بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۵

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است


سوزنچی:
جلسه 3 یکشنبه 1395/6/28
مبدل برای تبدیل حروف مقطعه به آیات و ... با اشاره‌ای به علم جفر و صحیفه فاطمیه، الفاظ وجود لفظی و عینی‌شان یکی است، اما وجود عینی حروف مقطعه چیست؟ ذوالنشانه در حروف مقطعه چیست؟





****************
تقریر جدید:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

تفسیر قرآن کریم 95: جلسه­ی سوم

تاریخ: 28/06/1395 ش.

زمان جلسه: 00:50:08

شاگرد: نه اینکه ….خوانده نمی‌شود. ما بنا است که آن­ها را یک سبک بخوانیم ….

استاد: چه مبدّل­هایی اجراء می‌شود. مبدّل می‌گویند؟ یعنی یک ضوابطی اجراء می‌شود تا از إحکام به تفصیل برویم. این‌گونه نیست که عین همان إحکام در تفصیل بیاید.

شاگرد: اصلاً این­ها با هم فرق می‌کنند. دو تا چیز متفاوت به نظر می‌آید.

شاگرد 2: فرق­های آن را که همه قبول دارند. حاج آقا دارند یک شباهتی را در این فضایی که با هم فرق دارند، ایجاد می‌کنند.

شاگرد: همان کلمه­ی «مبدّل» را که الآن استاد فرمودند، من این کلمه را بلد نبودم که بگویم و بلد نبودم که چگونه بگویم. آن «مبدّل» چه است؟

شاگرد 2: این سؤال معلوم شد؟

شاگرد: یک حرف است و إلاّ اگر به ذهن خودمان این سه تا را با این سه تا منطبق بکنیم، یک چیز دیگری می‌شود.

استاد: من دیروز عرض کردم که این فقط یک احتمال است و اصلاً نگفتم که این حرف درست است.

شاگرد: چون آن فرمایش شما، به‌عنوان روایت تلّقی شده بود. آن­جا که فرمودید: «الر» و «حم» و «ن»، امام معصوم علیه السلام طبق یک روایتی این سه تا را به هم وصل کرده­اند.

استاد: بنده عرض کردم که ابن­عباس این کار کرده است. تأکید کردم. دو تا روایت خواندم. یک روایت، روایت ابن­عباس بود که به اصطلاح حدیث، به آن موقوف. ما یک مرفوع داریم و یک موقوف و یک مقطوع1.

مقطع بودن روایت ابن عباس که در تفسیر حروف مقطّعه آمده بود

استاد: برداشت بنده از فرمایش شما چنین شد: در حرف دیروز که گفته شد «الر» «حم» «ن»، حروف مقطّعه از سه­جا به یکدیگر وصل شده بود و «الرحمن» شده بود، می‌گویید که در «الرحمن»، چون «راء» از حروف شمسی است، در قرائت حذف می‌شود. «الرحمن» خوانده می‌شود، آن هم با اعراب خاصّ خودش و هیئت خاص خودش که «فَعلان» است. ولی نمی‌شود که «الر» را، «اَرّ» بگویند و این نحوه­ی خواندن تفاوت دارد [لامِ در الرحمن خوانده نمی­شود در حالی که لام در «الر» خودش حرفی مستقل است و باید خوانده شود].

شاگرد: اصلاً کلمات دیگر هم می‌شود از این حروف استفاده کرد. مثل این­که ما، حروف مقطّعه را به این شکل در کنار هم قرار می‌دهیم: «صراط علیّ حق، نُمسکه».

استاد: بله.

شاگرد: اهل‌سنت هم همین را دارند و گفته­اند: «صحّ طریقک مع السنّة». آلوسی این را دارد2.

استاد: بله. آن­ها در تفسیرشان دارند که یک چیز دیگری را درست کرده‌اند.

شاگرد: «صحّ طریقک مع السنّة».

استاد: الآن این حروف، با آن ترتیبش به این نحو ترکیب بشود. خُب، فرمودید که اگر امام معصوم علیه‌السلام فرمودند که نکته­ی خوبی است. من دیروز عرض کردم: «یؤلّفه النبیّ و الأمام»3، آن را امام معصوم علیه‌السلام فرمودند. آن مطلب در روایت شیعه بود که فرمودند: «الم‏ هُوَ حَرْفٌ مِنْ حُرُوفِ‏ اسْمِ‏ اللَّهِ‏ الْأَعْظَمِ‏» که «يُؤَلِّفُهُ‏ الْإِمَامُ». پس اصل تألیف در روایت بود. این­که امام علیه‌السلام و پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلّم این­ها را تألیف می‌کنند، اصل مساله تألیف بود. این بود. اما در آن روایت نبود که چگونه تألیف می‌کنند و در لسان معصوم علیهم‌السلام هم نبود و تا آن­جایی هم که من جست‌وجو کردم، پیدا نکردم که حضرت علیه‌السلام نحوه­ی تألیف آن را بگویند. فقط در نقلی که از ابن عباس هست، وجود دارد که البته نقل ابن عباس هم موقوف است. چون وقتی که روایت به یک صحابی­ای برسد ولی به پیامبر خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله و­سلم نسبت ندهد، می‌گویند که این روایت موقوف است. یعنی به صحابی می‌رسد و به بعد از او به معصومین علیهم‌السلام نمی‌رسد. امّا اگر نسبت بدهد و از لسان حضرت نقل بکند، دراین‌صورت می‌گویند که مرفوع است؛ آن مرفوعه­ای که در حدیث می‌گوییم «رَفَعَه» که ضعیف می‌شود، آن اصطلاح مراد نیست. مرفوع، دو تا اصطلاح دارد. اتفاقاً این اصطلاح در بین اهل­سنّت خیلی رایج است. می‌گویند: «مرفوعٌ». مرفوعٌ یعنی به حضرت نسبت داده است. اگر بگوید «موقوفٌ» یعنی خود صحابی گفته است و به حضرت نسبت نداده است.

شاگرد: مثل «ما زنت امرأة نبی قطّ» که خودش به پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله نسبت نداده است. ابن­عباس فرموده است.

استاد: بله. یعنی «ما رفعه إلی النبیّ صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله» و مرفوع نیست. بنابراین روایت ابن­عباس موقوف است. او نگفته است که من از امیرالمؤمنین علیه‌السلام یا از پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلم نقل می‌کنم؛ حالا اهل‌سنت، مرفوع را فقط به حدیث نبوی می‌دانند. ولی خُب، نزد شیعه اگر ابن عباس از امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم نقل بکند، کافی است. در این ‌صورت هم حدیثی است که به معصوم می‌رسد، ولی ابن­عباس نسبت نداده است. ولو خود انسان دل­جمع و دلگرم باشد کسی که دائماً همراه حضرت بوده است و چه درس‌هایی که از امیرالمؤمنین علیه‌السلام گرفته است که می‌گوید شب تا صبح برای من تفسیر گفتند ولی از «باء» بسم اللّه رد نشدند: «لم یتعد إلی السین»4 و این همه که صحبت شد، به حرف «سین» از بسم الله نرسیدند. منظور این است که ابن­عباس که این‌گونه جلساتی را با امیرالمؤنین صلوات اللّه علیه داشته‌اند، معلوم است این حرف‌ها که زده می‌شود، انسان یک نحو دلگرم می‌شود که این حرف‌ها [از سوی معصوم علیه السلام] زده شده است، نه این­که خودش از پیش خودش یک چیزی را بگوید. ولی خُب، در هر حال او به معصوم نسبت نداده است. چه گفته است؟ گفته است: «الر حم ن، این­ها را در کنار هم قرار بدهید، سه تا از حروف مقطّعه برای سه آیه­ی مبارکه است که "الرحمن" می‌شود». ایشان [یکی از طلاّب حاضر در جلسه] می­فرمایند: «خُب، این چه ربطی به او دارد؟ این "الر" است، آن "الرحمن" است. وقتی که "الرحمن" می‌خوانید، حرف شمسی دارد و باید مشدّد بخوانید و لام آن حذف می‌شود و باید با هیئت خاصّ خودش بخوانید. "حم" با "الرحمن" جور در نمی‌آید. چون در "الرحمن" این "ح" ساکن است».

شاگرد: اصلاً «الرحمن» دو کلمه است. یک کلمه­ی آن «ال» است و دیگری «رحمن».

استاد: بله. «ال» ادات تعریف است که خودش یک حرف است، ولو از حرف‌هایی که به اصطلاح، حرف خاصّ خودمان نیست که منعزل باشد و از قبل و بعد خودش منفرد باشد. حرف اتّصال است. از اداتی است که برای تعریف است.

شاگرد: همزه­ی «ال» هم که وصل است.

استاد: بله. لام آن هم از آن حروفی است که در حروف شمسی، ساقط می‌شود. البته حالا راجع به «ال» شاید در همین مباحثه هم بحث شود. حالا الآن فقط به‌عنوان اشاره بگویم و رد بشویم. خود این­که «ال» حرفی است که با معنای مادّه، ربطی دارد یا ندارد، این حرف‌ها قالبیّت بحث کردن را دارد. شاید اوّلین معنای «ال»، عهد باشد. استغراق و استیعاب و جنس و این­ها، مراحل بعدی­اش باشد. اگر «ال» عهد باشد، از این­که «لا یرقبوا فیکم إلّاً و لا ذمّة»5 دور نیست. خود کلمه «إلّ» یعنی عهد و پیمان. از این‌که «ال» با همین تشدید به‌معنای عهد است و به کارگیری «ال» هم برای عهد است مانند «الیوم» که الف و لام آن برای عهد است، به نظرم می‌رسد که ممکن است «ال» با آن «إلّ» و «الَلَ» که از ماده‌ای است که به‌معنای عهد است در اشتقاق کبیر نزدیک به هم باشند و معنا داشته باشد. به نظرم می‌رسد که چندین روز در همین مباحثه، بحثش شده است.

شاگرد: بله این بحثی که می‌فرمایید، مطرح شده است.

شاگرد 2: در فقه اللغه گذشت.

نوع نگاه به حروف در اشتقاق کبیر

استاد: بله، ممکن است؛ در هر حال در اشتقاق کبیر، نگاه حرفی و اسمی به حروف نیست. وقتی که در فضای اشتقاق کبیر رفتید، دیگر سر و کار شما با متن حروف است و با تعداد آن­ها و این­که چگونه آمده‌اند و این‌گونه حرف‌ها است. اصلاً فضا، فضای دیگری می‌شود؛ پس این «ال»، ادات بود و به یک کلمه دیگر چسبید. «رحمن» یک کلمه است و این‌گونه چیزها.

توجیه روایت ابن عباس/ علت نام‌گذاری حروف به "هجاء"

استاد: آن چیزی که من عرض کردم این است که اگر این روایت ابن­عباس از فهم خودش نباشد و نقل باشد و پشتوانه داشته باشد و به عصمت بازگشت کند و مطلب، مطلبی باشد که بتوانیم به قرآن و به کتاب خدا نسبت بدهیم و به امام معصوم علیه‌السلام استناد بکنیم، توجیه آن به این صورت می‌شود که این حروف مقطّعه، وقتی در مقام انقطاع و مقطّع بودن و هجاء بودن است، [در کنار هم قرار گیرد و با هم ترکیب شود]؛ اصلاً چرا حرف هجاء می‌گویند؟ هجاء یعنی إنقطع حروف هجاء یعنی حروفی که «تأتیها بنفسها و تَقطَع». «الف»، «باء». این­ها را وصل به هم نمی‌کنیم. به این­ها حروف هجاء می‌گویند.

در توحید صدوق مطلبی دارد که از امام معصوم علیه‌السلام راجع به حروف هجاء سؤال کردند. حضرت فرمودند: «مَا مِنْ‏ حَرْفٍ‏ إِلَّا وَ هُوَ اسْمٌ‏ مِنْ‏ أَسْمَاءِ اللَّهِ‏ عَزَّ وَ جَل‏»6. هر حرفی از آن، اسم اللّه است. در همان­جا هم تعبیر به "هجاء" هست. این‌طور یادم هست که مرحوم صدوق دو تا روایت آورده بودند. یک روایت از امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه بود. یک روایت هم به گمانم از حضرت امام رضا سلام اللّه علیه باشد. تعبیر در روایت به «الحروف الهجاء» بود. این حروفی که خودشان جدا جدا هستند. دو سه روایت با همین مضمون در توحید صدوق هست. نگاه بفرمایید، روایات زیبایی هستند. «بابٌ فی معنی حروف المعجم». یکی معنای حروف و المعجم» و «إعجام». یکی هم حروف هجاء. یک مورد هم شاید «حروف الأذان» باشد که حالا حروف اذان فرق می‌کند؛ آن مطلبی که در این­جا مهم است این است که وقتی حرف، حرف مقطّعه هست، در فضای حروف مقطّعه، «الر» «حم» «ن»، این­ها است. «أحکمت آیاته»7 در این فضا. «ثمّ فصّلت». این چیزی که شما می‌فرمایید که عرض کردم یک مبدّل در این­جا هست، آن مبدّل خیلی مهم است. خودش از علوم انبیاء است و در دست امثال ما نیست. اگر آن مبدّل را بدانیم که کار تمام است. آن، از سنخ علوم خودشان است. هر چیزی از آن را که بگویند درست است.

علم جفر، یکی از مبدّل­ها و از علوم الهی

استاد: مثلاً یکی از آن مبدّل­ها در یک فضایی، علم جفر است. امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه جدول جفر جامع را ترتیب دادند. بعد هم گستردگی کار علم جفر توسط امام صادق سلام اللّه علیه صورت گرفت. بعد هم این علوم را به‌صورت مکتوب به دست کسی ندادند. سینه به سینه منتقل شده است؛ حاج آقا می‌فرمودند: «یک آقایی گفت من فهمیدم که یک کسی علم جفر را بلد است. رفتم به‌ صورت التماس گونه­ای به او گفتم که علم جفر را به من یاد بده. آن شخص گفت: باید سؤال بکنم». در این­جا که می‌گوید باید سؤال بکنم، نه به این معنا که بروم به محضر حضرت بقیة اللّه صلوات اللّه علیه تشرّف پیدا بکنم و از ایشان اذن بگیرم. مقصودش این است که یعنی از خود علم جفر سؤال بکنم. گفت: «باید سؤال بکنم. یعنی باید از علمی که بلد هستم، سؤال بکنم که به شما یاد بدهم یا ندهم». آن وقت ایشان می‌فرمودند: «آن آقا چند روز بعد آمد و گفت: جواب آمد که به شما یاد ندهم». حاج آقا می‌فرمودند: بعد خود او گفت: «فهمیدم چرا جواب منفی آمده است. چون من نمی‌توانستم زبانم را کنترل بکنم به این نحو که اگر چیزی را می‌دانم، نمی­توانم نگه دارم و خلاصه لو می‌دهم». این بود که به صاحب علم جفر گفته بودند که به فلانی که تقاضای یادگیری این علم را دارد یاد نده.

حالا این مطالبی را که به خدمت شما عرض می‌کنم، شاید چندین بار تکرار کرده‌ام و البته برای بعضی از افراد هم تازگی دارد. حالا اگر مطلب به قدری تکرار شده که از حوصله­ی افراد خارج است یک سرفه­ای، اشاره­ای بکنید، به این معنا که فلانی، دیگر بحث را ادامه نده؛

بیان یک خاطره شیرین از دوران آغاز طلبگی

استاد: خدا آقای آسیدحسین فقیهی را رحمت کند. ایشان در یزد از سادات جلیل القدر بودند. این شوخی را از ایشان به یادگار دارم. من تازه طلبه شده بودم. ایشان این قضیه را در مدرسه گفتند و خلاصه این مطلب از تحفه­های آسیدحسین در روزهای اوّل طلبگی بنده است. ربطی به این­جا ندارد، ولی خُب زیبا بود که ایشان می‌گفتند. ایشان می‌گفتند: «یک طلبه‌ای بود که به منبر می‌رفت. امّا آیات و روایاتی که در منبرش می‌خواند را خیلی غلط می‌خواند. هم­مباحثه­اش یک شخص درس خوانده و فاضلی بود. به او می‌گفت: این چه منبری است که تو می‌روی! مدام بر بالای منبر مطالب را غلط می‌خوانی؟ این یکی گفت: خُب، چه کار کنیم؟ جواب داد: حالا یک کاری می‌کنیم. وقتی که من بر بالای منبر هستم، هر وقت که آیه‌ای را غلط خواندم یک سرفه‌ای بکن من متوجه بشوم که اشتباه خوانده‌ام، برگردم و آن را تصحیح بکنم. هم مباحثه‌ای او هم که شخص فاضلی بود، قبول کرد. خلاصه رفتند به یک مجلسی و این شخص هم به منبر رفت و خطبه را خواند. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ق». می‌خواست سوره مبارکه قاف را بخواند. تا «ق» گفت، این رفیقش هم مشغول چای خوردن بود. چای به گلویش پرید و سرفه­اش گرفت». آقای آسیدحسین می‌فرمودند: «این منبری فکر کرد که اشتباه خوانده است، لذا توقّف کرد. بعد با خودش گفت که من هنوز چیزی نخوانده‌ام. بسم اللّه الرحمن الرحیم را که بلد هستم. فقط قاف خوانده­ام. پس شاید این را اشتباه خوانده‌ام. تأمّلی کرد و بعد گفت "قوف"». ایشان می‌گفت: «چای در گلوی او پریده بود و سرفۀ او تمام نشده بود. باز هم سرفه کرد. این منبری هم نگاه به آن دوستش نمی­کرد که مبادا حضّار متوجه­ی مساله و قرارشان نشوند. دید باز هم صدای سرفه هم مباحثه‌اش می‌آید. گفت "قیف"». خدا رحمت­شان بکند، خیلی زیبا می‌گفتند. «خلاصه این منبری، سوّمین حالت را هم گفت. این آقا چون هم­چنان چای در گلویش بود، سرفه­اش قطع نمی‌شد. این منبری تأمل کرد و دید که باز این هم مباحثه‌ای اش دارد سرفه می‌کند، یک جمله­ی کوتاهی را خطاب به هم بحثی­اش گفت. گفت: اگر طور دیگری هم می‌شود این را خواند، سرفه بکن!»؛ حالا اگر مطلبی را می‌بینید که آن­قدر تکرار شده است که از حدّ گذشته است یک چیزی بفرمایید که من دیگر سر شما را به درد نیاورم.

مختصر توضیحاتی راجع به علم جفر برگرفته از کتاب الزام الناصب

شاگرد: یک داستانی می‌خواستید بگویید، یادتان نرود.

استاد: می‌خواستم راجع به الزام الناصب بگویم. این­ها یادم آمد دیگر. اگر این مطالب را گفته­ام تذکّر بدهید که دیگر نگویم. در الزام الناصب که مرحوم آسید علی حائری یزدی نوشته­اند، چیزهای مختلفی را جمع کرده‌اند.

شاگرد: آسید علی حائری یزدی که در ... مدفون هستند؟

استاد: خیر؛ کربلا بودند. خیلی وقت است. الزام الناصب دو جلد است که چاپ شده است و در نرم‌افزارها هم هست. کتابی است که هم روایت دارد و هم این­که مطالبی نادر در آن وجود دارد. یعنی بعضی از چیزهایی که در جاهای دیگر اصلاً وجود ندارد، من ابتدائاً در این کتاب دیده‌ام. از چیزهایی که دیده‌ام که در این کتاب نقل شده است، همین است. ایشان در آن­جا نقل می‌کنند که این علم جفر یک علمی است که سینه به سینه منتقل شده است. در جلد دوم این کتاب این مطلب را نقل می‌کنند که چندین گونه جفر است. جدول جفر «مأة در مأة» را امیرالمؤمنین علیه‌السلام اوّلین بار نوشته­اند و امام صادق علیه‌السلام همین را با آن قواعدی که خودشان می‌دانند، بسط داده‌اند که بعداً هم سینه به سینه منتقل شده است و باقی‌مانده است. حالا دیگر مانده به این­که خدای متعال قسمت چه کسی بکند که این علم به او تعلیم بشود.

مراد از تفصیلی که در آیه­ی «ثمّ فصّلت» بیان شد

استاد: آن چیزی که منظور من بود این است که الآن حروف مقطّعه در فضای مقطّع بودن با این­که می‌خواهد برگردد، آن مبدّل را داشتم می‌گفتم، «ثمّ فصّلت». این «ثمّ فصّلت» چند گونه می‌شود؟ چطور است؟ علم آن از علوم انبیاء و اولیاء است. امیرالمؤمنین علیه‌السلام می دانستد که این «ثمّ فصّلت» که «عَلَّمَنِي‏ رَسُولُ‏ اللَّهِ‏ صَلَّى‏ اللَّهُ‏ عَلَيْهِ‏ وَ آلِهِ‏ أَلْفَ‏ بَابٍ‏ مِنَ‏ الْعِلْمِ‏، يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ»8. ایشان می فرمایند: «پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله یک حرف به من یاد دادند که هزار باب علم از آن منفتح می‌شود». خُب، وقتی که این‌گونه است یکی از انفتاح­ها و یکی از این تفصیل­ها علم جفر می‌شود که عملاً باقی گذاشته‌اند و عده‌ای این علم را بلد هستند.

ارتباط محصف حضرت فاطمه سلام الله علیها با وحی و قرآن

استاد: اگر یادتان باشد راجع به مصحف حضرت فاطمه سلام اللّه علیها هم همین مطلب را عرض می‌کردم. آن‌هایی که این بحث‌های ما را پیگیری می‌کنند و محکمات آن برای آن­ها به‌طور کامل بیان شده و واضح بشود، اگر بگویند این مصحف حضرت یک چیزی است که از قرآن بیرون است، یک مطلب خنده‌داری می‌شود. اصلاً این‌گونه نیست. چون معصومین علیهم‌السلام حروف مقطّعه را می‌دانند و نحوه­ی تفصیل آن را هم می‌دانند. مصحف حضرت فاطمه سلام الله علیها هم یکی از شعب قرآن است. یعنی یکی از چیزهایی است که از طریق علم آن­ها به قرآن، کما هو حقّه، این مطالب از علم ایشان متمشّی می‌شود.

تبحّر شیخ بهایی رحمه‌الله در علم جفر

استاد: وقتی شیخ بهایی در علم جفر آن‌قدر توانا هستند که علاّمه­ی مجلسی اوّل در وصف ایشان این‌گونه می‌گویند: «من از شیخ بهایی شنیدم که گفتند من آن‌قدر بر علم جفر تسلّط دارم که اگر بخواهم، می‌توانم از باء بسم اللّه تا تای تمة قواعد علامّه را استخراج بکنم». خُب، وقتی یک عالمی مثل شیخ بهایی این مطلب را بگویند، حالا دیگر ببینید ائمه­ی معصومین علیهم‌السلام با آن علمی که به اصل قرآن کریم دارند، برای آن چیزهایی که خودشان می‌خواهند، چه دستگاهی به پا می‌شود! بنابراین این مبدّل خیلی مهم است. زیر کلمه­ی «ثمّ» خط بکشید. یک عالَم مطلب در زیر این کلمه­ی «ثمّ» قرار گرفته است. «ثمّ فصّلت من لدن حکیم خبیر»؛ لدنّی نیاز است، «علّمناه من لدنّا علماً»، «من لدن حکیم خبیر» چه است؟ «فصّلت»، به تفصیل­هایی که خودشان به انواع و اقسام می‌دانند که یکی­اش علم جفر است که علم جفر با این توضیحات …

نظر آلوسی در مورد یادگیری شخص اعلم از عالم

استاد: خود آلوسی در تفسیر می‌گوید: «مانعی ندارد یک کسی که از نظر علمی بالاتر است، برود و از پایین دستی خودش یک چیزی که بلد نیست را یاد بگیرد». آن وقت مثال می‌زند و می‌گوید کالإمام، حالا شاید نام امامش را هم می‌برد. مثلاً کالإمام أبی حنیفه که می‌رود از کسانی که مثل او فقه بلند نبودند، علم جفر را یاد می‌گرفت. خیلی جالب است! این مطلب را در تفسیر می‌گوید.

احتمالات معنایی در تفصیل مستفاد از «ثم فصّلت»

شاگرد: این «فصّلت» یعنی تفصیل. این تفصیلی که می­فرمایید چه معنایی دارد، در مقابل اجمال است یا ...؟

استاد: این تفصیل، چندین گونه معنا دارد که همه­شان هم درست است و مفسّرین هم گفته­اند. یک معنا از معانی­ای که برای إحکام و تفصیل گفته شده است، به این معنا است که چیزهایی به‌ عنوان رئوس مطالب گفته بشود، بعداً زوایا و شعب آن به تفصیل بیاید. «قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ»9. تفصیل آیات چیزی است که یعنی مطالبی را باز بکنند. راجع به چه چیزی؟ راجع به اصل خدای متعال «أفی اللّه شکٌ». بعد از آن، «سمیعٌ علیمٌ» می­شود و انواع چیزهای دیگری که در آن آخر سوره مبارکه­ی حشر، آن اسماء اللّه تعالی را بیان می‌کند و آیه، سایر چیزها را در معارف توحید می‌فرماید. پس «أحکمت» یعنی یک خط روشن اصلی دارد که توحید است. خدای متعال، مبدأ عالم. «ثمّ فصّلت»، فصّلنا یعنی تمام معارف و حقایقی که مربوط به شناسایی مبدأ متعال است، ذکر می‌شود. این‌ها مانعی ندارد و ده‌ها گونه تفصیل معنا می‌شود. امّا آن چیزی را که ما در تفصیل صحبت کردیم و حدود دو جلسه راجع به آن صحبت شد، این یک معنای خاصّ از تفصیل بود. این فرق می‌کرد. آن وقتی بود که «أحکمت» با «فصّلت» را به این معنا گرفتیم. «أحکمت» یعنی به ‌صورت حروف مقطّعه است. «فصّلت» یعنی چه؟ یعنی به ‌صورت آیاتی در می‌آید که کلّ قرآن کریم را تشکیل می‌دهد و لذا بود که به این نگاه، کلّ قرآن به یک نحو متشابه می‌شود.

معنای متشابه در آیه­ی شریفه­ی «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا»

استاد: سال گذشته راجع به این­ها بحث کردیم. «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا»10. یعنی قرآنی که برای مردم است و می‌خوانند، کلّ آن متشابه است. آن متشابه، یک معنای خاص خودش را داشت که چندین روز راجع به همین صحبت شد. بنابراین «فصّلت» در این­جا یعنی از آن إحکام به تفصیل آمد. این­جا است که «ثمّ» آن مبدّل می‌خواهد. در این فضا بود که عرض کردم. بنابراین در این­جا شما می‌گویید: «أحکمت، ثمّ فصّلت». اگر «الرحمن» می‌خوانید، در فضای مادّه یک کلمه که هیئت دارد و لغت دارد و "ال عهد" به آن چسبیده است، از حروف مقطّعه در آن مبدّل اعمال شده است و این­جا آمده است و در این فضا شده است. اگر بخواهید آن مبدّل را اعمال نکنید و همان فضای منقطع باقی بماند، دیگر «الرحمن» نمی­خوانید. بلکه این‌طور می‌خوانید: «بسم اللّه الرحمن الرحیم الف لام راء حا میم نون». دیگر «علّم القرآن» نمی­خوانید. می‌خوانید: «عین لام میم». «الف لام قاف راء نون». یعنی کلّ حروف چه می‌شود؟ مقطّع می‌شود که البته همین مطالب را صاحب اسفار در مفاتیح الغیب می‌گوید.

نظر ملاصدرا در مورد حرف حرف دیدن کلمات قرآن توسط صاحبان مدارج معرفتی

استاد: به نظرم می‌آید که در همین کتاب مفاتیح الغیب می‌گوید. انبیاء و اولیاء که در جای خودشان هستند و نسبت به آن­ها که معلوم است. حتی برای همین کسانی که در معارف پیشرفت می‌کنند، می‌گوید انسان‌هایی هستند که وقتی در معرفت جلو می‌روند، «ینظرون إلی الآیات فیرونها حروفاً مقطّعةً». بعد مثال به کلمه­ی مبارکه­ی «محمد» می‌زند. می‌گوید: «مردم که نگاه می‌کنند، حروف کلمه را به صورت متّصل می‌بینند. امّا آن­ها "محمد" را به ‌صورت حروف مقطّعه "م ح م د" می‌بینند». یعنی به‌صورت جدای از هم می‌بینند. یعنی به‌صورت جدا جدا می‌بینند. به نظرم به همین مثال می‌زند.

شاگرد: یعنی چه؟ یعنی اصل را می‌بینند؟

استاد: نمی‌دانیم. ایشان چیزی از این بیشتر نمی‌گویند. من که مکرر گفته ام، یک چیزی را شنیده­ام و از باب ضبط صوت به خدمت شما می‌گویم. حالا شما دنباله­ی آن را بگیرید. خودش باعث خجالت برای گوینده است که این­ها را دارم می‌گویم. نه تعارف است و نه شکسته نفسی. این حرف‌ها نیست. من یک چیزی را در فضا و عالم طلبگی شنیده‌ام. بعد می‌گویم حیف است که انسان این حرف را شنیده باشد، ولو خودش… . من همیشه می‌گویم که آن قسم دوّمی هستم. حضرت علیه‌السلام فرمودند: «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى‏ مَنْ‏ هُوَ أَفْقَهُ‏ مِنْه‏»11 «و ربّ حامل فقه إلی من هو فقیه». حالا ما آن دوّمی هستیم. «رب حامل فقه إلی من هو فقیه»؛ در هر حال این مطالبی را که عرض می‌کنم، گاهی انسان می‌بیند که غریب واقع می‌شود و حیف است. بحث از تحریف قرآن بکنیم امّا آن مطالبی که در سر جایش راجع به قرآن گفته شده است که مقام قرآن این است و قرآن این است، مقامی که نه انبیاء و أولیاء و معصومین علیهم‌السلام، بلکه علمائی که شاگرد آن­ها بوده‌اند و راه انبیاء را گرفته‌اند و ‌رفته‌اند، عملاً برای ایشان محقق می­شده است و به حمل شایع به آن می‌رسند؛

اثر عمیق تربیتی مراجعه به کتب زندگی نامه­ي علماء

استاد: از جملاتی که حاج آقا می‌گفتند و همیشه هم در دلم هست و پامنبری می‌کردم، این است. ایشان این جمله را زیاد می‌فرمودند. می‌فرمودند: «بنده، مراجعه­ی به تراجم علماء را به‌منزله­ی مراجعه به کتب اخلاق می‌دانم». یعنی اگر بروید و شرح حال یک عالمی را بخوانید مثل این است که معراج السعادة را دارید می‌خوانید و فرق نمی‌کند. ایشان این مطلب را مکرر می‌گفتند. یعنی تشویق می‌کردند به اینکه تراجم علماء را بخوانند. این مطلب در ذهنم می‌آمد و به ایشان می‌گفتم. می‌گفتم: «حاج آقا، این برای شما است. شما می‌فرمایید که خواندن زندگی نامه علماء به‌منزله­ی خواندن کتب اخلاقی است، امّا برای منِ طلبه­ی ناقص العقل، بالاتر از کتب اخلاق است». کتاب اخلاق یک چیزهایی به‌صورت کلیّیات در آن وجود دارد. امّا زندگی یک انسان عالم دارد نشان می‌دهد و اخلاق مجسّم است و حمل شایع است. اثر این قسم از کتاب‌ها برای من بیشتر است. انسان نباید این کتاب‌های زندگی نامه­ی علماء را دست کم بگیرد. خُب، حالا یکی از تراجم علماء چه است؟ همین حرف‌های مجلسی اوّل. مجلسی اوّل یک شخصی است که دروغ­گو نیست. خُب، حالا اگر یک کسی مدام بخواهد دیگری را متّهم بکند، ما به او کاری نداریم. یک کسی است می‌گوید که تا کِی کسی را به دروغ متّهم کنم؟ این­ها که اهل دروغ نبودند. او دارد می‌گوید این­ها حالات من است، این­ها را دیده‌ام، این­ها را شنیده‌ام. شیخ بهایی اهل دروغ نبوده است. اگر تا آخر عمر بخواهد که متّهم نکند، احتمال بدهد که این مطالب راست است، این­ها همگی علمای دین هستند. «علماء أمتی أفضل من أنبیاء بنی اسرائیل»12، حالا من نمی‌دانم که این روایت درست است یا نه. بهتر این است که برای حفظ آبرو، به تعبیر حاج آقا بگوییم که این روایت ضعیف است. چه کنیم دیگر! منظور این است که بینی و بین اللّه من که این مطالب را می‌گویم، برای این است که این مطالب به ذهن­ها بیاید، بر سر زبان‌ها بیاید، شما این‌ها را یادداشت بکنید، منابع آن را ببینید، داده‌ها را جمع‌آوری بکنید و معلوم بشود که قرآن کریم چه گوهری است؛ باز حاج آقا می‌ گفتند: «به دست ما می‌دادند، در جیب­مان هم می‌گذاریم. نمی‌دانیم که چه چیزی داریم! همین، فقط می‌گوییم که مصحف به همراه ما هست». وقتی که ندانیم چه چیزی داریم، چون این­ها را نخوانده‌ایم، نمی‌دانیم. این مطالب باید ذکر بشود تا انسان قدر بداند و بفهمد که چه است؛

نتیجه‌گیری از مباحث پیش­گفته

استاد: پس بنابراین وقتی «الرحمن» به‌صورت قرائت رایج خوانده می‌شود، آن وقتی است که به‌صورت تفصیل درآمده است و معنای مأنوس در نگاه ما را پیدا کرده است. مباحثه­ی قبلی ما که صحبت بر سر صورت و معنا بود، خیلی در این بحث به کار می‌آید. خیلی زیاد به کار می‌آید. اصلاً یک فضای دیگری برای ذهن کسی که آن­ها را بداند در خود تفسیر باز می‌شود؛

توضیحی در معنای چهار وجود لفظی و کتبی و عینی و ذهنی

استاد: من یک نکته‌ای را عرض بکنم. باز عنایت بفرمایید که اگر این مطلب را جلوتر گفته­ام، تذکّر بدهید که تکرار نکنم. ولی یک نکته‌ای از آن‌که در ذهنم است، شاید بعضی از مبادی آن را گفته­ام. آن نکته­اش که الآن در ذهن من است، نمی‌دانم که گفته­ام یا نه. بر روی آن تأکید می‌کنم؛ یک حرفی داشتیم که می‌گفتند هر چیزی چهار تا وجود دارد. وجود عینی، وجود ذهنی، وجود لفظی و وجود کتبی. این روشن است و در منطق هم معروف بود. یک چیز دیگر هم یادم است که مکرر گفته­ام. وجود عینی و وجود لفظی الفاظ، عین هم است. وقتی که «زید» می‌گویند، شما می‌گویید که «زید»، لفظ است. یک لفظ، یک وجود عینی دارد و یک وجود لفظی. وجود عینی «زید» چیست؟ همان وجود لفظی آن است. در الفاظ نمی‌شود که بگویند یک وجود عینی دارد و یک وجود لفظی دارد. خُب، وجود لفظی، خودش است دیگر. وجود عینی لفظ «زید» چه است؟ خود لفظ و لذا، در حروف و در کلماتی که ریخت آن­ها لفظ است، این حرف یک حرف درستی است. وجود عینی، عین وجود لفظی است. کما این­که در نقوش و در حروف مکتوب، وجود کتبی عین وجود عینی آن است. شما حرف «راء» را که می‌نویسید، نوشتۀ راء، چه است؟ وجود کتبی آن عین وجود عینی آن است. امّا آن نکته‌ای که می‌خواهم عرض بکنم این است. همین حرف را اگر در فضای حروف مقطّعه بیاوریم، دیگر نمی‌توانید آن را ادامه بدهید. باید بإیستید و تأمّل کنید. همین الآن، این حرف به این واضحی، می‌بیند که «زید» انسان، یک لفظ است. وجود عینی انسان، نه مفهوم آن‌که بخواهم بگویم، لفظ انسان. وجود خود کلّی انسان که وجود عینی آن‌که افراد انسان است. وجود ذهنی آن هم که مفهوم انسان است. وجود لفظی آن هم که لفظ انسان است، وجود کتبی آن را هم که نوشته "انسان". طبیعت انسان را نمی‌گویم. بلکه خود لفظ انسان را عرض می‌کنم. وجود عینی این لفظ انسان ­چیست؟ خُب، وقتی که بگویید، عین وجود لفظی­اش شد. وجود ذهنی آن چه است؟ آن وقتی که این لفظ انسان را به‌عنوان لفظ در ذهن بیاورید. یعنی تلفّظ ذهن را در ذهن بیاورید. وجود کتبی آن چه است؟ وجود کتبی لفظ زید. یعنی لفظ زید را مکتوب بکنید و با یک نحوی باشد که بفهمید این، نقش لفظ زید است. مثلا مجموع آن را به این شکل بنویسند: «لفظ الإنسان». بدانیم که این، وجود کتبی لفظ انسان است. با این حساب، حالا در حروف بیاییم. الآن شما می‌گویید وقتی که حروف معنایی ندارند، مثلاً «الم» یا «الر». اگر ما سؤال کنیم وقتی شما می‌گویید «راء»، این وجود یک وجود لفظی است یا وجود عینی؟ وجود عینی و لفظی یعنی چه؟ خُب، حالا یک مقداری جلو برویم. الآن وقتی که من «الر» گفتم، این حرف مبارکه «راء» از دهان من بیرون آمد. این وجود، چه وجودی است؟ آیا وجود لفظی است یا نه؟ وجود لفظی که هست و شک نداریم که لفظ است. آیا وجود عینی هست یا نیست؟ وجود عینیِ این لفظ که هست. آیا وجود عینی آن حرف «راء» هم هست یا نه؟

شاگرد: وجود عینی آن نیست، بلکه حاکی از آن است.

استاد: کلمه­ی حاکی، کلمه­ی قشنگی بود. خود لفظ «راء»، نشانه است. لفظ راء خودش «راء» نیست. یعنی یک صوتی است که در ذهن شما، آن راء را می‌آورد و لذا وقتی هم که نقش «راء» را می‌نویسید، باز آن حرف «راء» در ذهن شما می‌آید. در کتابت، وقتی که «زید» می‌گویید، بعد هم «زید» را می‌نویسید. الآن شما اگر «زید» را بنویسید و بعد در کتابت آن را ببینید چه می‌گویید؟ وقتی که گفتند این چیست، شما چه می‌گویید؟ فوراً آن را تبدیل به صوت می‌کنید. می‌گویید: «زید». من این مطلب را می‌خواهم عرض بکنم که در فضای الآن ما، وجود کتبی، نشانۀ نشانه است. یعنی وقتی ابتدائاً کتابت را می‌بینید، یک لفظ در ذهن شما می‌آید. بعد از آن، از آن لفظ یک معنا به ذهن می‌آید؛ خط، مستقیماً نشانه­ی خود معنا نیست. خط، نشانۀ لفظ است. لفظ هم با معنا جوش خورده است و لذا، تا «زید» را می‌گویند، اگر بگویند که چه است، نمی‌گویید آن آقا. بلکه می‌گویید: «زید» و یک لفظ بر سر آن می‌آورید. این را نشانۀ نشانه می‌گوییم. در فضای مکتوب، چنین حالی را دارد که نشانۀ نشانه است؛ در حروف هم این‌گونه است؟ یعنی وقتی که شما نقش «راء» را که می‌بینید، به شما که می‌گویند این چیست، شما می‌گویید «راء». بسیار خب، نشانۀ نشانه شد. آن لفظ «راء»، نشانۀ چه است؟ می‌گویید این نقش «راء»، نشانۀ لفظ «راء» است که از دهان من بیرون آمد. خُب، این لفظی که بیرون آمد نشانۀ چه است؟ وجود لفظی. وجود لفظی چیست؟ می‌گویید آن معنایی که در ذهن من است. معنای راء. خُب، معنای «راء» هم چند وجه دارد. قبلاً راجع به این­ها صحبت شده است. یکی از معانی «راء»، تلفّظ ذهن است که در ذهن­تان اخطار می‌دهید. یکی هم آن طبیعت معنای «راء» است که مفهومی از آن دارید. منظور از مفهوم، معنا نیست. چون معنا ندارد. درکی از خود «راء» به‌عنوان یک حرف دارید. این رائی که در ذهن شما است، آیا وجود عینی هم دارد یا ندارد؟ یک سؤالی در این­جا هست.

شاگرد: یعنی آن مفهوم، حاکی از یک طبیعتی هست یا نه؟

استاد: بله. یعنی راء به‌عنوان یک حرف، یک طبیعت دارد یا ندارد که آن طبیعت بتواند وجود عینی­ای را غیر از وجود لفظی­اش پیدا بکند؟ آیا می‌شود یا نمی‌شود؟

شاگرد: امکان دارد.

حقیقت حروف مقطّعه در زمان وحی و نزول

استاد: حالا می‌خواهم عرض کنم که اگر همین سؤال را در حروف مقطّعه، به‌صورت مطابقی با حروفی که دارای معنا هستند در نظر بگیرید، یک مطلب خیلی خوبی از آن منکشف می‌شود. یعنی وقتی که می‌خواهید تطبیق بکنید، به مشکل برمی­خورید. عین چیزی را که در معنا هست، باز بکنید و همین‌طور در حروف مقطّعه ببرید، می‌بینید که به مشکل برمی­خورید. یعنی یک چیزی را در حروف مقطّعه، کمبود داریم. کمبودی که ما را رهنمون می‌کند به این­که سؤال مهمّی برای ما مطرح می‌شود که حروف مقطّعه که ملک وحی می‌خواهد آن را بیاورد و بعداً برای پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله آن را بخواند و به وجود لفظی دربیاورد چگونه است؟ یعنی ملک وحی چه چیزی را می‌بیند که بعداً می‌آید نزد پیامبر می‌آید و می‌گوید شما «ألر» بفرمایید؟ مثلا آن ملک هم یک صوت می‌شنود؟ این یک وجه از وجوه آن است. او یک صوتی می‌گوید و «راء» می‌گوید. «راء» چه معنایی دارد؟ «راء» دیگر. معنا نمی‌خواهد، خودش یک حرف است.

شاگرد: این، فرع بر آن مطلبی است که قبلاً فرمودید قرآن اوّل صوت بوده است، … مکتوب بوده است و …

استاد: و مکتوب آن هم چگونه مکتوبی بوده است؟ چون مکتوب در فضای ما این‌گونه است که وقتی می‌گوییم راء، به همین شکل می‌نویسید. یک کسانی هستند که همین لفظ «راء» را می‌گویند، امّا به این شکل نمی نویسند. بلکه همین راء را به یک شکل دیگری می‌نویسند. لفظ­ها یکی است، امّا نقش‌ها دو تا است؛ در همین کتاب خزائن، علماء دارند صحبت از أقلام و قلم­ها می‌کنند. اصطلاحاً امروزه به این قلم‌ها، فونت می‌گویند. حرف راء که بیش از یک حرف نیست، امّا ده‌ها گونه فونت برای آن تعریف ‌شده است و آن را به گونه‌های مختلف می‌نویسند. در اصطلاح علمای قدیم به آن قلم می‌گفتند. قلم کذا، قلم کذا. در خزائن و کتاب‌های شیخ بهایی ببینید. به قلم کذا می­نوشته­اند. قلم یعنی همین «راء» است، ولی یک گونه­ای می‌نویسند که شما اگر ندانید، متوجه نمی‌شوید که همین حرف «راء» است که آن را به این شکل نوشته­اند. آن کسی که این قلم را بلد است، «راء» می‌خواند. همان «راء» است.

شاگرد: مثل همان مصحفی که قبلا آوردیم که قاف را طور دیگری نوشته بود.

استاد: أحسنت، بله. مصحف را آوردید که به رسم مغربی بود. یعنی به‌گونه‌ای می‌نویسند که اگر آن رسم‌الخط را بلد نباشیم، نمی‌دانیم که این خطوط چیست که نوشته شده است. قلم فرق می‌کند؛ در حروف مقطّعه که الآن نمی‌دانیم معنا چیست. فرض بر این است که معنا ندارد. یک کلمه نیست که بگوییم معنا دارد و آن معنا، تبدیل به لفظ شد. نه، خود آن حرف. خود آن حرف که قرآن است و اصل قرآن است. آن اصل چگونه است که ملک می‌خواهد آن را بردارد و بیاورد و برای پیامبر خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله می‌خواهد به لفظ بگوید؟ اگر لفظ بشود، «راء» می‌شود. تازه آن را هم که ما نمی‌دانیم. این­که وحی چگونه است، خودشان می‌دانند. فعلاً می‌دانیم که برای ما فرموده‌اند که ملک وحی به من گفت: «الر». حالا نگویید که این فضولی­ها به ما نیامده است. مقصود من این نیست که به آن­جا برویم و ببینیم که چگونه بوده است. می‌خواهم که اصل کلّی بحث را مطرح بکنم برای این­که نکته‌ای را بفهمیم.

حروف قرآن، نشانه‌ای برای بیان حقایق عالیه

شاگرد: اصلاً شما بفرمایید که پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله که بشر بوده‌اند در ذهن­شان چگونه می‌دیده‌اند؟

استاد: بله. سؤال خوبی است. چگونه می‌دیده‌اند؟ چگونه می‌شنیده‌اند؟

شاگرد: نوشتن پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله هم الآن خودش یک مسئله‌ای است. اگر پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله می‌نوشتند دیگر ابهامی باقی نمی‌ماند. پس ایشان ننوشتند برای این­که مبهم باقی بماند؟

استاد: توجه بفرمایید! نوشتن، نقش است. الآن سؤال اصلی من در حروف مقطّعه همین است. در کتابت، نوشتن، نشانۀ نشانه شد. یعنی این­هایی را که می‌بینید، ابتدائاً لفظ در ذهن شما می‌آید و بعد هم معنا. ولی این به‌صورت اجباری نیست. الان در ریاضیّات، علامت «بعلاوه» را که قرار می‌دهید، وقتی کسی این را می‌بیند چه لفظی در ذهنش می‌آید؟ می‌گوید که این چه است؟ هر کسی یک چیزی را می‌گوید. یک کسی می‌گوید که یعنی جمع بزن. یک کسی می‌گوید یعنی بعلاوه کن. در این­جا یک لفظی مثل «زید» به ذهن شما نمی‌آید. چرا؟ چون بدو وضع و مواضعه و انعقاد این علامت برای معنا بوده است. نشانۀ معنا است نه نشانۀ لفظ. به خلاف «زید». زیدِ مکتوب، نشانۀ لفظ است. آن لفظ، نشانۀ معنا است. امّا این علامت، جمع نشانۀ جمع است و خودش مستقیماً برای آن وضع شده است. نقش بدوی برای یک مفهوم است و نشانۀ نشانه نیست. اگر در حروف بخواهیم یک نشانه­ای برای آن چیزی که وحی اصلی است داشته باشیم، اگر پیامبر خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله بخواهند بنویسند، می‌توانند به لفظ مأنوس ما بنویسند که نشانۀ نشانه می‌شود. امّا یک وقتی هست که می‌خواهند نشانه را بدون واسطه لفظ بنویسند. یعنی آن «راء» که حرف قرآن است، نه این­که نشانه‌ای از لفظ برای آن بگذارند. نشانه‌ای منقوش، نقش برای آن بگذارند که به‌طور مستقیم نشانۀ آن باشد. من و شما که ندیده‌ایم، نمی‌شود و فایده‌ای ندارد. بله، می‌شود آن را به معنا تبدیل بکنند و بگویند که این نقش، نشانۀ آن معنا است. امّا صحبت بر سر این است که آیا آن اصل قرآن، معنا است یا این­که معنا، خودش یک بازتابی از قرآن است؟ معنایی هم که در اذهان است، یک بازتابی از قرآن است. قرآن که معنا نیست و إلاّ می‌پرسید که معنای در ذهن من یا شما؟ قرآن در اذهان می‌آید و به‌صورت مدرکات و مفاهیم و جملات در اذهان بازتاب پیدا می‌کند. خود آن چیزی که فی علم الله تعالی قرآن است و «فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»13 و «فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ»14 است، چه سنخی است که یک بازتابی در اذهان و یک بازتابی در کتابت و یک بازتابی در لفظ دارد؟ آن چیست که آن آثار را دارد؟

شاگرد: مفهومی را در قبال «راء» نمی‌توانیم پیداء بکنیم که حرف «راء» را به جای آن بگذاریم.

استاد: بله. در قبال «راء»، مفهومی ندارم. اگر داشتیم که الآن مفاهمه می‌شد. آن «راء» چه است که شما می‌گویید اصل قرآن هم، همان است. دیروز هم روایت آن را خواندم که حضرت آدم علی‌ نبینا‌‌ و ‌آله ‌و علیه السلام این حروف را به‌صورت نورانی می‌دیدند، البته در قوالبی که به‌صورت نقوش بوده است. امّا این­که به اصطلاح ما فونت آن چگونه بوده است را نمی‌دانیم. این مطلب که در روایت نیامده است. فقط فرموده است اوّلین وحی­ای که بر حضرت آدم علی‌نبینا‌‌ و‌آله‌و علیه السلام شد، همین حروف به‌صورت جدا جدا بودند. تعبیر روایت این است «فی قوالب نورانیة»15. آن قالب چه بود؟ قالب به‌معنای لفظ نیست. ظاهر آن لفظ نیست. قالب نورانی، بیشتر به نقش شباهت دارد و می‌آید. این مطلب را قبول دارید یا نه؟ اگر قبول ندارید، بفرمایید.

شاگرد: یا یک حقیقتی بوده است یا نقشی.

استاد: الآن می‌بینید که نقش در آن­جا با نقش کتابتی فرق می‌کند. نقشِ مثالی است، یا نقش عقلانی. «فی نقوش». حالا این­ها دیگر به یک فضای دیگری مربوط می‌شود. شما خیال می‌کنید که نقوش، چند گونه هستند؟ نقشی که صرفاً معنا است، مثل معنای مثلّث. این مطلب را دیگر چندبار عرض کرده‌ام. مثلّث یک شکل خیالی در قوۀ خیال دارد. یک معنای عقلانی دارد که آن سه ضلع دارد امّا نه سه ضلع خیالی. بلکه سه ضلع معنوی دارد. خُب، در این فضا، حروف مقطّعه …، حالا نمی‌خواهیم بدانیم چگونه هستند و از وحی سر در بیاوریم و منظور من هرگز این نیست. منظور من از سؤال این است که دسته‌بندی بکنیم. آیا کیفیّت آن، لفظ است؟ ظاهرش این است که نمی‌تواند لفظ باشد. نقش کتابتی است؟ نمی‌تواند این باشد. چون فضای تمام این­ها فضای نشانه است. این­ها همگی نشانه آن هستند. ذو نشانه که نمی‌تواند خود این­ها باشد؛ بگوییم قرآن چیست؟ همین لفظ، لفظ «راء». این‌که حقیقت عالی «فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ»16 نشد! یا در جای دیگر می‌فرماید: «فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ، وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ»17، «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ»18. این معنای عمیق و رفیع را نمی­شود صرف یک تموّج صوت دانست. معلوم است که این نیست. پس آن حقیقت عالی چه است که این­ها، نشانۀ آن هستند؟ در این فضا داریم در ذهن­مان نشانه را از ذو نشانه جدا می‌کنیم. این‌که من تأکید می‌کنم برای این است. در فضای حروف مقطّعه، جدا کردن نشانه از ذو نشانه فواید خیلی عظیمی دارد. خیلی با فضای حروف و کلمات و معانی فرق دارد. چرا؟ چون حروف برای مأنوسات ذهن ما، معنا ندارند. حروف در فضای ذهنی ما معنا ندارند. از آن طرف می‌فهمیم که نشانه هستند. این­که نشانه هستند، ما را به این سمت راهنمایی می‌کند که پس یک ذو نشانه­ای را می‌خواهد. همین مقدار برای ما کفایت می‌کند. ما نخواستیم که تجسّس بکنیم که ذونشانه چه چیزی است. خواستیم این فضا را بفهمیم که حروف مقطّعه، یک ذونشانه دارند. ذوالنشانه­ای که با سنخ معانی آیات متشابهات فرق می‌کند.

شاگرد: و ذوالنشانه­ها هم متعدد هستند، چون نشانه‌ها متعدد شده‌اند.

استاد: بله.

شاگرد: یکی نشانه­اش «لام» شده است و یکی نشانه­اش «میم» و هکذا.

استاد: أحسنت. همان بساطت اصلی اوّلیه که امام رضا سلام اللّه علیه، در حدیث [مناظره­ی] عمران صابی فرمودند: «وَ كَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ الْحُرُوفَ الَّتِي جَعَلَهَا أَصْلًا لِكُلِ‏ شَيْ‏ءٍ وَ دَلِيلًا عَلَى كُلِ‏ مُدْرَكٍ وَ فَاصِلًا لِكُلِّ مُشْكِلٍ وَ تِلْكَ الْحُرُوفُ تَفْرِيقُ كُلِّ شَيْ‏ء»19. حضرت در آن­جا عبارات مهمّی را فرمودند.

شاگرد: در این فضا دیگر نشانه­ها حرف [اول را می­زنند] ...

استاد: در این فضا و بعد از آن هم توضیح داده‌اند. فرمودند: «وقتی که حروف را به‌صورت جدا جدا بگویید لم تأتها لمعنا قصدتَ»20 تک‌تک که معنا ندارند. خُب، اگر معنا ندارند که یک لفظ بیخودی است. نه، این­جا عمق کلام حضرت علیه‌السلام است که خوشبختانه عمران هم می‌فهمید. عمران صابی از آن کسانی بود که کلمات حضرت علیه‌السلام را کاملاً می‌فهمید، بعد هم ایمان آورد. نه یعنی یک لفظ. این‌که یک چیز خنده­داری است. یعنی این، نشانه است و تو این را بفهم. چه این­که لفظ بگویی و چه این­که بنویسی، نشانۀ آن­ها است که «جعلها اصلاً لکلّ شئ، فاصلا لکلّ...» این خیلی ارزشمند است. در این فضا است که می‌ارزد و الآن ذهن ما این مطلب را درک می‌کند که الآن نشانه‌ها جدا شد. تا حالا مخلوط بود. نشانه و ذوالنشانه منحاز نمی‌شد. با این بیان منحاز شد. اگر این مطلب برای شما حل شده باشد، من به مقصود خودم رسیده­ام.

شاگرد: منظورم این است که خط را از جای دیگر آورده‌اند. در منطقه‌ای که قرآن نازل شده است، اصلاً خط نبوده است. خط را از جای دیگری آورده‌اند.

استاد: خط که بود: «وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ ۖ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ»21.

شاگرد: در آن منطقه­ی وحی، خط نبوده است.

استاد: کسانی که بنویسند کم بودند. یک نفر بود.

شاگرد: خط از منطقه­ی دیگری آمد.

شاگرد: از حیرة نخستین بار خط به منطقه­ی وحی آمد.

استاد: حیره؟

شاگرد: بله. نخستین مصحف هم به خط حیری نوشته شد.

استاد: بله، یعنی از کوفه. خط کوفی که از ابتداء بود. امّا حالا نسبت به تاریخ آن مراجعه نکرده‌ام. کتّاب وحی را از همان اوّل می­نوشته­اند.

شاگرد: خط برای این منطقه نبود ... .

استاد: بله. من یک وقتی تاریخ آن را خواندم.

شاگرد: به این نشانه که «اسماعیل» را با الف نمی­نوشتند.

استاد: این‌که بعداً قرآن را به خطّ کوفی نوشته‌اند، درست است. آیا در ابتداء هم که کتّاب وحی در مکّه و مدینه می نوشته‌اند و امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌نوشتند، آن­ها هم همگی با خط کوفی می­نوشته‌اند؟ این مطلب هنوز صاف و روشن نیست.

شاگرد: عمر از یهودی­ها یاد گرفته بود.

استاد: این برای بعدها است. اتفاقاً عمر از کتّاب وحی نیست. معاویه را از کتّاب وحی می دانند. عبید اللّه بن عمرو بن عاص، پسر عمروعاص، از کتّاب وحی است. امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم که دیگر همیشه بود. تا آن­جایی هم که صلح حدیبیّه را می‌نوشتند، متواتر است که کاتب نوشتن صلح امیرالمؤمنین علیه‌السلام بودند.

شاگرد: خط برای این منطقه مکه که قرآن نازل شد نبوده است. خط برای حیره بوده است.

شاگرد 2: این خودش یک ادعاست. این خودش اثبات می­خواهد.

استاد: یعنی خودش یک تاریخی است که باید چقدر راجع به آن مطالعه بکنیم. بسیار خوب است. إن شاء اللّه من و شما به سهم خودمان تاریخ آن را نگاه می‌کنیم.

والحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

شاگرد: این روایت که می‌فرماید: «الاف: الاء و ...»22، این روایات اشاره به آن ذوالنشانه دارد؟

استاد: این روایات به آن فضایی که من عرض کردم نه. بلکه بعد از آن است. یعنی به اندازه‌ای است که برای مردم، با معنا، ربطش می‌دهند. حالا ان شاء الله توضیح می‌دهم. هر کدام از آن‌هایی که گفته­اند، خودش در خودش به کار رفته است.

شاگرد: یعنی همان حرف، در آن کلمه هست.

استاد: الف: آلاء. باء: بهاء. این نکته، نکته­ی مهمی است. یعنی باء است که در بهاء آمده است. از یکی نقش‌های باء که در بهاء ایفاء می‌کند، حضرت فرمودند. امّا خود طبیعت باء، یک شعبه و یک صغرای آن است. لذا این هم یکی از صغریات کار است؛ این مطلبی که فرمودید، مطلب خوبی است که إن شاء اللّه بعداً به آن خواهیم پرداخت.

شاگرد: این مطلبی را که راجع به مصحف شریف حضرت زهراء سلام اللّه علیها فرمودید که منشعاب و مشتقّات قرآن است، آیا همین را فرمودید؟

استاد: خیر.، عرض کردم از علمی که حضرت صدّیقه سلام اللّه علیها به قرآن داشتند، یکی از بسط­های قرآن، «فصّلت»، همان چیزی بود که جبرئیل علیه السلام می‌آمد و جریانات سیاسی را تا روز قیامت برای آن حضرت سلام اللّه علیها عرض می کرد.

شاگرد: یعنی جبرئیل علیه‌السلام این مطالب را از قرآن استنتاج می‌کرد و برای حضرت زهراء سلام اللّه علیها عرض می‌کرد؟

استاد: أحسنت. ما سابقاً هم راجع به همین­ها چند جلسه صحبت کرده بودیم که این اخبار را از قرآن استنتاج کرده بود و به حضرت سلام اللّه علیها عرضه می‌کرد و لذا این‌ها چیزی جدای از قرآن نیست. لذا وقتی امام صادق سلام اللّه علیه صحبت می­فرمایند، می‌گویند: «واللّه ما فیه من قرآنکم حرف واحد»23 این قرآنی که الآن شما دارید و به این نحو هست، در مصحف مادر ما چیزی از این قرآن وجود ندارد. ولی نه این­که «من القرآن». یعنی آن قرآن اصلی که …

شاگرد: «فی قرآنکم» یعنی همان «مصحفکم».

استاد: بله.

شاگرد: ….

استاد: شما کدام را می‌فرمایید؟

شاگرد: چون در بعضی از روایات دارد که می‌گوید مثلاً در این آیۀ در این سوره، پنجاه تا حرف است.

استاد: آیا حرف، یک طبیعتی را دارد یا ندارد؟ یعنی خود «راء» چه است؟ لفظی است که از دهان شما بیرون می‌آید؟ یا از دهان من؟ در ذهن شما است؟ یا در ذهن من است؟ یا این­که خود «راء» یک طبیعی­ای دارد که همه­ی ما یک فردی از آن را ایجاد می‌کنیم. حالا فعلاً بر روی این طبیعی «راء» فکر بفرمایید اگر زنده بودیم ان شاء اللّه راجع به آن صحبت خواهیم کرد.

کلیدواژگان:

حروف مقطعة، فصلّت، حروف، طبیعت حروف، مصحف فاطمة سلام الله علیها، قوالب نورانی، وجود لفظی، وجود کتبی.

1. در اصطلاح اهل­سنت، مرفوع روایتی است که سندش به پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله منتهی می­شود و مطلبی را از زبان آن حضرت نقل می­نماید؛ اما موقوف نقلی است که گوینده­ی آن یکی از صحابه است، بی آن­ که مطلب را به پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله استناد بدهد. مقطوع نیز بر اساس دیدگاه مشهور اهل­سنت، نقلی است که گوینده­ی آن یکی از تابعان است، بی آن که مطلب را به آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله استناد بدهد.

2. آلوسی، روح المعانی، ج 1، ص 104.

3. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج ‏89، ص 375: «الم‏ هُوَ حَرْفٌ مِنْ حُرُوفِ‏ اسْمِ‏ اللَّهِ‏ الْأَعْظَمِ‏ الْمُقَطَّعِ‏ فِي‏ الْقُرْآنِ‏ الَّذِي‏ يُؤَلِّفُهُ‏ النَّبِيُ‏ صلّی اللّه علیه و آله أَوِ الْإِمَامُ فَإِذَا دَعَا بِهِ أُجِيبَ‏ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ‏ قَالَ بَيَانٌ لِشِيعَتِنَا الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ‏ قَالَ مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ يَبُثُّونَ وَ مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ مِنَ الْقُرْآنِ يَتْلُونَ‏».

نیز در معاني الأخبار، النص، ص 23 به این شکل آمده است: «الم‏ هُوَ حَرْفٌ مِنْ حُرُوفِ‏ اسْمِ‏ اللَّهِ‏ الْأَعْظَمِ‏ الْمُقَطَّعِ‏ فِي‏ الْقُرْآنِ‏ الَّذِي‏ يُؤَلِّفُهُ‏ النَّبِيُ‏ صلّی اللّه علیه و آله وَ الْإِمَامُ فَإِذَا دَعَا بِهِ أُجِيبَ- ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ‏ قَالَ بَيَانٌ لِشِيعَتِنَا- الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ‏ قَالَ مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ يُنْبِئُونَ‏ وَ مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ مِنَ الْقُرْآنِ يَتْلُونَ».

4. مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص 124: «و روى ابن عباس عنه أنه شرح له في ليلة واحدة من حين أقبل ظلامها حتى أسفر صباحها و طفى مصباحها في شرح الباء من بسم اللّه و لم‏ يتعد إلى‏ السين‏، و قال: لو شئت‏ لأوقرت أربعين بعيرا من شرح بسم اللّه‏».

5. سوره­ی توبه، آیه­ی 8: «كَيْفَ وَإِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لَا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً ۚ يُرْضُونَكُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَىٰ قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ».

6. التوحيد (للصدوق)، ص 235.

7. سوره­ی هود، آیه­ی 1.

8. علامه­ی مجلسی، بحار الأنوار (چاپ بیروت)، ج 40، ص 151: «أَبُو نُعَيْمٍ اَلْحَافِظُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: عَلَّمَنِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَلْفَ بَابٍ يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ إِلَیّ أَلْفَ بَابٍ.

وَ لَقَدْ رَوَى أَبُو جَعْفَرِ بْنُ بَابَوَيْهِ هَذَا اَلْخَبَرَ فِي اَلْخِصَالِ مِنْ أَرْبَعٍ وَ عِشْرِينَ طَرِيقَةً وَ سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْقُمِّيُّ فِي بَصَائِرِ اَلدَّرَجَاتِ مِنْ سِتٍّ وَ ثَلاَثِينَ طَرِيقَةً.».

9. سوره­ی انعام، آیه­ی 98: «وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ ۗ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ».

10. سوره­ی زمر، آیه­ی 23: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ».

11. الكافي (ط - الإسلامية)، ج ‏1، ص 403.

12. كتاب المزار- مناسك المزار (للمفيد)، المقدمة، ص 6.

13. سوره­ی بروج، آیه­ی 22.

14. سوره­ی واقعه، آیه­ی 78.

15. إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف، ج ‏1، ص 217.

16 سوره­ی واقعه، آیه­ی 78.

17. سوره­ی واقعه، آیات 75 و 76.

18. سوره­ی واقعه، آیات 77 و 78.

19. التوحيد (للصدوق)، ص 435 (در ضمن روایتی طولانی): «وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِبْدَاعَ وَ الْمَشِيَّةَ وَ الْإِرَادَةَ مَعْنَاهَا وَاحِدٌ وَ أَسْمَاءَهَا ثَلَاثَةٌ وَ كَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ الْحُرُوفَ الَّتِي جَعَلَهَا أَصْلًا لِكُلِ‏ شَيْ‏ءٍ وَ دَلِيلًا عَلَى كُلِ‏ مُدْرَكٍ وَ فَاصِلًا لِكُلِّ مُشْكِلٍ وَ تِلْكَ الْحُرُوفُ تَفْرِيقُ كُلِّ شَيْ‏ء».

20. همان، ص 437: «قَالَ الرِّضَا ع أَمَّا الْمَعْرِفَةُ فَوَجْهُ ذَلِكَ وَ بَابُهُ أَنَّكَ تَذْكُرُ الْحُرُوفَ‏ إِذَا لَمْ تُرِدْ بِهَا غَيْرَ أَنْفُسِهَا ذَكَرْتَهَا فَرْداً فَقُلْتَ أ ب ت ث ج ح خ حَتَّى تَأْتِيَ عَلَى آخِرِهَا فَلَمْ تَجِدْ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا فَإِذَا أَلَّفْتَهَا وَ جَمَعْتَ مِنْهَا أَحْرُفاً وَ جَعَلْتَهَا اسْماً وَ صِفَةً لِمَعْنَى مَا طَلَبْتَ وَ وَجْهِ مَا عَنَيْتَ كَانَتْ دَلِيلَةً عَلَى مَعَانِيهَا دَاعِيَةً إِلَى الْمَوْصُوفِ بِهَا».

21. سوره­ی عنکبوت، آیه­ی 48: «وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ ۖ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ».

22. عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 127 (در ضمن روایتی طولانی): «ا ب ت ث قال: الالف آلاء الله والباء بهجه الله والتاء تمام الامر لقائم آل محمد صلوات الله عليهم والثاء ثواب المؤمنين على اعمالهم الصالحه ج ح خ فالجيم جمال الله وجلاله والحاء حلم الله عن المذنبين والخاء خمول ذكر أهل المعاصي عند الله عز وجل د ذ فالدال دين الله والذال من ذى الجلال ر ز فالراء من الرؤوف الرحيم والزاء زلازل القيامة س ش فالسين سناء الله والشين شاء الله ما شاء واراد ما اراد وما تشاؤون إلا ان يشاء الله ص ض فالصاد من صادق الوعد في حمل الناس على الصراط وحبس الظالمين عند المرصاد والضاد ضل من خالف محمدا وآل محمد (ص) ط ظ فالطاء طوبى للمؤمنين وحسن مآب والظاء ظن المؤمنين بالله خيرا وظن الكافرين سوءا ع غ فالعين من العلم والغين من الغنى ف ق فالفاء فوج من افواج النار والقاف قرآن على الله جمعه وقرآنه ك ل فالكاف من الكافي واللام لغو الكافرين في افترائهم على الله الكذب م ن فالميم ملك الله يوم لا مالك غيره ويقول عز وجل: (لمن الملك اليوم) ثم ينطق ارواح انبيائه ورسله وحججه فيقولون: (لله الواحد القهار) فيقول جل جلاله: (اليوم تجزى كل نفس بما كسبت لا ظلم اليوم ان الله سريع الحساب) والنون نوال الله للمؤمنين ونكاله بالكافرين وهو فالواو ويل لمن عصى الله والهاء هان على الله من عصاه لا ى فلام الف لا اله الله وهي كلمه الاخلاص ما من عبد قالها مخلصا الا وجبت له الجنة والياء يد الله فوق خلقه باسطه بالرزق سبحانه وتعالى عما يشركون ...».

23. كافی، ج 1، ص 238: «وإنّ عندنا لمصحف فاطمة علیها السلام وما یدریهم ما مصحف فاطمة علیها السلام قال : قلت : و ما مصحف فاطمة علیها السلام؟ قال : مصحف فیه مثل قرآنکم هذا ثلاث مرات واللّه ما فیه من قرآنکم حرف واحد ...».







************
تقریر آقای صراف:
یکشنبه 28/6/1395

· سؤال: در کلمه «الرحمن» هم الف وصل است و هم لام در قرائت خوانده نمی‌شود. توجیه این روایت چه می‌شود؟

· اصل بحث تألیف توسط امام معصوم دذ روایت معصوم بود، اما در مورد نحوه تألیف چیزی نفرمودند.

· روایت ابن عباس منقطع است چون صحابی است که به پیامبر(ص) نسبت نداده است، ولو دل آدم جمع باشد که ایشان شخصی است که از امیرالمؤمنین(ع) استفاده فراوانی کرده است.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏40 ؛ ص186
وَ رَوَى ابْنُ عَبَّاسٍ عَنْهُ‏ أَنَّهُ شَرَحَ لَهُ فِي لَيْلَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ حِينَ أَقْبَلَ ظَلَامُهَا حَتَّى أَسْفَرَ صَبَاحُهَا فِي شَرْحِ الْبَاءِ مِنْ‏ بِسْمِ اللَّهِ‏ وَ لَمْ‏ يَتَقَدَّمْ‏ إِلَى‏ السِّينِ‏ وَ قَالَ لَوْ شِئْتُ لَأَوْقَرْتُ أَرْبَعِينَ بَعِيراً مِنْ شَرْحِ‏ بِسْمِ اللَّهِ‏.

· در الزام الناصب نقل شده که علم جفر چند جور است که سینه به سینه منتقل شده است.

· اگر این روایت ابن عباس پشتوانه داشته باشد، توجیهش این می‌شود که این حروف مقطعه، وقتی در مقام تقطیع هستند و بعد می‌خواهد برگردد به تفصیل، مبدل آن یک چیزی است که در دست امام معصوم است. این مبدل خیلی مهم است. گویا یکی از مبدل‌ها علم جفر است.

· معروف است که هر چیزی چهار تا وجود دارد.

· گفته شده که الفاظ وجود عینی با وجود لفظیشان یکی است.

· کما اینکه در نقوش، وجود کتبی عین وجود عینی آن است.

· اما اگر همین حرف را در فضای حروف مقطعه بیاوریم، دیگر نمی‌توانیم ادامه دهیم.

· در مورد حروف وقتی می‌گوییم معنایی ندارند، وقتی می‌گوییم مثلاً راء این چه وجودی است؟ آیا لفظ «راء» همان حرف است؟ گویا حاکی از آن باشد و متفاوت است از خود اصل حرف.

· در فضای ما، وجود کتبی و خط، نشانه معنا نیست مستقیماً بلکه واسطه می‌خورد و نشانه‌ای است برای آن نشانه.

· آیا در مورد حروف هم اینچنین است؟

· ملک وحی در مورد حروف، چه چیز می‌بیند که برای پیامبر می‌آورد؟ آیا ملک صوت می‌شنود یا نقش می‌بیند؟

· برای علامتی مثل + چون از ابتدا برای معنا وضع شده است، اوضاع با نقوش مربوط به کلمات که نشانه نشانه هستند تفاوت دارد و با دیدن آن هر کسی ممکن است یک کلمه به ازای آن به کار ببرد (مثل جمع، به‌اضافه و ...).