بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۵

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است


سوزنچی:
جلسه 2 شنبه 1395/6/27
معنای خزائن عرضی، چگونگی اختصاص حروف مقطعه به قرآن در عین اینکه وحی به انبیای قبلی هم با حروف مقطعه بوده (شوری/3) و معنای مهیمن بودن قرآن بر کتب قبلی




****************
تقریر جدید:

بسم الله الرحمن الرحم

تفسیر قرآن کریم 95؛ جلسه­ی دوم.

تاریخ: 27/06/1395 ش.

زمان جلسه: 00:38:24

عنوان:

پاسخ به پرسشی پیرامون جوهره­ی قرآن و خزائن طولی

شاگرد: دیروز فرمایش شما به این­جا رسید که جوهره­ی قرآن چیست. بعد صحبت از نزول آن شد و بعد فرمودید که هر چیزی، خزائنی دارد. خزائن طولی آن را فرمودید. از دو سال قبل، یک مطلبی در ذهنم مانده است که فرمودید: هر شی­ای، خزائن عرضی هم دارد. یعنی غیر از خزائن طولی، خزائن عرضی هم دارد. حالا نمی‌دانم که آیا درست در ذهنم مانده است یا خیر. با این فرض که این‌گونه است، آیا در رابطه با قرآن هم غیر از خزائن طولی، یک چنین مطلبی صادق است یا نه؟ یعنی آیا در رابطۀ با قرآن، خزائن عرضی هم داریم یا نه؟

استاد: اگر طولی را به آن اصطلاح رایجی که دارد معنا بکنیم، طولی یعنی حتماً ما به الوجود است و در سلسله­ی علیّت قرار بگیرد. در اصطلاح رایج، همین‌طور می‌گویند دیگر؟ اگر برای طولی، این‌گونه بگوییم، بله، خزائن عرضی هم، معنا دارد. مثلاً اگر در عالمِ مثال آن در نظر بگیرید، گستره­ی مثال آن خزائن عرضی­اش می‌شود. شئوناتی که یک چیز در عالم مثال منفصل دارد، تمام این­ها می‌توانند در طول ایجادی آن نباشد. یا مثلاً خود وجود زید. وقتی که بچه‌ای بزرگ می‌شود. هر کدام از این­ها که نزول پیدا می‌کند، بخشی از شئونات خزائن طولیّه او نازل می‌شود. اگر بخواهم مثال آن را عرض بکنم، مثلاً یک چیزی که در طول چیز دیگری است، بلاتشبیه مثل بدن، چطور بدن دست و پا و دیگر اعضاء را دارد، آن چیزی که در طول یک خزینه است، خودش دارای زوایا باشد. گوشه­های مختلف داشته باشد. در این خزینه، اتاق باشد. این، شئونات عرض می‌شود و شئونات عرضی یعنی خود هر خزینه‌ای در هر مرتبه‌ای، می‌تواند شعب و شجون و … را داشته باشد. شاید به این معنا مانعی نداشته باشد و قابل تصوّر باشد.

شاگرد: این­که به‌طور مستقل در کنار همدیگر موازی باشد و در عرض همدیگر باشند، نیست؟

استاد: اصلاً منظور من آن­گونه نیست که در عرض هم باشد. اگر یک چنین عرضی­ای منظور شما است، من الآن یک چنین عرضی ای را نمی‌توانم تصوّر بکنم.

شاگرد: «كَذَٰلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»1. این را بنا بود که یک مقداری توضیح بدهید که چطور شد. در رابطه با همان بحث حروف مقطّعه: «و إلی الّذین من قبل».

شاگرد 2: «و کذلک» که آن آقا سؤال کرد. در قبلی­ها که حروف مقطّعه نبوده است، چطور قرآن می‌فرماید: «كَذَٰلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ».

استاد: شخص سؤال کننده تشریف نیاورده­اند. حالا اگر آقایان هم مطرح فرمودند، ممکن است که ما امروز همین را عرض بکنیم. چون مطلب آن مختصر است، ابتداء آن را عرض بکنم. اگر ممکن شد همین جلسه را گوش بدهند. اگر دیدند که مطلب حل نشد و یا این­که یک چیزهای دیگر در ذهن­شان است، جلسه بعد بفرمایند. چون مطلبش خلاصه است و طولانی نیست، آن را عرض می‌کنم. ایشان فرمودند: «چون این بحث فوراً به ذهن می‌آید و در جاهای مختلف هم مطالب مفید و کاربردی ای پیرامون آن وجود دارد». اگر من درست حرف ایشان را فهمیده باشم. آخر جلسه­ی روز چهارشنبه فرمودند. فرمودند که آیه­ی شریفه این‌طور می‌فرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ حم عسق كَذَٰلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»2. «كَذَٰلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ». یعنی این وحی قرآنی سابقاً به انبیاء می‌شد؟! یعنی «حم عسق» موجود در سوره­ی شوری، به انبیای دیگر هم وحی می‌شد!؟ من یک چنین چیزی از فرمایش ایشان برداشت کردم.

شاگرد: حروف مقطّعه.

بیان اصل روش وحی در دین خاتم و ادیان ما قبل

شاگرد 2: شما فرمودید که حروف مقطّعه برای قرآن است و در سایر کتب وجود ندارد.

شاگرد: …. ولی بر طبق این آیه ظاهراً…

شاگرد 2: بله. از این باب از ایشان سؤال شده بود.

استاد: بعد، فرمایش ایشان که حروف مقطّعه در کتب آسمانی دیگر نبوده است.

شاگرد: حضرتعالی فرمودید.

استاد: بله. همین الآن هم می‌گویم.

شاگرد 2: حتی روایت دارد.

استاد: در روایت هم دارد که انبیای سابق، اصلاً خبر می‌دادند که خصوصیّت آخرین کتاب آن­طور است که «يَأْتِي‏ بِكِتَابٍ‏ بِالْحُرُوفِ‏ الْمُقَطَّعَة»3 که آن روایت در تفسیر الامام علیه‌السلام هست، هم­چنین در جاهای دیگر هم هست. من این مطلب را در فریقین پیدا کردم که بشارت انبیاء به این بوده است. خُب، اگر حروف مقطّعه نبوده است پس چطور این آیه می‌فرماید: «حم عسق كَذَٰلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ»؟

در پاسخ به این سؤال باید گفت که چند تا نکته را در این­جا باید در نظر بگیریم. کلمه­ی «کذلک» با مثلاً کلمه­ی «هذه» فرق می‌کند. صرفاً همین جمله را در نظر بگیرید: «كَذَٰلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ» یا «هذه ممّا يُوحِي إِلَيْكَ ربّک وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»؟ «حم عسق»، این­ها از آن‌هایی است که خدا به تو و به پیش از تو وحی می‌کرد یا نه، «کذلک یوحی»؟ «کذلک» دارد چه کاری انجام می‌دهد؟ دارد کیفیّت و نحوه و روش را می‌فرماید، نه محتوا را. «حم عسق كَذَٰلِكَ يُوحِي». خُب، پس اصل روش وحی را دارد توضیح می‌دهد. وحی به این صورت است. این‌چنین وحی­ای که صورت گرفته است، «وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ». قبل از شما هم به همین‌طور بوده است. خُب، آیا پس معنایش این است که باید در تورات و انجیل و امثالهم، حروف مقطّعه باشد؟ خیر، اصلاً ملازمه ندارد. آن حالی که برای یک پیامبری پیش می‌آید که وحی بر او می‌شود، با خروجی­ای که کتاب می‌شود و به دست مردم می‌دهد، فرق می‌کند. وحی چیزیست برای خودش و درکیست برای خودش. «وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»4. «فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ»5. «عَلَّمَهُ الْبَيَانَ»6 که حالا این را عرض می‌کنم، این­ها منافاتی ندارد که آن کتابی هم که آخر کار، کتابی می‌شود که به وسیله­ی آن به ‌سوی مردم فرستاده می‌شود، حروف مقطّعه باشد. حالا چرا؟ به‌ خاطر این­که حروف مقطّعه تا زمانی‌که پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله، پیامبر شد از حروف مقطّعه سر در می‌آورد. هرگز نگفته­اند که انبیای دیگر از حروف مقطّعه سر در نمی­آورند. اصلاً این‌گونه نیست. اصلاً نبوّت به این است که حروف مقطّعه را بفهمیم. سال گذشته یک روایتی را خواندیم که در آن آمده بود اسم اعظم هفتاد و سه حرف است. یکی از آن­ها که اسم مستاصل است. خدای متعال بیست و پنج حرف از حروف مقطّعه را به حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه السلام، شانزده تا از این اسماء را به حضرت نوح علی نبیّنا و آله و علیه السلام داده بود. پانزده تا از این اسماء را به حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام داده بود. تا این­که آمده بود و دو تا از این اسماء را به حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام داده بود. عاصف بن برخیا که تخت بلقیس را آورد، یکی از این اسماء را بلد بود که در آن روایت بود. سنخ حروف، سنخ شروع وحی است. یعنی رسیدن یک نفس نبوی و نفس قدسی به این­که بتواند لایق وحی باشد، خود همین، اوّلین قدمی است که می‌تواند از حروف مقطّعه مطّلع بشود و به مرحله­ی تقطیع رسیده است. خُب، حالا شاهد این عرض بنده چه است؟ در این میان شاهدها مختلفی وجود دارد.

تقسیم قرآن از یک حیث، بر چهار قسم محتوا

استاد: یک روایتی بود که آن را چندین بار خوانده‌ایم، امّا هر کدام از این روایات بر سر جای خودش که مطرح می‌شود، یک مزۀ دیگری را می‌دهد. روایت در بحارالانوار آمده است. حالا نمی‌دانم که این روایت از امام سجّاد است یا از امام صادق علیهما السلام. فرمودند: «كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ»7. قرآن چهار قسم است. «فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ». این‌که سهم من. «وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِ»، سهم شماست. «وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ». حضرت می‌فرماید: «كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ»! قرآن بر چهار قسم است: عبارت، اشاره، لطایف و حقایق؛ به نظر من این‌طور می‌رسد که این عبارت «الحقائق للأنبیاء» یعنی همین. یعنی آن مرحله‌ای از قرآن کریم که «فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ»8 است و اساس آن، بروز اصل وحی است که حروف مقطّعه هستند. «و الحقائق للأنبیاء». کسی بگوید: «زمان انبیاء که نسبت به زمان قرآن، در سابق بوده است و آن­ها در زمان ما قبل از قرآن بوده‌اند. در زمان آن­ها مثلاً تورات و این­ها بوده است و زمان آن هم سپری شده است. حالا زمان نزول قرآن شده است». «الحقائق للأنبیاء» یعنی چه؟ مگر انبیائی که زمان آن­ها سپری شده است، قرار است که قرآن بخوانند! خیر. وقتی که اصلاً شروع به نزول وحی برای انبیاء می‌کنند، دارند با قرآن تماس می‌گیرند. جامع و کامل قرآن، بر پیامبر خاتم النبیین صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله نازل شد و الاّ تمام وحی­ها، آبشخوری از قرآن است و ظهوری از قرآن است و لذا خداوند متعال در قرآن کریم در سوره­ی مائده، آیه­ی چهل و شش تا چهل و هشت می‌فرماید: «وَقَفَّيْنَا عَلَىٰ آثَارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ ۖ وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ(46) وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ ۚ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ(47) وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ ۖ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ ۖ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ ۚ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَٰكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ». به حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام تورات را دادیم. به حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام انجیل دادیم و به تو چه دادیم؟ «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ». این‌ها در یک­جا با هم ذکر شده است. البته موارد متعدّدی هست که قرآن را که در کنار تورات و انجیل [نام برده است] …، اینجا وقتی که می‌رسد می‌خواهد قرآن را نسبت به تورات و انجیل بفرماید این‌چنین تعبیری را به کار می‌برد که «وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ»؛ «وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ التَّوْرَاةِ» ، «وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ». بعد از این­که آن­ها باید حکم بکنند، حالا هم «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ» که در ابتدای آیه چهل و هشت بود: «مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ». قرآن مهیمن است. مهیمن یعنی "محیط". محاط چگونه است؟ حرکت محاط در بطن خود محیط است. یعنی وحی انبیاء علیهم‌السلام هم ظهوری از قرآن کریم است، امّا در حدّ خودشان؛

بهرۀ انبیای گذشته از حروف مقطّعه­ی قرآن کریم

استاد: وقتی که حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام دو تا حرف از آن هفتاد و سه حرف اسم اعظم را دارند، به همان اندازه از قرآن کریم بهره‌مند هستند، ولی خُب، کلّ آن نیست؛ پس این به این شکل نیست که بگوییم چون کتاب انبیای گذشته حروف مقطّعه ندارد، پس خود آن­ها هم از حروف مقطّعه بهره‌ای ندارند. اصلاً این‌گونه نیست. اصلاً ملازمه­ای بین این دو تا نیست؛

باز یک روایت دیگری بود که قبلاً عرض کرده بودم. شاید در کتاب الأوائل ابوهلال عسکری باشد. این‌گونه در حافظه­ام باقی‌مانده است. او می‌گوید: «اوّلین وحی­ای که خدای متعال بر حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه السلام نازل کرد، همین حروف مقطّعه بود که به ‌صورت قوالب نورانیه». یعنی جان مبارک حضرت، الف را در یک قالب نورانی به ‌صورت جدا و منفصل می‌دید. این­ها حروف مقطّعه است. این، اوّلین وحی بود. اوّلین وحی، همین حروف بود. پس این‌گونه نیست که حروف مقطّعه نباشد. اصلاً وحی به این است؛ حالا برگردید و به مطلب قبل با همین فضای ذهنی و با همین پیش‌فرض نگاه کنید. حالا این مطالب را به همراه «کذلک» ببینید. با «کذلک» چقدر زیبا می‌شود. «حم عسق كَذَٰلِكَ»، این‌چنین «يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ». روش وحی و کیفیّت وحی این‌گونه است. نه فقط برای شما، بلکه برای انبیای قبل از شما هم به همین صورت بوده است.

بیان کیفیّت وحی در تمام ادوار و أزمنه

استاد: خُب، حالا اگر «کذلک»، کیفیّت است، مشارٌالیه این کیفیّت چیست؟ یعنی وجه شبه، چه چیزی است؟ «کذلک» این‌چنین. این یک سؤال خیلی سنگینی است. ما که سر رشته‌ای از آن نداریم، فقط یک سری محتملاتی را می‌توانیم بگوییم. "این‌چنین" وحی می‌شود. "این‌چنین" یعنی چه؟ یعنی به‌صورت همان مقطّعه بودن حروف؟ آیا یعنی «ببین! این‌چنین، حروف، مقطّعه هستند»، آیا این است؟ آیا «کذلک» یعنی این؟ ساده‌ترین احتمال این است. امّا محتملات دیگری هم هست. «کذلک» یعنی چه؟ یعنی درآمدن بعض حروف و تفرّع بعض حروف از بعض دیگر، نه صرف تقطّع. ما می‌گوییم که حروف مقطّعه، یعنی همین جدا جدا. آیا حالا این حروف، ربطی به هم دارند یا ندارند؟ ممکن است کسی بگویند: «اگر به هم مرتبط بودند که مقطّعه نبودند». خیر؛ این‌گونه نیست. نظم و ترتیب خود حروف مقطّعه مهم است.

این روایتی که الآن می‌خواهم خدمت شما عرض کنم، در کافی هست که امام علیه‌السلام فرمودند: «النبیّ و الإمام علیهم‌السلام»9. چه کار می‌کنند؟ «یؤلّفه». این حروف مقطّعه، أسماء اللّه هستند که «یؤلّفه النبی و الإمام علیهم‌السلام». این­ها بلد هستند که چگونه با یک­دیگر ترکیب بکنند. «فإذا دعا به أجيب». اسم اعظمی که اگر بخواهید به هر چیزی برسید، به وسیله­ی آن می‌توانید به مطلوب­تان برسید، امام و پیامبر علیهما السلام آن را بلدند.

شاگرد: در معانی الأخبار است.

استاد: روایت را بخوانید.

شاگرد: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الم‏ هُوَ حَرْفٌ مِنْ حُرُوفِ‏ اسْمِ‏ اللَّهِ‏ الْأَعْظَمِ‏ الْمُقَطَّعِ‏ فِي‏ الْقُرْآنِ‏ الَّذِي‏ يُؤَلِّفُهُ‏ النَّبِيُ‏ صلّی اللّه علیه و آله أَوِ الْإِمَامُ فَإِذَا دَعَا بِهِ أُجِيبَ‏ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ».

استاد: بله، این‌گونه است که «يُؤَلِّفُهُ‏».

معنای "تألیف" در روایت مذکور

استاد: "تألیف" چیست؟ تألیف این است که از جمله خصوصیّات این‌گونه است که بعضی از اوقات، نظم هم در آن هست. در لسان العرب آورده است، ولی کتاب‌های تفسیری قدیم به‌طور مفصّل از اهل‌سنت و از غیر اهل‌سنت هم هست. از ابن عباس نقل کرده‌اند و از غیر او هم نقل شده است. مثلاً می‌بینید که ترتیب را به هم نزده است؛ خیلی جالب است. این­ها محتملات هستند که من دارم این محتملات را به خدمت شما می‌گویم.

شاگرد: بر طبق این احتمال دوم، خلاصه­ی معنای «کذلک» یعنی چه؟

استاد: یعنی ترتیب ملاحظه بکنید. ببینید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الر ۚ كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ»10. این یک آیه­ی شریفه است. آیه­ی دیگر این است: «حم تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ»11. یک آیه­ی دیگر می‌فرماید: «ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ»12.

رمزگشایی از حروف مقطّعه در کلام ابن عباس

استاد: از ابن عباس نقل شده است. ایشان می‌گوید: «دست به این ترتیب نزنید که بگویید مقطّعه است و مهم نیست. خیر، به همین شکل. "الر حم ن"، الرحمن می‌شود. اسم الهی شد. اگر ترتیب را به هم بزنید، دیگر الرحمن به دست نمی‌آید. به همین ترتیب خودش». این یکی از راه‌هایی است که ابن عبّاس و غیر او در این روایت یاد داده‌اند که خود این افراد هم از مخازن علم یاد گرفته‌اند. یاد داده‌اند که این را ببینید! «الر حم ن»، الرحمن شد.

شاگرد: خُب، اگر خود خدای متعال، «الرحمن» را در یک جای دیگر از قرآن گفته باشد، چطور؟ چه لازم بود که خدای متعال، «الرحمن» را به این شکل تقطیع کرده و پخش بکند؟

استاد: بله؛ اتفاقاً سوره­ی مبارکه الرحمن هست. حالا من همین احتمالی که می‌خواستم بگویم، صرف احتمال است. ولی حالا مباحثه­ی طلبگی است. ما که نمی‌خواهیم چیزی را به قرآن نسبت بدهیم. این مطالب به ‌عنوان یک احتمال در ذهن من آمده است. سوره­ی مبارکه­ی الرحمن با همان ابتدای سوره­ی مبارکه­ی هود، وزان معانی­شان کاملاً شبیه به هم است.

شاگرد: سه سوره­ای که «الر» و «حم» و «ن» است، این سه سوره در الرحمن …

استاد: این سه تا در سوره الرحمن می‌آید؟

شاگرد: کلی آن می­آید ...

استاد: خیر. کلی­اش منظور نیست. کلی مطلب را که بگوییم، کلی­اش که بله. اگر بگوییم مانعی ندارد. من می‌خواهم احتمال را به صورت تطبیقی­اش بگویم. حالا توضیحی که می‌دهم را ببینید. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الرَّحْمَٰنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنْسَانَ، عَلَّمَهُ الْبَيَانَ»13. روایاتی هم که از اهل­البیت علیهم‌السلام رسیده است، … چطور این روایات را توضیح می‌دهد و باز می‌کند. الآن در این فضا، سوره­ی مبارکه­ی هود چه بود؟: «الر ۚ كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ». اگر بگوییم «إحکام»، معنایش چیست؟ معنای احکام چیست؟ این است که به همین صورت بسیط، به‌صورت حروف مقطّع، به‌صورت نفسیّت می‌آید. «الر ۚ كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ». تفسیر آن چیست؟ تفسیرش سوره­ای است که بعدش می‌آید و آن چیزی است که از آنچه که که "الر" در باطنش دارد، ناشی می‌شود.

استاد: بله. «ثُمَّ فُصِّلَتْ»، تفصیل پیدا می‌کند؛ خُب، «الر، فصّلت و أحکمت». این­جا هم در سوره­ی مبارکه­ی الرحمن، اگر به الرحمن نگاه إحکام بکنید، بگویید آیه­ی اول سوره­ی مبارکه­ی الرحمن «أحکمت»، حالا بعداً می‌خواهد «ثمّ فصّلت» آن بیاید. اگر «أحکمت» باشد چه است؟ «الر حم ن». آیا این‌گونه هست یا نیست؟

معنای چند کلمه در آیات شریفه­ی ابتدایی سوره­ی الرحمن

استاد: بله. خُب، "اگر" آن را از کجا می‌فرمایید؟ از کلمه­ی قرآن و بیان. «الرَّحْمَٰنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ». "قرآن" یعنی چه؟ این کلمه "قُر" و "قرآن"؟ یعنی جمع. «قَرَئَه أی جَمَعَه». اصلاً این­که به خود قرآن، قرآن گفته می‌شود، به‌خاطر مقام جمع قرآنی است. «الرحمن»، اگر إحکام این‌گونه باشد، «عَلَّمَ الْقُرْآنَ». یعنی به حالت جمعی، إحکام این را تعلیم فرموده است. وقتی که قرآن را تعلیم می‌کند «خَلَقَ الْإِنْسَانَ». حالا یک کسی است که بعد از تعلیم، مستعدّ درک و ظهور قرآن می‌شود، بعد «عَلَّمَهُ الْبَيَانَ». "بیان" چه است؟ بیان معادل با «فصّلت» است. اصلاً «بانَ أی ظَهَرَ». "فصل" و "بین". «بَیّن، بیّنات، فصّلناه، آیاتٍ بیّنات، فصّلنا الآیات». بیّنات، مبیّنات با تفصیل آیات در این چیزی که من می‌خواهم عرض بکنم، یکی می‌شود. معنای "بیان" چه می‌شود؟ روایات آن را هم ببینید. یعنی «علم کلّ شی». «ذاک أمیرالمؤمنین علّمه کلّ ما یحتاج الیه»14. "قرآن"، یک چیز است. «علّمه البیان». "بیان"، یک چیز دیگری است. قرآن چه است؟ مقام این است که «الر حم ن». بیان چه است؟ «الرحمن». یعنی وقتی که می‌گوییم «الرحمن»، می‌شود «علّمه البیان». مبیّن و مفصّل شد به‌ نحوی‌ که «ثمّ فصّلت». به تفصیل آمده است و الآن معنا شده است و شما دارید از آن مطلب متوجه می‌شوید. معنای مأنوسی که با خواندن آن، حرکت می‌کنید و جلو می‌روید و متوقّف نمی‌شوید. امّا اگر «علّم القرآن»، در همان جا بإیستید، دیگر در آن­جا چه است؟ «الر حم ن». اصل این حروف مقطّعه وقتی که بر پیامبر خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله نازل می‌شود، اوّلین مرحله­اش که می‌خواهد ظهور بکند، «الر حم ن»، «علّم القرآن». تعلیم قرآن به چه صورتی است؟ به‌صورت «الر حم ن» است. مراحل بعدی آن چه است؟ «خَلَق الإنسان، عَلَّمَه البیان». این «خَلَق الإنسان» خیلی حرف دارد؛ یکی از اساتیدی که علم معقول درس می‌دادند، می‌گفتند: «انسان در سوره­ی الرحمن بین دو تا تعلیم قرار گرفته است»؛ نکته­ی زیبایی است! «خَلَق الإنسان» بین دو تا تعلیم است. اول «عَلَّم القرآن»، بعد «عَلَّمَه البیان»، بین آن هم «خَلَق الإنسان». این انسان، چه کسی است؟ و این چه خصوصیّتی است که بین دو تا تعلیم قرار بگیرد؟ آیا این، پیکره­ای است که اوّل یک چیزی برای آن می‌آید و بعد باز می‌شود؟ مثلاً تعبیر خود همان­ها. می‌بینید که چگونه به نبیّ وحی می‌شود. ما که نمی‌دانیم چگونه است. تعبیر آن استاد، این بود. می‌گفتند: «حروف کم‌کم و خُرد خُرد می‌آید، بعد از آن به‌صورتی باز می‌شود که یک دستگاه نبوّت می‌شود. امّا در ابتداء چند تا حرف ملکوتی در وجود مبارک ایشان نازل شد». می‌شود انسانی که لیاقت دارد. بعد چه می‌شود؟ «عَلَّمَه البیان». یک چند تا «عَلَّمنی حرفاً ینفتح من الف حرف»15.

وجودی است که لیاقت پیدا می‌کند که به آن، یک چیز محکم افاضه بشود که سپس به ‌دنبال آن «فصّلناه» و «فصّلت» و «البیان» می‌آید. پس بیان چیست؟ بیان به‌منزلۀ یک درختی است که از یک بذر به وجود آمده و رشد و نمو پیدا کرده است. بذر آن چه بود؟ آن "قرآن"، "کتاب مکنون". هر جانی به اندازه­ی ظرفیّت خودش با این کتاب مکنون اتّصال برقرار می‌کند به‌نحوی‌که اتّصال آن، قرآنی و جمع است و إحکام است. بعد از این­که خدای متعال آن را مدیریّت می‌کند با نحوی که وجود او باز بشود، مثل درختی است که در ابتدا یک بذری بوده است و بعد از دل زمین بیرون آمده است و تبدیل به یک درخت شده است، بعد از آن هم "بیان" می‌شود و «ثمّ فصّلت».

بازگشت به تفسیر «کذلک»

خُب، حالا به همان مطلب اوّل برگردیم. در سوره­ی مبارکه­ی شوری این‌گونه است دیگر: «کذلک یوحی». برای شما، پیامبر خاتم النبیین صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله­وسلّم «حم عسق»، یک نظم خاصّی دارد. «حم» آمده است و متفرّع بر آن هم «عسق» آمده است. این‌چنین. خُب، این "این ‌چنین" یعنی چه؟ یعنی خود این­ها هستند؟ خیر. این‌که نمی‌گوید: خود این­ها هستند. می‌گوید این­چنین، اوّلاً مقطّعه است. ثانیاً مقطّعی است که ترتیب آن هم مقصود است و لذا از «ح» به «م» می‌رسد و از «م» به «ع». اگر نظم را به هم بزنید، دیگر آن مطلب نخواهد بود. این از «کذلک».

احتمال دوم که یعنی نه صرف مقطّع، بلکه مقطّع مرتّب با قوام ترتیب.

چگونگی تفصیل بعد از اجمال در حروف مقطّعه

استاد: یک حرف دیگری که هست این است که خُب، حالا وقتی که وحی شد، بعد که می‌خواهد به تفصیل بیاید، تفصیل آن چگونه می‌آید؟ در این­جا در یک کلمه جواب آن فرمایش ایشان را که فرمودند، عرض می‌کنم. تفاوت آخرین وحی که می‌آید این است، وحی­ها همه به حروف مقطّعه است. امّا وقتی که می‌خواهد به تفصیل بیاید و مدوّن بشود، دو گونه است. گاهی است که به‌گونه‌ای مدّون می‌شود که تدوین کلّ تکوین است و بسط آن بر طبق نظام کلّ تکوین است. یک وقتی هم هست که وقتی منبسط می‌شود، شأنی است و بخشی است و به‌گونه‌ای است که کلّ را نشان نمی‌دهد. در این­جاست که تفاوت قرآن با سایر کتب به وجود می‌آید. یعنی قرآن به‌گونه‌ای است که تفصیل آن، تدوین عالم است. تفصیل آن، کلّ مجمل را در بر دارد. امّا کتب دیگر این‌گونه نیست. حروفی به پیامبرِ صاحب آن شریعت وحی می‌شود که وقتی به آن برمی‌گردد و می‌خواهد تدوین بشود، آن مجمل در این مفصّل نمی‌آید. یعنی یک گونه­ای است که مفاد مطلب است، نه جدولی برای آن منظّم، بر خلاف قرآن کریم. قرآن به‌گونه‌ای است که بین آن حرف مقطّع وحی شده و باب تفصیل آمده است، به نحو منظّم رابطه است و لذا در خود تورات و این­ها مجاز می‌شدند که چه کار بکنند؟ نقل به معنا بکنند و تحدّی هم در آن نبوده است. هیچ کسی نگفته است که یکی از خصوصیّات تورات و انجیل، تحدّی آن­ها بوده است که مثل آن را بیاورید. خیر این‌طور نبوده است. به پیامبری وحی می شده است، مفادّ آن‌ها را به حواریین و به دیگران القاء می‌کرده است و وحی الهی بوده است، امّا قرآن کریم با وجودی که حروف مقطعه در آن است، تحدّی می‌کند. یعنی می‌گوید که ریخت مطلب به‌گونه‌ای است که مجمل و مفصّل را با خودم دارم و این از اختصاصیّات قرآن است، نه وحی که حروف مقطّعه باشد. این یک «یأتی بکتاب بالحروف المقطّعة». خروجی وحی او، آن چیزی را که او عرضه می‌کند، جامع بین إحکام و تفصیل است، امّا کتب دیگر این‌گونه نیستند. کتب دیگر فقط تفصیلی است که رابطه­ی مستقیم منظم با آن إحکام خودش در این کتابِ نازل شده، برقرار نیست.

شاگرد: براساس این احتمال، معنای «کذلک» چه می‌شود؟

استاد: «کذلک» فقط توضیح وحی در نزد خود انبیاء است، نه خروجی وحی. «حم عسق كَذَٰلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ». وحی، این بوده است. امّا این­که این وحی بعداً چگونه می‌شود که تورات، انجیل و یا قرآن می‌شود، آن فضا، یک فضای دیگری است. آن فضا، این است که می‌گوییم «الر»، حالا «کتاب»، یعنی این دیگر قرآن است و دیگر تورات نیست. این دیگر انجیل نیست: «كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ». هم إحکام آن و هم تفصیل آن در متن کتابی که شما می‌خواهید عرضه کنید، موجود است.

شاگرد: این مطلبی که فرمودید وقتی که حروف مقطّعه می‌خواهد به تفصیل بیاید و مدوّن بشود، دو گونه است و یک گونه از آن بدین صورت است که وقتی منبسط می‌شود، شأنی و بخشی است و به‌گونه‌ای است که کلّ را نشان نمی‌دهد و ناظر به کلّ تکوین نیست، آیا این مطلبی که فرمودید با این آیاتی که در مورد تورات هست که می‌گوید: «تفصیلاً لکلّ شئ» منافاتی ندارد؟ یعنی با «تفصیلاً لکلّ شئ» بودن تورات منافاتی ندارد؟

استاد: با واقعیّتش که خیر. ولی «تفصیلاً لکلّ شئ» بودن یعنی در آن حوزه‌ای که هست، این احتمال یک احتمالی است که برای خود قرآن کریم هم بسیاری از مفسّرین گفته­اند. می‌گویند: «در "تفصیلاً لکلّ شئ"، این "کلّ شئ" اضافی است. یعنی در آن بستر و در آن فضایی که قرآن کریم به آن مقصد نازل شده است، "کل شئ" را دارد، امّا برای چیزهایی که اصلاً مقصود از نزول وحی نبوده است، خیر». یک چنین بیانی راجع به تورات باشد، برای تورات دارد که «فیه تفصیل کلّ شئ».

شاگرد: «تبیان کلّ شئ».

استاد: نه. ظاهراً «تبیان» را برای قرآن دارد.

شاگرد: در مورد تورات فرمودید! «ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ تَمَامًا عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَتَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ»16. یک جای دیگر هم هست «وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ».

استاد: بله، که دو بار هم… . «وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ». الآن این «کلّ شئ» در این­جا چه است؟ آیا «شیء» اضافی است یا «شیء»، مستوعب نسبت به کلّ است؟ حالا این نکته هم نکته­ی خوبی است. آیا برای حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام که به ایشان وحی می‌شد، در همان محدوده­ای که تورات نازل شده بود، برای ایشان نسبت به آن حروف مقطعه و در وحی خودشان همه چیز گویا نبود؟ آیا همه چیز گویا بود یا نبود؟

شاگرد ...

استاد: امّا آنچه را که به‌صورت مُقَطَع بر ایشان نازل شده بود، در تورات هم بیاید که دیگران ببینند، آن نشده است.

شاگرد: یعنی تساوی علم حضرت موسی علی‌نبینا‌‌ و‌ آله‌ و علیهم السلام با علم پیامبر ما صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله را می‌فرمایید؟

استاد: حالا این مطلبی که می‌فرمایید خودش یک سؤال دیگری است. سؤالی که عرض شد این است که آیا اگر تورات حضرت موسی علی‌نبینا‌‌ و ‌آله ‌و علیه السلام که پانزده حرف از حروف علم را داشتند - البته در پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله و امیرالمؤمنین و ائمه علیهم‌السلام روایت دارد که ایشان هفتاد و دو حرف از آن اسم را دارند، غیر از اسم مستاصل - آیا همان توراتی که نازل شده است به همان باطنی که تورات دارد، بر خود حضرت موسی علی‌نبینا‌‌ و ‌آله ‌و علیه السلام نازل شده است و ممکن نیست که قلب یک پیامبری وعاء وحی باشد، امّا درکی از آن وحی نداشته باشد، امّا باز این سؤال جا دارد که همان چیزی که بر ایشان نازل شده، اگر باطنی داشته باشد و همان را به دست پیامبر خاتم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله بدهند، درکی که پیامبر خاتم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله از تورات دارند دقیقاً مساوی با همان درک خود حضرت موسی علی‌نبینا‌‌ و ‌آله ‌و علیه السلام است یا این­که می‌تواند درک ایشان از همان چیزی که به ایشان داده شده است، بالاتر باشد. یعنی تورات، باطنی داشته باشد که خود آن پیامبر نبوده است. «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ»17. به‌عنوان سؤال مطرح می­کنیم که آیا این مطلب، ممکن است یا ممکن نیست؟ خُب، اگر ممکن باشد، بنابراین مانعی ندارد که «کتبنا تفصیلاً لکلّ شئ». هر کسی هم به هر اندازه‌ای که می‌تواند استخراج بکند، می‌کند و لذا «مهیمناً» هم یعنی «مهیمناً من حیث الباطن» که "گر رود بالا همو با اصل خود یکتاست این". یعنی این‌گونه نیست که بگوییم تورات که وحی الهی است در عرض قرآن کریم و در کنار آن است. خیر، این‌گونه نیست. در همان مسیر بوده است و «مهیمناً علیه». قرآن که آمده است، همان چیزی که تورات داشت را دارد، به علاوه بیشتر و بالاتر از آن را هم دارد، که اگر در یک کلمه بخواهیم بگوییم یعنی حضرت می‌گویند: «همان تورات با باطنش در نزد من است». «مهیمناً علیه». همان تورات با باطنش در نزد من است. یعنی ظاهر و باطن با هم در نزد من است. یعنی یک مرحله‌ای از تورات هست که آن، مهیمناً است که قرآن است که آن مهمیناً، باطن آن است. باطن آن­که «ننزّله». نازل شده است و تورات شده است. اگر به مهیمناً آن برسند، همان قرآن کریم می‌شود؛ حالا این روایاتی را که یادداشت کرده‌ام را اضافه بفرمایید. البته این روایات به یک وجه­اش بر ما نحن فیه دلالت می‌کند. چون این روایات دو تا وجه دارند. این روایت در دو سه کتاب بود که حضرت فرمودند: «لَيْسَ فِي الْقُرْآنِ‏ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِلَّا وَ هِيَ‏ فِي‏ التَّوْرَاةِ يَا أَيُّهَا النَّاسُ وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ يَا أَيُّهَا الْمَسَاكِينُ‏»18. اگر این کلید «إلاّ و هی فی التوراة» را جست‌وجو کنید، سریع برای شما روایت را می‌آورد. روایت هم به شکل «یا أیّها الناس» وجود دارد و هم به‌صورت «یا أیّها المساکین». اگر منظور این باشد که «یا أیّها الّذین آمنوا» یعنی همین عنوان، شبیه این، آن است، خُب، این­که ربطی به بحث ما ندارد که شاید ظاهر عرفی آن هم همین باشد. امّا اگر به این بحثی که ما الآن داشتیم، باطنش این باشد که طوری است که قرآن کریم با سائر کتب به هم وصل هستند و به هم مربوط هستند. «یؤیّد بعضه بعضاً»، اگر این‌گونه باشد، مانعی ندارد که شما، هر کدام از آیات قرآن را به علم نبوّت، می‌توانید اثری از آن در تورات و انجیل واقعی پیدا بکنید. اگر شاهدی برای آن بخواهم بگویم این است. البته این­ها را دارم به‌عنوان محتملات عرض می‌کنم. چند تا آیه به بالاترین بیان و بالاترین وجه تحدّی خودش می‌فرماید: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا، وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ، إِنَّ هَٰذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَىٰ، صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ»19.

شاگرد: «یا أیّها الناس» است یا «یا أیّها المساکین»؟

استاد: هر دوی این­ها هست و در یک روایت هم هر دوی این­ها آمده است. «أو یا أیّها المساکین»20؛ توجه بفرمایید، اگر این‌گونه باشد یعنی ما در این­که نظم کتب سماوی چگونه محقق می‌شود باید، ذهنمان را خیلی بیشتر توسعه بدهیم و به نحوی نباشیم که مباحث را خیلی محدود ببینیم. این­جا معلوم می‌شود: «إِنَّ هَٰذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَىٰ». یعنی همین آیات، ما داریم از آن­جا نقل می‌کنیم؟ همین­ها؟ عین همین­ها است؟ یا مفادّ این­ها است؟ خُب، اگر مفادّ باشد، یعنی دو گونه عبارت وحیانی بوده است و این پیاده شده است؟ اگر یادتان باشد جلسات اوایل بحث بود. روایتی بود که می‌گفت هر وحیی که نازل می‌شود، به چه زبانی است؟ به زبان عربی است. ببینید این مطالب چقدر کار را دقیق می‌کند! یعنی انبیای دیگر، حتی تورات و انجیل را می‌خواندند، به چه زبانی برای مردمشان می‌خواندند؟ عبری و سریانی و این­ها بود. امّا اصل وحی خود آن نبیّ چگونه بود؟ عربی بود. یادم هست که روایتش را خواندیم و چندین روز هم بحث کردیم. خُب، اگر اصل وحی برای خود آن پیامبر به زبان عربی است، بعد می‌آید و سریانی می‌شود، «إِنَّ هَٰذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَىٰ»، یعنی به زبان سریانی برای مردم خوانده‌اند، یا به زبان عبری خوانده‌اند و در بین مردم هم به همان صورت بوده است، امّا آن جوهره­ی اصلی که خود آن پیامبر درک کرده‌ است، چگونه بوده است؟ «هذا»، همین‌گونه بوده است. این­که می‌گوییم همین‌گونه بوده است یعنی دقیقاً همین آیه بوده یا نه؟ این سؤال را به سرعت نمی‌شود پاسخ داد. خُب، حالا خلاصه «إِنَّ هَٰذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَىٰ» برای خود آن پیامبر آمده است. «هَٰذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَىٰ».

شاگرد: پیامبر، مترجم است.

استاد: آن پیامبر، مترجم به سریانی بوده است. برای خود ایشان، خود حضرت ابراهم و حضرت موسی علیهما السلام «إِنَّ هَٰذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَىٰ، صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ» عین همین بوده است؟ «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا»، یعنی دقیقاً همین یا باز فرق داشته است؟ کدامیک از این­ها است؟ برای خود حضرت ابراهیم علی‌نبینا‌‌ و ‌آله ‌و علیه‌السلام. در هر حال این­ها چیزهایی است که راجع به ذیل فرمایش ایشان به ذهنم آمد. البته بحث، همان است. عرض کرده بودم که بحث تحریف بدون این­که مرتّب در کنارش از آن لسان ثقلین برای جوهره­ی قرآن بگوییم، اصلاً بحث غلط است. مرتّب باید توضیح بدهیم که قرآن کریم چیست. بعد بیاییم بفهمیم مصاحفی که آن قرآن کریم با خصوصیّات خودش ظهور می‌کند، در ذیل قرائات مختلف و چیزهای مختلف چگونه توجیه‌پذیر است.

والحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

کلیدواژگان:

قرآن کریم، تورات، انجیل، حروف مقطعه، پیامبران گذشته، الرحمن.

1. سوره­ی شوری، آیه­ی 3.

2. همان، آیات 1 تا 3.

3. التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص 63.

4. سوره­ی قصص، آیه­ی­ 51.

5. سوره­ی هود، آیه­ی 1.

6. سوره­ی الرحمن، آیه­ی 4.

7. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج ‏75، ص 278.

8. سوره­ی واقعه، آیه­ی 78.

9. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج ‏89، ص 375: «الم‏ هُوَ حَرْفٌ مِنْ حُرُوفِ‏ اسْمِ‏ اللَّهِ‏ الْأَعْظَمِ‏ الْمُقَطَّعِ‏ فِي‏ الْقُرْآنِ‏ الَّذِي‏ يُؤَلِّفُهُ‏ النَّبِيُ‏ صلّی اللّه علیه و آله أَوِ الْإِمَامُ فَإِذَا دَعَا بِهِ أُجِيبَ‏ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ‏ قَالَ بَيَانٌ لِشِيعَتِنَا الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ‏ قَالَ مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ يَبُثُّونَ وَ مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ مِنَ الْقُرْآنِ يَتْلُونَ‏».

نیز در معاني الأخبار، النص، ص 23 به این شکل آمده است: «الم‏ هُوَ حَرْفٌ مِنْ حُرُوفِ‏ اسْمِ‏ اللَّهِ‏ الْأَعْظَمِ‏ الْمُقَطَّعِ‏ فِي‏ الْقُرْآنِ‏ الَّذِي‏ يُؤَلِّفُهُ‏ النَّبِيُ‏ صلّی اللّه علیه و آله وَ الْإِمَامُ فَإِذَا دَعَا بِهِ أُجِيبَ- ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ‏ قَالَ بَيَانٌ لِشِيعَتِنَا- الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ‏ قَالَ مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ يُنْبِئُونَ‏ وَ مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ مِنَ الْقُرْآنِ يَتْلُونَ».

10. سوره­ی هود، آیه­ی 1.

11. سوره­ی غافر، آیات 1 تا 2.

12. سوره­ی قلم، آیه­ی 1.

13. سوره­ی الرحمن، آیات 1 تا 4.

14. بصائر الدرجات، ج 1، ص 505 – 506: «حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَاعلیه السلام قَالَ‌ سَأَلْتُهُ فَقُلْتُ قَوْلُهُ‌ «الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ»‌ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَلَّمَ ‌الْقُرْآنَ قَالَ قُلْتُ‌ «خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ»‌ قَالَ ذَاكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَّمَهُ بَيَانَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِمَّا يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ».

15. همان، ج 1، ص 307: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اَلْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ اَلْحَضْرَمِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: عَلَّمَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلِيّاً أَلْفَ حَرْفٍ كُلُّ حَرْفٍ يَفْتَحُ أَلْفَ حَرْفٍ وَ كُلُّ حَرْفٍ مِنْهَا يَفْتَحُ أَلْفَ حَرْفٍ».

16. سوره­ی انعام، آیه­ی 154.

17. سوره­ی بقره، آیه­ی 253.

18. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏13، ص 345، ح 28.

19. سوره اعلی، آیات 16 تا 19.

20. این روایت پیدا نشد.







************
تقریر آقای صراف:
شنبه 27/6/1395

· سؤال: آیه شریفه که می‌فرماید: حم عسق کذلک یوحی الیک و الی الذین من قبلک، آیا وحی قرآنی به انبیاء سابقه هم می‌شد؟ و در کتب آسمانی دیگر که بوده، حروف مقطعه نداشته‌اند، پس چطور می‌فرماید «کذلک»؟

· چند نکته را باید توجه کرد. یکی اینکه «کذلک» با مثل «هذه مما» فرق دارد. «کذلک» روش را می‌فرماید و نه محتوا را. اینطور نیست که بگویند انبیاء سابقه از حروف مقطعه سر در نمی‌آورده‌اند، بلکه تا پیامبر پیامبر شد، از حروف مقطعه سر در می‌آورد. سنخ حروف، سنخ شروع وحی است و اولین قدم برای نبی این است که از حروف مقطعه سر در بیاورد.

· روایتی در بحار است که فرمودند:

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص103
81 الدُّرَّةُ الْبَاهِرَةُ، قَالَ الصَّادِقُ ع‏ كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ.

· روایاتی هست به این مضمون که وحی بر حضرت آدم(ع) هم به شکل حروف مقطعه بوده است.

· «کذلک» لزوماً به معنای تقطع نیست بلکه می‌تواند به معنای نظم و ترتب حروف باشد.

· در روایتی از ابن عباس هست که یاد می‌دهد که «الر» «حم» «ن»، به همین ترتیب که آن را به هم نزنید، می‌شود: «الرحمن». نکته دیگر اینکه برخی طرح کرده‌اند که محتوای سوره الرحمن جمع آن سه سوره را در بر دارد.

· قرآن به معنای جمع است (اقول: شاید این نکته‌ای داشته باشد که در سوره الرحمن که جمعاً حروف در قالب کلمه آمده، این تعبیر آمده به خلاف تعبیر به کتاب که ملازمه‌ای با جمع ندارد)

· در قرآن کریم، رابطه بین وحی با حروف مقطعه با عبارات بعدی وجود دارد بخلاف کتب قبلی که اگرچه وحی به صورت حروف بوده، اما خروجی آن ارتباطی با آن نداشته فلذا تحدی نداشته و نقل به معنا هم مجاز بوده است.

· لذا «کذلک» توضیح وحی پیش خود انبیاء است و نه خروجی آن بصورت یک کتاب.

· آیا ممکن است بگوییم که درک پیامبر خاتم(ص) از آن وحیی که به حضرت موسی(ع) شده، با درک خودشان متفاوت و بالاتر از آن بوده است؟ که بگوییم مرتبه‌ای از تورات است که «مهیمناً علیه» است؟

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏13 ؛ ص345
28- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِالْأَسَانِيدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ قَالَ: لَيْسَ فِي الْقُرْآنِ‏ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِلَّا وَ هِيَ‏ فِي‏ التَّوْرَاةِ يَا أَيُّهَا النَّاسُ وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ يَا أَيُّهَا الْمَسَاكِينُ‏.

· روایتی هم هست که اصل وحی بر همه انبیاء به زبان عربی بوده است فلذا می‌توان گفت که جوهره همه همان بوده. سؤال این است که آیا دقیقاً همین چیزی که در قرآن است بر ایشان هم نازل شده یا نه؟