بسم الله الرحمن الرحیم
مباحثه اعتباریات
جلسه اول توسط آقای صراف زاده
مرتب شده پستهای وبلاگی است که آقای سوزنچی نوشتند
[اصل امر اعتباری چیست و اعتبار به چه معنا است؟]
[معنای اعتبار]
اصل لغت اعتبار از ماده «ع ب ر» است و لغت قرآنی هم هست و معنای عرفی آن هم نسبتاً واضح است. «عبر» به معنای عبور کردن و از چیزی گذشتن است که اگر به باب افتعال برود یعنی شخص در صدد عبور برمیآید؛ مثل «کسب» که یعنی آن چیز به دستش آمد اما «اکتسب» یعنی خودش رفت در صدد کسب؛ «عبر» یعنی عبور کرد؛ «اعتبر» یعنی در صدد عبور برآمد یعنی با توجه، آگاهانه و با قصد، این عبور را انجام داد؛ این میشود اعتبار به معنای عبرت گرفتن و از چیزی چیز دیگر را دیدن.
این لغت در اصطلاحات مختلف کاربردهای مختلف پیدا کرده است؛ بخاطر معضلی که فعلاً هست که کمبود لفظ در برابر معانی است. علماء در فضاهای علمی وقتی فکر و بحث میکنند، بالوجدان با هزاران حیثیت مواجه هستند، حال آنکه لفظ تا بیاید وضع شود و انس پیدا شود سخت است، لذا از کارهای زیبایی که بشر انجام میداده این بوده که از لفظی که پیش خود داشته و معنای آن حاضر بوده، با قرینه، دهها جور معنا قصد میکند؛ یک مدلول تصوری دارد و با هزار جور قرینه، مقاصد و مدلولهای تصدیقی خودش را افاده میکند. کلمه اعتبار هم لغتش یک چیز بود که علماء در فضاهای مختلف از آن استفادههای مختلف کردهاند. شاید در «نهایة الحکمة» بود که صاحب «المیزان» فرموده بودند که ۵ یا ۶ معنا برای اعتبار هست، آن هم در آن فضای کتاب خودشان.
در فضای بحث ما که بحث معاملات است، وقتی میگوییم اعتبار، به چه معنا است؟ در معاملات، یک عناصری هستند که مابهازای خارجی ندارند. عرف عقلاء، بنا به توضیحی که مرحوم اصفهانی در رساله خودشان آوردهاند، یاد میگیرند و از تکوینیات ادای آنها را درمیآورند؛ مثلاً مقوله «جده» را دیدهاند و میگویند مِلک هم همان است. مثل تشبیه که مثلاً شیر در بیشه را دیده و خصوصیات آن را دیده و ادعا میکند که رجل شجاع هم همان است (با مبنای سومی که در استعاره بود که نه مجاز لفظی و نه مجاز عقلی به معنای اول سکاکی بلکه معنای دوم مجاز عقلی که مرحوم صاحب وقایه فرمودند)؛ بر این مبنا، الآن در اینجا دارد یک نحو اعتبار صورت میگیرد.
در کتاب اصول فلسفه هم مرحوم طباطبایی یک مقاله راجع به اعتباریات دارند و یکی هم رساله اعتباریات دارند که اگر کسی بخواهد حرف آقای طباطبایی را ببیند در چند جا باید نگاه کند: یکی در رساله اعتباریات که دارند در دو مقاله که در کتاب رسائل سبعهشان چاپ شده با عنوان مقالة فی الاعتباریات در دو مقاله که در تبریز نوشتهاند، یکی اعتباریاتی که در نهایه دارند، یکی اعتباریاتی که در اصول فلسفه دارند، یکی هم اعتباریاتی که (شاید در چند جا) لااقل یک جا در المیزان مطرح میکنند. در مقاله اصول فلسفه از همین شعر و تشبیه و استعاره شروع میکنند که اعتباریات را توضیح دهند که دور نیست که مقتبس از فرمایش استادشان، مرحوم اصفهانی باشد.
الآن که میگوییم اعتبار یعنی عقلاء، یک امر حقوقی را به یک امر مقولی تشبیه میکنند. وقتی میخواهد بگوید این باغ مال تو است میگوید همانگونه که این کتاب در دامان تو و مال تو است (جده مقولی) کأنه این باغ هم مال تو است و در دامانت گذاشتهای. آیا این اعتبار به انشاء و لفظ و … نیاز دارد یا نه؟
[منشأ اعتبار و مبنا برای تشبیه چیست؟]
آقای طباطبایی این را جواب میدهند و میگویند یکی از منشأهای اعتبار، نیاز است. البته رابطهای وجود دارد بین افعال و اشیائی با رفع حوائج؛ یعنی هر چیزی نمیتواند هر چیزی را رفع حاجت کند؛ مثلاً آب است که تشنگی را میبرد نه نان؛ رابطهای است بین اشیاء با آن حاجتی که ما داریم. من اگر میخواهم اعتبار کنم (اعتبارِ صحیح، فرض نیست چون فرض به درد من نمیخورد)، اول باید درک کنم که چه چیزی میتواند چه چیزی را بیاورد. وقتی رابطه نفس الامری تکوینی را درک کردم آنوقت میآیم در این فضا، متفرع بر این رابطه، یک اعتباراتی میکنم برای آن چیزی که میتواند رفع نیاز من کند.
ما یک نیازهایی داریم که به سراغ آن نیازها میرویم. میبینیم که مثلاً باید آب بخوریم و سایر اغراض و نیازهایی که داریم باید برطرف کنیم و یکی از راههایی که خودمان را به حوائجمان برسانیم و نیازمان را برطرف کنیم این است که این اعتبارات را انجام دهیم. مثلاً دیدهایم وقتی که کسی میخواهد از دیگری طلب تکوینی کند او را میگیرد و به جلو میکِشد. طلب، خواستن است. شما وقتی میخواهید یک چیزی را با دست بگیرید و جلو بکشید آن را تکویناً طلب کردهاید (طلبتَه تکویناً). حال میخواهم که دیگری انجام دهد و میخواهم ادای این گرفتن و آوردن را دربیاورم، به وسیله انشاءِ امر، کاری میکنم کأنه شما را گرفتهام و سراغ این کار آوردهام که این کار را انجام دهید.
[در ما نحن فیه،] مشبهٌ به، مقوله است، فلذا ایشان هم تکرار میکنند که هیچ اعتباری نیست مگر آنکه تکیه بر واقعیات دارد. ولو این جمله دو-سه جور معنا میشود. پس مشبهٌ به، در اینجا مقوله است و الآن ما یک جده مقولی داریم. هر چند مناقشه در مثال میشود کرد، اما مثلاً برای واجد تکوینی، در جایی که کتاب غصبی است به لحاظ حقوقی، اما واجد است تکوینیاً و در دامن او است ولو غصبی باشد؛ مقوله خارجی این است که الآن در دامن او گذاشته شده است و او ذوالید است. این میشود مقوله. جده مقولی یک آثاری دارد و کسی که کتاب در دامنش است محل سلطه او است و دیگری نمیتواند بیاید و از او بگیرد، ما یک چنین کاری را مثلاً برای باغ هم میخواهیم انجام دهیم و میخواهیم بگوییم مثل اینکه وقتی کتاب در دامن من است سلطه دارم مقولیاً، همینجور سلطه را بر باغ داشته باشم و دیگری نیاید در آن تصرف کند.
[اما سؤالی که پیش میآید این است که این اعتبار، آیا چیزی را در خارج ایجاد میکند یا نه؟ چه کسی این اعتبار را انجام میدهد و چگونه آثار بر آن بار میشود؟]
شما میگویید انشاء یعنی «اثبات المعنی باللفظ فی نفس الامر». [گفته میشود] وجود که دو جور بیشتر نیست: یا وجود عینی است یا ذهنی. شما میخواهید با انشاء چه چیزی را موجود کنید؟ آیا میخواهید یک چیز ذهنی موجود کنید یا یک چیز عینی؟ چیزهای ذهنی که موجود هست و چیزهای عینی هم همینطور. شما که خالق نیستید. شما وقتی اعتبار ملکیت میکنید کجا میخواهید چیزی را موجود کنید؟ در چه ظرفی؟ ظرف عین یا ظرف ذهن؟ ظرف عین که دست شما نیست و در ظرف ذهن هم شما میتوانید اعتبار کنید ولی معتبَر که موجود نمیشود به وجودی ورای این وجود ذهنیش. اعتبارِ شما، فعلِ ذهنی است.
اولاً میدانیم اعتبارش اعتباری نیست و نفس اعتبار کار ذهن است و اعتباری نیست. معتبَر است که اعتباری است. معتبَر که اعتباری است موجود است به وجود ذهنی یا خارجی؟ [اگر گفته شود به وجود ذهنی، گفته میشود:] به وجود کدام ذهن؟ میدانید که اذهان عقلاء، اذهان جداجدا هستند و ذهن شما ذهن من نیست. اینکه بگویید ملکیت موجود است به وجود اعتباری یعنی به شخص اعتبار ذهن شما یا شخص اعتبار ذهن من؟ مجموع [هم] که وجودی ندارند و بالفعل همان شخص اذهانند. بحث مهمی است؛ یعنی علی ای حال ما میدانیم عقلاء، (به تعبیر یکی دیگر از آقایان) بین الاذهانی یک چیزی دارند که همه آن را میپذیرند و همه به سراغ آن میروند. آن چیز چیست؟ یعنی همه فرضهای جدا دارند؟ یعنی ملکیت مثل این میماند که 5 نفر فرض میکنند یک شکل مربعی را. چطور به هم انتقال میدهند که چه چیزی فرض کردهایم؟ در ما نحن فیه اعتباری که عقلاء انجام میدهند یک چیزی است که بین الاذهان موجود است و بند به یک ذهن خاص نیست و بند به اعتبار شخصی نیست. به عبارت دیگر خود ملکیت را اولاً به عنوان یک عنصرِ اعتباریِ نوعی درک میکند؛ ممکن نیست کسی بگوید من این کتاب را ملک شما کردم قبل از اینکه درک کرده باشد که ملکیت چیست؛ نه ملکیت مقولی که آن را میدانسته بلکه ملکیت حقوقی را فهمیده باشد؛ یعنی ملکیت حقوقیای را که عقلاء اعتبار کردهاند، درک کرده و میگوید حالا میخواهم آن مطلبی را که میدانیم [فردی از آن را ایجاد کند]. اما آن ملکیت را که عنصر حقوقی است خود آن مفهوم، مفهومی فرضی است؟ یا مفهومی است درکی؟ (کلی ملکیت)
فیالجمله چون مباحث اعتبار هم خودش یک جور طبایع است و سرایت دادن طبایع و انشاء طبایع و یک نفس الامریتی دارد. نمیتوانیم بگوییم ملکیت یک چیزی است که همه ذهنها اعتبار میکنند. خود ملکیت اعتباری هم چون ناشی بر آن روابط است و یک نفس الامریتی دارد، عقلا به آن موطن اعتبار میرسند و اینطور نیست که بگوییم فرض میگیرند. اینها دو جور چیز نفس الامری است؛ فرض هم یک جور خودش در فضای نفس الامریات است، اما اعتبار گویا فرق میکند. اعتبار مثل این است که زمینهاش فراهم است.
یکی از اعتباریات، مسائل یک علم واحد است که میگویید 50تا مسأله، اینها علم نحو است. اما واقعیتش این است که وقتی موضوع یک علمی را فرض میگیرید، بخواهید یا نخواهید، این موضوع، یک رابطه نفس الامری با یک احکامی دارد. یعنی شما فقط میتوانید بگویید که ما کشف کردیم که این مسأله، مسألهی این علم بود. این رابطه بود و ما آن را کشف کردیم. وقتی روابط، نفس الامری است، آن اعتباری هم که روی آن سوار میشود یک نحو درک آن واقعیت است. بله، وقتی میخواهد آب و رنگش بدهد و لفظ کم دارد، تشبیه میکند. [اما توجه داریم که] انسان، ارتکازیاتی مثلاً از ملکیت دارد، که عناصر حقوقی همهاش اینجور است، یا زوجیت، شما میگویید که با لفظ که کاری نشد و اذهان عقلاء اعتبار کردند زوجیت را. از آن طرف میگویید که اگر زنا باشد چه دستگاهی در ملکوت دارد و چه آثاری. ارتکاز این است که این چیزی نیست که صرفاً عقلاء اعتبار کردهاند و فردا هم خلافش. این چطور میشود؟ برای ملکیت هم وقتی مال غصبی میخوری، اگر خبر هم نداشته باشی، دلت سیاه شد. خب، اگر اعتبار است، مالی که میخوری، میخواهد حلال باشد یا حرام! این خیلی جفت و جور نمیشود. لذاست که در جمع کردن مسائل حقوقی و این مطلبِ حق که عناصر حقوقی اعتباریند و انسان میبیند این را، با آن ارتکازیاتی که دارد، اینها را چطور باید با هم جمع کند.
آنچه که من گمانم بود این بود که ذهن ما با بحث نفس الامر دمساز است؛ آن را دور فرض نگیریم که یک جایی است که عالَم نفس الامر است. البته بعد از مرحوم آقای طباطبایی یک بحثهایی پیش آمده، اما این از همان بحثهایی بود که مثل علامهای [علامه حلی] در همین مسأله نفس الامر از خواجه سؤال کردند، و بعد هم شاگردی مثل علامه فرمودند سألته فلم یأت بشیء مقنع. خوب، همین بحثها بود و آن کیشی که ظاهراً استاد علامه بود، که او را به عنوان یک سنی شافعی تعریف کرده بود و گفته بود که لم أجد فی اهل السنة اکثر انصافاً منه؛ یعنی خیلی منصف بود و بین همه، علامه حلی از او تجلیل میکند. ایشان یک توضیح نقدی بسیار قوی و خوب دارد بر رساله خواجه در نفس الامر، که تحقیقی است که بحث را واقعاً یک غلت داده و در آخر کار هم اظهار عجز میکند؛ یعنی مطلب را حل نکرده، اما قطعاً به فضای بحث یک غلت داده و رساله خوبی است و چاپ هم شده در ضمن مجموعه مؤلفات شیخ محمد کیشی. این بحث قبلاً هم بوده است و بعداً هم با بعض برخوردهای اعاظم این فنون، فراموش شده است. برخورد اینگونه، فراموشی میآورد و فضای بحث نباید از حال تحقیق و فهم بیرون برود. [پیش از ورود به بحث اعتباریات، به مناسبت، در خصوص نفس الامر و اینکه آیا اوسع است از وجود یا نه و فقط به اتساع ذهن است، مطالبی ذکر میشود:]
قبلاً در مباحث علمی، منطق ارسطویی تدوین شده است، بیش از دو هزار سال؛ بر مبنای استحاله تناقض و دو ارزشی بودن و درست هم هست در محدوده خودش. آیا این منطق متفکل همه جوانب منطق و شناخت هست؟ آیا واقعیت مساوق با وجود است (وجودی که در مقابل عدم است) یا واقعیت اوسع از وجود است؟