بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر قرآن کریم 1390
تفسیر؛جلسه ؛١ ۱/٣/١٣٩٠
جلسهی نخست: ۱/٣/١٣٩٠ ش.
استاد: إن شاء اللّه سورهی مبارکهی «ق» را از تفسیر مبارک مجمع البیان شروع میکنیم.
شاگرد: چرا ابتداء تفسیر را از سوره «ق» شروع میفرمایید؟
استاد: سورهی «ق» سورهی پنجاهم قرآن کریم است و پنجاه عدد عقد میباشد.
دلیل اصلی این کار، یک حال طلبگی است. اما به طور کلی، این نکته هم مطرح است که معمولاً مفسرین در اوائل تفاسیر راجع به آیاتِ مفصلِ سورِ قبل، به تفصیل صحبت میکنند. ولی از اینجا به بعد که میرسد تفسیرها مختصر میشود و خیال میکنید که به بحث و مرور بیشتری نیاز دارد؛ به این خاطر که - به اندازهای که ما اطلاع داریم - کمتر راجع به آن بحث شده است.
لذا اگر چه ابتدائاً تصمیم این بود که از اول سورهی مبارکهی ملک - دو جزء آخر قرآن - شروع کنیم، ولی با ملاحظهی این نکته و شواهد دیگر، دیدیم سورهی حجرات که تمام میشود، از سورهی مبارکهی «ق» گویا با یک لسان و یک نظم خاصی تا آخر قرآن کریم، مواجه هستیم، از همین رو، بنا گذاشتیم از این سورهی مبارکه شروع کنیم.
شاگرد: دلیل شروع از سورهی «ق»، مهجوریّتِ این سوره و سور بعد از آن میباشد؟
استاد: کلمهی مهجور را نمیتوانیم بگوییم. بلکه به این معنا که معمولا تفاسیر از مباحث اطراف این سوره و سور بعد از آن، زودتر رد میشوند و شاید آن تفصیلی که در اوائل دارند، اینجا نباشد، البته زمانی که انس بگیریم، میتوانیم این را نتیجه بگیریم.
أمّا قبل از شروع تفسیر، واقعا در بحث تفسیری استفاده از نکات کلّی، طبقِ لسان خود معصومین علیهم السلام خیلی راهگشا میباشد. لذا یک روایتی را به عنوان مقدّمهی بحث تفسیر قرار میدهیم ان شاء اللّه، تا به اندازهی فهم قاصر خودمان بحث کنیم.
یکی از تفاسیر خیلی خوب که از آرزوهای طلبگی من این است که خداوند به یک نیکبختی توفیق دهد تا این تفسیر را تمامش کنم - ان شاء الله - تفسیر آقا شیخ محمدحسین اصفهانی میباشد.
یکی از تفاسیر بسیار خوب تفسیر آشیخ محمد حسین اصفهانی است که البته خود ایشان اسمش را مجد البیان نگذاشته است و بین مشایخ نجف هم چون ایشان خیلی بزرگوار بوده، معروف بوده است به «آشیخ محمدحسین صاحب تفسیر». ایشان غیر از مرحوم کمپانی است. ایشان آقا شیخ محمدحسین صاحب تفسیر، اصفهانی، مسجدشاهی است و تفسیر ایشان هم اسم نداشته است و بیست آیه را هم بیشتر نرسیدند تفسیر کنند. ولی این نحوهای که ایشان انتخاب کردهاند، خیلی زیباست. از این جهت که وارد میشوند و روایات را میآورند و در مورد لغات آن بحث میکنند. خود آن بزرگوار هم که از اعجوبههای زمان بوده است.
آقا شیخ محمدحسین پسر بزرگ آقا شیخ محمدباقر است که آشیخ محمدباقر هم پسر آقا شیخ محمدتقی صاحب هدایة المسترشدین صاحبِ شرح معالم معروف است.
این تفسیر خیلی کتاب خوبی است. یک مقدّمه ای دارند که سببش را گفته اند و در خطبهی کتاب جالب است که آوردهاند: «بسم الله الرحمن الرحیم رب یسّر بحق م ع ف ح ح». این رسم مرحوم آشیخ محمدحسین بوده است و در پاورقی هم آوردهاند: «هذه الفقرة التی کتبها المؤلف قدس سره مع البسملة فی صدر کل صفحة من تفسیره» هر صفحهای را که برمیداشتند بالایش این را مینوشتند «بسم الله الرحمن الرحیم رب یسّر بحق م ع ف ح ح.» که منظورشان معلوم است و دستخطشان نزدِ مصحح موجود بوده است.
شاگرد: بعضی این اختصارنویسیها را اشکال میکنند. مثلا «ص» یا «ع» بعد از اسم پیامبر یا امام میگذارند. آیا این سیرهی بعضی علماء بوده است یا ...
استاد: بعضی حساسیتهایی در مورد این اختصارنویسی دارند حالا به خاطر خواب یا مثلا داستانی ...
شاگرد: نقل میکنند کسی که این طور نوشتن را باب کرد، دستش فلج شد ...
استاد: اما علی أیّ حال؛ در مورد اختصاراتی اینچنین و از جمله «ص» برای «صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» و یا «ع» برای «علیه السلام»، قصد نویسنده و خصوصیاتش دخالت دارد. فی حد نفسه چیزی را برای چیزی اشاره قرار دادن، یک امر بدی نیست و بلکه بالاتر خود خدای متعال در قرآن کریم از این اشارات استفاده میکند: یک حرف میفرماید، که اشاره به اسم خودش است: «ک» یعنی «انا اللّه الکافی».
چرا یک کاف بگوئیم یعنی الکافی؟ این وقتی شیوهی قرآن کریم باشد. بلکه یکی از آن شیوههایی است که نه تنها مانعی ندارد، بلکه فوائدی هم دارد. حال اگر در جایی آمدیم و «ص» یا «ع» نوشتیم و یک حالت هتک احترام داشت، خُب، هتک حرام است. به هر نحوی که باشد. اما اگر نه، هتک نیست و شرایط، شرایطی است که مانعی ندارد و هتک حساب نمیشود، نمیتوانیم تحت یک عنوان دیگر بگوئیم که ممنوع و محرّم است. باید یک دلیل محکمی بر ممنوعیت یک کاری باشد و تا آنجا که میدانیم، دلیلی بر حرمت و ممنوعیت این کار یا حتی بلکه مرجوحیتش - مرجوحیت مطلقه و نه مرجوحیت در شرائط خاصه - نداریم.
در این تفسیر، آشیخ محمدحسین اولین روایتی که آوردهاند در مقدمهی اولی است. عنوان این مقدمه چنین است: «المقدمة الاولی: فی الوصیة بالتمسک بالقرآن» روایتی است که ما بنا داریم این چند جلسهی اول، به عنوان مقدمه، به آن بپردازیم. در این روایت فرمودهاند:
«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی اللّه علیه و آله : أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ فَأَعِدُّوا الْجَهَازلِبُعْدِ الْمَجَازِ- قَالَ فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ؟ قَالَ : دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيلٍ وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُهُ فِيهِ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْحِكْمَةِ وَ دَلِيلٌ عَلَى الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَةَ فَلْيَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ وَ لْيُبْلِغِ الصِّفَةَ نَظَرَهُ يَنْجُ مِنْ عَطَبٍ وَ يَتَخَلَّصْ مِنْ نَشَبٍ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ كَمَا يَمْشِي الْمُسْتَنِيرُ فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ فَعَلَيْكُمْ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَ قِلَّةِ التَّرَبُّصِ»1.این روایت، اولین روایتی است که ایشان آوردهاند و واقعاً از آن غُرر روایات است و ولو روایات بعدی را هم نخوانیم و بحث را روی متن مجمع البیان ادامه دهیم، در همین یک روایت، روی بعضی از جملاتش که منظور ماست، تاکید میکنیم که بعدها خیلی با آنها کار داریم.
گاهی در مباحثه، بعضِ احتمالات که گفته میشود، سؤال مطرح میشود که این را از کجا میگوئید؟ این روایت را که خوانده باشیم، میگوئیم: این عباراتی که در این روایت بود، دارد راه را نشان میدهد.
این روایت در کافی شریف هست - در اصول کافی - بعد از «کتاب الدعاء» در کتاب «فضل القرآن» دومین روایت همین روایت است. البته دربارهی سندش، مرحوم مجلسی در مرآة العقول که شرح کافی است، فرمودهاند: «ضعیف علی المشهور».
خود مرحوم مجلسی، محدث هستند و منظورشان از مشهور، آن سنخ تقسیم رباعی است که از ابن طاووس و علامهی حلی از قرن هفتم به بعد رائج شده است. فرمودهاند: «ضعیف علی المشهور» به خاطر حضور نوفلی و سکونی در سند. اینکه فرمودهاند: «علی المشهور» کأنه بر میآید که خود ایشان قائل به ضعفش نیستند. میتوانند نوفلی و سکونی را توثیق کنند. این روایتی که خیلی عالی است، فقط همین یک سند کافی از علی بن ابراهیم از نوفلی عن السکونی را ندارد، بلکه نوادر راوندی سند را از طریق دیگری به امام کاظم علیه السلام از پدرشان امام صادق علیه السلام تا پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بردهاند. پس این روایت اصلِ خودش، در جای دیگر هم هست با سند دیگری، ولو کمی اختلاف نسخه وجود دارد، اما در نوادر راوندی این روایت آمده است. سند هم مطابق همان اشعثیات است - قرب الاسناد و الاشعثیات - که محمد بن اشعث کوفی نقل میکند از نوهی امام کاظم علیه السلام: محمد بن اسماعیل و ایشان هم از پدرش اسماعیل بن موسی بن جعفر سلام اللّه علیه تا به پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله میرسد. اینجا در کافی، سکونی خودش از امام صادق علیه السلام نقل میکند که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند که پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یک خطبهای خواندند و در آن خطبه، این را فرمودند.
این روایت حدود ده سطر است و خیلی هم عالی است. این روایت را برای یکی، دو جملهاش میخوانیم و این یکی دو جمله راهگشای بحثهای بعدی است.
حضرت شروع فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ»: ای مردم شما فعلاً در دار هُدنه هستید، «وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ»: و بر پشت یک سفری و سیری سوار هستید، «وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ» این سیر هم به این سرعتهای مختصر عادیِ معمولی نیست، سریع است، اگر هم میخواهید شاهدش را ببینید: «َوقَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» شب و روز را دیدهاید، ماه و خورشید را دیدهاید: «يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ» که هر چیز نو و جدید را با گردش خودشان با مرور زمان کهنه میکنند، «وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ» هر چیزی را که میگویید هنوز خیلی مانده تا بیاید، میبینید رسید و این روز و شب آن بعید را آوردند، «وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ»: هر چیزی که وعده به شما دادند و میگویید کو تا فردا و حالا آن وعده چه وقت بشود، می بینید رسید وعدهها «فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ» پس زاد و توشه راه را آماده کنید برای یک سفر طولانی.
امیر المؤمنین علیه السلام در این نقلی که امام نقل فرمودند از جدشان، فرمودهاند که مقداد بن اسود – سلام اللّه علیه – که خیلی شخصیت بالایی است - بلند شد. خود این بلند شدن یک چیزی بوده است و ادب برای سوال کردن بوده است. بلند شد و عرض کرد: «یا رسول الله وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ» - جالب بودن اینجا این است که معلوم میشود که فقط مثل من که خدمت شما نشستهام و به عبارت حضرت میرسم که فرمودند: «ایها الناس انّکم فی دار هدنة»؛ سؤال برایم میشود که دار هدنة یعنی چه؟ این معلوم میشود که بزرگواری مثل مقداد هم که با لسان حضرت آشنا بوده و انس داشته است، او هم این سؤال به ذهنش آمده و این باعث خوشحالی ماست که ایشان سؤال کرد و حضرت جواب بدهند. پس معلوم میشود که خود واژهی «دار هدنة» یک واژهی خیلی سادهای نیست و همان زمان هم برای یک کسانی که با لسان عربی آشنا بودهاند، حالت ابهام داشته است.
لذا حضرت فرمودند: «قَالَ صلّی الله علیه و آله و سلّم دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ دار»: رسیدن و جدا شدن، دار هدنة را اینطوری معنا کردند. خیلی عبارات عجیبی است این روایت و بعدش هم که حضرت شروع میکنند، میگویند حالا که اینطور است خلقت شما و دنیای شما و لازمهی این سیر فتنههاست، پس قدر قرآن را بدانید.
فوری فرمودند: «فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ»: وقتی فتنهها بر شما مشتبه شد مثل پارههای شب تاریک و همه تاریک در تاریک - آن نورٌ علی نور، این ظلمات بعضها فوق بعض - اگر این جوری شد، «فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ»؛ بروید سراغ قرآن. بعد، دلیلش را میفرمایند: «فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ»؛ تا آخر عبارات. که ما خیلی با آن کار داریم.
اصلاً این روایت را، آشیخ محمد حسین هم که اینجا آوردهاند، قشنگ توضیح دادهاند. مرحوم آشیخ محمدحسین اصفهانی رسم خیلی خوبی که دارند این است که هر روایتی را که در تفسیرشان می آورند، رد نمیشوند و برمیگردند یکی یکی کلماتش را معنا میکنند. یعنی کتاب تفسیری است اما تفسیر روایات هم هست و هر روایتی که در ذیل آیه آمده است را، شما میتوانید به شیرینی بیان آشیخ محمدحسین، تفسیر آن روایت را هم ببینید. لذا اگر این تفسیر را دارید [که خُب استفاده کنید و مطالعه کنید] واگر هم ندارید، از بازار تهیه کنید چون خیلی تفسیر خوبی است. میتوانید کلمات و خصوصیات و توضیحات این روایت شریف را در عبارت مرحوم اصفهانی ببینید.
سوال:این «علیکم بالقرآن» یعنی چی؟
استاد: یعنی وقتی فتنهها شما را حیران کرد، بروید سراغ قرآن و ظلمت در ظلمت، سر در نمیآورید که از کدام راه بروید، پس بر شما باد که متمسک به قرآن شوید.
شاگرد: به چه شکل؟
استاد: در چندین سطر حضرت توضیح دادهاند، در ادامه تا هر جا که بشود به آن میپردازیم. الان شِمای روایت و آن دورنمایی از اصل خود روایت را به طور مختصر عرض میکنیم، بعد به تفصیل بیشتری برمیگردیم.
سؤال: اینکه بعضی جاها به طور مطلق سفارش میکنند به کتاب و بعضی جاها به طور مطلق به اهل بیت علیهم السلام سفارش میکنند، وجه جمع آن چیست؟
استاد: وقتی که دو چیز واقعیتشان با هم است، گاهی این معیت را میگویند و گاهی به مناسبت مقام به یکی ارجاع میدهند. اما این که با دیگری جوش خوردهاند و با همدیگر پیوند دارند، ارجاع به یکی ارجاع به هر دو است.
سوال: در ذهن مخاطب در آن زمان آیا ارتکاز این معیت بوده یا نبوده است؟
استاد:چرا نبوده است؟! و این همه روایات که حتی خود سنیها هم دارند. معروفترین موضعی که [آن را فرمودهاند] غدیر است و البته جاهای دیگر هم بوده است. در روز غدیر در آن وقتی که میخواستند ولایت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام ابلاغ شود، قبل از اینکه آن را مطرح کنند، اصل ثقلین را مطرح فرمودند: «انّی تارک فیکم الثقلین»2. یعنی همانجا در آن موقعیت هم دارند تذکر میدهند، جای بیانش بود که این دو تا با هم هستند و موارد متعدد دیگری که معیت این دو را با همدیگر ذکر کردهاند و از قرائنی که قرآن نیاز به مفسر دارد، وجود ابهاماتی در قرآن است که خود عربها هم سر در نمیآوردند و بعداً هم این را در تفسیر میبینیم. لغاتی در قرآن هست که خود عربها بلد نبودند و یک رسالهی طلبگی خوبی میشود؛ رسالهی واژههایی در قرآن که خود عربها نمیدانند یعنی چه و نمیدانستهاند - قرآن نازل شده است برای این عربها ولی خود آنها نمیدانستند که این واژه یعنی چه - یکی از این واژهها واژه تسنیم است: «وَ مِزَاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ * عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ»3«تسنیم لایعرفه العرب»4.یکی دیگر هم بود که معروف است، ابوبکر که خودش عرب بود، کلمه «أبّ» را بلد نبود: «وَ فَاكِهَةً وَ أَبّاً»5. نمیدانست «أبّ» یعنی چه و خود این لغت را بلد نبود و در لغات دیگر بود. جالب است که حالا أبّ شاید در بعضی موارد بین بعض اعراب، مشهوریت داشت ولی تسنیم را گفتهاند که «لایعرفه العرب».
یا اصطلاح «سخط فی ایدیهم» ظاهرا یک اصطلاحی است که بعد از قرآن مطرح شد و به خاطر استظهار از آیه «سخط فی ایدیهم» را معنا کردند.
موارد دیگری هم برخورد کردهام که یادم نیست و اگر یک کسی دنبالش برود یک رسالهی زیبایی میشود آن چیزهایی که در قرآن آمده و لایعرفه العرب. وقتی در سادهترین چیزهایش نیاز به مفسر دارد، چه برسد به آن مسائل سنگینی که تفسیر معنا نیاز دارد.
در کتاب توحید صدوق یک روایت بلند بالا هست که خیلی روایت عالیای است و یک حالت کلیدی دارد برای خیلی از بحثهای تفسیری و معارفی؛ جوانی آمد خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام و عرض کرد که « یا امیرالمؤمنین هلکتُ»6: هلاک شدم و از پا درآمدم. حضرت فرمودند:«ویحک» آخر تو را چه شده است؟ چرا میگویی: «هلکتُ». گفت من در قرآن تناقض پیدا کردهام! روایت مفصل و جالب است. حضرت فرمودند: «هاتِ» بگو ببینم کجایش تناقض است؟ شروع کرد خواندن که این آیه با این آیه تناقض دارد - حالا دیده میشود بعضی در اینترنت و جاهایی دیگر مقالاتی مینویسند در تناقضات قرآن در حالی که همان زمان این جوان با آن حالت تأدب آمد و سؤال کرد و چه جوابهایی، جوابهای واقعاً کلیدی حضرت به اودادند. چیزی نیست بگوییم که حالا قرن بیست و یکم شده است و دارند خیلی شق القمر میکنند - حضرت قبل از اینکه جوابش را بدهند، گفتند باز هم هست از این تناقضات؟ گفت: بله یا امیرالمؤمنین علیه السلام. فرمودند: «هات»: باز هم بگو. اول او همه را ردیف کرد و همهی تناقضات را گفت. بعد حضرت شروع کردند یکی یکی جواب دادن که بعضیهایش درست حالت کلیدی دارد. مثلاً راجع به حرف زدن و نزدن میگوید یک آیه می فرماید اینها اینجوری حرف میزنند و یک آیه دیگر میفرماید: «لایؤذَن لهم» اصلاً اذن سخن گفتن ندارند. «یقوم الروح و الملائکة صفاً لایتکلمون» اصلاً حق ندارند حرف بزنند. حضرت یک جمله کوتاه گفتند که علاوه بر اینکه شواهدی از آیات قرآن دارد، کلید فهم معارف قیامت و همهی آیات اینچنینی است. فرمودند: «إنّ للقیامة خمسین موقف کل موقف الف سنة»7.ببینید گفتند تو یک معادی شنیدهای، وقتی میخواهی بروی سراغ قرآن باید بدانی که قیامتی که قرآن میفرماید پنجاه تا موقف [محل وقوف] دارد و هر موقف هم این طور نیست که مثلا پنج دقیقه بمانند و بروند. بلکه «کل موقف الف سنة». در هر موقفی، هزار سال نگه میدارند. پس مواقف، احکام متفاوت دارند. که در تعبیر ابنعباس هم که اینها را از بیانات امیرالمؤمنین علیه السلام شنیده بوده است، تعبیر «تارات» دارد: «إنّ للقیامة تارات»8 - یعنی همان مواقف -. این یک روایت، حالت کلیدی دارد و آیات و روایاتی را که راجع به معاد است [تفسیر مینماید]. وقتی نگاه میکنیم، باید ببینیم مربوط به کدام موقف است؟ و این مواقف مترتب بر هم هستند و این خودش اولِ بابِ معارف است که همین که شنیدیم قیامت، همه را حمل بر یک موقف و یک چیز نکنیم. شاگرد: در روایت، «دار هدنة» را تفسیر به دار بلاغ و انقطاع کردهاند. تناسب این با هدنة چیست؟ چون هدنة یعنی صلح و امنیت و آرامش، این را گفتهاند؟
استاد: بله. این اصلیترین سوال ما هست و ما اصلا دنبال همین هستیم. حالا فعلا صبر کنید تا برسیم.
سوال: این معیت که شما فرمودید یعنی قرآن بدون اهلبیت علیهم السلام حجت نیست؟ یا هر جا که قرآن را نفهمیدیم، باید سراغ روایت برویم؟
استاد: آیا آیات شریفه، بدون یک روایت تفسیری، حجیت دارد یا نه؟ مفصلاً راجع به آن بحث شده است و بیش از هزار سال است که محل بحث بوده است. شما در اصول دیدهاید که حتی عدهای قائل شدهاند به عدم حجیت ظواهر [کتاب]. که خیلی حرف عجیبی است و مرام اخباریهاست و میگویند ظواهر کتاب حجت نیست و تا روایتی نیاید، حتی اگر ظهور هم داشته باشد، حجیت ندارد. اصولیین هم بحث گستردهای کردهاند در کتابهای اصولی.
حاصل بحثها - البته بحث خیلی گسترده است – آنطور که به ذهن ما میرسد این است که اساساً این که اهل بیت علیهم السلام عِدل قرآنند و ثقلین با هم همراهند، برای تبیین همدیگر است و یهدی بعضه الی بعض است. نه برای ممنوعیت و محصوریت. این نکتهی خیلی مهمی است. یعنی بگوییم که ثقلین هر کدام به تنهایی هستند، اصلاً حق نداری بروی سراغشان. خیر، اتفاقاً معنای معیت این است که سراغ هر کدام بروی، میگویند بیا. من همه چیز میتوانم یادتان بدهم و هدایت به آن یکی هم میکند. درب خانهی اهلبیت علیهم السلام که بروی، هدایت میکنند به قرآن.
روایت معروفی است که همه میدانید که حضرت فرمودند - بعد از سؤال راوی و جواب حضرت - که چرا ساکت شدی؟ عرض کرد: چه بگویم؟ شما حکم را گفتید. فرمودند: چرا از من نمیپرسی این را از کجای قرآن گفتم؟ ببینید دارند او میبرند سراغ فهم قرآن. که اگر یک چیزی را از من میخواهی، دلیلش را از قرآن بخواه. حتی بالاترش در روایات هست: روایت از سماعة بن مهران است که امام صادق سلام اللّه علیه فرمودند:
«عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ الْعَزِيزَ الْجَبَّارَ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ كِتَابَهُ وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَارُّ فِيهِ خَبَرُكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ»9.در همین قرآنی که خدا برای شما نازل کرده میدانید چه چیزهایی هست؟ خبر خود شما. خبر پیشینیان. خبر آیندگان و خبر آسمان و زمین. میگوییم ما که قرآن میخوانیم، اینها در آن نیست. مخصوصاً آن کسانی که بعضی فکرها دارند و این وهابیها. بعد حضرت میفرمایند اگر یک کسی پیدا شد و آیه را نشان دادلإ بعد گفت این آیات، لازمهاش این است که در آسمان فلان خبر هست. یعنی از قرآنلإ خبر آسمان را برای شما درآورد «لتعجبتم» خیلی تعجب میکنید و میگویید: بله بله [همین طور است]. یعنی تعبد نیست، فهم است. میآید از خود آیه، برای شما بیان میکند. اگر نفهمید که تعجب ندارد و میگوئید یک چیزی است که خودشان میدانستهاند و بدون مناسبت هم به یک چیزی ربطش دادهاند. وقتی سر درنیاوریم، این است و نمیفرمودند «لتعجبتم». لتعجبتم یعنی اینکه تعجب میکنید شما. تعجب یعنی چه؟ یعنی اینکه حالا که دیگر قرآن میخوانید، آن را میفهمید. خیلی عجیب است. تعجب مال فهم است. آیا ممکن است کسی که چیزی نمیفهمد، تعجب کند؟ بگوید این کتاب خیلی سنگین است و هیچ چیزی از آن نفهمیدم به خاطر همین خیلی تعجب کردم. از نفهمیدن که تعجب در نمیآید. تعجب این است که از یک چیزی سر در میآورد و یراه عجیباً [آن را شگفت مییابد]. حضرت میفرمایند: اگر یک کسی بیاید برای شما از همین قرآنی که شما دارید تلاوت میکنید، خبر آسمانها و زمین و شرق و غرب و ... را برایتان بگوید، «لتعجبتم»؛ میگوئید عجب! این قرآن بود و در دست ما بود و ما از اینها خبر نداشتیم!
بنابراین قرآنی که اینچنین است، وقتی که میگویند برو سراغ او، بگوییم: خیر اصلاً حرام است بروی سراغ قرآن. واجب است بروی سراغ هر دو با هم. به نظر میرسد، اینطور نیست. منظور این است که سراغ هر کدام که بروی، هدایت به دیگری میکند. نه اینکه بگوید دور من نیا و تا دو تایی با هم نباشیم، حق نداری سراغ ما بیایی. اصلاً این نیست و لذا این همه سفارشات خود اهلبیت علیهم السلام به قرآن وجود دارد که بروید سراغ قرآن، کجا قرآن میگوید: سراغ من نیایید؟ بله؛ میگوید وقتی سراغ من آمدید، آن وقت شرایط و خصوصیات دارد و باید بفهمید که اگر میخواهید مقابل قرآن زانو بزنید، باید با ضوابطش باشد. همچنین اهلبیت علیهم السلام. کسی اگر برود درب خانهی اهلبیت علیهم السلام بگوید من قرآن را قبول ندارم، این هم درست نیست و [نادرستی این مطلب] معلوم است و از محکمات مذهب اهلبیت علیهم السلام است. خود ثقلین بودن برای قرآن و اهلبیت علیهم السلام، علامت یهدی بعضه الی بعض است نه علامت محصوریت و ممنوعیت و اینکه هیچکدامِ ما حرف نمیزنیم، مگر اینکه با هم باشیم.
در این وادی بحث بسیار است و مرحوم صاحب وسائل یک باب در وسائل باز کردهاند، آنطور که در حافظهام مانده است، متجاوز از هشتاد روایت آوردهاند که ظاهر کتاب حجت نیست. این بحث اینگونه میباشد.
این مطلب باید مراجعه شود و چیزی است که باید برای خودتان واضح شود و به گفتهی این و آن اکتفاء نکنید.
یک عبارتی پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله به کار بردند - خیلی عجیب است - فرمودند: «إنّکم فی دار هدنة» که سبب شد مقداد سؤال بکند که «یا رسول اللّه ما دار الهدنه؟».
در پاسخ به این سؤالی که مقداد از دار هدنة پرسید، حضرت تفسیر کردند به دار بلاغ و انقطاع، تناسب این با خود هدنة چیست؟ و هدنة که یعنی سکون و آرامش چه تناسبی با این تفسیر حضرت دارد؟
لغت هدنة چه چیز است؟ مرحوم آشیخ محمدحسین که لغات را توضیح میدهند، بعد از اینکه روایت را نقل کردند، اینطور فرمودند: «أقول فی الصحاح هدن یهدن هدوناً: سکن. فی دار هدنة یعنی فی دار سکون و هَدّنَه أی سَکَّنَه قال و الاسم منها الهدنة و منه قولهم هُدنَةٌ علی دَخَن أی سکونٌ علی غِلٍّ». اگر هدنة به معنای سکون باشد، یعنی لغت را در غیر معنایش حضرت به کار بردهاند؟ چطور باید معنا کنیم؟ مردم شما در خانهی آرام، ساکن هستید: «و انتم علی ظهر سفر»؛ و بر پشت یک سیر یک مسافرت سوار هستید. اینکه تناقض میشود. اگر خانهای است هدنه و آرام، خانه که دار سفر نیست، دار قرار و دار حَضَر است. چطور میشود؟ چه برسد به آن تفسیر بعدی که خودشان تفسیر فرمودند به دار بلاغ و انقطاع. سکون که هدنة است چه مناسبتی با بلاغ و انقطاع دارد؟ این سؤال کوچکی نیست و زیبایی این روایت هم به چنین چیزهایی است که اول یک واژهای ابهامدار بگویند و ذهنها و نفوس را بکشد به سوی خودش که معنایش را بفهمند و بعد از ناحیهی خود حضرت، توضیح آن بیاید. توضیحش را هم همان اول دادند و بر آن متفرع کردند و به نظر میرسد که «وانتم علی ظهر سفر»؛ مربوط میشود به لغت هدنه: یعنی این دار هدنه یک چیزی است که چون من گفتم هدنه لذا گفتم: «و انتم علی ظهر سفر». همان چیزی که ما تناقض میبینیم حضرت میخواهند بفرمایند تناقض نیست، بلکه مقصود من همین است. لذا مثل اینکه باید بیشتر تأمل کنیم.
هدن به معنای سکنَ است. همانطور که از صحاح نقل کردند. اما هدنة به معنای صلح و سازش هم میآید. زمان هدنة که میگویند یعنی زمان صلح و مهادنة است، در جواهر در کتاب جهاد اگر ببینید، یکی از مباحثی که در کتاب جهاد میآید در آن اواخر کتاب هم میآید فصل فی المهادنة است: با کفار میخواهند هُدنة کنند (صلح کنند بعد از جنگ). چرا اگر هدنه به معنای سکون است به صلح گفتهاند مهادنه؟ فوری میگوییم خُب، مانعی ندارد جنگ ساکن میشود و آرام و قرار میگیرد. آیا مهادنة با صلح یکی است؟ لغت صلح با هدنة یکی است یا نه؟ آن بحثهایی که در لغت داشتیم راجع به اشتقاق کبیر و حروف کلمه و ... [اینجا مورد استفاده دارد]. خودِ مثلاً هدن با دهن در تمام حروف با هم شریکاند و فقط جایش عوض شده است.
«وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ»10.«تدهن» یعنی چه؟ مداهنة و مهادنة خیلی نزدیک هم هستند. مداهنه یعنی رام شدن و آرام شدن و کوتاه آمدن. خود همان «دُهن» به معنای روغن است و روغن یک چیز نرم و رام است که حالت سرسختی در آن نیست. مهادنه هم درونش، یک نحو سستی هست و آن حرب و جنگ، آرام میشود و فروکش میکند. اگر یک جنگی کلاً تمام شود و بیایند احقاق حقوق کنند و صلح کنند و بگویند جنگ تمام شد، نمیگویند مهادنه. این را میگویند پایان جنگ - یا پیروزی بود یا صلح مطلق - وقتی نزاعها برطرف شد، مهادنه نیست؛ بلکه مهادنه جایی است که الان خودمان میگوئیم: آتشبس. آتشبس یعنی جنگ تمام نشده است و هنوز آتش زیر خاکستر است، ولی بیاییم هدنه کنیم. یعنی فعلاً شرایطی است که دیگر جنگ نمیکنیم، ولی نزاع تمام نشده است. مبادی ناآرامی زیر این آرامش هست. این شاید یکی از وجوه برای جواب باشد.
در ادامهی روایت، نکاتی است که مقصود ماست و در بحث تفسیری حالت کلیدی دارد: عباراتی مثل: «ظاهره حکم و باطنه علم» که خیلی جملهی عجیبی است. همینطور حضرت فرمودند: «فیه تفصیل و بیان و تحصیل» سه چیز در قرآن پیدا میکنید: تفصیل، بیان، تحصیل. بعد فرمودند که «له نجوم و علی نجومه نجوم». اینها عباراتی است که خیلی مهم است برای مقصود ما. و آخرین عبارتی که مورد نظر ماست: «و دلیل علی المعرفة لمن عرف الصفة» که مقصود اصلی ما از این روایت، همین عبارت است. اگر میخواهیم تفسیر بحث کنیم، باید ببینیم اینکه پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده است قرآن «دلیلٌ علی المعرفة»؛ ولی نه برای همه، بلکه «لمن عرف الصفة»؛ برای آن کسی صفت را بشناسد، این یعنی چه؟
فعلاً به رابطهی میان هدنه بودن با عبارات بعدی حضرت میپردازیم. پس هدنه آیا به این معناست که مثلاً در هادَنَ الصبی که دارند - همانطور که معروف است با بچه باید بچگی کنی- با بچه کنار بیا. مهادنه این است که الان نه شما بچه میشوی نه بچه میتواند شما را درک کند. اما با بچه، مهادنه می توانی کنی. مهادنه چیست؟ یک نحو سازش بدین صورت که مبادی فکری شما با مبادی فکری او الان هماهنگ نشده است و صلح و سازشی با بچه پیدا نکردهاید. اما دارید با او بچگی میکنید به اندازهای که نزاعی نباشد و اوضاع آرام باشد.
در اشتقاق کبیر هم اگر جلوتر بروید، مثلا کلمهی «هَون» را داریم که در این آیه هم وجود دارد «الذین یمشون علی الارض هَوناً»11 را داریم. تمام این واژههایی که با «ه» و «و» و «ن» و «د» میآید، یک نحو معنای سستی و آرام گرفتنِ یک اشتعال یا یک حرب - به مناسبت مورد - درونش هست. یک واژهی دیگر از این باب وَهَنَ در«وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ»12 است. اگر نگاه کنید در غالب موارد - از باب اشتقاق کبیر - به اطمینان میرسید که در واژههای اینچنینی یکجور معنای سستی و خمود و ... میباشد. اگر چنین است، وقتی حضرت میفرمایند: دار هدنه یعنی این دنیا، داری است که ظاهرش آرامش است و خیال میکنی سکون است اما در باطنش آرامش نیست. «وَ تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ»13 کوهها را میبینی خیال میکنی آرام و ساکن و منجمدند در حالی که «و هی تمر مر السحاب» مثل این ابرها که باد دارد آنها را میبرد، این کوهها در حرکت هستند. در این روایت هم کأنّه حضرت میفرمایند: «أیها الناس»؛ شما در یک خانهی آرام قشنگی نشستهاید. اما به خیالتان میرسد اینگونه است و حال آنکه در باطن این خانهی آرام، لحظه به لحظه تکاپو و حرکت و سفر است.همان حکایتی که زیاد عرض کردهام. ساعتی برای پادشاهی هدیه بردند. ساعت قشنگی بود و اوائل کار ساعت هم بود. وقتی به او دادند، خیلی خوشش آمد و گفت: این ساعت، زمان را برای من نشان میدهد، خیلی زیباست و میتوانم تنظیم کنم که مثلاً چه وقت بیایم روی تخت جلوس کنم و ... یک هدیهی حسابی هم به آن کسی که ساعت را آورده بود، داد و آن را در قصر گذاشتند. بعد از چند روز که گذشت یکی از این اطرافیان (خدام قصر) را صدا کرد و گفت: این هدیه به این زیبایی را بردار این را ببر نیستش کن. گفتند چرا؟ گفت این چند روزه که اینجاست، دارد مرگ من را به من نشان میدهد. نه اینکه کاملاً چهارمیخ چسبیده به این دنیا بود، میخواست همیشه اینجا باشد. مبادا اسم این را ببری که من از این تخت جدا بشوم. ولی این دارد میگوید تِق تِق تِق ... یعنی هر کدامش وقتی دارد، دارد میرود و میگذرد. ما میخواهیم نگذرد و همه چیز بماند و ثابت باشد، ولی این ساعت میگوید نه دارد میگذرد.
حاج آقای بهجت میفرمودند که من تعبیری رساتر در بیان حقیقت زندگی دنیا و انسان از این جملهی نهج البلاغه ندیدم که «انفاسُک خُطاک الی الموت»14: این نفسی که میکشی هر نفسی یک گام است. وقتی راه افتادی داری میروی آنجا، هر گامی که برمیداری، داری نزدیک میشوی. امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند: این نفسی که میکشی، گامهایی است که داری بر میداری به سوی مرگ. خیلی تعبیر زیبایی است. آن سلطان اگر این را دیده بود، آن وقت میگفتیم ساعت را میخواهی محو کنی، نفسهایت را هم میتوانی محو بکنی؟ این را به عنوان یک ساعت همیشه حاضر، نمیتوانی هیچ کاریش کنی.
آیا این درست است یا نه؟ که هدنه یعنی یک نحو سکون و آرامشی که آرامش و قرار واقعی نیست و با این حساب، حضرت از یک چیزی که ما در ابتدا تناقض خیال می کردیم، استفاده کردند و در ادامه هم تفسیری که از ناحیهی خودشان میفرمایند، بسیار زیباست.
پس هدنه یعنی یک نحو سکون و آرامش اما آرامشی که آن قرار واقعی نیست.
«وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ»؛ سیر هم آرام آرام نیست. قلب من و شما که میخواهد خون به بدنمان برساند و زنده باشیم، قرار نیست هر شبانهروزی یک بار بزند. بلکه در یک دقیقهای که شصت ثانیه است، از این تعداد ثانیهها هم بیشتر میزند. یعنی در هر ثانیهای یک بار و خردهای زده است. پس ببینید که چه کار سریعی در بدن ما دارد میشود. خیلی عجیب است و یکی از اعضای مهم بدن ما که همین قلب است با هر تیک ساعت بیش از یک بار میزند.
«وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ»: هر چه میبینید نو است، میگذرند و کهنهاش میکنند.
«وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ» هر چه میگویید هنوز خیلی مانده است، میبینید یک دفعه چهل سال، پنجاه سالتان شده است «وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ» چیزهایی که وعدهاش را داده بودند، نزدیک شد. حالا که اینطور است: «فَأَعِدُّوا الْجَهَاز» - در قرآن در قصهی حضرت یوسف علیه السلام که زاد و توشهی راه را بار شتران کردند، دارد که «جَهَّزَهُم بجهازهم»15 - یک زاد و توشهای و یک جهازی برای خودتان آماده کنید «لِبُعْدِ الْمَجَازِ»؛ - مجاز مصدر میمی است: المجاز أی الجواز أی السفر- برای این سفر طولانی.
حال به عنوان مقدمهی بحثهای بعدی: مقداد سؤال میکند از محضر حضرت که «وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ»؛ این که فرمودید هدنهای هست و ما بر پشت سفر هستیم، چیست؟ تعریفش چیست و مقصود شما چیست؟ حضرت فرمودند که «دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ» رسیدن و جدا شدن و منقطع شدن. جملهای به این کوتاهی و پربار و مناسب هم باید باشد با معنای لغوی هدنه.
خانهای که میرسید و جدا میشوید. آن ثبات و آرامشی که خودتان احساس میکنید، اگر نگاهش کنید، میبینید یک سیر دائمی است که مرتباً به یک چیزی میرسید و همان لحظهی وصول همان و گذشتن او همان. این یک معنایی است که ممکن است بگوئیم ظاهر عبارت است و همان چیزی است که ما در کتابهای طلبگی داریم: متصرّم الوجود. تصرم یعنی مرتباً یوجَد فینعدم. اصلاً کیان و ذات و جوهرهاش این است که متصرّم است و یک لحظه وجودش قرار ندارد.
الان این لحظهی قبلی که من حرف میزدم، گذشت و رفت و لحظهی بعدی هم هنوز نیامده است و خدای متعال از کتم باطن عالم و کتوم عالم، دارد میآوردش به ظهور و وقتی که به ظهور آمد، دوباره برمیگردد به بطون. آنِ سیّال است و فقط یک لحظهاش ظهور دارد و بقیهاش در قوهی خیال ما گذشتهاش نقش میبندد و آیندهی آن را هم مترصد هستیم که ببینیمش.
بلاغ برای آن چیزی که مترصد هستیم آن را ببینیم و انقطاع یعنی تمام می شود و خود او در غیب عالم قرار میگیرد و ما هم در قوهی خیال یک صورتی از آن داریم.
پس این فقره، چه مناسبتی با قبلی دارد؟ حضرت فرمودند: داری است که ظاهرش آرامش است اما لحظه به لحظه دارید به چیز نوئی میرسید و لحظهی وصول همان و جداشدن همان. قرار نیست یک لحظه برای شما بماند.
یک شعر یک آقایی می خواند - من نه ذوق شعری دارم و نه اهلش هستم، گاهی بوده در راه بودم و شنیدم و در ذهنم مانده است - این شعر را همینطور یادم مانده است:
«عارفان هر دمی دو عید کنند عنکبوتان مگس قدید کنند»16
دَم: نفس کشیدن است. عید از عادَ به معنای رجع است و چیز نو می باشد. قدید: گوشت را وقتی میگذارند آفتاب که برای زمستان خشک شود، به آن میگویند قدید. عنکبوت برای مدتی در صندوقخانهی تار خودش، مگس را میپیچد. قدید کردن عنکبوت این است و مگس را خوب میپیچد و بعد همانجا خشک میشود و برای مثلاً زمستانش، خوراکش را خشک میکند. آن کسانی که سر در میآورند از اوضاع این عالم، هر دمی چیز نو میبینند. اما آن عنکبوت همه چیز را کهنه و ثابت میبیند و بلکه کهنهاش میکند و اصلاً میخواهد نگهش دارد که همیشه برایش بماند.
اینکه حضرت میفرمایند: «دار بلاغ و انقطاع» بیشتر کار دارد که سؤالش را مطرح میکنم جوابش به عهده شما. حضرت فرمودند که دار هدنه است بعد خودشان هدنه را تفسیر فرمودند به رسیدن و جدا شدن. در خانهای که هدنه است، رسیدن و جدا شدن چطور تفسیر میشود؟ ظاهر هدنه که سکون است و در این سکون که رسیدن و جدا شدن نیست. چطور شد که حضرت با اینکه اسمش را فرمودند: «هدنه»، ولی وقتی تفسیر کردند آن آرامش و سکونش را بهم زدند و فرمودند: «دار بلاغ و انقطاع»؟ هنوز باید تناسب بین تفسیر خود حضرت با عنوان هدنهای را که برای دار دنیا قراردادند را بیشتر برسیم.
شاگرد: آیا ممکن است اینجا که حضرت دارند توضیح میدهند و جناب مقداد سؤال میکند، خواسته باشد از موصوف سؤال کند نه از این صفت؟ یعنی توضیح دار هدنه برایش خیلی مهم نبوده است و در واقع خواسته است همان حقیقت دنیا را برایش بگوید، منتها چون حضرت با این اسم گفته بودند، ایشان هم با این اسم پرسیدهاند.
استاد: مطلب واقعیتش همینطور است. اما آیا وقتی میخواهند از یک موصوفی سؤال کنند، تعنون آن موصوف به آن وصف خاص گُترهای است، جزاف است؟! و همینطوری میخواهیم حرفی بزنیم؟ یا خیر؛ موصوف از آن حیثی که موصوف به این صفت است میخواهم وصفش کنم؟ یعنی آیا من که گفتم دار هدنه، به اندک مناسبتی گفتم. ولی بعدش دیگر با این عنوان هدنه کار ندارم و شما هم که سؤال میکنید: «ما دار الهدنة» میخواهید دنیا را برایتان وصف کنم و من هم یک وصفهایی میکنم که اصلاً هم به این تعنون دنیا به دار هدنه کار ندارم؟ آیا اینطور است؟! یا خیر، مقتضای محاورهی عقلائیه این است که اگر دنیا معنون میشود به عنوان هدنه و توضیحی هم که برای دنیا میدهیم، یک سری واقعیاتی راجع به دنیا باشد، ولی ربطی به این وصف نداشته باشد و لذا مقداد هم با همان تعبیری که حضرت فرمودند سؤال میکند: «ما دار الهدنة». نمیخواهد بگوید یک مقدار برای ما وصف دنیا کنید و مطالب اخلاقی بگوئید تا دلمان نرم شود و حال تقوا در ما ایجاد شود. اصلاً مقصود مقداد به نظر میرسد این نبوده است. «ما دار الهدنة» غیر از آنکه از آثارش مطلب اخلاقی بود، مقصود اصلی مقداد مطلب معارفی بود و میخواست سر در بیاورد. این مهم بود. معارف غیر از اخلاقیات و تقواست و اینها از آثارش است و هر که معرفتش بیشتر، اخلاقش و تقوایش بالاتر. لذا به نظر میرسد که علی ایِّ حال باید آن تفسیر حضرت از «دار الهدنه» با تعنونی که دنیا در لسان حضرت در این روایت شریفه به دار هدنه پیدا کرده در مورد، یک تناسبی داشته باشد. روی این مطلب فکر کنیم.
والحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطاهرین.
پایان
کلیدواژگان:
مجد البیان، شیخ محمدحسین اصفهانی، دار هدنة، مقداد، حجیت ظواهر قرآن، رابطهی قرآن و حدیث، اشتقاق کبیر.
فقال أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام: كتاب اللّه يصدّق بعضه بعضا و لا يكذّب نفسه و لكنّك لم ترزق عقلا تنتفع به؛ فهات ما شككت فيه من كتاب اللّه تعالى. قال الرجل ...»الحدیث.
9 الكافی، ج 2، كتاب فضل القرآن، ص 596.
10 القلم ، آیهی 9.
11 الفرقان، آیهی 63.
12 العنكبوت، آیهی 41.
13 النمل، آيهی: 88.
14 . نهج البلاغة، ص 480: «وَ قَالَ علیه السلام نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ».
15 یوسف، آیهی 59.