بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۵

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است


************
تقریر جدید:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

سلسله درس­گفتارهای تفسیر قرآن کریم در سال 1395 ش؛

جلسه­ی بیست و نهم: 16/09/1395.

بیان نکاتی مهم برای فهم صحیح از سبعة احرف

استاد: درباره­­ی بحثی که داشتیم، تا این­جا، نکاتی گفته شد. تصوّراتی را به اندازه­ی ذهن قاصر خودم، از بحث پیدا کردیم و وقتی که این تصوّر را پیدا می‌کنیم، جا دارد یک چیزهایی را که قبلاً عرض کردم، مجدّد تذکّری داده بشود؛ چرا که برای فضای بحثی­مان نافع است.

امروز بنا داریم که عبارت مرحوم آقای خویی را بخوانیم، امّا قبل از آن، دو سه تا نکته را سریع عرض بکنم. فقط می‌خواهم مختصر و سریع بگویم و رد بشویم ان شاء اللّه. با این توضیحاتی که بنده الآن عرض کردم، اگر این­ها درست باشد که یکی از محمل­های مهم در معنای روایت «نزل القرآن علی سبعة اَحرف»1، سبعه­ی معانیِ تباینیِ تنزیلی باشد – نه این­که مورد تحدید متن قرآن کریم، وحی بیانی است - اگر این درست باشد که تقریباً نزدیک به حرف "خلیل بن احمد" هم بود، ما آن را ثبوتاً تصوّر کردیم و مشکلی نداشت. اثباتاً هم اگر با این­ها سر رسید، فعلاً داریم براساس فرض جلو می‌رویم، بعضی از چیزها به‌راحتی برای ما حل خواهد شد. یعنی دیگر به‌گونه‌ای می‌شود که وقتی ما می‌خوانیم، می‌بینیم که به‌راحتی جلو می‌رویم. برخلاف اینکه اگر بعض مبادی، یا ثبوتی و یا اثباتی آن صاف نشده باشد، می‌رسیم به این­ها امّا خُب، باید بایستیم یا رد کنیم. یکی از آن مواردی‌که بنده، قبلاً خدمت شما گفته بودم و در فضای الآن ما، وقتی که برگردیم و به آن نگاه کنیم، روی این مبنا، صافِ صاف است، اصلاً می‌بینیم که واضحِ واضح است و مثل خورشید می درخشد، این کلام "شیخ مفید" است. قبلاً عرض کردم که در بحار الانوار، جلد نود و دو از چاپ اسلامیه یا جلد هشتاد و نه طبع بیروت، صفحه­ی هفتاد و چهار و هفتاد و پنج این مطلب آمده است. شما می‌دانید که "شیخ مفید" از نظر وزانت علمی، انسان کمی نیست. یکی از بزرگترین مشایخ و علمای شیعه است، حتّی می‌توان گفت که از علمای بشر است. ایشان خیلی انسان بزرگی است. ایشان وقتی که حرف می‌زند، حرف­های ایشان خیلی قابل تأمّل است. ولو اینکه ایشان معصوم نیست، امّا به‌هرحال مطالب ایشان مطالب خوبی است. یکی از چیزهایی که از ایشان خواندیم این بود.

تصریح شیخ مفید بر نزول تباینی وحی در المسائل السرویة

«فصل‏ وحدة القرآن و تعدد القراءات‏

فإن قال قائل كيف يصح القول بأن الذي بين الدفتين هو كلام اللّه تعالى على الحقيقة من غير زيادة فيه و لا نقصان و أنتم تروون‏ عن الأئمة علیهم السلام أنهم قرءوا كنتم خير أئمة أخرجت للناس و كذلك جعلناكم أئمة وسطا و قرءوا يسألونك الأنفال و هذا بخلاف ما في المصحف الذي في أيدي الناس.

قيل له قد مضى الجواب عن هذا و هو أن الأخبار التي جاءت بذلك‏ أخبار آحاد لا يقطع على اللّه تعالى بصحتها فلذلك وقفنا فيها و لم نعدل عما في المصحف الظاهر على ما أمرنا به حسب ما بيناه. مع‏ أنّه لا ينكر أن‏ تأتي‏ القراءة على وجهين منزلين أحدهما ما تضمنه المصحف.

و الثاني ما جاء به الخبر كما يعترف مخالفونا به من نزول القرآن على أوجه شتى ...»2.استاد: در کتاب "المسائل السرویّة" آمده بود: «أقول سُئِل الشیخ المفید رحمه اللّه فی المسائل السرویه»؛ سؤال می‌کند که آیا همین قرآن که در دست مردم هست، قرآن هست یا نیست؟ شیخ مفید جواب می‌دهند: «الجواب: إنّ الّذی بین الدّفّتین من القرآن، جمیعه کلام اللّه تعالی و تنزیله و لیس فیه شئٌ من کلام البشر و هو جمهور المنزل و الباقی مما أنزله اللّه قرآناً عند المستحفظ للشریعة». همین‌طور ادامه می‌دهند تا این­که به این­جا می‌رسند: «و قد جمع امیرالمؤمنین علیه‌السلام القرآن المنزَل من اَوّله إلی آخره»؛ این مطلب تمام می‌شود. بعد به این­جا می‌رسد: «فصلٌ: غیرُ اَنَّ الخبر قد صحّ عن اَئِمَّتنا علیهم‌السلام اَنَّهم اَمَروا بقرائة ما بین الدّفّتین حتّی یقوم صاحب الأمر صلوات اللّه علیه نهونا عن قرائة ما وردت به الأخبار من اَحرُفٍ یزید»؛ در این­جا «نهونا» دارد، چرا؛ «لاَنّها لم یأتی علی التواتر»؛ [این زیاده در] یک روایت است، یک نفر برای ما می‌گوید، امّا مصحف "زید بن ثابت" که بخشی از حروف سبعة را دارد، به تواتر ثابت می‌شود. باز می‌رسند به این­جا که «فصلٌ، فإن قال قائل کیف تصحّ القول بأنّ الّذی بین الدّفّتین هو کلام اللّه تعالی علی الحقیقة من غیر زیادة و لا نقصان»؛ عنایت بفرمایید، کتاب خداست. یک کلمه کم و زیاد ندارد. شمایِ شیخ مفید چطور می‌خواهید این مطلب را بفرمایید؟ «و أنتم تروون عن الأئمه علیهم‌السلام اَنّهم علیهم‌السلام قرئوا كُنْتُمْ خَيْرَ أُئِمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» خود شما در روایات­تان، متعدد هست که روایت می‌کنید که خیر أئمة خوانده­اند. شما می‌آیید و «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»3 را «كُنْتُمْ خَيْرَ أُئِمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» می‌خوانید و می‌گویید امام معصوم علیه‌السلام این‌گونه خوانده‌اند. «وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا»4 را « وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أئِمَّةً وَسَطًا و قرئوا کذا. قیل له» شیخ مفید چه جوابی می‌دهند؟ این جواب ایشان است که منظور بنده است. می‌گویند که «قد مضی الجواب عن هذا و هو اَنّ الأخبار الّتی جائت بذلک اَخبار الآحاد»؛ می‌گوید که اوّلاً خود ما که از امام معصوم علیه‌السلام نشنیدیم. یک نفری خبر می‌آورد که امام علیه‌السلام این‌گونه فرمودند: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُئِمَّةٍ». ایشان می‌روند در فضایی که قرآن متواتر است و این­ها خبر واحد است. اخبار آحاد «لا یقطع علی اللّه تعالی بصحّتها. فلذلک وقفنا فیها و لم نعدل عمّا فی المصحف الظاهر علی ما اُمرنا به حسب ما بیّنا»؛ خود ائمه علیهم‌السلام فرموده­اند که بر طبق همین مصحف بخوانید. ما این مصحف متواتر قطعی را به‌خاطر یک حدیث رها کنیم!!؟ راه که این نیست. «مع أنّه لا ینکر»، این فضا خیلی فضای خوبی است. فضایی است که "شیخ مفید" رحمه ‌اللّه، برای فهم همین مطالبی که ما تا به حال دنبال آن بودیم، باز می‌کنند. «مع أنّه لا ینکر اَن تأتی القرائة علی وجهین منزلاً»؛ جبرئیل علیه السلام هر دو را آورده است. «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ» یکی از اَحرف سبعة است و صحیح است بلا زیاده و لا نقصان. همین آیه را جبرئیل به‌گونه­ی دیگری نازل کرده است: «كُنْتُمْ خَيْرَ اَئِمَّةٍ». شما الآن به این کلام شیخ مفید رحمه ‌اللّه می‌رسید «مع اَنّه لا ینکر». اگر این مبانی­ای که ما تا به حال آمدیم را جلو برویم، «لا ینکر» آن، مثل آفتاب روشن است. اصلاً بر اساس این مبنا، مشکلی ندارد. امّا حالا بر روی مبناهای دیگر بیایید. روی مبنایی که ایشان [مرحوم آقای خویی] فرمودند و شما دیدید، اصلاً معنای سبعة احرف، ثبوتاً غلط است و معنا ندارد. فقط یکی است و امثال این­ها. این «ینکر» چه می‌شود؟ «مع اَنّه لا ینکر». خُب، [بر اساس سایر مبانی] هم نسبت به ثبوت آن مشکل داریم و هم نسبت به اثبات آن. چرا «لا ینکر»؟ امّا با این بحث­هایی که شد، می‌بینیم که شیخ مفید می‌گوید: «لا ینکر». اگر این مبانی ثبوتی و اثباتی سر برسد، می‌بینید که «لا ینکر» ایشان خیلی زیبا و متین و حسابی جاهای خودش را باز می‌کند. بعد خیلی توضیح زیبایی هم می‌دهند: «مع اَنّه لا ینکر أن تأتی القرائة علی وجهین منزلَین اَحدهما ما تضمّنها المصحف و الثّانی ما جاء به الخبر کما یعترف به مخالفونا به من نزول القرآن علی وجوه الشتّی»؛ خود اهل­سنّت هم می‌گویند. این هم «لاینکر». پس روایتی که معصوم علیه‌السلام فرمودند با آن چیزی که ما الآن متواتر می‌دانیم و خودشان هم امر کرده‌اند بخوانیم، هر دوی این­ها، «وجهین منزلین» هستند. بیننا و بین اللّه، بر روی مبانی دیگر فکر کنید، بعد بیایید و این «لا ینکر» شیخ مفید را کنار آن­ها بگذارید. حالا بفرمایید که «ینکر أو لا ینکر»؟! جواب این است که «ینکر». اگر غیر از این باشد که اصلا سر نمی‌رسد. چطور می‌گویید «لا ینکر»!. امّا اگر مبنای «سبعة احرف تباینی تنزیلی» را ثبوتاً و اثباتاً صاف کردید «لا ینکر» خیلی صاف است و مثل خورشید در سبعة احرف می‌درخشد و دو فضا هم هست، معصومین علیهم‌السلام هم می‌دانند. یک جا هست که شرافت امت اسلامیه مطرح است، مقابل چه چیزی؟ در مقابل سایر امم. خُب، این­جا می‌گوید شرافت اصل امّت اسلامی قابل انکار است. آیه هم نازل شده است و یک واقعیّتی را هم دارد بیان می‌کند و به تعبیر تفسیر الإمام «کلا قرائتین حق» است. «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»5 « وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً»6 تمام شد. یکی دیگر می‌آید، در یک فضای دیگری که امام علیه‌السلام فرمودند. خُب، امّت وسط، «کنتم خیر اُمّة». حضرت فرمودند: «و كيف تكون‏ خير أمة و قد قتل‏ فيها ابن‏ بنت‏ نبيها»7؟ شما «کنتم خیر اُمّة»، جمع شدید و اشرف خلق اللّه و حجّت اللّه را با آن شدّت مصیبت شهید کردید. «خیر اُمّة»!!! بعد هم که این کار را کردید، می‌گویید که خارجی است و بعد از آن هم بدنش را دفن نکنید، چون مسلمان نیست. ما شاء اللّه به این امّت!!! ظاهراً در روایتی که شیخ مفید رحمه‌اللّه نقل می‌کنند، امام علیه‌السلام همین مطلب را فرمودند. فرمودند: «شما چگونه می‌خواهید "خیر اُمّة" باشید؟!». یعنی در یک فضای دیگری، در استعمال اکثر از معنا، با معنای دیگری، عین روایتی که در جلسه­ی قبل خواندیم، هم «وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّلَ تَبْدِيلًا» و هم «مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا »8 در حوزه­ی خودش صحیح است. این­جا هم در یک فضا، «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» بلاریب. در یک فضای دیگر و واقعیّات دیگر، کجا!! «كُنْتُمْ خَيْرَ أَئِمَّةٍ».شاگرد: الآن می‌شود در بحث ذمّ دنیا، شبیه‌سازی کرد که در یک فضایی، یکی دارد به دنیا توهین می‌کند که امیرالمؤمنین علیه‌السلام حسابی به ایشان عتاب می‌کنند.

استاد: بله؛ «أیّها الذّامّ للدنیاء المغتر بغرورها»9 یعنی مذمّت دنیا، جا دارد.شاگرد: یک جایی هم حسابی مذمّت دنیا را می‌کنند و این دو با هم منافاتی ندارد.

استاد: بله؛ درست است. یعنی برای درک معانی­ای که در جلسه­ی قبل بیان شد، خیلی مهم است. حالا بیش از این اطاله­ی کلام نکنم؛ چون این­ها نکاتی هستند که می‌خواهم سریع بگویم و سریع رد بشوم. اگر این مطالب درست بشود، این «لا ینکر» که شیخ مفید رحمه‌اللّه فرمودند، روی این مبانی مثل خورشید است، امّا این «لا ینکر» ایشان، براساس مبانی دیگر، اصلاً درست نمی‌شود. مدام باید ایراد بگیریم و رد بکنیم.

یک نکته­ی دیگر، روایتی بود که راجع به نوع نزول وحی بود. از جلد هجدهم بحار الانوار، قبلاً خوانده‌ایم. در علل الشرایع هم در صفحه­ی دویست و شصت و سه، به عنوان روایت نوزدهم آمده است. چون روایتِ کلّی بود، خیلی فایده داشت و شاید هم ما یکی دو هفته راجع به این روایت بحث کردیم. ولی الآن دوباره جای آن هست که بیان بشود. البته فقط یک اشاره می‌کنم و رد می‌شوم. حضرت قاعده­ی کلّی فرمودند: «عن الإمام الصادق علیه‌السلام عن أبیه علیهم‌السلام قال ما أنزل اللّه کتاباً و لا وحیاً إلاّ بالعربیة فکان یقع فی مسامع الأنبیاء بألسنة قومهم»10. وحی به‌صورت عربی بود، امّا وقتی که به گوش پیامبری می‌آمد که زبانش سریانی بود، او به‌صورت سریانی می‌شنید. «فکان یقع فی مسامع الأنبیاء بألسنة قومهم». این روایت خیلی روایت عالی­ای بود. مراد از زبان عربیِ که نزول وحی با آن صورت گرفت

استاد: حالا سؤالی که امروز می‌خواهم بکنم این است، این­که امام علیه‌السلام قاعده­ی کلّی فرمودند: «ما أنزل اللّه کتاباً و لا وحیاً إلاّ بالعربیّة»، مقصود از عربیّت، عربیّت کدام قوم است؟ آیا عربیّت قریش است یا عربیّت هذیل است یا عربیّت بنی­تمیم؟ عربیّت کدام­یک از این­ها؟

شاگرد: هیچ‌کدام.

استاد: بله؛ هیچ‌کدام. عربیّت حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه‌السلام. چرا؟؛ چون «أنزل اللّه وحیاً». اوّلین بار که وحی نازل شد به حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه‌السلام شده است. پس منظور، عربیّت حضرت آدم علیه‌السلام است نه عربیّت­های دیگر. پس معلوم می‌شود که ما یک عربیّتی را داریم که فوق است و محیط است و اعلای از این عربیّت­هایی است که با یکدیگر رقیب هستند. آن است که لسان وحی است. آن است که تمام وحی­های الهی، به آن نازل شده است.

این مطلب را ضمیمه کنید به آن مطلبی که در جلسه­ی قبل عرض کردم که کاری که قرآن کریم با مخاطب خودش انجام می‌دهد، این‌گونه است که ابتدائاً صورت را از معنا، به صورت حروف مقطعه، جدا می‌کند. می‌گوید قوام منِ قرآن به حروف مقطّعه است. امّ الکتاب، بر اساس حرف "ابوفاخته". «هنّ اُمّ الکتاب». امّ الکتاب چیست؟ «الم». از آن چه فهمیدی؟ هیچ‌چیز. فقط خودش را فهمیدیم. خودش را شنیدیم، بدون اینکه به همراه آن، هیچ معنایی به ذهن مخاطب خطور کند. معنایی نیامد. وقتی که قرآن، این را شروع می‌فرماید، می‌گوید: «صبر کن، مدلول دارم. فعلاً باید حیثیّات، از هم جدا بشود». دال و مدلول، با آن دقایقی که فقط عصر ما، این­ها را می‌فهمند. کسانی که کلاس­های آن را رفته‌اند، می‌دانند که من دارم چه چیزی عرض می‌کنم. فقط زمان ما هست که این حیث، جداکردنش را می‌فهمند و إلاّ فخر رازی بیست و دو تا وجه را برمی­شمارد که حتّی یک وجه از آن بیست و دو وجه، این­ها نیست، که چه کار بکند؟ که بگوید یکی از این وجوه، این است که … بود که ما قرآن را از این درست کردیم. آن یک نحو دیگری برای تحدّی بود. خیر، ما در بحث نشانه­شناسی، در علم نشانه­شناسی، که از مهم‌ترین علوم است، شروع می‌کنیم به اینکه ما می‌خواهیم آن حیثیّت نشانه­بودن را و وقتی که رابطه­ی دال و مدلول برقرار می‌شود و آن نظامی که نشانه‌ها در دلالت­شان بر ذوالنشانه دارند، این­ها را می‌خواهیم، بگوییم، الآن می‌خواهیم این حیث را از هم جدا بکنیم. این بسیار مهم بود.

شاگرد: اگر این‌گونه باشد که می‌فرمایید، امّ الکتاب بودن قرآن، تخصیص می‌خورد. چون حروف مقطّعه­ی قرآن را در این زمان است که می­فهمند و از آن رمزگشایی می‌کنند. آن زمان که نمی­فهمیدند. پس چگونه در آن زمان ام­الکتاب بوده است؟

استاد: به نحو تفصیلی نمی­فهمیدند. همان زمان اگر می‌گفتند که چه فهمیدید؟ می‌گفتند هیچ چیزی نفهمیدیم. این‌ واقعیت که بوده است. حروف مقطّعه. بعداً هم روایت را دیده‌ام که در کتاب­های شیعه و اهل­سنّت هم آمده است. در تفسیر امام عسکری علیه‌السلام هم هست که انبیای سابق وقتی که می‌خواستند وصف خاتم النبیین صلی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلم را بگویند، می‌گفتند: «یأتی بکتاب بالحروف المقطّعة»11. امتیاز این کتاب به این است. از این حروف مقطّعه چه می‌فهمید؟ هیچ‌چیز. خُب، یک رمزی بین خدا و پیامبرش صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلّم می‌باشد. درست است. اوّل، اسماء اللّه است. بیست و دو تا هست. حتماً دیده‌اید. همه­اش درست است، امّا هنوز تأویل اعظم آن باقی‌مانده است. حتّی حرف "ابوفاخته" هم، تأویل اعظم آن، نیست. «منها یستخرج القرآن»12 که ابوفاخته گفت، یکی از وجوه آن است. تأویل اعظم حروف مقطّعه، بالاتر از حرف "ابوفاخته" است. در هر حال، این چیزی است که وجود دارد. چه کسی هست که این را نفهمد؟ قرآن خودش را برای تمامی اعصار قرار می‌دهد. «لا تفنی عجائبه»13 یعنی چه؟دستگاه آفرینش قرآن کریم

شاگرد: امّ الکتاب بودن آن را بفرمایید که با این وضع موجود، چگونه خواهد بود؟ اگر ارجاع متشابهات به این امّهات صورت بگیرد، آن موقع دیگر چگونه ممکن بود که ارجاع بدهند، اگر این­ها [یعنی همین حروف مقطّعه] امّهات شد؟

استاد: قرآن که نگفته است شما، متشابهات را به محکمات ارجاع بدهید. «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ»14. با مرض قلب، به‌دنبال متشابهات نروید، تمام. سابقاً این­ها را بحث کردیم. همین. نمی‌گوید: «اِرجعوا المتشابهات اِلی المحکمات». اگر این‌گونه بفرمایید که یکی از وجوه آیه است که مطلب درستی هم هست و مفصّل هم این را بحث کردیم. آن­جا دیگر، محکمات به‌معنای فواتح سُوَر نیست. محکمات در آن­جا به‌معنای مطالب واضح اعتقادی است. محکمات به‌معنای نصوص و مطالب واضحه است. امّا اگر گفتید که «ِاِرجعوا المتشابهات إلی المحکمات» در فضای حرف "ابوفاخته"، این را بلد نیستیم. فلذا باید صبر کنیم. در جلسه­ی قبل گفتم که زیر کلمه­ی «یستخرج» خط بکشید. «یستخرج من القرآن»، بر طبق چه ضوابط ساخت زبانی؟ این­جا بود که واقعیّت این است. انواع و اقسامِ قواعد ساختاری وجود دارد که معصومین علیهم‌السلام می‌دانند و ما نمی‌دانیم و لذا است که طبق قواعد ساختاری که معصومین علیهم‌السلام می‌دانند، حضرت فرمودند: «إنّ الإمام یعرف الحروف المقطعة یؤلّف بینها»15. در کتاب "عیّاشی" بود و سابقاً خواندیم. امام علیه‌السلام بین این حروف چه می‌کنند؟ تألیف می‌کنند. همان تألیفی که در جلسه­ی قبل هم عرض کردم. فرمودند: «إنّ اسم اللّه الأعظم، مقطّعٌ فی الفاتحة»16. خدای متعال به‌صورت جداگانه قرار داده است. حالا معصومین علیهم‌السلام که در جای خود. در جلسه­ی قبل از مفاتیح الغیب گفتم. مراجعه کردم، دیدم آن چیزی که فعلاً پیدا کردم، در صفحه­ی پانزده مفاتیح الغیب آمده است و آن کلمه­ی مبارکه­ی «محمد» را، ایشان تقطیع نمی‌کند. آن را در جای دیگری دیدم. حالا باید دوباره پیدا بکنم که حالا فرصت نشد. اگر دیدید به بنده هم بفرمایید. "آخوند ملاصدرا" در مفاتیح الغیب می‌گوید که ظاهر قرآن که «وصّلنا لهم القول»17 است. همه می‌فهمند و می‌خوانند. هر چقدر که انسان در فهم جلوتر برود، به جایی می‌رسد که کلّ قرآن، حروف مقطّعه می‌شود. بعد، مثالی که در آن­جا می‌زند این است. می‌گوید آیه­ی شریفه­ این است: «يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ»18. می‌گوید: «حالا می‌خوانیم، یعنی او، این­ها را دوست دارد و آن­ها هم، او را دوست می‌دارند». بعد می‌گوید که این، در یک جایی می‌رود و باز می‌شود. «يُحِبُّهُمْ» می‌شود «یاء»، «حاء»، «باء»، «واو»، «ها» و «میم». بعد این­ها را به‌صورت جداگانه می‌نویسد. می‌گوید: «يُحِبُّهُمْ» می‌شود «یاء»، «حاء»، «باء»، «واو»، «ها» و «میم» و به این شکل می‌شود. نه یعنی همان صورتی که قبلاً بود. این­که مقصودشان چیست را نمی‌دانم. من فقط از سابق دیده بودم که ایشان این‌گونه می‌فرمایند. اینکه چگونه بشود را هم نمی‌دانم. بینی و بین اللّه، دارم هر چه که ذهنیّتم هست را بیان می‌کنم. ولی دیدم که ایشان هم، ادّعای این را دارد. می‌گوید عدّه­ای هستند، غیر از طایفه­ی انبیاء و اولیاء، وقتی که جلو می‌روند، کلّ قرآن مدام برای ایشان باز می‌شود. حروف مقطّعه را می‌بینند. حالا چگونه بودنش را نمی‌دانم. در هر حال این را می‌دانیم که قرآن برای خودش دستگاهی دارد. «لا تفنی عجائبه». «تفنی» یعنی چه؟ یعنی در هر عصری، چیزهایی کشف می‌شود، شما نفرمایید که آن زمان چه بود. اصلاً قرآن یعنی این. قرآن یعنی اینکه خداوند متعال، چیزهایی در آن قرار داده است که عصر قبلی، خبر از آن نداشته‌اند و اطلاعات­شان نسبت به آن، صفر محض بوده است. بعد یک چیزی می‌آید که هنگامه است. باعث بقاء و با طراوت بودن قرآن در بین نسل­های آینده می‌شود. «لا یخلق بکثرة تکرار»19. «خَلِق» یعنی کهنه شدن. هر چه تکرار کنید، کهنه نمی‌شود. چرا؟؛ چون «لا تفنی عجائبه». این، یک چیزهایی را دارد که بعداً روشن می‌شود.شاگرد: «وَيَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»20 هم می‌توانیم، بگوییم.استاد: حالا اینکه برای اخبار از آینده است. در هر حال، این حدیث نوزدهم این بود. مقصود بنده، این بود که «بلسان العربیة»، کدام عربیّت؟ عربیّت خاص. نحو این عربیّت چگونه است؟ قواعد ساخت آن چگونه است؟ اگر فی الجمله، قریش با هذیل با بنی­تمیم، در صرف و نحوشان اختلاف دارند، خُب، آن عربیّتی که امام علیه السلام فرمودند: «ما اَنزَل اللّه وحیاً إلاّ بالعربیة» کدام است و نحو آن، چه نحوی است؟ صرفِ آن چه صرفی است؟ آیا حتماً می‌شود قسم خورد که دقیقاً همین است؟؛ این­ها، حساب و کتاب خاص خودش را دارد.

شاگرد: ظاهرش همین است. ظاهرش همین عربی است دیگر. عربیِ قرآن.

استاد: خُب، کدام­یک از این زبان­ها؟

شاگرد: عربیِ قرآن. قرآنی که «بلسانٍ عربیٍ مبین». قرآن، عربی است دیگر.

استاد: به لسان قریش است.

شاگرد: بله؛ به حساب ظاهر باید این‌گونه باشد دیگر.

استاد: ما که الآن به حساب ظاهری آن حرف نداریم. می‌گویم همان عربیّتی که برای حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه‌السلام هم بود. با آن قواعد ساختی که پیامبر و امام علیهما‌السلام می‌دانند که همان قواعد، چه بسا منطبق کامل بر همان چیزی باشد که ما الآن می‌گوییم و ممکن هم هست که نباشد. نمی‌توانیم قسم بخوریم به این حدیث و بگوییم که الاّ و لابدّ باید دقیقاً همین چیزی باشد که ما الآن می‌گوییم. منظور بنده این است. چون ما نمی‌توانیم این را تحمیل کنیم و لذاست که "زاذان" داشت پیش خودش می‌خواند. حضرت وارد شدند و فرمودند که صدای خوبی داری، قرآن بخوان. گفت بلد نیستم یا امیرالمؤمنین. می‌گوید که حضرت آمدند و درِ گوش من کلماتی را فرمودند. زاذان چه گفت؟ گفت وقتی که سرِ مبارک­شان را عقب بردند، کلّ قرآن را حافظ بودم21.شاگرد: ولی آن­ها هیچ چیزی نسبت به قرآن نمی­فهمیدند.

استاد: گفت حضرت علیه السلام یک چیزهایی را درِ گوش من خواندند که من هیچ نفهمیدم و همه­اش همهمه بود. اصلاً نمی­فهمیدم که حضرت چه می‌فرمایند. خُب، ما نمی‌دانیم که حضرت علیه‌السلام چه خوانده‌اند. هیچ چیزی را هم به ایشان نسبت نمی‌دهیم. ما نمی‌دانیم ولی این یک احتمال را نمی‌توانیم دفع کنیم که من این احتمال را جلوتر مکرّر گفته­ام. آن احتمال چه بود؟؛ این­که اگر امیرالمؤمنین علیه‌السلام بفرمایند که همین چیزی را که درِ گوشِ "زاذان" خواندم، آیه­ی قرآن بود، ما نمی‌توانیم بگوییم که خیر، خیر! اگر آیه­ی قرآن بود که زاذان یک چیزی از آن را می‌فهمید. یعنی تلاوت قرآن کریم به انحاءی مختلفی را که امام علیه‌السلام می‌دانند، آن چیزی نیست که ما به امام علیه‌السلام دیکته کنیم. بگوییم چون آن چیزی که شما گفتید، برای ما همهمه است، محال است که قرآن باشد. حضرت علیه‌السلام در جواب ما می فرمایند: «نشد. آن چیزی که شما می‌خوانید، قرآن است». امّا آن چیزی را هم که ایشان خواندند، اگر فرمودند که قرآن است، ما نمی‌توانیم به آن چیزی که می‌دانیم، فرمایش حضرت علیه‌السلام را نفی کنیم. این هم یک نکته­ی دیگر.

نکته­ی سوم: مستفیض بودن مصحف ابن مسعود در دوران ابوحنیفه

استاد: یک نکته­ی دیگر این است. سابقاً عرض کرده بودم، عبارت آن را هم خدمت شما خواندم. فتوای "ابوحنیفه" از کتاب­های مختلف است. فتوای حنفی­ها هم الآن همین است. "الفصول فی الأصول"، جلد دوم، صفحه­ی دویست و پنجاه و چهار، این مطلب را دارد. از کتاب­های حنفیّه است. می‌گوید: «والّذی یدلّ علی مذهب أصحابنا» که چه است؟ که حنفیّه می‌گویند در کفّاره­ی یمین، وقتی که باید سه تا روزه بگیری، این سه روز روزه، باید پشت سرِ هم باشد و نمی‌توانید به‌صورت جداگانه، این روزه­ها را بگیرید. می‌گوید: «والّذی یدلّ علی مذهب أصحابنا علی ما ذکرنا، ایجابهم التتابع فی صوم کفّارة الیمین لما ذکروا أنّ فی حرف»، «حرف» یعنی قرائت، «فی حرف عبداللّه بن مسعود» در مصحف "عبداللّه بن مسعود" این‌گونه بوده است: «فصیام ثلاثةِ أیّامٍ متتابعات». "ابوحنیفه" هم که در زمان خودش که قرائت "ابن­مسعود" رایج بوده و مصحف او هم بوده است، کوفی هم بوده است، طبق آن، فتوا داده است. الآن هم حنفیّه همین فتواء را می‌گویند. «و معلومٌ أنّ ذلک لیس فی القرآن الیوم و لایجوز تلاوته فیه» شما نمی‌توانید در قرآن زیاد کنید «ولا القطع بأنّه من» قطع هم نداریم که از قرآن باشد «و قد کان حرف عبداللّه مستفیضاً عندهم فی ذلک العصر» یعنی عصر "ابوحنیفه". "ابوحنیفه" در زمان خودش خاطر جمع بود، بعد هم فتوا داده است. ولی آثار آن هنوز باقی‌مانده است. این را ببینید. "البحر المحیط فی اصول الفقه" برای "زرکشی" است در جلد دوم، صفحه­ی دویست و بیست و دو. می‌گوید: «و قد ذکر أبوبکر الرازی فی کتابه أنّهم إنّما عملوا»، «إنّما عملوا» یعنی فقهاء، یعنی "ابوحنیفه" و دیگر فقهاء «عملوا بقرائة ابن مسعود لاستفاضتها و شهرتها عندهم فی ذلک العصر و إن کان إنّما نقلت إلینا الآن بطریق الآحاد». نزد آن­ها مستفیض بود و آحاد نبود. "ابوحنیفه" به این اطمینان داشت. «لأنّ الناس ترکوا القرائة بها» کم‌کم قرائت ترک شد. حالا دیگر این­ها برای ما مهجور شده است. نزد "ابوحنیفه" واضح بود که این در مصحف "ابن مسعود" وجود دارد. «لأنّ الناس واقتصروا علی غیرها… و کلامنا إنّما هو فی اصول القوم» در آن زمان­هایی که اصل بوده است «و ذکر ابوزید فی الأسرار و صاحب المبسوط من الحنفیّة اشتراط الشهرة فی القرائه عند السلف» نه «عندنا». بلکه «عند سلف». «و لهذا» یک استشهاد خیلی زیبایی هم می‌کنند. می‌گوید: «و لهذا لم یعملوا بقرائه ابیّ ابن کعب» در ثلاثة ایام حج. «فعدة من ایام اُخر متتابعة» هفت تا روزه­ای که از حج برمی‌گردند: «فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ»22. می‌گوید: «لأنّها قرائة شاذة غیر مشهورة». می‌گوید شرایط به‌گونه‌ای بود … چون "ابیّ" در مقابل این­ها نایستاد. "ابن مسعود" [در برابر از میان بردن سایر مصاحف] مقاومت کرد. دستور دادند، قسم دادند که مصاحف را مخفی کنید اما او مقاومت کرد و مصحفش باقی ماند. امّا "ابیّ" این کار را نکرد. شرایط او فرق می‌کرد. "ابی" چون مقاومت نکرد، مصحف او هم فراموش شد. از غُرر و دُرر و نوادری بود که "حمّاد" چه گفت؟ "حمّاد" گفت: «قرأتُ فی مصحف ابیّ»، واقعاً نادر … است امّا "ابن مسعود" این‌گونه نبود. "ابن مسعود" مقاومت کرد. لذا قرائت او تا سالیان سال به‌صورت مستفیض در بین کوفیان باقی‌مانده بوده است. می‌گوید: «فعدة من اِیّام اُخر لأنّها قرائة شاذّة غیر مشهورة»، ولو "ابیّ" داشته است. «امّا و بمثلها لا یثبت زیادة فی النص فامّا قرائة ابن مسعود فقط کانت مشهورة فی زمن ابی حنیفه حتی کان الأعمش یقرأ ختماً» دو تا ختم انجام می‌داد: «یقرأ ختماً علی حرف ابن مسعود و ختماً من مصحف عثمان و زیادة عندنا تثبت بالخبر المشهور». این خبری که در نزد "ابو حنیفه" مشهور بود و در مصحف "ابن مسعود" هم بود. حالا من می‌خواهم یک نکته‌ای را عرض بکنم. "ابوحنیفه" گفته است: «چون در مصحف "ابن مسعود" این عبارت "ثلاثة متتبعات" بوده است، پس باید سه روز روزه­ی کفارۀ یمین را به‌صورت متّصل بگیرید».

معنای تباین تنزیلی قرآن و وجه اشتباه برداشت ابوحنیفه

طبق آن مبانی­ای که ما تا الآن بر طبق آن جلو آمده‌ایم، اوّل اشتباه "ابوحنیفه" در این­جا است. ما گفتیم: «علی سبعة احرف» یعنی چه؟؛ یعنی «علی سبعة احرف معانی متباینة» نه متناقضه. این­جا جای دقت دارد. براساس این مبنا، هر دو تا، یعنی هم حرف "ابن مسعود" و هم حرف مصحف "عثمان"، هر دو «متباینة تنزیلاً» است، ولی یکی اضافه دارد. وقتی یکی اضافه دارد یعنی شرط، قید؟ اگر شرط و قید بود که این مصحف، کمبود دارد. خیر؛ دو تا حرف است. متباین است، امّا یعنی تعدد معنا. تعدد مطلوب. نه وحدت مطلوب که "ابوحنیفه" بگوید پس لازم است متتابع باشد. اشتباه کرده است. براساس مبنای سبعة احرفِ صحیح، باید بگویید سبعة احرف، «ثلاثة ایام وجوباً و ثلاثة ایام متتابعات» از باب افضلیّت. تخییر به این معنا که همان است، سه تاست از باب افضلیّت. یعنی اگر می‌خواهید که ثواب بیشتری را کسب کنید، متتابع به جا بیاور، امّا واجب نیست. دو تا حرف است. مفادش متباین است. چون دارد قید می­آورد، امّا ناقض نیست که بگویید تعارض است.

شاگرد: اطلاق و تقییدش می‌کنیم.

استاد: اطلاق و تقیید نیست که بگوییم وحدت مطلوب است. تقیید بکنیم. "ابوحنیفه" این‌گونه فهمیده است. مصحف "ابن مسعود" را از باب وحدت مطلوب، تقیید کرده است. اشتباه کرده است. چرا؟؛ چون درک صحیحی از سبعة احرف نداشته است. اگر درک درستی داشت، می‌فهمید. نظیر «یطّهّرنَ» و «یَطهُرنَ»23 که چند جلسه قبل راجع به آن صحبت شد و شما [یکی از شاگردان] بر روی آن تأکید داشتید. «حتّی یَطهُرنَ»، «حتّی یطّهّرنَ». دو تا معنای متباین است، امّا متناقض نیست که یک حکم باشد. بگو ببینم آیا واجب است یا حرام؟ «یَطهُرنَ»، شد جایز. «یطّهّرنَ» شد افضل. «حتّی یطّهّرنَ». کجاست که «یطّهّرنَ»یِ افضل با «یطهُرنَ»یِ جواز منافات دارد؟ هیچ منافاتی ندارد؟ «سبعة احرف معانی متباینه» امّا مجتمعه. در ظرف خودش. در آن مراد خودش، صحیحاً.

شاگرد: مشکل حمل مطلق بر مقیّد در دو تا قرائت چیست؟ چرا امر بر افضل بکنیم؟ آنچه را که من از فرمایش شما فهمیدم، خُب، اگر این‌گونه باشد، …. بوده است.

استاد: چون دو تا قرائت، استعمال در اکثر از معناست و به‌صورت مستقل هستند. «اِفراد القرائة» که دیروز عرض کردم، یعنی همین. اگر دو تا کلام برای مقصود واحد است، حمل مطلق بر مقیّد می‌کنیم. چرا می‌گویید قرینه­ی منفصله با کلام جمع می‌شود، بعد حمل می‌کنیم؟ می‌گویید چون قرینه­ی متصله، آن هم مراد جدی را دارد می‌گوید که مراد جدّی، یک چیز است. امّا در سبعة احرف، دو مراد است.

شاگرد: این از کجاست؟

شاگرد 2: تباینی یعنی همین.

استاد: اصلاً من این نکته‌ها را دارم برای همین می‌گویم دیگر. ما که گفتیم سبعة احرف معانیِ متباینه، یعنی این معانی متباین است، نه یک مراد که دو تا دالّ مکمّل هم باشند.

شاگرد: اگر در مواردی به این صورت باشد، چه اشکالی دارد؟

استاد: من نمی‌گویم که محال است. عظمت سبعة احرف در آن نیست. آن­جایی که می‌گویید وقتی دو تا دالّ با همدیگر تشکیل یک دالّی را می‌دهند که مکمّل یکدیگر هستند، یعنی قرینه­ی منفصله با ذوالقرینه، ما در این­جا، بیش از یک مراد نداریم. خروجی مراد جدّی، تقیید مطلق می‌شود. امّا همان جا در مثبتین، مطلقی دارید که مثبت است. مقیّد هم به‌صورت مثبت است. آیا حمل مطلق بر مقیّد می‌کردید یا نه؟

شاگرد: خیر.

استاد: چرا این کار را نمی­کردید؟ می‌گفتید چون در این­جا دو تا مراد وجود دارد، نه یک مراد. مثبتین این‌گونه هستند. به‌عنوان مثال یکی از دو ادلّه می‌گوید: «اکرم العالم»، «اکرم العالم العادل». شما می‌گویید که در این­جا دو تا مراد است. یعنی حتماً عالم را اکرام بکن. بعد هم «اکرم العالم العادل» از باب افضلیّت و به نحو تأکید؛ چون در این­جا وحدت مراد نیست و تعدد مطلوب است، دو تا دال هم داریم. مانعی ندارد که ما، دو تا دال را به‌صورت مکمّل هم قرار بدهیم. امّا خروجی آن، یک مراد است. فضای موسّعه را به دست ما نمی‌دهد. امّا وقتی که بگوییم دو تا دال است و دو تا فضا، تعدد دال و مدلول مستقل است، فضا هم فضای استعمال لفظ در اکثر از معنا می‌شود. ظرفیّت پیدا کردن یک دالّ برای معانیِ متعدده. بطن داشتن یک لفظ. بطون عرضی و طولی.

شاگرد: حالا این استعمال لفظ در اکثر از معنا هم در این­جا خیلی واضح نیست. یک لفظ چگونه استعمال در اکثر از معنا شده است؟ خُب، یکی از این دو جمله یک قیدی را دارد که دیگری، آن قید را ندارد. استعمال لفظ در اکثر از معنا، در همین مورد، تبیین می‌خواهد.

استاد: «اکرم العالم».

شاگرد: همین را تبیین بفرمایید.

استاد: «اکرم العالم». روی حساب کلاسیک آن دارم عرض می‌کنم. آیا صیغه­ی امر، ظهور در وجود دارد یا ندارد؟

شاگرد: بله؛ ظهور در وجوب دارد.

استاد: بسیار خُب. آن یکی دلیل هم می‌گوید: «اکرم العالم العادل»، آیا ظهور در وجوب دارد یا ندارد؟

شاگرد: بله.

استاد: بسیار خُب. اگر حمل کردید، می‌گویید که آن «اکرم» قبلی در عالمِ غیر عادل، وجوبش برداشته شد. امّا اگر گفتید تعدد مطلوب، می‌گویید که نرفت. اکرام عالم غیر عادل هم واجب است. این یکی هم که وجوب بود، اوجب بود و آکد بود؛ اگر حمل کنید، در غیر عادل می‌گویید که اکرامش واجب نیست. مراد عوض شد. امّا اگر حمل نکنید، می‌گویید که دو تا مراد است. عالم را مطلقاً اکرام کن، وجوباً. عالم عادل را اوجباً اکرام کن. به نحو ایجاب موکّد اکرام کن که منافاتی با یکدیگر ندارد.

شاگرد: این استدلال "ابوحنیفه" هم، حتی بنابر اینکه یک قرائت هم باشد.

شاگرد 2: دو قرائت است و دو استعمال است و دو معناست. چطور می‌گفتیم استعمال لفظ در اکثر از معنا … اینجا هم دو تا قرائت است و دو تا استعمال است و دو تا معنا هم هست.

شاگرد 3: این، شبیه آن است. نه اینکه یک لفظ در دو معنا است. دو استعمال و دو معناست. نه اینکه دو تا استعمال باشد و یک معنا. به نظرم حاج آقا از این‌جهت گفتند. نه اینکه استعمال یک دانه لفظ در دو تا معنا.

استاد: شما دارید اشاره به آن بحث اصولی می‌فرمایید؟ درست است. این مطلبی را که شما می‌فرمایید نکته­ی خوبی است. بحث اصولی در این بود که ما یک لفظ مشترک را می‌آوریم، می‌گوییم «رأیتُ عیناً». چون عین، هفتاد تا معنا دارد، من از یک کلمه، پنج تا معنا اراده می‌کنم. خُب، درست است. امّا در تعدد قرائات، دالّ هم دو تا می‌شود.

شاگرد: دو احتمال است.

استاد: بله؛ در یک قرائت می‌گوید «رأیت عیناً». یکی دیگر مثلاً می‌گوید: «رأیتُ اُذُناً». بحث ما همین است دیگر. ولی در هر حال ما می‌خواهیم، بگوییم که دو تا معنای متباین در دو قرائت است و خروجی این دو تا معنا به همراه یکدیگر، یک مراد نیست. اصل بحث ما با شما از اینجا شروع شد دیگر. من داشتم به "ابوحنیفه" ایراد می‌گرفتم. شما می‌گویید که چرا تقیید نکنیم؟ می‌گوییم چون سنخ آن، سنخ استعمال در اکثر از معناست. سنخ استعمال در اکثر از معنا چه بود؟ می‌گفتید که دو تا معنا، هیچ ربطی به هم ندارند. خروجی، دو تا معناست. خروجی، یک معنا نیست که شما تقیید صورت بدهید.

شاگرد: حتی اگر یک معنا باشد، باز هم بر مبنای اصولی، تقیید صورت نمی‌گیرد. چون این­ها دو تا مثبتین هستند. «صیام ثلاثة ایام». مثل این­که دو تا روایت باشد. یکی می‌گوید: «ثلاثة ایام»، یک روایت دیگر می‌گوید …

استاد: الآن در این­جا دو تا مراد است.

شاگرد: خیر؛ یک مراد. مثل این­که دو تا روایت از یک امام داشته باشیم. اصلاً بحث دو تا قرائت و دو تا مراد جدّی و جدا نداشته باشیم. یک روایت می­گوید: سه روز. یک روایت دیگر هم می‌گوید: سه روز متوالی. این، متعارض ندارد که اصلاً تقیید بزند. در اینجا اصلاً تقیید صورت نمی‌گیرد که ایشان آمده است در این­جا تقییدش بزند.

استاد: اگر این دو روایت، یک مراد داشته باشد … .

شاگرد: بله؛ اگر گفت «لا تصم إلاّ ثلاثة»، هیچ وقت مثبتین با هم تعارض ندارند.

استاد: چرا تعارض ندارند؟ چون دو تا معنا است. من دارم همین را عرض می‌کنم.

شاگرد: اگر یک معنا باشد، مشکلی ندارد.

استاد: عجب!! یک مراد را دارم، می‌گویم. دقیقاً یک مراد.

شاگرد: حمل بر افضل می‌شود.

استاد: خُب، پس دو مراد شد. «اکرم العالم العادل» به نحو افضل، «اکرم العالم غیر عادل» به نحو وجوب. پس دو تا مراد شد. یعنی گوینده می‌خواهد دو چیز را بگوید. ما هم می‌خواهیم همین را بگوییم، امّا اگر گوینده از دو تا دال، دقیقاً یک چیز می‌خواهد بگوید، شما چاره‌ای ندارید از این­که حمل کنید.

شاگرد: آیا نمی‌شود در جواب فرمایش حاج آقای نائینی [یکی از حاضران در جلسه] این‌گونه گفت، اگر قرار باشد که یک مراد باشد، یکی­اش در یک قرائت باشد و یکی دیگر هم در یک قرائت باشد، مراد هم یکی باشد، نقصان حاصل می‌شود؟

استاد: همین را عرض کردم. قرآن ما که ندارد. در مصحف "ابن مسعود" آمده است یعنی قیدی را که نیاز بوده است، نیامده است … . در هر حال مهم بودن آن سبعة احرف، به این تباینش می باشد. تباین، خیلی مهم است که سبعة احرف دارد در هفت تا حوزه و در هفت تا معانی منعزل از همدیگر، با مطالب جدیده­ای که ربطی به هم ندارند، ولی متناقض نیستند، مطالب دارند اداء می‌شوند. این نکاتی که الآن گفته شد، ولو بعضاً تکراری بودند، امّا الآن جای مطرح کردن مجدد آن­ها بود و نتیجه­ی خوبی داشت. ان شاء اللّه عبارت مرحوم آقای خویی رحمه ‌اللّه را در موسوعه ببینید. در جلسه­ی بعد، عبارت ایشان را می‌خوانم که از خواندن کلام ایشان، دو مقصود دارم که فردا ان شاء اللّه خدمت شما عرض می‌کنم. آدرس کلام ایشان را هم یادداشت بفرمایید. الموسوعة، جلد چهاردم، صفحه­ی چهارصد و سی و نه. در آن­جا مطالبی از ایشان وجود دارد که برای بحث ما و نتیجه‌گیری‌هایی که می‌خواهیم بکنیم، خوب است.

شاگرد: یعنی این بحث اخیر شما شبهه را حل می‌کرد. شبهه این بود با توجه به اینکه بعضی از قرائات به دست ما نرسیده است، نقصان نیست. یعنی اگر این مطلب را نمی­فرمودید، شاید این شبهه برای همیشه در ما باقی می‌ماند. یعنی در حالی ‌که برخی از قرائات به ما نرسیده است، امّا نقصانی در کار نیست. چون یک قرائت، کار را تمام می‌کند و آن قرائت دیگر ولو به دست ما نرسیده است، معنای دیگری است که کاملاً با این معنا فرق دارد.

استاد: الحمدللّه. اصلاً وقتی که مطالب جلو می‌رود، زوایای ابهامی که دارد، می‌بینید بر اساس بعضی از مبانی، مطلب صاف و حل می‌شود.

شاگرد: از کجا معلوم است که این قرائت "ابن مسعود"، حتماً یکی از قرائات سبعة است؟ چطور جزماً می‌شود گفت که این شخص، اشتباه نکرده است؟

استاد: در عرف عقلایی، اصل بر عدم اشتباه است. اگر شما بیایید و رفته‌رفته احتمال اشتباه را به میان بیاورید، سنگ بر روی سنگ بند نمی‌شود.

شاگرد: احتمال عقلایی هست که در بین شش هزار تا آیه­ی شریفه، بخش­هایی از آن اشتباه شده باشد و شخص هم که معصوم نبوده است. ضمن اینکه می‌بینیم، تفاوت جدّی هم ندارد.

استاد: باز ما در اینجا یک اصل دیگری را داریم. اگر می‌گویند که یک راوی یا کسی، یک مطلبی را می‌گوید که در کلامش چیزی حذف شده است، می‌گویند مانعی ندارد. یک کسی دیگر، زیادی آورده است. می‌گویند اصل این است که آن زیادی، درست است. چرا؟؛ چون این‌گونه نیست که یک ذهنی، یک دفعه عبارت یا عباراتی را از خودش خلق بکند و مثلاً «متتابعات» را اضافه بیاورد. امّا ممکن است که یک کسی، «متتابعات» را نشنیده باشد؛ اصلاً یکی از ضوابط حدیث، این است، می‌گویند دو تا نقلی که هر دو، دروغگو نیستند، اگر یک چیز اضافه‌ای دارد، اولویّت با کدام است؟ با آنی که اضافه دارد. چرا؟

شاگرد: چون ذهن، خلق نمی‌کند.

استاد: احسنت. فردا ان شاء اللّه بعد از فرمایش آقای خویی، این مطلب را بیان بفرمایید. ولی از طرف دیگر، اصل اینکه خود این اشتباهات هست و این احتمال، صفر نیست، ما برای این هم حساب باز می‌کنیم و بر روی آن هم مباحثه می‌کنیم. فردا می‌خواهم دو تا نکته در فرمایش آقای خویی رحمه‌اللّه را توضیح بدهم. نکته­ی دومی در فرمایش ایشان وجود دارد که مربوط به همین مطالبی می‌شود که الآن بیان شد. یعنی از یک وادی هستند.

شاگرد: نمونه­اش که در وسائل هست: «و تقبّل شفاعته فی امّته» … .

استاد: این‌که دیگر خودش … .

شاگرد: «و تقبّل شفاعته فی امّته» بعد از تشهد، نوشته است: «و فی نسخة و فی امّته». دو تا نسخه است. یک نسخه می‌گوید: «تقبّل شفاعته وارفع درجته». زیر آن این‌گونه نوشته است که یک نسخه­ی دیگر کافی این است که «و تقبّل شفاعته فی امّته». اصل این است که «فی امّته» را بیاوریم؟

استاد: اگر دو تا نسخه باشد که بله. یعنی اصل با آن نسخه­ای است که اضافه دارد. حاج آقا که اصلاً رسم­شان بود در تشهدشان، «فی امّته» را می‌گفتند. ما از سال پنجاه و شش که خدمت ایشان مشرّف شدیم، تا من یادم هست، ایشان در تشهّد می‌گفتند: «و تقبّل شفاعته فی امّته وارفع درجته». این چیزی بود که ایشان می‌فرمودند.

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان.

کلیدواژگان:

قرآن کریم، تفسیر قرآن کریم، سبعة احرف، تباین تنزیلی، تباین بیانی، نزول وحی به زبان عربی، مصحف ابن­مسعود، «ثلاثة ایام متتابعات»، استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا، حروف مقطعه، قرائت­های مختلف ائمه علیهم السلام، «کنتم خیر أئمة»، «أئمة وسطا»، آخوند ملاصدرا، ابن مسعود، أبی، ابوحنیفه.

  1. 1. الخصال، ج‏2، ص «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الصَّيْرَفِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ‏ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ عَنْكُمْ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ ثُمَّ قَالَ‏ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب».‏
  2. 2. شیخ مفید، المسائل السرویة، ص 82 – 84.
  3. 3. سوره­ی آل عمران، آیه­ی 110: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ۗ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ ۚ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ».
  4. 4. سوره­ی بقره، آیه­ی 143: «وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا ۗ وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ ۚ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ ۗ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ».
  5. 5. سوره­ی آل عمران، آیه­ی
  6. 6. سوره­ی بقره، آیه­ی

7.تفسير عياشي، ذيل آية و فیض کاشانی، تفسیر صافي، ج 1، ص 289.

  1. 8. سوره احزاب، آیه­ی 23: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا».
  2. 9. علامه­ی مجلسی، بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏ 70، ص 129: «قال أمير المؤمنين علیه السلام و قد سمع رجلا يذم الدنيا أيها الذام للدنيا المغتر بغرورها المنخدع بأباطيلها أ تغتر بالدنيا ثم تذمها أنت المتجرم عليها أم هي المتجرمة عليك متى استهوتك أم متى غرتك أبمصارع آبائك من البلى أم بمضاجع أمهاتك تحت الثرى كم عللت بكفيك و كم مرضت بيديك تبغي لهم الشفاء و تستوصف لهم الأطباء لم ينفع أحدهم إشفاقك و لم تسعف فيه بطلبتك و لم تدفع عنهم بقوتك قد مثلت لك به الدنيا نفسك و بمصرعه مصرعك إن الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار عافية لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزود منها و دار موعظة لمن اتعظ بها مسجد أحباء الله و مصلى ملائكة الله و مهبط وحي الله و متجر أولياء الله اكتسبوا فيها الرحمة و ربحوا فيها الجنة فمن ذا يذمها و قد آذنت ببينها و نادت بفراقها و نعت نفسها و أهلها فمثلت لهم ببلائها البلاء و شوقتهم بسرورها إلى السرور راحت بعافية و ابتكرت بفجيعة ترغيبا و ترهيبا و تخويفا و تحذيرا فذمها رجال غداة الندامة و حمدها آخرون يوم القيامة ذكرتهم الدنيا فذكروا و حدثتهم فصدقوا و وعظتهم فاتعظوا».
  3. 10. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص 263، ح 19: «حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني رضي اللّه عنه قال حدثنا أبو العباس أحمد بن إسحاق الماذراني [المادرائي‏] بالبصرة قال حدثنا أبو قلابة عبد الملك بن محمد قال حدثنا غانم بن الحسن السعدي قال حدثنا مسلم بن خالد المكي عن جعفر بن محمد عن أبيه ع قال: ما أنزل الله تعالى كتابا و لا وحيا إلا بالعربية فكان‏ يقع‏ في‏ مسامع‏ الأنبياء ع بألسنة قومهم و كان يقع في مسامع نبينا بالعربية فإذا كلم به قومه كلمهم بالعربية فيقع في مسامعهم بلسانهم و كان أحدنا لا يخاطب رسول الله بأي لسان خاطبه إلا وقع في مسامعه بالعربية كل ذلك يترجم جبرئيل ع عنه تشريفا من الله عز و جل له‏».
  4. 11. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏10، ص
  5. 12. تفسير الطبري جامع البيان ت شاكر، ج6، ص «حدثنا عمران بن موسى قال، حدثنا عبد الوارث بن سعيد قال، حدثنا إسحاق بن سويد، عن أبي فاختة أنه قال في هذه الآية:"منه آيات محكمات هن أم الكتاب"، قال:"أم الكتاب" فواتح السور،منهايستخرج القرآن- (الم ذَلِكَ الْكِتَابُ) ، منها استخرجت"البقرة"، و (الم اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ) منها استخرجت"آل عمران".
  6. 13. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص « أم أنزل الله سبحانه دينا ناقصا فاستعان بهم على إتمامه أم كانوا شركاء له فلهم أن يقولوا و عليه أن يرضى أم أنزل الله سبحانه دينا تاما فقصر الرسول ص عن تبليغه و أدائه و الله سبحانه يقول‏ ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء و فيه [تبيان كل‏] تبيان لكل شي‏ء و ذكر أن الكتاب يصدق بعضه بعضا و أنه لا اختلاف فيه فقال سبحانه‏ و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و إن القرآن ظاهره أنيق‏ و باطنه عميق لا تفنى‏ عجائبه‏ و لا تنقضي غرائبه و لا تكشف الظلمات إلا به‏».
  7. 14. سوره­ی آل عمران، آیه «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ۗ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ».
  8. 15. در تفسیر عیاشی یافت نشد اما در بسیاری از منابع حدیثی و تفسیری نقل شده است، برای نمونه ن ک به: شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص 23: « حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمْدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي عِمْرَانَ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ سَعْدَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الم‏ هُوَ حَرْفٌ مِنْ حُرُوفِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ‏ الْمُقَطَّعِ فِي الْقُرْآنِ الَّذِي يُؤَلِّفُهُ النَّبِيُّ ص وَ الْإِمَامُ فَإِذَا دَعَا بِهِ أُجِيبَ- ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ‏ قَالَ بَيَانٌ لِشِيعَتِنَا- الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ‏ قَالَ مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ يُنْبِئُونَ‏ وَ مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ مِنَ الْقُرْآنِ يَتْلُونَ».
  9. 16. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏4، ص 330، ح
  10. 17. آخوند ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ج 1، ص16: «و هذه الحروف المقطعة النورانية تسمى في عالم السر و الخفاء بالحروف المجملة و حروف الجمل و في ذلك العالم يصير الحروف المتصلة منفصلة لأنه يوم الفصل و التميز و إن كان يوم الجمع أيضا باعتبار لقوله تعالى‌هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ‌و قوله‌ لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ‌ و قوله تعالى‌ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ‌ فأهل الدنيا لكونهم في مقام الجمعية الصورية و التفرقة المعنوية شاهدوا الحروف المختلفة متصلة و شاهدوا الحروف الواحدة بالنوع حروفا متعددة بعدد الأشخاص الكثيرة فإذا نظروا إلى حروف يحبهم و يحبونه‌ يرونها هكذا متصلة الأنواع متفرقة الأعداد و لكن الذين تجردوا عن الدنيا و انكشف عنهم الغطاء و انقشع عن وجه بصيرتهم سحاب الامتراء و ظلمة العمى يرون هذه الحروف بالبصيرة الباطنة هكذا ي ح ب ه م ثم إذا ارتفعوا عن ذلك المقام إلى مقام أعلى يرونها نقاطا و فوقه مقام آخر لا يفهم العبارة بالمشافهة دون المشاهدة و لا يشرحه الإشارة بالبيان دون صريح العيان.

فأول علامة من ارتفع عن هذا المنزل الأدنى و خلص عن حجب‌ المشتغلين بشواغل الدنيا أن ينكشف عليه معرفة الحروف المقطعة و كيفية نزولها في لوح القرآن كما أشار إليه بقوله تعالى‌ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ‌ هذا مقام لقوم و أشير إلى مقام قوم آخر بقوله‌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ‌ فقد انجلى لك أيها السالك المسكين أن أول ما يرتسم في لوح القارئ المبتدئ حروف التهجي ليستعد بذلك الارتسام و الانتقاش لتلاوة آيات الله المكتوبة في الصحيفة الإلهية و يطيع أمر الله الذي أمر به رسوله بقوله‌ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ‌ و أمرنا بقوله‌ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ‌ و عند ذلك يسهل عليه قراءة القرآن و تذكره‌ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ و حينئذ تيسر له حفظ القرآن بتيسير الله و حفظه إياه له كما قال‌ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ‌ و يكون قلبه مزينا بزينة الكواكب الآيات محفوظا في سماء عصمة القرآن عن اختطاف مردة جنود الشيطان و حفظناها من كل شيطان رجيم من استرق السمع‌».

  1. 18. سوره­ی مائده، آیه­ی 54: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ».
  2. 19. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 130: « 9- حَدَّثَنَا الْحَاكِمُ أَبُو عَلِيٍّ الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَيْهَقِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الصَّوْلِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الرَّازِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ: ذَكَرَ الرِّضَا علیه السلام يَوْماً الْقُرْآنَ‏ فَعَظَّمَ الْحُجَّةَ فِيهِ وَ الْآيَةَ وَ الْمُعْجِزَةَ فِي نَظْمِهِ قَالَ هُوَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ وَ عُرْوَتُهُ الْوُثْقَى وَ طَرِيقَتُهُ الْمُثْلَى الْمُؤَدِّي إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمُنْجِي مِنَ النَّارِ لَا يَخْلُقُ عَلَى الْأَزْمِنَةِ وَ لَا يَغِثُ‏ عَلَى الْأَلْسِنَةِ لِأَنَّهُ لَمْ يُجْعَلْ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ بَلْ جُعِلَ دَلِيلَ الْبُرْهَانِ وَ الْحُجَّةَ عَلَى كُلِّ إِنْسَانٍ‏ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيد».

تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام، ص 14: «وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی اللّه علیه و آله‏ عَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ‏ فَإِنَّهُ الشِّفَاءُ النَّافِعُ، وَ الدَّوَاءُ الْمُبَارَكُ [وَ] عِصْمَةٌ لِمَنْ تَمَسَّكَ بِهِ، وَ نَجَاةٌ لِمَنْ [اتَّبَعَهُ‏] تَبِعَهُ، لَا يَعْوَجُّ فَيُقَوَّمَ، وَ لَا يَزِيغُ فَيُشَعَّبَ وَ لَا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ، وَ لَا يَخْلُقُ‏ عَلَى كَثْرَةِ الرَّدِّ».

  1. 20. سوره نحل، ­آیه­ی «وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً ۚ وَيَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ».
  2. 21. قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص
  3. 22. سوره بقره، آیه «وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ ۚ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ۖ وَلَا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّىٰ يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ ۚ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ ۚ فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ۚ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ ۗ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ ۗ ذَٰلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ».
  4. 23. سوره­ی بقره، آیه­ی 222: «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ ۖ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ ۖ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطْهُرْنَ ۖ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ».














************
تقریر آقای صراف:
سه‌شنبه 16/9/1395

· سؤال: گاهی به نظر می‌رسد که بعضی جاها قرآن آن پاسخ حلی که انتظار می‌رود نداده است و از موضع قدرت اسکات فرموده است.

· آیا پاسخ خدای متعال که انی اعلم ما لا تعلمون اسکاتی است یا حلی؟

· در یک شرایطی ممکن است این آیه اثر روانی داشته باشد و جواب اسکاتی شبیه فضولی موقوف را به شخص برساند.

· اما در حاق مطلب گویا جواب حلی باشد که شما ملائکه قابلیت داشتن علم یک چیزهایی که من می‌دانم را ندارید و باید یک مخلوقی خلق شود تا مجلای آن علوم باشد.

· چند نکته در ارتباط با بحث:

· یکی از محمل‌های مهم در روایت سبعة احرف، معانی تباینی تنزیلی بود و نه وحی بیانی.

· یکی از مواردی که قبلاً اشاره شده بود و با این مبنا کاملاً صاف می‌شود مطلبی از شیخ مفید در المسائل السرویة است که در بحار ج89 ص74 و 75 آمده:



بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص74
أقول: سئل الشيخ المفيد رحمه الله في المسائل السروية ما قوله أدام الله تعالى حراسته في القرآن أ هو ما بين الدفتين الذي في أيدي الناس أم هل ضاع مما أنزل الله تعالى على نبيه منه شي‏ء أم لا و هل هو ما جمعه أمير المؤمنين عليه السلام أم ما جمعه عثمان على ما يذكره المخالفون.
الجواب أن الذي بين الدفتين من القرآن جميعه كلام الله تعالى و تنزيله و ليس فيه شي‏ء من كلام البشر و هو جمهور المنزل و الباقي مما أنزله الله تعالى قرآنا عند المستحفظ للشريعة المستودع للأحكام لم يضع منه شي‏ء و إن كان الذي جمع ما بين الدفتين الآن لم يجعله في جملة ما جمع لأسباب دعته إلى ذلك منها قصوره عن معرفة بعضه و منه ما شك فيه و منه ما عمد بنفسه و منه ما تعمد إخراجه منه.
و قد جمع أمير المؤمنين ع القرآن المنزل من أوله إلى آخر و ألفه بحسب ما وجب من تأليفه فقدم المكي على المدني و المنسوخ على الناسخ و وضع كل شي‏ء منه في حقه فلذلك‏
قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ ع‏ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ قُرِئَ الْقُرْآنُ كَمَا أُنْزِلَ لَأَلْفَيْتُمُونَا فِيهِ مُسَمَّيْنَ كَمَا سُمِّيَ مَنْ كَانَ قَبْلَنَا وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ نَزَلَ الْقُرْآنُ أَرْبَعَةَ أَرْبَاعٍ رُبُعٌ فِينَا وَ رُبُعٌ فِي عَدُوِّنَا وَ رُبُعٌ قِصَصٌ وَ أَمْثَالٌ وَ رُبُعٌ قَضَايَا وَ أَحْكَامٌ وَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَضَائِلُ الْقُرْآنِ‏

. فصل‏
غير أن الخبر قد صح عن أئمتنا ع أنهم أمروا بقراءة ما بين الدفتين و أن لا نتعداه بلا زيادة فيه و لا نقصان منه حتى يقوم القائم ع فيقرئ الناس القرآن على ما أنزله الله تعالى و جمعه أمير المؤمنين ع و إنما نهونا ع عن قراءة ما وردت به الأخبار من أحرف يزيد على الثابت في المصحف لأنها لم يأت على التواتر و إنما جاء بالآحاد و قد يغلط الواحد فيما ينقله و لأنه‏ متى قرأ الإنسان بما يخالف ما بين الدفتين غرر بنفسه مع أهل الخلاف و أغرى به الجبارين و عرض نفسه الهلاك فمنعونا ع من قراءة القرآن بخلاف ما يثبت بين الدفتين لما ذكرناه.

فصل‏
فإن قال قائل كيف تصح القول بأن الذي بين الدفتين هو كلام الله تعالى على الحقيقة من غير زيادة و لا نقصان و أنتم تروون عن الأئمة ع أنهم قرءوا كنتم خير أئمة أخرجت للناس و كذلك جعلناكم أئمة وسطا و قرءوا يسألونك الأنفال و هذا بخلاف ما في المصحف الذي في أيدي الناس.
قيل له قد مضى الجواب عن هذا و هو أن الأخبار التي جاءت بذلك أخبار آحاد لا يقطع على الله تعالى بصحتها فلذلك وقفنا فيها و لم نعدل عما في المصحف الظاهر على ما أمرنا به حسب ما بيناه مع أنه لا ينكر أن تأتي القراءة على وجهين منزلتين أحدهما ما تضمنه المصحف و الثاني ما جاء به الخبر كما يعترف مخالفونا به من نزول القرآن على وجوه شتى فمن ذلك قوله تعالى وَ مَا هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِظَنِينٍ‏ يريد بمتهم و بالقراءة الأخرى‏ وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ‏ يريد به ببخيل و مثل قوله‏ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ على قراءة و على قراءة أخرى تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ و نحو قوله تعالى‏ إِنْ هذانِ لَساحِرانِ‏ و في قراءة أخرى إِنَّ هَذَيْنِ لَسَاحِرَانِ و ما أشبه ذلك مما يكثر تعداده و يطول الجواب بإثباته و فيما ذكرناه كفاية إن شاء الله تعالى.

· با مبانی دیگر در سبعة احرف، این «لا ینکر» شیخ مفید سر نمی‌رسد و باید انکار کنیم آن را. اما با این نگاه تباین تنزیلی که مطرح شد، مشکلی نخواهیم داشت.

· در بحار ج18 ص263 از علل الشرایع، روایتی در کیفیت نزول آمده است:

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏18 ؛ ص263
19- ع، علل الشرائع الطَّالَقَانِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ الْمَادَرَائِيِّ عَنْ أَبِي قِلَابَةَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ غَانِمِ بْنِ الْحَسَنِ السَّعْدِيِّ عَنْ مُسْلِمِ بْنِ خَالِدٍ الْمَكِّيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كِتَاباً وَ لَا وَحْياً إِلَّا بِالْعَرَبِيَّةِ فَكَانَ يَقَعُ فِي مَسَامِعِ الْأَنْبِيَاءِ بِأَلْسِنَةِ قَوْمِهِمْ وَ كَانَ يَقَعُ فِي مَسَامِعِ نَبِيِّنَا ص بِالْعَرَبِيَّةِ فَإِذَا كَلَّمَ بِهِ قَوْمَهُ كَلَّمَهُمْ بِالْعَرَبِيَّةِ فَيَقَعُ فِي مَسَامِعِهِمْ بِلِسَانِهِمْ وَ كَانَ أَحَدٌ لَا يُخَاطِبُ رَسُولَ اللَّهِ ص بِأَيِّ لِسَانٍ خَاطَبَهُ إِلَّا وَقَعَ فِي مَسَامِعِهِ بِالْعَرَبِيَّةِ كُلُّ ذَلِكَ يُتَرْجِمُ جَبْرَئِيلُ ع لَهُ وَ عَنْهُ تَشْرِيفاً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ص‏.

· این عربیتی که فرمودند، عربیت چه قومی یا پیامبری بوده است؟ باید گفت عربیت حضرت آدم(ع) که چیزی است فوق عربیت مرسوم در تمامی اعصار. این یک عربیت خاصی است.



مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ؛ ج‏4 ؛ ص330
4802-، وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: مَنْ قَرَأَهَا يَعْنِي سُورَةَ الْفَاتِحَةِ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ قَالَ إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ مُقَطَّعٌ‏ فِي هَذِهِ السُّورَة

· فتوای ابوحنیفه در کفاره یمین در الفصول فی الاصول ج2 ص254 آمده:

الفصول في الأصول (2/ 254)
وَاَلَّذِي يَدُلُّ عَلَى مَذْهَبِ أَصْحَابِنَا عَلَى مَا ذَكَرْنَا: إيجَابُهُمْ التَّتَابُعَ فِي صَوْمِ كَفَّارَةِ الْيَمِينِ، لِمَا ذَكَرُوا أَنَّ فِي حَرْفِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ " فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ مُتَتَابِعَاتٍ " وَمَعْلُومٌ أَنَّ ذَلِكَ لَيْسَ فِي الْقُرْآنِ الْيَوْمَ وَلَا يَجُوزُ تِلَاوَتُهُ فِيهِ وَلَا الْقَطْعُ بِأَنَّهُ مِنْهُ، وَقَدْ كَانَ حَرْفُ عَبْدِ اللَّهِ مُسْتَفِيضًا عِنْدَهُمْ فِي ذَلِكَ الْعَصْرِ.

· زرکشی در البحر المحیط ج2 ص222:

البحر المحيط في أصول الفقه (2/ 222)
قُلْت: وَذَكَرَ أَبُو بَكْرٍ الرَّازِيَّ فِي كِتَابِهِ أَنَّهُمْ إنَّمَا عَمِلُوا بِقِرَاءَةِ ابْنِ مَسْعُودٍ لِاسْتِفَاضَتِهَا وَشُهْرَتِهَا عِنْدَهُمْ فِي ذَلِكَ الْعَصْرِ، وَإِنْ كَانَ، إنَّمَا نُقِلَتْ إلَيْنَا الْآنَ بِطَرِيقِ الْآحَادِ، لِأَنَّ النَّاسَ تَرَكُوا الْقِرَاءَةَ بِهَا، وَاقْتَصَرُوا عَلَى غَيْرِهَا، وَكَلَامُنَا إنَّمَا هُوَ فِي أُصُولِ الْقَوْمِ. اهـ. وَذَكَرَ أَبُو زَيْدٍ فِي الْأَسْرَارِ " وَصَاحِبُ الْمَبْسُوطِ " مِنْ الْحَنَفِيَّةِ اشْتِرَاطَ الشُّهْرَةِ فِي الْقِرَاءَةِ عِنْدَ السَّلَفِ، وَلِهَذَا لَمْ يَعْمَلُوا بِقِرَاءَةِ أُبَيِّ بْنِ كَعْبٍ، " فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامِ أُخَرَ مُتَتَابِعَةٍ " لِأَنَّهَا قِرَاءَةٌ شَاذَّةٌ غَيْرُ مَشْهُورَةٍ، وَبِمِثْلِهَا لَا يَثْبُتُ الزِّيَادَةُ عَلَى النَّصِّ، فَأَمَّا قِرَاءَةُ ابْنِ مَسْعُودٍ فَقَدْ كَانَتْ مَشْهُورَةً فِي زَمَنِ أَبِي حَنِيفَةَ حَتَّى كَانَ الْأَعْمَشُ يَقْرَأُ خَتْمًا عَلَى حَرْفِ ابْنِ مَسْعُودٍ، وَخَتْمًا مِنْ مُصْحَفِ عُثْمَانَ، وَالزِّيَادَةُ عِنْدَنَا تَثْبُتُ بِالْخَبَرِ الْمَشْهُورِ. اهـ.

· چون ابن مسعود مقاومت کرد در برابر عثمان تا مدت‌ها مصحف او بین اهل کوفه بود بخلاف ابیّ که اینگونه برخوردی نداشت و از موارد نادر است مثل روایتی که گفت در مصحف ابیّ دیدم.

· اگر سبعة احرف را تباین تنزیلی بگیریم باید بگوییم ابوحنیفه اشتباه کرده چون دو قرائت، متباین است و نه متناقض تا یک حکم باشد و بخواهیم تقیید بزنیم مطلق را بلکه باید تتابع را حمل کنیم بر افضلیت نه اینکه یک مراد باشد که دو تا دال باشند و مکمل هم مثل قرینه و ذوالقرینة که نتیجه‌اش تقیید مطلق باشد.خروجی دو معنا است که با هم متمایزند نه یک معنا تا بخواهیم جمع کنیم به اطلاق و تقیید.