شیخ فضل‌الله نوری



شیخ فضل‌الله نوری(1259 - 1327 هـ = 1843 - 1909 م)

شیخ فضل‌الله نوری(1259 - 1327 هـ = 1843 - 1909 م)
شرح حال شیخ فضل‌الله نوری(1259 - 1327 هـ = 1843 - 1909 م)

شیخ ابراهیم زنجانی قاضی محاکمهٔ شیخ فضل‌الله نوری(1270 - 1353 هـ = 1855 - 1934 م)








شیخ فضل‌الله نوری
شیخ فضل‌الله نوری , فضل‌الله آل کیا کجوری طبرسی مازندرانی از خاندان رستمدار از مجتهدان شیعه در روز یکشنبه، ۳ دی ۱۲۲۲ در روستای لاشک (لهشک) در منطقه نور و کجور، مازندران به دنیا آمد.[۱]


خانواده

فضل‌الله نوری، فضل‌الله آل کیا کجوری طبرسی مازندرانی از خاندان رستمدار (یا اسم امروزی نوری) می‌باشد. دودمان، خاندان یا سلسله نوری یکی از قدیمیترین دودمانها در جهان و از اسپهبدان اباختر یا اصفهبدان پریم[۲] (ساسانیان تبرستان) شروع می‌شود.

لیست دوهزار ساله تاریخ دودمان نوری[۳][۴][۵][۶][۷][۸] (نور و کجور منطقه‌ای است با بیش از هفت هزار سال تاریخ کهن که در گذشته به نامهای رویان و رستم دار نامیده می‌شد) بصورت زیر ردیف می‌شود (نقل از تاریخ التدوین فی احوال جبال شروین و دفتر انساب خانوادگی):

جاماسب برادر قباد شاه ساسانی عم (عموی) انوشیروان عادل، نرسی، فیروز، گیلان شاه (جلوس ۲۷ قمری انتهای ۴۰ قمری مدت سلطنت ۱۳ سال)، بادوسپان، خورزاد، بادوسپان، نماور، سهراب، قارن، فریدون، شیرزاد، دیوبند، جمشید، شهریار، فرامرز، جلوس (حسام الدوله باهنر)، سیف الدوله با حرب، نصرالدوه، فخرالدوله نماور، هزاراسف، کیکاوس، جستان، زرین کمر، بیستون، نماور، مهراگیم، شاه کیخسرو، تاج ا لدوله زیار، گستهم، بیستون، کیومرث، کاوس (جلوس ۸۵۸ قمری انتها ۸۷۲ سلطنت ۱۵ سال)،

اولاد کاوس:

اسفندیار، بیستون، کیومرث، کاوس، محمدعلی (بهزاد) بیگا بزرگ (حکمران مازندران و اسداباد وغیره)، محمدعلی (بهزاد) بیگا کوچک (به قتل رسیده؟)، میرزا تقی پیشکار آغا محمد خان قاجار، علی‌محمد مستوفی مازندان و دارالطباعه و بیوتات سلطنتی (دارای ۹ اولاد)، میرزا محمدتقی نوری مازندرانی (دارای ۱۰ اولاد ۵ پسر و ۵ دختر) پدر حسین محدث نوری (دارای ۵ اولاد ۱ پسر و ۴ دختر) و پدربزرگ مادری شیخ فضل‌الله نوری.

او فرزند عباس کجوری نوری پیش‌نماز شیخ عباس لاشکی کجوری آل کیا طبرسی مازندرانی[۸][۹] از طایفه رستمدار[۸][۹] و آسیه مجتهد نوری طبرسی مازندرانی (خواهر ارشد حسین محدث نوری) از طایفه رویان فرزند میرزا محمدتقی نوری مازندرانی بود.



مرگ

پس از فتح تهران، شیخ فضل‌الله نوری بازداشت شد و به حکم شیخ ابراهیم زنجانی عضو لژ بیداری در ۹ مرداد ۱۲۸۸ برابر با۱۳ رجب ۱۳۲۷ قمری در میدان توپخانه حدود یک ساعت‌ونیم مانده به غروب به دار آویخته شد. خانواده اش جسد او را در منزلش دفن کردند و بعد از ۶ ماه نبش قبر و جسدش به قم منتقل و دفن شد.






احمد کسروی در کتاب «تاریخ مشروطه ایران» پس از نقل جریان افتتاح مجلس شورای ملی می‌نویسد: «... چون می‌بایست نظامنامه داخلی نوشته می‌شد، کسانی از نمایندگان را برای نوشتن آن نامزد گردانیدند. در این میان قانون اساسی نیز نوشته می‌شد.» سپس راجع به نویسندگان قانون اساسی و چگونگی آن می‌نویسد: «گویا مشیرالملک و مؤتمن‌الملک پسران صدراعظم آن را می‌نوشتند، یا بهتر بگویم ترجمه می‌کردند…»

این مسئله همان سرآغاز اختلاف و اعتراض و جدایی شیخ فضل‌الله از جریان نهضت مشروطیت و مخالفت با حکومت مشروطه است. شیخ فضل‌الله در نامه‌ای به یکی از علمای شهرستان‌ها می‌نویسد: «... آیا چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شورای ما از انگلیس بیاید؟...» شیخ فضل‌الله همان زمان در جایی گفته بود مشروطه‌ای را که از دیگ پلوی سفارت سردرآورد، نمی‌خواهد.

در رساله حرمت مشروطه در سؤالی نسبت به موافقت اولیه و مخالفت ثانویه با مشروطه نوشته شده است: «چرا مساعدات جدی اولیه حجت‌الاسلام به مخالفت با مشروطیت و مهاجرت به حضرت عبد العظیم پیوست؟ آیا این مخالفت موجب شرعی داشت و به این سبب بود که مشروطه را با قوانین شریعت آسمانی مخالف یافتند؟ اگر علت مخالفت با مشروطیت موجب شرعی نداشت، پس به چه دلیل با آن مخالفت کردید؟» این خلاصه سؤال از شیخ است.

شیخ در پاسخ در رساله حرمت مشروطه می‌گوید: "... مِن جمله خودِ داعی هم (من نیز به عنوان مدعی مشروطه) اقدام به این امر نموده و متحمّل زحمات سفر و حضر شدم و اصحاب هم مساعدت نمودند.

وقتی که شروع به اجرای این مقصد شد دیدیم دسته‌ای از مردم که همه وقت مَرمِیّ به بعضی از انحراف بودند وارد بر کار شدند. کم‌کم کلمات موهمه از اینها شنیده شد که حمل بر صحت می‌شد. تا اینکه یک درجه پرده از آن برداشتند و بنای انتخاب وکلاء و مبعوثین با اعتماد بر اکثریت آراء گذاردند، باز هم اغماض شد؛ که اینها برای انتظام امور و بسط عدالت است. تا رفته رفته، بنای نظامنامه و قانون نویسی شد. گاهی با بعضی مذاکره می‌شد که این دستگاه چه معنا دارد؟ چنین می‌نماید که جعل بدعتی و احداث ضلالتی می‌خواهند بکنند و الاّ وکالت چه معنا دارد؟ موکّل کیست؟ و موکّل فیه چیست؟ اگر مطالب امور عرفیه است، این ترتیبات دینیّه لازم نیست و اگر مقصد امور شرعیه عامه است، این امر راجع به ولایت است نه وکالت؛ و ولایت در زمان غیبت امام زمان (عج) با فقهای مجتهدین است نه فلان بقال و بزّاز…





با حضور در مقبره شیخ فضل الله نوری صورت گرفت؛
تجلیل آیت الله العظمی صافی گلپایگانی از شهید بزرگ مشروطه مشروعه
باید قدردان این شخصیت و بزرگمرد تاریخ باشیم که جلوی انحراف نهضت مشروطه ایستاد و با فدای جان خود، نشان داد که باید پایبند شرع بود و در همه حال، اسلام را ترویج کرد.


به گزارش پایگاه اطلاع رسانی نشست دوره ای اساتید به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله صافی گلپایگانی، همزمان با ایّام شهادت آیت الله شیخ فضل الله نوری قدّس سره، این مرجع عالیقدر با حضور در مقبره آن مرحوم، به تجلیل از شخصیت ایشان پرداختند.


حجره مقبره شهید شیخ فضل الله نوری که در این ایّام پذیرای خیل مشتاقان به همراه سخنرانی وعّاظ در بیان تاریخ بزرگ مشروطه مشروعه و نیز بیان فضائل آن مرحوم است، با حضور این مرجع عالیقدر، حال و هوای معنوی خاصی گرفت.


معظّم له به اصرار حاضران، در این جلسه باشکوه، چند دقیقه ای را به بیان فضایل آن شخصیت بزرگ پرداختند.


ایشان ضمن ابراز خوشحالی از اینکه مقبره شهید شیخ فضل الله نوری، به محلّ بیان فضایل آن مرحوم تبدیل شده است فرمودند: باید قدردان این شخصیت و بزرگمرد تاریخ باشیم که جلوی انحراف نهضت مشروطه ایستاد و با فدای جان خود، نشان داد که باید پایبند شرع بود و در همه حال، اسلام را ترویج کرد.


این مرجع عالیقدر در ادامه، با بیان سابقه رفاقت صمیمانه والد خود با مرحوم شیخ فضل الله، افزودند: مرحوم والد ما آیت الله آقای آخوند ملامحمدجواد اعلی الله مقامه، از دوستان صمیمی و همفکران شهید در نهضت مشروطه مشروعه بودند.


والد ما نقل می کردند در ايّامی كه مجاهدين، تهران را گرفته بودند و مرحوم شيخ در منزل خود تحت محاصره بود، سه روز قبل از اعدام آن شهید، به منزل ایشان رفتم و از من پرسيدند: چه بايد كرد؟


گفتم: امروز مشير السّلطنة در بين راه مورد سوء قصد قرار گرفته، و او خودش را در كالسكه انداخته که سورچی وی را به منزل رسانيده و او فوراً از سفارت روس درخواست كرده که پرچم روسيه را بر سر در منزلش نصب كردند و از تعرّض مجاهدين مصون ماند.


فرمودند: هنگامی كه حضرت سيّدالشّهداء علیه‌السلام در روز عاشورا در مقام اتمام حجّت بر آمد، فرياد می‌كردند تا نگذارند سخنان آن حضرت شنيده شود؛ الان هم نيز وضع به همان منوال است، نمی‌‌گذارند من حرفم را بزنم.


معظم له در ادامه با بیان شجاعت و صلابت مثال زدنی آن شهید بزرگ و پایبندی ایشان به اسلام عزیز، بیان داشتند: مرحوم والد ما می فرمودند که وقتی ایشان عرایض بنده را شنید، فرمود: من در نظر كفّار و اجانب از علمای طراز اوّل اسلام به شمار می‌آيم، اگر من برای حفظ جان خود پرچم كفّار را بر سر خانه‌ام بزنم، مثل اين است كه اسلام به كفر پناهنده شود. اگر اينها مرا بكشند، برای من آسان‌تر و گواراتر است از اين كه به كفّار پناهنده شوم.


آیت الله العظمی صافی گلپایگانی در پایان، برای شهید آیت الله شیخ فضل الله نوری، طلب علوّ درجات و برای حاضران در جلسه، توفیق ادامه راه آن بزرگوار را مسألت نمودند./20/12/20



























#مرثیه_شیخ_فضل_الله

@rozaneebefarda
🔻🔻🔻

مدیر نظام نوّابی: «پس از ختم استنطاق و محاکمه‌ی شیخ شهید، او را به نظمیه بردیم و روی نیمکتی نشاندیم. آقا گذشته از درد پای ناشی از ترور، مریض و خسته بود، و افزون بر این، از سخن مُستنطِق که هنگام محاکمه تهدید کرده و گفته بود: «هرکس کلمه‌ای از جریان (استنطاق) در خارج نقل کند، به همان مجازاتی می‌رسد که او الآنه خواهد رسید»، و نیز بساطی که موقع برگشتن در توپخانه می‌دید، یقین داشت او را می‌کشند. خود من در این هنگام... به‌کلّی روحیه‌ام را باخته بودم، هیچ امیدی نداشتم. شبِ قبلش دار را در مقابل بالاخانه‌ای که آقایان در آن حبس بودند بر پا کرده بودند. صحنه‌ی توپخانه مملوّ از خلق بود. ایوان‌های نظمیه و تلگراف‌خانه و تمام اطاق‌ها و پشت بام‌های اطراف مالامال جمعیت بود. دوربین‌های عکاسی در ایوان تلگراف‌خانه و چند گوشه و کنار دیگر مجهّز و مسلّط به روی پایه‌ها سوار شده بودند. همه‌چیز گواهی می‌داد که هیچ جای امیدی نیست. تمام مقدمات اعدام از شب پیش تهیه شده بود. یک حلقه مجاهد، دور دار دایره زده بودند. چهارپایه‌ای زیر دار گذاشته شده بود. مردم، مسلسلْ کف می‌زدند و یک‌ریز فحش و دشنام می‌دادند. هیاهوی عجیبی صحن توپخانه را پر کرده بود که من هرگز نظیر آن را نه دیده بودم و نه دیگر به چشم دیدم... ناگهان یکی از سران مجاهدین... به سرعت وارد نظمیه شد و راه‌پله‌های بالا را پیش گرفت تا برود اطاق‌های بالا. آقا سرش را از روی دست‌هایش برداشت و به آن شخص آرام گفت: «اگر من باید بروم آن‌جا (با دست میدان توپخانه را نشان داد) که معطّلم نکنید؛ و اگر باید بروم آن‌جا (با دست اطاق حبس خود را نشان داد) که باز هم معطّلم نکنید». آن شخص جواب داد: «الآن تکلیف معین می‌شود» و با سرعت رفت بالا و بلافاصله برگشت و گفت: «بفرمایید آن‌جا!» (میدان توپخانه را نشان داد). آقا با طمأنینه برخاست و عصازنان به طرف در نظمیه رفت. جمعیت، جلوی درِ نظمیه را مسدود کرده بود. آقا زیر در مکث کرد. مجاهدین مسلّح، مردم را پس و پیش کرده، راه را جلو او باز کردند. آقا همان‌طور که زیر در ایستاده بود، نگاهی به مردم انداخت و رو را به آسمان کرد و این آیه را تلاوت فرمود: «وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللهِ إِنَّ اللهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ» و به طرف دار راه افتاد... آقا هفتادساله بود و محاسنش سفید شده بود. همین‌طور عصازنان با آرامی و طمأنینه به طرف دار می‌رفت و مردم را تماشا می‌کرد تا نزدیک چهارپایه‌ی دار رسید. یک‌مرتبه به عقب برگشت و صدا زد: «نادعلی!» ... ببینید در آن دقیقه‌ی وحشتناک و میان آن‌همه جار و جنجال، آقا حواسش چه‌قدر جمع بود که نوکر خود را میان آن‌همه ازدحام شناخت و او را صدا کرد... هیچ‌وقت آن ساعت را فراموش نمی‌کنم... نادعلی فوراً جمعیت را عقب زد و پرید و خودش را به آقا رسانید و گفت: «بله آقا!...». مردم که یک جار و جنجالِ جهنمی راه انداخته بودند، یک‌مرتبه ساکت شدند و می‌خواستند ببینند آقا چه‌کار دارد. خیال می‌کردند مثلاً وصیتی می‌خواهد بکند. حالا همه منتظرند ببینند آقا چه‌کار دارد... دست آقا رفت توی جیب بغلش و کیسه‌ای درآورد و انداخت جلو نادعلی و گفت: «علی، این مُهرها را خُرد کن!».... الله اکبر کبیراً! ببینید در آن ساعت بی‌صاحب، این مردْ ملتفت چه چیزهایی بوده! نمی‌خواسته بعد از خودش مهرهایش به دست دشمنانش بیفتد تا سندسازی کنند... نادعلی همان‌جا چند تا مهر از توی کیسه درآورد و جلوی چشم آقا خورد کرد. آقا بعد از این‌که از خورد شدن مهرها مطمئن شد به نادعلی گفت «برو!» و دوباره راه افتاد و به پای چهارپایه زیر دار رسید...»

مدیر نظام نوابی: پس از اعدام، جنازه‌ی شیخ را به حیاط نظمیه آوردند و «مقابل در حیاط، روی یک نیمکت بی‌پشتی گذاشتند. اما مگر ول کردند؟! جماعت کثیری مجاهد و غیرمجاهد از بیرون فشار آوردند و ریختند توی حیاط. محشری بر پا شده بود. مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا می‌رفتند. همه می‌خواستند خود را به جنازه برسانند... آن‌قدر با قنداقه‌ی تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهنش روی گونه‌ها و محاسنش سرازیر شد. هرکه هرچه در دست داشت، می‌زد. آن‌هایی هم که دستشان به نعش نمی‌رسید، تف می‌انداختند. در اثر این ضربات همه‌جوره و همه‌جانبه، جسد از روی نیمکت به زمین افتاد... به همه‌ی مقدسات قسم، که در این ساعت، گودال قتلگاه را به چشم خود دیدم.»

#شیخ_فضل_الله_نوری
#مشروطه_خوانی


@risheh

@rozaneebefarda







روایت تنهایی یک مرجع تقلید در گودال قتلگاه مریدانش!
«شیخ فضل‌الله نوری» از رهبران مشروطه مشروعه بود که با تمام توان ایستادگی کرد تا کلمه مشروعه در کنار مشروطه قرار گیرد، این مرجع بزرگ شیعه روی حرف خویش ایستاد تا جایی که او را به دار آویختند در حالی که مردم در شهادت او کف می‌زدند!
به گزارش شهدای ایران، «شیخ فضل الله نوری» معروف به «شیخ شهید» از علمای بزرگی بود که در نهضت مشروطه نقش مهمی بر عهده داشت. این مرد مبارز، مشروطه بدون مشروعه را دموکراسی اروپایی می‌دانست و دسیسه‌ای برای هدم اسلام. شیخ شهید معتقد بود این نوع از مشروطه نه به درد ایران می‌خورد نه اسلام.


روایت تنهایی یک مرجع تقلید در گودال قتلگاه


شیخ شهید مُصِر بود که مشروطه باید مشروعه باشد و علمای اسلام باید بر آن نظارت داشته باشند و هیچ چیز دیگر غیر از مشروطه مشروعه مورد پذیرش نیست اما دشمانان اسلام در لباس ترویر کار را تا جایی پیش بردند که این مرجع بزرگ تنها ماند.

شیخ شهید را به مدت 48 ساعت در بدترین شرایط بازداشت کردند و یک محکمه فرمایشی تربیت دادند و وی را محکوم کردند. جالب اینکه ریاست این محکمه را «شیخ ابراهیم زنجانی» به عهده داشت که آخوند درباری بود. این به اصطلاح روحانی که باید مدافع اسلام می‌بود، شیخ فضل الله نوری را به خاطر صیانت از اسلام محکوم به اعدام کرد.

تبلیغات دشمنان چنان بود که حتی به پیکر پاک شیخ شهید هم رحم نکردند و بی‌حرمتی را به اوج خود رساندند تا جایی که یکی از ناظران صحنه که از مریدان شیخ فضل الله نوری است می‌گوید: «من به چشم خودم گودال قتلگاه را دیدم.»

سال‌ها بعد از جریان اعدام شیخ شهید نوه وی «تندر کیا» با انبوهی از دروغ‌ها و تاریخ‌سازی‌ها مواجه می‌شود. تندر کیا که در زمان شهادت پدربزرگش خردسال بوده تصمیم به مصاحبه با افراد مختلفی می‌گیرد و مجموع آن را در کتاب «سر دار» منتشر می‌کند.

یکی از این افراد «مدیر نظام نوابی» است او از مریدان شیخ فضل الله نوری بود که در روز شهادت وی حاضر بود. بعد از شهادت شیخ، مدیر نظام نوابی را به جرم طرفداری از وی بازداشت کرده و بعد از یک ماه با وساطت عده‌ای آزاد اما از نظمیه اخراج کردند.

متن زیر بخشی از مشاهدات مدیر نظام است که در صفحات 63 تا 69 کتاب «سر دار» آورده شده است. این مشاهدات بعد از شهادت شیخ شهید را در برمی‌گیرد که در ادامه می‌خوانید:

گودال قتلگاه را به چشم خود دیدم

«جنازه آوردند توی حیاط نظمیه، مقابل در حیاط روی یک نیمکت بی‌پشتی گذاشتند. اما مگر ول کردند؟! جماعت کثیری از بیرون فشار آورند و ریختند توی حیاط، محشری بر پا شد. مثل مور و ملخ از سرو کول هم بالا می‌رفتند، همه می‌خواستند خود را به جنازه برسانند؛ دور نعش را گرفتند آنقدر با قنداقه تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهانش روی گونه‌ها و محاسنش سرایز شد.

هر که هر چه در دست داشت می‌زد. آنهایی که هم دستشان به جنازه نمی‌رسید، تف می‌انداختند. در اثر این ضربات جسد از روی نیمکت به روی زمین افتاد ... به همه مقدسات قسم در این ساعت گودال قتلگاه را به چشم خودم دیدم.

(در این وقت چشمان مدیر نظام پر از اشک شد و با صدایی بغض آلود گفت) من از ملاحظه شما خودداری می‌کنم وگرنه همین حالا هم دلم می‌خواست زار زار گریه بکنم ... ازدحام جمعیت دقیقه به دقیقه زیادتر می‌شد... پناه بر خدا، حالا می‌خواهم یک چیزی بگویم که از گفتنش راستی راستی خجالت می‌کشم اما چه کنم. چیزی را که با چشم خودم دیدم باید به زبان خودم بگویم اما باز هم از تمام مسلمان‌ها معذرت می‌خواهم که این کلمات را بر زبان می‌آورم، از اسلام و اهل اسلام معذرت می‌خواهم. وظیفه من این است که بگویم آنچه را که آن روز دیده‌ام.

یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین مرد تنومند چهارشانه‌ای بود وارد حیاط نظمیه شد. مردم همه عقب رفتند و برای او راه باز کردند. من او را نشناختم، غریبه بود اما مجاهدین خیلی احترامش می‌کردند جلو آمد و بالای سر جنازه ایستاد؛ این بی‌حیا هنوز نرسیده جلوی همه دگمه شلوارش را باز کرد و روبه‌روی این همه چشم به سر و صورت آقا اردار کرد...

این سرگذشت‌ها را یک روزی برای یکی از علمای زنجان نقل می‌کردم مثل عزای حسینی های‌های گریه می‌کرد. به اینجا که رسیدم از حال رفت و گفت: مدیر نظام! دیگه نگو دیگه نگو.

آن وقت از بالا چند نفر مسلح فرستادند و جمعیت را تماما از حیاط بیرون کردند در حیاط را بستم توی حیاط من ماندم و تقی خان مزغون چی، به او گفتم: پای این مسلمان را بگیر تا بلند کنیم و بگذاریم روی نیمکت. او پاها را گرفت و من شانه‌ها را گرفتم و گذاشتیم روی نیمکت.

یک چادر نماز راه‌ راه از روی شکم و کمر آقا بسته شده بود. چند بار گفتم که آقا این روزها مریض بود؛ این چادر نماز در این کش و واکش‌ها باز شده بود؛ آن را از کمرش کشیدم و باز کردم و پهن کردم.

فضای توپخانه و نظمیه را سکوت نحسی فرا گرفته بود. چراغ‌های نفتی این گوشه و آن گوشه سوسو می‌زد؛ همه جا بوی مرگ می‌داد.

تا اینکه ابلاغ شد جنازه شیخ فضل الله را تحویل بستگانش بدهیم. چند نفر از بستگان شیخ شهید در آن ظلمت میدان توپخانه در گوشه‌ای با یک تابوت منتظر تحویل جنازه بودند. من اینها را صدا کرده و با هم وارد حیاط نظمیه شدیم تا جنازه را تحویل ایشان بدهم.

چراغ دستی آنجا سوسو می‌زد لا اله الا الله ... دیدم که اصلا نه نیمکتی هست نه جنازه‌ای، وقتی که گشتیم دیدیم جنازه را برده‌اند و کنار دیوار غربی حیاط انداخته‌اند، لخت لخت فقط یک شلوار برای او گذاشته‌اند همه لباس‌هایش را، چادر را هم روی همه برده‌ بودند. جنازه را در تابوت گذاشتیم و از حیاط بیرون آوردیم.

فولادی دو نفر را همراه جنازه کرد و به ایشان دستور داد:

این جنازه را می‌برید و غسلش را که دادند هر کجا که خودشان خواستند با ایشان می‌روید و شبانه دفن می‌کنید و آن وقت این حضرات را به خانه‌شان می‌برید و خودتان برمی‌گردید نظمیه. مواظب باشید تا در حضور شما نعش دفن نشده برنگردید.

جنازه را در ظلمت شب و سکوت کامل حرکت دادند. برق که نبود شب‌ها شهر مثل گور تاریک بود و تابوت توی تاریکی‌ها می‌رفت.»


*دفاع پرس
برچسب ها: شهدای ایران ، تنهایی ، مرجع تقلید ، گودال قتلگاه ، مریدانش ، شهید ، شهدا ، ایران شهید
Bookmark and Share