بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات منبر در تفت-ایام فاطمیه-آیه مبارکه نور

فهرست مباحث مربوط به حضرت فاطمة سلام الله علیها





ایام فاطمیه سال 96 در حسینیه تفت
جلسۀ اوّل
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب إله العالمین أبی القاسم المصطفی محمّد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنةالله علی أعدائهم أجمعین
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه أرضک طوعاً و تمتّعه فیها طویلاً ، اللهم مُنَّ علینا بظهور ولیک و عجّل له بالفرج و العافیة و النصر
قال الله تعالی فی کتابه الکریم، أعوذ بالله من الشیطان الرجیم،
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في‏ زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضي‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ 1
از باب اینکه أمثال بنده که اهل منبر رفتن نیستند اوّل باید عذر خواهی بکنم، یک جهت خوبی هم دارد که أمثال من که منبر می رویم قدر بقیه منبرهای دیگر را می دانید.
عرض کنم که یک مجلسی بود همین ایام شهادت حضرت صدیقه - سلام الله علیها-، صاحبِ منزل از سادات جلیل القدر بودند وارد شدیم، به من فرمودند: اگر چند کلمه ای حرف می زنی، راجع به آیۀ مبارکه نور صحبت کن. همینطور ابتداء به ساکن چند کلمه ای صحبت کردم و طوری بود که مطلوب ایشان افتاد، الآن هم فرمودند و مقدّر است که مزاحمتی بکنم یادم آمد از آن جلسه، گفتم مناسبت دارد در مجالس حضرت صدیقه - سلام الله علیها- آیات شریفه قرآن که مربوط به حضرت هست بحث بشود هم مفادش هم ارتباطش با حضرت - سلام الله علیها- لذا آیات متعددی در قرآن کریم مربوط به حضرت صدیقه - سلام الله علیها- است؛ سوره کوثر که معروف است، سوره مبارکۀ دهر معلوم است، آیۀ مباهله معلوم است، آیۀ تطهیر معلوم است، یکی از آیاتی که اگر فرمایش امام معصوم نبود و تفسیر خود اهل البیت - علیهم السلام- نبود قرار نبود ما خودمان حرفی بزنیم و تطبیقی انجام بدهیم أمّا بحمدالله تعالی در ذیلش حدیث آمده، امام معصوم اسم برده اند وتطبیق کرده اند مطالب را و در مواردی توضیح خاص خودش را داده اند.
لذا ما چون خود اهل البیت - علیهم السلام - ارشاد فرمودند می توانیم بیشتر فکر کنیم، حرف بزنیم و ببینیم چه فرموده اند وچه جوری است که این آیۀ مبارکه به حضرت صدیقه کبری که صاحب این ایّام و صاحب مجلس هستند مربوط می شود؛ اصل این آیۀ مبارکه که همه هم شنیدند و می دانند چه آثاری دارد و چه خواصّی دارد،
شروع آیۀ کریمه اینست که: «اللهُ نُور السَّموات وَ الأرض»، خدای متعال نور آسمانها و زمین است. معلوم است که اینجا مقصود از نور این نوری که چشم ما از طریق خورشید یا از طریق لامپ، نور را می بینیم این نور منظور نیست این نور که لحظه به لحظه از آن معدنِ خودش قطع بشود محو و نابود می شود الآن چراغ روشن است شما کلیدش را بزنید نور رفت، این نوری که بندِ به یک کلید است تا بزنید می رود این می خواهد مَثَل قرار بگیرد برای خدای متعال؟ مبدأ مطلقی که همیشه بوده و هست و خواهد بود بلکه فوق این حرفهاست مبدأ همۀ دار وجود است، قرآن کریم که می فرماید: «نُور السَّموات وَ الأرض»، یعنی این نور (اشاره به نور لامپ) ؟ این لحظه به لحظه باید طیِّ طریق کند، هرکجا بخواهید جلویش را بگیرید می گیرید. این نورِ حسِّی که هر چی شما فکرش کنید سراپایش ضعف است؟ اگر نور از این طرف بیاید صورتتان را برگردانید دیگر این نور را نمی بینید، نوری که حتماً باید به طرف او باشید تا ببینید این چه چیزی است که خدای متعال مَثَل می خواهد برای خودش بزند به این بزند؟ پس یعنی چه؟ این نور غیر از نوری است که این چشم مادّی می بیند، بله اشتراکی دارد در این دنیا، نور خودش ظاهر است و هر چه را بخواهید ببینید بوسیلۀ او می بینید: «الظاهرُ لنفسه، المُظهِرُ لغیره»، خوب این یک چیزی شد پس اگر یک حقیقتی باشد که اصلاً نیاز ندارد دیگری ظاهرش کند، خودش ظاهر است همۀ دم و دستگاه خلقت، عوالم لایتناهی را هم ظاهر می کند ایجاد می کند این خوب است، شما ببینید یکی از کارهایی که این نور حسّی انجام می دهد هدایت است جایی که تاریک است نور نیست نمی توانید راه بروید أمّا یک شمع ضعیف می آید یک لامپ می آید یا خورشیدی است که نور قویّ است که خدای متعال او را معدنِ أنوار حسّی قرار داده وقتی می آید همه جا را می بینید وقتی چشمتان دید به دیوار نمی خورید، به چاه نمی افتید، اگر جایی می خواهید بروید راه را پیدا می کنید به هدف می رسید. نور وسیلۀ هدایت است سبب هدایت است بوسیلۀ اوست که به منزل می رسید، این هم معنای خوبی است. در روایت هم دارد هر کس هرچه فهمید از این آیه:« اللهُ نورُ السَّموات وَ الأرض»، خدای متعال هدایتگر تمام آسمانها و زمین و هرکه در آنهاست لحظه به لحظه مخلوقات نیاز به هدایت دارند، «یَسئَله مَن فی السّموات و الأرض کُلّ یَومِ هُو فی شَأن2» دم به دم خلائق دستِ گداییشان پیشگاه الهی دراز است، خدایا؛ لحظۀ بعد ندهی وامانده ایم، فرعون به حضرت موسی چه عرض کرد؟ «مَن رَبُّ السَّموات وَ الأرض3» «رَبُّنَا الَذی أعطی کُلّ شَیئ خَلقَه ثُمّ هَدی4» همه را ایجاد کرده بعد هم هدایت فرموده؛ پس هادی است. نور کاری که ازش می آید هدایت کردن است به این معنا «الله نورُ السَّموات وَ الأرض»، ذرّه ای نیست در آسمانها و زمین که هیچ لحظه ای محتاج هدایت نباشد، هادیِ او، هدایتگرِ او، بردنِ او بسوی آن چیزی که مقصد اوست کیست؟ خدای متعال است، امام فرمودند: «هادٍ لأهل السموات و الأرض5» معنای خیلی روشن است،
و اگر نور به این معنا باشد خیلی خوب است اگر هم به معنای «الظاهرُ لِنفسِه، المُظهِرُ لغَیره» باشد یعنی خودش ظاهر است و دیگران را هم ظاهر می کند الآن نوری که اینجا هست دیگر نباید نور دیگری بیاید به ما نشانش بدهد. خودش را می بینیم شما نوری را پیدا کرده اید بگویید نور دیگری بیاورید تا نور قبلی را ببینیم؟ نور نیاز ندارد به نور، ولی چیزهای دیگری که نور ندارند توسط این نور آشکار می شوند در آن فقرۀ دعا منسوب به حضرت سیدالشهداء - سلام الله علیه- هست « ألِغَیرکَ مِنَ الظهور ما لیسَ لکَ حَتّی یکونَ هُو المُظهِرُ لکَ6»: خدایا تو از همه چیز ظاهرتر هستی و هرچه غیر از تو هست تو او را ظاهر می کنی، این معنا اگر باشد بمعنای عقلانی بلند است، هر کس درکش بکند خوشا به حالش، بعد مراجعه می کند می بیند قرآن کریم می فرماید:«الله نورُ السَّموات وَ الأرض»، خدای متعال ممکن نیست چیزی او را ظاهر کند وجودش از خودش است، ازلیّ است، ابدیّ است، أمّا سماوات و أرض همه تاریکند، اگر بخواهند به وجود بیایند، به ظهور بیایند، خودنمایی کنند محتاج او هستند و لذا روی این بیان نیازی هم نیست به آنچه بعض مفسّرین گفته اند: «الله منوّرُ السموات و الأرض»، خوب معلوم است وجودی که خودش روی پای خودش است فقیر نیست به دیگری محتاج نیست این همانی است که منوّر السموات و الأرض، مانعی ندارد تا اندازه ای که کسی به آیۀ مبارکه مراجعه می کند چقدر بفهمد. این یک مقدّمه ای بود.
شروع آیۀ شریفه، قرآن کریم است اقیانوس معارف است، شروع فرموده مطلبی را با مؤمنینِ معتقدین، آنهایی که از بالا تا پایین، حاج آقای حسن زاده زیاد در درسشان می فرمودند: قرآن فرموده:« هُوَ الذی بَعَثَ فی الاُمیّینَ رَسولاً مِنهم7» خدا در بین کسانی که درس نخواندند و چیزی نمی دانند، البته یکی از معانی اش اینست که فرمودند، خدا بین اینها پیامبر را مبعوث کرد. بعد ایشان می گفتند: این «اُمیّیّن» می دانید یعنی چه؟ یعنی بزرگان نوابغ بشر، فارابی، ابن سینا، ملاصدرا، علامۀ حلی، شیخ طوسی، یک عمر درس خواندند أمّا وقتی می رسند مقابل حضرت، زانو می زنند قرآن می گوید اُمّی است، بیایید همه شما اُمّی هستید، نکتۀ قشنگی بود استاد زیاد می گفتند، منظور اینکه این قرآن است: «بَعَثَ فی الاُمیّین»، همۀ نابغه ها جمع بشوید الآن می خواهد خدای متعال بر حبیب خودش خاتم النبیین - صلی الله علیه و آله- آیه ای نازل بفرماید، معرفت بدهد به بنده های خودش، چه شروع فرموده؟ «الله نورُ السَّموات و الأرض» در حدیث دارد که«إنَّ للقرآن بطناً وَ لِبَطنِهِ بَطناً إلی سَبعینَ بطناً8»، هر آیۀ قرآن را که می بینید تا هفتاد تا عمق دارد، باطن و توضیح دارد. این مَطلعِ آیۀ شریفه است حالا این بحث ما نیست، دنبالۀ آیه که امام توضیح داده اند: «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشکاةٍ»، این خدایی که نور السموات و الأرض است می خواهد در آیۀ شریفه برای خودش مَثَل بزند، مَثَلِ خدای متعال چیست؟ «کَمِشکاةٍ» ، مِشکات را مفسّرین دو معنا گفته اند: مرحوم طبرسی در مجمع البیان (مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏7، ص: 224) اوّلین معنایی که برای مِشکات می گویند معنایی است که الآن خیلی متداول نیست ولی (کسانی که) یک کم، سنّ بالا باشند کاملاً آشنا هستند، در منزل ها یک تاقچه ای بود مخصوص چراغ، کُوّه ای بود در اتاق که فقط چراغ می گذاشتند، عرب به این جایگاهِ چراغ می گوید: مِشکات، یک معنای دیگری هم دارد که آن هم در مجمع البیان مفصّل هست: یعنی جایی که مَشعَل را در آن می گذاشتند مثلاً وقتی می گفتند: چِلچِله، یک پایه هایی باید باشد تا این چراغ ها را در آن بگذارند، محل استقرار چراغ و جایی که چراغ در آن قرار می گیرد که اگر آن نبود می افتاد،
چراغ کارش نورافشانی است پایه می خواهد تا او را بگیرد و او نور بدهد این را می گفتند: مِشکات، حالا توضیحی برای معنای اوّل عرض بکنم جایی را می گذارند در اتاق برای چراغ، آیۀ شریفه می فرماید: مَثَل نور خدای متعال این تاقچه را در نظر بگیرید «کَمِشکاةٍ فیها مصباحٌ»، یک چراغ در این کُوّه و تاقچه گذاشته، «المِصباحُ فی زُجاجَة»، این چراغ، پشتِ یک شیشه قرار دارد، قدیم ها آن شیشه هم بود اگر یادتان باشد تاقچه دوتا ورودی داشت یکی روبه اتاق بود شیشه ای می گذاشتند برای اینکه کسی نرود دست بزند به چراغ، حِفاظ آن چراغ بود یک مَنفَذی هم از پشت بود دست می کردند چراغ را می گذاشتند، «کمشکاةٍ فیها مصباحٌ»، این جایی است که در آن مصباح قرار گرفته «المصباح فی زجاجة»، این چراغ هم پشتش شیشه ای قرار گرفته، می دانید این شیشه چگونه است؟ «الزجاجة کأنّها کوکبٌ دریّ»، این شیشه که پشت این چراغ قرار گرفته مانند یک ستارۀ تابناک نورافشانی می کند. مصباح زَیت می خواهد یک چیزی که سبب شود این چراغ نور بدهد، «یُوقدُ مِن شَجَرةٍ زَیتونةٍ لاشَرقیّةٍ وَ لاغربیّةٍ یَکادُ زَیتُها یُضیئ»، این چراغ که این چنین نور می دهد می دانید زیتش، آن چیزی که او را روشن می کند از کجا آمده؟ از زیتون، درخت مبارکی که نه شرقی است و نه غربی، «لا شرقیةٍ و لا غربیة یکاد زیتُها یُضِیئ و لو لم تَمسَسهُ نارٌ»، همه جا وقتی می خواهد زَیتی نور بدهد باید مَشعَل ببرید روشنش بکنید تا نور بدهد فتیله ای داشته باشد تا نور بدهد أمّا این چراغ و زیتِ او از چیزهایی است که نیاز ندارد آتش بیاورید تا این آتش سبب شود نور بدهد، «یکاد زیتها یُضیئ و لو لم تَمسَسهُ نارٌ»، خودِ زیت او دارد نور می دهد چه برسد به آن چراغ، زیت که خودش نور نمی دهد زیت زمینه می شود که چراغ نور بدهد این آیه می فرماید: چراغی است که زیتش دارد نور می دهد، «وَ لو تَمسَسهَ نارٌ نورٌ علی نور»، هنوز زیتش که به مصباح نرسیده دارد نور می دهد دیگه وقتی مصباح می شود چه می شود؟،« کوکبٌ دُرّیّ»، لذا فرمود: «نورٌ علی نورٍ»، زیتش نور است مصباحش نور است این مصباح و زُجاجه با هم تشکیل نور می دهند مجموعش می شود: کوکبٌ دُرّیّ، همۀ اینها با هم می شود یک ستارۀ تابناک، «نورٌ علی نورٍ یَهدِی الله لِنُورِهِ مَن یَشاءُ».
ببینید این مثالی است که دنبال «اللهُ نورُ السموات و الأرض»، خدای متعال فرموده، حالا سؤال: خدا یک وجود بسیط است یا چند چیز است؟ معلوم است که خدا واحد است، أحد است، صمد است، ترکیب که در خدا نیست، سؤال اینست: چرا وقتی خدای متعال می خواهد مَثَل نور خودش را بفرماید به چیزی مثال می زند که تشکیل شده از چند چیز؟ هم مِشکات است، هم مصباح است، هم زجاجه است، هم درخت است وهم زیت است؟ خدایا تو نور بسیط علی الاطلاق هستی، چرا وقتی می خواهی مثال خودت را بزنی پنج چیز را اسم می بری؟ بعداً هم چیزهایی اضافه می کنی که می شود بیشتر از پنج تا، گفتیم: خدای متعال می فرماید: من نورم یعنی هدایت می کنم همه را، اگر می خواهید مَثَل این هدایت را برایتان توضیح بدهم، بخواهم این هدایت را مجسّمش کنم چاره ای ندارم چند چیز بگویم، خدای متعال فرمود: «نورُ السَّموات وَ الأرض»، همۀ آسمانها را من به ظهور آوردم همه تاریکند من خودم روشن، همه را هم به وجود آوردم اگر بخواهم مَثَلی بزنم که اینها وسائط فیض من باشند، فیضی که همه را به وجود آوردم، اینها یک آیینه ای باشند که این را به ظهور آوردند چاره ای نیست من ارتباطی بینشان قرار داده ام که باید چند چیز باشند تا به آنها مثال بزنم وإلاّ تاقچه و چراغ و مصباح که یک نور حسّی است که سراپایش ضعف است، ما کدام چراغ حسّی داریم که زیتش نور بدهد؟ أمّا آیه می فرماید: این مَثَلی که برای شما زدم زیتش نور می دهد نورٌ علی نورٍ، خدایا چه چیزی می خواهی بفرمایی؟
اینجاست امام معصوم توضیح می دهند در تفسیر برهان (البرهان في تفسير القرآن، ج‏4، ص: 67) و سایر کتب ببینید چند تا روایات است با مضامین مختلف، بزنگاهش که مربوط مجلس ماست را عرض کنم: حضرت فرمودند اگر مسألۀ هدایت و ظهور فیض کائنات است مربوط می شود به جدّما- صلی الله علیه و آله، خدای متعال می فرماید: من که نور سماوات و أرضم، آنچه را که مَثَل این هدایت و ظهور کائنات است عدّه ای را که از أنوار خودم هستند طوری قرارشان داده ام که از هیئت اجتماع این چند نفر است که مَثَل نور من به ظهور می رسد وإلاّ می شد یک چیز بسیط بگویند: مَثل من نوری است مثل شمس، شمس یکی است من هم یکی ام، خیلی روشن بود، آخر خدای متعال مَثَل خودش را بزند بگوید مشکات و مصباح و زجاجه و زیت، آخر چرا؟ خیلی آیۀ شریفه مهمّ است، خورشید که نور حسّی است یک لحظه خدا اشاره کند طُمِسَت، فوری خاموش می شود، اینجا دستگاه دیگری است چند چیز باید این را توضیح بدهد این چند چیز باهم همراه است، شنیدید همه که «لولا فاطمةُ لمَا خَلَقتُکُما9»، اینها با هم مربوطند. حضرت فرمودند: این کوکب دُریّ چه بود در آیه؟ کوکب دُرّی، مِشکات و مِصباح و شیشه را همه را دست به دست هم داد با درخت زیتون، شد کوکب دُرّی، فرمودند: می دانید خدای متعال از این کوکب دُرّی چه قصد کرده؟ مادر ما فاطمه -سلام الله علیها- (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 195حدیث5)، عجب! پس هم مصباح داریم اینجا، زُجاجه داریم اینجا، خدای متعال می فرماید: مصباح در زجاجه است، الزجاجة کأنّها کوکبٌ دُرّی، دیدید همه جا محور حضرت صدیقه اند در حدیث کساء هم معروف است وقتی خدای متعال می خواهد معرّفی کند اصحاب کساء را و خمسۀ طیّبه را :« فَقال الله: یا مَلائکتی و یا سُکّان سَماواتی هُم فاطمةُ و أبوها و بَعلُها و بَنُوها»، اینجا هم «کوکب دُرّی» محور نورافشانی است. در این آیۀ مبارکه نور کأنّه این چند نور با هم جمع می شوند می شود «کوکبٌ دُرّی»، اگر اینها را امام معصوم نفرموده بودند کجا ما اینها را می فهمیدیم؟، فرمودند: می دانید «نورٌ علی نور» یعنی چه؟ یعنی این خمسۀ طیّبه که شروع هدایت و مخزن نور و ظهور عالم و همۀ دستگاه را دارند خاموش نمی شوند «نورٌ علی نور»، فرمودند: «أی إمامٌ بعد إمامٍ».
پس سیدالشهداء اگر شهید شدند قرار نیست این نور خاموش بشود در شدّت سختیِ روز عاشورا در آن وقتی که دیگر سخت تر از او نبود برای اهل البیت - علیهم السلام- خدای متعال وجود نازنین حجّت خودش را حفظ می کند در بستر مریضی، این را خودِ اهل سنّت نقل کرده اند: ابن عساکر در تاریخ دمشق دارد می گوید10: وقتی امام سجاد - سلام الله علیه- در مجلس یزید بودند یکی از این ملعون ها که همه جا همه می شناسید گفت: یزید، حسین را که کشتند بچه هایش را همه کشتند فقط یک «علی» مانده این را هم بکش، فردا دوباره همین ها می گویند: وای، قُتِلَ أبونا، اینها را هم بکش از دستشان راحت بشو. به خیالشان کار دست خودشان است، یزید از نخوت و غرور خودش جوابی داد ما که الآن قرن پانزدهم اینجا نشستیم می فهمیم خدای متعال در آن مجلس چکار کرد. قدرت دست او بود به حسب ظاهر برایش کاری نداشت دستور دهد امام سجاد - علیه السلام- را شهید کنند. امام - علیه السلام- اسیر بودند، یزید گفت: الآن ما کامل بر أریکۀ قدرت نشستیم اگر از آل أبی طالب یک نفر سر بلند کند،«أخذته سيوف آل أبي سفيان» در همان لحظۀ أوّل، تمام شمشیرهای آل ابی سفیان آنها را درو می کنند.
امروز ما می دانیم یعنی چه؟ یعنی خدا می گوید: تو بنشین سرِ جایت، فعلاً به غرور خودت مشغول باش، تو اجازه نداری حجّت ما را شهید کنی، ولی دل خوشی به غرور خودت، به اینکه اگر نمی کشم قدرت دست ماست. «نورٌ علی نور»، قرار نیست این نور خاموش بشود ولو حجّت ما در مجلس یزید باشد که به حسب ظاهر یک آن، دستور یزید بس است که بزنید گردنش را.
«نورٌ علی نور»، حضرت فرمودند: إمامٌ بعد إمامٍ، چقدر ختمش زیباست؛ «یَهدِی اللهُ لِنُورِه مَن یَشاء»، اینهمه در آیه اسم نور و کوکب دُرّی بود همه را آمد و آمد، آخرین نور در آیه چیست؟ امام - علیه السلام- فرمودند: نورِ آخر، مهدی آل محمد - صلوات الله علیه- است. «یَهدِی اللهُ لِنُورهِ مَن یشاء»، این نور را خدای متعال ذخیره می کند و به آن کسانی که خودش می خواهد، ایمان به او، هدایت به او، اتصال به وجود مبارک او را می دهد، بَه بَه ، ولی خودشان فرمودند: سختی هایی می آید که «لا یَبقی إلاّ مَن أخَذَ اللهُ عَلیهِ المیثاقَ11»، آنقدر سختی پیش می آید آنهایی که از یک جای دیگر چیزی با خودشان آورده اند آنها سالم می مانند. از خدای متعال می خواهیم به حقّ أهل البیت- علیهم السلام- جمیعاً حضرت صدیقه کبری - سلام الله علیها- به همۀ ما منّت بگذارد یک لحظه ما را در دنیا و آخرت از این دستگاه اهل بیت جدا نفرماید.
ببخشید چون اهل منبر نیستم اگر طول کشید و خسته شدید ببخشید خدمت اساتید و أعزّاء و بزرگوارها معذرت خواهی می کنم این چند کلمه ای بود که به ذهنم آمد این یک آیۀ شریفه است که ملاحظه می کنید در این حدیث نورانی امام - علیه السلام- توضیح می دهند ارتباط این آیۀ شریفه را با وجود مبارک حضرت صدیقه- سلام الله علیها-، وجوه دیگری هم در این آیه هست، آیات دیگری هم هست إنشاءالله اگر زنده بودیم و مقدّر بود ادامه می دهیم،
مرحوم حاج شیخ محمدحسین اصفهانی معروف به کمپانی - رضوان الله علیه- قصیده ای دارند در مجالس خوانده می شود چه بسا همۀ شما بیش از من حفظ هستید، بلد هستید یک آقا سیدی در بیت آیةالله بهجت می آمد همانطور که نشسته بود می خواند، فرمود: من خواب دیدم در خواب به من فرمودند که این قصیده را حفظ کن. خیلی قصیدۀ جالبی است حالا که آیۀ نور را مذاکره کردیم و بحث شد این یک بیت مرحوم اصفهانی در این قصیدۀ معروفشان است:«أیُضرَمُ النّارُ بِبابِ دارِها؟»، با حالت سؤالی می گویند: آیا سزاوار است آتش بیاورند و ببرند بگذارند درب خانۀ حضرت صدیقه؟! این درب را آتش می زنند؟ بعد می فرمایند: « و آیةُ النُور عَلا مَنارَها»، در حالیکه بالای این خانه آیۀ نور است، با هیزم و آتش می خواهید این نور را خاموش کنید؟ آخر بایستید کجا دارید آتش را می برید؟ آخر در این خانه بچۀ کوچک است، خانه ای که داخلش بچۀ کوچک است بخواهند آتش بزنند چه خبر می شود؟ چه کار دارید می کنید؟
این خانه ای است که «اللهُ نورُ السَّمواتِ وَ الأرض مَثَل نُورِه کَمِشکاةٍ...» این خانۀ کوکبِ دُرّی است، می خواهید آتش بزنید؟ خوب، آتش بزنید و وارد بشوید، اگر مقصودی دارید فکر این باشید شاید کسی پشت در باشد، پشت این در شاید این آیۀ نور ایستاده باشد، پارۀ تن پیامبر ایستاده باشد،
« وَلَستُ أدری خَبرَ المِسمارِ سَل صَدرَها خَزانةَ الأسرارِ»
سینه ای کز معرفت گنجینۀ أسرار بود کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود؟
یک حدیث هست در دلائل الإمامة طبری، مرحوم مجلسی هم در بحار آورده اند مفصّل است من فقط می خواهم یک جمله اش را بگویم، در این حدیث دارد که امام صادق - سلام الله علیه- می فرمایند: «قال امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- : فَلَمّا انتَبَهَت مِن مَرقَدِها صاحَت بِي، فَأتيتُها وَ قُلتُ‏ لَها: ما تَشكينَ؟12 از این معلوم می شود وقتی بوده که حضرت در بستر افتاده بودند، حضرت از خواب بیدار شدند امیرالمؤمنین را صدا زدند، امیرالمؤمنین می گویند: من گفتم کجایت درد می کند؟ معلوم می شود دردمند بودند، حضرت فرمودند: پدرم را خواب دیدم، این خواب مفصّل است من فقط آن عبارتی که پدرشان بایشان گفته اند را می خوانم، حضرت فرمودند: جایی وارد شدم «وَ إذا أبي - صلّى اللّه عليه و آله- جالسٌ عَلى تِلكَ الفُرُش وَ مَعَهُ جَماعةٌ، فَلمّا رَآني أخَذَني فَضَمَّني وَ قَبَّلَ ما بَينَ عَيني‏» بابایم مرا گرفت و بغل کرد و بین دو چشمم را بوسید،«وَ قال: مَرحبا بِإبنتي‏» و فرمودند: دخترم خوش آمدی، وقتی هم نزدیک شهادتشان شد در این روایت آمده گفتند: یا علی جبرئیل آمده «قال لی : السّلام يُقرئكَ‏ السّلام‏» خدای سلام به شما سلام می رساند می گوید: «یا حَبیبةَ حَبیبِ الله و ثمَرةَ فؤادِه الیوم تَلحَقینَ بِه فی الرَفیعِ الأعلی» خیلی تعبیر عجیبی است، خلیل داریم و حبیب، خلیل دوست می دارد ولی حبیب آنست که محبوب هم او را دوست می دارد وقتی شما می گویید: حضرت، حبیب الله هستند یعنی خدا دوستشان می دارد جبرئیل خطاب می کند می گوید: یا حبیبة حبیب الله، یعنی ای کسی که سرا پای قلب پدرتان که حبیب خدا هستند محبّت به شماست امروز روزی است که وعده است و شهادت شما مقدّر می شود. در روایت قبلی هم این نکته آمده: «لمّا دَفَنَ علیُ بنُ ابی طالب- علیه السلام- فاطمةَ –علیهاالسلام- قامَ عَلی شَفیرِ القَبر » تعبیر این روایت اینست که وقتی دفن حضرت تمام شد امیرالمؤمنین به حالت ایستاده به قبر حضرت نگاه کردند «فی جَوفِ اللّیل» یعنی در دل شب «لِأَنَّهُ كَانَ دَفَنَهَا لَيْلًا ثُمَّ أَنْشَأَ يَقُول‏» بعد حضرت شعری را خواندند:« لِكُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فُرْقَة» چه شعری؟ چه دلی داشتند آن وقت امیرالمؤمنین؟ چطور دوست ها از هم جدا می شوند « وَ كُلُّ الَّذِي دُونَ الْمَمَاتِ قَلِيلٌ‏13» در این جداییِ دوستی، هر چیز غیر از مردن باشد کم است. إنشاءالله خدای متعال به ظهور فرزندشان حضرت بقیة الله جبران کند این مظالمی را که بر اهل بیت رفته است. اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد اللّهم أعطِ ولیّک فی نفسه و ذرّیته و شیعته و رعیّته و خاصّته و عامّته و عدوّه و جمیع أهل الدنیا ما تقرّ به عینه و تسرّ به نفسه و بلّغه أفضل ما أمّله فی الدنیا و الآخرة إنّک علی کلّ شیئٍ قدیر و صلّی الله علی محمّدٍ و آله الأطیبین.
جلسۀ دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب إله العالمین أبی القاسم المصطفی محمّد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنةالله علی أعدائهم أجمعین
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه أرضک طوعاً و تمتّعه فیها طویلاً ، اللهم مُنَّ علینا بظهور ولیک و عجّل له بالفرج و العافیة و النصر
دیشب چند کلمه ای راجع به یکی از آیات کریمۀ قرآن که راجع به حضرت صدیقه - سلام الله علیها- بود بحث کردیم، آیۀ مبارکۀ نور، و آن حدیثی که حالت تأویل داشت برای آیۀ مبارکه، در تفسیر قمی که از تفسیرهای خیلی قدیمی شیعه است دو جور روایت است؛ یک سنخی که دیشب صحبت کردیم، یک روایت دیگری هم از امام صادق- علیه السلام- از پدرشان - علیه السلام- هست که آن هم حالت جَرْی دارد؛ در آیات قرآن أنواع بحث ها را می شود مطرح کرد هر آیۀ قرآن تأویل دارد، هر آیۀ قرآن جَرْی دارد؛ تأویل یعنی یک مقصودِ والا غیر مستفاد از ظاهر، محتاج به علم عصمت و علم لدنّی است این می شود تأویل، أمّا جَرْی، پیدا کردنِ مصداق یک آیه است. اگر خدای متعال در قرآن مدح مؤمن می کند شما می توانید بگویید این مؤمن یعنی حضرت صدّیقه - سلام الله علیها- ، این إسمش تأویل نیست این جَرْی است، آیه مدحی است بلند بالا برای کلّ مؤمنین، حضرت صدّیقه، پدرشان، همسرشان، أهل البیت رؤسای مؤمنین هستند اگر تطبیق کردیم، می شود جَری، حالا یک حدیثی هست که امشب اگر توفیقی بود می خوانیم دنبالۀ بحث دیشب.
أمّا دیشب فرمودند که سؤالاتی ممکن است مطرح باشد که کار خیلی خوبی است من هم که برگۀ سؤال دستم می دهند معنایش این نیست که من لیاقت دارم سؤال را جواب بدهم من همین اندازه روی سؤال می خوانم اگر چیزی به ذهن من آمد به ذهن شما آمد اینجا بحثش می کنیم، اگر هم دیدیم جواب را بلد نیستیم مراجعه می کنیم کتاب و حدیث را و فردا شب می آیم خدمت شما عرض می کنم، سه سؤال در اینجا مطرح فرمودند، من اوّل سؤالات را می خوانم و چون حال سؤال و جواب نباید خیلی طولانی باشد مگر سؤالاتی که طبعاً جوابش طولانی باشد، سؤالات را جلو انداختم،
سؤال اوّل مربوط به بحثِ ما می شود می گذارم برای همان حدیثی که بعداً می خواهم بخوانم انشاءالله توضیح می دهم، سؤال اوّل: آیا هدف از خلقتِ انسان چیست؟ این سؤال خیلی خوبی است سؤال بلندی است همۀ انسانها دلشان می خواهد جواب این سؤال را بدانند و جوابش هم مفصّل است در یک کلمه نمی شود گفت أمّا چون بحث ما راجع به آیۀ مبارکۀ نور بود، ارتباط آیۀ مبارکۀ نور با وجود مبارک حضرت صدّیقه کبری - سلام الله علیها- بود و آن بحث مربوط می شود به این غایتِ خلقت، این سؤال را می گذاریم بعدش مطرح بشود.
سؤال دوّم هم فی الجمله به همین ها مربوط است أمّا یک جواب مختصر عرض می کنم اندازه ای که بی پاسخ نمانده باشد. (سؤال:) آیا هدف و غایت از خلقت، أنبیاء و اُوصیاء و معصومین - علیهم السلام- هستند یا اینکه غایتِ خلقت کمال کلّ بشر هستند و انبیاء آمده اند برای هدایتش؟ سؤال دوّم اینست: آیا انبیاء و اولیاء به منظور راهنمایی بشر و هدایت او مأمور گردیده اند و یا بشر به منظور وجود آنها خلق گردیده؟ آیا همه خلق شده اند برای وجود مبارک حضرت سیدالشهداء - سلام الله علیه- یا نه حضرت سیدالشهداء خلق شده اند برای هدایت خلق؟
این هم سؤالی است و در بحث های مختلف جورواجور این سؤال مطرح می شود. من بصورت خلاصه آنچه در ذهنم است عرض می کنم خدمتتان؛ ببینید غایتِ خلقت، دوجور است: غایتِ استکمالیِ کمالی، که یک چیزی به کمالی برسد، امّا گاهی غایتِ خلقت، غایتِ تکمیلی است، صِرف این نیست که یک چیزی به یک کمال برسد. خدای متعال می خواهد یک کمالی را به یک مخلوقی بدهد می گوییم: هدف از خلقت این بود که این إعطاء کمال را به او بکند، این را می گوییم: غایت کمال، استکمالی، یا به کمال برسد یا کمال را خدا به او بدهد با تدریج یا بدون تدریج، این یک جور است أمّا این سؤال که سؤال خیلی خوبی است مربوط می شود به اینکه غایتِ أنبیاء و اولیاء - علیهم السلام- غایتِ استکمالی نیست غایتِ تکمیلی است، یعنی چه؟ یک مثال عرض کنم؛ یک وقت هست می گویند: این دانشگاه بپا شده، شما می روید می بینید دانشگاهی است عظیم، دَم و دستگاهی برای خودش دارد، چه کلاس هایی چه سالن هایی چه اساتیدی، می گوییم: این دانشگاه برای چه درست شده؟ می گویند: این دانشگاه برای اینست که ریاضیدان های بزرگ تربیت کند، این دانشگاه می خواهد کسانی از بشر که نبوغ ریاضی دارند شکوفا کند، اینها را برساند به کمال ریاضیات، بشوند دانشمندان بزرگ بشر در ریاضیات. ببینید این مثال همین که حرف زد دارد می گوید که غایت و هدف از این دانشگاه چیست؟ هدفش اینست صاحبینِ معرفت و علم بالا به ریاضیات، این یک جور است که می گوییم: غایتِ استکمالی، برسند به اینکه کامل شوند از این دانشگاه بیایند بیرون، أمّا یک وقتی هست می گویید: نه، می دانید این دانشگاه برای چه به پا شده؟ برای این نیست که عدّه ای بشوند ریاضی دانِ بزرگ، برای اینست که از این دانشگاه کسانی که فارغ التحصیل می شوند بهترین معلّم ریاضی بشوند که کلّ بشر را فکر ریاضیشان را ببرند بالا، خیلی فرق دارد هدف از این دانشگاه اینست که کسانی که وارد می شوند دیگران را تکمیل می کنند هم هدفند که دانشگاه برای اینست برای این مدرّسین است صِرفاً برای این نیست که مدرّس ریاضی بشوند هدف اینست که کسی باشد که غیر از اینکه خودش ریاضیات بلد است هر کسی را هم استعدادش را دارد ببرد به آن حدّی که استعدادش را دارد. این دوتا معنا با هم خیلی فرق می کند؛ دانشگاهِ ریاضی دان پرور غیر از دانشگاهِ ریاضی مدرّس است ریاضی معلّم است. غایت اینست که کسی باشد که بتواند تکمیل کند، غایت اینست که کسی باشد که خودش بداند نه اینکه ریاضیات را نشر بدهد و مثل خودش را پرورش بدهد و لذا در محضر اساتید خیلی این جمله را تکرار می کردند می گفتند: معصومین - علیهم السلام- نگفتند: ما را ببینید و تمام، می گفتند: ما را ببینید و بسوی ما بیایید. یعنی ببینید ما چه هستیم خدای متعال ما را الگو قرار داده تا بسوی ما بیایید، و خدای متعال بهترین تعلیمات را برای تکمیل بشر در اختیارشان قرار داده، یک مثال دیگر اینکه شما فرض بگیرید یک دانشمند و عالمی یک مطلبی را فهمیده خیلی عالی، خودش می بیند که من چه مطلبی فهمیدم، من کلّ تاریخ دو سه هزار سالۀ علم را بلدم، أمّا می دانم این (مطلب)، سابقه ای از او نبوده، چیزی که من فهمیدم هیچ دانشمندی کشف نکرده، خدا به من لطف کرد من این را فهمیدم، از یک طرف می فهمد که من تک هستم، و این چیزی که خدا به من حالی کرد در طول تاریخِ علم، اَحدی بلد نبود.
از طرف دیگر می بیند حالا غریبم یعنی هیچ کس نیست که بداند چه عرضه کرده ام و فهمیدم، غربتی بالاتر از این؟ اطراف من خیلی هستند ولی نمی دانند من چه کسی هستم می خواهم به آنها هم بگویم خدا چه چیزهایی به من یاد داده اینجا چکار می کند؟ اینجا خود استاد می گوید: بیایید یک سمینار بگیرید مجلس برقرار کنید می خواهم راجع به فلان فرمول که فهمیدم برای شما توضیح بدهم، کسی علاقه ای ندارد آخر خیلی افراد آمده اند فرمول کشف کرده اند آن انگیزۀ قوی در تنها کسی هست که می خواهد این مجلس را به پا کند و بگوید خدا به من چه داده، ابراز کند که دیگران هم همراه من بشوید و بفهمید، در وجودِ خود این استاد است، لذا عدّه ای می آیند می بینند او شب، خواب ندارد چون دارد مقدمه چینی می کند برای این سمینار، همه خوابند او بیدار است دیگران راحتند او دارد فکر می کند. آخر چرا خودت را اینجور به زحمت می اندازی؟ اینها که چیزی بلد نیستند تو هم که یاد گرفتی خدا به تو یاد داد این زحمتی که می کشد برای چیست؟ برای اینکه این چیزی که دارم، دیگران را هم بیاورم بالا آنها هم بفهمند خدا چه چیزی به من داده این خیلی مهم است. أنبیاء و اولیاء - علیهم السلام- اگر شبانه روز برای هدایت بشر زحمت می کشیدند نه اینکه کمبود داشتند این یک، دو نه اینکه آنها برای مثل منِ (چه عرض بکنم) خیلی تعبیر خوبی بیاورم پشۀ لاغری خلق شده اند، حضرت سید الشهداء برای من خلق شده اند؟! عجب خدای حکیمی است! اینطور وجوداتِ مبارک را برای من خلق کرده، اینطور نیست که اصل وجود آنها برای ما خلق شده، «لولاکَ لما خلقتُ الأفلاک14»، آن غایتِ خلقت، شما هستید پس چرا اینطور زحمت می کشید؟ بعضی روایات هست من هر وقت یادم می آید نمی توانم توصیف بکنم بُهت و تحیّر و گریه است، نمی داند انسان چه بگوید؟ در روایت دارد در وصف حال پیامبر خدا- صلی الله علیه و آله- است، نمی دانم آن وقتی بود که طائف تشریف برده بودند راوی می گوید: آنچنان حضرت را بچه و بزرگ مورد آزار و اذیت قرار داده بودند از پاهای مبارک حضرت خون جاری بود، تعبیری که این راوی آورده هر وقت یادم می آید می گویم آدم می ماند چه بگوید؟ می گوید: کأنّ به پاهای مبارک حضرت جوراب قرمز پوشانده شده بود. ببینید چقدر زحمت؟ پس معلوم می شود حضرت برای ماها خلق شده بودند، نعوذ بالله کجا این وجود مبارک برای ماها خلق شده بودند؟ آنها که خلق شده بودند برای چیزی که خدای متعال به آنها داده بود آنها که برای ما خلق نشده اند پس چه بود؟ از آن طرف اگر برای ما خلق نشدند پس این همه زحمت برای چیست؟ چرا اینجور از پا نمی ایستند؟ چرا اینجوری شبانه روز مشغولند؟ چرا شهادت هایی پیش می آید؟ این سؤال دوّمی است که مطرح کردند. با این دو مثالی که گفتم مثال دوم را ببینید کسی که بالاترین چیز را خدا به او داده او می خواهد دیگران را بیاورد مثل خودش بکند غایتِ از این دانشگاه ریاضیدان نیست، می خواهد کسی باشد غایتِ این خلقت، که واسطه قرار بگیرد دیگران را هم بیاورد به آن چیزی که خدای متعال اصلش را به او داده مثل خودش بکند. بنابراین در این نباید تردید بکنیم که غایتِ خلقت به آن نحو اصلیش همان أنوار الهیّه اند که آنها بودند که اصل خلقت به پا شد أمّا اینکه چرا آنها شبانه روز زحمت می کشیدند برای هدایت خلق؟ با این مثال هایی که عرض کردم روشن شد که مقصود از این، آن چیزی است که آنها کمالشان به اینست که غیر از اینکه خودشان دارند زمینه فراهم کنند سایرین هم بیایند، بفهمند، ببینند، بالا بیایند، به آن نحوی که خدای متعال به آنها داده آنها هم واصل بشوند. این هم سؤال دوّم. من محضر اساتید و أعِزّا معذرت می خواهم.
سؤال سوّم: آیا در داستان حضرت موسی - علیه السلام- و حضرت خضر نبی - علی نبینا و آله و علیهماالسلام- آن کودک که به دست حضرت خضر به قتل می رسد چون قرار بود در آینده مرتکب تخلّف گردد، قصاص قبل از جنایت تلقّی نمی شود؟ درحالیکه در حکم خدا قصاص قبل از جنایت ممنوع است. این سؤال هم خیلی به بحث دیشب ما مربوط نیست بعنوان اشاره بحث عرض می کنم که ما چند چیز داریم: یکی قصاص قبل از جنایت است، معلوم است تا جانی جنایت نکرده نمی شود قصاصش کرد. امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- هم وقتی خبر دادند أشقی الأوّلین والآخرین، إبن ملجم ملعون، او من را شهید می کند، دو جور روایت نقل شده یکی اینکه گفتند: یاأمیرالمؤمنین شما که می دانید پس بکشید او را، حضرت همین تعبیر را فرمودند که هنوز که نکرده، قصاص قبل از جنایت که نمی شود، من از علم الهی این را می دانم. یک جواب خیلی لطیف دیگری در بیان دیگر حضرت هست فرمودند که:«فمَن یقتلنی؟» یک جملۀ کوتاه که دنیا دنیا مطلب داخلش هست فرمودند: پس آن کسی که من را می کشد کیست؟ خیلی مطلب است یعنی علمِ من که خواب ندیدم بگویم: وای، و بترسم و هول بشوم، علم من علم الهی است. «فمَن یقتلنی؟»یعنی اصلاً نفهمیدی من چی گفتم. از کجا خبر دادم که إبن ملجم من را شهید می کند.
منظور اینکه قصاص قبل از جنایت نمی شود، این معلوم است، یک مطلبِ حقوقیِ روشن است. أمّا آیا حضرت خضر چرا بچه را کشتند؟ «و أمّا غلامٌ فکان أبواه مؤمنَین فخشینا أن یُرهقهما طغیاناً و کفراً فأردنا أن یُبدلهما ربُّهما خیراً منه ذکاةً و أقرب رُحماً15» من بچه را کشتم بخاطر این بود که خدای متعال لطفی در حقّ پدر و مادر آن بچه کرد، هنوز که بچه کاری نکرده بود، این سؤال را که من دیدم گفتم: این سؤالی است که حضرت موسی هم به حضرت خضر اعتراض کردند، پس مانعی ندارد این سؤال که فوری بگوییم: چرا کشتید؟ حضرت موسی هم فرمودند:«لقد جئتَ شیئاً إمراً» عجب کار بدی کردی آخر این بچه چه گناهی داشت؟ پس خودِ کار از أسرار است، چیزی نیست که شما بخواهید با قصاص قبل از جنایت و با حقوق و فقه و اینها جوابش بدهید این أسرار اولیاء و أنبیاء است معلوم است، أمّا دفع شبهه چیست؟ ببینید ما گاهی قصاص قبل از جنایت داریم گاهی دفاع قبل از جنایت داریم، آیا دفاع قبل از جنایت جایز است یا نه؟ می خواهم محتملات را بگویم تا ببینید حتی از نظر حقوقی هم إشکال وارد نمی شود به حضرت خضر، دفاع قبل از جنایت چیست؟ کسی آمده حمله کند شما را بکشد شما می توانید از خودتان دفاع کنید ولو کشته بشوید. همه جا که قصاص قبل از جنایت نیست، حالا یک مؤمنی اینجا دارد نماز می خواند اصلاً توجه ندارد یک کسی حمله کرده الآن این مؤمن را می کشد آیا یک مؤمنِ ثالث می تواند دفاع بکند از مؤمنی که متوجّه نیست یا نمی تواند؟ دفاع بکند برای دفع یک مهاجم به یک نفس محترمه، الآن مهاجمی که می خواهد نفس محترمه را از بین ببرد دمش هَدَر است، خوب دیگری می آید دفاع می کند از آن کسی که غافل است چه مانعی دارد؟ حضرت خضر می دیدند این قرار است حمله کند به پدر مادر و تمام اساس دین و هرچه دارند از بین ببرد، این دفاع قبل از جنایت است. می دانند جنایت قرار است پیش بیاید دفاع می کنند از کسی که او خبر ندارد. پس همه جا قصاص قبل از جنایت نیست دفاع قبل از جنایت هم هست.

مطلب دیگر اینکه در خودِ آیۀ شریفه خیلی تصریح نیست ولی در تفاسیر هست که طوری محبّت پدر و مادر به بچه زیاد بود که چه بسا مفتون می شدند در شدّت محبتی که به او داشتند، قبل از اینکه مفتون بشوند به این شدّت محبت، ما او را از اینها گرفتیم برای اینکه مفتون نشوند، در روایات هم هست که قرار بود کافر باشد طُبِع علی الکفر، و قرار بود که این پدر و مادر را از راه به در ببرد خدای متعال چکار کرد؟ «یبدلهما ربّهما خیراً منه ذکاةً و أقرب رُحماً16» یک دختر به آنها داد نعمت بدون اینکه دین و ایمان و سعادت دنیا و آخرت این پدر و مادر را از ایشان بگیرد، حالا این چه جوری است؟ صحبت بر سر اینست که این پسر مال پدر و مادر که نبود مال خودِ مالک بود، مالِ خدای متعال بود بعنوان یک نعمتی که اموال و اولاد نعمتند به آنها داده بود، الآن مُنعِم خدایی که نعمت را داده می بیند که نعمت من می تواند برای آنها زمینه ساز آن مطالب باشد نعمت را عوض می کند پس قصاص قبل از جنایت نیست تبدیل نعمت است به نعمتِ أحسن، نعمتی را که داده بود عوضش می کند به یک نعمتی که بالاتر است. این دو سؤالی که بطور مختصر عرض کردم.
برگردیم به چیزی که دیشب عرض کردم و سؤال اوّل هم به آن مربوط می شود دیشب عرض کردم یکی از آیات مبارکاتی که مربوط می شود به حضرت صدیقه - سلام الله علیها- آیۀ مبارکۀ نور است، در حدیثی که دیشب خواندیم عرض کردم حالت تأویل دارد برای آیۀ شریفه، حضرت فرمودند:« الکوکب الدرّی هو فاطمة - سلام الله علیها- »، به ضمیمۀ مطالبی که دیشب به تفصیل عرض کردم : «کَمشکاةٍ فیها مِصباحٌ...» عرض کردم که صدر آیۀ شریفه می فرماید: «اللهُ نورُ السّمواتِ و الأرض»، با آن دو وجهی که دیشب عرض کردم نور حسّی که قرار شد سراپا ضعف باشد اصلاً نمی تواند عرض اندام کند و بیاید مَثَل بشود که خدای متعال بفرماید: «الله نُورُ السَّموات وَ الأرض»، نور حسّی هر لحظه اش فانی شده چراغ را خاموش کنید تمام شد و رفت، خورشید لحظۀ بعد خدای متعال اراده بکند مُنطمِس است اینهمه نوری که خورشید داشت کجا رفت؟ تمام شد، نور حسّی لحظه لحظه است باید تابش کند، نیاید تمام شده، پس «الله نورُ السَّموات والأرض» چه جوری است؟ این وصف از کجا آمده؟ دو وجه را دیشب عرض کردم یکی روایت هم بود که نور بمعنای هدایت است چون نور همه را هدایت می کند بسوی مقصود، وقتی تاریک است کسی نمی تواند به مقصود خودش برسد در ظلمات که نمی شود راه رفت و به مقصود رسید این کار از نور می آید «هادِ السموات و الأرض»، یکی هم معنای«الظاهرُ لِذاته، المُظهرُ لغَیرِه»، که دیشب عرض کردم، روی این حساب در حدیثی که دیشب خواندیم خدای متعال وقتی می فرماید: «اللهُ نورُ السَّموات وَ الأرض»، مَثَل که می خواهد برای خودش بزند به یک مجموعه ای از اشیاء می زند، نمی گوید: مَثَلُ نوری کالشّمس، اصلاً مقصود آیۀ شریفه این نیست مقصودی که خدای متعال می خواهد از «مَثَلُ نورِه»، بگوید نرفته دنبال یک شیئ و یک چیز بسیط، رفته سراغ مجموعه ای از اشیاء؛ «مَثَل نورِه کَمِشکاةٍ فیها مصباحٌ المِصباحُ فی زُجاجةٍ الزُجاجةُ کأنّها کوکبٌ دُرّیٌ یوقَد مِن شَجرةٍ مُبارکةٍ زَیتونةٍ»، ببینید چند چیز مطرح شد همۀ اینها را خدای متعال در ارتباط با همدیگر قرار داده می خواهد مَثَل قرار بدهد برای «مَثَلُ نوره»، چقدر با آن تأویلِ حدیث، زیبا بود خدای متعال می خواهد اینجا بگوید: مَثَل نور که هدایت و هدایتگری است یا وساطتِ فیض است به آنطوری که دیشب عرض کردم، چه جوری است؟

عدّه ای از وجودات مبارکه اند که این مَثَل را سر و سامان می دهند، این چندتا با هم باید مقصود خدای متعال را إفاده بکنند، این روایت دیشب در همان تفسیر قمی است که مرحوم بحرانی در تفسیر برهان هم آورده اند، دنبال حدیثی که خواندیم این حدیث هست که وجه دیگری است و امشب عرض کردم اصلاً تأویل نیست، ما می توانیم همین آیۀ شریفه را از باب أحسنُ الجَرْی و از باب بهترین مصداق برای صاحب مجلس حضرتِ صدیقه - سلام الله علیها- بیاوریم، ولی خودِ روایت - فی حدّ نفسه- خیلی مهمّ و جالب است؛ عن الإمام الصادق - صلوات الله علیه- عن أبیه أبی جعفر - صلوات الله علیه- ،17 در ذیل آیۀ شریفۀ «الله نورُ السَّموات وَ الأرض»، حضرت فرمودند: «بَدَءَ بِنُورِ نَفسِه تعالی»، ابتداء و محور آیۀ شریفه چی شده؟ «الله نورُ السَّموات وَ الأرض»، که دیشب کلماتی عرض کردم. بعد حضرت می فرمایند: «مَثَلُ نُورِه»، یعنی چه؟ «یَعنی مَثَلُ هِدایَتِه»، سه چهار معنا هست دوتا را دیشب عرض کردم دو معنای دیگر در کلمات هست؛ «اللهُ نورُ السَّموات و الأرض»، اینجا نور بمعنای علم است «العِلمُ نورٌ»، نور حسّی چیزهایی را ظاهر می کند در عالَم محسوسات شما می بینید أمّا آن چیزی که واقعاً نور است علم است ولو چشم حسّی کار نکند، من مثالی را عرض می کردم؛ شما وارد می شوید به یک شهر بزرگی که هنوز آن شهر را ندیده بودید یک آدرس در دست شماست می روید با یک زحمتی نزدیک می شوید به جایی تا خودتان را برسانید به این آدرس، می خواهید بروید منزل کسی، می روید داخل مغازه ای می بینید فروشنده ای نشسته، کنار او هم آقای نابینایی نشسته که مادرزادی دوچشمش کور بوده، به صاحب مغازه می گویید: آقا این آدرس کجاست؟ نگاه می کند می گوید: من نمی دانم، شهر وسیع تهران است من هم تازه آمده ام مغازه ای دارم نمی دانم این آدرس کجاست. همین که آدرس را می خوانید کسی که کور است می گوید: بیا منزل فلانی می خواهی بروی؟ بیا من بلدم همراه من بشو. آخر شما کور هستی خودت باید با عصا بروی چطور به من که دو چشم دارم و سرگردانم، مغازه دار هم دو چشم دارد و سرگردان، تو که چشمی نداری می گویی: بیایید من بلدم؟ آیا هیچ کس این اعتراض را می کند به شخصی که کور است؟ اصلاً فطرت ما اینست اعتراض نمی کنیم دنبال کور می رود تا به مقصد برسد. این کور سالهاست در این محل زندگی می کند و خانۀ آن آقا را بلد بوده راحت او را در این شهر بزرگ به درِ خانه رساند، حالا سؤال اینست: این کور بینا بود یا کسی که آدرس می خواست؟ آنجایی که نیاز به علم است علم بینایی است این کور، چشمِ حسّی نداشت امّا علم داشت خانۀ فلانی کجاست، علم نور است «العِلمُ نورٌ» نور همه جا این نیست که نور حسّیِ ضعیف باشد پس «الله نورُ السَّموات وَ الأرض»، اگر معنایش علم باشد یعنی چه؟ یعنی خدای متعال همۀ عالَم برایش مکشوف است، حاضر است در تمامِ تار و پود عالَمِ وجود، این هم یک معنایی است که گفته اند غیر از دومعنایی که دیشب عرض کردم، چقدر عالی است معلوم است علم نور است اصلاً هم ربطی به چشم حسّی ندارد فضا فضای دیگری هست، همچنین «الله نورُ السَّموات وَ الأرض» به کتاب خدای متعال هم معنا شده که آن هم درست است که منظور قرآن کریم باشد، حالا بعد عرض می کنم ارتباط عجیبی است بین سه چیز: ثقلَین که همه می دانیم کتاب الله و عترتی، آن نقطه که این دو را به هم عطف می کند در دست همۀ ما داده اند، امام باقر- سلام الله علیه- هم فرمودند18: به آن با اهل سنّت احتجاج کنید. آن چیست؟
لیلةالقدر، لیلة القدر آن خط مشترک، آن حدِّ فاصل و نقطۀ عطف بین ثقلین، هر کس روی لیلةالقدر بحث کند ناخودآگاه می رود به اینکه قرآن کریم در لیلة القدر نازل شده، عترت هم خود اهل بیت فرموده اند: لیلة فاطمه است19 - سلام الله علیها- ، چه دستگاهی دارد این تعبیر که لیلةالقدر حضرت صدیقه هستند، دو تا ثقلَین هستند که لیلة القدر این دو تا را به هم وصل می کند، حالا ببینید حضرت چه فرمودند؟ چقدر مضمون زیبایی است؟ آنهایی که دیشب عرض کردم جای خودش بود و تأویل بود، فقط این سؤال را در ذهن می آورد که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل، آیۀ نور خواندید و این معانی عالی و راقی در کلام خدای متعال آمده بود، چه کسی بودند این وجودات مبارک؟ اهل بیت بودند، خمسۀ طیّبه بودند، چهارده معصوم - سلام الله علیهم- بودند تا آن آخر کار که امام - علیه السلام- فرمودند: «یَهدِی اللهُ لِنُورِهِ مَن یشاءُ هُو مَهدیُ آلِ محمّدٍ20»، آخرین نوری که در آیۀ شریفه آمده بود ختم به وجود مبارک حضرت بقیة الله شد، در آن حدیثی که حضرت فرمودند. پس اینهمه آیات به ما ربطی نداشت آیۀ نور هم ما بخوانیم یک نحو توسل به ذوات مقدّسه است، قرآن است آیۀ نور نازل شده به خود ما هیچ ربطی ندارد. این حدیث خوب است، این حدیث می گوید: قرآن بطون دارد تأویلات دارد این آیۀ نور مربوط به تک تک مؤمنین هم هست، هیچ کس خودش را از این آیۀ نور دور نگیرد خدای متعال که فرمود: «اللهُ نورُ السَّموات وَ الأرض مَثَلُ نُورهِ»، این مَثَل، خودت هستی اگر مؤمنی، قرآن دارد تو را می گوید، امام - علیه السلام- فرمودند21: «مَثَل هُداهُ فی قلبِ المؤمِن کَمِشکاةٍ»، این مَثَل در وجود هر مؤمنی هست، لذا عرض کردم این حدیث با این زیبایی أجلّ مصداقش خود حضرت صدیقه - سلام الله علیها- هستند أمّا از باب جَرْی است نه تأویل، و فرق دارد با آن روایت دیشب، پس این روایت هم بالاترین مصداقش خود حضرت هستند،«والمِشکاةُ جَوفُ المؤمِن وَالقَندیلُ قلبُه»، دیشب از مجمع البیان مرحوم طبرسی عرض کردم که مِشکات دو جور معنا شده این معنایی که امام- علیه السلام- الآن می فرمایند، معنای دوّمی هست که دیشب اشاره کردم؛ مشکات تاقچه ای بوده در دیوار که ظاهر آن با شیشه ای مسدود می شده چراغ را می گذاشتند در این، «المصباح فی زجاجة»، یک دری هم از پشت داشت که چراغ را می گذاشتند و بر می داشتند قدیم مرسوم و متداول بوده، این را دیشب توضیحش دادم. معنای دوّمی عرض کردم که مشکات دارد بمعنای قندیل است یا آن چیزی که پایۀ قندیل است چراغ همینطوری خودش می خواهد نور بدهد أمّا خودش همینطوری روی پایش نمی ایستد یک پایه می خواهد که چراغ را نگه دارد، چراغِ افتاده هدایتگری نمی کند پایه ای می خواهد که این چراغ را نگه دارد تا هدایتگری کند، خدای متعال در این آیه مِشکات را شروعِ مَثَل خودش قرار داده «کَمشکاةٍ فیها مِصباحٌ»، مَثَل خدای متعال در اینکه نور خودش را فرموده این چیزی است که شما مَشعل را، مِصباح را داخل او قرار می دهید، لذا امام - علیه السلام- فرمودند: این مشکات کیست؟ در اینجا هر کسی خودش را بپاید ببیند با خدا رابطه دارد یا نه؟ در قلب خودش احساس می کند این سفره صاحب سفره دارد یا نه؟ چشمهایش را ببندد ببیند می تواند با حیِّ قیّومِ خالقِ حاضرِ ناظر، ارتباط برقرار کند یا نه؟ ببیند یک واهمه ای دارد از اینکه هر کاری نکند یا نه؟ اگر این حال را دارد بداند مشکات شروع شد اصل ایمان در وجود او هست باید تربیتش کند، باید آن وجوداتی که صحبت شد را به آنها نگاه بکند و جلو بیاندازد.
پس فرمودند: «وَالمِشکاةُ جَوف المؤمن وَالقَندیلُ قَلبه»، تمام این بدن شما و پیکرۀ شما که روح شما هم در آن ظهور کرده این همان مشکات است، قلب مؤمن چیست؟ چیزی است که واسطه می شود که مصباح در آن قرار بگیرد تا بوسیلۀ او بتواند از شجرة مبارکة زیتونة کسب زیت کند، به عبارت دیگر قندیل آن چیزی است که سبب می شود بتواند زَیت برسد به چراغ، اگر این قندیل راهش بسته بشود و این مشکات برداشته بشود دیگر زیت به مصباح نمی رسد. بعد فرمودند: «الِمصباحُ النُور الذِی جَعَلَهُ اللهُ فی قَلب المؤمِن» این چراغی که نور می دهد آن ایمانی است که خدای متعال در قلب مؤمن قرار داده است. خوشا بحال آن کسانی که از این نور بهره مندند، خدا را قسم می دهیم به صاحب این مجلس به حضرت صدیقۀ کبری - سلام الله علیها- اگر این نور را به ما نداده به حق حضرت، امشب این نور را به ما بدهد اگر ذرّه ای به ما عنایت فرموده به حقّ نور خودش این را بیشتر بکند، طوری نباشد چشم از این دنیا ببندیم و در حفرۀ قبر و عالَم تنهایی احساس خسارت بکنیم که این مطالب بود و توجه نکردیم.
«یُوقَدُ مِن شجرةٍ مبارکةٍ زیتونةٍ»، درخت مبارک زیتون چیست؟ «الشَجَرةُ المؤمِن»، این درخت زیتونی که این قلب را بپا نگه می دارد این نورانیت ایمان را بیشتر می کند این خود تمام وجود مؤمن است، اگر این مؤمن حرام بخورد این زَیتی که قرار است به قلبش وارد شود و او را نورانی کند آیا نور ایمان را بیشتر می کند یا این نور را از بین می برد؟ پناه برخدا، پس این شجره خود مؤمن است شجره چطوری است؟ «مَثَل کَلمةٍ طیّبةٍ کَشَجرةٍ طیّبةٍ أصلُها ثابتٌ و فَرعُها فی السَماء تُؤتی اُکلها کلَّ حینٍ بإذنِ ربّها22»، مؤمن اینجوری است «کلمةٍ طیّبة»، درخت دو چیز دارد: هم ریشه دارد هم شاخه، هرکدامش نباشد، ناقص است.
حالا برگردیم غیر از اینکه هنوز خود روایت بحث دارد دیگر خسته تان نمی کنم برگردیم به نکته ای که اوّل گفتم تکرارش خوب است؛ حالا دیدید چرا خدای متعال وقتی می خواهد بگوید: «اللهُ نورُ السَّموات وَ الأرض»، نفرمود: «مَثَل نورُه کالشَّمس»؟ شمس که یک چیز است دارد نور می دهد این هم نور حسّی که سراپا ضعف است مقصود از آیۀ نور نباید به یک چیز زده شود باید چیزی باشد که شئونات دارد ولو یک مؤمن است أمّا این یک مؤمن شجره است ریشه دارد میوه دارد ساقه دارد زیت دارد، وقتی می خواهند شجره را بگویند خیلی مهم است، نمی شود یک أمر گفت: «مَثَل نُورِه کالشَجَر»، مَثَل نور او یک امر نیست یک درخت است که باید بشناسیدش، این وجود خودتان است خودتان را باید بعنوان درخت ببینید آب نیاز دارد، غذا نیاز دارد، ریشه باید کارش درست باشد، چیزی بریزید پای درخت که سمّ باشد درخت را از بین می برد، ریشه ای که چیزی که نافع برای او باشد برایش نباشد از بین می رود، همچنین بیرونش اگر یخ زدگی بیاید درخت دیگر از بین رفت، نور زیاد باشد، پس ببینید چه حکمت عظیمی در این آیۀ شریفه است خدای متعال با این آیۀ شریفه می خواهد مَثَل بزند می گوید: مَثَل نور هدایت من یک مطلب نقطه ای نیست که فقط خواسته باشم حرف بزنم از این مَثَل، می خواهم شما را به هدایتی که لایق شماست کمال شماست برسانم، البته روایت ادامه دارد مباحث خیلی خوب دیگری در ذیل همین شجرۀ مبارکه هست ولی دیگر طول کشید ببخشید.

این ایام ایامی است که شدّت مصائب حضرت صدیقه - سلام الله علیها- بوده، اگر نبود فقط اینکه حضرت داغدار پدرشان بودند بس بود.
«صُبّت عَلَیَّ مصائبُ لَو أنّها صُبَّت عَلی الأیام صِرنَ لَیالیا»
واقعاً برای این مصائب اگر نبود که حضرت می رفتند محضر پدرشان، بلند می شدند دخترشان را در بغل می گرفتند الآن این پدر بزرگوارشان نیستند، همین بس بود أمّا حالا ببینید پدر که ندارند این امّت هم بعد از زحمات این پدر که گفتند پای حضرت مثل جوراب قرمز بود، بعد از زحمات حالا یک دختر از این پیامبر مانده است در بین امّت، آن هم داغدار پدرش است گریه می کند، می گویند: شما یا روز گریه کنید یا شب، یا فاطمه آرامش را از ما گرفتی، حضرت آرامش را از شما گرفتند؟
«صُبّت عَلَیّ مَصائب لَو أنّها صُبّت عَلی الأیام صِرنَ لَیالیا»
این تعبیر کم است که مصیبت هایی دارم اگر بر روزها نه بر یک روز این مصیبت ها وارد بشود همه می شود شب ظلمانی؟ بالاتر از این تعبیر چیزی نیست، حالا می گویند: شما گریه هم نکن، معلوم است گریه نکنید، ما می آییم تسلّی می دهیم به شما، راه تسلی چیست؟ بیایند به مصیبت زده بگویند: ناراحت نباشید، مَشعل بردارند هیزم بردارند بیایند در خانۀ مصیبت زده؟ مرحوم حاج شیخ محمدحسین که دیشب یک بیت شعرشان را خواندم یک وصفی دارند آنهایی که توجه دارند همۀ دلها را ایشان آتش می زنند، می گویند: می دانید حضرت با چه چشمی گریه می کردند؟ آخر چشم همینجوری که گریه کند خودش قرمز می شود ایشان می گویند: نه این چشم قبل از اینکه گریه کنند از یک ضربتی قرمز شده بود :
«فَاحمرَّتِ العَین وَ عَینُ المَعرِفَة تُذرَفُ بِالدَمع عَلی تِلکَ الصِّفة»
این اشکها از چشم حضرت می آمد از چشمی که نیلگون شده بود.
ألا لَعنةُ الله عَلَی القَومِ الظالمین وَ سَیَعلَمُ الذِینَ ظَلَمُوا أیَّ مُنقلَبٍ یَنقَلِبُون.





جلسه سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب إله العالمین أبی القاسم المصطفی محمّد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنةالله علی أعدائهم أجمعین
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه أرضک طوعاً و تمتّعه فیها طویلاً ، اللهم مُنَّ علینا بظهور ولیک و عجّل له بالفرج و العافیة و النصر
دیشب برگه ای که سه سؤال در آن بود دو سؤال را خدمتتان خواندم أمّا سؤال اوّل عرض کردم چون مربوط به بحث ما و آیۀ مبارکۀ نور می شد گفتم باشد برای بعد تا ارتباط اینها بیشتر معلوم بشود، سؤال این بود که آیا هدف اصلی خلقت انسان چیست؟ خدای متعال چرا ما را آفریده؟ یک سؤال خیلی ساده ای است أمّا بسیار مهمّ است جوابش هم به این سادگی ها نیست هر کسی از غفلت در بیاید این سؤال برایش مطرح می شود. خدا حفظ کند یکی از اساتید معقول می گفتند که بچه گوشش درد می کند گریه می کند مادر می آید یک چیزی درست می کند مثلاً قوطی برمی دارد ریگی داخل آن می اندازند تا با تق تق صدا درآوردن آن، بچه را آرام بکند، بچه هم توجّهش جلب این صدا می شود گریه یادش می رود، به محض اینکه دستِ مادر آمد پایین، دوباره یادش می آید که گوشش درد می کند گریه می کند. این مثال را استاد می زدند می گفتند: مادرِ طبیعت با این تق تق ما را مشغول می کند تخدیر می کند ذهنمان را، به محض اینکه اوضاع آرام شد می بینیم که چقدر سؤال داریم می خواهیم سر در بیاوریم از اینها؛ چرا خدا ما را آفریده؟ چرا آمدیم اینجا؟ این عمر برای چیست؟ خوب خیلی مثال خوبی است، مهمّ بودنِ این سؤال هم همان روز أوّل، ملائکه گفتند: «وإذ قالَ ربّکَ لِلملائکة إنّی جاعلٌ فی الأرض خَلیفة23» خدا إعلام کرد که من می خواهم بنی آدم را، خلیفۀ خودم را بیافرینم. ملائکه اعتراض کردند. آیا جایی که ملائکه به خلقت ما اعتراض کردند و سؤال داشتند خودِ ما سؤال نداشته باشیم؟ یا اینکه ببینیم آنها چه گفتند و چه شنیدند؟ آیا ما به آن چیزی که خدای متعال جواب ملائکه را داد فکر می کنیم یا نه؟ هدف خلقت چیست؟ «أتَجعلُ فیها مَن یُفسِد فیها وَ یَسفِکُ الدماء؟» می دیدند از قبل و بعد، و از علومی که تا اندازه ای خدای متعال به آنها داده بود، «قالَ إنّی أعلمُ ما لا تَعلمون» جواب خیلی ساده؛ من یک چیزی می دانم شما نمی دانید. یادم می آید ایّام نوجوانی بود شاید حدود هیجده نوزده سالگی، استاد بزرگی بود راجع به هدف خلقت صحبت کرد. سنّ من هم به اقتضائش یک چیزی شنیده بود وقتی آمدیم بیرون، کسی که سنّش از من بیشتر بود گفت: آقا یک چیزهایی فرمودند أمّا این دلمان قانع نشد. او گفت و رفت ولی من که در آن سنّ بودم خیلی برایم مهمّ بود، یادم می آید که مدّتها دنبال جوابی بودم که هر کسی که مخلوق خداست و این سؤال برایش پیش می آید بتوانی به او بگویی و قانع بشود.
سؤال سنگین است تا جایی رسیده بود که دیگه لوازمش را برای شما نمی گویم خیلی امر بر من سخت شد، قرآن کریم عجائب است عجائب، این آیۀ شریفه را من صدها بار قبلش بعدش در مدرسه خوانده بودم أمّا در شدّتِ بدحالی که این سؤال هجوم کرده بود در حجرۀ طلبگی، صبح آیۀ شریفه را می خواندم اصلاً دوای درد من بود أمّا دوای مسکّن، گاهی مریض دردمند است معالجه اش می کنند گاهی مسکّن می دهند، در شدّت بدحالی که این سؤال باید برای من حل بشود رسیدم به این آیه که «إذ قالَ ربّکَ لِلملائکة» ملائکه اعتراض کردند، یک دفعه دیدم عجب! این همان سؤالی هست که من دارم. جواب چه بود؟ « إنّی أعلمُ مالاتَعلمُون» خدای متعال فرمود: من یک چیزی می دانم شما نمی دانید. خدا را گواه می گیرم آن لحظه قرآن کریم درست مثل اینکه با کسی حرف می زند، أمّا اینجوری حرف زد گفت: خدای متعال می گوید: فضولی موقوف. چکار داری من چرا تو را خلق کردم؟ فعلاً که هستی، من یک چیزی می دانم که تو نمی دانی. آرام شدم تمام شد. یک جواب إسکاتیِ قویّ، چون سنّ من هم خیلی چیزها را اقتضاء نداشت تا بفهمم و از طرفی مطلب سنگین بود، هفت هشت سال گذشت درس و بحث و کتاب و طلبگی، حالا برگشتم می بینم «قال إنی أعلمُ مالاتعلمُون» جواب إسکاتی نیست که یعنی چکار داری من یک چیزی می دانم که شما نمی دانید، جوابِ حَلّی است عینِ بیانِ غایتِ خلقت است؛ بعد از این آیه را بخوانید، آیات به هم مربوط است. عجب! من سالها بعد فهمیدم قرآن هم سرِ جایش جواب إسکاتی می دهد، درمانی که بعنوان علاج مطلب است قرآن از آن بعنوان مسکّن استفاده کرده، جوابش چیست؟«إنی أعلمُ مالاتعلمون» یعنی چه که شما نمی دانید؟ یعنی اصلاً تابِ آن را ندارید درکش کنید، خیلی چیزها می دانید منِ خدا به شما داده ام أمّا هنوز یک علومی دارم که شما تاب حملش را ندارید از کجا من این را می گویم؟ دنبال آیه را بخوانیم :«وَ عَلّم آدمَ الأسماءَ کلَّها» وقتی آدم را خلق کرد همۀ أسمای الهی را که سراپا علم بود که ملائکه نمی توانستند تحملش کنند، به این مخلوق که می تواند تحمّل کند تعلیم فرمود «فَقالَ یا آدمُ أنبِئهم بأسمائهم» حالا وقت امتحان است «ثمَّ عَرَضَهُم عَلی الملائکةِ فَقال أنبِئونی بأسماءِ هؤُلاء»، حالا «عَرَضهُم» کیانند فعلاً کاری نداریم، همیشه در بحث های طلبگی می گویم: چندتا مرجعِ ضمیر هست در دستگاه قرآن کریم خیلی مهمّ است یکی همین ضمیر«هُم» است در خود آیه مرجعی ندارد آیه را بخوانید: سپس ایشان را عرضه کرد بر ملائکه، ایشان کیانند؟ «فَقال أنبئونی بأسماء هؤلاء... قالوا سُبحانک لا عِلمَ لنا إلاّ ما عَلّمتَنا» خدا که بخل ندارد تا اندازه ای که ممکن بوده به ما علم داده أمّا این را نمی دانیم. « قال یا آدمُ أنبئهم بأسمائهم» خیلی زیباست اینجا آیۀ شریفه، نمی گوید: یا آدمُ عَلِّمهُم، ای آدم حالا به اینها تعلیم کن. تعلیم مقام بالاتری است «أنبِئهُم»، دستگاهی می آید مثلاً موبایلی کامپیوتری، یکبار به شما می گویند: خبر بده این، چکار می کند. یکبار می گویند: آموزش بده در دل این چه خبر است؟ آموزش خیلی بالاتر از خبر دادن است، آدم نمی توانست به ملائکه تعلیم کند آنها تاب آن را نداشتند لذا خدا فرمود: «یا آدم أنبئهُم» فقط خبر بده، تعلیمی که من به تو کردم را نمی توانی به آنها منتقل کنی، جواب حَلّی اینجاست:« فلمّا أنبَئهُم بأسمائهم» وقتی آدم به ملائکه خبر داد و دیدند که خدای متعال چه علمی به او تعلیم فرموده خدای متعال گفت:« قالَ » حالا برگردید به آن جملۀ« إنّی أعلمُ ما لا تَعلمُون» که برای من جواب إسکاتی بود ولی شد جواب حَلّی، «قالَ ألم أقُل لکُم » من به شما نگفتم. مگر خدای متعال چه گفته بود؟ «إنّی أعلمُ غَیبَ السَّمواتِ و الأرض» عجب!، پس این جوابِ اوّل جواب حَلّی بود، نمی خواست بگوید: من چیزی می دانم شما نمی دانید پس کار نداشته باشید.

می گوید: من علومی دارم که این علوم مَظهر می خواهد من می خواهم در عالمِ خلقت، کسانی داشته باشم که همۀ علومِ من را بتوانند حمل کنند، شما ملائکه نمی توانید. « إنّی أعلمُ غَیبَ السَّموات وَ الأرض وَ أعلمُ ما تُبدُونَ وَ ما تَکتمونَ24» به این زیبایی آیۀ شریفه می گوید که هدف از خلقت شما چه بوده؟ علم بوده معرفت بوده، معرفت چیست؟ معرفت یک چیزِ به اصطلاحِ امروزی ها محض نیست، معرفت دستگاهی دارد که وقتی غایت خلقت است هم محض است، هم کاربردی است؛ هر دو جنبه را دارد و هر دو جنبه اش پیاده می شود. خوب حالا اگر معرفت، غایتِ خلقتِ ما هست معرفتِ چه چیزی؟ و کجا؟ آیة الله بهجت زیاد می فرمودند: با دو دستمان چشمهایمان را می بندیم، بعد هم قَسم می خوریم که نمی بینیم. دستت را بردار تا ببینی، آخر این چه کاری است که دستهایت را روی چشمت بگیری بعد قَسم بخوری که نمی بینی؟ این خیلی حرف مهمّی هست گاهی خودمان چشمهایمان را می گیریم قَسم هم می خوریم که نمی بینیم. طایفۀ أنبیاء و اوصیاء که جای خودشان، حجّت خدا را در محراب، أشقی الأشقیاء به فرقشان ضربت می زند، می فرماید:«فُزتُ وَ ربِّ الکعبة» او کسی است که غایتِ خلقت برایش از خورشید آشکارتر است، در بین ماها آیا کار آسانی است انسان یکدفعه ضربت بخورد یک لحظه اگر حادثه ای پیش بیاید ببینید چطور دلها همه بهم می ریزد؟ یک زلزله می آید کدام دل در دل باقی می ماند ببینید چه ها می شوند؟ در سخت ترین شرائط که ضربت خورده فرمودند:«فُزتُ وَ ربِّ الکَعبة»، در مورد حضرت سیدالشهداء هم راوی می گوید هرچه امر سخت تر می شد می دیدم صورتشان گل می انداخت. حالا این دستگاهِ آنهاست، در طبقۀ این طرف هم همه شنیده اید حضرت مسلم بن عوسجه در رکاب حضرت سیدالشهداء - سلام الله علیه- شهید شد بالای نود ساله است شب عاشورا است محاصره کرده اند، صبح عاشورا وقت شهادت است، می بینند مسلم دارد شوخی می کند، همه شنیدید گفت: مسلم، آخر الآن وقتِ شوخی کردن است؟ گفت: کسانی که مسلم را می شناسند می دانند در عمر نود ساله ام اهل شوخی نبودم أمّا امشب می بینم وقت شوخی است. این کسی است که به غایتِ خاصِ خلقت رسیده این به معرفت رسیده، دارد می بیند خدا چرا او را خلق کرده؟ عالِمی در کربلا بود کتابی دارد بنام بحرالمعارف خدا رحمتش کند آن زمانی که وهّابی های ملعون به کربلا حمله کردند قتل عام کردند، این را زیاد آیةالله بهجت می فرمودند که مرحوم صاحب ریاض سید علی طباطبایی خدا می خواست کشته نشوند، مَرجع کربلا بود و وهّابی ها می خواستند مَرجع را بکشند. می پرسیدند که سید علی کجاست؟ تمام شهر را گرفتند زنها همه فرار کردند، آمدند ضریح حرم را کندند، آقای سیدعلی رفتند در انبارِ منزل که مقداری هیزم بود یک بچۀ شیرخوار هم جا مانده بود ایشان خودشان گفته بودند که دیدم نزدیک شدند و صدایشان دارد می آید، من این بچه را گذاشتم روی سینه ام و گوشه دیوار این بافۀ هیزم ها را کشیدم روی خودم. آنها آمدند تا نزدیک این هیزم ها و صدا می زدند تا اینکه ناامید شدند و منصرف شدند. از کرامات خدا این بود مدّت طولانی که این بچه زیر هیزمها روی سینۀ من بود یک صدای کوچکی از دل این طفل بیرون نیامد ، امّا آشیخ عبدالصمد که الآن به مناسبت یادم آمد ایشان را، این ملعون ها شهید کردند ولی در وصف حالش می گفتند وقتی این ملعون ها می کشتند و جلو می آمدند ایشان دورِ حیاط خانه قدم می زد و شعر می خواند می گفت: «چون شود وعدۀ وصل نزدیک، آتشِ عشق شعله ور گردد». خوشا بحال این افراد اینها که دیگر نمی شود گفت امیرالمؤمنین بودند، لذا بهتر است مثل من رویم را برگردانم بگویم آشیخ عبدالصمدی نبوده،
می گویند از حضرت ابوذر پرسیدند: چرا ما از مرگ می ترسیم؟ این سؤال سؤالِ مهمی است أمّا ببینید چه دستگاهی در این جواب است، از مکتب پیامبرخدا درس گرفته، گفت: خوب طبیعی است که بترسید اینجا را که باید بروید آباد کرده اید آخرتی را که باید آنجا وارد بشوید خرابش کرده اید، معلوم است کسی که از جای آباد می خواهد به جای خراب برود می ترسد و کسی که برعکس عمل کرده اینجا را اعتناء نکرده آنجا را آباد کرده محال است قلبش نفهمد که دارد به جای آباد می رود، چون قلب برای هر دو عالم است. پس معرفت اینطوری است معرفت که غایتِ خلقت است به جایی می رسد که کاملاً برایش واضح می شود خدای متعال چرا من را آفریده بود؟
نمی شود با غفلت به هدفِ خلقت برسیم و واضح بشود لذا حضرت در این آیۀ نور که دیشب روایتش را خواندم فرمودند: «مُؤمن مَثَلُ نورِه کمشکاةٍ فیها مِصباحٌ»، فرمودند:«المشکاة جوفُ المؤمن»، ای مؤمن ای کسی که می بینی کسی تو را آفریده؛ غافل نباش مَثَل نورِ خالق تو، در تو ظهور کرده أمّا مَثَل چه جوری است؟ دم و دستگاهی به تو داده، بعد در دنباله اش رسیدیم به اینجا که دیشب وقت گذشت و نخواستم مصدّع بشوم، عبارت رسید به اینجا فرمودند: «الشَجَرةُ المؤمِن، کوکبٌ درّی یُوقَد مِن شجرةٍ مُبارکةِ زَیتونةِ»، فرمودند: این کوکب نورانی که در قلب مؤمن نور می دهد زَیتش از یک درخت زیتون مبارک می آید، چیست این زیتون؟ فرمودند: این درخت، کلِّ وجود مؤمن است که زیت می دهد به نور قلبش، کلمات علماء یادم می آید که حاج آقا می فرمودند: یک مؤمن غذا می خورد اگر مواظب باشد می آید بالا از دستگاه گوارش به خون به رگها به قلب و به روح، می بینی شده ایمان، غذا خورده، شده ایمان، پناه بر خدا آن طرفش هم غذا می خورد می شود کفر نعوذ بالله، دنبال همین آیۀ نور انشاءالله به ترتیب می رویم جلو، ببینید قرآن چکار می کند؟ اوّل نور را می فرماید آن طرفش مَثَل ظلمت:«أو کَظُلماتٍ فی بَحرٍ لُجّی یَغشاهُ مَوجٌ مِن فَوقه مَوجٌ مِن فَوقه سَحابٌ ظُلماتٌ بَعضُها فَوقَ بَعض» این طرف؛ نورٌ علی نور، آن طرف؛ ظلماتٌ بعضُها فَوقَ بَعض، بعد حضرت در دنبالۀ روایت عبارت مهمّی دارند می فرمایند: می دانید نورٌ علی نور یعنی چه؟ حضرت به آن جهت کاربردی که نیاز داریم تا معرفت کامل بشود اشاره کرده اند فرموده اند: «فریضةٌ علی فریضةٍ و سنّةٌ علی سنّةٍ»، مؤمن اگر اهل نماز نباشد، اهل انجامِ واجبات نباشد آن چیزی هم که دارد از دستش می رود، باز تعبیر علماء یادم می آید که نماز ظهر خواندید باید یک پله باشد نه اینکه بگویید: نماز ظهر خواندم اینجا بودم نماز عصر خواندم رفتم یک قدم اینطرف تر جلو یا عقب. نه، بگویید نماز ظهر خواندم در یک نردبان بودم در پلۀ سوم بودم نماز عصر باید پلۀ بالاتر بروم پلۀ چهارم. «فریضةٌ عَلی فریضةٍ»، ببینید تعبیر امام - علیه السلام- را؛ واجب روی واجب، هرکدام پشت همدیگر به نحوی که او را می برد بالا، «و سنّةٌ عَلی سنّةِ»، مؤمن به مستحبات هم نیاز دارد اینجور نیست که بگوید: حالا ما واجبات را انجام بدهیم. بله هر وقت حال ندارد خدای متعال واجب نفرموده؛ امیرالمؤمنین فرمودند: «إنَّ للقُلوبِ إقبالاً و إدباراً»، دلهای شما گاهی رو می کند سرِحال است نشاط دارد و گاهی حال ندارید، «إذا أدبر فاقتصروا علی الفرائض25»، وقتی حال ندارید با زور عبادت نکنید، أقلّ واجب را انجام بدهید. اندازه ای که تارک الصلاة نباشید أمّا نه اینکه انسان، کلّ عمرش بگوید: حال ندارم. وقتی که حال دارد مستحبّات را بخواند.
امام - علیه السلام- فرمودند: «إنّما یَقبَلُ اللهُ مِن صَلاةِ العَبد ما أقبَل فی صَلاتِه26»، همان مقداری که دلت در نماز است خدا هم قبول می کند، آن اندازه که نیست ناقص است. شاید عبارتِ روایت دارد که راوی به گریه افتاد عرض کرد: یابن رسول الله؛ نمازِ ما که نماز نیست، دلمان در نماز نیست. حضرت فرمودند: اگر می خواهی تکمیل شود نافله بخوان. خدای متعال، نافله را تکمیل فریضه قرار داده. سه رکعت نماز مغرب می خوانی دوتا دو رکعت هم نافلۀ مغرب بخوان. اگر نقصی در نماز مغرب بوده این چهار رکعت نافله تکمیل می کند؛ «علامات المؤمن خمسٌ27»، پنج علامت برای مؤمن است، یکی از آنها صلاة إحدی و خمسین است پنجاه و یک رکعت نماز علامت مؤمن است لذا حضرت فرمودند: «فریضةٌ عَلی فَریضةٍ وَ سُنّةٌ علی سُنّةٍ، یَهدِی اللهُ لفَرائضِه وَ سُننِه مَن یَشاء، فَهذا مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللهُ لِلمؤمن»، حضرت فرمودند: این آیۀ مبارکۀ « الله نورُ السَّمواتِ وَ الأرض...» مَثَلی است که خدای متعال برای مؤمن زده، بعد فرمودند تعبیری که خیلی عالی است: «فَالمؤمِنُ یتَقلّبُ فی خَمسَة مِن النُّور»، تمام سیر و مسیر و أوّل و آخرِ مؤمن، در نور است پنج نور: «مَدخَلُهُ نورٌ»، در هر کاری که وارد می شود واردشدنش سراپا نور است، «مَخرَجُهُ نورٌ»، از هر امری خارج می شود نور است، اگر امری را وارد شویم در بین راه متوجّه نبودیم دچار فتنه شدیم با ظُلمت خارج می شویم، ولی مؤمن مَدخلش نور است مَخرجش هم نور است، وقتی از امری فارغ هم می شود با نورانیّت خارج می شود. خدای متعال انشاءالله نصیب همۀ ما بکند، خیلی مهم است گاهی انسان وارد می شود با یک نیّتی و حسابی أمّا در بین راه فتنه می آید، «وَ علمُهُ نورٌ وَ کلامُهُ نورٌ»، علومی که در قلب او هست راه را بر او روشن می کند و حرف که می زند نور است، «وَ مَصیرُهُ یَوم القیامة إلی الجنّةِ نورٌ»، فردای قیامت هم که محشور می شود تمام این مصیری که می خواهد برود به بهشت برسد سراپا روشن است و نور است به تردید نمی افتد.
آیۀ شریفه ای در سورۀ مبارکۀ حدید است، سورۀ حدید خیلی سورۀ عجیبی است امام سجاد - سلام الله علیه- فرمودند که خدای متعال می دانست در آخرالزمان أقوام مُتعمّقی می آیند، برای وضعِ حال آنها دو سوره را نازل کرد، یعنی این دو سوره مالِ زمان خودشان نبوده اند، یکی سورۀ مبارکۀ توحید و دیگری سورۀ مبارکۀ حدید، «هُوَ الأوّلُ وَ الآخِر وَالظاهر وَ الباطن28...» چه آیاتی؟ و در کلّ سوره عجائب است؛ شش بار در این سوره کلمۀ نور بکار رفته یک بار کلمۀ حدید است، چه دستگاهی دارد؟ این شش کلمۀ نور که در سورۀ حدید بکار رفته می فرماید: «یَومَ تَرَی المُؤمِنینَ وَ المُؤمِنات»، روزی که مؤمنین و مؤمنات را می بینی، «یَسعَی نُورُهم بَینَ أیدِیهم وَ بأیمانِهِم29»، اگر ماشین می خواهد برود جلو چراغی می گذارند جلوی او، مؤمنین وقتی می خواهند بروند و به هدف خودشان برسند روشن و تابناک است، راه را برایشان نشان می دهند. در ادامه می فرماید: «یَومَ یَقولُ المنافِقُونَ وَ المنافِقات لِلَّذِینَ آمِنُوا»، منافقینی که اینجا بودند أمّا قَدر این دنیا و این مسیر را ندانستند، به اینهایی که دارند براحتی می روند می گویند: «اُنظُرُونا نَقتَبِس مِن نُورِکُم»، بر گردانید صورتهایتان را بطرف ما، تا نورتان به ما هم بتابد ما هم راه را پیدا کنیم. چه جواب می دهند؟
«قیلَ ارجِعُوا وَرائَکُم»، به آنها جواب داده می شود که این نور از جای دیگری آمده برگردید به دنیا، «فَالتَمِسُوا نُوراً»، نور باید از آنجا تحصیل بشود، «فَضُرِبَ بَینَهُم بِسُور»، یکدفعه بینشان یک حائل می آید. «باطنُهُ فِیه الرَّحمَة وَظاهرُه مِن قِبَله العَذاب30»، تا آنجایی می رسد که آنهایی که این نور را ندارند می گویند: «ألم نَکُن مَعَکم»؟ ما که در دنیا با شما بودیم چطور شده حالا دارید به سرعت می روید ولی ما در تاریکی گیر کرده ایم؟ «قالوا بَلی وَ لکنّکُم فَتَنتُم أنفُسَکُم»، بله ولی شما خودتان را به فتنه انداختید و به دنیا نگاهِ گذر نکردید، «وَتَرَبَّصتُم» روزهایی بر شما گذشت در درنگ و صبر کردن، در شک کردن و واپس گشتن، «وَارَتبتُم» شک کردید، «وَ غَرّتکُم الأمانی» آرزوها شما را فریب داد، «حَتّی جاءَ أمرُالله31» تا یکدفعه دیدید تمام شد، عمر رفت و هر راهی رفتید رفتید. خیلی عجیب است، این سورۀ مبارکۀ حدید است، عجائب است در این سوره، دیدم این مطلب را نشر داده اند اگرچه سلیقۀ من نیست اینها رواج داده شود ولی گاهی زیباست چون قرآن کریم کلّ عالم را دارد نشان می دهد، گاهی چیزهایی را خدای متعال در کتابش قرار داده تا بفهمیم می شود، شمارۀ سورۀ مبارکۀ حدید در بین سُورِ قرآن عدد پنجاه و هفت است، قرآن هم می گوید: لا رطبٌ و لا یابسٌ إلاّ اینکه همه چیز در من است، شما سر در نمی آورید اگر از امام معصوم بپرسید برای شما می گویند. بعضی چیزهایش خُرد خُرد معلوم می شود، امیرالمؤمنین می فرمایند: «لا تفنی عجائبه»، قرآن عجائبش قرار نیست تمام بشود، «و لا تنقضی غرائبه32»، هر روز یک چیزی، الآن که جدول تناوبی مَندَلی اُف آمده و می خواهند به آهن عدد بدهند عدد آهن چند است؟ پنجاه و هفت، اینها چیزهایی است که جلوه کرده، ببینید چیزهایی که ما خبر نداریم خدای متعال چه روزی نشان می دهد؟ منظور اینکه سورۀ حدید از عجائبی است که شش بار کلمۀ نور در آن آمده است، خوب بنابر این هدفِ خلقت چیست؟ هدفِ خلقت، نورانی شدن است به معرفت رسیدن است، معرفتی که در دنبالش تقوا و عمل بیاید. قبلاً عرض کردم معرفتی که صِرفِ معرفت باشد که معرفتِ واقعی نیست، آیا شوخی است آمدند خدمتِ حجّت خدا عرض کردند: آقا در موقع غسل دادنِ پدرِ شما، دیدیم چیزی روی شانه شان است که زخم نیست این چیست؟ حضرت فرمودند: این جای کیسه هایی است که پدرم روی شانه می گذاشتند و در تاریکیِ شب می بردند برای فقراء، کسی که سراپا معرفت است اینجوری در اعمالش ظهور می کند. خدا رحمت کند مرحوم آقاسید علی اصغر را، می آمدند در گرمای ظهر نان می دادند به کسانی که نان نداشتند، بعد به ایشان می گفتند: آخر در این گرمای تیرماه چرا این کارها را می کنید؟ می گفتند: اگر لذّتی در دنیا باشد این است. خیلی جملۀ عجیبی است. معلوم می شود یک پشتوانه دارد که لذّت می برد از این کار، آیةالله بهجت نقل می کردند که در قم یک آقا سیّدی بودند خیلی بین مردم محترم و متشخّص بودند و از منبری های قم بودند، زمان رضاخان شد و روضه خوانی ها تعطیل شد. خوب کسی که معیشتی داشت، زندگیِ ایشان از طریق همین روضه خوانی اداره می شد، ایشان هم پیرمرد شده بود و چشم هایش هم مکفوف شده بود و نابینا شده بود، معلوم است با این احوال چه وضعیتی پیدا کرده بوده، حاج آقا می فرمودند: مردم می گفتند گاهی این سید بزرگوار از خانه بیرون می آمد و با دست گرفتن به دیوار راه می افتاد، می فهمیدند که شخصی برایش هدیه ای آورده بوده ولی او دلش نیامده تنهایی بخورد لذا برداشته ببرد خانۀ فلان شخصی که او هم وضعش خوب نیست تا با هم بخورند، انسان چه بگوید وقتی اینها را می شنود؟
اینها لوازمی است که قلبی که نورانی است اینها را دارد. الآن یادم آمد قضیه ای را که همه شنیدیم ولی چطور این رفتارها را معنا کنیم؟ می فرمایند: دیدم مادرم شب تا صبح دعا کرد چه عبادتی؟ چه إظهار ناله ای؟ چه دعای سوزناکی؟ هرچه گوش دادم یک کلمه برای خودشان دعا نکردند، آخر این چه قلب نورانی است که اینجور پیش خدای متعال دعا می کند؟ بچه اش گوش می دهد می بیند اصلاً برای خودش دعا نکرد، گفت: آخر مادر برای خودمان دعا نکردی! فرمود: «بُنَیّ، الجار ثمَّ الدّار»، این با زور و تکلّف نیست او از این لذّت می برد که دارد دیگران را دعا می کند این می شود قلبی که سراپا نور است. قصیده ای که مرحوم اصفهانی داشتند خیلی قصیدۀ مهمّی است، من هم این دو شبی که خدمتتان بودم بعضی فقراتش را خواندم، شروعش این است: «لَهفِی لَها لَقَد اُضیعَ قدرُها» لهف را آنجایی می گویند که کسی بگوید: وای، وای از دل من، و داغ دل من برای آنحضرت است «لَقَد اُضیعَ قَدرُها»، آنهایی که دورِ این نور الهی بودند، قدرش را ندانستند قدرش را ضایع کردند، «حَتّی تُوارِی بِالحِجابِ بَدرُها»، بدر ماهِ شب چهارده است، صورت نازنین حضرت صدیقه را ایشان تشبیه کرده اند به ماه، می گویند: قدرش را نداستند «حتّی تُوارِی بِالحِجابِ بَدرُها» من اینجوری گمانم هست که ظاهرِ جملۀ ایشان ظاهر روشنی است أمّا خیالم می رسد یک اشارۀ دیگری هم می خواهند بکنند، می گویند: قدر ایشان ناشناخته بود تا وقتی که رُخ در نقاب خاک کشیدند، حجاب یعنی قبر و دفن شدن توسط امیرالمؤمنین، هر وقت این شعر را می خوانم می بینم که مرحوم اصفهانی یک اشاره ای هم می خواهند بکنند، می فرمایند: قدرشان ناشناخته بود تا وقتی که مصیبت هایی برایشان آمد تا باعث شد این صورت مبارک مخفی بشود «تُوارِی بِالحِجاب»، یعنی حضرت رویشان را می گرفتند، احتمال دارد مرحوم آقای اصفهانی می خواهند این را بگویند. یک چندسال پیش آقامیرزا مهدی از بستگان، بالای یک ساختمانی بودند از بالا افتاده بودند پایین و چند استخوان پهلوی ایشان شکسته بود، مدّتی بستری بودند، بعد بهتر شدند و رفتیم دیدنیشان، می دانید چه گفتند؟ گفتند: ما یک عمر روضه رفته بودیم شنیده بودیم که پهلوی حضرت زهراء - سلام الله علیها- شکسته بوده أمّا حالا می فهمم به حضرت چه گذشته؟ شب ها که خوابیده بودم خدا گواه است هر دفعه که می آمدم از این پهلو به آن پهلو بشوم یاد حضرت زهراء می کردم، مرحوم اصفهانی می گویند:
«وَما أصابَها مِن المُصابِ مِفتاحُ بابِه حَدیثُ البابِ»
کلیدِ همۀ مصیبت هایی که بر حضرت آمده قضیۀ درِ خانه است،
«لکِنَّ کَسرَ الضِلع لَیسَ یَنجَبِر إلّا بِصَمصام عَزیزٍ مُقتَدر»
بعدش یک بیتی دارند خیلی عجیب است، ما می گوییم: استخوانِ پهلو شکسته، ایشان می فرمایند: «إذ رَضَّ تِلکَ الأضلُع الزَّکیّة»، چندین استخوان پهلو بود که از حضرت شکسته بود، «رَزیّةٌ لا مِثلُها رَزیّة»،
ألا لعنةالله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أیّ منقلبٍ ینقلبون، اللهمّ أعطِ ولیَّک فی نفسه و ذریته و شیعته و رعیته و خاصّته و عامّته و عدوّه و جمیع أهل الدنیا ما تُقرُّ به عینه و تسرُّ به نفسه و بلّغه أفضل ما أمّله فی الدنیا و الآخرة إنّک علی کلّ شیئ قدر و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
جلسه چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاة و السلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب إله العالمین ابی القاسم المصطفی محمّد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین ولعنةالله علی أعدائهم أجمعین
اللهم کن لولیّک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیّا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه أرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا اللهم مُنَّ علینا بظهور ولیّک و عجّل له بالفرج و العافیة و النصر

سؤالاتی مطرح فرمودند: با توجه به تبیین هدف از خلقت، آیا تمام انسان ها توان دسترسی معرفت و علم که به نور تعبیر شده را دارند؟ این چند شب بحث ما بر سر این بود ذیل آیۀ مبارکۀ نور :«الله نُورُ السَّموات وَ الأرض» که تأویل و جَری برای حضرت صدیقه کبری - سلام الله علیها- در آیۀ شریفه بود و به مناسبت معنای دوّمش برای غایت خلقت جمیع بشر مناسبت داشت لذا اینجا گفته اند با توجه به جلسات قبلی آیا همۀ انسانها دسترسی به معرفت و علم را دارند یا نه؟ حتماً دارند، اگر نداشتند که نمی گفتند: نماز بخوانید. نماز یعنی چه؟ نماز بخوانید، بعد فرمودند:« الصَّلاة مِعراجُ المؤمن» حالا من قدر نماز را ندانستم حرف دیگری است، علمای بزرگ بزرگ می گفتند از این نماز به چه جاهایی رسیده اند. آیا شوخی است این تعبیر که «الصَّلاةُ مِعراجُ المؤمن»؟چون ما عادت کردیم به نمازِ بدون حضور قلب، نمی شود بگوییم: دسترسی ممکن نیست. باید قدر بدانیم آن چیزی را که داریم، بلا تشبیه دیدید امروزه این دستگاه های موبایل درآمده کسی ممکن است ده ها موبایل با کارآیی بالا دستش باشد أمّا نمی داند این چه کاری ازش می آید. بعدش می فهمد عجب، یک چیزی که سالها در جیب من است اینهمه کار از آن می آمد؟ خوب نرفتی دنبالش ببینی چه چیزی در دستت هست. آیةالله بهجت مکرّر می فرمودند: قرآن کریم از عصای موسی بالاتر است، معجزۀ خاتم النبیین - صلی الله علیه وآله- است، با یک وجهی که هدیه می کنید مصحف را می گیرید می گذارید در جیبتان، اگر قدردان بودید می فهمیدید الآن بالاتر از عصای موسی را دارید، قدردان نیستید. «ولو أنّ قرآناً سُیّرت به الجبال أو قُطّعت به الأرض أو کُلّم به الموتی33»، اگر دسترسی نبود که نمی گفتند نماز بخوانید، تنها همین نماز بس است برای اینکه اینها ممکن است. البته عرض کردم برای اینکه بحثمان از هم نگسلد این سؤالات را خلاصه عرض می کنم، اندازه ای که در ذهن من است در یک کلمه، تا بحث قبلی را ادامه بدهیم،

سؤال کرده اند: چرا باید علی رغم علم و به ویژه پیشرفت آن در عصر حاضر، تقلید کرد؟
اتفاقاً برعکس است حالا که علم پیشرفت کرده بیشتر مردم برایشان واضح است که تخصّص یعنی چه؟ یک زمانی هرکسی ساده می گفت همه چیزها را همه بلدیم علم که پیشرفت کرده تازه بشر دارد می فهمد تخصص یعنی چه؟ این برعکس نتیجه می دهد یعنی وقتی علم پیشرفت می کند، می بینند کسی که یک عمر زحمت می کشد چیزهایی را که اندوخته دارد این جور نیست که با یک شب، دست هر کسی بیاید پس پیشرفت علم رنگ تخصّص را بیشتر نشان داده که کسی که یک رشته ای کار کرده خیلی چیزها می داند که دیگران نمی دانند. أمّا در ادامۀ سؤال نوشتند: بخصوص اینکه در بین نظرات فقهاء اختلاف وجود دارد و مردم در بلاتکلیفی بسر می برند. همۀ رشته های تخصّصی اینست، کدام رشتۀ تخصّصی سراغ دارید که بین تخصّص و فوق تخصّصِ آن رشته، و بین صاحب نظران آن رشته اختلاف نظر نباشد؟ پس پیشرفت علم نشان داده که اختلاف نظر مراجع نه تنها تضعیف کنندۀ رجوع به خُبره نیست بلکه تقویتش هم می کند؛ چون علوم، اقیانوس در اقیانوس است قرار نیست این بشر فوری همۀ آنها را بفهمد یکی از علوم هم فقه است. بله اگر خُبره ای که مراجعه می کنید معصومین باشند علمشان با بقیه فرق دارد چون علمشان از علم خداست دیشب عرض کردم «عَلّم آدمَ الأسماءَ کلَّها» خدا که می دهد صبغه اش صبغۀ خدایی است، می شود معصوم در همه چیز، ولی غیرمعصوم خُبره هست و خُبرۀ در تحصیل، درس خوانده فهمیده، تخصّصِ اکتسابی نه تخصّصِ لَـدُنّی، لذا در تخصّصِ اکتسابی اختلاف نظر بوده و هست و خواهد بود. در علم حقوق، علوم پایه، علوم تجربی، علوم فلسفی، در ریاضیات که ساده ترین مباحث را روی برهان جلو می روند همانجا چقدر اختلاف است در مسائلی که مظنۀ اختلاف نیست، اختلاف است چه برسد به سایر موارد مثل حقوق و فقه که یک دریایی است در حیثیات متعدّده.
سؤال: آیا عنوان اینکه مراجع و فقهاء نائبانِ حضرت ولی عصر - عجّل الله تعالی فرجه الشریف- هستند را چگونه می توان پذیرفت که در یک زمان یک امام، چندین نائب داشته باشد؟
اتّفاقاً اصل بر تعدّد نیابت است، آیا یک نفر نمی تواند چند نفر نائب داشته باشد؟ تمام مسلمان و کافر، شیعه و سنّی در حقوق بین المللی ببینید یک نفر می تواند چند نائب تامّ الاختیار داشته باشد؟ البته از جهت حقوقی می گویند اگر کارهایی را نائبان و وکلای تامّ الاختیار انجام دادند کدام نافذ است؟ وکیل تامّ الاختیار یعنی سند داده که کأنّه خودش است و می تواند دو وکیل تامّ الاختیار داشته باشد، هیچ مانعی ندارد و هیچ کس منع نمی کند. چرا؟ چون اصل در نیابت بر قبول تعدّد است یک نفر می تواند چند تا نائب و وکیل داشته باشد مخصوصاً در زمینه های مختلف، معصومین دیگر زیاد نائب داشتند در هر شهری نائب داشتند، در نزد شیعه یک جا استثناء است آن هم در مَقطع شصت و نه سالِ غیبتِ صغری زمان نوّاب اربعه که نائب امام یک نفر بود، چون آماده سازی غیبت کبری بود در آن زمان فقط یک نفر در شرائط تقیّه می توانست به محضر امام شرفیاب شود آنجا استثناء بود آن هم بخاطر شرائط زمانی، نائب یکی بود همان موقع اگر شرائط تقیّه نبود تعدّد نائب مانعی نداشت کما اینکه اجداد بزرگوارشان اینطور بودند. این چهار سؤالی که مطرح فرمودند و بنا بود من جواب آنها را سریع عرض بکنم.
أمّا برگردیم به بحثی که شب های قبل مختصری راجع به آن عرض کردم؛ آیۀ شریفۀ نور همانطور که مَثَل زد برای خدای متعال مَثَلی که مَثَلِ منفرد واضح نبود، عرض کردم به ذهن می آید که آیۀ شریفه بفرماید: «اللهُ نورُ السَّموات و الأرض مَثَلُ نُوره کَالشَّمسِ الطالعة»، این خیلی راحت بود خدایی که مبدأ مطلق است خوب بفرماید: مَثلُ نورِهِ کالشَّمس، چرا می رود سراغ مجموعۀ اُمور؛ مِشکات و مِصباح و زُجاجه و شجرة؟ وجوهش را این دو سه شب بحث کردیم؛ اصلاً مقصود آیۀ شریفه در اینجا بیان یک چیزهایی است که حتماً باید مجموعۀ امور باشد، چه مقصودِ تأویلی وچه مقصودِ جری، که اینها را عرض کردم. حالا امشب آیه ای که دنبالۀ آیه است :« فی بیوتٍ أذِنَ اللهُ أن تُرفَعَ » این مَثَلی که خدای متعال فرموده در خانه هایی است که : «أن تُرفَعَ و یُذکَرَ فیها اسمُهُ یُسبِّحُ له فیها بِالغُدُوّ وَ الآصال رِجالٌ لاتُلهِیهِم تِجارةٌ وَ لا بَیعٌ عَن ذِکرِالله»34، در کتاب «الدر المنثور» سُیوطی که برای أهل سنّت است کتاب معتبر و معروفی است، خودشان نقل کرده اند که ابوبکر اشاره کرد «إلی بَیتِ عَلیٍ وَ فاطِمَة – علیهماالسلام- » و عرض کرد: « یا رسول الله؛ أهذا البیت منهم؟» آیا این خانه از آن خانه هاست؟ چرا این سؤال را کرد؟ چون قبلش پیامبر فرمودند: «تلک بیوت الأنبیاء»، این خیلی مهمّ است در تفسیر آنهاست، حضرت فرمودند: این آیه : «فی بیوتٍ...» بیوت أنبیاست. ابوبکر اشاره کرد به بیت حضرت صدیقه - سلام الله علیها- گفت: أهذا البیت منها؟ خیلی عجیب است یعنی این بیت از بیوت نبوّت است؟ درست کأنّ اینکه این حدیث، مطابق حدیثِ منزلت است که حضرت فرمودند: «أما تَرضی أن تَکونَ مِنّی بمنزلةِ هارونَ مِن مُوسی؟» یا علی نمی خواهی منزلت تو منزلت هارون نسبت به موسی باشد؟ هارون که پیامبر بود. حضرت نفرمودند: «إلّا أنّکَ لَستَ بِنَبیٍّ»، بلکه نقل صحیح اینست : «إلّا أنّهُ لا نَبیَّ بَعدِی»35، یا علی چه کنم که بعد از من دیگر نبوّت نیست نه اینکه تو نبیّ نیستی، خیلی این دو عبارت فرق می کند و لذا شیعه می گویند: مقام أئمۀ ما از انبیاء بالاتر است. چون نبوّت، ختم شده بعد از من نبیّ نیست أمّا تو چون هارونی، لذا وقتی حضرت فرمودند: «تِلکَ بُیُوتُ الأنبیاء»، ابوبکر گفت: أهذَا البَیت مِنها؟ حضرت فرمودند: «نَعَم مِن أعالیها»36، این بیت از بیوتِ بالا بالای این آیۀ شریفه است.
امشب می خواهم مطلبی را عرض کنم در ادامۀ مَثَل نور، خدای متعال مَثَل ظلمت می زند، دنبالۀ همین آیه است: «مَثَل الذِینَ کَفَرُوا أعمالَهُم کَسَرابٍ بِقیعَةٍ یَحسَبُهُ الظَمآنُ ماءً» خدای متعال دو مثال می زند می فرماید: این کسانی که راه انبیاء را نرفتند از انبیاء فاصله گرفتند، این کوچه و جاده را کج کردند اعمالی که انجام می دهند مثلِ سراب می ماند سراب چه جوری است؟ در بیابان از دور می بینید که آب دارد موج می زند وقتی به آن می رسی می بینی پوچ است، از دور یک نمایی دارد «حتّی إذا جاءَهُ لم یَجِدهُ شَیئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ»37 این مثال اوّل است که بحث ما نیست. مثال دوّم که مربوط به چیزی است که می خواهم عرض کنم: « أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ» خیلی عجیب است یک مثال دیگر در مقابل مَثَل نور، مَثَل اینهایی که راه انبیاء را نرفتند مَثَل ظلمات است،

عین همان سؤالی که در آن آیۀ شریفه عرض کردم، اینجا هم هست که می شد بفرماید: آن کفّار مَثلشان مَثَل لیلِ مُظلِم است، شبِ بسیار تاریک، ولی خدا می فرماید: نه، من مقصودی دارم از این مَثَل، مقصودِ من از این مَثَل باید چند چیز باشد: « أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ» یک اقیانوس در نظر بگیرید خودش تاریک « يَغْشَاهُ مَوْجٌ » روی آن موجی می آید و بر تاریکی درون آن می افزاید«مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ» دوباره موج دیگری می آید تاریکی را اضافه می کند «مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ» تازه وقتی از این موج بالا بروید خورشید نیست بلکه ابر غلیظی گرفته «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» ظلمتِ روی ظلمت، آیا مثال زدن به شب تاریک بس نبود؟ نه، مقصود خدای متعال در تأویل این آیۀ شریفه که اهل البیت - علیهم السلام - فرموده اند، مقصود ظلمت های به هم بافته است چندچیز دست به دست هم می دهد اینها را درست می کند، لذا حضرت فرمودند: هر کدام از کلماتِ این آیه برای مراتبی است که حقِّ هدایت را، حقِّ ما اهل بیت را که خدای متعال، ما را مَثَل خودش قرار داده اینها غصب کردند، در روایت تک تک اینها را امام منطبق کرده اند بر غاصبین، ظلمت پشت ظلمت، بیست و پنج سال خون دل خوردن شوخی است؟ آیات شریفه طوری حرف می زند که وقتی می خواهد در یک مَثَل، ظلمات را توضیح بدهد یک ظلمت نمی گوید، می گوید: چند تا دست به دست هم می دهند ظلمات درست می کنند، آن وقت است که می شود یک تارکی که «إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا»38 می رسد به جایی که اگر دستش را بیاورد جلوی صورتش، دست خودش را هم نمی بیند. در آیۀ نور فرمود: «يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‌ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ» او اینجوری نور می دهد اینجا هم فرمود:« إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا» دوتا «یَکادُ» فرموده، ببینید چقدر تفاوت است؟ چه شد اینجا عدّه ای با هم مَثَل نور الهی را محقّق کردند، آنجا هم عدّه ای با هم مَثَل ظلمات را فراهم کردند. همیشه این سؤال در ذهن من می آمد که در سورۀ مبارکۀ شمس فرمود: «وَالشَمسِ وَ ضُحیها وَالقَمَر إذا تَلیها» می فرماید: قسم به خورشید و تابندگی اش و قسم به ماه وقتی پشت سر خورشید می آید، آیا همیشه ماه پشت سر شمس می آید؟ چقدر می شود که اوّل ماه طلوع می کند بعد خورشید می آید، چرا آیه می فرماید: «وَالقَمَر إذا تَلیها»؟ مانعی ندارد خیلی وقتها ماه بعد از خورشید می آید، ظاهر آیۀ شریفه مشکلی ندارد أمّا قرآن کریم طوری حرف می زند می گوید: به من دل بدهید می خواهم چیز دیگری هم به شما بگویم؛ چه کسی آن چیز را مبیّن می کند؟ امام معصوم، اگر امام نفرمایند که ما نمی فهمیم چه می خواهند بگویند. امام فرمودند: باطن این آیه اینست که خدای متعال می فرماید: پیامبر من، شمس است «وَالشَّمسِ وَ ضُحیها»، پیامبر من می آید با چه خون دلی، بیست و سه سال اسلام نشر پیدا می کند «ضُحیها»، بعد از حضرتش وصیّ و خلیفۀ او بلافصل «إذا تلیها»، فرمودند: «الشَّمس رسول الله، وَالقَمَر امیرالمؤمنین»39، خوب حالا قرار گرفتیم، معلوم است که «والقَمَر إذا تَلیها» ماه پشت خورشید می آید. شاهد بعدی اینکه :«وَالنَّهار إذا جَلّیها وَاللّیلِ إذا یَغشاها» نهار چه موقع بود؟ فرمودند: وقتی بود که حرف به راحتی زده می شد، هدایت رسول الله - صلی الله علیه وآله وسلم- علنی بود، منافقین هم دهانهایشان بسته بود. أمّا بعدش چه شد؟ «وَاللّیلِ إذا یَغشاها»، شب تاریکی می آید، بعد از آن روز که دیگر ظلمات است چقدر مناسب است، در زیارت آل یاسین هم هست که لیل، غاشی می شود (السّلام عَلیکَ فی اللّیلِ إذا یَغشی) اینها بطون آیات شریفه است،
حالا آنچه را می خواستم عرض کنم اینست اگر آیۀ شریفه هم مَثَل نور را فرمود هم مَثَل ظلمت را، و مجموعه ای این مَثَل ها را تشکیل داده بود حالا سؤال اینست امشب شبِ سوّم جمادی الثانی در روایت همه شنیدید امام صادق - سلام الله علیه- فرمودند، حتی عالِم معروف اهل سنّت بنام دولابی کتابی دارد به اسم «الذّریة الطاهرة» مال قرن چهارم است، او هم از امام باقر - سلام الله علیه- نقل کرده از طریق خودشان که حضرت، نود و پنج روز را فرمودند، که مطابق همین سوم جمادی است. اگر الآن به یاد شهادت حضرت صدیقه - سلام الله علیها- گِرد آمدیم، یک سؤال مطرح است: هرسال یک گلایه ای دارند اهل سنّت، حالا اهل سنّت بیرون از ایران هیچ، آنها حساب دیگری دارند. أمّا هر سال وقتی سوّم جمادی الثانی می شود این گلایۀ أهل سنّت ایران در شبکه ها و سایت ها می آید که آخر این چکاری بوده؟ شما می گویید: اتحاد بین شیعه و سنّی، باهم برادر باشید. بیست سال قبل اسمی از شهادت نبود تقویم هایتان نوشته وفات حضرت زهراء، حالا یک دفعه شده شهادت؟ چرا در تقویم رسمی می نویسید شهادت حضرت زهراء؟ وقتی می گویید شهادت، به مهمترین مطالب ما برخورد دارد. هرسال این گلایه را دارند هرسال ناراحت می شوند، حالا این جوابش چیه؟ چکار باید بکنیم؟ بنویسیم شهادت، یا نه برای اینکه ناراحت نشوند و گلایه نکنند، اُلفت قلوب باشد ننویسیم؟ من یک کلمه عرض دارم، امشب هم اینها را مقدمه گذاشتم برای این کلمۀ عرضم، گاهی شرایطی می شود که آدم بین أرّۀ دو سر است یعنی هر طرف بروی مشکل داری؛ ننویسی مشکل است بنویسی مشکل، باید چکار کنیم؟ باید کاری بکنیم که این ارّۀ دوسر از دوسر بودن خارج بشود. یک راهکار بسیار ساده، خوب معلوم است وقتی آنها می گویند که شما دروغ می گویید، کجا می شود که شیخینِ امّتِ اسلام بیایند دختر رسول خدا را شهید بکنند؟ اصلاً ما قبول نداریم، اینها مقدّسات ماست، شما می گویید شهادت، یعنی اینها کاری کرده اند که حضرت شهید شده اند. و این تعرّض به مقدّسات ماست، پس ننویسید شهادت، تا بین ما اُلفت باشد قلب هایمان به هم نزدیک باشد، سؤال اینست: اگر واقعاً یک مظلومه ای بوده دختر پیامبر بوده صدمه دیده، آخر حقّ او هم که مطرح است، اینطوری نیست که هر که بگوید: دروغگو، حقّ با او باشد. هرکس ادّعا کرد آیا کسی که منکر است حق با اوست؟ یا اینکه اوّل باید حرفها را بشنویم؟ آخر عزیز من اگر کسی می گوید: ما یک مظلومه داریم، نمی شود بگویند: نگو نگو، ما ناراحت می شویم. آخر حقّ من نیست که، یک کسی است که مظلومه بوده پیامش را در طول تاریخ فرستاده، موجی ایجاد کرده هرچه جلوتر می رود (واضح تر می شود) الآن چطور شده که نوشته اند شهادت؟ حالا من عرض می کنم: اگر شیعه عاقلانه رفتار کنند چند سال دیگر، سازمان ملل هم بعنوان شهادتِ دختر پیامبر، إعلان عزا می کند. بگذارید جلو برود، چرا؟ چون نمی شود مخفی کرد به همین یک کلمه نیست أمّا به شرط اینکه این بسیار مهمّ است، هر شیعه ای یک کلمه طوری حرف بزند که أهل سنّت، یک نفر سنّی از دست حرف او ناراحت بشود، این دارد کار حرام می کند. چرا شیعه طوری حرف بزند که تحریک کند قلب یک سنّی را؟ نبایست ما اینجور حرف بزنیم، لحن ما نباید لحنی باشد که او از دست ما آزرده بشود بگوید: به مقدّسات من جسارت کردی، حرام است کسی دهان باز کند طوری حرف بزند تحریک کند آنها را، حرام بودنش شکّ ندارد، کسی اگر شبهه کند معلوم می شود اصلاً اوضاع دستش نیست. چرا ما باید طوری حرف بزنیم که دیگری ناراحت بشود چرا باید احساس کند الآن من دارم حرفی می گویم که علیه مقدّسات اوست و تمام وجود اوست؟ ما نباید اینجوری حرف بزنیم، حالا چکار کنیم؟ حقّ دیگری هم مطرح است احتمال می دهیم مظلومه ای در کار باشد گفته: قبر من را مخفی کنید تا در تاریخ بگویند کجاست قبر دردانۀ پیامبر؟ بفهمند من حرفی داشتم بیانی داشتم.
آیةالله بهجت مکرّر می گفتند که شما در شرائط بحرانی قرار بگیرید آنوقت می بینید تصمیم گیری چقدر سخت است کرامت حضرت صدیقه - سلام الله علیها- اینست در شدّت مظلومیّت، کاری می کنند که در کلّ تاریخ، بیان خودشان را برساند، بگویند: من مظلومم، فرمود: قبر من مخفی باشد چهل تا قبر در بقیع درست کنید، خیلی عجیب است آمدند می خواستند همۀ قبرها را بشکافند، می دانستند چه لوازمی دارد. اینجا بود امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- فرمودند: «إن سَللتُ سَیفی لَاَغمَدتُه دُونَ إحراقِ دَمِک»40، حضرت قسم یاد کردند اگر اینجا شمشیر علیّ از غلاف بیاید بیرون تا خونت را نریزم برنمی گردد. دید اینجا علیّ غیر از علیّ در روز قبل است که می بردنش برای بیعت، دست برداشت. حاج آقا می فرمودند: این کرامت حضرت است در شدّت مظلومیت کاری بکند که پیروز باشد نتوانند محو کنند با قدرتِ تامّ و تمام که روایت ننویسید چه نکنید چه نکنید، بماند تا الآن امروز بعد از قرن پانزدهم من دارم می گویم، آیا شوخی است در این شرائط اینطور بتواند پیامش را برساند؟
خوب کسی که احتمال می دهید مظلوم باشد باید چکار کنیم؟ یک راه دارد آقایان یک راه، بسیاری از اهل سنّت سنّشان بالا می آید جوانیشان طی می شود مقدّساتشان در ذهن نقش می بندد تمام ساختار وجودشان می شود که اگر شما بخواهید بشکنید ساختار وجود او را شکستید، سنّشان که آمد بالا بسیاری از عباراتی که در معتبرترین کتب خودشان است خبر ندارند، خوب راه چیست؟ شیعه نگویند ما اینجور می گوییم، فقط بیایند عبارت آنها را، حتی توضیح هم ندهید، فقط عین عبارت کتابی که آنها قبول دارند، مقدّس است نزدشان، ما کاری بکنیم بچّه های اهل سنّت که قرار است در پنجاه سالگی یک چیزی را می شنوند ناراحت بشوند، ما طوری نشر بدهیم که عین عبارات کتاب خودشان، نه محتوا را که بگویند دروغ گفتی، بلکه نیم سطر عین عبارت را، آنها «صحیح بخاری» دارند، آنها مکرّر به شیعه ایراد می گیرند می گویند چه دینی شما شیعه ها دارید که کتاب صحیحی ندارید؟ کتاب کافیِ شما اینهمه حدیث ضعیف دارد، سبحان الله العظیم المنتقم، شما ببینید یک متخصّص می آید کتاب می نویسد، یک متخصّص است یک خبره است، می تواند اشتباه کند. کجا ممکن است کتاب یک متخصّص بیاید بشود تالی تِلوِ قرآن؟ أمّا برای من کالشمس است حاضرم برایش قسم بخورم، برخلاف عادتی که کتابِ یک متخصّص نمی آید تالی تِلوِ کتاب وحی بشود، خدای متعال از مظلومینِ اهل البیت دفاع کرده، چطور؟ دو کتاب در عالَم گستردۀ اسلام با یک میلیارد مسلمان دو کتاب را همۀ شان قبول دارند می گویند: «أصحّ الکتب بعد کتاب الله، کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم»41. یعنی همانطور که شما به یک بچۀ شیعه که رفته مطلبی را آورده، می گویید: تو این حرفی که می زنی برخلاف آیۀ قرآن است، او هم می گوید: عجب کدام آیه بیاور تا ببینم، در اهل سنّت هم صحیح بخاری و مسلم تالی تِلوِ قرآن است، الآن در منطقۀ سیستان و بلوچستان مجلس می گیرند برای حفظ صحیح بخاری، مقدّس ترین کتاب در نزد آنهاست، شما که از این کتاب نقل می کنید حتی ترجمه هم نکنید، بعضی عبارات کوتاهش را کاری کنید جوان سُنّی که پنجاه سالش بشود نشنیده أمّا کتاب صحیح بخاری را تالی تِلوِ قرآن می داند، از ده سالگی بشنود. من قسم می خورم در محضر شما اگر از ده سالگی بشنود بعداً نمی گوید: چرا در تقویمتان حالا نوشته اید شهادت؟
در صحیح بخاری است42 راویِ حدیث عایشه است می گوید: حضرت صدیقه آمدند از ابوبکر فدک را می خواستند بعد از اینکه ابوبکر آن حدیثِ معاشر الأنبیاء را نقل کرد و فدک را نداد، می گوید: « فوَجَدَتهُ»، یعنی حضرت صدیقه از ابوبکر ناراحت شدند، «فَهَجَرَتهُ» قهر کردند، «فلَم تُکَلِّمهُ حتّی ماتَت» شما هیچ توضیح ندهید فقط بگویید: ناراحت شد با او حرف نزد تا وفات کرد. بعد در دنبالش چی؟ اینها را شیعه ها می گویند؟ کتابی است که تالی تِلوِ قرآنتان است، می گوید:« فَدَفَنَها زوجُها علیٌّ لیلاً ولَم یؤذِن أبابکر» شوهر این فاطمه که تا بود با ابوبکر قهر کرد، شبانه او را دفن کرد، خبر نکرد ابوبکر را. این عبارت را یک بچۀ سُنّی از ده سالگی بشنود. چرا ما چیزی می گوییم که او ناراحت بشود؟ ما اصلاً چیزی نمی گوییم، این کتاب خودتان است از ده سالگی بشنو، چرا می گذاری شصت سالت بشود اینها را نشنیده باشی حالا که یک شیعه می گوید برآشفته می شوی؟ در ادامه چه می گوید؟ واقعاً اینها را در مجالس شیعه ها می گویند شیعه ها اشک می ریزند بدون اینکه بدانیم این عین عبارت کتاب صحیح بخاری است می گوید:« وَکانَ لعلیٍّ مادام فاطمة وجهٌ عندَ الناس» تا فاطمه - سلام الله علیها- زنده بود علیّ پیش مردم یک آبرویی داشت. ما در مجالس شیعه می گوییم که حضرت گریه می کردند برای مظلومیت امیرالمؤمنین که گفتند: فاطمه جان سلام می کنم جواب نمی دهند. هنوز حضرت بودند این خبرها بود، صحیح بخاری می گوید: چه خبر شد بعدی که فاطمه رفت؟ تازه این یک ذرّه آبرویی که علی داشت تمام شد. بعد می گوید: «فَالتَمَسَ مُصالحةَ ابی بکر و لم یکن یُبایع تلک الأشهُر» علیّ که دید اینطور شده گفت: خوب می روم با ابوبکر بیعت می کنم و تا وقتِ رفتن فاطمه، علیّ بیعت نکرده بود. خوب این عبارات را یک جوان سُنّی بشنود سبب می شود قلوبش نزدیک می شود به حرفهایی که شیعه می گویند. وقتی ما کار نکنیم همین است، ما آنطرف می ایستیم حرفهایی می زنیم تحریکش می کنیم، حرام است چیزی بگوییم تحریک کنیم آنها را، ما فقط عین عبارت را نشر بدهیم حتی ترجمه هم نکنیم، ترجمه اش را خودت برو از عالِمت بپرس، چرا ترجمه کنم که بگویند شیعه ترجمه کرده؟خودت برو ترجمه کن. أمّا از طفولیّت بشنو و بدان اینها بوده، در دنبالۀ روایت می گوید که حضرت آمدند با ابوبکر بیعت کنند. آیا تعجب آور نیست این عبارات در أصحّ الکتاب در نزد خودشان؟ می گوید که حضرت آمدند پیش ابوبکر فرمودند: ای ابوبکر بیا خانۀ ما « وَلم یکن مَعَک أحدٌ غیرَک کراهیةَ مَحضَرِ عُمَر»، بیا خانۀ ما أمّا تنها بیا تنهای تنها، بعد خودش توضیح می دهد که حضرت ناراحت بودند که عمر همراه ابوبکر نرود، علمای اهل سنّت می گویند یعنی چه که «کراهیةَ مَحضَر عُمر»؟ حضرت چرا ناراحت بودند؟ در توضیح این عبارت مانده اند. می گویند: بخاطر اینکه خلیفۀ دوّم زود اوقاتش تلخ می شد، حضرت می خواستند حالا که می خواهد کار به صلح ختم بشود دوباره آن خشونت و فظّ غلیظ بودنِ عمر، اوضاع را به هم نزند. آنها اینجوری معنا می کنند أمّا آیا آنها در دل امیرالمؤمنین بودند؟ همین اندازه می دانیم می فرمایند:«« کراهیةَ مَحضرَ عُمَر»، فرمودند: ابوبکر تو بیا خانۀ ما ولی برای بار دوّم دیگه نمی خواهم او را اینجا ببینم. یک دفعه عمر آمده بچه های من دیدند او چکار کرد؟ ببینید همین اندازه این کتاب می گوید که امیرالمؤمنین نمی خواستند عمر برود در خانه شان. حالا شما معنا کنید هرچه می خواهید، این که دیگر مشترک بین ما و شماست، من تحریک نمی کنم ذهن شما را، منِ شیعه اینطوری به ذهنم می آید؛ آخر یک دفعه آمده کارها کرده در این خانه، اگر دوباره پیدایش بشود یتیم های فاطمه یادشان می آید این مرد چه کارها کرد،
این روایت را همه شنیدید که حضرت زهراء وصیت کردند که «یاعلی غسِّلنی باللیل کفِّنّی باللیل دفِّنّی باللیل»43 یا علی من وصیت می کنم شب مرا غسل بده، شب کفن کن و شب مرا دفن کن. مرا از روی پیراهن غسل بده. آیا این سؤال به ذهن نمی آید که در خانه وقتی غسل می دهند که دیگری نمی آید، دفن کردن در شب برای اینست که دشمنان نفهمند، چرا فرمودند مرا شب غسل بده؟ معلوم می شود چیزهای دیگری هم مقصود حضرت صدیقه بوده است. من گمانم اینست آن تعبیری که خودِ امیرالمؤمنین فرمودند آن مقصودی که حضرت صدیقه داشتند و فرمودند در شب تاریک مرا غسل بده آن هم از زیر پیراهن، می دانید چه بود؟ در کتاب سُلیم است44 که آمد خدمت امیرالمؤمنین و گفت: یا علی، خلیفه ثانی از همۀ عمّالش خراج گرفته ولی از قنفذ نگرفته. سُلیم می گوید تا این مطلب را به حضرت گفتم، «اغرَورَقَت عَیناه» یعنی فوری اشک آمد در چشمهای امیرالمؤمنین، نگاه کردند این طرف و آنطرف بعد فرمودند: «شَکَرَ له ضربةً» این مزدِ آن ضربه است، بعد امیرالمؤمنین اینجا یک واژه ای آوردند فرمودند: «فَماتَت حینَ ماتَت وَ فی عَضُدِها مِثلُ الدُملُج» دُملُج بازوبند است که زینتی است و روی بازو می بندند. اگر یک جایی کبود شده باشد در شب پیدا نیست بخصوص اگر کسی وصیّت کند که پیراهن من را بیرون نیاورید، در شب و از زیر پیراهن کبودی دیده نمی شود و دل این داغدار آزرده نمی شود غسل داده می شود تمام می شود. چطور شد امیرالمؤمنین فرمودند: أسماء چراغ را بیاور نزدیک تر؟ این کلمه ای که خود حضرت فرمودند معلوم می شود چرا فرموده بودند غسل در شب باشد؟ أمّا مقصود حضرت صدیقه محقّق نشد امیرالمؤمنین فرمودند وقتی غسل می دادم، بازوبند غیر از کبودی است کبودی وقتی پارچه ای روی آن بیاید پیدا نیست در تاریکی شب کبودی پیدا نیست امّا بازوبند در تاریکی هم دست بکشی معلوم می شود لذا امیرالمؤمنین در تاریکی شب زیر دستشان بازوبند آمد، گفتند حالا چراغ را بیاور نزدیکتر و سر به دیوار گذاشتند و های های گریه کردند. گفتند: یا علی شما گفتید گریه نکنند
« والأثر الباقی کمثل الدُملُج فی عضُد الزهراء أقوی الحجج»
مرحوم حاج شیخ محمدحسین می فرمایند: شما می گویید اینها نیست؟ آیا همین اثر بازوبند در دست حضرت زهراء برای دلیل بودن کافی نیست؟ یک بیت دیگر دارند که هنگامه کرده اند می فرمایند:
«البابُ و الجدارُ و الدماءُ» شاهد می خواهید بیاورم؟ خود درب خانه و دیواری که حضرت پشت آن آمدند و خون هایی که آنجا بین در و دیوار جاری شد
« شهودُ صدقٍ ما به خفاءُ» اینها شهادت می دهند برای مظلومه ای که پیام خودش را رسانده حالا اینطور کسی با اینجور پیامی که رسانده بعد ما بیاییم بگوییم شهادت که از آن روز تا حالا نبود حالا شما درآوردید؟
من یک کلمه عرض می کنم؛ شما می گویید: شهادت نبود؟ کتاب های معتبر خودتان، مثلاً یکی دوتا را نقل می کنم خیلی جالب است وقتی دیگری می خواهد بگوید: دروغ می گویی. حرف آن شخص را برای ما نقل کرده است؛
یک آقایی بوده در سال 350 هجری وفات کرده که عمدۀ عمرش در غیبت صغری بوده و پیرمرد شده بود علمای اهل سنّت آمده اند شرح حالش را نوشته اند خیلی عجیب است ابوبکر بن ابی دارم، اسمش را یادداشت کنید و بروید ببینید ذهبی که بزرگ علمای اهل سنّت است در میزان الإعتدال می گوید: «کان مستقیماً عامّة دهره»45 یک عمر بین مردم خوب بود همه به خوبی می شناختند او را، فقط پیر که شده بود عدّه ای می آمدند دور او و او حدیث می خواند و آنها حدیث می خواندند «لیذکر عنده المثالب» یک چیزهای عجیبی پیش او می خواندند و فهمیدند که او رافضی است. چه می خواندند؟ دقّت کنید آیا الآن شیعه ها می گویند؟ ابوبکر ابن ابی دارم استاد حاکم نیشابوری بود که چهل و هشت حدیث از این استادش در مستدرک آورده است همین ذهبی که اینجا برای او چیزی می گوید، موارد متعددی می گوید: «صحیح علی شرط الشیخین». با اینکه روایاتی از همین ابوبکر است، این تناقضات چه دستگاهی دارد؟ وقتی تضییع حق پیش می آید او می شود دروغگو، می گوید: یکی از چیزهایی که پیش او می خواندند این بود که « إنَّ عُمَر رَفَسَ فاطمة فأسقطت جَنینَها» حالا ما می گوییم شهادت؟!خود شما دارید به او می گویید دروغگو، أمّا او می گفت، پس امروز این کلمه در نیامده چرا می گویید امروز در آمده؟
نَظّام متعلق به صد سال قبل از این ابن ابی دارم است، در زمان امام جواد - سلام الله علیه - بوده است خودتان وقتی می خواهید بر علیه او حرف بزنید می گویید: او می گفت: «إنّ عمر ضَرَبَ بطن فاطمة»، یک نفر احتمال نداده که نَظّام شیعه باشد بلکه از رؤسای معتزله است و چقدر مباحثه با امامیه دارد، شما بروید در شرح حال نَظّام ببینید با بزرگان اصحاب ائمّه بحث می کرد بر سر امامت، شیعه نیست أمّا در تاریخ می دانستند و اینها را می گفتند. پس اینجور نیست که حالا درآمده باشد، بابا نمی شود مخفی کرد برای بشر هرچه جلوتر بروند شواهد قطعی تر می شود وقتی روشن شد عقل جمعی می آید، دور هم جمع می شوند می گویند: چرا تابحال می گفتید: وفات؟ حالا بر همه ما معلوم شد که او مظلومه بوده و شهادت بوده، فقط ما نباید تحریک بکنیم حرام است طوری حرف بزنیم که دل کسی که برای اعتقاداتش هست ناراحت بشود، با عبارات کتابی که او پذیرای این کتاب باشد فقط عبارت را بگوییم و بگوییم: فقط از سنّ ده سالگی بشنو، وقتی از ده سالگی تا پنجاه سالگی اینها را شنیده باشی ممکن نیست شاکلۀ روح تو شاکلۀ کسی باشد که اینها را نشنیده است. این کم کاری از ما شیعه هاست، چرا اینها را بعنوان نیم سطر نیم سطر پخش نمی کنیم بدون اینکه برچسبی به آن بزنیم؟ این عبارات که هست برو ببین. اینها بسیار مهمّ است و هر دو جهت رعایت شده هم حقّ مظلوم رعایت شده و هم «لاتَنازَعُوا فَتَفشَلوا وَتَذهَبَ ریحَکم»46، به سر و کلۀ همدیگر بکوبید چه می شود چه از دین خدا می ماند؟
ابن خلدون می خواهد بگوید که کلّ شیعه از ابن سبأ هستند چه جور می گوید؟ اینها قدرت نمایی خداست، می گوید: «مَبدأُ دولة الشیعة»، برای اینکه ابن سبأ را بگوید، اوّلش می گوید: خود اهل بیت می گفتند حقّ مال ما بوده است. بعد می گوید: «صَبَرُوا تأسّفاً و تأفّفاً»47، اینها بخاطر حفظ دین در دلشان غصه خوردند تاسّف خوردند و دم نزدند. منظور اینکه کسانی که با خون دل نگه داشتند، ما بیاییم کاری بکنیم برخلاف مرام آنها. أمّا از آنطرف هم نباید حقِّ مظلوم طوری باشد که پایمال بشود.
این حاصل عرض من است، پس نظّام و ابوبکر بن ابی دارم، این دونفر، باز هم هستند اینها مال چه زمانیند؟ در سال دویست و خُرده ای نَظّام وفات کرده و در سال سیصد و پنجاه ابوبکر وفات کرده، اینها بزرگانِ خود اهل سنّتند وقتی می خواهند علیه آنها با همدیگر حرف بزنند می گویند: او به خلفاء اینجوری نسبت داده. پس مسألۀ شهادت را شیعه در نیاوردند بین شما هم گفته شده، فقط شما گفته اید که او دروغ می گوید. حالا باید ببینیم دروغ بوده یا نبوده؟ صبر کنید شواهد بیاورید بدون نزاع، مگر نمی شود بدون اینکه دعوا بشود فقط عبارات را بخوانیم و معنا بکنیم؟ از قبل حرف نزنیم ببینیم واقعیت مطلب چی بوده؟ نه حقّ مظلومی اگر بوده، پایمال بشود نه ظالم اگر تهمت ظلم به او زده اند، بی گناه است. بگذارید بفهمیم مطمئنّاً وقتی با این تفاهم و محیط آرام بدون اینکه أعصاب طرف را تحریک کنیم حق معلوم می شود و می بینید که سالها می گفتند وفات، وقتی عقل جمعی می نشینند کنار هم می گویند: چرا گفتیم وفات؟ ای وای برما که می گفتیم وفات. حالا تصویب می شود چیز خوبی هم تصویب شده إنشاءالله خدای متعال بر توفیقات شیعه بیافزاید آن راه صحیح را بایشان بنمایاند کاری نکنند شقاق تفرقه و تحریک همدیگر در بینشان بیاید بروند علم یاد بگیرند جملات کوتاه، کاری بکنند در تفاهم با سایرین از سنّین طفولیّت همان کاری که آنها هم به شدّت مشغولند از سنین طفولیّت چیزهایی را که تا هفتاد سال نمی شد نمی شنید بایشان برسانند. خیلی معذرت می خواهم اگر خسته شدید و طول کشید.
اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد اللهم أعطِ ولیَّک فی نفسه و ذریته و شیعته و خاصّته و عامّته و رعیته و عدوّه و جمیع أهل الدنیا ما تقرّ به عینه و تسرّ به نفسه و بلّغه أفضل ما أمّله فی الدنیا و الآخرة إنّک علی کلّ شیئ قدیر و صلّی الله علی محمّد و آله الطیّبین الطاهرین.











جلسه پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاة و السلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب إله العالمین ابی القاسم المصطفی محمّد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین ولعنةالله علی أعدائهم أجمعین اللهم کن لولیّک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیّا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه أرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا اللهم مُنَّ علینا بظهور ولیّک و عجّل له بالفرج و العافیة و النصر
چند سؤال اینجا مرقوم فرمودند که اگر ممکن است سریع بخوانم چون بنابر اینست که بحث را ادامه بدهیم در عین حال سؤالاتی هم مطرح می شود هرچه به ذهن قاصرم می آید عرض بکنم:
سؤال: اکثر ما در زندگی گناهان زبان را خواسته یا ناخواسته مرتکب می شویم مخصوصاً غیبت، بعضی وقتها واقعاً نمی دانیم چگونه خود را از غیبت کردن و غیبت شنیدن خلاص کنیم؟ لطفاً با معرفی کتاب معراج السعادة راهکارهایی برای ترک این گناه بیان کنید؟
از چیزهایی که در گناهان مهمّ است مسألۀ غیبت است از طرفی هم حریف نمی شویم؛ بهترین راه اینست که انسان تا می آید دهان باز کند و چیزی بگوید فکرش را باز کند بگوید: عین همین چیزی را که به دیگری می گویم الآن آن اُتاق پُشتی عدّه ای جمعند همین را به من می گویند، آیا راضی هستم یا نیستم؟ ناراحت می شوم. وخدا هم اگر از آنها بپرسد من می گویم: خدایا من راضی نبودم پشت سر من حرف زدند، پس خودم هم نگویم. این بهترین راه است که انسان به یک انصاف نفسانی می رسد. روایت معروفی است48 از پیامبرخدا - صلی الله علیه وآله وسلّم- از آن روایاتی بود که خیلی آیةالله بهجت به آن عنایت داشتند زیاد می خواندند، فرمودند: «ثلاثةٌ لاتُطیقها هذِه الاُمَّة»، سه چیز است که من خیلی از اُمّتم انتظار دارم انجام دهند ولی سخت است برایشان؛ «إنصافُ الناس مِن نَفسِک»، یعنی همین که الآن گفتم، یعنی هرچه برای خودت خوش نمی آید و نمی پسندی برای دیگران هم انجام نده. «وَ مُواساةُ الإخوان»، نعمتهایی که به دستت می آید حاضر باشی دیگران را هم در آنها شریک بکنی، اینطور نباشی که نعمتی رسید خودت استفاده کنی حالا دیگری استفاده کرد یا نکرد. «وَ ذِکرُالله عَلی کُلّ حالٍ»، حضرت فرمودند: ذکر خدا در هر حالی: «وَ لَيْسَ هُو سبحان الله والحمدلله ولااله الا الله والله اکبر» ولی نمی گویم سبحان الله والحمدلله ولااله الا الله بگویید ولو اینها هم ذکر است، «ولکن ذِکرُ اللهِ عِندَ حَلاله وَ حَرامِه»، یادخدا به این معنا که هرچه پیش می آید اوّل چشمت را باز کن تو بنده هستی، خالقت از تو راضی هست یا نیست؟ این روایت سه امر را فرموده که یکی از آنها انصاف با مردم است که اگر مراعات کنیم یکی از بهترین علاج ها برای غیبت است.
کتاب «معراج السعادة» هم کتاب اخلاق و فارسی است کتاب خیلی خوبی است امّا سفارش حاج آقا این بود که معراج السعاده را چند صفحه چند صفحه نخوانید، غذای پنج روز را در یک وعده می خورید؟ نه، می فرمودند: نصفِ صفحه را بخوانید غذای یک روز است فکرش کنید هضم کنید عمل کنید فردا نصفِ صفحۀ دیگر را بخوانید نه اینکه تند تند بخوانید برسید به آخر کتاب.
سؤال دیگر: چه کنیم زود عصبانی نشویم؟نمی دانم چرا ظرفیّت ها کم شده با اندکی حرف از کوره به در می رویم؟
خوب این هم معضلی است همگانی و خیلی مهمّ است، دو راه حلّ دارد؛ وقتی که ناراحت می شود دستوراتی در روایات هست، اوّل اگر بتواند برای اقدام خودش یک سدّ بندی بکند، اینجور نباشد وقتی ناراحت شد هر کاری پیش آمد انجام بدهد، اگر کاری بکند که وقتی غضب کرد مثل باشد که باید چند گره را باز کند، همین که تحوّل حال برایش پیدا شود که یک کاری را انجام بدهد تا آن غضبش را إعمال کند همین سبب این می شود که آرام بشود. اینها هست ولی من دو چیز را عرض می کنم برای کسانی که مبتلا هستند: یکی اینکه هر روز صبح و شب این دعایی را که خیلی دعای جلیل القدر است مورد عنایت علمای بزرگ بوده و امام صادق - سلام الله علیه- فرمودند که پدرم امام باقر - علیه السلام- می فرمودند: «هذِهِ دُعاءُ المَخزُون»، این دعا خیلی قیمتی است جایش در خزینه الهی است، در کتاب الدعاء کافی، باب أدعیة الصباح والمساء هست49، نصف سطر است سه بار صبح بخواند سه بار شب: «اللّهمَّ اجعَلنِی فی دِرعِکَ الحَصینة الَّتی تَجعَلُ فِیها مَن تُرید»، یعنی خدایا من را بگذار در زِرِه ای که خودت آماده کرده ای برای بندگان خاصّی که آنها را در این زِرِه می گذاری. زِره یعنی هر تیری بیاید از آفات بدنی، مالی، اُخروی و دینی که یکی از آنها غضب است، غضب که می آید هم آثار دنیوی دارد هم دینی، اگر سه بار صبح و سه بار شب این دعا را بخواند إنشاءالله به لطف خدای متعال، خدا حفظش می کند، یکی دیگر هم هر روز صبح اگر صدقه می دهد ولو مقدار کمی یک بخشی از آن را نیّت کند بگوید: این صدقۀ خصوص اینکه غضب نکنم، محفوظ بمانم از اینکه امروز ناراحت بشوم. همین توسّلات و دعاها مؤثّر است و پشتوانۀ روحی به مؤمن می دهد که وقتی غضب می کند یادش باشد من به خدا التماس کردم و صبح صدقه دادم.
سؤال دیگر: آیا دستور وجوب حجاب در قرآن به صراحت آمده و نحوۀ آن چه طور است؟
بله، حجاب در قرآن آمده مُشکلی هم ندارد :«یُدنینَ عَلیهنَّ مِن جَلابیبهنَّ»50، خیلی هم دلالت آیات واضح است مسلمانها از زمان نزول قرآن إلی الآن و إلی یوم القیامة به این آیات عمل خواهند کرد، هرکس هرچه می خواهد بگوید. کفّار مسلمانها را به حجاب می شناسند، از کلماتی که حاج آقا می فرمودند خیلی جالب است: شارع مقدّس کارهایی که می خواسته در متشرّعه بماند میخش را کوبیده، طوری شُل نیست که کسی بتواند این میخی که شارع کوبیده بیرون بیاورد؛ حجاب هم اینطور است میخش را محکم، خودِ شارع کوبیده. خدشه می شود یک موجی هم ایجاد می شود أمّا خواهیم دید چهار روز بگذرد این موج فراموش می شود، موج های دویست متری در دریا از بین می رود این موج هایی که انسان بیاورد که چیزی نیست.
سؤال دیگر: آیا وجوب خمس در قرآن آمده یا نه؟
اصل وجوبش که در قرآن آمده:« وَاعلَمُوا أنّما غَنِمتُم مِن شَیئ فَأنّ لله خُمُسَه»51، فقط بین شیعه و سنّی در موارد وجوبش و در مصارفش اختلاف است که فقهای شیعه طبق روایاتی که از اهل بیت - علیهم السلام- آمده بحث های متعدّدی دارند که در کتب فقهی آورده اند.
سؤال دیگر: آیا می توان صرفاً با مراجعه به قرآن کریم وعقل، احکام و دستورات شرعی را استنباط و دریافت کرد؟
معلوم است که اینها از ادلّۀ شرعیه است هرکس متخصّص باشد و به اینها مراجعه بکند و چیز واضحی که عرف عقلاء او را تأیید کنند استفاده بکند، ظواهر آیات قرآن کریم حجّیت دارد اگر منظور از «صرفاً» یعنی بدون مراجعۀ به سنّت، نه« أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاس‏»52 ای پیامبر ما قرآن را بر تو نازل کردیم برای اینکه تو بیان کنی برای مردم، ولذا واقعیتِ سنّت بیان مراد واقعی از آیات است، به تعبیر طلبگی مخصّص، کاشف از مراد جدّی است.
خوب، بحث ما این چند جلسه ای که مزاحمت کردم راجع به آیۀ مبارکۀ نور بود و اینکه فرمایش امام معصوم - علیه السلام - ، آن عناصر موجود در مَثَلی که خدای متعال برای نور خودش فرموده بود، مَثَلی بود مؤلَّف از چند چیز، آن چند چیز در تأویل این روایت، عدّه ای از افراد معصومین بودند که شب اوّل عرض کردیم. در یک وجه دیگری این چند چیز که در این مَثَل آمده چند نفر نبودند همین خود شخص شما بودید، اینها را عرض کردم به تفصیل که خودِ مؤمن با همۀ وجودش درخت است، زیت دارد، و خودِ مؤمن سراپا مَثَل الهی است که یکی از بالاترین مَثَل ها صاحبِ این ایّام که این مجالس برای مصیبت ایشان حضرت صدیقه به پا شده است، که عرض کردم این در اصطلاح، جَری است لذا سؤالی که در چند شب قبل فرموده بودند که غایتِ خلقت انسان چیست؟ بحث هایی را مربوط به اینکه غایتِ خلقت ما غایتی است که به معرفت برسیم کردیم؛ معرفتی که فقط یک معرفت محض نباشد معرفت کاملی باشد که متفرّع بشود بر آن، آثار یعنی هم محض است هم کاربردی، مؤمن اینجوری است مثال هایش را هم عرض کردم حالا اشاره می کنم دنبال آن بحث را، اگر غایت خلقت انسان اینست که وجودی بشود نورانی، وجودی بشود سراپا علم و معرفت و از دستگاه خلقت سر در بیاورد، قبل و بعد خودش را متوجه باشد پس آن آیۀ معروف را چطور باید معنا بکنیم؟ «ما خلقتُ الجنّ و الإنس إلّا لیَعبُدُون»53 من جنّ و إنس را خلق نکردم مگر اینکه عبادت کنند، در توضیحش دارد که «أی لِیَعرِفون»، عبادتِ زوری فایده ندارد، با زور بخواهند کسی را به راهی بدارند آخرش ول می کند، «لیَعبُدُون» یعنی من خلق کردم تا بندگیِ خدا بکنند، عبادت کردن رفتار است بندگی و بنده شدن یک صفت است وقتی قلب و روح او بنده است اینجور بندگی که دارد هر عبادتی را هم انجام بدهد عبادتی است که یک عبد انجام داده این خیلی حرف بالایی است،
خدا طول عمر بدهد حاج آقای علاقه بند را کلمات دُرربار خیلی داشتند، یکی از چیزهایی که از روزهای اوّل طلبگی می فرمودند و از محضرشان شنیدم می فرمودند: ببینید رسالت مقام کمی نیست آن هم رسالتِ ختم نبوّت، خیلی مقام است امّا وقتی می خواهید پیشگاه خدا شهادت بدهید: «أشهدُ أن لاإله إلا الله وَحدَه لاشَریکَ له»، حالا می خواهید حضرت را ببرید بالا می گویید:«وأشهد أنّ محمداً عبدُهُ وَ رسولُه»، اوّل می گویید: عبدِ او یعنی بندگیِ حضرت برای خدا بالاتر از رسالت است. اگر فکرش کنیم خاتم النبیین هستند چون بالاترین درجۀ بندگی را دارند، محال بود اگر بالاترین درجۀ بندگی را نداشتند خاتم النبیین بشوند. این است که آن را می آورد، معلوم است غایتِ خلقت چیست؟ بندگی، بنده چیست؟ عرب می گوید: «طریقٌ مُعبَّد» یعنی یک راهِ هموار، جادّه ای که دست انداز دارد نمی گویند: طریق معبَّد، جادۀ صافی که هیچ دست انداز ندارد این را عرب می گوید عبد، عبد کیست؟ کسی که هیچ چیزی در وجودش أنانیّت نیست. من اینجوری می خواهم، من اصلاً در وجودش نیست، تمام مطیعِ دستگاه مبدأ مطلق است و خالقی که او را آفریده است. آیا بدون معرفت، این می شود که رام خدا بشود؟ کمال اینست که سر در بیاورد و رام باشد، امیرالمؤمنین در آن حدیث معروف فرمودند54 :«الهی ما عَبَدتُک خَوفاً مِن نارِک» چرا؟ چون ترس است آتش است و می سوزانند، این عبادتِ از خوف است. «ولا عَبَدتُک طَمَعاً فی جَنَّتِک» عبادت کن ببرم تو را به بهشت، این هم که طمع است. در یک کلمه، عبودیت را خلاصه کرده اند: « وَجَدتُکَ أهلاً لِلعِبادة» آیا غیر از معرفت، پشتوانۀ این حرف است که تو را اهل عبادت یافتم؛ این یافتن، عینِ معرفت است.
خدا حفظ کند حاج آقای علاقه بند را امشب فرمایشات ایشان یادم می آید می فرمودند: وقتی آمدند در خانۀ امیرالمؤمنین - سلام الله علیه- وایشان را با آن دم و دستگاه، کشان کشان می بردند بطرف مسجد، در روایت هم دارد که ریسمانی بسته بودند و حضرت را می بردند، فرمودند که در همان حین یک یهودیِ خیبری، مسلمان شد و گفت: أشهدُ أنّ لااله الاّ الله وأشهدُ أنّ محمّداً رسول الله، خیلی تعجّب کردند گفتند: ای یهودی؛ تو خودِ حضرت را دیدی ایمان نیاوردی، خیلی عجیب است حالا حضرت رفته اند، دارند مرافعه می کنند حالا شهادت می دهی؟! گفت: شما نبودید، من در خیبر بودم این شخصی که دارند می برند من دیدم با مِرحَب خیبری چه کرد؟ معروف است که مِرحَب روی سرش شالی بود روی آن شال کلاه خودی بود مسی، و روی آن کلاه خود کلاهی بود سنگی، چه گردنی داشت که اینها را تحمّل می کرد، گفت: من دیدم وقتی حضرت به او ضربه زدند تمام سر او شکافته شد و تا پیشانیِ مرحب آمد پایین و افتاد، ما همه فرار کردیم و درب قلعۀ خیبر را بستیم. بعد حضرت آمدند سراغ در و آن را از جا کندند و چیزهایی که همه می دانیم، حتی اهل سنّت این کارِ امیرالمؤمنین را به شعر درآوردند، این یهودی می گوید: من دیدم این آقا را از آن زمان تا حالا زمانی نگذشته که بگوییم قدرتش کم شده بلکه اگر آن وقت سی ساله بوده الآن قدرتش بیشتر شده، این صحنه ای که من دیدم می دانید چگونه جلوی چشم من مجسّم شد؟ مثل یک شیر قویّ و سالم که چند روباه دور او را گرفته اند و او را می کشانند تا ببرندش، هر عاقلی می فهمد که یک چیزی در کار این شیر هست وإلاّ اینها نمی توانند او را ببرند. فهمیدم اساس این دین به ریاست نبوده اگر قضیۀ ریاست دنیا بود این آقا نمی گذاشت او را اینطور ببرند لذا مسلمان شد.
منظورم این بود که این می شود بنده، فرمودند: حضرت به من امر کرده اند من هم تسلیمم «لولا عَهدٌ مِن اللهِ لَفَعَلتُ»55، خدا رحمت کند مرحوم حاج شیخ غلامرضا فقیه یزدی را که عالم بزرگ یزد بودند یک عالم، هنوز چقدر آثار و برکات از ایشان در این شهر مانده است؟ خودشان همینطور مخزن کرامات و نورانیّت، آثارشان هم مانده تا حالا، کتابی دارند بنام «مفتاح علوم القرآن» کلید همه علوم قرآن، کتابی است که مقدمۀ تفسیر نوشته اند، ماشاءالله در تفسیر خیلی جلو بودند؛ از حج برمی گشتند رسیدند به قم، پسر فقیه و حسابیِ شان مرحوم شد، خودِ ایشان در مجلسِ ترحیم پسرشان منبر رفتند، پای منبرشان همۀ مراجع عصر و فضلای حوزه بودند در مجلسِ ترحیم پسرشان تفسیر سورۀ حمد گفتند، همه را به إعجاب آورده بودند. همه گفتند: عجب، اینجور عالمی هم یزد دارد؟! آیة الله بهجت دو سه تا کتاب را سفارش می کردند، یکی همین بود. می گفتند: این کتاب«مفتاح علوم القرآن» خیلی خوب است. الحمدلله تجدید چاپ هم شده، شروع این کتاب یکی از همین هایی است که غایتِ خلقت را توضیح می دهد. چند سطر اوّل این کتاب را بخوانید، مثل مرحوم حاج شیخ می خواهد تا این استفاده ها را بکنند. شاگردشان می فرمود که حاج شیخ می فرمودند: حرف های حاج شیخ را حاج شیخ باید بزند. ببینید چقدر این چند سطر زیباست و چطور اینها به این مقامات رسیده اند؟ شما بهتر از من می دانید بهترین جماعت را در یزد داشتند، شلوغ بود علماء و مجتهدین یزد می آمدند پشت سر ایشان نماز می خواندند. بعد می گفتند: من در اینجا نماز بخوانم مردم در ده مبلّغ نداشته باشند؟ یک دفعه راه می افتادند کجا؟ به دهاتی می رفتند که اصلاً نمی دانستند این شیخ کیست؟ معروف است رفته بودند به دهی که اهل آنجا به حاج شیخ راه نداده بودند رفته بودند در جایی که محلِّ کاه بوده، آنجا خوابیده بودند تا اذان صبح آمده بودند مسجد و اذان گفتند و جمعیت را جمع کردند و قرائت مردم را صاف کردند و دستگاهی داشتند، حاج شیخ در شروع کتابشان فرمودند: این آیه را ببینید قرآن می فرماید:«یا أیّها الناسُ أنتُم الفُقراءِ إلیَ الله»56 ما اگر ترجمۀ آیه را بخوانیم می گوییم: ای مردم شما محتاج به خدا هستید، شما فقیرهای خدا هستید. حاج شیخ فرمودند: این الف و لام بر سر فقراء را می بینید؟ کسانیکه نحو خوانده اند می دانند که آیه می گوید: ای انسانها فقط شما هستید که محتاج خدا هستید. عجب! پس آسمان، زمین، کوه، دشت و درخت، اینها محتاج خدا نیستند؟ این یعنی چه که فقط شما انسانها محتاج من هستید؟ این غایتِ خلقتی که دو شب قبل خدمتتان عرض کردم اینجا حاج شیخ می فرمایند که درست است که درخت و کوه و زمین و آسمان هم محتاج خدا هستند معلوم است امّا در همان کلاسی که دارند و ظرفی که دارند، خدای متعال که کمال مطلق است علم لایتناهی است می خواهد به ملائکه بدهد، همانطور که چند شب پیش عرض کردم «قالَ إنی أعلَمُ ما لایَعلمُون» من می خواهم به شما بگویم، شما بیشتر ظرفیتش را ندارید ولی «عَلّم آدمَ الأسماءَ کلّها » هیچ چیزی باقی نماند «کلّها» همه را، پس او ظرفیت دارد. حاج شیخ می فرمایند: خدا در این آیه می فرماید: ای انسانها شما با بقیه فرق دارید؛ من کمال مطلقم می توانم فیض لایتناهی بدهم آن موجودی که لیاقت دارد هرچه به او بدهند پر نمی شود و می تواند برود جلوتر، شما هستید پس من که الله هستم و کمال مطلقم فقط شما هستید که از حیثی که مطلقید محتاج من هستید. چرا؟چون فقرِ شما هم مطلق است. خلائقِ دیگر که به ایشان می دهم تمام می شود.

ببینید چه استفاده ای مرحوم شیخ فرموده اند. غایتِ خلقت چیست؟ غایتِ خلقت اینست که خداوند در این آیه می فرماید: ای انسان قدر خودت را بدان، وقتی نماز می خوانی به فکر این نباش که سریع نمازت تمام شود، بعضی روایات هم خیلی لطافت دارد و هم خیلی باعث حیرت است، این مقامات شامل همۀ انسانها می شود چون مقاماتِ لایتناهی یعنی بی حدّ، هرچه بروند جلو آنها جلوترند حدّ ندارد، اینکه در حساب می گویند: در غیرمتناهی ها، جزء و کل برابر می شود، چون غیر متناهی هست، دیگر نگویید جزء کوچک تر از کلّ است، این روایت یادم آمد خیلی عجیب است مثل من که روسیاه و عمر تلف کرده ام نماز می خوانم با زور اگر نخوانم چوبم می زنند، امّا شما دل بدهید ببینید این روایت می خواهد چه بگوید؟ واقعاً چکار کنیم با این روایت؟ در روایت دارد خدای متعال به این بندگانش منّت گذاشته اجازه داده با او حرف بزنند. وای ما با زور می خوانیم واقع مطلب چیست؟ ما کی هستیم که با او حرف بزنیم؟ او إذن داده و منّت گذاشته که بیایید با من حرف بزنید. ما قدر این نماز را می دانیم؟ بعد هم گفته من خیلی مخلوق دارم امّا تو هستی که محتاج من هستی. من غیرمتناهی هستم تو هم ظرفی داری که هرچه بدهم باز فقیر هستی.
« وخُلِقَ الإنسانُ ضعیفاً»57 یعنی چه؟ یکی از علمای بزرگ اینطور فرموده که ضعیف است یعنی هر چه خدا به او بدهد می گوید بازهم بده. خیلی اینچنین فقری مهمّ است کمال مطلق فقر مطلق، حاج شیخ فرمودند: هیچ یک از موجودات فقر مطلق ندارند «أنتم الفقراء إلی الله»58 شما هستید که فقیر مطلقید و محتاج کمال مطلقید. حالا فهمیدید غایتِ خلقت چیست؟ این هم بیان حاج شیخ که در شروع کتابشان صفحۀ اوّل این بیان نورانی را فرموده اند. اسمش را هم گذاشته اند: مفتاح علوم القرآن. این کتاب کلید علوم قرآن است. خدا می داند مرحوم حاج شیخ چه مقاماتی داشتند؟ دستگاهی داشتند که الحمدلله همۀ شما از من بهتر می دانید.
دیشب یک بحثی را مطرح کردم که هر سال وقتی سوّم جمادی الثانیه می شود اهل سنّت بخصوص آنهایی که در ایران هستند اعتراض دارند که چرا کلمۀ شهادت را به تقویم رسمی اضافه کرده اید؟ قبلاً می نوشتید وفات، شهادت نبود این ده بیست سال یکدفعه شد شهادت؟ این اعتراض هرسال هم تکرار می شود راهکاری که دیشب عرض کردم و بعضی عبارات را از حفظ خواندم، آدرسشان را آوردم تا عرض کنم؛ این ضمیمۀ خیلی مهمّی است برای اینکه ما تصمیم قطعیِ مان این باشد بگردیم اگر یک جمله می گوییم که مثلاً ده تا واژه دارد این ده تا واژه را ده بار بیست بار عوضش کنیم هر واژه ای که أعصابِ مخاطب ما را تحریک می کند، ناراحتش می کند، عوض کنیم واژه هایی بکار نبریم که اگر می خواهیم با مخاطبی تفاهم کنیم او را ناراحتش کنیم «تَنازَعوا فَتفشَلوا وَ تَذهَبَ ریحکم»59، ببینید الآن چطور کفّار خوشحالند مسلمانها همدیگر را بکشند. گفته بودند چرا اسلحه می دهید برود خودش را منفجر کند؟ گفته بوده ما که با هیچکدام از اینها موافق نیستیم وقتی خودش می گوید من می خواهم بروم اینها را بکشم ما باید خیلی احمق باشیم اسلحه به او ندهیم. آیا می شود این حرف را رد کنیم؟

اگر ما زمینۀ این شقاق را ایجاد نکنیم عباراتی که بکار می بریم عباراتی باشد تماماً آرام که ذرّه ای ذهن مخاطب ما موج برندارد در یک فضای کاملاً آرام و با آرامش، این شرط اوّل است کسی که توجّه دارد حرام است یک کلمه ای بگوید که کسانی را که مقابل این حرف ها هستند و اهل سنّت هستند و مقدّساتی دارند ذهنشان را تحریک بکند و آنها را آشفته بکند و بر علیه شیعه ناراحتشان بکند، چقدر سفارش کرده اند «التقیّة دینی و دین آبائی»60، در مرحلۀ بعد عباراتی را که مورد قبول آنهاست بیاوریم فقط با یک غرض که دیشب عرض کردم و آن اینکه عباراتی که مهمترین کتاب های آنها هست مثل قرآن و تالی تِلو قرآن می دانند، بجای اینکه در سنّ شصت سالگی و هفتاد سالگی یک سنّی بشنود، شیعه کاری بکنند که در ده سالگی بشنود. عرض کردم حتی ترجمه هم نکنند بگویند: خودت برو ترجمه کن، اگر در سن ده سالگی اینها را ببیند ممکن نیست در سن پنجاه سالگی وقتی می بیند شیعه حرفهایی می زند ناراحت بشود، می گوید: این حرفهایی که می زنند در کتب معتبر خود ما هم بود. امّا اگر شصت سال از عمرش بگذرد چیزهایی که مطابق فرهنگ آنهاست در ذهنش راسخ می شود و روحش ساختار معرفتی خودش را پیدا می کند حالا که شیعه می گوید شهادت، ناراحت می شود.
• حاج آقا ما وقتی زیارت عاشورا را می خوانیم آنها مانع می شوند و لعن در زیارت عاشورا را قبول ندارند.
شیخ طوسی جواب داده اند، شیخ طوسی در بغداد بودند با اینکه آخرش هم نزاع شد و کتابخانۀ ایشان را آتش زدند و رفتند نجف با چه سختی، همه می گویند که مؤسس حوزۀ نجف، شیخ طوسی هستند. من خوابی را شنیدم و محضر دیگران هم گفتم: اگر منبع آن را جایی دیدید بگویید، خیلی خواب موافقِ اعتبار است؛ شیخ طوسی در بغداد بودند بغداد خیلی مهمّ بود قسمتِ غرب بغداد بنام «بلخ» که آنطرفِ دجله بود همه شیعه بودند، طرفِ دیگر همه سنّی بودند جریانات مفصّلی دارد که درگیری شد و سنّی ها ریختند کتابخانۀ ایشان را آتش زدند و ایشان را بیرون کردند، شیخ طوسی دربدر شدند رفتند نجف و گفتند: اینجا محضر امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- است و اینجا می مانیم. الآن هم کسانی که مشرّف می شوند می دانند تابستان نجف هنگامه است الآن که آب هست و کولر گازی هست آن زمان که هیچکدام از این امکانات نبود، می گویند: مرحوم شیخ رفتند نجف که بمانند جایی رسید دیدند که نه قابل ماندن نیست ممکن نیست بشود اینجا ماند، خیلی بر ایشان سخت گذشت لذا تصمیم گرفتند که از نجف بروند بار را بستند که بروند و مأیوس شدند از اینکه بتوان در آب و هوای نجف دوام آورد، شب که شد امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- آمدند به خواب جنابِ شیخ طوسی، یک کلمه فرمودند: شیخ ما تو را خواستیم، تو ما را نمی خواهی؟ شیخ که از خواب بیدار شد گفت: اگر بمیرم هم از اینجا نخواهم رفت. شیخ ماند و حوزۀ هزار سالۀ نجف، حالا همه می گویند: مؤسس حوزۀ نجف شیخ طوسی است درحالیکه مؤسّس، خود امیرالمؤمنین هستند اگر حضرت اینجور نفرموده بودند که ایشان رفته بود تاب نمی آورد.

منظور اینکه این چیزهایی بود که در این فضا، امیرالمؤمنین صبر کردند با این همه شرائط، شیعه مانده حالا الآن با سفاهت و عدم حکمت و تحریک دیگران کاری بکنیم بخواهیم همه اینها را از بین ببریم این نمی شود، از طرف دیگر واقعیّات هم باید گفته شود تنها راهش اینست که عرض می کنم اگر دل بدهید حسّ می کنید که تک تک شما می توانید این کار را انجام بدهید که جمله های کوتاه فقط عین عبارت را کاری بکنیم بچّه های اهل سنّت از بچگی بشنوند، همین بس است بدانند در صحیح بخاری که برایشان تالی تلوِ قرآن است اینها آمده است.
دیشب عبارتش را از عایشه خواندم61 که :«فَوَجَدَت فاطمة» حضرت ناراحت شدند «فَهَجَرَته» با او قهر کردند «فَلم تُکلِّمهُ حَتّی ماتَت» تا آخر دیگر با او حرف نزدند. این عبارت را شیعه ها دارند می گویند؟ این در کتابی است که تالی تلوِ قرآن است، امشب شب شام غریبان حضرت صدیقه است. باید سرِ شب بگذرد تا همه به خواب بروند چراغ ها خاموش بشود، ما که می گوییم: شام غریبان این مظلومه است. این عبارت که از مهمترین کتاب اهل سنت است چه می گوید؟ می گوید:« دَفَنَها زوجُها عَلیٌ لَیلاً» بعد از اینکه حضرت قهر کردند تا آخر عمر، شوهر فاطمه او را در دل شب دفنش کرد.«وَلم یُؤذِن بِها أبابکر»همه چیز را دارد توضیح می دهد: اصلاً خلیفه را خبر نکرد. خلیفۀ رسول الله آن هم یک دردانۀ پیامبر مانده بود با این مدّت کوتاه، معلوم است که خلیفه باید بر این دردانه نماز بخواند و خبر بشود. «لم یُؤذِن بِها أبابکر» خوب اینها را از ده سالگی بشنو، چرا می گذاری هفتاد سالت بگذرد تا مجبور شوی توجیه کنی؟ در همین کتاب دکتر مصطفی البغا از اساتید دانشگاه دمشق است تعلیقه نوشته، چون چاره ندارد بر خلاف نصّ حضرت نوشته، می گوید: بله حضرت زهراء یک کمی ناراحت شدند ولی بعد فهمیدند حقّ با ابوبکر است، در کتاب می گوید:«فلم تُکلِّمهُ حَتّی ماتَت» چاره ای ندارد برخلاف صریح این عبارت بگوید. این کاری است که حضرت صدیقه کردند دستگاهی بپا کردند. آورده بودم بخوانم حالا إنشاءالله فردا شب می خوانم؛
ابن کثیر یک عالم سنّی است از بزرگان علمای سَلَفیه است آنهایی که می دانند عالِمی است خوب قویّ، زرنگ و به این سادگیها گیر نمی افتد شما کتابش را بخوانید ببینید چطور بیعت امیرالمؤمنین را با یک ترفندی دوتا کرده، پناه برخدا برخلاف صریح عبارت خودشان می گوید: بدن مبارک رسول الله - صلّی الله علیه وآله وسلم- روی زمین بود، دروغ شاخدار می گوید، چون دوجور روایات متعارض بوده اینجوری جمع می کند ببینید با چه زرنگی، می گوید: هنوز بدن مبارک حضرت روی زمین بود علی فهمید در مسجد با ابوبکر بیعت کرده اند گفت: کار واجب تر هست، بدن را رها کرد دوید در مسجد و گفت من بیعت بکنم دیر نشود.!!! این صریح عبارت صحیح بخاری هست که «لم یُبایِع تِلکَ الأشهُر» اینجا که می رسد کتاب صحیح یادشان می رود. خوب شیعه با این چکار بکند؟ باید بگوید«لم یُبایِع» را ترجمه کن.
من گمانم اینست که این روایت معروفی که فرموده اند : «نَحنُ حُجَجُ الله عَلی الخَلق وَ اُمّنا فاطِمة حُجَة الله عَلَینا62» یکی از معانی اش همین است که الآن می خواهم بگویم یعنی حضرت زهراء به هیچکدام از امامان معصوم اجازه ندادند قبر مطهّرشان را فاش کنند، و رمزی در این است تا آن وقتی که همان کسی که شنیده اید پشت در و دیوار صدایش می زدند بیاید، بله او که می آید دستگاهی دارد.
این عالِم سَلَفی هم مفسّر هست کلّ قرآن را تفسیر کرده، مورّخ هست «البدایة والنهایة» تاریخ اسلام را تا زمان خودش دارد، خیلی هم زرنگ است امّا وقتی مقابل حضرت صدیقه می رسد حضرت، زمین گیرش می کنند. شروع می کند حمله می کند به حضرت صدیقه و می گوید: چرا از دست خلیفۀ پیامبر ناراحت شُدید؟ چرا قهر کردید بهانه دادید بدست شیعه ها؟« وَهَذَا الْهِجْرَانُ وَالْحَالَةُ هَذِهِ فَتَحَ عَلَى فِرْقَةِ الرَّافِضَةِ شَرًّا عَرِيضًا»63 به تعبیر من می گوید: پدر معنویِ شیعه ها حضرت فاطمه هستند، بَه بَه از این حرفها بزن، در طول تاریخ عبارات اینها که الآن کتابهای او بزرگترین مرجع است در بین خودشان مانده که می گوید: پدر معنویِ اینها حضرت صدیقه هستند تا آخر با خلیفه قهر کردند. عرض من اینست اگر امیرالمؤمنین علیه السلام مأمور به صبر بودند که او بتواند با بازی گری دو بیعت درست بکند، حضرت صدیقه کاری کردند دیگر نمی تواند بازی در بیاورد مجبور می شود حضرت را محاکمه کند، می گوید: حضرت ناراحت شدند « وَلم یَکُن لَها ذلِک» یعنی حق نداشتند ناراحت شوند، پناه برخدا.
ببینید حضرت کاری کرده اند که این فرد به این زرنگی را زمین گیر کرده اند که نتواند توجیه کند و بازی گری در بیاورد ولذا وصیّتشان را هم محکم انجام دادند فرمودند: یا علی اگر قرار است اینجا هم مماشات بکنی و مأمور به صبر باشی به زبیر وصیّت بکنم. این معلوم بود که تأکید بر انجام وصیّت بود لذا دیشب عبارت حضرت را خواندم که فرمودند: اگر دست به یکی از این قبرها بزنی شمشیرِ من از غلاف بیرون می آید و «لا غَمَدتُه دونَ إحراقِ دَمِک»64 تا خونت را نریزم غلاف نمی کنم. مثل امشبی در خانۀ امیرالمؤمنین مشغول به انجامش شدند، امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- می گویند که وقتی بندهای کفن را بستم، دیدم یتیم های این مادر جوان ایستاده اند «قُلتُ یا حَسَن یاحُسَین هَلمُّوا تَزوَّدوا مِن اُمِّکُم»65 بیایید با مادرتان خداحافظی کنید. خیلی عجیب است حضرت قسم یاد می کنند «واللهِ حَنّت وَأنَّت » یعنی وقتی بچه ها آمدند من ناله را از فاطمه شنیدم. زهراء ناله کرد و دستهایش را آورد بچه ها را بغل گرفت، بعد خطاب آمد: یاعلی؛ ملائکۀ آسمان طاقت ندارند این صحنه را ببینند بچه ها را جدا کن، مقدّرات الهی باید اجرا بشود هر طور بود آمدند تا این بدن مطهّر را بگذارند در قبر، حالا چه کسی بیاید کمک کند؟ بچه ها که زیر ده سال دارند، امیرالمؤمنین یک جمله در نهج البلاغه دارند مؤیّد همین است که شیعیان می خوانند، دارد که وقتی رفتند حضرت را دفن کنند یک دفعه گفتند: «یارَسُولَ الله عَلَیک السَّلامُ عَنّی وَعَن ابنتِکَ النازِلةِ بِکَ»، یارسول الله سلام من و سلام این دخترتان که الآن آمده پیش شما بر شما باد. یک دفعه به هنگام دفن چه شد که سلام به حضرت دادند؟ همه شنیدید می گویند: اینجا بود که آن حال خاصّی که امیرالمؤمنین داشتند یکدفعه دو دست مبارک پیغمبر را دیدند که می فرمودند: «إلیَّ إلیَّ یاعلی»، لذا آنجا وقتی سلام دادند در نهج البلاغه هست، امیرالمؤمنین فرمودند: یا رسول الله من چه بگویم خودت از زهرا بپرس «إستَخبِرهَا الحال أحفِها السُؤال»66 می دانید«أحفِ» یعنی چه؟ گاهی از کسی چیزی می پرسید نمی خواهد حرف بزند شما سؤال پیچش می کنید تا جواب دهد «أحفِها السؤال» یعنی یارسول الله؛ سؤال پیچش کن تا حرف بزند. نمی خواهد حرفی بزند با من که حرفی نزده.
هرچه بود تمام همّت امیرالمؤمنین در این بود که تمام وصیّت حضرت فاطمه عملی شود، دارد وقتی در لحظات آخر خاک را ریختند روی قبر یک عبارتی دارد که دنیا را آتش می زند همین که «فَرغ َمِن دَفنها هاجَ بِهِ الحُزن»67 همۀ غم و غصه های عالم هجوم کرد بر قلب حضرت.
مرحوم آقاشیخ عباس تهرانی خدا رحمتشان کند از علمای بزرگ هستند یک شعری دارند که همه شنیدید، هنگامه است این شعر که یک شمع وقتی دارد می سوزد اصلاً ناله نمی کند فقط می سوزد امّا وقتی دارد می سوزد یکدفعه می بینید قطره ای از کنارش می ریزد، مرحوم آقاشیخ عباس مثل امشبی را اینجوری توضیح داده اند می گویند: می خواهید حال علیّ در امشب را بفهمید؟ بروید شمع را نگاه کنید از یک طرف نمی خواهد ناله کند از یک طرف دارد می سوزد، فرمودند :
شمع این مسأله را بر همگان روشن کرد که توان تا به سحر گریۀ بی شیون کرد
برسر تربت زهرا علی از سوز جگر ناله ها در دل شب بی خبر از دشمن کرد
الحمدلله ربّ العالمین وسیعلم الذین ظلموا أیّ منقلب ینقلبون اللّهم أعط ولیّک فی نفسه و ذریته و شیعته و رعیته وخاصته وعامته وعدوّه و جمیع أهل الدنیا ما تقرّ به عینه و تسرّ به نفسه و بلّغه أفضل ما أمله فی الدنیا والآخرة إنک علی کل شیئ قدیر وصلی الله علی محمد وآله الطیبین الطاهرین.









جلسۀ ششم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاة و السلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب إله العالمین ابی القاسم المصطفی محمّد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین ولعنةالله علی أعدائهم أجمعین اللهم کن لولیّک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیّا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه أرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا اللهم مُنَّ علینا بظهور ولیّک و عجّل له بالفرج و العافیة و النصر
در ذیل آیۀ مبارکۀ نور :«اللهُ نُورُ السَّمواتِ وَالأرضِ مَثَلُ نُورِه کَمِشکاةٍ » بحث کردیم و بمناسبت اینکه در لسان أهل البیت آیۀ مبارکه نور به معصومین بخصوص حضرت صدیقۀ کبری - سلام الله علیها- تأویل برده شده بود چند جمله ای در اطراف این آیه صحبت شد وهمچنین مقابل این نور، ظلمت بود که در آیۀ بعد آمده است. «ظُلماتٌ بَعضٌها فَوقَ بَعضٍ إذا أخرَجَ یَدَه لم یَکَد یَراها» تعبیری بالاتر از این نمی شود: وقتی دستش را می آورد جلوی صورتش آنقدر تاریک است که دستش را نمی بیند، در مقابلِ «یَکادُ زَیتُها یُضِیئ وَلَو لَم تَمسَسهُ النّار» بنا بر این شد که اگر سؤالاتی مطرح است آنها را بخوانم و بصورت مختصر و خیلی خلاصه هرچه به ذهنم می آید عرض بکنم:
سؤال أوّل: با عنایت به اینکه دشنام دادن به مقدّسات مذاهب دیگر....
آنچه من عرض کردم عنوانِ أوّلیِ دشنام دادن نبود بلکه تحریک أذهان دیگران به نحوی که دیگر با حالت آرامش روحی به حرفمان گوش ندهند وگرنه کسی در خانۀ خودش دشنام بدهد به أعدا عدوّالله و بالاترین دشمنان خدا و نفرین و لعن بکند آنها را، این خیلی هم ثواب دارد از بالاترین قُرُبات است.
پس من که تأکید کردم مقصودمان این بود که الآن می خواهید یک چیزی بگویید، بگویید: حضرت صدیقه شهید شدند. او می گوید: چرا می گویید شهید شدند؟ آیا صحابۀ پیامبر می آیند دُردانۀ پیامبر را جگر گوشۀ پیامبر را و تنها یادگار حضرت را شهید می کنند؟ بی خود از این حرف ها نزنید. من عرض کردم آیا حالا شهادت نگوییم؟ گفتم: نه، شهادت که باید بگوییم توضیحش را دادم امّا وقتی می خواهیم حرفمان را بگوییم طوری بگوییم که این مخاطب اگر أهل سنّت است ذرّه ای دلش به عصبیّت نیاید و ناراحت نشود، همچنان مطلب را مستدلّ و آرام بگوییم، عرض کردم واژه های یک جمله را ده بار عوض کنیم تا اگر یک واژه ای است که أعصاب او را ناراحت می کند نگوییم، یک جمله ای بگوییم آرام حرف ما را برساند و چه عباراتی در کتب معتبر خودشان است که تالی تِلو قرآن است أمّا یک سُنّی هفتاد سالش می شود یکبار هم به گوشش نخورده چرا ما بد بگوییم به نحوی که او تحریک بشود؟ همین عبارات را کوتاه کوتاه بگوییم حتی ترجمه هم نمی کنیم، می گوییم: این صحیح بخاری که قبول دارید سمینار می گیرید و حفظ می کنید و تالی تلو قرآن می دانید، ما حتی عبارت را ترجمه هم نمی کنیم خودتان این جمله را از عالم خودتان بپرسید ولی اینجور نباشید وقت بگذرد و اینها را ندیده باشید.

سؤال: حاج آقا ببخشید اینها قاصر هستند یا مقصّر؟
آن بحث دیگری است که حسابش با خداست؛ گاهی دو نفر کنار هم نشسته اند، پیش خدا یکی قاصر است ودیگری مقصّر. بله امام باقر - سلام الله علیه- جمله ای فرمودند خیلی مهمّ است فرمودند: «مَن عَرَفَ الاختِلافَ فَلَیسَ بِمُستَضعَفٍ»68: وقتی دو نفر اختلاف می کنند هرکس فهمید که بر سرِ چه اختلاف می کنند این دیگر مستضعف نیست. قضاوتی که با بندگان خدا هست با خالق آنهاست علی أیّ حال وظیفۀ ما اینست.
سؤال کردند با این توضیحاتی که شما دادید که باید طوری حرف بزنیم که سبب شقاق و تنازع نشود آیا ذکر بعضی از ألفاظ در تبرّی جستن از غاصبان خلافت اشکال دارد؟ ذکرهایی است که مرسوم است و می خوانند آنها را بخوانیم یا نخوانیم؟
عرض کنم که معصومین - علیهم السلام- هیچ چیزی را فرو گذار نکرده اند همه نوع کاری را در هر شرائطی به ما یاد داده اند همانطوری که تقیّه را یاد دادند کسب معارف با حفظ أسرار شیعه را هم یاد دادند، ما نباید جلو بیافتیم از آنها و نه عقب بیافتیم «المُتقَدِّمُ لَهُم مارِقٌ وَالمُتَأخّرُ عَنهُم زاهِقٌ وَاللازِمُ لَهُم لاحِقٌ»69 لذا این را عرض بکنم هرکس در بدگوییِ دیگران و در تبرّی از دیگران دست بکند در جیبِ خودش و عباراتی بیاورد تند و تحریک کننده، این جایز نیست این خلاف مرام أهل بیت است أمّا آنچه را خودشان فرمودند روایتِ مأثور است به همان نحوی که خودشان فرمودند، شما ببینید دیگر بالاتر از زیارت عاشورا هست؟ اگر کسی مشرَّف بشود زیارت خانۀ خدا اگر مأمور، مفاتیح در ساکشان پیدا کند فوری باز می کند صفحۀ زیارت عاشورا را می آورد می گوید: ببینید، همین زیارت عاشورا را شیخ طوسی که خانه شان در بغداد بود و آتش زدند، ایشان أهل مدارا و مسألۀ شرعی بود معروف است که ایشان را در بغداد خواستند گفتند: شما شیعه ها چه می گویید در زیارت عاشوراء که الأوّل والثانی و...؟ شیخ طوسی معروف است که گفتند: اگر سیاقش را بخوانید می فهمید منظور چه کسانی هستند: «اللهمّ خُصَّ أنت أوّل ظالمٍ باللعن منّی ثم العن الثانی والثالث والرابع»، با اینکه در جای دیگرِ این روایت، اسم معاویه برده شده ولی اینجا اسم نمی برد می گوید «رابع»، چقدر لطیف است کار أهل البیت!؟ اینجا اگر اسم برده شود بقیه اش هم ردیف می شود، بعد آمده «اللهمّ العن یزید خامساً» پنجمین یزید است، شیخ طوسی چطور توضیح دادند؟ دقت کنید گفتند: یزید چکار کرده که پنجمین است؟ ذریۀ پیامبر و جگرگوشۀ پیامبر را شهید کرده حالا قبلی ها را ردیف کنید اوّل؛ قابیل است که پسر آدم را کشت، همینطور آمد جلو، قاتل یحیی و ...قاتل أنبیاء تا می رسد به یزید. شیخ طوسی به این قشنگی بیان کردند. خودِ أهل بیت - علیهم السلام- اسم نبردند، جایی که اسم نبردند ما ببریم کار حرام کرده ایم نه جلو بیافتیم نه عقب، همان که فرموده اند،اگر چیزهایی را فرمودند در خانۀ خودتان بخوانید در خانه بخوانید ولذا آنچه که عرض من است اینست که هر آنچه فرمودند عمل کنید نه جلو نه عقب.
سؤال دوم اینست که در مسیر معرفت به ذات الهی، بی توجّهی به بعضی از حلال ها و حرام ها مثل بدحجابی و رعایت نکردن حقّ الناس آیا می شود آنها را توجیه کرد؟ این سؤال خوبی است و مربوط به بحث دیشب ماست که انشاءالله به تفصیل بیان خواهیم کرد.
سؤال سوّم : آیا دیدن برخی از فیلم ها که در آن رعایت برخی حرمت ها صورت نمی گیرد اشکال دارد؟
ببینید هر چیزی که زمینۀ فساد فراهم بکند شرع آن را اجازه نمی دهد؛ زمینۀ فساد هم دو جور است خوب دقت کنید گاهی الآن جوانی این را می بیند و زمینۀ فساد برایش نیست أمّا مثل بذری که زیرِ زمین می کارند و در بهار سبز می شود این فیلمی که الآن دید می رود در حافظه اش، در سرِ جایش که وقت فسادش است فعّال می شود این هم حرام است یعنی فیلمی را می بیند که الآن زمینۀ فساد ندارد امّا می ماند در ذهن او و بذر است چند ماه دیگر کار دست این جوان می دهد حتی افراد پیر، مگر پیر مفتون نمی شود؟ فرقی نمی کند پناه بر خدا بلعم باعور در آن سنّی که بود به چه مبتلا شد؟ یا آن برصیصای زاهد اینها که جوان نبودند خدا همه را حفظ کند انشاءالله.
سؤال: آیا گذاشتن ریش در صدر اسلام به دلیل نبودن امکاناتِ لازم جهت تراشیدن ریش نبوده است؟
ببینید آیۀ قرآن است واجب شرعی است برای کسی که حجّ مشرَّف می شود و دفعۀ اوّلش است: «محلّقین رؤوسکم»70: حجّ که می روید سرهایتان را بتراشید. چطور برای سر تراشیدن با آن عظمتِ حجّ وسایل حجّ بوده برای پایین تر از آن نیست؟ این چه حرفی است؟ معلوم است اینها سنّت حنیفیّه است سنّت حضرت ابراهیم است وسایلی که بود مثل اینکه سر را می تراشیدند کاری نداشت ریش را هم بتراشند وجالب اینست که حلقِ لحیه خیلی قبل از اسلام هم بوده است.
سؤال: آیا تبعیتِ ظواهرِ بعضی از فِرَق مانند استفاده از زیور آلات قیمتی مثل طلا برای مردان و عدم رعایت حجاب و محدودیت های لازم در ارتباطاتِ نامحرمان که مورد نظر فرقۀ ضالۀ بهاییّت است یا گذاشتن آبشخور که از ظواهر فرقه دراویش می باشد حرمت دارد یا نه؟
معلوم است که یک بهایی می خواهد اوّل دین را از طرف بگیرد می گوید: اوّل تقیّد به شرع را بگذار زمین، بعد هر کار بگوید می شود. بهایی کافر است مراجع تکفیرشان می کنند هر چیزی که ترویج کفر است معلوم است شکّی در حرام بودنش نیست، امّا کسانی دیگر مثل بعضی دراویش که مراجع تکفیرشان نمی کنند هرکاری که ترویج فرقۀ آنها باشد باز هم حرام است وبه تعبیر آیة الله بهجت می فرمودند: پیامبر خدا خبر داده اند که اُمّت من هفتاد و سه فرقه می شوند أمّا امر نکردند که هفتاد و سه فرقه بشوید، حضرت خبر غیبی دادند امّا راضی نیستند که شما بیایید در اسلام فرقه درست کنید و علامتی بگذارید برای آن فرقه، پس قاعدۀ کلی اینست هر کاری که ترویج کفر باشد حرام مسلّم است هر کاری هم ترویجِ بالفعلِ ایجادِ فرقه در اسلام باشد آن هم جایز نیست چون تفرّق ممنوع است.
سؤال: آیا صِرف انجام خیر مثل صلۀ رحم و کمک کردن به فقراء بدون توجه به نماز و رعایت و حجاب و سایر موارد می تواند موجب رستگاری شود؟
عرض کنم حالا که مثال به نماز زدند، همه شنیدید مرحوم حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی - رضوان الله علیه- چه عالم بزرگوار و نورانی بودند می فرمودند که بعضی حرفها هست کمر شکن است بعضی آیات هست کمر شکن است یکی از آیاتی که کمر را می شکند این آیه است :«إنّما یتقبّلُ اللهُ مِنَ المُتقین»71یعنی فقط وفقط خدا عمل را از أهل تقوا قبول می کند؛ ظهر من نماز می خوانم أمّا ساعت هشت صبح یک غیبت کردم تقوا نداشتم امروز پناه به خدای عظیم، حاج شیخ می فرمودند: این آیه کمر شکن است. این روایت را همۀ فقهاء دارند در کتب معروف است و همه هم شنیدید در وصف نماز حضرت فرمودند: «إن قُبِلَت قُبِلَ ما سِواها وإن رُدَّت رُدَّ ما سِواها»72. اگر نماز قبول شد پروندۀ بقیه أعمال را هم باز می کنند اگر نماز ردّ شد بقیه هم رد می شود.
این جملۀ نورانی امیرالمؤمنین در نهج البلاغه است از آنهایی است که آیة الله بهجت خیلی تکرار می کردند، فرمودند: «وَاعلَم انَّ کُلَّ شَیئٍ مِن عَمَلِکَ تَبَعٌ لِصَلاتِک»73: بدان کلّ زندگیت، کلّ اعمالی که انجام می دهی تابع نمازت است؛ نماز درست باشد آنها هم درست است. پس اینکه توجّه به نماز نکند بگوید: من کارهای دیگر می کنم. این دستگاهِ نماز عجایبی است، این توفیقی است. دیشب روایتش را عرض کردم خدای متعال منّت گذاشته به ما إجازه داده با او حرف بزنیم آنوقت ما بخواهیم فرار کنیم، آیا این جز جهل چیزی هست؟ اینکه سؤال کردند در مسیر معرفت الهی به بعضی حرام ها توجّه نشود مربوط می شود به بحثی که چند شب است مشغول آن هستیم؛ من در این چند شب عرض کردم که آیۀ شریفۀ نور طبق روایتی که در جلسۀ دوّم عرض کردم امام - علیه السلام- غیر از آن تأویلاتی که آیۀ مبارکه دارد هر مؤمنی خودش این مَثَل نور را دارد، امام فرمودند و خواندیم که جوفِ مؤمن همان مِشکات است در وجود او نور است فرمودند: شجرة کلّ وجودِ مؤمن است، ریشه دارد ساقه دارد برگ دارد چقدر زیبا بود؟ اینها را فرمودند از اینجا بود که سؤالی مطرح شد در غایتِ خلقت، عرض کردم که چقدر این آیۀ نور مناسب اینست که چرا خدا ما را آفریده؟ برای اینکه به معرفت برسیم نورانی بشویم مَثَل نورالله بشویم، یک مؤمن را ملائکه نگاه می کنند لذّت می برند، چرا خدا ما را آفریده؟ برای اینکه ملائکه به ما نگاه می کنند لذّت ببرند. حالا اگر این هدف را نرسیم چه می شود؟ همینکه اینجا نوشته در مسیر معرفت عمل نیاز است این آیات شریفه خبرها به ما داده؛ اوّل واژۀ در قرآن کریم که برای ذهن قاصر من خیلی جذاب بود و در درس استادی متوجّه آن شدم واژۀ «کتاب» بود شما وقتی آیات قرآن کریم را می بینید عجب! این واژۀ «کتاب» به این سادگی این دم و دستگاه دارد؟ وقتی بخوانیم آیات را می بینیم دارد، واقعاً عجیب است ومربوط به همین بحث ما می شود یکی از سوره هایی که هنگامه است از حیث معرفت و تفسیر، سورۀ مبارکۀ «الحاقة» است: «بسم الله الرحمن الرحیم الحاقة ماالحاقة وما أدراک ما الحاقة» آیه با این مضمون شروع می شود چون بحث ما نیست مقصودم را می خواهم عرض کنم، می آید تا می فرماید: «فإذا نُفخَ فی الصُّور نَفخَةٌ واحِدةٌ » می آید زمانی که نفخ صور می شود،
« وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً » همۀ این دستگاه به هم می ریزد همه کوفته می شود طوری که باورتان نمی شود این کوه و زمین و دشت بوده «جُمِعتِ الشَّمسُ وَالقَمَ» همۀ اوضاع به هم می ریزد تا اینکه آیه می رسد به اینجا که مقصود من است می فرماید: «یومئذٍ تُعرَضُونَ لاتَخفی مِنکُم خافِیةٌ» یک صحنه ای خدای متعال بپا می کند همه می آیید به صفّ می شوید، أمّا در دنیا که بودید یک غلافی داشتید که باطن هم را خبر نداشتید؛ شما نمی دانید من که اینجا دارم حرف می زنم و عمامه به سرم هست باطنم چییت؟ أمّا آیه می فرماید: در آن صحنه وقتی همه عرضه می شوید :«لا تخفی منکم خافیةٌ» سرِ سوزنی از کارهای شما بر دیگران مخفی نیست. خیلی عجیب است مثل آیینه ای که زلال و شفاف است. یکی از اساتید نجف فرموده بود: من یک وقتی حال خوبی داشتم از اتاق آمدم بروم روی حیاط، دیدم یکی مثل خودم جلوی من ایستاده، ظاهراً مکاشفه ای برای خودش شده بود بدن مثالی خودش را دیده بود. علماء از این حالات زیاد داشتند،شاگردشان این را از ایشان نقل کرده که گفتند: دیدم عجب! چقدر صورت این بدن شفاف است؟ نگاه کردم دیدم در صورتم یک خال است. پیش خودم گفتم: در صورت من که خال نیست. برگشتم در آیینه اتاق تا صورتم را ببینم دقّت کردم دیدم یک خالی بوده ولی چون کمرنگ بوده من متوجّه نمی شدم. منظور اینکه «لاتخفی منکم خافیةٌ» در ادامه چه می فرماید؟ خدایا به تو پناه می بریم آیه می فرماید: «فأمّا مَن اُوتِیَ کِتابُه بِیمینِه» بعضی افراد هستند که کتابشان را بدست راستشان می دهند: «فَیَقولُ هاؤُمُ اقرَؤُوا کتابِیَه» بیایید ببینید دستگاه من چه خبر است، بیایید کتاب من را بخوانید افتخار می کند. در اینجا ممکن است بچّه ای که امتحان داده ولی جواب امتحانش را ندادند بگوید: من همۀ جوابها را نوشتم افتخار هم بکند، کمی که بزرگ تر می شود و اطلاعاتش بیشتر می شود وقتی جواب ها را نوشته ولی هنوز صحیح نکرده اند دلهره دارد جواب ها را نشان همه نمی دهد افتخار هم نمی کند چون نمی داند نمره اش چند می شود؟ چون فهمیده که در امتحان می شود غلط نوشته باشد، اصلاً پُز نمی دهد بعد از اینکه استاد برگۀ امتحان را تصحیح کرد حالا پایانِ کار است، کسی هست که باید برگه و نمره را قایم کند تا کسی نبیند، أمّا کسی که بیست شده می آید می گوید: ببین برگه من را ببین، آیه می فرماید: آنهایی که کتابشان را بدست راستشان می دهیم می گویند: ببینید بیایید نمره من را بخوانید ببینید این دنیای من چطور طی شد؟ نامۀ اعمال که قرار نیست یک دفعه از عدم خلق بشود همین زندگی دنیای ماست چون زندگیش به نورانیّت و صلاح گذشته، افتخار می کند که بیایید بخوانید چرا می گوید بیایید بخوانید؟ همین که عرض کردم که در مسیر معرفت، عمل نیاز است. می گوید:«إنّی ظَنَنتُ أنّی مُلاقی حِسابَیه» من باورم بود که روزی حساب و کتاب می شود کارهایم. «فَهُوَ فی عیشةٍ راضیةٍ» خوشحال بر می گردد به سوی اهلش. چند آیه هم آنطرف وصف حال را می گوید خدایا به حق صاحب این مجلس حضرت صدیقه، قَسَمت می دهیم همۀ ما را جزو دستۀ دوم قرار مده، بر ما منّت بگذار که از دسته دوم نباشیم. «وأمّا مَن اُوتی کتابُه بِشماله فَیقولُ یالیتَنی لم اُوتِ کتابیَه»: این چیست؟! ای کاش این به دست من داده نشده بود «وَلم أدرِ ما حِسابیَه» کاش هرگز نمی فهمیدم حسابم چیست؟ «یا لیتَها کانَت القاضیَة» ای کاش اینها همه محو می شد «ما أغنی عَنّی مالِیه» مال و چیزهایی که اینهمه برایش زحمت کشیدم برای من فایده ای نکرد،«هَلَکَ عَنّی سُلطانیَه» خدا که به من نیرو داده بود تا با آن بتوانم این نامه را درست بنویسم و به آن افتخار کنم نیرویم از دستم رفت، می دانید این آیه به هر کدام از من و شما چه می گوید؟ می گوید الآن قدرت داری بلند می شوی می نشینی دستت را حرکت می دهی این سلطان و قدرتی است که خدا به تو داده، ببین در چه مسیری دارد مصرف می شود؟ یک روزی می رسد که می گویی: نیرو رفت سرمایه رفت.
بعد چه می فرماید؟ «خُذُوهُ فغلّوه ثمّ الجحیمَ صَلّوه» بگیرید و بیاریدش «ثُمّ فی سِلسِلة ذَرعُها سَبعونَ ذِراعاً فاسلکوه» احتمال دارد این هفتاد ذراع، عمر متوسط افراد باشد یک زنجیری که هفتاد سال کلّ عمرش شده یک کتاب وهفتاد سال، الآن در صحنه قیامت شده زنجیر و پا بست او و با این زنجیر هفتاد ذَرعی کشیده می شود بسوی جهنّم، پناه بخدا.
آیات راجع به «کتاب» زیاد است از طرفی معرفتی است که وقتی شما می خوانید فهم و معرفت اصول دینتان بالا می رود از طرف دیگر اخلاق است دل را تکان می دهد موعظه است. خیلی عجیب است این آیات شریفه که توضیح می دهد اعمال ما چه می شود و متعدّد هم هست؛ یک آیۀ دیگرش در سوره مبارکه کهف است:« وَ وُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ»74 نامه اعمال می آید مجرمین ترس دارند که داخل کتاب را نگاه کنند« وَ يَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَا لِهٰذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لاَ كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا » این چه کتابی است که ریز و درشت زندگی من در آن ثبت است؟ « وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَ لاَ يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً ﴿49﴾ هر کاری کرده را حاضر می بیند. امام - علیه السلام- در تفسیر برهان فرمودند:«وَجَدَه کأنّه فَعَلَه السّاعَة»75: خودِ آن صحنۀ دنیا که کار را انجام داده حاضر می شود. این بحث دنباله دار هست و من بیشتر معطّل نکنم.
این قضیه را که می خواهم بگویم مرحوم آیة الله بهجت از یک کتاب خطی در نجف که پشت آن کتاب این قضیه نوشته شده بوده نقل فرموده اند؛ حاصلش اینست که مزار شریف افغانستان بین افغانها معروف است که می گویند قبر شریف حضرت امیرالمؤمنین - علیه السلام- در آنجا است و از عجایب اینست که مفصّل کرامت می بینند ولی کسی شک ندارد که قبر حضرت در نجف است. در پشت کتاب، قضیۀ مزار شریف را نوشته خیلی عجیب است و آن اینکه سلطانی بوده در همان منطقۀ افغانستان و مزار شریف که سُنّی بوده علمای أهل سنّت هم کنارش بوده اند، در پای او دانه ای (دُمَلی) پیدا می شود که مرتب ورم می کرده و چرک و خون از او بیرون می آمده هر دکتری که ممکنش بوده از شهر خودش و از شهرهای دور دست فرستاده آوردند که این زخم را خوب کنند هیچکدام موفق نشدند، طول کشید و این زخم خوب نشد، یک شب امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- آمدند به خواب این حاکم و فرمودند: «دوای درد تو، روغنِ «لا ولا» است». حاکم این را شنید و از خواب بیدار شد اوّل خبر کرد أطبّاء را تا روغنِ«لا ولا» را برایش بیاورند، هر دکتری آوردند گفت: ما چنین روغنی سراغ نداریم. پیش خودش گفت: شاید اینها در کتب طبّی نیست، شاید در احادیث باشد. علماء أهل سنت را از بلاد مختلف خبر کرد و همه را جمع کرد گفت: روغن «لا ولا» چیست؟ گفتند: ما در هیچ روایتی نداریم و نمی دانیم. حاکم دید خواب دیده وخواب دارد حرف می زند از طرفی هم همه از معنای آن عاجزند گفت: آیا هیچ عالم دیگری در شهری سراغ ندارید؟ چه بسا او بداند، گفتند: هر چه عالم بود برای شما آوردیم فقط یک عالمی که رافضی هست باقی مانده. کسی که درمانده شده به هر چیزی دست تمسّک می زند، لذا گفت: او را بیاورید شاید بلد باشد. رفتند و آن عالم را آوردند که به تعبیر آیةالله بهجت عالمی را آوردند که فداییِ امیرالمؤمنین بود. خوشا بحالش،
او را آوردند حاکم گفت: من خواب دیده ام امیرالمؤمنین را که فرمودند: دوای پای تو روغن «لا ولا» است. عالم گفت: بله من می دانم چیست. گفتند: چیست؟ گفت: روغن زیتون. گفتند: چه ربطی دارد به لا ولا؟ گفت: مگر قرآن نخوانده اید :«یُوقَدُ مِن شَجرةٍ زَیتُونَةٍ لاشَرقیةٍ وَلا غَربیةٍ»76 فرموده «لا و لا»، حاکم گفت: خوب امتحانش که کاری ندارد. روغن زیتون آوردند و به محض اینکه استفاده کردند خوب شد. این عالم رافضی و شیعه، مقرّب و محبوب این حاکم شد و این باعث شد که در صدد برآمدند تا او را از دربار بیرون کنند، یک روز یک نفر آمد به حاکم گفت: این عالم رافضی را که شما اینقدر تکریمش می کنید و آوردید کنار دست خود نشانده اید، او معاویه خال المؤمنین را لعنت می کند، معاویه صحابیِ أهل سنّت است و شما سنّی هستید این رافضی او را لعن می کند. حاکم گفت: این درست نیست این عالم جلیلی است همه حرفهایش از روی حکمت است نمی شود این کار را بکند. وقتی عالم آمد حاکم گفت: جنابِ عالم؛ من چیزی را شنیده ام ولی باورم نمی شود شما اینجور باشید. گفت: چه شنیده اید؟ گفت: اینها می گویند شما لعن می کنید معاویه را، آیا راست می گویند؟
حاج آقا می فرمودند: محکم گفت و شرائط جوری بود که تقیه نکرد، گفت: من لعن می کنم معاویه را و آن کسی که معاویه را بر سر کار آورد. حاکم یک دفعه شوکه شد، علمای اهل سنّت که این را شنیدند خوشحال شدند گفتند: ما می خواستیم با زحمتی ثابت کنیم ولی او خودش را لو داد. حاکم گفت: عجب! شما سوّمی را لعن می کنید؟ عالم دوباره محکم گفت: من او را لعن می کنم و کسی را که سبب شد او بر سر کار بیاید. علماي اهل سنّت خوشحال تر شدند و حاکم ناراحت تر شد. گفت: یعنی دوّم را هم لعن می کنی؟ گفت: من لعن می کنم او را و کسی که او را بر سر کار آورد. به تعبیر حاج آقا فدایی بود و کار خودش را کرد. علمایی که آنجا حاضر بودند گفتند: ای حاکم دیدید، او دیگر کار را تمام کرد اجازه بدهید همینجا او را بکشیم. واین بوده، شما بدایۀ ابن کثیر را ببینید بعضی از سندهای تاریخی مثل خورشید است الآن در این سایت ها هست؛ «البدایة» مالِ ابن کثیر معتبرترین کتاب تاریخی اهل سنّت و سَلَفی هاست عنوانی دارد: «نادرةٌ»77 ببینید که به راحتی می کشتند، ابن کثیر می گوید: خودِ من حاضر بودم در صف جماعت در دمشق که کسی آمد و گفت: «قَتَلَ اللهُ ظالمی آلَ محمّد»، جماعت را به هم زد و این جملات را می گفت، مردم هم او را گرفتند و سرش را جدا کردند و جسدش را آتش زدند و دور شهر گرداندند. به همین سادگی او را که لعن می کرد ظالمین بر آل محمد - علیهم السلام- را قاضی هم حکم به قتلش می دهد و ابن کثیر هم در تاریخ خودش می نویسد و می گوید این واقعه را به چشم خودم در دمشق دیدم. این عالم هم با گفتن این حرفها دیگر کار را تمام کرد لذا علمای حاضر در مجلس به حاکم گفتند: اگر اجازه بدهید همین الآن در همین مجلس او را خلاص بکنیم. حاکم گیر افتاد از یک طرف این آقا اصلاً چیزی را باقی نگذاشت و کار را تمام کرد، از طرف دیگر این عالم سبب شده بود که شفا پیدا کند و او را دوست داشت، خیلی دو دل شد لذابه علماء گفت: من حاضرم او را بکشم ولی چون در مدّتی که با او بودم فهمیدم بدون دلیل حرف نمی زند، صبر کنید بگوید چرا حاضر است این بزرگان صحابه را لعن کند؟ عالم هم گفت: قربان همۀ علماء در این مجلس حاضرند من فقط یک سؤال دارم که آیا در صحیح ترین کتابهایتان آمده که دختر حاتم طایی را که کافر بود امّا پدرش سخاوت داشت و محترم بود، وقتی دخترش اسیر شد در بین اُسراء او را آوردند محضر پیامبر خدا- صلّی الله علیه وآله- ،
حضرت فرمودند: این شخص هر چه باشد پدرش حاتم بوده صاحب جود و کرم بوده محترم بوده، بعد فرمودند: نه تنها او را با احترام به محلّ خود برگردانید بلکه چقدر گوسفند و اموال همراهش کردند فقط بخاطر اینکه دختر حاتم طایی بود. آیا این مطلب در کتب شما هست یا نیست؟ همه گفتند: درست است این قضیه نقل شده است. هنوز این علماء متوجّه نبودند که این عالم چه می خواهد بگوید. عالم گفت: در همین کتابی که صحیح ترین کتاب شماست آمده که کاری کردند با دختر پیامبر خاتم النبیین - صلوات الله علیه وآله- که دل حضرت آزرده شد، عبارتش را دیشب برایتان خواندم، حضرت با ابوبکر قهر کردند و با او صحبت نکردند تا از دنیا رفتند، این روایت از عایشه است، تا آخرِ کار هم راضی نشدند. عبارت را خواندم «دَفَنَها زوجُها علیٌ لیلاً» در دل شب بدون اینکه آنها را خبر کنند حضرت را دفن کردند. دختر حاتم، دختر یک کافر بود حضرت با او اینجوری رفتار کردند ولی حضرت صدیقه، دختر پیامبر بودند جزاف گو نبودند دنبال باطل نبودند، آیا سزاوار بود اینطور با او رفتار کنند؟
حاج آقا می فرمودند: این عالم با نفوذِ کلامی که داشت و این سخنان را گفت همۀ مجلس به گریه افتادند و مجلس عوض شد. حاکم دیگر چیزی نگفت و این عالم پیش حاکم موجّه تر و محبوب تر شد، چیزی هم نگذشت که این عالم به رحمتِ خدا رفت. حاکم در یک مقبرۀ مجلّلی برای خودش قبری مهیا کرده بود آن قبر را برای دفن آن عالم داد. از عجایب که حاج آقا می فرمودند اینکه اسم این عالم علیّ بود پدرش هم ابوطالب لذا روی سنگ قبرش نوشتند: «قَبرُ عَلیِّ بنِ اَبیطالِب»، که در مزار شریف افغانستان است حالا فهمیدید چرا از این قبر کرامت دیده می شود؟ عالمی که فداییِ امیرالمؤمنین بود سزاوار چنین چیزی بود. فرمودند: این قضیه در پشت یک کتاب خطی در کتابخانه ای در نجف أشرف برای حاج آقا نقل کرده بودند.
علی أیّ حالٍ دیشب شبی بوده در منزل امیرالمؤمنین - علیه السلام- ، دستگاهی بود مراسم غسل حضرت، بعد هم همۀ تلاش امیرالمؤمنین این بود که وصیّتِ حضرت عمل بشود و مبادا کسی خبردار شود لذا عرض کردم وقتی خاک را روی قبر ریختند و «فَرَغَ مِن دَفنِها هاجَ بِهِ الحُزن» غم های عالم سرازیر شد بر دل امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- ، دیشب هر جوری بود گذشت آیا امشب سخت تر است برای یتیمان حضرت زهراء یا دیشب؟ یک چیزی معروف است می گویند: شنیدن کی بود مانند دیدن؟ ما شنیدیم که در وقت خداحافظی با یتیمان ناله ای از دلِ حضرت بلند شد امیرالمؤمنین قسم یاد کردند «والله لَقَد حَنَّت وَ أنّت» همه یتیمان اینها را دیدند ولی وقتی کسی گرم یک جریانی است دارد می بیند خیلی هم سخت است امّا بعد که دیدن گذشت، وقتی دوباره آنچه دیده را باز می یابد خاطره ها دوباره در ذهنش تجدید می شود. سؤال من اینست که دیدن سخت تر است یا خاطرۀ دیدن؟ امشب که یتیمان دور هم نشسته اند خاطره ها خیلی مصیبتش سخت تر است؛ خاطره های مراسم تجهیز یک طرف، یاد خاطره های وقتی که مادر بود راه می رفت کار انجام می داد جلوی چشم آنها می آمد و اشکشان سرازیر می شد. امّا اینجا خاطرات دیگری هم هست این مادر مقداری هم مریض بوده خاطره مریضی خیلی فرق دارد روایتش را خواندم که حضرت پدرشان را خواب دیدند و از خواب پریدند. امیرالمؤمنین تا دیدند حضرت با صیحه ای از خواب پریدند، دویدند و از حضرت پرسیدند: «ما تَشتَکینَ»؟ یعنی کجایتان درد می کند؟ و سیعلم الذین ظلموا أیّ منقلبٍ ینقلبون
اللّهم أعط ولیّک فی نفسه و ذریته و شیعته و رعیته وخاصّته وعامّته وعدوّه و جمیع أهل الدنیا ما تقرّ به عینه و تسرّ به نفسه و بلّغه أفضل ما أمّله فی الدنیا والآخرة إنّک علی کل شیئ قدیر وصلّی الله علی محمّد وآله الطیّبین الطاهرین.
جلسه هفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاة و السلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب إله العالمین ابی القاسم المصطفی محمّد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین ولعنةالله علی أعدائهم أجمعین اللهم کن لولیّک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیّا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه أرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا اللهم مُنَّ علینا بظهور ولیّک و عجّل له بالفرج و العافیة و النصر
در این مجلس مبارک که به یاد حضرت صدیقه کبری - سلام الله علیها- چند شبی مسائلی بحث شد محور بحث ما آیۀ شریفۀ نور بود چون در حدیث امام معصوم - علیه السلام- تأویل فرموده بودند عناصر موجود در این آیه مبارکه را به خمسۀ طیّبه و بعدش هم سایر معصومین تا حضرت بقیةالله - عجّل الله تعالی فرجه الشریف- لذا چند شب مناسبتی که بود در اطرافش بحث شد. آنچه اساس بحثمان شد اینکه خدای متعال یک مجموعه ای را که برای هدایت بشر نیاز است به یک آیۀ مبارکه همه را جمع کرد نفرموده: مَثَلُ نُوره کالشّمس، بلکه فرموده: مقصودِ من که می خواهم مَثَل نور الهی را به شما بگویم چند چیز است. که تأویلشان را امام - علیه السلام- فرمودند و عدّه ای از اموری است که مَثَل را محقّق می کند مَثَل حتماً مِشکات دارد درخت دارد اینها را به تفصیل عرض کردم، امشب که شب ختم این مجلس است می خواهم جمع بندی و خلاصه ای عرض کنم از مجموع چیزهایی که این چند شب صحبت شد با یک مقدّمه ای و آن اینکه چطور است که معصومین - علیهم السلام- که در تعبیر امام معصوم، تأویل آیۀ مبارکۀ نور هستند چطور است که مَثَل نورالهی مَثَل هدایت الهی، وساطت فیض الهی هستند و چطور است که نقطۀ مقابل آنها أعدای آنها ظُلماتند و چیزی جز ظلمت نمی افزایند «ظُلماتٌ بَعضُها فَوقَ بَعضٍ» این چه جوری است؟ این یک مقدّمه ای است که اوّلش گاهی نیمه ظاهر است گاهی مخفی است امّا وقتی تأمّل بکنید می بینید مطلب درستی است و آن یک کلمه است؛ شما با هر کس مرتبط می شوید با همدیگر یک نحو ارتباط، همدردی، صداقت، صفا، صمیمیت و اینها را می بینید نه دشمنی، هر جور رابطه ای بر قرار می کنید وقتی خیلی خوب این رابطه را پی جویی کنید می بینید هر کسی شما را برای خودش می خواهد، این نکتۀ خیلی مهمّی است که آدم بعد از مدّتها به این می رسد مثال های عجیبی هم دارد سرِ جایش در بزنگاه ها می بینی عجب! اگر می گفته تو را می خواهم شما را برای خودش می خواهد خودِ ما هم همینطور هستیم گاهی حتی ایثار می کنیم ایثار که می کند ایثار را یک جور کمال برای خودش می داند همه را هر جا هست، مشغول خودش هست این مطلب مهمی است. خوب اگر اینطوراست که هر کسی، کسی را می خواهد در واقع برای خودش می خواهد ما هر که را می خواهیم برای خودمان می خواهیم که گیر هستیم آخرش گیر همینها هستیم که خودخواهی است، اینجا معلوم می شود اگر خدای متعال یک عدّه ای را فرمود: اینها مَثَل نور هدایت منَند، خدا جزاف گو نیست به شوخی نمی آید بگوید: کمشکاةٍ، که مشکات بشوند رسول الله - صلی الله علیه وآله- مصباح بشوند امیرالمؤمنین، زُجاجه بشوند سِبطَین، کوکب درّی بشوند حضرت صدیقه - سلام الله علیها- ، این که شوخیِ جزاف نمی شود معلوم می شود اینها که مَثَل هدایتند،
اگر حضرت زهرا - سلام الله علیها- ما را می خواهند الآن در قرنِ پانزدهم، پانزده قرن گذشته اینجا جمع می شویم بیادشان مجلس می گیریم، خدا که برای اینها مثال هدایت می زند می خواهد بگوید: اینها فرق دارند با همه جای دیگر، شما را برای خودشان نمی خواهند شما را برای خدا می خواهند برای خودتان می خواهند تا شما را به خدا برسانند. اینست که ارزش پیدا می کند اگر ائمۀ معصومین مثل سایرین مردم را می خواستند برای خودشان، اصلش بر می گشت به خودخواهی، اینکه این وجودهای مبارک لیاقت پیدا می کنند که خدای متعال آنها را مَثَل هدایت قرار بدهد بخاطر اینست که اگر ما را می خواهند برای خدا می خواهند برای کمال خودمان می خواهند و خالق ما، آیینۀ محض هستند شما که می روید جلوی آیینه صورت خودتان را می بینید خودتان را إصلاح می کنید بعداً که بر می گردید اینطرف، می پرسند: آیا آیینه گِرد بود یا مستطیل؟ شما می گویید: من اصلاً آیینه را ندیدم. خدای متعال اینها را آیینۀ کمالات أسمای خودش قرار داده، یعنی چه؟ یعنی شک نکنید اگر در خانۀ حضرت سیدالشهداء می روید اصلاً حضرت شما را برای خودشان نمی خواهند اگر برای خودشان می خواستند که مرآت الهی نبودند، اینهمه سفارش شده که اربعین بیایید کربلا برای زیارت جدّ ما، برای چه؟ برای خودشان که همه مردم بگویند: حسین؟ کجا اینطور است، وقتی آخر کار پرده ها کنار برود می بینیم که ذرّه ای ما را برای خودشان نمی خواستند برای خودمان می خواستند برای خدای متعال می خواستند که ما به معرفت برسیم، اینست که ارزش پیدا می کند هرکس هم در هر درجه ای اینطوری تشبّه بکند به این معصومین و أنوار مقدسه و با هر کس تماس بگیرد در فکرش این باشد که الآن که او را می خواهم برای خودم می خواهم، چنانچه حکماء هم گفته اند: هر کس هر چه می خواهد برای خودش می خواهد، الاّ اینکه این رنگ و نورانیت را به خودشان بزنند که دیگران را برای خودشان نخواهند برای خود او بخواهند برای خالق او بخواهند و بخواهند او را به کمال برساند، لذاست که بعض تعبیرها در روایات خیلی عجیب است یک روایت که من هم خودم مطالعه کردم هم متعدّد عرض کردم هر وقتی هم مراجعه می کنم نمی توانم حال خودم را بگویم که چقدر این روایت زیباست؟ آن نقش محوری دادن به آن چیزی که ائمۀ معصومین - علیهم السلام- از شیعۀ خودشان می خواهند؛ چون روایت مفصّل است بیش از دو صفحه در کتاب «تحف العقول» است78 خلاصۀ آن را فهرست وار و نکتۀ اصلی که منظور من است اینجا می گویم: سُدیر سَیرُفی می گوید: به همراه عدّه ای محضر امام صادق - علیه السلام- نشسته بودیم مردی وارد شد و در محضر حضرت نشست. حضرت فرمودند: «مِمَّنِ الرَّجُل»؟: چه کسی هستی از کجا آمدی؟ گفت: «أنا مِن شِیعتِک یَابنَ رَسُولِ الله»، من از شیعیان شما هستم، خوب محضر امام معصوم که خبر همه چیز دارند ادّعای شیعه حضرت بودن ادّعایی است، عجب جلسه ای بود آن روز، چه مطالبی ردّ و بدل شد، حضرت فرمودند: «مِن أیِّ الشِّیعَة»؟ از کدام نوع شیعه هستی؟ «فَسَکَتَ الرَّجُل»، مرد ساکت شد. دیگری پرسید: یابن رسول الله مگر شیعه چند جور است؟ فرمودند: شیعیان ما سه جورند «شِیعَتُنا فِی السِّرِّ وَالعَلانیة، شِیعتُنا فی العَلَن دُونَ السِّرّ،شِیعتُنا فی السِّرّ دُونَ العَلَن»: عدّه ای از شیعیان در ظاهر شیعۀ ما هستند ولی در باطن نیستند، عدّه ای در باطن شیعه اند در ظاهر نیستند، عدّه ای هم در باطن شیعه اند هم در ظاهر، بعد حضرت شروع کردند اینها را توضیح دادن، چون مفصّل است الآن مقصود من نیست خواستید مراجعه کنید بحمدالله تحف العقول دو سه تا ترجمۀ خوب دارد در دسترس همه است،
حضرت توضیح دادند آنهایی که ظاهراً شیعه اند فرمودند: «ألسِنَتُهُم مَعَنا سُیُوفُهم عَلَینا»: زبانشان با ماست امّا شمشیرشان عملکردشان بر علیه ماست. شیعۀ ظاهری که باطناً شیعه نیستند در مورد آنکه باطنش شیعه است نه ظاهرش هم مفصّل توضیح دادند، امّا آنهایی که شیعه اند هم در سرّ هم در علانیه که خدا اگر آب از آسمان می فرستد بخاطر وجود آنهاست، چه تعریف هایی حضرت نسبت به آنها کردند که باید چند جلسه در مورد فرمایشات حضرت صحبت بشود که چه فرمودند، مقصود من اینجاست مردی که آمده بود محضر حضرت، دهانش را در محضر ولی خداکه آگاه به همه چیز هستند باز کرد وگفت: یابن رسول الله من ازشیعیان شما هستم فی السرّ و العلانیة، در محضر امام ادّعا کند بالاترین شیعه ای که فرمودید من هستم، اینجا کأنّه حضرت را ناراحت کرد، حضرت هم فقط یک کلمه فرمودند: «تِلکَ لَهُم خِلالٌ»: به ادّعا این معنا درست نمی شود این شیعیانی که در ظاهر و باطن شیعۀ ما هستند اوصافی دارند صفاتی دارند، این صفات را باید ببینیم هست یا نیست؟ اگر آن صفات هست بله، پرسیدند: آن صفات چیست؟ حضرت شروع کردند توضیح دادن، حالا رسیدیم به مقصود من، شما حدس می زنید اوّلین صفاتی که حضرت فرمودند چیست؟خیلی مهمّ است امام صادق - علیه السلام- دارند می فرمایند، ما اگر فکر کنیم شاید بگوییم: ولایت امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- است یا تقوا یا ادب است، واقعاً این روایت عجیب است که مرتّب باید فکرش کنیم اینجا معلوم می شود چرا خدا سفارش کرده بروید درِ خانه شان، فرمودند: «أَوَّلُهَا أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِيدَ حَقَّ مَعْرِفَتِه‏»: اوّلین قدم شیعۀ ما اینست که توحید را شناخته، شیعه ای که توحید بلد نیست که شیعۀ ما نیست، ما کار مردم نداریم ما نمی خواهیم آنها را برای خودمان، ما مردم را می خواهیم برای خدا، خیلی عجیب است یعنی امام عصر - صلوات الله علیه- که می فرمایند: برای من دعا بکنید. من شما را می کشانم بطرف خودم، نه برای اینکه شما را برای خودم می خواهم، اوّل قدمی که بخواهید بطرف من بیایید با توحید آشنا می شوید موحّد می شوید مبدأ عالم را می شناسید هر وقت احساس می کنید دارید از این دنیا می روید یک نقطه حاصل عمر شما بشود بس است آن یک نقطه اینست که عالم صاحب دارد و من همینطوری نیامدم اینجا، فرد دیگری مرا آورده اینجا و همۀ امورِ مرا او تدوین کرده او هم دارد می گیرد، این، کم حرف است «أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِيدَ» حاصل این چند شب که عرض کردم اینست که مَثَل الهی اینست که بگویند بیایید در خانۀ ما؟ نه می گویند: ما شما را برای خودمان نمی خواهیم شما را برای خدای متعال می خواهیم خدا شما را آفریده ما وسائط فیض او هستیم می خواهیم شما را ببریم آنجایی که کمال شماست، این روایت ادامه دارد خیلی هم عجیب است دو صفحه روایت است چه معارفی در این حدیث است و اهل بیت در طول تاریخ هم کارشان این بوده، الحمد لله شما به مراتب اینها را از من بهتر می دانید وگرنه از باب بهانه ای ست که مجلسی باشد و یاد اهل بیت - علیهم السلام- بکنیم، شما ببینید مردم و شیعیان در طول تاریخ از درِ خانۀ اهل بیت چه چیزهایی دیده اند؟ چه کرامات آشکاری مثل خورشید دیدند؟ امّا این نکته را بفهمیم که اهل البیت اگر اینها را دارند نه برای خودشان است که آی مردم بیایید در خانۀ ما، نه بیایید در خانۀ ما که می خواهیم شما را ببریم درِ خانۀ خدا، کمال اهل البیت هم به همین است لذا می شوند مَثَل نور الهی،
حاج آقا سید علی آقای مهدوی که از بزرگان فن هستند - حفظه الله- من از خودشان شنیدم حالا تا من این قضیه را برای شما می گویم، هر کدام از شما ده تا قضیه نظیر این را در ذهنتان دارید، این یعنی از طرف ملکوت حسابی پشت این مجالس را دارند، رضا خان ملعون می آید به خیالش می تواند با دستگاه سید الشهداء در بیافتد روضه ها تعطیل، عمامه ها را بردارید لباسها را کوتاه کنید چادرها را بردارید دیگر دین تمام شد، اینها عجایب نیست چه کارها می خواستند بکنند؟
فقط متوکّل را شنیده ایم که قبر مطهّر را به آب بست بعد از قرنها کسی مثل رضاخان می آید چه کارها کرد من از پیرزنی که حدود صد و دوسالش بود و در همین یزد بود شنیدم، خدا رحمتش کند گفت: در همین حسینیه ای که خیابان از وسطش رد شده و نَقلِ حسینیه هنوز هم کنار حسینیه است رضاخان عمداً این خیابان را انداخته بود وسط حسینیه، گفت آن زمانی که همه چیز را تعطیل کرده بودند یزدی ها با چشم خودشان دیدند روز عاشورا در وسط آن حسسینیه که آن زمان میدان شاه می گفتند، الآن می گویند: میدان بعثت، زنهای بی حجاب آمدند رژه رفتند. این یعنی چه؟ یعنی روضه که می خواندید که هیچ، جای آنجایی که روضه می خواندید در روز عاشورا زنهای بی حجاب می آیند رژه می روند. به همین سادگی تمام شد؟ بیچاره، سیدالشهداء را خدا ضمانت کرده بقائشان را،
یک جملۀ کوتاه إعجاز حضرت زینب است همۀ قدرت دست یزید است می گویند:« یایَزیدُ وَاللهِ لا تُمیتُ وَحیَنا وَلا تَمحُو ذِکرَنا»79: قسم به خدا نمی توانی یاد ما را فراموش کنی خیال می کنی که می توانی. «إنّ لِجَدّی الحُسین حرارةً فی قلوبِ المؤمنین لا تُبرَدُ أبداً»80 کسانی که اینها را گفته اند اهل دروغ نبودند، حالا منظور من این بود که آقای آسید علی آقا می فرمودند: پدر ما، که من ایشان را دیده بودم، هر شب جمعه در اصفهان مجلس روضه داشتند هر هفته عده ای می آمدند و روضه ای برقرار می شد و والده ما هربار یک دیگ آبگوشتی برای اهل روضه بار می گذاشتند، کم کم سنّ والدۀ ما بالا آمده بود و سخت بود برایش مهمان داری و آماده کردن غذا لذا آمد پیش پدر ما و گفت: آقا کمی سختم است بخواهم هر هفته غذا درست کنم اگر ممکن است این مجلستان را بیاندازید قبل از نماز مغرب که تا مغرب مجلس تمام شود و همه بروند. پدر ما هم سریع قبول کرد، دید راست می گوید سالها زحمت کشیده حالا هم برایش زحمت است گفت: باشد این هفته که مهمانها آمدند به ایشان إعلام می کنیم که از این به بعد، قبل از مغرب روضه برقرار می شود. می گفت: روز دوشنبه بود دیدیم مادرمان از خواب بیدار شده و گریه می کند. به پدرمان گفت: حاج آقا؛ روضه همان شب جمعه باشد من آبگوشت را می پزم. گفتیم: چطور شد؟ شما که گفتید سخت است و زحمت دارد. فرمود: من همین دیشب خواب دیدم مجلس روضۀ مان برقرار است، قدیم که روضه بود استکان و نعلبکی را می گذاشتند داخل دیس کوچک و قند هم می گذاشتند داخل آن دیس کوچک، خیلی اوقات هم قاشقی می گذاشتند داخل نعلبکی برای اینکه اگر کسی خواست چای را شیرین کند بتواند،گفت: دیدم مجلس تمام شد و حضرت صدیقه - سلام الله علیها- همراه خانم دیگری وارد مجلس شدند حضرت فرمودند: اینها برای مجلس من زحمت کشیدند، بنویسید کارهایی را که کرده اند خانمی که همراه بود می نوشت. می گفت من هم مواظب بودم کأنّ اینکه همه کارها را خبر دارد. حضرت فرمودند: نوشتی؟ خانم گفت: همه را نوشتم. حضرت فرمودند: آن قاشقی هم که پای نعلبکی می گذارند نوشتی؟ من از خواب بیدار شدم. دیدم بَه بَه چه دستگاهی؟ چیزهایی که اصلاً به ذهن ما هم نمی آید، آنجا ریز ریزش را توجه دارند. ایشان گفت: من تا زنده ام شب های جمعه این آبگوشت را می پزم. اینها چیزهایی است که نگه می دارند همه کار را که وعده الهی است،
نکته ای که عرض کردم هم ضمیمه کنید که اگر می گویند: بیایید، برای خودشان نیست وقتی درِ خانه آنها می روید درِ خانۀ خدا رفته اید «مَن أرادَ الله بَدَءَ بِکُم وَمَن وَحّدَهُ قَبِلَ عَنکم»81: شما باب توجّه الهی هستید، چرا؟ چون هیچی از خودتان ندارید وقتی کسی سراغ شما بیاید سراغ خدا رفته،
در اوّل دعای ندبه می خوانیم که خدای متعال از آنها عهد گرفته «أخَذتَ عَلَیهمُ العَهدَ فی دَرَجاتِ هذِهِ الدُنیَا الدَنیّة» آنها هم به عهد خدا وفا کردند«فَعَلِمتَ مِنهُم الوَفاءَ بِه فقَبِلتَهُم وَ قَرّبتَهُم» اینست مقصود ما در این چند شب از این آیۀ مبارکۀ نور:«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ» همۀ اینها، بعد:«نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» حضرت فرمودند: «إمامٌ بعد إمامِ»، تا آنچه که برای لحظۀ ماست:« يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ » در آن حدیث بود یعنی: «یَهدِی اللهُ بإیمانِ بِمَهدِینا اَهلَ البَیت»82، این حاصل چیزی که می خواستم از این آیه مبارکه بگویم.
چون وقت گذشته و خسته شدید یک نکته دیگر عرض کنم که این آیۀ نور بود آیات متعددی راجع به حضرت صدیقه - سلام الله علیها- و ائمۀ اطهار - علیهم السلام- است، یکی در سوره مبارکۀ دهر است :«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً» مفسّرین می گویند: اینجا کلمۀ«هل» بمعنای «بل» است خوب ما هم حرفی نداریم ولی اگر نگاه کنیم سوره برای چه کسی نازل شده؟ استفهام معنا پیدا می کند:«امتَحَنَ اللهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبلَ أن یَخلُقَکِ» ببینید دیگر نیاز نیست «هَل» را بمعنای «بَل» بگیرید، قرآن کریم است است سوره هم راجع به اهل عصمت نازل شده، بسیار خوب، کلّ سوره راجع به خمسۀ طیّبه است؛ آیاتی در این سوره است که هیچ کجای قرآن این چنین مضامینی نیست یکی را حاج آقا علاقه بند - خدا حفظشان کند و طول عمرشان بدهد- از مرحوم حاج شیخ غلامرضا نقل می کردند، چه نکات زیبایی استفاده می کردند انشاء الله خداوند همۀ ما را به راه آنها ببرد و طوری نباشد از راه آنها منحرف بشویم، خدا منّت بر همه ما بگذارد به هدایت و بقای هدایت انشاءالله، می گفتند: ببینید آیه می فرماید:«إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُورا عَیناً یَشرَبُ بها» نفرمود:«یشرب منها» چشمه ای که از او می نوشند نه، بلکه می فرماید: چشمه ای که به او می نوشند. یعنی چه؟ دنبالۀ آیه آمده :«یُفَجِّرُونَها تَفجیراً»: هرچه نهر اینجاست به ارادۀ آنها جاری می شود و ایجاد کنندۀ نهر هستند و لذا دیگران باید از این نهرها بنوشند. چند آیۀ بعد می فرماید:« قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيرا»: چیزهایی که در بهشت هست آنها خودشان مقدِّر اینها هستند و همۀ نظام و تکوینش دست خودشان است. این مضامینی که در سورۀ دهر که راجع به خمسۀ طیّبه است آمده در سوره های دیگر نیست. می رسد تا کجا؟ تا آنجا که بَه بَه :« وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُورا» استادی هستند بزرگوار که سرِ درس مکرّر این را می گفتند: خدا را گواه می گیرم اگر از روی تعصّب بگویم، یک عمر در بین کتابهای عرفان و کلام و فلسفه درس خوانده ام در این همه کتاب من دهانی را ندیدم که این جملۀ امام صادق - سلام الله علیه- که در ذیل این آیه گفته شده را گفته باشد، امام صادق - سلام الله علیه- در تفسیر مجمع البیان مرحوم طبرسی که قبرشان در مشهد است در ذیل این آیه فرمودند:« رَوَوهُ عَن جَعفرِ بن محُمّد - صلوات الله علیه- : يُطَهِّرُهُم عَن كُلِّ شَي‏ءٍ سِوَى الله إذ لا طاهِرَ مِن تَدنُّس بِشَي‏ءٍ مِنَ الأكوان إلّا الله»83 دَنَس به چرکی و پلیدی می گویند، امام صادق می فرمایند: هر چه غیر خداست یک جور چرک و پلیدی است و خداوند متعال شرابی به آنها می دهد که ذرّه ای از چرک و پلیدی در آنها نیست.
حالا دیدید عرض کردم سیدالشهداء که می فرمایند: بیایید درِ خانۀ من، ما را برای خودشان نمی خواهند؟ کسی که دَنَس دارد ما را برای خودش می خواهد، کسی که خدا شراب طهور به او داده و از تدنّس پاکش کرده ما را برای خدا می خواهد. خدا را شکر گزاریم که توفیق داد در این مجالس شرکت کردیم« لَإن شَکَرتُم لَأزِیدَنَّکُم».
امشب شب ختم است و شب جمعه و در شب جمعه می دانید همه انبیاء و اولیاء می روند کربلا، شب جمعه کربلا یک دستگاهی است، از مصائبِ مادر سیدالشهداء خیلی گفته شد دلها چه حالی می شد وقتی می گفتند پهلوی حضرت صدیقه شکسته؟ دلها چه حالی می شد می گفتند امیرالمؤمنین دستشان رسید به بازوی حضرت که مثل دُملج ورم کرده بود؟ من نمی دانم چه جور عرض کنم؟ گاهی مادر به خودش دردی می رسد همانجا ممکن است دردی به جگر گوشه و فرزندش برسد مادر می گوید: این درد به من برسد به فرزندم نرسد. واقعاً این سؤال مطرح است حضرت صدیقه پهلوی مبارکشان شکسته بود حالا اگر می گفتند این پهلوی شما خوب بشود و این شکستگی منتقل بشود به استخوان پهلوی حسین علیه السلام، آیا حضرت می گفتند راضیم؟ من نمی دانم همه شنیدید آیا حضرت کنار گودال قتلگاه بودند؟ شمر ملعون که آمده روی استخوانهای سینه حسین، مادر چطور می تواند ببیند؟ وای از آن وقتی که اسبها را روانه کردند بر استخوانهای جگر گوشۀ فاطمه... الا لعنة الله علی القوم الظالمین.وسیعلم الذین ظلموا آی منقلب ینقلبون.
اللّهم أعط ولیّک فی نفسه و ذریته و شیعته و رعیته وخاصّته وعامّته وعدوّه و جمیع أهل الدنیا ما تقرّ به عینه و تسرّ به نفسه و بلّغه أفضل ما أمّله فی الدنیا والآخرة إنّک علی کل شیئ قدیر وصلّی الله علی محمّد وآله الطیّبین الطاهرین.









جلسۀ هشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاة و السلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب إله العالمین ابی القاسم المصطفی محمّد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین ولعنةالله علی أعدائهم أجمعین اللهم کن لولیّک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیّا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه أرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا اللهم مُنَّ علینا بظهور ولیّک و عجّل له بالفرج و العافیة و النصر
بعد از دعای شریف ندبه که عزیزان به فیض رساندند مناسبت تام دارد چند کلمه ای راجع به وجود مبارک حضرت بقیة الله - عجّل الله تعالی فرجه الشریف- عرض بکنم. این دعای ندبه که می خوانیم و «اللّهم عجّل فی فرج آل محمد علیهم السلام» که می گوییم، چیزی است که الآن در دست ماست و رایج است أمّا فطرت بشر اینست که اگر چیزی دارد می خواهد ریشه و تاریخش را هم بداند الآن یک چیزی دارد مثلاً یک درخت دارد می گویند: این درخت، مالِ صد سال پیش است، أمّا یک درخت دارد تحقیق می کند می گویند: مالِ چهار هزار سال پیش است. فطرت بشر اینست که می خواهد سابقۀ یک چیزی را بداند و بداند چیزی که الآن دست اوست چقدر ریشه دارد؟ الآن دعای ندبه یعنی چه؟ یعنی در پیشگاه خدا می گوییم: خدایا ما معتقدیم حجّت تو الآن زنده است، ما منتظر ظهور او هستیم. چند روز پیش از ما منتظر ظهور حضرت بودند؟ پنجاه سال پیش، صد سال پیشتر؟ دعای ندبه که منسوب به امام صادق - سلام الله علیه- است، می بینید در روایات نه أهل بیت و حضرت صدیقه - علیهم السلام- ، أنبیاء و اُوصیای سابق، ایّامِ سراسر نور ظهور حضرت را در وحی و إلهام الهی می دیدند و به تعبیر حاج آقا آن دوربینی که خدا به ایشان داده بود می دیدند، همه منتظر بودند. یک چیزی نیست که حالا ما اینجا بگوییم: «اللهم عجّل لِوَلیّکَ الفَرَج»، یک دستگاهی است، این یوسفِ فاطمه - سلام الله علیهما- چه خریدارهایی داشته، آنهایی که سرِشان نمی شود حرفهای چرت و پرت از عدّه ای وهّابی و غیر آن می زنند، وقتی خبر ندارند معلوم است أمّا دو کلمه انسان بداند دهانِ همۀ اینها بسته است.
من ظرف چند لحظه ای که اینجا عرض می کنم، سه شاهد می خواهم عرض کنم امروز در ذهن شریفتان بماند؛ خیلی چیزهاست که مال شیعه است بین خودشان نقل کرده اند سینه به سینه به أهل البیت رسیده و دلشان جمع است ولی این سه تا شاهد مال شیعه نیست، زمان ما زمانِ شُبهات است هر کسی دهان باز می کند ارتباطات هم نزدیک شده آنها را پخش می کند، زمان ما یک چیزهایی می خواهند مشترک بین مسلمان و کافر نه فقط شیعه و سنّی، یعنی یک چیزی باشد الآن نشان بدهید به یهودی به مسیحی به کمونیسم، یک چینی یک ژاپنی بیاید تصدیق بکند که این حرف درست است سند است، مسألۀ غیبت حضرت بقیة الله - صلوات الله علیه- اینطور چیزها دارد. ببینید چه دستگاهی دارد اعتقادات شیعه، ریشه دار است هیچی شما الآن می توانید بروید تورات را باز کنید نمی دانم فصل بیست و هشتم است یا سی ام که خدای متعال حضرت ابراهیم - علی نبینا وآله و علیه السلام- را بشارت می دهد به فرزندشان اسماعیل،
بعد می گوید از ذرّیۀ اسماعیل، مازماز حضرت خاتم النبیین - صلی الله علیه وآله وسلم- « وأجعَلُ فی ذرّیته إثنی عَشَر عَظیماً»84، این عبارت در کتابهای شیعه است؟ نه، این عبارت در کتاب « البدایة والنهایة» إبن کثیر، عالم بزرگ وهّابی ها و سَلَفی ها است، بشارت خدای متعال بوده به حضرت ابراهیم که دوازده تا بزرگ در ذرّیۀ او قرار می دهم، چطور معنا می شود این حرف؟ آیا عدد دوازده کم است که جفت و جور بشود به این زیبایی؟
أمّا آن سه تایی که می خواهم امروز ظرف چند لحظه عرض کنم یادتان بماند. أوّلش یک مقدمۀ کوتاه نیاز دارد؛ مرحوم علامۀ امینی در «الغدیر» هم همین کار را کرده اند شما اگر متاعی شکستنی دارید می خواهید جایی ببرید در معرض اینست که آسیب ببیند وخوب به مقصد نرسد برای اینکه سالم به مقصد برسد این متاع ظریف را بسته بندی می کنید، یک کارتن محکمی می آورید می گذارید داخل آن و بین چیزهایی قرار می دهید تا محفوظ بماند. بسته بندی خیلی مهمّ است نگه می دارد تا به مقصد برسد. اگر معانی و معارف به منزلۀ کالا باشند ماها با همدیگر حرف می زنیم مطالب را ردّ و بدل می کنیم أمّا این کلامی که من می گویم و شما می شنوید کمی ذهن شما آن را تغییر می دهد بخواهید یا نخواهید، پیشِ دیگری که می گویید می بینید عبارت کمی تغییر کرده، دوّمی پیشِ سوّمی می گوید باز کمی تغییر می کند؛ قدیم می گفتند: یک کلاغ چهل کلاغ، هرکسی هر دهانی حرفی که شنیده بود می خواست پس بگوید یک تغییری در آن می کرد. معانی کالا هست و ألفاظِ ما حامل آنهاست أمّا ألفاظ، حاملی است که بسته بندیِ محکم ندارد هر دهانِ بعدی که می خواهد نقل کند یک تغییری در آن داده، بقول ما می گویند: نقل به معنا یعنی مقصودِ گوینده را بگو دیگر خوب است. بسیار خوب ائمه - علیهم السلام- هم ممنوع نکردند؛ راوی می گوید: یابن رسول الله محضر شما هستیم چیزی می فرمایید مقصودِ شما را فهمیدیم أمّا ألفاظِ شما یادمان نیست، جای دیگر مقصود شما را بگوییم ألفاظ را نگوییم اشکالی دارد؟ فرمودند: نه، مقصود ما را بگو ما که نمی توانیم وادارتان کنیم عین ألفاظ را بگویید. این رسم معانی و الفاظ است أمّا خودِ این معانی که کالایی است که اینطور آسیب می پذیرد دهان به دهان می شود و می رود جلو و چه بسا بعد از چهل واسطه چقدر تغییر کرده، خدای متعال در زبان بشر یک دسته بندی محکم برایش قرار داده عجیب و غریب است؛ یک معنا را شما می توانید دسته بندی کنید بیاندازید در دلِ تاریخ، ده هزار سال زبان به زبان برود بسته بندی محکم تغییر هم نکند کسی نتواند بگوید در آن تغییر داده اند، آن بسته بندیِ محکمی که خدای متعال برای معانی قرار داده و در طول تاریخ می ماند چیست؟ نظم و شعر است یک شاعر، یک معنا را در شعر در می آورد هر کس می خواهد بعد از او آن را تکرار کند عین ألفاظ او را تکرار می کند، شعر طوری نیست بگویند: نقل به معنا کن مضمونش را بگو. می خواهی شعر بگویی باید عینِ ألفاظش را بگویی خیلی زیباست شعر بسته بندیِ بسیار محکمِ معانی است، شاعر مقصود خودش را می ریزد در یک بسته بندیِ سُربی می اندازد در دلِ تاریخ، سعدی و حافظ شعر گفته اند الآن ما داریم می خوانیم و تکرار می کنیم. مرحوم صاحب الغدیر همین کار را کرده اند گفتند: شما می گویید غدیر بود یا نبود؟ حضرت فرمودند: «مَن کنتُ مَولاه» یا نه؟ من می آیم می گویم غدیر از روز اوّل خودش را در شعر نشان داد شعر ثابت می ماند لذا مرحوم علامۀ امینی در جلد اوّل که بحث کردند از جلد دوّم شروع می کنند اوّلین شاعر دوّمین شاعر تا زمان خودشان، آیا می شود غدیر را إنکار کرد؟ روز اوّل «حَسّان بن ثابت» به امر رسول الله - صلی الله علیه وآله وسلم- بر فراز منبر قرار گرفت غدیر را به شعر در آورد «یُنادِیه یَومَ الغَدیر نَبیّهم»85 تا آنجا که تصریح کرد «إماماً و هادیاً» شعر معروف حسّان، این اوّلین شعر، دوّمین شاعر غدیر آنطور که یادم می آید خیلی عجیب است عمروعاص است چرا؟ چون بر سر ولایتِ مصر با معاویه دعوایش شد بعد یک قصیده بلند بالا برایش گفت که تو که بودی؟ حالا شده ای خلیفۀ رسول الله؟ بعد فضائل امیرالمؤمنین را گفته در ضمنِ این قصیده اشاره می کند به فضیلت امیرالمؤمنین نسبت به روز غدیر که مرحوم آقای امینی آورده اند ببینید بسته بندی، خودش را در شعر نشان می دهد.
حالا بحث الآن ما آیا بعد از اینکه امام یازدهم امام حسن عسکری - صلوات الله وسلامه علیه- شهید شدند می گویند: چون به حسب ظاهر پسری برای ایشان نبود که معروف بشود و مردم بگویند ایشان پسر امام حسن هستند شیعیان آمدند گفتند امام غایب شد. به همین سادگی، گفتند: زمانِ غیبت شروع شد. آیا اینطوری است؟ من الآن خدمتتان عرض می کنم شواهدش هم موجود است با دستگاه های امروزی سریع می توانید آن را در سایت ها پیدا کنید اینهایی که عرض می کنم در سایت های أهل سنّت موجود است اگر یک کافر بیاید تحقیقِ آزاد بکند می بیند اینها موجود است نه اینکه شیعه، فکر غیبت را در آورده باشند. هر سه شاهدی که ذکر می کنم بسته بندی سُربی شده و هر سه به زبان شعر است شعری که در ده ها کتاب أهل سنّت پیدا می کنید، این إعجاز أهل البیت نیست؟ کرامت الهی در حقّ شیعه و موالی شیعه نیست؟ اوّل شاعر أهل البیت، «کُثیِّر عَزَّة» شاعری بود مالِ قرن اوّل که سال 105 وفات کرد یعنی امام سجاد - سلام الله علیه- که شهید شدند هفت هشت ده سال بعدش زنده بود و وفات کرد، امام باقر که آمدند از او تجلیل کردند در تشییعش شرکت کردند، شاعرِ غریبی است خیلی عجیب است شعری گفته که خیلی زیبا همۀ أهل سنّت أشعارش را آورده اند.
شاعر بعدی شاعر معروف «سیّد حِمیَری» است که زمان امام کاظم - سلام الله علیه- وفات کرد؛ أوّلاً کَیسانی بود که ظاهرِ عقیده شان این بود می گفتند: سبطین از اولاد امیرالمؤمنین معروفند امام حسن - علیه السلام- به امامت رسیدند و امام حسین - علیه السلام- هم شهید شدند برادر سوّم یعنی محمد بن حنفیه آمد جای امام حسین، همان چیزی که همه شنیدید امام سجاد - سلام الله علیه- رفتند در مسجدالحرام با محمد بن حنفیه مُحاجّۀ روشنی کردند و حَجَرالأسود به زبان فصیح خطاب به امام سجاد - سلام الله علیه- گفت: «هذا حُجّةُ الله»، عدّه ای می گویند: ابن حنفیّه خودش می دانست، برای اینکه بر مُریدها واضح شود حجّتِ خدا حضرت امام سجاد - سلام الله علیه- هستند(این مُحاجّه را کرد). کیسانیه بعد از وفات ابن حنفیه گفتند: او وفات نکرده غائب شده الآن در دعای ندبه خواندیم: «أ بِرَضوی أم ذی طُوی» یکی از واژه های رایج نزد کیسانیه همین «رَضوَی» بوده در شعرهایشان آمده که می گویند: إبن حنفیه در کوهِ رَضوَی است. آیا از خودشان در آورده بودند؟ نه بابا، اینها روایات أهل البیت بود شنیده بودند، الآن عرض می کنم خودِ سید حِمیَری چکار کرده؟ سیّد حِمیَری کَیسانی بود یک مدّتی از حیاتش می گفت: إبن حنفیه زنده است و در کوهِ رَضوَی خدای متعال از او پذیرایی می کند تا وقتی که إذن ظهورش بدهد.

بعد مشرّف شد محضر إمام صادق - سلام الله علیه- امام حجّت خدا هستند به او حالی کردند که إبن حنفیه وفات کرده، آن چیزی که تو شنیدی من که امام صادق هستم منتظرِ او هستم او هنوز باید متولد بشود غیبتِ او بعد از من است. اینها را برایش توضیح دادند حضرت هم می دانستند که این استعداد را دارد، توبه کرد و از عقیدۀ کیسانیه برگشت. یک شعری گفته در کتابهای أهل سنّت هم پیدا می کنید86 می گوید:
«تَجعفَرتُ بسم الله وَالله أکبر وَأیقنتُ أنّ الله یَعفُو وَیغفِر»
یعنی دست از إبن حنفیه برداشتم رفتم درِ خانۀ امام صادق جعفر بن محمد - صلوات الله علیه- و توبه کردم و یقین دارم خدا من را می آمرزد. این قصیده مفصّل است در کتب شیعه و سنّی آمده بعد از این قصیده، قصیدۀ دیگری فرستاد محضر امام، آن هم مفصّل است و در کتب أهل سنّت و سایتها هم هست آدرس هایش هم من دارم، سید حِمیَری حدود سال 170 هجری وفات کرده حضرت بقیةالله سال 255 بدنیا آمدند یعنی حدودِ هشتاد نود سال قبل از حضرت، شعری که نوشته بعنوان عریضه و توبه نامه به محضر امام صادق فرستاده، خیلی زیباست من یک بیت از این شعر را که مربوط به مقصود ماست می خوانم :
«وَما کانَ قَولی فی ابنِ خولة دانیا مُعاندةً مِنّی لِنَسل المُطیّب»
می گوید: خدا گواه است این مدّتی که من قائل بودم به امامتِ إبن حنفیه، از روی عناد با نسل پاک شده یعنی امام سجاد و امام باقر - سلام الله علیهما- نبود من امام سجاد را رها کرده بودم رفته بودم سراغ إبنُ الحنفیه، بعد می گوید:
«وَلکن رُوینا عَن وَصیِّ محُمّدِ وَ ما قالَ فِیما قالَ بِالمتکذّب»
ببینید مُفاد این شعر را، سید حِمیَری بسته بندی کرده در قالبِ سُربیِ شعر، در دلِ تاریخ فرستاده. الآن شما آن را در ده ها کتاب سنّی می بینید، می گوید: می دانید چرا من عمری گمراه بودم و می گفتم: إبن حنفیه غائب است؟ چون از وصیِّ پیامبر خاتم حضرت امیرالمؤمنین برای ما روایت شده بود، وصیِّ پیامبر که دروغ نمی گوید، از او برای ما روایت شده بود که :
«بِأنّ وَلیّ الأمرِ یُفقَدُ لایُری سِنینَ کَفِعلِ الخائفِ المُترقّب»
به ما گفته بودند: ولیّ أمر و حجّتِ خدا یک زمانی غائب می شود. حدود هشتاد سال قبل از تولدِ حضرت چکار کرده سیّد در این شعر؟ حالا می گویید: غیبت را شیعه بعد از سال250 درآوردند؟ می گوید: چون از امیرالمؤمنین روایت شده بود ولیّ أمر غایب می شود بعد از امام حسین به إبن حنفیه معتقد شدم، یک دید و فهمِ ناقصی از این روایت. اینکه ألفاظِ آن روایت چه بوده نمی دانم در کتاب ها آمده یا نه؟ ولی مُفادش در بینِ ما همه شیعیان هست، می گوید: روایت شده که او از چشم ها مستور می شود، مثلِ کسی که گناهان را همه دیگران کرده اند او فرار می کند مثل حضرت موسی که «خَرَجَ خائفاً یَترقّب» که در زیارت آل یاسین هم این تعبیر آمده،
بعد خیلی عجیب است أهل سنّت از شُبهاتی که پخش می کنند اینست که می گویند: از دلایلی که امام حسن عسکری پسر نداشتند این بود که إرثشان را دادند به برادرشان جعفر، صد سال قبل از آن، سید حِمیَری می گوید؛ چون امام صادق - سلام الله علیه- که این قصیده را خدمتشان فرستاده سال 148 شهید شدند یعنی بیش از صد سال به تولدِ حضرت مانده است، می گوید:
«فَیُقسَمُ أموالُ الفَقیدِ کَأنّما تَغیبُهُ بَینَ الصَفیح المُنصّب»
خیلی عجیب است دلایل روشن را سیّد در شعر ریخته الآن اگر یهودی و مسیحی بخواهد تحقیق کند در منابع بیطرف هست. بعد می گوید:
«وَأشهدُ رَبّی أنَّ قَولَکَ حجّةٌ عَلَی الخَلقِ طُرّاً مُطیعٍ وَمُذنِب
بِأنَّ وَلیّ الأمر وَ القائم الَّذی تَطلَع نَفسِی نَحوَه وَ تَطرَب
لَه غَیبةٌ لا بُدَّ أن سَیَغیبَها فَصلّی عَلیه اللّه مـِن مُـتغیّب
فَـیمکثُ حیناً ثمّ یَظهَر أمرَه فَیملأُ عدلاً کلّ شرقٍ وَ مَغرَب»
قصیده خیلی بلند بالاست در کتب متعدّد هم آمده چون قصیده های بلند در کتاب ها تفکیکش می کنند در بعضی تمامش آمده بعضی هم بعض قطعاتش آمده .
سوّمین شاهد که همه هم شنیدید چقدر زیباست؟ حضرت امام رضا - صلوات الله وسلامه علیه- تشریف آوردند خراسان و دِعبَلِ خُزاعی شاعر أهل البیت است یک قصیده گفته آمده می خواهد محضر حضرت بخواند، حتی مأمون گفت: بخوان. گفت: نه می خواهم برای اوّل کسی که می خوانم محضر امام رضا باشد. قصیده را خواند این قصیده همه چیز دارد مجلس ما مربوط به حضرت صدّیقه بوده، شروعِ این قصیده هم آمده87 :«أفاطمَ قُومِی»: یا فاطمه بلند شوید مصیبت فرزندانتان را خودتان بخوانید. شما بخوانید و ما گریه کنیم تا دیگران ببینند مصیبت چیست. «نُجومُ سماوات بِأرض» آنهایی که ستارگان آسمانند پیکرهایشان روی زمین است. هنگامه می کند در این شعر هرچه می خواند حضرت هم حال عجیبی داشتند. دِعبَل چه موقع این أشعار را خوانده؟ بیش از پنجاه سال قبل از تولدِ حضرت بقیةالله، در محضر حضرت امام رضا این شعر را خوانده و در متجاوز از ده کتاب أهل سنّت این أشعار دِعبَل آمده چرا؟ چون مأمون خلیفه بود در محفلِ شیعی نخوانده، رسمی بود پیشِ خلیفه خوانده شد همه شیعه و سنی نقل کرده اند مثلاً کتاب «تهذیب أسماء الرجال»88 مهمترین کتابِ رجالی أهل سنّت است وقتی می رسد به إسم او شعر او را می آورد،
کتابی است که مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی در «الذریعه»89 آورده اند: «مُؤجّجُ الأحزان فی وفاةِ غَریب خراسان» مرحوم حاج آقا بزرگ فرمودند: اینکه بین شیعه معروف است که وقتی نام مبارک حضرت بقیةالله برده می شود بلند می شوند و دست به سرشان می گذارند از این حدیث است و کاری است که امام رضا - علیه السلام- انجام دادند وقتی دِعبَل داشت شعر می خواند. ببینید چه إعتقاداتی شیعه دارند که پنجاه سال قبل از تولدِ حضرت، آیا دعبل همینطوری شعر می گوید؟ وقتی که مصیبتِ همۀ معصومین را خواند رسید به مصیبت حضرت موسی بن جعفر و محلّ دفن حضرت را در شعرش گفت. بعد حضرت فرمودند: دِعبَل می خواهی بیتی هم من به شعرت إضافه کنم : «وَقَبرٌ بِطوسِ یا لَها مِن مُصِیبَةٍ» گفت: آقا من چنین قبری سراغ ندارم و از شما أهل بیت نشنیدم قبری در طوس باشد. فرمودند: این قبرِ من است. وخود حضرت این بیت را إضافه کردند بعد دِعبَل ادامه داد تا رسید به آن چیزی که عقیدۀ شیعه بود و از قبل گفته بودند:
«خُرُوجُ إمامٍ لا مُحالةَ خارجٌ یَقومُ عَلَی اسمِ الله وَالبَرکاتِ»
تا گفت: إمامی می آید که بِلارَیب خروج می کند و به نام و إسم إلهی قیام می کند. أباالصلت آنجا حاضر بود، من این عبارتِ أباالصلت را از کتاب «مُؤجّجُ الأحزان» یادداشت کردم که مرحوم حاج آقا بزرگ آوردند می گوید: قال ابوالصلت: « وَلمّا سَمِعَ الإمام ذلکَ قامَ قائماً عَلی قَدِمَیه»: امام رضا - سلام الله علیه- روی پاها ایستادند«طَأطَأ رَأسَه»: سرِ مبارکشان را آوردند پایین،«وَضَعَ مُنحَنیاً بِه إلی الأرض»: سرشان را کامل بطرف زمین آوردند، «وَ وَضَعَ کفَّهُ الیُمنی عَلی هامَّتِه»: دست مبارکشان را آوردند گذاشتند جلوی سرشان،«وقالَ : اللّهمَّ عجِّل فَرَجَه»، چه مجلسی بوده؟! دِعبَل این أشعار را خوانده قبلش هم چقدر حضرت اشک ریخته اند، که من دیگر آن عبارات را نخواندم، اینجا که رسید دیگر بلند شدند و دست بر سرِ مبارک گذاشتند و دعا کردند برای چیزی که همۀ شیعیان منتظرش هستند :«اللّهمَّ عجّل فَرَجَه وَ سَهِّل مَخرجَه وَانصُرنا بِه نَصراً عَزیزاً»، اینها کلماتی بود که حضرت امام رضا در وقت شعر خواندن دِعبَل خواندند.
پس این سه تا شاهد به نظرتان باشد؛ شاعر اوّل «کُثیِّر عَزَّة»، شاعر دوّم «سیّد حِمیَری» و شاعر سوّم «دِعبَل خُزاعی»، شعرهای اینها در زمان ما در دست مسلمان و کافر موجود است آخرین شعر بیش از پنجاه سال قبل از تولدِ حضرت بقیة الله گفته شده اینها دلالت دارد إعتقادات شیعه ریشه دار است، اگر خدا به حضرت ابراهیم بشارت داده بعدش هم در ألسِنه بوده همۀ اینها را شعراء شنیده بودند اینجا حضرت امام رضا فرمودند: دعبل می دانی این امامی که در شعرت گفتی کیست؟ می شناسی او را؟ گفت: یابن رسول الله در روایات شنیدم إمامی از شما ظهور می کند، من هم آنچه شنیدم در شعر خودم آوردم. معلوم می شود فرهنگش در بین شیعه بود، حضرت فرمودند: بله غیبتش طولانی می شود. پرسید: چه موقع حضرت ظهور می کند؟

این از آن روایات نابی است که کأنّه مجمع أسراری است که حضرت امام رضا فرموده اند. حضرت فرمودند: «إنّما مَثَله مَثَلُ السّاعةلا یُجلّیها لِوَقتِها إلّا هُو ثَقُلَت فِی السّمواتِ وَالأرض»90 مَثَلِ ظهور فرزندِ ما مَثَلِ قیامت است همانطور که قیامت را «لایُجلّیها إلاّ هُو ثَقُلَت فِی السَّمواتِ وَالأرض» و أمرش بر همۀ آسمانها و زمین سنگینی می کند، ظهور أمر ما هم این چنین است. به خیالت نرسد أمر ساده ای است و الآن واقع می شود، چیزی است که دستگاه أنبیاء و اُوصیاء برایش حرف ها زده اند هرچه جلو تر می رویم می فهمیم چی بوده چه دستگاهی بوده؟ ما یک تصوّرِ بچه گانه ای داشتیم الحمدلله که تا این اندازه اش هم متنعّمیم هرچه جلوتر می رویم ریشه دار بودن این حقایق برایمان روشن تر می شود.
حالا که صحبتی شد از آنحضرت یک کلمه هم که حضرت می فرمایند: هر صبح و شام در عزای جدّشان گریه می کنند، عبارتِ حضرت را بخوانیم از ناحیۀ شریفه، همه شنیدید: «فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِي‏ الدُّهُورُ وَ عَاقَنِي عَنْ نُصْرَتِكَ الْمَقْدُورُ»: یا جَدّاه، یا اباعبدالله اگر نشد من در روز عاشوراء آنجا باشم و جانم را فدای تو کنم، «فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً»: هر صبح و شام برایت گریه می کنم، «وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً»: یا جَدّاه اشک برای شما چیه؟ من بجای اشک خون برای شما گریه می کنم، یا جداه چه روزی بود آن روزی که وقتی شد که زن و بچه های شما منتظر بودند شما برگردید و آنها یکبار دیگر پدرشان را ببینند أمّا ذوالجناح صیحه زنان آمد با زینِ واژگون «أسرَعَ فَرَسَکَ شارِداً مُهَمهِماً باکِیاً»‏: ذوالجناح گریه کنان آمد. چطور بخواند انسان این عبارات را؟ «بَرَزنَ مِنَ الخُدُور ناشِراتِ الشُعُور عَلَی الخُدُود لاطِمات وَبِالعَویل باکِیات وَإلی مَصرَعِکَ مُبادِرات» حضرت می فرمایند: این زن و بچّه ها همه یکجا دویدند بطرف قتلگاه.
اللهم خُصّ أنت أوّل ظالم بالعن منّا وابدأ به أوّلاً ثمّ العن الثانی والثالث والرابع اللهم العن یزید خامساً والعن عبیدالله بن زیاد وابن مرجانه و عمربن سعد وشمراً وآل ابی سفیان وآل زیاد وآل مروان إلی یوم القیامة
اللّهم أعط ولیّک فی نفسه و ذریته و شیعته و رعیته وخاصّته وعامّته وعدوّه و جمیع أهل الدنیا ما تقرّ به عینه و تسرّ به نفسه و بلّغه أفضل ما أمّله فی الدنیا والآخرة إنّک علی کل شیئ قدیر وصلّی الله علی محمّد وآله الطیّبین الطاهرین.