بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۱

جلسه بعدفهرست جلسات توحید صدوق قده--فهرست همه بحث‌هاجلسه قبل

توحید صدوق؛ جلسه 23 25/8/1401

بسم الله الرحمن الرحیم

«المقر في خير مستقر»

لزوم طی مراحل غامض در تشکیل مزاج پیامبران برای توانایی تحمل وحی

صفحه هفتاد و دو، حدیث بیست و ششم بودیم.

وأشهد أن لا إله إلا الله إيمانا بربوبيته ، وخلافا على من أنكره ، وأشهد أن محمد عبده ورسوله المقر في خير مستقر، المتناسخ من أكارم الأصلاب ومطهرات الأرحام المخرج من أكرم المعادن محتدا ، وأفضل المنابت منبتا، من أمنع ذروة ، وأعز أرومة ، من الشجرة التي صاغ الله منها أنبياءه وانتجب منها أمناءه الطيبة العود ، المعتدلة العمود، الباسقة الفروع ، الناضرة الغصون ، اليانعة الثمار الكريمة الحشا، في كرم غرست، وفي حرم أنبتت، وفيه تشعبت ، وأثمرت، وعزت، وامتنعت، فسمت به وشمخت حتى أكرمه الله عزوجل بالروح الأمين والنور المبين1

«…و مطهرات الأرحام»؛ بعد با توصیفات اعجاب آور می‌فرمایند: «المخرج من أكرم المعادن محتدا، وأفضل المنابت منبتا، من أمنع ذروة ، وأعز أرومة، من الشجرة التي صاغ الله منها أنبياءه»؛ شجره نبوت. این درخت را توصیف می‌کنند، تا آن جا که در آخرین کلامی که می‌خواهند رشد درخت را توصیف کنند، «في كرم غرست، وفي حرم أنبتت، وفيه تشعبت، وأثمرت، وعزت، وامتنعت، فسمت به وشمخت حتى أكرمه الله عزوجل بالروح الأمين»؛ مقدمات قبل از نبوت را توضیح می‌دهند. یعنی خدای متعال در این دنیا با مقدماتی زمینه‌سازی کرده تا نور مبارک پیامبرش بتواند در اینجا ظهور کند.

قبل از بعثت از اولی که عالم ناسوت سیر خودش را برای ظهور این نور مبارک شروع کرد، خدا چه زمینه‌سازی ای کرده تا «اکرمه الله بالروح الامین» بشود. یعنی یک مزاجی باشد که تحمل این را داشته باشد که روح الامین بر او نازل شود. حضرت می‌گویند این کار ساده‌ای نیست، یک کلمه نیست. من دیدم کسانی هستند که اسم اسلام را یدک می‌کشند، ظاهراً خود شارع هم راضی نیست که بگوییم این‌ها مسلمان نیستند، اما وقتی با آن‌ها حرف می‌زنی، پناه بر خدا! پیامبر خدا را در حد دستگاه‌های رکوردر امروزی پایین می‌آورند. یک ملکی می‌آید و می‌گوید شما این‌ها را بگو! او هم پس می‌دهد. همین بس است! پیامبر است! نامه رسان است! نعوذ بالله. نامه رسان، نامه را می‌گیرد و به دست شما می‌دهد. شما نامه را باز می‌کنید و می‌خوانید، شاید اگر نامه رسان آن را باز کند و یک مقاله علمی باشد، آن را نمی فهمد اما شما می‌فهمید. ببینید آدم به کجا می‌رسد! آن وقت یک پیامبر را فقط در حد یک نامه رسان می‌بیند؛ ملک می‌گوید فقط این را بخوان، او هم می‌خواند. این را در کنار این توضیحاتی که امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌دهند بگذارید؛ در این‌که اگر بخواهد وحیی نازل شود خدای متعال خودش می‌داند که قبلش چه زمینه‌سازی‌هایی کرده است. آن همه زمینه‌سازی نیاز بوده تا نور مبارک حضرت ظهور کند و وحی نازل شود. این‌ها که یک کلمه و دو کلمه نیست. علی ای حال ببینید حضرت چه کار کرده‌اند؛ قبلش این همه مقدمات را بیان می‌کنند تا برسیم.

نسبت به کلمه «مستقر» عرض کردم که مرحوم علامه مجلسی سه احتمال مطرح کرده بودند. احتمال دوم و سوم، از سیاق عبارت دور می‌آمد. چون عرض کردم ما دو جور به کلمات در حد اعلی نگاه می‌کنیم؛ گاهی جمله‌ها را توصیفات جدا جدا در نظر می‌گیریم؛ هر جمله‌ای برای خودش یک توصیف مستقلی است؛ مثل کپسول های کنار هم؛ اندرون این با دیگری ربطی ندارد. لذا مانعی ندارد که از باب استعمال لفظ در اکثر از یک معنا استفاده شده باشد؛ بسیار هم در آیات شریفه و هم روایات هست. ولی خب آن فضای خودش را دارد. ما که الآن مباحثه می‌کنیم این جملات مبارک حضرت را به‌صورت توصیفات مستقل نمی‌بینیم. می‌خواهیم در یک سیاقی باشد که جمله قبل ممهد جمله بعد است. جمله بعد مرتبط به جمله قبل است. وقتی در محاورات اصلیه و ظاهرترین معنای مراد –ولو معانی دیگری هم برای گوینده حکیم مراد باشد- برای کلام سیاق درست می‌کنیم، فعلاً می‌گوییم احتمال دوم و سومی که علامه مجلسی فرمودند با سیاق جور در نمی‌آید.

اولین احتمال علامه برای کلمه «مستقر» عالم ارواح بود. عرض کردم این احتمال اول خوب است. اما کلمه عالم ارواح در چندین عالم به کار می‌رود. عالم ارواح، عالم اشباح و اظله، عالم ذر و میثاق و طینت، و ذری که با عالم اشباح فرق داشته باشد. آن چه که به ذهن قاصر من بود و هفته قبل بی ادبی می‌کردم، این شد: شاید مناسب سیاق عبارت حضرت این باشد: خیر مستقر در «المقر فی خیر مستقر» آخرین مرتبه و مرحله عالم ذر مبارک پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله باشد. آخرین مرحله‌ای که زمینه‌ساز ظهور نور مبارک حضرت در این عالم ناسوت است. بنابراین «مستقر» را به عالم ورای ماده و برزخ و تجردات مثالیه و عقلیه نمی‌بریم. «مستقر» همان زمینه‌ای است که خدای متعال فراهم کرده تا «المتناسخ» بشود. یعنی نور مبارک حضرت همین‌طور نمی‌شود در جنین ها، در آباء در اصلاب و در ارحام تناسب پیدا کند و تناسخ پیدا کند. قبلش باید خدای متعال ممهداتی را فراهم کند تا به مرحله تناسل برسیم؛ پدر و مادر و صلب؛ «أكارم الأصلاب ومطهرات الأرحام». قبلش خداوند چه کار کرده که این زمینه‌سازی تناسخ صورت گرفته؟ خدای متعال یک مستقری فراهم کرده؛ «المستقر». این ال موصول خیلی مهم است. بعداً هم با آن کار داریم. فعلاً توضیح ظرف‌ها را عرض کنم. «المقر» یعنی «الذی اُقر فی خیر مستقر». این «الذی» چه کسی است؟ مرجع ضمیر موصول به حضرت بر می‌گردد. اما این‌که رابطه ظرف و مظروف چیست، بعداً. ابتدا کلمات معلوم شود. فعلاً «مستقر» یک ظرفی است که ال موصول در آن گنگ است. این مستقر چیست؟

از عبارت حضرت در نهج‌البلاغه این جور به ذهن می‌آید که امام علیه‌السلام از واژه‌های قرآنی اقتباس می‌فرمایند. یعنی واژه‌هایی که حضرت به کار می‌برند همه ریشه در آیات قرآن دارد. در خطبه نود و سه حضرت فرمودند: «فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِی أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ وَ أَقَرَّهُمْ فِی خَیْرِ مُسْتَقَرٍّ تَنَاسَخَتْهُمْ کَرَائِمُ الْأَصْلاَبِ إِلَی مُطَهَّرَاتِ الْأَرْحَامِ»2. این برای کل انبیاء بود. چیزی که در نهج اضافه بر توحید صدوق دارد، ردیف کردن آن‌ها است؛ یعنی هم «مستودع» آمده و هم «مستقر» آمده است. یعنی جمله نهج‌البلاغه ذهن آدم را سریع سراغ دو آیه مبارکه ای می‌برد که خداوند متعال «مستودع» و «مستقر» را کنار هم قرار داده است. «وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ»3، «وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا»4. خیلی جالب است. قرآن می‌فرماید هر جنبده‌ای مستقر است و مستودع. برای انسان هم می‌فرماید مستقر دارید و مستودع. اینجا امیرالمؤمنین می‌فرماید مستودع انبیاء بین بشر، افضل مستودع است. و مستقرشان خیر مستقر است. معلوم می‌شود یک زمینه‌سازی برای ظهور انسان هست.

تفاوت مزاج حکمی و کلامی با مزاج طبی

در کتاب‌های منطقی بود؛ «الانسان جوهر جسم نام حساس متحرک بالاراده ناطق». ناطق، فصل اخیر بود و انسان، نوع اخیر بود. تعبیری داشتند که هم در کتاب‌های کلامی بود و هم در کتاب‌های حکمی بود. می‌گفتند اعدل الامزجه انسان است. تعبیر کلاسیک قدیم بود. اعدل الامزجه، معتدل ترین مزاج‌ها مزاج انسان است. ولذا از همه حیوانات دیگر کامل‌تر است. خب روی بحث‌های کلاسیک و بحث‌هایی که خودشان داشتند، مزاج دو کاربرد داشت. قبلاً هم عرض کرده بودم. یک مزاج در فضای حکمت و کلام و فلسفه بود. یک مزاج در فضای طب بود. وقتی اطباء می‌گفتند انسان مزاج دارد، مقصودشان از مزاج طبی صفراء و دم و سودا و بلغم بود؛ اخلاط اربعه. اخلاط اربعه این مزاج های طبی بودند. مزاج طبی متخذ از همان مزاج کلامی بود اما در محدوده صحت و مریضی و اخلاط اربعه بدن بود که بحث خودش را داشت.

آن چه که الآن منظور من است، اخلاط اربعه طبی نیست. چون کلام حضرت قبل از تناسل است. اینجا کاری با اخلاط اربعه ندارند. اگر منظور از «مستقر» یک جور مزاج باشد، همان مزاج کلامی و حکمی است. مزاج کلامی و حکمی چه بود؟ روی اصطلاح قدیمی عرض می‌کنم؛ آن زمان می‌گفتند به‌عنوان امهات اربعه چهار عنصر داریم؛ عنصر جسمی؛ البته یک عنصر فلکی هم داشتیم که بسیط بود و ترکیب در آن راه نداشت. خرق و التیام در آن‌ محال است. بعد هم آباء سبعه بود. آباء سبعه همین جسم‌های فلکی بودند؛ بودن این‌که ترکیبی در آن‌ها بیاید با حرکت خودشان این امهات اربعه را تدبیر می‌کردند. بعد موالید ثلاث می‌شد. سه فرزند، از این هفت آباء و چهار امهات پدید می‌آمد؛ معدن و نبات و حیوان. این اصطلاحات کتاب‌های کلامی بود. کشف المراد را ببینید. در اسفار و منظومه به نظرم مفصل بحث شده است. پس معدن یک مولود بود. نبات یک مولود بود.

خب حالا به چه صورت ترسیم می‌کردند؟ در این فضا ما یک مزاج داشتیم. یعنی چهار آب و آتش و خاک و هوا عنصر هستند. در لسان یونانی ها به‌معنای اسطقس و اصل است. دیگر نمی‌توان به این چهارتا دست زد. این‌ها عنصر است. یعنی پایه ترکیب است. این‌ها را دیگر نمی‌توان تغییر داد. این چهار عنصر و اصل با هم ترکیب می‌شدند و مزاج را پدید می‌آوردند. یعنی این چهار عنصر با کیفیاتی که داشتند -رطوبت و حرارت و یبوست و برودت- ترکیب می‌شدند و یک مزاج تشکیل می‌شد.

شاگرد: کیفیت متوسط.

استاد: نه، هنوز متوسط مانده است. یعنی هر چیزی که از این چهار عنصر در آن بود، یک مزاج بود. این مزاج زمانی به عدالت نزدیک می‌شد که از این چهار عنصر یکی بیشتر نباشد. مثلاً اگر یک ممزوج و مزاجی بود که آتش در آن غلبه داشت، این مزاج معتدل نبود و یکی از آن‌ها بیشتر بود. اما اگر یک مزاجی بود که خاک و آب در آن غلبه داشت، مزاج معتدل نبود. در کتاب‌های حکمی و کلامی می‌گفتند نبات پدید آمد، معدن پدید آمد، حیوان هم پدید آمد، همه هم به این معنای کلامی و حکمی مزاج دارند، ولی بین همه انواع حیوان، مزاج نوع انسان اعدل الامزجه است. یعنی از این‌که یکی از این‌ها بر دیگری غلبه داشته باشد دور است. چهار عنصر در آن به حالت اعتدال رسیده‌اند. نه اعتدال تام. منظورشان اعتدال تام نبود. یعنی خیلی نزدیک هم. معنایش چیست؟ نزد آن‌ها مهم این بود: می‌گفتند هرچه ترکیب این عناصر به اعتدال نزدیک شود، عالم مجردات راحت‌تر می‌توانند خودشان را در آن نشان دهند. عالم ملکوت عالم قدرت و کمال وجمال است، هر چه این بستر عنصری معتدل تر باشد، آیینه زلال تر، آب شفاف‌تر فراهم می‌شود تا بتواند عکس ماه را ببینند. مثلاً یک حوضی که آبش کدر است، عکس ماه در آن به‌خوبی نمی افتد، یا ناجور می‌افتد. اما هر چه آب حوض زلال شود، ماهی که آن بالاست و عکسش در این حوض می‌افتد، عکسش بهتر می‌افتد. این تعبیر آن‌ها بود. لذا کمالات تجردی در انسان بیشتر ظهور می‌کند. چون مزاج نوع انسان از مزاج سائر حیوانات اعدل است. چون اعدل است قدرت نفس راحت‌تر در آن ظهور می‌کند.

شاگرد: پس چرا در روایت دارد «مَا بَعَثَ اَللَّهُ نَبِيّاً إِلاَّ صَاحِبَ مِرَّةٍ سَوْدَاءَ صَافِيَةٍ»5؟

استاد: این خودش یکی از مهم‌ترین روایات است. به آن می‌رسیم. «مرة» اخلاط بدن است. کلام ما که سر اخلاط نیست. برای همین توضیح دادم. الآن صحبت ما سر مزاج کلامی و حکمی است. یعنی عناصر اربعه، نه اخلاط اربعه. مرة یکی از اخلاط اربعه است.

شاگرد: به هم ربطی ندارند؟

استاد: ربط دارند، ولی شما یک دفعه به آخر بحث بردید. ما هنوز در مقدماتش هستیم. اگر مقدمات رفت، درست است؛ آن جا است که حضرت فرمودند «مَا بَعَثَ اَللَّهُ نَبِيّاً إِلاَّ صَاحِبَ مِرَّةٍ سَوْدَاءَ صَافِيَةٍ». اما قبلش این مزاج های کلامی و این چهارتا خیلی مهم است که در آن ظهور کند.

شاگرد2: این امزجه که فرمودید روایت بود؟

استاد: نه، در کتب کلامی بود.

شاگرد2: منظور از کلام، کلام اهل البیت بود؟

استاد: نه، در این ده دقیقه من در مورد کتاب‌های کلاسیک صحبت می‌کنم. بعداً می‌خواهم سراغ روایات بروم. البته نه بعنوان تطبیق و تأکید. نمی‌خواهم فرمایش حضرات را روی این مطالبی که فرموده‌اند تطبیق بدهم، می‌خواهم تشبیه کنم. وقتی آدم مطالب کلاسیک را تصور می‌کند، ذهنش در کلمه «مستقر» بسط پیدا کرده است. به یک معنایی، می‌تواند چیزهایی را تصور کند که در بسترسازی‌های خدای متعال در مرحله قبل از تناسل است. صلب و رحم هنوز پدید نیامده. فقط زمینه‌سازی است. آن هم از باب تشبیه، نه تطبیق.

روایت «لو انك تعلمت الفلسفة»

این روایت را جلوتر هم عرض کرده بودم. شاید در کشکول6 مرحوم شیخ بهائی است. «جاء یهودی الی امیرالمؤمنین علیه‌السلام»؛ با امیرالمؤمنین صحبت کرد. آن یهودی زرنگ بود. از همین ظاهر امر فهمید که این شخص، شخص بزرگی است. لذا به حضرت یک پیشنهاد داد که «لو انك تعلمت الفلسفة لكان يكون منك شان من الشان»؛ یعنی این جور که من می‌بینم خیلی مناسب است که درس فلسفه بخوانید. حضرت فرمودند «و ما تعنى بالفلسفة أليس من اعتدل طباعه صفا مزاجه»؛ آن اندازه‌ای که آن یهودی سرش می‌شد، حضرت واژه‌های فنی را برایش به کار بردند. طبع ها معتدل می‌شوند و مزاج او صاف می‌شود. «و من صفا مزاجه قوى أثر النفس فيه»؛ نفس مجرد و بیرون از ماده، وقتی مزاج صافی شد، اثر آن در او قوی می‌شود. «و من قوى أثر النفس‏ فيه سما الى ماير تقيه و من سما الى ماير تقيه، فقد تخلق بالاخلاق النفسانية، فقد صار موجودا بما هو انسان دون أن يكون موجودا بما هو حيوان». یهودی وقتی این را شنید بهت زده شد و گفت: «اللّه اكبر يا بن ابيطالب لقد نطقت الفلسفة جميعها في هذه الكلمات رضى اللّه عنك»؛ با این یک جمله تمام فلسفه را برایم خلاصه کردید. منظور این‌که کلمه مزاج و … در این حدیث آمده که جالب است. خب این حرف آن زمان است که در کتاب‌ها مفصل بوده است؛ یعنی انسان اعدل الامزجه است.

«خیر مستقر»؛ اعتدال مزاج پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و قابلیت دریافت وحی

حالا آن چه که می‌خواستم در کلمه «خیر» عرض کنم؛ همان جا در کتاب‌ها می‌گویند انسان‌ها هم که یک جور نیستند. مزاج نوع انسان نسبت به حیوانات دیگر معتدل است. در خود انسان‌ها وقتی می‌آیید، مزاج هایی هم هست که باز به اعتدال نزدیک تر است. آن بالاترین نقطه اعتدال است؛ رأس مخروط اعتدال است. به قول ما اگر ترازوی الکترونی هم بیاورید، یکی از این عناصر ذره ای بر دیگری غلبه ندارد. مدام به آن نزدیک می‌شویم تا جایی که به اول شخص عالم وجود نزدیک می‌شویم؛ مزاج او سر سوزنی، ذره و کم‌تر از ذره فی علم الله از این اعتدال دور نیست. این مزاج لیاقت دارد که روح الامین و مقام تجرد بالا در او ظهور کند. لذا می‌گویند مزاج مبارک خاتم النبیین صلی‌الله‌علیه‌وآله در اعتدال کامل است. یعنی بالاترین درجه اعتدال را داشته.

ارتباط عالم ذر و اعتدال مزاج

خب حالا این اعتدال به عالم ذر مربوط می‌شود یا نمی‌شود؟ این‌ها چیزهایی نیست که ما بتوانیم حرف بزنیم. ولی بعضی از روایات هست که خیلی جالب است. مثلاً حضرت فرمودند در صحنه الست، آن جایی که خدای متعال به بندگانش خطاب کرد «أ الست بربکم؟»، اقرار متفرع بر معرفت است. حضرت فرمودند: اول ذری که بلی گفت، ذر من بود. فلذا خاتم النبیین صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌شود. خیلی جالب است. یعنی خود ذره ها وقتی می‌خواستند بلی جواب بدهند، زمان می‌برد. اولین ذری که بلی گفت، ذر من بود. معلوم می‌شود ذر و اعتدال به هم مربوط می‌شوند. این برای کتاب‌های کلاسیک بود.

ژنوم انسان و اعتدال مزاج؛ تشبیه

در زمان ما، برای پدید آمدن بشر چه مطالبی می‌گویند. یک جایی دیدم؛ ظاهراً قبل از سال دو هزار بود؛ پروژه‌ای شروع کردند تا ژنوم انسان را کشف کنند و بنویسند. طرح آن را در نرم‌افزارها بیاورند. نوشته بود که پانزده سال وقت می‌خواهد. این جور یادم هست. خودشان از اول یک پروژه پانزده ساله تعریف کردند تا ژنوم انسان را به دست بیاورند؛ در مقابل ژنوم سائر نباتات. از کوچک ترین نباتات تا… . در ادامه تکنولوژی پیشرفت کرد و از آن چه که حدس می‌زدند، زودتر به آن رسیدند. سیزده ساله این پروژه تمام شد. یعنی بعد از اتمام سیزده سال، ژنوم انسان به دست بشر آمد.

ژنوم انسان چیست؟ می‌خواهم تنظیر و تشبیه کنم؛ همان چیزی که در کلام می‌گفتند اعدل امزجه هست، الآن هم بشر در مورد ژنوم انسان می‌گوید ژنوم یک بستری است که در آن بستر کوچک کل اطلاعات ظهور بدن ما انسان‌ها قرارداده شده است. این اطلاعات هم در تمام سلول‌های بدن ما هست. خدای متعال در همه آن‌ها قرار داده است. در دی ان ای هر سلول ما این موجود است. ولو هر سلولی وظیفه خودش را می‌شناسد و جداگانه انجام می‌دهد، ولی اطلاعات کل بدن ما در هر سلولی هست. عجائب امر است. مثلاً اگر سلولی از ناخن کسی بگیرند، در اطلاعات این سلول ناخن هست که در چشم ما، در قرنیه ما، فلان قسمت مغز شخص به چه صورت تشکیل شده است. سلول ناخن است اما اطلاعات کل در آن موجود است. این‌ها عجائبی است که بعد از کشف ژنتیک می‌گویند. سیزده سال با پیشرفته‌ترین تجهیزات نرم‌افزاری و سخت‌افزاری توانستند ژنوم انسان را بفهمند. خب تازه این ژنوم انسان است. در کنار ژنوم اسب و حیوانات.

حالا وقتی در ژنوم خود انسان می‌آیید، مگر همه انسان‌ها یک جور هستند؟! انسان‌های نابغه داریم، پایین‌تر و بالاتر داریم، انواع و اقسامی دارند. یعنی در خود ژنوم انسان دوباره سال‌ها کار و تحقیق می‌خواهد تا دوباره ببینند خدای متعال چه بستری فراهم کرده تا یک انسان نابغه پدید بیاید.

اگر به این صورت است، فقط می‌خواهم تشبیه کنم، نمی‌خواهم تطبیق کنم، فقط می‌خواهم آن هایی که می‌دانیم را بگویم. خالق متعال چه ژنومی باید فراهم کند که میلیارد به توان میلیارد در آن غموض هست؟! پیچیدگی است! خودش می‌داند که چه خبر است تا بتواند مزاج یک پیامبری که تاب و تحمل نزول و انعکاس کل عالم بالا را دارد، در او پدید بیاید. چقدر باید غامض باشد! چقدر پیچیده باید باشد! خدای متعال این بستر را فراهم می‌کند. یعنی زمینه‌ای را فراهم می‌کند که یک بدن ناسوتی در اینجا ظهور می‌کند، با این گستردگی و غموض. اگر این‌ها نباشد نمی‌شود. الآن با این زحمت یک بخشی را برای کل بشر به‌عنوان یک نوع درآورده‌اند.

مسأله کرسی ظهور حقائق

حالا به کرسی ای برگردیم که جلسه قبل عرض کردم؛ فهم و پشرفت آن کرسی به گمانم خیلی مهم است. عرض کردم یک چیزی است؛ حالا ما کاری به حیات نداریم؛ نبات و انسان و حیوان جای خودش باشد. ساده‌ترین چیزهایی که داریم یکی آب است. آب به‌عنوان یک چیزی است که همه آن را می‌شناسیم؛ ظهور و بروز دارد، آثار و خواص دارد، ما برای آن اسم می‌گذاریم. همه آن را می‌شناسند و می‌گویند این آب است. وقتی ریز می‌شوید، به آب نقطه‌ای می‌رسید. یعنی اگر از آن جا جلوتر بروید دیگر آب ندارید. آن کجا است؟ امروز همه می‌دانند؛ H2o است. H2o مولکول آب است. از H2o جلوتر برو و تقسیمش کن. می‌گوییم اگر جلوتر برویم دیگر آب نداریم، چیز دیگری داریم. گاز هیدروژن داریم، گاز اکسیژن داریم. این‌ها دیگر آب نیستند. امروزه ما این را به‌خوبی درک می‌کنیم که سه اتم یک جوری به هم نزدیک می‌شوند که یک مولکول درست می‌کنند؛ مولکول آب. تعبیر من این است: این سه تایی که با هم جمع شده‌اند، کرسی ای هستند تا حقیقت آب در این عالم ظهور کند. اگر این سه تا را به هم بزنید، کرسی می‌شکند. اگر کرسی شکست دیگر کسی نمی‌تواند روی آن بنشیند. کرسی چهار پایه دارد، کف دارد و … . این چهار پایه کرسی و کف کرسی، اجزاء کرسی هستند. اگر این کرسی را به هم بزنید دیگر کسی نمی‌تواند روی آن بنشیند. ولی کسی که روی آن می نشیند غیر از خود کرسی است. الآن وقتی سه عنصر با هم ترکیب مولکولی تشکیل می‌دهند یک چیزی به نام آب با آثار خودش ظهور می‌کند. مادامی هم که این ترکیب هست، کرسی ای فراهم است تا این آب در اینجا ظهور داشته باشد. در سه حالت گاز و میعان و جامد، این کرسی برقرار است. یک حقیقتی در اینجا است؛ اگر این کرسی را به هم بزنید آن هم می‌رود. دیگر آب ندارید. به چیز دیگری می‌رسید.

شما این مثال را بگیرید و مدام بسط دهید. یعنی همین‌طوری که آب به‌عنوان یک چیز مادی که حیات ندارد و حتی نبات هم نیست، به کرسی نیاز دارد، ترکیب نبات پیچیده‌تر است. خدای متعال باید خیلی زمینه بالاتری فراهم کند تا یک نبات پدید بیاید. نبات سلول دارد. مثلاً باید ترکیبات پروتئینی و ترکیبات آلی فراهم شود تا سلول پدید بیاید. تا هسته آن پدید بیاید. همه این‌ها باید قبلش فراهم شود. خدای متعال وقتی سه تا را کنار هم می‌گذارد، آب ظهور می‌کند. میلیون ها جزء شبیه این را باید کنار هم بگذارد تا یک درخت بتواند ظهور کند؛ حقیقت آن درخت بتواند در اینجا خودنمائی کند.

شاگرد: فقط در خود کرسی؟

استاد: بله، این کرسی آن حقیقت نباتیت او در ورای ماده است. به وسیله آیینه و به وسیله این حوض صاف، به وسیله این کرسی بتواند در عالم خاک هبوط و نزول کند. اگر این کرسی را به هم بزنید، آن حقیقت نباتی به موطن تجرد خودش می‌رود. وقتی در عالم ناسوت این کرسی فراهم می‌شود، آن حقیقت نباتی می‌تواند در اینجا خودنمائی کند. این خیلی اهمیت دارد. این‌که کرسی را با چیزی که در اینجا با آثارش ظهور می‌کند مخلوط نکنیم.

«مستقر» کرسی غامض ظهور نور مبارک حضرت در آخرین مرحله عالم ذر

اینجا هم اینچنین است. آن چه که من در آخرین مرحله عالم ذر گفتم، همین است. تشبیه را برای اینجا عرض می‌کنم؛ شاید حضرت در این فرمایششان به این اشاره دارند؛ قبل از این‌که نور مبارک حضرت توالد و تناسل پیدا بکند، صلب بشود و رحم بشود، قبل از آن یک مستقر درست کرده است. مستقر آن پایین‌ترین و آخرین درجه عالم ذر مبارک حضرت است. آن خیلی مستقر است. یعنی به قدری بالاترین غموض و پیچیدگی را خدای متعال برایش فراهم کرده تا بعد به مرحله بعدی تناسل برسد. بعد هم بعد از تناسل به جایی برسد که این بدن مبارک حضرت ظهور کند.

شاگرد: یعنی مستقر ما همان کرسی است؟

استاد: بله، ولی این‌که آن کرسی چیست، حضرت که می‌فرمایند می‌دانند. این‌که ذر اخیر چیست، ما تطبیق نکردیم و فقط تشبیه کردیم. خلاصه مستقر است. یعنی یک بستری فراهم است؛ آن چه که مهم است عظمت این مستقر است؛ خیر مستقر. بالاترین و بهترین کرسی و محل استقرار است که تاب این را داشته باشد آن نور عظیم ملکوتی بتواند اینجا ظهور کند. اگر نباشد نمی‌شود. هر چه این غموض کم‌تر بشود ظهور آن عوالم دیگر در اینجا کم‌تر است. «ان من شیء الا عندنا خزائنه و ماننزله الا بقدر معلوم»؛ خزائن شیء بالا بالا است. خدای متعال مدام به قدر، بستر فراهم می‌کند. با اندازه‌گیری و تقدیر. حتی خزائن یک شیء. بالاترین شیء نور مبارک حضرت بوده است که امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند خدا در این عالم اول یک مستقر فراهم کرده، بعد از این مستقر مرحله بعدی آمده است.

«مستودع»؛ اشخاص موجود در اصلاب

حالا به واژه نهج‌البلاغه برگردیم. مستودع هم دارد. مستودع چیست؟ در مورد انبیاء فرمودند: «فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِی أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ وَ أَقَرَّهُمْ فِی خَیْرِ مُسْتَقَرٍّ». در خطبه نود و پنج فرمودند «مُسْتَقَرُّهُ خَیْرُ مُسْتَقَرٍّ». برای حضرت در آن جا هم مستودع را به کار نبردند. حالا فکرش را کنیم. اصل خود مستودع چیست؟ وقتی چیزی را ودیعه می‌گذارند، ودیعه در یک ظرف موقتی است. اساس معنای ودیعه این است. مستودع یعنی یک چیزی را در یک مکان و ظرفی گذاشته‌اید ولی به‌صورت موقت. این ظرف، ظرف تصرف تام، بهره‌مندی تام، بهره‌وری تام نیست. فعلاً ودیعه است. می‌خواهد برود. مثال ساده عرفی آن این است: کسی که در خانه خودش است، با یک مسافری که در اتاق مسافرخانه است، متفاوت است.

خدا رحت کند! آن آقا از استاد دیگری می‌گفت. می‌گفت مدینه مشرف بودیم. در هتلی بودیم. هفت یا ده روز مانده بود. گفتند کاروان می‌خواهد برود و به مکه مشرف شویم. می‌گفت همه با چه خوشحالی ای داشتیم ساک ها را جمع می‌کردیم تا اتاق هتل در مدینه را ترک کنیم. آن استادی که بود گفتند چطور ما داریم می‌رویم اما خوشحالیم؟! چطور می‌شود کسی که می‌خواهد از یک جایی برود، خوشحال می‌شود؟ بحث شد. رمز این‌که با این‌که از این اتاق می‌رویم اما خوشحالیم و ناراحت نیستیم چیست؟

شاگرد: جای بهتری می‌رفتند.

استاد: ایشان این جور می‌گفتند: به این خاطر است که از روز اولی که در این هتل آمدیم می‌دانستیم که باید برویم. اینجا محل قرار نیست. اینجا مستودع است. ودیعه به چه صورت است؟ آن را یک جایی می‌گذارند ولی برای اینجا نیست. بعد برمی‌گردند و می‌گویند آن را بده. ودیعه را پس می‌گیرند. ایشان گفته بودند ما از روز اول می‌دانستیم که برای اینجا نیستیم. وقتی می‌دانستیم حالا هم که می‌گویند برویم، خوشحالیم. «فما یصنع بالدنیا من خلق للآخره؟»7. اصلاً مال اینجا نیستیم. خب وقتی آدم این را بفهمد، دیگر این بدن جسمانی ای که خدای متعال آفریده را یک کرسی دائمی برای خودش بداند. وقتی هم می‌خواهد برود خوشحال است. آن کلام عالی جناب ابوذر است؛ ایشان ظاهراً به پیامبر خدا هم نسبت نداده است. می‌گویند از جناب ابوذر پرسیدند که چرا مردم از مردن می‌ترسند؟ روایتش معروف است. گفتند دنیایشان را آباد کرده‌اند و آخرتشان را خراب کرده‌اند. معلوم است کسی از جای آباد وقتی می‌خواهد به جای خراب برود ناراحت می‌شود. خب اگر از روز اول به فکر این باشد که اینجا جای ماندن نیست، اینجا مسافرخانه است، اگر به فکر این باشد، خب به محض این‌که ندای ملک می‌آید که بیا برویم، خوشحال می‌رود. نه این‌که ناراحت برود.

خب «مستودع» این است. خب حالا آیه شریفه که «مستودع» می‌فرماید را چطور معنا کنیم. هفت-هشت قول هست. همه هم زیبا هستند. مرحوم علامه در المیزان اشاره می‌کنند و بعد می‌گویند به این‌ها نیازی نیست. معنایی که خود ایشان می‌فرمایند و قشنگ است، این است: می‌فرمایند مستقر جایی است که یک شخصی تعین پیدا کرده و خودش است؛ زید. الآن ما که اینجا هستیم. «فمستقر و مستودع»؛ ما که اینجا هستیم مستقر ما در حیات دنیایی است. خب «مستودع» چیست؟ «مستودع» آن هایی هستند که الآن هستند اما نه به‌صورت شخصی که ما هستیم. در اصلاب موجود هستند. مثلاً تصاعد رشد جمعیت تصاعد هندسی است. الآن یک دفعه شما یک تباری را می‌بینید و می‌گویید چند میلیون نفر هستند. بعد شجره آن‌ها را که در می‌آورید، دقیقاً این چند میلیون به یک نفر پدر بزرگشان در هزار سال پیش می‌رسد. یک نفر بابا بوده، اما الآن این همه جمعیت یک بابا داشتند؟! بله. اگر فکرش را کنید دو دو تا چهارتا است؛ یعنی انسان‌های قبلی بودند که یک نفرشان سبب شده که اولاد بیاید و بعد با رشد تصاعدی جمعیت، بچه هایش این قدر گسترده بشوند. حجت خدا، اولیاء خدا، ملائکة الله، روزی که پدر اصلی در مستقر خودش بود -مثلاً طوایف عرب به تیم و عدی می‌رسند- اگر آن را می‌دیدند، کل ذریه او را تا روز قیامت در پیشانی او می‌دیدند. مثال می‌زنم. یعنی می‌دیدند که او خودش است و یک بابا است که مستقر می‌شود. اما در دل او در صلب او میلیون ها بشر بعداً به ظهور می‌رسند. آن‌ها در زمان او مستقر هستند یا مستودع هستند؟ مستودع هستند. یعنی فعلاً ودیعه هستند و خودشان به ظهور نیامده اند. باز مثال‌های دیگری هست که اگر آدم فکرش را بکند می‌بیند واضحات امر است.

شما یک دانه برنج را در نظر بگیرید. این یک دانه برنج دارد به شالیزار می‌رود تا محل رشد بشود؛ «كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنۢبُلَة مِّاْئَةُ حَبَّة»8. می‌خواهد رشد کند، اگر به دست کسانی بدهیم که چشمشان چشم الهی است، می‌گوید این یک دانه برنج است اما من در دل آن میلیون ها تن برنج در آینده می‌بینم. این بابا بزرگ همه آن‌ها است! این در دل خاک می‌رود و شش-هفت تا از آن پدید می‌آید، کافی است از آن شش-هفت تایی که پدید می‌آید، هفت تا را مردم بخورند ولی یکی از آن‌ها در دل شالیزار برود، همین‌طور در آینده می‌بینید چقدر پدید آمد. این مستودع می‌شود.

حالا برای مستودع هفت-هشت وجه بیان کرده‌اند. خودتان مراجعه کنید و ببینید. منظورم این است که اگر مستودع را برای این‌ها در نظر بگیریم، آن وقت مستودع جایی می‌شود که حالت موقتی است. مستقر جایی است که حالت ثبات بیشتری دارد. این کلی مطلب است. حالا تشبیه و تطبیق آن؛ تطبیق آن را که خود اولیاء خدا می‌دانند. ولی برای تشبیه آن خیلی می‌توانید دست بگیرید. انواع اقسام، مراحلی که… . شاید در خود المیزان بود؛ مثلاً یک پرنده ای را در آسمان می‌بینید، الآن آسمان ظرفی برای این پرنده است، مستقر او است یا مستودع او است؟ مستودع است. جایش اینجا نیست. اما وقتی او را در آشیانه خود می‌برید، مستقر او است. یک نگاه دیگری هم که از اقوال مفسرین است؛ مثلاً گفته اند مستودع قبور انسان‌ها است. چون در کفن می‌گذارند و می‌گویند اینجا می‌ماند تا حشر. مستودع است؛ یعنی فعلاً در اینجا ودیعه گذاشته شده برای حشر. مفسرین مطالب زیبایی ذیل مستقر و مستودع دارند.

فعلاً عرض من این شد: احتمال اقوی این است که «خیر مستقر» یعنی غامض ترین بسترسازی الهی قبل از توالد. قبل از این‌که مرحله تناسل برسد خدای متعال در این عالم ناسوت غامض ترین زمینه‌سازی را کرده که نور ملکوتی حضرت توسط این بستر سازی غامض به مرحله تناسل برسد تا وقتی که بدن عنصری و دنیوی حضرت به دنیا بیاید. این حاصل عرض من برای «خیر مستقر» است.

شاگرد:…

تمامیت حکمت انبیاء به مزاج «مرة سوداء صافیه»

استاد: هر مزاجی تاب و تحمل نزول انوار ملکوتی را ندارد. این مزاج باید اعدل الامزجه باشد. در بین انسان‌ها که مزاج دنیویشان با اخلاط اربعه حیات دارد، خود پیامبران باید در اخلاط اربعه به حکمت برسند. تا حکمت در وجود یک نبی کامل نشود، مبعوث به رسالت نمی‌شود. تمامیت حکمت به «مرة سوداء صافیة» است. آن خلط و مرة سیاه، صافیه است. یعنی وقتی خالص شد، حکمت می‌آید. اطباء هم می‌گویند. سن چهل سالگی را می‌گویند سن مرة سوداء و حکمت است. تا حکمت تام نشود یک نبی به نبوت مبعوث نمی‌شود. آن برای مراحل بعد از تولد در دنیا است. این هایی که من گفتم برای قبل از توالد است. بعد از این‌که بدن نبوی در دنیا متولد شد، حالا مراحلی بر این مزاج طی می‌شود، لذا برای او مرة سوداء صافیه که پشتوانه قبلی دارد و هم پشتوانه فعلی فراهم می‌شود. آن وقت تاب این را دارد که بر او نزول روح شود.

والحمد لله رب العالمین

کلید: مزاج، اعتدال مزاج، کرسی حقائق، حکمت انبیاء، حقیقت وحی، ماهیت وحی، اخلاط اربعه، آباء سبعه، امهات اربعه، موالید ثلاث، چهل سالگی، دی ان ای، عالم ذر، خیر مستقر، مزاج حکمی، مزاج فلسفی، مزاج طبی،

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 72

2 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 139

3 الانعام 98

4 هود 6

5 تفسير نور الثقلين , جلد۵ , صفحه۱۴۸

6 كلمات مكنونة من علوم أهل الحكمة و المعرفة النص 78

7 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 14

8 البقره261






جلسه بعدفهرست جلسات توحید صدوق قده--فهرست همه بحث‌هاجلسه قبل