سال بعدالفهرستسال قبل

بسم الله الرحمن الرحیم

حاج شیخ غلامرضا بن حاج ابراهیم فقیه خراسانی(یزدی)(1295-1378=1878-1959)

الحاج الشیخ غلام رضا الفقیه الیزدی الخراسانی(1295-1378 = 1878-1959)



پایگاه اطلاع رسانی حوزه

آیت الله حاج شیخ غلامرضا فقیه یزدی فرزند حاج ابراهیم یزدی ( کوچه بِیُکی) در ۱۲۹۵ ه.ق در یزد متولد شد. در سال ۱۳۰۹ه.ق وارد حوزه علمیه مشهد گردید و بعد از تحصیل علوم ادبی و اندکی فقه و اصول و کلام همراه آقا سید حسن قوچانی معروف به آقا نجفی از مشهد به یزد و سپس به اصفهان رفت. وی پس از پنج سال اقامت در اصفهان در سال ۱۳۱۹ه.ق عازم نجف شد و از محضر علمای بزرگواری چون حاج میرزا حسین فرزند حاج میرزا خلیل، و آیت الله سید محمد کاظم یزدی، و آخوند ملامحمد کاظم خراسانی و شیخ هادی محقق تهرانی و شیخ محمدباقر شیرازی اصطهباناتی بهره مند شد، و به وطن خود یزد مراجعت و در آنجا مقیم گردید. او، علاوه بر تدریس در حوزه علمیه، اهتمام زیاد، به امر تبلیغ و ارشاد مردم داشت.

عالم و فقیه ربانی، واعظ و مبلغ خستگی ناپذیر، آیت اللّه حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی یزدی قدس سره در شعبان 1295 قمری مصادف با 1257 شمسی در محله سرآب مشهد مقدس متولد شد. پدرش به شوق غلامی امام رضا علیه السلام این فرزند را غلامرضا نامید. این بزرگوار در جوار حرم ملکوتی و فرشته پاسبان ثامن الائمّه علیه السلام متولد شد و هر سال، چندین بار به آن ارض اقدس مشرف می شد و در صحن آزادی (نوسابق) اقامه جماعت می کرد و سپس منبر رفته، به ارشاد زائران و مجاوران حرم رضوی می پرداخت؛ از اینرو به «فقیه خراسانی» لقب یافت و همین عنوان حتی در لوح مزار وی حکّ شده است.

«غلامرضا» دوران کودکی را به کمک پدر به مزرعه ای در اطراف شهر مشهد شتافت و در امر کشاورزی بسیار خبره شد. به همین سبب، پدر با تحصیل و رفتن او به مکتب خانه مخالفت کرد و وی را روانه کار ساخت. او کودکی تیز هوش و علاقمند به علم بود و بعد از اصرار بسیار و واسطه شدن اقوام، پدر به او اجازه تحصیل داد. غلامرضا با عشقی وافر و همتی والا وارد حوزه علمیه مشهد شد و سپس رهسپار اصفهان شد و بعد به سوی نجف اشرف رفت و نزد اساتید بزرگ و فرزانه به تکمیل معلومات پرداخت و به درجات عالیه علمی دست یافت. اسامی اساتید وی عبارت اند از:

مشهد مقدس: شیخ محمّد بسطامی شاهرودی؛ شیخ محمّدعلی قائنی؛ شیخ علی اکبر نهاوندی؛ شیخ الاسلام (از شاگردان حکیم سبزواری).

اصفهان: آیات بزرگوار: سید محمّدباقر درچه ای؛ شیخ محمّد کاشی؛ میرزا جهانگیرخان قشقایی؛ شیخ عبد الکریم گزی؛ شیخ محمّدتقی نجفی اصفهانی؛ آقا نور اللّه اصفهانی.

نجف اشرف: آیات عظام: ملا محمّدکاظم خراسانی؛ سید محمّدکاظم طباطبایی یزدی؛ آقا شیخ هادی تهرانی؛ شیخ محمّدباقر اصطهباناتی شیرازی؛ میرزا محمّدحسین غروی اصفهانی.

فقیه یزدی در سال 1285 شمسی پس از فتح قله های علمی و استوار ساختن مبانی فقهی به دلیل علاقه بسیاری که به استاد خویش، «آیت اللّه اصطهباناتی » داشت، همراه ایشان عازم شیراز شد و پس از یک سال تحصیل نزد وی به دلایلی که خواهد آمد، به یزد عزیمت کرد. سپس چندی از حوزه درسی آیت اللّه میرسیّد علی مدرسی لب خندقی بهره مند شد و خود نیز به تدریس فقه، اصول، کلام و تفسیر اشتغال ورزید و شاگردان برجسته ای همانند: آیت اللّه سید محمّد محقق داماد (متوفی 1388 ق) را تربیت کرد. همچنین او آثار قلمی ارزشمندی را از خود به جا گذاشت و کارنامه ایشان در طول بیش از 50 سال اقامت در یزد، مشحون از حسنات و خدمات ارزنده به ویژه در بُعد تبلیغی است.

فعالیتهای سیاسی حاج شیخ از ابتدای جریان مشروطیت از نجف آغاز شد و در ادامه، وی حمایت خود را در جریان شهادت استادش اصطهباناتی و پیاده رفتن وی از یزد تا شیراز بر سر تربت پاکش به اثبات رسانید. بعد از آن، او نیز در چنگال ظلم حکومت رضاخان، گرفتار شد. منع پوشیدن لباس مقدس روحانیت، منع برگزاری مجالس دینی و... از جمله اقدامات رضاخان بود. او با برخورداری از مقام اجتهاد، برای کسب مجوز پوشیدن لباس به شهربانی نرفت و با وجود همان سختگیریها به اقامه جماعت و سخنرانی پرداخت. نقل شده است که ایشان، همه روزه عبا و عمامه خود را در دستمالی می بست و در دهلیز مسجد ریک (محل اقامه جماعت وی در یزد) ملبّس می شد و پس از نماز دوباره عبا و عمامه را داخل دستمال می پیچید و مراجعت می کرد. این کار وی، الگوی دیگر روحانیان شد و باعث باز شدن دوباره مساجد شد. حاج شیخ به روحانیانی که به چنین کارهایی تن نمی دادند و در نماز جماعت حاضر نمی شدند، می گفت: «حکم خدا را در هر لباسی باشد باید گفت.»

آن بزرگوار در اواخر خرداد 1338 شمسی در سن 81 سالگی بر بالای منبر مجلس رسمی به جای روضه خواندن، مرتب صلوات می فرستاد. اطرافیان که متوجه وخامت حال ایشان شده بودند، بی درنگ ایشان را به سوی خانه روانه کردند. سپس به تشخیص اطرافیان، وی را برای بهبودی به قریه «طزرجان یزد» منتقل کردند که جای خوش آب و هوایی است. آن بزرگوار را بعد از 12 روز بستری شدن در آنجا در ساعت 3 بعد از ظهر جمعه 22 ذی حجّه 1378 قمری برابر با 11 تیر 1338 شمسی در سن 81 سالگی به عالم بقا مهاجرت کرد و به دیدار محبوب شتافت. خیل عزاداران از یزد و حومه در آنجا گرد آمدند و جنازه شریف آن بزرگوار را با پای پیاده با گریه و شیون و پشت سرگذاشتن 60 کیلومتر از طزرجان تا یزد روی دست گذاردند. آنان پس از گزاردن نماز به امامت شهید محراب آیت اللّه صدوقی، ایشان را در کنار امام زاده جعفر علیه السلام به خاک سپردند.

به تأیید بسیاری از یزدیان، دفن آن بزرگوار در جوار امام زاده جعفر علیه السلام باعث تجدید آبادانی آنجا شد و هم اکنون قبور بسیاری از علما نیز در جوار مرقدش قرار دارد. مجالس ختم وی تا 40 روز در یزد تداوم داشت و نیز در عتبات عالیات، یزد، قم، تهران، شیراز، زاهدان، آباده، اقلید، طبس، فردوس، اصفهان و... برگزار شد که کم تر سابقه دارد.



سایت ویکی فقه

هنگامه آوای دلنشین مناجات شعبانیه بر بلندای گلدسته‌های حرم مطهر حضرت رضا علیه‌السّلام ، در یکی از روزهای ماه شعبان (۱۲۹۵هـ. ق.) برابر با مرداد (۱۲۵۷هـ. ش.) در محله سرآب مشهد (واقع در پشت باغ نادری)، در خانواده حاجی ابراهیم یزدی پسری به دنیا آمد که پدر به دلیل عشق و ارادت به آستان مقدس حضرت رضا علیه‌السّلام ، نامش را «غلامرضا» نهاد چرا که سال‌ها به عشق غلامی آن حضرت، به دیار غریب نواز مشهد پا نهاده بود.

[۱]


 

۲ - عشق به تحصیل

[ویرایش]

«غلامرضا» دوران کودکی را به کمک پدر در مزرعه‌ای در اطراف شهر مشهد شتافت و در امر کشاورزی، بسیار خبره گردید. به همین جهت پدر با تحصیل و رفتن او به مکتب خانه مخالفت نمود و او را روانه کار ساخت. او کودکی تیزهوش و علاقه مند به علم بود. نقل شده است که شیخ غلامرضا بعدها در این باره می‌گفت:
«پدرم در مشهد کشاورزی داشت و وضعیتش خوب بود، من هم کشاورزی بلد بودم اما به علم علاقه داشتم. اگر چه پدرم مرا به دنبال کار می‌فرستاد ولی خودم دنبال درس می‌رفتم. (به نقل از حجةالاسلام، سید ابوالفضل مدرس سعیدی.)
بعد از اصرار بسیار غلامرضا و واسطه شدن اقوام پدر به او اجازه تحصیل داد. از اقوام ایشان نقل شده است که:
«چون غلامرضا در کار رعیتی خیلی زرنگ بود، پدر با تحصیل وی مخالفت می‌نمود تا این که وی در حرم امام رضا علیه‌السّلام بست نشست و از تمامی کارها دست کشید. عمویش نزد پدر وی ضامن شد و چون پدر شوق و علاقه پسر خود را برای تحصیل دید، با تحصیل وی موافقت نمود. (به نقل از بی بی معصوم ناصری، همسر حاج شیخ.)
 

۳ - حوزه علمیه مشهد

[ویرایش]

سرانجام پدر با تحصیل غلامرضا موافقت نمود و او با عشقی وافر و همتی والا وارد حوزه علمیه مشهد شد. در آغاز، صرف و نحو را نزد شیخ محمد بسطامی، معروف به فاضل بسطامی آموخت. با توجه به هوش و ذکاوت ذهنی فوق العاده‌ای که داشت در مدت کوتاهی صرف و نحو را تمام نمود و از افاضات آن استاد برجسته در علوم ادبی بهره برد.

[۲]


سپس فقه و اصول را نزد شیخ الاسلام، از شاگردان حکیم بزرگ حاج ملا هادی سبزواری، فراگرفت و با آقای شیخ محمدعلی قائنی نیز آشنا شد و به تحصیل علم منطق و آشنایی با دقائق علم کلام، نزد وی پرداخت.
وی، دوران طلبگی خود را در مشهد، در «مدرسه نو» (مدرسه پریزاد، معروف به «مدرسه نو» در سال ۸۲۰ هـ. ق. به همت پریزاد خانم، کنیز گوهرشاد خاتون، در کنار مسجد گوهرشاد ساخته شد.) سپری نمود. این اولین مکان برای تلاش او در تحصیل علم و اخلاق بود که به گفته وی، از آنجا هزاران خاطراه تلخ و شیرین دارد.
 

۴ - یار همراه

[ویرایش]

غلامرضا در دوران تحصیل، با یاری همدل، آشنا شد که کتاب‌های فلسفه، کلام، فقه و اصول را با وی مباحثه نمود. این یار همدل «آقا سید حسن نجفی قوچانی» (از عالمان نامور و وارسته اواخر عهد قاجار و عصر مشروطه که پس از تکمیل فروع و اصول در نجف و تحصیل رتبه عالیه فقاهت و اجتهاد به قوچان برگشت. وی با نگارش کتاب سیاحت شرق و سیاحت غرب بس نامدار شد. او در سال ۱۳۶۲ هـ. ق. در قوچان درگذشت.) بود. قوچانی در یکی از خاطرات خود می‌نویسد:
«با یک نفر که در سن، شاید از من کوچک تر بود و لکن خوب و زرنگ بود، اصالتا یزدی و لکن مولود و ساکن مشهد بود هم درس و هم مباحثه بودیم و با ماهی یک تومان به خوبی گذران می‌نمودیم.... سه ـ چهار نفر هم مباحثه داشتم. زرنگ تر، بادوام تر و بامحبت تر از همه، همان رفیق یزدی الاصل بود.».

[۳]


چندی نمی‌گذرد که هر دو تصمیم می‌گیرند برای طی مراحل بالاتر علمی به حوزه علمیه اصفهان بروند. حاج شیخ پیشنهاد می‌کند چون خاله و پسرخاله و پسرعموی من در یزد هستند و یزد هم به اصفهان نزدیک است، ابتدا به یزد برویم و از آنجا به اصفهان سفر نماییم، که آقا نجفی قوچانی با این پیشنهاد موافقت کرد.
 

۵ - سفر به یزد

[ویرایش]

هر دو از پدرشان اجازه گرفتند و در آغاز بهار سال (۱۲۷۶ هـ. ش.) راهی یزد شدند. سرانجام، بعد از یک هفته با پشت سر گذاشتن یک سفر پرمخاطره و تحمل دشواری‌های زیاد در راه، که گاه به مرگ نزدیک بود خود را به یزد رساندند.
آن دو مسافر، نخست با قصد اقامت ده روزه وارد یزد شدند اما در حادثه‌ای که برای آقا نجفی قوچانی رخ داد، او مجروح شد بنابراین مجبور شدند چهل روز در یزد توقف نمایند.

[۴]


 

۶ - حوزه اصفهان

[ویرایش]

پس از ورود به اصفهان، با نامه‌های سفارشی که از عالمان بزرگ مشهد همراه خود داشتند راهی خانه آیة الله حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی شدند و او آنان را به طور موقت پذیرفت. آن دو، فردای آن روز، به جمع طلاب حوزه پررونق اصفهان پیوستند. برای شروع، به ناچار، پای درس‌های قوانین و رسائل شیخ علی بابا فیروز کوهی نشستند در حالی که آن را قبلا در مشهد خوانده بودند. پس از چند روز پرس و جو از طلاب و آشنایی با حوزه علمیه اصفهان، راهی درس آقا شیخ محمد کاشی شدند.

[۵]


وی عارفی والا و سالکی بلندمرتبه بود که منظومه ملا هادی سبزواری را در مدرسه صدر اصفهان تدریس می‌کرد و خود مدعی بود که در بیست و دو علم مجتهد و به مقام شهود و فنا رسیده است! وی در ۲۰ شعبان سال (۱۳۲۳هـ. ق.) در ۸۴ سالگی در اصفهان درگذشت.

[۶]


حاج شیخ غلامرضا از سال (۱۳۱۴ هـ. ق.) تا (۱۳۱۹ هـ. ق.)

[۷]

در اصفهان اقامت گزید. وی در این مدت، بیشتر همت خود را صرف فقه و اصول کرد و از محضر استادانی چون: عبدالکریم گزی (جزی)، آقا نجفی اصفهانی و... استفاده نمود. در این میان تنها محضر درس سید اجل، العالم البارع الفحاص البحاث، آیة الله سید محمدباقر درچه‌ای، در مدرسه «نیم آورد» بود که به دل حاج شیخ می‌نشست. بیشترین مدت تحصیل وی در اصفهان، در محضر پر فیض ایشان سپری شد و به حق می‌توان ایشان را استاد عرفان حاج شیخ دانست زیرا نقش بسزایی در رشد و تعالی روح او داشته است. وی با اشتیاق در درس خارج ایشان شرکت می‌کرد و درس اصول و فقه ایشان را می‌نوشت.
 

۷ - خودسازی

[ویرایش]

شیخ غلامرضا، اندک زمانی پس از ورود به اصفهان، با عارفی والا و سالکی بلندمرتبه آشنا می‌شود و در درس او شرکت می‌نماید. پس از چند ماه به لطف تاثیر سخنان و مواعظ استاد کامل آخوند کاشی، میل به شب زنده داری و کناره گیری از مردم پیدا می‌کند.

[۸]

آقا نجفی قوچانی، راهی ریاضت خانه شیخ بهایی، در تخت پولاد اصفهان می‌شود.

[۹]

و حاج شیخ هم، در مدرسه به ریاضت‌های سخت و روزه و شب زنده داری و سیر و سلوک می‌پردازد.
از دیگر موقعیت‌های خوب زندگی حاج شیخ، در اصفهان را می‌توان همزمانی حضور او، با حاج شیخ حسن علی نخودکی اصفهانی دانست. آن دو از شاگردان میرزا جهانگیر خان قشقایی در مدرسه صدر اصفهان بودند.

[۱۰]


سرانجام فراق دو یار همدل فرا می‌رسد. آقا نجفی قوچانی برای سفر به نجف، به قصد تکمیل تحصیل، برخی از کتاب‌های خود را می‌فروشد و فردای آن روز، شیخ غلامرضا و دیگر طلاب، برای مشایعت وی تا نجف آباد او را همراهی می‌کنند. در این میان، شیخ بسیار می‌گریست، به حدی که دیگران را نیز به گریه وامی داشت. برای شیخ بسیار دشوار بود که پس از سال‌ها همنشینی در سفر و حضر و در شادی و غم، از سید جدا شود.

[۱۱]


 

۸ - به سوی نجف

[ویرایش]

آقا نجفی قوچانی که چند سال قبل از حاج شیخ غلامرضا برای تکمیل تحصیلات وارد حوزه علمیه نجف شده بود، در نامه‌ای به رفیق قدیمی یزدی خود، مطالبی بدین مضمون نوشت:
«درس آخوند آن قدر مختصر و مفید است که از هر کلمه، هزار کلمه، صحت و سقم آن معلوم می‌شود و شاگرد، واضح و آشکارا می‌فهمد. اگر به راستی، می‌خواهید درس بخوانید و چیز بفهمید، بیایید نجف، آن هم به درس آخوند که درس خواندن منحصر به حوزه ایشان است و درس گفتن منحصر به ایشان است.».

[۱۲]


حاج شیخ، با چند نفر از طلاب اصفهانی، در سال ۱۳۱۹ هـ. ق. به درخواست رفیق همراه و همنشین خود، لبیک گفت و راهی نجف شد. حاج شیخ که توانسته بود پس از سال‌ها انتظار، در مهم‌ترین مرکز علمی و تحصیلی جهان تشیع یعنی نجف اشرف ساکن شود، سر از پا نمی‌شناخت و در بدو ورود، با آقا نجفی قوچانی هم حجره شد. پس از سال‌ها دوری، دوباره دو دوست به هم رسیدند و مانند گذشته، به مباحثه و شرکت در درس ادامه دادند.

[۱۳]


 

۹ - در محضر بزرگان

[ویرایش]

حاج شیخ به محض ورود به نجف، همراه با آقا نجفی قوچانی، رسائل شیخ انصاری را در نزد آخوند خراسانی فراگرفت. او آن قدر از درس آخوند خوشش آمد که به گفته آقا نجفی چنین می‌گفت:
«من این طور مدرس تا بحال ندیده‌ام. من گفتم: این تعریف نشد، که تو مثل این را ندیده‌ای بلکه من می‌گویم: همچو مدرسی به این طور خوش بیان قابل استفاده شاگردها تا به حال در اسلام پیدا نشده. و تصدیق نمود که همین طور است.»

[۱۴]


حاج شیخ، علاوه بر شرکت در درس آخوند، از شاگردان آقا شیخ محمدباقر اصتهباناتی (شیرازی)، در معقول بود.

[۱۵]

فقه را نزد سید محمدکاظم طباطبایی یزدی (صاحب عروة الوثقی) آموخت.

[۱۶]

او موفق شد در درس‌های دیگر مراجع تقلید شیعه از قبیل حاج میرزا حسین خلیلی، نایینی و آقا شیخ هادی تهرانی، که نسبت به بقیه استادان مطالب جدیدتری را مطرح می‌کردند، شرکت کند.

[۱۷]


همچنین او توانست از همراهی آقا شیخ جعفر کاشی و آقا شیخ محمدحسین اصفهانی غروی از درس‌های پرفیض جامع علوم عقلی و نقلی آیة الله شیخ محمدباقر اصتهباناتی برخوردار شود.
 

۱۰ - ایثار

[ویرایش]

در سال‌های آخر اقامت حاج شیخ در نجف، مرض «وبا» به صورت وحشتناکی در نجف شیوع پیدا کرد و ترس را بر دل‌ها مستولی نمود و انسان‌ها را چون برگ خزان بر روی زمین ریخت. آقا نجفی قوچانی، در توصیف آن چنین می‌گوید:
«در همین اوقات، وبای عامی در عتبات افتاد، که قلوب همه در تب و تاب افتاد و روزی چهارصد نفر از محوطه نجف سرازیر قبر می‌شدند... ، فقط، وبا و مردن ساده نبود، بلکه رعب و هیبت، قلوب را متزلزل ساخته بود و صفت قهاریت ظهور کرده بود. مغرب‌ها افق را ابرهای سرخ و زرد و آتشی رنگ احاطه می‌کرد و هوا به شدت گرم بود. در هر پنج دقیقه از صوت «لا اله الا الله» معلوم بود که جنازه بزرگی را می‌برند. یکی دو نفر از طلاب مدرسه به دیار آخرت تشریف بردند و مرا ترس فراگرفته بود.»

[۱۸]


در مدرسه آخوند، که مملو از طلبه‌های غریبه بود ـ که از سراسر کشورهای اسلامی آمده بودند ـ گروه زیادی از طلاب، دچار مرض کشنده وبا شده بودند به حدی که توان نداشتند لباس‌های آلوده خود را بشویند. شیخ غلامرضا، شبانگاه، تمام آن لباس‌ها را بر می‌داشت و درون چادر شب می‌پیچید و برای شستن، پیاده به کنار شط فرات در کوفه می‌برد. وی لباس‌ها را پس از شستن و خشک کردن، دوباره به دوش می‌کشید و به نجف می‌آورد. سپس آن‌ها را، یکی یکی تا کرده و نیمه‌های شب بدون این که کسی بفهمد کنار در اتاق هایشان می‌گذاشت.

[۱۹]


از دیگر نمونه‌های گذشت و خلوص شیخ می‌توان به یکی از خاطره‌های او اشاره نمود:
یکی از دوستانم به مرض سختی دچار و در بیمارستان بستری شد. در آنجا گفتند: ما پرستار نداریم و هیچ کس دیگر هم قبول نکرد پرستاری او را بر عهده بگیرد. من قبول کردم و یک ماه، بالای سر او، برای خدا، پرستاری کردم و از درس خواندن بازماندم. از فضل خدا، بعد از یک ماه، دیدم تمام درس‌هایی را که حضور نداشتم و نخوانده بودم، بهتر از دیگران می‌دانم.

[۲۰]


شیخ غلامرضا، چنان به طلاب خدمت می‌نمود که برخی او را «حمال الطلاب» می‌خواندند.

[۲۱]


در ایام تحصیل، شهربانو، مادر شیخ غلامرضا، برای زیارت عتبات و دیدار پسر راهی نجف شد و مدتی در کنار فرزندش ماند. شیخ در ضمن تحصیل به پرستاری و مواظبت از مادر هم می‌پرداخت.

[۲۲]


او ایام اقامت در نجف را با سختی و تنگدستی سپری نمود و بعد از مدتی، مقدار پولی هم که پدر برای او می‌فرستاد قطع شد. حاج شیخ با قناعت بیشتر زندگی می‌کرد حتی کارش به جایی رسیده بود که گاهی روزها، تنها چند لقمه نان خالی می‌خورد و مجبور بود برای مطالعه در شب از نور چراغ دستشویی استفاده کند. از او نقل شده است که روزی از روی تنگدستی، به حضرت امیر علیه‌السّلام شکوه کرد و از ایشان خواست که به وی کمک کند. چندی بعد، گروهی از طلاب کابلی به سفارش استادشان، برای تحصیل به نزد او آمدند. بعد از آن، شیخ به حدی وضعش خوب شد که به دیگر طلاب و استادان کمک مالی می‌کرد.

[۲۳]


 

۱۱ - ترک نجف

[ویرایش]

دو عامل، شیخ غلامرضا را ناچار کرد تا حوزه پربار نجف را، پس از پنج سال معرفت آموزی در سال ۱۲۸۵ هـ. ش. ترک کند.

[۲۴]


اولین عامل، چشم درد و ضعف و ناتوانی حاج شیخ و اصرار مادر به بازگشت به ایران و دومین عامل، سفر شیخ محمدباقر اصتهباناتی به شیراز بود. حاج شیخ علاوه بر این که از شاگردان خاص او بود، مفتون و مجذوب اخلاق و معرفت و منش وی نیز شده بود و لذا در این سفر، پا به پای استاد، راهی شیراز شد.
 

۱۲ - ورود به یزد

[ویرایش]

حاج شیخ، در سال ۱۲۸۶ ش.،

[۲۵]

در سی سالگی وارد یزد شد و به صلاح دید مادر و بستگانش با دختری از خویشاوندان دور خود که ساکن یزد بود ازدواج کرد. چندی بعد، برای زیارت امام رضا علیه‌السّلام و دیدن پدر و مادر و کسب اجازه از پدر برای مراجعت به عتبات، به مشهد مشرف شد. حاج شیخ هر چه اصرار کرد، پدر راضی نشد از این رو به یزد برگشت و به دلیل تشدید بیماری و تاهل، تا پایان عمر در آنجا اقامت گزید.

[۲۶]


 

۱۳ - عشق به استاد

[ویرایش]

در همان ایام، که حاج شیخ تازه در یزد ساکن شده بود، خبر شهادت استاد و مرادش، آقا شیخ محمدباقر اصتهباناتی را به او دادند. (شیخ محمدباقر اصتهباناتی، در جریان جنبش مشروطه خواهی مردم و جنگ بین مستبدین و مشروطه خواهان در سال ۱۳۲۷ هـ. ق. (برابر با ۱۷/۱۲/ ۱۲۸۶) در اصتهبانات به شهادت رسید.) از این رو، دل شکسته و پریشان خاطر، با چشمی گریان، پیاده برای شرکت در مراسم ترحیم مراد خود، راهی شیراز شد. هر چه دوستان اصرار کردند که راه طولانی و پرخطر است نپذیرفت و حدود صد فرسنگ ـ هشتاد فرسنگ تا شیراز و بیست فرسنگ تا اصتهبانات ـ را پای پیاده و با تنی بیمار، به عشق یار و مرادش طی کرد.
این سفر از بعد سیاسی دارای اهمیت وافری بود چرا که حمایت علنی از شناخته شده‌ترین شخصیت مشروطه خواه به حساب می‌آمد آن هم در زمانی که مخالفان مشروطه در راس قدرت قرار داشتند و مشروطه خواهان در معرض خطر بودند.

[۲۷]


 

۱۴ - زعامت دینی مردم یزد

[ویرایش]

در آغاز ورود حاج شیخ به یزد مرجعیت تامه مردم بر عهده آیة الله میرزا سید علی مدرسی لب خندقی بود. با گذشت زمان و بر اثر اقدامات و تلاش‌های مجدانه حاج شیخ در راه پاسداری از دین خدا و برپایی مجالس تبلیغ اسلام و دست گیری مستمندان و یاری طلاب و دیگر امور اجتماعی، ریاست دینی مردم، خود به خود، به ایشان واگذار شد.

[۲۸]


البته نه تنها حاج شیخ طالب ریاست نبود بلکه او به علت احترام به آیة الله سید علی مدرسی لب خندقی، سال‌ها در درس خارج وی شرکت می‌کرد و بارها می‌گفت:
«من مجتهد نیستم».

[۲۹]


در آن سال‌ها در حدود ۲۰ مجتهد در یزد وجود داشت، در صورتی که حاج شیخ نزدیک به چهل سال ریاست بلامنازع مردم یزد را بر عهده داشت. او مرجع تمامی مسائل علمی و دینی و اجتماعی مردم یزد، بلکه شهرهای هم جوار بود.
پس از آن که آیة الله شهید محمد صدوقی به اصرار و سفارش حاج شیخ و آقای وزیری و دیگر روحانیان، در یزد ماندگار شد، ریاست دینی مردم با حمایت و اصرار حاج شیخ به ایشان محول گردید.

[۳۰]


 

۱۵ - تبلیغ

[ویرایش]

حاج شیخ، بعد از استقرار در یزد و تشکیل خانواده، شروع به فعالیت‌های مذهبی و دینی نمود. از جمله آن‌ها امامت جماعت مسجد ریک است (مسجد ریک، از جمله قدیمیترین مساجد یزد است که یکی از کانونهای اجتماعی مردم در شهر یزد به حساب میآید.) که از سال (۱۲۸۹ هـ. ش.) پس از درگذشت شیخ ملا اسماعیل عقدایی (صاحب تحفة السعید فی علم التجوید) آن را به عهده گرفت. حاج شیخ حدود ۵۰ سال در این مسجد به اقامه نماز و ارشاد مؤمنان پرداخت و پس از وفات وی، این مهم به فرزندانش (حاج شیخ علی و حاج شیخ حسین) سپرده شد.

[۳۱]


حاج شیخ، با کمال اخلاص و بی توجهی به دنیا، در راه تبلیغ اسلام و ارشاد مؤمنان گام بر می‌داشت. وی، برای تبلیغ دین پای پیاده و گاهی با ساده‌ترین مرکب‌ها به دور افتاده‌ترین روستاها می‌رفت حتی زمانی که هیچ کس حاضر نبود به روستایی بد آب و هوا در بیرون از شهر «ابرقو» برود وی داوطلب رفتن به آن روستا می‌شد. بسیاری از مردم در طول شصت سال عمر وی، از یزد و روستاهای آن گرفته، تا شیراز، بم، قم، کرمان، رفسنجان، تربت حیدریه و... از منبرهای روحانی او بهره مند شدند.

[۳۲]


هر گاه وی به مشهد مشرف می‌شد. بی درنگ صحن نور و عتیق را برای خطبه و نماز جماعت وی آماده می‌کردند. آقا سید جمال گلپایگانی، به محض باخبر شدن از آمدن حاج شیخ به نجف، امامت جماعت را به وی واگذار کرد. ایشان در مورد منبر حاج شیخ خطاب به یزدی‌ها گفته بود:
«شما یزدی‌ها، قدر شیخ غلام رضا را بدانید. مثل من بیست نفر در نجف هستند، اما هیچ کدام حاج شیخ نمی‌شود.»
 

۱۶ - تدریس

[ویرایش]

حاج شیخ به اعتراف اهل علم و به گواهی نظریات علمی و فقهی‌ای که ابراز می‌نمود، از مجتهدان زمان خود به حساب می‌آمد. صاحب النجوم المسرده می‌گوید:
وی از مرحوم آیة الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری، آیة الله حاج میرزا سید علی مدرس لب خندقی، آقا سید ابوالحسن اصفهانی و حاج آقا حسین قمی اجازه اجتهاد داشت.

[۳۳]

اما هر گاه او را با القابی چون آیة الله، مجتهد و... صدا می‌زدند با فروتنی می‌گفت: «من تنها شیخ غلامرضا هستم».
با این که او بیشتر عمرش را در راه تبلیغ اسلام و منبر صرف می‌کرد، در عین حال در مواقعی که در یزد بود، به چند مدرسه علمیه، مثل مدرسه خان، مصلی و شفیعیه سر می‌زد. وی بیشتر به تدریس تفسیر و فلسفه می‌پرداخت و به تدریس تفسیر صافی علاقه خاصی داشت.
حاج شیخ، در زمان اندکی که در قم بود، در فیضیه درس می‌گفت و سوره حمد را تفسیر می‌نمود. امام خمینی (رحمه الله)، از قدرت کلام و تفسیر وی شگفت زده شده، در مورد ایشان فرموده بودند:
«ایشان عجب تفسیری ارائه کردند، خیلی عمیق و جالب بود، آیا یزد هم چنین بزرگانی دارد.»

[۳۴]


ایشان علاوه بر تدریس در یزد و قم یک سال در شیراز به تدریس فقه و اصول پرداختند.
 

۱۷ - مبارزات سیاسی

[ویرایش]

حاج شیخ غلام رضا از طرفداران مشروطه بود و زمانی که در نجف، درس آقا شیخ محمدباقر اصتهباناتی به علت مشروطه خواهی اش تحریم شد او همچنان در درس وی شرکت می‌کرد و در هنگام مراجعت استاد خود به ایران، به همراه وی به شیراز سفر نمود.
در دوران مشروطه و در پی کودتای (۱۲۹۹) که باعث روی کار آمدن رضاخان و منع آزادی‌های نسبی مردم شد شیخ غلامرضا محور مبارزات سیاسی مردم متدین یزد به حساب می‌آمد.
از اقدامات رضاخان، منع برگزاری مجالس مذهبی، متحدالشکل کردن لباس‌ها و ممنوعیت پوشیدن لباس روحانیت بود. حاج شیخ هیچ گاه دست از راه و هدف خود برنداشت و با برپایی مجالس عزاداری مخفیانه به آگاه ساختن مردم نسبت به دستگاه رضاخان پرداخت.
حاج شیخ به دلیل بر عهده داشتن زعامت روحانیان یزد و برخورداری از مقام اجتهاد، می‌توانست از شهربانی برای خود اجازه پوشیدن لباس روحانیت بگیرد، اما چنین نکرد و با وجود همان سخت گیری‌ها به اقامه نماز جماعت و سخنرانی پرداخت. نقل شده است که ایشان همه روزه عبا و عمامه خود را در دستمالی می‌بست و تا آستانه درب مسجد ریک با خود می‌برد و در دهلیز مسجد ملبس می‌شد و پس از نماز، دوباره عبا و عمامه را داخل دستمال می‌پیچید و مراجعت می‌کرد.

[۳۵]

این کار وی الگوی دیگر روحانیان شد و باعث باز شدن دوباره مساجد گردید. حاج شیخ به روحانیانی که تن به چنین کارهایی نمی‌دادند و در نماز جماعت حاضر نمی‌شدند می‌گفت:
«حکم خدا را در هر لباسی باشد باید گفت.»

[۳۶]


 

۱۸ - سفر حج

[ویرایش]

حاج شیخ عشق عجیبی به زیارت خانه خدا داشت و توانست چهار بار به مکه معظمه مشرف شود. ایشان در سال ۱۳۲۲ همراه با همسر، فرزند و دیگر ملازمان خود راهی سفر مکه شدند. برگزاری مراسم آن سال مصادف بود با یکی از تلخ‌ترین روزهای تاریخی برای حجاج بیت الله الحرام روزی که ابوطالب اردکانی (یزدی) در حین مناسک حج حالش دگرگون و دچار تهوع شد و کارگزاران دولت سعودی او را به گناه توهین به خانه خدا، دستگیر و سپس گردن زدند.
حاج شیخ، دویست ریال به یکی از ملازمان خود می‌دهد و به او می‌گوید که برود کسی را بیابد تا سر ابوطالب اردکانی را به بدنش متصل نموده و سپس او را دفن نماید.
حاج شیخ و خانواده اش حدود یک ماه در مدینه اقامت نمودند و سپس راهی کویت شدند و از آنجا به کربلا عزیمت نمودند. آنها یک ماه در نجف اشرف اقامت کردند و بزرگانی از قبیل سید ابوالحسن اصفهانی و آقا جمال گلپایگانی از او استقبال نمودند.
سپس جهت زیارت، از نجف عازم قم شدند. در قم، فرزندش حاج شیخ محمد، دچار بیماری شد و از دنیا رفت. بزرگان حوزه علمیه قم، از جمله: سید محمدحجت کوه کمره‌ای، سید صدرالدین صدر، محمدتقی خوانساری و... به احترام حاج شیخ درس را تعطیل و در تشییع جنازه فرزند او شرکت نمودند.

[۳۷]


 

۱۹ - کرامات

[ویرایش]


 

۱۹.۱ - زندگی علی وار

حاج شیخ علاوه بر این که ساده زیست بود و زندگی شخصی خود را تنها از راه منبر و تبلیغ تامین می‌نمود توجه بسیاری به مستمندان و نیازمندان داشت. نقل شده است که حاج شیخ منزل خود را جهت کمک به مستمندان، بیست و هفت بار فروخت و هر بار که دوستان و نزدیکان از چنین اقدام حاج شیخ باخبر می‌شدند، با تهیه پول، دوباره آن خانه را می‌خریدند و آن را به حاج شیخ بر می‌گرداندند.

[۳۸]


قحطی دوران جنگ جهانی دوم، ایران را هم در بر گرفته بود اما با توجه به درایت و تلاش حاج شیخ، تلفات آن در یزد بسیار اندک بود. چنان که در خاطرات حاج عباس صلواتی آمده است:
«حاج شیخ در زمان جنگ جهانی دوم، که آرد کم شده بود، مقداری آرد خرید و به من گفت: عباس! صبح برو بخواب که شب با تو کار دارم. شب که آمدم دیدم حاج شیخ آردها را به کیسه‌های ۳ منی تقسیم کرده. وظیفه من و علی فرزندشان این بود که در خانه‌های مردم مستضعف برویم و به آنها آرد بدهیم. وی سفارش می‌کرد به محض این که صدای پای صاحب خانه را شنیدید، فورا کیسه آرد را جلوی درب خانه بگذارید و دور شوید تا صاحب خانه شما را نبیند. خود حاج شیخ هم به کوچه‌های دورتر می‌رفت.»

[۳۹]


 

۱۹.۲ - احساس تکلیف

در یکی از سال‌ها، مردم آباده برای تبلیغ در ماه مبارک رمضان از حاج شیخ دعوت کردند. حاج شیخ پذیرفت. هنگامی که ماشین حامل ایشان به دهشیر رسید پنچر شد. ایشان به راننده گفت: من برای تجدید وضو به ده می‌روم تا شما آماده شوید. در آنجا به پیرمردی برخورد کرد و گفت: حمد و سوره ات را بخوان! حاج شیخ ملاحظه کرد که در قرائت او اشکالات فراوانی است. سپس به پسری که به سن تکلیف رسیده بود گفت: اصول دین خود را بگو! دید او نیز نمی‌داند و احساس کرد تکلیفش این است که در همان روستا بماند و لذا به راننده همراهش گفت: تکلیف شیخ در این جا عوض شد، من این جا می‌مانم. سلام مرا به آباده ای‌ها برسانید و بگویید امسال منتظر من نباشند! ان شاءالله سال آینده می‌آیم.

[۴۰]


 

۱۹.۳ - طی الارض

یکی از کراماتی که حاج شیخ داشتند طی الارض ایشان است. ده‌ها داستان در این زمینه نقل شده است که ما به ذکر دو داستان بسنده می‌کنیم:
گویا حاج شیخ در حسینیه آب شور، مشغول وعظ بود. پس از ترک مجلس و هنگام سوار شدن بر مرکبش، کسی که ایشان را همراهی می‌کرد می‌گوید: حاج آقا! ساعت هشت است و شما در طزرجان (طزرجان، از روستاهای اطراف یزد است که با یزد حدود ۷۰ کیلومتر فاصله دارد.) منبر دارید! ایشان می‌فرمایند: چشمهایت را ببند و سه صلوات بفرست. بعد از این که آن فرد چشم باز می‌کند، متوجه می‌شود که در طزرجان هستند. حاج شیخ می‌فرماید: تا زمانی که زنده هستم کسی نباید از این موضوع خبردار شود.

[۴۱]


یکی از دوستان حاج شیخ می‌گوید:
با موتور روانه تفت (تفت، از شهرستانهای یزد است که با یزد حدود چهار فرسخ فاصله دارد.) بودم. در بین راه مشاهده کردم که حاج شیخ سوار بر مرکب همیشگی خود به سوی تفت می‌رود. در همان لحظه اتومبیلی از راه رسید و راننده آن از حاج شیخ درخواست کرد که ایشان را برساند. حاج شیخ تشکر کرد و فرمود: شما بروید! من با همین حیوان می‌آیم. هنگامی که به مقصد رسیدیم، با کمال تعجب دیدم حاج شیخ بالای منبر نشسته و مشغول سخنرانی است.

[۴۲]


 

۱۹.۴ - باران در تابستان

یکی از نزدیکان حاج شیخ تعریف می‌کرد: روزی به همراه حاج شیخ از یکی از دهات به یزد می‌آمدیم. تابستان بود و هوا بسیار گرم. آب نداشتیم. من گفتم: حاج آقا! چه خوب بود مقداری آب می‌آوردیم، من خیلی تشنه هستم. حاج شیخ فرمود: من هم تشنه هستم. اگر خدا بداند که تشنه هستیم و آب می‌خواهیم، برای ما آب می‌رساند. همین طور که در حال صحبت بودیم، متوجه شدم، چند تکه ابر در آسمان پدیدار شد. در آن هوای گرم تابستانی باران تندی آمد و آب بر زمین جاری شد. حاج شیخ گفت: باید پیاده شویم و از این آب بنوشیم زیرا ما از خداوند آب طلب کرده بودیم. بنابراین دست‌ها را زیر باران گرفتیم و با خواندن دعا آب نوشیدیم.

[۴۳]


 

۱۹.۵ - شفای پیرزن

پیرزنی در «ندوشن» به بیماری سل مبتلا شده بود. به حاج شیخ مراجعه کرد و ناراحتی اش را بیان نمود. حاج شیخ قطعه‌ای نان خشک از کیسه بیرون آورد و پس از خواندن دعا به او داد و گفت بخور! به امید خدا بهتر می‌شوی! فردای آن روز، پیرزن آمد و در حالی که گریه می‌کرد گفت: اصلا معلوم نمی‌شود که من قبلا این بیماری را داشته‌ام.

[۴۴]


 

۲۰ - شاگردان

[ویرایش]

حاج شیخ به دلیل بیماری چشم و دیگر بیماری‌های جان فرسا نتوانست آن گونه که باید و شاید به تدریس بپردازد اما در همان ایام اندکی که به تدریس پرداختند، شاگردان برجسته‌ای از فیض وجودشان بهره بردند که بعدها هر کدام از استوانه‌های دین و شریعت شدند.
حاج شیخ دروس مختلفی را در حوزه‌های علمیه یزد، قم، اصفهان و مشهد تدریس کرد.
نام برخی از شاگردان ایشان از این قرار است:
حضرات آیات سید عباس خاتم، محمدتقی مصباح یزدی، محمود علومی، سید محمد محقق داماد، مکارم شیرازی، سید علی محمد کازرونی، و حجج اسلام آقایان سید جواد حیدری، علیرضا ریحان یزدی، ملا عبدالصمد اردکانی، حائری زاده، محمدحسن قافی، سید ابوالفضل مدرس سعیدی، حاج سید علی محمد وزیری یزدی و....
 

۲۱ - تالیفات

[ویرایش]

حاج شیخ به علت بیماری نتوانست از کوله بار علم خود، در راه تالیف و تدریس استفاده کامل نماید بنابراین بیشتر عمر خود را در راه تبلیغ اسلام سپری نمود.

[۴۵]

تالیفات گرانقدر ایشان عبارت است از:
۱. ترجمه نماز
این کتاب ترجمه بخش صلوة کتاب «العروة الوثقی» اثر آیة الله العظمی حاج سید محمدکاظم طباطبایی یزدی است که با اضافات فراوان مؤلف به آن، تدوین شده است.

[۴۶]


۲. مفتاح علوم القرآن
مهم‌ترین یادگار حاج شیخ، نگارش «مفتاح علوم القرآن» است. این کتاب مقدمه‌ای برای تفسیر قرآن است چرا که ایشان بعد از شفا یافتن از ثامن الحجج علیه‌السّلام و تعدیل درد چشم، تصمیم به نوشتن تفسیر می‌کنند که تنها موفق می‌شوند مقدمه‌ای بر تفسیر بنویسند.

[۴۷]


۳. رساله در طلب و اراده
این کتاب نسخه‌ای است خطی و بدون نام، که در موضوع طلب و اراده نوشته شده و حاکی از اطلاع نویسنده از مباحث عرفان عملی است. عناوین برخی از بخش‌های این کتاب عبارت است از: در بیان فقر آدمی، شرح معنی لقاءالله، بیان احتیاج بشر به سوی راهنمایان الاهی.

[۴۸]


۴. سی بحث در اصول دین
به گفته خود حاج شیخ، این کتاب را برای بچه مدرسه ای‌ها نوشته است. وی این کتاب را برای فرزندان نوه هایش تدریس می‌نمود.

[۴۹]


 

۲۲ - سفر به سرای آخر

[ویرایش]

حاج شیخ در اواخر خرداد (۱۳۳۸)، بر بالای منبر و در یک مجلس رسمی، به جای روضه خواندن، پیوسته صلوات می‌فرستاد. اطرافیان که متوجه وخامت حال ایشان شدند، بلافاصله او را به خانه می‌برند... به سفارش دکترها، وی را جهت بهبودی، به روستای طزرجان، که جای خوش آب و هوایی است انتقال می‌دهند. حاج شیخ حدودا دوازده روز در آنجا بستری بود.
آن بزرگوار در حالی که شهادتین و اذکار بر زبانش جاری بود، در ساعت سه بعد از ظهر روز جمعه، (۱۱/۴/۱۳۳۸) در ۸۱ سالگی، در قریه طزرجان، در عالم باقی، رحل اقامت افکند و به دیدار معبود شتافت.

[۵۰]


 

۲۲.۱ - بر دوش شیفتگان

نزدیک غروب، پس از شستشوی پیکر پاک حاج شیخ، به پیشنهاد آقای وزیری، قرار می‌شود جنازه را با آمبولانس تا مهریز ببرند و از آنجا تا یزد تشییع کنند. اما به گفته حاج سید ابوالفضل مدرس سعیدی:
«پس از ارتحال ایشان، مردم خیلی شلوغ کرده بودند. با مردم صحبت کردم و همگان گفتند که ما نمی‌گذاریم جنازه را با ماشین ببرند. سرانجام ایشان را روی دست گذاشتند و تا یزد بردند.»

[۵۱]


غروب همان روز (روز وفات)، جمعیت عزادار با ضجه و ناله، آماده تشییع جنازه حاج شیخ شدند و حتی کسانی که وسیله داشتند، همراه جمعیت سوگوار، پای پیاده، مراد خود را بر دوش گرفته و به سوی یزد رهسپار شدند. در این میان مرید و شاگرد ایشان، حجت الاسلام حاج سید جواد حیدری، پای برهنه راهی سفر عشق شد سفری که نزدیک به ده فرسخ ادامه یافت. وی تمامی این راه را پای پیاده و برهنه طی نمود.
از یزد گروه زیادی از روحانیان و مردم، تا چند کیلومتری یزد به زعامت آیة الله صدوقی، پیاده به استقبال جنازه آمده بودند.
محبوبیت حاج شیخ در میان عامه مردم مسلمان و غیر مسلمان آن قدر بود که زرتشتیان، از مردم اجازه خواستند تا پیکر حاج شیخ را در قسمتی از راه تشییع کنند.
صبح فردا، با اجتماع گسترده مردم، آیة الله صدوقی بر پیکر حاج شیخ نماز اقامه نمود. حضور زرتشتیان و یهودیان در میان جمعیت چشمگیر بود. خیل عزاداران، پس از یک شبانه روز گریه و شیون و پشت سر گذاشتن مسافت شصت کیلومتری ـ از طزرجان تا یزد ـ جنازه را در کنار ضریح امامزاده جعفر که از نوادگان امام صادق علیه‌السّلام است، جای دادند و پس از ساعتی پیکر پاک این عالم بزرگوار را در بقعه جنوبی، که دری به مسجد دارد، دفن نمودند.

[۵۲]

 

 

وبلاگ نجوم فقاهت و ادب

وی شاگردانی چون سید علی محمد کازرونی ـ سید محمد مدرسی ـ شهید صدوقی و سید عباس خاتم یزدی را تربیت کرد. ایشان چندین کتاب تألیف نموده که برای نمونه می توان کتب مفاتیح علوم القرآن (تفسیر) و ترجمه نماز یا اسرار الصلوه را نام برد .


تأسیس و تعمیر چندین مسجد و حوزه علمیه از جمله یادگارهای ایشان است، این بزرگوار در شهرهای مختلف با بیانی زیبا سخنرانی نموده که بیانات ایشان تأثیر بسزایی داشته است. وی عارفی صاحبدل و زاهد و صاحب کرامت و یاور مستمندان بود و توفیق زیارت حضرت ولیعصر (عج) را داشت.

از ایشان کرامت های بسیاری مانند طی الارض، ایجاد چشمه آب در بیابان خشک و اطلاع اخبار نهانی به تواتر نقل شده است.
وی سرانجام در روز جمعه 22 ذی حجه 1378 قمری در روستای طرزجان در 50 کیلومتری یزد وفات یافت و پیکر مطهرش بر روی دست مردم تا یزد تشییع و در جوار امامزاده جعفر (ع) به خاک سپرده شد.

روایت دوم : ولادت، حیات و وفات
عالم ربانی آیةالله حاج شیخ غلام رضا(ره) ـ برابر دست خطی که از معظم له موجود است ـ در شعبان المعظم 1295 ه . ق در محله سراب مشهد مقدس متولد شد.

سال 1309 تحصیلات حوزوی را آغاز کرد و تا سال 1314 ادبیات، فقه و کلام را از محضر اساتید معروف استفاده نمود و سپس همراه رفیق و همدرس خود سید اجلّ، آقا نجفی قوچانی(ره) «صاحب کتاب سیاحت شرق و سیاحت غرب» از طریق طبس و یزد وارد حوزه اصفهان شد و تا سال 1319 از اساتید بزرگ فقه، اصول و فلسفه آن حوزه بهره مند گردید و سپس برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه نجف اشرف مهاجرت کرد و تا سال 1324 ه . ق در درس مراجع عظام و اساتید بزرگ آن حوزه شرکت نمود و در سال 1325 ه . ق در حالی که سی سال از عمر شریفش می گذشت به وطن آباء و اجدادی خود ـ یزد ـ مراجعت فرمود و تا پایان عمر پر برکت خود در آن ناحیه زندگی کرد.


اقامت ایشان در یزد 53 سال طول کشید و به خاطر کسالت شدید چشم، سال ها از مراجعه به کتاب و تحقیق و تتبّع معذور بود و اُنس آن بزرگوار (طبق نوشته خودشان) بیشتر با قرآن کریم بود و از طریق منبر و خطابه و وعظ، مردم را با مبدأ و معاد که عمده هدف انبیا(ع) است، آشنا می ساخت.

در سال 1360 ه . ق از برکت زیارت حضرت امام رضا(ع) و دست رسی ایشان به نوعی سرمه، چشمشان بهبود نسبی پیدا کرد و به تألیف کتب به خصوص در تفسیر قرآن پرداخت و سرانجام در روز جمعه 22 ذی  الحجة ‌الحرام 1378 ه . ق برابر با 22 تیرماه 1338 ه .ش دار فانی را بدرود گفت و به لقای محبوب و معبود خویش و هم جواری با اولیای الهی نایل آمد؛ «حشره الله مع أنبِیائه و أصفِیائه واسْکَنُه بحبوحات جَنّاتِهِ».


طالبین می توانند برای آگاهی بیشتر از ویژگی های دوران تحصیل و اسامی اساتید ایشان به کتاب هایى، چون «تندیس پارسایی» به قلم نواده ایشان فاضل پرتلاش، آقای کاظمینی و کتاب «نجوم السّرد» تألیف آیةالله حاج سید جواد مدرسی و منابع دیگر مراجعه نمایند.

مقامات علمی حاج شیخ غلام رضا(ره)
استعداد سرشار، علاقه فراوان به فراگیری علوم و معارف، استفاده از فرصت ها، بی علاقه بودن به زخارف مادی و متاع ناچیز دنیا و بالاتر از همه نشاط و روحیه ایمانى، همراه با حافظه بسیار قوى، که در آن بزرگوار وجود داشت برای دست یابی به مدارج بالای علمی و رسیدن به مقام اجتهاد پس از 15 سال تحصیل مداوم کافی است و این واقعیت را علمای بزرگ و مراجع عظام مورد تأیید قرار داده اند.

ایشان می فرمودند: «حافظه من در حوزه اصفهان زبان زد طلاب بود؛ به گونه ای که پس از یک سال می توانستم درس استاد را بدون کم و زیاد تقریر نمایم و لذا آیةالله بروجردی که آن زمان در اصفهان بودند، در برخی از درس ها که نمی توانستند شرکت کنند از تقریرات و نوشته من کمک می گرفتند و به آن اعتماد می کردند».

علاوه بر همه این جهات، از نکات دقیق و تحقیقات عمیق ایشان به خصوص در تفسیر و کلام، می توان به درجات بالای علمی ایشان واقف گردید.
خودسازی و مبارزه با خواسته های نفسانى
 به جرأت می توانم ادعا کنم که در این وادی گوی سبقت را از دیگران ربوده و تاکنون کم تر شخصیتی را همانند ایشان در این جهات سراغ داریم. توجه به خودسازی و تزکیه نفس از دوران کودکی تا روزهای آخر عمرشان مشهود بوده است.

معظم له می فرمودند: «در سنین کودکی همراه با مادرم در کوچه  که گذر می کردیم من روی دیوارهای کوتاه گِلی در کنار جاده راه می رفتم و گاهی به زمین می خوردم.

وقتی مورد اعتراض مادر قرار می گرفتم به ایشان می گفتم که می خواهم عبور از صراط را تمرین کنم». این برداشت کودکانه مشخص می کند که از همان ایام، نوعی خودسازی را مد نظر داشته اند. در سنین جوانی و ایام تحصیل در مشهد و اصفهان، زهد و بی اعتنایی به مادیات در زندگی ایشان محسوس بوده است.

می فرمودند: «هرگاه غذای مطبوع، یا لباس مرغوبی به دستم می رسید،‌ آن را کنار می گذاشتم و خطاب به نفس می گفتم: شرط استفاده از این غذا و لباس به جا آوردن فلان عمل عبادى یا امساک یا شب زنده داری است، وقتی آن عمل را انجام می دادم آن لباس و غذا را به طلاب دیگر می دادم و خودم از غذای ساده و لباس معمولی استفاده می کردم و به نفس خطاب کرده می گفتم: که نباید همیشه تو بر من حاکم باشی و خواسته های خودت را به من تحمیل کنى، من هم در مبارزه باید سر تو کلاه بگذارم و غالب شوم».


به ادعیه و مناجات و آیه های قرآنی توجه تام داشتند و آن ها را روی منابر مطرح می کردند و بیش از مستمعین، خودشان از مضامین آن ها متأثر می شدند و آثار آن مضامین در وجودشان مشاهده می گردید.


توجه به نکات ظریف اخلاقى و برنامه های عبادى
بررسی این جهات به گونه ای نیست که بتوان با زبان توصیف کرد، یا با قلم به رشته تحریر درآورد. وصول به این حقیقت تنها با مراوده و مشاهده حرکات و کلمات ایشان میسّر بود.

تواضع و ساده زیستى، رسیدگی به ضعفا و بی نوایان، محبت و علاقه خاص ایشان به طلابِ موفق و تشویق آنان به ادامه تحصیل، احترام زیاد ایشان به سادات و ذریه ی حضرت زهرا(س)، نشست و برخاست با مردم عادی از اقشار مختلف، گریزان بودن از القاب و عناوین ظاهرى، تلاش زیاد برای رفع مشکل دیگران حتی اقلیت های مذهبی و صدها جهات دیگر، ریشه در عمق وجود ایشان داشت و او به راستی خود را در پیشگاه پروردگار حاضر می دانست و از هرگونه وابستگی به ماسوی الله بر حذر بود.
بارها می دیدم، که کسی می خواست دست ایشان را ببوسد، اما ایشان امتناع می فرمود و اگر در این هنگام نگاهشان به یکی از سادات می افتاد، به آن شخص می گفتند: «دست این سیّد را ببوس، نه دست من را که خود را نوکر سادات می دانم».

در برنامه های عبادى علاوه بر واجبات که با توجه خاصی انجام می دادند، خود را موظف به عمل به مستحبات در حدّ توان می دانستند. هرگاه نافله ای از ایشان فوت می شد، مقید بودند قضای آن را به جا آورند. روز اوّل هر ماه مقید به خواندن نماز اول ماه بودند و به دیگران نیز تذکر می دادند.

در لیلة الرغائب تا اواخر عمر شریفشان نمازهای مخصوص بین مغرب و عشا را ترک  نکردند. در یکشنبه های ماه ذی قعده نماز توبه را می خواندند و دیگران را نیز به خواندن آن یادآور می شدند. هرگاه خبر درگذشت یکی از مؤمنین به ایشان می رسید، مقیّد بودند نماز لیلةالدفن برایش بخوانند. زبانشان غالباً مشغول ذکر بود.

در رکعت اول نمازهای واجب سوره های نسبتاً طولانی را بعد از سوره ی حمد می خواندند و در دعاهای پس از پایان منبر بیشتر به ادعیه مأثوره از قبیل دعاهای موجود در زیارت امین الله، و دعای مخصوص شب نیمه شعبان: «أللهمّ اقسم لنا من خشیتک...» و دعای معروف: «أللّهمّ ارْزُقنا توفیق الطّاعة...» توجه داشتند و از این دعاها استفاده می کردند.
عشق به ارشاد و هدایت در سایه قرآن و عترت
مرحوم حاج شیخ که موقعیت اجتماعی و دینی ایشان در استان یزد سرآمد بود و محبوبیت  خاصی در میان اقشار مختلف داشتند، نسبت به تبلیغ، ارشاد، موعظه و نصیحت، امر به معروف و نهی از منکر، و توجّه دادن مردم به وظایف خود و رعایت حدود الهی و آگاه ساختن آنان از عواقب گناه، اهتمام و علاقه ویژه ای داشتند که نمونه آن را در تاریخ روحانیت با این کیفیت و کمیّت کم تر می توان پیدا کرد.

ایشان همواره بعد از نماز جماعت، صبح، ظهر و مغرب و عشا منبر رفتند و با کسالت و کهولت سنّ تا پایان عمر شریف خود، این سنّت حسنه را ادامه دادند.

در یزد، در ایام سال، مجالس عزاداری بسیاری تشکیل می گردید و هنوز هم چنین است. بیشتر بانیان مجالس از ایشان دعوت به عمل می آوردند و آن بزرگوار برنامه های خود را به گونه ای تنظیم می فرمودند که لااقل یکی دو روز در هر مجلسی شرکت نمایند. برای ایشان ویژگی های ظاهری مجالس مطرح نبود، نزدیکی و دوری راه هم نقشی نداشت. به خاطر دارم که آن مرحوم در مجلس بسیار سنگینی که برای آیةالله مجاهد سیّد شرف الدین لبنانی اعلی الله مقامه در مسجد جامع کبیر گرفته شده بود، منبر  رفتند و در مجالس بانوان در نقاط دورافتاده نیز منبر می رفتند.

مرحوم حاج شیخ در فصل تابستان مبلّغ سیّار بودند و صدها روستای محروم و دورافتاده را از وجود خود بهره مند می کردند. مردم هر محل و روستایی که ایشان به آن جا می رفتند، خوشحال و شادمان می گردیدند و علاقه به دین و روحانیت در آنان زیاد می شد.

در سخنرانی های خود از معارف قرآن کریم و روایات اهل بیت (ع) بسیار بهره می گرفتند و نسبت به آیات اعتقادی و اخلاقى عنایت ویژه داشتند. برای ذکر مصایب اهل بیت به خصوص حضرت سیدالشهدا(ع) اهمیت خاصی قایل بودند.

تضرع و گریه ایشان گاهی مستمعین را تحت تأثیر قرار می داد و دو نکته مهم در منبرهای ایشان مشهود بود: یکی مراتب دشمنی نفس امّاره و شیطان با انسان که روی آن همیشه تأکید داشتند و خطر آن را برای مردم بیان می کردند؛ و دیگری سفارش صلوات بر پیامبر و آل آن حضرت. احساس می شد ایشان می خواهند جامعه را با مبادی فیض و برکت و مشعل های خیر و هدایت آشنا سازند.

نوع مطالب مطرح شده توسط آن بزرگوار به گونه ای بود که هم مجتهدین و علما از آن بهره می بردند و هم مردم کوچه و بازار.

جهات دقیق دیگری نیز در این بخش از بحث می باشد که فعلاً از ذکر آن ها معذورم، چون برای عموم قابل هضم نیست. این ویژگی ها بود که مرحوم حاج شیخ را نزد علما و مراجع مُشار بالبنان کرده بود و همگان، نسبت به مقامات معنوی ایشان غبطه می خوردند. جمله معروف آیةالله سید جمال گلپایگانی(ره) احتمالاً ناظر به همین ویژگی ها بود که فرموده بودند: «ما بیست نفر بودیم که برخی به درجه اجتهاد و مرجعیت نایل شدیم، ولی هیچ کدام مثل حاج شیخ غلام رضا نشدیم».


آثار گران بهایی ـ که گرچه از نظر تعداد اندک است ـ از مرحوم حاج شیخ به یادگار مانده که عبارت است از؛ مفتاح علوم القرآن، ترجمة الصلوة، هدایة المسترشدین و سی بحث در اصول دین، که همگی چاپ شده است.

جنازه شریف ایشان را پس از ارتحال در قریه طزرجان، در 40 کیلومتری یزد،‌ مردم بالای دست و با پای پیاده و با شکوهی وصف ناشدنی به شهرستان یزد منتقل و در جوار حضرت امام زاده جعفر از فرزندان امام صادق(ع) دفن کردند. ایشان بقعه ای مخصوص دارند، و اطراف قبر شریفشان قبور علمای بزرگ و سادات شریف است. مردم برای برآمدن حوایجشان به آن جا می روند و روحانیت خاص و معنویت قابل توجهی در آن جا مشاهده می شود. و آخردعوانا أن الحمدلله ربّ العالمین والسّلام علینا و علی عبادالله الصالحین.

کلمات برخی از فقهاء در باره ایشان :
آیةالله حاج شیخ مرتضی حائری یزدی(ره):

من فقط دو نفر را دیدم که واقعاً خالی از هوای نفس هستند: یکی مرحوم حاج شیخ حسین زاهد در تهران و دیگر مرحوم حاج شیخ غلام­رضا در یزد، اما علوّ همت مرحوم حاج شیخ غلام­رضا را هیچ­کس ندارد.
آیةالله العظمی بروجردی(ره):

آقای آیةالله حاج شیخ همه کاره­ی من و صاحب اختیار من است.
آیةالله حاج آقا بزرگ تهرانی(ره):

شیخ غلام­رضا یزدی دانش­وری است کمال یافته و فرهیخته­ای است بلند پایه. آنان که اهل معرفتند، جایگاه برینش را می­شناسند و بسیار گرامی­اش می­شمارند. خدمات ارجمندش والا و ماندگارند و پندهای سنجیده­اش در جان مخاطبان اثرگذار؛ زیرا او، خود، تندیس پارسایی و راست­گویی و بی­آلایشی است.
آیةالله سید جمال­الدین گلپایگانی(ره):

خوشا به حالتان! خوشا به حالتان! به ایرانی­ها بگویید آقای حاج شیخ غلام­رضا «حجّت زمان» است. چهل سال پیش در این­جا (نجف) بوده است، دویست نفر از ما در این­جا مجتهد و بعضی­ها مرجع تقلید شده­اند، ولی هیچ­کدام آقای حاج شیخ غلام­رضا نمی­شوند.
آیةالله العظمی بهجت:

از آقای حاج­آقا حسین قمی شنیده بودم که از منبر دو نفر به خوبی می­شود استفاده نمود: یکی منبر آقا سید یحیی و دیگر حاج شیخ غلام­رضای یزدی. ما رفتیم پای منبر ایشان استفاده کنیم که دیدم نظر آقای قمی درست است. از آقای حاج سیّد محمّد داماد پرسیدم: آیا کسی الآن در یزد مثل حاجی شیخ غلام­رضا هست؟ گفت: نه.

ایشان مفتاح علوم قرآن دارند که کتاب جالبی است. معلوم نیست از این کارخانه­، دیگر چنین قماش­هایی در می­آید یا نه؟ نمی­دانم، خدا بهتر می­داند! خوشا به سعادت آقای حاج شیخ غلام­رضا، ما کجا و این­ها کجا!
علاّمه محمدتقی جعفری(ره):

شما روحانیون باید اهل عمل باشید. شما اگر حاج شیخ غلام­رضا یزدی را می­دیدید، با همان دیدن او، جواب سؤالتان را می­گرفتید.

ای لقای تو جواب هر سؤال مشکل از تو حل شود بی قیل و قال
حضرت آیةالله صافی گلپایگانی:

منبر ایشان را درک کرده بودم. ایشان انسان جالب و روحانی وارسته­ای بود و نفوذ کلام عجیبی داشت.
 محمّدرضا حکیمی:

باری، مرحوم حاج شیخ غلام­رضا یزدی، چند سالی تابستان­ها به مشهد مقدّس مشرّف می­شدند، و شب­ها نماز مغرب و عشا را ـ به جماعت ـ در صحن آزادی (صحن نو) برگزار می­کردند. پدر این­جانب (مرحوم حاج عبدالوّهاب حکیمی) که از مریدان ایشان بود، مرا که نوجوان بودم، با برخی از دوستان و همکارانش به نماز ایشان می­برد. جمعی از بازاریان و تجّار یزدی ساکن مشهد و محترمین دیگری نیز ـ از سر ارادت ـ به جماعت ایشان حاضر می­شدند. پس از نماز به منبر می­رفتند و به روش خاص خود مختصری موعظه می­فرمودند، منبری بسیار با حال و حالت بود و شامل نکته­ها و معرفت­ها، و به فرموده­ی خود ایشان: «یادآوری مبدأ و معاد که عمده­ی وظیفه­ی پیغمبران(ص) است و فطرت بنی­آدم گواه بر این دو است». گاه در مقام ترغیب به استفاده از عمر و به خصوص از شب و شب زنده­داری با کلماتی مؤثّر سخن می­گفتند، و این بیت را با لحنی خاص می­خواندند:

گر کسان قدر می­ بدانندی            شب نخفتند و رَز نشانندی

در یکی از این سفرها، ایام مصادف شده بود با 23 ماه ذی­قعده که روز مخصوص زیارتی حضرت امام ابوالحسن علی­بن موسی­الرضا(ره) است. و مردم در آن شب و روز از همه جا رو به مشهد می­گذارند، و برای درک روز زیارتی مخصوص با تحمّل مشقّتِ سفر، خود را به آستانه­ی مبارکه می­رسانند...

آن شب 23 ذی­قعده، هنگامی که نماز و منبر حاج شیخ تمام شد، گفتند حاج شیخ امشب عازم حرکت به سوی یزد هستند و از فردا شب نماز جماعت نیست؟! و این امر مایه تعجّبی بسیار و تعجّب بسیاری شد ـ بلکه هرکس شنید ـ که چه­طور ایشان برای روز زیارتی مخصوص ـ در حالی که شب آن در مشهد هستند ـ نمی­مانند. گفتند: حاج شیخ فرموده­اند کاغذی از یزد برایم رسیده است که وظیفه­ی خود می­دانم هیچ تأخیر نکنم و برای انجام آن کار به طرف یزد حرکت کنم... و این است مرز دقیق تکلیف شناسی.

 

 

رفیق یزدی آقانجفی قوچانی

حسین مسرّت

دیر زمانی بود خوانندگان کتاب شیرین «سیاحت شرق» که حاوی خاطرات صادقانۀ عالم وارسته «آقا نجفی قوچانی» بود با نام هم‌سفری دلسوز و یار شاطری به نام «رفیق یزدی» برمی‌خوردند که نمی‌دانستند او کیست، هم‌سفری که از ایّام نوجوانی و تحصیل علوم دینی در مشهد تا اصفهان و نجف، چه در غم و چه در شادی همه‌جا همراهش بوده، گاه همدرس، گاه همراه، گاه همراز، گاه همدم و گاه هم‌رأی و حتّی زمانی پرستار وی در واپسین لحظات امید به زندگی بوده است.

چه رازی نهفته بود که آقا نجفی هیچ‌گاه در این صد و اندی صفحه از خاطرات خود که از مشهد آغازشده و به نجف پایان می‌پذیرد، حتّی نام کوچک وی را نبرده است، امّا این راز سربه‌مهری نه برای دوستان آقا نجفی بود و نه برای دوستان و خویشان رفیق یزدی، زیستن نزدیک به پانزده سال در کنار هم و اُنس و الفتی که در این میان پدید می‌آید، مگر چیزی است که از دل زدودنی باشد و حتی ورود این دو رفیق شفیق و یار صدیق در اثنای جنبش مشروطیّت در دو جریان سیاسی رودررو هم نتوانست مانع از دوستی آنان باشد و حتّی جداشدنی چندساله در بار نخست و جدایی همیشگی برای دومین بار که یکی ماندگار نجف شد و دیگری رهسپار شیراز و سپس یزد، مانع از پیوند عمیق قلبی آنان نبود، چونان که شاعر دل‌سوختۀ دیار یزد، وحشی بافقی می‌گوید:

پیوستن دوستان به هم آسان است

دشوار، بریدن است و آخر آن است

شیرینی وصل را نمی‌دارم دوست

از غایت تلخی‌ای که در هجران است (1)

نخستین جایی که پرده از این راز برداشته شد، در دیباچۀ کتاب «مفتاح علوم القرآن» اثر ماندگار آیت‌الله حاج شیخ غلامرضا فقیه یزدی (خراسانی) است که در آنجا اشاره به این همراهی و همگامی با آقا نجفی قوچانی دارد و می‌نویسد:

«شروع [تحصیل حقیر] در علم صرف و نحو در سنۀ 1309 [ق] و بعد تحصیل علوم ادبیّه به قدر لازم از برای فقه و اصول و مقداری از منطق و کلام در مشهد نزد فضلا و علمای آن زمان و مقداری از سطوح کتب فقه و اصول به رفاقت با سیّد سند، آقای آقا سید حسن قوچانی که به آقا نجفی در آن حدود معروف شدند از راه یزد در سنه 1314 ق به اصفهان رفتیم، برای تحصیل علم فقه و اصول و از علما به قدر همّت و توفیق تحصیل فقه و اصول نمود.»(2)

پس‌ازاین مقدّمۀ ناگزیر، به اصل مطلب می‌پردازیم که این رفیق یزدی کیست و حاصل این رفاقت چیست. این گفتار در دو بخش تنظیم و ارائه می‌شود:

الف- چکیده‌ای از خاطرات دوران رفاقت.

ب- چکیده‌ای از زندگانی آیت‌الله حاج شیخ غلامرضا فقیه یزدی (خراسانی)

*****

چکیده‌ای از شرح ایّام رفاقت آقا نجفی قوچانی و فقیه یزدی

نخستین جرقۀ آشنایی در اوان نوجوانی و در مدرسۀ نو که پشت مسجد گوهرشاد مشهد بود، زده می‌شود. آن دو کتب معقول و مقداری از فقه و اصول را باهم می‌خواندند. شاید هم زودتر از آن در مدرسۀ علمیّه و در محضر درس آقا شیخ محمّد فاضل بسطامی (3) که از فضلای برجستۀ علوم ادبی بود، صرف و نحو در محضر شیخ‌الاسلام که از شاگردان حاج ملّا هادی سبزواری بود، دقایق علم کلام و در محضر آقا شیخ محمّدعلی قائنی، علم منطق را باهم می‌آموختند.

آقا نجفی در مدرسۀ نو با چندین نفر همدرس و همدم بود. امّا چنانکه خود می‌گوید:

    «با یک نفر که در سن، شاید از من کوچک‌تر بود و لکن خوب [و] زرنگ بود، اصلاً یزدی و لکن مولداً و مسکناً مشهدی بود، همدرس و هم مباحثه بودیم و با ماهی یک تومان به خوشی گذران می‌نمودیم.... سه چهار نفر هم مباحثه داشتم و زرنگ‌تر و بادوام‌تر و با محبّت تر از همه، همان رفیق یزدی الاصل بود». (4)

و چنان پایه‌های دوستی استوار بود که حتّی زمانی که آقا سید حسن در فصل زمستان از مشهد بیرون رفته بود، شیخ غلامرضا نیز به همراهش رفت و در برگشت، علی‌رغم اصرار دوستان به حجرۀ شیخ غلامرضا در مدرسۀ پری‌زاد وارد شد و هم‌نشینی با وی را ترجیح داد و در پاسخ دوستان گفت: «اگر آن مدرسه را پر از جواهر کنند، نمی‌آیم». (5) و آنگاه که خسته از درس و بحث می‌شدند به دامن طبیعت زیبای مشهد رفته و به سیر آفاق و انفس می‌پرداختند.

     چندی نمی‌گذرد که تصمیم می‌گیرند برای طیّ مراحل بالاتر تحصیلی فعلاً به حوزۀ درس اصفهان که آن زمان جزء نامورترین حوزه‌های علمیۀ شیعیان در ایران بود و عارف نامی آیت‌الله سید محمّدباقر درچه ای نیز در آنجا درس می‌آموخت، بروند تا آنگاه که استطاعتی حاصل گشت راهی حوزۀ پرفیض نجف شوند، صلاح را در آن دیدند که از راه یزد که دیار پدری شیخ غلامرضا بود، راهی اصفهان شوند. پس نخست کتاب‌ها را به همراه زوّار یزدی به آن شهر روانه کرده و خود در بهار سال 1314 ق (1276 ش) با گرفتن اجازه از والدین، راهی سفر پرخطر کویر یزد شدند.

پس به راه افتادند و از طریق شریف آباد، گناباد و طبس به ریگ شتران که پرخطرترین کویر ایران است، وارد شدند و به فضل خدا به سلامت از آن گذشتند. چهل روزی را در یزد ماندند و با فرستادن اثاثیۀ مختصر و کتاب‌ها به اصفهان، خود نیز از راه میبد، عقدا و ورزنه در کاروانسرای اصفهان بیتوته کردند.

سه روز بعد همراه سفارش‌نامه‌های خود که از علمای مشهد گرفته بودند، نخست، راهی خانۀ آقا نجفی اصفهانی و سپس راهی خانۀ آقا شیخ محمّدعلی ثقة الاسلام، برادر کوچک‌تر آقا نجفی شدند تا حجره‌ای و مدرسه‌ای برای خود بجویند و وی یکی از حجرات فوقانی مسجد شاه را در اختیار آنان قرارداد. فردای آن روز پای درس‌های قوانین و رسایل شیخ علی‌بابا فیروزکوهی نشستند (6) و پس‌ازآن به محضر درس منظومه که آقا شیخ محمّد کاشی (7) که از سالکین و عرفا بود و در مدرسۀ صدر تدریس می‌کرد، راه یافتند. (8)

چندی نیز در مدرسۀ صدر، اشارات شیخ طوسی را در محضر پرفیض میرزا جهانگیرخان قشقایی (9) که علمای نامور اصفهان بود آموختند. آنگاه رسایل شیخ انصاری را نزد آقا شیخ عبدالکریم گزی (10) که از فضلای نامی اصفهان بود، فراگرفتند. امّا تنها درسی که به مذاقشان خوش می‌آمد، درس خارج عارف نامی آیت‌الله سید محمّدباقر درچه ای (11) در مدرسۀ نیم آورد بود که با آیت‌الله العظمی بروجردی همدرس بودند.

     پس از چندین بار تعویض حجره سرانجام در مدرسۀ عریان دو یار دیرین به هم رسیدند. سال نخست را به هر ترتیبی بود، با گرسنگی، دشواری و بی‌پولی که حتّی مجبور به فروش کتاب‌های خود نیز شدند، سپری شد، سال بعد، خود در همان مدرسه، درس‌آموز چندین طلبۀ نجف‌آبادی شده و با پول اندک آن، روزگار می‌گذراندند. تا اینکه حصبۀ شدیدی آقا سید حسن را دچار و زمین‌گیر کرد و با دلسوزی و درایت شیخ غلامرضا از مرگ رهایی یافت. چندین ماه بعد نیز هر دو راهی آبگرم در اطراف اصفهان برای علاج سودای شیخ غلامرضا شدند.

در سومین سال اقامت، مدتی به ریاضت روی آورده و پس‌ازآن نزد شیخی خراسانی بخشی از مکاسب را فراگرفتند تا اینکه در حدود سال 80- 1279 ش آقا سید حسن به قصد تکمیل تحصیلات، مقداری از کتاب‌هایش را فروخت و راهی نجف شد. این نخستین جدایی دو رفیق پس از سالیان همدمی بود. هنگام ترک اصفهان، شیخ غلامرضا به همراه دیگر طلاّب برای بدرقۀ وی تا نجف‌آباد آمدند و چنان شیخ غلامرضا می‌گریست که دیگران را نیز به گریه انداخته بود. (13)

آقا سید حسن قوچانی چند سال بعد از ورود به نجف و آشنایی با حوزه علمیه و استادان آنجا، در نامه‌ای به رفیق یزدی و دیگر طلاّب اصفهانی نوشت: «اگر چنانچه راستی راستی می‌خواهید درس بخوانید و چیز بفهمید بیایید نجف». (14)

در حدود سال 1319 ق شیخ غلامرضا با چهار طلبۀ اصفهانی راهی نجف شدند. آقا سید حسن با علاقه‌ای که به شیخ غلامرضا داشت او را در همان حجرۀ خود جای داد. دو رفیق از اینکه پس از سال‌ها دوری باز به هم می‌رسیدند، بسیار خرسند بودند و چون گذشته به مباحثۀ رسایل شیخ انصاری پرداختند و باهم به محضر آخوند خراسانی شتافتند. چند گاهی هم به اتّفاق هم به درس شرح هدایة الاثیریّۀ قاضی میرحسین میبدی که آقا شیخ محمّدباقر اصطهباناتی می‌آموخت (15)، رفتند و در ادامه پای درس معقول وی نشستند. امّا آقا سید حسن به دلایلی از ادامۀ کار منصرف شد.

در این سال‌ها بحث‌های سیاسی بین مشروطه خواهان و مشروعه خواهان فکر و ذکر بسیاری از علما و طلاّب را به خود مشغول داشته بود و چون شیخ غلامرضا در جبهۀ مشروعه خواهان و هواداران آیت‌الله العظمی سیّد محمّدکاظم طباطبایی یزدی قرار گرفت و آقا سید حسن در کنار مشروطه خواهان و دوستداران آیت‌الله آخوند خراسانی قرارگرفته بود، روز به روز بین دو رفیق قدیمی دیوار جدایی بلندتر می‌شد، چنانکه آقا نجفی قوچانی می‌نویسد:

«بسیار بدم می‌آمد و بعضی ملاحظاتی که از ایشان در بعضی مواقع داشتم، ترک کردم و از منزل وقفی [که هردو در آن ساکن بودیم]، رفتم به مدرسۀ بزرگ آخوند سکنا گرفتم و بالکلیّه بین ما و رفیق یزدی متارکه واقع گردید». (16)

این جدایی ادامه داشت تا روزی که شیخ غلامرضا برای مصلحت جویی نزد آقا سیّد حسن آمده و از وی دربارۀ مسافرتش به همراه اصطهباناتی پرسش نمود و آقا نجفی بهترین راه را، رفتن هر دو به شیراز دانست و این آخرین دیدار دو رفیق دیرین بود.

پس‌ازآن دیگر هیچ خبری از یکدیگر نداشتند تا اینکه در سال 1328 ق که آقا نجفی قوچانی قصد سفر به قوچان را داشت و در تدارک پول برای این سفر بود، حاج شیخ غلامرضا کاغذی از یزد برای وی فرستاد که چنانچه مایل است سیصد تومان مال امام (ع) را طبق قبض میرزا محمّدتقی شیرازی به آقا نجفی بدهد.

هنگامی‌که وی در تدارک سفر بود، حاج شیخ غلامرضا را با گروهی از تجّار یزدی در نجف ملاقات نموده، وی را شبی به خانه‌اش دعوت کرد و قرار شد حاج شیخ این پول را پس از کسب اجازه از میرزای شیرازی در کربلا به آقا نجفی بدهد و چنین کرد و با این کار نیک حاج شیخ غلامرضا وسایل سفر آقا نجفی به ایران و قوچان فراهم شد. (17)

چنانکه در اقوال است حاج شیخ سالی یک‌بار از یزد به مشهد و اطراف آن می‌رفته است و بعید نیست که به ملاقات رفیق قدیمی خود هم رفته باشد، امّا در جایی بدین موضوع اشاره نشده است.

آیت‌الله حاج شیخ غلامرضا فقیه یزدی (خراسانی)

    به سال 1295 ق در محلّۀ سرآب مشهد، در خانواده‌ای یزدی و متدیّن و از پدری و مادری به نام حاج ابراهیم یزدی کوچه بیوکی و شهربانو، غلامرضا پای به دنیا نهاد، نوجوانی بیش نبود که راهی مدرسۀ دینی شد و پای درس صرف و نحو شیخ محمّد فاضل بسطامی نشست و آنگاه فقه و اصول را از علمای نامی مشهد فراگرفت و به محضر حکیم نامور مشهد، شیخ‌الاسلام شتافت و علم کلام را از وی آموخته و نزد آقا شیخ محمّدعلی قائنی منطق را فراگرفت.

    غلامرضا با اینکه در مدرسۀ پری‌زاد ساکن بود، امّا عمده درس‌هایش را در مدرسۀ نو، پشت مسجد گوهرشاد همراه آقا نجفی قوچانی فرامی‌گرفت. در سال 1314 ق به همراه آقا نجفی از راه یزد روانۀ حوزۀ علمیّۀ اصفهان شد و از محضر علمای نامی چون: آیت‌الله آقا سید محمّدباقر درچه ای (درس خارج اصول و فقه) شیخ علی‌بابا فیروزکوهی (درس قوانین و رسایل) آقا شیخ محمّد کاشی (شرح منظومۀ حاج ملاّ هادی سبزواری)، میرزا جهانگیرخان قشقایی (درس اشارات) آقا شیخ عبدالکریم گزی (درس رسایل شیخ انصاری) بهره‌مند شد. وی تا سال 1319 ق به هر سختی و دشواری بود در اصفهان ماند تا اینکه در این سال با سفارش‌نامۀ آقا نجفی اصفهانی راهی حوزۀ پرفیض نجف شد و تا حدود سال 1324 ق در آن دیار ماند و از محضر آیات بزرگی همچون: آخوند خراسانی، آقا سیّد محمّدکاظم طباطبایی یزدی، آقا شیخ محمّدباقر اصطهباناتی، حاج میرزا حسین خلیلی، میرزا محمّدحسین غروی نائینی و آقا شیخ هادی تهرانی، بهره‌ها برد و توشه‌ها اندوخت.

در سال 1324 ق به همراه مرادش آقا شیخ محمّدباقر اصطهباناتی راهی شیراز گردید، امّا به علّت بیماری چشم ناچار شد راهی یزد شود. وی در سال 1325 ق با یکی از خویشان خود ازدواج نمود و چون بیماری چشم شدیدتر شده به‌ناچار از مطالعه محروم گشته و به تبلیغ و تدریس روی آورد.

در سال 1328 ق امامت جماعت مسجد ریگ یزد را عهده‌دار شد و تا پایان عمر دقیقاً پنجاه سال به اقامۀ نماز و ارشاد مردم در این مسجد پرداخت.

عمده‌ترین فعّالیّت حاج شیخ غلامرضا رفتن به روستاها و شهرهای دور ایران برای امر تبلیغ و ترویج شریعت اسلام بود، سالی هزاران کیلومتر راه را برای انجام رسالت خود می‌پیمود و به دورافتاده‌ترین روستاها سر می‌زد و انگار جز این هدفی نداشت و برای همین کار زاده شده بود.

حاج شیخ مبارزه با اقدامات ضدّ مذهبی رضاشاه به ویژه پدیدۀ تغییر لباس و ممنوعیّت برپایی مجالس روضه‌خوانی را از وظایف دیگر خود می‌داند. وی هیچ‌گاه بدین کار، گردن ننهاد و مخفیانه به مجالس زیرزمینی می‌رفت و دور از چشم مأموران، عمّامه بر سرمی نهاد و به نماز می‌ایستاد و می‌گفت: «اگر دزدی آمد و قافله را زد، باید ترک زندگی کرد؟ حالا دزدها آمده‌اند و عبا و عمّامه را برده‌اند، باید وظیفه را انجام داد، حکم خدا باید در هر لباسی گفته شود.»(18)

خدمت ماندگار حاج شیخ غلامرضا به همراه دیگر روحانیون یزد، احیای حوزۀ علمیّۀ یزد پس از سوم شهریور 1320 بود که به ثمرات آن سال‌ها بعد با پرورش طلاّب خوب جلوه‌گر شد.

در سال 1321 ش به برکت سفر به مشهد، سرمۀ عنایت در چشمش کشیده شد و موفق شد به آرزوی دیرینه‌اش جامه عمل بپوشد و تحریر تفسیر «مفتاح علوم القرآن» را به انجام برساند. این کتاب در سال 1325 ش چاپ شد.

در جنگ جهانگیر دوم با اقدامی سنجیده، آرد و دیگر اقلام خوراکی را بین گرسنگان و دردمندان، حتّی یهودیان و زرتشتیان تقسیم می‌کرد. در این سال‌ها با کسب اجازۀ اجتهاد از آیت‌الله بروجردی (ره) به توزیع عادلانه سهم امام بین نیازمندان یزدی می‌پرداخت و با اینکه از سوی برخی علما همچون حاج شیخ عبدالکریم حائری و حاج میرزا سیّد علی مدرّسی لب خندقی اجازه داشت، امّا هیچ‌گاه خود را مجتهد نخواند و به تحریر رسالۀ عملیّه هم نپرداخت.

خانۀ حاج شیخ همواره پناهگاه محرومان بود و بارها حاج شیخ برای کمک به آنان خانه‌اش را فروخت و با پول آن به گره‌گشایی کار مردم پرداخت. همواره ساده می‌زیست و ساده می‌پوشید و ساده می‌نوشید. امّا کثیرالسفر بود. بارها به مشهد رفت. چهار سفر به حج و دیگر اماکن متبرکه و عتبات عالیات داشت و بارها علمای آن دیار به احترام حاج شیخ، امامت جماعت مساجد را به وی می‌سپردند. مدّتی هم ساکن مشهد شد. امّا به سفارش آقای لب خندقی به یزد بازگشت.

حاج شیخ به غیرازاین اقدامات، دو کتاب دیگر نیز به نام‌های: ترجمۀ نماز (در سال 1329 ش) و سی بحث در اصول دین (در سال 1324 ش) را نیز چاپ کرد.

در سال 1333 ش، پیشنهاد ایجاد بنای مسجد برخوردار را به حاج محمّدحسین برخوردار داد و برای نخستین بار به پیشنهاد وی شهریه برای طلاّب علوم دینی یزد در نظر گرفته شد.

آیت‌الله فقیه با اینکه بیشتر مشغول تبلیغ بود، امّا در حوزه‌های یزد، شاگردانی نیز پروراند و از محضر دروس تفسیر و علوم، قرآن، فقه و اصول، شرح منظومه، حکمت اخلاق و شرح لمعه وی در مدارس خان، مصلّی، شفیعیّۀ یزد بهره‌مند شدند.

حاج شیخ غلامرضا سرانجام در 11 تیر 1338 ش پس از پشت سر گذاشتن یک بیماری ده‌روزه به دیار جاوید شتافت و بر سردست مردم مؤمن یزد از طزرجان تا یزد (به طول 60 کیلومتر) پیاده تشییع و در امامزاده جعفر (ع) یزد به خاک سپرده شد. مزار وی اکنون زیارتگاه مشتاقان و دوستداران اهل دین است که هر شب جمعه بر سر خاکش می‌آیند و حاجت می‌طلبند.

 

پانویس همراه با کتاب‌نامه

    وحشی بافقی، شمس‌الدّین محمّد: دیوان وحشی بافقی، به کوشش: حسین آذران (نخعی)، تهران: امیرکبیر، چاپ سوم 1347، ص 342.
    فقیه خراسانی، غلامرضا: مفتاح علوم القرآن: کرمان: بی نا، 1325، مقدّمه با تلخیص.
    «از علما و مدرّسین معروف حوزۀ علمیّۀ مشهد بود و بسیاری از علمای حاضر مشهد و قم نجف از وی استفاده و روایت نموده‌اند». (گنجینۀ دانشمندان، ج 3، ص 203)
    آقا نجفی قوچانی، محمّد حسن: سیاحت شرق یا زندگی‌نامه آقا نجفی قوچانی، به کوشش: رمضان علی شاکری، تهران: امیرکبیر، چاپ چهارم، 1370، ص 73،77
    همان‌جا:79.
    همان‌جا:161.
    آقا شیخ محمّد کاشانی به سال 1250 ش در کاشان به دنیا آمده، وی «پس از تحصیل مقدّمات در کاشان به اصفهان رفت و در علوم عقلیّه به کمال رسید. سراسر عمرش را در مدرسۀ جدّۀ کوچک و مدرسۀ صدر اصفهان به تدریس علوم گذراند. محلّ زندگانی‌اش نیز در همان مدرسه بود. آخوند کاشانی شاگردان بسیار پرورش داده است. وی در 20 شعبان 1323 در 84 سالگی درگذشت.
    سیاحت شرق، همان‌جا:188.
    حکیم قشقایی در سال 1243 ق به دنیا آمد. به عشق نوازندگی راهی اصفهان شده، امّا سر از مدرسۀ دینی صدر اصفهان درآورد و فلسفه و فقه و دیگر علوم دینی را از علمای معاصر فراگرفت و چندی نگذشت که در بسیاری از علوم، مانند فقه، عرفان، ریاضیّات و فلسفه از سر آمدن روزگار خویش شد و در همان مدرسۀ صدر به تدریس پرداخت. سرانجام این روحانی وارسته در سیزده رمضان 1328 ق به دیار جاوید رهسپار شد.
    آخوند گزی از علمای بزرگ اصفهان و در فضایل و کمالات بی‌مانند بود، او به سال 1260 ق در اصفهان، به دنیا آمد و پس از تحصیلات نخستین، راهی نجف شد؛ و پس از بازگشت به اصفهان در مدرسۀ نیم آورد ساکن گردید و به تدریس و تألیف پرداخت، مشهورترین اثر وی، تذکرة القبور است. آخوند در 13 ذی حجّۀ 1339 ق درگذشت و در تخت پولاد به خاک سپرده شد. (دایرة‌المعارف تشیع، ج 1: 15 با تلخیص)
    آیت‌الله درچه ای شاگرد آخوند خراسانی و استاد آیت‌الله بروجردی و میرزای نائینی بود. «وی از مبرّزین علمای اصفهان و دارای رساله عملیّه [بود] و برخی از رسایل فقهیّه را نیز حاشیه فرموده‌اند. وی در شب 28 ربیع‌الثانی 1342 ق وفات یافت و در تکیۀ کازرونی‌ها به خاک سپرده‌شده است.»(تذکرة القبور، ص 68)
    سیاحت شرق، همان‌جا: 199.
    همان‌جا:215.
    همان‌جا:324.
    همان‌جا:330.
    همان‌جا:354.
    همان‌جا:672-674.
    کاظمینی، محمّد: تندیس پارسایی، قم: تشیّع، چاپ سوم، 1379، ص 62.

دیگر منابع:

رازی، محمّد شریف: گنجینۀ دانشمندان، قم: بی نا، 1354، ج 3.

صدر حاج سید جوادی، احمد و دیگران: دایرة‌المعارف تشیّع، تهران: بنیاد اسلامی طاهر، 1366، ج 1.

گزی، عبدالکریم: تذکرة القبور، به کوشش، مصلح الدّین مهدوی، اصفهان: تأیید 1328.

مجمع الجواهر: سیّد علی محمّد وزیری، نسخۀ خطّی کتابخانۀ وزیری.

 

 

کتاب تندیس پارسایی

این کتاب تالیف میرزا محمد کاظمینی است که توسط انتشارات صحیفه خرد به شمارگان ۲۰۰۰ نسخه در سال ۱۳۹۲ نوبت چاپ هفتم آن انتشار یافته است.

در این کتاب آمده است، آیت الله حاج شیخ غلامرضا یزدی "فقیه خراسانی"، در شمار نادره مردانی است که صفحه روزگار کمتر پرورانده و اگر در هر عصر و زمانی نمونه‌ای چون او یافت شود، باید آن را چراغ راه کرد و در زیر تلالو آن به پیش رفت و بدین سان است که گفتن و نوشتن درباره این ستاره دیروز و کیمیای امروز فریضه است تا هیچ گاه طی این طریق پر مخاطره بی‌دلیل نماند.

شخصیت بی‌بدیلی که آیت‌الله‌العظمی بروجردی، وی را صاحب اختیار و همه کاره خود می‌دانست و مرجع عارف و عالیقدر حضرت آیت‌الله‌العظمی بهجت(ره) درباره‌اش فرمود: " خداوند قدرت دارد افرادی مانند حاج شیخ غلامرضا را تربیت کند"  و علامه شیخ محمدتقی جعفری در حضور جمعی از روحانیون و طلاب و دانشجویان، در پاسخ به سوالاتشان فرمود: شما اگر حاج شیخ غلامرضا را می‌دیدید، با همان دیدن او جواب سوالاتتان را می گرفتید".

نگارنده در بخشی از سالشمار زندگی فقیه خراسانی آورده است: شعبان ۱۲۹۵ تولد در محله سرآب مشهد از پدری به نام ابراهیم و مادری به نام شهربانو، بهار ۱۳۱۴ سفر به یزد به همراه آقای نجفی قوچانی، سال ۱۳۲۵ در سی سالگی ازدواج با بانو کلانتر  یکی از خویشاندان، 

نگارنده در این کتاب سعی کرده است در بخش اول کارنامه زندگی، بخش دوم عرفان و ملکات نفسانی و در بخش سوم ویژگی‌های فقیه خراسانی را در حدیث دیگران تشریح کند.

 

 

کتاب مفتاح علوم القرآن

این کتاب توسط انتشارات موسسه فرهنگی و هنری ریحانه الرسول(یزد) به چاپ رسیده و چاپ سوم آن به تیراژ دو هزار نسخه در سال ۹۷ منتشر شده است.

میرزا محمد کاظمینی در مقدمه این کتاب آورده است؛ از هنگامی که کتاب تندیس پارسایی، در شرح احوال آیت‌الله حاج شیخ غلامرضا یزدی(فقیه خراسانی) منتشر شد، گویا برای نسل نوساخته، شخصیت جدیدی در صفحه تاریخ ایران، کشف گردید.

استقبال از آن اثر مرا به آن واداشت به احیای آثار آن فقیه ربانی بپردازم، به یاد می‌آورم در بهار سال ۷۸ هنگامی که در معیت حضرت آیت الله حاج شیخ محمد حسن احمدی فقیه، محضر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی بهجت شرفیاب شدم، سخن در باب حاج شیخ غلامرضا یزدی رفت و ایشان فرمود: مفتاح علوم القرآن کتاب بسیار ارزنده‌ای است و اسراری در آن نهفته است.

چندی دیگر به محضر آیت‌الله انصاری شیرازی راه یافتم و از ایشان نیز در اهمیت این کتاب شنیدم و نسخه ای را نزد ایشان ملاحظه کردم که به دقت  در حواشی آن علامت‌هایی نهاده بود، چنین بود که به احیای این کتاب اهتمام کردم.

در این کتاب مواردی از جمله دین حق، قابلیت آدمی، رجوع جاهل به عالم، اقسام اسماء الله، معنای لقاء الله، احتیاج بشر به راهنما، دو شیطان برای هر انسان، حکمت خلقت شیطان، تقسیم مشیت و اراده حق، دنیا و آخرت نسبت به انسان، اسباب ترقی داخلی آدمی و خلاصه مقصود از مغفرت بیان شده است.

در بخشی از استجابت دعا در این کتاب آمده‌است؛ از جمله مطالبی که از آیات قرآن استفاده می‌شود این است که خداوند مهربان جواب بندگانش را می‌دهد همیشه ولی بندگان جواب نمی‌دهند، مگر بعضی از آنها یا در بعضی از حالاتشان .






























فایل قبلی که این فایل در ارتباط با آن توسط حسن خ ایجاد شده است



****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Monday - 23/12/2024 - 14:8

مقاله حاج شیخ غلامرضا یزدی و کتاب مفتاح علوم القرآن او