بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۵

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است


*************
تقریر جدید:


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر قرآن کریم 95: جلسه پنجم؛

تاریخ: 31/06/1395 ش؛

زمان جلسه: 00:32:40

مقدمه­ی بحث شناخت معنای حدیث سبعة أحرف و تفسیر آن نزد شیعه و اهل‌سنت

استاد: در جلسه­ی قبل راجع به روایتی صحبت شد. با آن نحوه­هایی که سیوطی در "الدرّ المنثور" به نقل از ابن­مردویه آورده است، یک وجهی را عرض کردم. هم­چنین عرض کردم که ابن­مردویه کتاب تفسیر بسیار معروفی داشته است و شاید خود ابن­کثیر که از مفسّرین مهمّ سلفی­ها است، از این تفسیر در کتابش نقل می‌کند و این کتاب در دست او بوده است. البته سیوطی هم این کتاب را داشته است. بنده یک پیگیری هم کردم که این کتاب تا چه زمانی در دست­ها بوده است. معلوم ‌شد که حدّاقل تا زمان سیوطی در دست­ها بوده است. امّا این­که افراد بعد، تا چه زمانی خودِ تفسیر ابن‌مردویه را داشته‌اند … امیدوار هستیم که در آینده که اطلاّعات گسترده می‌شود، این کتاب‌ها هم پیدا شده و به دست ما برسند. اگر یک وقتی متوجه شدید که این دو تا کتاب پیدا شد، سریع به یک­دیگر اطّلاع بدهید. یکی کتاب "ترجمان­القرآن" نوشته­ی سیوطی. چون کلّ ثمره­ی "الدرّ المنثور" را در آن­جا آورده است. در "الدرّ المنثور" این‌طور گفته است که کتاب، حجیم می­شده است. لذا سندها را حذف کردم تا این­که کتاب به ‌صورت مختصر باشد. دیگری هم کتاب تفسیر ابن‌مردویه است. در هر حال این­ها کتاب­هایی قدیمی هستند و باید بررسی بشوند. ولی عرض کردم که در "عبقات‌ الأنوار" از یک کتابی که خود ایشان فرمودند من در نجف دیدم، سند را از هم­شاگردی حفص گفتند. حفص در درجه­ی اعتبار در جایگاهیی است که الان مصحف موجود به نقل از ایشان است. از هم­شاگردی حفص نقل کرده‌اند که نام او "ابوبکر ­بن ­عیّاش" می‌باشد. ابوبکر بن ‌عیّاش عن­ عاصم که شیخ قرائتش می‌باشد، عن استادش: زِرّ­ بن­حبیش عن ابن­ مسعود که گفته است: «کُنّا نَقرَأ علی عهد رسول اللّه صلّی‌ اللّه ‌علیه ‌و آله و سلّم «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» أنّ علیّا مولی المؤمنین «وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»1.

شاگرد: تطبیق بوده است یا این­که قرآن بوده است؟

استاد: حالا صحبت بر سر همین است. در جلسه­ی قبل عرض کردم عده‌ای می‌گویند: «معلوم است که قرآن تحریف نشده است. روایتی که مفادّ آن تحریف قرآن باشد را کنار بگذارید. حتی اگر سندش هم صحیح باشد، باز هم آن روایت را کنار بگذارید چه برسد به این­که سند نداشته باشد».

استاد: بنده در آن روز عرض کردم که مساله­ی سبعة أحرف در نزد خود اهل‌سنت می‌تواند یک وجهی باشد برای این­که تفسیر آن­ها از سبعة أحرف درست باشد، بدون این­که لازمه­اش تحریف قرآن باشد. سؤال پیش می‌آید که آیا تنها راه همین است؟ اگر یادتان باشد عرض کردم سابقاً به‌ طور مفصّل راجع به این­ها صحبت شده است. مشهور در نزد امامیّه این است که «إِنَّ­­­ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ»2. می‌گویند که ائمه علیهم ‌السلام حدیث سبعة أحرف را تکذیب کرده‌اند. «كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّه‏»3. ایشان می‌گویند: «دروغ است. سبعة أحرف یعنی چه؟» و لذا بر اساس این مبنایی که اهل‌بیت علیهم ‌السلام سبعة أحرف را تکذیب کرده‌اند، حرف واحد فقط یک قرائت است و بیش از یک قرائت نیست. تنها یک حرف است.

بررسی حدیث سبعة أحرف و معنای آن در کلام مرحوم عسکری

استاد: بر اساس این مطلبی که عرض شد، خُب، سبعة أحرف که دیگر کنار رفت و حرف­هایی هم که در جلسه­ی قبل عرض کردم به کنار رفت. ما چطور حرف بزنیم؟ همان‌طوری که شما [یکی از حاضران] از کتاب مرحوم آقای عسکری نقل کرده بودید و کتاب ایشان هم در نرم ‌افزار مشکات ­الأنوار نور موجود هست، در آن کتاب تلاش ایشان بر اساس این مبنا است. یعنی بر اساس این ذهنیّتی که اصلاً سبعة أحرف معقول نیست و یک حرف کاملاً دروغین است. فقط «حرف واحد». حالا ایشان بر اساس این دیدگاه می‌گویند که «کُنّا نَقرَأ» یعنی چه. در این­جا یک توضیحاتی می‌دهند. می‌گویند: «بخش مهمی از عُمر من صرف این شده است تا این مطلب را فهمیدم که اصلاً کلمه­ی "إقراء" و "قاری" و این­ها در دوره‌ای که در زمانه­ی صحابه بوده است، یک معنای خاصّ خودش را داشته است. سپس معنای آن در زمان‌های بعد کلاً عوض شده است». الآن ما می‌گوییم: «مُقری» یا «قاری» یعنی کسی که استاد است و قرائت یاد می‌دهد که به این شکل بخوان. ایشان می‌گویند که اصلاً این‌گونه نبوده است. در آن دوره معنای مُقری این بوده است که یعنی کسی که لفظ را به همراه معنا توضیح می داده است و مراد را می گفته است و مدلول تصدیقی را باز می‌کرده است. قاری هم یعنی مُتعلّم با معنا. می‌گویند بعد از این­که کم‌کم مصحف عثمان جا گرفت و خلفاء آمدند «جَرّدوا» را اعمال کردن، کم‌کم معنای مقریء به این سمت رفت که یعنی به شما یاد می‌دهد که چطور قرآن بخوانید. هر چه که می‌خواهد باشد، تو فقط قرآن بخوان. قاری هم فقط می‌خواند و کاری به این ندارد که معنای آن چه است؛ خُب، روی این حساب این­ها می‌گویند که ابن­مسعود نگفته است که «کُنّا نقرأ». بلکه در این­جا سه وجه محتمل است: «نَقرَأ» و «نُقرَأ» و «نُقرِأ». می‌گویند که اگر «نُقرِأ» باشد، باید کرسی آن «یاء» باشد. امّا اگر «نُقرَأ» و «نَقرَأ» باشد، هر دوی این­ها با کرسی «ألف» درست است. ابن مسعود می‌گوید: «کُنّا نُقرَأ»، یعنی «کُنّا نُعَلَّم» یا «کُنّا نُقرِأ» یعنی «کُنّا نُعَلِّم»، آن هم «نُقرِأ» در زمان خودشان که چه بوده است؟ یعنی نه این­که فقط می‌گوییم لفظ را بخوان؛ خطبه­ی بلندبالایی که در صحیح بخاری هست که چند روز قبل از ضربت خوردنش، خلیفه­ی دوم خوانده است، قبل از آن همین ابن­عباس نقل می‌کند. می‌گویند: «كُنْتُ أُقْرِئُ رِجَالًا مِنَ المُهَاجِرِينَ، مِنْهُمْ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ»4، عده‌ای از مهاجرین را. «کنت اُقراُ طائفة من المهاجرین». «اُقراُ»، که ایشان می‌گویند آیا با گذشت سی سال از مسلمانی ابن­عوف، باید قرآن به یاد او بدهند که بخواند! تازه با وجود این­که خودش هم عرب بوده است باید به او قرآن خواندن یاد داد! این­که معنا ندارد. «کنت اُقراُ» یعنی «أعلّمه مع المعنا». مدلول تصدیقی را برای او باز­ می‌کرده است؛ در هر حال تفسیراتی دارند که حالا بعضی از آن­ها، سؤالات و ابهاماتی دارد که باید در سر جایش برسیم و بحث بشود.

شاگرد: همزه در عبارت «کُنّا نُقرَأ» باید بر روی «واو» نوشته بشود.

استاد: به‌خاطر مضموم بودن «نون»؟

شاگرد: «نُقرَؤُ». باید بر روی «واو» نوشته بشود.

استاد: «نَقرَاُ» هم بخواهد …. قبل از آن همزه است. بله، چون به قبل از آن نگاه می‌شود. فتحه­ی قبلی، کرسی را همزه می­کند.

شاگرد 2: مگر این­که «کالمتوسط» باشد که در این ‌صورت مثل خودش نوشته می‌شود.

استاد: الآن هم در همه‌جا «نَقرَاُ» می‌نویسند. ممکن است که «نُقرِاُ» هم بوده باشد. ولی فعلاً همه، «نَقرَاُ» است.

خصوصیات روایت «کُنّا نَقرَأ علی عهد رسول الله صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله»

استاد: حالا خصوصیّات این مطلب از یادم نرود. پس سه تا احتمال در این روایت هست. «نَقرَاُ»، «نُقرِاُ»، «نُقرَاُ». در همین "الدرّ المنثور"، هفت مورد «کُنّا نَقراُ» داریم. غیر از این­که احتمال حرف ایشان را بدهند که بگویند «نُقرَاُ» باشد، اگر در بقیه­ی موارد نگاه بکنید، هیچ‌کدام از این احتمالات نمی‌آید. «کُنّا نَقرَأ». چرا؟؛ چون دارد آیاتی را می‌گوید که نسخ تلاوت شده است. کاری به معنا ندارد. بلکه می‌خواهد بگوید که این‌گونه می‌خواندیم امّا حالا دیگر این‌گونه نیست. در فضای نسخ تلاوت می‌گوید که دیگر نیست. این یک مورد آن بود که بیان شد. شش مورد دیگر «کُنّا نَقرَأ». خود أعراب، علمای آن­ها، تمام کسانی که روایت را إعراب­گذاری کرده‌اند به «نُقرَأ» إعراب­گذاری نمی‌کنند. هر عربی هم که الآن این عبارت را بخواند «کُنّا نَقرَأ» می‌خواند. این «نُقرَأ» یک تلاشی از ایشان است برای این مطلبی که الآن عرض کردم که از دیدگاه حرف واحد، با احتفاظ بر این­که سرسوزنی در کتاب، تحریف نیامده است، بحث را جلو ببریم. خُب، چه می‌گویند؟ می‌گویند: «کُنّا نُقرَأ». یعنی ابن­مسعود می‌گوید: «کُنّا نُعَلَّم». خُب، چه چیزی را «نُعَلَّم»؟ الفاظ قرآن به همراه تفسیر و معنای آن. خُب، این دیگر خوب است. یعنی می‌خواندیم که در زمان حضرت صلّی ‌اللّه‌ علیه ‌و آله «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ». حالا برای معنای آن و توضیح مدلول تصدیقی آن «أنّ عَلیّاً مولی المؤمنین». این توضیح بود. این تبیین معنا بود.

اقسام وحی

استاد: در یک تقسیم‌بندی - که قبلاً هم جلساتی را به‌طور مفصّل راجع به آن صحبت کرده‌ایم - سه گونه وحی داریم. وحی قرآنی، وحی بیانی، وحی قدسی یا حدیث قدسی.

وحی قرآنی و ویژگی‌های آن

وحی قرآنی، تدوین تکوین است. لذا تحدّی در آن می‌آید. پشتوانه­ی تحدّی، مطلب بسیار مهمّی است. وقتی که خدای متعال می‌فرماید: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»5 پشتوانه­اش این است که این کتاب دارد تدوین می­کند. وقتی که جلو رفتید، می‌فهمید که چه خبر است! تدوین تکوین است. در نهایت اگر هم بخواهند به تحدّی با قرآن بپردازند، می‌بینید که بین متحدّی و غیر آن چقدر تفاوت است! یعنی قرآنی که می‌خواهد تکوین را تدوین بکند با غیر از آن چقدر تفاوت وجود دارد. این، ماهیّت وحی قرآن است و حساب خودش را دارد.

وحی بیانی و ویژگی‌های آن

استاد: مورد دوم وحی بیانی است. وحی بیانی چیست؟ ملک وحی می‌آورد امّا تحدّی در آن نیست. در این­جا دیگر تدوین تکوین نیست، بلکه توضیح آن قرآن است. بیان آن قرآن در شئونات مختلف است. خُب، البته آن هم وحی است.

دیدگاه شیخ صدوق در اعتقادات الإمامیّه در مورد تغییر در قرآن

استاد: مرحوم صدوق در اعتقادات الإمامیّه، همین را به‌طور مفصّل توضیح می‌دهند. می‌گویند: «اعتقاد ما امامیّه این است که در قرآن هیچ تغییری رخ نداده است. هر چقدر روایت هم که در این باب آمده است، منظور آن­ها وحی است». ایشان می‌گوید: «این هم وحی بوده است نه این­که وحی قرآنی بوده است». مرحوم صدوق رحمه ‌اللّه از همان روز اوّل این­ها را توضیح داده­اند.

حدیث قدسی و ویژگی‌های آن

استاد: مورد سوّم هم وحی حدیث قدسی است که آن هم توضیح وحی قرآنی نیست، امّا مناجاتی است که خالق متعال با قلوب اولیاء و اوصیاء و انبیاء علیهم‌ السلام داشته است. این­ها احادیث قدسی هستند که بسیار زیاد می‌باشند. این هم برای خودش دستگاهی دارد؛ پس ما سه گونه وحی داریم.

دو احتمال معتنا به در ماهیّت روایت «کُنّا نَقرَأ علی عهد رسول الله صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله»

استاد: در این­جا بیانی که ایشان دارند یکی از دو محمل را دارد. یا «أنّ علیّاً مولی المؤمنین» وحی بیانی است. یعنی ابن­مسعود می‌خواهد بگوید: «این کلمه را هم جبرئیل آورده است، امّا نه این­که قرآن باشد». خود حضرت برای ما فرمودند که «جبرئیل این را آورد، امّا جزو قرآن نیست». قرآن همان است، این را هم از ناحیه­ی خدای متعال به‌ عنوان دلیل برای توضیح آن آورده است. یا این­که حدیث، حدیث نبوی صلّی ‌اللّه‌ علیه ‌و آله و سلّم است و اخبار از آن علم خودشان است به این معنا که مراد خدای متعال از این آیه چه بوده است؟ «أنّ علیّاً مولی المؤمنین». ایشان به این شکل معنا کرده‌اند. لذا می‌گویند که دیگر نه تحریفی شد و هم روایت درست شد به آن چیزی که ابن مسعود گفته است و ردّی هم نشده است؛ این مطلب خیلی کار برده است.

پاسخ‌های ساختگی اهل‌سنت و کلاسیک کردن آن­ها در پاسخ به این روایت

استاد: اگر در خاطر شریفتان باشد، عرض کردم که منابع این بحث‌های ما در منابع اهل‌سنت بیشتر از شیعه است که اگر کسی در این زمینه کار بکند متوجه می‌شود، ولی پانزده قرن از این­ها گذشته است. مفاد این روایت از روز اوّل پسند فرهنگ اهل­سنّت نبود. پانزده قرن است که فکر کردند و جواب­هایی را پیدا کردند. جواب­­هایی مثل نسخ تلاوت و دیگر چیزها. چندین وجه برای هر کدام از این­ها می‌گفتند. امثال قرائت شاذّه و انواع و اقسام اصطلاحات کلاسیک جا انداخته‌اند که طلبه‌هایشان برای مخاطبان خودشان فوراً می‌گویند. چرا؟ چون از روز اوّل هم مورد پسندشان نبود. وقتی هم دیدند که شیعه دارد یک مقداری قدرت می‌گیرد، با محکم­ترین وجهی که ممکن بود، دهان ابن شنبوذ، قاری مهم خودشان، را هم بستند و تمام شد که مفصّل عرض کردم. ابن­مجاهد هم آمد این­ها را جا انداختند. خُب، این روایت مورد پسند آن­ها نبود؛ اتّفاقا در مورد شیعه برعکس بود. کدام شیعه بود که وقتی حدیث به دستش می‌رسید: «کُنّا نَقرَأ علی عهد رسول اللّه صلّی‌ اللّه ‌علیه ‌و آله و سلّم» بگوید: «وای، یک کاری با این روایت بکنید!». بلکه می‌گفت: «به به! عجب حدیث خوبی است. حرف ما است». اصلاً انگیزه نداشتند. منابع مشترک ... . آن­ها انگیزه داشتند و سر و صورت کلاسیک به آن دادند. شیعیان این انگیزه را نداشتند. خُب، اول انگیزه در کجا پیدا شد؟ مثل زمان آقای عسکری و این­ها. زمان مجلسی این‌گونه نبود و برعکس بود. ادبیّاتی را که مرحوم مجلسی دارند، یک ادبیّاتی است که خاص خودشان است. بحار الأنوار را ببینید. اصلاً إباء ندارند. همچنین آمیرزا حسین نوری صاحب مستدرک، وقتی که کتاب می‌نویسند ادبیّات خاصّ خودشان را دارند. فضاء، یک فضایی شد که برنامه‌ریزی کردند از همین برای ایجاد یک موج اجتماعی استفاده بکنند. همان تعبیری که من عرض می‌کردم یک شمشیر تیز برّان، همین‌طور که به طرف شیعه آمد ببرد، به ‌نحوی ‌که بعد از آن دیگر شیعیان نتوانند هیچ حرکت اضافه‌ای انجام بدهند. گاهی دیده‌اید برای کشتن یک کسی آنچنان ضربه­ای به او می‌زنند که حتی فرصت این­که یک آه از دلش بیرون بیاید را پیدا نمی‌کند. آن­ها هم این کار را کردند که قبلاً توضیحات آن را به‌طور مفصّل عرض کرده‌ام؛ مثل آقای عسکری دیدند که عجب! کار به جایی رسیده است که یک چنین شمشیر تیزی درست شده است. منابع مشترک، آن­ها رفته‌اند و در پلّه­ی بالا نشسته­اند. ما که اصلاً اجماع و چه و چه از آن چیزهایی که توضیح آن را داده­ام. آن دکتر قفاری [می­گوید که] خُب، این معلوم است که از آن رافضی­هایی بوده است که آیه را در نماز جماعت این‌گونه می خوانده است: «وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ بِسَیفِ عَلِیٍّ»6.

معلوم است که ابن­شنبوذ از بزرگان شما بوده است و در این مطلب که شکّی وجود ندارد. آن­ها برای این­که ردّی بر علیه شیعیان بکنند، می‌گویند که یک رافضی این را می خوانده است. منابع این­ها را به ‌صورت مفصّل عرض کردم. اگر خواستید صوت این جلسات را حتماً گوش بدهید. چرا که این­ها مسائل و مطالب بسیار مهمّی است و یک کلمه نیست؛ خُب، آن­ها این‌گونه کار کرده‌اند. بین خودشان تا این­جا آمده است. الآن هم که این شمشیر را درست کرده‌اند… خُب، آقای عسکری هم فکر کردند و یک حرف خوب دارند ارائه می‌دهند. می‌گویند: «این روایت وحی بیانی است. شیخ صدوق هم گفته است. چرا باید وقتی که شما این روایت را می‌بینید، بگویید یعنی تحریف قرآن؟ با حفاظ بر این­که یک واو از مصحف شریف کم و زیاد نشده است، با حفاظ بر این، روایت هم معنای خودش را دارد». پاسخ به این مطلب فکر برده است.

بررسی «نقرأ» موجود در روایت از حیث چگونگی خواندن

استاد: راجع به «إقراء» هم همین‌طور است. عبارت ایشان را که می‌خواندم این‌گونه بود. ایشان گفتند: «بخش معظمی از عمر من صرف این شد تا من این مطلب را فهمیدم که این‌گونه است». البته یک چنین چیزی را، اصطلاحش را توضیح می‌دهند. سال گذشته خواندیم. امسال هم دوباره به خدمت شما بخوانم. چاپ جدید از "مفتاح­الکرامه"، جلد هفت، صفحه­ی دویست و چهارده. ایشان همین را به حالت «مُقری» که به‌معنای تعلیم باشد، لحاظ نمی‌کنند. البته این­طوری که ایشان می‌گویند. ولی ایشان می گویند اصل این اصطلاح، «إذا تمهّد هذا فنقول»، یعنی قاری­ها سه دسته هستند. «فنقول: القرّاء صحابیّون و تابعیّون أخذوا عنهم و متبحّرون». سه گونه قاری داریم. قاری صحابی، قاری تابعی، قاری متبحّر که دیگر جزو هیچ‌کدام از این­ها نیست. «و الصّحابیّون» را می‌گویند که دو دسته هستند. «و الصحابیّون المقرئون سبعة: أمیرالمؤمنین و سیّدالوصیین علیه السلام، و أبیّ، و زید بن ثابت، و عثمان، و ابن مسعود، و أبو الدرداء و أبو موسی الأشعری». اینها صحابیّون مُقرِئ هستند. «و القارئون: ابن عباس، و عبد اللّٰه بن السائب، و أبو هریرة و هم تلامذة أبیّ ما عدا ابن عباس فإنّه قرأ علی زید أیضاً». بعد ادامه می‌دهند: «و التابعیّون المکیّون و المدنیّون و الکوفیّون» که تعداد هر کدام از این‌ها را می‌گویند. «و أمّا المتبحّرون کذا». پس این کلمه­ی «مقریء» بین صحابه بوده است. ولی آیا مقریء یعنی این‌طور که لفظ و معنا را با هم یاد می داده است یا نه؟ ابن­مسعود ... درست نیست «کُنّا نُقرَأ» بخوانیم. چون خیلی بعید به نظر می‌آید. چرا؟ چون اگر مُقرِیء آن­ها خود پیامبر صلّی ‌اللّه ‌علیه ‌و آله و سلّم بوده‌اند که این‌طور نمی‌گویند: «کُنّا نُقرَأ». بلکه می‌گوید: «کُنّا یُقرِئُنا رسول اللّه صلّی‌ اللّه ‌علیه ‌و آله». این‌طور باید بگوید دیگر نه این‌که «نُقرَأ» بگوید. پس معلوم می‌شود که فضا، فضای خودشان بوده است که «کُنّا نُقرَأ». ابن­مسعود از آن افرادی است که خودش مُقریء است و نه مُقرَأ. در صحیح بخاری روایت دیگر دارد که حضرت برای قرآن به خود ابن­مسعود ارجاع می‌دادند. پس ابن­مسعود «کُنّا نُقرَأ» نمی‌گوید. چون خودش مُقرِئ بود. حتی زید­ بن ­ثابت را که عثمان برای نوشتن مصحف تعیین کرد، چقدر ابن­مسعود ناراحت شد که روایات آن را خواندیم. گفت: «به سراغ زید بن­ ثابت رفته‌اید و مرا رها کرده‌اید؟». خود او مُقریء بسیار مهمی بود که حضرت او را تعیین کرده بودند. پس کلمه «نُقرَأ» با ابن­مسعود خیلی هماهنگی ندارد با توجه به این­که خود او از مُقرئون بود.

پس بنابراین اگر ابن­مسعود بگوید: «کُنّا نُقرأ»، نُقرَأ خواندن در این­جا یک مقداری مشکل است. بلکه ممکن است «نُقرِأ» بوده است. یعنی ما «نُقرِأ و نُعلِّم». با این بیان، حرف ایشان درست می‌شود. امّا اگر «نُقرَأ» باشد یک مقداری بعید به نظر می‌رسد ولی ظاهر کتاب ایشان این‌گونه است که همان «نُقرَأ» خوانده‌اند.

خُب، حالا «کُنّا نُقرِأ». ابن مسعود می‌گوید که ما این­چنین تعلیم می‌دادیم. یعنی این را از تعلیم می‌گفتیم. یا «کُنّا» از باب «إقراء» خود لفظ. حالا عرض من در جلسه قبل این بود، این وجهی که ایشان گفتند به چه معناست؟ به‌معنای وحی بیانی. یا إقراء به‌ معنای تعلیم لفظ با معنا که حتی وحی بیانی هم که نباشد، وجه خوبی است و وجهی است که عمر یک کسی برای آن گذاشته شده است و زحمت کشیده است. ولی زمان ما که الآن این فکر برای محیط شیعه آمده است، به ‌منزله­ی ابوبکر بن ­الأنباری قرن چهارم اهل‌سنت است. یعنی الآن شیعه در این فکر در حدود هزار سال از اهل‌سنت عقب هستند. یعنی الآن این صنف فکری که ایشان کرده‌اند را آن­ها در حدود هزار سال پیش شروع کرده بودند. هزار سال نسبت به ما جلو هستند. فقط باید خودتان لمس کنید و ببینید. یادتان هست که می‌گفتم زمخشری، آن­جایی را که توانست حرف بزند، حرف زد. امّا در جایی ‌که گیر کرد، بر گردن شیعه انداخت. آن کسی که تخریج احادیث کشّاف را کرد، گفت: «این مطالب که در کتاب‌های صحاح و سنن خود ما است که به گردن شیعیان می‌اندازید! روافض دروغگو این­ها را درست کرده‌اند». تا می‌توانستند فکر می‌کردند، یک چیزهایی به ذهن هر کدام از این­ها می‌آمد که آن را کلاسیک می‌کردند. هر کجا هم که گیر­می‌افتادند، می‌گفتند که این روافض بدجنس این دروغ­ها را گفته­اند. بعضی­ها هم می‌آمدند می‌گفتند که این­ها روایات خودمان است. یادتان هست که [بدرالدین] عینی چه گفت؟ از او نقل کرده‌اند. یک روایت آورد که برای خودشان بود. بعد گفت معلوم است که این روایت دروغ است. چرا؟ گفت: «لأنّه یُقَوّی مَذهَب الروافض»7. این روایت برای ما است، امّا دروغ است. چون مذهب شیعیان را تقویت می‌کند؟ خیلی برای شما خوب شد! هر حدیثی که مذهب شیعیان را تقویت بکند، دروغ است دیگر! این‌ها مواردی بوده است که زحمت کشیده‌اند و مدام جلو آمده است و حالا کلاسیک شده است. یعنی الآن مطمئن هستند که هر روایتی را که شما از آن­ها بخوانید، دیگر مجبور نیستند که بر گردن شما بگذارند. اگر برای کتاب خودشان است یک جواب کلاسیک برای آن درست کرده‌اند. اگر به ‌دنبال این سرنخ­هایی که به خدمت شما می‌دهم، بروید متوجه می‌شود که چه چیزی عرض می‌کنم. به همین دلیل است که از لُجنه­ی سعودی پیغام می‌دهند: «حالا بیایید بحث بکنیم». متخصّصان آن­ها به خودی­هایشان خبر داده‌اند که کارهای کلاسیک ما دیگر تمام شده است؛ خُب، در این‌چنین فضا، کار ایشان با هزار عقبه فکر خوبی است. امّا عرض من در جلسه­ی قبل این بود که آیا تنها راه همین است؟ خیر. چرا این راه، تنها راه نیست؟ به‌خاطر این­که این حرف ایشان بر اساس مبنای «إِنَّ­­­ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ» است که اصلاً اهل‌سنت این مطلب را قبول ندارند. آن­ها سبعة أحرف را متواتر می‌دانند. لذا عرض کردم که یکی از مهم‌ترین مفسّران آن­ها که طبری است، در مقدمه­ی تفسیر چه می‌گوید؟ صریحاً قبول می‌کند. می‌گوید: «امام مشفقی که دلش به حال دین می‌سوخت ترخیصاً من اللّه آمد و ستة أحرف را سوزاند و تنها یک حرف آن را برای مسلمانان باقی گذاشت». اگر به مقدمه­ی تفسیر ایشان هم مراجعه کرده باشید، عبارت ایشان را می‌بینید. این مطلب را به تفصیل توضیح می‌دهد. کلّی رفت‌ و برگشت می‌کند و ادلّه می‌آورد. خُب، وقتی یک فضایی است که مبنای اهل‌سنت به‌گونه‌ای است که خودشان سبعة أحرف را قبول دارند و خودشان هم می‌گویند که شش تا از این سبعه حذف شده است، یا این­که ابن­جزری که به آن شش حرف دیگر تصریح نمی‌کند، می‌گوید تا آن اندازه‌ای که مصحف عثمان، تاب رسم و خط را داشته است، حروف هم موجود است، امّا کلّ حروف نیست. وقتی که چنین فضایی است، محمل حدیث ابن­مسعود فقط محمل کتاب ایشان نیست که بگوییم منحصر به حرف واحد است. یکی از محمل­های ایشان طبق مبنای خودشان این است که یکی از آن حروفی است که ابن­مسعود دارد، می گوید ما از آن سبعة أحرف، فقط یک حرف آن را می‌دانیم. یعنی با حفاظ بر این­که ذرّه­ای از قرآن تحریف نشده است، امّا بر اساس مبنای خودشان، یکی از سبعة أحرف است. می‌گویند: «خود شما امامیّه قبول ندارید که سبعة أحرف باشد» که راجع به این مطلب به‌طور مفصّل صحبت شد. اولاً سبعة أحرف، روایاتی که دارد، ردّ بر تلقّی صحابه است و شواهد دارد که آن در جایگاه خودش قابل تطبیق و بررسی است. مطلب دوم این­که حرف واحدی که حضرت در روایت می فرمایند و این‌طور در خاطرم مانده است که سند آن هم صحیح بود، امام علیه‌السلام فرمودند: «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى‏ مَا لِلْإِمَامِ‏ أَنْ‏ يُفْتِيَ‏ عَلَى‏ سَبْعَةِ وُجُوهٍ»8. «سَبْعَةِ وُجُوهٍ». سبعة أحرفی که سبعة وجود را می‌آورد. یعنی چه؟ این روایت صحیح هم بود و برای اهل‌بیت علیهم‌السلام است. چون همین امامی که می­فرمایند: «کذبوا»، همین امام در جای دیگر، تصدیق به سبعة أحرف کرده‌اند.

تکذیب اهل‌بیت علیهم‌السلام نسبت به تلقّی غلط افراد از سبعة أحرف

استاد: ابن­حجر و امثال او که از متخصّصین فن هستند، تصریح دارند و می‌گویند: «ریبی نیست که صحابه­ای بودند که بر خودشان جایز می‌دانستند وقتی قرآن می‌خوانند، نقل به معنا بکنند» و خیلی راحت هم این کار را انجام می‌دادند. به‌راحتی جای «هلّم» و «تعال» را عوض می‌کنند. یعنی می­گفتند: هر چیزی که مرادف یک کلمه‌ای هست، همان مرادف را هم که بیاورید خوب است و کفایت می‌کند. می‌گفتند که پیامبر صلّی‌ اللّه ‌علیه ‌و آله به ما ترخیص چنین کاری را داده‌اند؛ تلقّی اشتباه می‌کردند. اهل‌بیت علیهم‌السلام این تلقّی اشتباه را تکذیب می‌کردند و می‌فرمودند: «کذبوا». می‌فرمودند که یک چنین تفسیری از سبعة أحرف دروغ است. کجا جدّ ما اجازه داده‌اند که هر کسی هر چیزی را خواست به جای کلمات قرآن جایگزین بکند!

انس چه گفته بود؟ آیه‌ای از قرآن را خواند و به ‌راحتی نقل به معنا کرد. این مطلبی را که عرض می‌کنم در تفسیر ابن­کثیر و دیگر تفاسیر موجود است که البته خود طبری هم این مطلب را می‌آورد. دیگری به او گفت که اصل آیه­ی قرآن، این چیزی که تو خواندی نیست. تو چرا معادل آن را آوردی؟ گفت: «فرقی نمی‌کند. همه­ی این‌ها هم معنا و مرادف هستند و هر کدام را که دلت می‌خواهد بگو و ترخیص داری که مرداف بیاوری».

شاگرد: یک مورد هم «طعام الأثیم» بود که به جای آن «طعام الفاجر» گفته بودند9.

استاد: بله، که بعد گفته بود گناهکار با فاجر یکی است؛ اصلاً رسم شان بوده است که چنین کاری را انجام می‌داده‌اند و بسیاری از تصریحات بر این مطلب موجود است؛ لذا در این فضا گفتند: «حرف واحد». حرف واحد یعنی چه؟ این نکته، خیلی نکته­ی ظریفی است. یک وقتی هست که می‌گوییم هفت تا حرف است که حضرت جبرئیل علیه‌السلام یک حرف آن را آورده است. حرف دوم را صحابی، به‌صورت مرادف می‌آورد که بشود حرف دوم. حضرت راست می‌گویند. می‌گویند: «إِنَّ­­­ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ». دو نازل کننده­ی قرآن که نداریم که یکی­اش خدا باشد و نازل کننده­­ی دیگر، این صحابی­ای باشد که مرادف آن را گفت. بلکه یک حرف است. یعنی نازل کننده­ی آن یک نفر است.

شاگرد: یک جا «علی نبیّ واحدٍ»10 دارد.

استاد: أحسنت «علی نبیّ واحدٍ»، امّا همین «نبیّ واحد»، اگر خود حضرت صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله دو تا حرف را از ملک وحی گفتند که منافاتی ندارد. چرا؟؛ چون باز «حرف واحدٌ علی نبیٍ واحد» است. چرا «حرف واحد»؟ چون این­جا، آن سبعة أحرف باطن قرآن بر اساس تدوین کلّ عالم نیست. در این­جا سبعة أحرف یعنی «الأشیاء تعرف بمقابلاتها». مقابل حرف واحد یعنی حرف آن صحابی. حرف دوّم­اش مرادف­گویی آن صحابی است. معلوم است که قرآن حرف دوم ندارد. امّا حرف دوم به ‌معنای عرضه­ی اخیره. شیعه و سنی این عرضه­ی اخیره را دارند. هر سال قرآن عرضه می‌شد و در آن سال رحلت حضرت صلّی‌ اللّه ‌علیه ‌و آله، جبرئیل دو بار عرضه کرد. هم در کتب شیعه است و هم در کتب اهل‌سنت و عرضه­ی اخیره چه بود؟ آن نحوی بود که صحابه، مصحف عثمان را می‌خواستند بر طبق آن مرتّب بکنند. «الحرف الأوّل، الحرف الأخیر». «العرضة الأخیرة» و امثال این­ها. بنابراین در چنین فضایی، نظر مشهور امامیّه و شیخ الطائفه و دیگران از جمله طبرسی در مجمع البیان این است که «علمای امامیّه می‌گویند که خیر. یعنی تلقّی آن­ها از حرف واحد، ردّ سبعة أحرفی است که به این نحو معروف می‌گویند. نه ردّ سبعة أحرف به نحو مرادف گویی». تلقّی علماء این‌گونه بوده است و لذا اگر یادتان باشد از کتب فقهی جواهر و امثالهم شاهد آوردم که عملاً و به حمل شایع، این­چنین نبوده است. خود صاحب جواهر گفتند: «در زمان حضرت تعدّد قرائات بوده است پیامبر صلّی ‌اللّه‌ علیه ‌و آله یاد داده بوده‌اند. لذا اگر مهریه­ی یک زنی را آموزش قرآن قرار بدهید، هر کدام از این قرائات را به ‌عنوان مهریه ایشان قرار بدهید، درست است». این مطلب را از جواهر آوردم و خدمت شما خواندم. یا مطالب مهم دیگری که در این فضا بود، روایت در مورد دو قرائت «مَلِک» و «مالِک» بود. می‌گوید من در پشت سر امام معصوم علیه ‌السلام نماز می‌خواندم. مکرراً می‌شنیدم که ایشان هم «ملک» می‌خواند و هم «مالک»؛ مجتهدین که معظم ایشان من أصحابنا هستند، چه می‌گفتند؟ گفتند: «کلّ نزل من عند جبرئیل علی رسول اللّه صلّی‌ اللّه‌ علیه ‌و آله». یعنی تمام این وجوه قرائات. اگر در خاطر شریف­تان باشد، از کتاب شهید ثانی و… و فریقین این مطلب را داشتند.

شاگرد: مرحوم طبرسی که این همه اقوال را می­آورد، ایشان هم ...

استاد: بله. در کتاب شهید ثانی رحمه ‌اللّه بود و عبارت هم برای ایشان بود و در سایر کتب هم بود. این­ها گفتند: «معظم الجمهور من أصحابنا» این را گفته­اند؛ اگر در ذهن شریف شما نسبت به هر کدام از این مطالب ابهامی می‌آید، شاید بالغ بر یک سال به‌طور مفصّل راجع به تک‌تک این­ها مباحثه کرده‌ایم.

شاگرد: شما می‌فرمایید که کلام مشهور امامیه این است که از قدیم هم این بوده است که «نزل علی حرف واحد» در مقابل سبعة أحرف است. یعنی شما به نقل از مشهور دارید می‌فرمایید که حتی فقهاء می‌گفتند: «کلّ نزل من عند واحد» ...

استاد: خیر؛ بنده که مشهور می‌گویم، یعنی ما تابع موثّقین از علمای شیعه هستیم. دو نفر از بزرگان علمای امامیّه، یکی شیخ الطائفه در تبیان و نه در فقه. یکی هم طبرسی در تفسیرشان. بنده قبلاً این­ها را توضیح داده‌ام. عرض کردم که ما دانه دانه­ی این­ها را در حدود یک سال تمام خوانده‌ایم. همه­ی این مطالب را از منابع­شان به‌طور مستند و معتبر آورده‌ایم و مباحثه کرده­ایم. یعنی این دو عالم بزرگوار در فضای تفسیر فرمودند: «أصحابنا این مطلب را می‌گویند». در مقابلش بزرگان فقهاء، از خود شیخ الطائفة و سایرین از علما، شهید و ... در فضای فقه این‌طور می‌گفتند. عبارت را از کتاب علاّمه­ی حلّی آوردیم و خواندیم. همه­ی این­ها می‌فرمودند: «معلوم است که جبرئیل این‌ها را آورده است. این­ها متواتر است». اگر بحث‌ها در خاطر شریف­تان مانده باشد، حتی شهید اوّل آمدند و سبعة أحرف را به عشرة أحرف افزایش دادند. محکم گفتند: «چه کسی گفته است که سبعة أحرف؟ قرائات عشرة، متواتر است» و آن حرف‌های شهید ثانی و اشکالاتی که وجود داشت را آوردیم که چندین روز مفتاح الکرامه را می‌خواندیم.

شاگرد: عرض بنده این است که برداشت این نیست که مشهور شیعه این‌گونه معتقد بوده‌اند. بلکه مشهور شیعه در آن زمانی‌که تفسیر می­گفته است، این‌طور تلقّی­ای را می‌کرده است. امّا مشهور شیعه در حالت عادی­اش که اشتغال به فقه و سایر ابحاث داشته است، چنین تلقّی­ای را نداشته است.

استاد: بله. ولی ما الآن براساس حرف طبرسی و شیخ الطائفه حرف نمی‌زنیم. آن­ها ناقل فضای امامیّه هستند. ما هم می‌گوییم این­ها این­طور گفته­اند. آن­ها که تصریح نکرده‌اند، بلکه به حمل شایع است. این­ها به حمل اوّلی، دو عالم جلیل­القدری که ما اعتماد به آن­ها داریم، این دو با حمل اوّلی صریحاً دارند می‌گویند که این‌گونه است.

شاگرد: با عبارت «کلّ نزل من عند اللّه» دارند به حمل اوّلی تصریح می‌کنند دیگر. فقهای ما در ذیل آن روایت «کلّ نزل من عند اللّه» دارند تصریح می‌کنند دیگر.

استاد: بله. درست می‌فرمایید. الآن یادم آمد. ما دو سه روز راجع به همین بحث کردیم. گفتم تلقّی امثال علاّمه و شهید و … از کافی و این روایات چه بوده است که در یک جا هم اسمی از آن نبرده­اند؟ چون کافی که در دست ایشان بوده است دیگر. همین روایتی که می‌گویید. چند روز راجع به همین مطلب صحبت شد. گفتم پس معلوم می‌شود علاّمه و شهید، از این کتاب کافی که در دست همگان بوده است، یک فهمی داشته‌اند که نسبت به این مطالب دیگر منافاتی نداشته است و بر طبق فهم ایشان، در بین این دو دسته مطلب، منافاتی وجود نداشته است؛ بله درست می‌فرمایید. راجع به همین مطلب هم بحث شد؛ همچنین جزائری و سید صدر که گفته­اند: معظم المجتهدین من أصحابنا این را می‌گویند، آن­ها هم قبول داشته‌اند که مجتهدین از أصحاب شیعه این مطلب را می‌گویند. یعنی معظم المجتهدین از أصحاب شیعه، خلاف شیعه می‌گویند!؟ چون در هر حال در این فضایی که ما الآن پیش می‌رویم، یک فضایی است که جوّ الآن بر علیه آن است. اگر یادتان باشد گفتیم که از قرن یازدهم، ورق برگشته است. چون این‌گونه است، لذا ما الآن نیاز داریم به اینکه فعلاً آن چیزی را که بر روی آن تأکید می‌کنیم، حرف مرحوم شیخ در تبیان و مرحوم طبرسی در مجمع البیان باشد و آن مطالب بعدی را به‌ عنوان فضای تحقیق ثانوی قرار بدهیم.

والحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

کلیدواژگان:

سبعة أحرف، تفسیر شیعه از سبعة أحرف، حرف واحد، علی نبی واحد، تفسیر اهل‌سنت از سبعة أحرف، اقسام وحی، تحدّی در قرآن، وحی بیانی، وحی قرآنی، وحی قدسی، حدیث قدسی، مقریء، قاری، کنا نقرأ علی عهد رسول اللّه، ابن­مسعود، ابن­مردویه، سیوطی، ابن­کثیر، طبری، شیخ الطائفه، مرحوم طبرسی، شهید اول، شهید ثانی، مرحوم جزائری، مرحوم عسکری.

1. الدرّالمنثور فی التفسیر بالمأثور، ج 3، ص 117.

2. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص 630، ح 12.

3. همان، ج‏2، ص 630، ح 13.

4. صحیح بخاری، ج 8، ص 168، ح 6830.

5. سوره­ی اسراء، آیه­ی 88: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا».

6. سوره­ی آل عمران، آیه­ی 123: «وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ ۖ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ».

7. البنایة شرح الهدایة، ج 5، ص261.

8. خصال شيخ صدوق، ج 1، ص 366: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الصَّيْرَفِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ‏ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ عَنْكُمْ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى‏ مَا لِلْإِمَامِ‏ أَنْ‏ يُفْتِيَ‏ عَلَى‏ سَبْعَةِ وُجُوهٍ ثُمَّ قَالَ‏ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب‏».

9 الاحكام لابن حزم، ج 4، ص 559: «قال ابن مناس نا ابن مسرور نا يحيى نا يونس بن عبد الأعلى نا ابن وهب حدثني ابن أنس قال أقرأ عبد الله بن مسعود رجلا (إن شجرة الزقوم طعام الأثيم) فجعل الرجل يقول طعام اليتيم فقال له ابن مسعود طعام الفاجر قال ابن وهب قلت لمالك أترى أن يقرأ كذلك قال نعم أرى ذلك واسعا».

10. التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 6: «واعلموا ان العرف من مذهب اصحابنا والشائع من اخبارهم ورواياتهم ان القرآن نزل بحرف واحد، على نبي واحد».







************
تقریر آقای صراف:
چهارشنبه 31/6/1395

· یکی از رواتی که در صحیح مسلم راه را (برای مطاعن منافقین) باز کرده ابن جمیل است.

· ابن حزم ظاهری (اندلسی) در المحلی (یا الاحکام) می‌گوید ابن جمیل کارش خراب و ساقط است چون اسم آورده از منافقین (اولی و دومی و ...) که می‌خواستند پیامبر(ص) را در عقبه ترور کنند.

· برای آن روایت از ابن مسعود که جلسه قبل مطرح شد، دو کتاب اگر پیدا شود خوب است: یکی ترجمان القرآن سیوطی که تمام اسناد الدر المنثور را آورده و یکی هم کتاب تفسیر ابن مردویه.

· مشهور نزد امامیه


الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏2 ؛ ص630
12- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ‏ مِنْ‏ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَكِنَّ الِاخْتِلَافَ يَجِي‏ءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ.

· مرحوم آقای عسکری می‌گویند که در زمان گذشته مقصود از قرائت و مقری و قاری چیز دیگری بوده و مقری کسی بوده که هم لفظ را و هم تفسیر و معنا را می‌گفته و یاد می‌داده‌اند و این کنّا نقرأ، در حقیقت کنّا نُقرَأ بوده که یعنی با معانی یاد می‌گرفته‌ایم. (می‌گویند سه احتمال وجود دارد: نَقرأ، نُقرِئُ و نُقرَأ).

· این یک تلاشی است که با احتفاظ بر آن تصور معمول از آن القرآن واحد، کار را جلو ببرند و الا در الدر المنثور چند جای دیگر هم این تعبیر نقرأ آمده که فقط با یاد دادن لفظ جور درمی‌آید، ضمن اینکه همه آنها که اعراب‌گذاری می‌کرده‌اند، احدی به این شکلی که ایشان فرموده‌اند اعراب نکرده است.

· سه جور وحی داریم: وحی قرآنی، وحی بیانی، حدیث قدسی. وحی قرآنی، آن تحدی درش می‌آید. ایشان گفته‌اند که در این روایت، این احتمال هست که منظور او وحی بیانی بوده باشد، یا اینکه حدیث نبوی بوده باشد که به این شکل تعلیم فرموده‌اند.

· در مورد چنین روایاتی، اهل سنت انگیزه داشتند که اینها را توجیه کنند اما در میان شیعه چنین انگیزه‌ای وجود نداشت تا زمان مرحوم آقای عسکری و فضا جوری شد که یک جو اجتماعی علیه شیعه ایجاد شد. وقتی مثل ایشان دیدند که چنین جوی را علیه شیعه دارند کلاسیک می‌کنند، چنین بیاناتی را برای توضیح بین علماء می‌بینیم.

· در مفتاح الکرامه ج7 ص214 دارند:

مفتاح الكرامة في شرح قواعد العلامة (ط - الحديثة)؛ ج‌7، ص: 214
إذا تمهّد هذا فنقول: القرّاء صحابيّون و تابعيّون أخذوا عنهم و متبحّرون، و الصحابيّون المقرئون سبعة: أمير المؤمنين و سيّد الوصيين عليه السلام، و ابيّ، و زيد بن ثابت، و عثمان، و ابن مسعود، و أبو الدرداء و أبو موسى الأشعري. و القارئون: ابن عباس، و عبد اللّٰه بن السائب، و أبو هريرة و هم تلامذة ابيّ ما عدا ابن عباس فإنّه قرأ على زيد أيضاً. و التابعيّون المكيّون ستة و المدنيّون أحد عشر و الكوفيّون أربعة عشر و البصريّون ستة و الشاميّون اثنان. و أمّا المتبحّرون فخلق كثير لكنّ الضابطين منهم أكمل ضبط من المكيّين ثلاثة: عبد اللّٰه بن كثير، و حميد بن قيس الأعرج، و محمد بن محيصن، و من المدنيّين أيضاً ثلاثة: شيبة، و نافع، و أبو جعفر ابن القعقاع، و من البصريّين خمسة: عاصم، و أبو عمرو، و عيسى بن عمر، و عبد اللّٰه ابن إسحاق، و يعقوب، و من الكوفيّين خمسة: يحيى بن وثاب، و سليمان، و حمزة، و عاصم و الكسائي، و من الشاميّين أيضا خمسة: عطية، و إسماعيل، و يحيى بن الحارث، و شريح الحضرمي، و عبد اللّٰه بن عامر.

· در این روایت، ابن مسعود اگر منظورش یاد گرفتن از پیامبر(ص) بود که این تعبیر را به کار نمی‌برد و اسم از حضرت می‌برد. اگر منظورش بین خودشان می‌بود، تناسبی با ابن مسعود ندارد که خودش از مقرئین بوده است و اگر نقرئ می‌بود مناسبت می‌داشت. البته آنچه که در مورد وحی بیانی فرمودند، حرف خوبی است. اما آیا تنها راه این است؟ چون این حرف ایشان بر مبنای نزل من عند واحد است که اصلاً اهل سنت آن را قبول ندارند و سبعة احرف را قبول دارند. وقتی چنین فضایی است، حدیث ابن مسعود فقط محملش چیزی نیست که ایشان فرمودند، بلکه روی مبنای خودشان، اینکه یکی از سبعة احرف باشد قابل قبول است.

· اگر بگویند شما که سبعة احرف را قبول ندارید، باید گفت که آنچه در روایات در نفی سبعة احرف است ناظر به تلقی عامه و صحابه است که برای خود جایز می‌دانستند که نقل به معنا کنند. اینجا مهم این است که در مقابل آن حرف اول، حرف دومش چیست؟ اگر حرف اول حرف جبرئیل و حرف دوم حرف صحابی باشد، نفی حرف دوم یک چیز دیگری می‌شود.

· عرضه اخیره را شیعه و سنی قبول دارند.

· البته تلقی علماء اینگونه بوده که رد همان سبعة احرف است که البته در فضای تفسیر به حمل اولی فرموده‌اند اما در فضای فقه و قرائت نماز تمامی قراءات را قبول داشته‌اند.

· بنابراین در چنین فضایی نیاز داریم که آنچه مورد تکیه ما است همان فرمایش شیخ طوسی و مرحوم طبرسی در تفسیر است و مباحث دیگر را باید برای فضای بحثی و تحقیق گذاشت.