بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۰

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید:










**************
آقای وافی دو جلسه را در یک جلسه پیاده کردند:
تقریر آقای وافی در وبلاگ:

سه شنبه و چهارشنبه ( 21 و 22 / 2 / 2012 )
تا دقیقه 7 سوال و جواب درباره ی نفاس و خمس سود بانکی و نظر حاجاقا بهجت درباره حیله ربا
حاجاقا مؤذن : منظورتان از مزاج اصلی چیست ؟ استاد : اعتدال مزاج طبی به حالت اعتدال اخلاط اربعه می گویند . اما مزاج اصلی حالت اعتدال جمیع اجزاء تشکیل دهنده ی بدن از بدو تا ختم است . سوال : جنبه روحی را هم شامل می شود ؟ استاد : نه ، روح در این مزاج می تابد . مزاج اصلی یعنی حالت اعتدالی که حاصل می شود از ترکیب جمیع اجزاء تشکیل دهنده ی بدن از بدو تا ختم . این اجزاء در بدن اولیاء خدا به گونه ای است که آن کمالات در آن ظهور پیدا می کند . چون این بدن بالاست ، مجلای نفوس عالیه است . نه اینکه گتره باشد . آقای مؤذن : روایت داریم که ابدان ما ألطف از قلوب شماست . استاد : حضرت فرمود : ( ان قلوب شیعتنا خُلق مما خُلق منه ابداننا ) . با این که بدن است ، ولی ماهیتش فرق دارد . در جواب سوال : زیبایی ظاهری هم یکی از جلوه های مزاج اصلی است و ربطی به مزاج طبی ندارد
سؤال : در ( انا لله و انا الیه راجعون ) چرا إنا من الله نفرموده ؟ با الیه هم تناسب دارد . ما از خداییم و به سوی خدا برمی گردیم . چرا فرموده : ما مال خداییم ؟ استاد : چون آیه در مقام وقت مصیبت است و می خواهد آن احساس ملکیت و تعلقی که نسبت به اشیاء از دست رفته داریم ، بردارد . ( نقص من الاموال و الانفس و الثمرات ) می خواهد تاکید کند که اگر ملکیت این ها را از خدا بدانید نه از خودتان ، تحمل مصیبت آسان می شود . چون ملک باید برگردد به مالک اصلیش . آیه درصدد قطع تعلق ذهنی و ملکی است که انسان احساس می کند مال من است . می خواهد دید را عوض کند که خودمان و آنچه داریم ، مال خداست
در جواب سوال . . . استاد : همیشه حکم ما به استحاله یک مبنایی دارد یا علمی یا روانی . بعد از اینکه مباحثش روشن شد ، خیلی وقت ها مبنا خراب می شود و حکم به استحاله هم باطل می شود
سوال : ما درباره ی علماء تعبیر استعداد و زیرکی و فطانت به کار می بریم . آیا این تعابیر درباره ی ائمه صحیح است ؟ آیا آن ها هم صاحب حدس و فکر قوی هستند ؟ استاد : تا جایی که ما می دانیم ، در امام اصلا حدس و تفکر نیست . در عالم ماده هستند و احکام این عالم بر آن ها جاری است ولی داشتن حدس و تفکر از لوازم لا ینفک این عالم نیست . کتاب مغز متفکر جهان شیعه خود عنوانش بر علیه جهان شیعه است ! حضرت که مغز متفکر نبودند . روایاتی و مناظره ای در این کتاب بود که هر چه من گشتم ، در منابع پیدا نکردم . خلیفه ثانی به حضرت گفت : چطوره که هر چه می پرسند ، فوری جواب می دهی ؟ حضرت انگشتانشان را بالا آوردند و گفتند : این چند تاست ؟ گفت : پنج تا . گفتند : چطور بدون تفکر و حدس و إعمال ذوق و قریحه و استعداد زودی جواب دادی ؟ من هم همه ی مطالب برایم اینگونه است . مثل قضیه تیر انداختن امام باقر (ع) در مجلس هشام ملعون . آقای جزایری : حضرت اول عذرخواهی کردند مُبصر : عذر خواستند نه عذرخواهی کردند
سوال : پس فأطرق ملیّا یعنی چه ؟ ملازمه ای با تفکّر ندارد . به قول امروزی ها یک نحو زمان خریدن است . راوی پرسید : آیا صحیح است که ( من کان آخر کلامه لا اله الا الله ، دخل الجنة ) حضرت فرمود : بله ، کلام جدّ ماست . گفت : آخه خیلی از این ها سُنّی هستند . حضرت فرمودند : یُسلب عنهم یعنی وقت خودش لااله الاالله یادشان می رود . راوی تعجب می کند و می گوید : چطور ممکن است جمله ای که یک عمر گفته ، یادش برود ؟ حضرت مدتی سر به زیر انداختند و سپس پرسیدند : اسمت چیست ؟ راوی می گوید : هر چه فکر کردم یادم نیامد ! حالا حضرت در این فاصله چه می کردند ، نمی دانیم
حاجاقا مؤذن : مراد از مزاج اصلی که فرمودید در ائمه معتدل است ، آیا همان خُلق یا خَلق است ؟ استاد : منظور من خُلق نیست . منظورم پایه ی همه ی خُلق هاست . یعنی ظهور مَلکی و ناسوتی ی ابدان شریفه ی آن ها . خُلق ها جلوه شده و جلوه کننده ی به وسیله این مزاج هستند
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث رسید به ماهیت عالم ماده . من سر نخ و رؤوس مطالب را به شما می دهم ، دنباله گیری مطالب به خودتان { در اینجا آقای حسینی می پرد وسط و درباره ی روایت نحن صُبّار و شیعتانا أصبر می پرسد که من اگر جای حاجاقا بودم . . . ولی حاجاقا جوابش را با یک مثال زیبا دادند . و آیه ثقلت فی السموات و الارض را شاهد آوردند }
چیزی که از ماده برای بشر جلوه می کند ، یکی حالت استقلال ماده است . یعنی وقتی ماده را می بیند ، می گوید : این چیزی هست برای خودش . اعراض و اوصاف را می فهمد که بند به چیزی است ولی وقتی جسم را می بیند ، می گوید : این جوهر است . در جوهر هم استقلال خوابیده است . الهیّون می گویند : این جوهر ولو مستقل است ولی بند به واجب الوجوب است . غیر الهیون هم برایش استقلال قائلند . خلاصه در جوهر جسمانی ، استقلال نمود دارد . حالت دیگر ماده تحیُّز است . جسم و ماده یک جایی را برای خودش نیاز دارد . و چیز دیگری که رهزن اصلی است ، سدّ بودن عالم مادی و جسمانی است . یک شیء صُلب یکپارچه ی منسجمی که اصلا خُلل و فُرَج ندارد و کاریش هم نمی شود کرد . همیشه از ماده در ذهن یک چنین چیزی می آمد . اما به مرور زمان این ذهنیت بشر از ماده تغییر کرد . دانستن تاریخچه ی ماده خیلی مفید و لازم است . قبل از قرن بیستم بحث های راجع به ماده یک نحو صبغه کلامی و فلسفی داشت و می شد به بافتنی بودن متهم کرد . ولی الآن حرف هایی درباره ماده مطرح شده که مبادی ی آن بافتنی نیست . باید سیری در سرگذشت ماده بکنیم . چون یکی از سد های مهم درک مقامات ائمه و استبعاد حالاتشان ، همین ماده است . و خوشبختانه در قرن اخیر خیلی از این بافت های بلوکه های سیمانی ی این ماده از هم پاشیده است . یعنی خیلی استبعادات کنار رفته است
اولین کلمه ی ماده از ریشه مدّ و کشیدن است . مرحوم طباطبایی هفت قول درباره تعریف ماده آورده اند
از زمان ارسطو و افلاطون و ارسطو تقسیم بندی ای بوده که می گفتند : موجود یا جوهر است یا عرض . جوهر 5 جور است : عقل و نفس و ماده { هیولی } و صورت جسمیه و جسم . ماده یعنی چیزی که می کشد . چیزی را کش میارد ولی صورة فُعله ی از صیرورت است . صار یعنی گردید و صیرورت یعنی گردش و تغییر . حاصلشد صیرورت می شود : صورة . فُعله برای جمع کردن ماده و عصاره ی آن . پس در صورت دیگر صیرورت نیست بلکه حاصلشد صیرورت است . اما چیزی که صیرورت را می کشد یعنی اجازه می دهد از این صورت یک صورت بعدی بیاید ، ماده است . آب صورتی دارد و ماده ای . ماده همان خمیر مایه ای در دل این آب است که می گذارد که آب بشود بخار . بخار صورتی غیر از صورت آب است ولی ماده شان یکی است . می گوییم : همین آب بود که شد بخار . پس صورت دوتاست و ماده یکی . پس ماده یعنی می تواند خودش را از این صورت به آن صورت بکشد و باعث امتداد وجودی یک شیء می شود برای اینکه صُوَر متعددی روی آن عارض شود . در بعضی جاها دیدم که در خود زبان یونانی به ماده ، چوب می گفتند . مانند چوبی که به شکل میز و صندلی و غیره در می آید . این یک جور تفسیر بوده از ماده . آن ها می گفتند : از نظر رتبه ی وجودی ، پاینترین درجه وجود که میل به صفر دارد ، هیولای اولی است که م یگویند : فعلیّتها انّها لا فعلیِة لها . فقط قوه ی محض است . از نظر رتبی نه زمانی . نه اینکه یک زمانی بوده که این قوه محض بوده است . در هر زمان یک صورتی هم داشته ومحال است که این ها از هم مُنفکّ بشوند .
صورت جسمیه هم دو جور است : صورت جوهری و صورتی که عرض است . به عبارت دیگر یک جسم تعلیمی داریم { کمّ متصل و شکلی که بر جسم طبیعی عارض می شود . اذا به هندسه و ریاضیات می گفتند : علوم تعلیمیه } و یک صورت جسمیه ی طبیعی { صورتی است که بر هیولی عارض شده است } اینها با هم فرق دارد . لذا مرحوم طباطبایی از جسم طبیعی به صورت جوهری تعبیر کرده اند . ترکیبی از هیولی و صورت جسمیه می شود : جسم . در اصطلاح آن ها به جسم نمی گفتند ماده . جسم را جوهری مرکب از ماده و صورت می دانستند . این تعریف رایج زمان ارسطو بود . اما نظم و شهرستانی در مسلمین و از قدما هم ذیمقراطیس تعاریف دیگری داشتند . ذیمقراطیس قائل بود به اجزاء صُلبه . می گفت : این جسم که از دو تا جوهر ( هیولی { که قوه محض است } و صورت جوهری جسمی ) ترکیب شده است . یعنی ارسطو میگفته : ما یک جوهر داریم که در خارج متصل واحد به تمام معناست . یعنی اجزاء بالفعل ندارد . اجزاء بالقوه دارد . یعنی طبق مبنای ارسطو این کتاب یک جوهر متصل واحد است . نه اینکه از اجزاء متعدد به هم جوش خورده تشکیل شده باشد . بله ، می توانیم با چاقو به اجزائی تقسیمش کنیم . ولی تا تکه نشده ، اجزائش بالقوه است . البته این مطالب را به ارسطو نسبت می دهند ولی بعید است ارسطو به متصل واحد حقیقی قائل بوده باشد . شاید منظورشان همان اتصال تعلیمی بوده است . همانطور که در هندسه می گویند : یک خط متصل است و اجزائش بالقوه است و نقاط بالفعل ندارد . به هر حال در مقابل این ها ذیمقراطیس می گفته : جسم اجزاء بالفعل دارد . مادیّون خیلی حرف او را پسندیدند . صاحب اسفار در جلد 5 ص 236 می گوید : ذیمقراطیس مادی نبوده بلکه قائل به حدوث عالم بوده است و از حکمای بزرگ صاحب مکاشفات و قوت سلوک و شاید هم از انبیاء بوده است و در عالمی دیده بود که جسم را اجزاء ریز تشکیل داده است . در همین جا نقل کرده که به ذیمقراطیس قول به اتفاق و بخت نسبت داده شده که به معنای انکار قانون علیّت است . جالب آن است که در زمان ما هم اساس فیزیک کوانتوم به انکار اصل علیت است . اما آخوند ملا صدرا این نسبت ها را قبول ندارد و می گوید : او فقط منکر علت غائیه برای عالم بوده است ولی ( الشیء ما لا یجب لایکون } را قبول داشته است و اجزاء صغاری که می گفته ، منافاتی با حدوث عالم نداشته . علی ایّ حال حرف او دستاویز بسیار مهم علمی شد برای مادیون . در طول تاریخ علم هر کس می خواست خدا را قبول نکند و فدای عالم ماده شود ، می رفت سراغ حرف ذیمقراطیس . چون ارسطو جسم را متصل واحد می دانست . مثلا بدن ما یک جسم متصل واحد است . بعد می گفتند خب چطور کون و فساد پیدا می کند ؟ این صُوَر چطور روی هیولی می آیند ؟ به همین جهت به سراغ برهان حرکت و نظم می رفتند . اما بی خدایان در مقابل این براهین ، برای اینکه حرف علمی داشته باشند ، مُتّکا علیه بیان کلاسیکشان حرف ذیمقراطیس بود . به این بیان که : جسم که متصل واحد نیست . بلکه تشکیل شده از چیزهای ریز سفت . این ها با هم ترکیب می شوند مثل یک طوفان و گردباد و یک دفعه یک بدن آدم درست می کنند یا کوه و درخت . بعد از مدتی هم دوباره از هم جدا می شوند . همین است . پس نیازی به یک مبدأ بیرونی نیست . الهیون می گفتند : خود این اجزاء ریز را چه کسی خلق کرده است ؟ و آن ها هم جواب می دادند که این ها که نیاز به خلق ندارند . این ها نشکن هستند { اصلا اتم که ذیمقراطیس می گفت ، در لغت یونان به معنای نشکن است و بعضی ها هم گفتند : نام واحد پولی بوده که دیگه خرد نمی شده مثل ریال زمان ما } خب چیزی که نمیشکنه که خالق نمی خواهد . چون نشکن که اصلا حادث نشده است . صلب سفتی است که همیشه هم بوده . فقط ترکیب می شود و اشیاء را درست می کند . سوال : چه ملازمه ای بین صلب بودن و عدم حدوث است ؟ استاد : الآن شما تحلیل امکان و وجوب را بلد هستید . همان که ابن سینا برهان صدیقین نامیده است . می گویید : هر چیزی یا ممکن الوجود است یا ممتنع الوجود یا واجب الوجود . یعنی از همین جسم صلب یک تحلیل علمی و کلامی دارید . اما قبل از ابن سینا که این بیان نبود ، مادیون می گفتند : کل متغیر حادث . و اجزاء صلبه که متغیر نیست . صلب نشکن است و اصلا در آن تغیّر نیست . کتاب ها در این باره نوشته اند
البته هیمنه ی علمی حکمای یونان مجالی به نظر ذیمقراطیس نمی داد
تا رسید به قرن هیجدهم یا نوزدهم که دوباره اتم زنده شد . یعنی علمای شیمی بعد از اینکه گفتند عنصر چهارتا نیست . { عنصر در لغت یونان یبه معنای اصل و پایه بوده است . یعنی چیزی که چیزهای دیگر را درست می کند ولی خودش را چیزی درست نکرده است } مخصوصا بعد از آنکه لاوازیه اکسیژن را کشف کرد ، گفتند : هوا و خاک مرکّب است نه عنصر . شیمی جدید پایه گذاری شد و دوباره اتم زنده شد . یعنی ما یک چیزهای نشکن داریم که سوزاندن و تجزیه و ترکیب و برق این ها را از هم نمی پاشد . که الآن به عنوان جدول تناوبی مندلیُف عناصر به بچه ها درس می دهند . دوباره مادیون خوشحال شدند و گفتند : علم همراه ما شد . علم می گوید : ما در عالم طبیعت عنصر داریم . عنصر یعنی اصل یعنی وقتی رسیدید به اتم طلا یا اتم آهن و اکسیژن یعنی چیز نشکن . خب این کی پدید آمده است ؟ می گویند : همیشه بوده است . اتمهای طلا همیشه بوده اند . با هم جمع می شوند و طلا را درست می کنند . دوباره طلا و چند اتم دیگر جمع می شوند و می شوند ملکول و ملکول ها با کربن می شوند ملکول عالی و ترکیبات عالی و انسان و . . . دوباره از هم می پاشند . خلاصه خیلی خوشحال بودند از اینکه علم شده طرفدار مادیگری . چون یک چیز اصیل و نشکن را ثابت کرده است . دوباره شروع کردند به کتاب نوشتن . این ادامه داشت تا رسید به روزی که اتم نشکن شکست ! که باید به این روز یوم الله در عالم علم گفت ! اگر کسی بداند مادیون از این نشکن بودن اتم چه استفاده برای مقصود خودشان کرده اند به عظمت این روز پی می بَرَد . روزی که این دو دانشمند این را کشف کردند ، به هم رو کردند و گفتند : اگر این کشفمان را ابراز کنیم ، به ما می گویند : کیمیاگر ! و اُمّل و مرتجع ! چون قبل می گفتند : طلا عنصر است و محال است تغییرش داد . در کتاب های بچه ها هم این جمله را وارد کردند که : لاوازیه پدر شیمی جدید گفته : ( ماده نه پدید می آید نه از بین می رود بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل می شود ) اما در اثر کشفیات رادیو اکتیو و . . . وضع فرق کرد و تحلیل و واپاشی هسته را دیدند . اگر ما تاریخچه ی این حرف ها را ندانیم ، کمبود داریم
سوال . . . استاد : اصل یابی فطرت بشر است . هر چه می بیند ، می خواهد به ذرات اصلی تشکیل دهنده ی آن برسد . ذراتی که همه اشیاء دیگر از آن ها تشکیل شده است . در نگاه ساده به شیء نگاه می کند و آن را یک چیز می بیند اما وقتی می خواهد تفکر کنجکاوانه بکند ، می خواهد ببیند این شیء از چه چیزی درست شده است . الهیّون می گویند : اصل عالم یک وجود مجرد بریء از همه این ها و خالق همه ی این هاست . اصل اصیل را او قرار می دهند و بقیه را هم به او برمی گردانند . به اندازه ای که در مباحث علمی به آن ها اجازه تفکر داده شود . اما مادیون برعکس ، اصالت رابا ماده می دانند . و می گفتند : این ماده اصل است و هر چه را هم که می بینید رنگی غیر جسمانی دارد ، از آثار جسم است . ترکیب های پیچیده برای ماده های ابتدایی و اصیل پدید می آید که این آثار از قبیل رنگ و شکل و حیات و غیره از آن ظهور و بروز می کند . این آثار را با ترکیبات می توانستند تحلیل کنند . یعنی ترکیب ماده به یک حد پیچیده ای می رسد که این آثار از او بروز می کند که اسمش را می گذارند : زندگانی ، درد ، شعور و غیره . بشر در اصل یابی خودش گاهی می رسید به چیزهایی که دلش گرم می شد . خوشحال می شد که به اصل رسیده است یعنی به چیزهای اولیه که آثار بعدی از او ظهور و بروز می کند . مشکلشان این بود که همه ی حیات و شعور را ناشی از ترکیب دانستد . پس وقتی رسیدند به اجزاء اصلی ، دیگر نمی توانند بگویند این چیز ریز و صلب حیات دارد . چون حیات که از سنخ جسم نیست . خودشان را برای تحلیل و توجیه حیات برتر آرام کردند که به اصل رسیده اند . حالا که به اصل رسیده اند ، همین اصل با آن ها حرف دارد . گفتم که در قرن هجدهم عناصر را پیدا کردند و خوشحال شدند و مادیون کتاب ها نوشتند و فکر و منطق را هم ناشی از ترکیبات اتم دانستند . اتم را هم نشکن و ازلی می دانستند و تغیر را هم در آن غیر ممکن می دانستند . می گفتند محال است بتوانید طلا ، مس یا آهن یا اکسیژن را تغییر دهید . اینها عنصر و اصلند و حتی با سوزاندن هم تغییر نمی کنند . تا اینکه اتم شکست و فهمیدند خود این اتم عوض می شود . این عوض شدن اتم مطلب خیلی مهمی بود . اصل بودن اتم از بین رفت . و فهمیدند آنچه آن را عنصر تخیّل می کردند قابل عوض شدن و از نوعی به نوع دیگر رفتن است . تازه فتح بابی شد که خود این چیزی که یم گفتیم نشکن است ، از اجزاء دیگری تشکیل شده است . دوباره شروع شد که ببینند چه چیزهایی اتم را درست کرده است . تازه دیدند ماده غیر از این که حالتش تغییر می کنند ، گاهی از حالت مادی خارج می شود ! برایشان در اثر تجربیات واضح شد که نه تنها طلا می تواند مس شود بلکه ماده غیر ماده می شود . در اوائل قرن بیستم دیدند که ماده به انرژی تبدیل می شود . انرژی ای که ماده نیست . جرم ندارد .
خلاصه این اتم شکست . اولین مدل اتم مال دالتون بود . که فقط می گفت اجزائی که سفتند و هنوز مسأله الکتریسیته و بار مثبت و منفی مطرح نبود . می گفتند ماده از اتم تشکیل شده و برای عناصر جدول تناوبی هم مثبت و منفی مطرح نبود . فقط اصل با مدل سفت مطرح بود . بعدها در آزمایشات با بار الکتریکی آشنا شدند و خیلی فضا تغییر کرد . سپس مدل تخمه ی هندوانه ای مطرح شد . یعنی گفتند : اتم نشکن است اما در یکی تخمه های هندوانه مانندی هست که در دیگری نیست . یکی منفی است و یکی مثبت . دیدند باید بین اتمها فرق بگذارند . ولی از نشکن بودن اتم حاضر نبودند دست بردارند . تا وقتی که واضح شد که یک اتم عنصر و اصل نیست و هسته اش می تواند در اثر تشعشع آلفا و بتا عوض شود . یعنی از سلی که در جدول به خود اختصاص داده بود به سل دیگری منتقل شود . با کشف این حرف ها ، ضربه ی اصلی را مادیون دیدند . لنین هنوز زنده بود که مقدمات این حرف ها را دید و احساس خطر کرد . اول کار از ماده به اجزاء ریز تعبیر می کردند . ارسطو به مرکب از ماده و صورت می گفت جسم ولی بعدها دکارت فرانسوی به همان جسم مرکب أطلاق ماده کرد . و ماده را اینگونه تعریف کرد که فضا اشغال کند و طول و عرض و عمق دارد . { البته طول و عرض و عمق را قبل از دکارت هم گفته بودند و به غلط به او نسبت می دهند } حالا که می گویند ماده ، کاری به هیولا و صورت ندارند . بلکه منظورشان همان جسم است . در قرن نوزدهم که فیزیک و شیمی اوج گرفت ، تعریف را عوض کردند . گفتند : ماده اونی نیست که فضا اشغال می کند بلکه ماده آن است که از اتم و ملکول تشکیل شده است . مادیون هم خیلی طرفدار این تعریف بودند . هنوز لنین ملعون زنده بود که دید پیشرفت ها و کشفیات علمی دارد نظام نشکن ها را از هم می پاشانَد . به همین جهت گفت باید مادیگری و ماتریالسم را بر مبنایی پایه گذاری کنم که همیشه بماند و هر کشف علمی صورت گرفت کاری مادی گری خلل پیدا نکند . یک تحلیل فلسفی از ماده ارائه داد و گفت : ماده آن است که بر حواس ما اثر گذار باشد . لازم نیست که حتما ملکول و اتم باشد . هر چیزی که بتواند بر حس ما اثر بگذارد ، ماده می گوییم . نمی دانست که بعد از چند دهه این تعریف طوری می شود که کسی حاضر نیست به آن اعتنا کند . اوائل قرن بیستم به بعد اتفاقات جالبی افتاد . یکی شکستن اتم . یکی دیگر از چیزهایی که به طور محسوس دیدند این بود که یک ذره مادی و نقطه ای می تواند در آن واحد در دو جا موجود باشد ! یک هویت در آن واحد در دو نقطه ! از این به ناموضعی تعبیر کردند یعنی نمی شود گفت یک ذره ی مادی کجاست ؟ خودش می گوید : همه جای سراغ من را بگیر ، هم اینجا هم اونجا ! { قبلا که می گفتیم : امام در یک لحظه در دو جاست ، مسخره می کردند . اما حالا خودشان تجربتا این را لمس کرده اند . دیدند در آن واحد یک ذره از دو روزنه و منفذ نقطه ای و ذره ای ، عبور می کند ! صد سال است که این مطلب برایشان معلوم شده است } مطلب دیگر که عجیب تر است ، قضیه ی شعور و فهم و اطلاعات است که از آن تعبیر به درهم تنیدگی ذرات اولیه می کنند. منظورشان این است که دو تا ذره را در یک شرائطی در هم تنیده می کنند یعنی اطلاعات فیزیکی شان را یکسان و عین هم می کنند . این ها را از هم دور می کنند ملیاردها سال نوری . بعد روی یکی از ذره ها کاری انجام می دهند و می بینند ذره ی دیگر در آن فاصله دور بلافاصله خبردار شد ! و رفتار خودش را طبق آن تنظیم می کند ! بالاتر از این ، طبق فیزیک کوانتوم امروزی ، قبل از اینکه ما این ذره را ببینیم ، هر دو ذره در مجموعه ای از محتملاتند . وقتی دیدیم ، تازه این اینجا جرم پیدا می کند و ذره دیگر هم جرم پیدا می کند . یعنی کار آزمایشگاهی ی ما روی این یکی روی آن یکی هم اثر می گذارد . با اینکه ملیارها سال نوری فاصله دارد ! گفتند : واقعا در عالم ماده هم ما فهم و شعور و حس کردن داریم . قضیه ی اصل عدم قطعیت و محتملات و گربه ی داخل جعبه را هم به این ها ضمیمه کنید و پی جویی کنید . خلاصه جسم صلبی که به عنوان یک اصل و اصیل همه کاره بود و سدی بود برای مطالب معنوی و روحانی ، شکست . یکی دیگر از شکست های آن ، تبدیل شدن قانون لاوازیه به قانون ماده و انرژی در قرن بیستم بود . خدای عالم نزد مادیون ماده بود . در قرن بیستم فهمیدند که این خدا شریک و بردر هم دارد ! به نام انرژی . در زمان نیوتون از انرژی به نیرو تعبیر می کردند . نیرو یک تعبیر ساده بود که قابل فهم هم بود ولی کم کم به چیزهایی برخوردند که نه ماده بود و نه می توانستند به آن نیرو بگویند . اینجا بود که تعبیر انرژی را به کار بردند . به انرژی ی جهت دار نیرو می گفتند . اگر انرژی که به معنای توانایی ی کار است ، جهت نداشته باشد و کمیت بُرداری نباشد ، فقط انرژی است ولی همینکه دارای کمیت براری شد ، اسمش را نیرو می گذارند . در عربی امروز به انرژی می گویند : الطاقة . { البته انرژی به نظرم من مثل همیان ملا قطب است ! گر چه می گویند : یعنی توانایی ی کار ولی در حقیقت بشر هر کجا با فضایی روبرو شده که نتوانسته آن را تحلیل کند ، یک مفهوم بسیطجامعی درست می کند تا نفهمیده هایش را در آن داخل کند . ماده را بلد بود . چیز سه بُعدی که فضا را اشغال می کند . وقتی مواجه شد با عناصری که نمی توانست بیان کند ، می گفت : توانایی ی انجام کار ! لذا جمع کرد بین انرژی تابشی ، الکتریکی ، مکانیکی ، کششی و هر چه که ماده نباشد ! } تا زمانی که مکانیک کوانتوم نبود ، در مکانیک کلاسیک نیرو جرم نداشت . بعدا در کوانتوم به نیرو ماهیت کمّ منفصل دادند و الآن هم حامل نیروها دو جورند : حامل نیروهایی که جرم سکونشان صفر است و حامل نیروهایی که جرم سکون هم دارند . بعدا کم کم این انرژی برادر بزرگتر شد و کم کم هم شد پدر ! حرف لاوازیه که م یگفت : ( ماده از بین نمی رود ) خراب شد . چون دیدند ماده به انرژی تبدیل می شود . خلاصه اصالت ماده به معنای چیزی که همیشه هست و صلب است و مستقل ، به هوا رفت . ولی مدت زیادی خوشحال بودند که ما دست از قانون لاوازیه برنداشتیم بلکه آن را تکمیل کردیم . گفتند : مجموع انرژی و ماده نه پدید می آید نه از بین می رود بلکه فقط می توانند به هم تبدیل شوند . خب ، یک سوال که حاوی یک نکته ی مهم است : شما در دل واژه ی انرژی چه مفهوم و صفتی را بارز می بینید ؟ قدرت . وقتی در جسمانیت جسم به مشکلاتی برخورد کردند ، در آزمایشات علمی ی بشر قدرت خودش را نشان داد به عنوان اینکه من یک حقیقتی ام که جسم و ماده نیستم . این خیلی مهم بود . بیشتر از قدرت جلوه نکرده بود . لذا مادیون هم می گفتند : هر چه را بخواهید با مجموع ماده و انرژی برایتان توجیه می کنیم . ولی به مرور در آزمایشات برای بشر واضح شد که یک حقیقت کمالیه دیگر غیر از قدرت هم داریم به نام علم . چون خود علم توانایی انجام کار نیست . ماده هم نیست . اما عنصر ثالثی است با آن سر و کار داریم . همان که عرض کردم : قضیه تشابک و درهم تنیدگی کوانتوم ها . ذرات ابتدائیه را به هم مرتبط کردند وفهمیدند این ها از هم دیگر سر در می آورند ! هوشمندند و از فاصله های بسیار دور { چندین هزار برابر حرکت نور } می فهمند و در آن واحد از فاصله ی یک ملیارد سال نوری از همدیگر مطلع می شوند ! اینجا بود که اطلاعات یک نظام و خود علم و آگاهی و فهم و شعور لحظه ای هم زمان خودش را به بشر نشان داد . در همین آزمایشات تجربی علم برای بشر جلوه کرد . یک زمانی قدرت برای بشر جلوه کرد و دید که با اجزاء ذیمقراطیس و صرف اتم نمی تواند قدرت را تحلیل کند . برای همین عنوان انرژی و نیرو درست شد . الآن فهمیده که فقط با قدرت و این جسم صلب مادی نمی تواند همه چیز را توجیه کند . بلکه باید علم را هم توی کار بیاورد . نظریه اطلاعات . ولی هنوز طبق فطرتشان دنبال این هستند که خلاصه آن اصل چیست ؟ چون انرژی هم تشکیل شده از ذرات بسیار ریز غیر مادی . کوانتوم یعنی فیزیک مقداری یعنی به صورت یک چیز پیوسته با چیزی برخورد نکنید . این اصل یابی هنوز ادامه دارد . سوال این است که ما اصلا یک اصل ابتدایی و نقطه ی اولیه داریم یا نه ؟ آیا عالم ماده پایانی دارد یا نه ؟ هر کجا برسیم ، ذهن ما قابلیت دارد که همان نقطه را مثل یک کهکشان فرض بگیرد ! حتی ریزترین اجزاء هم برای ما ریزترین است . چه بسا برای خودش عالمی باشد . به عبارت دیگر ما چه دلیلی داریم ، عقلانی یا تجربی که به جایی خواهیم رسید که متوقف می شود ؟ که به آن اصل بگوییم که تغییر ناپذیر باشد . { خبرنگار از دکتر حسابی درباره نظریه شان پرسید . ایشان گفت : آن ها می گفتند : ذره محدود است و میدانش نامحدود . من معتقدم که خود ذره نامحدود است ! منظورشان این بود که ذرات داریم ولی تک تک آن ها نامحدودند . در فیزیک کوانتوم می گویند : وقتی که در معرض دید شما قرار گرفت ، ذره می شود ولی قبلش مجموعه ای از محتملات است . } بعد از همه ی این حرفها در حدود سال دوهزار به بعد ، مدل استاندارد ذرات تشکیل دهنده ماده که داخل اتم است ، هم به هم خورد . با چیزی برخورد کردند که نامش را ماده ی سیاه گذاشتند . منظورشان از ماده سیاه این بود که در مقابل جاذبه ی عمومی خاضع است ولی انتظاراتی که از جدول استاندارد ماده داریم ، اصلا در آن نیست . یعنی از اتم و الکترون و . . . تشکیل نشده و ریختش فرق دارد . یعنی فهمیدند که ممکن نیست که این ماده تاریک از بلوکه های جدول استاندارد درست شده باشد و حال آنکه تابع جاذبه است . اسمش را گذاشتند ماده ی تاریک . طولی نگذشت که چیز دیگری پیدا شد که حتی تابع جاذبه هم نیست . یعنی نه تابع جدول تعریف استاندارد ماده است نه خاضع در مقابل جاذبه ی عمومی بلکه صد و هشتاد درجه ضد جاذبه عمل می کند . اسمش را گذاشتند : انرژی تاریک . این ماده و انرژی تاریک همه را سر در گم کرده است . می گویند : هر چه زحمت بکشیم ، فوقش با نظریه ی رشته و ذره خدا فقط جدول استاندارد را درست می کند . جالب آن است که می گویند : جدول استاندارد فقط چهار درصد کل عالم وجود است ! یعنی آن ماده ای که به تعبیر لنین قدرت دارد بر حواس ما اثر بگذارد ، چهار درصد واقعیت این عالم فیزیکی است . 22 درصد آن را ماده تاریک و بیضش از هفتاد درصدش را انرژی تاریک تشکیل می دهد ! فقط چهاردرصدش ماده روشن و معمولی است . تاریک یعنی مبهم . ماده تاریک زودتر کشف شد . انرژی تاریک ظاهرا بعد از سال دوهزار ، در پی کشفیاتی که یکی از ماهواره ها داشت ، مطرح شد . خلاصه ماده به عنوان یک چیز نشکن و سد بلوکی که مادیون می گفتند به خالق نیاز ندارد ، در این زمان محو شده است . این ها سعی دارند چیزی پیدا کنند که جایگزین اتم شود . هر کاری کردند ، دیدند با مدل نقطه ای کاری از پیش نمی رود چون نقطه سه بُعدی است فوقش با زمان می شود چهار بعدی . به همین جهت رفتنه اند سراغ مدل رشته ای . یک رشته مرتعش تا یازده بُعد درست کنند و بگویند ذره ی اولیه غیر از زمان ده تا بُعد دارد . هر چیزی را که می بینند قابل توجیه نیست ، مثل اطلاعات سعی می کنند با بُعد های هفت گانه توجیه کنند . می گویند : این اجزاء ریز بُعدی دارد وراء زمان و مکان . می گویند : زمان و مکان از توهمات ذهن است . خبردار شدن ذره از فاصله ی بسیار دور را هم زیر سر همان بُعد ها می دانند . اگر بُعد را طول و عرض و عمق بگیریم ، عجیب است که در فاصله دور خبردار شود ولی فقط همین نیست و یک بُعدهای دیگری هم هست که مصحّح این قضیه است . به نام نظریه ی رشته ای إم معروف است . البته اول تا 25 بُعد هم رساندند ولی بعدا روی همین 11 تا توافق کردند . گرچه من به نظرم می رسد که این حرف ها زور بی خودی است . چون حتما می خواهند یک چیز مادی را پیدا کنند که همه چیز را تصحیح کند . در حالیکه هر کجا به یک چیز صلب برسند ، خواهند دید که خداوند یک آثاری در او گذاشته که غیر خود اوست . یعنی این نمی تواند اصل باشد . این نمی تواند همه چیز را به دست شما بدهد . هر جا برسید ، خواهید دید که ر کنار او چیزهایی هست که مُکمّل کار اوست . می رسیدند به یک ذره ، می دیدند میدان دارد ! خب می دان را چه کسی درست کرده ؟ می ماندند . نمی توانند به اصلی برسند که اولین کلاس پایه باشد . یعنی هیچی غیر از فرض نگیریم بلکه تمام چیزها از او ارث ببرند . در حالیکه به هر کجا برسند ، یک چیزی ضمیمه اش است . ( انّ الله یُمسک بعضه ببعض ) حتی اگر تا بی نهایت هم پیش بروند ، می بینند کنار همان چیزی که می خواهد آن را اصل بگیرد و همه را به آن برگرداند و بگوید کأنّه خدا این است ، خدای متعال یک حقیقتی را در کنار او قرار داده است . لذا الآن با این یازده بُعد می خواهند اطلاع یافتن ذره و مرورش از دو منفذ در آن واحد را درست کنند . وقتی که کاملا این ها را توجیه کردند ، به جایی می رسند که می بینند اصلا فکرش را نکرده بودند ! حتی گاهی یک چیزی بشر را به سمت خود می کشاند و می گوید : من اینم . وقتی با آن انس گرفت ، یکدفعه رفتاری از خودش نشان می دهد و می گوید : دیدی من بیش از این بودم ! مثلا در آن واحد خودش را در دو جا نشان می داد !
در جواب سوال . . . استاد : بالأخره فطرت اصل یابی در بشر هست . هر چیزی را می خواهد بشکافد و ببیند از چه چیزی درست شده است . در این بین به چیزهایی می رسید و دلگرمی هایی پیدا می کرد ولی دوباره با کشف جدید ، آرامشش بهم م یخورد . از سنگ رسید به ملوکول ، از ملوکول رسید به اتم ، از اتم رسید به پروتون و نترون و الکترون ، از این ها به اجزاء بنیادینی که بین این ها رفت و آمد می کند رسید . وقتی بشر به دل اتم راه پیدا کرد و خواست در داخل اتم فضولی کند ، دید که وقتی می خواهد از چیزی در درون اتم سر دربیاورد ، فهم ما آن را تغییر می دهد ! یعنی مُدرَک او مجموعه ای است از یک واقعیت به اضافه ی درک او ! حدود 80 سال است این را فهمید و از آن وقت به بعد درصدد توجیهات برآمد . خیلی تاریخ جالبی دارد .
سوال : آیا برهان ذیمقراطیس با براهین عقلی رد شده است ؟ استاد : حاجی سبزواری می فرماید : صارالیوم بطلان الجزء الذی لا یتجزی فی من البدیهیات لکثرة ما اقام الافاضل علیه من البراهین الهندسیة و الطبیعیة ( دقیقه 66 )سه شنبه
سوال که هست این است که بی نهایت چگونه است که تعدد بردار نیست ؟ و از حیثی بی نهایت محقق می شود ؟ مطلب مهمی است که به بحث ما هم مربوط می شود . و نیز فرق بین بی نهایت ظلی و اصیل که انشاءالله بعدا
سوال : فرمودید این بحث ها را مراجعه کنیم . ولی این حرف ها در کتب تخصصی زده شده و برای ما قابل فهم نیست . استاد : از اول شروع کنید ، به هر ابهامی رسیدید ، روی آن توقف و مطالعه کنید . حل که شد ، ادامه دهید . مثلا می رسید به جاذبه . برایتان مبهم است . به بحث های جاذبه مراجعه کنید تا کاملا حل شود و همینطور . . . ( دقیقه 52 )چهارشنبه
تا دقیقه 56 ادامه دارد










*****************
تقریر آقای صراف:
2/12/1390

· بحثی در موردماده:

· کلمه ماده در عربی از «مد» به معنای کشش است. از زمان ارسطو یک تقسیم بندی بوده به جوهر و عرض که سه جوهر قائل بودند که یکی از آنها ماده بود یعنی چیزی که می­کشد و کش می­آورد. آنچه این صورت را کش می­آورد و از یک صورت به صورت دیگر می­کشد ماده است. البته لغت معادل ماده در یونانی چوب وبده به این اعتبار که به اشکال گوناگون تراشیده می­شود. صورت جسمیه طبیعیه که صورت جوهری هم گفته شده است وقتی با هیولی ترکیب می­شد جسم پدید می­آمد.

· در کنار قول ارسطو اقوال دیگری هم مطرح بود که بخلاف ارسطو که یک جسم را یک جوهر متصل واحد می­دید و آن را دارای اجزاء بالفعل نمی­دانست (بلکه اجزاء بالقوه دارد). به عنوان مثال ذیمقراطیس (اسفار ج5 ص236 هم حرف او را نقل کرده) نگاه متفاوتی داشت که عالم تشکیل شده از چیزهای ریز سفت که نشکن است.

· دکارت جسم را تعبیر به ماده کرد و می­گفت ماده آن چیزی است که فضا اشغال می­کند. بعد از او تعریف کردند که ماده آن چیزی است که از اتم و مولکول تشکیل شده است.

· ظاهراً لنین بعداً دست به تعریفی از ماده زد که خودشان تعبیر تعریف فلسفی برای آن کرده­اند آن چیزی که می­تواند بر حس ما اثر بگذارد و حسی باشد.

· بعد از او یکی از مشاهدات آنها این بود که یک ذره مادی در آن واحد در دو نقطه موجود می­شد. مطلب دیگر عجیب این بود که اگر دو ذره را در شرایطی درهم تنیده می­کنیم و اطلاعاتشان را یکسان می­کنیم (تمام خصوصیات را یکی می­کنیم) وقتی از هم دورشان کردیم وقتی روی یکی کاری انجام می­شود آن یکی رفتار خود را مطابق این کار تغییر می­دهد. لذا یک نحو شعور را اثبات کردند.

· پیدایش ماده سیاه که نسبت به جاذبه رفتار مشابه ماده دارد و تابع جاذبه است ولی استاندارد تعریفی ماده و ساختار آن را ندارد. چیز دیگری که پیدا شد که عنوان انرژی تاریک را برای آن گذاشتند کاملاً خلاف جاذبه عمل می­کند.