بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«السلام علی مولینا امیرالمومنین و امام متقین قائد الغر المحجلین و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
استاد و مقتدای بزرگوارم! حوادث ناگوار پی درپی برای اسلام از یک طرف، و
روشن بینیها و اقدامات مثبت و منفی به موقع و صحیح آن استاد بزرگوار از
طرف دیگر، موجب شده که روز به روز جدیتر و با خلوص و صمیمیت بیشتر آرزو
کنم و از خداوند متعال مصلحت نمایم که وجود مبارک آن رهبر عظیم الشأن را
برای همه مسلمانان مستدام بدارد، اللهم آمین. خدا را گواه میگیرم که کمتر
اتفاق میافتد که در حال یا مقام و موقف دعایی این وظیفه را فراموش کنم و
امیدوارم که مشمول دعوایت خیریه شما بوده باشم.
در حدود دو سال پیش از اروپا عریضهای تقدیم داشتم و مایلم بدانم رسیده یا
خیر. در اینجا جریانهای پیچیده و گمراه کنندهای وجود دارد که توجه و
آگاهی حضرتعالی ضرورت دارد:
اول اینکه شاید به قدر کافی مستحضر باشید که نفوذ افکار مارکسیستی تا برخی
محافل مذهبی و در میان بعضی از دوستانی که انتظار نمیرفت، پیشروی کرده
لااقل در حدی که با هرگونه موضعگیری فکری در برابر آنها استناد اینکه فعلا
صلاح نیست، مبارزه میشود و حتما به هر وسیله هست باید نظر حضرتعالی وسیله
بیت محترم به افرادی که واقعا از این جهت در اشتباهند ابلاغ شود.
جریان دوم جریان به اصطلاح گروه مسمی به «مجاهدین» است. اینها در ابتدا یک
گروه سیاسی بودند ولی تدریجا به صورت یک انشعاب مذهبی دارند در میآیند،
درست مانند خوارج که در ابتدا حرکتشان یک حرکت سیاسی بود، بعد به صورت یک
مذهب با یک سلسله اصول و فروع درآمدند. کوچکترین بدعت اینها این است که
به قول خودشان به «خودکفایی» رسیدهاند
و هر مقام روحانی و مرجع دینی را نفی میکنند. از همین جا میتوان تا آخر
خواند. دیگر اینکه در عین اظهار وفاداری به اسلام، کارل مارکس لااقل در حد
امام جعفر صادق علیه السلام نزد اینها مقدس و محترم است. البته اینها
آنهایی هستند که بر مسلک سابق خود باقی هستند. آنها که اعلام تغییر موضع
کردند تکلیفشان روشن است. بنده هم اطلاعاتم دربارهی آنها مع الواسطه است،
ولی افراد متدین و فهیمی که سالها با آنها هم زندان بودهاند ؛هستند و
من معتقدم حضرتعالی از آنهانه فقط از یک نفر آنها- جدا جدا بخواهید نظریات
خود و مشهودات خود را بنویسند و خدمتتان ارسال دارند؛ وعجب این است که
هنوز هستند برخی از دوستان ما و ارادتمندان شما که کارهای اینها را توجیه و
تأویل میکنند.
مسأله سوم مسأله روحانیت است. من خود از منتقدین روحانیت بوده و هستم اما
اعتراف به مزایایش و با اعتقاد به لزوم حفظ و نگهداریاش و در همان حال
اصلاحش. ولی جریان غیر قابل انکار این است که تنها موضوعی که گروههای
مختلف از مقامات دولتی گرفته تا کمونیستها و «منافقین خلق» و برخی
جمعیتهای به ظاهر مذهبی مثل شریعتیها در ان وحدت نظر دارند کوبیدن روحانیت
از اساس و برداشتن این سدها از میان است، البته هر دستهای به منظوری؛ یکی
به منظور ایجاد یک روحانیت فرمایشی به شکل اهل تسنن که مطیع دولتها باشد،
و دیگری به منظور از میان بر داشتن دین، و سوم چهارم به منظور تصاحب یک
قدرت مردمی که دین است و آن را بر وفق مراد تفسیر کردن. در این مقام باید
اظهار تاسف کنم که برخی دوستان ما طلاب جوان و جوانان دانش آموز و دانشجو
را بر بغض کینه روحانین به استثنای شخص حضرتعالی پرورش میدهند و این برای
اسلام و روحانیت عاقبت بسیار وخیمی دارد. خوب است حضرتعالی به بیت محترم
دستور فرمایید از این جهت درباره دوستان و ارادتمندان تحقیق کامل بفرمایند و
به کسانی که چنین روشی دارند تذکراتی داده شود.
چهارم مسأله شریعتیهاست. در نامه قبل معروض شدم که پس از مذاکره با بعضی ؛
مشترک قرار بر این شد که بنده دیگر درباره مسائلی که که به شخص او مربوط
میشود، از قبیل صداقت داشتن و صداقت نداشتن از قبیل التزامات عملی سخن
نگویم ولی انحرافاتی راکه در نوشتههای او هست به صورت خیرخواهانه و نه
خصمانه تذکر دهم؛ وای اخیرا میبینم گروهی که علاقه وعقیده درست به اسلام
ندارند و گرایشی انحرافی دارند با دسته بندیهای وسیعی در صدد این هستند که
از او بتی بسازند که هیچ روحانی جرات اظهار نظر در گفتههای او را نداشته
باشد. این بزنامه در مراسم چهلم او در مشهد- متا سفانه با حضور دوستان خوب
ما- و بیشتر در ماه مبارک رمضان در مسجد قبا اجرا شد تحت عنوان اینکه بعد
از سید جمال واقبال- این شخص رنسانس اسلامی به وجود آورده و اسلام را نو
کرده و خرافات را دور ریخته و همه باید به افکار او بچسبد؛ ولی با عکس
العمل شدید گروهی دیگر مواجه شد و بعلاوه {با} هوشیاری و حسن امام جماعت
مسجد که متوجه شد تؤطئه علیه روحانیت بوده در شبهای آخر فی الجمله اصلاح
شد.
عجبا! میخواهند با اندیشههایی که چکیدهی افکار ماسینیون مستشار وزارت
مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلغان مسیحی در مصر و افکار
گورویچ یهودی ماتریالیست و اندیشههای ژان پل سارتر اگیستانسیالیست ضد خدا
وعقاید دورکهایم جامعه شناس ضد مذهب است، اسلام بسازند، پس و علی السلام
السلام.
به خدا اگر روزی مصلحت اقتضا کند که اندیشههای این شخص حلاجی شود و
ریشههایش بدست آید و با اندیشههای اصیل اسلامی مقایسه شود صدها مطلب بدست
میآید که بر ضد اصول اسلامی است و بعلاوه بی پایگی آنها روشن میشود. من
هنوز نمیدانم فعلا چنین وظیفهای دارم یا ندارم؛ ولی با اینکه میبینم
چنین بت سازی میشود، فکر میکنم که تعهد درباره این شخص دارم دیگر ملغی
است، در عین حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت میباشم. کوچکترین گناه این
مرد بدنام کردن روحانیت است. او همکاری روحانیت با دستگاههای ظلم و زور
علیه توده مردم را به صورت یک اصل کلی اجتماعی در آورد، مدعی شد ملک و مالک
و ملا و به تغییر دیگر تبغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد
داشتهاند. این اصل معروف مارکس را که دین ودولت و سرمایه سه عامل همکار
بر ضد خلقند و سه عامل از خود بیگانگی بشرند به صد زبان پیاده کرد، منتها
به جای دین، روحانیت را گذاشت؛ نتیجهاش این شد که جوان امروز به اهل علم
به چشم بدتری از افسران امنیتی نگاه میکند و خدا میداند که اگر خداوند از
باب « و یمکرون و یکمر الله خیر الما کرین» در کمین او نبود او در ماموریت
خارجش چه به سر روحانیت و اسلام میآورد. تبلیغاتی در اروپا و آمریکا له
او از زهد و ورع و پارسایی تا خدمت به خلق و فداکاری و جهاد در راه خدا و
پاکباختگی در راه حق شده است و بسیار روشن است که دستهای مرموزی در کار
بوده و دوستان خوب شما در اروپا و آمریکا اغفال شدهاند. من لازم میدانم
که حضرتعالی گاهی برخی افرادبصیر را ولو به طور خفا به اروپا و آمریکا
بفرستید، جریانها را از نزدیک ببینید و گزارش دهند که به عقیده بعضی از
دوستانتان در آنجا پارهای از حقایق از حضرتعالی کتمان میشود. گروهی
چهارگانه فوق با من به حساب اینکه تا اندازهای اهل فکر و نظر و بیان و قلم
هستم به شدت مبارزه میکنند، شایعه به رایم میسازند، جعل و افترا
میبندند به طوری که خود را مصداق آن شعر فارسی میبینم که محقق اعظم خواجه
نصیرالدین طوسی در آخر شرح اسارات به عنوان زبان حال خود آورده است:
به گردا گرد خود چندان که بینم / بلا انگشتـــــری و من نگـــــینم
ولی به لطف و عنایت پروردگار و توجهات اولیاء دین هراسی به خود راه نخواهم
داد، این مقدار بَثّ شکوی را جز به مثل حضرتعالی که استاد عالیقدر و به جای
پدرم هستید نمیکنم. من الان مرکز ثقل حملات این گروه هستم، اگر بفرمایید
ایستادگی کن ایستادگی میکنم؛ اگر بفرمایید مصلحت نیست، خود را کنار
میکشم.
بار دیگر تکرار میکنم من جدا از خداوند متعال طول عمر برای شما میخواهم و
فوق العاده نگرانم که اگر خدای ناخواسته پای حضرتعالی که تنها شخصیتی
هستید که همه این گروهها از او حساب میبرند از میان برود اوضاع فوق
العاده ناراحت کنندهای خواهد بود. ای بسا که گروههای منحرف منتحل، مقاصد
شوم و مسلکهای مختلف روشن و روشنتر بفرمایید و حتی لازم است به بعضی
دوستان به طور خصوصی تذکراتی بدهید. شنیدم به یکی از دوستان مشهد که اخیرا
به نجف مشرف شده است تذکرات مفیدی دادهاید و دورادور اطلاع دارم که موثر
بوده است و در روش ایشان که اخیرا خیلی خطرناک شده بود موثر واقع شده و
الحمدلله.
خوب است اطلاع داشته باشید که در ماههای آخر عمر شریعتی بنده مکرر وسیله
اشخاص مختلف به او پیغام دادم که در نوشتههای تو مطالبی هست بر ضد اسلام
ولازم است اصلاح شود، من حاضرم در حضور جمعی صاحبنظر و یا تنها، به تو ثابت
میکنم، اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت نه به نام من اصلاح کن
و شأن تو بالا هم خواهد رفت والا مجبورم از تو صریحا و مستدل انتقاد کنم و
به رایت گران تمام خواهد شد. آخرین شخصی که از طرف او نزد من آمد، اظهار
داشت که او حاضر است اختیار بدهد به آقای محمدتقی جعفری و آقای محمدرضا
حکیمی که از آثارش انتقاد کنند و در نهایت امر تو صحّه بگذاری، من گفتم
بسیار خوب ولی به شرط این که کتبا بنویسید. مقارن با حرکتش به خارج اطلاع
پیدا کردم که تنها به آقای حکیمی نوشته که شما مجازی نوشتههای مرا نقد
کنی. در اروپا خبر موثق این بود که گفته بود تا یک سال کاری نخواهم کرد جز
اصلاح نوشتههای خودم و یکی از دوستان نزدیک حضرتعالی نقل کرد که به او
گفته بود منتظرم فلانی به اروپا بیاید، راجع به اصلاح کتابهایم با او
مشورت کنم، و البته من این جهت را تحسین کردم و دلیل حسن نیت او و سوء نیت
اطرافیانش در ایران گرفتم. روی این حساب میبایست از نشر آثارش قبل از
اصلاح و تجدید نظر لااقل وسیله آقای حکیمی که کتبا به او اجازه داده است
جلوگیری شود؛ ولی افرادی که اخیرا تصمیم گرفتهاند او را مظهر رنسانس
اسلامی قرار دهند و راه برای اظهار نظرهای خود در اصول و فروع اسلام باز
کنند در شعاع وسیعی به نشر و تکثیر همه آثار او پرداختهاند. بنده فکر
میکنم اگر صلاح میدانید به برخی از ارادتمندان خودتان در اروپا و آمریکا
که ضمنا ناشر آثار و افکار او هستند یادآوری فرمائید که قبل از انجام
اصلاحات وسیله آقای حکیمی یا گروهی خودتان تعیین می فرمائید از نشر آثارش
جلوگیری شود و اگر هم صلاح نمیدانید که در کار او مستقیما دخالتی فرمائید
راه دیگری باید اندیشید.
بسیار خوب است و برای شناختن ماهیت این شخص لازم است که حضرتعالی مجموعه
مقالات او را در کیهان که یک سال و نیم پیش چاپ شد شخصا مطالعه فرمائید.
این مقالات دو قسمت داشت: یک قسمت ضد مارکسیسم است که مقالات خوبی بود
درباره ملیت ایرانی(و مستقلا ماشین شده و در حقیقت فلسفهای بود برای ملیت
ایرانی و قطعا تا کنون احدی از ملیت ایرانی به این خوبی و مستند به یک
فلسفه امروزپسند دفاع نکرده است. شایسته است نام آن را«فلسفه رستاخیز»
بگذاریم. خلاصه این مقالات که یک کتاب میشود، این بود که ملاک ملیت، خون و
نژاد که امروز محکوم است نیست، ملاک ملیت فرهنگ است و فرهنگ به حکم اینکه
زاده تاریخ است نه چیز دیگر، در ملتهای مختلف، مختلف است؛ فرهنگ هر قوم
فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم که فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است؛ ما
ایرانیان فرهنگ دو هزار و پانصد ساله داریم که ملاک شخصیت وجودی ما و من
واقعی ما و خویشتن اصلی ماست، در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما را
از خود واقعی ما بیگانه کند ولی در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما
را از خود واقعی ما بیگانه کند ولی ما هر نوبت به خود آمدیم و به خود واقعی
خود بازگشتیم، آن سه جریان عبارت بود از حمله اسکندر، حمله عرب، حمله
مغول، در این میان بیش از همه درباره حمله عرب بحث کرده و نهضت شعوبیگری را
تقدیس کرده است، آنگاه گفته اسلام برای ما ایدئولوژی است و نه فرهنگ؛
اسلام نیامده که فرهنگ ما را عوض و فرهنگ واحدی به وجود آورد، بلکه تعدد
فرهنگها را به رسمیت میشناسد همان طوریکه که تعدد نژادی را یک واقعیت
میداند؛ آیه کریمه«اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اُنثی وَ جَعَلناکُم
شُعوباً وَ قَبائِلَ…» ناظر به این است که اختلافات نژادی و اختلافات
فرهنگی که اولی ساخته طبیعت است و دومی تاریخ، باید به جای خود محفوظ
باشد.ادعا کرده است که ایدئولوژی ما روی فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما
روی ایدوئولوژی ما، لهذا ایرانیت اسلامی شده است و اسلام ما اسلام ایرانی
شده است.
با این بیان عملا و ضمنا- نه صریحا فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامی را
انکار کرده است و صریحا شخصیتهایی نظیر بوعلی و ابوریحان و خواجه
نصیرالدین و ملاصدار را وابسته به فرهنگ ایرانی دانسته است؛ یعنی فرهنگ
اینها ادامه فرهنگ ایرانی است، این مقالات بسیار خواندنی است؛ در انتساب
آنها به او شکی نیست، به بعضیها مثل آقای خامنهای و آقای بهشتی گفته مال
من است، ولی مدعی شده که من اینها را چندین سال پیش نوشتهام و اینها را
پیدا کرده و چاپ کردهاند؛ در صورتی که دلائل به قدر کافی هست که مقالات،
جدید است. به هر حال مطالعه حضرتعالی بسیار مفید است.
این روزها سوال و جوابی ار حضرتعالی مورخه شعبان 97 منتشر شد که اثر بسیار
مطلوبی از نظر انحرافات منتحلین داشت و عجب این است که شایع کردهاند این
سوال و جواب به وسیله فلانی تهیه شده است. به آنها گفتم شما با این اتهام،
به آقا اهانت میکنید، گویی ایشان از خود رأی ندارند و تابع رأی مثل منی
هستند.
خبر عجیب دیگر این است که اخیرا آزادی غیر مترقبهای به دسته جایت مختلف
مخصوصا دسته جایت سیاسی داده شده است. البته نسبت به روحانیین به مقیاس
بسیار کمتری داده شده، ممنوعیتهای آنها غالبا به حال خود باقی است. این
تبعیض نیز سوال انگیز است.
خدمت آقازادگان عظام دامت برکاتهم عرض سلام این بنده را ابلاغ فرمایید.
والسلام علیکم و رحمه الله و نلتمس منک و الدّعاء.*
——————————————————————
*-به نقل از کتاب «سیری در زندگانی استاد مطهری»، انتشارات صدرا