بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مقدماتی تفسیر سوره قاف-حدیث کافی شریف

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است

تقریر جدید:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

تفسیر قرآن کریم 1390

تفسیر؛جلسه ؛١ ۱/٣/١٣٩٠

جلسه­ی نخست: ۱/٣/١٣٩٠ ش.

استاد: إن شاء اللّه سوره­ی مبارکه­ی «ق» را از تفسیر مبارک مجمع البیان شروع می­کنیم.

وجوه شروع تفسیر از سوره­ی «ق»

شاگرد: چرا ابتداء تفسیر را از سوره «ق» شروع می­فرمایید؟

استاد: سوره­ی «ق» سوره­ی پنجاهم قرآن کریم است و پنجاه عدد عقد می­باشد.

دلیل اصلی این کار، یک حال طلبگی است. اما به طور کلی، این نکته هم مطرح است که معمولاً مفسرین در اوائل تفاسیر راجع به آیاتِ مفصلِ سورِ قبل، به تفصیل صحبت می­کنند. ولی از این­جا به بعد که می­رسد تفسیرها مختصر می­شود و خیال می­کنید که به بحث و مرور بیشتری نیاز دارد؛ به این خاطر که - به اندازه­ای که ما اطلاع داریم - کمتر راجع به آن بحث شده است.

لذا اگر چه ابتدائاً تصمیم این بود که از اول سوره­ی مبارکه­ی ملک - دو جزء آخر قرآن - شروع کنیم، ولی با ملاحظه­ی این نکته و شواهد دیگر، دیدیم سوره­ی حجرات که تمام می­شود، از سوره­ی مبارکه­ی «ق» گویا با یک لسان و یک نظم خاصی تا آخر قرآن کریم، مواجه هستیم، از همین رو، بنا گذاشتیم از این سوره­ی مبارکه شروع کنیم.

شاگرد: دلیل شروع از سوره­ی «ق»، مهجوریّتِ این سوره و سور بعد از آن می­باشد؟

استاد: کلمه­ی مهجور را نمی­توانیم بگوییم. بلکه به این معنا که معمولا تفاسیر از مباحث اطراف این سوره و سور بعد از آن، زودتر رد می­شوند و شاید آن تفصیلی که در اوائل دارند، این­جا نباشد، البته زمانی که انس بگیریم، می­توانیم این را نتیجه بگیریم.

أمّا قبل از شروع تفسیر، واقعا در بحث تفسیری استفاده از نکات کلّی، طبقِ لسان خود معصومین علیهم السلام خیلی راه­گشا می­باشد. لذا یک روایتی را به عنوان مقدّمه­ی بحث تفسیر قرار می­دهیم ان شاء اللّه، تا به اندازه­ی فهم قاصر خودمان بحث کنیم.

تفسیر مجد البیان و مولّف آن

یکی از تفاسیر خیلی خوب که از آرزوهای طلبگی من این است که خداوند به یک نیکبختی توفیق دهد تا این تفسیر را تمامش کنم - ان شاء الله - تفسیر آقا شیخ محمدحسین اصفهانی می­باشد.

یکی از تفاسیر بسیار خوب تفسیر آشیخ محمد حسین اصفهانی است که البته خود ایشان اسمش را مجد البیان نگذاشته است و بین مشایخ نجف هم چون ایشان خیلی بزرگوار بوده، معروف بوده است به «آشیخ محمدحسین صاحب تفسیر». ایشان غیر از مرحوم کمپانی است. ایشان آقا شیخ محمدحسین صاحب تفسیر، اصفهانی، مسجدشاهی است و تفسیر ایشان هم اسم نداشته است و بیست آیه را هم بیشتر نرسیدند تفسیر کنند. ولی این نحوه­ای که ایشان انتخاب کرده­اند، خیلی زیباست. از این جهت که وارد می­شوند و روایات را می­آورند و در مورد لغات آن بحث می­کنند. خود آن بزرگوار هم که از اعجوبه­های زمان بوده است.

آقا شیخ محمدحسین پسر بزرگ آقا شیخ محمدباقر است که آشیخ محمدباقر هم پسر آقا شیخ محمدتقی صاحب هدایة المسترشدین صاحبِ شرح معالم معروف است.

این تفسیر خیلی کتاب خوبی است. یک مقدّمه ای دارند که سببش را گفته اند و در خطبه­ی کتاب جالب است که آورده­اند: «بسم الله الرحمن الرحیم رب یسّر بحق م ع ف ح ح». این رسم مرحوم آشیخ محمدحسین بوده است و در پاورقی هم آورده­اند: «هذه الفقرة التی کتبها المؤلف قدس سره مع البسملة فی صدر کل صفحة من تفسیره» هر صفحه­ای را که برمی­داشتند بالایش این را می­نوشتند «بسم الله الرحمن الرحیم رب یسّر بحق م ع ف ح ح.» که منظورشان معلوم است و دست­خطشان نزدِ مصحح موجود بوده است.

شاگرد: بعضی این اختصارنویسی­ها را اشکال می­کنند. مثلا «ص» یا «ع» بعد از اسم پیامبر یا امام می­گذارند. آیا این سیره­ی بعضی علماء بوده است یا ...

استاد: بعضی حساسیت­هایی در مورد این اختصارنویسی دارند حالا به خاطر خواب یا مثلا داستانی ...

شاگرد: نقل می­کنند کسی که این طور نوشتن را باب کرد، دستش فلج شد ...

استاد: اما علی أیّ حال؛ در مورد اختصاراتی این­چنین و از جمله «ص» برای «صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» و یا «ع» برای «علیه السلام»، قصد نویسنده و خصوصیاتش دخالت دارد. فی حد نفسه چیزی را برای چیزی اشاره قرار دادن، یک امر بدی نیست و بلکه بالاتر خود خدای متعال در قرآن کریم از این اشارات استفاده می­کند: یک حرف می­فرماید، که اشاره به اسم خودش است: «ک» یعنی «انا اللّه الکافی».

چرا یک کاف بگوئیم یعنی الکافی؟ این وقتی شیوه­ی قرآن کریم باشد. بلکه یکی از آن شیوه­هایی است که نه تنها مانعی ندارد، بلکه فوائدی هم دارد. حال اگر در جایی آمدیم و «ص» یا «ع» نوشتیم و یک حالت هتک احترام داشت، خُب، هتک حرام است. به هر نحوی که باشد. اما اگر نه، هتک نیست و شرایط، شرایطی است که مانعی ندارد و هتک حساب نمی­شود، نمی­توانیم تحت یک عنوان دیگر بگوئیم که ممنوع و محرّم است. باید یک دلیل محکمی بر ممنوعیت یک کاری باشد و تا آن­جا که می­دانیم، دلیلی بر حرمت و ممنوعیت این کار یا حتی بلکه مرجوحیتش - مرجوحیت مطلقه و نه مرجوحیت در شرائط خاصه - نداریم.

روایت اول تفسیر مجد البیان

در این تفسیر، آشیخ محمدحسین اولین روایتی که آورده­اند در مقدمه­ی اولی است. عنوان این مقدمه چنین است: «المقدمة الاولی: فی الوصیة بالتمسک بالقرآن» روایتی است که ما بنا داریم این چند جلسه­ی اول، به عنوان مقدمه، به آن بپردازیم. در این روایت فرموده­اند:

«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی اللّه علیه و آله :‌ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ فَأَعِدُّوا الْجَهَازلِبُعْدِ الْمَجَازِ- قَالَ فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ؟ قَالَ : دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ‌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيلٍ وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ‌ لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُهُ فِيهِ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْحِكْمَةِ وَ دَلِيلٌ عَلَى الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَةَ فَلْيَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ وَ لْيُبْلِغِ الصِّفَةَ نَظَرَهُ يَنْجُ مِنْ عَطَبٍ‌ وَ يَتَخَلَّصْ مِنْ نَشَبٍ‌ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ كَمَا يَمْشِي الْمُسْتَنِيرُ فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ فَعَلَيْكُمْ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَ قِلَّةِ التَّرَبُّصِ»1.این روایت، اولین روایتی است که ایشان آورده­اند و واقعاً از آن غُرر روایات است و ولو روایات بعدی را هم نخوانیم و بحث را روی متن مجمع البیان ادامه دهیم، در همین یک روایت، روی بعضی از جملاتش که منظور ماست، تاکید می­کنیم که بعدها خیلی با آن­ها کار داریم.

گاهی در مباحثه، بعضِ احتمالات که گفته می­شود، سؤال مطرح می­شود که این را از کجا می­گوئید؟ این روایت را که خوانده باشیم، می­گوئیم: این عباراتی که در این روایت بود، دارد راه را نشان می­دهد.

منابع روایت

این روایت در کافی شریف هست - در اصول کافی - بعد از «کتاب الدعاء» در کتاب «فضل القرآن» دومین روایت همین روایت است. البته درباره­ی سندش، مرحوم مجلسی در مرآة العقول که شرح کافی است، فرموده­اند: «ضعیف علی المشهور».

خود مرحوم مجلسی، محدث هستند و منظورشان از مشهور، آن سنخ تقسیم رباعی است که از ابن طاووس و علامه­ی حلی از قرن هفتم به بعد رائج شده است. فرموده­اند: «ضعیف علی المشهور» به خاطر حضور نوفلی و سکونی در سند. این­که فرموده­اند: «علی المشهور» کأنه بر می­آید که خود ایشان قائل به ضعفش نیستند. می­توانند نوفلی و سکونی را توثیق کنند. این روایتی که خیلی عالی است، فقط همین یک سند کافی از علی بن ابراهیم از نوفلی عن السکونی را ندارد، بلکه نوادر راوندی سند را از طریق دیگری به امام کاظم علیه السلام از پدرشان امام صادق علیه السلام تا پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برده­اند. پس این روایت اصلِ خودش، در جای دیگر هم هست با سند دیگری، ولو کمی اختلاف نسخه وجود دارد، اما در نوادر راوندی این روایت آمده است. سند هم مطابق همان اشعثیات است - قرب الاسناد و الاشعثیات - که محمد بن اشعث کوفی نقل می­کند از نوه­ی امام کاظم علیه السلام: محمد بن اسماعیل و ایشان هم از پدرش اسماعیل بن موسی بن جعفر سلام اللّه علیه تا به پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله می­رسد. این­جا در کافی، سکونی خودش از امام صادق علیه السلام نقل می­کند که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند که پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یک خطبه­ای خواندند و در آن خطبه، این را فرمودند.

این روایت حدود ده سطر است و خیلی هم عالی است. این روایت را برای یکی، دو جمله­اش می­خوانیم و این یکی دو جمله راهگشای بحث­های بعدی است.

شِمای کلی روایت

حضرت شروع فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ»: ای مردم شما فعلاً در دار هُدنه هستید، «وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ»: و بر پشت یک سفری و سیری سوار هستید، «وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ» این سیر هم به این سرعت­های مختصر عادیِ معمولی نیست، سریع است، اگر هم می­خواهید شاهدش را ببینید: «َوقَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» شب و روز را دیده­اید، ماه و خورشید را دیده­اید: «يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ» که هر چیز نو و جدید را با گردش خودشان با مرور زمان کهنه می­کنند، «وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ» هر چیزی را که می­گویید هنوز خیلی مانده تا بیاید، می­بینید رسید و این روز و شب آن بعید را آوردند، «وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ»: هر چیزی که وعده به شما دادند و می­گویید کو تا فردا و حالا آن وعده چه وقت بشود، می بینید رسید وعده­ها «فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ» پس زاد و توشه راه را آماده کنید برای یک سفر طولانی.

امیر المؤمنین علیه السلام در این نقلی که امام نقل فرمودند از جدشان، فرموده­اند که مقداد بن اسود – سلام اللّه علیه – که خیلی شخصیت بالایی است - بلند شد. خود این بلند شدن یک چیزی بوده است و ادب برای سوال کردن بوده است. بلند شد و عرض کرد: «یا رسول الله وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ» - جالب بودن این­جا این است که معلوم می­شود که فقط مثل من که خدمت شما نشسته­ام و به عبارت حضرت می­رسم که فرمودند: «ایها الناس انّکم فی دار هدنة»؛ سؤال برایم می­شود که دار هدنة یعنی چه؟ این معلوم می­شود که بزرگواری مثل مقداد هم که با لسان حضرت آشنا بوده و انس داشته است، او هم این سؤال به ذهنش آمده و این باعث خوشحالی ماست که ایشان سؤال کرد و حضرت جواب بدهند. پس معلوم می­شود که خود واژه­ی «دار هدنة» یک واژه­ی خیلی ساده­ای نیست و همان زمان هم برای یک کسانی که با لسان عربی آشنا بوده­اند، حالت ابهام داشته است.

لذا حضرت فرمودند: «قَالَ صلّی الله علیه و آله و سلّم دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ دار»: رسیدن و جدا شدن، دار هدنة را این­طوری معنا کردند. خیلی عبارات عجیبی است این روایت و بعدش هم که حضرت شروع می­کنند، می­گویند حالا که این­طور است خلقت شما و دنیای شما و لازمه­ی این سیر فتنه­هاست، پس قدر قرآن را بدانید.

فوری فرمودند: «فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ»: وقتی فتنه­ها بر شما مشتبه شد مثل پاره­های شب تاریک و همه تاریک در تاریک - آن نورٌ علی نور، این ظلمات بعضها فوق بعض - اگر این جوری شد، «فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ»؛ بروید سراغ قرآن. بعد، دلیلش را می­فرمایند: «فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ»؛ تا آخر عبارات. که ما خیلی با آن کار داریم.

اصلاً این روایت را، آشیخ محمد حسین هم که این­جا آورده­اند، قشنگ توضیح داده­اند. مرحوم آشیخ محمدحسین اصفهانی رسم خیلی خوبی که دارند این است که هر روایتی را که در تفسیرشان می آورند، رد نمی­شوند و برمی­گردند یکی یکی کلماتش را معنا می­کنند. یعنی کتاب تفسیری است اما تفسیر روایات هم هست و هر روایتی که در ذیل آیه آمده است را، شما می­توانید به شیرینی بیان آشیخ محمدحسین، تفسیر آن روایت را هم ببینید. لذا اگر این تفسیر را دارید [که خُب استفاده کنید و مطالعه کنید] واگر هم ندارید، از بازار تهیه کنید چون خیلی تفسیر خوبی است. می­توانید کلمات و خصوصیات و توضیحات این روایت شریف را در عبارت مرحوم اصفهانی ببینید.

سوال:این «علیکم بالقرآن» یعنی چی؟

استاد: یعنی وقتی فتنه­ها شما را حیران کرد، بروید سراغ قرآن و ظلمت در ظلمت، سر در نمی­آورید که از کدام راه بروید، پس بر شما باد که متمسک به قرآن شوید.

شاگرد: به چه شکل؟

استاد: در چندین سطر حضرت توضیح داده­اند، در ادامه تا هر جا که بشود به آن می­پردازیم. الان شِمای روایت و آن دورنمایی از اصل خود روایت را به طور مختصر عرض می­کنیم، بعد به تفصیل بیشتری برمی­گردیم.

رابطه قرآن و حدیث

سؤال: این­که بعضی جاها به طور مطلق سفارش می­کنند به کتاب و بعضی جاها به طور مطلق به اهل بیت علیهم السلام سفارش می­کنند، وجه جمع آن چیست؟

استاد: وقتی که دو چیز واقعیت­شان با هم است، گاهی این معیت را می­گویند و گاهی به مناسبت مقام به یکی ارجاع می­دهند. اما این که با دیگری جوش خورده­اند و با همدیگر پیوند دارند، ارجاع به یکی ارجاع به هر دو است.

سوال: در ذهن مخاطب در آن زمان آیا ارتکاز این معیت بوده یا نبوده است؟

استاد:چرا نبوده است؟! و این همه روایات که حتی خود سنی­ها هم دارند. معروفترین موضعی که [آن را فرموده­اند] غدیر است و البته جاهای دیگر هم بوده است. در روز غدیر در آن وقتی که می­خواستند ولایت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام ابلاغ شود، قبل از این­که آن را مطرح کنند، اصل ثقلین را مطرح فرمودند: «انّی تارک فیکم الثقلین»2. یعنی همان­جا در آن موقعیت هم دارند تذکر می­دهند، جای بیانش بود که این دو تا با هم هستند و موارد متعدد دیگری که معیت این دو را با همدیگر ذکر کرده­اند و از قرائنی که قرآن نیاز به مفسر دارد، وجود ابهاماتی در قرآن است که خود عرب­ها هم سر در نمی­آوردند و بعداً هم این را در تفسیر می­بینیم. لغاتی در قرآن هست که خود عربها بلد نبودند و یک رساله­ی طلبگی خوبی می­شود؛ رساله­ی واژه­هایی در قرآن که خود عرب­ها نمی­دانند یعنی چه و نمی­دانسته­اند - قرآن نازل شده است برای این عرب­ها ولی خود آن­ها نمی­دانستند که این واژه یعنی چه - یکی از این واژه­ها واژه تسنیم است: «وَ مِزَاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ * عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ»3«تسنیم لایعرفه العرب»4.یکی دیگر هم بود که معروف است، ابوبکر که خودش عرب بود، کلمه «أبّ» را بلد نبود: «وَ فَاكِهَةً وَ أَبّاً»5. نمی­دانست «أبّ» یعنی چه و خود این لغت را بلد نبود و در لغات دیگر بود. جالب است که حالا أبّ شاید در بعضی موارد بین بعض اعراب، مشهوریت داشت ولی تسنیم را گفته­اند که «لایعرفه العرب».

یا اصطلاح «سخط فی ایدیهم» ظاهرا یک اصطلاحی است که بعد از قرآن مطرح شد و به خاطر استظهار از آیه­ «سخط فی ایدیهم» را معنا کردند.

موارد دیگری هم برخورد کرده­ام که یادم نیست و اگر یک کسی دنبالش برود یک رساله­ی زیبایی می­­شود آن چیزهایی که در قرآن آمده و لایعرفه العرب. وقتی در ساده­ترین چیزهایش نیاز به مفسر دارد، چه برسد به آن مسائل سنگینی که تفسیر معنا نیاز دارد.

در کتاب توحید صدوق یک روایت بلند بالا هست که خیلی روایت عالی­ای است و یک حالت کلیدی دارد برای خیلی از بحث­های تفسیری و معارفی؛ جوانی آمد خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام و عرض کرد که « یا امیرالمؤمنین هلکتُ»6: هلاک شدم و از پا درآمدم. حضرت فرمودند:«ویحک» آخر تو را چه شده است؟ چرا می­گویی: «هلکتُ». گفت من در قرآن تناقض پیدا کرده­ام! روایت مفصل و جالب است. حضرت فرمودند: «هاتِ» بگو ببینم کجایش تناقض است؟ شروع کرد خواندن که این آیه با این آیه تناقض دارد - حالا دیده می­شود بعضی در اینترنت و جاهایی دیگر مقالاتی می­نویسند در تناقضات قرآن در حالی که همان زمان این جوان با آن حالت تأدب آمد و سؤال کرد و چه جواب­هایی، جواب­های واقعاً کلیدی حضرت به اودادند. چیزی نیست بگوییم که حالا قرن بیست و یکم شده است و دارند خیلی شق القمر می­کنند - حضرت قبل از این­که جوابش را بدهند، گفتند باز هم هست از این تناقضات؟ گفت: بله یا امیرالمؤمنین علیه السلام. فرمودند: «هات»: باز هم بگو. اول او همه را ردیف کرد و همه­ی تناقضات را گفت. بعد حضرت شروع کردند یکی یکی جواب دادن که بعضی­هایش درست حالت کلیدی دارد. مثلاً راجع به حرف زدن و نزدن می­گوید یک آیه می فرماید این­ها اینجوری حرف می­زنند و یک آیه دیگر می­فرماید: «لایؤذَن لهم» اصلاً اذن سخن گفتن ندارند. «یقوم الروح و الملائکة صفاً لایتکلمون» اصلاً حق ندارند حرف بزنند. حضرت یک جمله کوتاه گفتند که علاوه بر این­که شواهدی از آیات قرآن دارد، کلید فهم معارف قیامت و همه­ی آیات این­چنینی است. فرمودند: «إنّ للقیامة خمسین موقف کل موقف الف سنة»7.ببینید گفتند تو یک معادی شنیده­ای، وقتی می­خواهی بروی سراغ قرآن باید بدانی که قیامتی که قرآن می­فرماید پنجاه تا موقف [محل وقوف] دارد و هر موقف هم این طور نیست که مثلا پنج دقیقه بمانند و بروند. بلکه «کل موقف الف سنة». در هر موقفی، هزار سال نگه می­دارند. پس مواقف، احکام متفاوت دارند. که در تعبیر ابن­عباس هم که این­ها را از بیانات امیرالمؤمنین علیه السلام شنیده بوده است، تعبیر «تارات» دارد: «إنّ للقیامة تارات»8 - یعنی همان مواقف -. این یک روایت، حالت کلیدی دارد و آیات و روایاتی را که راجع به معاد است [تفسیر می­نماید]. وقتی نگاه می­کنیم، باید ببینیم مربوط به کدام موقف است؟ و این مواقف مترتب بر هم هستند و این خودش اولِ بابِ معارف است که همین که شنیدیم قیامت، همه را حمل بر یک موقف و یک چیز نکنیم. شاگرد: در روایت، ‌«دار هدنة» را تفسیر به دار بلاغ و انقطاع کرده­اند. تناسب این با هدنة چیست؟ چون هدنة یعنی صلح و امنیت و آرامش، این را گفته­اند؟

استاد: بله. این اصلی­ترین سوال ما هست و ما اصلا دنبال همین هستیم. حالا فعلا صبر کنید تا برسیم.

نحوه­ی حجیت قرآن و رابطه­ی آن با روایات

سوال: این معیت که شما فرمودید یعنی قرآن بدون اهل­بیت علیهم السلام حجت نیست؟ یا هر جا که قرآن را نفهمیدیم، باید سراغ روایت برویم؟

استاد: آیا آیات شریفه، بدون یک روایت تفسیری، حجیت دارد یا نه؟ مفصلاً راجع به آن بحث شده است و بیش از هزار سال است که محل بحث بوده است. شما در اصول دیده­اید که حتی عده­ای قائل شده­اند به عدم حجیت ظواهر [کتاب]. که خیلی حرف عجیبی است و مرام اخباری­هاست و می­گویند ظواهر کتاب حجت نیست و تا روایتی نیاید، حتی اگر ظهور هم داشته باشد، حجیت ندارد. اصولیین هم بحث گسترده­ای کرده­اند در کتاب­های اصولی.

حاصل بحث­ها - البته بحث خیلی گسترده است – آن­طور که به ذهن ما می­رسد این است که اساساً این که اهل بیت علیهم السلام عِدل قرآنند و ثقلین با هم همراهند، برای تبیین همدیگر است و یهدی بعضه الی بعض است. نه برای ممنوعیت و محصوریت. این نکته­ی خیلی مهمی است. یعنی بگوییم که ثقلین هر کدام به تنهایی هستند، اصلاً حق نداری بروی سراغشان. خیر، اتفاقاً معنای معیت این است که سراغ هر کدام بروی، می­گویند بیا. من همه چیز می­توانم یادتان بدهم و هدایت به آن یکی هم می­کند. درب خانه­ی اهل­بیت علیهم السلام که بروی، هدایت می­کنند به قرآن.

روایت معروفی است که همه می­دانید که حضرت فرمودند - بعد از سؤال راوی و جواب حضرت - که چرا ساکت شدی؟ عرض کرد: چه بگویم؟ شما حکم را گفتید. فرمودند: چرا از من نمی­پرسی این را از کجای قرآن گفتم؟ ببینید دارند او می­برند سراغ فهم قرآن. که اگر یک چیزی را از من می­خواهی، دلیلش را از قرآن بخواه. حتی بالاترش در روایات هست: روایت از سماعة بن مهران است که امام صادق سلام اللّه علیه فرمودند:

«عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ الْعَزِيزَ الْجَبَّارَ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ كِتَابَهُ وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَارُّ فِيهِ خَبَرُكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ»9.در همین قرآنی که خدا برای شما نازل کرده می­دانید چه­ چیزهایی هست؟ خبر خود شما. خبر پیشینیان. خبر آیندگان و خبر آسمان و زمین. می­گوییم ما که قرآن می­خوانیم، این­ها در آن نیست. مخصوصاً آن کسانی که بعضی فکرها دارند و این وهابی­ها. بعد حضرت می­فرمایند اگر یک کسی پیدا شد و آیه را نشان دادلإ بعد گفت این آیات، لازمه­اش این است که در آسمان فلان خبر هست. یعنی از قرآنلإ خبر آسمان را برای شما درآورد «لتعجبتم» خیلی تعجب می­کنید و می­گویید: بله بله [همین طور است]. یعنی تعبد نیست، فهم است. می­آید از خود آیه، برای شما بیان می­کند. اگر نفهمید که تعجب ندارد و می­گوئید یک چیزی است که خودشان می­دانسته­اند و بدون مناسبت هم به یک چیزی ربطش داده­اند. وقتی سر درنیاوریم، این است و نمی­فرمودند «لتعجبتم». لتعجبتم یعنی این­که تعجب می­کنید شما. تعجب یعنی چه؟ یعنی این­که حالا که دیگر قرآن می­خوانید، آن را می­فهمید. خیلی عجیب است. تعجب مال فهم است. آیا ممکن است کسی که چیزی نمی­فهمد، تعجب کند؟ بگوید این کتاب خیلی سنگین است و هیچ چیزی از آن نفهمیدم به خاطر همین خیلی تعجب کردم. از نفهمیدن که تعجب در نمی­آید. تعجب این است که از یک چیزی سر در می­آورد و یراه عجیباً [آن را شگفت می­یابد]. حضرت می­فرمایند: اگر یک کسی بیاید برای شما از همین قرآنی که شما دارید تلاوت می­کنید، خبر آسمان­ها و زمین و شرق و غرب و ... را برایتان بگوید، «لتعجبتم»؛ می­گوئید عجب! این قرآن بود و در دست ما بود و ما از این­ها خبر نداشتیم!

بنابراین قرآنی که این­چنین است، وقتی که می­گویند برو سراغ او، بگوییم: خیر اصلاً حرام است بروی سراغ قرآن. واجب است بروی سراغ هر دو با هم. به نظر می­رسد، این­طور نیست. منظور این است که سراغ هر کدام که بروی، هدایت به دیگری می­کند. نه این­که بگوید دور من نیا و تا دو تایی با هم نباشیم، حق نداری سراغ ما بیایی. اصلاً این نیست و لذا این همه سفارشات خود اهل­بیت علیهم السلام به قرآن وجود دارد که بروید سراغ قرآن، کجا قرآن می­گوید: سراغ من نیایید؟ بله؛ می­گوید وقتی سراغ من آمدید، آن وقت شرایط و خصوصیات دارد و باید بفهمید که اگر می­خواهید مقابل قرآن زانو بزنید، باید با ضوابطش باشد. همچنین اهل­بیت علیهم السلام. کسی اگر برود درب خانه­ی اهل­بیت علیهم السلام بگوید من قرآن را قبول ندارم، این هم درست نیست و [نادرستی این مطلب] معلوم است و از محکمات مذهب اهل­بیت علیهم السلام است. خود ثقلین بودن برای قرآن و اهل­بیت علیهم السلام، علامت یهدی بعضه الی بعض است نه علامت محصوریت و ممنوعیت و این­که هیچکدامِ ما حرف نمی­زنیم، مگر اینکه با هم باشیم.

در این وادی بحث بسیار است و مرحوم صاحب وسائل یک باب در وسائل باز کرده­اند، آن­طور که در حافظه­ام مانده است، متجاوز از هشتاد روایت آورده­اند که ظاهر کتاب حجت نیست. این بحث این­گونه می­باشد.

این مطلب باید مراجعه شود و چیزی است که باید برای خودتان واضح شود و به گفته­ی این و آن اکتفاء نکنید.

شرح روایتِ دار الهدنة

یک عبارتی پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله به کار بردند - خیلی عجیب است - فرمودند: «إنّکم فی دار هدنة» که سبب شد مقداد سؤال بکند که «یا رسول اللّه ما دار الهدنه؟».

در پاسخ به این سؤالی که مقداد از دار هدنة پرسید، حضرت تفسیر کردند به دار بلاغ و انقطاع، تناسب این با خود هدنة چیست؟ و هدنة که یعنی سکون و آرامش چه تناسبی با این تفسیر حضرت دارد؟

لغت هدنة چه چیز است؟ مرحوم آشیخ محمدحسین که لغات را توضیح می­دهند، بعد از این­که روایت را نقل کردند، این­طور فرمودند: «أقول فی الصحاح هدن یهدن هدوناً: سکن. فی دار هدنة یعنی فی دار سکون و هَدّنَه أی سَکَّنَه قال و الاسم منها الهدنة و منه قولهم هُدنَةٌ علی دَخَن أی سکونٌ علی غِلٍّ». اگر هدنة به معنای سکون باشد، یعنی لغت را در غیر معنایش حضرت به کار برده­اند؟ چطور باید معنا کنیم؟ مردم شما در خانه­ی آرام، ساکن هستید: «و انتم علی ظهر سفر»؛ و بر پشت یک سیر یک مسافرت سوار هستید. این­که تناقض می­شود. اگر خانه­ای است هدنه و آرام، خانه که دار سفر نیست، دار قرار و دار حَضَر است. چطور می­شود؟ چه برسد به آن تفسیر بعدی که خودشان تفسیر فرمودند به دار بلاغ و انقطاع. سکون که هدنة است چه مناسبتی با بلاغ و انقطاع دارد؟ این سؤال کوچکی نیست و زیبایی این روایت هم به چنین چیزهایی است که اول یک واژه­ای ابهام­دار بگویند و ذهن­ها و نفوس را بکشد به سوی خودش که معنایش را بفهمند و بعد از ناحیه­ی خود حضرت، توضیح آن بیاید. توضیحش را هم همان اول دادند و بر آن متفرع کردند و به نظر می­رسد که «وانتم علی ظهر سفر»؛ مربوط می­شود به لغت هدنه: یعنی این دار هدنه یک چیزی است که چون من گفتم هدنه لذا گفتم: «و انتم علی ظهر سفر». همان چیزی که ما تناقض می­بینیم حضرت می­خواهند بفرمایند تناقض نیست، بلکه مقصود من همین است. لذا مثل این­که باید بیشتر تأمل کنیم.

هدن به معنای سکنَ است. همان­طور که از صحاح نقل کردند. اما هدنة به معنای صلح و سازش هم می­آید. زمان هدنة که می­گویند یعنی زمان صلح و مهادنة است، در جواهر در کتاب جهاد اگر ببینید، یکی از مباحثی که در کتاب جهاد می­آید در آن اواخر کتاب هم می­آید فصل فی المهادنة است: با کفار می­خواهند هُدنة کنند (صلح کنند بعد از جنگ). چرا اگر هدنه به معنای سکون است به صلح گفته­اند مهادنه؟ فوری می­گوییم خُب، مانعی ندارد جنگ ساکن می­شود و آرام و قرار می­گیرد. آیا مهادنة با صلح یکی است؟ لغت صلح با هدنة یکی است یا نه؟ آن بحث­هایی که در لغت داشتیم راجع به اشتقاق کبیر و حروف کلمه و ... [این­جا مورد استفاده دارد]. خودِ مثلاً هدن با دهن در تمام حروف با هم شریک­اند و فقط جایش عوض شده است.

«وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ»10.«تدهن» یعنی چه؟ مداهنة و مهادنة خیلی نزدیک هم هستند. مداهنه یعنی رام شدن و آرام شدن و کوتاه آمدن. خود همان «دُهن» به معنای روغن است و روغن یک چیز نرم و رام است که حالت سرسختی در آن نیست. مهادنه هم درونش، یک نحو سستی هست و آن حرب و جنگ، آرام می­شود و فروکش می­کند. اگر یک جنگی کلاً تمام شود و بیایند احقاق حقوق کنند و صلح کنند و بگویند جنگ تمام شد، نمی­گویند مهادنه. این را می­گویند پایان جنگ - یا پیروزی بود یا صلح مطلق - وقتی نزاع­ها برطرف شد، مهادنه نیست؛ بلکه مهادنه جایی است که الان خودمان می­گوئیم: آتش­بس. آتش­بس یعنی جنگ تمام نشده است و هنوز آتش زیر خاکستر است، ولی بیاییم هدنه کنیم. یعنی فعلاً شرایطی است که دیگر جنگ نمی­کنیم، ولی نزاع تمام نشده است. مبادی ناآرامی زیر این آرامش هست. این شاید یکی از وجوه برای جواب باشد.

در ادامه­ی روایت، نکاتی است که مقصود ماست و در بحث تفسیری حالت کلیدی دارد: عباراتی مثل: «ظاهره حکم و باطنه علم» که خیلی جمله­ی عجیبی است. همین­طور حضرت فرمودند: «فیه تفصیل و بیان و تحصیل» سه چیز در قرآن پیدا می­کنید: تفصیل، بیان، تحصیل. بعد فرمودند که «له نجوم و علی نجومه نجوم». این­ها عباراتی است که خیلی مهم است برای مقصود ما. و آخرین عبارتی که مورد نظر ماست: «و دلیل علی المعرفة لمن عرف الصفة» که مقصود اصلی ما از این روایت، همین عبارت است. اگر می­خواهیم تفسیر بحث کنیم، باید ببینیم این­که پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده است قرآن «دلیلٌ علی المعرفة»؛ ولی نه برای همه، بلکه «لمن عرف الصفة»؛ برای آن­ کسی صفت را بشناسد، این یعنی چه؟

فعلاً به رابطه­ی میان هدنه بودن با عبارات بعدی حضرت می­پردازیم. پس هدنه آیا به این معناست که مثلاً در هادَنَ الصبی که دارند - همانطور که معروف است با بچه باید بچگی کنی- با بچه کنار بیا. مهادنه این است که الان نه شما بچه می­شوی نه بچه می­تواند شما را درک کند. اما با بچه، مهادنه می توانی کنی. مهادنه چیست؟ یک نحو سازش بدین صورت که مبادی فکری شما با مبادی فکری او الان هماهنگ نشده است و صلح و سازشی با بچه پیدا نکرده­اید. اما دارید با او بچگی می­کنید به اندازه­ای که نزاعی نباشد و اوضاع آرام باشد.

در اشتقاق کبیر هم اگر جلوتر بروید، مثلا کلمه­ی «هَون» را داریم که در این آیه هم وجود دارد «الذین یمشون علی الارض هَوناً»11 را داریم. تمام این واژه­هایی که با «ه» و «و» و «ن» و «د» می­آید، یک نحو معنای سستی و آرام گرفتنِ یک اشتعال یا یک حرب - به مناسبت مورد - درونش هست. یک واژه­ی دیگر از این باب وَهَنَ در«وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ»12 است. اگر نگاه کنید در غالب موارد - از باب اشتقاق کبیر - به اطمینان می­رسید که در واژه­های این­چنینی یک­جور معنای سستی و خمود و ... می­باشد. اگر چنین است، وقتی حضرت می­فرمایند: دار هدنه یعنی این دنیا، داری است که ظاهرش آرامش است و خیال می­کنی سکون است اما در باطنش آرامش نیست. «وَ تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ»13 کوهها را می­بینی خیال می­کنی آرام و ساکن و منجمدند در حالی که «و هی تمر مر السحاب» مثل این ابرها که باد دارد آن­ها را می­برد، این کوهها در حرکت هستند. در این روایت هم کأنّه حضرت می­فرمایند: «أیها الناس»؛ شما در یک خانه­ی آرام قشنگی نشسته­اید. اما به خیالتان می­رسد این­گونه است و حال آن­که در باطن این خانه­ی آرام، لحظه به لحظه تکاپو و حرکت و سفر است.همان حکایتی که زیاد عرض کرده­ام. ساعتی برای پادشاهی هدیه بردند. ساعت قشنگی بود و اوائل کار ساعت هم بود. وقتی به او دادند، خیلی خوشش آمد و گفت: این ساعت، زمان را برای من نشان می­دهد، خیلی زیباست و می­توانم تنظیم کنم که مثلاً چه وقت بیایم روی تخت جلوس کنم و ... یک هدیه­ی حسابی هم به آن کسی که ساعت را آورده بود، داد و آن را در قصر گذاشتند. بعد از چند روز که گذشت یکی از این اطرافیان (خدام قصر) را صدا کرد و گفت: این هدیه به این زیبایی را بردار این را ببر نیستش کن. گفتند چرا؟ گفت این چند روزه که اینجاست، دارد مرگ من را به من نشان می­دهد. نه این­که کاملاً چهارمیخ چسبیده به این دنیا بود، می­خواست همیشه این­جا باشد. مبادا اسم این را ببری که من از این تخت جدا بشوم. ولی این دارد می­گوید تِق تِق تِق ... یعنی هر کدامش وقتی دارد، دارد می­رود و می­گذرد. ما می­خواهیم نگذرد و همه چیز بماند و ثابت باشد، ولی این ساعت می­گوید نه دارد می­گذرد.

حاج آقای بهجت می­فرمودند که من تعبیری رساتر در بیان حقیقت زندگی دنیا و انسان از این جمله­ی نهج البلاغه ندیدم که «انفاسُک خُطاک الی الموت»14: این نفسی که می­کشی هر نفسی یک گام است. وقتی راه افتادی داری می­روی آن­جا، هر گامی که برمی­داری، داری نزدیک می­شوی. امیرالمؤمنین علیه السلام می­فرمایند: این نفسی که می­کشی، گام­هایی است که داری بر می­داری به سوی مرگ. خیلی تعبیر زیبایی است. آن سلطان اگر این را دیده بود، آن وقت می­گفتیم ساعت را می­خواهی محو کنی، نفس­هایت را هم می­توانی محو بکنی؟ این را به عنوان یک ساعت همیشه حاضر، نمی­توانی هیچ کاریش کنی.

آیا این درست است یا نه؟ که هدنه یعنی یک نحو سکون و آرامشی که آرامش و قرار واقعی نیست و با این حساب، حضرت از یک چیزی که ما در ابتدا تناقض خیال می کردیم، استفاده کردند و در ادامه هم تفسیری که از ناحیه­ی خودشان می­فرمایند، بسیار زیباست.

پس هدنه یعنی یک نحو سکون و آرامش اما آرامشی که آن قرار واقعی نیست.

«وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ»؛ سیر هم آرام آرام نیست. قلب من و شما که می­خواهد خون به بدن­مان برساند و زنده باشیم، قرار نیست هر شبانه­روزی یک بار بزند. بلکه در یک دقیقه­ای که شصت ثانیه است، از این تعداد ثانیه­ها هم بیشتر می­زند. یعنی در هر ثانیه­ای یک بار و خرده­ای زده است. پس ببینید که چه کار سریعی در بدن ما دارد می­شود. خیلی عجیب است و یکی از اعضای مهم بدن ما که همین قلب است با هر تیک ساعت بیش از یک بار می­زند.

«وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ»: هر چه می­بینید نو است، می­گذرند و کهنه­اش می­کنند.

«وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ» هر چه می­گویید هنوز خیلی مانده است، می­بینید یک دفعه چهل سال، پنجاه سال­تان شده است «وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ» چیزهایی که وعده­اش را داده بودند، نزدیک شد. حالا که این­طور است: «فَأَعِدُّوا الْجَهَاز» - در قرآن در قصه­ی حضرت یوسف علیه السلام که زاد و توشه­ی راه را بار شتران کردند، دارد که «جَهَّزَهُم بجهازهم»15 - یک زاد و توشه­ای و یک جهازی برای خودتان آماده کنید «لِبُعْدِ الْمَجَازِ»؛ - مجاز مصدر میمی است: المجاز أی الجواز أی السفر- برای این سفر طولانی.

حال به عنوان مقدمه­ی بحث­های بعدی: مقداد سؤال می­کند از محضر حضرت که «وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ»؛ این که فرمودید هدنه­ای هست و ما بر پشت سفر هستیم، چیست؟ تعریفش چیست و مقصود شما چیست؟ حضرت فرمودند که «دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ» رسیدن و جدا شدن و منقطع شدن. جمله­ای به این کوتاهی و پربار و مناسب هم باید باشد با معنای لغوی هدنه.

خانه­ای که می­رسید و جدا می­شوید. آن ثبات و آرامشی که خودتان احساس می­کنید، اگر نگاهش کنید، می­بینید یک سیر دائمی است که مرتباً به یک چیزی می­رسید و همان لحظه­ی وصول همان و گذشتن او همان. این یک معنایی است که ممکن است بگوئیم ظاهر عبارت است و همان چیزی است که ما در کتاب­های طلبگی داریم: متصرّم الوجود. تصرم یعنی مرتباً یوجَد فینعدم. اصلاً کیان و ذات و جوهره­اش این است که متصرّم است و یک لحظه وجودش قرار ندارد.

الان این لحظه­ی قبلی که من حرف می­زدم، گذشت و رفت و لحظه­ی بعدی هم هنوز نیامده است و خدای متعال از کتم باطن عالم و کتوم عالم، دارد می­آوردش به ظهور و وقتی که به ظهور آمد، دوباره برمی­گردد به بطون. آنِ سیّال است و فقط یک لحظه­اش ظهور دارد و بقیه­اش در قوه­ی خیال ما گذشته­اش نقش می­بندد و آینده­ی آن را هم مترصد هستیم که ببینیمش.

بلاغ برای آن چیزی که مترصد هستیم آن را ببینیم و انقطاع یعنی تمام می شود و خود او در غیب عالم قرار می­گیرد و ما هم در قوه­ی خیال یک صورتی از آن داریم.

پس این فقره، چه مناسبتی با قبلی دارد؟ حضرت فرمودند: داری است که ظاهرش آرامش است اما لحظه به لحظه دارید به چیز نوئی می­رسید و لحظه­ی وصول همان و جداشدن همان. قرار نیست یک لحظه برای شما بماند.

یک شعر یک آقایی می خواند - من نه ذوق شعری دارم و نه اهلش هستم، گاهی بوده در راه بودم و شنیدم و در ذهنم مانده است - این شعر را همین­طور یادم مانده است:

«عارفان هر دمی دو عید کنند عنکبوتان مگس قدید کنند»16

دَم: نفس کشیدن است. عید از عادَ به معنای رجع است و چیز نو می باشد. قدید: گوشت را وقتی می­گذارند آفتاب که برای زمستان خشک شود، به آن می­گویند قدید. عنکبوت برای مدتی در صندوق­خانه­ی تار خودش، مگس را می­پیچد. قدید کردن عنکبوت این است و مگس را خوب می­پیچد و بعد همان­جا خشک می­شود و برای مثلاً زمستانش، خوراکش را خشک می­کند. آن کسانی که سر در می­آورند از اوضاع این عالم، هر دمی چیز نو می­بینند. اما آن عنکبوت همه چیز را کهنه و ثابت می­بیند و بلکه کهنه­اش می­کند و اصلاً می­خواهد نگهش دارد که همیشه برایش بماند.

این­که حضرت می­فرمایند: «دار بلاغ و انقطاع» بیشتر کار دارد که سؤالش را مطرح می­کنم جوابش به عهده شما. حضرت فرمودند که دار هدنه است بعد خودشان هدنه را تفسیر فرمودند به رسیدن و جدا شدن. در خانه­ای که هدنه است، رسیدن و جدا شدن چطور تفسیر می­شود؟ ظاهر هدنه که سکون است و در این سکون که رسیدن و جدا شدن نیست. چطور شد که حضرت با این­که اسمش را فرمودند: «هدنه»، ولی وقتی تفسیر کردند آن آرامش و سکونش را بهم زدند و فرمودند: «دار بلاغ و انقطاع»؟ هنوز باید تناسب بین تفسیر خود حضرت با عنوان هدنه­ای را که برای دار دنیا قراردادند را بیشتر برسیم.

شاگرد: آیا ممکن است این­جا که حضرت دارند توضیح می­دهند و جناب مقداد سؤال می­کند، خواسته باشد از موصوف سؤال کند نه از این صفت؟ یعنی توضیح دار هدنه برایش خیلی مهم نبوده است و در واقع خواسته است همان حقیقت دنیا را برایش بگوید، منتها چون حضرت با این اسم گفته بودند، ایشان هم با این اسم پرسیده­اند.

استاد: مطلب واقعیتش همین­طور است. اما آیا وقتی می­خواهند از یک موصوفی سؤال کنند، تعنون آن موصوف به آن وصف خاص گُتره­ای است، جزاف است؟! و همین­طوری می­خواهیم حرفی بزنیم؟ یا خیر؛ موصوف از آن حیثی که موصوف به این صفت است می­خواهم وصفش کنم؟ یعنی آیا من که گفتم دار هدنه، به اندک مناسبتی گفتم. ولی بعدش دیگر با این عنوان هدنه کار ندارم و شما هم که سؤال می­کنید: «ما دار الهدنة» می­خواهید دنیا را برایتان وصف کنم و من هم یک وصف­هایی می­کنم که اصلاً هم به این تعنون دنیا به دار هدنه کار ندارم؟ آیا این­طور است؟! یا خیر، مقتضای محاوره­ی عقلائیه این است که اگر دنیا معنون می­شود به عنوان هدنه و توضیحی هم که برای دنیا می­دهیم، یک سری واقعیاتی راجع به دنیا باشد، ولی ربطی به این وصف نداشته باشد و لذا مقداد هم با همان تعبیری که حضرت فرمودند سؤال می­کند: «ما دار الهدنة». نمی­خواهد بگوید یک مقدار برای ما وصف دنیا کنید و مطالب اخلاقی بگوئید تا دل­مان نرم شود و حال تقوا در ما ایجاد شود. اصلاً مقصود مقداد به نظر می­رسد این نبوده است. «ما دار الهدنة» غیر از آن­که از آثارش مطلب اخلاقی بود، مقصود اصلی مقداد مطلب معارفی بود و می­خواست سر در بیاورد. این مهم بود. معارف غیر از اخلاقیات و تقواست و این­ها از آثارش است و هر که معرفتش بیشتر، اخلاقش و تقوایش بالاتر. لذا به نظر می­رسد که علی ایِّ حال باید آن تفسیر حضرت از «دار الهدنه» با تعنونی که دنیا در لسان حضرت در این روایت شریفه به دار هدنه پیدا کرده در مورد، یک تناسبی داشته باشد. روی این مطلب فکر کنیم.

والحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطاهرین.

پایان

کلیدواژگان:

مجد البیان، شیخ محمدحسین اصفهانی، دار هدنة، مقداد، حجیت ظواهر قرآن، رابطه­ی قرآن و حدیث، اشتقاق کبیر.

  1. 1. کافی، (چاپ: دار الحدیث)، ج 2، ص
  2. 2. برای نمونه ن ک به: سنن النسائی الکبری، ج 5، ص 45: «أخبرنا محمد بن المثنى قال ثنا يحيى بن حماد قال ثنا أبو عوانة عن سليمان قال ثنا حبيب بن أبي ثابت عن أبي الطفيل عن زيد بن أرقم قال لما رجع رسول الله ص عن حجة الوداع ونزل غدير خم أمر بدوحات فقممن ثم قال كأني قد دعيت فأجبت إني قد تركت فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر كتاب الله وعترتي أهل بيتي فانظروا كيف تخلفوني فيهما فإنهما لن يتفرقا حتى يردا علي الحوض ثم قال إن الله مولاي وأنا ولي كل مؤمن ثم أخذ بيد علي فقال من كنت وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقلت لزيد سمعته من رسول الله e قال ما كان في الدوحات رجل إلا رآه بعينه وسمع بأذنه».
  3. 3. المطففين‏، آیه­ی 27 و
  4. 4. التحریر و التنویر، ج 4، ص 78: «لم يكن معروفا عند العرب فهو مما أخبر به القرآن».
  5. 5. عبس‏، آیه­ی
  6. 6. قاضی سعید قمی، شرح توحید صدوق، ج3، صفحه 461: «بإسناده عن أبي معمر السعداني: انّ رجلا أتى أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السّلام فقال له: يا أمير المؤمنينانّيقد شككت في كتاب اللّه المنزل‌ قال له علي عليه السّلام: ثكلتك أمّك و كيف شككت في كتاب اللّه المنزل؟ قال: لأنّي وجدت الكتاب يكذّب‌ بعضه بعضا، فكيف لا أشكّ فيه!

فقال أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام: كتاب اللّه يصدّق بعضه بعضا و لا يكذّب نفسه‌ و لكنّك لم ترزق عقلا تنتفع به؛ فهات ما شككت فيه من كتاب اللّه تعالى. قال‌ الرجل ...»الحدیث.

  1. 7. متني كه استاد خوانده­اند، بر اساس این روایت است: «عن ابن مسعود قال : كنت جالسا عند أمير المؤمنينفقال :إنّ في القيامة لخمسين موقفا كل موقف ألف سنة ، فأول موقف خرج من قبره حبسوا ألف سنة عراة حفاة جياعا عطاشا ، فمن خرج من قبره مؤمنا بربه ومؤمنا بجنته وناره و مؤمنا بالبعث والحساب والقيامة مقرا باللّه مصدقا بنبيه وبما جاء من عند اللّه عزّوجلّ نجا من الجوع والعطش قال اللّه تعالى : «فتأتون أفواجا» من القبور إلى الموقف امما ، كل امة مع إمامهم ، وقيل : جماعات مختلفة». (جامع الأخبار(للشعيري)، ص 176) اما در روایت پیشین، امیرمومنان علیه السلام در پاسخ به جوان فرمودند: «فقال له علي عليه السلام: إنّ ذلك ليس في موطن واحد هي في مواطن في ذلك اليوم الذي مقداره خمسون ألف سنة ...» الحدیث.
  2. 8. بحار الأنوار (طبعة الوفاء)، ج 6، ص 319: «وهذا معنى قول ابن عباس لما سئل عن الآيتين فقال : هذهتاراتيوم القيامة».

9 الكافی، ج 2، كتاب فضل القرآن، ص 596.

10 القلم‏ ، آیه­ی 9.

11 الفرقان، آیه­ی 63.

12 العنكبوت‏، آیه­ی 41.

13 النمل‏، آيه­ی: 88.

14 . نهج ‏البلاغة، ص 480: «وَ قَالَ علیه السلام نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ».

15 یوسف، آیه­ی 59.

  1. 16. دیوان شمس، غزل









تقریر آقای وافی در وبلاگ:

جلسه اول
18/06/1432
01/03/1390
22/05/2011

مقدمات:

چرا از سوره ق؟

تفسیر ان شاء الله از ابتدای سوره ق شروع خواهد شد. اینکه چرا از سوره ق (که سوره 50ام است و عدد عقد است!)؟ دلیل اصلیش یک حال طلبگی است. اما بطور کلی این نکته هم مطرح است که اوائل تفاسیر و آیات مفصلات قبل، معمولاً مفسرین راجع به آن مفصل صحبت می­کنند ولی از اینجا به بعد که می­رسد تفسیرها مختصر می­شود و از مباحث مربوط به آن زودتر رد می­شوند و آن تفصیلی را که اوائل داشتند شاید نباشد و یک حالی پیدا می­کند که به نظر می­رسد بیشتر نیاز به بحث و مرور دارد. به این خاطر که (به اندازه­ای که ما اطلاع داریم) کمتر راجع به آن بحث شده است. لذا اگر چه ابتدائاً تصمیم این بود که از اول سوره مبارکه ملک (دو جزء آخر) شروع کنیم ولی با ملاحظه این نکته و شواهد دیگر که دیدیم سوره حجرات که تمام می­شود، سوره مبارکه ق که شروع می­شود کأنه یک لسان و یک نظم خاصی است تا آخر قرآن کریم بنا گذاشتیم از این سوره مبارکه شروع کنیم.

بحث روایی به عنوان مقدمه و مروری بر تفسیر آشیخ محمد حسین اصفهانی:

قبل از اینکه تفسیر از آنجا شروع شود با توجه به اینکه راجع به بحث تفسیری یک نکات کلی از لسان خود معصومین هست که خیلی راه­گشاست یک روایتی را به عنوان مقدمه مباحثه به اندازه فهم قاصر خودمان رویش مرور می­کنیم.

یکی از تفاسیر بسیار خوب تفسیر آشیخ محمد حسین اصفهانی (پسر بزرگ آشیخ محمد باقر که ایشان هم پسر بزرگ آشیخ محمد تقی صاحب هدایة المسترشدین) است که البته خود ایشان اسمش را نگذاشتند مجد البیان و بین مشایخ نجف هم چون ایشان خیلی بزرگوار بوده معروف بوده به آشیخ محمد حسین صاحب تفسیر و تفسیرش هم اسم نداشته است و 20 آیه هم بیشتر نرسیدند تفسیر کنند ولی این نحوه­ای که انتخاب کردند خیلی زیباست. وارد می­شوند و روایات را می­آورند و در مورد لغات آن بحث می­کنند و خود آن بزرگوار هم که از اعجوبه­های زمان بودند.

در خطبه کتاب جالب است که آورده­اند که: بسم الله الرحمن الرحیم رب یسر بحق م ع ف ح ح. این رسم مرحوم آشیخ محمد حسین بوده و در پاورقی هم آورده­اند که: هذه الفقرة التی کتبها المؤلف – قدس سره – مع البسملة فی صدر کل صفحة من تفسیره. هر صفحه­ای را که برمی­داشتند بنویسند بالایش این را می­نوشتند که معلوم است منظورشان.

در مورد اختصاراتی اینچنین و از جمله ص برای صلی الله علیه و آله وسلم و یا ع برای علیه السلام قصد نویسنده و خصوصیاتش دخالت دارد. فی حد نفسه چیزی را برای چیزی اشاره قرار دادن یک امر بدی نیست و بلکه خود خدای متعال در قرآن کریم از این اشارات استفاده می­کند: یک حرف می­فرماید اشاره به اسم خودش: ک یعنی انا الله الکافی. چرا یک کاف بگوئیم یعنی الکافی؟ این وقتی شیوه قرآن کریم باشد بلکه یکی از آن شیوه­هایی است که نه تنها مانعی ندارد بلکه فوائدی هم دارد. حال اگر در جایی آمدیم ص نوشتیم یا ع نوشتیم و یک حالت هتک احترام داشت، هتک حرام است به هر نحوی که باشد. اما اگر نه هتک نیست و شرایط شرایطی است که مانعی ندارد و هتک حساب نمی­شود نمی­توانیم تحت یک عنوان دیگر بگوئیم که ممنوع و محرم است. باید یک دلیل محکمی بر ممنوعیت یک کاری باشد و تا آنجا که می­دانیم دلیلی بر حرمت و ممنوعیت این کار یا حتی بلکه مرجوحیتش (مرجوحیت مطلقه و نه مرجوحیت در شرائط خاصه) نداریم.

شروع در بحث روائی:

در این تفسیر اولین روایتی که آورده­اند در مقدمه اولی (المقدمة الاولی: فی الوصیة بالتمسک بالقرآن) روایتی است که ما بنا داریم این چند جلسه اولی به عنوان مقدمه به آن بپردازیم: فرموده­اند: و عن محمد بن یعقوب – رحمه الله – فی الکافی و محمد بن مسعود العیاشی بإسنادیهما عن الصادق (ع) عن ابیه عن آبائه – علیهم السلام – قال قال رسول الله (ص) ایها الناس انکم فی دار هدنة و انتم علی ظهر سفر و السیر بکم سریع ... این روایت اولین روایتی است که ایشان آورده­اند و واقعاً از آن غرر روایات است و ولو روایات بعدی را هم نخوانیم و همان بحث را روی متن مجمع البیان ادامه بدهیم همین یک روایت بعضی از جملاتش را که منظور ماست رویش تأکید می­کنیم که بعدها خیلی با آنها کار داریم. گاهی در مباحثه بعض احتمالات که گفته می­شود سؤال مطرح می­شود که از کجا می­گوئی؟ این روایت را که خوانده باشیم می­گوئیم این عباراتی که در این روایت بود دارد راه نشان می­دهد.

مروری بر سند روایت:

این روایت در کافی شریف هست (در اصول کافی) بعد از کتاب الدعاء در کتاب فضل القرآن دومین روایت است. سندش را البته مرحوم مجلسی در مرآة العقول که شرح کافی است فرموده­اند ضعیف علی المشهور. خود مرحوم مجلسی محدثند و منظورشان از مشهور آن سنخ تقسیم رباعی که از ابن طاووس و علامه حلی از قرن هفتم به بعد رائج شده. فرموده­اند ضعیف علی المشهور به خاطر نوفلی و سکونی. اینکه فرمودند علی المشهور کأنه برمی­آید که خود ایشان قائل به ضعفش نیستند. این روایتی که خیلی عالی است فقط همین سند کافی نیست که از علی بن ابراهیم باشد از نوفلی عن السکونی بلکه نوادر راوندی سند را از طریق دیگری به امام کاظم (ع) از پدرشان امام صادق (ع) تا پیامبر خدا (ص) برده­اند. پس این روایت اصل و خودش در جای دیگر هم هست با سند دیگر ولو یک کمی اختلاف نسخه هست بینش اما در نوادر راوندی این هست. سند هم مطابق همان اشعثیات است (قرب الاسناد و الاشعثیات) که محمد بن اشعث کوفی نقل می­کند از نوه اما کاظم (ع)، محمد بن اسماعیل، و ایشان هم از پدرش اسماعیل بن موسی بن جعفر تا به پیامبر خدا می­رسد. اینجا در کافی سکونی خودش از امام صادق (ع) نقل می­کند که امیر المؤمنین فرمودند که پیامبر خدا (ص) یک خطبه­ای خواندند و در خطبه این را فرمودند. حدود 10 سطر است این روایت و خیلی عالی است. این روایت را برای یکی دو جمله­اش می­خوانیم و این یکی دو جمله راهگشای بحث­های بعدی است:

الكافي 2 598 كتاب فضل القرآن ..... ص : 596



2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ قَالَ فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ [روایت خیلی قشنگ است شروعش و آن سؤال مقداد و ...]

معنای روایت:

حضرت شروع فرمودند که: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ ای مردم شما فعلاً در دار هُدنه هستید وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ و بر پشت یک سفری و سیری سوار هستید وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ این سیر هم به این سرعت­های مختصر عادی معمولی نیست سریع است این سیر (13د 55ث) [اگر هم می­خواهید شاهدش را ببینید] وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ شب و روز را دیده­اید، ماه و خورشید را دیده­اید يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ که هر چیز نو را با گردش خودشان با مرور زمان کهنه می­کنند وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ چیزی را که می­گوئید هنوز خیلی مانده تا بیاید می­بینید رسید و این روز و شب آن را آوردند وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ هر چیزی که وعده به شما دادند و می­گوئید کو تا فردا و حالا آن وعده چه وقت بشود می­بینید رسید وعده­ها فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ پس زاد و توشه راه را آماده کنید برای یک سفر طولانی. امیر المؤمنین در این نقلی که امام نقل فرمودند از جدشان فرموده­اند که مقداد بن اسود – سلام الله علیه – (که مقداد خیلی شخصیت بالایی است) بلند شد (خود این بلند شدن یک چیزی بوده و ادب بوده) و عرض کرد یا رسول الله وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ (جالب بودن اینجا این است که معلوم می­شود که فقط مثل من که خدمت شما نشسته­ام و به عبارت حضرت می­رسم که فرمودند ایها الناس انکم فی دار هدنة سؤال برایم می­شود که یعنی چه دار هدنه این معلوم می­شود که بزرگواری مثل مقداد هم که با لسان حضرت آشنا بود و انس داشت او هم این سؤال به ذهنش آمد و این باعث خوشحالی ماست که ایشان سؤال کرد و حضرت جواب بدهند و معلوم می­شود که خود واژه دار هدنه یک واژه خیلی ساده­ای نیست و همان زمان هم برای یک کسانی که با لسان عربی آشنا بوده­اند حالت ابهام داشته) لذا حضرت فرمودند قَالَ دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ دار رسیدن و جدا شدن. دار هدنه را اینجوری معنا کردند. خیلی عبارات عجیبی است این روایت و بعدش هم که حضرت شروع می­کنند می­گویند حالا که اینطور است خلقت شما و دنیای شما و لازمه این سیر فتنه­هاست پس بدانید قدر قرآن را. فوری فرمودند: فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وقتی مشتبه شد بر شما فتنه­ها مثل پاره­های شب تاریک و همه تاریک در تاریک – آن نورٌ علی نور این ظلمات بعضها فوق بعض – اگر اینجوری شد فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ بروید سراغ قرآن آنوقت بعد دلیلش را می­فرمایند فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ تا آخر عبارات که ما خیلی کار داریم. اصلاً این روایت را آشیخ محمد حسین هم که اینجا آورده­اند قشنگ توضیح داده­اند. مرحوم آشیخ محمد حسین اصفهانی رسم خیلی خوبی که دارند این است که هر روایتی را که در تفسیرشان می­آورند رد نمی­شوند و برمی­گردند یکی یکی کلماتش را معنا می­کنند. یعنی کتاب تفسیری است اما تفسیر روایات هم هست و هر روایتی که در ذیل آیه آمده را شما می­توانید به شیرینی بیان آشیخ محمد حسین تفسیر آن روایت را هم ببینید. لذا اگر این تفسیر را دارید (اگر هم ندارید از بازار تهیه کنید چون خیلی تفسیر خوبی است) می­توانید کلمات و خصوصیات و توضیحات این روایت شریف را در عبارت مرحوم اصفهانی ببینید.

بروید سراغ او وقتی فتنه­ها شما را حیران کرد و ظلمت در ظلمت سر در نمی­آورید که مدام راه بروید بر شما باد به اینکه متمسک به قرآن بشوید (18د). اینکه به چه شکل؟ در چندین سطح ضرت توضیح داده­اند و در ادامه تا هر جا که بشود به آن می­پردازیم. الان داریم شمای روایت چون کافی را همه دارید ملاحظه کنید و آن دورنمایی از اصل خود روایت را بطور مختصر عرض کرده باشم بعد برگردیم به تفصیل بیشتری.(18د 40ث)

ارتباط ثقلین با هم و نیاز به رجوع به اهل بیت در تفسیر:

سؤال: اینکه بعضی جاها بطور مطلق سفارش می­کنند به کتاب و بعضی جاها بطور مطلق به اهل بیت وجه جمع آن چیست؟ ما وقتی که دو چیز واقعیتشان با هم است گاهی این معیت را می­گویند و گاهی به مناسبت مقام به یکی ارجاع می­دهند اما این یکی با دیگری جوش خورده­اند و پیوند با همدیگر دارند ارجاع به او ارجاع به هر دو است. در ذهن مخاطب در آن زمان آیا ارتکاز این معیت نبوده؟ چرا بوده و این همه روایات و معروفترین موضعی که غدیر است و البته جاهای دیگر هم بوده است. در روز غدیر در آن وقتی که می­خواستند ولایت و امامت امیرالمؤمنین باشد قبل از اینکه آن را مطرح کنند اصل ثقلین را مطرح فرمودند که: انی تارک فیکم الثقلین. یعنی همان جا در آن موقعیت هم دارند تذکر می­دهند. جای بیانش بود که این دو تا با هم هستند. و موارد متعدد دیگری که معیت این دو را با همدیگر ذکر کرده­اند و این قرینه که قرآن نیاز به مفسر دارد و ابهاماتی در قرآن هست که خود عرب هم سر در نمی­آوردند و بعداً هم می­بینیم. لغاتی در قرآن هست که خود عربها بلد نبودند و یک رساله طلبگی خوبی می­شود رساله واژه­هایی در قرآن که خود عرب­ها نمی­دانند یعنی چه و نمی­دانسته­اند (قرآن نازل شده برای این عرب­ها ولی خود آنها نمی­دانستند این واژه یعنی چه) (1د 42ث ف2) یکی از این واژه­ها واژه تسنیم است:

المطففين‏ ، الجزء 30، الصفحة: 588، الآية: 27

وَ مِزَاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ ﴿27﴾

عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ ﴿28﴾

تسنیم لایعرفه العرب. یکی دیگر هم بود که معروف است ابوبکر که عرب بود بلد نبود: أبّ:

عبس‏ ، الجزء 30، الصفحة: 585، الآية: 31

وَ فَاكِهَةً وَ أَبّاً ﴿31﴾

که نمی­دانست أبّ یعنی چه و این لغت را بلد نبود و در لغات دیگر بود. ولی تسنیم جالب است که حالا أبّ شاید در بعضی موارد بین بعض اعراب مشهوریت داشت ولی تسنیم لایعرفه العرب. موارد دیگری هم برخورد کرده­ام که یادم نیست و اگر یک کسی دنبالش برود یک رساله زیبایی می­­شود آن چیزهایی که در قرآن آمده و لایعرفه العرب.

وقتی در ساده­ترین چیزهایش نیاز به مفسر هست چه برسد به آن مسائل سنگینی که تفسیر معنا نیاز دارد. در کتاب توحید صدوق یک روایت بلند بالا هست که (3د 35ث) خیلی روایت عالیی است و یک حالت کلیدی دارد برای خیلی از بحث­های تفسیری و معارفی: جوانی آمد خدمت امیرالمؤمنین و عرض کرد که یا امیرالمؤمنین هلکتُ هلاک شدم و از پا درآمدم حضرت فرمودند ویحک آخر چته؟ چرا می­گوئی هلکتُ گفت من در قرآن تناقض پیدا کرده­ام روایت مفصل و جالب است گفتند هات بگو ببینم کجایش تناقض است؟ شروع کرد خواندن: این آیه با این آیه تناقض دارد (حالا دیده می­شود بعضی در اینترنت و جاهایی دیگر مقالاتی می­نویسند در تناقضات قرآن در حالی که همان زمان این جوان با آن حالت تأدب آمد سؤال کرد و چه جواب­هایی جواب­های واقعاً کلیدی. چیزی نیست بگوئیم که حالا قرن بیست و یکم شده است و دارند خیلی شق القمر می­کنند) حضرت قبل از اینکه جوابش بدهند گفتند باز هم هست از این تناقضات؟ گفت بله یا امیرالمؤمنین گفتند هات باز هم بگو. اول او همه را ردیف کرد و همه تناقضات را گفت بعد حضرت شروع کردند یکی یکی جواب دادن که بعضی­هایش درست حالت کلیدی دارد. مثلاً راجع به حرف زدن و نزدن می­گوید یک آیه می­فرماید اینها اینجوری حرف می­زنند و یک آیه دیگر می­فرماید لایؤذَن لهم اصلاً اذن سخن گفتن ندارند یقوم الروح و الملائکة صفاً لایتکلمون اصلاً حق ندارند حرف بزنند. حضرت یک جمله کوتاه گفتند که علاوه بر اینکه شواهدی از آیات قرآن دارد کلید فهم معارف قیامت و همه آیات اینچنینی است فرمودند: ان للقیامة خمسین موقف کل موقف الف سنة. ببینید گفتند تو یک معادی شنیده­ای وقتی می­خواهی بروی سراغ قرآن باید بدانی که قیامتی که قرآن می­فرماید پنجاه تا موقف (محل وقوف) دارد و موقفی هم نیست که 5 دقیقه بمانند بلکه کل موقف الف سنة و در هر موقفی هزار سال نگه می­دارند پس مواقف احکام متفاوت دارند که در تعبیر ابن عباس هم که اینها را شنیده بوده از بیانات امیرالمؤمنین دارد تارات: ان للقیامة تارات (همان مواقف). این یک روایت حالت کلیدی دارد و آیات و روایاتی را که راجع به معاد است وقتی نگاه می­کنیم باید ببینیم مربوط به کدام موقف است؟ و این مواقف مترتب بر هم هستند و این خودش اولِ بابِ معارف است که همین که شنیدیم (قیامت) همه را حمل بر یک موقف و یک چیز نکنیم. (6د 25ث)

التوحيد 254 36- باب الرد على الثنوية و الزنادقة

5- حدثنا أحمد بن الحسن القطان قال حدثنا أحمد بن يحيى عن بكر بن عبد الله بن حبيب قال حدثني أحمد بن يعقوب بن مطر قال حدثنا محمد بن الحسن بن عبد العزيز الأحدب الجند بنيسابور قال وجدت في كتاب أبي بخطه حدثنا طلحة بن يزيد عن عبيد الله بن عبيد عن أبي معمر السعداني أن رجلا أتى أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ع فقال يا أمير المؤمنين إني قد شككت في كتاب الله المنزل قال له ع ثكلتك أمك و كيف شككت في كتاب الله المنزل قال لأني وجدت الكتاب يكذب بعضه بعضا.....

این معیت ثقلین به چه معناست؟ آیا به این معناست که قرآن به تنهایی حجت نیست؟ آیا آیات شریفه بدون یک روایت تفسیری حجیت دارد یا نه؟ مفصلاً راجع به آن بحث شده و بیش از هزار سال است محل بحث بوده است. شما در اصول دیده­اید که حتی عده­ای قائل شده­اند به عدم حجیت ظواهر (کتاب) که خیلی حرف عجیبی است و مرام اخباریین است و می­گویند ظواهر کتاب حجت نیست و تا روایتی نیاید حتی اگر ظهور هم داشته باشد حجیت ندارد و اصولیین هم بحث گسترده کرده­اند در کتاب­های اصولی. حاصل بحث­ها (البته بحث خیلی گسترده است) آنطور که به ذهن ما می­رسد این است که اساساً این که اهل بیت عدل قرآنند و ثقلین با هم همراهند برای تبیین همدیگر است و یهدی بعضه الی بعض است نه برای ممنوعیت و محصوریت. این نکته خیلی مهمی است. یعنی بگوئیم که ثقلین هر کدام به تنهایی اصلاً حق نداری بروی سراغشان. نه اتفاقاً معنای معیت این است که سراغ هر کدام بروی می­گویند بیا. من همه چیز می­توانم یادتان بدهم و هدایت به آن یکی هم می­کند. در خانه اهل بیت که بروی هدایت می­کنند به قرآن: روایت معروفی است که همه می­دانید که حضرت فرمودند (بعد از سؤال راوی و جواب حضرت) که چرا ساکت شدی؟ عرض کرد: چه بگویم؟ شما حکم را گفتید. فرمودند: چرا از من نمی­پرسی این را از کجای قرآن گفتم؟ ببینید دارند می­برندش سراغ فهم قرآن که اگر یک چیزی را از من می­خواهی دلیلش را از قرآن بخواه. حتی بالاترش در روایات هست: روایت از سماعة بن مهران است که امام صادق – سلام الله علیه – فرمودند (9د 35ث):

الكافي 2 599 كتاب فضل القرآن ..... ص : 596



3- عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْعَزِيزَ الْجَبَّارَ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ كِتَابَهُ وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَارُّ فِيهِ خَبَرُكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ

در همین قرآنی که خدا برای شما نازل کرده می­دانید چه­ها هست؟ خبر خود شما. خبر پیشینیان. خبر آیندگان. و خبر آسمان و زمین. می­گوئیم ما که قرآن می­خوانیم اینها در آن نیست. مخصوصاً آن کسانی که بعضی فکرها دارند و این وهابی­ها. بعد حضرت می­فرمایند اگر یک کسی پیدا شد و آیه را نشان داد بعد گفت این آیات لازمه­اش این است که در آسمان فلان خبر هست. یعنی از قرآن خبر آسمان را برای شما درآورد خیلی تعجب می­کنید و می­گوئید بله بله (همین طور است) یعنی تعبد نیست، فهم است. می­آید از خود آیه برای شما بیان می­کند. اگر نفهمید که تعجب ندارد و می­گوئید یک چیزی است که یک چیزی است که خودشان می­دانسته­اند و بدون مناسبت هم به یک چیزی ربطش داده­اند. وقتی سر درنیاوریم این است و نمی­فرمودند لتعجبتم. لتعجبتم یعنی اینکه تعجب می­کنید شما. تعجب یعنی چه؟ یعنی اینکه حالا که دیگر قرآن می­خوانید آن را می­فهمید. خیلی عجیب است. تعجب مال فهم است. آیا ممکن است کسی که چیزی نمی­فهمد تعجب کند؟ بگوید این کتاب خیلی سنگین است و نفهمیدم بخاطر همین خیلی تعجب کردم. از نفهمیدن که تعجب درنمی­آید. تعجب این است که از یک چیزی سر در می­آورد یراه عجیباً. حضرت می­فرمایند اگر یک کسی بیاید برای شما از همین قرآنی که شما دارید تلاوت می­کنید خبر آسمان­ها و زمین و شرق و غرب و ... برایتان بگوید لتعجبتم: می­گوئید عجب! این قرآن بود و در دست ما بود و ما اینها را خبر نداشتیم. بنا بر این قرآنی که اینچنین است وقتی که می­گویند برو سراغ او بگوئیم: نه اصلاً حرام است بروی سراغ قرآن. واجب است بروی سراغ هر دو با هم. به نظر می­رسد اینطور نیست. منظور این است که سراغ هر کدام بروی هدایت به دیگری می­کند. نه اینکه بگوید دور من نیا و تا دو تایی با هم نباشیم حق نداری سراغ ما بیایی. اصلاً این نیست. و لذا این همه سفارشات خود اهل بیت به قرآن که بروید سراغ قرآن، کجا قرآن می­گوید سراغ من نیایید؟ بله، می­گوید وقتی سراغ من آمدید آنوقت شرایط و خصوصیات دارد و باید بفهمید که اگر می­خواهید مقابل قرآن زانو بزنید باید با ضوابطش باشد. (12د 15ث) همچنین اهل بیت: کسی اگر برود در خانه اهل بیت بگوید من قرآن را قبول ندارم، این هم درست نیست و معلوم است و از محکمات مذهب اهل بیت است. خود ثقلین بودن برای قرآن و اهل بیت علامت یهدی بعضه الی بعض است نه علامت محصوریت و ممنوعیت و اینکه هیچکداممان حرف نمی­زنیم مگر اینکه با هم باشیم.

در این وادی بحث بسیار است و مرحوم صاحب وسائل یک باب در وسائل باز کرده­اند، آنطور که در حافظه­ام مانده، متجاوز از 80 تا روایت آورده­اند که ظاهر کتاب حجت نیست.

ادامه توضیح روایت: تناسب تعبیر دار هدنه در مورد دنیا با تفسیر پیامبر (ص) در پاسخ به مقداد (تنقیح سؤال):

این سؤالی که مقداد از دار هدنه پرسید حضرت تفسیر کردند به دار بلاغ و انقطاع، تناسب این با خود هدنه چیست؟ و هدنه که یعنی سکون و آرامش چه تناسبی با این تفسیر حضرت دارد؟ یک عبارتی پیامبر خدا بکار بردند خیلی عجیب. انکم فی دار هدنة یعنی چه؟ که سبب شد مقداد سؤال کند. لغت هدنة چه چیز است؟ مرحوم آشیخ محمد حسین که لغات را توضیح می­دهند بعد از اینکه روایت را نقل کردند اینطور فرمودند: أقول فی الصحاح هدن یهدن هدوناً: سکن. [فی دار هدنة یعنی فی دار سکون] و هَدَّنَه أی سَکَّنَه قال و الاسم منها الهدنة و منه قولهم هُدنَةٌ علی دَخَن أی سکونٌ علی غِلٍّ. اگر هدنه به معنای سکون باشد یعنی لغت را در غیر معنایش حضرت به کار برده­اند؟ چطور باید معنا کنیم؟ مردم شما در خانه آرام و ساکن هستید و انتم علی ظهر سفر و بر پشت یک سیر یک مسافرت سوار هستید. اینکه تناقض می­شود. اگر خانه­ای است هدنه و آرام، خانه که دار سفر نیست، دار قرار و دار حضر است. چطور می­شود؟ چه برسد به آن تفسیر بعدی که خودشان تفسیر فرمودند به دار بلاغ و انقطاع. سکون که هدنه است چه مناسبتی با بلاغ و انقطاع دارد؟ این سؤال کوچکی نیست. و زیبایی این روایت هم به چنین چیزهایی است که اول یک واژه­ای بگویند ابهام­دار و ذهن­ها و نفوس را بکشد بسوی خودش که معنایش را بفهمند و بعد از ناحیه خود حضرت توضیح آن بیاید. توضیحش را هم همان اول دادند و متفرع کردند بر آن و به نظر می­رسد که انتم علی ظهر سفر مربوط می­شود به لغت هدنه: یعنی این دار هدنه یک چیزی است که چون من گفتم هدنه لذا گفتم و انتم علی ظهر سفر. همان چیزی که ما تناقض می­بینیم حضرت می­خواهند بفرمایند تناقض نیست بلکه مقصود من همین است. لذا مثل اینکه باید بیشتر تأمل کنیم. هدن به معنای سکن است همانطور که از صحاح نقل کردند. اما هدنه به معنای صلح و سازش هم می­آید زمان هدنه که می­گویند یعنی زمان صلح و مهادنه در جواهر در کتاب جهاد اگر ببینید یکی از مباحثی که در کتاب جهاد می­آید در آن اواخر کتاب هم می­آید فصل فی المهادنة است: با کفار می­خواهند هدنه کنند (صلح کنند بعد از جنگ). چرا اگر هدنه به معنای سکون است به صلح گفته­اند مهادنه؟ فوری می­گوئیم خوب مانعی ندارد جنگ ساکن می­شود و آرام و قرار می­گیرد. آیا مهادنه با صلح یکی است؟ لغت صلح با هدنه یکی است یا نه؟ (17د 25ث) آن بحث­هایی که در لغت داشتیم راجع به اشتقاق کبیر و حروف کلمه و ... (اینجا مورد استفاده دارد) خود مثلاً هدن با دهن در تمام حروف با هم شریکند و فقط جایش عوض شده:

القلم‏ ، الجزء 29، الصفحة: 564، الآية: 9

وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ ﴿9﴾



تدهن یعنی چه؟ مداهنة و مهادنة خیلی نزدیک هم­اند. مداهنه یعنی رام شدن و آرام شدن و کوتاه آمدن. خود همان دهن به معنای روغن است و روغن یک چیز نرم و رام است که حالت سرسختی در آن نیست. مهادنه هم یک نحو سستی درش هست و دیگر آن حرب و جنگ آرام می­شود و فروکش می­کند. اگر یک جنگی کلاً تمام شود و بیایند احقاق حقوق کنند و صلح کنند و بگویند جنگ تمام شد نمی­گویند مهادنه. این را می­گویند پایان جنگ (یا پیروزی بود یا صلح مطلق) وقتی نزاع­ها برطرف شد مهادنه نیست بلکه مهادنه جایی است که الان خودمان می­گوئیم آتش­بس. آتش­بس یعنی جنگ تمام نشده و هنوز آتش زیر خاکستر است ولی بیاییم هدنه کنیم یعنی فعلاً شرایطی است که دیگر جنگ نمی­کنیم ولی نزاع تمام نشده و زیر این آرامش مبادی ناآرامی هست. این شاید یکی از وجوه برای جواب باشد. (19د 40ث)

در ادامه روایت نکاتی است که مقصود ماست و در بحث تفسیری حالت کلیدی دارد: عباراتی مثل: ظاهره حکم و باطنه علم که خیلی بیان عجیبی است، همین طور حضرت فرمودند: فیه تفصیل و بیان و تحصیل سه چیز در قرآن پیدا می­کنید: تفصیل، بیان، تحصیل. بعد فرمودند که: له نجوم و علی نجومه نجوم. اینها عباراتی است که خیلی مهم است برای مقصود ما. و آخرین عبارتی که مورد نظر ماست: و دلیل علی المعرفة لمن عرف الصفة که مقصود اصلی ما از این روایت همین کلمه است. اگر می­خواهیم تفسیر بحث کنیم باید ببینیم این چیزی که پیامبر خدا فرموده که قرآن دلیلٌ علی المعرفة ولی نه برای همه بلکه لمن عرف الصفة برای آنکه صفت را بشناسد این یعنی چه؟ (21د 20ث)

فعلاً به رابطه بین هدنه بودن با عبارات بعدی حضرت می­پردازیم. پس هدنه آیا به این معناست که مثلاً در هادن الصبی که دارند (همانطور که معروف است با بچه باید بچگی کنی): با بچه کنار بیا. مهادنه این است که الان نه شما بچه می­شوی نه بچه می­تواند شما را درک کند اما با بچه می­توانی مهادنه کنی. مهادنه چیست؟ یک نحو سازش اینجوری که مبادی فکری شما با مبادی فکری او الان هماهنگ نشده و صلح و سازشی با بچه پیدا نکرده­اید اما دارید با او بچگی می­کنید به اندازه­ای که نزاعی نباشد و اوضاع آرام باشد.

در اشتقاق کبیر هم اگر جلوتر بروید هون (الذین یمشون علی الارض هوناً) را داریم. تمام این واژه­هایی که با «ه» و «و» و «ن» و «د» می­آید در آن یک نحو معنای سستی و آرام گرفتن یک اشتعال یا یک حرب به مناسبت مورد هست. یک واژه دیگر از این باب وهن (العنكبوت‏ ، الجزء 20، الصفحة: 401، الآية: 41 ... وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ ...) است. اگر نگاه کنید در غالب موارد این باب در اشتقاق کبیر به اطمینان می­رسید که در واژه­های اینچنینی یک جور معنای سستی و خمود و ... هست. اگر چنین است وقتی حضرت می­فرمایند دار هدنه یعنی این دنیا داری است که ظاهرش آرامش است و خیال می­کنی سکون است اما در باطنش آرامش نیست:

النمل‏ ، الجزء 20، الصفحة: 384، الآية: 88

وَ تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ

کوهها را می­بینی خیال می­کنی آرام و ساکن و منجمدند و هی تمر مر السحاب مثل این ابرها که دارد باد می­بردشان این کوهها در حرکت هستند. در این روایت هم کأنه حضرت می­فرمایند ایها الناس شما در یک خانه آرام قشنگی نشسته­اید اما خیالتان می­رسد اینگونه است و حال آنکه در باطن این خانه آرام لحظه به لحظه تکاپو و حرکت و سفر است.

حکایتی آموزنده در ارتباط با معنای ادامه روایت:

·ساعتی برای پادشاهی هدیه بردند. ساعت قشنگی بود و اوائل کار ساعت هم بود. وقتی به او دادند خیلی خوشش آمد و گفت این ساعت زمان را برای من نشان می­دهد، خیلی زیباست و می­توانم تنظیم کنم که مثلاً چه وقت بیایم روی تخت جلوس کنم و ... یک هدیه حسابی هم به آن کسی که آورده بود داد و آن را در قصر گذاشتند. بعد از چند روز که گذشت یکی از این اطرافیان (خدام قصر) را صدا کرد و گفت بردار این را ببر نیستش کن (این هدیه به این زیبایی را). گفتند چرا؟ گفت این چند روزه که اینجاست دارد مرگ من را به من نشان می­دهد. نه اینکه کاملاً چهارمیخ چسبیده به این دنیا بود می­خواست همیشه اینجا باشد مبادا اسم این ببری که من از این تخت جدا بشوم ولی این دارد می­گوید تق تق تق ... یعنی هر کدامش وقتی دارد می­رود دارد می­گذرد ما می­خواهیم نگذرد و همه چیز بماند و ثابت باشد ولی این می­گوید نه دارد می­گذرد. حاجی آقا می­فرمودند که من تعبیری رساتر در بیان حقیقت زندگی دنیا و انسان از این جمله نهج البلاغه ندیدم که: انفاسک خطاک الی الموت (عین این تعبیر پیدا نشد، بلکه به این شکل پیدا شد: نهج‏البلاغة 480 74- ..... ص : 480 : 74- وَ قَالَ ع نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ) این نفسی که می­کشی هر نفسی یک گام است. وقتی راه افتادی داری می­روی آنجا هر گامی که برمی­داری داری نزدیک می­شوی. امیرالمؤمنین می­فرمایند این نفسی که می­کشی گام­هایی است که داری برمی­داری بسوی مرگ. خیلی تعبیر زیبایی است. آن سلطان اگر این را دیده بود آنوقت می­گوئیم ساعت را می­خواهی محو کنی نفس­هایت را هم می­توانی محو کنی؟ این را به عنوان یک ساعت همیشه حاضر نمی­توانی هیچ کاریش کنی. آیا این درست است یا نه؟ که هدنه یعنی یک نحو سکون و آرامشی که آرامش و قرار واقعی نیست و با این حساب حضرت از یک چیزی که ما در ابتدا تناقض می­دیدیم استفاده کردند و در ادامه هم تفسیری می­فرمایند که بسیار زیباست. (26د 40ث)

ادامه توضیح روایت: توصیف دنیا

وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ: سیر هم یواش یواش نیست. قلب من و شما که می­خواهد خون به بدنمان برساند و زنده باشیم قرار نیست هر شبانه روزی یک بار بزند بلکه در یک دقیقه­ای که شصت ثانیه است از این تعداد ثانیه­ها هم بیشتر می­زند یعنی در هر ثانیه­ای یک بار و خرده­ای زده است. پس ببینید که چه کار سریعی در بدن ما دارد می­شود. خیلی عجیب است و یکی از اعضای مهم بدن ما که همین قلب است با هر تیک ساعت بیش از یک بار می­زند.

وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ: هر چه می­بینید نو است اینها می­گذرند و کهنه­اش می­کنند وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ: هر چه می­گوئید هنوز خیلی مانده می­بینید یکدفعه شده چهل سالش، پنجاه سالش وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ: چیزهایی که وعده­اش داده بودند نزدیک شد حالا که اینجوری است فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ [در قرآن داریم جهّزهم بجهازهم در قصه حضرت یوسف که زاد و توشه راه را بار شتران کردند] یک زاد و توشه­ای و یک جهازی برای خودتان آماده کنید لِبُعْدِ الْمَجَازِ: [مجاز مصدر میمی است: المجاز أی الجواز أی السفر] برای این سفر طولانی (29د 3ث)

حال به عنوان مقدمه بحث­های بعدی: مقداد سؤال می­کند از محضر حضرت که وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ این که فرمودید هدنه­ای هست و ما بر پشت سفر هستیم چیست؟ تعریفش چیست و مقصود شما چیست؟ حضرت فرمودند که دَارُ بَلَاغٍ [رسیدن] وَ انْقِطَاعٍ [جدا شدن و منقطع شدن] جمله­ای به این کوتاهی و پربار و مناسب هم باید باشد با معنای لغوی هدنه. خانه­ای که می­رسید و جدا می­شوید. آن ثبات و آرامشی که احساس می­کنید خودتان اگر نگاهش کنید می­بینید یک سیر دائمی است که مرتباً به یک چیزی می­رسید و همان لحظه وصول همان و گذشتن او همان. این یک معنایی است که ممکن است بگوئیم ظاهر عبارت است و همان چیزی است که ما در کتابهای طلبگی داریم: متصرم الوجود. تصرم یعنی مرتباً یوجَد فینعدم و اصلاً کیان و ذات و جوهره­اش این است که متصرم است و یک لحظه وجودش قرار ندارد. الان این لحظه قبلی که من حرف می­زدم گذشت و رفت و لحظه بعدی هم هنوز نیامده و خدای متعال از کتم و کتوم عالم دارد می­آوردش به ظهور و وقتی که به ظهور آمد دوباره برمی­گردد به بطون. آن سیال است و فقط یک لحظه­اش ظهور دارد و بقیه­اش در قوه خیال ما گذشته­اش نقش می­بندد و آینده آن را هم مترصد هستیم که ببینیم. بلاغ: وقتی مترصد هستیم که ببینیمش و انقطاع: وقتی که خود او در غیب عالم قرار می­گیرد و ما هم در قوه خیال یک صورتی از آن داریم. پس این فقره چه مناسبتی با قبلی دارد؟ حضرت فرمودند داری است که ظاهرش آرامش است اما لحظه به لحظه دارید به چیز نوی می­رسید و لحظه وصول همان و جداشدن همان. قرار نیست یک لحظه برای شما بماند.

عارفان هر دمی دو عید کنند --- عنکبوتان مگس قدید کنند [دم: نفس کشیدن است. (32د) عید از عاد به معنای رجع است. قدید: گوشت را وقتی می­گذارند آفتاب که برای زمستان خشک شود به آن می­گویند قدید. عنکبوت برای مدتی در صندوقخانه تار خودش مگس را می­پیچد. قدید کردن عنکبوت این است و مگس را خوب می­پیچد و بعد همانجا خشک می­شود و برای مثلاً زمستانش خوراک را خشک می­کند. آن کسانی که سر در می­آورند از اوضاع این عالم هر دمی چیز نو می­بینند اما آن عنکبوت همه چیز را کهنه و ثابت می­بیند و بلکه کهنه­اش می­کند و اصلاً می­خواهد نگهش دارد که همیشه برایش بماند.] (33د)

اینکه حضرت می­فرمایند دار بلاغ و انقطاع بیشتر کار دارد که سؤالش را مطرح می­کنم جوابش به عهده شما: حضرت فرمودند که دار هدنه است بعد خودشان هدنه را تفسیر فرمودند به رسیدن و جدا شدن در خانه­ای که هدنه است رسیدن و جدا شدن چطور تفسیر می­شود؟ ظاهر هدنه که سکون است و در این سکون که رسیدن و جدا شدن نیست. چطور شد که حضرت با اینکه اسمش را فرمودند هدنه ولی وقتی تفسیر کردند آن آرامش و سکونش را به هم زدند و فرمودند دار بلاغ و انقطاع؟ هنوز باید تناسب بین تفسیر خود حضرت با عنوان هدنه­ای را که برای دار دنیا قرار دادند را بیشتر برسیم. (34د 11ث)

سؤال: آیا ممکن است اینجا که حضرت دارند توضیح می­دهند و جناب مقداد سؤال می­کند خواسته باشد از موصوف سؤال کند نه از این صفت؟ یعنی توضیح دار هدنه برایش خیلی مهم نبوده و در واقع خواسته همان حقیقت دنیا را برایش بگوید منتها چون حضرت با این اسم گفته بودند ایشان هم با این اسم پرسیده­اند؟ جواب: مطلب واقعیتش همین طور است اما آیا وقتی می­خواهند از یک موصوفی سؤال کنند تعنون آن موصوف به آن وصف خاص گتره­ای است؟ جزاف است و همین طوری می­خواهیم حرفی بزنیم؟ یا نه، موصوف از آن حیثی که موصوف به این صفت است می­خواهم وصفش کنم. یعنی آیا من که گفتم دار هدنه، به اندک مناسبتی گفتم ولی بعدش دیگر با این عنوان هدنه کار ندارم و شما هم که سؤال می­کنید ما دار الهدنة می­خواهید دنیا را برایتان وصف کنم و من هم یک وصف­هایی می­کنم که اصلاً هم به این تعنون دنیا به دار هدنه کار ندارم؟ آیا اینجور است؟ یا نه، مقتضای محاوره عقلائیه این است که اگر دنیا معنون می­شود به عنوان هدنه توضیحی هم که برای دنیا می­دهیم نه اینکه یک سری واقعیاتی راجع به دنیا باشد ولی ربطی به این وصف نداشته باشد. و لذا مقداد هم با همان تعبیری که حضرت فرمودند سؤال می­کند: ما دار الهدنة. نمی­خواهد بگوید یه مقدار برای ما وصف دنیا کنید و مطالب اخلاقی بگوئید تا دلمان نرم شود و حال تقوا در ما ایجاد شود. اصلاً مقصود مقداد به نظر می­رسد این نبوده است. ما دار الهدنة غیر از انکه از آثارش مطلب اخلاقی بود مقصود اصلی مقداد مطلب معارفی بود و می­خواست سر در بیاورد. این مهم بود. معارف غیر از اخلاقیات و تقواست و اینها از آثارش است و هر که معرفتش بیشتر اخلاقش و تقوایش بالاتر. لذا به نظر می­رسد که علی ای حال باید آن تفسیر حضرت از دار الهدنه با تعنونی که دنیا در لسان حضرت در این روایت شریفه به دار هدنه پیدا کرده باید در مورد یک تناسبی فکر کنیم. (36د 47ث)

سؤالات بعد از درس:



سؤال: (41د 35ث) آیا سلمان به حضرت صدیقه – سلام الله علیها – محرم بوده است؟ چون بعضی جاها می­بینیم که حضرت صدیقه (س) خیلی با سلمان خودمانی برخورد می­کردند و می­آیند و می­روند و می­فرمایند جفا کردی چند روز نیامدی به ما سر بزنی. جواب: در مهج الدعوات مرحوم سید یک دعایی را نقل می­کنند و خیلی عجیب است که سلمان می­گوید رفتم داخل و حضرت نشسته بودند و توصیفاتی می­کند. اما ظاهراً محرم شرعی نبودند و اینکه آزاد شده پدرشان باشند [آنگونه که سؤال کننده به نقل از مرحوم آقای عسکری نقل می­کنند و تصور کرده به درد محرمیت می­خورد] اگر درست هم باشد محرمیت شرعی نمی­آورد حتی برای غلامی که در خانه مالکش است. (کنیز برای مرد محرم هست ولی غلام برای زن اینگونه نیست). وجوه متعددی دارد: یکی که قابل عرضه است به عرف عام این است که سلمان حدود 400 سالش بود (سیصد و اندی سال داشت) و همین جور که آیه می­فرماید القواعد من النساء، آن پیرمردِ آنجوری را خود عرف عام در آن سن با او معامله یک نامحرمی که مرد جوانی است نمی­کند (حتی دارد که آن نامحرم کور بود حضرت بلند شدند و رفتند گفتند بوی مرا متوجه می­شود اما آن سن دیگر آن مواجهه را ندارد). شاهدش هم آن آیه شریفه است که می­گوید از آن طرف زنهایی که القواعد من النساء که لا یرجون نکاحا اصلاً مطلب تمام شده و در فکر این چیزها نیستند اینها مانعی ندارد که أن یضعن ثیابهن. این یک وجهش. اما سلمان منا اهل البیت یک جور دیگر است که سلمان آن مقام معنویتی که داشت اصلاً چشم ولایت­بین و باطن­بین داشت و آن نورانیت حضرت صدیقه (س) را می­دید چه بخواهد و چه نخواهد. آن سلمان بودن سلمان هم به آن بود و کاری به این جاها نداشت. این مطالبی است که دیگر نمی­شود به عرف عرضه کرد. برای جناب سلمان البته پوشش چادر و اینها داشتند اما اینکه بخواهند فرار کنند و اجتناب کنند نداشتند ولی برای مثل ابوذر اینطور نبود و آنها هم سنشان کم بود بخلاف سلمان. واقعاً اگر کسی سلمان را ببیند با آن سن واقعیش و آن پیرمردی­ای که ایشان داشت اصلاً می­بیند که آنطور نیست که حضرت بخواهند از او فرار کنند. (اتمام جلسه اول)