بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست









شروع بحث اعاده معدوم و اوسعیت نفس الامر-عنوان خاص در انجمن علمی:
http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=63.0

تقریر آقای وافی در وبلاگ:

سه شنبه : 15 / 5 / 2012
شروع بحث از اعاده معدوم
ؤسوال درباره واژه¬های ( إنقاد ) و ( عقد و عقل و عهد ) و سوالی درباره نحوه تاثیر ذکر بر انقیاد انسان و سوالی درباره اشتقاق صغیر و اصغر و اکبر و کبیر که پاسخ استاد تا دقیقه 17 به طول انجامید
دقیقه 18 : ادامه روایت ص 330 ج 6 بحار :
. . . بَلْ هُوَ بَاقٍ إِلَى وَقْتٍ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَبْطُلُ الْأَشْيَاءُ وَ تَفْنَى فَلَا حِسَّ وَ لَا مَحْسُوسَ ثُمَّ أُعِيدَتِ الْأَشْيَاءُ كَمَا بَدَأَهَا مُدَبِّرُهَا وَ ذَلِكَ أَرْبَعُمِائَةِ سَنَةٍ تَسْبُتُ{ سبت یعنی تعطیلی،جعلنا اللیل سباتا،یوم السبت} فِيهَا الْخَلْقُ وَ ذَلِكَ بَيْنَ النَّفْخَتَيْن‏
مرحوم مجلسی می فرمایند : هذا الخبر يدل على فناء الأشياء و انعدامها بعد نفخ الصور و على أن الزمان أمر موهوم { چون هیچ چیز نیست و همه افلاک معدوم شده اند. پس توهم می کنیم که اگر بودند، چهارصد سال طول می کشید. این مسأله را در ج 54 حدود سیصد صفحه درباره حدوث عالم صحبت کرده اند از جمله از زمان موهوم } و إلا فلا يمكن تقديره بأربعمائة سنة بعد فناء الأفلاك‏ و يمكن أن يكون المراد ما سوى الأفلاك{ همه چیز غیر از افلاک از بین می رود. آباء سبعه موجودند ولی عناصر اربعه و موالید ثلاث« معدن و نبات و حیوان» فانی می شوند} أو ما سوى فلكٍ واحد يتقدر به الأزمان‏{چون فلک شمس، سال و فلک قمر، ماه و فلک اطلس، شبانه روز را درست می کند} در همین جا مرحوم طباطبایی حاشیه دارند: « ظاهر الخبر بطلان الاشیاء و فنائها بذواتها و آثارها. فیشکل حینئذ بان بطلان الاشیاء و حرکاتها یوجب بطلان الزمان فما معنی التقدیر باربعمأة سنة؟و ثانیا انّ فرض بطلان الاشیاء مع بطلان الزمان لا یبقی معنی للإعادة{ وقتی همه چیز فانی محض شد، دیگر اعاده معنا ندارد. چون اعاده معدوم محال است} اذ مع بطلان الزمان و انقطاع اتصال ما فُرض اصلا و ما فرض مُعادا یُبطل نسبة السابقیّة و اللاحقیّة بینهما{وقتی معدوم محض می شود، کدام اول است و کدام لاحق است؟معلوم نیست}فلا معنا للاعاده حینئذ» بعدش هم با مرحوم مجلسی بحثی دارند و آخرش می فرمایند: «والروایة مع ذلک کله،غیرمطروحه و لبیان معناها الدقیق محل آخر ذومجال و سعة»
روایت بعدی هم از نهج البلاغه است و مرحوم مجلسی هم دو سه صفحه درباره اش توضیح می دهند و باز مرحوم طباطبایی درباره بیانات مجلسی تعلیقاتی دارند:« لما كان انعدام كل شي‏ء الا اللّه سبحانه يبطل التقدّم و التأخر و كل معنى حقيقي و يبطل به النسبة بين الدنيا و الآخرة و المبتدأ و المعاد و جميع المعارف الإلهيّة المبينة تلو ذلك في الكتاب و السنة القطعية لم يكن مجال لاحتماله{احتمال انعدام اشیاء} و ما ظاهره ذلك من النصوص مبين بما يعارضه، و أمّا أحاديث الصور فهي آحاد لا تبلغ حدّ التواتر و لا يؤيد الكتاب تفاصيل ما فيها من صفة الصور و الأمور المذكورة مع نفخه و لا دليل على حجية الآحاد في غير الاحكام الفرعية من المعارف الاصلية لا من طريق سيرة العقلاء و لا من طريق الشرع على ما بين في الأصول، فالواجب هو الايمان باجمال ما أريد من الصور لوروده في كتاب اللّه، و أمّا الاخبار فالواجب تسليمها و عدم طرحها لعدم مخالفتها الكتاب و الضرورة و ارجاع علمها إلى اللّه و رسوله و الأئمّة من أهل بيته صلوات اللّه عليهم أجمعين‏»
اما عبارت نهج البلاغه :
هُوَ الْمُفْنِي لَهَا بَعْدَ وُجُودِهَا { چیزهایی را که ایجادشان کرده بود، إفنائشان می کند}حَتَّى يَصِيرَ مَوْجُودُهَا كَمَفْقُودِهَا{طوری فانی می کند که آنهایی که موجود بودند مثل چیزهایی که اصلا ایجادشان نکرده می شوند} وَ لَيْسَ فَنَاءُ الدُّنْيَا بَعْدَ ابْتِدَاعِهَا بِأَعْجَبَ مِنْ إِنْشَائِهَا وَ اخْتِرَاعِهَا وَ كَيْفَ وَ لَوِ اجْتَمَعَ جَمِيعُ حَيَوَانِهَا مِنْ طَيْرِهَا وَ بَهَائِمِهَا وَ مَا كَانَ مِنْ مُرَاحِهَا وَ سَائِمِهَا وَ أَصْنَافِ أَسْنَاخِهَا وَ أَجْنَاسِهَا وَ مُتَبَلِّدَةِ أُمَمِهَا وَ أَكْيَاسِهَا عَلَى إِحْدَاثِ بَعُوضَةٍ مَا قَدَرَتْ عَلَى إِحْدَاثِهَا وَ لَا عَرَفَتْ كَيْفَ السَّبِيلُ إِلَى إِيجَادِهَا وَ لَتَحَيَّرَتْ عُقُولُهَا فِي عِلْمِ ذَلِكَ وَ تَاهَتْ وَ عَجَزَتْ قُوَاهَا وَ تَنَاهَتْ وَ رَجَعَتْ خَاسِئَةً حَسِيرَةً عَارِفَةً بِأَنَّهَا مَقْهُورَةٌ مُقِرَّةٌ بِالْعَجْزِ عَنْ إِنْشَائِهَا مُذْعِنَةٌ بِالضَّعْفِ عَنْ إِفْنَائِهَا
وَ أَنَّهُ سُبْحَانَهُ يَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْيَا وَحْدَهُ لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ كَمَا كَانَ قَبْلَ ابْتِدَائِهَا كَذَلِك ‏يَكُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا { یعنی لا شیء معه} بِلَا وَقْتٍ وَ لَا مَكَانٍ وَ لَا حِينٍ وَ لَا زَمَانٍ { وقت و مکان را سلب می کنند}عُدِمَتْ عِنْدَ ذَلِكَ الْآجَالُ وَ الْأَوْقَاتُ { در وقت إفناء، تمام اجل ها و مدت ها و وقت ها معدوم می شوند. خیلی صریح است} وَ زَالَتِ السِّنُونَ وَ السَّاعَاتُ { سال ها و ساعات از بین می روند}فَلَا شَيْ‏ءَ إِلَّا الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ الَّذِي إِلَيْهِ مَصِيرُ جَمِيعِ الْأُمُورِ بِلَا قُدْرَةٍ مِنْهَا كَانَ ابْتِدَاءُ خَلْقِهَا وَ بِغَيْرِ امْتِنَاعٍ مِنْهَا كَانَ فَنَاؤُهَاوَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَى الِامْتِنَاعِ لَدَامَ بَقَاؤُهَا لَمْ يَتَكَأَّدْهُ صُنْعُ شَيْ‏ءٍ مِنْهَا إِذْ صَنَعَهُ وَ لَمْ يَؤُدْهُ مِنْهَا خَلْقُ مَا خَلَقَهُ وَ بَرَأَهُ وَ لَمْ يُكَوِّنْهَا لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ وَ لَا لِخَوْفٍ مِنْ زَوَالٍ وَ نُقْصَانٍ وَ لَا لِلِاسْتِعَانَةِ بِهَا عَلَى نِدٍّ مُكَاثِرٍ وَ لَا لِلِاحْتِرَازِ بِهَا مِنْ ضِدٍّ مُثَاوِرٍ وَ لَا لِلِازْدِيَادِ بِهَا فِي مُلْكِهِ وَ لَا لِمُكَاثَرَةِ شَرِيكٍ فِي شِرْكِهِ وَ لَا لِوَحْشَةٍ كَانَتْ مِنْهُ فَأَرَادَ أَنْ يَسْتَأْنِسَ إِلَيْهَا ثُمَّ هُوَ يُفْنِيهَا بَعْدَ تَكْوِينِهَا لَا لِسَأَمٍ دَخَلَ عَلَيْهِ فِي تَصْرِيفِهَا وَ تَدْبِيرِهَا وَ لَا لِرَاحَةٍ وَاصِلَةٍ إِلَيْهِ وَ لَا لِثِقَلِ شَيْ‏ءٍ مِنْهَا عَلَيْهِ لَمْ يُمِلَّهُ طُولُ بَقَائِهَا فَيَدْعُوَهُ إِلَى سُرْعَةِ إِفْنَائِهَا لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ دَبَّرَهَا بِلُطْفِهِ وَ أَمْسَكَهَا بِأَمْرِهِ وَ أَتْقَنَهَا بِقُدْرَتِهِ
{ بعد از این افناء عظیمی که خدای متعال انجام می دهد، آن ها را رها نمی کند که الی الابد فانی باشند بلکه } : ثُمَّ يُعِيدُهَا بَعْدَ الْفَنَاءِ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَيْهَا وَ لَا اسْتِعَانَةٍ بِشَيْ‏ءٍ مِنْهَا عَلَيْهَا
غالب تعلیقات بحار إلا نادرا مرحوم طباطبایی به خود روایت نمی خورد بلکه به بیانات مجلسی می زنند از باب تأدُّب
به هر حال مسأله اصلی در اینجا امتناع اعاده معدوم است به این معنا اگر یک چیزی بالکل معدوم شود،اعاده اش ممتنع است. پس چطور بگوییم که همه خلق معدوم و سپس اعاده شدند؟
در مورد این مسأله در مقابل امتناع اعاده معدوم موضع گیری تندی دارند . در جلد 7 بحار ص 47 :
تذنيب: اعلم أن القول بالمعاد الجسماني مما اتفق عليه جميع المليين و هو من ضروريات الدين و منكره خارج عن عداد المسلمين و الآيات الكريمة في ذلك ناصة لا يعقل تأويلها و الأخبار فيه متواترة لا يمكن ردها و لا الطعن فيها و قد نفاه { حشر جسمانی را } أكثر ملاحدة الفلاسفة تمسكا بامتناع إعادة المعدوم و لم يقيموا دليلا عليه بل تمسكوا تارة بادعاء البداهة و أخرى بشبهات واهية لا يخفى ضعفها على من نظر فيها بعين البصيرة و اليقين و ترك تقليد الملحدين من المتفلسفين قال الرازي . . . { این از برخورد تند مرحوم مجلسی}
مختار خواجه و علامه در تجرید و شرحش نیز امتناع است: مسأله چهلم شرح تجرید: « فی انّ المعدوم لا یُعاد لامتناع الاشارة الیه فلا یصح الحکم علیه بصحة العود { معدوم مورد اشاره واقع نمی شود پس نمی توانیم بگوییم : او برگردد} لو اعید تخلل العدم بین الشیء و نفسه{ بین شیء و خودش عدم فاصله شود} و دلایل دیگر. به من که با خواندن این دلائل، حالت بُهت دست داد. این ها چه طور دلیل هایی است. یک مطلبی که اصلش درست است و حوزه و محدوده ای روشن دارد، تبدیل کنیم به یک چیز مطلق و بگوییم : المعدوم لا یعاد ! در حالی که ممکن است چیزی در یک موطن خاص با یک فروضی، اعاده معدم محال باشد اما نفس الامر ده ها موطن دیگر دارد که نسبت به آن مواطن، اعداده معدوم محال نیست. مگر به این زودی ها می توان گفت چیزی به طور مطلق محال است؟ علامه حلی کتابی دارند به نام انوار الملکوت فی شرح الیاقوت که بر مبنای متکلمین است . مصنف«ابواسحاق ابراهیم بن نوبخت» می فرماید: اعاده معدوم ممکن است ولی علامه می فرماید: اعاده متفرقات ممکن است اما چیزی که واقعا وجود فلسفی اش معدوم شده باشد، حق امتناع آن است
ملا صدرا هم در اسفار دلیل لزوم تخلل عدم را مطرح می کنند در حالی که به نظر من اصلا برهان نیست. بعد ایشان می فرماید: و انت تعلم سخافة القول بالامکان! در حالی که اصلا سخیف نیست و اتفاقا برهان شما موضعی است و به خاطر حاکم شدن ضوابط کلاس بر تفکر از بعضی وجدانیات صرف نظر می کنید و می گویید : سخیف است . این ادعای سخاوت ناشی از تدوین بعضی ضوابط مضیّق کلاسیک است که اگر مورد بازبینی قرار بگیرند، خواهیم دید که سخیف نیست. برهان شما در همه مواضع سر نمی رسد
عرض من این است که بسیاری از ضوابط کلاسیک که جا افتاده، رهزن پیشرفت بعضی تحقیقات است و به حمد الله در زمان بعضی از مبادی این ضوابط شکسته شده است. دیگر نمی گویند : اگر تو این را قبول نداری، عاقل نیستی! ابن سینا در اشارات هر جا می خواهد حرف ارسطو را رد کند، تعبیر تحت هذا سرّ می آورد!
آنچه که واضح است این است که : محال است که دو تا ایجاد بشود یک ایجاد. مگر شما نمی گویید : موجود بود بعد معدوم شد و بعد خدای متعال می خواهد دوباره ایجادش کند ؟ پس قبول دارید که فرضتان دو تا ایجاد است. از آن طرف می گویید : یک وجود. می گویید : دو تا ایجاد برای یک وجود . خب معلوم است که نمی شود؛ چون هر ایجادی یک وجود خاص خودش را دارد : لا تکرار فی التجلی ، ان الله لا یتجلّی فی صورة مرتین. بسیار خوب، پس محال است یک وجود متفرع باشد بر دو ایجاد . دو ایجاد دو وجود را حاصل می کند. این حرفی است که بدیهی است و ما هم قبول داریم که : ایجاد دوم وجود دوم است اما پس دیگر وجود او نیست چون بطل الاشارة، قبول نداریم{ دقیقه 46 تا 48 را نوشتم!} خلاصه این که حرف این ها مربوط به موطن وجود در مقابل عدم است و در این موطن که بخشی ار نفس الامر است، این حرف درست است اما اینکه خیال کنیم تمام نفس الامر هم همین است، قبول نداریم بلکه نفس الامر اوسع از وجود است و این اوسعیتش مصحّح جواز اعاده معدوم است. یعنی می شود چیزی در موطن عین معدوم شود اما نفس الامریتی برایش در موطن علم بماند . پس این که در نهایه فرموده اند : « لا تجتمع العینیه و الغیریه البته » را قبول نداریم چون من جهتین است . عینیت من جهة است و غیریت من جهة . جالب این است که همین ها در حرکت جوهری عینیت و غیریت را درست می کنند و می گویند : با اینکه یک وجود سیال است و یوجد ینعدم ولی یک ذات است. بله ما قبول داریم که لا تجتمع من حیث واحد اما در اینجا دو حیثیت است : از آن حیثی که این دو تا وجود منسوب به آن عین ثابت هستند، عینیت دارند اما از آن حیثی که آن عین ثابت در موطن دو تا وجود گرفته، دو تا هستند و غیریت دارند ولی وجود همان هستند. همان زیدی را که خدا ایجادش کرده بود، دوباره همان را ایجاد می کند. کجاش مشکل دارد . نه در ارتکازیات مشکلی دارد نه از نظر برهان. مثلا اعیان ثابته را رد می کنند در حالی که بالاتر از اعیان ثابته هم وجود دارد که توضیحش انشاءالله بعدا { دقیقه 52 }
سوال درباره خمس
آیه سیروا فی الارض برای استخاره خوب نیست چون قبلش فانظروا کیف کان عاقبة دارد









************
تقریر آقای صراف:
26/2/1391

نهج البلاغة (للصبحي صالح) 342 222 و من كلام له ع قاله عند تلاوته ..... ص : 342
يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ‏ لا تُلْهِيهِمْ‏ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ‏ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَة وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقَظَةٍ فِي [الْأَسْمَاعِ وَ الْأَبْصَارِ] الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَةِ يُذَكِّرُونَ بِأَيَّامِ اللَّهِ وَ يُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَةِ الْأَدِلَّةِ فِي الْفَلَوَاتِ مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَيْهِ طَرِيقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاةِ وَ مَنْ أَخَذَ يَمِيناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَيْهِ الطَّرِيقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَكَةِ وَ كَانُوا كَذَلِكَ مَصَابِيحَ تِلْكَ الظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّةَ تِلْكَ الشُّبُهَاتِ وَ إِنَّ لِلذِّكْرِ لَأَهْلًا أَخَذُوهُ مِنَ الدُّنْيَا بَدَلًا فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَنْهُ يَقْطَعُونَ بِهِ أَيَّامَ الْحَيَاةِ وَ يَهْتِفُونَ بِالزَّوَاجِرِ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ فِي أَسْمَاعِ الْغَافِلِينَ وَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ وَ يَأْتَمِرُونَ بِهِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يَتَنَاهَوْنَ عَنْهُ- [فَكَأَنَّهُمْ‏] فَكَأَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْيَا إِلَى الْآخِرَةِ وَ هُمْ فِيهَا فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِكَ فَكَأَنَّمَا اطَّلَعُوا غُيُوبَ أَهْلِ الْبَرْزَخِ‏ فِي طُولِ الْإِقَامَةِ فِيهِ وَ حَقَّقَتِ الْقِيَامَةُ عَلَيْهِمْ عِدَاتِهَا فَكَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِكَ لِأَهْلِ الدُّنْيَا حَتَّى كَأَنَّهُمْ يَرَوْنَ مَا لَا يَرَى النَّاسُ وَ يَسْمَعُونَ مَا لَا يَسْمَعُونَ فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ لِعَقْلِكَ فِي مَقَاوِمِهِمُ الْمَحْمُودَةِ وَ مَجَالِسِهِمُ الْمَشْهُودَةِ وَ قَدْ نَشَرُوا دَوَاوِينَ أَعْمَالِهِمْ وَ فَرَغُوا لِمُحَاسَبَةِ أَنْفُسِهِمْ عَلَى كُلِّ صَغِيرَةٍ وَ كَبِيرَةٍ أُمِرُوا بِهَا فَقَصَّرُوا عَنْهَا أَوْ نُهُوا عَنْهَا فَفَرَّطُوا فيهَا وَ حَمَّلُوا ثِقَلَ أَوْزَارِهمْ ظُهُورَهُمْ فَضَعُفُوا عَنِ الِاسْتِقْلَالِ بِهَا فَنَشَجُوا نَشِيجاً وَ تَجَاوَبُوا نَحِيباً يَعِجُّونَ إِلَى رَبِّهِمْ مِنْ مَقَامِ نَدَمٍ وَ اعْتِرَافٍ لَرَأَيْتَ أَعْلَامَ هُدًى وَ مَصَابِيحَ دُجًى قَدْ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلَائِكَةُ وَ تَنَزَّلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكِينَةُ وَ فُتِحَتْ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ أُعِدَّتْ لَهُمْ مَقَاعِدُ الْكَرَامَاتِ فِي مَقْعَدٍ اطَّلَعَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ فِيهِ فَرَضِيَ سَعْيَهُمْ وَ حَمِدَ مَقَامَهُمْ يَتَنَسَّمُونَ بِدُعَائِهِ رَوْحَ التَّجَاوُزِ رَهَائِنُ فَاقَةٍ إِلَى فَضْلِهِ وَ أُسَارَى ذِلَّةٍ لِعَظَمَتِهِ جَرَحَ طُولُ الْأَسَى قُلُوبَهُمْ وَ طُولُ الْبُكَاءِ عُيُونَهُمْ لِكُلِّ بَابِ رَغْبَةٍ إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ يَدٌ قَارِعَةٌ يَسْأَلُونَ مَنْ لَا تَضِيقُ لَدَيْهِ الْمَنَادِحُ وَ لَا يَخِيبُ عَلَيْهِ الرَّاغِبُونَ فَحَاسِبْ نَفْسَكَ لِنَفْسِكَ فَإِنَّ غَيْرَهَا مِنَ الْأَنْفُسِ لَهَا حَسِيبٌ غَيْرُك‏

نهج البلاغة (للصبحي صالح) 156 فتنة بني أمية ..... ص : 156
طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِكْمَةِ وَ لَمْ يَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ فَهُمْ فِي ذَلِكَ كَالْأَنْعَامِ السَّائِمَةِ وَ الصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ قَدِ انْجَابَتِ السَّرَائِرُ لِأَهْلِ الْبَصَائِرِ وَ وَضَحَتْ مَحَجَّةُ الْحَقِّ لِخَابِطِهَا وَ أَسْفَرَتِ‏ السَّاعَةُ عَنْ وَجْهِهَا وَ ظَهَرَتِ الْعَلَامَةُ لِمُتَوَسِّمِهَا ...

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏6 330 باب 2 نفخ الصور و فناء الدنيا و إن كل نفس تذوق الموت ..... ص : 316
. 15- ج، الإحتجاج عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ‏ فِي خَبَرِ الزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَ الصَّادِقَ ع عَنْ مَسَائِلَ إِلَى أَنْ قَالَ أَ يَتَلَاشَى الرُّوحُ بَعْدَ خُرُوجِهِ عَنْ قَالَبِهِ أَمْ هُوَ بَاقٍ قَالَ بَلْ هُوَ بَاقٍ إِلَى وَقْتٍ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَبْطُلُ الْأَشْيَاءُ وَ تَفْنَى فَلَا حِسَّ وَ لَا مَحْسُوسَ ثُمَّ أُعِيدَتِ الْأَشْيَاءُ كَمَا بَدَأَهَا مُدَبِّرُهَا وَ ذَلِكَ أَرْبَعُمِائَةِ سَنَةٍ تَسْبُتُ فِيهَا الْخَلْقُ وَ ذَلِكَ بَيْنَ النَّفْخَتَيْنِ.

بيان هذا الخبر يدل على فناء الأشياء و انعدامها بعد نفخ الصور و على أن الزمان أمر موهوم [ایشان این مطلب را در بحار زیاد تکرار کرده­اند. یعنی توهم می­کنیم که اگر آنچه فانی شد، می­بود 400سال می­شد] و إلا فلا يمكن تقديره بأربعمائة سنة بعد فناء الأفلاك‏ «1» و يمكن أن يكون المراد [فناء] ما سوى الأفلاك أو ما سوى فلك واحد يتقدر به الأزمان.

______________________________
(1) ظاهر الخبر بطلان الأشياء و فناؤها بذواتها و آثارها، فيشكل حينئذ أولا بأن بطلان الأشياء و حركاتها يوجب بطلان الزمان فما معنى التقدير بأربعمائة سنة؟ و ثانيا أن فرض بطلان الأشياء مع بطلان الزمان لا يبقى معنى للاعادة إذ مع بطلان الزمان و انقطاع اتصال ما فرض أصلا [أی اولاً] و ما فُرض مُعادا يبطل نسبة السابقية و اللاحقية بينهما و لا معنى للاعادة حينئذ. و اما ما ذكره المؤلّف قدّس سرّه الشريف اولا من احتمال كون الزمان أمرا موهوما فلا يدفع الاشكال لاستلزامه بطلان كل تقدم و تأخر زمانى في العالم حتّى قبل نفخ الصور و لا يمكن الالتزام به؛ و ما ذكره ثانيا: أن المراد بطلان ما سوى الافلاك فهو ممّا يأبى عنه لسان الخبر و الخبر الآتي، على أن ما اعتمد عليه في ثبوت وجود الافلاك لو تمّ لدل على وجوب اشتمال الفلك على عالم العناصر في جوفه. و ما ذكره من كون المراد بطلان الأشياء ما سوى فلك واحد يتقدر بها الزمان يشكل عليه ما يشكل على سابقه و يزيد أن هذه الفلك على فرض وجودها تقدر الزمان بحركتها الوضعية و لا معنى للحركة الوضعية مع انعدام الأشياء الخارجة من الفلك. و هو ظاهر. على أن فرضية وجود الافلاك البطلميوسية ممّا اتضح فسادها في هذا العصر؛ و الرواية مع ذلك كله غير مطروحة و لبيان معناها الدقيق محل آخر ذو مجال وسعة. ط.

16- نهج، نهج البلاغة هُوَ الْمُفْنِي لَهَا بَعْدَ وُجُودِهَا حَتَّى يَصِيرَ مَوْجُودُهَا كَمَفْقُودِهَا وَ لَيْسَ فَنَاءُ الدُّنْيَا بَعْدَ ابْتِدَاعِهَا بِأَعْجَبَ مِنْ إِنْشَائِهَا وَ اخْتِرَاعِهَا وَ كَيْفَ وَ لَوِ اجْتَمَعَ جَمِيعُ حَيَوَانِهَا مِنْ طَيْرِهَا وَ بَهَائِمِهَا وَ مَا كَانَ مِنْ مُرَاحِهَا وَ سَائِمِهَا وَ أَصْنَافِ أَسْنَاخِهَا وَ أَجْنَاسِهَا وَ مُتَبَلِّدَةِ أُمَمِهَا وَ أَكْيَاسِهَا عَلَى إِحْدَاثِ بَعُوضَةٍ مَا قَدَرَتْ عَلَى إِحْدَاثِهَا وَ لَا عَرَفَتْ كَيْفَ السَّبِيلُ إِلَى إِيجَادِهَا وَ لَتَحَيَّرَتْ عُقُولُهَا فِي عِلْمِ ذَلِكَ وَ تَاهَتْ وَ عَجَزَتْ قُوَاهَا وَ تَنَاهَتْ وَ رَجَعَتْ خَاسِئَةً حَسِيرَةً عَارِفَةً بِأَنَّهَا مَقْهُورَةٌ مُقِرَّةٌ بِالْعَجْزِ عَنْ إِنْشَائِهَا مُذْعِنَةٌ بِالضَّعْفِ عَنْ إِفْنَائِهَا وَ أَنَّهُ سُبْحَانَهُ يَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْيَا وَحْدَهُ لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ كَمَا كَانَ قَبْلَ ابْتِدَائِهَا كَذَلِكَ‏ يَكُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا بِلَا وَقْتٍ وَ لَا مَكَانٍ وَ لَا حِينٍ وَ لَا زَمَانٍ عُدِمَتْ عِنْدَ ذَلِكَ الْآجَالُ وَ الْأَوْقَاتُ وَ زَالَتِ السِّنُونَ وَ السَّاعَاتُ فَلَا شَيْ‏ءَ إِلَّا الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ الَّذِي إِلَيْهِ مَصِيرُ جَمِيعِ الْأُمُورِ بِلَا قُدْرَةٍ مِنْهَا كَانَ ابْتِدَاءُ خَلْقِهَا وَ بِغَيْرِ امْتِنَاعٍ مِنْهَا كَانَ فَنَاؤُهَا وَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَى الِامْتِنَاعِ لَدَامَ بَقَاؤُهَا لَمْ يَتَكَأَّدْهُ صُنْعُ شَيْ‏ءٍ مِنْهَا إِذْ صَنَعَهُ وَ لَمْ يَؤُدْهُ مِنْهَا خَلْقُ مَا خَلَقَهُ وَ بَرَأَهُ وَ لَمْ يُكَوِّنْهَا لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ وَ لَا لِخَوْفٍ مِنْ زَوَالٍ وَ نُقْصَانٍ وَ لَا لِلِاسْتِعَانَةِ بِهَا عَلَى نِدٍّ مُكَاثِرٍ وَ لَا لِلِاحْتِرَازِ بِهَا مِنْ ضِدٍّ مُثَاوِرٍ وَ لَا لِلِازْدِيَادِ بِهَا فِي مُلْكِهِ وَ لَا لِمُكَاثَرَةِ شَرِيكٍ فِي شِرْكِهِ وَ لَا لِوَحْشَةٍ كَانَتْ مِنْهُ فَأَرَادَ أَنْ يَسْتَأْنِسَ إِلَيْهَا ثُمَّ هُوَ يُفْنِيهَا بَعْدَ تَكْوِينِهَا لَا لِسَأَمٍ دَخَلَ عَلَيْهِ فِي تَصْرِيفِهَا وَ تَدْبِيرِهَا وَ لَا لِرَاحَةٍ وَاصِلَةٍ إِلَيْهِ وَ لَا لِثِقَلِ شَيْ‏ءٍ مِنْهَا عَلَيْهِ لَمْ يُمِلَّهُ طُولُ بَقَائِهَا فَيَدْعُوَهُ إِلَى سُرْعَةِ إِفْنَائِهَا لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ دَبَّرَهَا بِلُطْفِهِ وَ أَمْسَكَهَا بِأَمْرِهِ وَ أَتْقَنَهَا بِقُدْرَتِهِ ثُمَّ يُعِيدُهَا بَعْدَ الْفَنَاءِ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَيْهَا وَ لَا اسْتِعَانَةٍ بِشَيْ‏ءٍ مِنْهَا عَلَيْهَا.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏6 336 باب 2 نفخ الصور و فناء الدنيا و إن كل نفس تذوق الموت ..... ص : 316
(2) لما كان انعدام كل شي‏ء الا اللّه سبحانه يبطل التقدّم و التأخر و كل معنى حقيقي و يبطل به النسبة بين الدنيا و الآخرة و المبتدأ و المعاد و جميع المعارف الإلهيّة المبينة تلو ذلك في الكتاب و السنة القطعية لم يكن مجال لاحتماله، و ما ظاهره ذلك من النصوص مبين بما يعارضه، و أمّا أحاديث الصور فهي‏ آحاد لا تبلغ حدّ التواتر و لا يؤيد الكتاب تفاصيل ما فيها من صفة الصور و الأمور المذكورة مع نفخه و لا دليل على حجية الآحاد في غير الاحكام الفرعية من المعارف الاصلية لا من طريق سيرة العقلاء و لا من طريق الشرع على ما بين في الأصول، فالواجب هو الايمان باجمال ما أريد من الصور لوروده في كتاب اللّه، و أمّا الاخبار فالواجب تسليمها و عدم طرحها لعدم مخالفتها الكتاب و الضرورة و ارجاع علمها إلى اللّه و رسوله و الأئمّة من أهل بيته صلوات اللّه عليهم أجمعين. ط.

· مرحوم مجلسی در بحار ج7 ص47 دارند:

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏7 47 باب 3 إثبات الحشر و كيفيته و كفر من أنكره ..... ص : 1
تذنيب اعلم أن القول بالمعاد الجسماني مما اتفق عليه جميع المليين و هو من ضروريات الدين و منكره خارج عن عداد المسلمين و الآيات الكريمة في ذلك ناصة لا يعقل تأويلها و الأخبار فيه متواترة لا يمكن ردها و لا الطعن فيها و قد نفاه أكثر ملاحدة الفلاسفة تمسكا بامتناع إعادة المعدوم و لم يقيموا دليلا عليه بل تمسكوا تارة بادعاء البداهة و أخرى بشبهات واهية لا يخفى ضعفها على من نظر فيها بعين البصيرة و اليقين و ترك تقليد الملحدين من المتفلسفين قال الرازي في كتاب نهاية العقول قد عرفت أن من الناس من أثبت النفس الناطقة فلا جرم اختلف أقوال أهل العالم في أمر المعاد لى وجوه أربعة أحدها قول من قال إن المعاد ليس إلا للنفس و هذا مذهب الجمهور من الفلاسفة و ثانيها قول من قال المعاد ليس إلا لهذا البدن و هذا قول نفاه النفس الناطقة و هم أكثر أهل الإسلام و ثالثها قول من أثبت المعاد للأمرين و هم طائفة كثيرة من المسلمين مع أكثر النصارى و رابعها قول من نفى المعاد عن الأمرين و لا أعرف عاقلا ذهب إليه بلى كان جالينوس من المتوقفين في أمر المعاد و غرضنا إثبات المعاد البدني و للناس فيه قولان أحدهما أن الله تعالى يعدم أجزاء الخلق ثم يعيدها و ثانيهما أنه تعالى يميتهم و يفرق أجزاءهم ثم إنه تعالى يجمعها و يرد الحياة إليها ثم قال و الدليل على جواز الإعادة في الجملة أنا قد دللنا فيما مضى أن الله تعالى قادر على كل الممكنات عالم بكل المعلومات من الجزئيات و الكليات و العلم بهذه الأصول لا يتوقف على العلم بصحة المعاد البدني و إذا كان كذلك أمكن الاستدلال بالسمع على صحة المعاد لكنا نعلم باضطرار إجماع الأنبياء صلوات الله عليهم من أولهم إلى آخرهم على إثبات المعاد البدني فوجب القطع بوجود هذا المعاد.

· مرحوم خواجه و علامه در شرح تجرید معلوم است که هر دو (مسأله40) مختارشان امتناع اعاده معدوم (ظاهراً معدوم فلسفی و نه متفرق الاجزاء) است.

الأسفارالأربعة، ج‏1، ص 356
بل الحكم بامتناع إعادة المعدوم بديهي عند بعض الناس كما حكم به الشيخ الرئيس و استحسنه الخطيب الرازي حيث قال كل من رجع إلى فطرته السليمة و رفض عن نفسه الميل و العصبية شهد عقله الصريح بأن إعادة المعدوم ممتنع
الأول منها لو أعيد المعدوم بعينه لزم تخلل العدم بين الشي‏ء و نفسه
فيكون هو قبل نفسه قبلية بالزمان و ذلك بحذاء الدور الذي هو تقدم الشي‏ء على نفسه بالذات و اللازم باطل بالضرورة فكذا الملزوم.
و رد بمنع ذلك بحسب وقتين فإن معناها عند التحقيق تخلل العدم بين زماني وجوده و اتصاف وجود الشي‏ء بالسابق و اللاحق نظرا إلى وقتين لا ينافي اتحاده بالشخص.
و أنت تعلم سخافة هذا الكلام بتذكر ما أصلناه من أن وجود الشي‏ء بعينه هويته الشخصية فوحدة الذات مع تعدد الوجود غير صحيح و أما توهم الانتقاض بالبقاء فهو ساقط لأن الذات المستمرة وحدتها باقية و التكثر بحسب تحليل الذهن ليس في الحقيقة إلا للزمان بهويته الاتصالية الكمية فينحل في الوهم إلى الأجزاء و تكثر أجزاء الزمان مستتبع لتكثر نسبة الذات الواقعة فيها المنحفظة وحدتها الذاتية في كل الزمان فلا يلزم تخلل الزمان بين الشي‏ء و نفسه بل بين متاه الأول و متاه الثاني مع انحفاظ وحدته المستمرة في جميع إفاضاته المتجددة الزمانية.

· محال است دو ایجاد یک ایجاد شود. دو ایجاد برای یک وجود تصویر شده چون گفته می­شود که همان وجود است که دوباره ایجاد می­شود در معاد.

نهاية الحكمة، ص 24
و القول بأنه لِمَ لا يجوز أن يوجِد الموجِد شيئا ثم يُعدِم و له بشخصه صورة علمية عنده أو عند بعض المبادي العالية ثم يوجد ثانيا على ما علم فيستحفظ الوحدة و العينية بين الوجودين بالصورة العلمية.
يدفعه أن الوجود الثاني كيفما فرض وجود بعد وجود و غيريته و بينونته للوجود الأول بما أنه بعده ضروري و لا تجتمع العينية و الغيرية البتة [من حیثیة واحدة قبول است اما حق آن است که من حیثیتین است].
و هذا الذي تقرر من استحالة تكرر الوجود لشي‏ء مع تخلل العدم هو المراد بقولهم إن إعادة المعدوم بعينه ممتنع و قد عد الشيخ امتناع إعادة المعدوم بعينه ضروريا.