پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ صفاءالدین تبرائیان طی یادداشتی که به صورت اختصاصی در اختیار پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار داده به واکاوی دیدار تاریخی امام خمینی و آیتالله حکیم و نیز همراهی زعیم حوزه نجف با انقلاب اسلامی و مخالفت وی با رژیم پهلوی پرداخته است.
صفاءالدین تبرائیان که مطالعات دقیقی در رابطه با زمانه و زندگی آیتالله حکیم داشته، کتابی با عنوان "احیاگر حوزه نجف" نیز در همین رابطه نگاشته است که این کتاب توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است. علاوه بر این تبرائیان مطالعات گستردهای در رابطه با مراجع، روحانیت و علمای مبارز داشته و در همین رابطه کتاب "نهاد مرجعیت شیعه در 200 سال اخیر" را به رشته تحریر درآورده است. وی همچنین تحقیقات گستردهای را در خصوص مرجعیت به مثابه یک نهاد و اندیشه سیاسی و مواضع علمای طراز اول انجام داده و آثار ارزشمندی از او تاکنون به زیور طبع آراسته شدهاست.
آنچه در ادامه میخوانید یادداشت دکتر صفاءالدین تبرائیان، پژوهشگر و محقق تاریخ معاصر ایران، عراق و منطقه و نویسنده کتاب "احیاگر حوزه نجف" است.
پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی بزرگترین واقعهای است که پس از ظهور دین مبین اسلام در ایرانزمین رخ داده، انقلابی که راهبری آن را مرجعی جامعالشرایط و فقیهی بیبدیل عهدهدار بود. امام خمینی رژیم ریشهدار و کهنسال 2500 ساله شاهنشاهی را منقرض و نظام جمهوریت مبتنی بر اسلام را تکوین بخشید و مردسالاری دینی را نهادینه کرد. در این میان، علاوه بر همراهی مردم ایران با حضرت امام، بسیاری از علما و مراجع ایران و نجف نیز همراهی خود را با نهضت اعلام کردند.
متأسفانه در برخی واگویهها و آثاری که به ویژه در سالهای اخیر گفته و منتشر شدهاست موضوع دو قطبی حوزه نجف- حوزه قم ملاحظه میشود که کار خلاف واقع، ناپسند و اقدام غیر عقلایی و مشکوکی است. در حوزه نجف روحانیانی مانند شهید صدر اول را میبینیم که در 20 سالگی مدرس کفایه است، در 24 سالگی کتاب فلسفه ما و در 26 سالگی کتاب اقتصاد ما و ... را مینویسد و اقدامات عجیب دیگر را صورت میدهد که باعث شده امام خمینی از او به "مغز متفکر اسلامی" یاد کند و در شهادتش برای اولین و آخرین بار سه روز عزای عمومی اعلام کند؛ و ایضاً در حوزه قم نیز متفکران بزرگ و نامدار کم پرورش پیدا نکردهاند.
اما بعضا گروهی با ارائه تفاسیری به دنبال نمایش رابطه دوقطبی در حوزه قم و نجف و مشخصا آیتالله سیدمحسن حکیم و آیتالله خمینی هستند و اغلب به ملاقات تاریخی مرجعین علمین، سیدین خمینی و حکیم اعلیالله مقامهما استناد میکنند؛ ماجرایی که برداشتهای ناصواب و ناروایی را در پی داشته است و حقیر در جلد دوم اثر "احیاگر حوزه نجف"، به نقل چهار روایت از این دیدار پرحاشیه پرداختهام که ذیلا به آنها اشاره میشود.
بررسی چهار روایت از دیدار آیتالله حکیم و امام خمینی
[1] یادماندههای آیتالله سیدهاشم رسولی محلاتی که اظهار میدارد به رغم این که حضرت حکیم روز دوم و بعد از دیگر مراجع به ملاقات امام آمد اما در مقام بازدید امام فرمود اول باید به ملاقات حضرت حکیم برویم. در این خاطرهگویی، امام به حضرت حکیم فرمود: شما الآن پرچمدار شیعه هستید و یک مقام حساسی دارید و ... که بحث به جنگ و صلح حسنین (علیهماالسلام)، قیام حضرت سیدالشهداء (ع) و صلح حضرت مجتبی (ع)، کشیده شد و این ماجرا با مطایبه مرحوم آشیخ نصرالله خلخالی خاتمه یافت. (نک: خاطرات آیتالله سیدهاشم رسولی محلاتی، صص 93-94)
[2] پرده دیگری از این ملاقات توسط حجتالاسلام شیخ نصرالله خلخالی نقل شده که به آگاهی اطلاعات داخلی ساواک رسیده و در «سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک» ج9، صص 278-280 آورده شده و مؤلف "نهضت امام خمینی" در ج2، صص 151-152 همین روایت را در اثرش نقل میکند. حسب این واگویه مبسوط امام به حضرت حکیم میفرماید: اگر امام حسن (ع) به اندازه شما مرید داشت قیام میکرد... شما در تمام ممالک اسلامی مقلد و مرید دارید که یکی از آنها خود من میباشم، شما بیفتید جلو و من و همه عقب شما تبعیت میکنیم.
[3] روایت سوم برگرفته از خاطرات حجتالاسلام سیدعلیاکبر محتشمیپور و البته جامعترین روایت است. او هرچند در این دیدار حضور نداشته لیک چنانچه به حقیر اظهار داشت مطالب منقول مأخوذ از آیتالله سیدمصطفی خمینی است. آقازاده امام هرچند در این مجلس حاضر نبود اما آنچه را برای محتشمیپور بیان کرده به نقل از والد است و از این لحاظ بسی حائز اهمیت است. در این روایت امام به حضرت حکیم میفرماید: صحبت و نظر حضرت عالی مؤثر است و خیلی هم مؤثر است و ما اثراتش را در این مدت دیدهایم. اگر امام مجتبی(ع) به اندازه شما طرفدار و مرید داشت هیچگاه صلح نمیکرد و سکوت نمیکرد. شما خیلی طرفدار و مرید دارید و اگر قیام و حرکتی بکنید همه از شما تبعیت میکنند... شما حرکت و قیام بکنید اولین کسی که به دنبال شما راه میافتد من هستم. من از شما تبعیت میکنم و دنبال شما حرکت میکنم. (خاطرات سیدعلیاکبر محتشمیپور، صص486-489) و این گفتوگو با لبخند و تشکر حضرت حکیم از میهمانش پایان مییابد.
[4] روایتگر آخرین پرده این ملاقات، حجتالاسلام شیخمحمد سمامی است که هم اکنون در دفتر مرجع عظیمالشان حضرت آیتاللهالعظمی سیستانی در قم مشغول به کار است. به گفته سمامی ملاقات بعد از نماز مغرب و عشاء دوشنبه 22 جمادیالثانی 1385/ق/26مهر1344 در بیرونی بیت زعیم عالیقدر حضرت آیتالله العظمی حکیم انجام گرفت. در این ملاقات حضرت حکیم در پاسخ به سخنان امام مبنی بر ضرورت قیام بر علیه رژیم محمدرضا پهلوی به ضرورت احتیاط در رویارویی اشاره میکنند و برخی تحفظات مردم در وقایع اخیر تاریخ سیاسی معاصر عراق و به طور مشخص "ثوره العشرین" را بیان میدارد و بر عدم ریخته شدن یک قطره خون از بینی کسی تأکید میکند. در همه این روایتها حضرت امام به قیام امامحسین(ع) و تأثیر جاودانه آن در تاریخ اشاره میفرمایند و حضرت حکیم به صلح امامحسن(ع) و نرمش تاریخی از ایشان تأکید میکنند. (احیاگر حوزه نجف، ج2، صص 186-188)
ما شاهد مواجهه کلامی دو مرجع، یکی باورمند به لزوم مبارزه با حکومت پهلوی دوم و دیگری متلزم به مشی اصلاحگرایانه و نه خدای ناکرده مدافع حکومت پهلوی و این که ایشان شاه را تأیید کند هستیم. توجه به نقل قول یکی از تلامیذ مهذب و برجسته حضرت امام در این باره نیز رافع بسیاری تردیدها و ابهامات است. در این دیدار امام به سید حکیم فرمودند: «شما... مرجع عام مسلمین هستید. مقلدانی در ایران دارید، در سایر کشورها دارید و به برکت مرجعیت قدرت دارید» و از ایشان درخواست میکنند سکوت پیشه نکنند و حضرت حکیم: «با یک لطافت خاصی فرمود که من در این امور از جدّم امامحسن(ع) پیروی میکنم: که اشاره به این که مرحوم آقای حکیم از سادات طباطبائی حسنی بود... نظر مرحوم آقای حکیم این بود که ما هم حکومتهای فعلی ایران و عراق را بهتر از معاویه نمیدانیم لکن مصلحتمان این است که از در جنگ وارد نشویم.» (بیست و پنج سال در کنار امام راحل (قدس سره)، خاطرات آيتالله سیدجعفر کریمی،ص108)
نکته همین است و از این باب حضرت حکیم که در خلال تجاوز قوای انگلیس به عراق در جریان جنگ جهانی اول که لباس رزم به تن کرد و ماهها در جبهه شعیبه با کفار اشغالگر، در کنار علمای مجاهد و رزمندگان داوطلب مردمی جنگید دلسرد از آنچه پس از جنبش جهاد و قیام نجف و انقلاب بیست عراق و حتی پیشتر از آن در ماجرای نهضت مشروطهخواهی، بر سر علما و مردم آمد تن به تحفظات بعدی داد و با احتیاط با سه پادشاه و چهار رئیس جمهوری دوره حیاتش در عراق برخورد نمود.
یکی از نکات مهمی که در گفتار حضرت حکیم در این نشست تاریخی مشهود است باور ناپذیری ایشان به همراهی مردمی است که از قضا امام خمینی شانزده سال بعد، مورخ 20 فروردین 1360، به معذوریت آن مرجع راحل اذعان میدارد: «من در سابق که ایران بودم، قبل از اینکه تبعید شوم و منتهی بشود که به عراق بیایم گمان میکردم که عشایر عرب که دارای سلاح بودند در مقابل این حکومت خواهند ایستاد و خواهند او را به جای خود نشاند. لکن بعد از اینکه آمدم به عراق، تعجبم بیشتر شد که دیدم در حضور همین عشایر و در حضور همان ملت، رئیس روحانی ملت عراق و ملت اسلام را محاصره کردند.»
توجه به نگاه واقع بینانه امام خمینی سالها بعد درباره قیام نکردن سیدحکیم بر ضد بعثیان، بسی عبرتآموز است. به فرموده یکی از فرزندان سیدمحسن، «یک روز امام خمینی برایم تعریف کرد که به آیتالله صدر گفتم من از مرحوم مغفور حضرت حکیم توقع داشتم همراه با مردم عراق بر ضد این طغیانگران قیام کند اما وقتی موضع مردم را دیدم در اتفاقات رویداده اخیر، دریافتم حقیقت امر چیست و وضعیتی که آن مرحوم را احاطه کرده بود.»
شهید محراب در این ارتباط به اظهارنظر دیگری از سوی بنیادگذار جمهوری اسلامی ایران اشاره میکند که تدقیق در آن مهم مینماید؛ «این داستان را سید شیرازی برایم نقل کرد که وقتی سیدحکیم فوت کرد و رخدادهایی مانند تسفیر طلاب و ... بار دیگر تکرار شد، در نجف با حضرت خمینی دیدار کردم و با ایشان اوضاع عراق را مورد بررسی قرار دادیم. آقای خمینی گفت: من نسبت به آقای حکیم مسئلهای داشتم که چرا ایشان با این همه هوادار و پیرو مؤمن حرکت نمیکند، حال آنکه شرایط مهیاست و آنان آمادگی حرکت دارند. ایشان وقتی به حج رفت با آن تودیع مردمی عظیم مواجه شد و در بازگشت مورد استقبال مردمی عجیبی قرارگرفت که همه نشاندهنده آمادگی بود تا این که واقعه اخیر در بغداد رخداد پیش از بازگشت ایشان به کوفه، دیدم مردم حرکت نکردند. آن وقت دانستم ایشان معذور بوده است. حضرت خمینی در ادامه افزود حتی این کبابچی که جنب خانه ما و نزدیک بیوت علماست هم حرکت نکرد.»
این موضوع اظهر من الشمس و مورد قبول همگان است، نکتهای که یکی از همراهان امام خمینی در بیان یادماندههای خود بدان تصریح دارد که چگونه «پس از چند روز اقامت، آیتالله العظمی حکیم در کاظمین با آن برخورد خلاف انتظار شیوخ عشایر و مردم و خودداری از حمایت و پشتیبانی از ایشان روبرو شد.»
توجه داشته باشیم که امام با عبارتهای عجیبی از حضرت حکیم نام و یاد میکند: «مرجع عظیمالشان آیتالله حکیم قدس سره» (صحیفه نور ج16، ص 224)، «رئیس روحانی ملت عراق و ملت اسلام» (صحیفه نور، ج14، ص 175)، «سید بزرگوار مظلوم» (صحیفه نور، ج13، ص110)، و از فرزندان ایشان با عنوان : «آقازادههای معظم» یاد میفرمایند (صحیفه نور، ج14، ص174).
نمونههایی از رویاروییهای آیتالله حکیم با رژیم پهلوی
برای درک و فهم انواع رویاییها و هشدارها و نهیبهای حضرت حکیم به رژیم پهلوی دوم و دخالتهای آشکار و نهان ایشان در آزادی رجال دینی و ملی خوشنام بازداشت شده نیمنگاهی به سطور ذیل میافکنیم که به طور مفصل در فصول 15 و 17 از جلد دوم کتاب احیاگر حوزه نجف نیز آمده است.
رویارویی آیتالله حکیم با رژیم پهلوی دوم به موضوع اصلاحات ارضی بازمیگردد. مکتوب زیر پاسخ شفاف و آشکاری به فرافکنی مقامات رژیم مبنی بر موافقت مراجع نجف با قانون یاد شده است. در بخشی از این مکتوب آمده است: «... مرقوم داشته بودید که آقای ارسنجانی وزیر کشاورزی، مکرر اظهار کرده است که راجع به تصرف املاک با رضایت حضرات آقایان مراجع میباشد، اگر مرادشان اینجانب است عین کذب و افتراء است و اگر مرادشان دیگران است گمان نمیکنم صحت داشته باشد. اینجانب بارها استنکار خود را به سمع اولیای امور رسانیده...» سید حکیم همچنین در پاسخ به استفتائی در همین رابطه مرقوم داشت: «شک و تردیدی در حرمت اغتصاب املاک مردم نیست و اگر مرادشان موافقت و رضایت اینجانب است، عین کذب و محض افتراء است زیرا استنکار خود را بارها به سمع اولیای امور رسانیدهام.»
نمونهای دیگر از این رویاروییها را میتوان در جریان لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی مشاهده نمود. به دنبال تصویب این لایحه در هیئت دولت، رهبر آگاه مقیم حوزه مرکزی نجف اشرف که از اوضاع ایران غافل نبود، با ارسال تلگراف درباره تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی به شماره 48 ک 127 ت 11/3 مورخ 14/8/1341 خطاب به آیتالله سیدمحمد بهبهانی، ضربه سیاسی سختی بر پیکر رژیم پهلوی زد:
«بسماللهالرحمن الرحیم
حضرت آیتالله بهبهانی، دامت برکاته
قبلا به وسیله نامه به حضرتعالی تذکر دادم تصویب لایحه انتخابات نسوان مخالف اصول متبوعه و موجب تنفر ملت مسلمان ایران است. فعلا تلگرافات و نامههای زیادی از علما دامت برکاتهم و مومنین ولایات ایران به اینجانب رسیده انزجار مومنین را از آن لایحه میرساند، لذا لازم دیدم بدین وسیله مجددا تذکر دهم که به اولیای امور ابلاغ فرمایید از تصویب اینگونه قوانین کافره که بر خلاف قوانین مقدسه اسلام و مذهب جعفری است جلوگیری نمایند و این مرکز اسلامی را که مطمح انظار مسلمین جهان است به رایگان از دست نداده و در طوفانهای گوناگون نیندازند و از جریانات اخیره ممالک اسلامی عبرت گیرند...»
تلگراف فوق نشاندهنده آن است که سید حکیم پیش از 14 آبانماه، طی نامهای نسبت به تبعات تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی تذکرات لازم را به مسئولان رژیم پهلوی داده بود. به دنبال این اعلام موضع صریح، اطلاعات داخلی از توزیع گسترده اعلامیه آیتالله خمینی و آیتالله حکیم در سطح شهر خبر داد: «صبح روز جمعه مورخ 18/8/41 دو اعلامیه از طرف آیتالله خمینی و آیتالله حکیم در تهران انتشار یافت که تعدادی از آن به دیوارهای بازار و خیابانها و مساجد چسبانده شده است و در اعلامیه ذکر گردیده که دولت باید موضوع انتخابات زنان را در ظرف 24 ساعت لغو نماید.» سرانجام هیئت دولت در 10 آذر 41 لغو مصوبه انجمنهای ایالتی و ولایتی را اعلام کرد.
به
دنبال یورش ماموران نظامی و انتظامی رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه در نوروز 42، سید
حکیم خطاب به مراجع و علمای شاخص مقیم ایران تلگراف مهمی ارسال کرده و آنان را
دعوت به مهاجرت به عتبات کرد: «بسماللهالرحمنالرحیم. حوادث مولمه پی در پی و
فجایع محزنه به ساحت علمای اعلام و روحانیت قم قلوب مومنین را جریحهدار و موجب
تاثر شدید اینجانب گردیده است. وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. امید است
حضرات علما دستهجمعی مهاجرت به عتبات عالیات بنمایند تا بتوانم رای خود را درباره
دولت صادر نمایم.»هرچند این درخواست مورد موافقت علمای ایران قرار نگرفت اما آنان
از توجه ویژه سیدحکیم اظهار تشکر کردند. با اینحال برخی با توهم شگفتانگیزی،
نگارش نامه مهاجرت را نتیجه القائات نهان و آشکار رژیم پهلوی دوم به پیشوای عالیقدر
پنداشته و یکی از مراجع استثنایی و کم نظیر تاریخ تشیع را به دوری از جامعنگری و
دوراندیشی متصف کردهاند. این درحالی است که از دیدگاه برخی دیگر، تلگراف سید حکیم
و دعوت علما به مهاجرت به عتبات دو جنبه داشت: نخست حمایت و پشتیبانی از علمای ایران
و مراجع قم و دیگر اینکه در صورت مهاجرت دستهجمعی آنان، مردم ایران ساکت نمینشستند
و بر ضد رژیم پهلوی قیام میکردند.
متن مکتوب سید حکیم مبنی بر دعوت علمای ایران برای مهاجرت به عتبات بسیار تهدیدآمیز و تند بود. در محیط حوزه نجف برخی گمان میکردند آقا قصد زمینهچینی برای اعلام جهاد دارد، برخی هم آن را نوعی تاکتیک و الگوبرداری، متاثر از مهاجرت دو مرجع نامور وقت نجف آیات عظام میرزای نائینی و سید اصفهانی در اعتراض به راندن آیتالله العظمی شیخ محمدمهدی خالصی به ایران در روزگار فیصل اول میپنداشتند. چنانچه آیتالله شیخ علی احمدی میانجی میگوید: «آقای حکیم پس از مسائلی که رژیم شاه برای روحانیت به وجود آورد طی تلگرافی از آقایان درخواست کرده بود برای مهاجرت دسته جمعی به عتبات عالیات بروند. ایشان شاه را تهدید کرد و از علما خواست که شما به آنجا بیایید تا من تکلیفم را با شاه روشن کنم.»
علاوه بر این سید حکیم به وقایع 15 خرداد نیز واکنش نشان داد و در پیامی به مسئولان گوشزد کرد تداوم چنین رویهای آنان را به ته دره سوق میدهد:
«بسمالله الرحمن الرحیم
تهران: آیتالله آشتیانی دامت برکاته
خبر حوادث خونین ایران را که همواره موجب شد ت یافتن زخمهای حوادث گذشته بسیار نزدیک میباشد دریافت داشتم. یقین دارم اصرار مسئولین امور در پیروی از سیاست کوبیدن و ارعاب مردم در فاصلههای پی در پی کاشف از عجز آنها در اداره امور مملکت است. باید از اینگونه سیاست بازیها بهراسند که به طور قطع آنها را به پرتگاه سقوط مبتلا خواهد ساخت و اندیشه بد دامنگیر صاحبش خواهد شد. نفرت و استنکار شدید ما را به مسئولین امور از این نحو رفتار ناهنجار به عموم مومنین به خصوص طبقه روحانیون ابلاغ نمایید.
و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون
محسن طباطبایی حکیم»
بدین ترتیب میتوان گفت سید حکیم هرگز از جبهه ایران غافل نبود و در وقایع مهم پناهگاهی محکم و فریادرس مبارزان به شمار میآمد. شواهد مختلفی دلالت بر پادرمیانی ایشان به گاه بازداشت، حبس، صدور احکام سنگین برای فعالان سیاسی، ممانعت از خروج آنان به خارج از کشور و ... وجود دارد. به عنوان مثال، ایشان به محض دریافت خبر بازداشت آیتالله محمدعلی قاضی طباطبایی پیگیریهای لازم را به منظور آزادی وی به عمل آورد که البته به سرانجام نیز رسید. مورد دیگر دخالت سید حکیم در آزادی حجتالاسلام شیخ محمد صادقی است که توسط مقامات سعودی به علت فعالیتهای سیاسی بر ضد رژیم پهلوی دوم بازداشت شده بود و سعودیها تصمیم داشتند او را تحویل ایران دهند اما زعیم عالیقدر مانع این کار شد. علاوه بر این، پیگیریهای ایشان باعث شد حکم اعدام شیخ محیالدین انواری و سید کاظم موسوی بجنوردی به حبس تبدیل شود. علاوه بر این، سید حکیم برای آزادی زندانیان سیاسی از بند رژیم پهلوی نیز بسیار تلاش کرد که یک مورد آن هاشمی رفسنجانی بود. چنانکه خود هاشمی در اینباره میگوید: «من یکبار زندان بودم. داماد آقای حکیم یعنی آقا سید ابراهیم طباطبایی مشکل مرا حل کرد. ایشان ظاهرا به ایران آمده بودند تا ضریحی را که در اصفهان برای حرم کربلا یا نجف ساخته بودند با خود ببرند. ایشان با شاه یا یکی از مقامات صحبت کرد و مشکل مرا حل کرد. مشکل من هم در آن موقع جدی بود. بعدا هم در اسناد دیدم که اقای حکیم در نجات من موثر بودند.»
اینکه آیتالله حکیم در دوران پهلوی حتی به زیارت حرم مطهر رضوی نیز مشرف نشد دلیلی جز این ندارد که وی علاقه نداشت رژیم پهلوی از حضور ایشان در ایران به نفع خود سوءاستفاده کند.
حضرت آیت اللّه شهید سید مهدی حکیم (ره) از مردانی راستین است، که در تمام دوره حیات پربارش، رایحه ایمان و جهاد در جهت بارور کردن اندیشه دینی در جامعه ای اسلامی، از وجودش می تراوید.
این دانشمند جوان و درد آشنا، با رفتار و مقاومتش می خواست تا پیکار علیه استعمار و استبداد را بیاموزد. در زندگی سراسر جهاد و هجرت خویش می کوشید تا حریم امنی را برای بالندگی افکار ملت اسلامی بسازد. شایستگی ها و اندیشه های ژرف او که از زلال دین سیراب گشته بود، در وادی خدمت به فرهنگ و سیاست جاری گشت. او با ۳۰ سال رنج دوری از وطن در کنار دیگر مجاهدان خستگی ناپذیر، به صیانت از مرزهای اعتقادی پرداخت. ایشان به دور از علائق ملی و نژادی، تلاش های فرهنگی و سیاسی را، بُعدی فرا ملیتی بخشید. وی با شرکت در مجامع فرهنگی و سیاسی جهان مُنادی اسلام راستین بود و بالاخره شمع وجودش برای روشنی بخشیدن به گمشده های راه دین ذوب شد و همانند اجداد طاهرینش در خون خویش غلطید و نویدبخش فرداهای روشنی، برای دوستداران اسلام گردید.
اینک در اندک مجال این مبحث، با چهره این مجاهد خستگی ناپذیر آشنا می شویم.
تولد
تاریخ حیات بشری هنوز صفحه زرّین قرن بیستم را نگشوده بود، که ستاره ای با طلوع خویش درخشید و کانون عالم پروری را با نورافشانی خود، لبریز شادی ساخت.
سید مهدی حکیم در تاریخ ۱۳۱۴ ق. در خانواده مرجعیت دینی نجف اشرف، دیده به جهان گشود و چشمان پدر و مادر خود را فروغی دوباره بخشید. پدر بزرگوارش حضرت آیت اللّه العظمی سید محسن حکیم (ره) بود و مادرش بانو فُوزیه، فرزند حاج حسن البشری لبنانی.
پدرش به پاس احترام به حضرت مهدی موعود، نام فرزندش را مهدی نهاد و مادر وی، او را در آغوش محبت فشرد و از شوق ولادتش اشک خوشحالی فشاند.
از تبار پاکان
سلسله نسب آیت اللّه سید مهدی حکیم (ره) به سادات طباطبایی می رسد که به امام حسن مجتبی (ع) منتهی می شود. پدر بزرگوارش نیز حضرت آیت اللّه العظمی سید محسن حکیم است که به حق اسوه تقوی و شجاعت بود و دلسوز نسبت به دین و جامعه.
سلسله خانوادگی این فقید سعید را از آن رو «حکیم» می نامند که جدّش امیر علی فرزند سید بن مراد، طبیب عصر خود بوده، سید بن مراد در آن زمان تنها طبیب نجف محسوب می شده است و طبیب را نیز در آن زمان، حکیم می گفتند. از این جهت این خانواده به «حکیم» شهره شدند.(۱)
تحصیل
شهید سید مهدی حکیم (ره) دوران طفولیت را در آغوش پر محبت پدری عالم و مادری متدیّن خویش، سپری کرد و هر روز با واقعیت های زندگی بیشتر آشنا می شد و نیازمند برنامه تربیتی سالمی بود.
پدرش مرحوم حکیم وی را به یکی از مکتب خانه های نجف اشرف فرستاد. وی با استعداد سرشاری که داشت، به زودی خواندن و نوشتن را در کنار سجایای اخلاقی فرا گرفت. ایشان تکالیف دینی و تعدادی از خطبه های نهج البلاغه و اشعار سید حمیری – که در باب مدح اهلبیت (ع) سروده بود.- را نزد پدرش آموخت و با مکتب امامت آشنا گردید. در آن هنگام، عمر شریفش به «۱۰» سال می رسید. پدر او پس از آنکه زمینه استعداد وی را گسترده یافت، او را به یکی از شاگردان خویش به نام شیخ محمد تقی الفقیه سپرد، تا مدارج کمال را طی کند.
شهید سید مهدی حکیم (ره) مقدمات خواندن و نوشتن را در یکی از مکتب خانه های علمی نجف اشرف آموخت، و دروس حوزه را نزد اساتید زیر فرا گرفت:
– مقدمات حوزه را نزد شیخ محمد تقی الفقیه؛
– منطق، اصول و فقه در سطح عالی را نزد آیات عظام سید محمد و سید احمد حکیم.
– خارج اصول و فقه را نزد آیات عظام خوئی، شهید سید باقر صدر و شیخ حسین حلّی – رحمهم اللّه –
وی سرانجام از چهره های ممتاز و پرافتخار حوزه علمیه نجف اشرف گردید.
فعالیت های فرهنگی – سیاسی
شهید آیت اللّه حکیم (ره) برای به ثمر رساندن آرمان مکتبی و فرهنگی خویش و انسجام بخشیدن به نیروهای موجود در عرصه تلاش های فرهنگی، بنیان نهادن اسلوب جدیدی را لازم می دیدید، و برای تسریع این هدف، وجود یک تشکل فکری – سیاسی را ضروری می دانست تا در قالب این شیوه جدید مبارزه، اهداف خود را اجرا سازد؛ لذا برای کنکاش درباره ساختار فکری و سیاسی یک تشکل اسلامی، سفری به ایران کرد و از نزدیک با تشکل سرّی فدائیان اسلام آشنا شد.
از طرفی ایشان با بررسی تشکیلات اخوان المسلمین و حزب التحریر در عراق، آنها را فاقد فکر استوار و روشن در چارچوب حکومت دینی در عصر غیبت یافت.
سرانجام برای تحقق هدف فوق و با توجه به بافت سیاسی و فرهنگی جامعه عراق و جهان اسلام، وی با ارتباط و همکاری علماء و شخصیت های برجسته حوزه مانند شهید سید طالب رفاعی، شهید شیخ عارف بصری و شهید عبد الصاحب دخیل به این نتیجه رسید که باید به تأسیس حزب بپردازد و این اندیشه را با شهید آیت اللّه سید باقر صدر (ره) در میان گذاشت. ایشان نیز بر ضرورت امر تأکید فرمودند و نهایتاً در تاریخ ۱۴ تیر ماه ۱۳۳۸ ش تشکل دینی – سیاسی مزبور را به نام حزب الدعوه ایجاد کردند.(۲) با ظهور این تشکل، جامعه عراق و جهان اسلام وارد مرحله جدیدی از مبارزه فکری و سیاسی شد.
تئوری پردازان این حزب اسلامی، با ایجاد هسته های سازماندهی – حوزوی و دانشگاهی در داخل و خارج از کشور – همه را متوجه راهی صحیح و مبارزه ای منطبق با شرایط روز، ساختند و از جمله کادرهای رهبری این جریان، شهید حکیم (ره) بود که صادقانه به هدایت افکار می پرداخت.
حزب بعث که تا آن زمان یکّه تاز عرصه تلاش های فکری – تشکیلاتی بود، با پیدایش حزب الدعوه، آن را رقیب سرسخت خود در میدان عمل دید؛ لذا درصدد شناسایی و قلع و قمع هسته های مرکزی این تشکیلات برآمد و بسیاری از فعالان آن را به چهارمیخ انتقام کشید.
مشعل هدایت
در حوزه علمیه نجف و در مجموع کشور عراق، کمتر معمول بود که علماء به خطابه بپردازند؛ زیرا ترویج مبانی دینی به صورت سخنرانی و ایجاد مجامع عمومی، در شرایط سیاسی و فرهنگی عراق فراهم نبود. شهید حکیم (ره) از ماه رمضان ۱۳۳۳ – در ایام جوانی – با چند تن از علمای حوزه نجف، در صحن مطهر امام علی (ع) معروف به «صحن حیدری»، محفل بحث و مناظره ای را پیرامون مسائل فکری دائر کرده و شب ها پس از اقامه فریضه، به سخنرانی می پرداختند. ایشان چون مشعلی فروزان ره پویان را به سرچشمه های اندیشه دینی، رهنمون می کردند.
شهید حکیم (ره) با همکاری یاران خود، شیوه ترویج معارف اسلامی به صورت خطابه را در سراسر عراق معمول ساخت.(۳) این سید مخلص علی رغم دوری از وطن مدتی را در شهر «دُبی» به تبلیغ و وعظ مشغول بود. وی پس از اقامه نماز و یا در ایام سوگواری و ولادت، به بیان دستورات دینی اهتمام می ورزید.
در پاکستان نیز با وجود عدم آشنایی با زبان اردو سعی می کرد با خطابه های خود علاوه بر ارشاد مردم، این شیوه تبلیغ را نیز معمول سازد. در بغداد در محله ارختیاء از سرمایه باقی مانده عباس تمیمی، حسینیه ای به نام «حسینیه تمیمی» با تلاش خزعلی تمیمی دائر گردید. در آن هنگام سید مرتضی عسکری که از علماء بزرگ عراق بود، وجود عالم شایسته ای را جهت امامت جماعت آن حسینیه لازم می دید؛ لذا جریان را با آیت اللّه العظمی حکیم (ره) – پدر شهید حکیم – در میان گذاشت و از ایشان خواست تا سید مهدی حکیم را برای انجام این مسئولیت به بغداد بفرستد. در آن زمان شهید حکیم (ره) جهت انجام وظائف ارشادی در لبنان به سر می برد. ایشان پس از مراجعت به دستور والدش، عازم بغداد شد و به هدایت مردم پرداخت.(۴) او با فصاحت ویژه ای که داشت، در برابر تهاجم اندیشه الحادی بعثی ها ایستادگی کرد.
هجرت
حزب بعث نقش مؤثر آیت اللّه شهید سید مهدی حکیم (ره) را در عرصه مهم فرهنگی – سیاسی به وضوح می نگریست، و از آنجا که تبلیغات و هدایت افکار را منحصر به خود می دانست، شهید حکیم را مانع بزرگی می پنداشت و در پی فرصت بود تا با حربه ای، شخصیت خانوادگی وی را در اذهان عمومی مخدوش سازد؛ لذا در سال ۱۳۴۸ش اتهام فاحش بر وی وارد ساخت. از جمله اتهامات ناجوان مردانه عفلقی ها بر شخصیت های محبوبی مانند سید حسن شیرازی (ره) و سید مهدی حکیم (ره) ، جاسوسی برای اجانب بود.
نظام سلطه در عراق می خواست با این گونه شایعات، نظر مؤمنین را نسبت به شخصیت های حوزه برگرداند و از تأثیر تلاش دین گرایان در جامعه بکاهد. البته این وسیله تخدیر افکار توده ها، از دیرباز در خدمت ارباب ستم بوده است. در تاریخ ۱۳۴۸ تلویزیون بغداد این اتهام را اعلام نمود. در این توطئه تبلیغاتی چند نفر را در تلویزیون نشان دادند که اعتراف کرده اند:
«ما در تشکیلات جاسوسی آمریکا و اسرائیل بودیم و سید مهدی حکیم نیز در آن شبکه اطلاعاتی فعالیت می نمود و جاسوسی می کرد.»
پس از آن که سید مهدی از چشم جاسوسان بعثی ها، ناپدید گردید؛ با توجه به تشکیلات پلیس مخفی آنها و مجهز بودنشان به ابزار مدرن اطلاعاتی باز هم نتوانستند از وجود سید مهدی حکیم اطلاع یابند. لذا برای خبر گرفتن از محل اختفای وی پنج هزار دینار پول عراق را اختصاص دادند و دستور مصادره اموال منقول و غیر منقول ایشان را صادر کردند.
سید شهید (ره) تقریباً مدّت یک ماه در بغداد ماند و برای حفظ اصول امنیتی، مرتب محل سکونت خود را عوض می کرد. وی پس از کاهش مراقبت های پلیسی، با تاکسی از بغداد به نجف آمد و در منزل یکی از بستگانش مخفی شد و مدتی بعد برنامه خروج از مرز را طراحی و از راه «عره عره» راهی عربستان سعودی گردید.(۵)
او پس از اندکی اقامت در کشور سعودی به اردن رفت و با دائی خود علی الحاج حسن البزی – که سفیر لبنان در اردن بود. – ملاقات نمود و مدتی نیز در آن کشور سکنی گزید.
از آنجا که نیروهای تروریستی حزب بعث، شهید سید مهدی حکیم را یک خطر بالفعل برون مرزی تلقی می کردند، درصدد سوء قصد علیه او بر آمدند. سید مجاهد نیز اردن را به قصد کویت ترک کرد، و مدتی در کویت به تلاش های خویش ادامه داد.
در سال ۱۳۴۷ مشاجرات شدید فکری اندیشه های کمونیستی علی بوتو و جنبشهای مسلمان، به مرحله ای حساس رسید. در این زمان به درخواست مسلمانان پاکستان و ضرورت ترویج معارف اسلامی و نیز انسجام بخشیدن به نیروهای مسلمان، شهید حکیم از کویت به پاکستان رفت تا مسلمانان آن دیار نیز از آبشخور فکری این اندیشمند جوان سیراب گردند. شهید حکیم (ره) نه تنها با شیعیان روابط نزدیکی داشت؛ بلکه با علماء اهل سنّت همانند «مودودی» نیز تماس برقرار می کرد و با ایجاد میز گرد و سمینارهای علمی، زمینه را برای رفع سوء تفاهمات، فراهم آورد. علت مسافرت شهید به پاکستان را می توان در دو امر دانست: ۱ – نفوذ کمتر بعثی ها در آن کشور ۲ – مناسب بودن محیط تبلیغ، به علت کمبود مراکز تبلیغی لازم.
شهید سید مهدی حکیم وارد کراچی پاکستان شد و مورد استقبال مردم آن شهر واقع گردید. وی در منزل عبدالحسین مهدی زاده، وکیل پدرش آیت اللّه العظمی حکیم (ره) در پاکستان، سکنی گزید.
او پس از اقامتی کوتاه، تصمیم گرفت به مناطق دیگری از پاکستان هم مسافرت کند و از نزدیک با نیازهای فرهنگی مردم آشنا شود. در یکی از سفرهای شهید – از شهر کراچی به اسلام آباد – وزیر اوقاف عراق، عبدالستار حواری نیز در فرودگاه بوده و از حضور شهید سید مهدی حکیم (ره) در آن میان، اطلاعی نداشته است. وی که از استقبال بی نظیر پاکستانی ها، شگفت زده شده بود و خیال می کرد، وجود خودش باعث این گونه شور و هیجان شده است، لذا وقتی از مسئولین پاکستانی تشکر می کند. به او اطلاع می رسانند که استقبال جمعیت برای حضور تو نبود، بلکه وجود سید مهدی حکیم (ره) چنین شوری را ایجاد نموده است.(۶)
در سوگ پدر
آیت اللّه سید مهدی حکیم (ره) در گرماگرم خدمات ارزشمند فرهنگی – اجتماعی و در شرایط حساس پاکستان بود، که از بیماری پدرش و انتقال او به لندن اطلاع یافت. او به زیارت پدر شتافت و آن بزرگمرد را در بیمارستان سنت بل لندن ملاقات نمود و با ایشان میثاق بست تا در راستای اهداف اسلامی مسیری سالم را بپوید.
پس از بازگشت مرحوم حکیم به عراق و بستری شدنش در بیمارستان ابن سینا در بغداد، شهید سید مهدی حکیم (ره) دوباره به پاکستان برگشت و به تلاش های خویش ادامه داد. او در تیر ماه سال ۱۳۵۰ از رحلت پدر خبر یافت و در سرزمین غربت به سوگ پدر نشست؛ اما داغ پدر وی را از فعالیت باز نداشت و بیشتر از قبل بر تلاش خویش افزود.
فعالیت در دُبی
آیت اللّه شهید حکیم (ره) برای درمان خویش برای دومین بار راهی لندن گردید و پس از پایان معالجات، با دعوت مسلمانان دبی و صلاحدید برادر بزرگش آیت اللّه سید یوسف حکیم (ره) به دبی عزیمت نمود. وی علی رغم دوری از وطن و کسالت جسمی، در دبی به فعالیت هایی مشغول گردید که موارد آن عبارتند از:
– ارشاد مردم بعد از نمازهای یومیه و تبیین مسائل محوری دین چون عقاید، تاریخ و احکام قرآنی…
– اقدام به امور عام المنفعه مانند:
۱ – تأسیس مسجد امام علی (ع).
۲ – ایجاد مسجدی در منطقه قصص.
۳ – گسترش مسجد شارقه.
۴ – تأسیس اوقاف جعفریه.
۵ – تأسیس مدرسه امام صادق (ع) که به اطفال اختصاص داشت.
۶ – تأسیس مؤسسه اهل البیت (ع) که به امور خدماتی مؤمنین می پرداخت و با ایجاد صندوق خیریه ای تحت پوشش این مؤسسه به حل معضلات اقتصادی محرومین اهتمام می ورزید.
از دیگر خدمات مردمی این شهید بزرگوار در دبی، اصلاح ذات البینی، ازدواج… بود. وی در سال ۱۳۵۹ در دبی ناگهان از نعمت چشم محروم گشت و برای درمان راهی آمریکا شد و بینایی خود را مجدداً بازیافت؛ اما از سوی دیگر ناراحتی قلبی پیدا کرد که در سال ۱۳۶۰ عمل جراحی قلبی نیز انجام داد، ولی در نتیجه آن قدرت شنوایی یکی از گوش های خود را از دست داد. با وجود این، مشکلات فیزیکی هرگز روحیه وی را تضعیف نکرد و از تلاشش نکاست.(۸)
فعالیت در لندن
آیت اللّه شهید سید مهدی حکیم (ره) برای گسترش فعالیت های فرهنگی – سیاسی و انسجام نیروهای مخالف عراق در اروپا در سال ۱۳۶۳ به لندن رفت و مقیم آنجا گردید. تلاش های مخلصانه این مجاهد نستوه در لندن را می توان در فرازهای زیر خلاصه کرد:
۱ – ایجاد حرکت بسیج اسلامی عراق: که هدف آن انسجام نیروهای برون مرزی در راستای مبارزه علیه نظام حاکم در عراق بود.
۲ – تأسیس مرکز اهل البیت (ع) : که هدفش نشر و تبیین فرهنگ دینی در غرب بود.
۳ – تأسیس مرکز جهانی اهل البیت (ع) : که اولین همایش آن در اواخر ۱۳۶۳ دائر گردید و نمایندگانی از ۲۰ کشور جهان در آن شرکت کردند که شهید حکیم را به عنوان رابط جهانی آن برگزیدند. و هدف این مرکز جهانی انجام خدمات خیرخواهانه فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در عالم اسلام بود.
۴ – جریده رافدین.
۵ – مجله نور الاسلام: که در بیروت چاپ می شد و رایگان توزیع می گردید.
۶ – سازمان حقوق بشر: که در لندن دائر بود و وضعیت رقّت بار عراقی ها را در بمباران، موشک باران، اعدام، شکنجه، زندان… به جهان منعکس می نمود.
۷ – صدور اعلامیه: مثلاً در رد عفو عمومیِ رژیم بعث از عراقی های ناراضی در خارج از عراق، و افشای ماهیّت دولت بعثی در رابطه با این گونه توطئه ها.
ویژگی های اخلاقی
شهید آیت اللّه سید مهدی حکیم (ره) علاوه بر برجستگی های علمی – سیاسی، از صفات ویژه اخلاقی نیز برخوردار بود. بر اساس ظرفیت این مقال به فرازی چند از آن اشاره می شود.
* ۱ – تواضع: ایشان زمانی که در بغداد جایگاه رفیعی داشت، رفتار دوستانه اش با دلسوختگان جامعه را از یاد نمی برد. یکی از طلاب که ایشان را در هنگام ایفای وظیفه در بغداد، ملاقات کرده بود، چنین می گوید:
«آیت اللّه سید مهدی حکیم پس از اقامه نماز جماعت در مرکز عراق، در حسینیه تیممی می نشست، با تک تک افراد حاضر، احوالپرسی می کرد و از مشکلاتشان می پرسید، و به حل مشکل هر یک در حد توان اقدام می نمود، و در این رابطه بین عرب و غیره تفاوت قائل نبود.»(۷)
* ۲ – ایمان به الطاف خدایی: شهید حکیم (ره) به عنایات غیبی پروردگار ایمان کامل داشت و با یاد خداوند سبحان به حل معضلات خود و دیگران می پرداخت. برای نمونه خاطره ای از کرامت معصوم گونه ایشان را می آوریم:
در یکی از مناطق پاکستان به نام پاراچنار، از مناطق مرزی آن کشور، مؤمنین از ایشان طلب باران نمودند. فرزندش حجه الاسلام والمسلمین سید علی حکیم از آن شهید عزیز چنین نقل نموده است: «مؤمنین از من طلب باران نمودند و اعتقاد داشتند که با دعای من رحمت آسمانی خدا بر آنها نازل می گردد. من از اینکه ممکن است با دعایم باران نبارد، متحیر بودم. و از این می ترسیدم که با عدم نزول باران، عقیده مؤمنین نسبت به علماء کاهش یابد. این آیه کریمه را تلاوت کردم:فَقُلْتُ استغفِروا ربکم اِنّهُ کانَ غَفّاراً، یُرسِل السّماءَ علیکم مدْراراً:سوره نوح / ۱۰ و ۱۱
ترجمه: به آنها گفتم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است تا بارانهای پربرکت آسمان را پی در پی، بر شما فرستد.
از مؤمنین خواستم که زن، مرد، کوچک و بزرگ از شهر خارج شوند و در زیر آسمان همه صد مرتبه استغفار کنند. یقین نمودم که خداوند دعای بندگانش را رد نمی کند. در هنگام توجه قلبی توده های دل شکسته، ناگهان رحمت پروردگار آغاز و با باران خویش زمین تشنه را سیراب ساخت.
جمعیت به شهر برگشتند. در حالی که بارش تگرگ و باران تا اذان صبح ادامه داشت. هنگام نماز صبح درب خانه را کوبیدند و آمدند از من تقاضا کردند، دعا کنم تا خداوند باران را قطع کند.
من حیران ماندم که از خداوند طلب برکت نمودم و اکنون از بارگاهش بخواهم که برکاتش را قطع نماید. و از جانبی مؤمنین توقع دارند که به محض دعا مورد اجابت واقع شود. لذا روی دل را جانب خداوند نموده و به درگاهش عرض نمودم: «خداوند! آگاهی که این جمعیت به خاطر شخصیت معنوی امام حکیم (ره) انتظار چنین کاری را از من دارند. خدایا! اگر سید حکیم (ره) نزد تو منزلت دارد، به خاطر شخصیت معنوی ایشان مرا از این وضع نجات بده.»
قبل از آن که خورشید کامل شود، باران متوقف گردید و هوا آفتابی شد.»(۸)
* ۳ – نو اندیشی: از تلاش ایشان در ایجاد ساختار فکری – تشکیلاتی حزب الدعوه نو اندیشی این شهید گرامی را در نیکوترین چهره می توانیم ببینیم.
* ۴ – امید به هدف: با وجود مراقبت های ویژه حزب بعث در عراق و توطئه علیه وی و نیز مشکلات موجود در میدان تلاش ایشان در بیرون از عراق، وی هیچگاه مأیوس نشد و تنها به هدف خود می اندیشید.
* ۵ – دنیاگرا نبودن: تجملات دنیا وی را مجذوب نساخت. او با وجود دست رسی به امکانات مادی هرگز شیفته مال، خانه، ماشین و… نگردید. وقتی شهید سید مهدی حکیم (ره) در بغداد ایفای وظیفه می نمود، حاج خز علی تمیمی منزلی را به وی هدیه کرد؛ اما او با وجودی که در شهر بغداد منزل نداشت و به آن نیازمند هم بود، از حاجی تمیمی خواست منزل مذکور و منافعش را در اختیار مصارف عمومی و مسجد قرار بدهد.(۱۰)
* ۶ – عدم تعصب: کمتر کسی پیدا می شود که جانش را به خطر اندازد و به کشورهایی که بافت های سیاسی، ملّی، نژادی و… آنها با وی همسانی ندارند، مسافرت، و با آنها همکاری کند. او در رابطه با جریان های داخل و خارج عراق، نیز همگرایی ملّی را در نظر داشت؛ لذا به دور از همه علائق سیاسی، مذهبی، زبانی و… مخالفین را در قلمرو یک تشکلات ملی دعوت می کرد و جنبه های مشترک آنان را، معیار وفاق ملی قرار می داد و سنّی، شیعه، کرد، فارس و دیگر ملیت ها را یک مجموعه واحد به نام تشکل ضد استکباری به حساب می آورد.
به سوی شهادت
در تاریخ ۱۳۶۸ / ۱ / ۱۴ جبهه ملی – اسلامی سودان از آیت اللّه سید مهدی حکیم (ره) دعوت می کند تا در کنفرانسی که برای دومین بار، در خارطوم پایتخت سودان، برگزار می گردد، شرکت کند. این دعوت از طریق دکتر سعید محمد، رئیس تحریر مجله العالم، صورت گرفت. اما شهید حکیم (ره) متأسفانه به موقع موفق به اخذ جواز ورود به خاک سودان نشد و روز بعد لندن را به قصد خارطوم ترک کرد و در هتل هِیلتون اطاق شماره ۱۵۳ اقامت گزید.
بعثی ها از ورود شهید حکیم (ره) به خاک سودان اطلاع یافتند و درصدد طراحی ترور وی برآمدند. بعثی ها از آن جهت محیط سودان را مناسب کار خود دانستند که اولاً، سودان رابطه خوبی با دولت عفلقی عراق داشت و ثانیاً وجود حزب بعث و نفوذ او در تشکیلات دولت سودان به خصوص وجود حزب بعث سودان، زمینه خوبی در انجام ترور بود.
یکی از بستگان ایشان در مورد چگونگی ورود آیت اللّه حکیم (ره) به خاک سودان چنین اظهار می دارد:
«ساعت ۲ نصف شب جمعه ۱۳۶۸ / ۱ / ۱۴ وارد فرودگاه خارطوم شدیم. مورد استقبال یکی از برادران قرار گرفته، به وسیله ماشین او به هتل هیلتون انتقال یافتیم و در اطاق شماره ۱۵۳ سکنی گزیدیم. بنا شد صبح روز جمعه ساعت ۹ در دومین جلسه کنفرانس شرکت کنیم. متأسفانه جهت انتقال ما به کنفرانس در زمان مقرر نیامدند. ساعت از ۹ گذشت که شخصی به نام عباس ابراهیم النّور که خود را عضو جبهه ملی – اسلامی سودان می دانست، آمد و گفت: اکنون دیر شده و بهتر است در جلسه بعد از ظهر امروز شرکت کنید. باز هم طبق معمول خبری از کسی نشد. تا ساعت ۶ عصر هم بدین منوال گذشت. شخص دیگری آمد و خود را از مجله العالم معرفی کرد. او هم پس از صحبت های لازم مارا ترک نمود.
من و سید مهدی حکیم (ره) در سالن هتل نشسته بودیم و منتظر رفتن در کنفرانس بودیم. دو نفر عراقی، چند متری ما روی صندلی نشستند و از گارسون غذا خواستند و بدون تناول، وقت گذرانی می کردند و در واقع سید حکیم را شناسایی می کردند.
ما پس از مدتی به اطاق مراجعت و استراحت نمودیم و فردا صبح هم به شکل روزهای پیشین ما را سرکار گذاشتند. کنفرانس لحظه های پایانی خود را طی می کرد و ما با پایان یافتن آن بدون شرکت در کنفرانس، تصمیم گرفتیم با حسن ترابی دبیر کل جبهه ملّی – اسلامی سودان ملاقات کنیم. در شب یکشنبه ۱۳۶۸ / ۱ / ۱۷ برای ملاقات وی وارد منزلش شدیم و پیرامون مسائل جاری عراق، مسئله سیاسی فلسطین و مسئله مخالفین عراق صحبت هایی به میان آمد. پس از اتمام مذاکرات به هتل برگشتیم.
شهید سید مهدی (ره) رفت که کلید از هتل دار بگیرد.
در همان حال چند نفر عراقی مشکوک، آیت اللّه شهید (ره) را تحت نظر داشتند. من نیز رفتم تا کلید اطاق را از مسئول هتل بگیرم. ۲۰ ثانیه نگذشته بود که صدای شلیک گلوله شنیده شد. برگشتم دیدم که سید مظلوم نقش بر زمین شده است. خواستم حرکتی کنم که مهاجمین همه را تهدید نمودند و تیراندازی هوایی نمودند. پس از آن، همه روی زمین دراز کشیدند و تروریست ها پس از شلیک چهار گلوله هوایی، صحنه را ترک کردند و ۱۵ دقیقه پس از متواری شدن قاتلین، نیروهای امنیتی سودان رسیدند. بدن غرقه در خون شهید حکیم را به بیمارستان منتقل نمودند و به بازجویی از ساکنین هتل پرداختند.(۱۱)
میثاق با خون شهید (ره)
پیکر آغشته به خون شهید به بیمارستان منتقل شد، اما روح پاکش به ملکوت اعلی پیوست. آری، او رفت تا درد دل شیعیان را به جد بزرگوارش باز گوید. پس از پخش خبر شهادت ایشان از رسانه های تبلیغاتی جهان، هیئتی از مجلس اعلای انقلاب اسلامی و وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران، عازم سودان شدند و از کشور سودان نیز وزیر کشور، وزیر دادگستری و مسئولین جبهه ملّی – اسلامی سودان، در کنار جسد مطهر شهید گرد آمدند. پس از قرائت فاتحه، حسن ترابی خطاب به آن شهید، چنین گفت:
«این فقید سعید، شخصیت بزرگی در وطن خود بود، بزرگی او به بزرگی اسلام بود. شهادت وی با این وضع و با چنین شرایطی بزرگی اش را نشان می دهد. با هر قطره ای ازخون این شهید، صدایی به عالم بلند می شود. این شهید برای ما مهمان بود و هر مهمانی نسبت به ما حقوقی دارد که ما آن را انجام ندادیم. این فاجعه در واقع یک بحران سیاسی و اهانت به کشور سودان است.»
نخست وزیر سودان نیز خطاب به پیکر شهید، چنین گفت:
«من همدردی خود و مردم سودان را درباره این فاجعه، اعلام می دارم. سودان چنین جنایتی را در تاریخ معاصر خود کمتر دیده است… خداوند روح او را با انبیاء و شهداء راستین محشور نماید.»(۱۲)
تشییع پیکر
روز پنجشنبه ۱۳۶۸ / ۱ / ۲۱ پیکر شهید با حضور شخصیت های سیاسی – نظامی سودان همانند، وزیر کشور، وزیر دادگستری و رئیس جبهه ملی – اسلامی، از خارطوم تا تهران تشییع شد و ساعت ۳ بعد از ظهر همان روز، وارد فرودگاه مهر آباد گردید. روز شنبه ۱۳۶۸ / ۱ / ۲۳ نیز دوباره پیکر او را، یارانش با حضور تعدادی از مسئولین جمهوری اسلامی ایران، برادرش آیت اللّه سید باقر حکیم و شخصیت های علمی و سیاسی عراق تشییع کردند.
تشییع پیکر پاک او با پخش سرود نظامی جمهوری اسلامی ایران، از مسجد ارک تهران آغاز شد و تا تقاطع شهید مصطفی خمینی (ره) ادامه یافت، و پس از آن پیکر شریفش را به سوی شهر مقدس قم حرکت دادند و با همراهی حدود ۱۰۰ اتومبیل بدن شهید را در ساعت ۳ عصر روز شنبه ۱۳۶۸ / ۱ / ۲۳ به قم رساندند و در میان انبوه جمعیت که به انتظار ورود پیکر شهید بودند، تشییع و پس از عزاداری کم نظیری بدن مطهّر آن رادمرد را در کنار بارگاه ملکوتی فاطمه معصومه (س) و مزار شهید محراب، آیت اللّه مدنی، در مسجد بالاسر، به خاک سپردند. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
پی نوشت:
۱ – لماذا قتلوه، سلیم العراقی، ص .۱۳
۲ – همان، ص .۳۰
۳ – نقل از سید محمد هادی – از نزدیکان شهید (ره)
۴ – لماذا قتلوه، ص .۵۳
۵ – آرشف الامام الحکیم، رقم .۳۲
۶ – لماذا قتلوه، ص .۱۰۵
۷ – مصاحبه با حجه الاسلام و المسلمین سید طالب مروّج خیر آبادی.
۹ – نقل از حجه الاسلام و المسلمین سید علی الحکیم، فرزند شهید (ره) .
۱۰ – لماذا قتلوه، ص .۱۶۹
۱۱ – نقل از دکتر عبدالوهاب الحکیم، از بستگان شهید (ره) .
۱۲ – حازم العواری، اصداء و انعکاسات، ص ۳۴ و .۳۵
منبع :گلشن ابرار ؛الگوی تلاش؛سید غلامحسین صادقی