بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۱

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست









**************
تقریر آقای وافی در وبلاگ:

دوشنبه ( 9 / 4 / 2012 )
درباره نظر مثبت مرحوم حاج آقا بهجت درباره ی کتاب هایی نظیر فقه الرضا
درباره فصل الخطاب مرحوم حاجی نوری درباره تحریف قرآن
درباره تفسیر مجد البیان و نظر خاص ایشان درباره روایات تحریف قرآن
قضیه ی دکتر العصام و تفسیر فتح القدیر شوکانی و روایت ابن مسعود در ذیل آیه ی ( بلّغ ما انزل الیک من ربک ) و نظر البانی درباره حدیث ( من کنت مولاه )
دقیقه 16 :
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز روایت انس بن مالک را خواندیم . شبیه همین روایت در تفسیر برهان هم آمده است . عرض کردم مرحوم بحرانی در ذیل این آیه 22 روایت آورده اند . از کتاب بشارات الشیعه مرحوم صدوق نقل کرده است که : دخلت عليه و عنده أبو بصير و ميسرة و عدة من جلسائه، فلما ان أخذت مجلسي أقبل علي بوجهه، و قال: «يا سدير، أما إن ولينا ليعبد الله قائما و قاعدا و نائما و حيا و ميتا».قال: قلت جعلت فداك، أما عبادته قائما و قاعدا و حيا فقد عرفنا، كيف يعبد الله نائما و ميتا ؟ قال: «إن ولينا ليضع رأسه فيرقد، فإذا كان وقت الصلاة وكل به ملكان خلقا في الأرض، لم يصعدا إلى السماء، و لم يريا ملكوتهما، فيصليان عنده حتى ينتبه، فيكتب [الله ثواب‏] صلاتهما له، و الركعة من صلاتهما تعدل ألف صلاة من صلاة الآدميين و إن ولينا ليقبضه الله إليه، فيصعد ملكاه إلى السماء فيقولان: يا ربنا، عبدك فلان بن فلان، انقطع و استوفى أجله، و لأنت أعلم منا بذلك، فاذن لنا نعبدك في آفاق سمائك و أطراف أرضك، قال: فيوحي الله إليهما: أن في سمائي لمن يعبدني، و ما لي في عبادته من حاجة بل هو أحوج إليها، و إن في أرضي لمن يعبدني حق عبادتي، و ما خلقت خلقا أحب‏ إلي منه. فيقولان: يا ربنا من هذا الذي يسعد بحبك إياه؟ قال: فيوحي الله إليهما: ذلك من أخذ ميثاقه بمحمد عبدي و وصيه و ذريتهما بالولاية، اهبطا إلى قبر وليي فلان بن فلان، فصليا عنده إلى أن أبعثه في القيامة. قال: فيهبط الملكان، فيصليان عند القبر إلى أن يبعثه الله، فيكتب ثواب صلاتهما له، و الركعة من صلاتهما تعدل ألف صلاة من صلاة الآدميين».قال سدير: جعلت فداك، يا بن رسول الله، فإذن وليكم نائما و ميتا أعبد منه حيا و قائما ؟ قال: فقال: «هيهات يا سدير، إن ولينا ليؤمّن على الله عز و جل يوم القيامة فيجيز أمانه » { اینطور نیست . ولیّ ما تأمین می کند ( بیمه می کند ) و خدا هم بیمه ی او را می پذیرد . یعنی عبادت مؤمن از ملائکه بالاتر است . مؤمن مطاف آنهاست ( و یطوف علیهم ولدان مخلدون ) }
سوال : منظور از ولیّ کیست ؟ استاد : اگر سطح بالا بگیریم ، به ضرر خودمان است ! اصل معنای ( ولی یلی ) یک نحو قرب تالی تلوی است . کأنّه یعنی کسی که وصل به ماست . صاحب کفایه از مرحوم رشتی نقل می کند که درباره شیخ انصاری فرموده : ( من هو تال العصمة )
واژه یمین و شمال و میمنة و مشأمة هم قابل بحث است
رقیب : رقب یعنی محافظت کردن . عتید : برخی گفته اند : ماده اش همان ماده ی ( أعدّ ) است و دال به تاء تبدیل شده است . هم ( أعدّ لهم ) داریم و هم ( أعتدنا لهم ) یعنی آماده کردن . در باب افتعال هم تبدیل تاء به دال سابقه دارد . در التحقیق : عتد را به معنای تهیؤ قریب معنا کرده اند . در مقاییس : عتد اصل واحد فیه حضور مع قرب . عتید کسی است که هم حاضر است هم نزدیک . پس به چیز آماده هم آماده می گوییم ، چون هم حاضر شده و هم نزدیک است . لذا مقاییس می گوید : عتید در آخرین درجه تهیؤ به کار می رود که فقط مانده که استفاده شود . سوال : یعنی از رقیب بالاتر است ؟ استاد : ظاهرا دو وادی هستند . حفظ غیر از آماده بودن است . آماده یعنی چیزی که حاضر است و می شود از آن استفاده کرد . اما رقیب دارد حفظ می کند . دو باب است . یک کسی مراقب کسی است و می خواهد اعمال او را ضبط کند یا می خواهد او را از خطرات حفظ کند . به این می گویند : رقیب . اما عتید یعنی حاضر است و نزدیک . چه حفظ بکند و چه نکند . در آن معنای حفظ نخوابیده است . پس رقیب عتید یعنی مراقبی که حاضر و آماده است . سوال : آیا عتید به معنای مُعتَدّ است . استاد : اگر صفت خدا باشد ، نمی تواند به معنای مجهول یعنی آماده شده باشد بلکه معنای لازمی دارد . مثل کافی هم معنای لازمی دارد هم معنای متعدی : کفایت کننده ی دیگران یا به معنای بی نیاز از دیگران . اینجا هم عتید اگر اسم الله باشد ، به معنای حاضر و آماده است نه اینکه دیگری او را اعتداد کرده است ولی اگر به معنای ملک باشد ، به معنای آماده شده توسط خدا برای این کار است
خاصّ و حاصل هم به معنای لازم و متعدی می آید
دیروز از التحقیق نقل کردند که ضمیر عتید به خدا برمی گردد . ولی من که مراجعه کردم ، دیدم گفته اند : عتید و رقیب و قعید از مراتب نفس است . خود نفس کتابی است که دارد نوشته می شود و لا نحتاج إلی إثبات ملکین یکتبان . اولا درباره ی متلقیان چیزی نگفته اند و تازه حرف ایشان منافاتی با وجود ملائکه ندارد . چون هر عالم صغیری یک ارتباط تنگاتنگی با عالم کبیر دارد . یعنی شؤون اندرونی انسان تناسب هماهنگ تمام عیار دارد با بیرون او . یعنی بیرون او هم می توانند ملائکه باشند در مثال منفصل که عالم ملائکه است و این مثال منفصل در ارتباط کاملا ظریف و دقیق است با شؤونات مثال متصل . برای من مایه تعجب بود که ایشان همه ی این ها را به شؤونات نفس برمی گردانند و در صدد نفی ملکین هستند
یکی از حاضران : ایشان فرموده اند : (لا نحتاج الی اثبات ملائكة تراقب أعمال الإنسان و تضبطها خارجا عن نفسه ) شاید منظور نظر ایشان ( خارجا عن نفسه ) است و ملکین را یکی از شؤون وجودی ی انسان می دانند . استاد : عرض من هم همین است که ما وقتی ملائکه را در یک وجهش شؤون وجودی ی خود شخص بگیریم ، چه منافاتی دارد با اینکه این شؤون وجودی را در ارتباط بدانیم با شؤونات عالم کبیر ؟ چرا این را قیچی کنیم و بگوییم : فقط خودش هست و شؤونات خودش ؟ شؤونات درونی ی عالم صغیر در ارتباط است تام است با شؤونات برونی ی او که شؤونات عالم کبیر است و این روایات دارد این ها را بیان می کند . چه منافاتی دارد که ما بخواهیم ذهنمان را متمرکز کنیم روی چیزی که فی حدّ نفسه هم حق باشد ولی جاهای دیگری را قیچی کنیم ؟ باید ذهن را توسعه بدهیم و بگوییم : غیر از این که این یکی از وجوه آیه است ، آیه وجوه دیگر را هم ناظر است . وقتی ظاهر عرفی آیه یا حدیث چیزی است ، اگر برهان داریم که این ظاهر درست نیست ، مثل ( یدالله ) ، آن را تأویل می کنیم . اما تا وقتی برهانی بر خلاف ظاهر نداریم ، اگر چند وجه برای آیه محتمل است ، همه ی آنها را ذکر می کنیم و وجوهی هم که نفس الامریت دارد ، مراد هم هست . چرا ( لا نحتاج ) ؟ آیا در تحقیق معارف و حقائق عالم وجود ، لا نحتاج به فهم این ها ؟! تازه روایات می گفتند : ملائکه ای داریم که فقط ظاهر شخص را می فهمند و از باطنش بی خبرند درحالیکه ایشان فرموده است : ( ما من تفكّر أو حركة أو عمل يظهر في الخارج الّا و هو مضبوط في النفس بتمام خصوصيّاته ) . پس تا وقتی برهان بر خلاف روایت نداریم ، نمی توانیم ظاهرش را رد کنیم . نهایتا یکی از وجوه باطنی ی روایت این است که این ملک شأنی از شؤونات خود نفس است . مانعی ندارد . ما این ها را قیچی نمی کنیم . حضرت در نهج البلاغه این سؤال رامطرح می کنند که : ( كَيْفَ يَتَوَفَّى الْجَنِينَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ ؟ أَيَلِجُ عَلَيْهِ مِنْ بَعْضِ جَوَارِحِهَا أَمْ الرُّوحُ أَجَابَتْهُ‏ بِإِذْنِ رَبِّهَا أَمْ هُوَ سَاكِنٌ مَعَهُ فِي أَحْشَائِهَا ؟ )
جنینی که در شکم مادر بعد از نفخ روح می میرد ، ملکی که قابض روح است ، چگونه روح او را می گیرد ؟ { مخصوصا که عرف عام ملک را مجرد نمی داند . بالأخره معارف مال همه است . باید برای فهم عرف هم بیاناتی باشد } حضرت چند فرض را مطرح می کنند : یک فرض این است که وارد شکم مادر شود از یک منفذی در یکی از جوارح مادر . یک فرض اینکه ملک الموت از بیرون شکم مادر او را صدا می زند که ای جنین بیا که می خواهم روحت را ببرم . فرض سوم این است که ملک الموت با جنین در درون مادر ساکن است . لازم نیست از جایی بیاید
دو فرض اول بیانات عرفی بود ولی فرض سوم خیلی بالاست . ملک موکّل که از جای دیگر نمی آید بلکه با خود شخص است : ( قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم ) به توکیل الهی . وکل بکم یعنی به شما بند است و به تعبیر حضرت : ( ساکن معه فی أحشائها )
پس می توانیم بگوییم : ملائکه ای که موکل بر ما هستند در اندرون ما هستند و رابطه ی تمام عیار دارند با ما و بدن ما . اما نباید این ظاهر را بتمامه بر شؤونات مثال متصل اندرونی ی خود نفس که فی حد نفسه هم قابل قبول است ، حمل کنیم و بگوییم فقط همین است . گمان من این است که در برخی مبانی ی مباحث معقول یک نحو رهزن هایی است که ذهن ها را برده به طرف اینکه در این منحصر شوند و خودشان را قانع کنند . و حال آنکه اگر در آن رهزن ها بازبینی کنیم و آنها را از سر راه برداریم ، می بینیم برهانی هم بر علیه این ها نیست و هر دویش درست است . هر دو حوزه های نفس الامر است . منافاتی هم با هم ندارند . تازه همین ایشان در ذیل ماده ی لفظ می گویند : رقیب و عتید خدای متعال است در حالیکه در اینجا فرمودند : یعنی شؤون نفس
سوال . استاد : ( آسمان هاست در ولایت جان ) می گویند : باطن نفس مجرد وراء حتی کل عالم مثال منفصل است . یعنی تجرد نفس مقامی دارد بالاتر از کل عالم مثال منفصل . این حرف درست ، ولی مرتبه ی مثال منفصل نفس با آن مرتبه ی باطنی نفس که در طول هم هستند ، منافاتی ندارد که مثال متصل نفس در همان مرتبه با مثال منفصل در ارتباط باشند . ما که نمی خواهیم نفس الامر را قیچی کنیم . البته ما نمی خواهیم چیزی را بر کلام شارع تحمیل کنیم و بگوییم حتما باید شارع این معنا اراده کرده باشد . ما می گوییم که مُلزمی نداریم که از ظاهر کلام شارع دست برداریم . حتی قبلا هم گفتیم که تعابیری مانند ( لیس حیث یذهب الناس ) که در روایات ذیل آیه ( ماء مکسوب ) بود ، در صدد نفی انحصار است نه تخطئه معنای ظاهری . این هم که بعدش می فرمایند : ( إنما هو العالم ) هم یعنی إنما آن مغز مراد و تأویل اعظم این است . البته علمی که اهل بیت می گویند ، علم جنت درست کن است نه هر علمی : ( یفجرونها تفجیرا ) ( انما هو آیات فی صدور الذین اوتوا العلم ) ( دقیقه 52 )
سوال و جوابی درباره نفس کلی که خیلی واضح نیست
سوال . استاد : درباره عتبه بوسی و بوسیدن دست سادات در کتب فقهی قدیم آمده است










*****************
تقریر آقای صراف:
21/1/1391

· بحثی در عدم تحریف قرآن و اشاره به کتاب مرحوم نوری

· در تفسیر شوکانی نقل شده از ابن عباس که کنا نقرء ... بلغ ما انزل ... فی ولایة علی (نقل به مضمون)

· ناصر الدین البانی کتابی دارد به اسم سلسلة الصحیحة که در آن اعتراض کرده بر ابن تیمیه که حدیث غدیر را ضعیف دانسته

· روایتی مؤید روایات جلسه قبل در تفسیر برهان آمده:

البرهان في تفسير القرآن ج‏5 137 [سورة ق(50): الآيات 17 الى 18] ..... ص : 133

10063/ 22- ابن بابويه في (بشارات‏ الشيعة): عن أبيه، قال: حدثني سعد بن عبد الله، عن عباد بن سليمان، عن سدير الصيرفي، عن أبي عبد الله (عليه السلام)، قال: دخلت عليه و عنده أبو بصير و ميسرة و عدة من جلسائه، فلما ان أخذت مجلسي أقبل علي بوجهه، و قال: «يا سدير، أما إن ولينا ليعبد الله قائما و قاعدا «1» و نائما و حيا و ميتا».

قال: قلت جعلت فداك، أما عبادته قائما و قاعدا و حيا فقد عرفنا، كيف يعبد الله نائما و ميتا؟

قال: «إن ولينا ليضع رأسه فيرقد، فإذا كان وقت الصلاة وكل به ملكان خلقا في الأرض، لم يصعدا إلى السماء، و لم يريا ملكوتهما، فيصليان عنده حتى ينتبه، فيكتب [الله ثواب‏] صلاتهما له، و الركعة من صلاتهما تعدل ألف صلاة من صلاة الآدميين.

و إن ولينا ليقبضه الله إليه، فيصعد ملكاه إلى السماء فيقولان: يا ربنا، عبدك فلان بن فلان، انقطع و استوفى أجله، و لأنت أعلم منا بذلك، فاذن لنا نعبدك في آفاق سمائك و أطراف أرضك، قال: فيوحي الله إليهما: أن في سمائي لمن يعبدني، و ما لي في عبادته من حاجة بل هو أحوج إليها، و إن في أرضي لمن يعبدني حق عبادتي، و ما خلقت خلقا أحب‏ «1» إلي منه. فيقولان: يا ربنا من هذا الذي يسعد بحبك إياه؟ قال: فيوحي الله إليهما: ذلك من أخذ ميثاقه بمحمد عبدي و وصيه و ذريتهما بالولاية، اهبطا إلى قبر وليي فلان بن فلان، فصليا عنده إلى أن أبعثه في القيامة.

قال: فيهبط الملكان، فيصليان عند القبر إلى أن يبعثه الله، فيكتب ثواب صلاتهما له، و الركعة من صلاتهما تعدل ألف صلاة من صلاة الآدميين».

قال سدير: جعلت فداك، يا بن رسول الله، فإذن وليكم نائما و ميتا أعبد منه حيا و قائما؟ قال: فقال: «هيهات يا سدير، إن ولينا لَيُؤمّن [عده­ای را بیمه می­کند] على الله عز و جل يوم القيامة فيجيز أمانه».

· عتید:

معجم مقائيس اللغة؛ ج‌4، ص: 216

عتد‌

العين و التاء و الدال أصلٌ واحدٌ يدلُّ على حضورٍ و قُرب.

قال الخليل: تقول عَتُدَ الشّى‌ء، و هو يعتدُ عَتاداً، فهو عَتيدٌ حاضر.

التحقيق في كلمات القرآن الكريم؛ ج‌8، ص: 24

و التحقيق‌

أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو التهيّؤ الفعلىّ الحاضر لأمر. و الفرق بينها‌ و بين موادّ- الإعداد و التهيئة و الإحضار: أنّ الإعداد يلاحظ فيه الإحصاء و الضبط حتّى يتحصّل التعرّف.

و التهيئة: يلاحظ فيه مطلق تنظيم المقدّمات من أوّلها الى آخرها.

و الإحضار: يلاحظ فيه مطلق الحضور في مقدّمه أو غيرها.

فالتهيئة يكون قبل الإعداد، و الإعداد مرتبته قبل الإحضار، و الاعتداد هو يتحقّق في مرتبة الإحضار، مع قيد أن يكون لأمر.

فيكون التهيئة و الاعداد من مقدّمات الاعتاد، كما أنّ الإحضار من لوازم الاعتاد، فالتفسير بها من باب التقريب. ...

. مٰا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلّٰا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ- 50/ 18.

. وَ قٰالَ قَرِينُهُ هٰذٰا مٰا لَدَيَّ عَتِيدٌ- 50/ 23.

لدى: ظرف مكان بمعنى عند و يستعمل في المكان الحاضر. و الرقيب: من يكون له إشراف مع التفتيش و التحقيق. و العتيد: هو الحاضر المتهيّأ بالفعل.

هذا بالنسبة الى ظاهر المعنى بالإطلاق. و أمّا بالنسبة الى الحقيقة فنقول: إنّ النفس في وحدته فيه كلّ القوى، فيه جهة تسوق الى الصلاح و النور، و جهة تسوق الى الفساد و الظلمة. و الأعمال من الحسنات و السيّئات إنّما تصدر من النفس بهداية من الجهتين.

و النفس فيه قوّة الضبط و المراقبة و الإشراف و الاحاطة و الحضور، و كلّ جهة من جهات النفس و قواه متخالفة بالاعتبار و متّحدة بالحقيقة.

و ما من تفكّر أو حركة أو عمل يظهر في الخارج الّا و هو مضبوط في النفس بتمام خصوصيّاته- لا يغادر صغيرة و لا كبيرة إلّا أحصاها.

و هذا حقيقة مفهوم الرقابة و العتاد في ما يصدر من الإنسان، و لا نحتاج الى‌ اثبات ملائكة تراقب أعمال الإنسان و تضبطها خارجا عن نفسه، و هذا المقدار أمر مقطوع لنا.