بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۵

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است


************
تقریر جدید:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

سلسله درس­گفتارهای تفسیر قرآن کریم در سال 1395 ش؛

جلسه­ی بیست و هشتم: 15/09/1395؛

قرآن کریم و اثبات سبعة أحرف

شاگرد: با توجه به این شواهدی که خیلی روشن و زیبا راجع به قرائات سبع، به‌معنای تباین تنزیلی مطرح شد، چطور ممکن است که این حقیقت به این مهمّی و ضروری را خود قرآن بیان نکرده باشد؟ چرا خود قرآن نگفته است که من هفت جور و هفت شکل مختلف نازل شده‌ام؟

استاد: بله؛ مطلب خیلی خوبی است.

شاگرد 2: این‌گونه بحث را آغاز بکنیم. ابتدا که آیات قرآن نازل می‌شود، پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله چگونه می‌خواندند؟ منظورم این است که این دو سؤال را با هم جواب بدهید.

شاگرد 3: شاید تتمه­ی سؤال اوّل، این باشد که آیا در کلمات خود اهل‌بیت علیهم‌السلام هم شاهدی بر این فرمایشات شما وجود دارد یا خیر؟ چون الآن شما این شواهدی را که مطرح می‌فرمایید، عمدتاً از کتب عامّه است. یک چنین مطلب به این ارزش و اهمیّت، در کلام اهل‌بیت علیهم‌السلام تأکید بلیغ می‌خواهد و اکتفاء به یکی دو روایت در خصال شیخ صدوق، شاید کافی نباشد.

استاد: سند آن روایت که صحیح بود. وقتی که کلمات اهل‌بیت علیهم‌السلام در مقام بیان و توضیح آن رده­های بالا قرار دارد، انسان باید صدها بار رفت‌وبرگشت انجام بدهد [تا شاید، بطنی از بطون مطلب، برای او روشن بشود]. می‌گوید از امام علیه‌السلام سؤال کردم: «إن الأحادیث یختلف عنکم»1. از ناحیه­ی شما حدیث نقل می‌کنند، امّا نقل­ها مختلف است. ما هم در چنین مواقع، متحیّر می‌شویم. چرا مختلف صحبت کردید!؟؛ حضرت علیه‌السلام می­فرمایند: «إنّ القرآن نزل علی سبعة أحرف و أدنی ما للإمام أن یُفتِیَ علی سبعة أوجه»2. تناسب سؤال، جواب، استدلال…، تمامی این­ها را ببینید. اگر انسان چندین سال بر روی این روایت فکر بکند، جا دارد که چه شد؟ او چه پرسید؟ حضرت علیه‌السلام چگونه پاسخ دادند؟ چه ربطی دارد که چون «نزل القرآن»، «أدنی ما للإمام» این است؟ اگر ترادف بود که «یختلف عنکم» نبود. «إنّ الأحادیث یختلف عنکم» یعنی یک کسی گفته بوده است «تعال»، یک کسی هم گفته بوده است «هَلُمَّ»!!؟ اصلاً مقصود او این نیست. «یختلف» از حیث معنا مراد است.شاگرد: این‌ قبول؛ امّا صحبت بر سر این است که آیا یک مطلب به این مهمّی، نباید چندین روایت در این خصوص داشته باشد؟!

استاد: حالا من آیات آن را می‌گویم. اگر در خاطر شریف­تان باشد، بنده در جلسات تأکید کردم که در بین قُرّاء، یک رسمی بوده است که از ناحیه­ی خود شارع هم پایه‌گذاری شده است و رسم مهمی هم هست که اسم آن «إفرادُ القرائة» است. اِفراد القرائه صدها وجه دارد. یکی از مهم­ترین وجوه آن، وجوه تربیتیِ نفوس است. اصلاً رشد ذهن انسان­ها از مسیر «یشغله شأنٌ عن شأنٍ» است. هر انسانی که دارد رفعت پیدا می‌کند و صعود می‌کند، در مقام ضعفِ نفس «یشغله شأنٌ عن شأنٍ». چقدر باید کار بکند، هر شأنی که در او فعلیّت تامّه پیدا کرد، آن وقت نفس او یک قوّتی پیدا کرده است که باد در غبغبش می‌اندازد و می‌گوید: «لا یشغلنی شأن عن شأن». یک روزی بود که هر شأنی در تو، مانع از اشتغال به شأن دیگر می‌شد. حالا که صعود کرده‌ای و بالا آمده‌ای می‌گویی «لا یشغلنی شأنٌ عن شأن»، یک مقدار قوی شده‌ای. همین الآن که می‌گویی: «لا یشغلنی شأن عن شأن»، اگر خدای متعال شئون بالاتری را برای تو پیش بیاورد، مثلاً یک بحرانی در یک جایی برای تو پیش بیاورد، همه چیز خودت را فراموش می‌کنی؛ می‌گویید سرِ سفره، شما بنطاسیا دارید. از قدیم­ها می‌گفتند. خدای متعال، بنطاسیا را برای شما چه قرار داده است؟ مظهر «لا یشغله شأنٌ عن شأن». خُب، این­ها در بچه هم هست، امّا مقدار کمتر آن وجود دارد. شما بر سر سفره دارید غذا می‌خورید. چند تا کار را دارید در آن واحد، بالدّقه، انجام می‌دهید. به تعبیر آقای سبزواری، بنطاسیای شما مثل یک حوض است. پنج تا نهر دارد در آن می‌ریزد. این حوض، «لا یشغله شأن عن شأن» بوده و درست هم هست. هم غذا را می‌بینید، هم مخاطب­تان را می‌بینید. هم با او حرف می‌زنید. حرف او را می‌شنوید. هم مزّه­ی غذا را در لحظه­ای که دارید حرف می‌زنید، حس می‌کنید. چطور شد؟ شما که دارید حرف می‌زنید، شما که دارید می‌بینید، چطور فهمیدی که شور است؟ می‌گوید: «لا یشغلنی». زبان من که می‌خواهد احساس شوری بکند، «لا یشغلنی» احساس شوری کردن زبان، از اینکه چشمم هم دارد می‌بیند. این دو که منافاتی با هم ندارد. دو تو شأن است که «لا یشغله شأن عن شأن». این­ها چیزهایی است که باعث می‌شود شخص، باد به غبغب بیندازد. امّا همیشه این‌گونه نخواهد ماند. جاهایی می‌رسد که یک شأن قاهر می‌آید و این حالت او را از بین می‌برد. چون او ضعیف است و «یشغله شأن عن شأن». یک شأنی می­آید که سبب می‌شود تا یک هفته حال نداشته باشد، چشم­ خود را باز بکند. «یشغله شأن عن شأن». همین نفس، وقتی که قوی شد مصیبت­های بالاتر از این­ها بر سرش می‌آید، امّا مثل کوه قوی است؛ خدای متعال در قرآنی که نازل فرموده است - این جهت تربیتی، یکی از وجوه آن است که عرض کردم - اعمال کرده است. اِفراد القرائه. یعنی توحّد، تمرکز، ذهن را به هم نزدن. خُب، بعد از اینکه خوب رفتی و بعد از چندین سال قوی شدی، با هم می‌توانی هفت تا قرائت را بفهمی. این برای بعد از آن سپری شدن زمان زیاد می‌باشد. کاری که در ابتدا باید انجام بدهی این است که اوّل، به هم نزن. این نکته­ی بسیار مهمی است، امّا جواب اصلی نیست. جواب اصلی باقی ماند. جواب اصلی این است و همچنین فرمایش ایشان [یکی از حاضران]. عنایت بفرمایید، با آن چیزی که در ذهن خود من هم بود و می‌خواستم عرض کنم، "سعید بن علاقه" که از اصحاب خاصّ امیرالمؤمنین علیه‌السلام بوده است، برای ما گفته است، به خیالم می‌رسد که تا به حال، قدر این کلام برای ما ناشناخته مانده است. در مباحثه­ی ما هم، تنها کاری که الآن می‌توانیم انجام بدهیم این است که به بهترین مناسبت‌ها، قدر حرف او را بدانیم. الآن حدود ده جلسه است که داریم بحث می‌کنیم. بر سر چه چیزی؟ بر سر مفادّ سبعة احرف و ثبوتی آن. تا این­جا هم که فعلاً یک ادّعاهایی شده و تصوّراتی صورت گرفته و مطرح شده و آمده‌ایم. یک وجه محتمل راجع به سبعة احرف، ترادف تسهیلی بود که خودش دو وجه داشت. ترادف تسهیلی صناعی یا ترادف تسهیلیِ عرفی، به این معنا که خود عرف بگویند. یک وجه دیگر، تباین تنزیلی بود، که در جلسه­ی قبل، صحبت کردیم. الآن ذهن شریف­تان را بر روی این وجه تباین تنزیلی متمرکز بفرمایید. الان بیایید و حرف "ابوفاخته" را در این فضا تکرار بفرمایید. "ابوفاخته" چه گفته است؟ گفت: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»3. "ابوفاخته" چه گفت؟ گفت: «می‌دانید اُمّ الکتاب چیست؟ فواتح السُوَر، منها یُستَخرَجُ القرآن». بعد آمد و مثال زد. گفت: «الم ذلک الکتاب یستخرج منها سورة البقرة. الم اللّه لا إله إلاّ هو، یستخرج منها سورة آل عمران»4. برای ما دو تا مثال هم زده است. این کلام او، حرف کمی نیست. خیلی حرف بالایی است. این­ها معمولاً از خودشان ای مطالب را نمی­گفتند و شنیده بودند. این‌گونه نبود که یک چیزی را از پیش خودش بیاید و بگوید. این­ها از اصحاب مهم امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه بوده‌اند. آقای "ابوفاخته"! شما که برای ما «یُستَخرَج» نقل کرده‌اید، ما می‌خواهیم زیر کلمه­ی «یُستَخرَج» شما خط بکشیم و از همین رو، یک سؤالی را مطرح کنیم. «فواتح السور، منها یستخرج القرآن». حالا سؤال این است: یعنی از فواتح سُوَر، جمیع سبعة اَحرف، بنابر مبنای تباین تنزیلی، استخراج می­شود؟ «یُستَخرَج» همه­ی سبعة اَحرف یا بعضی از آن­ها؟ این سؤال، سؤال خیلی خوبی است. یعنی در فضای تباین تنزیلی در معنای سبعة اَحرف، داریم دوباره حرف "ابوفاخته" را بازخوانی می‌کنیم. شما می‌گویید «یُستَخرَج منه القرآن». «یستخرج» چند تا حرف؟ سبعة احرف یا نه؟ خُب، حالا سؤال این است که آیا از خود قرآن هم شواهدی داریم بر اینکه نزولش این‌گونه بوده است، یا خیر؟ یکی از چیزهایی که به حمل اوّلیِ اصطلاح فقه حرف می‌زد - جلوتر عرض کردم، نمی‌دانم تشریف داشتید یا نه - «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي» است. چقدر در مورد این آیه حرف زده شده است؟ برید ببینید. امّا در هر حال، خودش مثل یک خورشید، مفادّ خودش را دارد. هر چه که بگویند، توضیح است، امّا توضیحی است که خلاصه اگر چیز اضافه‌ای را بر روی آیه گذاشتیم، ما باید آن اضافه را با توضیح بزنیم. خود آیه که نگفته است. خود آیه همین است: «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ»5، آیه همین است. حالا شما فکر کنید در مورد وجوهی که می‌تواند در این آیه باشد. ای پیامبر ما، «سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي»، هفت تایی را به شما داده‌ایم. از سنخ لایه لایه‌ها، از سنخ وجوه که عرض کردم. اصل معنایِ لغوی «المثانی»، به‌معنای لایه است. به‌معنای لایه­لایه­بودن یک چیز است. بعداً در توسعه­ی استعمال، به‌معنایِ انواع و اقسام چیزها هم، به کار رفته است. «ما یُکَرَّر». لایه‌ها، تکرار نیست امّا مثانی که اصل آن به‌معنای لایه­دار بودن است، در معنای توسعه­ای، به‌معنای مکرر هم به کار رفته است. «المثانی، أی الّذی یُکَرَّر». در این فضا، «آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي». حالا بیایید و در کنارش این را قرار بدهید: «نزل القرآن علی سبعة اَحرف»6. أحرف یعنی چه؟؛ یعنی اوجُه، یعنی اطراف، یعنی نواحی، یعنی انحاء. هر چه که معنای حرف است، با آن لطافتی که خودش دارد. شما می‌گویید این دو تا هیچ ربطی به هم ندارد؟ چه ما به الارتباطی، بالاتر از عدد؟ چه ما به الارتباطی، بالاتر از اینکه هر دو مربوط به قرآن است؟ چه ما به الارتباطی بالاتر از اینکه حرف، با مثانی آمده است؟ حرف، طرف است امّا مثانی، لایه است. بین حرف و مثانی، تناسب تام وجود دارد. خُب، شما بگویید که این­ها هیچ ربطی به هم ندارد. نمی‌توانیم بگوییم هیچ ربطی ندارد و قرآن، اصلاً ناطق به این نیست. البته بنده نمی‌خواهم ادّعای ظهور کنم.شاگرد: احتمالش هم باشد، کافی است.

استاد: احسنت؛ می‌خواهم بگویم آیه، در یک معنای بسیار بالایی قرار دارد که می‌تواند وجهی برای سبعة احرف باشد. خُب، همین اندازه، برای ما قابل فکر می‌شود که نگوییم مأخذ قرآنی ندارد. این آیه­ی شریفه، با این عظمت می­فرماید: «آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» و روایت هم دارد می‌گوید: «سبعه احرف». آیا این دو می‌توانند به یک­دیگر ربط داشته باشند یا خیر؟

احتمال ارتباط این دو تا، کافی است برای اینکه ذهن ما، اگر فکر می‌کند، برای فکر خودش، ارزش قائل باشد.

شاگرد: این عطفی که در این آیه­ی شریفه وجود دارد در این­جا که می‌فرماید: «وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ»، چیزی را نشان نمی‌دهد؟

استاد: بله. عرض کردم آیه … .

شاگرد: یعنی مثلاً بگوید که یک تغایری هست؟؛ یعنی دو تا چیز نازل شده است، یکی قرآن است و یکی هم «سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي».

استاد: آیا با اطّلاعات خارجی­ای که دارید، این‌گونه است؟ با این همه تفسیرهایی که وجود دارد، صدها تفسیر … . آیا این‌گونه است؟ آیا آن­ها می‌گویند که قرآن عظیم با سبع مثانی، دو تا است یا جزء و کلّ است یا معادل است؟

شاگرد: عام و خاص چطور؟

استاد: حتی عام و خاصّ من وجه هم نمی‌گویند. نمی‌گویند که سبع مثانی، یک چیزی به ‌غیر از قرآن است، قرآن هم یک چیز دیگری است، ولو بعض از چیزهای این دو با هم مشترک است. یا عام و خاصّ مطلق است و یا تعادل.

شاگرد 2: سبع مثانی، چهارده معصوم علیهم‌السلام است دیگر. یعنی چهارده معصوم علیهم‌السلام و قرآن را داریم.

استاد: روایت که وجود داشت. امام علیه‌السلام فرمودند: «نحن السبع المثانی»7.شاگرد 2: این هم، شاهد عرض ما.

استاد: خیر؛ صحبت بر سرِ وجوه مختلف است. ما حرفی نداریم که سبع المثانی، ایشان علیهم‌السلام هستند.

شاگرد: آیا «عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ»8 را هم می‌شود اضافه کرد و از آن کمک گرفت؟ یعنی خزائن این سبعة احرف.

استاد: این آیه دارد اصل ظهور اشیاء را توضیح می‌دهد، فلذا در همه جا، جا دارد که به این آیه استشهاد بشود. البته باز هم هست. خود «امّ الکتاب». "ابوفاخته" می‌گوید امّ است. می‌گوید: «امّ است یعنی چه؟ یعنی یُستخرج». آیا «یستخرج» هفت تا حرف یا خیر؟ چه مقدار «یستخرج»؟ عرض من این است که ما الآن کیفیّت استخراج را نمی‌دانیم، امّا اصل اینکه یک ضوابط کلّی برای استخراج داریم [روشن است]. اگر راجع به این فکر بکنیم، کار ما خیلی پیش می‌رود. خیلی کار ما را جلو می‌برد. الآن مدّتی هست که داریم این­ها را مباحثه می‌کنیم و مشغول این مطالب هستیم. الآن امروزه، صورت که به تعبیر امروزی­ها به آن "سمنتیک" گفته می‌شود، معناداری یک کلام، صورت دلالت از معنا دهیِ آن صورت، ضوابطش کاملاً جدا شده است. می‌گویند یک زبان صوری داریم. سیستم منطقی صوری داریم. بعد یک نظام سمنتیک، یعنی معنادهی به این صورت داریم. اگر کسی کلاس این مباحث را شرکت بکند و واقعاً این حیثیّات برای او جدا بشود، مثل یک کسی که کلاس قرائت قرآن رفته است، سریع متوجه می‌شود و می‌گوید که از این مقام به آن مقام رفت. بارها عرض کرده‌ام که من هیچ چیزی از این دستگاه­ و مقامات سر در نمی‌آورم. خُب، به کلاسش نرفته­ام و راجع به آن فکر نکرده­ام و تجربه ندارم. نمی­فهمم از کجا به کجا رفت. کسی که به کلاس تفکیک صورت از معنا رفته باشد، تفکیک دال از مدلول، تفکیک انواع نشانه­شناسی که ممکن است، او زیر کلمه­ی «یستخرج» خط می­کشد. می‌گوید از حروف مقطّعه. حالا بفرمایید که حروف مقطّعه، دالّ است یا مدلول؟ صورت است یا معنا؟ فوراً شروع به فکر کردن می‌کند. می‌خواهید از حروف مقطعه بیرون بکشید. چه چیزی را می‌خواهید بیرون بکشید؟ آیا می‌خواهید معنا خارج کنید یا می‌خواهید صورت خارج بکنید؟ آیا می‌خواهید از معنا، معنا در بیاورید یا می‌خواهید از صورت، صورت در بیاورید؟ کسی که این­ها را کار کرده است، فوراً متوجه می‌شود. قواعد ساختِ یک زبان صوری، کاملاً متفاوت از قواعد نظم دادن معنا و استنتاج معنا است. سیستم استنتاج و سیستم فکر. در چنین فضایی که الآن این مطالب به‌صورت کلاسیک شده است، چرا ما قدر این­ها را ندانیم؟ ما هنوز کیفیّت استخراج را نمی‌دانیم. بسیار خُب، امّا تا همین اندازه نمی‌توانیم بفهمیم که چندگونه استخراج داریم؟ استخراج صورت از صورت، استخراج معنا از معنا. آیا این­ها را نمی‌توانیم بفهمیم؟ بله؛ ما می‌توانیم به‌خوبی این­ها را بفهمیم. "ابوفاخته" دارد یک مطلبی را به دست ما می‌دهد. می‌گوید: «یستخرج». ما الآن کیفیّت استخراج را به‌صورت بالفعل نمی‌دانیم، امّا آیا واقعاً روش‌های استخراج را هم نمی‌دانیم! خُب، الآن این سؤالات برای شما مطرح می‌شود. وقتی که می‌گویید: «یستخرج سبعة أحرف»، آیا تمام سبعة احرف «یستخرج» یا یکی از این­ها؟ این یک سؤال.

سؤال دوم این است که سبعة احرف که «یستخرج»، آیا با دو تا نظام صوری موازی، هفت تا استخراج می­شود؟ یعنی هفت تا، یعنی از حروف مقطّعه با هفت تا زبان صوری، هفت تا حرف پدید می­آید یا اینکه با یک نظام صوری، هفت تا خروجی؟؛ همه­ی این­ها ممکن است. اگر شما راجع به این­ها فکر کنید، می‌بینید و با خودتان خواهید گفت که عجب فضایی به پا شد!!!

"ابوفاخته" می‌گوید: «یستخرج»، از حروف مقطّعه «یستخرج». یعنی حروف مقطّعه، در باب صورت که علامت هستند، با هفت تا زبان؟ - زبان چه بود؟ زبان صوری - یعنی شما قواعد ساخت مختلف برای نمادهایی که دارید، قرار می‌دهید. وقتی شما قواعد ساخت ترکیب این صورت­ها با یک­دیگر را تغییر دهید، دو تا زبان خواهد شد حروف مقطّعه طی هفت تا زبان، هفت تا سبعة احرف پدید می‌آورد یا این­که کافی است حتی برای حروف مقطّعه، یک زبان صوری تشکیل بدهید، بعداً وقتی که در نظام­های صوری یا نظام­های معنادار، از یک زبان صوری، سراغ خروجی را می‌گیرید، هفت تا سبعة احرف را نتیجه بگیرید؟ این دو تا مانعه الجمع نیستند. اتفاقاً بنده مکرر گفته­ام و در ابتدای مباحثه خیلی محضر شما تکرار کرده­ام که دستگاه قرآن، دستگاه بی‌نهایت است. هر جایی برسید بایستید، دارید اشتباه می‌کنید. بدانید که دارید اشتباه می‌کنید. همان دستگاهی است که «و لن تبلغوا». ثقلین با همدیگر یکی هستند. چرا؟؛ عرض می‌کردم که حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله و سلم فرمودند: «إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»9. وقتی که این ثقلین بر من در حوض وارد شدند، تا آن­جا از هم جدا نمی‌شوند. یک کسی بگوید خُب، حالا وقتی که این دو در حوض وارد شدند، آن وقت از هم جدا می‌شوند. آیا مقصود از کلام، این است؟ واقعاً مقصود حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله این است؟ حضرت می‌خواهند بفرمایند وقتی که در حوض بر من وارد شدند، آن وقت دیگر از هم جدا می‌شوند! خیر. می‌خواهند بفرمایند تا حالا «لن یفترقایی» بود که باطن آن را نمی فهمیدید و من باید به شما بگویم. در حوض که وارد شدید، می‌فهمید که این دوتا یکی بودند.

شاگرد: می‌بینید که یکی بودند.

استاد: بله؛ می‌بینید که این دو تا یکی بودند. می‌بینید که عدم افتراق، از اتّحاد هو هویّت این­ها بود و جوهره­ی این­ها یکی بود. می‌بینید که این‌گونه بوده‌اند. «لن یفترقا». این مطلب خیلی روشن است. نه اینکه آن زمان «یفترقا» است. یک شخصی هست به نظرم از سادات مراکش یا مغرب است. کتابی را به این عنوان نوشته است: "الإخبارات العصریّة" یا "المعجزات العصریّة"، یک چنین اسمی است. آمده و در این کتاب، روایاتی که در آن­ها، خبر از اختراعات زمان ما داده است را جمع‌آوری کرده است. سلفی­ها آمده­اند و آن را جواب داده‌اند. همین مفتیِ الآن آل­سعود هم یک تقریض برای کتاب این سلفی نوشته است که تمام بافته‌های این نویسنده را پنبه کرده است. منظورم این بود که صاحب کتاب می‌آید و می‌گوید حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله، از همه چیز خبر داشتند. تمام جریانات تا زمانِ قیامت را خبر داده‌اند و این روایات در کتب صحاح اهل­سنّت آمده است، تبعاً لإبن تیمیّه که بعداً عبارت "ابن تیمیّه" را پیدا کردم. این سلفی می‌گوید: «قبول است، روایات صحیح است. حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله خودشان می‌دانسته‌اند، به صحابه هم خبر داده­اند. چه چیزی را؟ "کلّ ما من مبدأ العالم إلی قیام الساعة" و پایان قیام ساعت، حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله آمده‌اند و از تمام این­ها خبر داده‌اند، امّا "بعد دخول اهل الجنّة فی الجنّة و النّار فی النّار" بعد از این را دیگر دلیل نداریم که حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله می‌دانسته‌اند و یا خبر دارند. چرا؟؛ چون حضرت گفته­اند: «ما من شئ إلی السّاعة إلاّ بیّنّا». این عبارت «بیّنّا» را صحابی می‌گوید. خیلی جالب است! می­گوید: چون دلیل داریم که حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله، تا روز قیامت، همه چیز را می‌دانستند، بعد از آن را که دیگر نمی‌دانند». در حالی که بعد از قیامت را که حتی دیگر افراد هم می‌دانند. وقتی که وارد شوند: «أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا»10. دیگران هم که به آن­جا برسند، همه چیز را می‌دانند. اما آن صحابی می‌گوید: چون دلیل داریم که حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله فقط تا روز قیامت را می‌دانند، امّا نسبت به بقیه که «دخول الجنة فی الجنة» است، نسبت به آن­ها خبری ندارند. در حالی که حضرت، آن­ها را خبر دارند، تمام این­ها را هم خبر دارند. امّا آن صحابی می‌گوید که حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله و سلّم، شرح وقایع تا قیامت را می‌دانند، امّا نسبت به ادامه، بی­خبر هستند.در هر حال، روز قیامت و زمانی‌که کتاب اللّه و عترت پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلّم در حوض کوثر به یک­دیگر می­پیوند، روزِ ظهورِ «لن یفترقا» است. نه اینکه وقتی به آن­جا رسید، پس حالا دیگر از هم جدا بشوند. این صحابی هم می‌گوید که حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلّم فرمودند: «إلی دخول الجنة» را می‌دانم و برای شما بیان کردم. امّا بعد از آن را که دیگر نمی‌دانم و دلیل نداریم!!
شاگرد: گفتیم که دستگاه قرآن، دستگاه بی‌نهایت است و «ولن تبلغوا» را تطبیق کردید تا بفرمایید که این­ها مانعة الجمع نیستند.

روش قرآن در ارائه­ی مدالیل

استاد: بنده می‌خواهم عرض بکنم که این حرف "ابوفاخته"، حرف کمی نیست. چرا حرف کمی نیست؟ به‌خاطر این است که تناسب حکم و موضوع در فهم عقلای عالم، حرف اوّل را می‌زند. عقلای عالم این‌گونه هستند. "ابوفاخته" می‌گوید: «من حروف مقطّعه، یستخرج القرآن». عقلای عالم، من البدو إلی الختم، می‌بینند که ما کتابی نداریم که یک چیزی به نام حروف مقطعه داشته باشد. آن هم حروف مقطّعه­ی با این ابهام که کسانی گفته­اند که صد گونه معنا دارد. "فخر رازی" در تفسیر کبیرش، بیست و دو معنا ‌برای این حروف مقطّعه آورده است. اتّفاقاً در این بیست و دو معنایی که مطرح می‌کند، حرف "ابوفاخته" که مهم‌ترین وجه است را، نمی‌آورد! قرآن این‌گونه است. بعداً هم روایات می‌گوید که انبیای قبلی می‌گفته‌اند که آخرین کتاب، با حروف مقطّعه است.
شاگرد: «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ»11.

استاد: «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي»؛ بله. خُب، وقتی که این­چنین است، چرا ما این­ها را مانعة الجمع بگیریم؟ یعنی قرآن دارد به مخاطب خودش عرضه می‌کند: «الم». عرض بنده این است که مخاطب عام را در نظر بگیرید. یک کتاب با او مواجهه شده است که فقط دارد حروف الفبا را به او می‌گوید. مقصود از این­ها چیست؟ بعد وقتی که می‌رود تا ببیند مقصود چیست، می‌بیند عجب!!! ده­ها وجه گفته­اند. از ساده­ترین وجه تا بالاترین وجه آن‌که البته چندین جلسه راجع به همین­ها بحث کرده‌ایم. عرض بنده این است: اوّلین چیزی که قرآن کریم با مخاطب عامّ خودش انجام می‌دهد، ذهن او را دارد از دالّ و مدلول و از صورت و معنا تفکیک می‌کند. چرا؟؛ چون می‌گوید به من مراجعه کن. یک چیزی به تو ارائه می‌دهم که بعد از آن، هیچ‌چیز دیگری به ذهنت نیاید: حروف الفبا.

«الم»؛ از این­ها چه فهمیدید؟ هیچی، فقط خودش را فهمیدیم که «الم» بود. بنده جلوترها هم عرض کردم که در فنّ مهمّ نشانه­شناسی، بالاترین نشانه­، آن نشانه‌ای است که هیچ چیزی جز خودش، به همراهش نباشد. یادم هست که این مطلب را در مباحثه­ی لغت گفته­ام. این بحث، خیلی بحث مهمّی است. قرآن کریم دارد به مخاطب عامّ خودش می‌گوید: «جلو بیا». چیزی به شما می‌گوید، می‌بینید که هیچ چیزی نفهمیدید. هیچّی یعنی چه؟ یعنی اینکه هیچ معنایی در ذهن شما نیامد. ولی قرآن، یک کاری انجام داد. الآن یک شی­ای را به دست شماها داد که این شیء، خودش است و نفسیّت دارد و می‌تواند علامت باشد. به قول اصطلاح کلاسیک، می‌تواند "اکسیمبل" باشد؛ یک نماد باشد. نمادی که برای شما شروع می‌کند. چه چیزی پشت این نماد است؟ می‌گوید حالا صبر کن! من خدای عالَم هستم. من یک نمادی را به دست تو داده­ام. حالا می‌خواهم به ظرفیّت خدایی خودم از این نماد استفاده کنم. چه کسی می‌تواند دست خدا را ببندد؟ پشت این ارائه­ی صورت محض، اعجاز قرار گرفته است و لذا است که بنده عرض می‌کنم یکی از چیزهایی که گام اوّل شناخت جوهره­ی قرآن است، این است که قرآن می‌گوید شروع کار با من، شروع با صورت است. شروع با دالّ محض است. یعنی دالّ تخلیه­شده از معنا. منِ خدا، ذهن شما را ابتدائاً به سراغ دالّی می‌برم که می‌بینید هیچ مدلولی ندارد. می‌گویم «الم»، شما چه مدلولی را از این فهمیدید؟ هیچی، فقط همین خودش را که «الم» بود را فهمیدیم. این کار، مهم‌ترین گامی است که قرآن کریم انجام داده است. یعنی قرآن می‌گوید که من، ابتدائاً یک دالّ به شما می‌دهم. حالا مدلول آن طلب­تان باشد. خُب، سؤالی که در این­جا به ذهن می‌آید، این است که خُب، اصلاً این چه کاری است؟؛ پاسخ این است که بشر تازه امروزه می‌فهمد که این، چه کاری است! الآن که صورت و ماده از هم جدا شده است، این را می‌فهمد. به عبارت دیگر، "فرمولیزه کردن" و "سمنتیک" مطلب، از هم جدا شده است. بشر چقدر زحمت کشیده است تا این را از هم جدا کرده است، عقلای بشر امروزی، می‌فهمند که یعنی چه. اینکه قرآن می‌گوید بیا جلو، من یک دالّی را به دستت می‌دهم که مدلول آن طلب­تان باشد را، امروزه عقلای بشر می فهند. این، چیزِ کمی نیست. این روشی را که قرآن کریم اعمال می‌کند، یک روش فوق‌العاده‌ای است. وقتی که قرآن کریم، نماد به دست شما می‌دهد، یعنی چه؟ یعنی می‌گوید که گامِ بعدی، این است که هر نمادی، نیاز به قواعد ساخت دارد. قواعد ساخت چیست؟ "ابوفاخته" می‌گوید «یُستَخرَج». یعنی شما می‌توانید با این نمادها چه کار کنید؟ کلّ قرآن را به دست بیاورید. با «الم ذلک الکتاب» می‌توانید سوره­ی بقره را به دست بیاورید. با چه نظمی؟ با چه قاعده‌ای این را ساختی؟ آیا چندگونه قاعده داریم یا یک­گونه؟ چه کسی می‌تواند دست خدای متعال را ببندد که دو گونه قاعده ساخته بشود!!؟ اگر بخواهد دست خدای متعال را ببندید، این از نقص خود شماست و لذا عرض بنده این است که هم می‌شود با یک قاعده­ی ساخت، سبعة احرف را در یک فضا نتیجه گرفت. یعنی سبعة احرفِ خاصّ خودش. هم می‌شود با هفت تا قاعده­ی ساخت، هفت تا زبان جداگانه را در آورد، از هر زبانی هفت تا بطن: «لکلّ سبعٍ سبعین ابطان». بعد از هر کدام این هفت تا، دوباره هفت تا بطن در بیاوریم. کجا مانعی وجود دارد! چرا این­ها مانعی ندارد؟ چون خدای متعال، تکوین را به این شکل آفریده است. «اجری جمیع الأشیاء علی سبعة»12 که حضرت در توضیح لیلة القدر این مطلب را فرمودند. این مطلب، مطلب کم‌ارزشی نبود. «إِنَّ اللَّهَ فَرْدٌ يُحِبُّ الْوَتْرَ وَ فَرْدٌ اصْطَفَى الْوَتْرَ فَأَجْرَى‏ جَمِيعَ‏ الْأَشْيَاءِ عَلَى‏ سَبْعَة». با این «الم» و با این صورتی که فعلاً خدای متعال نماد را به دست شما داده است، بعد می‌خواهد مدلول­ها را برای شما تنظیم کند. البته خودش که تنظیم کرده است، او می‌خواهد به شما اِخبار کند: «وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»13. این یک چیز روشنی است. «فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»14. این­ها را که فرموده است. حالا که می‌خواهد این تدوین، با آن تکوین مطابق باشد، همان‌طوری که آن تکوین صورت گرفته است، با این دالّی که شما فعلاً با دال، سر و کار دارید، امّا هنوز مدلول به دست شما داده نشده است. این مطلب به ذهن قاصرم می‌رسد و به خیالم، بسیار مطلب مهمّی است.راه و روش صحیح فهم سبعه احرف

استاد: اوّلین گام برای آن مقصودی که بارها و بارها گفته­ام، این است. مقصود چه بود؟ گفتم سه تا جدول بکشید. در جدول سمت راست بفهمیم که جوهره­ی قرآن کریم چیست. اوّلین گامش این است که بفهمیم جوهره­ی قرآن کریم این است که شما باید اوّل، با چه چیزی سر و کار پیدا کنید؟ اوّل باید با دالّ تخلیه­شده از مدلول سر و کار پیدا کنید. دالّ منعطف برای مدالیل. دالّ تخلیه شده از قواعدِ ساخت زبانی. خدای متعال باید بعداً توسط اولیائش به شما بگوید این دالّی که تخلیه شده بود، چندگونه قاعده­ی ساخت دارد. یکی از اولیایش را امیرالمؤمنین علیه‌السلام قرار می‌دهد و از طریق ایشان به بشر بازگو می‌کند که اسم آن، علمِ جفر می‌شود. یکی دیگر از اولیای خودشان را حضرت صدیقه سلام اللّه علیها قرار می‌دهد که توسط جبرئیل علیه‌السلام، به ایشان داده می‌شود و اسم آن، مصحف فاطمه سلام اللّه علیه می‌شود. اینها جوهره­ی قرآن می‌شود. این‌، چیزِ کمی نیست که قرآن، دالّ را به شما بگوید و بگوید دال­ها را بگیر. بعداً در پشت دالّ، گام­های بعدی می‌آید که قواعد ساخت و قواعد استنتاج و قواعد معنا دِهی این دواعی باشند. آن وقت هر کدام از این­ها، در فضای خودش است و هیچ‌کدام از این­ها، منافاتی با یکدیگر ندارد. در چنین فضایی، وقتی که شما بازمی­گردید و قرائات تباینیِ تنزیلی را مدّ نظر قرار می‌دهید، اصلاً اِبا نمی‌کنید. اصلاً اِبا نمی‌کنید که خدای متعال از این نمادها چه کار کند؟ واقعیّاتی را در زبان­های مختلف با واژه­های متباین مختلف بیان بکند. همان چیزی که حضرت در تفسیر امام عسکری سلام اللّه علیه فرمودند. هر دوی این­ها را گفتند. خُب، خدای متعال می‌فرماید: «وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلُفٌ» یا «غُلْفٌ»15. [قراء] هر دوی این­ها را که گفته­اند. ولو حتی در زبان خودشان، دوبار گفته­اند. امّا قرآن کریم با یک لفظ، با دو تا قرائت، هر دوی این­ها را می‌گوید. «غُلُف»، «غُلْف». این عبارت بود که حضرت علیه‌السلام فرمودند: «و کلا القرائتین حقٌ»16. ببینید چه تعبیری! «کلا القرائتین حقٌ». در لسانی که منسوب به امام علیه‌السلام است. «کلا القرائتین حقٌ». چه مانعی دارد که ما نسبت به تمام سبعة احرف بگوییم «یُستخرج» از حروف مقطّعه، در وجوه مختلف و ساخت­های مختلف؟

شاگرد: یک بحثی هست به نام "تنزیل و انزال قرآن" که معمولاً تنزیل را به تدریج و انزال را به دفعی معنا می‌کنند. آیا احتمال دارد که ما، تنزیل را، به چندگونه نازل کردن معنا کنیم؟ داریم که قرآن کریم می‌فرماید: «نَزّلناه تنزیلاً»17.

استاد: چند بار دیگر هم عرض کرده‌ام، باید بر روی آن کلمه دقّت کنیم. در آن­جا، کلمه­ی انزال هم به کار نمی‌رود. قرآن می‌فرماید «لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً ۚ كَذَٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ»18. آنها «نُزِّلَ» می‌گویند. چون واقعیّت قرآن، «نُزِّلَ» است. تنزیل است. امّا «جملةً واحدةً» که اگر می‌شد، آن وقت انزال می‌شد. «كَذَٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ»؛ «تثبیت فؤاد» یعنی چه؟؛ یک معنای عرفی دارد که یعنی این‌گونه، اوقَع است. امّا یک معنای مهم­تری دارد که اگر در خاطر شریف­تان باشد، عرض کردم. تثبیت فؤاد، مرحله­ی تفریقِ یک جمع در بستر زمان است. اتّفاقاً تثبیت آن هم باب تفعیل است. در یکی دیگر هم دارد که حالا الآن ذهنم خسته است و یادم نیامد. در مباحثه­ی دیگری، حتماً خدمت­تان عرض کرده­ام. «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ»، یکی دیگر.

شاگرد: می‌خواهید «وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا»19 را بفرمایید؟

استاد: خیر؛ راجع به نزول نجومی بود. وجه نجومی آن را هم عرض کردم؛ خلاصه این­که آن مطلب، مطلب درستی است. یعنی در این­که ما اصلاً می‌توانیم تنزیل را و تثبیت را، بدنه­ی پایین سبعة احرف در نظر بگیریم. «و أَنزلنا» به رأس مخروط. یعنی هرچه بسیط­تر است، «أَنزلنا». هر چه که باز می‌شود و معارف به تفصیل می­آید، نمی‌شود که بگویند «أَنزلنا». جایی که به بسط آمده است، چگونه است؟

شاگرد: تنزیل است.

استاد: و لذا آن آیه­ی شریفه می‌فرماید: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ»20. آیا خزائن بالا بالا؟ خُب، خود خزینه اگر بخواهد بشود، «أَنزلنا»، چون بسیط است. امّا «و ما نُنَزِّلُه». نه اینکه «و ما نُنزِلُهُ». یعنی مدام می‌خواهیم آن را بسط بدهیم، «بِقَدَر». تقدیر که در کار می­آید، آن تثبیت و آن تقدیر، در این فضا، دقیقاً معادل یک­دیگر می‌شود که «و ما ننزّله إلاّ بِقَدَر». تنزیل یعنی این­که می‌خواهیم آن را باز بکنیم. تثبیت فؤاد، لازمه­ی کار است. نه این­که تثبیت فؤاد به آن معنایی که ابتدائاً گفتیم، باشد. هر چند که آن معنا هم، حق است و ما نمی‌خواهیم آن معنا را نفی بکنیم. می‌خواهیم بگوییم تثبیت فؤاد، نسبت به مقامِ بالایِ پیامبر خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلّم، یک نحو تثبیت عرفی نیست که از آن فهمیده می‌شود. تثبیت یک نحو پیاده‌کردن جمع، در فرق است. این هم حاصلش.

شاگرد: اوّلین باری که قرآن دارد نازل می‌شود، پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلّم می­خواهند آن را بخوانند.

شاگرد 2: در مورد این مطلب، جلسات متعدّدی بحث شد.

استاد: بله، شاید حضرتعالی در آن جلسات حضور نداشتید. شاید بیش از پانزده جلسه راجع به آن صحبت شد. حالا بنده فردا خلاصه و چکیده­ی آن مطالب را عرض می‌کنم. چون آن روایت را، دوباره الآن بعد از همین بحث، [باید بخوانم]. البته روایت را از بحار الانوار خواندیم. فردا ان شاء الله می‌خوانم که وقتی وحی می‌آید، چگونه می‌آید و خود حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلّم چگونه می‌شوند و برای ما، کدام­یک از این­ها را می‌گویند.

شاگرد: الآن که فرمودید، مطالب یادم آمد. این‌که که عمّار را، علی علیه السلام کشته است، می­گویند که معاویه سفسطه کرده است. او گفته است هر کسی، شخصی را به جبهه جنگ آورد و کشته شد، آورده بوده پس او را کشته است.

استاد: برای ما خیلی جالب بود که خود شما کلمه­ی سفسطه را به کار بردید. یعنی اصطلاح منطقی را به کار بردید. اصلاً در زمان معاویه، کلمه­ی سفسطه نبوده است. اصلاً معاویه متوجه نمی‌شد که سفسطه یعنی چه. الآن شما جواب من را بدهید. آیا معاویه، سفسطه کردن بلد بود؟

شاگرد: بله، سفسطه کرده است.

استاد: اصلاً لغت سفسطه در آن زمان نبوده است. بعداً در فلسفه و منطق گفته­اند. وقتی که درس سفسطه نبود، کلمه­اش نبود، چطور می‌فرمایید که معاویه سفسطه کرده است؟ چیزی که نبود، چطور بلد بود!

شاگرد: خیر؛ بنده می‌گویم حضرت علیه‌السلام چگونه جواب داده است. نمی‌گویم که او سفسطه نکرده یا سفسطه نبوده است.

استاد: حالا شما بفرمایید که آیا معاویه، سفسطه کرده است یا سفسطه نکرده است؟

شاگرد: او سفسطه کرده است و همیشه هم می‌شد که سفسطه کرد. همیشه می‌شود سفسطه کرد. حتی شاید بی­سوادترین انسان­ها هم بتوانند سفسطه کنند.

استاد: خیلی خُب، پس معلوم می‌شود که کلمه­ی سفسطه مهم نیست.

شاگرد: درست است. سؤال بنده این است که حضرت علیه‌السلام چگونه جواب او را داده‌اند؟

استاد: جواب او را منطقی داده‌اند. [خنده استاد و حضّار]. سفسطه را با چه چیزی جواب می‌دهند؟ با دفع سفسطه به بیان صحیح برهانی.

شاگرد 2: با این فرمایشاتی که شما می‌فرمایید، پس چرا قرآن با سوره­ی حمد شروع شده است؟

استاد: اتفاقاً راجع به سوره­ی حمد دارد که کلّ القرآن در سوره­ی حمد است. روایت حضرت این است که می فرمایند: «اسم اللّه الأعظم مقطّعٌ فی سورة الحمد»21. مقطّع یعنی چه؟ یعنی شما این سوره را دست کم نگیرید.

شاگرد: شروع این سوره که الآن با حروف مقطّعه نیست.

استاد: «مقطّعٌ» یعنی چه؟ فعلاً برای ما نیست. چون ما فعلاً با یک نظام آن، آشنا هستیم.

شاگرد: اگر از شما سؤال بپرسند که چند سوره از سور قرآن با حروف مقطّعه شروع می‌شود، آیا شما سوره­ی حمد را هم جزء آن بر می­شمارید؟

استاد: «مقطّعٌ» که در آن است، یعنی چه؟ اوّل بیاییم و این را بفهمیم. من می‌خواهم عرض بکنم که سوره­ی حمد با حروف مقطّعه شروع نشده است، امّا حروف مقطّعه در آن نقش دارد. یعنی شما اگر سوره­ی حمد را هم نداشته باشید، با حروف مقطّعه می‌توانید، آن را استخراج کنید. چرا؟؛ چون "ابوفاخته" می‌گوید: «منها یستخرج القرآن»22. سابقاً راجع به این، بحث داشتیم که "ابوفاخته" نمی‌گوید فقط سوره­ی بقره استخراج می‌شود. او در ابتدا، یک کلّی می‌گوید. می‌گوید: «فواتح السُّوَر منها یستخرج القرآن». بعد از آن، صغرویّاً مثال می‌زند. خُب، «یستخرج القرآن». یعنی «من فواتح السُّوَر، یستخرج سورة الفاتحة» و برای تأیید آن هم، حضرت می فرمایند که نگاه ساده به آن نکنید. «اسم الله الأعظم مقطّع فی سورة الفاتحة». یعنی اینکه شما، همین‌طوری که یک نظر جلیل و یک چیزی دارید، خوب است. امّا جوهره­ی قرآن نیست. جوهره­ی سوره­ی حمد نیست. سوره­ی حمد، کلّ قرآن را در خودش دارد. سوره­ی حمد، به‌صورت مقطّع ... . یعنی فضا به گونه­ای است که ما باید از آن مأنوسات قبلی، فاصله بگیریم. یعنی چاره‌ای نداریم جز این­که باید از آن مأنوسات قبلی فاصله بگیریم.

شاگرد: مثل «الرحمن» که شد «الف، لام، راء، حاء، میم».

استاد: بله؛ یعنی ما یک مأنوساتی را داریم که در این فضا درست است. مطالب بعدی را نمی‌توانیم با ضوابط و مأنوسات قبلی خودمان، با آن متراژ، اندازه بگیریم. اصلاً فضا، یک فضای دیگری است. وقتی که شما می‌روید مساحت یک قالی را بگویید، نمی‌توانید با مترِ محض بگویید. مجبورید که با متر مربّع بگویید. مثلاً بگویید که خیر؛ بنده کاری با واحدِ مترِ مربّع ندارم. بدون متر مربع به من بگو که اندازه­ی قالیچه چقدر است. در جواب این‌گونه می‌گوییم که نمی‌شود بدون واحد متر مربّع، انداز­ه­ی قالیچه را بیان کرد. چرا؟؛ چون قالی دو بعد دارد. واحد قبلی شما که مأنوس شما بود، تک بعدی بود، امّا قالی دو بعدی است. من به ناچار باید واحدم را عوض کنم. شما اگر بخواهید با واحدِ طولِ محض، مدام از من سؤال بپرسید که بگو ببینم قالی چه اندازه‌ای است؟؛ با متر مربّع هم به من نگو، من به شما خواهم گفت که نمی‌توانم. وقتی که ما گام­هایی را در فهم حروف مقطّعه و در فهم استخراج برمی‌داریم، باید آن مأنوسات قبلی را در حوزه­ی خودش باقی نگه بداریم. نه اینکه بخواهیم آن مأنوسات را در همه جا حاکم قرار بدهیم.

شاگرد: پس شما سوره­ی حمد را مقطّعه می‌دانید؟

استاد: حروف در سوره­ی حمد که مقطّعه نیست، امّا کیان این سوره بر طبق ضوابط حروف مقطّعه ایجاد شده است. عنایت بفرمایید که چقدر تفاوت است! این عرض بنده نسبت به آن فرمایش شما، چقدر متفاوت است و لذاست که سوره­ی مقطّعٌ که فرمودند، معنایش این است که شما آن مقطّع را برمی‌گردانید و از سوره­ی حمد، اسم اعظم را استخراج می‌کنید. «یستخرج» از آن تقطیع.

شاگرد: یعنی باقی قرآن این حالت را ندارد؟

استاد: تمامش دارد. اتفاقا سابقاً هم عرض کردم. آخوند ملاّصدرا می‌گوید. ایشان کتابی به نام مفاتیح الغیب دارند. من خیلی وقت قبل دیده­ام. ایشان می‌گوید آن‌هایی که در فهم قرآن ... . صحبت از معصومین علیهم السلام و اشخاص رده بالا نمی‌کند. «الحقایق للأنبیاء»، خیر، «اللطایف للأولیاء» خیر؛ ایشان همین «الإشارات» و … را می­فرمایند. می‌گوید: «آن‌هایی که در فهم قرآن جلو می‌روند، به جایی می‌رسند که کلّ قرآن در نظر آن­ها مقطّع می‌شود». بعد مثال می‌زنند. مفاتیح الغیب را نگاه بفرمایید. می‌گوید: مثلاً در آیه­ای نام مبارک حضرت محمدٌ رسول اللّه صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلّم را ما می‌بینیم. می‌گوید ما می‌گوییم که محمدٌ، اما آن چیزی که بالا می‌رود، امّا وقتی رفت بالا، می‌بیند که میم، حاء، میم، دال است. یا در کتابش، این­ها را از هم جدا می‌کند؟ می‌گوید که کلّ قرآن در نظر این اولیاء، مقطّع می‌شود. خُب، این یک حرف است که البته متوجه نمی‌شوم، امّا گفته­اند. چه کسانی گفته­اند؟ آن کسانی که حتی رده­ی بالای انبیاء و اوصیاء هم نیستند. همین کسانی هستند که می‌گویند اهل کار بودیم، راه بودیم، فکر بودیم. درست یا غلط، ما کار نداریم، ولی چنین ادّعایی را دارد. می‌گوید کلّ قرآن، مقطّع می‌شود. این­ها خیلی مهم است. این­ها یک فضاهای جدیدی است که باید از آن مأنوسات قبلی فاصله بگیرید و چاره‌ای هم نیست.

و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان.

کلیدواژگان:

قرآن کریم، تفسیر قرآن، تواتر قرائات، سبعة احرف، حروف مقطّعه، سوره­ی حمد، اسم اعظم، ام الکتاب، کشف زبان قرآن، وجوه بیان شده در حروف مقطّعه، دال و مدلول، صورت و معنا، دالّ بودن حروف مقطّعه، رمزگشایی حروف مقطعه، اسرار قرآن، خزائن، فؤاد، قلوبنا غلف، تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام، تباین تنزیلی، اکسیمبل، ابوفاخته، آخوند ملاصدرا.

  1. 1. شیخ صدوق، الخصال، ج‏ 2، ص 358: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الصَّيْرَفِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ‏ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ عَنْكُمْ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى‏ مَا لِلْإِمَامِ‏ أَنْ‏ يُفْتِيَ‏ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ ثُمَّ قَالَ‏ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب‏».
  2. 2. همان.
  3. 3. سوره­ی آل عمران، آیه­ی 7: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ۗ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ».
  4. 4. طبری، تفسير طبری ج 6، ص 183: «حدثناعمرانبن موسى قال، حدثنا عبد الوارث بن سعيد قال، حدثنا إسحاق بن سويد، عن أبي فاختة أنّه قال في هذه الآية: "منه آيات محكمات هن أم الكتاب"، قال:"أم الكتاب" فواتح السور، منها يستخرج القرآن - (الم ذَلِكَ الْكِتَابُ)، منها استخرجت"البقرة"، و (الم اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ) منها استخرجت"آل عمران"».
  5. 5. سوره­ی حجر، آیه­ی 8: «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ».
  6. 6. همان.
  7. 7. تفسير فرات الكوفی، ص 664، ح 309 و
  8. 8. سوره­ی حجر، آیه­ی 21: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ».
  9. 9. شیخ کلینی، الكافي (چاپ: الإسلامية)، ج ‏2، ص
  10. 10 سوره­­ی مریم، آیه­ی 38: «أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا ۖ لَٰكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ».
  11. 11. سوره­ی کهف، آیه­ی 109: «قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا».
  12. 12. الغارات (ط - القديمة)، ج ‏1، ص
  13. 13. سوره­ی انعام، آیه­ی 59: «وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ».
  14. 14. سوره­ی بروج، آیه­ی 22: «فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ».
  15. 15. سوره­ی بقره، آیه­ی 88: «وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ ۚ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا مَا يُؤْمِنُونَ».
  16. 16. تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام، ص 390، ح
  17. 17. سوره­ی اسراء، آیه­ی

18 . سوره­ی فرقان، آیه­ی 32: «وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً ۚ كَذَٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ ۖ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا».

  1. 19. همان.
  2. 20. سوره­ی حجر، آیه­ی 21: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ».
  3. 21. شیخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ج 1، ص104: «أَبِي رحمه اللّه قَالَ حَدَّثَنِيمُحَمَّدُبْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ الْبَطَائِنِيُّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ مُقَطَّعٌ فِي أُمِّ الْكِتَابِ».
  4. 22. طبری، تفسير طبری، ج 6، ص 183: «حدثنا عمران بن موسى قال، حدثنا عبد الوارث بن سعيد قال، حدثنا إسحاق بن سويد، عن أبي فاختة أنّه قال في هذه الآية:"منه آيات محكمات هن أم الكتاب"، قال:"أم الكتاب" فواتح السور،منهايستخرج القرآن "الم ذَلِكَ الْكِتَابُ" منها استخرجت"البقرة"، و "الم اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ" منها استخرجت"آل عمران"».














************
تقریر آقای صراف:
دوشنبه 15/9/1395

· چرا در خود قرآن این نیامده که نزول بر سبعة احرف بوده است؟

· رسمی بوده بین قراء که از طرف شارع پایه‌گذاری شده است و آن افراد القراءة است که یکی از وجوهش وجه تربیتی نفوس است. انسان نوعاً یشغله شأن عن شأن است و فرار از آن نیاز به قوت نفس دارد. اما جاهایی می‌رسد که شأنی می‌آید که قوت اساسی دارد و باعث می‌شود که آن اشتغال به شأن و باز ماندن از شأن دیگر جلوه کند.

· ابوفاخته که برای ما گفتید یستخرج (فواتح السور منها یستخرج القرآن)، آیا بنا بر تباین تنزیلی در سبعة احرف، چند حرف استخراج می‌شود؟ آیا یک حرف یا هر هفت حرف یا بعضی؟ ما نمی‌دانیم کیفیت استخراج را اما اگر فکر کنیم که یک ضوابط کلی بر آن حاکم است، کارمان خیلی جلو می‌رود. اگر بگوییم هفت حرف درمی‌آید، آیا با هفت نظام سوری موازی هفت حرف درمی‌آید یا بر اساس یک نظام؟ وقتی قواعد ساخت مختلفی بتواند حاکم باشد، می‌توان با قواعد ساخت مختلف استخراج‌های مختلفی داشت.

· وقتی فرمود آتیناک سبعاً من المثانی، آیا هیچ ارتباطی با سبعة احرف ندارد؟ نمی‌خواهیم ادعای ظهور کنیم اما حداقل از لحاظ عدد بی‌ارتباط نیست. احتمال این ارتباط قابل تأمل است و نمی‌توان گفت که در قرآن هیچ چیزی در این رابطه نیست.

· اینکه فرمودند لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض این حتی دلالت بر این ندارد که بعد از آن جدا می‌شوند! چون بعد از آن ظهور برای کل واحد من الناس خواهد بود.

· اولین کاری که حروف مقطعه انجام می‌دهد در ذهن مخاطب عام خودش تفکیک دال از مدلول است که یک چیزی را به او می‌گوید که هیچ معنایی در ذهن او نمی‌آید و نفسیت دارد. اما اینکه معنا چه چیز است، این به قدرت الهی برمی‌گردد. اینکه صورت محض و دالی به دست می‌دهد که هیچ مدلولی به ذهن مخاطب عام نمی‌آید، گام بسیار بزرگی است و چیز کمی نیست. گام بعدی این است که بدانیم هر نمادی قواعد ساخت نیاز دارد. ابوفاخته که می‌گوید یستخرج یعنی اینکه با اینها می‌توانید استخراج کنید اما یک قاعده ساخت یا چند قاعده ساخت نمی‌شود گفت دست خدا بسته است و هم می‌توان با یک قاعده ساخت هفت حرف بیرون آورد و هم با هفت قاعده ساخت.

· چه مانعی دارد که بگوییم می‌شود هر هفت حرف را استخراج کرد.

· تثبیت فؤاد علاوه بر معنای عرفی، مرحله تفریق یک جمع در بستر زمان هم می‌تواند باشد. تنزیل و تثبیت را می‌توان قاعده مخروط در نظر گرفت ولی انزلنا را رأس مخروط و مرحله بسیط آن بدانیم.