بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۵

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است


************
تقریر جدید:

جلسه نهم درست است:

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر قرآن کریم 95؛ جلسه­ی سوم.

تاریخ: 25/07/1395 ش.

زمان جلسه: 00:36:25

موضوع:

پاسخ به یک اشکال پیرامون قرائات سبعه

استاد: من این جوری عرض کردم که به بحث تفسیر خودمان برگردیم. اگر هر کدام از شما به مطلبی برخورد کردید که به بحث قبلی مربوط می­شود یا خودتان می­بینید از گذشته نکته­ای باقی مانده است که باید ادامه پیدا بکند، من در خدمتتان هستم و همچنین اگر بعداً به مطلبی برخورد کردید که مربوط به آن­هاست، حتماً تذکر بدهید که همه جمع استفاده کنند. خودِ من دوباره به مطلبی راجع به حرف ابوفاخته در بحث سبعة أحرف برخورد کردم که مربوط به او می­شد، همۀ آن مطلب جالب بود. حالا اگر تمایل داشتید، بحث را ادامه می‌دهیم. یادتان باشد بعداً به مناسبتی تذکر بدهید که آن نکتۀ خوبی را که پیدا کرده‌ام را به خدمت شما عرض کنم.

شاگرد: در فضای تئوری شما که بیان کردید، یک اشکالی به نظرمان رسید، یک پاسخی هم خودمان برایش داریم ولی به نظرمان می­رسد که دوباره این پاسخ اشکال دارد. در واقع خلاصۀ تئوری شما این شد که هفت تا قرائت و سبعة أحرف بوده است که همه­اش به دست ما نرسیده است. برای همین روایاتی که چه در منابع شیعه و چه در منابع سنی نقل دیگری را می­گوید، مخصوصاً روایات اهل بیت علیهم السلام، البته به جز مواردی که جعلی هستند، یکی از همان سبعة أحرف را توضیح می­دهد که عثمان آن­ها را حذف کرد. درست است؟ به نظرم این مطلب، برخی روایات را نمی­تواند توضیح بدهد، آن هم روایاتی که به طور مشخص امام اصرار می­کنند که این قرائت صحیح نیست و این یکی صحیح است. پاسخی که برای این مطلب به ذهنم می­رسید شبیه همان پاسخی است که شما در بعضی احادیث می­گفتید که در واقع امام دربارۀ اصل موضوعی صحبت می­کند، امّا برخی از روایات واقعاً با این مطلب اصل موضوعی هم حل نمی­شود. مخصوصاً آن روایت «طلعٌ» و «طلحٌ»1. اصلاً امام دارند می‌فرمایند این قرائت که نمی­تواند باشد. یعنی استدلالی می­آورد بر این که این مورد غلط است. این موارد را چطور در این فضا حل می­کنید؟

شاگرد 2: در فضای همان یک قرائت دارند نشر می­کنند.

شاگرد 1: نه دیگر. گفتیم فضای اصل موضوعی همین است. ولی می­گویم بعضی اوقات استدلال حدیث به گونه­ای است که گویا [آن مورد] به نحو جدی طرد می­شود، یعنی اصلاً می­گوید این مورد، غلط بود که این­ها آورده­اند و بد نوشته­اند. بعد [سائل از امام] می­گوید آن را پاک کنم؟ [امام] می­گوید فعلاً آن را پاک نکن. یعنی اگر امام زمان علیه‌السلام آمدند، آن وقت باید پاک هم بکنید.

استاد: ببینید اگر استدلال عقلی است به نحوی که اصلاً یک مفادی غلط است، غلط عقلانی علی أیّ تقدیر، خُب، این فرمایش شما درست است. امّا اگر یک استدلالی می­کنند که علی تقدیرٍ غلط می­شود و بر تقدیر دیگری غلط نیست، جوابی که ایشان دادند، مطرح می­شود. الآن شما ببینید حضرت می­فرمایند «طلح» چیست؟! «طلع» است که منضود است. خُب، در این فضا درست است. امّا به وجه دیگری، یک جور نضدی برای طلح هم هست. شما درخت موز را ببینید، «طلحٍ منضود». نضدِ طلع یک جور است، نضد طلح هم مناسب با خودش است. مثلاً اگر انگور هم باشد، آن هم نضد است امّا مثلاً دربارۀ میوۀ سیب نمی­توانید «منضود» بگویید. سیب منضود نیست، امّا خوشۀ انگور به یک نحوی منضود است. خوشۀ خرما به یک نحوی منضود است، خوشۀ موز هم به یک نحوی منضود است. منظور این است که اگر استدلال عقلی است بر بطلان مطلق علی أیّ تقدیر، فرمایش شما درست است. امّا اگر این­طوری نیست، این­ موارد همه­اش نهیب دادن به این است که ذهن­تان را منحصر در این نکنید و این نکتۀ بسیار مهمی است. گاهی اصلاً کاری با مخاطب می­کنند که به او بگویند که ما یک آیه را طوری برایت معنا می­کنیم که شما که زیاد قرآن خوانده­ای، بگویی «کأنّی لم أقرأ هذه الآیة»، کانّه تا حالا اصلاً نشنیده بودم. چرا؟ چون آن فضایی که من این آیه را در آن می­شنیدم، یک فضا بود، این­طوری که شما الآن این آیه را گفتید، فضای جدیدی باز شد و معنای جدیدی مطرح شد.

شاگرد: «کأنّی لم أعقل» هم هست.

استاد: بله. چون قرائتی که همراه عقل نباشد، لفظ محض است؛ حالا این­ها توضیحات کلّی مطلب بود.

شاگرد: اگر امکان دارد لطفاً آن نکته‌ای را که در ابتدای جلسه فرمودید را هم بگویید که بحث به طور کامل جمع شود.

معنای سبعا من المثانی

استاد: خیلی از مطالبِ آن بحثِ [سابق] باقی ماند. ولی باشد، آن نکته­ای که به آن برخورد کردم و برای خودم خیلی جالب بود را به طور خلاصه عرض می­کنم. ببینید من داشتم همان بحث‌هایی که در جلسات قبل گفتم را دسته‌بندی می‌کردم. همان که گفتم سه تا ستون درست بکنیم و ستون اول و دوم و ستون واسطه­ای که پُل بین آن دو ستون باشد. داشتم مصداق­هایش را پیدا می­کردم. آن بخش اوّلی که پل است، می­گوید حتماً قرآن کریم حقیقتی است که وقتی در مصاحف ظهور پیدا می­کند، باید از مسیر چند وجهی، بطون و وجوه داشتن و سبعة أحرف بودن بگذرد. آن حقیقت از طریق سبعة أحرف ظهور می­کند. خیلی خُب، اگر این است، قبلاً هم درباره­اش صحبت شد، مطلب، خیلی مهم بود، عرض کردم که لیلة القدر اصل نزول قرآن است. قرآن و لیلة القدر به هم تنیده­اند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در آن روایت الغارات که مرحوم مجلسی در بحار هم آورده­اند، وقتی شخصی از حضرت دربارۀ لیلة القدر سؤال می­کند، حضرت ابتدای این که می­خواهند لیلة القدر را توضیح بدهند، محور و اساس و فهم لیلة القدر را بر هفت قرار می­دهند. چه جور هفتی؟ هفتِ تکوینی: «إنّ الله فَردٌ یحبّ الوَتر إنّ الله فردٌ إصطَفی الوتر، فأجری جمیع الأشیاء علی سبعةٍ»2 و جالب هم این بود که خود حضرت در همین حدیث، هفت تا آیه خواندند بدون این که بگویند می­خواهم هفت آیه بخوانم. هفت آیه خواندند. خودشان هم هفت آیه خواندند، که حالا نگاه کنید و خودتان هم ببینید. ایشان نفرمودند که من می‌خواهم هفت تا آیه بخوانم. ایشان هفت تا آیه خواندند که در هر هفت آیه، هفت بود و نکته­ی جالب دیگر این بود که هر هفت تا آیه­ای که حضرت خواندند، یک نحو سبع مثانی بود. یعنی یک نحو تکرّر در آن بود. این­ها را جلوتر عرض کردم. اگر در یادتان باشد جلوتر این­ها را بحث کردیم. من در ذهنم این بود که آیا در خود آیات شریفه برای سبعة أحرف شاهدی داریم یا نه؟ به ذهنم این آیه آمد: «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي»3. حرف «من» در این آیه شریفه برای بیان جنس است یا «من» تبعیض است، بحثش در جای خودش مطرح می­شود و ما فعلاً کاری به آن نداریم. فعلاً می­خواهم این مطالب را به عنوان مقدمه بگویم که آن حرف ابوفاخته جا بیفتد که منظور من چیست. «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي»، هم هفت است، هم مثانی است. مثانی یعنی چه؟ مثانی به معنای مکرّر نیست. اصلِ معنای «ثَنَوَ و ثنَیَ» را اگر نگاه کنید به معنای تا کردن چیزی است. مثانی یعنی صاحب لایه­ها. یک شئ است که دارای وجوه است، نه این که هفت چیز است. هفت تاست که خودش مثانی است، یعنی لایه­ها دارد. البته اگر مثانی به معنای مکرّر هم به کار برود، اشکالی ندارد که در این ‌صورت، معنای ثانوی لغوی­اش است. «مثانیّ یکرّر»، معنای لغوی اصلی مثانی نیست. با این حساب دیدم که «السبع المثانی» واژه­ای است که در قرآن آمده است، در روایات هم چقدر زیاد راجع به آن صحبت شده است. خُب، «السبع المثانی» چیست؟ چقدر روایت در این زمینه داریم؛ مثلاً یک روایت هست که خیلی دل­نشین است. حضرت فرمودند: «نحن السبع المثانی الذین أعطاه الله نبیّنا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم»4 خیلی روایت زیبایی است. روایات بسیار متعددی در بین شیعه و سنّی داریم که السبع المثانی سورۀ مبارکۀ حمد است. با اسم سورة الحمد، سورة الفاتحة و یک عنوان دیگر هم که هست، أمّ الکتاب می­باشد. یکی از اسامی سورۀ حمد، أمّ الکتاب است. می­گویند [یعنی در روایات آمده است که از حضرت می­پرسند] ما السبع المثانی؟ [حضرت پاسخ می­دهند:] «أمّ الکتاب». أمّ الکتاب یعنی سورة الحمد.

تا این جا مشکلی نیست. من یک مطلبی را پیدا کردم که در تفسیر سبع المثانی به ابوفاخته نسبت داده­اند. ابوفاخته­ای که الآن ما یک ذهنیت خاصی از حرف او داریم. اگر یادتان باشد در ذیل آیۀ شریفه - در بحث حروف مقطّعه نبود، بلکه در ذیل آیۀ شریفۀ محکم و متشابه بود - «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ»5، این­جا که صحبت از سورۀ حمد نیست، «هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ». «وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»6. در این­جا دیگر أمّ الکتاب به معنای سورۀ حمد نیست. مطلبی که از سعید بن علاقة ابوفاخته داشتیم چه بود؟ ایشان در آن­جا أمّ الکتاب را معنا کرد. به آن نقلی که قبلاً داشتیم نگاه کنید ببینید، او در آن­جا گفت که أمّ الکتاب چیست. گفت أمّ الکتاب، فَواتِح السور است و جالب است که ذیل «السبع المثانی» از ابوفاخته نقل شده است که او گفته است: «السبع المثانی أمّ الکتاب». کسانی که با أمّ الکتابِ سورۀ فاتحة مأنوس هستند، می­گویند ابوفاخته هم گفته است سورۀ مبارکه حمد است، امّا اگر یک جای دیگر، خود ابوفاخته أمّ الکتاب را به حروف مقطعه قرآن کریم معنا کرده است، این­جا هم این احتمال کاملاً به ذهن می­آید که مقصود او هم این است که «السبع المثانی» هم یعنی حروف مقطعه. «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ»7، ابوفاخته می­گوید این سبع مثانی، أمّ الکتاب است. جالب این است که در زبان عربی که زبان قرآن است، مضربی از هفت می­باشد. هفتِ مکرّر، السبع المثانی. هفتِ مکرّر دو نوع مکرّر است. یعنی دو نوع مکرّر می­تواند باشد. گاهی وقتی می­گوییم هفتِ مکرّر، یعنی هفت، هفت تا بشود. آن روایتی را که از کافی خواندیم که حضرت تأکید کردند بر عدد چهل و نه. اگر یادتان باشد تمام این­ها را بحث کردیم.

فرمودند که خدای متعال: «فَقَالَ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ أَجْزَاءً بَلَغَ بِهَا تِسْعَةً وَ أَرْبَعِينَ جُزْءاً»8. چهل و نه تا جزء که بعد هر کدام را ده تا قرار داده بود. چهل و نه تا جزء خیلی مهم بود. یعنی میان همۀ اعداد، عدد چهل و نه انتخاب شده است. یعنی هفت به توان دو، که چهل و نه با هیچ عددی غیر از اعداد یک و هفت ارتباط نداشت. فقط هفت. این که می­گوییم سبع مثانی، یعنی توان­های هفت که با هیچ عددی، بینِ بی­نهایت عدد، با هیچ عددی، خویشاوندی و رفاقت ندارد الّا اعداد هفت و یک. این یک جور سبع مثانی است. «السبع المثانی»، یعنی به مکرّر و نه به‌معنای لایه‌ها. چون بحث لایه‌ها، بحث دیگری شد؛ امّا معنای دیگر «سبع المثانی»، سبع مکرّر یعنی دو تا هفت تا، سه تا هفت تا. این را مضرب های هفت می‌گوییم. مضرب­های هفت چیزی غیر از توان­های هفت است. زبان عربی مضربِ چهارِ از عدد هفت می­باشد. چهار تا هفت تا، بیست و هشت می­شود. قبلاً هم عرض کرده بودم، اساس زبان عربی، علم جَفر که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه جدولش را ترسیم فرمودند - این را خودِ علمای اهل­سنّت گفته­اند، و توضیحاتش توسط ائمّة علیهم السلام آمده است - همه­ی این­ها مبتنی ‌بر بیست و هشت حرف است که چهار تا هفت تا است. حالا همین بیست و هشت حرف که خودش چهار تا هفت تا هست، نصف این بیست و هشت حرف که باز خودش دو تا هفت تا است، چهارده تا می‌شود که تعدادِ حروف مقطعه می­باشد. نصف دیگرش هم که حروف ظلمانی هستند، آن هم دو تا هفت تا هستند و سورۀ مبارکۀ حمد هم که أمّ­الکتاب است، خیلی جالب است. تمامِ چهارده حروف نورانی [همان حروف مقطعه] را دارد. از حروف ظلمانی [حروف غیر مقطعه] هم دقیقاً هفت تا را دارد. هفت تا از حروف ظلمانی در سورۀ مبارکۀ حمد وجود دارد، هفت تا هم نیست. این­ها واقعاً چه عجائبی است! اگر این­ها را نگفته بودند، ما هم می­گفتیم که این­ها مطالبی بافتنی است که به‌صورت اتّفاقی انجام شده است، ولی این مطالب در کلمات معصومین علیهم‌السلام آمده است. در سورۀ مبارکۀ حمد، شما وقتی نگاه می­کنید، برخی حروف از حروف ظلمانی نیست. در روایت آمده بود که مثلاً فاء نیست. یادتان هست که این مطلب را داشتیم «الفاء من الآفة»9. یک چیزی در این حرف وجود دارد که در سورۀ حمد نیامده است. بعد حضرت فرمودند: خدای متعال اسم اعظم خودش را به صورت مقطع در سورۀ مبارکه حمد آورده است. سورۀ مبارکه حمد که اسم اعظم در آن آمده است، چهارده حرف نورانی مقطعه دارد. هفت تا از حروف غیر نورانی را هم دارد و هفت تا از آن­ها را ندارد. آن هفت تا چگونه است؟ نمی‌دانیم امّا اسم اعظم به‌صورت مقطّع است. خودِ «بسم الله الرحمن الرحیم»، در روایت داریم، نوزده حرف می­باشد. «عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ. وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا»10که نوزده بودن، خودش مطلب مهمی است، آیه­اش هست، حروف بسم الله الرحمن الرحیم هم نوزده تا است. در روایت داریم که «فَإِنَّهَا تِسْعَةَ عَشَرَ حَرْفاً لِيَجْعَلَ‏ اللَّهُ‏ كُلَ‏ حَرْفٍ‏ مِنْهَا جُنَّةً مِنْ‏ وَاحِدٍ مِنْهُمْ‏»11. از این مطالبی که گفته شد معلوم می­شود که این حروف حساب و کتاب دارد، امّا برای ما ساده جلوه می‌کند. دو سه روایت در توحید صدوق، در باب تفسیر «قل هو اللّه أحد» داریم. این‌ها خیلی مطالب مهمّی هستند. انسان اگر سر جایش این­ها را یادداشت کند و به عنوان این که این مطالب منسوب به معصومین علیهم السلام هستند، دل­گرمی برای خیلی فکرهاست که این مطالب بافتنی نیست؛ یکی از این روایات که معروف است و همه شما هم شنیده­اید، از امام باقر سلام الله علیه سؤال کردند: «ثُمَّ سَأَلُوهُ عَنِ الصَّمَدِ‏»12. گفتند یا بن رسول الله، تفسیر صمد در سورۀ مبارکه توحید چیست؟ حضرت فرمودند: «فَقَالَ تَفْسِيرُهُ‏ فِيه». تفسیر صمد در خودش است. صاد است و میم است و دال. سپس توضیح می­دهند. این عبارت «تَفْسِيرُهُ‏ فِيه» خیلی مهم است. منظور من این عبارت «تَفْسِيرُهُ‏ فِيه» است. یعنی شما با قرآن این­گونه برخورد کنید. دیدم کسانی را که می­گویند: خُب، وقتی یک معنای لغوی روشن است دیگر چه کار داریم به این که روح این معنی چیست. حتی حاضر نیستند پی­جویی روحِ معنای لغت را بکنند! می­گویند قرآن است، معنای لغتش هم روشن است، دیگر روحِ این لغت چیست، چه فایده‌ای دارد؟!؛ این­ها بحث­های لغو است! کسی که پیدا کردن روحِ معنای یک لغت، در نظرش کار مسخره­ای است، حالا دیگر بیایید بگویید صمد، صاد است و میم است و دال است، هر کدام از صاد و میم و دال نقشی دارد. یک چنین شخصی به این مطلب بیشتر می­خندد و در ذهنش مسخره جلوه می­کند. یعنی امام علیه السلام کلام را به جایی بردند که بحث راجع به روح معنای لغت به طریق أولی بحث معقول و پرفایده­ای می­شود. حضرت در روایت، تک تکِ این حروف را به تفصیل توضیح داده­اند. حتی می‌گویند چرا این الف و لام، لام آن‌که در کلام نمی‌آید و چرا این‌گونه می‌شود. توضیحات حضرت خیلی مفصّل است و نزدیک به یک صفحه می‌شود. ولی مقصود من فقط این بخش کلام حضرت است، زیر آن خط بکشید، «تَفْسِيرُهُ‏ فِيه». حضرت نمی­گویند که من می­خواهم همین­طوری از خودم توضیح بدهم.

یک روایت دیگر از حضرت سید الشهداء سلام الله علیه راجع به صمد می­باشد که آن هم خیلی جالب است. حضرت می­فرمایند: «إِنَ‏ اللَّهَ‏ سُبْحَانَهُ‏ قَدْ فَسَّرَ الصَّمَدَ»13. یعنی از سیاق، امّا از سیاق خاصّی. «إِنَ‏ اللَّهَ‏ سُبْحَانَهُ‏ قَدْ فَسَّرَ الصَّمَدَ فَقَالَ‏ اللَّهُ‏ أَحَدٌ اللَّهُ‏ الصَّمَدُ ثُمَّ فَسَّرَهُ فَقَالَ‏ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ لَمْ يَلِد». این هم خیلی جالب است. یعنی «صمد» بین دو تا مفسّر است. می‌گوید که هم آیۀ قبل از آن تفسیر است و هم بعد از آن تفسیر است. این مطلب، در توحید صدوق آمده است که تفسیر این‌گونه­ای از نظر محتوایی درست است و به گونۀ دیگر هم که می‌شود.

یک روایت دیگر هم در همین باب وجود دارد که آن روایت خیلی عجیب­تر است. این روایت، خیلی از این بحث­هایی که ما داشتیم و درباره­اش صحبت کردیم را جلو می­برد. حضرت در عبارت «قل هو اللّه أحد»، «هو» را معنی می­کنند. دقیقاً «هاء» را از «واو» جدا می­کنند، می­فرمایند: «الْهَاءُ تَنْبِيهٌ‏ عَلَى‏ مَعْنًى‏ ثَابِتٍ‏ وَ الْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنِ الْحَوَاسِّ»14، می­گویند مقابله با حرف کفّار. کفّار گفتند «هذه آلهتنا». هاء در «هذه» تنبیه است برای یک چیز ثابت، «ذه» هم برای اشاره به چیز حاضر است، امّا «هو» برعکس است. هاء آن تنبیه بر معنای ثابت است، امّا واو آن برای اشاره به معنای غائب می‌باشد. این فرمایش امام علیه السلام که در پاورقی توحید صدوق مرحوم آقای تهرانی فرمودند که این ربطی به لغت ندارد. ایشان در پاورقی می‌گویند که کأنّه یک بیانی است که حضرت فرمودند. حضرت از باب این که خودم یک مطلب تعبّدی را می­خواهم بگویم، نفرمودند. فرمایش حضرت کاشف از یک واقعیتِ دلالت است. کاشف از واقعیت زبان عربی است که این هاء، کارش این است. نه این که «هو» یعنی او، حالا «مناسباتٌ ذَکَروها بعدَ الوُقوع»، همان مطلبی که در ادبیات می­گفتیم. حالا «هو» برای غائب به کار رفته است، حضرت به مناسبت هم می­فرمایند این هاءش برای تنبیه و واوش هم برای اشاره به‌معنای غائب می‌باشد. این مطلب خلاف ظاهر فرمایش امام علیه السلام است. این روایت در توحید صدوق، صفحۀ هشتاد و هشت می‌باشد. حضرت می‌فرمایند: «أَيْ أَظْهِرْ». بعد می‌فرمایند: «بِتَأْلِيفِ اَلْحُرُوفِ اَلَّتِي قَرَأْنَاهَا لَكَ لِيَهْتَدِيَ بِهَا مَنْ أَلْقَى اَلسَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ وَ هُوَ اِسْمٌ مَكْنِيٌّ مُشَارٌ إِلَى غَائِبٍ فَالْهَاءُ تَنْبِيهٌ عَلَى مَعْنًى ثَابِتٍ وَ اَلْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى اَلْغَائِبِ عَنِ اَلْحَوَاسِّ كَمَا أَنَّ قَوْلَكَ هَذَا إِشَارَةٌ إِلَى اَلشَّاهِدِ عِنْدَ اَلْحَوَاسِّ وَ ذَلِكَ أَنَّ اَلْكُفَّارَ نَبَّهُوا عَنْ آلِهَتِهِمْ بِحَرْفِ إِشَارَةِ اَلشَّاهِدِ اَلْمُدْرَكِ فَقَالُوا هَذِهِ آلِهَتُنَا اَلْمَحْسُوسَةُ اَلْمُدْرَكَةُ بِالْأَبْصَارِ فَأَشِرْ أَنْتَ يَا مُحَمَّدُ إِلَى إِلَهِكَ اَلَّذِي تَدْعُو إِلَيْهِ حَتَّى نَرَاهُ وَ نُدْرِكَهُ وَ لاَ نَأْلَهَ فِيهِ» یعنی سرگردان نشویم. «فَأَنْزَلَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ فَالْهَاءُ تَثْبِيتٌ لِلثَّابِتِ وَ اَلْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى اَلْغَائِبِ عَنْ دَرْكِ اَلْأَبْصَارِ وَ لَمْسِ اَلْحَوَاسِّ وَ أَنَّهُ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ بَلْ هُوَ مُدْرِكُ اَلْأَبْصَارِ وَ مُبْدِعُ اَلْحَوَاسِّ».

در صفحۀ نود و دوی همین کتاب از امام باقر سلام الله علیه روایتی هست که در آن­جا هم فرمودند: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ ذَلِكَ تَنْبِيهٌ وَ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنْ دَرْكِ الْحَوَاسِّ وَ اللَّامُ دَلِيلٌ عَلَى إِلَهِيَّتِهِ بِأَنَّهُ‏ هُوَ اللَّهُ‏ وَ الْأَلِفُ‏ وَ اللَّامُ‏ مُدْغَمَان‏»15 که حضرت تا حدود در یک صفحه، همان عبارت «تفسیره فیه» را توضیح می‌دهند؛ منظور این است که این روایات یادداشت کردنی است که سر جایش آن را ببینیم از ناحیۀ امام علیه السلام، به نحوی است که ریختِش ابا دارد از تعبّد محض. حضرت می­ فرمایند: «کَقولِک»، کقولک یعنی چه؟ یعنی این مطلب یک نحو رَوال و متعارف دلالت است، نه این که من از ناحیۀ این که علم الهی دارم یک مطلبی را می­گویم. نه، کلام ایشان بیان دلالت است. این مطلب خیلی مهم است. خب وقتی شما این طوری نگاه بکنید، حالا برگردید بخواهید بگویید که خدای متعال می­فرماید: «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ»16، ما هفت تا از مثانی به تو دادیم. اگر [مقصود از سبع مثانی] حرف ابوفاخته باشد که «السبع المثانی أمُّ الکتاب» و أمّ الکتاب هم نزد ایشان طبق این احتمال، حروف مقطعه و فواتح السور باشد، بنابراین «السبع المثانی»، فواتح السُّوَر.

«و القرآن العظیم» چه می­شود؟ حالا دیگر بحث­های آیه سر جای خودش باید مطرح و بررسی شود. بحث پیرامون این آیه خیلی گسترده می­باشد، امّا الآن که دوباره این حرف ابوفاخته را دیدم و این که أمّ الکتاب را به معنای سورۀ حمد در نظر گرفته­اند، قهراً آن­ها هم که حرف او را می­بینند ذهن­شان سراغ سورۀ حمد می­رود، دیدم اصلاً یک فضای جدیدی باز شد. چرا؟ چون در آنچه که از ناحیۀ روایات و اقوال مفسرین یک چیزی پیدا کنیم که السبع المثانی به فواتح السور مربوط بشود و هم­چنین به بحث سبعة أحرف با این فضایی که ما مطرح کردیم مربوط شود، مطلبی نداشتیم. امّا این جا یک نقلی پیدا شد. در جایی هم دیدم که دیگران از خودِ مجاهد نقل کرده بودند که در صدر اول، هیچ مفسری حرفی نمی­زد الّا به این که شنیده بود. یعنی حرف­هایشان معمولاً پشتوانه داشت و بنایشان بر این بود. ابوفاخته هم اگر مطلبی می­گفت، قرار نبود بگوید من این مطلب را می­گویم. در آن فضا، آن مطلب را شنیده بود که دارد برای ما نقل می­کند؛ البته اگر روایت هم وجود داشته باشد، نسبت به او مقطوع می­شود و به امام که نمی­رسد. ولی برای احتمالاتی که در فضای تحقیق بحث تفسیری به درد ما می­خورد، خیلی کارساز است. بنابراین سبعة أحرف شاهدی می­شود برای این که «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي»17، یعنی طبق این احتمال ما به وسیله حروف مقطعه که اصلِ وحیِ قرآن کریم طبقِ إحکام و تفصیلِ این حروف می­باشد. «أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ»18. «عسق. كَذَٰلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ»19 بر این سبک چگونه است؟ «سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي» هفت تا می­باشد. صاحب لایه­ها، لایه­ها یا مکرّر. هفت مکرّر می­شود چهارده تا که دوتا هفت از حروف نورانی می­باشد. هفتِ مثانیِ به معنای مِن بیان جنس می‌باشد. یعنی سبعاً که از سنخِ المثانی می‌باشد. یعنی آن­هایی است که وجوه دارد. این دقیقاً با سبعة أحرف سازگار است. یعنی همین حروفی که مثلاً برای سورۀ مبارکۀ شوری آمده است، «حم عسق» مثانی است. مثانی به این معنا که یعنی یک ترتیبش همین سورۀ شوری است که شما می­خوانید و در مصحف عثمان می­باشد. همین «حم عسق» چون مثانی است، اگر در مصحف امیرالمؤمنین علیه السلام نگاه کنید، نه فقط توضیح و تفسیر دارد، بلکه حرف دیگری دارد. حرف دیگری که حتی غیر از وحی بیانی است. تفسیر امام نیست، وحی بیانی جبرئیل هم نیست، این­ها در جای خودشان و تمام این­ها هست. امّا این­جا این‌گونه نیست. بلکه در این­جا یک حرف دیگری است که مثانی است. یک لایه­ی دیگری از همین حروف «حم عسق» می­باشد. همین حرف، سبعة احرف. یعنی این حروف وقتی می­خواهد باز شود، ذو وجوه است و مثانی به این معنا است. طبق این بیان، سبعة أحرف یک پشتوانه­ای پیدا می­کند از قول ابوفاخته که با آیۀ شریفۀ «السبع المثانی» مرتبط می­شود. البته من تأمّل کردم و به این نتیجه رسیدم که خیلی هم وابسته به این حرف ابوفاخته نیستیم. یعنی ما طبق توضیحات دیگری، حتی بدون این حرف ابوفاخته که خودش می­گوید السبع المثانی، أمّ الکتاب است، بدون کلام او هم بحث­های ما به نتیجه می­رسد که آیۀ شریفه را بتوانیم در یکی از وجوهش پیاده سازی بکنیم. چون چندین وجه دارد. یکی از وجوه آیۀ شریفه را به‌عنوان پشتوانه قرار بدهیم برای درک ثبوتی سبعة أحرف و اثبات آن در خارج با فرض این که روایات مکذّب سبعة أحرف را محمل دیگری برایش قرار بدهیم و نه آن گونه­ای که در مجمع البیان و تفسیر تبیان بود که فرمودند از ناحیۀ اهل البیت علیهم السلام سبعة أحرف تکذیب شده است و ایشان فرموده‌اند: «کذبوا» و دروغ است. اگر تکذیب اثباتی باشد، ثبوتی­­ آن هم مشکل باشد، فضای دیگری است. امّا اگر بگوییم که ثبوتی­اش مشکلی ندارد، از جهت اثباتی هم روایات مکذِّب ... .

در بحث تبدیل به مترادف هم باز مطلب دیگری پیدا کردم، آن مطلب را هم عرض می­کنم شما مراجعه کنید و بعداً ببینید؛ در سِیَر أعلام النُبَلاء، این مطالب خیلی مهم است، چیز کمی نیست که بخواهیم روایت را بفهمیم. از ابن حجر و دیگران نقل کرده بودم برایتان، صریحاً گفته بود که حتی این قرائاتی که هست، جزو سبعة أحرف نیست، سبعة أحرف یعنی تبدیل به مرادف. یک مورد دیگر هم پیدا کردم که خیلی جالب است، حالا اگر بحث ادامه پیدا کرد خدمتتان می­آورم. در سیر أعلام النبلاء در شرح حال رئیس معتزله: واصل بن عطاء می­گوید. رئیس معتزله شاگرد حسن بصری است. یعنی خودش تُبّع التابعین است و نزدیک است. عمده عمرش در همان قرن اول بوده است. سیر أعلام از او چه چیزی نقل می‌کند؟ می‌گوید: «قیل أنّه کان قائلاً بجواز التلاوة بالمعنی»20. بعد می‌گوید: «و هو جهلٌ». ذهبی می­گوید عجب حرف جاهلانه­ای است. واصل بن عطاء قائل بوده است که شما می­توانید قرآن را تلاوت کنید، مثل حدیث که نقل به معنی می­کنید، تلاوت بالمعنی هم می توانید داشته باشید. یعنی مرادف و معادل یک جمله را بیاورید و عجیب است که معادل مفرد خیلی با معادل جمله فرق دارد! معادل مفرد و معادل جمله خیلی فرق می‌کند. او می‌گوید «تلاوة بالمعنی». یک مورد دیگر هم از شافعی بود که بعد عرض می­کنم. دومین مورد که یادداشت کرده‌ام این است. یکی از محدّثین بزرگ اهل سنّت، زُهَری است که از او پرسیدند که آیا می­شود حدیث را نقل به معنی کنیم؟ عین الفاظ حدیث یادمان نیست، امّا بگوییم مقصود این بود. پاسخ داد: «إنّ ذلک جائز فی القرآن»21. او می‌گوید حتی این کار در قرآن جایز است. خیلی عجیب است. ببینید چه فضایی بوده است که اهل‌بیت علیهم‌السلام این‌گونه در مقابلش موضِع گرفتند. ایشان می‌فرمودند: «کَذِبوا»، چرا این حرف‌ها را می‌گویند، «حرفٌ واحدٌ»، آخر این­­ها چه حرفی است که شما بگویید در قرآن نقل به معنی جایز است!! یعنی همین که شما مفاد و مقصود کل جمله خدای متعال را بگویید کافی است. مرادف یک واژه، این‌که بود، حالا کار به این­جا رسید که «القرائة بالمعنی». چنین فضایی بوده است که نقل به معنا بکنند و یک جمله‌ای را معادل جمله دیگر بیاورند! در چنین فضایی روایات کتاب کافی وارد شده است، حالا ما می­گوییم مقصود این است که اصلاً روایت سبعة أحرفی در کار نبوده است! این خیلی عجیب است. و لذا معظم المجتهدین مِن أصحابنا که این روایات را مشکل ندیده بودند، ظاهراً این مطالب را در نظر داشتند که فضای روایات چنین فضایی بوده است نه این‌که یعنی اصلاً سبعة أحرف نباشد؛ حالا اگر باز خواستید و نکته­ای داشتید من حرفی ندارم این مطلب را ادامه دهیم. ولی من آیۀ شریفۀ «يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ»22 را مطالعه کرده بودم که امروز دربارۀ آن بحث کنیم. اگر جلسه بعد مطلبی بود بحث را ادامه می­دهیم، اگر مطلبی نبود به سراغ آیۀ بعدی می­رویم23.

و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

کلیدواژگان:

سبعة احرف، السبع المثانی، حروف مقطعة، أبوفاخته، حروف نورانی، حروف ظلمانی، نقل به معنا.

1. سیوطی، الدر المنثور، ج 8، ص 13: «وَأخرج ابْن جرير وَابْن الْأَنْبَارِي فِي الْمَصَاحِف عَن قيس بن عباد قَالَ: قَرَأت على عليّ {وطلح منضود} فَقَالَ: عليّ مَا بَال الطلح أما تقْرَأ [وطلع] ثمَّ قَالَ: [وطلع نضيد] فَقيل لَهُ: يَا أَمِير الْمُؤمنِينَ أنحكها من الْمَصَاحِف فَقَالَ: لَا يهاج الْقُرْآن الْيَوْم».

2. الغارات (ط - الحديثة)، ج‏1، ص 186.

3. سوره حجر، آیۀ 87.

4. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص 143، ح 3.

5. سورۀ آل عمران، آیۀ 7.

6. سورۀ زخرف، آیۀ 4.

7. سورۀ حجر، آیۀ 87.

8. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص 44: «لَوْ عَلِمَ اَلنَّاسُ كَيْفَ خَلَقَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى هَذَا اَلْخَلْقَ لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَداً فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اَللَّهُ فَكَيْفَ ذَاكَ فَقَالَ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ أَجْزَاءً بَلَغَ بِهَا تِسْعَةً وَ أَرْبَعِينَ جُزْءاً ثُمَّ جَعَلَ اَلْأَجْزَاءَ أَعْشَاراً فَجَعَلَ اَلْجُزْءَ عَشْرَةَ أَعْشَارٍ ثُمَّ قَسَمَهُ بَيْنَ اَلْخَلْقِ فَجَعَلَ فِي رَجُلٍ عُشْرَ جُزْءٍ وَ فِي آخَرَ عُشْرَيْ جُزْءٍ حَتَّى بَلَغَ بِهِ جُزْءاً تَامّاً وَ فِي آخَرَ جُزْءاً وَ عُشْرَ جُزْءٍ وَ آخَرَ جُزْءاً وَ عُشْرَيْ جُزْءٍ وَ آخَرَ جُزْءاً وَ ثَلاَثَةَ أَعْشَارِ جُزْءٍ حَتَّى بَلَغَ بِهِ جُزْءَيْنِ تَامَّيْنِ ثُمَّ بِحِسَابِ ذَلِكَ حَتَّى بَلَغَ بِأَرْفَعِهِمْ تِسْعَةً وَ أَرْبَعِينَ جُزْءاً فَمَنْ لَمْ يَجْعَلْ فِيهِ إِلاَّ عُشْرَ جُزْءٍ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَكُونَ مِثْلَ صَاحِبِ اَلْعُشْرَيْنِ وَ كَذَلِكَ صَاحِبُ اَلْعُشْرَيْنِ لاَ يَكُونُ مِثْلَ صَاحِبِ اَلثَّلاَثَةِ اَلْأَعْشَارِ وَ كَذَلِكَ مَنْ تَمَّ لَهُ جُزْءٌ لاَ يَقْدِرُ عَلَى أَنْ يَكُونَ مِثْلَ صَاحِبِ اَلْجُزْءَيْنِ وَ لَوْ عَلِمَ اَلنَّاسُ أَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ هَذَا اَلْخَلْقَ عَلَى هَذَا لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَداً».

9 . بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 59، ص 104: «وعن علي عليه السلام أنه قال : اعتل الحسن عليه السلام فاشتد وجعه فاحتملته فاطمة عليها السلام فأتت به النبي صلى الله عليه وآله مستغيثة مستجيرة ، وقالت له : يا رسول الله ، ادع الله لابنك أن يشفيه ، ووضعته بين يديه . فقال صلى الله عليه وآله حتى جلس عند رأسه ثم قال : يا فاطمة ! يا بنية ، إن الله هو الذي وهبه لك وهو قادر على أن يشفيه . فهبط عليه جبرئيل فقال : يا محمد ، إن الله عز وجل لم ينزل عليك سورة من القرآن إلا وفيها فاء وكل فاء من آفة ، ما خلا الحمد فإنه ليس فيها فاء ، فادع قدحا من ماء فأقرأ فيه الحمد أربعين مرة ثم صبه عليه ، فإن الله يشفيه ، ففعل ذلك ، فكأنما أنشط من عقال».

10. سورۀ مدّثّر، آیات 30 و 31.

11. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏4، ص 387، ح 4989.

12. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏3، ص 224، ح 15.

13. التوحيد (للصدوق)، ص 91.

14. همان، ص 88.

15. همان، ص 92، ح 6.

16. سورۀ حجر، آیۀ 87.

17. همان.

18. سورۀ هود، آیۀ 1.

19. سورۀ شوری، آیات 1و 2.

20. سیر أعلام النبلاء، ج 5، ص 465: «وقيل كان يجيز التلاوة بالمعنى وهذا جهل».

21. كتاب المدخل إلى السنن الكبرى البيهقی، ت عوامة، ج ١، ص ٢۴۶-٢۴٧: «وفيما ذكر أبو عبد الله الحافظ، فيما أنبأني إجازة، حدثنا أبو العباس، هو الأصم، حدثنا محمد بن عبيد الله المنادي، حدثنا يونس بن محمد المؤدب، حدثنا أبو أويس قال: سألنا الزهري عن التقديم والتأخير في الحديث؟ فقال: إن هذا يجوز في القرآن، فكيف به في الحديث، إذا أصبت معنى الحديث فلم تحل به حراما، ولم تحرم به حلالا، فلا بأس بذلك إذا أصبت معناه».

22. سورۀ ق، آیۀ 30.

23 شاگرد: آیا دعوای خلق قرآن و قِدَم قرآن، ارتباط و ریشه در این بحث حقیقت قرآن دارد یا نه؟ به این بیان که بحث حقیقت قرآن حل نشده بود که این دو طایفه به جان هم افتادند؟ آیا به بحث ما ارتباط دارد که حقیقت قرآن یک چیز است و این نمودها یک چیز دیگری است که این دعوا به راه افتاده است؟

استاد: ببینید، حقیقت قرآن دو بحث است؛ یکی این که راجع به کلام نفسی است که أشعری بعداً اشعری برای توجیه در آورد. قبل از این که او کلام نفسی را مطرح کند، شروع مباحث مخلوق بودن کلام اللّه از مسأله صفات بود. آیا متکلّم بودن از صفات خدا هست یا نیست. این­ها گفتند از صفات است و کلام هم صفت است و خدا باید قدیم باشد. یعنی شروع بحث از این­جا است و حدود بحث از این­جا است. حالا اگر شما هم مطلب خوبی پیدا کردید برای ما هم بفرمایید.







************
تقریر آقای صراف:
یکشنبه 25/7/1395

· در بخش اول که حقیقتی است که وقتی در مصاحف بروز می‌کند باید از طریق چندوجهی بودن (سبعة احرف) ظهور کند.

· قرآن و لیلة القدر با هم گره خورده‌اند. وقتی حضرت خواستند در مورد لیلة القدر توضیح دهند نکات خوبی در آن است. در روایات دیگری هم جای تأمل جدی است.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏94 ؛ ص6
قَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع إِنَّ اللَّهَ فَرْدٌ يُحِبُ‏ الْوَتْرَ وَ فَرْدٌ اصْطَفَى الْوَتْرَ فَأَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَةٍ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ‏ خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ‏ وَ قَالَ‏ خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً وَ قَالَ فِي جَهَنَّمَ‏ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ‏ وَ قَالَ‏ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ‏ وَ قَالَ‏ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ‏ وَ قَالَ‏ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ‏ وَ قَالَ‏ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ‏ فَأَبْلِغْ حَدِيثِي أَصْحَابَكَ لَعَلَّ اللَّهَ يَكُونُ قَدْ جَعَلَ فِيهِمْ نَجِيباً إِذَا هُوَ سَمِعَ حَدِيثَنَا نَفَرَ قَلْبُهُ إِلَى مَوَدَّتِنَا وَ يَعْلَمُ فَضْلَ عِلْمِنَا وَ مَا نَضْرِبُ مِنَ الْأَمْثَالِ الَّتِي لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ بِفَضْلِنَا قَالَ السَّائِلُ بَيِّنْهَا فِي أَيِّ لَيْلَةٍ أَقْصِدُهَا قَالَ اطْلُبْهَا فِي سَبْعِ الْأَوَاخِرِ وَ اللَّهِ لَئِنْ عَرَفْتَ آخِرَ السَّبْعَةِ لَقَدْ عَرَفْتَ أَوَّلَهُنَّ وَ لَئِنْ عَرَفْتَ أَوَّلَهُنَّ لَقَدْ أَصَبْتَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ قَالَ مَا أَفْقَهُ مَا تَقُولُ قَالَ إِنَّ اللَّهَ طَبَعَ عَلَى قُلُوبِ قَوْمٍ فَقَالَ- إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً فَأَمَّا إِذَا أَبَيْتَ وَ أَبَى عَلَيْكَ أَنْ تَفْهَمَ فَانْظُرْ فَإِذَا مَضَتْ لَيْلَةُ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَاطْلُبْهَا فِي أَرْبَعٍ وَ عِشْرِينَ وَ هِيَ لَيْلَةُ السَّابِعِ وَ مَعْرِفَةُ السَّبْعَةِ فَإِنَّ مَنْ فَازَ بِالسَّبْعَةِ كَمَّلَ الدِّينَ كُلَّهُ وَ هِيَ الرَّحْمَةُ لِلْعِبَادِ وَ الْعَذَابُ عَلَيْهِمْ وَ هُمُ الْأَبْوَابُ الَّتِي قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ‏ يَهْلِكُ عِنْدَ كُلِّ بَابٍ جُزْءٌ وَ عِنْدَ الْوَلَايَةِ كُلُّ بَابٍ.

· آیه و لقد آتیناک سبعاً من المثانی ... هم جای تأمل جدی دارد در آیات شریفة.

· چه بسا بتوان گفت که مثانی از مثنی به معنای تاشده باشد و به معنای دارای لایه باشد

· در تفسیر سبع المثانی تفسیری به ابوفاخته نسبت داده شده که گفته ام الکتاب که با توجه به اینکه او در یک جا آن را به معنای حروف مقطعه گرفته است، در اینجا هم چه بسا مقصودش همان بوده باشد.

· السبع المثانی چه بسا توان‌های هفت باشد (مثل 49 که فقط با عدد هفت رابطه دارد)

· هر 14 حرف نورانی در سوره حمد هست و از حروف ظلمانی هم نصفش در آن است. یک سری از حروف ظلمانی که در آن نیست مثل فاء که فرمودند الفاء من الآفة.

التوحيد (للصدوق) ؛ ؛ ص92
6- قَالَ وَهْبُ بْنُ وَهْبٍ الْقُرَشِيُّ سَمِعْتُ الصَّادِقَ ع يَقُولُ‏ قَدِمَ وَفْدٌ مِنْ أَهْلِ فِلَسْطِينَ عَلَى الْبَاقِرِ ع فَسَأَلُوهُ عَنْ مَسَائِلَ فَأَجَابَهُمْ ثُمَّ سَأَلُوهُ عَنِ الصَّمَدِ فَقَالَ تَفْسِيرُهُ‏ فِيهِ‏ الصَّمَدُ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ فَالْأَلِفُ دَلِيلٌ عَلَى إِنِّيَّتِهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ ذَلِكَ تَنْبِيهٌ وَ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنْ دَرْكِ الْحَوَاسِّ وَ اللَّامُ دَلِيلٌ عَلَى إِلَهِيَّتِهِ بِأَنَّهُ هُوَ اللَّهُ وَ الْأَلِفُ وَ اللَّامُ مُدْغَمَانِ لَا يَظْهَرَانِ عَلَى اللِّسَانِ‏ وَ لَا يَقَعَانِ فِي السَّمْعِ وَ يَظْهَرَانِ فِي الْكِتَابَةِ دَلِيلَانِ عَلَى أَنَّ إِلَهِيَّتَهُ بِلُطْفِهِ خَافِيَةٌ لَا تُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا تَقَعُ فِي لِسَانِ وَاصِفٍ وَ لَا أُذُنِ سَامِعٍ لِأَنَّ تَفْسِيرَ الْإِلَهِ هُوَ الَّذِي أَلِهَ الْخَلْقُ عَنْ دَرْكِ مَاهِيَّتِهِ وَ كَيْفِيَّتِهِ بِحِسٍّ أَوْ بِوَهْمٍ لَا بَلْ هُوَ مُبْدِعُ الْأَوْهَامِ وَ خَالِقُ الْحَوَاسِّ وَ إِنَّمَا يَظْهَرُ ذَلِكَ عِنْدَ الْكِتَابَةِ دَلِيلٌ عَلَى أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَظْهَرَ رُبُوبِيَّتَهُ فِي إِبْدَاعِ الْخَلْقِ وَ تَرْكِيبِ أَرْوَاحِهِمُ اللَّطِيفَةِ فِي أَجْسَادِهِمُ الْكَثِيفَةِ فَإِذَا نَظَرَ عَبْدٌ إِلَى نَفْسِهِ لَمْ يَرَ رُوحَهُ كَمَا أَنَّ لَامَ الصَّمَدِ لَا تَتَبَيَّنُ وَ لَا تَدْخُلُ فِي حَاسَّةٍ مِنَ الْحَوَاسِّ الْخَمْسِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى الْكِتَابَةِ ظَهَرَ لَهُ مَا خَفِيَ وَ لَطُفَ فَمَتَى تَفَكَّرَ الْعَبْدُ فِي مَاهِيَّةِ الْبَارِئِ وَ كَيْفِيَّتِهِ أَلِهَ فِيهِ وَ تَحَيَّرَ وَ لَمْ تُحِطْ فِكْرَتُهُ بِشَيْ‏ءٍ يَتَصَوَّرُ لَهُ لِأَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُ الصُّوَرِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى خَلْقِهِ ثَبَتَ لَهُ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُمْ وَ مُرَكِّبُ أَرْوَاحِهِمْ فِي أَجْسَادِهِمْ وَ أَمَّا الصَّادُ فَدَلِيلٌ عَلَى أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَادِقٌ وَ قَوْلَهُ صِدْقٌ وَ كَلَامَهُ صِدْقٌ وَ دَعَا عِبَادَهُ إِلَى اتِّبَاعِ الصِّدْقِ بِالصِّدْقِ وَ وَعَدَ بِالصِّدْقِ دَارَ الصِّدْقِ وَ أَمَّا الْمِيمُ فَدَلِيلٌ عَلَى مُلْكِهِ وَ أَنَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ وَ لَا يَزُولُ مُلْكُهُ وَ أَمَّا الدَّالُ فَدَلِيلٌ عَلَى دَوَامِ مُلْكِهِ وَ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دَائِمٌ تَعَالَى عَنِ الْكَوْنِ وَ الزَّوَالِ بَلْ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ يُكَوِّنُ الْكَائِنَاتِ الَّذِي كَانَ بِتَكْوِينِهِ كُلُّ كَائِنٍ ثُمَّ قَالَ ع لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِيَ الَّذِي آتَانِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِيدَ وَ الْإِسْلَامَ وَ الْإِيمَانَ وَ الدِّينَ وَ الشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَ كَيْفَ لِي بِذَلِكَ وَ لَمْ يَجِدْ جَدِّي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّى كَانَ يَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَ يَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي- فَإِنَّ بَيْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّي عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلَا لَا أَجِدُ مَنْ يَحْمِلُهُ أَلَا وَ إِنِّي عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَ لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ ثُمَّ قَالَ الْبَاقِرُ ع الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنَا وَ وَفَّقَنَا لِعِبَادَتِهِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي‏ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ وَ جَنَّبَنَا عِبَادَةَ الْأَوْثَانِ حَمْداً سَرْمَداً وَ شُكْراً وَاصِباً وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ يَقُولُ‏ لَمْ يَلِدْ عَزَّ وَ جَلَّ فَيَكُونَ لَهُ وَلَدٌ يَرِثُهُ‏ وَ لَمْ يُولَدْ فَيَكُونَ لَهُ وَالِدٌ يَشْرَكُهُ فِي رُبُوبِيَّتِهِ وَ مُلْكِهِ- وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ فَيُعَاوِنَهُ فِي سُلْطَانِهِ‏.

التوحيد (للصدوق) ؛ ؛ ص88
1- حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدِ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ الْفَقِيهُ الْقُمِّيُّ ثُمَّ الْإِيلَاقِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو سَعِيدٍ عَبْدَانُ بْنُ الْفَضْلِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بِمَدِينَةِ خُجَنْدَةَ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ شُجَاعٍ الْفَرْغَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ حَمَّادٍ الْعَنْبَرِيُّ بِمِصْرَ قَالَ حَدَّثَنِي إِسْمَاعِيلُ بْنُ عَبْدِ الْجَلِيلِ الْبَرْقِيُّ عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ وَهْبِ بْنِ وَهْبٍ الْقُرَشِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ ع‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ قَالَ‏ قُلْ‏ أَيْ أَظْهِرْ مَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَ نَبَّأْنَاكَ بِهِ بِتَأْلِيفِ الْحُرُوفِ الَّتِي قَرَأْنَاهَا لَكَ لِيَهْتَدِيَ بِهَا مَنْ‏ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ وَ هُوَ اسْمٌ مَكْنِيٌّ مُشَارٌ إِلَى غَائِبٍ فَالْهَاءُ تَنْبِيهٌ عَلَى مَعْنًى ثَابِتٍ وَ الْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنِ الْحَوَاسِّ كَمَا أَنَّ قَوْلَكَ هَذَا إِشَارَةٌ إِلَى الشَّاهِدِ عِنْدَ الْحَوَاسِ‏ وَ ذَلِكَ أَنَّ الْكُفَّارَ نَبَّهُوا عَنْ آلِهَتِهِمْ بِحَرْفِ إِشَارَةِ الشَّاهِدِ الْمُدْرَكِ‏ فَقَالُوا هَذِهِ آلِهَتُنَا الْمَحْسُوسَةُ الْمُدْرَكَةُ بِالْأَبْصَارِ فَأَشِرْ أَنْتَ يَا مُحَمَّدُ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي تَدْعُو إِلَيْهِ حَتَّى نَرَاهُ وَ نُدْرِكَهُ وَ لَا نَأْلَهَ فِيهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فَالْهَاءُ تَثْبِيتٌ لِلثَّابِتِ‏ وَ الْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنْ دَرْكِ الْأَبْصَارِ وَ لَمْسِ الْحَوَاسِّ وَ أَنَّهُ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ بَلْ هُوَ مُدْرِكُ الْأَبْصَارِ وَ مُبْدِعُ الْحَوَاسِّ.

· از برخی منابع عامه آمده بود که سبعة احرف یعنی تبدیل به مرادف. در سیر اعلام النبلاء آمده که در شرح حال حسن بصری که قائل به جواز تلاوت به معنا بوده است.

· همچنین از زهری (یا دیگری از محدثین عامه) هم نقل شده که وقتی از نقل به معنا در حدیث سؤال شده گفته که ان ذلک جائز فی القرآن.

· وقتی این فضا ملاحظه شود، مظنون می‌شود که مقصود مقابله با چنبن فضایی بوده است.