کتاب حدیقة الشیعة

شرح حال أحمد بن محمد المحقّق المقدّس الأردبيلي(000 - 993 هـ = 000 - 1585 م)





نرم افزار کلام نور:
حديقة الشيعة، مقدمه ‏مصحح، ص: 32

بررسى حديقة الشيعة «2»

با حاكميت سلسله صفويه در اوايل قرن دهم هجرى در ايران و اعلام شيعه به عنوان مذهب رسمى كشور، دانشمندان با استفاده از شرايط جديد براى شناساندن و رواج هر چه بهتر و بيشتر مكتب تشيع با همتى بلند به احياء و تأليف و ترجمه آثار شيعه به زبان فارسى پرداختند و در دسترس همگان قرار دادند. يكى از دانشمندانى كه در اين خصوص احساس مسئوليت كرد و مباحث دينى را با قلمى ساده و سليس نوشت، محقق اردبيلى (م 993 ه. ق) است. اين عالم وارسته كتاب اصول الدين يا اثبات واجب، رساله صلاتيه و صوميه، مناسك حج «3» و رساله‏اى در امامت «4» را به زبان فارسى نگاشته است.
كتاب ديگرى كه به زبان فارسى و به ايشان منسوب است، حديقة الشيعة مى‏باشد.
اين كتاب از همان سالهاى تأليف از ميان كتابهاى فارسى كه در امامت و فضائل ائمه عليهم السّلام نگارش يافته، از شهرت و مقبوليت خاص و بسزايى برخوردار گشته و نسخه‏هاى خطى فراوانى از










حدیقة الشیعة (کتاب)

حدیقة الشیعة
کتاب حدیقه الشیعه.jpg
اطلاعات کتاب
نویسنده: مقدس اردبیلی
موضوع: کلام
زبان: فارسی
ناشر: انصاریان

حَدیقَةُ الشّیعه کتابی کلامی به زبان فارسی نوشته مقدس اردبیلی درباره امامت و فضائل ائمه اطهار(ع). اردبیلی در این اثر با قلمی ساده و روان و با دلائل عقلی و نقلی بر امامت ائمه اطهار تأکید می‌کند. برخی انتساب این کتاب به مقدس اردبیلی را به دلایل متعدد نمی‌پذیرند.
محتویات

۱ درباره مؤلف
۲ نام‌های کتاب
۳ صحت انتساب یا عدم انتساب
۴ محتوای کتاب
۵ شهرت کتاب
۶ نسخه‌شناسی و چاپ
۷ پانویس
۸ منابع
۹ پیوند به بیرون

درباره مؤلف
نوشتار اصلی: مقدس اردبیلی

احمد بن محمد اردبیلی، (درگذشته ۹۹۳ق) معروف به مقدس و محقق اردبیلی از فقهای امامیه در قرن دهم قمری و از معاصران شیخ بهایی. مقدس اردبیلی در علوم عقلی و نقلی تبحر داشت و حوزه علمیه نجف در زمان ریاست او رونقی دوباره یافت.
نام‌های کتاب

این کتاب دارای نسخه‌های فراوانی بوده و در فهرست‌ها با نام‌های مختلفی یاد شده است:

حدیقة الشیعه فی تفصیل احوال النبی(ص) و الائمة،
حدیقة الشیعه فی اُصول الدّین،
زُبدةُ الشیعه فی تفصیل احوال النبی و الائمه،[۱]
آقا بزرگ در الذریعه، آن را «امامت» معرفی می‌کند.[۲]

صحت انتساب یا عدم انتساب

درباره انتساب یا منتسب نبودن کتاب به مقدس اردبیلی چند دیدگاه مطرح است.

دیدگاه موافقان که معتقدند حدیقة الشیعه از مقدس اردبیلی است.
دیدگاه کسانی که معتقدند در میان سال‌های ۹۹۳ق تا ۱۰۵۸ق احادیث ضعیفی در کتاب گنجانیده شده و در آخر توسط مُعِزُّالدین اردستانی با کم و زیاد کردن و تفاوتهایی با نام کاشف الحق مشهور گشت.[۳] دیگر مخالفان انتساب معتقدند این کتاب همان کاشف الحق ملا معز اردستانی است که با الحاق مذمت و نکوهش صوفیه توانسته‌اند تبلیغات وسیع خود علیه این فرقه را به مقدس اردبیلی منتسب کنند. همچنین وجود پاره‌ای از روایات ضعیف و تکفیر عرفا و مخالفت با وحدت وجود را دلیلی بر عدم انتساب ذکر کرده‌اند.
عده‌ای معتقدند کتاب از مقدس است اما بخش صوفیه آن را دیگران به کتاب افزوده‌اند. برخی از طرفداران صحت انتساب حدیقه به مقدس اردبیلی برای اثبات مدعای خود دلایل و شواهدی ارایه داده‌اند که عمده آن ارجاعات اردبیلی به کتب متعدد و مشهور خود است.[۴]
عده‌ای دیگر این کتاب را نه از اردبیلی دانسته‌اند و نه از اردستانی؛ بلکه گفته‌اند یکی از شاگردان علامه مجلسی آن را نوشته است؛ زیرا مجلسی آن را از تألیفات اردبیلی ذکر نکرده و دیگر اینکه بعید است عالمی مانند اردبیلی سخنان نسنجیده‌ای بیان کرده باشد.[۵]

برخی نیز آن را نوشته شاگرد مقدس اردبیلی می‌دانند.
محتوای کتاب

این کتاب در دو جلد درباره زندگانی رسول خدا و در دفاع از حقانیت شیعه نوشته شده است.

جلد اول: در شرح زندگانی پیامبر اکرم(ص) که هیچ اطلاعی از آن نبوده و نسخه‌ای از آن موجود نیست.
جلد دوم: در اثبات امامت و زندگانی امامان شیعه.

شهرت کتاب

علت شهرت و مقبولیت حدیقة الشیعه در میان شیعیان غیر از ساده و سلیس بودن آن، انتساب کتاب به شخصیتی نظیر مقدس اردبیلی است که در میان عامه و خاصه محبوب بوده است. همچنین قسمت نکوهش صوفیه و ذکر مطاعن آنها در معروف ساختن کتاب بی‌تأثیر نبوده است.
نسخه‌شناسی و چاپ

قدیمی‌ترین نسخه در کتابخانه لُس آنجلس آمریکا به سال ۱۰۷۴ق.
نسخه‌ای ناقص از قرن دهم قمری در کتابخانه مجلس شورای اسلامی.
نسخه خطی کتابخانه وزیری یزد به سال ۱۰۹۴ق.
نسخه خطی کتابخانه ملی به سال ۱۰۹۸ با خط مسلم بن حکیم حیدری.
نسخه خطی کتابخانه آیت الله گلپایگانی به سال ۱۱۱۶ق به خط اسد محمد.
نسخه چاپ سنگی سال ۱۲۶۰ق.

این کتاب، توسط انتشارات انصاریان در قم چاپ گردیده که چندین بار تجدید چاپ شده است.[۶]
پانویس

اردبیلی، حدیقه الشیعه، ۱۳۸۳ش، ج۱، ص۳۲و۳۳.
تهرانی، الذریعه، ج۲، ص۳۲۲.
علی‌اکبر زمانی‌نژاد، کتابشناسی محقق اردبیلی، ۱۳۷۵ش.
علی‌اکبر زمانی‌نژاد، کتابشناسی محقق اردبیلی، ۱۳۷۵ش.
علی‌اکبر زمانی‌نژاد، کتابشناسی محقق اردبیلی، ۱۳۷۵ش.

کتابخانه دیجیتال نور.

منابع

اردبیلی، احمد بن محمد، حدیقة الشیعه، قم، انصاریان، ۱۳۸۳ش.
تهرانی، آقابزرگ، الذریعه، بیروت، دارالاضواء.
زمانی نژاد،علی اکبر، کتابشناسی محقق اردبیلی، آینه پژوهش، مرداد و شهریور ۱۳۷۵.

پیوند به بیرون

صادق حسن‌زاده مراغه‌ای، بررسی حدیقة الشیعه، مجله آیینه پژوهش، شماره ۳۹، ۱۳۷۵، ص۵۶.
نادرستی انتساب (حدیقة الشیعه) به مقدس اردبیلی













نادرستی انتساب (حدیقة الشّیعه) به مقدس اردبیلی

فهرست مطالب
نتایج جستجو

مجله حوزه مرداد و شهریور 1375، شماره 75
نادرستی انتساب (حدیقة الشّیعه) به مقدس اردبیلی
157

حدیقةالشیعه, به محقق اردبیلی, نسبت داده شده و شماری, با توجه به این بستگی, اهمیت بسیاری به آن می دهند.

این اثر, از آن جا که علیه صوفی گرایی و فلسفه سخن گفته, حساسیتهای فراوان برانگیخته است. روایاتی که در ردّ صوفی گرایی و فلسفه در این اثر گرد آمده, در هیچ یک از منابع پیشین وجود ندارد و حدیقه منبع نخستین است و دیگر کتابها از آن گرفته اند.

شماری که مخالف صوفی گری بوده اند, تلاش ورزیده اند, ثابت کنند که حدیقة الشیعه, از آنِ محقق اردبیلی است. آنان که با صوفی گری هماهنگ بوده اند, در این که کتاب از محقق اردبیلی باشد, خدشه وارد کرده اند. در این بین, شماری, بدون نظر به این جریانها, دیدگاههایی را در درستی و نادرستی این بستگی, ارائه داده اند. آنچه ما را بر آن داشت که در این باره به کند و کاو بپردازیم, احادیث بی پایه و سستی است که در این اثر دیده می شود و با روش و شیوه ای که محقق اردبیلی در مجمع الفائدة والبرهان دارد, ساز نمی آید.

به نظر می رسد, بستگی چنین اثری به مقدس اردبیلی, نه تنها به بزرگی وی نمی افزاید, بلکه از بزرگی وی می کاهد. در این اثر, مطالب بی پایه و به دور از خرد, بسیار دیده می شود و این, جای بسی درنگ دارد, از جمله آن گاه که می بینیم, در آن:

* روایت محمدبن سنان, صحیح اعلام می شود.

* آزرده خاطر شدن حضرت علی(ع) از حضرت فاطمه(س) و روی خاک دراز کشیدن آن حضرت, سبب شده که کنیه ابوتراب بروی نهند.

* افسانه جزیره خضراء پذیرفته می شود.

و…

به این اندیشه فرو می رویم که چگونه شخص تیزنگر و همه سویه بینی چون محقق اردبیلی, که به همه چیز به دقت می نگرد و در هر مسأله ای عالمانه به بررسی می پردازد و روایات شماری از رجال حدیث را که دیگران به آنها جامه عمل پوشانده اند, سست و بی پایه می داند, امّا خود در این وادی گرفتار آمده و حکایتها و روایتهای بی پایه را پذیرفته و نشر داده و به این هم بسنده نکرده به افسانه ها مهر قبول زده است؟

دیدگاهها درباره حدیقةالشیعه

در این که آیا حدیقةالشیعه, از آن محقق اردبیلی است, یا خیر, سه دیدگاه وجود دارد:

1 . حدیقه از آنِ محقق اردبیلی.

2 . حدیقه از آنِ غیر محقق اردبیلی.

3 . نبودن بخش صوفیه حدیقه از محقق اردبیلی.

حدیقه از آن محقق اردبیلی

شماری, حدیقه را از محقق اردبیلی می دانند. آنان, بر این باورند: تمام کتاب حدیقه موجود که ردّ صوفیان را در بر دارد, از نوشته های محقق اردبیلی است.

گفته می شود, نخستین منبعی که از حدیقه سخن گفته, کتاب انساب النواصب, نوشته به سال 1076 است. این سخن, درست به نظر نمی رسد.1 از این روی, نخستین منبعی که درباره این بستگی سخن به میان آورده و بر آن اعتماد ورزیده, کتاب امل الآمل, نوشته شیخ حر عاملی(م: 1104) است.

این کتاب, که به سال 1097, پایان یافته, در شرح حال مقدس اردبیلی, حدیقةالشیعه را از نگاشته های او به شمار می آورد.2

عاملی در اثنا عشریه3 و در اثبات الهداة نیز, حدیقه را از آنِ محقق اردبیلی دانسته است.4

به پیروی از امل الآمل, دیگران نیز چنین گفته اند, از جمله محدث بحرانی (م:1186) در لؤلؤةالبحرین, از عبداللّه بن صالح و استاد خود, سلیمان بن عبداللّه بحرانی, این نظر را نقل می کند.5

صاحب ریاض العلماء, شیخ عبداللّه افندی اصفهانی (م: حدود 1120 ـ 1130) سخن امل الآمل را نقل کرده است, امّا در هنگام برشمردن, نوشته های اردبیلی, نامی از حدیقه نمی برد, بلکه از پاره ای حاشیه های ایشان بر امل الامل, نقل شده است:

(برخی گفته اند, نسبت این کتاب به اردبیلی از دروغ ترین دروغهاست.)6

ابوعلی حائری (م: 1216) در منتهی المقال7, آنچه در امل الآمل و لؤلؤة البحرین آمده نقل کرده است, بدون این که در آن شک کند.

محدث نوری,8 محسن امین,9 آقا بزرگ در الذریعه10 و طبقات اعلام الشیعه,11 محمد علی مدرس,12 تنکابنی13 و به قولی ملا محمد طاهر قمی14 (م: 1098) این نظر را پذیرفته اند.

در مقدمه حدیقه الشیعه, از قول آقا محمد علی, فرزند وحید بهبهانی آمده:

(مشهور بودن بستگی این کتاب, به مقدس اردبیلی, بسان روشنایی خورشید است و انکار آن, بسان انکار میرزا مخدوم سنی در نواقض الروافض, استبصار شیخ طوسی است و نسبت دادن آن به علاّمه حلّی.)15

بنابر این, نخستین کسی که از وی نقل شده, حدیقه از آن اردبیلی است, ملا محمد طاهر قمی (م:1098) است و منبع مهمی که مستند این نظر واقع شده, امل الامل شیخ حر عاملی (م:1104) است.

حدیقه را محقق اردبیلی ننگاشته

گروهی بر این نظرند که محقق اردبیلی, چنین کتابی ننوشته و این کتاب, همان کاشف الحق ملا معزالدین اردستانی است که با اصلاحهای اندک و با ضمیمه مباحثی در ردّ صوفیان, به نام: حدیقةالشیعه, توسط شخص, یا اشخاص ناشناسی منتشر شده است.

محمد باقر سبزواری (م:1090) برای نخستین بار, ابراز می دارد: حدیقه الشیعه از نوشته های محقق اردبیلی نیست. ملا شاه محمد دارابی شیرازی (م:1130) که شرحی بر صحیفه سجادیه نوشته و عمری طولانی داشته (130سال) حدیقه را از آن محقق اردبیلی نمی داند:

(در رشحات ملاّ یوسف بهبهانی نگاشته شده: گروهی, کتاب حدیقه الشیعه را به نظر مولانا محمد باقر خراسانی رسانیدند و گفتند: مولانا احمد اردبیلی, در این کتاب, مذهب صوفیّه را ردّ کرده, شما چه می گویید؟

مولانا گفت: فهرست نوشته های مولانا احمد را دیده ام, کتاب حدیقةالشیعه در آن نبود و این کتاب, نوشته ملا معزالدین اردستانی است و نقد بر مذهب صوفیه نیز بدان افزوده شده و ملا معزالدین اردستانی, انکار صوفیه نکرده است.

ملا شاه محمد شیرازی می گفته: من ملا معزالدین اردستانی را که نویسنده حدیقةالشیعه است, دیده ام و از معزی الیه درباره حدیقه الشیعه پرسیده ام: وی کتاب حدیقةالشیعه را از آن خود دانست و از نکوهش صوفی گری هیچ نگفت.)16

در طرائق الحقایق, به نقل از متمم امل الامل آقا سید ابراهیم بن امیر معصوم حسینی17 آمده:

(بنابر آنچه نزد من ثابت شده است, حدیقه, از آن اردبیلی نیست.)18

در همان کتاب و در مرآةالحق از دو تن: سید ابراهیم همدانی و مولانا محراب جیلانی, نقل شده:

(حدیقه, از آنِ اردبیلی نیست [و به گفته سید ابراهیم] ساخته یکی از فضلای قم است.)19

صاحب روضات نیز, این بستگی را نمی پذیرد.20

در حاشیه ریاض العلماء, نقل شده که گروهی از بزرگان, در این که حدیقه از آنِ اردبیلی باشد, تردید کرده اند.21 سید عبداللّه موسوی جزایری تستری (م:1173) در اجازه کبیر خود که با همین عنوان و مقدمه آیت اللّه مرعشی نشر یافته, در این باره می نویسد:

(إلیه ینسب کتاب حدیقةالشیعه و لم یثبت. بل وجدت فیه ما یدلّ علی خلاف ذلک)22

حدیقةالشیعه را به اردبیلی نسبت داده اند, ولی ثابت نشده, بلکه من شواهدی در کتاب دیده ام که برخلاف آن دلالت دارند.

بنابر این نظر, محتوای کتاب دلالت دارد که این کتاب از اردبیلی نیست و با توجه به این که در متن اجازه به این نکته تصریح شده, جای درنگ دارد.

بخش مربوط به صوفیه, از آن اردبیلی نیست

این دیدگاه را حاج محمد جعفر همدانی کبوتر آهنگی, در مرآةالحق پذیرفته و از استاد خود میرزای قمی که از وی اجازه اجتهاد دارد نقل می کند.23 برای روشن شدن درستی و نادرستی هر یک از این دیدگاهها, باید دلیلهای آنان را به بوته بررسی گزارد و لازمه این بررسی, بررسی محتوای حدیقه است.

آنان که حدیقه را از آن محقق اردبیلی می دانند, کم تر به بررسی محتوایی پرداخته اند; امّا مخالفان آن در این زمینه درنگ بیشتری داشته اند و گواهانی از متن کتاب بر نبود این اثر از محقق اردبیلی, یافته اند.

قول سوم نیز مبتنی بر شواهد محتوایی است.

یادآوری, محدث نوری, بر این نظر است که کاشف الحق تحریف شده حدیقه الشیعه است و نویسنده آن, برای مال دنیا, بخشی از آغاز کتاب حدیقه و قسمت صوفیه را برداشته و به نام خویش, نشر داده است.24

این, در برابر دیدگاه کسانی است که حدیقه را تحریف شده کاشف الحق می دانند که بخش صوفیه به آن افزوده شده است.

ما در این بررسی, از نسخه خطی کاشف الحق نیز استفاده می کنیم تا درستی یکی از این دو ادعا را روشن سازیم.

کتاب کاشف الحق

آقا بزرگ می نویسد:

(کاشف الحق, کتابی است فارسی از معزالدین محمد اردستانی که (هدایةالعالمین) نیز نامیده می شود و این نام در نسخه خبوشان, که در سال 1080 نگاشته شده, آمده است.)25

نسخه خطی کتاب کاشف الحق که در کتابخانه آیت الله مرعشی به شماره1408 وجود دارد و ما از آن استفاده می کنیم چنین معرفی شده:

(کاشف الحق از میرمعزالدین محمدبن محمد حسینی اردستانی است. دلیلهای عقلیه و نقلیه ای که در موضوع امامت حضرت امیرالمؤمنین(ع) آمده, به شرح, در یک مقدمه و یک باب [دارای دوازده فصل] و یک خاتمه, به نام ابوالمظفر ملک قطب شاه, به سال 1058 گردآوری شده است. مؤلف برای کتاب خود نام مخصوص برنگزیده و در نسخه ها و فهرستها به نامهای (کاشف الحق), (کاشف الاسرار), (هدیةالعالمین), (فوزالنجاح) و (مناقب قطب شاهی) خوانده شده و روی برگ نسخه حاضر, کتاب (روضةالاخیار فی معرفة الائمه الاطهار علیهم صلوات الملک الغفار) نامیده شده است.)

در پایان نسخه آمده است:

دولتش باد تا روز نشور

عمر او متصل به نفحه صور

بود پنجاه و هشت بعد هزار

که به پایان رسید این گفتار
نسخه با خط نستعلیق و در غره جمادی الاول 1227 پایان یافته است.26

با توجه به نسخه خطی کاشف الحق و کتاب حدیقةالشیعه موجود, به بررسی محتوایی این کتاب می پردازیم و اشکالهایی را که بر بستگی حدیقه به اردبیلی شده, مطرح می کنیم, امید است که با دید انصاف و حقیقت, نگریسته شود.

بررسی دیدگاهها

با توجه به آنچه یاد شد, اینک به بررسی دلیلها و برهانهای سه دیدگاه درباره بستگی و نابستگی حدیقه به اردبیلی, می پردازیم.

حدیقه نوشته اردبیلی

شیخ حرّ عاملی (م:1104) در کتاب رجالی خویش: امل الآمل, حدیقه را از اردبیلی دانسته و در کتاب اثناعشریه فراوان از آن سود برده است.

از کتاب اثناعشریه استفاده می شود که حرّ عاملی در آغاز, از برخی ثقات گزارشی درباره حدیقه دریافته27 و سپس از احادیث آن کتاب, بهره برده است. و در همان زمان, در انتساب حدیقه به اردبیلی تردید بوده و وی, حدیقه را از اردبیلی می دانسته و دلیلهایی بر آن اقامه کرده است:

دیدگاه شیخ حر عاملی درباره حدیقه

شیخ حرّ عاملی, در موارد گوناگون از حدیقه نقل می کند و می نویسد:

(گروهی از صوفیان و طرفداران آنان منکر قدر و منزلت مولی احمد اردبیلی هستند و شماری از آنان بر این باورند که حدیقه از اردبیلی نیست. این سخن از جهتهایی باطل است:

1 . این که کتاب حدیقه از آن اردبیلی نباشد, پذیرفتنی نیست; قابل پذیرش نیست زیرا ناآگاهی افراد, دلیل بر نبود این کتاب از اردبیلی, نخواهد بود.

2 . نسخه های زیاد حدیقه و شهرت آن و انتساب آن به اردبیلی نه د یگران, دلیل دیگری بر این نظر است.

3 . سابقه ندارد در نسبت کتابی به نویسنده آن, با این که فاصله زمانی زیاد است, این گونه اختلاف شده باشد چه انگیزه ای می تواند سبب نگاشتن و پدید آوردن کتاب حدیقه و نسبت آن به عالم صالحی مانند اردبیلی باشد.

4 . به جز صوفیه و پیروان آنان, کس دیگری منکر این انتساب نیست وانکار آنان, پذیرفتنی نخواهد بود, زیرا متهم هستند.

5 . در کتاب, مطلبی که موجب انکار شود نیست, بلکه حدیقه کتابی تحقیقی و دقیق است که به جز کسی که کتاب به وی نسبت داده شده [مرحوم اردبیلی] دیگری شایستگی آن را ندارد.

6 . آنچه گفته می شود که شاهد بر نادرستی انتساب کتاب به اردبیلی است بر مدعی دلالت ندارد و احتمال دارد, برخی صوفیان برای ایجاد شبهه و طعن افزوده باشند. در عین حال, موارد آن اندک شمارند و جدا از اسلوب کتاب, که در برخی نسخه ها دیده شد نه تمام آنها.)28

چند نکته درباره سخنان شیخ حر عاملی

1 . در روزگار شیخ حرّ عاملی (پیش از 1096) درباره نویسنده حدیقه اختلاف بوده است.

2 . بستگی حدیقه به اردبیلی, از راه اجازه مشایخ, که روش معمول فقها بوده, به ایشان نرسیده, بلکه بسیاری نسخه های کتاب و شهرت آن, سبب شده که بگویند این اثر, از آنِ محقق اردبیلی است.

3 . صوفیان و پیروان آنان, حدیقه را از آن اردبیلی نمی دانستنه اند و این, از آن جا ناشی شده که حدیقه, بخشی دارد علیه صوفی گرایی.

4 . حدیقه, اثری است تحقیقی و مطلبی که برساند این اثر از آنِ اردبیلی نیست, وجود ندارد.

5 . گویا در آن روزگار, هنوز تحقیق کاملی درباره حدیقه نشده بود که آن را کاشف الحق اردستانی بدانند. روشن است, اگر ثابت شود, بخش ضد صوفی گری کتاب, از محقق اردبیلی نیست و یا مطالبی بر خلاف تحقیق در آن راه یافته و یا شواهدی بر رد بستگی باشد, دیدگاه صاحب وسائل از اعتبار می افتد و همان پرسشی که وی طرح کرد, برای ما نیز مطرح است: چگونه کتابی با کم تر از یک قرن فاصله, این گونه درباره نویسنده اش بگو مگوست, با این که محقق اردبیلی, شاگردان بنامی چون: صاحب مدارک, صاحب معالم و ملا عبداللّه تستری داشته است (تستری, مؤسس حوزه علمیه در عصر صفوی بوده و شاه عباس, مدرسه ای به نام وی در اصفهان ساخته است)29 و آیا این نشان نمی دهد که اردبیلی, چنین اثری نداشته است؟

آیا اظهار نظر محقق سبزواری (م:1090) که در فقه او را پیرو اردبیلی دانسته اند30 و در هنگام تحصیل, هم مباحثه فرزند ملا عبدالله بوده31 و مدتی شیخ الاسلام و مدیر مدرسه تستری,32 به واقعیت نزدیک تر نیست که گفته است:

(در فهرست کتابهای اردبیلی, نام چنین کتابی نیامده است؟).

یا اظهار نظر سید عبدالله تستری در اجازه کبیره که می گوید:

(انتساب کتاب به اردبیلی ثابت نیست و شواهدی برخلاف آن در متن کتاب موجود است؟)

دیدگاه محدث نوری درباره حدیقه

محدث نوری, از مدافعان سرسخت بستگی کتاب حدیقه به اردبیلی است و در خاتمه مستدرک, به تفصیل بر آن, دلیل و برهان اقامه می کند:

1 . محدث نوری, پس از نقل آنچه در امل الآمل و لؤلؤة البحرین درباره نویسنده حدیقه آمده, تلاش می ورزد, صاحب ریاض العلماء را از کسانی به شمار آورد که حدیقه را از اردبیلی می دانند و از آن جا که صاحب ریاض, در شرح حال اردبیلی, آن گاه که نوشته های اردبیلی را بر می شمارد, نامی از حدیقه نمی برد, محدث نوری, موارد دیگری از ریاض العلماء ارائه می دهد که حدیقه از اردبیلی دانسته شده است.

2 . محدث نوری, با اشاره به مواردی که در حدیقه به دیگر کتابهای اردبیلی ارجاع داده شده و یا مطالب آن با دیدگاه اردبیلی همسویی دارد, استناد می جوید که تمام حدیقه از اردبیلی است.

3 . برای دفاع از این نظر به اشکالهایی که خوانساری, صاحب روضات, بر این بستگی کرده پاسخ می دهد.

4 . در پایان نتیجه می گیرد که حدیقه از اردبیلی است و کاشف الحق اردستانی, که نسخه ای از آن نزد وی بوده, حدیقةالشیعه تحریف شده است; زیرا بخشی از دیباچه و بخش صوفیه آن را برای مال دنیا, حذف کرده است33.

بررسی دیدگاه محدث نوری

* این سخن محدث نوری صحیح است که صاحب ریاض, آن گاه که از تلخیص کتاب حدیقةالشیعه محمدبن غیاث الدین, یاد می کند حدیقه را از اردبیلی می داند و یا در شرح حال ابن حمزه, به تلخیص حدیقةالشیعه اردبیلی استناد می جوید,34 ولی نکته درخور درنگ این است که در شرح حال اردبیلی, این نظر را تأیید نکرده و بلکه از پاره ای حاشیه های ایشان بر امل الآمل, نقل شده که شماری این بستگی را نادرست دانسته اند.

و در شرح حال اردبیلی, کتابی را از اردبیلی نام می برد, با عنوان (حاشیه بر کاشف الحق).35 اگر منظور از کاشف الحق, همان کتاب اردستانی باشد, دور نیست که همان بخش ضد صوفی گری حدیقه مراد باشد. در نتیجه, کتاب حدیقه در آغاز, به عنوان حاشیه بر کاشف الحق مطرح بوده, سپس تمام آن با عنوان حدیقه به اردبیلی نسبت داده شده و یا برداشت صاحب ریاض این بوده که حدیقه, حاشیه بر کاشف الحق است و نسخه وی, عنوان مستقلی نداشته است.

در هر صورت, آنچه در ریاض, درشرح حال اردبیلی آمده, اهمیت بیشتری دارد از آنچه در ضمن شرح حال دیگران بدون توضیح ذکر شده است.

*محدث نوری, در خاتمه مستدرک بر این نظر است که نام مقدس اردبیلی در حدیقه, یاد شده و در آن, به دیگر نوشته های خود ارجاع داده که تمام مطالب ارجاعی در کتابهای دیگر ایشان وجود دارد و مواردی را بر می شمارد. در نتیجه, نمی توان در بستگی حدیقه, به مقدس اردبیلی تردید کرد.

پاسخ:

1 . چون کاشف الحق به سال 1058 نوشته شده در مواردی از نوشته های اردبیلی بهره برده و تنظیم کننده حدیقه, عبارتهای آن را تغییر داده است.

2 . تنظیم کننده حدیقه, در مواردی برای این که ثابت کند حدیقه از اردبیلی است, نام ایشان را یاد کرده که برخلاف معمول و عرف نویسندگی است; زیرا یاد نام و مشخصات وقتی است که امکان اشتباه باشد و مقدس اردبیلی در دیگر نوشته های خود, از این روش استفاده نکرده است.

اینک به بررسی مواردی که محدث نوری, اشاره کرده, می پردازیم.

ارجاع به زبدةالبیان

1 . نخستین مورد در ارجاع به زبدةالبیان, درباره نماز جمعه است که در بخش صوفیه آمده36 و نبودن آن بخش از اردبیلی, روشن خواهد شد.

2 . در بحث صلوات بر پیامبر, سخنی را آورده که صلوات در غیر نماز چگونه است و آن گاه حدیثی را از رسول خدا(ص) درباره اهمیت صلوات نقل می آورد و ادعا می کند: این عبارت حدیقه, همانند ترجمه عبارت زبدةالبیان است, ولی با اندک دقتی روشن می شود که عبارت زبدة, با آنچه در حدیقه آمده تفاوت دارد. در آن جا, نخست حدیث ذکر شده, آن گاه مسأله صلوات بر پیامبر در غیر نماز مطرح گردیده است.

برای روشن شدن تفاوت دو عبارت , آنچه در حدیقه و زبده آمده نقل می کنیم. در حدیقه آمده است:

(اما [صلوات] در غیر نماز خلاف است. بعضی گویند در هر مجلسی یک بار واجب است و بعضی بر آنند که در مدت عمر یک بار واجب است و مذهب ابن بابویه, آن است که هرگاه در نماز, آن حضرت مذکور شود, صلوات فرستادن بر او واجب است, و این اصحّ است; چه این دلالت بر رفعت شأن و احسان او می کند و ما به آن مأموریم37….)

در زبدة البیان, پس از نقل: (برخی گفته اند در هر مجلسی واجب است) می نویسد:

(واختار فی کنزالعرفان الوجوب کلّما ذکر و قال انه اختیار الکشّاف و نقل عن ابن بابویه و انت تعلم انه لم یفهم اختیاره ویمکن اختیار الوجوب فی کلّ مجلس مرّة إن صلّی آخراً. وإن صلّی ثم ذکر یجب ایضاً کما فی تعدد الکفارة بتعدد الموجب اذا تخلّلت وإلاّ فلا ولعلّ دلیل عدم الوجوب الاصل والشهرة المستندان الی عدم تعلیمه(ص) للمؤذنین و ترکهم ذلک مع عدم وقوع نکیر لهم38….)

در کنز العرفان, این دیدگاه پذیرفته شده: هرگاه نام پیامبر(ص) یاد شد, صلوات واجب است. این دیدگاه صاحب کشاف است و از ابن بابویه نقل کرده و تو می دانی که چنین مطلبی از گفته ابن بابویه, به دست نمی آید و امکان دارد گزینش دیدگاه واجب بودن صلوات در هر مجلسی یک مرتبه, اگر دیگری صلوات بفرستد و اگر صلوات فرستاد سپس نام حضرت یاد شد, باز واجب است, آن گونه که بر شمار کفاره با افزودگی شمار انگیزه ها, افزوده می گردد, زمانی که فاصله بیفتد و بدون فاصله, تکرار واجب نیست.

شاید, دلیل بر واجب نبودن صلوات, اصل عدم و شهرت باشد که مستندند به آموزش ندادن پیامبر مؤذنان را بر فرستادن صلوات و ترک صلوات آنان, بدون این که روش آنان را رد کند.

این دو عبارت, از زاویه های گوناگون تفاوت دارند که تنها به دو تفاوت آن اشاره می کنم:

الف. در حدیقه به ابن بابویه نسبت داده شده که در هنگام نماز, اگر نام پیامبر یاد شد, صلوات, واجب است; اما در زبدةالبیان قول ابن بابویه در فرستادن صلوات, اختصاص به نماز ندارد.

ب . در حدیقه, نویسنده کتاب, فتوای ابن بابویه را برگزیده است; اما در زبدة البیان, محقق اردبیلی, بر این باور است که صلوات, واجب نیست.

ارجاع به رساله اثبات واجب

در کتاب حدیقه, در سه مورد به رساله اثبات واجب, یا اصول الدین مقدس اردبیلی ارجاع داده شده است: در آغاز مقدمه, 39 و در پایان مقدمه40 و در بخش پایانی کتاب در احوال حضرت حجت(عج)41.

محدث نوری, اینها را دلیل بر نگارش حدیقه توسط اردبیلی گرفته است. این سخن محدث نوری درست نیست; زیرا اردستانی در کاشف الحق, از رساله اثبات واجب اردبیلی در هر سه مورد نقل کرده: هم در آغاز کتاب42 و هم در پایان آن43 تنظیم کنندگان حدیقه, عبارت: (مولانا احمد اردبیلی, در رساله اثبات واجب فرمود) را به (در رساله اثبات واجب یاد کرده ایم) و… تغییر داده اند.

با توجه به نگارش کاشف الحق در سال 1058, طبیعی است که نویسنده آن از کتابهای اردبیلی (م:993) استفاده کند.

ارجاع به شرح ارشاد

در حدیقه, در شرح نزول سوره (هل أتی), عبارت حدیقه نقل شده که پس از نقل آن, نکته هایی را در این باره یادآور می شویم:

(و باید دانست که ایثار حضرت امیرالمؤمنین, علیه السلام, اقوی دلیل است بر آن که هر چند کسی صرف مال خود را در خیرات و تصدقات کند, اسرافش نتوان گفت, چه به رغبتی که در آن فعل از آن حضرت واقع شده بر نفقه کردن و تصدق نمودن, زیاده از حدّ حصر است و کدام ترغیب, زیاده بر این تواند بود که آن چهار برگزیده کردگار و خادمه ایشان, سه روز متصل روزه دارند و به غیر قرص جوی از برای افطار ایشان, چیزی نباشد و آن را هم قرض کرده باشند وباز ایشان را روزه باید گرفت و در روز دراز و هوای گرم مدینه در آن حالت که ایشان را به غیر از آب از برای سحور و افطار چیزی نباشد و بر آن بی چیزی صبر کنند و از سر آن جُو نیز در گذرند و به فقیر ومحتاج دهند و باز به آب افطار نمایند, چنانکه در شرحی که بر ارشاد فقه این فقیر نوشته, به تقریب مذکور گشته, در کتاب زکوة در تحت آیه (یسئلونک ماذا ینفقون قل العفو), انتهی.)

عبارتی که صاحب مستدرک نقل کرده, با آنچه در حدیقه موجود آمده, اندک اختلافی دارد.

محدث نوری, که در کتاب مجمع الفائده, شرح ایثار خاندان پیامبر(ص) را نیافته است, می نویسد:

(والظاهر انه (رحمه الله) کتبه فی کتاب الصدقة و هو من جملة ماضاع من شرح الارشاد44…)

گویا ایشان, جریان را در کتاب صدقه شرح ارشاد نوشته که از جمله بخش نابوده شده شرح ارشاد است.

محققان خاتمه مستدرک نیز, سخن صاحب مستدرک را تصدیق کرده اند که در کتاب زکات شرح ارشاد که چاپ شده, کلام اردبیلی نیست, همان گونه که محدث نوری نوشته است.

نقد و بررسی

حقیقت آن است که محدث نوری, اگر به مقایسه کاشف الحق و حدیقه می پرداخت, اطمینان می یافت که حدیقه تحریف شده کاشف الحق است, ولی چه باید کرد با این که نسخه ای از کاشف الحق داشته, به چنین کاری دست نیازیده است.

این مورد را, یکی از مواردی می توان به شمار آورد که ثابت می کند حدیقه تحریف شده کاشف الحق است; زیرا همان گونه که خود محدث نوری یاد کرده, در کتاب کاشف الحق بحث درباره ایثار امیرالمؤمنین(ع) این گونه آغاز شده است.

(و ملا احمد اردبیلی, در شرحی که بر ارشاد فقه نوشته گفته که ایثار حضرت امیر, علیه السلام, دلیلی است قوی بر آن که هر چند کسی صرف مال خود در خیرات و تصدقات کند, اسرافش نتوان گفت…)45

اردستانی, آنچه به اردبیلی نسبت داده درستی انفاق در صورت نیاز است و مستند اردبیلی در این نظر, ایثار خاندان علی(ع) است که با نیازمندی, انفاق کردند و این مطلب در کتاب زکات مجمع الفائده وجود دارد.

در پایان کتاب زکات, مقدس اردبیلی فوائدی را یاد می کند از جمله:

(انما ینبغی الصدقة من فاضل مؤنة الرجل و عیاله علی الدوام لانّ الله تعالی نهی عن التبذیز ولغیره مثل قوله علیه السلام, و ابدء بمن تعول. و فیه تأمل لما فی سورة هل أتی و غیرها مثل قوله علیه السلام46…)

شایسته است که همیشه, صدقه از اضافه خرج مردو خانواده اش باشد; زیرا خداوند تعالی, از تبذیر و اسراف باز داشته و به خاطر غیر آن, مانند قول معصوم که فرمود: به نان خورانت آغاز کن.

و در این دیدگاه اشکال است, به خاطر آنچه در سوره هل اتی آمده [با این که خانواده علی(ع) نیاز داشتند انفاق کردند] و غیر این سوره از روایات….

بنابر این, سخنی که اردستانی از شرح ارشاد اردبیلی نقل کرده درست است و نیازی نیست که به کتاب موهوم صدقه مفقود شده اردبیلی مراجعه کنیم, بلکه باید یادآور شویم که شماری برای تحمیل دیدگاههای خود, حاضرند نسبتهای ناروا به شخصیتی مانند اردبیلی بدهند و آنچه را ننوشته و نگفته از آن وی بدانند.

تنظیم کننده حدیقه, نام اردبیلی را از آغاز جمله به پایان آن منتقل کرده و جمله های آن را نامفهوم ساخته و در چاپهای جدید حدیقه, بر آن و اوی افزوده اند.

(چنانکه در شرحی که بر ارشاد فقه این فقیر نوشته به تقریب مذکور گشته و در کتاب زکوة در تحت آیه (یسئلونک ماذا ینفقون قل العفو) در مجمع البیان مسطور است که (ولیس ذلک مخصوصاً بهم بل کل من یفعل ذلک یناله)47

با این تغییر نیز اشکال باقی است; زیرا منظور از کتاب زکات, کتاب زکات شرح ارشاد خواهد بود که چنین مطلبی در آن نیست. و اگر ما (واو) را پس از کتاب زکات قرار دهیم و جمله را مستقل بگیریم, تا اندازه ای اشکال بر طرف می شود, ولی مشکل دیگری رخ می دهد و آن نبود چنین مطلبی در مجمع ا لبیان در شرح آیه عفو است و این یکی دیگر از اشکالهای تغییر عبارت کاشف الحق خواهد بود.

علت این اشکال آن است که تنظیم کنندگان حدیقه, بخشی از مطالب کاشف الحق را در این جا حذف کرده اند.48

پاسخ محدث نوری به اشکالها

محدث نوری, پس از بیان این نکته که حدیقه از آن اردبیلی است اظهار می دارد:

(شگفت است که صاحب روضات الجنات, اشکالهایی را مطرح ساخته و در این انتساب تردید کرده است).49

سخن خوانساری در روضات:

(گروهی بر این باورند که حدیقه از اردبیلی نیست و از مجلسی نیز نقل شده که ثابت نگردیده است; زیرا دلیلی بر انتساب نیست. و به جهت نقل از اشخاص ضعیفی که اثری در کتابهای معتمد ندارند, یا به جهت این که مضمون کتاب در میان شیعیان عجمی قبلی وجود دارد, به جز اندکی از مقدمه آن (آن گونه که گفته شده) یا به خاطر دوری امکان تألیف چنین کتابی با این سیاق و زبان از محقق اردبیلی که در نجف زندگی می کرده است و این, همانند دوری انتساب (تذکرة الائمه) معروف, به علامه مجلسی است50….)

در واقع محمد باقر خوانساری, پنج نکته را به عنوان اشکال مطرح ساخته و محدث نوری به دو اشکال آن پاسخ داده و بقیه را مهم ندانسته است.

1 . رد بستگی حدیقه به اردبیلی از سوی علما: خوانساری بر این باور است که شماری از علمای شیعه, بستگی حدیقه را به اردبیلی ثابت ندانسته اند, گرچه نام آنان را نبرده, اما شاید نظر وی, دیدگاه محمدباقر سبزواری باشد که یاد شد و یا نظر به اظهار نظر تستری داشته باشد در (اجازه کبیره); زیرا خوانساری آن را دیده و به آن عنوان (تکمله امل الآمل) داده است51 و در کلام مشایخ اجازه, چنین انتسابی دیده نشده است.

2 . دیدگاه علامه مجلسی درباره حدیقه: در طرائق الحقایق52 بیان می کند: از این که علامه مجلسی در ردّ صوفیه از کتاب حدیقه استفاده نبرده, استفاده می شود که وی, حدیقه را از اردبیلی نمی دانسته, ولی صاحب روضات, این سخن را از مجلسی ثابت نمی داند.

گویا, علامه مجلسی, در نوشته های خویش, مطلبی از حدیقه نقل نکرده; از این روی, محدث قمی هشت روایتی را که تنها در حدیقه, در نکوهش صوفی گرایان آمده, در سفینةالبحار آورده است53 و برخی چنین پنداشته اند چون روایات در سفینه آمده در بحار نیز, وجود دارد.

اما علامه در عین الحیات, نام ده تن از علمای شیعه را یاد می کند که علیه صوفیه کتاب نوشته اند که از جمله آنان, مولانا احمد اردبیلی که زبدةالعلماء و المتورعین است.54

گویا علامه مجلسی در این اظهار نظر, تحت تأثیر شیخ حرّ عاملی در اثناعشریه بوده که نام عالمان شیعه را آورده است.

3 . نقل از ضعیفان: اشکال دیگر خوانساری این بود که در حدیقه از اشخاص ضعیف, نقل شده است.

محدث نوری پاسخ می دهد که نقل روایات ضعیفان برای ردّ طرف مقابل, نه تنها اشکال ندارد, بلکه در مواردی لازم است. امکان دارد ما سند روایتی را نپذیرفته باشیم, اما چون دشمن آن را پذیرفته, از آن روایت علیه وی بهره بریم و در باب معجزه و فضیلتها, در سند روایات, آسان گیرند.55 سخن محدث نوری, در جای خود درست است; اما نسبت به حدیقه درست به نظر نمی رسد; زیرا تنها سخن این نیست که در حدیقه از روایات ضعیف علیه طرف مقابل استفاده شده, بلکه مطلب این است: روایاتی نقل شده که در کتابهای مورد اعتماد پیشینیان نیست و تنها در حدیقه آمده; روایاتی که از نظر سند ضعیف هستند و ربطی به قانع کردن طرف مقابل ندارند, درست معرفی شده اند و روایاتی نقل شده که در شأن ائمه نیستند به اضافه افسانه های بی اساس.

4 . وجود کتابی همانند حدیقه: خوانساری می نویسد: گفته اند: کتابی همانند حدیقه وجود داشته که تنها در بخشی از دیباچه با حدیقه تفاوت دارد.

اگر منظور خوانساری این باشد که پیش از محقق اردبیلی چنین کتابی بوده درست به نظر نمی رسد; اما اگر نظر ایشان این باشد که پیش از این که حدیقه به دست ما برسد, چنین کتابی وجود داشته و منظور کاشف الحق باشد, دور نیست; زیرا حدیقه, همان تحریف شده کاشف الحق است, به افزوده بخش صوفیه.

اما محدث نوری, پاسخ می دهد که ما گفتیم کاشف الحق تحریف شده حدیقه است. دیدگاه, محدث نوری نقل و نقد شد و بیان گردید که نمی توان, کاشف الحق را تحریف شده حدیقه دانست, بلکه مطلب بر عکس است.

محدث نوری, دیگر اشکالها را همانند سخن کودکان می داند و از آن در می گذرد.

5 . نثر: از اشکالهای محتوایی که خوانساری در روضات مطرح کرد این بود که چگونه امکان دارد کسی که زبان اصلی وی ترکی است و در نجف که به زبان عربی سخن می گویند, زندگی می کرده, کتابی به فارسی روان بنگارد.

صاحب مستدرک از این اشکال در می گذرد و آن را درخور جواب نمی داند; اما نکته ای که بیان شد درخور توجه است.

روانی نثر حدیقه از آن جهت است که همان کتاب کاشف الحق اردستانی است و زبان علمی در هند و دربار قطب شاهیان, زبان فارسی بوده; از این روی, قاضی نورالله شوشتری کتاب مجالس المؤمنین را به فارسی می نگارد و…

در مقدمه نسخه خطی کاشف الحق, آمده:

(این قلیل البضاعه, قلیل الاستطاعه العبد الضعیف الجانی معزالدین اردستانی را نیز به موجبِ من تشبه بقوم فهو منهم, به خاطر فاتر رسید که رساله جداگانه در اثبات امامت امام بحق و پیشوای مطلق, ساقی حوض کوثر امیرالمؤمنین حیدر, علیه صلوات الله الملک الاکبر, و نفی خلافت دیگران بنویسد…. بر وجه ایجاز و اختصار به عبارت فارسی, معرّا از تکلفات لازمه تألیفات و مبرّا از الفاظ غیر مأنوسه وارده در تصنیفات….56)

روشن شد که نویسنده مقید بوده که کتاب خود را به فارسی, که زبان علمی در هند بوده, بنگارد و در متن حدیقه نیز, شواهدی وجود دارد که نشانه اهتمام به فارسی در آن دیار است.

در بحث اولی الامر, پس از نقل روایتی ازامام صادق(ع) که مراد از او لوالامر معصوم است, به عقائد اهل سنت اشاره می کند و می نویسد:

(کسی که یک سطر از گلستان و دو بیت از بوستان را نمی فهمد, چگونه می توان از او اطاعت و پیروی کرد.)

استشهاد به فهم گلستان و بوستان, حکایت از آن دارد که کتاب در محیطی نگارش یافته که این دو اثر از نظر علمی, مطرح بوده اند.

آیا در نجف, یا اصفهان و یا اردبیل به این دو کتاب, بعد علمی می دادند؟

عالمان سنی که گلستان را نمی فهمیدند, چه کسانی بودند؟

بی گمان, این متنها, در هند از کتابهای درسی بوده و این دلیل خوبی است بر تعیین مکان نگارش کتاب.

به گفته شهید مطهری, این کتابها تا پیش از تسلط انگلستان بر هند, جزو متون درسی مدارس بوده است.57

نویسنده حدیقه با این توجه نوشته سنیان, این دو کتاب را نمی فهمند, تا چه رسد به قرآن و معنای اولی الامر:

(و از جمله چیزهائی که طرفگی دارد و شنیدنی است, این که به اعتقاد اهل سنت, اولی الامری که حق تعالی, کافه عباد و جمیع بندگان خود را به اطاعت و انقیاد ایشان امر فرموده, یکی سلطان روم و دیگری خان ازبک است, سبحان الله! جمعی که از فهمیدن سه سطر گلستان و دو بیت بوستان عاجز باشند, قطع نظر از آن همه فسق و فجور که از ایشان سر زده و می زند, ایشان را با محکم و متشابه و مدلولات و بینات قرآنی و منزلات آسمانی چه آشنایی.)58

جالب است که بدانیم در نسخه خطی کاشف الحق, این عبارت آمده, منتهی در آن جا نام سلطان روم و خان ازبک ذکر شده است:

(یکی سلطان مراد روم و یکی عبدالمؤمن اوزبک است, جمعی که از فهمیدن سه سطر گلستان59…)

این روش تنظیم کننده حدیقه است که در مواردی نکته هایی را حذف و جمله هایی می افزاید و در مواردی, عبارت را تغییر می دهد.

در موردی که در کاشف الحق, از حکومت صفویه و قطب شاهیان یاد شده, در حدیقه تنها به یاد نام صفویه بسنده شده است.60

مقایسه نثر حدیقه و اردبیلی

برای این که تفاوت نثر اردبیلی, با آنچه در حدیقه و در واقع کاشف الحق آمده, به خوبی روشن شود و اشکال صاحب روضات, آشکار گردد, نمونه ای از نثر حدیقه و نثر اردبیلی را به نقل از نسخه خطی رساله اصول الدین یا اثبات الواجب اردبیلی61 نقل می کنیم: در ترجمه جمله معروف عمربن خطاب, در تبریک ولایت علی(ع) در غدیر خم, در کتاب کاشف الحق و حدیقه چنین آمده است:

(و عمر بر آن هم افزوده گفت: (بخ بخ اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنه) این کلمه را عرب در حال رضا و وقت تعجب استعمال می کنند, به جای یه یه در زبان عجم, یعنی یه یه امام و سردار شدی بر من و سایر مؤمنان)62

در حدیقه به جای به به, پهْ په آمده است.

اما همین سخن عمربن خطاب, در اصول الدین محقق اردبیلی, با عبارت و ترجمه دیگری آمده است:

(و عمر دست حضرت امیر را گرفت و بیعت کرد و گفت:

(بخ بخ لک یا ابن ابی طالب اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنه)

یعنی خوبی و نیکویی باد ترا ای پسر ابی طالب, صباح کردی و حال آن که مولای منی و مولای جمیع مؤمنین و مؤمنات.

پس باقی مردان و زنان مأمور شدند که بیعت با آن حضرت نمایند و آن حضرت را مبارک باد گویند.)63/p> آیا این دو ترجمه از آن یک شخص است؟

در حدیقه, توجه به واژه عجم شده, چون در محیط هند, به بنگارش در آمده و در آغاز, بخ بخ به فارسی معنی گردید و با آنچه اردبیلی آورده, از نظر متن عربی و ترجمه فارسی تفاوت فراوان دارد.

به جای (یه یه) (خوبی و نیکویی) آورده و جمله (صباح کردی) نشانه پیوند مترجم با زبان عربی است.

البته این بدان معنی نیست که نثر فارسی اردبیلی نامفهوم است, بلکه نشانگر تفاوت بین دو نثر است.

از آنچه تا کنون یاد شد, مشخص گردید که استدلالهای محدث نوری در بستگی حدیقه به اردبیلی, بنیان سستی دارد, بلکه محتوای کتاب در بخش غیر صوفیه ثابت می کند که حدیقه, بیانگر دیدگاههای اردبیلی نیست, بلکه با تغییر عبارتهای کاشف الحق (که نمونه آن را درباره سوره هل اتی آوردیم) آن را به نام اردبیلی منتشر کردند.

با توجه به همین نکته, می توان گفت: قول دوم صحیح به نظر می رسد و باید, دلیلهای آنان نیز مورد توجه قرار گیرد, اما از آن جا که پذیرندگان دیدگاه سوم, تنها به یکی از دیدگاههای اردبیلی استشهاد کرده اند و خود تأیید کننده نظر دوم است, به نقل و بررسی آن می پردازیم.

نبودن بخش صوفیه حدیقه از آن اردبیلی

دیدگاه دیگری که یاد شد این بود که بخش صوفیه حدیقه, از اردبیلی نیست, بلکه به آن کتاب افزوده اند این دیدگاه, از میرزای قمی (م: 1231) و شاگردش نقل شده است.

دلیل مهم آنان این است که در این بخش, علیه وحدت وجود, زیاد سخن گفته شده, در حالی که محقق اردبیلی, در حاشیه شرح بر الهیات تجرید قائل به وحدت وجود است.

عالم فاضل حاج محمدجعفر همدانی کبوتر آهنگی, معروف به مجذوب علی شاه (م:21) ذیقعده 1238) از شاگردان میرزای قمی و دارای اجازه از وی و دارای نوشته های بسیار, از جمله: مراحل السالکین,64 مرآت الحق و… در مرآت الحق, در بحث وحدت وجود, جریان گفت و گوی خود را با میرزای قمی بیان می کند و اظهار می دارد:

(حدیقةالشیعه از نوشته محقق اردبیلی است, اما برخلاف حاشیه تحقیقی خود بر الهیات تجرید, سخن گفته; زیرا در بحث توحید تجرید, در رد شبهه ابن کمونه یهودی, متمسک به وحدت وجود شده و در این زمینه, موافق محقق خفری و تمام بودن دلیل را بسته به آن دانسته است.

در هنگام تحصیل علوم شرعیه فرعیه, در خدمت مولانا محقق و مدقق میرزا ابوالقاسم قمی, رحمةالله علیه, سخنی طولانی از فضیلت, دقت, زهد و ورع محقق اردبیلی به میان آمد.

من گفتم: ایشان قائل به وحدت وجودند میرزا قمی, منکر آن شدند.

گفتم: این مطلب را در حاشیه الهیات تجرید گفته, آیا به نظر عالی رسیده است.

گفت: بلی در نجف اشرف حاشیه ایشان را دیده ام. چنانچه حاشیه را دارید فردا همراه خود بیاورید.

همین که به منزل رسیدم یکی از افراد محرم خود را فرستاد که موضع مسأله را معین نمایید و کتاب را به خدمت ایشان برد.

فردا که به خدمت ایشان رسیدم, اظهار تعجب و غرابت می کرد و آن را مؤید سخنی دانست که شنیده بود: که این بخش صوفیه حدیقه از اردبیلی نیست.)65

این گفت و گو, در حاشیه چاپ جدید مستدرک الوسائل, نقل شده است.66

دیدگاه محقق اردبیلی درباره وحدت وجود

همان گونه که در این گفت و گو, یاد شده, محقق اردبیلی در حاشیه بر الهیات شرح جدید تجرید, قائل به وحدت وجود شده است.

محقق اردبیلی, این حاشیه را در نجف در هنگامی که فرزندش این کتاب را می خوانده در روز چهارشنبه 13 ربیع الاول سال 986 به پایان رسانده است;67 بنابر این, از جمله آخرین نوشته های وی به شمار می آید.

منظور از وحدت وجود در کلام اردبیلی, وحدت با جمیع اشیاء یا به تعبیر دیگر وحدت وجود با موجود نیست, بلکه ممکن است مراد, اتحاد سنخ وجود و مراتب قوه و ضعف برای آن باشد, یا مراد این است که وجود واحد, دارای تجلیهای گوناگون است.

در بحث نفی شریک از باری, می نویسد:

(هذا کله معقول اذا لم یکن الوجوب والوجود واحداً و قد مرّبل ادعی البدیهة فی انّهما واحدٌ لا بمعنی الامر المنتزع الاعتباری بل بمعنی الامر الحقیقی… و بالجمله حقیقة الواجب عین الوجود والوجود المؤکد الذی هو الوجوب واحد68….)

در ادامه بحث , در پاسخ به اشکال می نویسد:

(فیندفع ایضاً بانّ الوجوب واحد فانّه وجود مؤکّد والوجود واحد کما مرّ).69

این سخنان محقق اردبیلی, مؤید اظهار نظر محقق قمی است و درخور حمل بر وحدت وجود.

مخالف نبودن اردبیلی با فلسفه و عرفان

با مطالعه حاشیه اردبیلی بر الهیات شرح جدید تجرید [قوشچی] این اطمینان به دست می آید که محقق اردبیلی, نه تنها مخالف فلسفه و عرفان نیست, بلکه خود از فلاسفه بوده و عرفا را ارج می نهاده است; زیرا آن جا که سخن از عالم تر بودن علی(ع) بر دیگر صحابه مطرح شده, تمام فرق و سرچشمه بیشتر دانشها را امیرالمؤمنین(ع) می داند و درباره عرفان یا علم تصفیه باطن می نویسد:

(ومنها علم تصفیة الباطن و معلوم ان نسبة جمیع الصوفیه ینتهی الیه)70

از دانشهایی که از علی(ع) سرچشمه می گیرد, دانش تصفیه باطن است و روشن است که تمام صوفیان به ایشان می رسند.

و زمانی که درباره برتری شأن و بزرگواری خاندان پیامبر سخن می گوید, استدلال می کند که از دلیلهایی که بر بزرگی مرتبت این خاندان دلالت دارد, خدمت اشخاصی مانند: بایزید بسطامی و معروف کرخی به این خاندان است.

(ومما یدّل علی علوّ شأنهم انّ افضل المشایخ و اعلاهم درجة هو ابویزید البسطامی و کان سقّاءً فی دار جعفر الصادق علیه السلام و اما معروف الکرخی فانه أسلم علی یدی علی بن موسی الرضا, علیه السلام, فکان بوّاب داره و بقی الی هذه الحالة الی آخر عمره)71

و از مواردی که دلالت بر والایی خاندان پیامبر دارد, این است که گرامی ترین مشایخ صوفیه و بلند آوازه ترین آنان, به نام بایزید بسطامی سقای منزل امام صادق(ع) بود و اما معروف کرخی, به دست امام رضا(ع) مسلمان شد و دربان منزل حضرت بود و تا آخر عمر, به خاندان پیامبر علاقه مند بود.

اما در حدیقه در بخش صوفیه در موارد بسیار, از بایزید بسطامی, به بدی یاد شده و در شرح زندگانی امام صادق(ع) سقایی وی برای آن حضرت, پذیرفته نشده است.

(و سنیان بسته اند که بایزید بسطامی سقای خانه امام جعفر صادق(ع) بود و عوام این را بر او افزوده اند که: امام فرزند خود محمد را با او به بسطام فرستاد و اهل بسطام او را کشتند و بدان که این محض افتراء است و بایزید در زمان امام جعفر(ع) نبوده….)72

چنانچه سخنان اردبیلی را در این جا برای ساکت کردن طرف مقابل بدانیم, کرامتی را که در زبدةالبیان در شأن سفیان ثوری نقل کرده که از عظمت خدا, در پشت مقام ابراهیم, بی هوش شد,73 نمی توانیم منکر شویم; زیرا در آن جا, بحث اردبیلی درباره تفکر در خلقت و تدبر در آیات الهی است و کار سفیان ثوری را به استشهاد می گیرد.

اما در حدیقه, از سفیان ثوری, به بدی یاد گردیده است.74

امّا فلسفه, محقق اردبیلی فلسفه را در اصفهان فراگرفته است75 و از حاشیه وی بر تجرید نیز این مطلب استفاده می شود.

اما دربخش صوفیه76 و بخشهای دیگر حدیقه,77 از فلاسفه به بدی یاد شده و آنان دشمن دین معرفی شده اند.

این اظهار نظر در کاشف الحق وجود داشته78 و در حدیقه نیز, پابرجا شده است.79 اما اردستانی بر اساس توجهی که به نثر فارسی داشته, به اشعار عرفاء استناد می کرده که در سرتاسر حدیقه این اشعار, حذف شده اند.80

بنابر این, نه تنها بخش صوفیه, بلکه دیگر بخشهای کتاب نیز از اردبیلی نیست و چون نویسنده بخش صوفیه, ناشناخته است, احادیث آن, درخور اعتماد نخواهد بود, مگر این که در کتابهای معتبر پیش از حدیقه وجود داشته باشند.

ممکن است در پاسخ به آنچه یاد شد گفته شود که محقق اردبیلی, حدیقه را پس از شرح تجرید نگاشته و از آخرین نوشته های اوست. در نتیجه, حدیقه ناسخ تمام دیدگاههای گذشته وی است! این سخن درست نیست; زیرا:

نخست آن که: حدیقه برخلاف کتابهای اردبیلی, تاریخ پایان تدوین ندارد که چنین ادعایی بر فرض درستی بستگی پذیرفته شود.

دو آن که: برابر نظر کسانی که حدیقه را از آن اردبیلی می دانند,در حدیقه به تمام کتابهای مهم اردبیلی ارجاع داده شده اما به شرح تجرید هیچ اشاره ای نگردیده, پس معلوم می شود شرح تجرید, از آخرین نوشته های اردبیلی است.

سه آن که: اگر اردبیلی از آنچه پیش تر گفته, برگشته و حدیقه از آخرین نوشته های او بود, بایسته بود که اشاره می کرد, آن گونه که چند سطر پیش از (باب در ذکر مذاهب صوفیه) بدون هیچ مناسبتی آمده که اگر پیش تر, قرب الاسناد را دیده بودم, به گونه ای روشن تر درباره نماز جمعه سخن می گفتم.

چهار آن که: مخالفتی که در حدیقه با فلسفه و عرفان شده, بر هیچ روی, با مشرب اردبیلی در مجمع الفائده و زبدةالبیان و حاشیه تجرید سازگار نیست.

نابستگی حدیقه به اردبیلی

با توجه به سست بودن دلیلهای دیدگاه نخست که حدیقه از آن اردبیلی است و درستی دیدگاه دوم, دلیلها و شواهدی را که بر نابستگی دلالت دارند, نقل می کنیم و همان گونه که پیش از این یاد شد, در ضمن, این ادعا نیز, مطرح خواهد گردید که حدیقه همان کاشف الحق اردستانی است که با دگرگونیهای اندک, به اضافه بخش صوفیه, به نام اردبیلی منتشر شده است.

آنچه در این بحث, برآنیم, بررسی محتوایی کتاب و بیرون آوردن دلیلها و شواهد از متن آن است.

یادآوری: پاره ای شواهد, به تنهایی درخور ارائه نیستند; اما تأیید کننده این نظرند.

باید توجه داشت, آنان که حدیقه از آن اردبیلی می دانند, تمام حدیقه را از وی می دانند و اهمیت حدیقه از نظر آنان, بخش مربوط به صوفیه است; از این روی, در مقام استدلال, ما, به تمام حدیقه استناد خواهیم کرد.

نگارش حدیقه پس از اردبیلی

مهم ترین دلیلی که بستگی حدیقه را به اردبیلی نیست می سازد, نگارش حدیقه پس از اردبیلی است.

تنظیم کنندگان حدیقه, با این که تلاش بسیار ورزیده اند که نگارش کتاب را با زمان محقق اردبیلی, هماهنگ سازند و از این روی نام قاضی نورالله شوشتری را هرجا در کاشف الحق بوده حذف کرده اند,81 به طور کامل در این طرح خود موفق نبوده اند و شواهدی به جای گذاشته اند که بستگی کتاب را به محقق اردبیلی, نیست می کند. این دلیلها, هم در بخش صوفیه و هم در بخشهای دیگر کتاب, دیده می شوند.

1 . منابع: در باب منابع, بیشتر از کتابهای پیش از اردبیلی نقل شده و در مواردی از کتابهایی استفاده شده که زمان نگارش آنها, با دوران محقق اردبیلی فاصله اندک دارد و امکان نقل از آنها را بعید می نماید, مانند کتاب صواعق ابن حجر هیتمی82 (م:974) که در مکه نگارش شده83 و قاضی نورالله شوشتری (م:1019) بر آن نقدی نگاشته است.

در موردی دیگر روایتی را در نکوهش صوفیه نقل کرده که به نظر می رسد, منبع وی, بحارالانوار علامه مجلسی بوده است.

(و دیگر آن که این گروه و مایلین و معتقدین ایشان, چنانکه در حدیث وارد است, سه طایفه اند: گمراهان و فریبندگان و غافلان و به روایت بحار, عوض عبارت غافلان احمقان واقع است و در حدیث دیگر, به جای آن کلمه جاهلان مذکور است.)84

تعبیر بحار در این جا به طور دقیق مشخص نیست, آیا کتاب بحارالانوار منظور است, یا چیز دیگر. اگر آن را بحارالانوار بدانیم که ظاهر آن هم, همین را می رساند, و با توجه به این که چنین حدیثی در بحارالانوار وجود ندارد, تنظیم کنندگان کتاب خواسته اند علامه مجلسی را که مخالف صوفیه بوده, هماهنگ با دیدگاه خود معرفی کنند و این که تنظیم حدیقه در هنگام نگارش بحارالانوار بوده که مدتی طول کشیده است; زیرا تاریخ تنظیم فهرست بحار در سال 1070 به پایان رسیده85 و تنظیم و تدوین نهایی آن از این تاریخ آغاز شده است و برابر اجازه هایی که از علامه به جای مانده, در سال 1077 بحارالانوار کامل شده است.86

با توجه به این که حدیث در بحار الانوار وجود ندارد و با توجه به زمان نگارش بحار الانوار, دیدگاه برخی از محققان که نگارش حدیقه را بین سالهای 1070 تا 1100هـ (فوت علامه مجلسی) می دانند,87 صحیح به نظر نمی رسد; زیرا اظهار نظر محقق سبزواری (م.1090) درباره حدیقه نشان می دهد که کتاب پس از نگارش کاشف الحق 1058, در بین سالهای 1070 تا 1090 بوده است.

و این احتمال نیز وجود دارد که در این نسخه اشتباه شده باشد. نکته دیگر این که: چند صفحه بعد, همین حدیث را به نقل از ابن حمزه و شیخ مفید که به اسانید صحیح به نویسنده کتاب رسیده, از امام رضا(ع) نقل و به خاطر دوری از به درازا کشیدن, از یاد کرد سند آن خودداری می ورزد:

(لایقول بالتصوف احد الا لخدعة اوضلالة او حماقة و امّا من سمّی نفسه صوفیاً لتقیة فلا اثم علیه)88

کسی به تصوف نمی گراید, مگر برای فریب یا از جهت گمراهی یا حماقت و اما کسی که خود را از باب تقیه, صوفی می نامد, گناهی بر او نیست.

2 . مبارزه با صوفی گری: اهمیت حدیقه در بحث ضد صوفیه آن است. بحثی به این شرح, در شرح زندگانی امام صادق(ع), بدون زمینه اجتماعی و نیاز بسیار, درخور تصور نیست. این حاشیه بیش از پنجاه صفحه کتاب را گرفته, در حالی که کتاب اصول الدین, یا اثبات واجب محقق اردبیلی, بیش از بحث صوفیه حدیقه نیست. بنابر این نگارش چنین مطالبی, حکایت از نیاز بسیار اجتماعی است. این در حالی است که تقریباً همزمان با محقق اردبیلی, قاضی نورالله شوشتری (م:1019) در مجالس المؤمنین بحث دراز دامنی در مقامات صوفیه و اقطاب آنان دارد و ابو محمد علی بن عنایت الله فقیه و عارف شیعی که نزد محقق کرکی و پدر شیخ بهایی درس خوانده, کتابی به نام (روضةالعارفین) به فارسی نگاشته, دارای نه باب, در بیان حقیقت تصوّف و مقامات سالکان و آداب سلوک. وی به سال1011زنده بوده است.89

و شیخ بهائی(م:1030) که در مرکز حکومت صفویه و همروزگار شاه عباس بوده است, عنوان (کشکول) را برای کتاب خود بر می گزیند و در آن از روش و حکایتهای مشایخ صوفی فراوان نقل می کند, بدون این که بر آنان خرده بگیرد و تنها در یک مورد, سخنی از زمخشری در نقد صوفیان آورده که محدث قمی آن را در سفینةالبحار نقل کرده90 و حدیثی را که برخی گفته اند: در کشکول در نکوهش صوفیه است, در آن کتاب نیافته91 و ما نیز آن حدیث را نیافتیم.

افزون بر این, عبدالله افندی اصفهانی, کتابی را به نام: تأویل الآیات, به شیخ بهایی نسبت می دهد که بر روش صوفیه نگاشته است.92

محمد تقی مجلسی (م:1070) مکاتبه هایی درباره تصوف با ملا محمد طاهر قمی (م:1098) داشته است.93 از این روی, علامه مجلسی, در رساله اعتقادات خود, پدر خویش را از گرایش به صوفیه بری می داند و بر این باور است که زهد و ورع وی, سبب بستگی وی به صوفیه گردیده و هدف او, هدایت گمراهان بوده است.94 و از سخنان اردبیلی, در حاشیه بر شرح تجرید قوشچی و زبدةالبیان, گرایش به زهد و ساده زیستی که تصوف نامیده می شده, استفاده می شود.

از آنچه در بخش صوفیه حدیقه آمده, چنین استفاده می شود که کتاب در دوران مبارزه با صوفی گری و پس از رواج عقائد مسیحیت و فرنگیان در ایران تنظیم شده است; زیرا در این کتاب, هم از (فرنگیان) انتقاد شده و هم از صوفیان. ورود نخستین گروه از مبشران مسیحی به ایران, در سال 1010, رخ داد95 و مبارزه با صوفیان و نقطویان که قائل به وحدت وجود بودند, توسط شاه عباس, در سال 1001 به بعد شدت گرفت96 و از سال 1060 به بعد, به خاطر مبارزه عالمان با صوفیان, فراگیر شد.97

با توجه به این واقعیتها, عبارت حدیقه را که در ردّ نخستین گروه صوفیه, که همانا وحدتیه باشند, مطالعه می کنیم:

(وایضاً باید دانست که اکثر ملحدان گفت و گوهای این فرقه را سپرو گریزگاه بد اعتقادی والحاد خود کرده اند, چنانکه در حدیث اشاره به آن شد و گذشت. پس شیعه باید به سخن بعضی از متعصبان و برخی از غافلان, بلکه به قول جمعی از گمراهان و بد اعتقادان از راه نرود که در مقام توجیه و تأویل گفت و گوهای زشت این طایفه درآمده اند و دین اسلام و کیش فرنگیان را به تأویلات غوایت آیات یکی کرده اند و به سبب این تأویلها, بسیار کس را از سفها به وادی الحاد انداخته اند و عجب است که این جماعت, گفت و گوهای محمود پسیخانی را تأویل نکرده اند و به همه حال مؤمن باید که اعتقاد کند که قائل به حلول شدن و دم از اتحاد و وحدت وجود زدن, کفر است و نیز شیعه باید بداند که هر وجه که حلولیه و اتحادیه و وحدتیه در باب خدایی خود و مشایخ خود و سایر موجودات می گویند, به عینه همان وجه را نصاری در باب خدایی حضرت عیسی(ع) و غلات شیعه در باب خدایی علی, علیه السلام, و بعض دیگر از ائمه هدی, علیهم السلام, می گویند.)98

از این فراز, دو نکته برای زمان نگارش کتاب استفاده می شود:

1 . کتاب در زمان رواج عقاید فرنگیان و نصارا و توجیهای آنان تنظیم شده که مربوط به روزگار شاه عباس به بعد است.

2 . مبارزه علیه عقائد نقطویان که از پیروان محمود پسیخانی شمرده می شدند.

و هیچ یک از این دو جریان, در زمان محقق اردبیلی شدت نداشته است. افزون بر این, پیش تر یاد شد محقق اردبیلی, از کسانی است که به وحدت وجود, باور داشته است.

داستان فوت میرزا مخدوم

از دلیلهای مهمی که نشان می دهد, حدیقةالشیعه همان کاشف الحق است و پس از فوت اردبیلی (م:993) تنظیم شده, نقل جریان فوت میرزا مخدوم شریفی (م:995هـ) در این کتاب است.

در بخشهای پایانی کتاب, در بحثی که راجع به ایجاد کینه و دشمنی دارد, انگیزه نخستین آن را ابلیس و انگیزه دوم آن را حسد و انگیزه سوم آن را حبّ جاه می داند و می نویسد:

(ثالثاً: سبب مخالفت و عداوت مردمان, حب جاه و منصب و دوستی دنیا و ریاست و حکومت دنیاست; چه می گویند و فکر می کنند که این نقد است و حکایت بهشت و دوزخ و کتاب و حساب, نسیه و هیچ عاقل نقد را به نسیه ندهد, چنانچه میرزا مخدوم شریفی مشهور, که در مکه مشرفه منصب نقابت و خطابت داشت و اظهار تسنن تا به حدی می کرد که نواقض الروافض نوشت و در آن جا چیزی چند ذکر نمود و افتراها کرد که هیچ ناصبی نکند و نگوید.

در حال مردن, به محرمی وصیت کرد که مرا غسل و کفن و دفن به روش امامیه خواهید کرد و آن مرد گفت: تو هرگاه به این عقیده بودی آنها را چرا می گفتی و می نوشتی آهی کشیده اشک به چشم آورده گفت: حبّ جاه, حبّ جاه.

p> سه بار این بگفت و جان سپرد.)99

با توجه به این که نویسندگان و مورخان بر این نظرند که نویسنده نواقص الروافض, میرزا مخدوم شریفی, در مکه, به سال 995, پس از اردبیلی فوت کرده است,100 چگونه می توانسته لحظه های آخر عمر وی, در حدیقه یاد شود.

نقل واقعه, نشان می دهد که تنظیم حدیقه سالها بعد بوده و نویسنده حدیقه از این نکته غفلت کرده است.

ضعف علمی

از مواردی که نشان می دهد, حدیقه از آن محقق اردبیلی نیست, ضعف بنیه علمی در اصول و رجال است. با این که اردبیلی, مردی محقق و نکته سنج بوده, در پاسخ از حدیث مجعول: (اقتدوا بالذین من بعدی ابی بکر و عمر) در حدیقه و کاشف الحق چنین آمده است:

(یکی آن که در علم اصول, مقرر شده است که سکوت در معرض بیان, افاده حصر می کند و چون در این جا نام علی و عثمان مذکور نشده, پس لازم می آید که آن هر دو, امام نباشند و اقتدا به ایشان نتوان کرد.)101

در علم اصول, چنین قاعده ای برای حصر ذکر نشده و برای چنین جمله هایی مفهوم قائل نیستند, تا حصر آن را بپذیرند و مفهوم حصر را در ادات: الاّ, انّما, لاء نفی جنس همراه با الاّ, بل در مواردی و قاعده (تقدیم ما هو حقه التأخیر یفیدالحصر) جست و جو می کنند.102

البته امکان دارد, جمله بر اختصاص دلالت کند, امّا دلیل حصر نخواهد بود. افزون بر این, محقق اردبیلی در حاشیه بر شرح تجرید قوشچی,103 سه پاسخ از این حدیث داده و در هیچ یک از پاسخهای خود, به چنین قاعده ای استناد نجسته است, حتی پاسخهای وی, با پاسخهای دیگر حدیقه تفاوت دارند.

ضعف رجالی

محقق اردبیلی, در مجمع الفائدة والبرهان, دقت بسیار در بررسی سند روایات دارد و روایات شماری از راویان را, ضعیف می شمارد.104

شاگردان وی: صاحب معالم و صاحب مدارک, صحیح اعلائی هستند.

گروهی در تحلیلی که از اندیشه های محقق اردبیلی در مجمع الفائده ارائه داده اند, بر این باورند که دقت بسیار محقق اردبیلی در سند روایات و توجه وی به عقل, زمینه را برای گرایشهای اخباری گری فراهم ساخته است;105 امّا در حدیقه, بسیار اتفاق می افتد که در بحثهای رجالی, بحثها چنان پخته و قانون مند ارائه نمی شوند.

سخن از این نیست که در این اثر, روایات سست و بی پایه, گواه آورده شده اند, بلکه مطلب این است که روایات ضعیف, صحیح دانسته شده که درخور توجیه نیست, از جمله:

1 . در موارد گوناگون, روایتی, به خاطر مضمونش, که مورد پسند نویسنده بوده, صحیح دانسته شده, با این که روایت بی سند, یا دارای سندِ نادرست است.

روایتی را از فصول المهمه آورده و سند آن را صحیح دانسته,106 در حالی که در فصول المهمه, سندی برای آن ذکر نشده است.107

روایاتی را از کتاب روضه نقل کرده108 و در چندین مورد, تعبیر به سند صحیح دارد. در حالی که متن روضه, که نسخه خطی آن را دیدیم,109 سندی برای آن روایات ذکر نشده و اگر پیش از این, سندی ذکر شده صحیح نیست. و علامه مجلسی در بحارالانوار, روایت روضه را بدون سند نقل کرده است.110

و به خاطر ضعف رجال شناسی نویسنده حدیقه, اشتباههای کاشف الحق در آن کتاب نیز آمده است از جمله:

(در شواهد النبوة, مسطور است که حیه عرنی از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) بود)111

به طور دقیق, همین عبارت در حدیقه 112 تکرار شده و توجه نداشته اند که صحیح آن حبه عرنی است. و یا در مورد دیگر می نویسد:

(در کتب تواریخ, خصوصاً در کتاب خرایج, از عبدالله غنوی به سند صحیح نقل نموده که گفت113…)

در حدیقه به جای غنوی, غنودی آمده114 که صحیح نیست.

ولی در خرایج و جرایح, سندی برای روایت نقل نکرده که نشانه درستی آن باشد.115 و عبدالله غنوی در کتابهای رجالی شیعه ذکر نشده, تا روایت وی, صحیح معرفی گردد.

2 . در کاشف الحق و به پیروی آن, در حدیقه الشیعه, درباره روایتی که در آن محمدبن سنان یاد شده آمده است:

(در کتاب خرایج, به سند صحیح از محمدبن سنان نقل نموده که گفت116…)

در این جا, روایت محمدبن سنان صحیح معرفی شده است, در حالی که علمای رجال, او را ضعیف شمرده اند و محقق اردبیلی, در جای جای شرح ارشاد, به ضعف وی اشاره دارد.117

آیا می توان چنین نسبتی به اردبیلی داد؟

آیا این ظلم به اردبیلی نیست؟

اشتباه در سند هم نیست که بگوییم در خرایج ممکن است عبدالله بن سنان بوده; زیرا نام وی در خرایج ذکر نشده است.

در موردی دیگر روایتی را از امالی شیخ طوسی118 نقل می کند و آن را صحیح می داند,119 در حالی که برابر معیارها, روایت موثق است, چون علی بن حسن بن فضال در سند آن قرار دارد.

3 . در حدیقه, درباره هشام بن محمد کلبی آمده است:

(و همچنین هشام بن محمدبن سایب, که از علمای ایشان است)120

این اظهار نظر درباره هشام بن محمدبن سائب کلبی, از مقدس اردبیلی که آشنای به رجال بوده, دور است; زیرا رجال شناسان ما, وی را از شیعیان می دانند.

نجاشی می نویسد:

(کان یختص بمذهبنا)121

نجاشی, او را از نزدیکان امام صادق(ع) می شمارد. این خود, نشان می دهد, حدیقه نوشته اردبیلی نیست.

همین عبارت, در کاشف الحق بدون اشکال آمده است.

(هشام بن محمدبن سایب که از علمای انساب است.)122

نویسنده حدیقه, به خاطر تعصب شدید, انساب را به ایشان تغییر داده است. البته این احتمال نیز وجود دارد که این نسخه حدیقه اشتباه باشد.

نقل احادیث و حکایتهای ساختگی

نقل روایات و حکایتهای سست و بی پایه در حدیقه بسیار است. نویسنده, چون دقت کافی و آگاهی لازم نداشته, روایات ضعیفی را بدون توجه به پیامدهای آن در کتاب آورده است.

از جمله در هنگام شمردن کنیه های حضرت امیر, یکی از آنها را ابوتراب می داند و وجه نام گذاری را از خوارزمی بدین گونه نقل می کند:

(بین فاطمه و علی(ع) دلگیری و ناراحتی به وجود آمده بود, از این رو, علی بر پهلو در مسجد به خواب رفت و پیامبر فرمود: قم یا اباتراب.)123/p> در حالی که شیخ صدوق, در علل الشرایع این خبر را درخور اعتماد نمی داند;124 زیرا راویِ آن, ابوهریره است و اعتقاد دارد, بین علی و فاطمه کدورتی بروز نکرده و وجوه دیگری برای این تسمیه بیان می کند. و مورد ذکر آن, در حدیقه, برای ساکت کردن و رد طرف مقابل نیست.

و یا در حدیقه, افسانه جزیره خضراء125 پذیرفته شده که به هیچ روی, درست نیست و آقا بزرگ در طبقات126 و کاشف الغطاء127 در حق المبین آن را مردود دانسته اند.

ناآشنایی به قرآن

در پایان یکی از احادیثی که در نکوهش صوفیه در حدیقه به نقل از امام هادی(ع) یاد شده, آمده است:

(و ان هم الاّنصاری و مجوس هذه الأمة أولئک الذین یجهدون فی إطفاء نورالله والله یتم نوره و لوکره الکافرون.)128

نویسنده حدیقه, پس از ترجمه حدیث, تا آغاز جمله اولئک چنین می نویسد:

(بعد از آن, آن حضرت (اولئک الذین یجهدون فی اطفاء نورالله) را تا به آخر تلاوت فرمود و ترجمه اش این است که کوشش می نمایند در فرونشانیدن نور خدا و حضرت اللّه تعالی, تمام می کند نور خود را و اگر چه مکروه می دارند ناگرویدگان)129

پنداشته, این متن آیه قرآن است و آن را جدای از حدیث و با تعبیر (تلاوت) آورده است و در ترجمه نیز تعبیر (کوشش می نمایند) نشان می دهد که پنداشته آیه قرآن است.

این, نشانه ناآشنایی نویسنده حدیقه و تنظیم کننده آن, با قرآن است, گرچه چنانچه حدیث باشد, مشکلی ندارد که به جای (یریدون ان یطفؤا), (یجهدون) آمده باشد, ولی نویسنده همین تعبیر را آیه قرآن دانسته است.

اظهار نظرهای نادرست درباره اشخاص

از اشکالهای دیگر حدیقةالشیعه, اظهار نظرهایی است که نویسنده آن درباره اشخاص دارد. این شیوه, با روش محقق اردبیلی ناسازگاری دارد و پاره ای از این اظهار نظرها نادرستند.

1 . درباره ابونعیم, نویسنده تاریخ اصفهان و حلیةالاولیاء, می نویسد:

(وحافظ ابونعیم, که از اکابر مفسرین اهل سنت است.)130

آیا حافظ ابونعیم, تفسیر مشهوری دارد؟

اگر تفسیر دارد, آیا مانند فخر رازی, بیضاوی و زمخشری از اکابر مفسرین است؟

یا این اظهار نظر بر اثر ناآگاهی نویسنده کاشف الحق است؟

2 . زمخشری, از مفسران بنام اهل سنت است که علمای شیعه, به تفسیر وی عنایت داشته اند و برخی تفسیر او را خلاصه کرده اند و محقق اردبیلی, در زبدةالبیان, بارها از زمخشری نقل قول کرده است, بدون این که درباره وی, اظهار نظری بکند, ولی در حدیقه می خوانیم:

(زمخشری, که از معاندین اهل بیت است و نزد اهل سنت و جمهور آن طایفه, ثقه و مأمون است, نقل کرده.)131

زمخشری سنی است, اما این که دشمن اهل بیت باشد, بعید می نماد;زیرا او از کسانی است که به اهل بیت عشق می ورزیده و در تفسیر آیه مباهله, از اصحاب کساء, تجلیل می کند و در تفسیر آیه مودت, عشق خود را نسبت به خاندان عصمت و طهارت و اهل بیت ابراز می دارد و حدیثی از پیامبر(ص) در دوستی آن خاندان نقل می کند:

(من مات علی حبّ آل محمد, مات شهیدا…)133

همین حدیث را محقق اردبیلی, در رساله اصول دین, از زمخشری نقل می کند.134

حال به چه انگیزه در این جا, دشمنِ اهلِ بیت معرفی شده است؟ بر ما معلوم نیست.

فقط می توانیم بگوییم: نویسنده حدیقه, محقق اردبیلی نیست, بلکه شخصی است که آگاهیهای رجالی ضعیفی دارد.

3 . در حدیقه درباره غزالی مطالبی آمده که بیانگر ناآگاهی نویسنده از حال اشخاص و داوریهای نادرست اوست که از شأن محقق اردبیلی به دور است.

* (غزالی ناصبی, که در میان اکابر اهل سنت, به حجةالاسلام شهرت دارد.)48/

* (چه وجهی که اکابر علمای نواصب, خصوصاً غزالی و صاحب کشاف,48 تحقیق نموده اند.)146/

* (احمد غزالی, مانند برادرش محمد غزالی, که از بزرگان صوفیه و از مریدان با اخلاصِ شیطان است, مکرر شیطان را بر سرِ منبر سیّد الموحدین می گفته و مشهور است که بر سر منبر می گفته: هر که توحید را از شیطان یاد نگیرد, زندیق است.)207/

در صفحه 272, غزالی ناصبی معرفی شده است.

آنچه از این سخنان, بدون توجه به درستی و نادرستی آنها, بر می آید, غزالی انسانی متعصب, ناصبی و ضد اهل بیت و از بزرگان صوفیه است.

امّا در کاشف الحق, غزالی ناصبی خوانده نشده است.135

در بخش صوفیه نیز, غزالی ناصبی معرفی شده است.136

نکته درخور توجه, تجلیلی است که از وی در این بخش صورت گرفته. این تجلیل, از آن روست که غزالی, در رد فلاسفه, کتاب نگاشته است:

(و اگر کسی تهافت الفلاسفه را مطالعه نماید و یا نموده باشد, می داند که این مرد دین, در حق ایشان, چه می گوید.)137

نبردن نام نویسنده, شاید از روی ناآگاهی و یا به عمد باشد, تا برای خواننده, ایجاد شبهه نکند نویسنده حدیقه, از اشکالهای غزالی علیه فلسفه, خوشحال می شود, به گونه ای که روا ندانسته بدون تجلیل از او بگذرد.

4 . در حدیقه از میرزاجان باغ نوی شیرازی (م:994) که همدرس محقق اردبیلی بوده و با هم رقابت علمی داشته اند, به عنوان مفتی فرقه واصلیه یاد شده که قائل به اباحه محرمات بوده اند.138 گرچه باغ نوی سنی بوده, اما نکته ضعفی که نشانه پیوند وی با این فرقه باشد دیده نشده و خوانساری در روضات الجنات139, از او به نیکی یاد می کند و در عالم آرای عباسی نیز, از او تجلیل شده است.140

5 . در بخش صوفیه, در ذیل فرقه هیجدهم, جَوْریه, بیش ترین طرفدار این گروه (اتراک) معرفی شده اند و سخنان ناروایی درباره ترکها گفته شده که از محقق اردبیلی که خود ترک زبان بوده,141 به دور است.

اشتباه در کتاب شناسی

نویسنده کاشف الحق, درباره مؤلفان و نویسندگان کتابها, آگاهیهای کافی نداشته است; از این روی به استنادهای حدیقه, نمی توان اعتماد کرد, مگر این که نشانه های دیگر, آن را ثابت کند.

بخشی از کتابها نیز, توسط تنظیم کنندگان حدیقه یاد شده که هیچ گونه سندیت ندارد. مانند آن که نوشته است:

(در قرب الاسناد ابن بابویه که نسخه خطی آن به خط مؤلف نزد این جانب است)142

در حالی که دررساله اصول الدین, اردبیلی, تنها از قرب الاسناد حمیری یاد می کند143 و معلوم نیست چگونه نسخه خطی کتاب ابن بابویه, به مقدس اردبیلی یا بهتر است بگوییم به نویسنده حدیقه رسیده و پس از او از بین رفته و هیچ یک از شاگردان وی آن را استنساخ نکرده اند.

از بررسی کتاب شناسی کاشف الحق نکته مهم دیگر نیز استفاده می شود و آن این است که کاشف الحق را نمی توان تحریف شده حدیقه دانست; زیرا کسی که دست به تحریف می زند, اشتباهها را به کتاب خود نمی افزاید; اما کسی که کتاب دیگری را به نام خود نشر می دهد, تلاش می ورزد, اشکالهای آن را برطرف کند. اینک چند نمونه:

1 . نویسنده, در آغاز کتاب کاشف الحق, منابع مهم خود را یاد می کند و نخست کتابهای اهل سنت را بر می شمارد و در ضمن این کتابها از کشف الغمه اربلی یاد می کند144. تنظیم کننده حدیقه, که متوجه اشتباه مؤلف می شود این جمله را می افزاید:

(و اگر چه او از ثقات علمای شیعه است)145

یعنی تصور نشود که کشف الغمه, از اهل سنت است.

یادآوری: از منابع مهم اردبیلی در زبدة البیان, تفسیر بیضاوی است و در این کتاب, از آن کم تر استفاده شده.

2 . در کاشف الحق, نویسنده بستان الکرام, این گونه معرفی شده است:

(سلطان الحکماء, خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب بستان الکرام ذکر کرده است که روزی جبرئیل امین, در خدمت حضرت کائنات….)146

تنظیم کننده که اطمینان داشته بستان الکرام از خواجه نیست, ولی مؤلف آن را نمی شناخته, جمله را این گونه تغییر داده است:

(و صاحب کتاب بستان الکرام ذکر کرده که روزی جبرئیل147…)

این تفاوت تعبیر نشان می دهد که حدیقه تحریف کاشف الحق است, نه برعکس.

آقا بزرگ تهرانی در الذریعه, بستان الکرام را از نوشته های ابن شاذان می داند و اشاره می کند که نام این کتاب در حدیقه الشیعه آمده است148.

3 . در کتاب حدیقةالشیعه, در موارد گوناگونی از روضة الواعظین ابن فتّال نقل شده, بویژه در فصل ولادت امیرالمؤمنین(ع) ولی نامی از نویسنده آن برده نشده است! گویا این بدان خاطر بوده که در کاشف الحق, نویسنده روضةالواعظین, شیخ مفید معرفی شده! و تنظیم کننده, توجه داشته که این, درست نیست, امّا نویسنده را نمی شناخته و از وی نامی نمی برد. در بخش پایانی جریان ولادت حضرت امیر(ع) که از روضةالواعظین نقل شده, حدیثی در شأن ابوطالب آمده که پیامبر(ص) در شب معراج ابوطالب را در بهشت دید و به خداوند عرض کرد:

(بارالها! ابوطالب, با چه عملی به این مرتبه رسید؟

ندا آمد که به اظهار کفر و کتمان ایمان و صبر بر جفا و آزار مشرکان.

تا این جا ترجمه حدیثی است که شیخ مفید نقل نموده, بی تفاوتی.)149

در حدیقه, این حدیث, از جهت مضمون نیز تحریف شده است:

(ندا آمد که بری بودن از کفر و کتمان نکردن ایمان و صبر ایشان, جفایی را که از مشرکان می دیدند.

تا این جا, ترجمه حدیثی است که صاحب روضةالواعظین نقل نموده, بی تفاوت.)150

در حدیقه, دو تغییر در این حدیث داده شده است:

1 . تغییر مضمون: جمله: (به اظهار کفر), به (بری بودن از کفر) و جمله: (کتمان ایمان), به (کتمان نکردن ایمان).

این در حالی است که در روضةالواعظین, حدیث نبوی, برابر نقل کاشف الحق آمده است.151

2 . به جای شیخ مفید, صاحب روضةالواعظین ذکر شده, چون در کاشف الحق, نویسنده آن, شیخ مفید معرفی شده است.

نکته درخور توجه این که: گویا, با برداشتن نام شیخ مفید, جای خالی مانده, استنساخ کننده جای خالی را با نام محقق اردبیلی پر کرده است:

(امّا فقیر کثیر التقصیر احمد اردبیلی, در بعضی کتب قدمای امامیه, این روایت را با زیادیها و اندک اختلافی دیده و آن که اصح و اشهر است نقل نموده که فرمود: نازل شد جبرئیل بر رسول خدا و گفت: یا محمد ان ربک یقرائک السلام.)152

نویسنده کاشف الحق اصل عبارت را چنین آورده:

(صاحب کلینی, از ابی عبداللّه جعفربن محمدالصادق, علیه السلام, نقل نموده که گفت:

نازل شد جبرئیل بر رسول اصلی و گفت: یا محمد انّ ربک153…)

نویسنده, یا نویسندگانِ حدیقه, جمله: (صاحب کلینی از ابی عبداللّه…) را حذف کرده اند و به جای آن, جمله: (امّا فقیر کثیر التقصیر در بعضی کتب قدمای امامیه…) را آورده اند. با این که حدیث در اصول کافی وجود دارد154, نویسندگان, یا نویسنده حدیقه نوشته اند:

(در بعضی کتب قدما…) اینان به پندار خویش خواسته اند, هم نام محقق اردبیلی را آورده باشند و هم نارسایی عبارت که با حذف پیش آمده بود, اصلاح کنند و هم با برداشتن کلمه صاحب, رد گم کنند; زیرا صاحب در هند و پاکستان, برای احترام به اشخاص به کار می رود و… در ادامه, هر جا که شیخ مفید به عنوان مؤلف روضة الواعظین نام برده شده, نام شیخ مفید, حذف گردیده و به روضة الواعظین بسنده شده است.

در کاشف الحق آمده:

(و شیخ مفید, قدس روحه, بعد از نقل آن حدیث, روایت کرده و فرموده که از ثقات مروی است که فاطمه بنت اسد155…)

در حدیقه آمده:

(صاحب روضه, قدس سره, بعد از نقل این حدیث, روایت کرده و فرموده که از ثقات, مروی است که فاطمه بنت اسد….)156

افزون بر حذف نام شیخ مفید, (آن حدیث) را به (این حدیث) تغییر داده اند و توجه نکرده اند که حدیث کتاب کلینی در بین دو روایت از روضة الواعظین واقع شده و تعبیر به آن حدیث درست است, نه این حدیث.

در کاشف الحق نویسنده روضه این گونه معرفی شده است;

(و ایضاً شیخ نبیه محمدبن محمدبن نعمان المشهور بالمفید, رحمه الله, در کتاب روضة الواعظین از مجاهد از ابو عمر…)157

و در حدیقه می خوانیم:

(وایضاً مؤلف, در همان کتاب روضةالواعظین از مجاهد از ابوعمر…)158

اینها نمونه هایی بود از کتاب شناسی کاشف الحق که در مواردی, در حدیقه تصحیح شده اند.

نکته پایانی

نکته دیگری که نشان گر این است که حدیقه از آن اردبیلی نیست و نگارش آن, در سالهای بعد بوده, کمبود نسخه های خطی این کتاب است. به هیچ روی, نسخه خطی که ثابت کند این کتاب, پیش از سال 1060نوشته شده, وجود ندارد.159 این در حالی است که آقا بزرگ در الذریعه گزارش از نسخه های خطی کاشف الحق داده که در سالهای 1080 و 1088نگاشته شده اند.160

چرا به نام محقق اردبیلی

انگیزه این که محقق اردبیلی را برای این جعل برگزیدند, موقعیت ویژه ای است که ایشان داشت و داستانها و حکایتهایی از پاکی و زهد آن مرد بزرگ, در میان مردم منتشر شده بود. زیرا اردبیلی, افزون بر استادِ صاحب معالم (م: 1011) و صاحب مدارک (م: 1006) بودن استاد مولی عبدالله تستری (م:1021) بود که در زهد شهره بود و شاه عباس مدرسه بزرگی به نام وی, در کنار میدان جهان ساخت.

او را مؤسس حوزه اصفهان دانسته اند; زیرا هنگام بازگشت از نجف به اصفهان, تنها پنجاه, طلبه در مدرسه های علمیه به تحصیل مشغول بودند; اما در هنگام فوت تستری, این شمار به بیش از هزار طلبه رسیده بود. در واقع حوزه ای که چهارده سال تستری بر آن ریاست می کرد, خود را مرهون محقق اردبیلی می دانست161

اینها, همه باعث شد که اردبیلی موقعیتی خاص بیابد و علما و پادشاهان صفوی, برای تأیید خود, به وی روی آورند, تا آن جا که طرفداران صفویان, حکایتها از ارتباط وی با پادشاهان صفوی و تأیید آنان ساخته بودند, از جمله:

1 . در تاریخ عالم آرای صفوی آمده است:

(شاه اسماعیل می خواست در تبریز به تخت نشیند و خطبه اثنی عشریه بخواند, امّا می ترسید به قزلباش آماده باش دادند در روز جمعه شاه رفت به مسجد جامع تبریز و فرمود: مولانا احمد اردبیلی که یکی از اکابر شیعه بود, بر سر منبر رفت و شاه خود بر فراز منبر رفت و شمشیر جهانگیری برهنه کرد. چون آفتاب تابان کشیده. چون خطبه خواند, غلغله از مردم برخاست….)162

نویسنده و تاریخ نگارش عالم آرای صفوی, آغاز و انجام کتاب ثبت شده, اما در صفحه561 آمده است:

(در حال که مسوده این اوراق, تألیف شده که سنه ست و ثمانین بعد الف است, اولاد و غزالی در آن ولایت والی و حاکمند.)

بنابر این, کتاب در سال 1086 نگاشته شده که همزمان است, با جریانهای ضد صوفی گری و اهتمام به دیدگاههای مقدس اردبیلی و نشر حدیقه به نام وی.

نویسنده عالم آرا دقت نکرده است که شکست الوند شاه که خود نقل کرده در سال 907هـ بوده است و در همان سال شاه اسماعیل, در تبریز بر تخت نشسته است163 و با توجه به فوت اردبیلی در سال 993هـ.ق. هنوز مولانا احمد اردبیلی به دنیا نیامده, تا بخواهد در هنگام بر تخت نشستن شاه اسماعیل بر فراز منبر بر آید.

2 . درخواست بخشش برای یکی از لشکریان خطاکار, از شاه عباس, با امضای بنده شاه ولایت احمد اردبیلی و پاسخ مثبت شاه عباس با امضای کلب آستان علی(ع) عباس.164

گروهی اشکال کرده اند: سلطنت شاه عباس, در سال 996 بوده و فوت اردبیلی 993, در نتیجه چنین درخواستی درست نخواهد بود.

محدث قمی, در فوائد الرضویه به توجیه پرداخته که شاه عباس, پیش از این که به رسمی زمام را در دست گیرد, در امور دخالت می کرده و بر این اساس نگارش نامه صحیح است.165

به نظر می رسد که نگارش چنین نامه ای واقعیت ندارد; زیرا امضای شاه عباس (978 ـ 1038) امضای زمان حکومت اوست و وی, در سال 996, که شانزده سال داشت, به قزوین رفت و قدرت را به دست گرفت166 و محقق اردبیلی, برای جوانی که هنوز به سلطنت نرسیده و سیزده, چهارده ساله است, نامه نمی نویسد.

نکته دیگر این که: شاه عباس, در هرات متولد شده و تا سال 996 در هرات می زیسته و به هیچ روی در پایتخت (قزوین) نفوذ نداشته است.

بنابر این, سرپرستی امور کشور, پیش از سلطنت وی, به عهده دیگران بوده است. امضایی که برای اردبیلی ثبت شده نیز صحیح نمی نماید.

حکومت گران, با گنجاندن کلمه (شاه ولایت) خواسته اند به حکومت سلطنتی خویش, رسمیت بدهند اعلام کنند: علی(ع) نیز, شاه بوده است.

در نتیجه, می توان گفت: این که ادعا کرده اند: از سوی شاه عباس, هدیه هایی برای اردبیلی ارسال می شده167, درست نیست. با توجه به آنچه یاد شد, داستان دعوت شیخ بهایی در زمان شاه عباس برای آمدن به ایران168 درست نیست; زیرا در دوران شاه عباس, اردبیلی زنده نبوده و شیخ بهایی در سال 1006 به ریاست شیخ الاسلامی اصفهان گمارده شد.169 پایتخت صفویان, در سال 1000 به بعد, از قزوین به اصفهان منتقل شد.

دور نمی نماید که پاره ای حکایتهای دیگر که در ارتباط مقدس اردبیلی با پادشاهان صفوی نقل کرده اند, نادرست باشند.170

نتیجه:

با توجه به آنچه یاد شد برای هیچ منصف حقیقت جویی, تردید باقی نمی ماند که کتاب حدیقةالشیعه, همان کاشف الحق اردستانی است که مطالبی به آن افزوده و در موارد اندکی از آن کاسته اند.

از جمله مباحثی که به آن اضافه شده, بخش صوفیه است که در بین معجزه ها و سخنان امام صادق(ع) گنجانده شده است.

در کاشف الحق, پس از نقل داستان حماد که در جحفه غرق شد, در نخستین موعظه حضرت می نگارد: (کفارة عمل السلطان171…) امّا در حدیقه, بر جریان بنی امیه و بنی عباس و ابو مسلم پرداخته مسائل صوفیه را نقل می کند و پس از آن, همان حدیث را می آورد.172 با توجه به آنچه یاد شد نتائج زیر به دست می آید.

1 . کتاب حدیقةالشیعه, از محقق اردبیلی نیست و ایشان دارای مشربی فلسفی عرفانی بوده و سخنی علیه فلاسفه ا زایشان نقل نشده و حاشیه ایشان بر الهیات تجرید گواه آن است.

2 . از آن جا که کتاب شناسی اردستانی ضعیف بوده و متن حدیقه, همان کاشف الحق است, این کتاب منبع مطمئنی برای کتاب شناسی نیست.

3 . چون بخش صوفیه حدیقه, توسط شماری یا فردی خاص, تنظیم شده که برخی وی را قمی معرفی کرده اند و برای ما ناشناخته است, درخور اعتماد نیست, مگر این که در منبع معتبر دیگری آمده باشد.

4 . احادیث و حکایتهایی که در این کتاب آمده, بویژه آنچه در بخش صوفیه یاد شده, قابل استناد به مقدس اردبیلی نیستند و معتبر نخواهند بود, مگر آن که منبع معتبری پیش از اردبیلی, آنها را تأیید کنند.

5 . پاره ای کتابها که به مقدس اردبیلی نسبت داده شده, مانند نص جلی, یا زندگانی پیامبر به عنوان جلد اول حدیقه, چنانچه در مورد دیگری یاد نشده باشد, درخور استناد به اردبیلی نیستند.

6 . کتاب حدیقة الشیعه, سالها پس از اردبیلی تنظیم شده است و با توجه به نگارش کتاب کاشف الحق, در سال 1058 در هند و سخنان محقق سبزواری (م:1090) و مبارزه جدی با صوفیه در 1060 به بعد توسط علما, نتیجه می گیریم که این کتاب در فاصله سالهای 1070 تا 1090 تنظیم شده و با تکثیر نسخه, به نام محقق اردبیلی شهرت یافته است.

7 . با توجه به ناسازگاریهایی که در حدیقه وجود دارد و روایات ضعیف آن, نسبت دادن کتاب به مقدس اردبیلی, نه تنها فضیلت برای آن عالم فرزانه نیست, بلکه ظلم به ایشان است.

8 . بنابر آنچه گذشت, اگر دست اندرکاران کنگره مقدس اردبیلی, تحقیقی درباره منابع و مدارک حدیقه کرده اند, آن گونه که از فهرست انتشارات آن پیداست, شایسته خواهد بود که از چاپ حدیقه دست بدارند و از آن در تصحیح کاشف الحق استفاده کنند و لغزشهای کتاب شناسی کاشف الحق و یا موارد دیگر آن را در پاورقی تذکر دهند و بعد از سالها که وی, متهم به سرقت و دنیا طلبی شده, از او اعاده حیثیت گردد.

اگر اصرار دارند که حدیقه از اردبیلی است, پیشنهاد می شود هم حدیقه را منتشر کنند و هم با استفاده از رنجها و زحمتهایی که در استخراج منابع آن کشیده اند, کاشف الحق را به چاپ بسپارند و با اندک تحقیقی که درباره برخی گفته ها و منابع باقی مانده آن خواهند داشت, مانند آنچه از قاضی نورالله نقل شده, می توانند این کتاب را نیز به جامعه عرضه کنند, تا محققان و صاحب نظران درباره اصل بودن هر یک از این دو کتاب, به داوری بپردازند.

پی نوشتها:
1 . ثقةالاسلام تبریزی, در (مرآت الکتب), ج2/232, نوشته است:

(در کتاب: انساب النواصب, حدیقةالشیعه, از نوشته های اردبیلی, معرفی شده است. با توجه به این که این کتاب, برابر آنچه در متن آن آمده, در سال 1076 (نسخه ب, برگ 210/1) نوشته شده, نویسنده آن, علی داود استرآبادی, نخستین کسی است که از حدیقه یاد کرده است.)

نقل تبریزی, درست است, ولی اصل مطلب درست نیست; زیرا در نسخه های گوناگونِ انساب النواصب, نامی از حدیقه به میان نیامده ودر برخی نسخه ها, نام این کتاب, یاد شده که به نظر می رسد, توسط نسخه برداران, افزوده شده است. ما, برای تحقیق این مطلب, سه نسخه خطی از کتاب انساب النواصب را که در کتابخانه آیت اللّه مرعشی, موجود بود, مطالعه کردیم: نسخه نخست, به شماره 172, که در شوال سال 1273 نگاشته شده و بخشی از آغاز آن نیست.

نسخه دوم, به شماره 1887, در سال 1228 نوشته شده است.

نسخه سوّم, به شماره 3392, در سال 1243, نگاشته شده است.

در نسخه اول و دوّم, نامی از حدیقه برده نشده, ولی در نسخه سوم (برگ 33/2, باب پانزدهم, طعن چهارم) نام حدیقه برده شده است:

(در کتاب احسن الکبار و در کتاب لوامع الانوار و در کتاب حدیقةالشیعه, مولانا احمد اردبیلی آمده که: وقتی عمر به شام رفته بود, عباس, همراه بود.)

همین عبارت در نسخه دوّم (برگ 33/1) چنین آمده است:

(حکایت: در کتاب لوامع الانوار آمده که در وقتی عمر به شام رفته بود و عباس همراه بود, اهل شام, عمر را امیرالمؤمنین خواندند.)

در این نقل, نامی از حدیقه و احسن الکبار نیست; امّا در نسخه سوم, نام این دو کتاب, یاد شده و بر خلاف معمول کتاب, از اردبیلی نام برده شده است.

آنچه نشان می دهد که نویسنده, در اصل نام کتاب حدیقه را نبرده و دیگران بر ین افزوده اند, آن است که در سرتاسر کتاب, بیش از بیست بار نام کاشف الحق را می برد و از آن حکایت و روایت نقل می کند, ولی از حدیقه نامی نمی برد.

اگر استرآبادی حدیقه را می داشت و از آن اردبیلی می دانست, بایستی به جای کاشف الحق, از حدیقه نقل می کرد.

این, نشان می دهد که در سال 1076, کاشف الحق, به عنوان منبع معتبر مطرح بوده, ولی حدیقه هنوز, شهرتی نداشته و یا جعل نشده بوده است.

اینک مواردی که نام کاشف الحق برده شده, با ذکر برگ و صفحه از سه نسخه می آوریم:

* (در کتاب کاشف الحق از کتاب فعلت فلاتلم, نقل شده که چون خبر شهادت امام حسین, به مدینه طیبه رسید, عبداللّه بن عمر… متوجه دمشق گشت که یزید را تنبیه کند.)

نسخه اول, باب سیزدهم, برگ 9/2; نسخه دوم, برگ 19/2; نسخه سوم, برگ 18/1.

* (و در کتاب کاشف الحق, روایت است که چون ابوبکر, خلیفه شد…)

نسخه اول, طعن هفتم, برگ 30; نسخه دوم, برگ 42/2; نسخه سوم, برگ 42/1.

* (و در کتاب فعلت فلاتلم و در کتاب کاشف الحق نقل شده که محمدبن ابی بکر, گفت: پدرم در حالِ فزع و سکرات, در حضور من…)

نسخه اول, برگ 5/2; نسخه دوم, برگ 67/1; نسخه سوم, برگ 63/1.

* (و در کتاب کاشف الحق, از ابو عسان [ابوعنان] مالک بن اسمعیل نهدی, روایت است که محمدبن ابی بکر, گفت: در حال نزع پدر به بدترین حال دیدم.)

نسخه اول, برگ 51/1; نسخه دوم, برگ 67/2; نسخه سوم, برگ 63/2.

* (در کتاب کاشف الحق, آمده که [عمر] بعضی را بر بعضی در عطایا, تفصیل داد…)

نسخه اول, طعن یازدهم, برگ 59/2.

* (در کتاب کاشف الحق, از کتاب کامل, نقل شده که عمر, حجرالاسود را از آن جا که رسول خدا, گذاشته بود, نقل کرد و به موضعی برد که در جاهلیت نهاده بودند و هنوز هست.

صاحب کاشف الحق, فرماید: ظاهراً لفظ اسود, سهو کاتب است و مراد از حجر, مقام ابراهیم باشد….)

نسخه اول, طعن هیجدهم, برگ 61/1.

* (در کتاب کاشف الحق, مسطور است که: عمر حکم کرد که کشتیها که از مصر گندم و برنج و دیگر چیزها می آورند, تردد نکنند, تا اعراب, شتران را به کرایه دهند….)

نسخه اول, طعن بیستم, برگ 61/1,2

* (در کتاب کاشف الحق, آمده که قدامة بن مظعون, شراب خورده بود….)

نسخه اول, طعن بیست و پنجم, برگ 62/2.

* (در کتاب کاشف الحق آمده که عمر, مسائل میراث را تغییر و تبدیل کرد….)

طعن سی وپنجم

* (و نیز در آن کتاب مذکور است که در نکاح دوام, بدعت چند قرارداد.)

نسخه اول, طعن سی و سه, برگ65/1; نسخه دوم, برگ 85/2; نسخه سوم, برگ 66/1.

* (در کتاب کاشف الحق آمده که گواهی مملوک را رد کرد.)

نسخه اول, طعن چهلم, برگ 66/1.

* نسخه اول, طعن هفتم, برگ 79/1.

* نسخه اول, طعن هشتم, برگ 81/2.

* نسخه اول, طعن سی و هفتم, برگ 87/1.

* نسخه اول, باب بیست و سوم, برگ 90/2.

* نسخه اول, باب سی و دوم, برگ 110/1.

* نسخه اول, باب سی و سوّم, برگ 119/1.

* نسخه اول, باب سی و ششم, برگ 127/1.

* نسخه اول, باب سی و نهم, برگ 13/2.

* نسخه اول, درباره قم, برگ 168/1.

2 . (امل الآمل), شیخ حر عاملی, تحقیق: سید احمد حسینی, شرح حال محقق اردبیلی 2/23 دارالکتاب الاسلامی, قم.

3 . (اثناعشریه), شیخ حر عاملی, مقدمه /3, 17, 30, 33, 51, 185, المطبعة العلمیة قم, چاپ دوم, 1408. در صفحه 51 آن آمده است:

(وقد نقل عنه [اردبیلی] بعض ثقات الاصحاب انه نقل عن فرقهم [صوفیه] احدی و عشرین فرقة وانّها ترجع الی فرقتین حلولیه و اتحادیه…).

4 . (اثباة الهداة), شیخ حر عاملی, تحقیق: ابوطالب تجلیل تبریزی.

5 . (لؤلؤة البحرین) محدث بحرانی /1150, آل البیت.

6 . (ریاض العلماء), افندی, تحقیق احمد حسینی, ج1/56, کتابخانه مرعشی نجفی, مترجم, ج1/89, ترجمه محمد باقر ساعدی.

7 . (منتهی المقال), ابوعلی حائری, ج1/311, 312, مؤسسه آل البیت, قم.

8 . (مستدرک الوسائل), محدث نوری, ج3/393, چاپ سنگی, ج20/92, چاپ جدید, مؤسسه آل البیت, قم.

9 . (اعیان الشیعه), ج10/105, چاپ اول, ج3/81, چاپ ده جلدی.

10 . (الذریعه), ج6/385.

11 . (طبقات اعلام الشیعه), قرن دهم/8.

12 . (ریحانة الادب), محمد علی مدرس تبریزی, ج5/367, خیّام, تهران.

13 . (قصص العلماء), میرزا محمد تنکابنی/175 علمیه اسلامیه.

14 . (حدیقه الشیعه), مقدمه, چاپ سوم, انتشارات گلی; (خیراتیه), محمد علی بن وحید بهبهانی, تحقیق سید مهدی رجائی, ج2/407, انصاریان, قم.

در منبع اخیر, به کتاب تحفه الاخیارملاّ محمد طاهر قمی و ملاذ الاخیار ایشان (البته انتساب این کتاب به ایشان, درست نیست) نسبت داده شده که حدیقه از آن اردبیلی دانسته شده است. ولی با مراجعه به نسخه خطی تحفةالاخیار به شماره 1868 کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی و نسخه چاپی آن, که در سال1336, توسط حسین فشاهی, نشر یافته, نشانی از حدیقه به دست نیامد.

گرچه هر دو اثر, ضد صوفیه اند, ولی در این کتاب, داستان ملاقات سید مرتضی و غزالی رد شده است (/99 چاپی). از این روی, حسین فشاهی, که حدیقه را نیز منتشر کرده, در مقدمه, یادآور نشده که در کتاب تحفه الاخیار, حدیقه از اردبیلی دانسته شده است, بلکه نوشته: (صاحب تحفةالاخیار, حدیقه را از اردبیلی دانسته است.)

15 . (حدیقه الشیعه), مقدمه; (خیراتیه), ج2/406. در خیراتیه, اشاره ای به میرزا مخدوم و نظر وی نشده است.

16 . (ریاض السیاحه), زین العابدین شیروانی/55, سعدی, تهران (در این اثر آمده: مقدس اردبیلی, شاگردی داشته قمی الاصل, مشهور به روحی معرکه گیر, وی, حدیقه را به نام اردبیلی نوشته است); (طرائق الحقایق), محمد معصوم شیرازی, تصحیح محمد جعفر محجوب سنایی, ج187/1,تهران.

شاه محمدبن محمد شیرازی دارابی, ملقب به عارف, در ملاقاتی که با ملا معز اردستانی داشته وی حدیقه را از خود دانسته, به جز بخش صوفیه آن.

شاه محمدبن شیرازی دارابی, از بزرگان بوده و آقا بزرگ تهرانی شرح حال وی را در الذریعه (ج9/665; ج10/257; ج11/298, 330; ج13/358) و طبقات اعلام الشیعه (قرن دوازدهم/330) آورده است. می نویسد:

(وی, صدو سی سال عمر کرده و در حدود سال 1130 از دنیا رفته است.

وی, شرحی بر صحیفه دارد, به نام: (روضه العارفین), یا (ریاض العارفین) و شاگرد او, حزین, بسیار از او تجلیل کرده و نوشته در هفتاد سالگی, کفشهای دیگران را جفت می کرد.)

بنابر این, با توجه به عمر طولانی و تقوای وی, می توان سخن وی را درست دانست و به احتمال زیاد, دیده که چگونه نسخه های حدیقه را با نام اردبیلی, نشر داده اند; زیرا در زمان نشر کاشف الحق و حدیقه, زنده بوده است.

گویا, سخنان وی, در ردّ انتساب حدیقه به اردبیلی, در حاشیه: (مقامات السالکین) وی آمده است.

17 . (طبقات اعلام الشیعه), قرن 12/18.

18 . طرائق الحقایق), ج1/186.

19 . (همان مدرک); (مراة الحق), محمد جعفر همدانی (مجذوب علی شاه)/70.

20 . (روضات الجنات), محمدباقر خوانساری, ج1/83, اساعیلیان, قم.

21 . (ریاض العلماء), ج1/56.

22 . (الاجازة الکبیرة), سید عبدالله موسوی جزائری, تحقیق محمد سماحی حائری/25, کتابخانه آیت الله مرعشی; (روضات الجنات), محمد باقر خوانساری, تحقیق سید محمد علی روضاتی, ج1/195, دارالکتب الاسلامیه, تهران. برای شرح حال وی, ر.ک: (طبقات اعلام الشیعه), قرن 12/456.

23 . (مرآت الحق)/70; (طرائق الحقائق), ج1/187.

24 . (مستدرک الوسائل), ج20/101.

25 . (الذریعه), ج17/236; ج2/322.

26 . (فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی), ج4/183, شماره 1408.

27 . (الاثناعشریه)/51.

28 . (همان مدرک)/30.

29 . (روضات الجنات), ج2/68.

30 . (جواهر الکلام), محمد حسن نجفی, ج16/71; (مقدمه ای بر فقه شیعی), حسین مدرسی طباطبائی, ترجمه محمد آصف فکرت/75, آستان قدس رضوی.

31 . (تذکره نصرآبادی), میرزا محمد طاهر نصرآبادی, تصحیح وحید دستگردی/152. فروغی, تهران.

32 . (روضات الجنات), ج2/68.

33 . (مستدرک الوسائل), ج3/393, 394, چاپ سنگی; ج20/91 به بعد, چاپ جدید.

34 . (همان مدرک), ج20/101, 102; (ریاض العلماء), ج3/216.

35 . (ریاض العلماء), ج1/56.

36 . (حدیقه الشیعه)/569. علت این که در این جا مسأله نماز جمعه مطرح شده این بوده که بیشتر فقهاء در زمان تنظیم حدیقه, قائل به وجوب عینی نماز جمعه بودند و تنظیم کنندگان حدیقه خواسته اند این مشکل را حلّ کنند.

37 . (حدیقةالشیعه)/86; (مستدرک الوسائل), ج20/94, چاپ سنگی; ج3/394, چاپ جدید.

38 . (زبدةالبیان)/86.

39 . (حدیقه الشیعه)/28; (مستدرک الوسائل), ج20/98.

40 . (همان مدرک)/12; (مستدرک الوسائل), ج20/98.

41 . (همان مدرک)/769; (مستدرک), ج20/97.

42 . (کاشف الحق)/50.

43 . (همان مدرک)/331.

44 . (مستدرک الوسائل, ج20/97.

45 . (همان مدرک)/99; (کاشف الحق), برگ 34/1. ادامه عبارت کاشف الحق چنین است:

(نتوان گفت چه ترغیبی که درین فعل از حضرات شده بر نفقه کردن و تصدق نمودن زیاده از حد حصر است…. در روز دراز و هوای گرم مدینه… به آب افطار نمایند, کار هر بافنده و حلاج نیست. و در مجمع البیان مسطور است که (ولیس ذلک مخصوصاً بل کل من یفعل ذلک یناله) یعنی این فیض و این عنایت, مخصوصِ به ایشان نبوده….)

همانند این عبارت, در مجمع البیان در شأن نزول آیه ایثار, جزء29 آمده است: (وهی جاریة فی کل مؤمن فعل ذلک)

46 . (مجمع الفائده و البرهان), ج4/287, انتشارات اسلامی, وابسته به جامعه مدرسین, قم.

47 . (حدیقة الشیعه)/63.

48 . (کاشف الحق), برگ 34/2.

49 . (مستدرک الوسائل), ج20/102.

50 . (روضات الجنات), ج1/83.

51 . (همان مدرک), ج4/257.

52 . (طرائق الحقایق), ج1/187.

53 . (سفینة البحار), ج5/197, اسوه.

54 . (عین الحیاة), علاّمه مجلسی/577, علمیه اسلامیه, تهران.

55 . (مستدرک الوسائل, ج20/102.

56 . (کاشف الحق), نسخه خطی, مقدمه, برگ 1, کتابخانه آیت الله مرعشی.

57 . (فلسفه اخلاق), شهید مطهری/84, صدرا.

58 . (حدیقةالشیعه)/21.

59 . (کاشف الحق), نسخه خطی, برگ11.

60 . (کاشف الحق), برگ 171; (حدیقةالشیعه)/363.

61 . (فهرست کتابهای خطی کتابخانه آیةالله مرعشی), ج3/128, شماره 940.

62 . (حدیقةالشیعه)/94; (کاشف الحق), برگ 49.

63 . (رساله اصول الدین), نسخه خطی, برگ 53.

64 . (فهرست کتابخانه غرب, مدرسه آخوند همدانی)/64, شماره160.

65 . (مرآت الحق)/71, 70; (طرائق الحقائق), ج1/178; (الذریعه), ج6/385, حاشیه.

66 . (مستدرک الوسائل), ج20/95.

67 . (الحاشیه علی الهیات الشرح الجدید للتجرید), محقق اردبیلی, تحقیق احمد عابدی/37, 486; (طبقات اعلام الشیعه), قرن دهم/8, دانشگاه تهران.

68 . (همان مدرک)/91.

69 . (همان مدرک)/92 و مقدمه کتاب /29.

70 . (همان مدرک)/332.

71 . (همان مدرک)/342, 332.

72 . (حدیقة الشیعه)/618, 565, 566, 567, 571.

73 . (زبدةالبیان)/139.

(وعن سفیان الثوری انّه صلّی خلف المقام رکعتین ثمّ رفع رأسه الی السّماء, فلمّا رأی الکواکب غشی علیه و کان یبول الدم من طول حزنه و فکرته و فی الایة دلالة علی عظم شأن علم اصول الدین وفضله والتفکر فی خلق اللّه).

74 . (حدیقه الشیعه)/620.

(وسفیان از طریق حق و مذهب شیعه به غایت دور است و از پیروان بزرگ صوفیه است چنان که قبل از این مذکور گشت)

75 . (روضات الجنات), ج1/82.

76 . (حدیقه الشیعه)/571, 572.

77 . (همان مدرک)/194.

78 . (کاشف الحق), برگ 98. گویا اردستانی مخالف فلسفه و موافق عرفاء و مجتهدان بوده است. در مواردی, آن گاه که حدیثی را از علل الشرایع نقل می کند (/200) می نویسد: (از مصنفات افضل المجتهدین ابن بابویه است) و در حدیقه (/439) این تجلیل حذف شده است.

79 . (حدیقةالشیعه)/194.

80 . (کاشف الحق), برگ 5. (و فرق میان رسول و نایب نباشد, مگر در پیغمبری [چنانچه مولوی در مثنوی سروده:

چونکه شد از پیش دیده وصل یار

نائبی باید ازو مان یادگار

نی غلط گفتم که نائب یا منوب

کرد و پنداری قبیح آید نه خوب

و از اینجا ظاهر می شود که به اعتقاد مولوی نیز, میان رسول اللّه, صلی اللّه علیه و آله و امیرالمؤمنین, علیه السلام, تفاوتی که هست, در نبوت محض است] و در قرآن عزیز…) در حدیقه (چاپ اول/5, سوم/10) اشعار و آنچه در بین کروشه آمده, حذف شده است.

81 . (الذریعه), ج10/205, حاشیه.

در حدیقه/325, در پایان پاراگراف اول, پس از جمله: (وکلام حذیفه را اشعار تمام به نفاق عبدالله و پدرش و دیگران نیز هست) سخن مرحوم شوشتری که در کاشف الحق, برگ 152 آمده, حذف شده است: (و میرنوراللّه رحمه الله, در کتاب مجالس المؤمنین گفته اگر حذیفه در نسبت عبدالله به نفاق صادق بود کفر عبدالله لازم آید و اگر کاذب بود فسق حذیفه لازم آید و ایضاً از امام جعفر صادق(ع)…)

82 . (حدیقه الشیعه)/56

83 . (دایرةالمعارف بزرگ اسلامی), ج3/332.

84 . (حدیقه الشیعه)/571.

85 . (بحارالانوار), ج/103, پایان دست نوشته علامه. مؤسسه الوفاء, بیروت.

86 . (اجازات الحدیث التی کتبها… المجلسی)/60, 98, اجازه به محمد جیلی, سند شماره44, تدوین و گردآوری, سید احمد حسینی, کتابخانه آیت الله مرعشی.

87 . مجله (معارف), دوره دوم شماره 3/120 اسفند 1364, مقاله تحقیقی مهدی تدین, درباره حدیقه, با عنوان: حدیقةالشیعه یا کاشف الحق.

88 . (حدیقةالشیعه), /610, از هشت روایتی که در نکوهش صوفیه در حدیقه آمده, تنها همین یک روایت از راه معتبر نقل شده است. شیخ حرّ عاملی در اثنا عشریه/30 پس از نقل این روایت از حدیقه, می نویسد:

(و رواه الشیخ المفید فی کتاب الرد علی اصحاب الحلاج عن ابی القاسم جعفربن محمدبن قولویه عن ابیه عن سعدبن عبدالله عن احمدبن محمدبن عیسی عن الحسین بن سعید انه قال: سألت ابالحسن, علیه السلام, عن الصوفیه؟ فقال: لایقول بالتصوف احد الاّ لخدعة او ضلالة او حماقة و ربما استجمعها واحد منهم).

همان گونه که پیداست, در این نقل, ذیلی که در نقل حدیقه بود وجود ندارد: (اگر کسی خودش را تقیةً صوفی نامید گناهی بر او نیست).

از این روی, احتمال می رود که تنظیم کنندگان حدیقه, خواسته اند برخی افراد را که شهرت به تصوف داشته اند, تبرئه کنند که اگر از باب تقیه, اظهار تصوف می کرده اند, اشکال ندارد. مصداق اصلی آن شیخ صفی الدین اردبیلی جدّ پادشاهان صفویه بوده که به تصوف شهرت داشته, مبارزان علیه صوفی گری, شاید با افزودن این جمله به حدیث, خواسته اند بگویند: شیخ صفی الدین از باب تقیه, خود را صوفی قلمداد می کرده, بنابر این این حدیث شریف, وی را در بر نمی گیرد. آنچه این احتمال را سبب می گردد آن است که در کتابهایی که علیه صوفی گری نوشته شده, به این مطلب اشاره گردیده و صوفی بودن شیخ صفی الدین اردبیلی را از باب تقیه دانسته اند. ر.ک: تحفةالاخبار/29.

شیخ حرّ عاملی, در اثناعشریه, در ادامه سخن می نویسد: در نقل دیگر حدیقه این گونه آمده است:

(واما من سمی نفسه صوفیاً للتقیة فلا اثم علیه و علامته ان یکتفی بالتسمیة ولا یقول بشی من عقاید هم الباطلة.)

89 . (دانشنامه جهان اسلام) جزوه 6/845, از ریاض العلماء (ج4/301 و ج5/531) نقل می کند که عده ای از فقهاء شیعه به تصوف و عرفان گرایش داشتند.

90 . (سفینة البحار), ج5/209.

91 . (همان مدرک)/200. در ضمن, شیخ حرّ عاملی در کتاب اثناعشریه, این روایت را که در نکوهش صوفیه است از کشکول شیخ بهایی نقل می کند.

92 . (تعلیقة امل الآمل)/71. دور نیست که این کتاب همان (التأویلات) سید حیدر آملی باشد که منتخب (بحرالخضم فی تفسیر القرآن المحکم) است.

93 . (روضات الجنات), ج4/146.

94 . (سفینةالبحار), ج5/211.

95 . (امیر کبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار)/246 ـ 247, هاشمی رفسنجانی, فراهانی; (زندگانی شاه عباس), عباس اقبال, ج3/68.

96 . (زندگانی شاه عباس), ج3/46.

97 . (الذریعه), ج10/209; ج16/122.

98 . (حدیقةالشیعه)/580.

99 . (حدیقه الشیعه)/785.

100 . (الذریعة), ج24/291; ج15/240; ج20/76; (طبقات اعلام الشیعه) قرن دهم/176, 246; (عالم آرای عباسی)/154, چاپ سنگی, چاپ دیگر/210, 221; (هدیةالعارفین), ج6/258.

تحقیقی در زمان فوت میرزا مخدوم

ممکن است گفته شود که درست است که بیشتر مورخان, فوت میرزا مخدوم را سال 995 ذکر کرده اند; اما حاجی خلیفه در کشف الظنون (ج1/527, چاپ اول, 1310) آن گاه که (ذخیرةالعقبی فی ذم الدنیا) میرزا مخدوم را معرفی می کند, سال فوت وی را 988 می آورد. پس اردبیلی, می توانسته لحظه های آخر عمر او را در کتاب خویش ذکر کند:

(ذخیرةالعقبی فی ذم الدنیا, تسع مقالات لمعین الدین اشرف المعروف بمیرزا مخدوم. المتوفی سنة988 ثمان و ثمانین و تسعمائه الفّه السلطان مرادخان و أهداه الیه)

در مسأله اختلافی راه خردمندانه, بررسی اقوال و رسیدن به قول و نظر صحیح است, بنابر این, ما به ناگزیر, درباره درستی یکی از این دو نظر, به تحقیق می پردازیم.

یادآوری: افزون بر این دو قول, نظر سومی نیز وجود دارد که فوت میرزا مخدوم شریفی را سال 998 می داند. ر.ک: تاریخ ادبیات ایران, ذبیح اللّه صفا, ج5, بخش یکم/193.

برابر تحقیقی که انجام شد, فوت میرزا مخدوم, سال 995 یا 998 است و تاریخ 988, به هیچ روی درست نیست و حاجی خلیفه در کشف الظنون, اشتباه کرده است; زیر

1 . وی (ج2/617) در بیان نواقض الروافض, فوت میرزا مخدوم را حدود سال 995 ذکر کرده است: (نواقض علی الروافض للشریف میرزا مخدوم بن میر عبدالباقی من ذریة السید الشریف الجرجانی المتوفی فی حدود سنة995.)

این که توضیح درباره کتاب نواقض الروافض, پس از ذخیرة العقبی نوشته شده, مشخص می شود که حاجی خلیفه (م:1067) از نظر پیشین خویش برگشته و ذکر حدود 995 به خاطر قول سوم است که گفته اند: در سال 998 از دنیا رفته.

احتمال می رود, آنچه پیش از این یاد کرده, به گونه دیگر بوده است; زیرا اسماعیل پاشا, در (هدیةالعارفین) (کشف الظنون ج5) با این که از کتاب ذخیرةالعقبی نام برده, فوت میرزا مخدوم را سال 995 دانسته است.

2 . ما می دانیم که از بین رفتن شاه اسماعیل دوم (م: 985) و در نتیجه فرار میرزا مخدوم به عثمانی در سال 985هـ.ق. و او سالها بعد زنده بوده است.

حسن بن محمد بورینی (963 ـ 1024) که همزمان با میرزا مخدوم, در عثمانی زندگی می کرده و از بزرگان و مدرسان حکومت عثمانی بوده است, در کتاب: تراجم الاعیان (ج2/52, شماره 84, تحقیق صلاح الدین منجد, دمشق.) شرح حال مفصلی از وی ارائه داده است که خلاصه ای از آن نقل می شود.

حسن بن محمد بورینی, پس از بیان فرار میرزا مخدوم به عثمانی و چگونگی نجات وی می نویسد.

(نزد سلطان رفت و مورد عنایت سلطان مراد سوم قرار گرفت و قاضی و مفتی دیار بکر شد, سپس عزل و قاضی طرابلس شام گردید و دو سال در آن جا قاضی بود, سپس به قسطنطنیه بازگشت و ملازم باب عالی گردید و پس از مدتی, سلطان او را قاضی مکه کرد, از طریق دریا و سوئز به مکه رفت. سه سال در مکه ماند, آن گاه عزل شد و به قسطنطنیه آمد و پس از مدتی اندک که ریاست یافت, به مکه رفت و آن جا فوت کرد. از وی, دختری به جای مانده که در مکه به ازدواج یکی از شرفاء درآمده و هنوز زنده است.)

بنابر این, با توجه به این که در سال 989, در منطقه بغداد بوده و دو سال قاضی طرابلس و سه سال قاضی مکه و باره ها در این مسیرها, رفت و آمد کرده است فوت وی باید سال 995 یا بعد از آن باشد و آنچه مسلم است در گذشتِ وی, در سال 988 درست نیست. در چاپهای جدید تراجم الاعیان, جای تاریخ فوت وی خالی است. اما در نسخه خطی برلین صفحه80 و تاریخ ادبیات عرب بروکلمان, ج2/422 که قزوینی از آن دو گزارش داده, فوت وی را 995 ذکر کرده اند. ر.ک: فرهنگ ایران زمین, ج1/563 به بعد, مقاله قزوینی درباره میرزا مخدوم شریفی.

3 . محمد قزوینی به نسخه ای از نهج البلاغه دست یافته است که در پایان آن, امضای میرزا مخدوم شریفی دیده می شود. در هنگامی که وی در بغداد قاضی بوده و قضاوت وی در عراق, پیش از قاضی شدن او در طرابلس و مکه بوده است. عبارت او چنین است:

(نمقه ابن سید شریف الحسنی میرزا مخدوم الشریفی القاضی ببغداد و المشهدین و المفتی بالعراقین سابقاً فی یوم الخمیس15 شهر ربیع الاخر989.) ر.ک: فرهنگ ایران زمین, ج1/68.

همیشه این گونه امضاء می کرده است, با اشاره مقامها ریاستهای خود, در گذشته و حال.

بورینی امضاء دیگری از وی نقل کرده که در آن زمان, قاضی طرابلس بوده است:

(هذه الحجة صحت عند مولانا السید معین الدین اشرف الحسنی الحسینی أبا و أمّا, الذی صارقاضیاً بثغر طرابلس بعدان کان قاضیاً بمدینة آمد و ذلک کله بالامر الخونه گاری (خداوند گاری) السلطان المراد خانی العثمانی) ر.ک: تراجم الاعیان, ج2/55.

بنابر این, درگذشت وی, در سال 988 به هیچ روی درست نیست و باید 995 یا 998 باشد.

4 . میرزا مخدوم, کتاب نواقض الروافض را در سال 988 نوشته که ماده تاریخ آن, برابر حروف ابجد (النواقض) می شود و گویا در آن زمان, در بغداد یا دیار بکر بوده است. و احتمال می رود سال 988 که در کشف الظنون, به آن اشاره شده, سال نگارش کتاب ذخیرة العقبی باشد. در آغاز نواقض الروافض, اشاره ای به یکی از رساله های خود دارد که شاید همین ذخیرةالعقبی باشد.

وی می نویسد:

(پس از حبس من [در ایران] آنها [حواشی و رسائل من] را تاراج کردند و از آنها رساله مختصری است که در هفته پیش به قبةالاسلام قسطنطنیه تألیف کرده ام و به اتمام رسانیده ام و نیز در تاریخ تألیف این مختصر, به تألیف کتابی به نام محیط المرجانی اشتغال داشته است.)

مینودر, ج2/971

بنابر این, ممکن است عبارت کشف الظنون چنین بوده: (الفّه فی سنة988… الفه للسلطان مراد…) و یا به جای 998, به اشتباه 988 ثبت شده است.

5 . در تذکره نصرآبادی/472 و الذریعه ج9/1018, شعری از محتشم کاشانی آمده که در آن زمان فوت میرزا مخدوم 992 ذکر شده است:

جنت که به صد هزار زیبش پیراست, خلاق و دود

بازش چه به میرزای مخدوم آراست و آن زیب فزود

مخدوم مطاع اهل عالم گفتم تاریخ شود

مخدوم و مطاع اهل علم آمد راست, وین انسب بود(992).

ولی با توجه به این که میرزا مخدوم شریفی, ضد شیعه بوده و محتشم شیعه, درست در نمی آید که محتشم, به وی, وعده بهشت داده باشد. بنابر این, نمی توان میرزا مخدوم را در شعر محتشم, میرزا مخدوم شریفی دانست. قزوینی از عالم آرای عباسی نقل می کند:

(دو میرزا مخدوم در اطراف شاه اسماعیل دوم بودند و هر دو سنی: میرزا مخدوم شریفی و میرزا مخدوم لاله که نمی توان آنها را منظور شعر محتشم دانست و باید میرزا مخدوم سومی باشد که شیعه باشد.)

فرهنگ ایران زمین, ج1/66

آقای گلریز در مینو در (ج2/394) مانند قزوینی, منظور از میرزا مخدوم شعر محتشم را, فرد سومی می داند که شیعه است:

(احتمالاً منظور محتشم در این شعر, میرزا مخدوم فرزند میر میران حسینی صفاهانی است که عدیل و بدیل در بزرگی و دانش نداشت.)

بنابر این, نمی توان فوت میرزا مخدوم شریفی را سال 988, یا پیش از سال 955, دانست بلکه ممکن است سال 998 باشد و در نتیجه, مقدس اردبیلی نمی توانسته این جریان را نقل کند.

101 . (حدیقةالشیعه)/219; (کاشف الحق), برگ 108.

102 . (اصول الفقه), مظفر ج1/118, دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.

103 . (الحاشیه علی الهیات الشرح الجدید للتجرید)/400.

104 . (مجمع الفائده والبرهان), ج7/492.

105 . (دین و دولت در ایران), حامدالگار, ترجمه ابوالقاسم سرّی/67, به نقل از حسین مدرسی طباطبائی, توس, تهران.

106 . (حدیقةالشیعه)/526.

107 . (فصول المهمه) ابن صباغ/189 ـ 190, نجف 1381.

108 . (حدیقةالشیعه)/398, 412; (کاشف الحق) برگ 184, 190.

(به سند صحیح از میثم تمار نقل کرده) و (به سند صحیح از منقذبن ابتع اسدی مروی است.)

109 . (فهرست کتابهای خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی), ج3/173.

110 . (بحار الانوار), ج41/235, 258, 270.

111 . (کاشف الحق), برگ 193.

112 . (حدیقةالشیعه)/422.

113 . (کاشف الحق), برگ 197.

114 . (حدیقه الشیعه)/429.

115 . (الخرایج والجرایح), به تصحیح حاج شیخ اسداللّه ربانی, ج1/201.

116 . (کاشف الحق), برگ 197; (حدیقةالشیعه)/431.

117 . (مجمع الفائده والبرهان), ج7/283, 344, 263. در صفحه 243 می نویسد:

(ولکن فی الطریق محمدبن سنان و هو ضعیف).

118 . (امالی شیخ طوسی)/319, حدیث 647, بنیاد بعثت. ابن فضال از فطحیه بوده و روایات این گروه, از نظر اردبیلی صحیح نیست. ر.ک: (مجمع الفائده و ابرهان), ج7/286; ج4/314.

119 . (حدیقةالشیعه)/511.

120 . (همان مدرک)/372.

121 . (رجال النجاشی), ج2/399; (جامع الرواة), ج2/317.

122 . (کاشف الحق), برگ/172.

123 . (حدیقه الشیعه)/15.

124 . (علل الشرایع)/156.

125 . (حدیقة الشیعه)/770 و چاپ دیگر/765; (کاشف الحق), برگ 330.

126 . (طبقات اعلام الشیعه), قرن هشتم/145.

127 . (حق المبین)/87; مجله (حوزه) شماره 71 ـ 70.

128 . (حدیقه الشیعه)/608; (سفینةالبحار), ج5/199 به نقل از حدیقه.

129 . (همان مدرک)/609.

130 . (حدیقةالشیعه)/20.

131 . (همان مدرک)/281.

132 . (الکشاف), زمخشری ج1/369, دفتر تبلیغات اسلامی.

133 . (همان مدرک), ج4/220.

134 . (رساله اصول الدین) برگ 52 ـ 53, نسخه خطی کتابخانه آیت الله مرعشی, شماره 940.

135 . (کاشف الحق), برگ 25. در مورد اول آمده: (وامام غزالی که در میان اکابر اهل سنت به حجةالاسلام شهرت دارد.)

136 . (حدیقةالشیعه)/597.

137 . (همان مدرک)/573.

138 . (همان مدرک)/582.

139 . (روضات الجنات) ج1/82; (تتمیم امل الآمل), شیخ عبدالنبی قزوینی/100, کتابخانه آیت الله مرعشی; (اعیان الشیعه), ج1/105.

140 . (عالم آرای عباسی)/154, چاپ سنگی.

141 . (حدیقه الشیعه)/592.

142 . (همان مدرک)/569.

143. (رساله اصول الدین)/57, نسخه خطی.

144 . (کاشف الحق), برگ2, نسخه خطی.

145 . (حدیقةالشیعه)/7.

146 . (کاشف الحق), برگ 184.

147 . (حدیقةالشیعة)/398 و چاپ دیگر/393.

148 . (الذریعة), ج3/107.

149 . (کاشف الحق) برگ 177.

150 . (حدیقةالشیعه)/381 و چاپ دیگر/375.

151 . (روضةالواعظین)1/92, اعلمی بیروت. (وهذا عمّک ابوطالب و هذا ابوک عبدالله و هذا أخوک طالب, فقلت: الهی و سیّدی فبماذا أنالوا هذه الدرجة؟ قال: بکتمانهم الایمان و اظهارهم الکفر و صبرهم علی ذلک حتّی ماتوا سلام الله علیهم اجمعین).

152 . (حدیقةالشیعه)/382.

153 . (کاشف الحق), برگ177.

154 . (اصول کافی), ج1/446, دارالکتاب الاسلامیه, تهران.

155 . (کاشف الحق), برگ 177.

156 . (حدیقةالشیعه)/382, چاپ دیگر/378.

157 . (کاشف الحق), برگ 177.

158 . (حدیقةالشیعه)/382, چاپ دیگر/387.

159 . (الذریعه), ج6/385.

160 . (همان مدرک), ج17/236.

161 . (روضات الجنات), ج4/234 ـ 243; (الاجازات الحدیث التی کتبها العلامة المجلسی)/244, 125, 153, 178.

162 . (عالم آرای صفوی), به همت یدالله شکری/64.

163 . (عالم آرای عباسی)/21, 20, چاپ سنگی.

164. (مستدرک الوسائل), ج3/393, چاپ سنگی; ج20/9, چاپ جدید.

165 . (فوائدالرضویه), شیخ عباس قمی/27.

166 . (فرهنگ معین), ج5/1128.

167 . (مستدرک الوسائل), ج3/393; (روضات الجنات), ج1/83.

168 . (زندگانی شاه عباس), ج3/29; (قصص العلماء), تنکابنی/175, علمیه اسلامیه, تهران.

169. (زندگی نامه علامه مجلسی), مهدوی اصفهانی, ج1/281.

170 . مانند نگارش نامه به شاه طهماسب. ر.ک (مستدرک الوسائل), ج3/393, چاپ سنگی.

171 . (کاشف الحق), برگ 249.

172 . (حدیقه الشیعه)/577 ـ 611.

کلمات کليدي
حدیقه
محقق اردبیلی
کتاب
صوفیه
حدیقةالشیعه
کاشف الحق
روایت
محدث نوری
حدیقه الشیعه
حدیث
















انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي


انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي
انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي

نويسنده: محمدعيسي جعفري(پژوهشگر مرکز پژوهشي دائره المعارف علوم عقلي اسلامي)




چکيده
کتاب حديقه الشيعه از زمان نگارش تاکنون به سبب بخش خاصي از آن که به صوفيه مربوط است، همواره مورد مناقشه بوده است. در اين مناقشه ها، بدون توجه به مطالب اصلي کتاب و تنها به سبب بخش ياد شده، مخالفان و موافقان صوفيه بر سر انتساب کتاب به مقدس اردبيلي به نزاع پرداخته اند. مخالفان صوفيه همواره بر انتساب کتاب به مقدس اردبيلي پاي فشرده اند و موافقان صوفيه به انکار اين انتساب پرداخته اند. از آنجا که هم مخالفان و هم موافقان تصوف اهميت زيادي براي مقدس اردبيلي قائل بوده اند و به اعتبار وجاهت علمي و عملي ايشان، مطالب مربوط به صوفيه و نيز روايات وارد در اين کتاب را (بيشتر، مخالفان صوفيه) تلقي به قبول کرده اند، از همين رو، نوشتار حاضر تلاش دارد ميزان درستي اين انتساب را بررسي کند.
کليد واژه ها: حديقه الشيعه، مقدس اردبيلي، تصوف، مخالفان تصوف، موافقان تصوف.

ديدگاه ها درباره ي نويسنده حديقه الشيعه
درباره ي نويسنده ي حديقه الشيعه تا کنون ديدگاه هاي زير مطرح شده است:
الف) ديدگاه کساني که معتقدند، نويسنده حديقه الشيعه مقدس اردبيلي است. ديدگاه ياد شده، نخستين بار (بر اساس آثار مکتوب) در کتاب اثني عشريه نگاشته به سال 1076 ق، (1) مطرح شده است.
ب) ديدگاه بعدي از آن کساني است که نويسنده ي کتاب را معزّالدين اردستاني مي دانند. مستمسک و مستند اين نظر افزون بر گفته ي افراد نزديک به زمان نگارش کتاب، نسخه هاي متعدد خطي (2) از اين کتاب است که با نام هايي همچون کاشف الحق، هدايه العالمين، کاشف الاسرار، فوزالنجاح، مناقب قطب شاهي و روضه الاخيار موجود است، اما افرادي نيز بخش هايي عليه صوفيه بدان افزوده اند.
ج) بر اساس ديدگاه ديگري، نويسنده ي حديقه الشيعه مقدس اردبيلي است، اما بخش صوفيه ي آن را ديگران به کتاب افزوده اند. اين نظر از ميرزاي قمي نقل شده است. (3)
د) برخي نيز گفته اند نويسنده ي اين کتاب، فردي از شاگردان علامه مجلسي است. (4)
هـ) برخي ديگر نيز نويسنده ي کتاب را از شاگردان خود مقدس اردبيلي دانسته اند. (5)
اين ديدگاه ها با يک نگاه کلّي، در دو گروه قابل دسته بندي است. گروهي که کتاب را به محقق اردبيلي نسبت مي دهند و گروهي که اين نسبت را در کل کتاب و يا دست کم در بخش هاي از آن رد مي کنند. گروه اول، نوعاً کساني هستند که به صوفيه نظر مثبتي ندارند و در مقابل، گروه دوم را کساني تشکيل مي دهند که ديدگاه مثبت يا بي طرفانه اي به آن ها دارند. بر همين اساس، وافقان انتساب کتاب به محقق اردبيلي معتقدند صوفيه اين کتاب را تحريف کرده و بخش هاي مربوط به صوفيه را از آن حذف کرده اند. در مقابل، مخالفان انتساب کتاب به مقدس اردبيلي بر اين باورند که کتاب در اصل فاقد بخش صوفيه بوده است ولي بعدها دشمنان صوفيه، مطالبي را عليه آنان وارد کتاب کرده اند و سپس آن را به شخص صاحب نامي همچون مقدس اردبيلي نسبت داده اند تا از اين طريق، از وجهه ي مردمي او عليه صوفيه سود برند. (6)
در تأييد ديدگاه اول و دوم، نسخه هاي خطي اي از کتاب موجود است که بيانگر اهميت اين دو ديدگاه است؛ ديدگاه سوم نيز به گونه اي تفصيل دو ديدگاه قبلي است؛ ولي براي ديدگاه هاي چهارم و پنجم، شواهد کافي وجود ندارد، از اين رو ما نيز به آن ها نمي پردازيم. بنابراين، بحث را بر سه ديدگاه نخست متمرکز مي کنيم.

بررسي انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي
ادعاي تحريف کتاب از سوي موافقان تصوف و ادعاي افزوده شدن بخش هايي به کتاب از سوي مخالفان آن، به لحاظ اعتبار در يک سطح اند و بدون ارائه ي شواهد و ادله به يک ميزان مردودند. هر چند تاکنون هر دو گروه شواهدي براي اثبات ادعاهايشان ارائه کرده اند، اما چون ارائه ي اين شواهد با نوعي بدبيني نسبت به طرف مقابل و افراط و تفريط همراه است، شواهد مزبور از قابليت پذيرايي و از صلاحيت بي طرفي برخوردار نيست و نمي تواند طرف ديگر دعوا يا دست کم خوانندگان بي طرف را قانع سازد.
به هر حال، پرسش اين است که فارغ از هر پيشينه ي جنجالي در زمينه ي اين کتاب، آيا نقطه ي پاياني براي اين دعوا متصور است؟ آيا مي شود غير از آنچه تا کنون دو طرف دعوا گفته اند شواهدي را يافت که به حل قضيه کمک کند؟ آيا اساساً شواهدي را مي توان يافت که انتساب کتاب به مقدس اردبيلي را نفي يا اثبات کند؟
به نظر مي رسد کار به اين آساني ها نباشد؛ زيرا دو طرف دعوا به شدت از فضاي غبارآلود کشمکش هاي سهمگين تاريخي اي تأثير پذيرفته اند که ميان طرفداران و مخالفان صوفيه در گذشته و به ويژه در دوره ي صفويه و قاجاريه حاکم بوده است و همين ذهنيت تاريخي تا حد زيادي مانع از حل اين اختلاف شده است. افزون بر اينکه اين ذهنيت بعدها و تا دوره ي حاضر به نحوي با نمودهاي عيني همراه شده و هر از گاهي به نحو هر چند خفيف تري، اين تضادها به سطح عامه ي مردم کشيده شده است. با همه ي اينها، مي توان تا حدي خوش بين بود که با ارائه ي شواهدي چند از درون و بيرون کتاب حاضر، حل دعوا را ممکن ساخت و در پاسخ به پرسش پيش گفته، اين فرضيه را مطرح کرد که «شواهدي کافي در درون و بيرون کتاب وجود دارد که بر اساس آن مي توان گفت انتساب کتاب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي نفي مي شود».
براي اثبات فرضيه ي پيش گفته، بررسي شواهد را در دو سطح دروني و بيروني پي مي گيريم:

الف) شواهد دروني
شواهد دروني در دو بخش ارائه مي شود: در بخش اول، به بررسي ساختار کتاب و در بخش دوم به بررسي محتواي آن پرداخته مي شود.

1. ساختار کتاب
با نگاهي نقادانه و مقايسه ي دو نسخه ي موجود، يعني حديقه الشيعه منسوب به مقدس اردبيلي (7) و کاشف الحق منسوب به معزالدين اردستاني در مي يابيم که يکي از اين دو، ساختار هماهنگ تري نسبت به ديگري دارد. اين انسجام کمک مي کند که ما به نسخه ي اصلي نزديک شويم و آن را از نسخه ي تحريف شده که همان نسخه ي غيرمنسجم باشد، بازشناسيم. اين تفاوت ساختاري در سه بخش (آغازين، مياني، پاياني) کتاب ياد شده بررسي مي شود:

يک- بخش آغازين
در آغاز نسخه ي کاشف الحق، به ساختار کتاب که شامل مقدمه، يک باب و خاتمه مي باشد، اشاره شده است. مقدمه دو اصل و باب نيز دوازده فصل دارد. در اين نسخه، عنوان "باب" بدون پسوند "اول" آمده است. (8) خاتمه نيز به پرداختن نکاتي چند اختصاص مي يابد. اما در نسخه ي حديقه الشيعه ساختار کتاب بيان نشده است (9) و در اين نسخه پس از مقدمه، عنوان "باب" با قيد "اول" آمده است. (10)
اين بدان معناست که دست کم باب دومي در کار باشد و حال آنکه باب دومي در کتاب وجود ندارد؛ هر چند خطاي ناسخ را در افزون قيد "اول" پس از عنوان "باب" نمي توان ناديده گرفت؛ همان گونه که در برخي نسخه هاي حديقه الشيعه اين قيد حذف (11) و در برخي نسخه هاي کاشف الحق اين قيد افزوده شده است. (12) اما از آنجا که قريب به اتفاق همه ي نسخه هاي حديقه الشيعه، قيد "اول" را به "باب" افزوده اند و نيز بيشتر نسخه هاي کاشف الحق اين قيد را ندارند (13) و در فهرست آغازين آن تنها از يک باب نام برده شده است، (14) مي توان مطمئن شد که موارد اندکي که اين قيد در حديقه الشيعه حذف و در کاشف الحق افزوده شده است، مي تواند ناشي از اشتباه ناسخ باشد، (15) اما موارد غالب يعني افزوده شدن قيد در بيشتر نسخه هاي حديقه الشيعه و نبودن آن در اکثر نسخه هاي کاشف الحق، فراتر از اشتباه ناسخان است و نمي توان چنين پديده اي را تنها به خطاي آن ها نسبت داد. از طرفي در فهرست کاشف الحق تنها از يک باب نام برده شده است و باب را با ياي وحدت آورده است؛ حال اگر در عنوان "باب" قيد "اول" افزوده شده است، با توجه به فهرست کتابي در مي يابيم اين اشتباه به يقين از ناسخ بوده است، اما در نسخه ي حديقه الشيعه که چنين فهرستي وجود ندارد و قيد "اول" در بيشتر نسخه هاي آن تکرار شده است، نمي توان افزايش اين قيد را ناشي از اشتباه ناسخان دانست. بنابراين، مي توان نتيجه گرفت که کاشف الحق نسبت به حديقه الشيعه، ساختار هماهنگ تري دارد و به هم ريختگي حديقه الشيعه را ندارد. البته به فرض، اگر قيد مزبور نيز افزوده نشده بود، باز هم ساختار کتاب با افزايش يک باب ناهماهنگ ديگر، دچار مشکل بود. تفصيل اين مورد، در ادامه مي آيد.

دو- بخش مياني (بخش مربوط به صوفيه)
در نسخه ي حديقه الشيعه، پس از جمله ي «و در حج آخرين در جحفه، به رحمت خدا رفت» (16) مقدمه اي در چگونگي انتقال حکومت از بني اميه به بني عباس فراهم مي آيد و از آنجا بحثي درباره ي ابومسلم خراساني پيش کشيده مي شود که در آن به اهل سنت و صوفيه حمله مي شود و نويسنده آن ها را طرفدار ابومسلم خطاب مي کند. سپس به همين بهانه، بحث صوفيه مطرح مي شود و گويا ضرورت آن هم به سبب طرفداري صوفيه از ابومسلم باشد. اما در اينجا، نويسنده ي حديقه الشيعه چون اين مقدار تمهيد را براي بحث صوفيه کافي نمي داند، در بخش هاي ديگر کتاب نيز به طور گذرا در حد يک يا چند سطر کوتاه از صوفيه سخن مي گويد تا ورود به اين بحث در اينجا زياد با تکلف همراه نباشد. (17) ولي گويا با هيچ کدام از اين تمهيدات نتوانسته است توجيه کننده ي خوبي براي خروج از ساختار کتاب باشد؛ زيرا کتاب با موضوع امامت سامان يافته است و تغيير جهت آن به سمت صوفيه، تناسب چنداني با موضوع آن ندارد. به لحاظ ساختاري نويسنده در فصل دوازدهم کتاب (18) به صورت غيرمتداول از موضوع بحث (امامت) خارج شده و بحثي استطرادي را پيش کشيده است. از طرفي، همين بحث استطرادي که زير مجموعه ي يکي از فروعات اين فصل (فرع ششم) است، به صورت يک باب مطرح شده است که اين خود به گونه اي ديگر خروج از ساختار کتاب مي باشد. اين کتاب در دوازدهم فصل با حفظ تناسب فصل ها با موضوعات آن ها که همگي تحت بحث امامت به هم پيوند مي خورند، تنظيم يافته است و به هم ريختگي فصل ها با افزايش فصل هاي ديگري در درون يکي از اين فصل ها و خروج از ساختار ترتيبي کتاب (19) هرگز موجه نمي نمايد. از سوي ديگر، برابر ساختار نسخه ي کاشف، کتاب يک باب بيشتر ندارد که خود دوازده فصل را در بر مي گيرد. بر اساس نسخه ي حديقه الشيعه نيز با آنکه از بيان ساختار در ابتداي آن خودداري مي شود، اما اصل ساختار که باب را بر دوازده فصل مرتب ساخته، همچنان در اين نسخه لحاظ شده است. اين ساختار (20) در دو مورد بدون توجيه معقولي، در نسخه ي حديقه الشيعه به هم مي ريزد: يکي در آغاز فصل ها که با ذکر عنوان "باب اول" شروع مي شود و ديگري در همين بخش استطرادي که همچنان عنوان "باب" براي آن ذکر مي شود. در نسخه ي کاشف الحق کتاب يک باب بيشتر ندارد و بر اين اساس موجه مي نمايد که عنوان "باب" از ذکر پسوند "اول" عاري باشد. اما در نسخه حديقه الشيعه پسوند "اول" به "باب" افزوده شده است و انتظار هست که اين "اول"، "دومي" نيز داشته باشد، اما اين انتظار هيچ گاه برآورده نمي شود؛ زيرا کتاب چنين بابي ندارد؛ مگر آنکه همين مباحث مربوط به بحث صوفيه را باب دوم کتاب تلقي کنيم که اين نيز ناممکني است؛ زيرا اولاً در خود کتاب (حديقه الشيعه) چنين نيست و عنوان "باب دوم" به آن داده نشده است، بلکه عنوان "باب در ذکر مذاهب صوفيه" براي اين بخش انتخاب شده است؛ ثانياً بر اساس روند ساختاري، تا باب اول به پايان نرسيده است، باب دوم آغاز نمي شود و بحث مربوط به صوفيه نيز به صورت استطرادي و در يکي از فصل هاي دوازده گانه ي "باب اول" مطرح شده است. از اين رو، به لحاظ ساختار کتاب و نيز موضوع بحث (21) روا نيست که اين باب (22) به عنوان باب دوم در نظر گرفته شود. همچنين بايد گفت در هيچ جاي ديگري از اين کتاب بحثي که عنوان باب داشته باشد نيامده است تا ادعا شود که اين روند، رويه ي معمول کتاب بوده است. از اين رو، به جرئت مي توان ادعا کرد که اين بخش از کتاب، نه تنها به لحاظ ساختاري با بخش هاي ديگر کتاب هماهنگ نيست، بلکه ساختار اصلي کتاب را نيز دچار مشکل کرده است. جالب اينکه در ذيل اين باب، دو فصل مي آيد و اين نوع نوشتار، اين فرضيه را تقويت مي کند که اين بخش خود رساله اي جداگانه بوده است که ناشيانه بر ساختار کتاب افزوده شده است؛ زيرا همان گونه که مي دانيم آوردن فصل هايي در درون يک فصل، و نيز گنجاندن بابي در درون بابي ديگر، کار حتي يک نويسنده ي تازه کار نمي تواند باشد؛ چه رسد به نويسنده ي توانا و پرکاري همچون محقق اردبيلي که کتاب هاي (23) بسياري را پيش از حديقه الشيعه به نگارش درآورده است. (24)
نسخه ي خطي بخش صوفيه:
شاهد اين مدعا که بخش صوفيه خود رساله ي مستقلي بوده است، وجود نسخه اي خطي از اين بخش به صورت مستقل از ديگر بخش ها در کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني در شهر قم به شماره 29/43 است. اين نسخه با آنچه در کتاب حديقه الشيعه آمده است، در برخي موارد تفاوت هايي دارد. بجز تغييرات جزئي که مي شود از آن چشم پوشيد و آن رابه اشتباه ناسخان حواله داد، تفاوت آن با بخش صوفيه ي کتاب حديقه الشيعه، در قسمت پاياني قابل تأمل است. در نسخه ي حديقه الشيعه بخش مربوط به صوفيه پس از عبارت «... و در بعضي روايات است که علامت و نشان آن کس، آن است که اکتفا کند (25) به نام گذاشتن بر خود و قائل نشود به چيزي از عيده هاي باطل صوفيه» (26) با اين جلمات توصيه گونه پايان مي يابد:
پس شيعه بايد که از جميع اين طوايف بيزار باشد و به سخنان زراقانه و سالوسي هاي ايشان فريب نخورد تا در ورطه ي ضلالت و گمراهي نيفتد و اگر چه مقالات و عقايد زشت و افعال ناشايست صوفيه بي شمار است و اخبار و احاديث در مذمت ايشان بسيار است، ليکن چون اين مختصر را بيش از اين گنجايش نبود، به همين چند کلمه اقتصار نمود. (27)
اما در نسخه ي خطي ياد شده، عبارت اين گونه پايان نمي يابد، بلکه به گونه اي ديگر ادامه مي يابد و اين ادامه نشان دهنده ي مستقل بودن رساله ي پيش گفته است، در اين رساله، تا عبارت «و قايل نشود به چزي از عقيده هاي باطل صوفيه» با نسخه ي حديقه الشيعه يکي است، اما پس از اين عبارت، نسخه ي مزبور اين گونه ادامه مي يابد:
طرفه اين است که از حضرت امام رضا (ع) به غير اين، چندين حديث در طعن صوفيه منقول است و بعضي گفته اند و امروز هم هست جماعتي که مي گويند که معروف کرخي دربار آن حضرت بود و صوفي [بود]؛ (28) و از اينجا به بعد، متأسفانه بقيه ي نسخه ناقص است. واژه ي "بود" که بنا به قاعده در صفحه ي بعد بايد بيايد، در ذيل آخرين خط و سمت چپ همين صفحه و به شکل مورب، به نشانه ي اين که رساله ادامه دارد، آمده است. (29)
هر ناظر منصفي با توجه به متن رساله ي خطي، قضاوت مي کند که عبارت حديقه الشيعه از روند خود قطع شده است و از طرفي عبارت رساله از ادامه ي مطلب حکايت مي کند. مقايسه ي اين دو متن، اين فرضيه را قوت مي بخشد که بخش مربوط به صوفيه در حديقه الشيعه، از اين رساله گرفته شده است و چون نويسنده، ادامه ي آن را به هر دليلي به صلاح نمي دانسته است، از آوردن ادامه ي رساله چشم پوشيده است و با چند بيان نصيحت گونه، نتيجه ي مورد نظر خود از اين بحث را اعلام کرده است. خود اين نصيحت که با زبان بي زباني بيانگر گرايش افرادي از شيعيان به اين جريان دارد، نشان مي دهد که دغدغه ي اصلي اين نويسنده و علت افزودن اين بخش، به حديقه الشيعه، نگراني بيش از حد وي به اين گرايش ها بوده است. بنابراين، بنا به شواهد موجود، اين بخش از کتاب با ادعاي خيرخواهي مذهب شيعه و به منظور نهي از گرويدن شيعيان به تصوف، به کتاب حديقه الشيعه يا همان کاشف الحق افزوده شده است.
نکته ي ديگر اينکه انحراف موضوع بحث (امامت) به سمت بحثي نامربوط، آن هم با چنان شيوه ي نامتعارفي، هنگامي توجيه مي پذيرد که طرح اين مسئله ي فرعي، اگر نگوييم ضرورت بيشتري از خود فصل گنجانده شده در آن داشته است، اما در حد همين فصل بايد اهميت داشته باشد تا بتواند خود را با اين حجم گسترده که بزرگ تر از خود بحث است، بر ساختار اصلي بقبولاند؛ حال اگر ادعا شود که چنين ضرورتي بوده است، اين پرسش مطرح مي شود که ضرورت مزبور چه بوده و از کجا و از چه عامل يا عواملي ناشي شده است؟ و به فرض که نويسنده ي کتاب مقدس اردبيلي باشد، پرسش اينگونه مطرح مي شود که در سطح جامعه ي ديني آن زمان و براي ايشان در فاصله ي زماني 989 ق (30) تا نگارش کتاب ي حديقه الشيعه (31) چه اتفاقي افتاده است که نويسنده ي بزرگوار از انجام اين روند ناگزير شده اند؛ زيرا تا اين سال (32) هيچ گونه موضع گيري منفي از سوي وي درباره ي صوفيه نمي بينيم. حتي در آخرين اثرش، از برخي سران صوفيه يعني زبده البيان نام مي برد با نوعي احترام همراه است. (33) براي نمونه، وقتي از آيه ي «و يتفکرون في خلق السموات و الارض» (آل عمران: 191) درباره ي عظمت خدا از راه تفکر در آفرينش آسمان ها و زمين سخن مي گويد از سفيان ثوري شاهد مي آورد و مي گويد: «سفيان ثوري در مقام ابراهيم دو رکعت نماز گزارد. سپس به آسمان نگاه کرد؛ وقتي ستارگان را ديد، بيهوش شد و از عظمت اين تفکر مدت ها خون ادرار مي کرد». (34)
جالب اينجاست که با همين سفيان ثوري در حديقه الشيعه دو نوع برخورد شده است. در مواردي که از وي روايت هايي در تأييد امامت اميرالمؤمنان علي (ع) نقل مي شود (35) که در دو مورد (36) وي راوي روايت هاي شيعه مي باشد و از امام صادق (ع) روايت نقل مي کند. بدين ترتيب وي در اين موارد به گونه اي غيرصريح يک راوي مورد وثوق و اعتماد شيعه معرفي مي شود؛ به گونه اي که روايت هاي وي مورد قبول شيعه مي باشد. اما در بخش صوفيه، از او به بدي و قائل به تشبيه و تجسيم ياد مي شود. نيز در جاي ديگري گفته مي شود: «سفيان [ثوري] از طريق حق و مذهب شيعه بغايت دور است و از پيران بزرگ صوفيه است». (37) اين از همان مواردي است که در نسخه ي کاشف الحق وجود ندارد. بنابراين، اين پرسش همچنان بي پاسخ مي ماند که چه عواملي در سال هاي آخر حيات وي (38) رخ داده که او را به مخالفت با صوفيه کشانده است؟ براي کساني که از اولين آثار قلمي و گفتاري شان، نوعي مخالفت با صوفيه ديده مي شود، اين پرسش مجال طرح ندارد، اما براي مانند مقدس اردبيلي جاي اين پرسش به جدّ باز است که با آنکه تا آن زمان از حيات علمي اش موضع گيري منفي عليه صوفيه حتي در حد اشاره از او سراغ نداريم، چگونه به يک بار حملات تندي را آن هم با اين شيوه عليه تصوف انجام مي دهد؛ در حالي که خود به آن گرايش نشان داده است؟ (39) البته پاسخ اين پرسش را بجز ديگر شواهد، از همان تهافت هاي پيش گفته در خود حديقه الشيعه مي توان يافت و دريافت که اين کتاب از مقدس اردبيلي نيست، بلکه همان کاشف الحق است که بخش هايي عليه صوفيه بدان افزوده شده است، وگرنه نمي بايست چنين تناقضاتي در آن مي يافتيم.

سه- بخش پاياني
در بخش پاياني کتاب در نسخه هاي موجود، عنوان «خاتمه در نکات متفرقه» (40) و عنوان «در نکته چند متفرقه» (41) ذکر شده است. در نسخه ي کاشف الحق اين نکته ها در متن مي آيند و در آغاز بحث ها عنوان مي شوند که در مجموع، هفت نکته را در بر مي گيرد. اما در نسخه ي حديقه الشيعه، اين نکته ها وجود ندارند و در عوض، در برخي موارد به جاي "نکته" از عنوان "ايضاً" استفاده مي شود (42) و در برخي موارد نيز از عنوان "فصل" به جاي "نکته" استفاده شده است. (43) بي تناسبي واژه ي "ايضاً" و "فصل" با عنوان «خاتمه در نکته چند متفرقه» براي هر خواننده اي بي نياز از توضيح است. تناسب عنوان با همان چيزي (44) است که در نسخه ي کاشف الحق آمده است. اين ناهماهنگي وقتي نمود بيشتري مي يابد که ما ساختار اصلي کتاب را بکاويم که شامل مقدمه و دوازده فصل و يک خاتمه است و خاتمه ي کتاب، پايان بخش فصل هاي کتاب است و هر فصلي که در کتاب مي آيد، خارج از فصول دوازده گانه در قالب ساختار نمي گنجد. به طبع اين روند خارج از ساختار معمول کتاب است. اگر نسخه ي ديگري همانند کاشف الحق در دسترس نبود، مي توانستيم بگوييم نويسنده به نظم کتاب بي توجه بوده است. در نتيجه، به هم ريختگي ساختار آن را توجيه پذير مي يافتيم، اما وقتي نسخه ي ديگري با ساختار مناسب تر و بدون اين به هم ريختگي در دسترس است و از اين رو، ديگر توجيه مزبور جايي ندارد. البته اشتباه ناسخان را همانند آنچه پيش تر گذشت، مي توان توجيه کرد؛ بدين معنا که موارد اندک را مي توان به اشتباه ناسخنان استناد داد، اما موارد غالب را نمي توان با اين استناد توجيه کرد.

2. تناقض در عبارت ها
با بررسي برخي عبارت هاي حديقه الشيعه در مي يابيم که در اين کتاب، تناقض هايي هست و اين تناقض ها، پذيرش حديقه الشيعه را به عنوان اثر قلمي محقق اردبيلي ناممکن مي سازد. اين موارد عبارتند از:

يک- تناقض درباره ي خاستگاه علم صوفيه
در فصل پنجم حديقه الشيعه که به فضائل اميرالمؤمنين علي (ع) اختصاص دارد، آمده است:
ابن أبي الحديد در اول شرح نهج البلاغه مي گويد که مجملش اين است که جميع علوم منتهي به آن حضرت مي شود [نويسنده پس از آنکه علوم معتزله، اشعريه، اماميه، زيديه، ابوحنيفه، شافعي، مالک، احمدبن حنبل و علم تفسير را به امام مي رساند؛ در ادامه مي گويد] و علم طريقت و حقيقت خود ظاهر است که منبعش آن حضرت است؛ چه شبلي و بايزيد بسطامي و جنيد و سري سقطي و معروف کرخي همه شاگردان و خادمان ائمه بودند و خرقه ي صوفيان تا امروز در هر طائفه و صاحب خانقاهي و ديري و مرشدي که بوده به آن حضرت مي رسد. (45)
عبارت هاي فوق، به صورت خلاصه شده و ترجمه آزاد گزارش شده است. (46) همچنين نويسنده در نقل ترجمه اي خود، عبارت را بنا به عقيده ي خود ترجمه کرده است؛ شاگردي و خادمي صوفيان نسبت به ائمه از جمله عقايد نويسنده ي حديقه الشيعه بوده است که در ترجمه ي عبارت، بدان افزوده شده است؛ در حالي که در اصل عربي آن نيامده است. عبارت عربي چنين است؟
و من العلوم علم الطريقه و الحقيقه و أحوال التصوف - و قد عرفت أن أرباب هذا الفن - في جميع بلاد الاسلام اليه ينتهون - و عنده يقفون و قد صرح بذلک الشبلي و الجنيد سري و أبو يزيد البسطامي و أبو محفوظ معروف الکرخي و غيرهم يکفيک دلاله علي ذلک الخرقه - التي هي شعار الي اليوم - و کونهم يسندونها بإسناد متصل إليه؛ (47)
همان گونه که ديده مي شود در عبارت هاي ابن ابي الحديد، سخني از خادمي و شاگردي صوفيه نسبت به اهل بيت (ع) نيست و اين از افزوده هاي نويسنده ي حديقه الشيعه بوده است. (48) هر شخص منصفي در مي يابد که اين عبارت، با عبارت قبلي تفاوت هاي بسياري دارد و نويسنده چه عبارت هايي از خود بر آن افزوده است و آن افزوده ها چه اندازه علاقه يا نفرت او را به تصوف نشان مي دهد.
حال به عبارتي که پس از اين نقل قول آزاد مي آيد توجه کنيد:
اما بايد دانست که بعضي از سنيان بنابر آنکه خواسته اند که صوفيه را صاحب مرتبه نمايند، ايشان را از روي شاگردش و خدمتکاري به امامان ما منسوب ساخته اند و بعد از اين، در محلش بيان خواهد شد که سلسله ي صوفيه به ابوهاشم کوفي منتهي مي شوند و او تابع معاويه و به ظاهر جبري و در باطن مانند معاويه ملحد و دهري بود و جمعي از متأخرين شيعه گول سنيان را خورده اند و صوفيه را از اهل حق پنداشتند و ندانستند که بر فرض که ايشان شاگردان و خادمان ائمه باشند، خوبي ايشان از اين بيرون نمي آيد، که اگر از اين خوبي ايشان بيرون آيد لازم مي آيد که اصناف معتزله و اشاعره و ابوحنيفه و مالک و شافعي و احمد حنبل و تابعان ايشان همه نيکان و رستگاران باشند؛ زيرا که نسبت شاگردي ايشان به امامان ما (ع) ثابت است. (49)
همان گونه که ملاحظه مي شوند نويسنده در اين عبارت مي کوشد در گام اول شاگردي صوفيان نسبت به امامان شيعه را نفي کند و در گام دوم به تخطئه ي آن ها پردازد؛ در حالي که در عبارت ابن ابي الحديد سخني از شاگردي و خدمتکاري صوفيان نيامده بود تا به اين توضيح يا انکار نياز بوده باشد، بلکه نويسنده آن را از سوي خود بيان کرده است که اين خود افزون بر تأييد نقل ابن ابي الحديد درباره ي منع علوم صوفيه، چيزي فراتر از آن را القا مي کند که شراح نهج البلاغه به آن نپرداخته است و به طبع چيزي را که عبارت منقول (شرح نهج البلاغه) بدان نپرداخته است، رد و انکار هم لازم ندارد. حال اين پرسش مطرح مي شود که اگر بنابر تخطئه ي صوفيه در مسئله ي شاگردي و خدمتکاري است، پس چرا نويسنده نخست آن را از خود نقل و سپس رد مي کند؟
پاسخ اين پرسش حل بسياري ديگر از پرسش هاي نگفته را در بر دارد. در پاسخ بايد گفت عبارت نقد گونه ي بالا (که تعارضي را با عبارت قبل تر آن موجب شد) همان چيزي است که در نسخه ي کاشف الحق وجود ندارد. اين بدان معناست که اين عبارت در اصل از آنِ نويسنده ي کتاب نيست و بعدها بدان افزوده شده است. با کنار گذاشتن اين عبارت، تعارض بخش قبلي عبارت که نويسنده به ناروا به عنوان متن ابن ابي الحديد نقل کرد، حل مي شود؛ بدين معنا که نويسنده باور خود را در ترجمه ي آزاد دخالت داده و نظر خود را باز گفته است و بي گمان نسبت دادن نارواي عبارتي به کسي و سپس نقد آن، نمي تواند کار يک نويسنده باشد. مگر آنکه کسي ادعا شود نويسنده خواسته است عقيده ي کلي اهل بيت را در اينجا بيان کند و به حساب شارح سني نهج البلاغه بگذارد. اما اين ادعا با تصريح نويسنده در آغاز و انجام اين متن هم خواني ندارد. او هم در آغاز تصريح مي کند که عبارت را از ابن ابي الحديد نقل مي کند و هم در پايان مي گويد کلام را از او نقل مي کند و نه آنکه عقايد کلي اهل سنت را بيان کند. (50)
اگر اين فرض را بپذيريم که اين کتاب اثر مقدس اردبيلي است، آنگاه به جرئت مي توان ادعا کرد که افزوده ي بالا از آن وي نيست، بلکه همانند ديگر بخش هاي ضد صوفيانه ي کتاب، افزوده ي مخالفان صوفيه است؛ زيرا مقدس اردبيلي در ديگر آثارش مانند حاشيه ي شرح تجريد و اصول دين همان عقيده اي را درباره ي صوفيه دارد که پيش تر به عنوان متن ابن ابي الحديد از شرح نهج البلاغه نقل شد. وي در اصول دين درباره ي فضل اهل بيت و ائمه (ع) مي گويد:
چه ايشان جماعتي اند که مردمان متفق بودند به افضليت ايشان بر همه ي عالميان تا آنکه بايزيد بسطامي سقاي درِ حضرت امام جعفر صادق (ع) بود و معروف کرخي درباره ي حضرت علي بن موسي الرضا (ع). (51)
وي مشابه همين عبارت را در حاشيه ي شرح تجريد (52) نيز آورده است. بنابراين، نقل بالا تنها در حد نقل يک عبارت ساده نيست، بلکه به نوعي ابراز عقيده ي ناقل نيز هست.

دو - تناقض درباره ي غزالي
در حديقه الشيعه بارها از غزالي با پسوند «ناصبي» ياد شده است. (53) اما در جايي ديگر، نويسنده از همين غزالي ناصبي به نام «مردِ دين» ياد مي کند: «اگر کسي کتاب نهافت الفلاسفه را مطالعه نمايد و يا نموده باشد مي داند که اين «مرد دين» در حق ايشان [فلاسفه] در آن کتاب چه مي گويد». (54)
آيا نويسنده ي کتاب از عقيده اش برگشته است که اين بار از غزالي با چنين احترامي ياد مي کند يا آنکه فراموش کرده است که اين «مرد دين» همان است که پيش تر در همين کتاب، بارها او را ناصبي خوانده است. به نظر مي رسد دومي درست تر باشد؛ وقتي کسي به راحتي مطالبي را به ديگري نسبت دهد، چنين اشتباهي از او طبيعي مي نمايد. حال، در مي يابيم که چرا نسخه ي کاشف الحق اين الفاظ نامتجانس را ندارد.

سه - تناقض درباره ي تحريف قرآن
نويسنده درباره ي تحريف قرآن در جايي مي گويد: «در برخي روايات مسطور است که آيا (رعد: 7) در اصل چنين بوده: «انما انت منذر لعباد و علي لکل قوم هاد؛ و در اينجا هم لفظ علي را از آيه انداختند»؛ (55) يا در جاي ديگر مي گويد:
صاحب کتاب کافي يعني محمدبن يعقوب کليني از امام جعفر صادق (ع) نقل کرده که آيا «و لقد عهدنا ألي آدم من قبل» (طه: 115) مقارن بود با محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) و ائمه (ع) و آيه ي مذکوره به ذکر ايشان مُوَشٌَح بود. ارباب عناد به اخراج اين، شعله افروز غضب الهي گرديدند. (56)
حال مقايسه کنيد با عبارت ديگري که در مقام احتجاج با غزالي مي گويد:
و آنچه گفته که نام هاي پيغمبران را بعضي در قرآن ظاهر کرده بايستي نام علي (ع) هم صريح ذکر فرمودي تا شبهه نماندي؟ آن ناصبي از مذهب خود برگشته، مالک الملک را معزول و يفعل الله ما يشاء را فراموش کرده، نمي داند که معرفت نبي سمعي است و معرفت امام عقلي است ... پس اگر در اين سمعيات اجمال و ابهام رواست تا بعثت محمد (ص) عبث نباشد، مسئله ي امامت خود عقلي است؛ اگر نام علي (ع) به تصريح [در قرآن] نباشد، نقصاني پديد نمي آيد». (57)
نويسنده در اين عبارت، به طور ضمني اعتراف مي کند که نام علي در قرآن نيامده است و نيامدن آن نيز مشکلي به وجود نمي آورد. اين سخن با سخنان پيشين وي در تناقض است که مدعي وجود نام علي در قرآن بود.

چهار - تناقض درباره ي زوجات پيامبر
نويسنده درباره ي زنان پيامبر در جايي مي گويد: «پيامبر را نه زن بود» (58) و در جاي ديگر مي گويد: «رسول خدا را هيجده زن بود». (59)

پنج - تناقض درباره ي فرزندان علي (ع)
اين نويسنده درباره ي فرزندان امام علي (ع) مي گويد: «آن حضرت نيز دوازده پسر به همين نسق [معصوم و غيرمعصوم] از خود داشت». (60) و در جاي ديگر به خلاف اين اظهار نظر مي کند: «اولاد ذکور آن حضرت، چهارده و اناث نوزده بود». (61)
اين احتمال جدي مي نمايد که با دقت در عبارت هاي اين کتاب بيش از اين موارد تناقض يافت شود. اين گونه تناقض گويي ها تنها از يک نويسنده ي تازه کار مي تواند توجيه پذير باشد، اما آيا مي توان آن را به کسي همچون محقق اردبيلي نسبت داد که عمري را در تحقيق و تأليف کتاب هاي گران سنگي مانند شرح ارشاد، حاشيه تجريد، زبده البيان و چندين رساله ي فارسي و عربي با آن دقت مثال زدني نوشته اند؟ (62) اگر حديقه الشيعه اثر وي باشد بايد به عنوان آخرين اثر وي دقت علمي آن بيش از ديگر آثارش باشد. اما وجود تناقض گويي هاي فراوان، پذيرش کتاب مزبور را چونان اثري از محقق اردبيلي سخت تر مي کند. نيز اين توجيه که «حديقه الشيعه تحريف شده و ملامعز هم از روي همين حديقه الشيعه تحريف شده، کاشف الحق را نوشته است»، (63) ادعاي بي دليلي است که پذيرفتن آن با مراجعه به سبک نگارش و ساختار آن بسيار دشوار مي نمايد. آن گاه اين پرسش پيش مي آيد که چه کسي اين عبارت هاي متناقض را وارد کتاب کرده و از آن چه سودي برده است؟ اينکه پيامبر نه زن داشته باشد با هيجده زن يا آنکه حضرت علي (ع) دوازده پسر داشته باشد يا چهارده پسر، چه گره ي ناگشوده اي را براي تحريف کننده مي گشوده است، جوابي براي آن متصور نيست. از سويي ديگر ما حتي يک نسخه نمي شناسيم که نشان دهد اين عبارت ها بعدها وارد کتاب شده است. اين پرسش و تناقض گويي ها تنها با يک فرضيه قابل حل است و آن اينکه نويسنده ي کتاب حديقه الحقيقه محققي همچون مقدس اردبيلي نيست، بلکه فرد تازه کاري مانند ملا معز اردستاني است که ما تنها يک اثر ديگر با عنوان تفسير سوره ي هل أتي از او مي شناسيم.

پاسخ به يک اشکال
شايد کسي بگويد نويسنده ي کتاب مزبور، بارها به کتاب هاي مقدس اردبيلي به عنوان کتاب خود ارجاع داده است، از اين رو، کتاب از آنِ خود او است. (64) در پاسخ بايد گفت ادعاي فوق در صورتي پذيرفته بودکه ما تنها يک نسخه از کتاب مزبور در اختيار مي داشتيم اما ما دو نسخه ي متفاوت از اين اثر در اختيار داريم و نسخه ي قديمي تر آن، يعني کاشف الحق، خالي از اين گونه ارجاع هاست. پس، نمي توانيم، تنها يکي از آن ها را مرجع قرار دهيم. همچنين اين ادعا که نسخه ي ديگر، اين ارجاع ها را حذف کرده است، به همان ميزان غيرقابل اعتناست که گفته شود نسخه ي مقابل، آن ارجاع ها را افزوده است؛ مگر آنکه شواهد ديگري از داخل و خارج اثر نخست نسبت آن را به نويسنده ي مورد ادعا تأييد کند و تناقض هاي احتمالي و دو گانگي عبارت ها را نفي کند و يکپارچگي آن را اثبات نمايد، آن گاه شاهد مزبور مي تواند به عنوان مؤيد و نه دليل جداگانه به شمار آيد که البته رفع تناقض ها و دو گانگي عبارت ها در نسخه ي مورد ادعا (حديقه الشيعه) کار آساني نيست.

سوم - وجود روايت هاي ضعيف در حديقه الشيعه
در اين زمينه به سخنان برخي از بزرگان بسنده مي کنيم. خوانساري مي گويد: [در حديقه الشيعه] نقل از ضعاف بسيار است؛ به طوري که از چنين رواياتي در کتب مورد اعتماد اثري نيست». (65)
آيت الله شعراني نيز بر وجود روايت هاي ضعيف در اين کتاب تصريح دارد (66) و آيت الله شهيد قاضي طباطبايي درباره ي مانند اين کتاب ها مي گويد:
اين گونه کتاب ها را دشمنان عالم تشيع جعل مي کنند؛ مانند دَس و وضعي که به بعض اخبار مي نمايند و نشر مي کنند [و] به بعض بزرگان عالم شيعه که مقبول نزد عموم [اند] است، نسبت مي دهند تا در قلوب عامه ي مردم جا گيرد و مقبول افتد؛ مانند بعض تأليفاتي که به محقق اردبيلي نسبت داده اند. (67)
همچنين اينکه صاحب اثني عشريه گفته است: «چيزي در حديقه الشيعه نيامده است که قابل انکار باشد، بلکه مشتمل بر تحقيق و دقت نظر است و براي همين نيز شايسته نيست اين کتاب را به جز او [اردبيلي] به کسي ديگر نسبت داد». (68) اين سخن جز آنکه دلالت دارد کتاب در آن زمان نيز (نيمه ي دوم قرن يازدهم) مورد مناقشه بوده است، دليل کافي بر قوت روايت هاي حديقه الشيعه نيست؛ زيرا خود وي نيز براي روايت هاي ضعيف حديقه الشيعه به هنگام استناد به آن ها منبعي جز خود حديقه الشيعه نيافته است. افزون بر اين، وي هيچ کدام از روايت هاي مزبور را (که ضعف شمرده شده اند) در کتاب پر ارج خود، يعني وسائل الشيعه که آخرين کتاب وي مي باشد، نياورده است. همين طور علامه مجلسي که درصدد گردآوري هر گونه روايتي از شيعه بود، چنين روايت هايي را در منابع خود نيافته است.
اين ادعا که استناد به روايت هاي ضعيف براي مجاب ساختن مخالفان بلامانع است؛ (69) مبناي سستي دارد؛ زيرا خصم نه تنها با روايت ضعيف مجاب نمي شود، بلکه همان ضعف روايت را دليلي بر ضعف ديدگاه مستدل مي گيرد. نيز اين ادعا که ضعف روايت با قرينه هاي داخلي و خارجي جبران مي شود؛ (70 ) در جايي است که اولاً استدلال کننده منبع خود را معرفي کرده باشد و يا آن روايت در منبع معتبري (غير از اثري که اين روايت در آن مورد استناد است) آمده باشد. در غير اين صورت، آن روايت به نويسنده نسبت داده مي شود. از طرفي بيان محدّث نوري در خاتمه ي مستدرک درباره ي استدلال به روايت هاي ضعيف، ناظر به روايات اهل سنت است که مي شود آن ها (اهل سنت) را به آنچه صحيح مي دانند الزام کرد. محدّث نوري خود به اين مطلب تصريح دارد و روشن است که اين ادعا شامل روايت هاي ضعيفي که از کتاب هاي اماميه نقل شده اند، نمي شود.
اما در اينجا از نقل برخي موارد ديگري که بيانگر ناتواني نويسنده ي کتاب است و انتساب کتاب به محقق اردبيلي را دشوار مي سازد، خودداري مي کنيم و تنها به فهرست برخي از آن ها مي پردازيم و خوانندگان را به مقدمه ي مصحح کتاب حديقه الشيعه ارجاع مي دهيم: نبودن عفت قلم در حديقه الشيعه، (71) ضعف علمي نويسنده، (72) طرح عقايد عوامانه، (73) اظهار نظر غيرواقعي درباره ي تعدد فرق صوفيه و ... (74)
موارد ديگري از ضعف هاي موجود در حديقه الشيعه وجود دارد که نويسنده ي مقاله ي «بررسي حديقه الشيعه» به برخي از آن ها به تفصيل و به برخي فهرست وار اشاره کرده است. (75) جالب آنکه نويسنده ي مزبور که با ادعاي صحت انتساب حديقه الشيعه به محقق اردبيلي اين مقاله را سامان داده است، اين موارد را (جز مورد اول، يعني تناقض گويي هاي حديقه الشيعه را که با فرض تحريف آن از سوي ديگران، توجيه کرده است) بدون هيچ گونه توجيه و جوابي از کنار آن گذشته است. پرسش اين است که با پذيرش اين ضعف ها در حديقه الشيعه، چگونه ايشان کتاب را به محقق اردبيلي نسبت داده اند؟ آيا جز اين است که با نسبت دادن اين ضعف ها به محقق اردبيلي، وي از مقام يک شخصيت علمي قوي و مورد توجه فقيهان و متکلمان، به حد يک نويسنده ي ناوارد تنزل مي يابد؟ به هر حال، براي کسي که با آثار علمي محقق اردبيلي اندکي آشنايي داشته باشد، انتساب اين ايرادها به وي، قابل پذيرش نيست و اين ايرادها فرضيه ي انتساب حديقه الشيعه به ايشان را به شدت مخدوش مي کند.
موارد ديگري نيز که در اين مقاله به آن ها چندان پرداخته نشده است، ولي در مقاله ي ديگري آمده است، بيانگر ناتواني علمي نويسنده ي حديقه الشيعه است. در اين مقاله، مواردي مانند: ضعف رجالي، نقل روايت ها و داستان هاي ساختگي، ناآشنايي با افراد، ضعف در کتاب شناسي، تصحيح هاي اعمال شده بررسي شده است. (76)

چهارم - ماجراي وصيت مخدوم شريفي
ذکر جريان مرگ مخدوم شريفي در حديقه الشيعه با وجود زنده بودن شريفي تا پايان حيات محقق اردبيلي دليل بر عدم انتساب اين کتاب به محقق اردبيلي است. در نسخه هاي حديقه الشيعه و کاشف الحق از آخرين لحظه هاي عمر مخدوم شريفي بحث شده است. (77) وي پس از مرگ شاه اسماعيل دوم در تاريخ (985 ق) به عثماني فرار کرد و سال ها در آنجا زندگاني گذراند. (78) در تاريخ وفات وي سخنان مختلفي گفته شده است. در کشف الظنون تاريخ وفات وي نخست سال 988 ق (79) و سپس سال 995 ق (80) ذکر شده است. برخي اين اختلاف نظر را تغيير ديدگاه وي دانسته اند (81) و برخي ديگر آن را تحريف ديدگاه نويسنده ي کشف الظنون بر شمرده اند. (82) محتشم کاشاني وفات مخدوم را به سال 992 ق دانسته است و برخي ديگر، تاريخ وفات وي را سال 998 ق دانسته اند. (83)
اما شواهد قطعي وجود دارد که ديدگاه مربوط به سال 988 ق، را ردّ مي کند. ديدگاه محتشم کاشاني نيز افزون بر آنکه با نظر مشهور مخالف است، به احتمال بسيار قوي درباره ي شخص ديگري است که ملقب به مخدوم بوده است؛ زيرا در آن عصر چندين نفر به اين نام و لقب شهرت داشته اند. نيز نه تنها قرينه اي وجود ندارد که مراد محتشم مخدوم مورد بحث باشد، بلکه قرينه بر آن هست که مقصود او شخص ديگري است با اين حساب، بايد همان قول مشهور را که سال وفات ميرزا مخدوم را 995 ق اعلام مي کند بپذيريم. (84) از جمله شواهدي که اين نظر را تأييد مي کند، ديدگاه قاضي نورالله شوشتري است.
قاضي نورالله شوشتري در مجالس المؤمنين جريان وصيت ميرزا مخدوم (بازگشت وي به تشيع) را نياورده است، (85) با آنکه انگيزه ي کافي براي طرح وجود داشته است و کتاب مجالس المؤمنين نيز در سال 990 ق تأليف شده است. (86) اين بدان معناست که ميرزا مخدوم در آن زمان هنوز زنده بوده است و قاضي نورالله هم نمي توانسته است جريان مرگ مخدوم شريفي و وصيت وي را در مجالس المؤمنين گزارش کند. بنابراين، تاريخ اول (988 ق) براي زمان وفات مخدوم شريفي درست نخواهد بود. قاضي نورالله در کتاب مصائب النواصب نيز که آن را در ماه رجب سال 995 ق در هفده روز نوشته است، (87) از جريان فوت ميرزا مخدوم ياد نکرده است و اين مي تواند گواه ديگري باشد بر اينکه در زمان نگارش کتاب مزبور ميرزا مخدوم يا زنده بوده است و يا اگر وفات يافته بود، زمان وفات به قدري نزديک بوده است که خبر آن در هند به قاضي شوشتري نرسيده است وگرنه اشاره اي به جريان وصيت مخدوم در اين کتاب محذوري به همراه نداشت. از طرفي قاضي نورالله شوشتري در مقدمه ي اين کتاب و در شرح حال ميرزا مخدوم، تعبيرهايي به کار مي برد که فرضيه ي زنده بودن ميرزا مخدوم را به هنگام تأليف کتاب، تأييد و تقويت مي کند. وي خطاب به مخدوم شريفي مي گويد:
اي کسي که در وادي شهوات در تاريکي هاي خلوت شب با پشت و پهلو غوطه مي خوري! در بياباني از حيرت گرفتار آمده اي و نداي مرا نمي شنوي؛ در جهنمي سقوط کرده اي که چاره انديشي من تو را بيرون نمي آورد؛ آسمانت ابري و تاريک شده و آنگاه که نصيحت من تو را سودي نبخشد، تو به جستجوي آفتاب و روشنايي بر خواهي آمد. به خدا سوگند! تو براي اين امر خلق نشده و به اين کار مأمور نشده اي؛ تو در سايه سار پر مهر و بزرگ علوي پرورش يافتي، ولي در دامن اراذل اموي و عدوي غلتيدي؛ مسلمان به دنيا آمدي و از آتش پرستي سر درآوردي؛ پاک و قدسي بودي، ولي ناپاک و نجس شدي؛ شتر مرغ شدي؛ در حالي که بچه شتر بودي. «و به زودي ستمگران در مي يابند که به کجا باز مي گردند». شايد هنوز تزکيه کننده اي ميسرت نگشته است تا همانند پوست، دباغي و پاکيزه ات کند و هنوز پند دهنده ي هوشمندي را نيافته اي تا از اين راه باطل ناگوار بازت دارد؛ به هوش باش! من سخن حقي راکه دل هاي پاک از پذيرش آن سرباز نمي زنند و خودخواهي و تعصب مانع از پذيرش آن نمي شود، به تو مي گويم؛ پس نصيحت مرا بشنو و از رسوايي و فضيحت دوري کن، و بعد از اين به سوي کارهايي مانند [گذشته ات] باز نگرد؛ زيرا آن کارها [موجب] آتش جهنم و مايه ي بدنامي آيندگان است. (88)
در اين عبارت، قاضي نورالله، ميرزا مخدوم (صاحب نواقض الروافض) را به طور مستقيم مخاطب قرار مي دهد و در ابتدا او را نکوهش مي کند و در آخر، زبان به نصيحت او مي گشايد.
اين عبارت بي نياز از هر توضيحي است و زبان نصيحت گونه ي قاضي شوشتري نشان مي دهد که در زمان نوشتن اين کتاب (رجب سال 995 ق) هنوز ميرزا مخدوم شريفي زنده بوده است، يا دست کم زمان وفات وي به قدري نزديک بوده است که تا زمان نگارش کتاب حاضر، خبر آن به قاضي نورالله نرسيده است. (89) بنابراين، مي توان گفت به طور قطع ميرزا مخدوم در زمان وفات محقق اردبيلي (993 ق) زنده بوده است. پس محقق اردبيلي نمي توانسته است از وفات وي در حديقه الشيعه گزارش کند و اينکه در حديقه الشيعه جريان وفات وي گزارش شده است، به اين معنا اشاره دارد که مقدس اردبيلي نمي تواند نويسنده ي آن باشد.

ب) شواهد بيروني

يکم - قدمت نسخه ي کاشف الحق
تاکنون از ميان نسخه هاي شناسايي شده، قديمي ترين آن ها به کاشف الحق مربوط است که درست هفت سال پس از نسخه ي اصلي آن نوشته شده است. تاريخ کتابت نسخه ي اصلي که نويسنده در پايان به آن اشاره دارد، سال 1058 ق است (90) و نخستين نسخه ي رونوشت موجود، در سال 1056 ق تحرير شده است که در کتابخانه ي مدرسه ي حجتيه ي قم به شماره ي 82 موجود است. اما قدمت قديمي ترين نسخه ي شناسايي شده ي حديقه الشيعه به سال 1074 ق مي رسد که در کتابخانه ي دانشگاه لوس آنجلس آمريکا موجود است. البته نمي توان گفت نسخه ي مزبور به طور قطع همان حديقه الشيعه منسوب به محقق اردبيلي است؛ زيرا در معرفي آن با ترديد آمده است: «حديقه الشيعه: منسوب به ملا احمد اردبيلي که گويا از معزالدين محمد اردستاني است». (91) شايد گفته شود که تاکنون همه ي نسخه ها با نام «حديقه الشيعه» به مقدس اردبيلي نسبت داشته است. از اين رو، اين نسخه نيز بدون ترديد از اوست. اما اين سخن نمي تواند چندان استوار باشد؛ زيرا نسخه هاي ديگري نيز به اسم حديقه الشيعه ثبت شده است که محتواي آن همان کاشف الحق است. (92) از سوي ديگر، در گذشته نيز نسخه هايي با همين نام به اردستاني نسبت داشته است. (93) بنابراين، اين احتمال جدي است که
کتاب مزبور نيز همان کاشف الحق باشد.
هر چند به يقين مي توان حکم کرد که قدمت نسخه ي کاشف الحق به معني اصالت آن و متأخر بودن نسخه ي حديقه الشيعه به معناي جعلي بودن آن است، اين نکته روشن است که صرف منطقي بودن اين احتمال «ممکن است نسخه اي از حديقه الشيعه مربوط به قبل از تحرير کاشف الحق (پيش از سال 1058 ق) وجود داشته باشد که در آينده به دست آيد»، نمي تواند امتياز قدمت نسخه ي کاشف الحق را از بين ببرد. همچنين نمي تواند اصالت کتاب حديقه الشيعه را ثابت کند. تا نسخه اي از حديقه الشيعه مربوط به قبل از 1058 ق به دست نيايد، نسخه ي کاشف الحق به عنوان نسخه ي قديمي تر از اعتبار بيشتر و در نتيجه از اصالت قوي تر برخوردار خواهد بود. البته هر زماني که چنين نسخه اي يافت شود آن نسخه اعتبار و اصالت خود را خواهد داشت، اما تا آن زمان که شايد هرگز فرا نرسد، نسخه ي قديمي تر اعتبار و اصالت خود را خواهد داشت.
ادعا شده است نسخه اي که اول و آخر آن افتادگي دارد، در کتابخانه ي مجلس شوراي اسلامي به شماره ي 5730 موجود است که به قرن دهم هجري مربوط است، اما بررسي هاي کارشناسان بر اساس نوع کاغذ و خط و .... نشان داده است که نسخه ي مزبور به قرن 11 و 12 هجري مربوط مي باشد. (94)
تا کنون حدود 62 نسخه ي خطي از حديقه الشيعه شناسايي شده است (95) که هيچ کدام به قبل از 1058 ق (96) مربوط نمي شود. از مجموعه ي اين نسخه ها تنها پنج نسخه در سده ي يازدهم (97) و بقيه پس از آن تحرير شده اند. ناگفته نماند که اين نسخه ها نيز تا از نزديک بررسي نشوند، به طور قطع نمي توان حکم کرد که همان حديقه الشيعه منسوب به مقدس اردبيلي باشند و احتمال دارد برخي از اينها به اشتباه نسخه ي حديقه الشيعه معرفي شده باشند، ولي در اصل همان کاشف الحق باشند؛ چنان که درباره ي نسخه هاي شماره ي 21/21 و شماره ي 17/2 کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني چنين بوده است. اين کتاب ها عنوان حديقه الشيعه دارند، ولي محتواي آن ها همان کاشف الحق است. برخي ديگر با آنکه به هيچ نامي در متن معرفي نشده اند، اما باز هم به نام حديقه الشيعه ثبت شده اند. (98) در اينجا نيز اين احتمال بسيار جدي مي نمايد که برخي از اين نسخه هاي معرفي شده به نام حديقه الشيعه، همان کاشف الحق باشد و اين احتمال درباره ي نسخه ي کتابخانه ي لس آنجلس بسيار بيشتر از بقيه ي نسخ مي باشد. به هر حال، با صرف نظر از اينکه اين نسخه ها همگي همان حديقه الشيعه اند يا برخي از آن ها کاشف الحق اند، اين نکته يقيني است که تاريخ نگارش آن ها از نگارش کاشف الحق است و اين خود، اين فرضيه را که حديقه الشيعه تعريف شده ي کاشف الحق است، قوت مي بخشد. به ويژه اينکه نسبت به حديقه الشيعه، نسخه هاي بيشتري از کاشف الحق از سده ي يازدهم هجري در دسترس است. (99) در اين سده و سده هاي بعدي، مبارزات سختي از سوي حکومت صفويه و قاجاريه و جامعه ي ديني آن زمان عليه تصوف جريان داشت و احتمال نابودي اين نسخه ها و انگيزه ي کافي براي محو آن ها و نگارش و حفظ نسخه هاي حديقه الشيعه بيش از هر زمان ديگري بود. با اين همه، نسخه هاي بسيار بيشتري از کاشف الحق (100) در مقايسه با حديقه الشيعه (101) از سده ي يازدهم بر جاي مانده است. اين خود گواه مناسبي بر فراگيري کاشف الحق است که به گونه اي تأييد مي کند که جامعه ي آن روز اين کتاب را بيشتر به نام نويسنده ي آن (معزالدين اردستاني) مي شناخته اند تا به نام مقدس اردبيلي. نيز اگر اين وجه را نيز بيفزاييم که نسخه اي از حديقه الشيعه پيش از 1058 ق به دست نيامده است، (102) خود دليل قانع کننده اي مي شود بر اينکه حديقه الشيعه تحريف شده ي کاشف الحق است. با توجه به اينکه از آخرين اثر مقدس اردبيلي (103) نسخه هايي با فاصله ي چهار و شش سال (104) پس از نسخه ي اصلي و نسخه هاي ديگري با فاصله ي بيشتري اما مربوط به همان سده ي يازدهم هجري (105) و پيش از 1058 ق وجود دارد، اين پرسش مطرح مي شود که چرا از حديقه الشيعه چنين نسخه اي وجود ندارد؟ اين پرسش تنها يک پاسخ مي تواند داشته باشد و آن اينکه اين اثر از آنِ مقدس اردبيلي نيست، بلکه بسيار بعدتر از او برخي با تحريف کتاب ديگري آن را به وي نسبت داده اند تا از وجهه ي مردمي وي عليه صوفيه سود برند. (106) احتمال اينکه صوفيه نسخه هاي از حديقه الشيعه را نابود کرده باشند، ادعايي است که اثبات آن نيازمند شواهد قوي است؛ زيرا انگيزه و نيروي کافي از سوي مخالفان صوفيه در آن زمان وجود داشته است که اين کتاب را از نابودي حفظ کنند. اگر کاشف الحق که به نوعي در طرفداري از صوفيه نگاشته شده است، با وجود فضاي ضد صوفيانه ي آن زمان، نسخه هاي زيادي از آن بر جاي مانده است، پس به طريق اولي نسخه هايي هر چند اندک از حديقه الشيعه نيز مي توانسته بر جاي بماند. اينکه حتي نسخه اي از آن بر جا نمانده است، تنها به دليل پيش گفته مي تواند باشد.

دوم - نبود جلد اول حديقه الشيعه
تا کنون نزديک به 62 نسخه ي خطي براي جلد دوم ادعايي حديقه الشيعه شناسايي شده و حدود 43 نسخه ي خطي نيز از کاشف الحق يافت شده است. با اين همه، براي جلد اول حديقه الشيعه حتي يک نسخه ي خطي هم يافت نشده است و کسي جز آقاي فشاهي (107) ادعاي ديدن آن را نکرده است. ممکن است آقاي فشاهي نيز کتاب ديگري را ديده باشد؛ چنان که هواداران انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي نيز ادعاي وي را بر همين احتمال حمل کرده اند و ادعاي وي را در حد اعتنا ندانسته اند. (108) احتمال جدي تر اين است که وي براي تقويت ادعاهايش عليه صوفيه در همان گفتار، آن را خود بر ساخته باشد؛ زيرا وي پس از آن که ادعاي رويت نسخه را مي کند، هيچ توضيحي ارائه نمي دهد که آن را کجا و نزد چه کسي و يا در کدام کتابخانه ديده است و در ادامه ي سندسازي عليه صوفيه نيز که اين نسخه مي توانست کمک مؤثري براي اثبات ادعاهايش باشد، باز هيچ حرفي از اين نسخه ي ادعايي به ميان نمي آورد؛ در حالي که تنها ارائه ي چند شاهد براي اثبات ادعاي وجود چنان نسخه اي کافي بود و ديگر به آن همه دليل تراشي هاي بعدي نيازي نمي افتاد. به نظر مي رسد تحريف کننده ي کتاب حديقه الشيعه با ارجاع به آدرسي که هرگز يافت نمي شود (يعني جلد اول) خواسته است خوانندگان را به حالت ترديد نگاه دارد و بارها با اصرار بر اينکه اين کتاب جلد دوم است، (109) خواسته است ادعاي آغازين را (جلد اول داشتن کتاب) تقويت کند. پاسخ اين پرسش براي مخاطب هوشمند جدي است که چه ضرورتي داشت که نويسنده در جاهايي که مخاطب به يادآوري جلد دوم بودن کتاب نيازي احساس نمي کند، يادآوري جلد دوم بودن به او گوشزد شود؟ به هر حال، چنين مي نمايد که نويسنده نگراني و دغدغه اي از پذيرفته نشدن ادعاهايش در کتاب داشته است و از اين رو، هر از چندگاهي، به نام نويسنده (110) و گاهي به جلد دوم بودن آن و مواردي نيز به جلد اول داشتن (111) اشاره کرده است تا اين نگراني را از خود دور سازد. اينگونه وسواس به خرج دادن تا حدي موفقيت آميز بوده است؛ زيرا مدت هاست که بسياري را به بيراهه کشانده است تا به ناروا کتاب حديقه الشيعه را از مقدس اردبيلي بدانند.

سوم - ذکر نشدن روايت هاي حديقه الشيعه در بحار الانوار
يکي ديگر از شواهدي که به ناروا بودن انتساب حديقه الشيعه يا دست کم بخشي از آن به محقق اردبيلي که روايت هاي مخالف صوفيه دارد، کمک مي کند نيامدن اين روايت ها (112) در بحار الانوار است. با اهتمامي که علامه مجلسي به گردآوري روايات (اعم از صحيح يا سقم) (113) از اهل بيت (ع) داشته اند، (114) هيچ حديثي را که منبع آن تنها کتاب حديقه الشيعه بوده است يا کتابي که فقط حديقه الشيعه از آن روايت نقل کرده باشد، نقل نکرده است و روايت هايي نيز که حديقه الشيعه در قدح صوفيه آورده است و بنابر برخي ادعاها، منبع آن الفصول التامه (115) يا ايجاز المطالب، الهادي الي النجاه و الرد علي اصحاب الحلاج (116) مي باشد، در بحار الانوار نقل نشده است. اين بدان معناست که علامه مجلسي يا به انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي ترديد داشته است و يا روايات آن را جعلي مي دانسته است؛ زيرا ذکر نشدن اين روايت ها در بحار الانوار به دليل ضعف آن ها نبوده است؛ چون فرض حديقه الشيعه بر اين است که روايات نقل شده در آن، صحيحه اند. از سوي ديگر، بعيد مي نمايد که از کتاب هايي که به عنوان منبع اين روايت ها ياد شده است، هيچ کدام به دست مجلسي نيفتاده باشد؛ زيرا وي اهتمام جدي در گردآوري منابع روايت ها داشته و امکانات مادي براي تهيه ي اين منابع هم از سوي وي فراهم بوده است و همواره مي کوشيد صحيح ترين نسخه ها را تهيه کند و کتاب هايي که او براي نوشتن بحار الانوار گرد آورد، از آثار کميابي بود که دسترسي به آن براي هر کسي ممکن نبود. (117)
وي تلاشش را بر روي تهيه و جمع آوري کتاب هاي حديثي و گردآوري اخبار و آثار ائمه (ع) و تدوين آن به کار بست و براي جمع آوري کتاب هاي قديمي و دور از دسترس همه جا را تفحص کرد و در اين راه از شاگردان و دوستانش که به مسافرت به نقاط دور دست مي رفتند، استمداد مي جست. (118)
اين تلاش ها به گونه اي بود که «وقتي شنيد کتاب مدينه العلمِ صدوق در يمن يافت شده است، شاه را براي به دست آوردن آن ترغيب نمود و شاه نيز يکي از سران دولت را با هداياي گران بها نزد حاکم يمن فرستاد تا کتاب مزبور را بياورد». (119)
با اين حال، وقتي علامه مجلسي به کتاب هاي اشاره شده در حديقه الشيعه استناد نمي کند، اين کار، معناي ديگري را به دست مي دهد و آن اينکه چه بسا وي اين کتاب ها را داشته است، ولي روايات مزبور را در آن ها نيافته است و بدين ترتيب، اين ادعا که منبع روايت هاي مورد نظر آن کتاب هاست، از اساس بي ربط باشد. در تأييد اين احتمال مي توان افزود که در متن حديقه الشيعه نيز جز يک مورد، به صراحت به اين کتاب ها ارجاع داده نشده است. يا آنکه بگوييم او در اصل، اين کتاب ها را پيدا نکرده است که اين خود دليلي است بر آنکه تنها نام اين کتاب ها وجود داشته است و با توجه به فاصله ي زماني اندک (کمتر از صد سال) تأليف بحار الانوار (120) با زمان نگارش حديقه الشيعه که بنابر ادعا، آخرين کتاب محقق اردبيلي است، (121) نمي توان پذيرفت همه ي آن آثار از بين رفته باشد؛ به گونه اي که با تلاش علامه مجلسي هم قابل دستيابي نبوده باشد. چنين امري هر چند محال عقلي ندارد، به طور عادي پذيرش آن دشوار است. مجلسي يکي از منابع بحار الانوار را کتاب هاي محقق اردبيلي معرفي مي کند (122) و کتاب هاي ايشان را از دقيق ترين و محققانه ترين کتاب ها معرفي مي کند. (123) از سويي، وي فصلي را به بحث از وثاقت منابع بحار الانوار و ميزان اين وثاقت اختصاص مي دهد (124) و در آن برخي کتاب هايي را که به نحوي نسبت آن ها به نويسندگانشان روشن نبوده است، مشخص و معرفي کرده است و برخي کتاب ها را نيز هر چند نويسنده ي آن ها يافت نشده است، ولي چون روايات نقل شده در آن ها معتبر بوده اند، آن ها را جزء منابع بحار الانوار قرار داده است. (125) با اين همه، از حديقه الشيعه سخني به ميان نمي آورد؛ در حالي که مي دانيم در زمان تأليف بحار الانوار، با توجه به اظهارنظرهاي متناقضي که در مورد مؤلف حديقه الشيعه بود، در انتساب حديقه الشيعه به محقق اردبيلي ترديد بوده است و بعيد مي نمايد که علامه مجلسي به اين ترديدها بي توجه باشد. از سوي ديگر، روايات مربوط به قدح صوفيه در حديقه الشيعه، منبع ديگري هم ندارد تا گفته شود علامه مجلسي همانند بسياري از منابع بحار الانوار، آن ها را بي واسطه از منبع اصلي نقل کرده است و از اين رو، به منبع دست دوم يا دست سومي، همچون حديقه الشيعه نياز نيفتاده است؛ (126) زيرا ذکر نشدن اين روايت ها در بحار الانوار اين فرض را از اساس باطل مي کند.
بنابراين، مي توان به اين اطمينان دست يافت که روايت هاي مورد استناد حديقه الشيعه (در قدح صوفيه) نزد مجلسي اعتبار نداشته اند و اين اعتبار نداشتن يا به سبب ترديد در نسبت کتاب به مقدس اردبيلي بوده است و يا آنکه آن ها را از اساس از روايت هاي موضوعه مي دانسته است؛ زيرا وي بنابر تصريح خودش روايت هايي که صحيح مي دانسته، حتي در صورت ناشناخته بودن مؤلف منبع آن روايت ها، آن ها را نقل کرده است. علامه مجلسي تنها دو حديث از روايت هاي حديقه الشيعه درباره ي قدح صوفيه را در منابع ديگر يافته و آن ها را در بحار الانوار نقل کرده است. آن دو حديث يکي وصيت پيامبر اکرم (ص) به ابوذر است (127) و ديگري توقيعي است که بنابر ادعا (128) درباره ي حلاج صادر شده است. (129) غير از اين دو حديث، با آنکه روايت هاي ديگري نيز درباره ي صوفيه در بحار آمده است، اما از روايات حديقه الشيعه نيامده است و اين ما را به صحت اين فرضيه نزديک مي کند که علامه مجلسي به اين روايت ها و منبع آن (حديقه الشيعه) اطمينان لازم نداشته است.

چهارم - گواهي شاه محمد دارابي
وي ادعا کرده است که در هند شاهد تأليف کتاب ياد شده از سوي ملامعز اردستاني بوده است. (130) اين گواهي مي توانست کمک خوبي براي ختم دعوا باشد، اما برخي درستي آن را رد کرده (131) و گفته اند ديدار وي که «در سال 1104 ق ديده در اصفهان اين کتاب به اسم ملا [اردبيلي نسبت داده] شده» هر چند با توجه به مسافرت وي به هندوستان و بي خبري او از شهرت کتاب به نام مقدس اردبيلي، عذر وي در اين بي اطلاعي پذيرفته است، اما شهرت کتاب پيش از آن تاريخ بوده است؛ زيرا هم کتاب انساب النواب وهم کتاب الاثني عشريه که هر دو در سال 1076 ق تأليف شده اند از اين کتاب ياد کرده اند. (132)
درباره ي اين مناقشه بايد گفت اولاً: ياد کردن انساب النواصب از حديقه الشيعه محل تأمل است؛ زيرا برخي از نسخه هاي خطي موجود نشان مي دهند که استرآبادي در کتابش (انساب النواصب)، نامي از حديقه الشيعه نبرده است و به عکس، از کاشف الحق فراوان نام برده و بدان استناد کرده است. اگر حديقه الشيعه نيز نزد وي موجود بود و اعتبار مي داشت، بايد به جاي کاشف الحق به آن استناد مي کرد. اينکه در برخي ديگر از نسخه هاي خطي، کتاب مزبور از حديقه الشيعه نام برده شده است، مي تواند ناشي از افزودگي ناسخان آن باشد؛ (133) ثانياً: به لحاظ تاريخي استبعادي ندارد که دارابي، اردستاني را ديده باشد؛ زيرا سال تأليف کاشف الحق 1058 ق و سال وفات دارابي (اندکي زودتر از) 1130 ق است. (134) اين بدان معناست که دارابي (حدود) 72 سال پس از تأليف کتاب در گذشته است. اگر سن دارابي را به هنگام نگارش کتاب مزبور 20 سال در نظر بگيريم، تازه وي هنگام وفاتش 92 ساله بوده است که چنين سني دور از انتظار نيست و بدين ترتيب، سن وي نه تنها بيشتر از صد سال نمي شود، بلکه به صد سال هم نمي رسد تا موجب استبعاد شود.
گفتني است در تراجم دو نفر به اسم "شاه محمد دارابي" معروف اند. يکي "مولي شاه محمد بن محمد دارابي اصطهباناتي شيرازي" از عالمان صاحب نام و داراي آثاري در حديث، حکمت، تصوف و اشعار عرفاني که در شيراز مقيم بوده و در همانجا نزديک به سال 1130 ق از دنيا رفته است. وي در اشعارش به "عارف" تخلص مي کرده است؛ (135) ديگري "مولي شاه محمد دارابي" صاحب تذکره الشعراء که مقيم هند بود و در شعر به "شاه" تخلص مي کرد و همانجا به شهادت رسيده است. (136)
مراد از مولي محمد دارابي که از کتاب ملامعز اردستاني گزارش کرده است همين فرد دوم است که او ساکن هند بوده و به ايران سفر کرده است. مولي محمد اولي که در اصطهبانات متولد شد و مقيم شيراز بود در همان جا از دنيا رفته است، به ظاهر از ايران خارج نشده و هيچ منبعي به مسافرت وي به خارج از ايران اشاره اي نکرده است. برعکس، از سکونت وي در شيراز و سپس وفات او در همانجا سخن به ميان آمده است. (137)
اما اينکه دارابي ادعا کرده است که بعدها در اصفهان ديده است که اين کتاب دفعه واحده جلوه ي ظهور يافته است، اين ادعا زياني به ادعاي قبلي وي وارد نمي کند؛ زيرا به گفته ي مستشکل، (138) اين مي تواند به جهت بي خبري وي از موقعيت جديد يعني اصفهان بوده است که وي در آنجا حضور نداشته است و چون چنين اتفاقي را تصور نمي کرد، اين امر به نظر بديع آمده است. با همه ي اينها اينکه 28 سال پيش نام اين کتاب در اثني عشريه يا انساب النواصب؟! (139) آمده است، دليل نمي شود که ادعاي دارابي که در سال 1058 ديده که ملامعز اردستاني آن را نوشته است، (140) درست نباشد؛ زيرا صرف آمدن نام کتاب در دو اثر ياد شده دليل غلط بودن ادعاي دارابي نمي تواند باشد. اما اينکه در زمان تأليف اثني عشريه، انتساب اين کتاب به اردبيلي مشهور بوده است، چندان قابل اعتماد نمي تواند باشد؛ زيرا در همان زمان محقق سبزواري (م 1090 ق) و ملامحمود خراساني (141) که از معاصران حرّ عاملي بودند، اين انتساب را انکار کرده اند. (142) علاوه بر اين، از متن اثني عشريه (143) بر مي آيد که حرّ عاملي به آن دسترسي داشته باشد و مستقيم از آن نقل کند؛ در حالي که در همان زمان حرّ عاملي خود کتاب حديقه الشيعه را نديده است. نقل با واسطه ي حرّ عاملي از حديقه الشيعه نشان مي دهد که نسخه هاي اين کتاب در آن زمان حتي در حدي نبود که عاملي به آن دسترسي داشته باشد و به طور مستقيم از آن نقل کند؛ در حالي که همان زمان استرآبادي در انساب النواصب بارها از کاشف الحق به طور مستقيم نقل کرده است. (144) اين بدان معناست که شهرت کاشف الحق در همان زمان (1076 ق) بيشتر از حديقه الشيعه بوده است؛ زيرا با توجه به اعتبار و وجهي علمي و شهرت مردمي مقدس اردبيلي، در مقابل گمنامي و ضعف علمي نويسنده ي کاشف الحق، سزاوار و ضرورت مي نمود که استرآبادي از حديقه الشيعه به جاي کاشف الحق استفاده کند؛ در حالي که چنين نکرده است و اين بجز شهرت نداشتن حديقه الشيعه و يا ترديد در نسبت آن به مقدس اردبيلي معناي ديگري نمي تواند داشته باشد.
اما اين ادعا که دارابي با ملامعز اردستاني ملاقات کرده و ديده است که او اين کتاب را مي نويسد، ولي متوجه نبوده که اين کتاب را از روي حديقه الشيعه مي نويسد، (145) بايد بر شاهد قابل قبولي استوار باشد تا بتوان آن را پذيرفت و البته چنين شاهدي وجود ندارد. در مقابل، مي توان ادعا کرد که ملامعز کتاب را از خود نوشته است. از قضا اين ادعا با شواهد زيادي همراه است که در اين نوشتار به قدر کافي به آن ها اشاره شد.

ديدگاه ديگران درباره ي حديقه الشيعه
ميزان اعتبار ديدگاه ديگران درباره ي اين کتاب، اگر با ذکر شواهد همراه باشد، به همان ميزان اعتبار شواهد آن خواهد بود و اگر شواهد ذکر نشود صرف ابراز نظر در جايي که نظر مخالف وجود دارد، نمي تواند گره گشا باشد و نمي شود آن را بر نظر مخالف برگزيد. در اين موضوع نيز، برخي بدون شواهد حديقه الشيعه را به مقدس اردبيلي نسبت داده اند و در مقابل، برخي ديگر به همين روش آن را انکار کرده اند. البته آن ها که به اثبات و انکار متوسل مي شوند، بي گمان شواهدي براي خود دارند، اما تا وقتي آن شواهد بيان نشوند قضاوت درباره ي ميزان اعتبار اين ديدگاه ها دشوار خواهد بود. به ويژه اگر اظهار نظر کننده ي خود طرف دعوا باشد، ولي اگر اظهار نظر وي در جهت مقابل ادعايش و به نفع طرف مقابل باشد و يا دست کم در شواهد و ادله اي که به نفع خود وي است، ترديد نمايد، در اين موارد اگر شواهد هم بيان نشود، مفيد خواهد بود.

نتيجه گيري
با توجه به شواهد ارائه شده نمي توان کتاب حديقه الشيعه را به محقق اردبيلي نسبت داد. ساختار به هم ريخته ي کتاب و در مقابل، ساختار منسجم کاشف الحق، داخل شدن ناشيانه ي نام مقدس اردبيلي در کتاب، تناقض ها و ضعف هاي ناشي از ناتواني علمي نويسنده، ذکر وصيت مخدوم شريفي در حديقه، يافت نشدن نسخه اي از حديقه پيش از تحرير کاشف الحق و نيز يافت نشدن نشاني از جلد اول ادعايي حديقه با وجود فراواني نسخه هاي جلد دوم آن، ترديد مجلسي درباره ي انتساب حديقه الحقيقه به اردبيلي و نياوردن روايت هاي آن در بحار الانوار هيچ کدام اجازه نمي دهند که ما انتساب کتاب ياد شده را به مقدس اردبيلي بپذيريم. اين کتاب در اصل از آن ملامعز اردستاني و برخي براي مقاصد خاص، رساله اي را که به ظاهر آن هم به طور جداگانه به نام مقدس اردبيلي جعل شده است، به کتاب مزبور افزوده اند و با حذف و اضافاتي چند آن را به نام محقق اردبيلي جا انداخته اند.

پي نوشت ها

1. ر.ک: حر عاملي، الرساله الانثي عشريه في الرد علي الصوفيه، عکس صفحه ي آخر نسخه ي خطي همين رساله.
2. حدود 43 نسخه، ر.ک: زماني نژاد، علي اکبر، «کتاب شناسي و نسخه شناسي آثار محقق اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص 228-231.
3. ر.ک: محمدجعفر بن صفر مجذوبعلي شاه (کبودرآهنگي)، مرآه الحق، تصحيح: حامد ناجي اصفهاني، ص 70.
4. کيهان انديشه، شماره ي 7، (سال 1365)، ص 31.
5. زين العابدين شيرواني، حدائق السياحه؛ ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ايران، ج 5، ص 418.
6. ر.ک: آقا بزرگ تهراني، طبقات اعلام الشيعه، ج 4، ص 8-9.
7. هر چند برخي از نسخه هاي خطي به همين نام دقيقاً مطابق نسخه ي کاشف الحق است؛ ر.ک: نسخه هاي شماره 21/21 و 17/2، کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني.
8. ر.ک: معزالدين اردستاني، کاشف الحق، ص 11، نسخه ي حجتيه شماره ي 82؛ نسخه هاي خطي شماره 18/17، 17/21، 17/2 کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني و نسخه هاي خطي شماره ي 3214 و 1628 و 9 کتابخانه ي مسجد اعظم قم؛ ر.ک: همين نوشتار بخش ضمايم، فصل 4، ضميمه ي 4-1 و 4-2.
9. شايد دليل ساختار و فهرست بدان جهت باشد که بخش صوفيه در اين فهرست ايجاد ناهمگوني مي کرده است.
10. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 12، چاپ اسلاميه، ص 20، چاپ انصاريان.
11. مانند نسخه ي خطي شماره 33/13، کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني.
12. مانند نسخه ي خطي شماره 3214 کتابخانه ي مسجد اعظم قم و شماره ي 21/21، کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني. البته عنوان اين نسخه حديقه الشيعه است، اما محتوا و ساختار آن همان کاشف الحق است.
13. به ويژه نسخه ي حجتيه قديمي ترين نسخه ي آن است و تنها هفت سال پس از نسخه ي اصلي نوشته شده است.
14. ر.ک: نسخه هاي خطي کاشف الحق به شماره ي 82 حجتيه، نسخه هاي خطي شماره 32/14، 21/21، 18/17، 17/21، 17/2، کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني، نسخه هاي خطي شماره 3214، 1598، 1628، 9، کتابخانه ي مسجد اعظم قم و نسخه ي خطي شماره 1408 کتابخانه ي آيت الله مرعشي نجفي؛ در همه ي اين نسخه ها اين گونه آمده است: «و اين رساله انشاء الله مرتب مي شود بر مقدمه و بابي و خاتمه» و باب را با ياء وحدت آورده است؛ يعني کتاب يک مقدمه يک باب و يک خاتمه دارد.
15. حتي گاهي اين اشتباه در مواردي ممکن است بيشتر از اين حد باشد؛ چنان که در نسخه ي خطي 32/14 عنوان "باب" تنها در فهرست آمده و در جاي خود حذف شده است.
16. مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 734، چاپ انصاريان.
17. اين بخش هاي کوتاه در نسخه کاشف الحق وجود ندارد.
18. که خود شامل 11 بحث فرعي به تناسب شرح حال يازده امام مي شود.
19. به صورت ترتيب يک تا دوازده مي باشد.
20. ساختار مربوط به فصل هاي دوازده گانه.
21. مربوط به امامت.
22. مربوط به بحث فرق.
23. آخرين کتاب مقدس اردبيلي زبده البيان است که در تاريخ 998 ق نگاشته شده است.
24. برابر ذکر نام آخرين کتاب محقق اردبيلي در حديقه الشيعه، بايد اين کتاب، آخرين اثر وي قلمداد شود.
25. نمايد؛ طبق نسخه ي حديقه الشيعه.
26. تا اينجا با نسخه ي خطي مزبور يکي است.
27. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 605 و 606، چاپ اسلاميه و ص 803 و 804، چاپ انصاريان.
28. ر.ک: همان، شماره 29/43 کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني.
29. ر.ک: همان. بايد گفت در گذشته، معمول بوده است که براي حفظ از به هم خوردگي صفحات کتاب، به جاي شماره صفحه از روش نوشتن اولين کلمه صفحه ي بعد در پايين سمت چپ صفحه ي قبل استفاده مي شد که در اين جا نيز از اين روش بهره گرفته شده است.
30. يعني زمان تأليف آخرين اثر مقدس اردبيلي، زبده البيان. ر.ک: زبده البيان في احکام القرآن، صفحه ي پاياني کتاب.
31. با توجه به ذکر نام زبده البيان در اين کتاب مي بايست پس از زبده البيان تأليف شده باشد؛ آن هم پيش از سال 993 ق که سال وفات مقدس اردبيلي است.
32. سال 989 ق.
33. ر.ک: مقدس اردبيلي، زبده البيان في احکام القرآن، ص 198، 506 و 512.
34. همان، ص 198.
35. ر.ک: همو، حديقه الشيعه، ص 144، 6، 177، 815.
36. همان، ص 177 و 815.
37. همان، ص 615-816.
38. يعني از 989 هـ سال تأليف زبده البيان تا 993 هـ سال وفات مقدس اردبيلي. البته اين فرض که حديقه الشيعه در آخرين سال حيات وي تأليف شده باشد.
39. براي گرايش وي به تصوف و عرفان ر.ک: اردبيلي، الحاشيه علي الهيات الشرح الجديد علي التجريد، تحقيق: احمد عابدي، ص 91-92.
40. ر.ک: نسخه ي خطي کاشف الحق به شماره 17/21 مربوط به کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني.
41. ر.ک: نسخه هاي خطي کاشف الحق به شماره 32/145، 21/21، 17/2، 18/17 و نسخه ي خطي حديقه الشيعه به شماره ي 33/13 مربوط به همان کتابخانه و نيز نسخه هاي حديقه الشيعه چاپ اسلاميه، ص 770 و چاپ انصاريان ص 1015 و نيز نسخه هاي خطي کاشف الحق به شماره 3214، 1598، 1628، 9 مربوط به کتابخانه ي مسجد اعظم قم.
42. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 1021، پاراگراف اول و دوم و ص 1023، چاپ انصاريان.
43. ر.ک: همان، ص 1024 و 1027.
44. آوردن عنوان «نکته ها» در آغاز بخش هاي مربوطه.
45. مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 249-250.
46. نويسنده در آغاز اين نقل قول بدان اشاره کرده است.
47. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 19.
48. البته اينکه اصل قضيه مورد قبول و ادعاي صوفيه مي باشد، به بحث حاضر ربطي ندارد.
49. مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 250.
50. همان. در پايان نقل قول اين عبارت آمده است: «تا اينجا مجملي از کلام ابن ابي الحديد است».
51. مقدس اردبيلي، اصول دين، ص 141-142.
52. همو، حاشيه ي شرح تجريد، ص 332 و نيز ص 334.
53. ر.ک: همو، ص 128، 196 و 364. در نسخه ي کاشف الحق از اين پسوندها خبري نيست. اين جا است که در عين ناصبي خوانده شدن غزالي به مطلبي از وي در جهت تأييد حکايت غدير و نصب و جانشيني حضرت امير (ع) استناد مي شود. ر.ک: همان، ص 128. در صفحه 364 نيز به مطلبي از وي براي جريان قلم و دوات خواستن پيامبر و مخالفت و گستاخي عمر نقل مي شود.
54. مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 754.
55. همان، ص 72، چاپ اسلاميه، ص 100، چاپ انصاريان.
56. همان، ص 67، چاپ اسلاميه، ص 94 و 515، چاپ انصاريان.
57. همان، ص 92، چاپ اسلاميه، ص 128، چاپ انصاريان.
58. همان، ص 351، چاپ انصاريان.
59. همان، ص 219.
60. همان، ص 441.
61.همان، ص 487.
62. براي آگاهي بيشتر از آثار وي ر.ک: زماني نژاد، «کتاب شناسي و نسخه شناسي آثار محقق اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص 306-153.
63. ر.ک: حسن زاده مراغه اي، «بررسي حديقه الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص 352.
64. مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، چاپ انصاريان، مقدمه، صفحه ي چهل و چهار.
65. ميرزا محمدباقر خوانساري موسوي، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ج 1، ص 84.
66. ابوالفتوح رازي، تفسير ابوالفتوح رازي، تصحيح: محمدجعفر ياحقي و محمدمهدي ناصح، ج 1، ص 13.
67. سيد محمد علي قاضي طباطبايي، تحقيقي درباره ي اول اربعين حضرت سيد الشهداء، ص 145.
68. محمدبن حسين حر عاملي، الاثني عشريه، ص 30.
69. چنان که صاحب مستدرک مي گويد؛ ر.ک: حسين نوري،؛ خاتمه مستدرک الوسائل الشيعه، ج 2، ص 102.
70. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، مقدمه، صفحه ي شصت و چهار.
71. همان، ص 573، 586، 602، 604، چاپ اسلاميه؛ همان، ص 761، 799، 802، چاپ انصاريان؛ ابوالفتوح رازي، التفسير، (مقدمه) ج 1، ص 14؛ ر.ک: حسن زاده مراغه اي، «بررسي حديقه الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، ص 361-348. جالب است بدانيم که اين عبارات نامناسب در همان قسمت بخش صوفيه آمده است و اين خود فرضيه ي افزودگي اين بخش را تقويت مي کند. مقاله ي «بررسي حديقه الشيعه» با آن که با اين عبارات و اشکال منتقدين آن، پرداخته اما از کنار آن بدون پاسخ عبور کرده است و اين بدان معني است که جوابي مناسب براي آن وجود نداشته است.
72. تفصيل اين بحث را در شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تألفات او مقاله ي «بررسي حديقه الشيعه» ص 1361-348 پي بگيريد.
73. مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 141 چاپ اسلاميه، نويسنده در اين مورد داستان عوامانه اي را نقل مي کند که نسبت آن با رتبه ي علمي محقق اردبيلي قابل پذيرش نيست.
74. مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 755، چاپ انصاريان، ص 568، چاپ اسلاميه؛ براي تفصيل اين بحث ر.ک: حسن زاده مراغه اي، «بررسي حديقه الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص 355-353.
75. حسن زاده مراغه اي، «بررسي حديقه الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص 361.
76. ر.ک: ذاکري، «نادرستي انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي»، مجله ي حوزه، شماره ي 75، ص 216-157 و 199-195.
77. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 1027، چاپ انصاريان، ص 780، چاپ اسلاميه.
78. ر.ک: اسکندر بيگ منشي ترکمان، تاريخ عالم آراي عباسي، ج 1، ص 221-224.
79. مصطفي عبدالله قسطنطني رومي (معروف به حاجي خليفه)، کشف الظنون من اسامي الکتب و الفنون، بيروت، انتشارات دارالفکر، 1999 م، ج 1، 527.
80. همان، ج 2، ص 617.
81. ر.ک: ذاکري، «نادرستي انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي»، مجله ي حوزه، ش 75، ص 211.
82. ر.ک: حسن زاده مراغه اي، «بررسي حديقه الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، ص 339.
83. ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ايران، ج 5، ص 193.
84. آقا بزرگ تهراني، الذريعه، ج 15، ص 240 و ج 20، ص 76 و ج 24، ص 291؛ طبقات الاعلام الشيعه، ج 4، ص 176 و 246؛ کشف الظنون، ج 5، ص 184.
85. ر.ک: حسن زاده مراغه اي، «بررسي حديقه الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج 8، ص 340.
86. ر.ک: عبدالله افندي اصفهاني، تعليقه امل الامل، ص 328.
87. ر.ک: قاضي نورالله شوشتري، مصائب النواصب في الرد علي نواقض الروافض، تحقيق: قيس العطار، ج 2، ص 275.
88. همان، ص 61.
89. از آنجا که مخدوم شريفي در مکه وفات يافته و خبرهاي مکه به اقتصا نقاط بلاد مسلمان نشين سريع تر از هر جاي ديگري توسط حاجيان منتقل مي شده، بنابراين خبر اين واقعه نمي توانسته ديرتر از يک سال به هند برسد.
90. بُوَد پنجاه و هشت بعد هزار که به پايان رسيد اين گفتار.
91. ر.ک: فهرست نسخه ي خطي دانشگاه تهران، ج 9، ص 385.
92. ر.ک: نسخه هاي خطي شماره 21/21 و شماره 17/2 متعلق به کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني، اين اميدواري وجود دارد که با تفحص در ديگر نسخه هاي خطي حديقه الشيعه بتوان موارد ديگري از اين جابجايي ها را يافت.
93. زين العابدين شيرواني، حدائق السياحه، ص 418.
94. ر.ک: علي اکبر زماني نژاد، «کتاب شناسي و نسخه شناسي آثار محقق اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج 8، ص 219.
95. بگذريم که برخي از اين نسخه ها همان کاشف الحق است و به اشتباه به نام حديقه الشيعه ثبت شده است.
96. سال نگارش کاشف الحق.
97. مانند نسخه هاي خطي کتابخانه ي لس آنجلس مربوط به سال 1074 ق، کتابخانه ي نوربخش مربوط به سال 1084 ق، خانقاه نعمت اللهي، کتابخانه ي وزيري مربوط به سال 1094 ق، کتابخانه ي ملي مربوط به سال 1098 ق و کتابخانه ي مدرسه ي بروجردي مربوط به سال 1092؛ ر.ک: شرح حال محقق اردبيلي، ج 8، ص 220-227.
98. مانند نسخه هاي شماره 4166 کتابخانه ي مجلس شوراي اسلامي و شماره ي 59 کتابخانه ي دانشکده ي حقوق.
99. تا به حال 17 نسخه مربوط به اين قرن شناسايي شده است، مانند نسخه ي سال 1065 ق متعلق به مدرسه ي حجتيه که تنها هفت سال پس از نگارش کاشف الحق به تحرير درآمده ونسخه هاي خطي کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تهران مربوط به سال 1069 ق، کتابخانه ي شيخ الشريعه مربوط به سال 1071ق، کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني مربوط به سال 1075 ق، کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تهران مربوط به سال 1080 ق، کتابخانه ي ملي مربوط به سال 1084ق، آستانه ي مقدس قم مربوط به سال 1077 ق، کتابخانه ي دانشکده الهيات و معارف تهران مربوط به سال 1088 ق، کتابخانه ي مجلس شورا (سنا) مربوط به سال 1090 ق، کتابخانه ي وزيري مربوط به سال 1091 ق، کتابخانه ي دانشگاه اصفهان مربوط به سال 1090 ق، کتابخانه ي ملک مربوط به سال 1092 ق، کتابخانه ي اميرالمؤمنين (ع) مربوط به سال 1092 ق، کتابخانه ي قدس رضوي مربوط به سال 1098 ق، دو نسخه از کتابخانه ي ملک مربوط به سده ي يازده، يک نسخه از کتابخانه ي اميرالمؤمنين (ع) مربوط به سده ي يازده، و يک نسخه از کتابخانه ي دانشکده ي الهيات و معارف تهران مربوط به سده ي مزبور.
100. 19 نسخه.
101. 5 نسخه.
102. با وجود انگيزه ي زيادي که براي رونويسي و حفظ چنين کتابي (بر اثر جو ضد صوفيانه ي آن زمان) وجود داشته است.
103. زبده البيان، تأليف 989 ق.
104. يعني سال هاي 939 ق و 995 ق.
105. يعني نسخه هاي مربوط به سال هاي 1038 ق (يک نسخه)، 1079 ق (دو نسخه) و 1084 ق (يک نسخه) .
106. چنان که آقا بزرگ در طبقات اعلام الشيعه، جلد 4 صفحه ي 8-9 آن را مطرح مي کند.
107. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، مقدمه، ص «ز»، چاپ اسلاميه.
108. ر.ک: حسن زاده مراغه اي، «بررسي حديقه الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، ج 8، ص 312.
109. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 447 و 472، چاپ اسلاميه.
110. همان، ص 377 و 604.
111. همان، ص 1، 313، 557 و 604.
112. به استثناء يکي دو روايتي که منبعي غير از حديقه الشيعه داشته اند.
113. ر.ک: محسن امين، اعيان الشيعه، ج 9، ص 183، وي درباره ي بحار مي گويد: «اين کتاب با توجه به وجود روايات غث و سمين در آن، نياز به تهذيب دارد». بايد يادآوري نمود که مرحوم مجلسي خود مدعي است که هر آنچه در بحار آورده، روايات معتبر بوده و رواياتي را که به آن ها اعتماد نداشته، نياورده است (حسن طارمي، علامه مجلسي، ص 166-167 و 158).
114. البته علامه مجلسي تنها در عين الحياه (ص 577، چاچ اسلاميه) به طور مجمل گفته که مولانا احمد اردبيلي که ردّ صوفيه کتاب نوشته است ولي نام کتاب را ذکر نکرده است و در ديگر آثارش از اين کتاب ياد نکرده است. اين احتمال که وي به خاطر جو ضد صوفيانه ي آن زمان به سخنان مخالفان صوفيه در اين اظهار نظر توجه کرده باشد جدي مي نمايد.
115. ر.ک: حسين نوري، مستدرک الوسائل، ج 12، ص 323.
116. ر.ک: صادق حسن زاده مراغه اي، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، مقاله ي «بررسي حديقه الشيعه»، ص 344-343.
117. ر.ک: آقا بزرگ تهراني، الذريعه، ج 3، ص 26.
118. جعفر سبحاني، موسوعه طبقات الفقهاء، ج 12، ص 351.
119. محسن امين، اعيان الشيعه، ج 9، ص 183.
120. تأليف بحار سال 1072 ق آغاز شده است؛ ر.ک: مجلسي، بحار الانوار، ج 102، ص 40.
121. که طبق ادعاي مزبور مي بايست در چهار سال آخر عمر وي يعني بين سال هاي 989 ق تا 993 ق نوشته شده باشد.
122. ر.ک: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 1، ص 23.
123. همان، ج 1، ص 42.
124. همان، ج 1، ص 26.
125. مثل کتاب العيون و المحاسن؛ ر.ک: مجلسي، بحار الانوار، ج 1، ص 34.
126. اين ادعا در مقدمه ي کتاب حديقه الشيعه چاپ انصاريان، صفحه ي سي و هفت مطرح شده است.
127. ر.ک: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 74، ص 93، در فصل دوم درباره ي اين روايت بحث کرديم.
128. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 972، چاپ انصاريان.
129. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 51، ص 380 به نقل از احتجاج طبرسي.
130. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، چاپ انصاريان، مقدمه ي مصحح، صفحه ي 34؛ حسن زاده مراغه اي، «بررسي ده دليل دارابي در انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج 3، ص 526.
131. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 35؛ حسن زاده، «بررسي ده دليل دارابي در رد انتساب حديقه الشيعه، مقدس اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج 3، ص 526.
132. ر.ک: همان.
133. براي تفصيل بيشتر ر.ک: ذاکري، «نادرستي انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي»، مجله ي حوزه، شماره ي 75، ص 206-204، پاورقي 1.
134. آقا بزرگ تهراني، الذريعه، ج 9، ص 996.
135. ر.ک: همان، ج 8، ص 123، ج 10، ص 257؛ ج 11، ص 330.
136. ر.ک: محسن امين، أعيان الشيعه، ج 9، ص 273؛ ج 8، ص 123؛ ج 9، ص 996.
137. همان، ج 9، ص 665 و 997؛ ج 16، ص 229.
138. حسن زاده، «بررسي ده دليل دارابي در رد انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي»، ج 3، ص 526.
139. در آغاز اين بحث درباره ي انساب النواصب بحث کرديم.
140. يعني 46 سال قبل از سفر دارابي به اصفهان و به عبارتي 14 سال زودتر از آن که نام اين کتاب در اثني عشريه و يا انساب النواصب؟! ذکر شود.
141. احتمال دارد اين ملامحمود همان مولاحاجي محمود بن ميرعلي ميمندي مشهدي باشد که حر عاملي در تذکره المتبحرين صفحه 949 او را از معاصرين خود ذکر کرده است و در شرح حال وي گفته است: «فاضل، صالح، عابد، ثقه، صدوق، شاعر معاصر، له رسائل في الدعاء منها حدائل الاحباب، و القول الثابت و الکلم الطيب و سلاح المومن و المقام الامين و له حياه القلوب في معرفه الله و اشرف العقائد في معرفه الله و ترجمه الصلاه و له شعر بالعربيه و الفارسيه».
142. زين العابدين شيرواني، حدائق السياحه، ص 418.
143. حر عاملي، الاثني عشريه، ص 51.
144. ر.ک: علي اکبر ذاکري، «نادرستي انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي»، مجله ي حوزه، شماره ي 75، ص 206-204، در اين منبع موارد استناد شده، ذکر شده است.
145. صادق حسن زاده مراغه اي، «بررسي ده دليل دارابي در ردّ انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج 3، ص 526.
منبع: فصلنامه معارف عقلي- ش 12
















ورود تصوف در اسلام-صحت انتساب حدیقة الشیعه به مقدس اردبیلی- آیت الله مکارم شیرازی

۴ تیر ۱۳۹۱
/۴ دیدگاه /در مقالات

ورود تصوف در اسلام-صحت انتساب حدیقة الشیعه به مقدس اردبیلی- آیت الله مکارم شیرازی



چکیده:

در این نوشتار مرجع عالیقدر حضرت آیت الله مکارم شیرازی ابتدا به چگونگی ورود تصوف در بین مسلمین و ترجمه ی علوم بیگانگان و یونانیات توسط دشمنان معارف اهل بیت(علیهم السلام)پرداخته سپس احادیثی که در مذمت صوفیه وارد شده بیان می فرمایند آن گاه شبهه افکنی های صوفیه نسبت به کتاب مستطاب حدیقة الشیعه را پاسخ و صحت انتساب این کتاب به مؤلفش مرحوم مقدس اردبیلی را ثابت می نمایند و در پایان به مغلطه کاریهای صوفیه برای اسلامی جلوه دادن تصوف و انحطاط این فرقه ی ضاله اشاره می فرمایند.





ورود تصوف در اسلام

در قرن دوم هجرى، یعنى آن زمانى که همت خلفاء بنى عباس بر نشر علوم دیگران و ترجمه آنها به زبان عربى، قرار گرفت و از این رو افکار عمومى به جنب و جوش افتاد، و طبعاً بازار مذاهب گوناگون رونق گرفت، یکى از مسلک هایى که در میان مسلمین جایگاهى براى خود باز کرد، همین مسلک «تصوف» بود و تدریجاً بر اثر امورى که ذکر آن در صفحات آینده خواهد آمد پیروانى پیدا کرد، و مخصوصاً در میان اهل تسنن1 پیروان زیادترى براى آن پیدا شد و بالاخره بساط خود را در میان «امامیه» هم گسترده، و جمعى را به خود مشغول ساخت.



به شهادت پاره اى از اخبار، اولین کسى که بذر این مسلک را در سرزمین اسلام پاشید، ابوهاشم کوفى بود. در کتاب «حدیقة الشیعه» از امام حسن عسکرى(علیه السلام) نقل شده که فرمود: ((انه كان فاسد العقیدة جدا و هو الذى ابتدع مذهبا یقال له «التصوف» و جعله مقراً لعقیدته الخبیثة)): (یعنى: او مردى بود فاسد العقیده و همان کسى است که مذهبى به نام تصوف اختراع کرد و آن را قرارگاه عقیده ی ناپاک خود قرار داده است).



از جمله دلایلى که پیدایش این مسلک را در قرن دوم هجرى تأیید مى کند روایتى است که در همان کتاب از امام صادق(علیه السلام) نقل شده: که یکى از یاران آن حضرت به خدمتش عرضه داشت در این ایام دسته اى پیدا شده اند به نام صوفیه، درباره آنها چه مى فرمایید؟! فرمود: ایشان دشمنان ما هستند کسانى که به آنها تمایل پیدا کنند از ایشان خواهند بود و با آنها محشور مى شوند؛ و به همین زودى ها دسته اى از اظهار محبت کنندگان به ما، تمایل و شباهت به آنها پیدا مى کنند و خود را به القاب آنها ملقب مى نمایند و سخنان آنها را تأویل مى نمایند؛ کسانى که مایل به آنها شوند از ما نیستند و ما از ایشان بیزاریم و آنهایى که سخنان ایشان را رد و انکار نمایند مانند کسانى هستند که در خدمت پیغمبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با کفار نبرد کنند!»2



مؤیّد دیگر براى این سخن این است که آن احادیثى که در مذمت صوفیه و انتقاد از روش آنان وارد شده، نوعاً از حضرت امام صادق(علیه السلام) به بعد است.



مدرک این روایت تنها کتاب «حدیقة الشیعه» نیست بلکه مرحوم علامه مجلسى در جلد 11 و 15 و 17 بحارالانوار نیز روایاتى در این موضوع نقل کرده ولى چون احادیثى که در آن کتاب است شدت بیشترى دارد شاید به همین مناسبت است که طرفداران تصوف براى این که موقعیت خود را حفظ کنند به دست و پا افتاده و دو راه فرار پیدا کرده اند، گاهى مى گویند: این اخبار در مذّمت صوفیه اهل تسنّن وارد شده، و زمانى مى گویند: کتاب «حدیقة الشیعه» از مجعولات است و بیخود به مرحوم مقدس اردبیلى نسبت داده اند،3 چون شخصیّت آن بزرگوار در میان شیعه به اندازه اى است که کسى جرأت انکار شخص او را ندارد.



در بعضى از آن اخبار مخصوصاً تصریح شده که اگر دوستداران ائمه(علیهم السلام) به آنها تمایل پیدا کنند ایشان از آنها بیزار خواهند بود، حتى در یکى از آنها دارد که پس از آنکه امام هادى(علیه السلام) مذمّت فراوانى از جمعیت صوفیه کرد، یکى از یاران آن حضرت عرضه داشت: اگر چه آن صوفى معترف به حق شما باشد؟ حضرت مانند اشخاص خشمناک به او نگاه کرد و فرمودند: این سخن را بگذار! کسى که به حقوق ما معترف باشد راهى را که سبب آزردن ما می شود نمى پیماید! تا آنجا که مى فرماید: ((والصوفیة كلّهم من مخالفینا و طریقتهم مغایرة لطریقتنا)) (یعنى صوفیان همگى از مخالفین ما هستند و راه آنها از راه ما جدا است).



از طرف دیگر جمعى از دانشمندان که عدّه اى از آنها صاحب تألیفات بسیارند و یک عمر سرو کار آنها با دانشمندان شیعه بوده، تصریح کرده اند که کتاب «حدیقة الشیعه» از تألیفات مرحوم مقدّس اردبیلى(قدس سرّه) است از جمله بزرگان زیر هستند که محدث قمى در جلد دوم سفینة البحار صفحه ی 57 نام برده است.



1ـ محدث بزرگوار مرحوم شیخ حرّ عاملى صاحب کتاب «وسائل الشیعه» متوفى سال 1104.

2ـ محدث فقیه، مرحوم شیخ یوسف بحرانى صاحب کتاب «حدائق» متوفى سال 1186.

3ـ مرحوم مولى محمد طاهر قمى «1098هـ».

4ـ عالم متبحر مرحوم میرزا عبدالله افندى صاحب کتاب «ریاض العلماء» متوفى سال (1130هـ)

5ـ محدّث شهیر مرحوم حاجى میرزا حسین نورى صاحب کتاب «مستدرک الوسایل» متوفى سال (1320).

6ـ عالم ربانى مرحوم شیخ سلیمان بن عبدالله معروف به محقق بحرانى (1121هـ)

7ـ مرحوم شیخ عبدالله حاج بن صالح نبى جمعه سماهیجى (1135هـ).



ضمناً خود مرحوم محدّث قمى این سخن را تصدیق کرده و در همان کتاب یکى از مصنفات مرحوم اردبیلى را همین کتاب مى شمارد.



از مطلب دور نشویم به طورى که مورخّین تصریح کرده اند: قبل از زمان مذکور اسم و رسمى از تصوف و صوفى در میان مسلمانان نبود؛4 و اگر احیاناً لفظ «صوفى» در کلمات بعضى از پیشینیان دیده شود دلیل بر وجود این مسلک در صدر اسلام نمى شود، چون عرب این لفظ را بر شخص «پشمینه پوش» اطلاق مى کند؛ مثلاً: از حسن بصرى نقل کرده اند که گفت: ((رایت صوفیا فى الطواف واعطیته شیئا فلم یاخذه)) یعنى: (مرد پشمینه پوشى را هنگام طواف دیدم و چیزى به او دادم نگرفت).



البته کسى نگفته است لفظ صوف و صوفى در زمان حضرت صادق(علیه السلام) پیدا شده و قبلاً در بین عرب نبوده تا این که به اینگونه سخنان استدلال کنند، منظور این است که یک جمعیت خاص و یک دسته مخصوص که به این اسم معروف باشند در آن ایام نبوده اند و این سخنى که از حسن بصرى نقل شده کوچکترین دلالتى بر این موضوع ندارد.5



بعضى احتمال داده اند که لفظ «صوفى» در عصر امیرمؤمنان على(علیه السلام) متداول بوده و بر زهاد و عباد اطلاق مى شده است و این نظریه را به روایتى که در کتاب «غوالى اللئالى» از آن حضرت نقل شده تأیید کرده اند، در این روایت مى خوانیم: «لفظ صوفى مرکب از سه حرف است: صاد، واو، فاء، «صاد» بر سه پایه قرار دارد: «صدق و صبر و صفا»، «واو» هم به سه پایه قرار دارد: «ودّ، ورد، وفاء»، «فاء» هم بر سه پایه قرار دارد: «فرد و فقر و فناء»، کسى که این معانى در او موجود باشد صوفى است والا سگ کوفى بهتر است از هزار صوفى!» «والا الکلب الکوفى افضل من الف صوفى».



نویسنده ی دانشنامه پس از نقل این روایت مى گوید حالا ما کار به صحت و سقم این روایت نداریم. نگارنده گوید: آخر چرا کار ندارید؟ شما که یک فصل طولانى درباره لفظ صوفى صحبت کرده اید حالا که نوبت به اولیاء رسید آسمان طپید؟!



ولى ما براى روشن کردن حقیقت به صحت و سقم آن کار داریم… کتابى که این روایت از آن نقل شده یعنى «غوالى اللئالى» همان کتابى است که مرحوم شیخ یوسف بحرانى که از دانشمندان برجسته فقه و حدیث است و به گفته مرحوم علامه بزرگ شیخ انصارى معمولاً خرده گیرى در سند احادیث نمى کند، در احادیث این کتاب اشکال کرده و درباره ی نویسنده آن چنین فرموده:



((نسب صاحبه الى التّساهل فى نقل الاخبار و الاهمال و خلط غثها بسمینها و صحیحها بسقیمها)) یعنى (صاحب این کتاب را به سهل انگارى در نقل اخبار و خلط کردن درست و نادرست نسبت داده اند).



محدث جزائرى نیز در یکى از تألیفاتش گفته است که اصحاب ما از نقل و مباحثه در اطراف اخبار این کتاب خوددارى مى کرده اند.



بلى اگر کسى بخواهد گوش به سخنان خود صوفیه بدهد آنها قضاوت هاى دیگرى دارند؛ ولى هیچ قانونى اجازه نمى دهد که سخنان مدعى را دلیل بر صدق گفتار او بگیرند.



آنچه را مى توان تصدیق کرد این است که در همان صدر کسانى بودند که در میان توده مسلمانان به زهد و قدس و قناعت معروف بودند مانند حسن بصرى و ربیع بن خثیم و اویس قرنى، البته بعضى صالح و بعضى ناصالح و ریاکار بودند ولى هیچ کدام به عنوان صوفى شناخته نمى شدند.



چگونه آب و رنگ اسلامی به تصوف داده شد

از آنجا که این گونه مسلکها در هر محیطى وارد شود از روى قانون «تبیعت از محیط» رنگ آن محیط را به خود مى گیرد، طرفداران تصوف به زودى آب و رنگ اسلامى به آن دادند و قسمتى از فرهنگ و دستورات اسلامى را به آن آمیختند و براى وفق دادن اعتقادات خود با عقاید و احکام اسلامى دست به آیات و اخبارى زدند که بسیاری از آنها از سنخ متشابهات قرآن و اخبار بود و بالاخره آن زهاد صدر اول و عدّه اى دیگر از معروفین و مشاهیر اصحاب پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از قبیل سلمان و ابوذر را جزء خود دانسته و حتى «خرقه» را به على بن ابیطالب سپردند!!6 در صورتى که هیچ کدام اساس نداشت.



امروز هم براى حفظ ارتباط خود با بزرگان صدر اول سلسله مشایخى که هیچ سندى براى آن درست نیست، ترتیب داده و به فعالیت مشغول هستند.



ولى چون اصولاً طرز تفکر و تربیت اسلامى با هر گونه دسته بندى در داخل اسلام سازش نداشت به علاوه تطبیق تمام اصول تصوف بر عقاید و احکام اسلامى میسر نبود لذا با همه این کوشش ها کار صوفیان چندان بالا نگرفت و از هر طرف مورد حمله واقع شدند اما به هر صورت بود در هر زمان در گوشه و کنار هواخواهانى داشتند که به اقتضاى زمان و محیط گاهى کمتر و زمانى بیشتر بودند.



انشعابات زیاد و انحطاط تصوف

چون یکى از سرمایه هاى اصلى تصوف اعمال ذوق و استحسان به تعبیر بعضى «عرفان بافى» است و البته آن هم ضوابط معین و معیار ثابتى ندارد و همچون موم به هر شکلى بیرون مى آمد، روز به روز مطالب تازه اى اختراع گردید و بر تصوف افزوده شد و چیزى نگذشت که انشعابات بسیارى در این رشته پیدا شد که هر کدام روش و عقاید معین و جداگانه اى داشتند ـ کتابها و مخصوصاً اشعار زیادى در این باره نوشته و سروده شده و به حدّى رسید که اگر امروز بخواهیم درباره ی شعب مختلف تصوف و عقاید عجیب و غریب هر یک گفتگو کنیم قطعاً خالى از اشکال نیست و عجیب تر اینکه روز به روز بر تعداد سلسله هاى آنها افزوده مى شود و هر شیخ طریقت که گاهى از دنیا مى رود چند شیخ دیگر با چند گرایش و عقیده مختلف جاى او را مى گیرند.



ولى این پیشامد امرى بود طبیعى چون هر دسته و گروهى که از معیارها و ضوابط معینى استفاده نکنند و مانند تصوف بر روى محور ذوق و استحسان و مکاشفه و خواب دور بزند به همین سرنوشت دچار خواهد شد، و این اختلافات زمینه را براى انحطاط آماده مى سازد.7



از طرف دیگر در اثر فعالیت دانشمندان و علماء متشرعه و فراهم شدن وسایل نشر کتب و سهولت ارتباطات و عوامل دیگر، چشم و گوشها باز و پرده از روى بسیاری از کارها برداشته شد، در این هنگام کاخ تصوف رو به ویرانى گذارد و بازار صوفیان کساد شد.



و همچنانکه در اثر ترقّى علوم تجربى، طبیعیات فلسفه ی قدیم یونان که عالم را در چهار دیوار «عناصر اربعه» حبس کرده بود، و عالم حیات و زندگى را بوسیله ی میخهاى «امزجه ی چهارگانه» در چهار میخ کشیده بود به طرف اضمحلال رفت همینطور مسلک تصوف در اثر مبارزات علماى بزگ و روشن شدن اذهان عمومى رو به انحطاط گذارد.



روشن تر بگوییم امروز روزى نیست که کسى گفتار شیخ صفى الدین اردبیلى را که مى گفت: «چهل شبانه روز به یک وضو نماز خواندم»! باور کند (صفوة الصفا صفحه 258) و یا خریدار دعاوى عجیب «بایزید بسطامى» باشد که به او گفتند فرداى قیامت مردمان در زیر لواى پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) باشند. گفت: به خدا قسم «لوائى اعظم من لواء محمد»(صلی الله علیه و آله و سلم) یعنى «در آن روز لواء من از لواء آن حضرت بزرگتر است».



و یا اینکه کارهاى نادرست «حسین بن منصور حلاج» را بشنود و بر آن لبخند نزند، از آن جمله شیخ عطار در کتاب «تذکرة الاولیاء» نقل مى کند که حسین بن منصور حلاج دلقى داشت که بیست سال از بدنش بیرون نیاورده بود (خدا مى داند که چگونه کثافت را از خود دور مى کرد و غسلهاى لازم را انجام مى داده است) روزى به زور از بدنش بیرون آوردند دیدند که شپش زده یکى از آنها را وزن کردند نیم دانک! وزن داشت (صفحه 316) باز در همان صفحه نقل مى کند که «حسین بن منصور حلاج، یک سال در مقابل کعبه در آفتاب ایستاد تا روغن از اعضاى او بر سنگ مى ریخت!!



اگر کسى حالات بزرگان صوفیه را در کتابهاى خودشان مطالعه کند نظیر اینها را بسیار خواهد دید.8 کیست که امروز این سخنان را ببیند و طرفداران آنرا خرافى و این عقاید را جزء خرافات نداند.



این جمعیتى را هم که مى بینید مانده اند بواسطه آن است که در وضع و روش خود تجدید نظر کرده و مقدارى از عقاید و کردارهاى پیشینیان را از آن حذف کرده و آن را به صورت دیگرى که تا اندازه اى با وضع افکار عمومى محیط سازگار باشد درآورده اند.



اگر کسى بخواهد صدق این گفتار کاملاً بر او روشن شود کتابهاى پیشینیان صوفیه از قبیل «تذکرة الاولیاء» و «صفوة الصفا» و نظایر آن ها را که شرح احوال رؤساى متصوفه را مى دهد، با کتب امروزى آنها مقایسه کند.[1]



[1] خلاصه در هر قرنى قصص کرامات منسوب و به اولیاء بیشتر شده و به جائى رسیده که مجلدات بسیارى در این زمینه به وجود آمده است. (تاریخ تصوف در اسلام، صفحه 263 ـ 262)



باز مى گوید: «اگر بخواهیم انواع و اقسام کرامات و خوارق عادات منسوب به اولیاء را در اینجا ذکر کنیم شاید چند مجلد هم کفایت نکند، زیرا در هر نوعى از انواع کرامات هزاران قصه است از قبیل راه رفتن به روى دریا، طیران در آسمان، و باراندن باران، و حضور در جاهاى مختلف در یک آن، و معالجه ی بیماران با نگاه و نفس و زنده کردن اموات، و دست آموز کردن و مطیع ساختن حیوانات درنده (از قبیل شیرو پلنگ)، و علم به حوادث آینده و اخبار به آن و ناتوان ساختن یا کشتن اشخاصى با یک کلمه و یا یک حرکت و مکالمه با حیوانات، یا نباتات و خاک را به طلا یا احجار کریمه مبدل ساختن، و خوراک و آب حاضر ساختن… و غیره» (همان کتاب، صفحه 266).



شگفت آورتر از اینها آن است که برخى از صوفیان گامى بالاتر گزارده چنین وانموده اند که نشان دادن «معجزه و کرامت» در آغاز کار و در زمان خامى یک صوفى تواند بود، سپس که پیشرفت کرد و از خامى در آمد به «کرامت» نیز سر فرود نیاورد و آن را شایان خود نشناسد!



«از بایزید بسطامى روایت شده که گفته است در بدایت احوال خداوند کرامات و آیاتى به من نشان مى داد، ولى من به آیات و کرامات توجهى نداشتم چون خداوند مرا چنین یافت راه معرفت را به من نمود»!



شگفت آور آنکه کتاب «اسرارالتوحید» که پر از «معجزه»هاى ابوسعید و کارهاى بسیار شگفتى به نام او یاد شده از قبیل: شیخ راز دل هر کس را مى دانسته، و چون به سرخس مى رفته در هوا مى پریده! با چهارپایان سخن مى گفته! طغرل و برادرانش را به پادشاهى رسانیده! در همان کتاب با بودن همه اینها داستانى مى نویسد که یکى به نزد شیخ آمده و «کرامتى» خواسته که خود با دیده ببیند و شیخ در برابر او درمانده و بهانه آورده است!



و کلمات آنها از این گونه خرافات و ضد و نقیص ها پر است.

1- به اعتراف غزالى، مذهب رسمى سنت بسیار خشک و ظاهرى است و وظایف مؤمنین را در اجراى محض آداب و سنت مى داند، مذهب و سنت هیچ جایى براى احساسات باقى نمى گذارد و از این روتنى چند مى توانند با آن سازش داشته باشند، در تصوف احساسات نقش بسیار بزرگى دارد. غزالى براى رونق و شکفتگى الهیات، از دید خود راهى ارائه مى کند، او عناصر عرفانى تصوف را به دین مى افزاید و بدین سان عناصر احساس و عشق به سنت خشک، رمق و هیجان مى بخشد! (تصوف و ادبیات توصف ترجمه سیروس ایزدى، صفحه 51).

و شاید به همان دلیل خشکى و قشرى بودن، دستگاه صوفى گرى در میان آنها گسترش زیاد دارد، بر خلاف مذهب شیعه که سرشار از عرفان و محبت و مسئله ولایت و عشق به امامان است و در هر عصر و زمان امامى دارد که به او عشق می ورزد.

جایى که شیعه به سرچشمه فیاض عرفان و معرفت دسترسى دارد و مى تواند روح تشنه ی خود را از آن سرچشمه سیراب سازد، چه احتیاج به تصوف و عرفان التقاطى دارد.

با وجود دعاهایى همانند دعاهاى صحیفه ی سجادیه و دعاى عرفه و کمیل و صباح و ندبه که سرشار از عرفان خالص اسلامى و معرفة الله است و تعلیمات دیگرى از این قبیل، نوبتى به تعلیمات انحرافى صوفیان نمى رسد، و لذا تصوف در میان شیعیان بسیار کم رونق است.

2-از این روایت چند مطلب استفاده مى شود:

1) تا زمان امام صادق(علیه السلام) در میان مسلمانان صوفى و درویش نبوده و از آن به بعد پیدا شده است، پس اگر کسى اصحاب پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرمؤمنان على(علیه السلام) را صوفى نام بگذارد، دلیل بر بى اطلاعى او است.

2) «این خبر کرامتى است از امام صادق(علیه السلام) که از ساده لوحان زمان ما خبر مى دهد در آنجا که مى فرماید: ادعاى محبت ما مى کنند و به دشمنان ما مایل هستند»، مراد صوفیان به ظاهر شیعه مى باشند که دم از محبت اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) مى زنند.

3) آن که فرمود گفتار ایشان را که (کفر و فسق) است تأویل مى کنند.

3- اگر صحت انتساب کتاب «حدیقة الشیعه» به مرحوم اردبیلى هم چنانکه از مدتها پیش ادعا شده است، محل تردید باشد باز مطالب این فصل حاکى از طرز تلقى متشرعه عصر صفوى از عقاید و آراء صوفیه است. مؤلف حدیقة الشیعه که با شدت و قاطعانه به نقد صوفیه و عقاید آنها پرداخته است، مى گوید: اول کسى که صوفى خوانده شد «أبوهاشم کوفى» بود که «مانند رهبانان جامه هاى پشمینه درشت مى پوشید» و «مثل نصارى به حلول و اتحاد قائل شد؛ لیکن نصارى درباره مسیح به حلول و اتحاد قائل بودند و او از بهر خود این دعوى بنیاد نهاد» (همان کتاب جلد 2/560) درباره قدماى صوفیه که به اعتقاد وى «غلات سنیان» بوده اند، مى نویسد: «این گروه اظهار زهد مى کردند» و «اعتقاد باطن خود را پنهان مى داشتند و در زیر زمینها با یکدیگر از عقاید باطله خود سخن مى گفتند تا شبلى پیدا شد و بعضى از رازهاى ایشان که افشاى آن را بى صرفه نمى دانستند بر سر منبر بیان کرد، و پیش از او بعضى از رؤساى این فرقه به کنایه و رمز، بعضى از اسرار خود را که همه محض کفر بود، در مجالس ادا مى کردند و خود را در آن حالت مست و مدهوش مى ساختند، «الاّ بایزید که بى باکانه لیس فى جبتى سوى اللّه؛ سبحاتى مااعظم شأنى» مى گفت و او در اصول، به ظاهر حلولى و مشبهى بود، در باطن به مذهب بابک عمل مى نمود و در واقع ملحد و زندیق بود». (حدیقه جلد 2، صفحه 562).

4ـ دکتر غنى مى نویسد: «در هر حال خواه لفظ «صوفى» و «متصوف» به عقیده ی«ابن خلدون» (مقدمه 392) در اثناى قرن دوم هم دیده شود، و خواه به عقیده صاحب «لمع» که نمى خواهد زیر این بار برود کلمه ی«صوفیه» اسم مبتدعى باشد که صحابه و تابعین به آن واقف نبوده اند، قدر مسلم این است که استعمال این لفظ در اواخر قرن دوم شروع شده، و بعد شایع گردیده است.

5ـ ابن جوزى در کتاب خود موسوم به «نقد العلم و العلماء» و معروف به «تلبیس ابلیس» مى گوید اسم صوفى اندکى قبل از سال 200 هجرى پیدا شد؛ در زمان رسول اکرم6نسبت به مردم با ایمان و اسلام، گفته مى شد «مسلم» و «مؤمن» بعد اسم «زاهد» و «عابد» حادث شد؛ بعد اقوامى پدیدار شدند که دلبستگى آنها به زهد و کعبه به حدى بود که از دنیا کناره جسته و کاملاً خود را وقف عبادت نمودند و طریقه خاصى به وجود آوردند. (همان کتاب، صفحه 172 ـ 171).

«اواخر قرن دوم هجرى بود که یک دسته مردمى در بین مسلمانها دیده شدندکه زندگى عجیب و خاصى داشتند و رفتار و ظواهر حالات آنها هیچ شباهتى با مسلمانان نداشت و قهراً اسم مخصوصى مى بایست به آنها داده شود و آن نام «صوفى» بود به مناسبت آنکه این مردم به لباس پشمینه خشنى ملبس بودند، بعضى از آنها در نقاط دور دست از جمعیت، زندگى مى کردند، بعضى در مغازه ها گوشه نشین شده و دسته اى در صحراها مى گردیدند». (رساله ی قشیریه 7)

«طه حسین» در ضمن بحث طولانى درباره تصوف مى نویسد: «تصوف منحصر به اسلام تنها نیست و درکیشهاى دیگر به خصوص کیش مسیحى نیز شناخته شده است، لیکن متصوفه اسلام بر خود و سپس بر مردم زیاده روى و ستم کردند و کار تصوف پس از شیوع نادانى و خفتگى به انواعى از حق بازى و دروغ کشید و شرّ بسیارى از آن به عموم مردم رسید، شرى که اگر پیشوایان اولیّه تصوف مى دیدند سخت از آن به تنگ مى آمدند و آن را به شدت انکار مى نمودند». (آئینه اسلام، ترجمه مرحوم آیتى، صفحه 231)

آرى پشمینه پوشى که در قرن سوم، شعار زهاد و صوفیه بود از آغاز نزد بسیارى از مسلمانان مقبول شمرده نمى شد و آن را خودنمایى تلقى مى کرند و از مقوله ریاکارى مى شمردند. چنانکه ابن سیرین پشمینه پوشى را نوعى تقلید از پیروان مسیحیان و رهبانان مى شمرد و مى گفت: عیسى لباس پشم مى پوشید و پیامبر ما لباس کتان در بر مى کرد و سنت پیامبر خودمان سزاوارتر به متابعت است. (عقدالفرید، جلد 3، صفحه 344).

6ـ بنابر آنچه گذشت اینکه بعضى از متصوفه تلاش مى کنند تاریخ خود را به آغاز اسلام برسانند و حتى «خرقه» را از على(علیه السلام)بگیرند و سلمان و ابوذر و مقداد را از مشایخ خویش شمرند، تلاششان بیهوده است و در تاریخ اسلام هیچ شاهدى بر وجود این مدعاها نیست، بلکه طبق مدارک روشن، تصوف از اواخر قرن دوم هجرى از خارج مرزهاى اسلام از مللى مانند: هندوها، یونانیان و مسیحیان به مرزهاى اسلام نفوذ کرد و با معتقدات اسلامى آمیخته شد و به شکل یک فرقه ی التقاطى در آمد.

جاى تردید نیست که صوفى گرى از اسلام بیگانه است لیکن چنانکه دیده مى شود با اسلام ارتباط و سازش برقرار کرده اند و این کار براى دو جهت بوده است: یکى آن که در میان مسلمانان در امن باشند و دیگر آنکه بتوانند مسلمانان ساده لوح را به سوى خود بکشند

7ـ «اصولا تصوف مذهب و طریقه لغزنده و متغیرى است که نقطه شروع آن زهد و پارسایى بوده و به مبالغه آمیزترین اشکال عقیده وحدت وجود خاتمه یافته است، و در بین این شروع و خاتمه انواع و اقسام رنگهاى عقاید گوناگون، و مسلکهاى مخصوص فکرى، و تمایلات رنگارنگ، و گفته هاى متنوع پیدا شده است، به طورى که اگر بگوییم تعداد انشعابات تصوف به تعداد مشایخ و سران صوفیه در طول تاریخ است، اغراق نخواهد بود! به این معنى تصوف یک مذهب خاص و منظم و محدود نیست و از به هم آمیختن عقاید و افکار گوناگون به وجود آمده است و به همین جهت حد و حصارى به خود ندیده است و همواره در قرون و اعصار متمادى با مقتضیات و شرایع و افکار هر دوره تغییر شکل داده است».

«سلسله هاى طریقت صوفیه در سراسر بلاد مسلمانان پراکنده اند و تفاوت آنها نه فقط در آداب ذکر و تلقین بلکه مخصوصاً در طرز تلقى شریعت است. از آنکه بعضى از سلسله ها در رعایت لوازم و قواعد شریعت بیشتر اصرار دارند و بعضى کمتر. در هر حال چون این سلسله عقاید رایج بین عامه در طریقت آنهاعجیب نیست». (ارزش میراث صوفیه، صفحه 80).

8ـ این داستانها در پاره اى از موارد به قدرى حیرت آور و شگفت انگیز است که انسان را به یاد افسانه هاى کودکانه مى اندازد که با هیچ عقل و منطقى سازگار نمى باشد. تا آنجا که عده اى از صوفیان متأخّر به جعلى بودن اغلب این داستانها اعتراف نموده اند.

براى نمونه چند مورد از کرامات مشایخ صوفیه را از کتابهاى خودشان نقل مى کنیم: جامى در «نفحات الانس» مى نویسد: «مرشدى ریخته گر روز جمعه رفت در شط بغداد غوطه خورد که غسل کند لباسهاى خود را کند و میان آب فرو رفت چون سر برآورد خود را در رود نیل مصر دید! پس هفت سال در آنجا ماند و زن گرفت و سه فرزند آورد بعداً روزى رفت غوطه خورد در نیل چون سر بر آورد دید در بغداد است در همان ساعت که براى جمعه مى خواسته غسل کند و برود سجاده ی صوفیان را به مسجد برد، چون بیرون آمد و سجاده هاى صوفیان را برد گفتند قدرى دیر آمدى! (نفحات الانس،صفحه 563).

نمونه دیگر «سهل بن عبداللّه تسترى گفت: مردى از ابدال بر من رسید و با او صحبت کردم، و از من مسائل مى پرسید از حقیقت، و من جواب مى گفتم، تا وقتى که نماز بامداد بگزاردى و به زیر آب فرو شدى و به زیر آب نشستى تا وقت زوال و چون اخى ابراهیم بانگ نماز کردى، او از آب بیرون آمدى یک سر مو بر وى تر نشده بودى، و نماز پیشین گزاردى، پس به زیر آب شدى و از آن آب جز به وقت نماز بیرون نیامدى، مدتى با هم بودیم بدین صفت که البته هیچ نخورد و با هیچ کس ننشست تا وقتى که برفت (تذکرة الاولیاء، جلد 1، صفحه 153).

این سخنان مضحک و بى سر و ته را امروز چه کسى باور مى کند.



منبع : کتاب جلوه حق تالیف آیت الله مکارم شیرازی

نوشته های مرتبط

نظر مقدس اردبیلی درباره وحدت وجود ، ابن عربی و معتقدین به حلول و اتحاد
دانلود کتاب جلوه ی حق در نقد تصوف و عرفان صوفیانه اثر آیت الله مکارم شیرازی
دانلود کتاب موبایل جلوه ی حق در نقد تصوف و عرفان صوفیانه اثر آیت الله مکارم شیرازی
نمونه هايى از رياضات عجيب سران عرفان و تصوف-حضرت آیت الله مکارم شیرازی
نقد عرفان-از كار انداختن عقل و مخالفت با علم و درس و بحث-آیت الله مکارم شیرازی
نقد عرفان-شکستن حریم احکام اسلامى و مساله ی تفسیر به رأى-آیت الله مکارم شیرازی

برچسب ها: آیت الله مکارم شیرازی:, اسرارالتوحید, انحطاط تصوف, انشعابات زیاد, حدیقة الشیعه, صحت انتساب حدیقة الشیعه, مذمت صوفیه, مقدس اردبیلی, ورود تصوف در اسلام











عرفان و حکمت > مقاله > انتساب حدیقه الشیعه به مقدس اردبیلی؟
انتساب حدیقه الشیعه به مقدس اردبیلی؟

انتشار: شنبه ۱۰ رجب ۱۴۳۵

حديقه‌الشيعه‌از زمان نگارش تاکنون به سبب بخش خاصي از آن که به صوفيه مربوط است، همواره مورد مناقشه بوده‌است. در اين مناقشه‌ها، بدون توجه به مطالب اصلي کتاب و تنها به سبب بخش ياد شده، مخالفان و موافقان صوفيه بر سر انتساب کتاب به مقدس اردبيلي به نزاع پرداخته‌اند. مخالفان صوفيه همواره بر انتساب کتاب به مقدس اردبيلي پاي فشرده‌اند اما...
فهرست

↓۱- انتساب حديقه‌الشيعه به مقدس اردبيلي؟
↓۲- ديدگاه ها دربارۀ نويسنده حديقه‌الشيعه
↓۳- بررسي انتساب حديقه‌الشيعه به مقدس اردبيلي
↓۴- الف) شواهد دروني
↓۴.۱- اول. ساختار کتاب
↓۱.۱- يک- بخش آغازين
↓۱.۲- دو- بخش مياني (بخش مربوط به صوفيه)
↓۲.۱- نسخۀ خطي بخش صوفيه:
↓۱.۳- سه- بخش پاياني
↓۱.۴- دوم. تناقض در عبارت ها
↓۵- پاسخ به يک اشکال
↓۵.۱- سوم - وجود روايت هاي ضعيف در حديقه‌الشيعه
↓۵.۲- چهارم - ماجراي وصيت مخدوم شريفي
↓۶- ب) شواهد بيروني
↓۶.۱- يکم - قدمت نسخۀ کاشف الحق
↓۶.۲- دوم - نبود جلد اول حديقه‌الشيعه
↓۶.۳- سوم - ذکر نشدن روايت هاي حديقه‌الشيعه در بحار الانوار
↓۶.۴- چهارم - گواهي شاه محمد دارابي
↓۷- ديدگاه ديگران دربارۀ حديقه‌الشيعه
↓۸- نتيجه گيري
↓۹- پي نوشت ها

انتساب حديقه‌الشيعه به مقدس اردبيلي؟

نويسنده: محمدعيسي جعفري (پژوهشگر مرکز پژوهشي دائره‌المعارف علوم عقلي اسلامي)

منبع: فصلنامه معارف عقلي- ش ۱۲
ديدگاه ها دربارۀ نويسنده حديقه‌الشيعه

دربارۀ نويسندۀ حديقه‌الشيعه تا کنون ديدگاه هاي زير مطرح شده‌است:

الف) ديدگاه کساني که معتقدند، نويسنده حديقه‌الشيعه مقدس اردبيلي است. ديدگاه ياد شده، نخستين بار (بر اساس آثار مکتوب) در کتاب اثني عشريه نگاشته به سال ۱۰۷۶ ق، (۱) مطرح شده‌است.

ب) ديدگاه بعدي از آن کساني است که نويسندۀ کتاب را معزّالدين اردستاني مي دانند. مستمسک و مستند اين نظر افزون بر گفتۀ افراد نزديک به زمان نگارش کتاب، نسخه هاي متعدد خطي (۲) از اين کتاب است که با نام هايي همچون کاشف الحق، هدايه‌العالمين، کاشف الاسرار، فوزالنجاح، مناقب قطب شاهي و روضه‌الاخيار موجود است، اما افرادي نيز بخش هايي عليه صوفيه بدان افزوده‌اند.

ج) بر اساس ديدگاه ديگري، نويسندۀ حديقه‌الشيعه مقدس اردبيلي است، اما بخش صوفيۀ آن را ديگران به کتاب افزوده‌اند. اين نظر از ميرزاي قمي نقل شده‌است. (۳)

د) برخي نيز گفته‌اند نويسندۀ اين کتاب، فردي از شاگردان علامه مجلسي است. (۴)

هـ) برخي ديگر نيز نويسندۀ کتاب را از شاگردان خود مقدس اردبيلي دانسته‌اند. (۵)

اين ديدگاه ها با يک نگاه کلّي، در دو گروه قابل دسته بندي است. گروهي که کتاب را به محقق اردبيلي نسبت مي دهند و گروهي که‌اين نسبت را در کل کتاب و يا دست کم در بخش هاي از آن رد مي کنند. گروه‌ اول، نوعاً کساني هستند که به صوفيه نظر مثبتي ندارند و در مقابل، گروه دوم را کساني تشکيل مي دهند که ديدگاه مثبت يا بي‌طرفانه‌اي به آنها دارند. بر همين اساس، وافقان انتساب کتاب به محقق اردبيلي معتقدند صوفيه‌اين کتاب را تحريف کرده و بخش هاي مربوط به صوفيه را از آن حذف کرده‌اند. در مقابل، مخالفان انتساب کتاب به مقدس اردبيلي بر اين باورند که کتاب در اصل فاقد بخش صوفيه بوده‌است ولي بعدها دشمنان صوفيه، مطالبي را عليه‌انان وارد کتاب کرده‌اند و سپس آن را به شخص صاحب نامي همچون مقدس اردبيلي نسبت داده‌اند تا از اين طريق، از وجهۀ مردمي او عليه صوفيه سود برند. (۶)

در تأييد ديدگاه‌اول و دوم، نسخه هاي خطي اي از کتاب موجود است که بيانگر اهميت اين دو ديدگاه‌است؛ ديدگاه سوم نيز به گونه‌اي تفصيل دو ديدگاه قبلي است؛ ولي براي ديدگاه هاي چهارم و پنجم، شواهد کافي وجود ندارد، از اين رو ما نيز به‌ان ها نمي پردازيم. بنابراين، بحث را بر سه ديدگاه نخست متمرکز مي کنيم.
بررسي انتساب حديقه‌الشيعه به مقدس اردبيلي

ادعاي تحريف کتاب از سوي موافقان تصوف و ادعاي افزوده شدن بخش هايي به کتاب از سوي مخالفان آن، به لحاظ اعتبار در يک سطح اند و بدون ارائۀ شواهد و ادله به يک ميزان مردودند. هر چند تاکنون هر دو گروه شواهدي براي اثبات ادعاهايشان ارائه کرده‌اند، اما چون ارائۀ اين شواهد با نوعي بدبيني نسبت به طرف مقابل و افراط و تفريط همراه‌است، شواهد مزبور از قابليت پذيرايي و از صلاحيت بي طرفي برخوردار نيست و نمي تواند طرف ديگر دعوا يا دست کم خوانندگان بي طرف را قانع سازد.

به هر حال، پرسش اين است که فارغ از هر پيشينۀ جنجالي در زمينۀ اين کتاب، آيا نقطۀ پاياني براي اين دعوا متصور است؟ آيا مي شود غير از آنچه تا کنون دو طرف دعوا گفته‌اند شواهدي را يافت که به حل قضيه کمک کند؟ آيا اساساً شواهدي را مي توان يافت که‌انتساب کتاب به مقدس اردبيلي را نفي يا اثبات کند؟

به نظر مي رسد کار به‌اين آساني ها نباشد؛ زيرا دو طرف دعوا به شدت از فضاي غبارآلود کشمکش هاي سهمگين تاريخي اي تأثير پذيرفته‌اند که ميان طرفداران و مخالفان صوفيه در گذشته و به ويژه در دورۀ صفويه و قاجاريه حاکم بوده‌است و همين ذهنيت تاريخي تا حد زيادي مانع از حل اين اختلاف شده‌است. افزون بر اينکه‌اين ذهنيت بعدها و تا دورۀ حاضر به نحوي با نمودهاي عيني همراه شده و هر از گاهي به نحو هر چند خفيف تري، اين تضادها به سطح عامۀ مردم کشيده شده‌است. با همۀ اينها، مي توان تا حدي خوش بين بود که با ارائۀ شواهدي چند از درون و بيرون کتاب حاضر، حل دعوا را ممکن ساخت و در پاسخ به پرسش پيش گفته، اين فرضيه را مطرح کرد که «شواهدي کافي در درون و بيرون کتاب وجود دارد که بر اساس آن مي توان گفت انتساب کتاب حديقه‌الشيعه به مقدس اردبيلي نفي مي شود».

براي اثبات فرضيۀ پيش گفته، بررسي شواهد را در دو سطح دروني و بيروني پي مي گيريم:
الف) شواهد دروني

شواهد دروني در دو بخش ارائه مي شود: در بخش اول، به بررسي ساختار کتاب و در بخش دوم به بررسي محتواي آن پرداخته مي شود.
اول. ساختار کتاب

با نگاهي نقادانه و مقايسۀ دو نسخۀ موجود، يعني حديقه‌الشيعه منسوب به مقدس اردبيلي (۷) و کاشف الحق منسوب به معزالدين اردستاني در مي يابيم که يکي از اين دو، ساختار هماهنگ تري نسبت به ديگري دارد. اين انسجام کمک مي کند که ما به نسخۀ اصلي نزديک شويم و آن را از نسخۀ تحريف شده که همان نسخۀ غيرمنسجم باشد، بازشناسيم. اين تفاوت ساختاري در سه بخش (آغازين، مياني، پاياني) کتاب ياد شده بررسي مي شود:
يک- بخش آغازين

در آغاز نسخۀ کاشف الحق، به ساختار کتاب که شامل مقدمه، يک باب و خاتمه مي باشد، اشاره شده‌است. مقدمه دو اصل و باب نيز دوازده فصل دارد. در اين نسخه، عنوان "باب" بدون پسوند "اول" آمده‌است. (۸) خاتمه نيز به پرداختن نکاتي چند اختصاص مي يابد. اما در نسخۀ حديقه‌الشيعه ساختار کتاب بيان نشده‌است (۹) و در اين نسخه پس از مقدمه، عنوان "باب" با قيد "اول" آمده‌است. (۱۰)

اين بدان معناست که دست کم باب دومي در کار باشد و حال آنکه باب دومي در کتاب وجود ندارد؛ هر چند خطاي ناسخ را در افزون قيد "اول" پس از عنوان "باب" نمي توان ناديده گرفت؛ همان گونه که در برخي نسخه هاي حديقه‌الشيعه‌اين قيد حذف (۱۱) و در برخي نسخه هاي کاشف الحق اين قيد افزوده شده‌است. (۱۲) اما از آنجا که قريب به‌اتفاق همۀ نسخه هاي حديقه‌الشيعه، قيد "اول" را به "باب" افزوده‌اند و نيز بيشتر نسخه هاي کاشف الحق اين قيد را ندارند (۱۳) و در فهرست آغازين آن تنها از يک باب نام برده شده‌است، (۱۴) مي توان مطمئن شد که موارد اندکي که‌اين قيد در حديقه‌الشيعه حذف و در کاشف الحق افزوده شده‌است، مي تواند ناشي از اشتباه ناسخ باشد، (۱۵) اما موارد غالب يعني افزوده شدن قيد در بيشتر نسخه هاي حديقه‌الشيعه و نبودن آن در اکثر نسخه هاي کاشف الحق، فراتر از اشتباه ناسخان است و نمي توان چنين پديده‌اي را تنها به خطاي آن ها نسبت داد. از طرفي در فهرست کاشف الحق تنها از يک باب نام برده شده‌است و باب را با ياي وحدت آورده‌است؛ حال اگر در عنوان "باب" قيد "اول" افزوده شده‌است، با توجه به فهرست کتابي در مي يابيم اين اشتباه به يقين از ناسخ بوده‌است، اما در نسخۀ حديقه‌الشيعه که چنين فهرستي وجود ندارد و قيد "اول" در بيشتر نسخه هاي آن تکرار شده‌است، نمي توان افزايش اين قيد را ناشي از اشتباه ناسخان دانست. بنابراين، مي توان نتيجه گرفت که کاشف الحق نسبت به حديقه‌الشيعه، ساختار هماهنگ تري دارد و به هم ريختگي حديقه‌الشيعه را ندارد. البته به فرض، اگر قيد مزبور نيز افزوده نشده بود، باز هم ساختار کتاب با افزايش يک باب ناهماهنگ ديگر، دچار مشکل بود. تفصيل اين مورد، در ادامه مي آيد.
دو- بخش مياني (بخش مربوط به صوفيه)

در نسخۀ حديقه‌الشيعه، پس از جملۀ «و در حج آخرين در جحفه، به رحمت خدا رفت» (۱۶) مقدمه‌اي در چگونگي انتقال حکومت از بني اميه به بني عباس فراهم مي آيد و از آنجا بحثي دربارۀ ابومسلم خراساني پيش کشيده مي شود که در آن به‌اهل سنت و صوفيه حمله مي شود و نويسنده‌ان ها را طرفدار ابومسلم خطاب مي کند. سپس به همين بهانه، بحث صوفيه مطرح مي شود و گويا ضرورت آن هم به سبب طرفداري صوفيه‌از ابومسلم باشد. اما در اينجا، نويسندۀ حديقه‌الشيعه چون اين مقدار تمهيد را براي بحث صوفيه کافي نمي داند، در بخش هاي ديگر کتاب نيز به طور گذرا در حد يک يا چند سطر کوتاه‌از صوفيه سخن مي گويد تا ورود به‌اين بحث در اينجا زياد با تکلف همراه نباشد. (۱۷) ولي گويا با هيچ کدام از اين تمهيدات نتوانسته‌است توجيه کنندۀ خوبي براي خروج از ساختار کتاب باشد؛ زيرا کتاب با موضوع امامت سامان يافته‌است و تغيير جهت آن به سمت صوفيه، تناسب چنداني با موضوع آن ندارد. به لحاظ ساختاري نويسنده در فصل دوازدهم کتاب (۱۸) به صورت غيرمتداول از موضوع بحث (امامت) خارج شده و بحثي استطرادي را پيش کشيده‌است. از طرفي، همين بحث استطرادي که زير مجموعۀ يکي از فروعات اين فصل (فرع ششم) است، به صورت يک باب مطرح شده‌است که‌اين خود به گونه‌اي ديگر خروج از ساختار کتاب مي باشد. اين کتاب در دوازدهم فصل با حفظ تناسب فصل ها با موضوعات آن ها که همگي تحت بحث امامت به هم پيوند مي خورند، تنظيم يافته‌است و به هم ريختگي فصل ها با افزايش فصل هاي ديگري در درون يکي از اين فصل ها و خروج از ساختار ترتيبي کتاب (۱۹) هرگز موجه نمي نمايد. از سوي ديگر، برابر ساختار نسخۀ کاشف، کتاب يک باب بيشتر ندارد که خود دوازده فصل را در بر مي گيرد. بر اساس نسخۀ حديقه‌الشيعه نيز با آنکه‌از بيان ساختار در ابتداي آن خودداري مي شود، اما اصل ساختار که باب را بر دوازده فصل مرتب ساخته، همچنان در اين نسخه لحاظ شده‌است. اين ساختار (۲۰) در دو مورد بدون توجيه معقولي، در نسخۀ حديقه‌الشيعه به هم مي ريزد: يکي در آغاز فصل ها که با ذکر عنوان "باب اول" شروع مي شود و ديگري در همين بخش استطرادي که همچنان عنوان "باب" براي آن ذکر مي شود. در نسخۀ کاشف الحق کتاب يک باب بيشتر ندارد و بر اين اساس موجه مي نمايد که عنوان "باب" از ذکر پسوند "اول" عاري باشد. اما در نسخه حديقه‌الشيعه پسوند "اول" به "باب" افزوده شده‌است و انتظار هست که‌اين "اول"، "دومي" نيز داشته باشد، اما اين انتظار هيچ گاه برآورده نمي شود؛ زيرا کتاب چنين بابي ندارد؛ مگر آنکه همين مباحث مربوط به بحث صوفيه را باب دوم کتاب تلقي کنيم که‌اين نيز ناممکني است؛ زيرا اولاً در خود کتاب (حديقه‌الشيعه) چنين نيست و عنوان "باب دوم" به‌ان داده نشده‌است، بلکه عنوان "باب در ذکر مذاهب صوفيه" براي اين بخش انتخاب شده‌است؛ ثانياً بر اساس روند ساختاري، تا باب اول به پايان نرسيده‌است، باب دوم آغاز نمي شود و بحث مربوط به صوفيه نيز به صورت استطرادي و در يکي از فصل هاي دوازده گانۀ "باب اول" مطرح شده‌است. از اين رو، به لحاظ ساختار کتاب و نيز موضوع بحث (۲۱) روا نيست که‌اين باب (۲۲) به عنوان باب دوم در نظر گرفته شود. همچنين بايد گفت در هيچ جاي ديگري از اين کتاب بحثي که عنوان باب داشته باشد نيامده‌است تا ادعا شود که‌اين روند، رويۀ معمول کتاب بوده‌است. از اين رو، به جرئت مي توان ادعا کرد که‌اين بخش از کتاب، نه تنها به لحاظ ساختاري با بخش هاي ديگر کتاب هماهنگ نيست، بلکه ساختار اصلي کتاب را نيز دچار مشکل کرده‌است. جالب اينکه در ذيل اين باب، دو فصل مي آيد و اين نوع نوشتار، اين فرضيه را تقويت مي کند که‌اين بخش خود رساله‌اي جداگانه بوده‌است که ناشيانه بر ساختار کتاب افزوده شده‌است؛ زيرا همان گونه که مي دانيم آوردن فصل هايي در درون يک فصل، و نيز گنجاندن بابي در درون بابي ديگر، کار حتي يک نويسندۀ تازه کار نمي تواند باشد؛ چه رسد به نويسندۀ توانا و پرکاري همچون محقق اردبيلي که کتاب هاي (۲۳) بسياري را پيش از حديقه‌الشيعه به نگارش درآورده‌است. (۲۴)
نسخۀ خطي بخش صوفيه:

شاهد اين مدعا که بخش صوفيه خود رسالۀ مستقلي بوده‌است، وجود نسخه‌اي خطي از اين بخش به صورت مستقل از ديگر بخش ها در کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني در شهر قم به شماره ۲۹/۴۳ است. اين نسخه با آنچه در کتاب حديقه‌الشيعه‌امده‌است، در برخي موارد تفاوت هايي دارد. بجز تغييرات جزئي که مي شود از آن چشم پوشيد و آن رابه‌اشتباه ناسخان حواله داد، تفاوت آن با بخش صوفيۀ کتاب حديقه‌الشيعه، در قسمت پاياني قابل تأمل است. در نسخۀ حديقه‌الشيعه بخش مربوط به صوفيه پس از عبارت «... و در بعضي روايات است که علامت و نشان آن کس، آن است که‌اکتفا کند (۲۵) به نام گذاشتن بر خود و قائل نشود به چيزي از عيده هاي باطل صوفيه» (۲۶) با اين جلمات توصيه گونه پايان مي يابد:

پس شيعه بايد که‌از جميع اين طوايف بيزار باشد و به سخنان زراقانه و سالوسي هاي ايشان فريب نخورد تا در ورطۀ ضلالت و گمراهي نيفتد و اگر چه مقالات و عقايد زشت و افعال ناشايست صوفيه بي شمار است و اخبار و احاديث در مذمت ايشان بسيار است، ليکن چون اين مختصر را بيش از اين گنجايش نبود، به همين چند کلمه‌اقتصار نمود. (۲۷)

اما در نسخۀ خطي ياد شده، عبارت اين گونه پايان نمي يابد، بلکه به گونه‌اي ديگر ادامه مي يابد و اين ادامه نشان دهندۀ مستقل بودن رسالۀ پيش گفته‌است، در اين رساله، تا عبارت «و قايل نشود به چزي از عقيده هاي باطل صوفيه» با نسخۀ حديقه‌الشيعه يکي است، اما پس از اين عبارت، نسخۀ مزبور اين گونه‌ادامه مي يابد:

طرفه‌اين است که‌از حضرت امام رضا (ع) به غير اين، چندين حديث در طعن صوفيه منقول است و بعضي گفته‌اند و امروز هم هست جماعتي که مي گويند که معروف کرخي دربار آن حضرت بود و صوفي [بود]؛ (۲۸) و از اينجا به بعد، متأسفانه بقيۀ نسخه ناقص است. واژۀ "بود" که بنا به قاعده در صفحۀ بعد بايد بيايد، در ذيل آخرين خط و سمت چپ همين صفحه و به شکل مورب، به نشانۀ اين که رساله‌ادامه دارد، آمده‌است. (۲۹)

هر ناظر منصفي با توجه به متن رسالۀ خطي، قضاوت مي کند که عبارت حديقه‌الشيعه‌از روند خود قطع شده‌است و از طرفي عبارت رساله‌از ادامۀ مطلب حکايت مي کند. مقايسۀ اين دو متن، اين فرضيه را قوت مي بخشد که بخش مربوط به صوفيه در حديقه‌الشيعه، از اين رساله گرفته شده‌است و چون نويسنده، ادامۀ آن را به هر دليلي به صلاح نمي دانسته‌است، از آوردن ادامۀ رساله چشم پوشيده‌است و با چند بيان نصيحت گونه، نتيجۀ مورد نظر خود از اين بحث را اعلام کرده‌است. خود اين نصيحت که با زبان بي زباني بيانگر گرايش افرادي از شيعيان به‌اين جريان دارد، نشان مي دهد که دغدغۀ اصلي اين نويسنده و علت افزودن اين بخش، به حديقه‌الشيعه، نگراني بيش از حد وي به‌اين گرايش ها بوده‌است. بنابراين، بنا به شواهد موجود، اين بخش از کتاب با ادعاي خيرخواهي مذهب شيعه و به منظور نهي از گرويدن شيعيان به تصوف، به کتاب حديقه‌الشيعه يا همان کاشف الحق افزوده شده‌است.

نکتۀ ديگر اينکه ‌انحراف موضوع بحث (امامت) به سمت بحثي نامربوط، آن هم با چنان شيوۀ نامتعارفي، هنگامي توجيه مي پذيرد که طرح اين مسئلۀ فرعي، اگر نگوييم ضرورت بيشتري از خود فصل گنجانده شده در آن داشته‌است، اما در حد همين فصل بايد اهميت داشته باشد تا بتواند خود را با اين حجم گسترده که بزرگ تر از خود بحث است، بر ساختار اصلي بقبولاند؛ حال اگر ادعا شود که چنين ضرورتي بوده‌است، اين پرسش مطرح مي شود که ضرورت مزبور چه بوده و از کجا و از چه عامل يا عواملي ناشي شده‌است؟ و به فرض که نويسندۀ کتاب مقدس اردبيلي باشد، پرسش اينگونه مطرح مي شود که در سطح جامعۀ ديني آن زمان و براي ايشان در فاصلۀ زماني ۹۸۹ ق (۳۰) تا نگارش کتاب ي حديقه‌الشيعه (۳۱) چه‌اتفاقي افتاده‌است که نويسندۀ بزرگوار از انجام اين روند ناگزير شده‌اند؛ زيرا تا اين سال (۳۲) هيچ گونه موضع گيري منفي از سوي وي دربارۀ صوفيه نمي بينيم. حتي در آخرين اثرش، از برخي سران صوفيه يعني زبده‌البيان نام مي برد با نوعي احترام همراه‌است. (۳۳) براي نمونه، وقتي از آيۀ «و يتفکرون في خلق السموات و الارض» (آل عمران: ۱۹۱) دربارۀ عظمت خدا از راه تفکر در آفرينش آسمان ها و زمين سخن مي گويد از سفيان ثوري شاهد مي آورد و مي گويد: «سفيان ثوري در مقام ابراهيم دو رکعت نماز گزارد. سپس به‌اسمان نگاه کرد؛ وقتي ستارگان را ديد، بيهوش شد و از عظمت اين تفکر مدت ها خون ادرار مي کرد». (۳۴)

جالب اينجاست که با همين سفيان ثوري در حديقه‌الشيعه دو نوع برخورد شده‌است. در مواردي که‌از وي روايت هايي در تأييد امامت اميرالمؤمنان علي (ع) نقل مي شود (۳۵) که در دو مورد (۳۶) وي راوي روايت هاي شيعه مي باشد و از امام صادق (ع) روايت نقل مي کند. بدين ترتيب وي در اين موارد به گونه‌اي غيرصريح يک راوي مورد وثوق و اعتماد شيعه معرفي مي شود؛ به گونه‌اي که روايت هاي وي مورد قبول شيعه مي باشد. اما در بخش صوفيه، از او به بدي و قائل به تشبيه و تجسيم ياد مي شود. نيز در جاي ديگري گفته مي شود: «سفيان [ثوري] از طريق حق و مذهب شيعه بغايت دور است و از پيران بزرگ صوفيه‌است». (۳۷) اين از همان مواردي است که در نسخۀ کاشف الحق وجود ندارد. بنابراين، اين پرسش همچنان بي پاسخ مي ماند که چه عواملي در سال هاي آخر حيات وي (۳۸) رخ داده که‌او را به مخالفت با صوفيه کشانده‌است؟ براي کساني که‌از اولين آثار قلمي و گفتاري شان، نوعي مخالفت با صوفيه ديده مي شود، اين پرسش مجال طرح ندارد، اما براي مانند مقدس اردبيلي جاي اين پرسش به جدّ باز است که با آنکه تا آن زمان از حيات علمي اش موضع گيري منفي عليه صوفيه حتي در حد اشاره‌از او سراغ نداريم، چگونه به يک بار حملات تندي را آن هم با اين شيوه عليه تصوف انجام مي دهد؛ در حالي که خود به‌ان گرايش نشان داده‌است؟ (۳۹) البته پاسخ اين پرسش را بجز ديگر شواهد، از همان تهافت هاي پيش گفته در خود حديقه‌الشيعه مي توان يافت و دريافت که‌اين کتاب از مقدس اردبيلي نيست، بلکه همان کاشف الحق است که بخش هايي عليه صوفيه بدان افزوده شده‌است، وگرنه نمي بايست چنين تناقضاتي در آن مي يافتيم.
سه- بخش پاياني

در بخش پاياني کتاب در نسخه هاي موجود، عنوان «خاتمه در نکات متفرقه» (۴۰) و عنوان «در نکته چند متفرقه» (۴۱) ذکر شده‌است. در نسخۀ کاشف الحق اين نکته ها در متن مي آيند و در آغاز بحث ها عنوان مي شوند که در مجموع، هفت نکته را در بر مي گيرد. اما در نسخۀ حديقه‌الشيعه، اين نکته ها وجود ندارند و در عوض، در برخي موارد به جاي "نکته" از عنوان "ايضاً" استفاده مي شود (۴۲) و در برخي موارد نيز از عنوان "فصل" به جاي "نکته" استفاده شده‌است. (۴۳) بي تناسبي واژۀ "ايضاً" و "فصل" با عنوان «خاتمه در نکته چند متفرقه» براي هر خواننده‌اي بي نياز از توضيح است. تناسب عنوان با همان چيزي (۴۴) است که در نسخۀ کاشف الحق آمده‌است. اين ناهماهنگي وقتي نمود بيشتري مي يابد که ما ساختار اصلي کتاب را بکاويم که شامل مقدمه و دوازده فصل و يک خاتمه‌است و خاتمۀ کتاب، پايان بخش فصل هاي کتاب است و هر فصلي که در کتاب مي آيد، خارج از فصول دوازده گانه در قالب ساختار نمي گنجد. به طبع اين روند خارج از ساختار معمول کتاب است. اگر نسخۀ ديگري همانند کاشف الحق در دسترس نبود، مي توانستيم بگوييم نويسنده به نظم کتاب بي توجه بوده‌است. در نتيجه، به هم ريختگي ساختار آن را توجيه پذير مي يافتيم، اما وقتي نسخۀ ديگري با ساختار مناسب تر و بدون اين به هم ريختگي در دسترس است و از اين رو، ديگر توجيه مزبور جايي ندارد. البته‌اشتباه ناسخان را همانند آنچه پيش تر گذشت، مي توان توجيه کرد؛ بدين معنا که موارد اندک را مي توان به‌اشتباه ناسخنان استناد داد، اما موارد غالب را نمي توان با اين استناد توجيه کرد.
دوم. تناقض در عبارت ها

با بررسي برخي عبارت هاي حديقه‌الشيعه در مي يابيم که در اين کتاب، تناقض هايي هست و اين تناقض ها، پذيرش حديقه‌الشيعه را به عنوان اثر قلمي محقق اردبيلي ناممکن مي سازد. اين موارد عبارتند از:

يک- تناقض دربارۀ خاستگاه علم صوفيه

در فصل پنجم حديقه‌الشيعه که به فضائل اميرالمؤمنين علي (ع) اختصاص دارد، آمده‌است:

ابن أبي الحديد در اول شرح نهج البلاغه مي گويد که مجملش اين است که جميع علوم منتهي به‌ان حضرت مي شود [نويسنده پس از آنکه علوم معتزله، اشعريه، اماميه، زيديه، ابوحنيفه، شافعي، مالک، احمدبن حنبل و علم تفسير را به‌امام مي رساند؛ در ادامه مي گويد] و علم طريقت و حقيقت خود ظاهر است که منبعش آن حضرت است؛ چه شبلي و بايزيد بسطامي و جنيد و سري سقطي و معروف کرخي همه شاگردان و خادمان ائمه بودند و خرقۀ صوفيان تا امروز در هر طائفه و صاحب خانقاهي و ديري و مرشدي که بوده به‌ان حضرت مي رسد. (۴۵)

عبارت هاي فوق، به صورت خلاصه شده و ترجمه‌ازاد گزارش شده‌است. (۴۶) همچنين نويسنده در نقل ترجمه‌اي خود، عبارت را بنا به عقيدۀ خود ترجمه کرده‌است؛ شاگردي و خادمي صوفيان نسبت به‌ائمه‌از جمله عقايد نويسندۀ حديقه‌الشيعه بوده‌است که در ترجمۀ عبارت، بدان افزوده شده‌است؛ در حالي که در اصل عربي آن نيامده‌است. عبارت عربي چنين است؟

و من العلوم علم الطريقه و الحقيقه و أحوال التصوف - و قد عرفت أن أرباب هذا الفن - في جميع بلاد الاسلام اليه ينتهون - و عنده يقفون و قد صرح بذلک الشبلي و الجنيد سري و أبو يزيد البسطامي و أبو محفوظ معروف الکرخي و غيرهم يکفيک دلاله علي ذلک الخرقه - التي هي شعار الي اليوم - و کونهم يسندونها بإسناد متصل إليه؛ (۴۷)

همان گونه که ديده مي شود در عبارت هاي ابن ابي الحديد، سخني از خادمي و شاگردي صوفيه نسبت به‌اهل بيت (ع) نيست و اين از افزوده هاي نويسندۀ حديقه‌الشيعه بوده‌است. (۴۸) هر شخص منصفي در مي يابد که‌اين عبارت، با عبارت قبلي تفاوت هاي بسياري دارد و نويسنده چه عبارت هايي از خود بر آن افزوده‌است و آن افزوده ها چه‌اندازه علاقه يا نفرت او را به تصوف نشان مي دهد.

حال به عبارتي که پس از اين نقل قول آزاد مي آيد توجه کنيد:

اما بايد دانست که بعضي از سنيان بنابر آنکه خواسته‌اند که صوفيه را صاحب مرتبه نمايند، ايشان را از روي شاگردش و خدمتکاري به‌امامان ما منسوب ساخته‌اند و بعد از اين، در محلش بيان خواهد شد که سلسلۀ صوفيه به‌ابوهاشم کوفي منتهي مي شوند و او تابع معاويه و به ظاهر جبري و در باطن مانند معاويه ملحد و دهري بود و جمعي از متأخرين شيعه گول سنيان را خورده‌اند و صوفيه را از اهل حق پنداشتند و ندانستند که بر فرض که‌ايشان شاگردان و خادمان ائمه باشند، خوبي ايشان از اين بيرون نمي آيد، که‌اگر از اين خوبي ايشان بيرون آيد لازم مي آيد که‌اصناف معتزله و اشاعره و ابوحنيفه و مالک و شافعي و احمد حنبل و تابعان ايشان همه نيکان و رستگاران باشند؛ زيرا که نسبت شاگردي ايشان به‌امامان ما (ع) ثابت است. (۴۹)

همان گونه که ملاحظه مي شوند نويسنده در اين عبارت مي کوشد در گام اول شاگردي صوفيان نسبت به‌امامان شيعه را نفي کند و در گام دوم به تخطئۀ آن ها پردازد؛ در حالي که در عبارت ابن ابي الحديد سخني از شاگردي و خدمتکاري صوفيان نيامده بود تا به‌اين توضيح يا انکار نياز بوده باشد، بلکه نويسنده‌ان را از سوي خود بيان کرده‌است که‌اين خود افزون بر تأييد نقل ابن ابي الحديد دربارۀ منع علوم صوفيه، چيزي فراتر از آن را القا مي کند که شراح نهج البلاغه به‌ان نپرداخته‌است و به طبع چيزي را که عبارت منقول (شرح نهج البلاغه) بدان نپرداخته‌است، رد و انکار هم لازم ندارد. حال اين پرسش مطرح مي شود که‌اگر بنابر تخطئۀ صوفيه در مسئلۀ شاگردي و خدمتکاري است، پس چرا نويسنده نخست آن را از خود نقل و سپس رد مي کند؟

پاسخ اين پرسش حل بسياري ديگر از پرسش هاي نگفته را در بر دارد. در پاسخ بايد گفت عبارت نقد گونۀ بالا (که تعارضي را با عبارت قبل تر آن موجب شد) همان چيزي است که در نسخۀ کاشف الحق وجود ندارد. اين بدان معناست که‌اين عبارت در اصل از آنِ نويسندۀ کتاب نيست و بعدها بدان افزوده شده‌است. با کنار گذاشتن اين عبارت، تعارض بخش قبلي عبارت که نويسنده به ناروا به عنوان متن ابن ابي الحديد نقل کرد، حل مي شود؛ بدين معنا که نويسنده باور خود را در ترجمۀ آزاد دخالت داده و نظر خود را باز گفته‌است و بي گمان نسبت دادن نارواي عبارتي به کسي و سپس نقد آن، نمي تواند کار يک نويسنده باشد. مگر آنکه کسي ادعا شود نويسنده خواسته‌است عقيدۀ کلي اهل بيت را در اينجا بيان کند و به حساب شارح سني نهج البلاغه بگذارد. اما اين ادعا با تصريح نويسنده در آغاز و انجام اين متن هم خواني ندارد. او هم در آغاز تصريح مي کند که عبارت را از ابن ابي الحديد نقل مي کند و هم در پايان مي گويد کلام را از او نقل مي کند و نه‌انکه عقايد کلي اهل سنت را بيان کند. (۵۰)

اگر اين فرض را بپذيريم که‌اين کتاب اثر مقدس اردبيلي است، آنگاه به جرئت مي توان ادعا کرد که‌افزودۀ بالا از آن وي نيست، بلکه همانند ديگر بخش هاي ضد صوفيانۀ کتاب، افزودۀ مخالفان صوفيه‌است؛ زيرا مقدس اردبيلي در ديگر آثارش مانند حاشيۀ شرح تجريد و اصول دين همان عقيده‌اي را دربارۀ صوفيه دارد که پيش تر به عنوان متن ابن ابي الحديد از شرح نهج البلاغه نقل شد. وي در اصول دين دربارۀ فضل اهل بيت و ائمه (ع) مي گويد:

چه‌ايشان جماعتي اند که مردمان متفق بودند به‌افضليت ايشان بر همۀ عالميان تا آنکه بايزيد بسطامي سقاي درِ حضرت امام جعفر صادق (ع) بود و معروف کرخي دربارۀ حضرت علي بن موسي الرضا (ع). (۵۱)

وي مشابه همين عبارت را در حاشيۀ شرح تجريد (۵۲) نيز آورده‌است. بنابراين، نقل بالا تنها در حد نقل يک عبارت ساده نيست، بلکه به نوعي ابراز عقيدۀ ناقل نيز هست.

دو - تناقض دربارۀ غزالي

در حديقه‌الشيعه بارها از غزالي با پسوند «ناصبي» ياد شده‌است. (۵۳) اما در جايي ديگر، نويسنده‌از همين غزالي ناصبي به نام «مردِ دين» ياد مي کند: «اگر کسي کتاب نهافت الفلاسفه را مطالعه نمايد و يا نموده باشد مي داند که‌اين «مرد دين» در حق ايشان [فلاسفه] در آن کتاب چه مي گويد». (۵۴)

آيا نويسندۀ کتاب از عقيده‌اش برگشته‌است که‌اين بار از غزالي با چنين احترامي ياد مي کند يا آنکه فراموش کرده‌است که‌اين «مرد دين» همان است که پيش تر در همين کتاب، بارها او را ناصبي خوانده‌است. به نظر مي رسد دومي درست تر باشد؛ وقتي کسي به راحتي مطالبي را به ديگري نسبت دهد، چنين اشتباهي از او طبيعي مي نمايد. حال، در مي يابيم که چرا نسخۀ کاشف الحق اين الفاظ نامتجانس را ندارد.

سه - تناقض دربارۀ تحريف قرآن

نويسنده دربارۀ تحريف قرآن در جايي مي گويد: «در برخي روايات مسطور است که ‌ايا (رعد: ۷) در اصل چنين بوده: «انما انت منذر لعباد و علي لکل قوم هاد؛ و در اينجا هم لفظ علي را از آيه‌انداختند»؛ (۵۵) يا در جاي ديگر مي گويد:

صاحب کتاب کافي يعني محمدبن يعقوب کليني از امام جعفر صادق (ع) نقل کرده که‌ايا «و لقد عهدنا ألي آدم من قبل» (طه: ۱۱۵) مقارن بود با محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) و ائمه (ع) و آيۀ مذکوره به ذکر ايشان مُوَشٌح بود. ارباب عناد به‌اخراج اين، شعله‌افروز غضب الهي گرديدند. (۵۶)

حال مقايسه کنيد با عبارت ديگري که در مقام احتجاج با غزالي مي گويد:

و آنچه گفته که نام هاي پيغمبران را بعضي در قرآن ظاهر کرده بايستي نام علي (ع) هم صريح ذکر فرمودي تا شبهه نماندي؟ آن ناصبي از مذهب خود برگشته، مالک الملک را معزول و يفعل الله ما يشاء را فراموش کرده، نمي داند که معرفت نبي سمعي است و معرفت امام عقلي است ... پس اگر در اين سمعيات اجمال و ابهام رواست تا بعثت محمد (ص) عبث نباشد، مسئلۀ امامت خود عقلي است؛ اگر نام علي (ع) به تصريح [در قرآن] نباشد، نقصاني پديد نمي آيد». (۵۷)

نويسنده در اين عبارت، به طور ضمني اعتراف مي کند که نام علي در قرآن نيامده‌است و نيامدن آن نيز مشکلي به وجود نمي آورد. اين سخن با سخنان پيشين وي در تناقض است که مدعي وجود نام علي در قرآن بود.

چهار - تناقض دربارۀ زوجات پيامبر

نويسنده دربارۀ زنان پيامبر در جايي مي گويد: «پيامبر را نه زن بود» (۵۸) و در جاي ديگر مي گويد: «رسول خدا را هيجده زن بود». (۵۹)

پنج - تناقض دربارۀ فرزندان علي (ع)

اين نويسنده دربارۀ فرزندان امام علي (ع) مي گويد: «آن حضرت نيز دوازده پسر به همين نسق [معصوم و غيرمعصوم] از خود داشت». (۶۰) و در جاي ديگر به خلاف اين اظهار نظر مي کند: «اولاد ذکور آن حضرت، چهارده و اناث نوزده بود». (۶۱)

اين احتمال جدي مي نمايد که با دقت در عبارت هاي اين کتاب بيش از اين موارد تناقض يافت شود. اين گونه تناقض گويي ها تنها از يک نويسندۀ تازه کار مي تواند توجيه پذير باشد، اما آيا مي توان آن را به کسي همچون محقق اردبيلي نسبت داد که عمري را در تحقيق و تأليف کتاب هاي گران سنگي مانند شرح ارشاد، حاشيه تجريد، زبده‌البيان و چندين رسالۀ فارسي و عربي با آن دقت مثال زدني نوشته‌اند؟ (۶۲) اگر حديقه‌الشيعه‌اثر وي باشد بايد به عنوان آخرين اثر وي دقت علمي آن بيش از ديگر آثارش باشد. اما وجود تناقض گويي هاي فراوان، پذيرش کتاب مزبور را چونان اثري از محقق اردبيلي سخت تر مي کند. نيز اين توجيه که «حديقه‌الشيعه تحريف شده و ملامعز هم از روي همين حديقه‌الشيعه تحريف شده، کاشف الحق را نوشته‌است»، (۶۳) ادعاي بي دليلي است که پذيرفتن آن با مراجعه به سبک نگارش و ساختار آن بسيار دشوار مي نمايد. آن گاه‌اين پرسش پيش مي آيد که چه کسي اين عبارت هاي متناقض را وارد کتاب کرده و از آن چه سودي برده‌است؟ اينکه پيامبر نه زن داشته باشد با هيجده زن يا آنکه حضرت علي (ع) دوازده پسر داشته باشد يا چهارده پسر، چه گرۀ ناگشوده‌اي را براي تحريف کننده مي گشوده‌است، جوابي براي آن متصور نيست. از سويي ديگر ما حتي يک نسخه نمي شناسيم که نشان دهد اين عبارت ها بعدها وارد کتاب شده‌است. اين پرسش و تناقض گويي ها تنها با يک فرضيه قابل حل است و آن اينکه نويسندۀ کتاب حديقه‌الحقيقه محققي همچون مقدس اردبيلي نيست، بلکه فرد تازه کاري مانند ملا معز اردستاني است که ما تنها يک اثر ديگر با عنوان تفسير سورۀ هل أتي از او مي شناسيم.
پاسخ به يک اشکال

شايد کسي بگويد نويسندۀ کتاب مزبور، بارها به کتاب هاي مقدس اردبيلي به عنوان کتاب خود ارجاع داده‌است، از اين رو، کتاب از آنِ خود او است. (۶۴) در پاسخ بايد گفت ادعاي فوق در صورتي پذيرفته بودکه ما تنها يک نسخه‌از کتاب مزبور در اختيار مي داشتيم اما ما دو نسخۀ متفاوت از اين اثر در اختيار داريم و نسخۀ قديمي تر آن، يعني کاشف الحق، خالي از اين گونه‌ارجاع هاست. پس، نمي توانيم، تنها يکي از آن ها را مرجع قرار دهيم. همچنين اين ادعا که نسخۀ ديگر، اين ارجاع ها را حذف کرده‌است، به همان ميزان غيرقابل اعتناست که گفته شود نسخۀ مقابل، آن ارجاع ها را افزوده‌است؛ مگر آنکه شواهد ديگري از داخل و خارج اثر نخست نسبت آن را به نويسندۀ مورد ادعا تأييد کند و تناقض هاي احتمالي و دو گانگي عبارت ها را نفي کند و يکپارچگي آن را اثبات نمايد، آن گاه شاهد مزبور مي تواند به عنوان مؤيد و نه دليل جداگانه به شمار آيد که‌البته رفع تناقض ها و دو گانگي عبارت ها در نسخۀ مورد ادعا (حديقه‌الشيعه) کار آساني نيست.
سوم - وجود روايت هاي ضعيف در حديقه‌الشيعه

در اين زمينه به سخنان برخي از بزرگان بسنده مي کنيم. خوانساري مي گويد: [در حديقه‌الشيعه] نقل از ضعاف بسيار است؛ به طوري که‌از چنين رواياتي در کتب مورد اعتماد اثري نيست». (۶۵)

آيت الله شعراني نيز بر وجود روايت هاي ضعيف در اين کتاب تصريح دارد (۶۶) و آيت الله شهيد قاضي طباطبايي دربارۀ مانند اين کتاب ها مي گويد:

اين گونه کتاب ها را دشمنان عالم تشيع جعل مي کنند؛ مانند دَس و وضعي که به بعض اخبار مي نمايند و نشر مي کنند [و] به بعض بزرگان عالم شيعه که مقبول نزد عموم [اند] است، نسبت مي دهند تا در قلوب عامۀ مردم جا گيرد و مقبول افتد؛ مانند بعض تأليفاتي که به محقق اردبيلي نسبت داده‌اند. (۶۷)

همچنين اينکه صاحب اثني عشريه گفته‌است: «چيزي در حديقه‌الشيعه نيامده‌است که قابل انکار باشد، بلکه مشتمل بر تحقيق و دقت نظر است و براي همين نيز شايسته نيست اين کتاب را به جز او [اردبيلي] به کسي ديگر نسبت داد». (۶۸) اين سخن جز آنکه دلالت دارد کتاب در آن زمان نيز (نيمۀ دوم قرن يازدهم) مورد مناقشه بوده‌است، دليل کافي بر قوت روايت هاي حديقه‌الشيعه نيست؛ زيرا خود وي نيز براي روايت هاي ضعيف حديقه‌الشيعه به هنگام استناد به‌ان ها منبعي جز خود حديقه‌الشيعه نيافته‌است. افزون بر اين، وي هيچ کدام از روايت هاي مزبور را (که ضعف شمرده شده‌اند) در کتاب پر ارج خود، يعني وسائل الشيعه که‌اخرين کتاب وي مي باشد، نياورده‌است. همين طور علامه مجلسي که درصدد گردآوري هر گونه روايتي از شيعه بود، چنين روايت هايي را در منابع خود نيافته‌است.

اين ادعا که‌استناد به روايت هاي ضعيف براي مجاب ساختن مخالفان بلامانع است؛ (۶۹) مبناي سستي دارد؛ زيرا خصم نه تنها با روايت ضعيف مجاب نمي شود، بلکه همان ضعف روايت را دليلي بر ضعف ديدگاه مستدل مي گيرد. نيز اين ادعا که ضعف روايت با قرينه هاي داخلي و خارجي جبران مي شود؛ (۷۰ ) در جايي است که‌اولاً استدلال کننده منبع خود را معرفي کرده باشد و يا آن روايت در منبع معتبري (غير از اثري که‌اين روايت در آن مورد استناد است) آمده باشد. در غير اين صورت، آن روايت به نويسنده نسبت داده مي شود. از طرفي بيان محدّث نوري در خاتمۀ مستدرک دربارۀ استدلال به روايت هاي ضعيف، ناظر به روايات اهل سنت است که مي شود آن ها (اهل سنت) را به‌انچه صحيح مي دانند الزام کرد. محدّث نوري خود به‌اين مطلب تصريح دارد و روشن است که‌اين ادعا شامل روايت هاي ضعيفي که‌از کتاب هاي اماميه نقل شده‌اند، نمي شود.

اما در اينجا از نقل برخي موارد ديگري که بيانگر ناتواني نويسندۀ کتاب است و انتساب کتاب به محقق اردبيلي را دشوار مي سازد، خودداري مي کنيم و تنها به فهرست برخي از آن ها مي پردازيم و خوانندگان را به مقدمۀ مصحح کتاب حديقه‌الشيعه‌ارجاع مي دهيم: نبودن عفت قلم در حديقه‌الشيعه، (۷۱) ضعف علمي نويسنده، (۷۲) طرح عقايد عوامانه، (۷۳) اظهار نظر غيرواقعي دربارۀ تعدد فرق صوفيه و ... (۷۴)

موارد ديگري از ضعف هاي موجود در حديقه‌الشيعه وجود دارد که نويسندۀ مقالۀ «بررسي حديقه‌الشيعه» به برخي از آن ها به تفصيل و به برخي فهرست وار اشاره کرده‌است. (۷۵) جالب آنکه نويسندۀ مزبور که با ادعاي صحت انتساب حديقه‌الشيعه به محقق اردبيلي اين مقاله را سامان داده‌است، اين موارد را (جز مورد اول، يعني تناقض گويي هاي حديقه‌الشيعه را که با فرض تحريف آن از سوي ديگران، توجيه کرده‌است) بدون هيچ گونه توجيه و جوابي از کنار آن گذشته‌است. پرسش اين است که با پذيرش اين ضعف ها در حديقه‌الشيعه، چگونه‌ايشان کتاب را به محقق اردبيلي نسبت داده‌اند؟ آيا جز اين است که با نسبت دادن اين ضعف ها به محقق اردبيلي، وي از مقام يک شخصيت علمي قوي و مورد توجه فقيهان و متکلمان، به حد يک نويسندۀ ناوارد تنزل مي يابد؟ به هر حال، براي کسي که با آثار علمي محقق اردبيلي اندکي آشنايي داشته باشد، انتساب اين ايرادها به وي، قابل پذيرش نيست و اين ايرادها فرضيۀ انتساب حديقه‌الشيعه به‌ايشان را به شدت مخدوش مي کند.

موارد ديگري نيز که در اين مقاله به‌ان ها چندان پرداخته نشده‌است، ولي در مقالۀ ديگري آمده‌است، بيانگر ناتواني علمي نويسندۀ حديقه‌الشيعه‌است. در اين مقاله، مواردي مانند: ضعف رجالي، نقل روايت ها و داستان هاي ساختگي، ناآشنايي با افراد، ضعف در کتاب شناسي، تصحيح هاي اعمال شده بررسي شده‌است. (۷۶)
چهارم - ماجراي وصيت مخدوم شريفي

ذکر جريان مرگ مخدوم شريفي در حديقه‌الشيعه با وجود زنده بودن شريفي تا پايان حيات محقق اردبيلي دليل بر عدم انتساب اين کتاب به محقق اردبيلي است. در نسخه هاي حديقه‌الشيعه و کاشف الحق از آخرين لحظه هاي عمر مخدوم شريفي بحث شده‌است. (۷۷) وي پس از مرگ شاه‌اسماعيل دوم در تاريخ (۹۸۵ ق) به عثماني فرار کرد و سال ها در آنجا زندگاني گذراند. (۷۸) در تاريخ وفات وي سخنان مختلفي گفته شده‌است. در کشف الظنون تاريخ وفات وي نخست سال ۹۸۸ ق (۷۹) و سپس سال ۹۹۵ ق (۸۰) ذکر شده‌است. برخي اين اختلاف نظر را تغيير ديدگاه وي دانسته‌اند (۸۱) و برخي ديگر آن را تحريف ديدگاه نويسندۀ کشف الظنون بر شمرده‌اند. (۸۲) محتشم کاشاني وفات مخدوم را به سال ۹۹۲ ق دانسته‌است و برخي ديگر، تاريخ وفات وي را سال ۹۹۸ ق دانسته‌اند. (۸۳)

اما شواهد قطعي وجود دارد که ديدگاه مربوط به سال ۹۸۸ ق، را ردّ مي کند. ديدگاه محتشم کاشاني نيز افزون بر آنکه با نظر مشهور مخالف است، به‌احتمال بسيار قوي دربارۀ شخص ديگري است که ملقب به مخدوم بوده‌است؛ زيرا در آن عصر چندين نفر به‌اين نام و لقب شهرت داشته‌اند. نيز نه تنها قرينه‌اي وجود ندارد که مراد محتشم مخدوم مورد بحث باشد، بلکه قرينه بر آن هست که مقصود او شخص ديگري است با اين حساب، بايد همان قول مشهور را که سال وفات ميرزا مخدوم را ۹۹۵ ق اعلام مي کند بپذيريم. (۸۴) از جمله شواهدي که‌اين نظر را تأييد مي کند، ديدگاه قاضي نورالله شوشتري است.

قاضي نورالله شوشتري در مجالس المؤمنين جريان وصيت ميرزا مخدوم (بازگشت وي به تشيع) را نياورده‌است، (۸۵) با آنکه‌انگيزۀ کافي براي طرح وجود داشته‌است و کتاب مجالس المؤمنين نيز در سال ۹۹۰ ق تأليف شده‌است. (۸۶) اين بدان معناست که ميرزا مخدوم در آن زمان هنوز زنده بوده‌است و قاضي نورالله هم نمي توانسته‌است جريان مرگ مخدوم شريفي و وصيت وي را در مجالس المؤمنين گزارش کند. بنابراين، تاريخ اول (۹۸۸ ق) براي زمان وفات مخدوم شريفي درست نخواهد بود. قاضي نورالله در کتاب مصائب النواصب نيز که‌ان را در ماه رجب سال ۹۹۵ ق در هفده روز نوشته‌است، (۸۷) از جريان فوت ميرزا مخدوم ياد نکرده‌است و اين مي تواند گواه ديگري باشد بر اينکه در زمان نگارش کتاب مزبور ميرزا مخدوم يا زنده بوده‌است و يا اگر وفات يافته بود، زمان وفات به قدري نزديک بوده‌است که خبر آن در هند به قاضي شوشتري نرسيده‌است وگرنه‌اشاره‌اي به جريان وصيت مخدوم در اين کتاب محذوري به همراه نداشت. از طرفي قاضي نورالله شوشتري در مقدمۀ اين کتاب و در شرح حال ميرزا مخدوم، تعبيرهايي به کار مي برد که فرضيۀ زنده بودن ميرزا مخدوم را به هنگام تأليف کتاب، تأييد و تقويت مي کند. وي خطاب به مخدوم شريفي مي گويد:

اي کسي که در وادي شهوات در تاريکي هاي خلوت شب با پشت و پهلو غوطه مي خوري! در بياباني از حيرت گرفتار آمده‌اي و نداي مرا نمي شنوي؛ در جهنمي سقوط کرده‌اي که چاره‌انديشي من تو را بيرون نمي آورد؛ آسمانت ابري و تاريک شده و آنگاه که نصيحت من تو را سودي نبخشد، تو به جستجوي آفتاب و روشنايي بر خواهي آمد. به خدا سوگند! تو براي اين امر خلق نشده و به‌اين کار مأمور نشده‌اي؛ تو در سايه سار پر مهر و بزرگ علوي پرورش يافتي، ولي در دامن اراذل اموي و عدوي غلتيدي؛ مسلمان به دنيا آمدي و از آتش پرستي سر درآوردي؛ پاک و قدسي بودي، ولي ناپاک و نجس شدي؛ شتر مرغ شدي؛ در حالي که بچه شتر بودي. «و به زودي ستمگران در مي يابند که به کجا باز مي گردند». شايد هنوز تزکيه کننده‌اي ميسرت نگشته‌است تا همانند پوست، دباغي و پاکيزه‌ات کند و هنوز پند دهندۀ هوشمندي را نيافته‌اي تا از اين راه باطل ناگوار بازت دارد؛ به هوش باش! من سخن حقي راکه دل هاي پاک از پذيرش آن سرباز نمي زنند و خودخواهي و تعصب مانع از پذيرش آن نمي شود، به تو مي گويم؛ پس نصيحت مرا بشنو و از رسوايي و فضيحت دوري کن، و بعد از اين به سوي کارهايي مانند [گذشته‌ات] باز نگرد؛ زيرا آن کارها [موجب] آتش جهنم و مايۀ بدنامي آيندگان است. (۸۸)

در اين عبارت، قاضي نورالله، ميرزا مخدوم (صاحب نواقض الروافض) را به طور مستقيم مخاطب قرار مي دهد و در ابتدا او را نکوهش مي کند و در آخر، زبان به نصيحت او مي گشايد.

اين عبارت بي نياز از هر توضيحي است و زبان نصيحت گونۀ قاضي شوشتري نشان مي دهد که در زمان نوشتن اين کتاب (رجب سال ۹۹۵ ق) هنوز ميرزا مخدوم شريفي زنده بوده‌است، يا دست کم زمان وفات وي به قدري نزديک بوده‌است که تا زمان نگارش کتاب حاضر، خبر آن به قاضي نورالله نرسيده‌است. (۸۹) بنابراين، مي توان گفت به طور قطع ميرزا مخدوم در زمان وفات محقق اردبيلي (۹۹۳ ق) زنده بوده‌است. پس محقق اردبيلي نمي توانسته‌است از وفات وي در حديقه‌الشيعه گزارش کند و اينکه در حديقه‌الشيعه جريان وفات وي گزارش شده‌است، به‌اين معنا اشاره دارد که مقدس اردبيلي نمي تواند نويسندۀ آن باشد.
ب) شواهد بيروني
يکم - قدمت نسخۀ کاشف الحق

تاکنون از ميان نسخه هاي شناسايي شده، قديمي ترين آن ها به کاشف الحق مربوط است که درست هفت سال پس از نسخۀ اصلي آن نوشته شده‌است. تاريخ کتابت نسخۀ اصلي که نويسنده در پايان به‌ان اشاره دارد، سال ۱۰۵۸ ق است (۹۰) و نخستين نسخۀ رونوشت موجود، در سال ۱۰۵۶ ق تحرير شده‌است که در کتابخانۀ مدرسۀ حجتيۀ قم به شمارۀ ۸۲ موجود است. اما قدمت قديمي ترين نسخۀ شناسايي شدۀ حديقه‌الشيعه به سال ۱۰۷۴ ق مي رسد که در کتابخانۀ دانشگاه لوس آنجلس آمريکا موجود است. البته نمي توان گفت نسخۀ مزبور به طور قطع همان حديقه‌الشيعه منسوب به محقق اردبيلي است؛ زيرا در معرفي آن با ترديد آمده‌است: «حديقه‌الشيعه: منسوب به ملا احمد اردبيلي که گويا از معزالدين محمد اردستاني است». (۹۱) شايد گفته شود که تاکنون همۀ نسخه ها با نام «حديقه‌الشيعه» به مقدس اردبيلي نسبت داشته‌است. از اين رو، اين نسخه نيز بدون ترديد از اوست. اما اين سخن نمي تواند چندان استوار باشد؛ زيرا نسخه هاي ديگري نيز به‌اسم حديقه‌الشيعه ثبت شده‌است که محتواي آن همان کاشف الحق است. (۹۲) از سوي ديگر، در گذشته نيز نسخه هايي با همين نام به‌اردستاني نسبت داشته‌است. (۹۳) بنابراين، اين احتمال جدي است که

کتاب مزبور نيز همان کاشف الحق باشد.

هر چند به يقين مي توان حکم کرد که قدمت نسخۀ کاشف الحق به معني اصالت آن و متأخر بودن نسخۀ حديقه‌الشيعه به معناي جعلي بودن آن است، اين نکته روشن است که صرف منطقي بودن اين احتمال «ممکن است نسخه‌اي از حديقه‌الشيعه مربوط به قبل از تحرير کاشف الحق (پيش از سال ۱۰۵۸ ق) وجود داشته باشد که در آينده به دست آيد»، نمي تواند امتياز قدمت نسخۀ کاشف الحق را از بين ببرد. همچنين نمي تواند اصالت کتاب حديقه‌الشيعه را ثابت کند. تا نسخه‌اي از حديقه‌الشيعه مربوط به قبل از ۱۰۵۸ ق به دست نيايد، نسخۀ کاشف الحق به عنوان نسخۀ قديمي تر از اعتبار بيشتر و در نتيجه‌از اصالت قوي تر برخوردار خواهد بود. البته هر زماني که چنين نسخه‌اي يافت شود آن نسخه‌اعتبار و اصالت خود را خواهد داشت، اما تا آن زمان که شايد هرگز فرا نرسد، نسخۀ قديمي تر اعتبار و اصالت خود را خواهد داشت.

ادعا شده‌است نسخه‌اي که‌اول و آخر آن افتادگي دارد، در کتابخانۀ مجلس شوراي اسلامي به شمارۀ ۵۷۳۰ موجود است که به قرن دهم هجري مربوط است، اما بررسي هاي کارشناسان بر اساس نوع کاغذ و خط و .... نشان داده‌است که نسخۀ مزبور به قرن ۱۱ و ۱۲ هجري مربوط مي باشد. (۹۴)

تا کنون حدود ۶۲ نسخۀ خطي از حديقه‌الشيعه شناسايي شده‌است (۹۵) که هيچ کدام به قبل از ۱۰۵۸ ق (۹۶) مربوط نمي شود. از مجموعۀ اين نسخه ها تنها پنج نسخه در سدۀ يازدهم (۹۷) و بقيه پس از آن تحرير شده‌اند. ناگفته نماند که‌اين نسخه ها نيز تا از نزديک بررسي نشوند، به طور قطع نمي توان حکم کرد که همان حديقه‌الشيعه منسوب به مقدس اردبيلي باشند و احتمال دارد برخي از اينها به‌اشتباه نسخۀ حديقه‌الشيعه معرفي شده باشند، ولي در اصل همان کاشف الحق باشند؛ چنان که دربارۀ نسخه هاي شمارۀ ۲۱/۲۱ و شمارۀ ۱۷/۲ کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني چنين بوده‌است. اين کتاب ها عنوان حديقه‌الشيعه دارند، ولي محتواي آن ها همان کاشف الحق است. برخي ديگر با آنکه به هيچ نامي در متن معرفي نشده‌اند، اما باز هم به نام حديقه‌الشيعه ثبت شده‌اند. (۹۸) در اينجا نيز اين احتمال بسيار جدي مي نمايد که برخي از اين نسخه هاي معرفي شده به نام حديقه‌الشيعه، همان کاشف الحق باشد و اين احتمال دربارۀ نسخۀ کتابخانۀ لس آنجلس بسيار بيشتر از بقيۀ نسخ مي باشد. به هر حال، با صرف نظر از اينکه‌اين نسخه ها همگي همان حديقه‌الشيعه‌اند يا برخي از آن ها کاشف الحق اند، اين نکته يقيني است که تاريخ نگارش آن ها از نگارش کاشف الحق است و اين خود، اين فرضيه را که حديقه‌الشيعه تعريف شدۀ کاشف الحق است، قوت مي بخشد. به ويژه‌اينکه نسبت به حديقه‌الشيعه، نسخه هاي بيشتري از کاشف الحق از سدۀ يازدهم هجري در دسترس است. (۹۹) در اين سده و سده هاي بعدي، مبارزات سختي از سوي حکومت صفويه و قاجاريه و جامعۀ ديني آن زمان عليه تصوف جريان داشت و احتمال نابودي اين نسخه ها و انگيزۀ کافي براي محو آن ها و نگارش و حفظ نسخه هاي حديقه‌الشيعه بيش از هر زمان ديگري بود. با اين همه، نسخه هاي بسيار بيشتري از کاشف الحق (۱۰۰) در مقايسه با حديقه‌الشيعه (۱۰۱) از سدۀ يازدهم بر جاي مانده‌است. اين خود گواه مناسبي بر فراگيري کاشف الحق است که به گونه‌اي تأييد مي کند که جامعۀ آن روز اين کتاب را بيشتر به نام نويسندۀ آن (معزالدين اردستاني) مي شناخته‌اند تا به نام مقدس اردبيلي. نيز اگر اين وجه را نيز بيفزاييم که نسخه‌اي از حديقه‌الشيعه پيش از ۱۰۵۸ ق به دست نيامده‌است، (۱۰۲) خود دليل قانع کننده‌اي مي شود بر اينکه حديقه‌الشيعه تحريف شدۀ کاشف الحق است. با توجه به‌اينکه‌از آخرين اثر مقدس اردبيلي (۱۰۳) نسخه هايي با فاصلۀ چهار و شش سال (۱۰۴) پس از نسخۀ اصلي و نسخه هاي ديگري با فاصلۀ بيشتري اما مربوط به همان سدۀ يازدهم هجري (۱۰۵) و پيش از ۱۰۵۸ ق وجود دارد، اين پرسش مطرح مي شود که چرا از حديقه‌الشيعه چنين نسخه‌اي وجود ندارد؟ اين پرسش تنها يک پاسخ مي تواند داشته باشد و آن اينکه‌اين اثر از آنِ مقدس اردبيلي نيست، بلکه بسيار بعدتر از او برخي با تحريف کتاب ديگري آن را به وي نسبت داده‌اند تا از وجهۀ مردمي وي عليه صوفيه سود برند. (۱۰۶) احتمال اينکه صوفيه نسخه هاي از حديقه‌الشيعه را نابود کرده باشند، ادعايي است که‌اثبات آن نيازمند شواهد قوي است؛ زيرا انگيزه و نيروي کافي از سوي مخالفان صوفيه در آن زمان وجود داشته‌است که‌اين کتاب را از نابودي حفظ کنند. اگر کاشف الحق که به نوعي در طرفداري از صوفيه نگاشته شده‌است، با وجود فضاي ضد صوفيانۀ آن زمان، نسخه هاي زيادي از آن بر جاي مانده‌است، پس به طريق اولي نسخه هايي هر چند اندک از حديقه‌الشيعه نيز مي توانسته بر جاي بماند. اينکه حتي نسخه‌اي از آن بر جا نمانده‌است، تنها به دليل پيش گفته مي تواند باشد.
دوم - نبود جلد اول حديقه‌الشيعه

تا کنون نزديک به ۶۲ نسخۀ خطي براي جلد دوم ادعايي حديقه‌الشيعه شناسايي شده و حدود ۴۳ نسخۀ خطي نيز از کاشف الحق يافت شده‌است. با اين همه، براي جلد اول حديقه‌الشيعه حتي يک نسخۀ خطي هم يافت نشده‌است و کسي جز آقاي فشاهي (۱۰۷) ادعاي ديدن آن را نکرده‌است. ممکن است آقاي فشاهي نيز کتاب ديگري را ديده باشد؛ چنان که هواداران انتساب حديقه‌الشيعه به مقدس اردبيلي نيز ادعاي وي را بر همين احتمال حمل کرده‌اند و ادعاي وي را در حد اعتنا ندانسته‌اند. (۱۰۸) احتمال جدي تر اين است که وي براي تقويت ادعاهايش عليه صوفيه در همان گفتار، آن را خود بر ساخته باشد؛ زيرا وي پس از آن که‌ادعاي رويت نسخه را مي کند، هيچ توضيحي ارائه نمي دهد که‌ان را کجا و نزد چه کسي و يا در کدام کتابخانه ديده‌است و در ادامۀ سندسازي عليه صوفيه نيز که‌اين نسخه مي توانست کمک مؤثري براي اثبات ادعاهايش باشد، باز هيچ حرفي از اين نسخۀ ادعايي به ميان نمي آورد؛ در حالي که تنها ارائۀ چند شاهد براي اثبات ادعاي وجود چنان نسخه‌اي کافي بود و ديگر به‌ان همه دليل تراشي هاي بعدي نيازي نمي افتاد. به نظر مي رسد تحريف کنندۀ کتاب حديقه‌الشيعه با ارجاع به‌ادرسي که هرگز يافت نمي شود (يعني جلد اول) خواسته‌است خوانندگان را به حالت ترديد نگاه دارد و بارها با اصرار بر اينکه‌اين کتاب جلد دوم است، (۱۰۹) خواسته‌است ادعاي آغازين را (جلد اول داشتن کتاب) تقويت کند. پاسخ اين پرسش براي مخاطب هوشمند جدي است که چه ضرورتي داشت که نويسنده در جاهايي که مخاطب به يادآوري جلد دوم بودن کتاب نيازي احساس نمي کند، يادآوري جلد دوم بودن به‌او گوشزد شود؟ به هر حال، چنين مي نمايد که نويسنده نگراني و دغدغه‌اي از پذيرفته نشدن ادعاهايش در کتاب داشته‌است و از اين رو، هر از چندگاهي، به نام نويسنده (۱۱۰) و گاهي به جلد دوم بودن آن و مواردي نيز به جلد اول داشتن (۱۱۱) اشاره کرده‌است تا اين نگراني را از خود دور سازد. اينگونه وسواس به خرج دادن تا حدي موفقيت آميز بوده‌است؛ زيرا مدت هاست که بسياري را به بيراهه کشانده‌است تا به ناروا کتاب حديقه‌الشيعه را از مقدس اردبيلي بدانند.
سوم - ذکر نشدن روايت هاي حديقه‌الشيعه در بحار الانوار

يکي ديگر از شواهدي که به ناروا بودن انتساب حديقه‌الشيعه يا دست کم بخشي از آن به محقق اردبيلي که روايت هاي مخالف صوفيه دارد، کمک مي کند نيامدن اين روايت ها (۱۱۲) در بحار الانوار است. با اهتمامي که علامه مجلسي به گردآوري روايات (اعم از صحيح يا سقم) (۱۱۳) از اهل بيت (ع) داشته‌اند، (۱۱۴) هيچ حديثي را که منبع آن تنها کتاب حديقه‌الشيعه بوده‌است يا کتابي که فقط حديقه‌الشيعه‌از آن روايت نقل کرده باشد، نقل نکرده‌است و روايت هايي نيز که حديقه‌الشيعه در قدح صوفيه‌اورده‌است و بنابر برخي ادعاها، منبع آن الفصول التامه (۱۱۵) يا ايجاز المطالب، الهادي الي النجاه و الرد علي اصحاب الحلاج (۱۱۶) مي باشد، در بحار الانوار نقل نشده‌است. اين بدان معناست که علامه مجلسي يا به‌انتساب حديقه‌الشيعه به مقدس اردبيلي ترديد داشته‌است و يا روايات آن را جعلي مي دانسته‌است؛ زيرا ذکر نشدن اين روايت ها در بحار الانوار به دليل ضعف آن ها نبوده‌است؛ چون فرض حديقه‌الشيعه بر اين است که روايات نقل شده در آن، صحيحه‌اند. از سوي ديگر، بعيد مي نمايد که‌از کتاب هايي که به عنوان منبع اين روايت ها ياد شده‌است، هيچ کدام به دست مجلسي نيفتاده باشد؛ زيرا وي اهتمام جدي در گردآوري منابع روايت ها داشته و امکانات مادي براي تهيۀ اين منابع هم از سوي وي فراهم بوده‌است و همواره مي کوشيد صحيح ترين نسخه ها را تهيه کند و کتاب هايي که‌او براي نوشتن بحار الانوار گرد آورد، از آثار کميابي بود که دسترسي به‌ان براي هر کسي ممکن نبود. (۱۱۷)

وي تلاشش را بر روي تهيه و جمع آوري کتاب هاي حديثي و گردآوري اخبار و آثار ائمه (ع) و تدوين آن به کار بست و براي جمع آوري کتاب هاي قديمي و دور از دسترس همه جا را تفحص کرد و در اين راه‌از شاگردان و دوستانش که به مسافرت به نقاط دور دست مي رفتند، استمداد مي جست. (۱۱۸)

اين تلاش ها به گونه‌اي بود که «وقتي شنيد کتاب مدينه‌العلمِ صدوق در يمن يافت شده‌است، شاه را براي به دست آوردن آن ترغيب نمود و شاه نيز يکي از سران دولت را با هداياي گران بها نزد حاکم يمن فرستاد تا کتاب مزبور را بياورد». (۱۱۹)

با اين حال، وقتي علامه مجلسي به کتاب هاي اشاره شده در حديقه‌الشيعه‌استناد نمي کند، اين کار، معناي ديگري را به دست مي دهد و آن اينکه چه بسا وي اين کتاب ها را داشته‌است، ولي روايات مزبور را در آن ها نيافته‌است و بدين ترتيب، اين ادعا که منبع روايت هاي مورد نظر آن کتاب هاست، از اساس بي ربط باشد. در تأييد اين احتمال مي توان افزود که در متن حديقه‌الشيعه نيز جز يک مورد، به صراحت به‌اين کتاب ها ارجاع داده نشده‌است. يا آنکه بگوييم او در اصل، اين کتاب ها را پيدا نکرده‌است که‌اين خود دليلي است بر آنکه تنها نام اين کتاب ها وجود داشته‌است و با توجه به فاصلۀ زماني اندک (کمتر از صد سال) تأليف بحار الانوار (۱۲۰) با زمان نگارش حديقه‌الشيعه که بنابر ادعا، آخرين کتاب محقق اردبيلي است، (۱۲۱) نمي توان پذيرفت همۀ آن آثار از بين رفته باشد؛ به گونه‌اي که با تلاش علامه مجلسي هم قابل دستيابي نبوده باشد. چنين امري هر چند محال عقلي ندارد، به طور عادي پذيرش آن دشوار است. مجلسي يکي از منابع بحار الانوار را کتاب هاي محقق اردبيلي معرفي مي کند (۱۲۲) و کتاب هاي ايشان را از دقيق ترين و محققانه ترين کتاب ها معرفي مي کند. (۱۲۳) از سويي، وي فصلي را به بحث از وثاقت منابع بحار الانوار و ميزان اين وثاقت اختصاص مي دهد (۱۲۴) و در آن برخي کتاب هايي را که به نحوي نسبت آن ها به نويسندگانشان روشن نبوده‌است، مشخص و معرفي کرده‌است و برخي کتاب ها را نيز هر چند نويسندۀ آن ها يافت نشده‌است، ولي چون روايات نقل شده در آن ها معتبر بوده‌اند، آن ها را جزء منابع بحار الانوار قرار داده‌است. (۱۲۵) با اين همه، از حديقه‌الشيعه سخني به ميان نمي آورد؛ در حالي که مي دانيم در زمان تأليف بحار الانوار، با توجه به‌اظهارنظرهاي متناقضي که در مورد مؤلف حديقه‌الشيعه بود، در انتساب حديقه‌الشيعه به محقق اردبيلي ترديد بوده‌است و بعيد مي نمايد که علامه مجلسي به‌اين ترديدها بي توجه باشد. از سوي ديگر، روايات مربوط به قدح صوفيه در حديقه‌الشيعه، منبع ديگري هم ندارد تا گفته شود علامه مجلسي همانند بسياري از منابع بحار الانوار، آن ها را بي واسطه‌از منبع اصلي نقل کرده‌است و از اين رو، به منبع دست دوم يا دست سومي، همچون حديقه‌الشيعه نياز نيفتاده‌است؛ (۱۲۶) زيرا ذکر نشدن اين روايت ها در بحار الانوار اين فرض را از اساس باطل مي کند.

بنابراين، مي توان به‌اين اطمينان دست يافت که روايت هاي مورد استناد حديقه‌الشيعه (در قدح صوفيه) نزد مجلسي اعتبار نداشته‌اند و اين اعتبار نداشتن يا به سبب ترديد در نسبت کتاب به مقدس اردبيلي بوده‌است و يا آنکه‌ان ها را از اساس از روايت هاي موضوعه مي دانسته‌است؛ زيرا وي بنابر تصريح خودش روايت هايي که صحيح مي دانسته، حتي در صورت ناشناخته بودن مؤلف منبع آن روايت ها، آن ها را نقل کرده‌است. علامه مجلسي تنها دو حديث از روايت هاي حديقه‌الشيعه دربارۀ قدح صوفيه را در منابع ديگر يافته و آن ها را در بحار الانوار نقل کرده‌است. آن دو حديث يکي وصيت پيامبر اکرم (ص) به‌ابوذر است (۱۲۷) و ديگري توقيعي است که بنابر ادعا (۱۲۸) دربارۀ حلاج صادر شده‌است. (۱۲۹) غير از اين دو حديث، با آنکه روايت هاي ديگري نيز دربارۀ صوفيه در بحار آمده‌است، اما از روايات حديقه‌الشيعه نيامده‌است و اين ما را به صحت اين فرضيه نزديک مي کند که علامه مجلسي به‌اين روايت ها و منبع آن (حديقه‌الشيعه) اطمينان لازم نداشته‌است.
چهارم - گواهي شاه محمد دارابي

وي ادعا کرده‌است که در هند شاهد تأليف کتاب ياد شده‌از سوي ملامعز اردستاني بوده‌است. (۱۳۰) اين گواهي مي توانست کمک خوبي براي ختم دعوا باشد، اما برخي درستي آن را رد کرده (۱۳۱) و گفته‌اند ديدار وي که «در سال ۱۱۰۴ ق ديده در اصفهان اين کتاب به‌اسم ملا [اردبيلي نسبت داده] شده» هر چند با توجه به مسافرت وي به هندوستان و بي خبري او از شهرت کتاب به نام مقدس اردبيلي، عذر وي در اين بي اطلاعي پذيرفته‌است، اما شهرت کتاب پيش از آن تاريخ بوده‌است؛ زيرا هم کتاب انساب النواب وهم کتاب الاثني عشريه که هر دو در سال ۱۰۷۶ ق تأليف شده‌اند از اين کتاب ياد کرده‌اند. (۱۳۲)

دربارۀ اين مناقشه بايد گفت اولاً: ياد کردن انساب النواصب از حديقه‌الشيعه محل تأمل است؛ زيرا برخي از نسخه هاي خطي موجود نشان مي دهند که‌استرآبادي در کتابش (انساب النواصب)، نامي از حديقه‌الشيعه نبرده‌است و به عکس، از کاشف الحق فراوان نام برده و بدان استناد کرده‌است. اگر حديقه‌الشيعه نيز نزد وي موجود بود و اعتبار مي داشت، بايد به جاي کاشف الحق به‌ان استناد مي کرد. اينکه در برخي ديگر از نسخه هاي خطي، کتاب مزبور از حديقه‌الشيعه نام برده شده‌است، مي تواند ناشي از افزودگي ناسخان آن باشد؛ (۱۳۳) ثانياً: به لحاظ تاريخي استبعادي ندارد که دارابي، اردستاني را ديده باشد؛ زيرا سال تأليف کاشف الحق ۱۰۵۸ ق و سال وفات دارابي (اندکي زودتر از) ۱۱۳۰ ق است. (۱۳۴) اين بدان معناست که دارابي (حدود) ۷۲ سال پس از تأليف کتاب در گذشته‌است. اگر سن دارابي را به هنگام نگارش کتاب مزبور ۲۰ سال در نظر بگيريم، تازه وي هنگام وفاتش ۹۲ ساله بوده‌است که چنين سني دور از انتظار نيست و بدين ترتيب، سن وي نه تنها بيشتر از صد سال نمي شود، بلکه به صد سال هم نمي رسد تا موجب استبعاد شود.

گفتني است در تراجم دو نفر به‌اسم "شاه محمد دارابي" معروف اند. يکي "مولي شاه محمد بن محمد دارابي اصطهباناتي شيرازي" از عالمان صاحب نام و داراي آثاري در حديث، حکمت، تصوف و اشعار عرفاني که در شيراز مقيم بوده و در همانجا نزديک به سال ۱۱۳۰ ق از دنيا رفته‌است. وي در اشعارش به "عارف" تخلص مي کرده‌است؛ (۱۳۵) ديگري "مولي شاه محمد دارابي" صاحب تذکره‌الشعراء که مقيم هند بود و در شعر به "شاه" تخلص مي کرد و همانجا به شهادت رسيده‌است. (۱۳۶)

مراد از مولي محمد دارابي که‌از کتاب ملامعز اردستاني گزارش کرده‌است همين فرد دوم است که‌او ساکن هند بوده و به‌ايران سفر کرده‌است. مولي محمد اولي که در اصطهبانات متولد شد و مقيم شيراز بود در همان جا از دنيا رفته‌است، به ظاهر از ايران خارج نشده و هيچ منبعي به مسافرت وي به خارج از ايران اشاره‌اي نکرده‌است. برعکس، از سکونت وي در شيراز و سپس وفات او در همانجا سخن به ميان آمده‌است. (۱۳۷)

اما اينکه دارابي ادعا کرده‌است که بعدها در اصفهان ديده‌است که‌اين کتاب دفعه واحده جلوۀ ظهور يافته‌است، اين ادعا زياني به‌ادعاي قبلي وي وارد نمي کند؛ زيرا به گفتۀ مستشکل، (۱۳۸) اين مي تواند به جهت بي خبري وي از موقعيت جديد يعني اصفهان بوده‌است که وي در آنجا حضور نداشته‌است و چون چنين اتفاقي را تصور نمي کرد، اين امر به نظر بديع آمده‌است. با همۀ اينها اينکه ۲۸ سال پيش نام اين کتاب در اثني عشريه يا انساب النواصب؟! (۱۳۹) آمده‌است، دليل نمي شود که‌ادعاي دارابي که در سال ۱۰۵۸ ديده که ملامعز اردستاني آن را نوشته‌است، (۱۴۰) درست نباشد؛ زيرا صرف آمدن نام کتاب در دو اثر ياد شده دليل غلط بودن ادعاي دارابي نمي تواند باشد. اما اينکه در زمان تأليف اثني عشريه، انتساب اين کتاب به‌اردبيلي مشهور بوده‌است، چندان قابل اعتماد نمي تواند باشد؛ زيرا در همان زمان محقق سبزواري (م ۱۰۹۰ ق) و ملامحمود خراساني (۱۴۱) که‌از معاصران حرّ عاملي بودند، اين انتساب را انکار کرده‌اند. (۱۴۲) علاوه بر اين، از متن اثني عشريه (۱۴۳) بر مي آيد که حرّ عاملي به‌ان دسترسي داشته باشد و مستقيم از آن نقل کند؛ در حالي که در همان زمان حرّ عاملي خود کتاب حديقه‌الشيعه را نديده‌است. نقل با واسطۀ حرّ عاملي از حديقه‌الشيعه نشان مي دهد که نسخه هاي اين کتاب در آن زمان حتي در حدي نبود که عاملي به‌ان دسترسي داشته باشد و به طور مستقيم از آن نقل کند؛ در حالي که همان زمان استرآبادي در انساب النواصب بارها از کاشف الحق به طور مستقيم نقل کرده‌است. (۱۴۴) اين بدان معناست که شهرت کاشف الحق در همان زمان (۱۰۷۶ ق) بيشتر از حديقه‌الشيعه بوده‌است؛ زيرا با توجه به‌اعتبار و وجهي علمي و شهرت مردمي مقدس اردبيلي، در مقابل گمنامي و ضعف علمي نويسندۀ کاشف الحق، سزاوار و ضرورت مي نمود که‌استرآبادي از حديقه‌الشيعه به جاي کاشف الحق استفاده کند؛ در حالي که چنين نکرده‌است و اين بجز شهرت نداشتن حديقه‌الشيعه و يا ترديد در نسبت آن به مقدس اردبيلي معناي ديگري نمي تواند داشته باشد.

اما اين ادعا که دارابي با ملامعز اردستاني ملاقات کرده و ديده‌است که‌او اين کتاب را مي نويسد، ولي متوجه نبوده که‌اين کتاب را از روي حديقه‌الشيعه مي نويسد، (۱۴۵) بايد بر شاهد قابل قبولي استوار باشد تا بتوان آن را پذيرفت و البته چنين شاهدي وجود ندارد. در مقابل، مي توان ادعا کرد که ملامعز کتاب را از خود نوشته‌است. از قضا اين ادعا با شواهد زيادي همراه‌است که در اين نوشتار به قدر کافي به‌ان ها اشاره شد.
ديدگاه ديگران دربارۀ حديقه‌الشيعه

ميزان اعتبار ديدگاه ديگران دربارۀ اين کتاب، اگر با ذکر شواهد همراه باشد، به همان ميزان اعتبار شواهد آن خواهد بود و اگر شواهد ذکر نشود صرف ابراز نظر در جايي که نظر مخالف وجود دارد، نمي تواند گره گشا باشد و نمي شود آن را بر نظر مخالف برگزيد. در اين موضوع نيز، برخي بدون شواهد حديقه‌الشيعه را به مقدس اردبيلي نسبت داده‌اند و در مقابل، برخي ديگر به همين روش آن را انکار کرده‌اند. البته‌ان ها که به‌اثبات و انکار متوسل مي شوند، بي گمان شواهدي براي خود دارند، اما تا وقتي آن شواهد بيان نشوند قضاوت دربارۀ ميزان اعتبار اين ديدگاه ها دشوار خواهد بود. به ويژه‌اگر اظهار نظر کنندۀ خود طرف دعوا باشد، ولي اگر اظهار نظر وي در جهت مقابل ادعايش و به نفع طرف مقابل باشد و يا دست کم در شواهد و ادله‌اي که به نفع خود وي است، ترديد نمايد، در اين موارد اگر شواهد هم بيان نشود، مفيد خواهد بود.
نتيجه گيري

با توجه به شواهد ارائه شده نمي توان کتاب حديقه‌الشيعه را به محقق اردبيلي نسبت داد. ساختار به هم ريختۀ کتاب و در مقابل، ساختار منسجم کاشف الحق، داخل شدن ناشيانۀ نام مقدس اردبيلي در کتاب، تناقض ها و ضعف هاي ناشي از ناتواني علمي نويسنده، ذکر وصيت مخدوم شريفي در حديقه، يافت نشدن نسخه‌اي از حديقه پيش از تحرير کاشف الحق و نيز يافت نشدن نشاني از جلد اول ادعايي حديقه با وجود فراواني نسخه هاي جلد دوم آن، ترديد مجلسي دربارۀ انتساب حديقه‌الحقيقه به‌اردبيلي و نياوردن روايت هاي آن در بحار الانوار هيچ کدام اجازه نمي دهند که ما انتساب کتاب ياد شده را به مقدس اردبيلي بپذيريم. اين کتاب در اصل از آن ملامعز اردستاني و برخي براي مقاصد خاص، رساله‌اي را که به ظاهر آن هم به طور جداگانه به نام مقدس اردبيلي جعل شده‌است، به کتاب مزبور افزوده‌اند و با حذف و اضافاتي چند آن را به نام محقق اردبيلي جا انداخته‌اند.
پي نوشت ها

۱. ر.ک: حر عاملي، الرساله‌الانثي عشريه في الرد علي الصوفيه، عکس صفحۀ آخر نسخۀ خطي همين رساله.

۲. حدود ۴۳ نسخه، ر.ک: زماني نژاد، علي اکبر، «کتاب شناسي و نسخه شناسي آثار محقق اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص ۲۲۸-۲۳۱.

۳. ر.ک: محمدجعفر بن صفر مجذوبعلي شاه (کبودرآهنگي)، مرآه‌الحق، تصحيح: حامد ناجي اصفهاني، ص ۷۰.

۴. کيهان انديشه، شمارۀ ۷، (سال ۱۳۶۵)، ص ۳۱.

۵. زين العابدين شيرواني، حدائق السياحه؛ ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ايران، ج ۵، ص ۴۱۸.

۶. ر.ک: آقا بزرگ تهراني، طبقات اعلام الشيعه، ج ۴، ص ۸-۹.

۷. هر چند برخي از نسخه هاي خطي به همين نام دقيقاً مطابق نسخۀ کاشف الحق است؛ ر.ک: نسخه هاي شماره ۲۱/۲۱ و ۱۷/۲، کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني.

۸. ر.ک: معزالدين اردستاني، کاشف الحق، ص ۱۱، نسخۀ حجتيه شمارۀ ۸۲؛ نسخه هاي خطي شماره ۱۸/۱۷، ۱۷/۲۱، ۱۷/۲ کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني و نسخه هاي خطي شمارۀ ۳۲۱۴ و ۱۶۲۸ و ۹ کتابخانۀ مسجد اعظم قم؛ ر.ک: همين نوشتار بخش ضمايم، فصل ۴، ضميمۀ ۴-۱ و ۴-۲.

۹. شايد دليل ساختار و فهرست بدان جهت باشد که بخش صوفيه در اين فهرست ايجاد ناهمگوني مي کرده‌است.

۱۰. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، ص ۱۲، چاپ اسلاميه، ص ۲۰، چاپ انصاريان.

۱۱. مانند نسخۀ خطي شماره ۳۳/۱۳، کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني.

۱۲. مانند نسخۀ خطي شماره ۳۲۱۴ کتابخانۀ مسجد اعظم قم و شمارۀ ۲۱/۲۱، کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني. البته عنوان اين نسخه حديقه‌الشيعه‌است، اما محتوا و ساختار آن همان کاشف الحق است.

۱۳. به ويژه نسخۀ حجتيه قديمي ترين نسخۀ آن است و تنها هفت سال پس از نسخۀ اصلي نوشته شده‌است.

۱۴. ر.ک: نسخه هاي خطي کاشف الحق به شمارۀ ۸۲ حجتيه، نسخه هاي خطي شماره ۳۲/۱۴، ۲۱/۲۱، ۱۸/۱۷، ۱۷/۲۱، ۱۷/۲، کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني، نسخه هاي خطي شماره ۳۲۱۴، ۱۵۹۸، ۱۶۲۸، ۹، کتابخانۀ مسجد اعظم قم و نسخۀ خطي شماره ۱۴۰۸ کتابخانۀ آيت الله مرعشي نجفي؛ در همۀ اين نسخه ها اين گونه‌امده‌است: «و اين رساله‌انشاء الله مرتب مي شود بر مقدمه و بابي و خاتمه» و باب را با ياء وحدت آورده‌است؛ يعني کتاب يک مقدمه يک باب و يک خاتمه دارد.

۱۵. حتي گاهي اين اشتباه در مواردي ممکن است بيشتر از اين حد باشد؛ چنان که در نسخۀ خطي ۳۲/۱۴ عنوان "باب" تنها در فهرست آمده و در جاي خود حذف شده‌است.

۱۶. مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، ص ۷۳۴، چاپ انصاريان.

۱۷. اين بخش هاي کوتاه در نسخه کاشف الحق وجود ندارد.

۱۸. که خود شامل ۱۱ بحث فرعي به تناسب شرح حال يازده‌امام مي شود.

۱۹. به صورت ترتيب يک تا دوازده مي باشد.

۲۰. ساختار مربوط به فصل هاي دوازده گانه.

۲۱. مربوط به‌امامت.

۲۲. مربوط به بحث فرق.

۲۳. آخرين کتاب مقدس اردبيلي زبده‌البيان است که در تاريخ ۹۹۸ ق نگاشته شده‌است.

۲۴. برابر ذکر نام آخرين کتاب محقق اردبيلي در حديقه‌الشيعه، بايد اين کتاب، آخرين اثر وي قلمداد شود.

۲۵. نمايد؛ طبق نسخۀ حديقه‌الشيعه.

۲۶. تا اينجا با نسخۀ خطي مزبور يکي است.

۲۷. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، ص ۶۰۵ و ۶۰۶، چاپ اسلاميه و ص ۸۰۳ و ۸۰۴، چاپ انصاريان.

۲۸. ر.ک: همان، شماره ۲۹/۴۳ کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني.

۲۹. ر.ک: همان. بايد گفت در گذشته، معمول بوده‌است که براي حفظ از به هم خوردگي صفحات کتاب، به جاي شماره صفحه‌از روش نوشتن اولين کلمه صفحۀ بعد در پايين سمت چپ صفحۀ قبل استفاده مي شد که در اين جا نيز از اين روش بهره گرفته شده‌است.

۳۰. يعني زمان تأليف آخرين اثر مقدس اردبيلي، زبده‌البيان. ر.ک: زبده‌البيان في احکام القرآن، صفحۀ پاياني کتاب.

۳۱. با توجه به ذکر نام زبده‌البيان در اين کتاب مي بايست پس از زبده‌البيان تأليف شده باشد؛ آن هم پيش از سال ۹۹۳ ق که سال وفات مقدس اردبيلي است.

۳۲. سال ۹۸۹ ق.

۳۳. ر.ک: مقدس اردبيلي، زبده‌البيان في احکام القرآن، ص ۱۹۸، ۵۰۶ و ۵۱۲.

۳۴. همان، ص ۱۹۸.

۳۵. ر.ک: همو، حديقه‌الشيعه، ص ۱۴۴، ۶، ۱۷۷، ۸۱۵.

۳۶. همان، ص ۱۷۷ و ۸۱۵.

۳۷. همان، ص ۶۱۵-۸۱۶.

۳۸. يعني از ۹۸۹ هـ سال تأليف زبده‌البيان تا ۹۹۳ هـ سال وفات مقدس اردبيلي. البته‌اين فرض که حديقه‌الشيعه در آخرين سال حيات وي تأليف شده باشد.

۳۹. براي گرايش وي به تصوف و عرفان ر.ک: اردبيلي، الحاشيه علي الهيات الشرح الجديد علي التجريد، تحقيق: احمد عابدي، ص ۹۱-۹۲.

۴۰. ر.ک: نسخۀ خطي کاشف الحق به شماره ۱۷/۲۱ مربوط به کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني.

۴۱. ر.ک: نسخه هاي خطي کاشف الحق به شماره ۳۲/۱۴۵، ۲۱/۲۱، ۱۷/۲، ۱۸/۱۷ و نسخۀ خطي حديقه‌الشيعه به شمارۀ ۳۳/۱۳ مربوط به همان کتابخانه و نيز نسخه هاي حديقه‌الشيعه چاپ اسلاميه، ص ۷۷۰ و چاپ انصاريان ص ۱۰۱۵ و نيز نسخه هاي خطي کاشف الحق به شماره ۳۲۱۴، ۱۵۹۸، ۱۶۲۸، ۹ مربوط به کتابخانۀ مسجد اعظم قم.

۴۲. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، ص ۱۰۲۱، پاراگراف اول و دوم و ص ۱۰۲۳، چاپ انصاريان.

۴۳. ر.ک: همان، ص ۱۰۲۴ و ۱۰۲۷.

۴۴. آوردن عنوان «نکته ها» در آغاز بخش هاي مربوطه.

۴۵. مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، ص ۲۴۹-۲۵۰.

۴۶. نويسنده در آغاز اين نقل قول بدان اشاره کرده‌است.

۴۷. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۹.

۴۸. البته‌اينکه‌اصل قضيه مورد قبول و ادعاي صوفيه مي باشد، به بحث حاضر ربطي ندارد.

۴۹. مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، ص ۲۵۰.

۵۰. همان. در پايان نقل قول اين عبارت آمده‌است: «تا اينجا مجملي از کلام ابن ابي الحديد است».

۵۱. مقدس اردبيلي، اصول دين، ص ۱۴۱-۱۴۲.

۵۲. همو، حاشيۀ شرح تجريد، ص ۳۳۲ و نيز ص ۳۳۴.

۵۳. ر.ک: همو، ص ۱۲۸، ۱۹۶ و ۳۶۴. در نسخۀ کاشف الحق از اين پسوندها خبري نيست. اين جا است که در عين ناصبي خوانده شدن غزالي به مطلبي از وي در جهت تأييد حکايت غدير و نصب و جانشيني حضرت امير (ع) استناد مي شود. ر.ک: همان، ص ۱۲۸. در صفحه ۳۶۴ نيز به مطلبي از وي براي جريان قلم و دوات خواستن پيامبر و مخالفت و گستاخي عمر نقل مي شود.

۵۴. مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، ص ۷۵۴.

۵۵. همان، ص ۷۲، چاپ اسلاميه، ص ۱۰۰، چاپ انصاريان.

۵۶. همان، ص ۶۷، چاپ اسلاميه، ص ۹۴ و ۵۱۵، چاپ انصاريان.

۵۷. همان، ص ۹۲، چاپ اسلاميه، ص ۱۲۸، چاپ انصاريان.

۵۸. همان، ص ۳۵۱، چاپ انصاريان.

۵۹. همان، ص ۲۱۹.

۶۰. همان، ص ۴۴۱.

۶۱.همان، ص ۴۸۷.

۶۲. براي آگاهي بيشتر از آثار وي ر.ک: زماني نژاد، «کتاب شناسي و نسخه شناسي آثار محقق اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص ۳۰۶-۱۵۳.

۶۳. ر.ک: حسن زاده مراغه‌اي، «بررسي حديقه‌الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص ۳۵۲.

۶۴. مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، چاپ انصاريان، مقدمه، صفحۀ چهل و چهار.

۶۵. ميرزا محمدباقر خوانساري موسوي، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ج ۱، ص ۸۴.

۶۶. ابوالفتوح رازي، تفسير ابوالفتوح رازي، تصحيح: محمدجعفر ياحقي و محمدمهدي ناصح، ج ۱، ص ۱۳.

۶۷. سيد محمد علي قاضي طباطبايي، تحقيقي دربارۀ اول اربعين حضرت سيد الشهداء، ص ۱۴۵.

۶۸. محمدبن حسين حر عاملي، الاثني عشريه، ص ۳۰.

۶۹. چنان که صاحب مستدرک مي گويد؛ ر.ک: حسين نوري،؛ خاتمه مستدرک الوسائل الشيعه، ج ۲، ص ۱۰۲.

۷۰. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، مقدمه، صفحۀ شصت و چهار.

۷۱. همان، ص ۵۷۳، ۵۸۶، ۶۰۲، ۶۰۴، چاپ اسلاميه؛ همان، ص ۷۶۱، ۷۹۹، ۸۰۲، چاپ انصاريان؛ ابوالفتوح رازي، التفسير، (مقدمه) ج ۱، ص ۱۴؛ ر.ک: حسن زاده مراغه‌اي، «بررسي حديقه‌الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، ص ۳۶۱-۳۴۸. جالب است بدانيم که‌اين عبارات نامناسب در همان قسمت بخش صوفيه‌امده‌است و اين خود فرضيۀ افزودگي اين بخش را تقويت مي کند. مقالۀ «بررسي حديقه‌الشيعه» با آن که با اين عبارات و اشکال منتقدين آن، پرداخته‌اما از کنار آن بدون پاسخ عبور کرده‌است و اين بدان معني است که جوابي مناسب براي آن وجود نداشته‌است.

۷۲. تفصيل اين بحث را در شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تألفات او مقالۀ «بررسي حديقه‌الشيعه» ص ۱۳۶۱-۳۴۸ پي بگيريد.

۷۳. مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، ص ۱۴۱ چاپ اسلاميه، نويسنده در اين مورد داستان عوامانه‌اي را نقل مي کند که نسبت آن با رتبۀ علمي محقق اردبيلي قابل پذيرش نيست.

۷۴. مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، ص ۷۵۵، چاپ انصاريان، ص ۵۶۸، چاپ اسلاميه؛ براي تفصيل اين بحث ر.ک: حسن زاده مراغه‌اي، «بررسي حديقه‌الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص ۳۵۵-۳۵۳.

۷۵. حسن زاده مراغه‌اي، «بررسي حديقه‌الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص ۳۶۱.

۷۶. ر.ک: ذاکري، «نادرستي انتساب حديقه‌الشيعه به مقدس اردبيلي»، مجلۀ حوزه، شمارۀ ۷۵، ص ۲۱۶-۱۵۷ و ۱۹۹-۱۹۵.

۷۷. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، ص ۱۰۲۷، چاپ انصاريان، ص ۷۸۰، چاپ اسلاميه.

۷۸. ر.ک: اسکندر بيگ منشي ترکمان، تاريخ عالم آراي عباسي، ج ۱، ص ۲۲۱-۲۲۴.

۷۹. مصطفي عبدالله قسطنطني رومي (معروف به حاجي خليفه)، کشف الظنون من اسامي الکتب و الفنون، بيروت، انتشارات دارالفکر، ۱۹۹۹ م، ج ۱، ۵۲۷.

۸۰. همان، ج ۲، ص ۶۱۷.

۸۱. ر.ک: ذاکري، «نادرستي انتساب حديقه‌الشيعه به مقدس اردبيلي»، مجلۀ حوزه، ش ۷۵، ص ۲۱۱.

۸۲. ر.ک: حسن زاده مراغه‌اي، «بررسي حديقه‌الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، ص ۳۳۹.

۸۳. ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ايران، ج ۵، ص ۱۹۳.

۸۴. آقا بزرگ تهراني، الذريعه، ج ۱۵، ص ۲۴۰ و ج ۲۰، ص ۷۶ و ج ۲۴، ص ۲۹۱؛ طبقات الاعلام الشيعه، ج ۴، ص ۱۷۶ و ۲۴۶؛ کشف الظنون، ج ۵، ص ۱۸۴.

۸۵. ر.ک: حسن زاده مراغه‌اي، «بررسي حديقه‌الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج ۸، ص ۳۴۰.

۸۶. ر.ک: عبدالله‌افندي اصفهاني، تعليقه‌امل الامل، ص ۳۲۸.

۸۷. ر.ک: قاضي نورالله شوشتري، مصائب النواصب في الرد علي نواقض الروافض، تحقيق: قيس العطار، ج ۲، ص ۲۷۵.

۸۸. همان، ص ۶۱.

۸۹. از آنجا که مخدوم شريفي در مکه وفات يافته و خبرهاي مکه به‌اقتصا نقاط بلاد مسلمان نشين سريع تر از هر جاي ديگري توسط حاجيان منتقل مي شده، بنابراين خبر اين واقعه نمي توانسته ديرتر از يک سال به هند برسد.

۹۰. بُوَد پنجاه و هشت بعد هزار که به پايان رسيد اين گفتار.

۹۱. ر.ک: فهرست نسخۀ خطي دانشگاه تهران، ج ۹، ص ۳۸۵.

۹۲. ر.ک: نسخه هاي خطي شماره ۲۱/۲۱ و شماره ۱۷/۲ متعلق به کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني، اين اميدواري وجود دارد که با تفحص در ديگر نسخه هاي خطي حديقه‌الشيعه بتوان موارد ديگري از اين جابجايي ها را يافت.

۹۳. زين العابدين شيرواني، حدائق السياحه، ص ۴۱۸.

۹۴. ر.ک: علي اکبر زماني نژاد، «کتاب شناسي و نسخه شناسي آثار محقق اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج ۸، ص ۲۱۹.

۹۵. بگذريم که برخي از اين نسخه ها همان کاشف الحق است و به‌اشتباه به نام حديقه‌الشيعه ثبت شده‌است.

۹۶. سال نگارش کاشف الحق.

۹۷. مانند نسخه هاي خطي کتابخانۀ لس آنجلس مربوط به سال ۱۰۷۴ ق، کتابخانۀ نوربخش مربوط به سال ۱۰۸۴ ق، خانقاه نعمت اللهي، کتابخانۀ وزيري مربوط به سال ۱۰۹۴ ق، کتابخانۀ ملي مربوط به سال ۱۰۹۸ ق و کتابخانۀ مدرسۀ بروجردي مربوط به سال ۱۰۹۲؛ ر.ک: شرح حال محقق اردبيلي، ج ۸، ص ۲۲۰-۲۲۷.

۹۸. مانند نسخه هاي شماره ۴۱۶۶ کتابخانۀ مجلس شوراي اسلامي و شمارۀ ۵۹ کتابخانۀ دانشکدۀ حقوق.

۹۹. تا به حال ۱۷ نسخه مربوط به‌اين قرن شناسايي شده‌است، مانند نسخۀ سال ۱۰۶۵ ق متعلق به مدرسۀ حجتيه که تنها هفت سال پس از نگارش کاشف الحق به تحرير درآمده ونسخه هاي خطي کتابخانۀ مرکزي دانشگاه تهران مربوط به سال ۱۰۶۹ ق، کتابخانۀ شيخ الشريعه مربوط به سال ۱۰۷۱ق، کتابخانۀ آيت الله گلپايگاني مربوط به سال ۱۰۷۵ ق، کتابخانۀ مرکزي دانشگاه تهران مربوط به سال ۱۰۸۰ ق، کتابخانۀ ملي مربوط به سال ۱۰۸۴ق، آستانۀ مقدس قم مربوط به سال ۱۰۷۷ ق، کتابخانۀ دانشکده‌الهيات و معارف تهران مربوط به سال ۱۰۸۸ ق، کتابخانۀ مجلس شورا (سنا) مربوط به سال ۱۰۹۰ ق، کتابخانۀ وزيري مربوط به سال ۱۰۹۱ ق، کتابخانۀ دانشگاه‌اصفهان مربوط به سال ۱۰۹۰ ق، کتابخانۀ ملک مربوط به سال ۱۰۹۲ ق، کتابخانۀ اميرالمؤمنين (ع) مربوط به سال ۱۰۹۲ ق، کتابخانۀ قدس رضوي مربوط به سال ۱۰۹۸ ق، دو نسخه‌از کتابخانۀ ملک مربوط به سدۀ يازده، يک نسخه‌از کتابخانۀ اميرالمؤمنين (ع) مربوط به سدۀ يازده، و يک نسخه‌از کتابخانۀ دانشکدۀ الهيات و معارف تهران مربوط به سدۀ مزبور.

۱۰۰. ۱۹ نسخه.

۱۰۱. ۵ نسخه.

۱۰۲. با وجود انگيزۀ زيادي که براي رونويسي و حفظ چنين کتابي (بر اثر جو ضد صوفيانۀ آن زمان) وجود داشته‌است.

۱۰۳. زبده‌البيان، تأليف ۹۸۹ ق.

۱۰۴. يعني سال هاي ۹۳۹ ق و ۹۹۵ ق.

۱۰۵. يعني نسخه هاي مربوط به سال هاي ۱۰۳۸ ق (يک نسخه)، ۱۰۷۹ ق (دو نسخه) و ۱۰۸۴ ق (يک نسخه) .

۱۰۶. چنان که‌اقا بزرگ در طبقات اعلام الشيعه، جلد ۴ صفحۀ ۸-۹ آن را مطرح مي کند.

۱۰۷. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، مقدمه، ص «ز»، چاپ اسلاميه.

۱۰۸. ر.ک: حسن زاده مراغه‌اي، «بررسي حديقه‌الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، ج ۸، ص ۳۱۲.

۱۰۹. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، ص ۴۴۷ و ۴۷۲، چاپ اسلاميه.

۱۱۰. همان، ص ۳۷۷ و ۶۰۴.

۱۱۱. همان، ص ۱، ۳۱۳، ۵۵۷ و ۶۰۴.

۱۱۲. به‌استثناء يکي دو روايتي که منبعي غير از حديقه‌الشيعه داشته‌اند.

۱۱۳. ر.ک: محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۹، ص ۱۸۳، وي دربارۀ بحار مي گويد: «اين کتاب با توجه به وجود روايات غث و سمين در آن، نياز به تهذيب دارد». بايد يادآوري نمود که مرحوم مجلسي خود مدعي است که هر آنچه در بحار آورده، روايات معتبر بوده و رواياتي را که به‌ان ها اعتماد نداشته، نياورده‌است (حسن طارمي، علامه مجلسي، ص ۱۶۶-۱۶۷ و ۱۵۸).

۱۱۴. البته علامه مجلسي تنها در عين الحياه (ص ۵۷۷، چاچ اسلاميه) به طور مجمل گفته که مولانا احمد اردبيلي که ردّ صوفيه کتاب نوشته‌است ولي نام کتاب را ذکر نکرده‌است و در ديگر آثارش از اين کتاب ياد نکرده‌است. اين احتمال که وي به خاطر جو ضد صوفيانۀ آن زمان به سخنان مخالفان صوفيه در اين اظهار نظر توجه کرده باشد جدي مي نمايد.

۱۱۵. ر.ک: حسين نوري، مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۳۲۳.

۱۱۶. ر.ک: صادق حسن زاده مراغه‌اي، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، مقالۀ «بررسي حديقه‌الشيعه»، ص ۳۴۴-۳۴۳.

۱۱۷. ر.ک: آقا بزرگ تهراني، الذريعه، ج ۳، ص ۲۶.

۱۱۸. جعفر سبحاني، موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۱۲، ص ۳۵۱.

۱۱۹. محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۹، ص ۱۸۳.

۱۲۰. تأليف بحار سال ۱۰۷۲ ق آغاز شده‌است؛ ر.ک: مجلسي، بحار الانوار، ج ۱۰۲، ص ۴۰.

۱۲۱. که طبق ادعاي مزبور مي بايست در چهار سال آخر عمر وي يعني بين سال هاي ۹۸۹ ق تا ۹۹۳ ق نوشته شده باشد.

۱۲۲. ر.ک: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج ۱، ص ۲۳.

۱۲۳. همان، ج ۱، ص ۴۲.

۱۲۴. همان، ج ۱، ص ۲۶.

۱۲۵. مثل کتاب العيون و المحاسن؛ ر.ک: مجلسي، بحار الانوار، ج ۱، ص ۳۴.

۱۲۶. اين ادعا در مقدمۀ کتاب حديقه‌الشيعه چاپ انصاريان، صفحۀ سي و هفت مطرح شده‌است.

۱۲۷. ر.ک: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۹۳، در فصل دوم دربارۀ اين روايت بحث کرديم.

۱۲۸. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، ص ۹۷۲، چاپ انصاريان.

۱۲۹. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۳۸۰ به نقل از احتجاج طبرسي.

۱۳۰. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، چاپ انصاريان، مقدمۀ مصحح، صفحۀ ۳۴؛ حسن زاده مراغه‌اي، «بررسي ده دليل دارابي در انتساب حديقه‌الشيعه به مقدس اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج ۳، ص ۵۲۶.

۱۳۱. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه‌الشيعه، ص ۳۵؛ حسن زاده، «بررسي ده دليل دارابي در رد انتساب حديقه‌الشيعه، مقدس اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج ۳، ص ۵۲۶.

۱۳۲. ر.ک: همان.

۱۳۳. براي تفصيل بيشتر ر.ک: ذاکري، «نادرستي انتساب حديقه‌الشيعه به مقدس اردبيلي»، مجلۀ حوزه، شمارۀ ۷۵، ص ۲۰۶-۲۰۴، پاورقي ۱.

۱۳۴. آقا بزرگ تهراني، الذريعه، ج ۹، ص ۹۹۶.

۱۳۵. ر.ک: همان، ج ۸، ص ۱۲۳، ج ۱۰، ص ۲۵۷؛ ج ۱۱، ص ۳۳۰.

۱۳۶. ر.ک: محسن امين، أعيان الشيعه، ج ۹، ص ۲۷۳؛ ج ۸، ص ۱۲۳؛ ج ۹، ص ۹۹۶.

۱۳۷. همان، ج ۹، ص ۶۶۵ و ۹۹۷؛ ج ۱۶، ص ۲۲۹.

۱۳۸. حسن زاده، «بررسي ده دليل دارابي در رد انتساب حديقه‌الشيعه به مقدس اردبيلي»، ج ۳، ص ۵۲۶.

۱۳۹. در آغاز اين بحث دربارۀ انساب النواصب بحث کرديم.

۱۴۰. يعني ۴۶ سال قبل از سفر دارابي به‌اصفهان و به عبارتي ۱۴ سال زودتر از آن که نام اين کتاب در اثني عشريه و يا انساب النواصب؟! ذکر شود.

۱۴۱. احتمال دارد اين ملامحمود همان مولاحاجي محمود بن ميرعلي ميمندي مشهدي باشد که حر عاملي در تذکره‌المتبحرين صفحه ۹۴۹ او را از معاصرين خود ذکر کرده‌است و در شرح حال وي گفته‌است: «فاضل، صالح، عابد، ثقه، صدوق، شاعر معاصر، له رسائل في الدعاء منها حدائل الاحباب، و القول الثابت و الکلم الطيب و سلاح المومن و المقام الامين و له حياه‌القلوب في معرفه‌الله و اشرف العقائد في معرفه‌الله و ترجمه‌الصلاه و له شعر بالعربيه و الفارسيه».

۱۴۲. زين العابدين شيرواني، حدائق السياحه، ص ۴۱۸.

۱۴۳. حر عاملي، الاثني عشريه، ص ۵۱.

۱۴۴. ر.ک: علي اکبر ذاکري، «نادرستي انتساب حديقه‌الشيعه به مقدس اردبيلي»، مجلۀ حوزه، شمارۀ ۷۵، ص ۲۰۶-۲۰۴، در اين منبع موارد استناد شده، ذکر شده‌است.

۱۴۵. صادق حسن زاده مراغه‌اي، «بررسي ده دليل دارابي در ردّ انتساب حديقه‌الشيعه به مقدس اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج ۳، ص ۵۲۶.
























مقدمه کتاب در نرم افزار کلام نور:

حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 32
متفكرانند، ولى به «اتباع اردبيلى» مشهورند.» «1»
بررسى حديقة الشيعة «2»

با حاكميت سلسله صفويه در اوايل قرن دهم هجرى در ايران و اعلام شيعه به عنوان مذهب رسمى كشور، دانشمندان با استفاده از شرايط جديد براى شناساندن و رواج هر چه بهتر و بيشتر مكتب تشيع با همتى بلند به احياء و تأليف و ترجمه آثار شيعه به زبان فارسى پرداختند و در دسترس همگان قرار دادند. يكى از دانشمندانى كه در اين خصوص احساس مسئوليت كرد و مباحث دينى را با قلمى ساده و سليس نوشت، محقق اردبيلى (م 993 ه. ق) است. اين عالم وارسته كتاب اصول الدين يا اثبات واجب، رساله صلاتيه و صوميه، مناسك حج «3» و رساله‏اى در امامت «4» را به زبان فارسى نگاشته است.
كتاب ديگرى كه به زبان فارسى و به ايشان منسوب است، حديقة الشيعة مى‏باشد.
اين كتاب از همان سالهاى تأليف از ميان كتابهاى فارسى كه در امامت و فضائل ائمه عليهم السّلام نگارش يافته، از شهرت و مقبوليت خاص و بسزايى برخوردار گشته و نسخه‏هاى خطى فراوانى از آن در كتابخانه موجود است و در فهرستها با عنوانهاى حديقة الشيعة فى تفصيل احوال النبى و الأئمة عليهم السلام، حديقة الشيعة فى اصول الدين «5» و زبدة
__________________________________________________
(1)- فصلنامه «فقه اهل بيت عليهم السّلام»، سال دوم، شماره پنجم، ص 125
(2)- اين جانب درباره حديقة الشيعة سه مقاله تحت عنوانهاى «پيرامون حديقة الشيعة»، «مقايسه حديقة الشيعة با كاشف الحق و تفاوتهاى آن دو» و «بررسى ده دليل شاه محمد دارابى شيرازى عليه حديقة الشيعة» جهت كنگره مقدس اردبيلى نوشته‏ام كه در اينجا خلاصه‏اى از آنها را ارائه مى‏دهيم، براى توضيح بيشتر لازم است به آن مقالات مراجعه شود.
(3)- نسخه‏هاى خطى اين چهار رساله موجود و توسط كنگره مقدس اردبيلى به چاپ رسيد.
(4)- «رياض العلماء»، ج 1، ص 57
(5)- «كشف الحجب»، اعجاز حسين، ص 194
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 33
الشيعة فى تفصيل احوال النبى صلّى اللّه عليه و آله و الأئمة «1» معرفى شده است. اين كتاب شرح زندگانى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السّلام و دفاع از حقانيت شيعه و در دو جلد بوده است: جلد اول در شرح زندگانى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و جلد دوم- كه همين حديقة الشيعة فعلى است- در اثبات امامت و زندگانى امامان شيعه است.
از جلد اول حديقة الشيعة هيچ اطلاعى نداريم و نسخه‏اى از آن هم در دست نيست، جز اينكه در خود حديقة الشيعة فعلى، سه مورد به جلد اول ارجاع داده «2» و در دو مورد هم به جلد دوم بودن اين كتاب تصريح كرده است. «3» آقاى فشاهى هم در مقدمه‏اى كه بر حديقة الشيعة نگاشته، مى‏گويد كه نسخه خطى جلد اول آن را ديده است؛ «4» البته اين احتمال وجود دارد. كه ايشان كتاب ديگرى را با آن اشتباه گرفته باشد.
علت شهرت و مقبوليت حديقة الشيعة و معروف شدن آن در ميان شيعيان، غير از ساده و سليس بودن آن، مى‏تواند انتساب كتاب به مقدس اردبيلى باشد كه شخصيتى وارسته و محبوب و پرنفوذ در بين عام و خاص بوده است. همچنين قسمت نكوهش صوفيه و ذكر مطاعن و مفاسد آنها در معروف ساختن اين كتاب بى‏تأثير نبوده است.
چرا كه با استفاده از نام و موقعيت برجسته علمى و معنوى اردبيلى مى‏توانستند صوفيه و طرفداران آنها را محكوم و مطرود كنند. اكثر كتابهايى كه بعد از حديقة الشيعة در رد صوفيه نوشته شده، كم و بيش از اين كتاب تأثير پذيرفته و از مطالب و شيوه استدلال آن بهره گرفته و جزو منابع مهم و اصلى نوشته‏هايشان بوده است. به هر حال اين حقيقت را نمى‏توان انكار كرد كه مردم اين كتاب را به سبب ساده و سليس بودن متن آن و علل ديگرى پذيرفته‏اند و شاهد اين رواج، كثرت نسخه‏هاى خطى آن است كه قريب به‏
__________________________________________________
(1)- «روضات الجنات»، ج 1، ص 83
(2)- حديقة الشيعة، ص 425، 740، 801
(3)- همان، ص 631، 760
(4)- مقدمه «حديقة الشيعة»، (چاپ اسلاميه) ص «ز»
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 34
شصت نسخه خطى تاكنون شناسايى شده كه قديمترين نسخه آن سال 1074 ه. ق است. اين نسخه در كتابخانه لوس‏آنجلس آمريكا نگهدارى مى‏شود. «1» البته نسخه‏اى ناقص هم در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى وجود دارد كه احتمال مى‏دهند كتابت آن در قرن دهم هجرى باشد. «2» در اواسط قرن يازدهم هجرى ملا معز اردستانى (زنده در سال 1058 ه. ق) كه اطلاع زيادى از زندگى او در دست نيست، كتاب كاشف الحق را كه تفاوت مختصرى با حديقة الشيعة دارد و حدود صد و پنجاه بيت شعر به مناسبتهاى مختلف در آن آمده، نگاشته و به سلطان ابو المظفر عبد اللّه قطب‏شاه (م 1083 ه. ق) حكمران شيعه مذهب غلكنده هند تقديم داشته است. «3»
كهنترين نسخه‏اى كه از كاشف الحق سراغ داريم، نسخه خطى مدرسه حجتيه قم است كه در سال 1065 ه. ق كتابت شده است. «4» برخى از پژوهشگران با تمسك به قدمت نسخه كاشف الحق و عدم شناسايى نسخه‏اى از حديقة الشيعة قبل از سال 1058 ه. ق، صحت انتساب كتاب را به ملا معزّ اردستانى تأييد كرده و گفته‏اند حديقة الشيعة تحريف‏شده كاشف الحق است. «5» شاه محمد دارابى (م 1130 ه. ق) ادعا كرده كه:
«حقير در هند بود كه ملا معز اردستانى اين تأليف مى‏كرد تا آنكه در تاريخ آخر سنه اربع و مائة و الف در اصفهان ديد كه همان تأليف ملا معز است كه با بعض ملحقات به نام ملا شده» «6» است. و به جمعى از علماى معاصر ملا معز اردستانى، از جمله ملا محمد باقر سبزوارى، معروف به محقق سبزوارى (م 1090 ه. ق) و ملا محمود خراسانى نيز نسبت‏
__________________________________________________
(1)- فهرست دانشگاه تهران، ج 11، ص 32
(2)- «فهرست مجلس»، ج 17، ص 175
(3)- «كاشف الحق»، نسخه خطى مدرسه حجتيه، ص 2
(4)- در اين مقاله نيز ملاك كار ما و ارجاعات به كاشف الحق، همين نسخه است.
(5)- «الذّريعة»، ج 6، ص 386
(6)- حاشيه «مقامات السالكين» (مخطوط) «مورد ششم». اين كتاب را يكى از فضلاى محترم حوزه علميه قم در دست تصحيح دارد و بزودى چاپ مى‏شود.
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 35
داده شده كه آنها نيز حديقة الشيعة را از اردبيلى ندانسته‏اند. «1»
البته اثبات اين ادعاها مشكل است و جز صوفيه، كسى ديگر چنين مطالبى را در كتابهايشان نياورده است. درباره سخن دارابى بايد گفت كه با توجه به سال تأليف كاشف الحق- كه 1058 ه. ق است- و سال وفات دارابى، كه در حدود سال 1130 هجرى بوده، لازمه آن اين است كه دارابى بيش از صد سال عمر كرده باشد و بر فرض صحت اين ملاقات، كسى انكار نمى‏كند كه ملا معز اردستانى كتاب كاشف الحق را نوشته است؛ بلكه بحث بر سر اين است كه چطور نوشته و از چه كتابى آن مطالب را بر گرفته است. از حديقة الشيعة يا از منابع اصلى آن؟ و اينكه گفته در سال 1104 هجرى اين كتاب در اصفهان «دفعة واحدة جلوه ظهور» يافته است، با توجه به مسافرت دارابى شيرازى به هندوستان، عذر او را مى‏توان پذيرفت كه اطلاعى از شهرت حديقة الشيعة نداشته باشد؛ چرا كه صاحب وسائل الشيعة (م 1104 ه. ق) كثرت نسخه‏هاى حديقة الشيعة و شهرت انتساب آن به مقدس اردبيلى را يكى از دلايل مهم صحت انتساب آن دانسته است. همچنين ملا على استرآبادى حدود چهل سال قبل از آن تاريخ (1104 ه. ق) در كتاب انساب النواصب (سال فراغت از تأليف آن، 1076 ه. ق مى‏باشد) «2» و شيخ حر عاملى در كتاب الاثنى‏عشريه (كه سال فراغت آن نيز سال 1076 ه. ق مى‏باشد) حديقة الشيعة را جزو تأليفات مقدس اردبيلى آورده‏اند. همچنين ملا طاهر قمى (م 1098 ه. ق) در كتابهايش مطالب زيادى از حديقة الشيعة نقل كرده است هر چند اسمى از حديقه نياورده است. «3»
پس چگونه دارابى ادعا كرده كه در سال 1104 دفعة واحده جلوه ظهور يافته است؟ به هر حال نمى‏توان نقل قول معاصران اردستانى را در دفاع از كاشف الحق حجت دانست. شيخ حر عاملى (م 1104 ه. ق) در اين باره مى‏گويد: «بجز صوفيان و طرفداران آنها احدى‏
__________________________________________________
(1)- ر. ك: «حدائق السياحة»، ص 418، چاپ دانشگاه تهران‏
(2)- «مرآة الكتب»، ج 2، ص 70 و 233.
(3)- ر. ك: «ملاذ الاخبار»؛ «تحفة الاخيار»؛ «قم‏نامه»، ص 353.
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 36
صحت انتساب حديقة الشيعة را به اردبيلى، انكار نكرده و انكار صوفيه نيز مورد قبول نيست» «1». مرحوم محدث ارموى (م 1399 ه. ق) نيز مى‏گويد: «صحت نسبت حديقة الشيعة به محقق اردبيلى قدّس سرّه مسلّم است». «2»
اما علامه محمد باقر مجلسى (م 1110 ه. ق) در مقدمه بحار الانوار و كتابهاى فراوان ديگرش، نامى از حديقة الشيعة نبرده و آن را جزو تأليفات مقدس اردبيلى ذكر نكرده است. «3» همين امر سبب شده جمعى از دانشمندان، از جمله صاحب روضات الجنات، «4» صاحب طرائق الحقائق «5» و حاج زين العابدين شروانى در دو كتاب خود، يعنى بستان السياحة و حدائق السياحة، «6» سكوت او را دليلى بر عدم صحت انتساب كتاب به اردبيلى بدانند و حتى صاحب مرآة الكتب- كه خود از طرفداران صحت انتساب آن مى‏باشد- مى‏گويد لازم بود با شهرتى كه كتاب حديقة الشيعة داشته، علامه مجلسى ذكرى از آن مى‏كرد. «7» يكى از نويسندگان پا را فراتر از اين گذاشته و ادعا كرده كه حديقة الشيعة از تأليفات خود علامه مجلسى است! «8» و يكى ديگر ادعا كرده حديقة الشيعة را يكى از شاگردان علامه مجلسى نگاشته است! «9» به هر حال شروانى در اين باره مى‏نويسد: «... چون حديقة الشيعة از مؤلفات مولانا احمد ثابت نيست و از جهت عدم ثبوت آن و كتاب تبصرة [العوام فى معرفة مقالات الانام‏]، ملا محمد باقر مجلسى نقل انكار و مذمت صوفيه از هر دو كتاب نكرده و در كتب خود از آن دو كتاب نياورده، با آنكه نام‏
__________________________________________________
(1)- «الاثنى‏عشريه»، ص 30
(2)- مقدمه كتاب نقض، ص 22، پاورقى.
(3)- «بحار الانوار»، ج 1، ص 23
(4)- روضات الجنات، ج 1، ص 83
(5)- «طرائق الحقائق»، ج 1، ص 186
(6)- حدائق السياحة، ص 418
(7)- «مرآة الكتب»، ج 2، ص 192
(8)- «كارنامه بزرگان ايران»، ص 262، مقالات آقاى برهان آزاد، چاپ 1340 ش.
(9)- «كيهان انديشه»، شماره 7، (سال 1365) ص 31
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 37
چند كتاب غير مشهور از علماء شيعه در انكار صوفيه ذكر نموده [است‏]. «1»»
اين دليل مخدوش است؛ چرا كه هر چند علامه مجلسى در كتابهايش اسمى از آن نبرده، ولى در كتاب عين الحيوة، مقدس اردبيلى را جزو دانشمندانى ذكر كرده كه در رد صوفيه كتاب نوشته‏اند: «اكثر قدماء و متأخرين علماى شيعه- رضوان اللّه عليهم- مذمت ايشان [صوفيه‏] كرده‏اند و بعضى كتابها بر رد ايشان نوشته‏اند؛ مثل على بن بابويه ... و ابن حمزه در چند كتاب و سيد مرتضى رازى در چند كتاب. و زبدة العلماء و المتورعين مولانا احمد اردبيلى- قدس اللّه ارواحهم و شكر اللّه مساعيهم- و غير ايشان از علماى شيعه ... «2»»
علاوه بر آن، شيوه علامه مجلسى در بحار الانوار غالبا استفاده از منابع اصلى بوده است؛ چنانكه خود ايشان ضمن تجليل از مقام شامخ شهيد قاضى نور اللّه و تأليفات فراوان او، علت اينكه در بحار الانوار از آنها استفاده نكرده، همين مسأله را عنوان كرده است. «3»
بارى همين مسائل كار داورى بين كاشف الحق و حديقة الشيعة را مقدارى مشكل ساخته است. در مورد حديقة الشيعة ديدگاههاى مختلفى وجود دارد و ما در اينجا مهمترين آنها را به اختصار مى‏آوريم:
1- طرفداران صحت انتساب حديقة الشيعة به مقدس اردبيلى، اظهار مى‏كنند كه بدون هيچ ترديدى اين كتاب با همين مطالب و شكل فعلى كه در دسترس همگان است، از تأليفات اردبيلى است. اين گروه براى اثبات مدعاى خود، دلائل و شواهدى ارائه داده‏اند كه از عمده‏ترين آنها همان ارجاعات اردبيلى در حديقة الشيعة- كه آخرين تأليف اوست- به كتابهاى متعدد و مشهور خود مى‏باشد؛ در حالى كه در كاشف الحق همه اين ارجاعات، بجز دو مورد آن، حذف شده كه اين دو مورد نيز مى‏تواند تأييدى براى ادعاى اينها باشد.
__________________________________________________
(1)- «حدائق السياحة»، ص 418 و 419
(2)- «عين الحيوة»، چاپ اسلاميه، ص 577
(3)- «بحار الانوار»، ج 1، ص 841
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 38
چرا كه در صورت حذف آن دو مورد، عبارات كتاب آسيب مى‏ديد و مطلب ناقص جلوه مى‏كرد. لذا آن دو ارجاع به كتابهاى اردبيلى همچنان باقى مانده است؛ هر چند مخالفان اين گروه، براى راه يافتن اسامى كتب اردبيلى به حديقة الشيعة توجيهاتى كرده‏اند كه قانع‏كننده نيست.
2- مخالفان انتساب حديقة الشيعة به اردبيلى، معتقدند اين كتاب به طور قطع همان كاشف الحق ملا معز اردستانى است كه با الحاق «مذمت و نكوهش صوفيه» و انتقاد شديد از اين فرقه و تكفير سران آنها، از قبيل حلاج، بايزيد بسطامى، ابن عربى و مولوى و غيره. مخالفان سر سخت تصوف و تحريف كنندگان كاشف الحق توانسته‏اند با تبليغات وسيع خود آن را جزو تأليفات محقق اردبيلى جلوه دهند. از دلايل قابل توجه اين گروه همان قدمت نسخه كاشف الحق است كه قبلا به اين مطلب اشاره كرديم. همچنين وجود پاره‏اى روايات ضعيف و تكفير عرفا و مخالفت با «وحدت وجود» در آن كتاب؛ در حالى كه اردبيلى خود تعلقى به عرفان داشته و بعيد است محقق بزرگ و دقيقى چنين مطالبى را در كتابش بياورد.
البته در جواب اين گروه بايد گفت اينكه ايشان تمايلى به عرفان مرسوم داشته باشد، چه از زندگى علمى و چه از كتابهاى او، به اثبات نرسيده است و ما به تفضيل در اين باره سخن خواهيم گفت.
3- گروهى درباره روشن شدن مؤلف واقعى حديقة الشيعة مى‏گويند نبايد بدون تحقيق و با شتاب درباره اين كتاب به افراط و تفريط گراييد و به تأييد و تكذيب آن پرداخت، بلكه لازم است منصفانه و بدون ذهنيت و طرفدارى خاصى از گروه موافق يا مخالف، به مقايسه دقيق اين دو كتاب دست يازيد و در وهله اول شواهد و قرائن لازم را از خود آنها فراهم كرد و سپس با قرائن و امارات خارجى و تاريخى به نتيجه مطلوب و مورد قبول دست يافت. ما در اين مقاله با اين ملاكها به بررسى آن پرداخته‏ايم و پاره‏اى از شواهد و دلائل موافق و مخالف حديقة الشيعة را منطقى يافته‏ايم؛ چنانكه برخى از
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 39
ادّعاهاى آنها را نيز مخدوش دانسته‏ايم. از جمله وجود روايات ضعيف در حديقة الشيعة هر چند قابل انكار نيست، ولى بعضا به نظر مى‏آيد موافقان و مخالفان حديقة الشيعة مقدارى در اين باره افراط و تفريط كرده‏اند. چنانكه شاه محمد دارابى مى‏گويد: «چگونه احاديثى كه معلوم نيست كه در كدام كتاب است و كه روايت كرده است، همه جا مى‏گويند:
به سند صحيح روايت شده كه صوفيه كلهم مخالفونا؟» «1» و علامه سيد محمد باقر خوانسارى در روضات الجنات آورده است: «نقل از ضعاف بسيار است، به طورى كه از چنين رواياتى اثرى در كتب مورد اعتماد نيست» «2» و دكتر ذبيح اللّه صفا قسمت «نكوهش صوفيه» كتاب را «انباشته از حديثهاى مجعول» «3» دانسته كه جعل‏كننده، آن احاديث را «بر حديثهاى بى‏شمار بر ساخته عالمان امامى سده‏هاى واپسين افزوده است». «4» علامه شعرانى نيز تصريح كرده كه در حديقة الشيعة و كتابهاى مشابه آن «روايات ضعيف بسيار» «5» است. و شهيد آية اللّه قاضى طباطبايى درباره چنين كتابهايى- كه روايات ضعيف و جعلى در آن هست- مى‏فرمايد: اين گونه كتابها [مقتل ابو مخنف‏] را از دشمنان عالم تشيع جعل مى‏كنند، مانند دسّ و وضعى كه به بعض اخبار مى‏نمايند و نشر مى‏كنند و به بعض بزرگان عالم شيعه- كه مقبول نزد عموم است- نسبت مى‏دهند تا در قلوب عامه مردم جا گيرد و مقبول افتد؛ مانند بعض تأليفاتى كه به محقق اردبيلى قدّس سرّه نسبت داده‏اند. «6» و دكتر مهدى تدين نيز مى‏نويسد: «محال عقل است ... كتاب حديقة الشيعة را كه مشحون از قصه‏هاى عاميانه است از آثار آن محقق عاليقدر دانست». «7» در
__________________________________________________
(1)- حاشيه «مقامات السالكين»، (مخطوط) مورد دوم‏
(2)- «روضات الجنات»، ج 1، ص 84
(3)- «تاريخ ادبيات ايران»، ج 5، ص 219
(4)- همان مأخذ.
(5)- «تفسير ابو الفتوح رازى»، چاپ علامه شعرانى، ج 1، ص 13
(6)- «تحقيق درباره اربعين سيد الشهداء (ع)»، چاپ تبريز، 1352 ش، ص 145
(7)- «مجله معارف»، دوره دوم، شماره 3 (سال 1364)، ص 119
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 40
حالى كه شيخ حر عاملى معتقد است كه «چيزى در حديقة الشيعة نيامده كه قابل انكار باشد، بلكه مشتمل بر تحقيق و دقت نظر است و براى همين نيز شايسته نيست اين كتاب را بجز او (محقق اردبيلى) به كسى ديگر نسبت داد.» «1»
4- اين كتاب نه از مقدس اردبيلى است و نه از ملا معز اردستانى؛ بلكه يكى از شاگردان علامه محمد باقر مجلسى آن را نوشته و براى همين نيز علامه مجلسى نامى از آن نبرده و جزو تأليفات اردبيلى نياورده است. استاد سيد جلال الدين آشتيانى مى‏فرمايد:
«... آخوند ملا فتح اللّه، معروف به شريعت اصفهانى (از قرار نقل زعيم شيعه مرحوم آقاى ميلانى و استاد عزيز سيد كاظم عصار) فرموده بودند: بايد حديقة الشيعة منسوب به محقق اردبيلى، اثر يكى از تلاميذ علامه مجلسى باشد و اثرى بدين روش امكان ندارد از فقيه و متكلمى دقيق مانند ملا احمد اردبيلى باشد كه هر مطلبى را سنجيده بيان مى‏كند». «2»
لازم به توضيح نيست كه بسيارى از هم عصران علامه مجلسى، از جمله شيخ حر عاملى، ملا محمد طاهر قمى، على استرآبادى، صاحب انساب النواصب، و حتى شاگرد مجلسى، صاحب رياض العلماء، چنين قولى را نقل نكرده، بلكه اكثر آنها اين كتاب را جزو تأليفات اردبيلى ذكر كرده‏اند. مگر اينكه احتمال بدهيم منظور آيت اللّه شريعت اصفهانى، از علامه مجلسى، مجلسى اول بوده باشد كه در آن فرض، آن شاگرد حتى مى‏تواند خود ملا معز اردستانى باشد. پس اين اظهار نظر مشكلى را حل نمى‏كند و همچنان مؤلف حديقة الشيعة ناشناخته و سؤالات درباره آن مطرح است.
5- يكى از شاگردان مقدس اردبيلى- كه تسلط كامل به كتابها و مبانى فقهى استادش داشته- كتاب حديقة الشيعة را بر اساس آنها ترتيب داده و به مقدس اردبيلى منسوب ساخته است؛ چرا كه «مولانا بعيد است كه اين گونه كتاب در مذمت صوفيه تأليف‏
__________________________________________________
(1)- «الاثنى‏عشريه»، ص 30
(2)- «كيهان انديشه»، شماره 7 (1365)، مقاله استاد آشتيانى، ص 31 و 32
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 41
نمايد و مولانا از نشأة عرفان بهره داشته و در حلقه عارفان باللّه قدم گذاشته. گويند كه مولانا شاگردى قمى الاصل داشته مشهور به روحى معركه‏گير كه نسبت به مردان خدا لواى معاندت مى‏افراشته و آن كتاب را جهت عامه به نام مولانا تأليف نموده است ...» «1»
از معاصران اردبيلى و اردستانى چنين چيزى نقل نشده و علاوه بر آن هيچ تذكره‏اى از چنين شخصى، نامى نبرده است و او را جزو شاگردان مقدس اردبيلى- كه شناسايى شده‏اند- نياورده‏اند. فقط نخستين بار شروانى آن را مطرح ساخته و طبق معمول محمد معصوم شيرازى هم در طرائق الحقائق آن را دنبال كرده است.
6- عده‏اى مى‏گويند اگر بر فرض قبول كنيم كه حديقة الشيعة از اردبيلى است، قطعا قسمت نكوهش صوفيه و تكفير عرفا از او نيست؛ چنانكه شاه محمد دارابى مى‏گويد: «در جميع آيات الاحكام بعد از تفسير آيه، ملا احمد- عليه الرحمة- همه جا اظهار به تصوف مى‏كند، چگونه [او] مذمت [صوفيه‏] مى‏كند؟» «2» واقعا جرأت مى‏خواهد كه فردى چنين ادعاى بى‏واقعيتى بكند؛ چرا كه با يك نگاه سطحى و گذرا به آيات الاحكام اردبيلى، به راحتى مى‏توان به كذب اين ادعا پى برد. حتى يك مورد هم مشكل است از آن كتاب ارزنده پيدا نمود كه تمايل به تصوف نمايد؛ چه برسد به اينكه «همه جا اظهار به تصوف» كرده باشد. اصلا آيات الاحكام او يك كتاب فقهى است و ربطى به تصوف و فلسفه ندارد. همچنين دارابى ادعا كرده است: «فاضل ربانى محمد باقر خراسانى مى‏گفته كه من مى‏دانم كه اينها [مذمت صوفيه‏] وضع كيست، اما مصلحت نمى‏دانم كه بگويم». «3» ولى همان طور كه ذكر شد، حاج زين العابدين شروانى اين شخص را معرفى كرده است: «روحى معركه‏گير» شاگرد مقدس اردبيلى! همچنين دكتر ذبيح اللّه صفا در اين باره مى‏نويسد: «بخش نكوهش صوفيان كه بر كتاب حديقة الشيعة
__________________________________________________
(1)- «حدائق السياحة»، ص 418
(2)- حاشيه «مقامات السالكين» (مخطوط)، مورد هشتم.
(3)- همان مأخذ.
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 42
افزوده شده و به نام مقدس اردبيلى- كه خود تمايلات صريح عارفانه داشته- شهرت يافته است، سازنده و پردازنده آن معز الدين محمد پسر ظهير الدين محمد حسينى اردستانى، معروف به ملا معز، ساكن حيدرآباد هند، است كه در سده يازدهم هجرى مى‏زيسته و نه تنها اين قسمت كتاب را در ميانه آن قرن ساخته، بلكه حديثهاى مذكور در آن را نيز جعل كرده ... اين ملام معزّ ضمنا كتاب حديقة الشيعة را دزديده و با تغييرات مختصرى كه در آن داده به نام كاشف الحق موسوم ساخته و به پادشاه شيعى غلكنده، سلطان عبد اللّه (م 1083 ه. ق) تقديم داشته است. درباره او نوشته‏اند كه وى دنبال زخارف دنيوى به هند رفته و در دربار قطب شاهيان راه جسته و در آنجا به كارهايى كه گفته‏ايم دست يازيده است». «1»
البته كسانى كه بر اين باور هستند، لازم است بدانند كه خود ملا معز اردستانى تمايل شديد به تصوف داشته و در جاى جاى كتاب كاشف الحق از اشعار عرفا و صوفيان آورده است. «2»
همچنين كتابى در تفسير سوره «هل أتى» نگاشته كه سبك آن عرفانى است «3» و اگر معتقد باشيم حديقة الشيعة به وسيله او تحريف شده، بايد گفت يكى از انگيزه‏هاى مهم او حذف و از بين بردن قسمت نكوهش صوفيه از آن بوده است و در هر كجاى حديقة الشيعة ديده است كوچكترين انتقادى از صوفيان شده، آن را در كاشف الحق نياورده است؛ چه برسد به اينكه عليه صوفيه چنين مطلبى را جعل كند!
7- بعضى از پژوهشگران معتقدند كه اين كتاب در اواخر قرن نهم و يا اوايل قرن دهم نگارش يافته و مقدس اردبيلى حاشيه‏اى بر آن نگاشته بود كه بعدها كاتبان نسخه، سهوا يا عمدا، آنها را با متن حديقة الشيعة در هم آميخته‏اند. علامه شعرانى در اين باره‏
__________________________________________________
(1)- «تاريخ ادبيات در ايران»، ذبيح اللّه صفا، ج 5، ص 219، 220
(2)- اين اشعار بالغ بر صد و پنجاه بيت است.
(3)- نسخه خطى آن در كتابخانه آستان قدس رضوى موجود است.
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 43
مى‏فرمايد: «... كتاب حديقة الشيعة، به صورت فعلى، از مقدس اردبيلى نيست و از گفته‏هاى اهل فن چنان نتيجه بايد گرفت كه اين كتاب را يكى از مؤلفان آغاز دولت صفويه يا اواخر دولت گوركانيان در شرح حال پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و دوازده امام عليهم السّلام نوشته است ... نام ملا احمد اردبيلى و زبدة البيان در اين كتاب از آنجا آمد كه نسخه‏اى از اين حديقه در تصرف ملا احمد اردبيلى بوده، در حاشيه آن توضيحاتى نوشته است و ناسخان پس از آن، جزء متن كردند و باز محمد بن غياث بن محمد آن را تلخيص كرده است، وگرنه آن اخبار ضعاف و بى‏اصل را با عبارت فارسى فصيح نمى‏توان به عالمى مدقق نسبت داد كه اصلا آذربايجانى بود و در نجف اشرف پرورش يافت. و ما هرگز احتمال نمى‏دهيم محقق اردبيلى تأليف ديگرى را انتحال كند؛ چون با آن علم و تقوا و شهرت و قبول عامه و جاه و عزت كه داشت، حاجت نبود كتابى ضعيف را به خويش نسبت دهد.» «1»
اين گروه نيز اين نكته مد نظرشان نبوده كه در خود حديقة الشيعة از صفويه تجليل شده و به كسانى كه گفته‏اند شيعه ساخته و پرداخته صفويه است، به تفصيل جواب داده است. لذا امكان ندارد در اواخر قرن نهم نوشته شده باشد. و اين قول كه حديقة الشيعة در اوايل حكومت صفويه نوشته شده نيز قابل پذيرش نيست. چرا كه در اين كتاب بارها از الصواعق المحرقه ابن حجر هيثمى (م 974 ه. ق) مطلب نقل كرده و كتاب صواعق بعد از سال 950 تأليف شده است. «2» پس امكان ندارد حديقة الشيعة در اوايل قرن دهم تأليف يافته باشد. و از خود حديقة الشيعة مى‏توان به دست آورد كه بعد از تثبيت حكومت صفويه و گسترش شيعه در ايران نگارش يافته است.
اينك مى‏پردازيم به بررسى دلايل موافقان و مخالفان انتساب «حديقة الشيعة» به اردبيلى تا روشن شود صحت اين ادعا به چه ميزانى است.
__________________________________________________
(1)- «تفسير ابو الفتوح»، رازى، ج اوّل، ص 13 و 14
(2)- «كشف الظنون»، ج 2، ص 1083، چاپ دار الفكر، بيروت‏
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 44
دلايل موافقان انتساب حديقة الشيعة به اردبيلى‏
يكى از راههاى مطمئن براى شناسايى نويسنده واقعى كتاب، همان شواهد و قرائنى است كه در خود كتاب آمده است، و لو قرينه‏اى كوچك باشد. اين قويترين دليل و مدرك در صحت انتساب كتاب مى‏تواند به شمار آيد. حتى اين معيار در نسخه‏شناسى جايگاه بسزايى دارد. محدث نورى در دفاع از حديقة الشيعة اين روش را برگزيده و چهار مورد از ارجاعات در حديقة الشيعة را مشخص كرده است. «1» همچنين شهيد ثقة الاسلام تبريزى در مرآة الكتب دلايل محدث نورى را آورده و دو مورد هم بر آن ارجاعات افزوده و آنها را به شش مورد رسانده «2» و صحت انتساب كتاب به اردبيلى را تقويت كرده است.
با بررسى كه در حديقة الشيعة شد، معلوم گرديد كه مقدس اردبيلى در چهارده مورد به كتابهاى خود ارجاع داده «3» و اگر سه مورد ذكر و ارجاع به جلد اول حديقة الشيعة را- كه فعلا اطلاعى از اين كتاب در دست نيست- ضميمه اين موارد بكنيم، «4» و دو مورد را كه مقدس اردبيلى در حديقة الشيعة به اسم خود تصريح نموده، «5» جزو اين شواهد بياوريم، جمعا اين قرائن به نوزده مورد قابل توجه مى‏رسد. البته مخالفان حديقة الشيعة براى توجيه اين ارجاعات دلايلى آورده‏اند، ولى همان طور كه پيشتر گفتيم، آنها با قرائن خود كتاب سازگارى ندارد و مخدوش است. به هر حال آن ارجاعات از اين قرار است:
«اثبات واجب»: ص 3، 7، 36؛ «رساله»: ص 27، 479، 480؛ «رساله فارسيه»:
ص 764، 781؛ كتاب اثبات واجب اردبيلى درباره اثبات اصول دين و عقايد شيعه است و چنانكه از ارجاع مطالب به دست مى‏آيد، منظور از «رساله» و «رساله فارسيه» در حديقة الشيعة، همين كتاب اثبات واجب است. بدين ترتيب موارد ارجاع به اثبات واجب به هشت‏
__________________________________________________
(1)- «مستدرك الوسائل»، چاپ سه جلدى، ج 3، ص 394
(2)- «مرآة الكتب»، ج 2، ص 194
(3)- حديقة الشيعة، ص 7، 12، 40، 52، 81، 639، 641، 746، 789، 792، 797، 990، 1006، 1028.
(4)- همان، ص 425، 740، 801
(5)- همان، ص 510، 802
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 45
مورد مى‏رسد كه بيشترين ارجاع را در بين كتابهاى اردبيلى به خود اختصاص داده است.
«شرح ارشاد فقه»: ص 58؛ عنوان اصلى آن، مجمع الفائدة و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان است كه فقط يك مورد به اين كتاب ارجاع داده، ولى بعضى مسائل فقهى را در حديقة الشيعة آورده كه كاملا با نظر و مبناى او در شرح ارشاد مطابقت دارد؛ چنانكه درباره صلوات بر پيامبر اسلام و نقل روايات و اقوال در اين خصوص، مطالبى آورده كه تقريبا ترجمه همان عبارات شرح ارشاد (ج 2، ص 276) و زبدة البيان (ص 85) است.
دلايل مخالفان انتساب حديقة الشيعة به اردبيلى‏
1- مؤلف حديقة الشيعة از مخالفان سر سخت وحدت وجود و عرفان و تصوف است و نمى‏توان چنين كتابى را كه مشتمل بر نكوهش صوفيه و مخالفت با اصول عرفانى است، به مقدس اردبيلى نسبت داد. حتى اگر «حديقة الشيعة» از او باشد، قطعا قسمت مذمت صوفيه آن از او نيست. چرا كه خود مقدس اردبيلى «تمايلات صريح عارفانه داشته» «1» و از «عالمان معدود مذهبى است كه تعلقى به تصوف» «2» نشان داده است؛ چنانكه ملا محمد جعفر همدانى، معروف به مجذوب على شاه كه از سران صوفيه به شمار مى‏آيد، در كتاب مرآة الحق مى‏نويسد: «... محقق اردبيلى حاشيه‏اى كه مشتمل بر اعلى درجه تحقيق و تدقيق است، بر الهيات تجريد كلام نوشته است و در مبحث توحيد در رد شبهه ابن كمونه يهودى موافقا لمحقق الخفرى، متمسك به وحدت وجود شده است و اتمام دليل را موقوف به او داشته؛ اگر اين نقلها ازوست، قائل شدن به وحدت وجود چه معنى دارد و اگر نيست كه خدا مى‏داند ...» «3»
صاحب بستان السياحه و صاحب طرائق الحقايق با استناد به سخن همدانى اين‏
__________________________________________________
(1)- «تاريخ ادبيات ايران»، ذبيح اللّه صفا، ج 5، ص 219
(2)- همان مأخذ.
(3)- «مرآة الحق»، ص 70 و 71، چاپ ارمغان.
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 46
مطلب را دنبال كرده‏اند و آن را حربه‏اى قوى عليه طرفداران صحت انتساب حديقة الشيعة به اردبيلى ساخته‏اند. آقاى منزوى نيز گفته است: «... محقق اردبيلى كه قائل به وحدت وجود است ... و قائل به وحدت وجود چنين اعتراضاتى عليه صوفى نمى‏كند». «1»
همچنين دكتر عبد الحسين زرين‏كوب مى‏نويسد: «جاى ترديد است كه مطاعن صوفيه در حديقة الشيعة از او باشد و نسبت حديقة الشيعة به او خالى از اشكال نيست. به علاوه اينكه خود وى از مشرب حكمت خالى نيست، انتساب آن اعتراضات را به وى محل تأمل مى‏سازد و چنانكه حاجى محمد جعفر همدانى در مرآة الحق تصريح مى‏كند، اينكه خود شيخ در حاشيه الهيات تجريد در رد شبهه ابن كمونه متمسك به نظريه وحدت وجود مى‏شود و اتمام دليل را موقوف بدان مى‏داند، قبول انتساب آن ردود و اعتراضات را در حق صوفيه به وى مشكل مى‏كند.» «2»
و همان طور كه قبلا ذكر شده شاه محمد دارابى از حاشيه اردبيلى بر شرح تجريد اطلاعى نداشته است و براى همين بر خلاف همفكرانش، تمايلات عرفانى اردبيلى را از كتاب زبدة البيان او استخراج كرده است و مى‏گويد: «در جميع آيات الاحكام بعد از تفسير آيه، ملا احمد- عليه الرحمه- همه جا اظهار به تصوف مى‏كند»! «3» در حاشيه شرح تجريد اردبيلى عبارتى يافت شده كه مى‏تواند دال بر وحدت وجود باشد. براى اطلاع بيشتر به مقدمه كتاب حاشيه شرح تجريد رجوع شود. «4»
شايان ذكر است آنچه در حديقة الشيعة درباره وحدت وجود مطرح شده و مورد تاخت‏وتاز قرار گرفته، همان وحدت وجود بعضى از عوام و ساده‏انديشان صوفيه است كه برداشت صحيحى از وحدت وجود ندارند. علامه شعرانى در اين باره مى‏فرمايد: «اعتقاد به‏
__________________________________________________
(1)- «الذّريعة»، ج 6، ص 386
(2)- «دنباله جستجو در تصوف ايران»، ص 259
(3)- حاشيه «مقامات السالكين» (مخطوط)
(4)- اين كتاب با تحقيق فاضل محترم حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى عابدى توسط كنگره مقدس اردبيلى به چاپ رسيده است.
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 47
اتحاد، و به عبارت معروفتر وحدت وجود، از اكثر صوفيه معروف است. بزرگانشان چيزى گفتند براى غالب مردم غير مفهوم و عوامشان آن را درست درنيافتند و با مركوزات ذهن خويش- كه عرفا بدان ملتزم نيستند- درآميختند و چيزى ساختند كه دستاويز جاهلان شد ...» «1»
صاحب عروة گفته اگر صوفيه با علم به لوازم اعتقادشان و مفاسدى كه بر آن مترتب هست، به چنين مطلبى ملتزم باشند از مرز اسلام خارج شده‏اند. «2»
حضرت امام خمينى رحمه اللّه نيز در حاشيه خود بر عروه فرموده كه اگر اعتقاد صوفيه مستلزم انكار يكى از اصول سه‏گانه باشد، اين حكم جارى است. «3» اما علامه شعرانى گفته كه صوفيه «در حقيقت انكار ممكنات كردند نه انكار ذات پروردگار و اين اعتقاد [وحدت وجود] غلط باشد يا صحيح، موجب كفر و الحاد نيست». «4»
آيت اللّه حكيم در اين باره فرموده كه بايد ادعاى آنها را حمل بر صحت كرد و حكم به نجس بودن آنها نكرده است. «5» اما عارف فرزانه آيت اللّه محمد تقى آملى در مصباح الهدى فى شرح العروة الوثقى در اين باره به تفصيل گراييده و ضمن اينكه وحدت وجود را بخوبى توضيح داده، گروهى از قائلين به آن را تأييد كرده و افكار گروهى از آنها را نيز صحيح ندانسته است. «6»
در هر صورت اگر ايشان به وحدت وجود هم قائل نباشد، نسبت دادن اين انتقادات تند و تكفير همه عرفا و شعرا نيز به وى، مشكل به نظر مى‏آيد؛ چرا كه بعضى از مسائل را كه در حديقة الشيعة بشدت رد مى‏نمايد، در كتاب اثبات واجب يا اصول دين پذيرفته‏
__________________________________________________
(1)- «ترجمه و شرح تجريد الاعتقاد»، علامه شعرانى، ص 408
(2)- «العروة الوثقى مع تعليقة الامام الخمينى»، ص 21.
(3)- «العروة الوثقى مع تعليقة الامام الخمينى»، ص 21، چاپ وجدانى، قم‏
(4)- «ترجمه و شرح تجريد الاعتقاد»، ص 408
(5)- «مستمسك العروة الوثقى»، ج 1، ص 388
(6)- «مصباح الهدى فى شرح العروة الوثقى»، ج 1، ص 410
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 48
است.
در حديقة الشيعة درباره بايزيد بسطامى و معروف كرخى آمده است: «... سنيان بسته‏اند كه او [بايزيد بسطامى‏] سقاى امام جعفر صادق عليه السّلام بود و اين محض افتراست و آن شقى معاصر امام حسن عسكرى عليه السّلام بود و روزى چند خدمت جعفر كذاب كرده بود ... و عادت متعصبان سنى است كه هر كس را از اين طايفه ببينند كه رسوايى را از حد گذرانده و پرده از روى كفر خود برانداخته، مانند بايزيد بسطامى و حسين بن منصور حلاج، گويند دو تا بودند و اكثر صوفيه نيز دعوى دوتايى ايشان مى‏كنند ... يكى از ايشان كافر بوده و ديگرى مؤمن و از اكابر اولياء اللّه؛ و شيعه بايد كه گول نخورد ...» «1»
و درباره معرفى دربان امام رضا عليه السّلام مى‏نويسد: «... دربانش محمد بن الفرات، و صوفيه مى‏گويند معروف كرخى و آن اصلى ندارد». «2» ولى مقدس اردبيلى در كتاب اثبات واجب مى‏گويد: «... ايشان [اهل بيت عليهم السّلام‏] جماعتى‏اند كه مردمان متفق‏اند بر افضليت ايشان بر همه عالميان، تا آنكه بايزيد بسطامى سقايى حضرت جعفر صادق عليه السّلام كرده ...» «3» و در نسخه ديگر اين كتاب چنين آمده: «... بايزيد بسطامى دربان حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام بود و معروف كرخى دربان على بن موسى عليه السّلام». «4»
علامه حلى نيز در شرح تجريد الاعتقاد درباره صحت اين ادعا مى‏فرمايد: «...
همانا فضلايى از مشايخ از خدمت به آنها [اهل بيت عليهم السّلام‏] فخر مى‏كردند. ابو يزيد بسطامى افتخار مى‏كرد كه در خانه امام صادق عليه السّلام سقا بود و معروف كرخى به دست امام رضا عليه السّلام اسلام آورد و افتخار دربانى حضرت را به عهده داشت تا اينكه رحلت كرد.» «5»
ولى همان طور كه در حديقة الشيعة آمده، بايزيد بسطامى قطعا عصر امام جعفر
__________________________________________________
(1)- «حديقة الشيعة»، ص 746؛ همچنين صفحه: 814
(2)- حديقة الشيعة، ص 840
(3)- نسخه خطى كتابخانه آيت اللّه گلپايگانى، ص 76
(4)- نسخه خطى اصول دين (اثبات واجب)، آستان قدس رضوى، ص 92
(5)- «كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد»، تصحيح آية اللّه حسن‏زاده آملى، ص 396
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 49
صادق عليه السّلام را درك نكرده و معاصر بودن آنها از نظر تاريخى درست در نمى‏آيد. و درباره معروف كرخى نيز استاد هاشم معروف الحسنى مى‏گويد: «اين روايت از افسانه‏هايى است كه هيچ اساسى ندارد. زيرا امام رضا عليه السّلام در طول زندگانى خود وارد بغداد نشده و در مدينه كنار پدر بزرگوارش و پس از او تا سال 200 در آنجا اقامت داشته و در اين سال به درخواست مأمون و اصرار او از مدينه به خراسان، همان جايى كه اكنون قبر شريف او در آن مى‏باشد، منتقل شده است. بغداد را ترك نگفته و در فاصله 200 تا 201 در همان جا در گذشته است.» «1»
ولى يعقوبى درباره مسير حركت امام رضا عليه السّلام مى‏نويسد «... امام به بغداد آمد و از آنجا ... راه مرو را در پيش گرفت». «2»
شيخ بهائى به اين عدم تطبيق توجه داشته و بعد از نقل تأييدات علامه حلى، سيد بن طاووس و فخر رازى، مى‏گويد: «بعد از گواهى و تأييد اينها [سقايى ابو يزيد بسطامى را] آنچه در بعضى كتب، مثل شرح مواقف آمده، اعتبارى ندارد و چه بسا اين عدم تطبيق را مى‏توان با اعتقاد به وجود دو ابو يزيد حل كرد كه يكى از آن دو، طيفور السقاء بوده كه امام عليه السّلام را ملاقات نموده و خدمتگزارش بوده است، و ديگرى شخصى غير از اوست.
امثال اين اشتباهات بسيار پيش مى‏آيد و مثل اين اشتباه در مورد افلاطون نيز رخ داده است. صاحب ملل و نحل گفته عده‏اى از حكماى گذشته به اسم افلاطون شهرت داشته‏اند.» «3»
خواجه نصير الدين طوسى فراتر از اين توجيه رفته و در كتاب اوصاف الاشراف به دفاع از ادعاى بايزيد و حلاج پرداخته و مى‏گويد: «در اين مقام معلوم شود كه آن كسى كه گفت انا الحقّ و آن كس كه گفت سبحانى ما اعظم شأنى، نه دعوى الهيت كرده‏اند، بل‏
__________________________________________________
(1)- «تصوف و تشيع»، هاشم معروف الحسنى، ص 489، چاپ آستان قدس رضوى.
(2)- «تاريخ يعقوبى»، ج 3، ص 176
(3)- «كشكول شيخ بهائى»، ج 1، 112 و 113، چاپ سه جلدى انتشارات فراهانى، تهران.
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 50
دعوى نفى انيّت خود و اثبات انيّت غير خود كرده‏اند و هو المطلوب». «1»
البته حتى در صورت اثبات صحت سقايى و دربانى و شاگردى سران صوفيه براى امام معصوم عليه السّلام، بازهم دليل نمى‏شود كه آن افراد تأييد و توثيق شوند و روش آنها براى ما الگو قرار گيرد. به هر حال آنچه در حديقة الشيعة آمده با كتاب «اثبات واجب» محقق اردبيلى تطبيق نمى‏كند، بلكه اردبيلى تصريح مى‏كند كه «... جميع فرق منسوبند به آن حضرت (على عليه السّلام) در اصول كلامى و فروع فقهى. و همچنين متصوفه در تصفيه علم باطنى، به واسطه آنكه سلسله مشايخ به او منتهى مى‏شود». «2»
اما كتاب «رساله در رد صوفيه» را كه صاحب مرآة الكتب به نقل از امل الآمل شيخ حر عاملى به مقدس اردبيلى نسبت داده، اساسى ندارد و در امل الآمل چنين كتابى جزو تأليفات اردبيلى نيامده است «3» و احتمالا با كتاب احمد بن محمد تونى- كه با احمد بن محمد اردبيلى شجاعت اسمى دارد و در همان صفحه نيز ذكر شده- اشتباه گرفته شده است.
رساله‏اى در رد تصوف از مولانا احمد اردبيلى غير از مولانا مقدس اردبيلى است؛ چرا كه در آن رساله به كتاب توضيح المشربين و تنقيح المذهبين ارجاع داده و همان طور كه صاحب الذّريعة تصريح كرده، توضيح المشربين بعد از 1050 ه. ق تأليف شده است. «4» پس نظر قريب به واقع اين است كه مقدس اردبيلى عليه صوفيه كتابى ننوشته و
__________________________________________________
(1)- «اوصاف الاشراف»، ص 66 و 67، تصحيح سيد نصر اللّه تقوى، چاپ كتابخانه طهران، 1306 همچنين درباره ابو يزيد بسطامى و بعضى توجيهات كه در اين خصوص شده، مراجعه كنيد به: «انوار المواهب»، علامه على اكبر نهاوندى، ص 542، چاپ محمودى؛ «احقاق الحق»، ج 3، ص 175 تعليقات آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى؛ «مناقب ابن شهر آشوب»، ج 4، ص 248.
(2)- «اثبات واجب»، نسخه خطى آستان قدس رضوى، ص 93 و نسخه خطى كتابخانه آيت اللّه گلپايگانى، ص 67
(3)- «امل الآمل»، ج 2، ص 23
(4)- «الذّريعة»، ج 4، ص 495
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 51
اين سخنان تند در حديقة الشيعة بعيد است كه از او باشد.
2- از عمده‏ترين دلايل مخالفين انتساب حديقة الشيعة به اردبيلى، همان آمدن نام كتاب بحار الانوار علامه مجلسى در حديقة الشيعة است كه اخيرا اين نكته را آقاى دكتر مهدى تدين متوجه شده و در مقاله‏اش بيان كرده است: «اما اين تحريف كننده زبردست [يعنى نويسنده حديقة الشيعة] ... نقل قول از حدود نود سال بعد از وفات مقدس اردبيلى را نيز قابل اهميت ندانسته است؛ به نحوى كه به نظر او نقل حديث از بحار الانوار مجلسى نيز براى مقدس اردبيلى جايز است. وفات مجلسى را بالاتفاق در سال 1111 ه. ق دانسته‏اند و از 993 تا 1111 ه. ق صد و هجده سال فاصله است و اگر مجلسى سى سال قبل از وفات خود بحار را تمام كرده باشد، مرحوم مقدس بايد نود سال بعد از مرگ خويش حديقه را نوشته باشد. چون در صفحه 573 كتاب حديثى را از بحار نقل مى‏كند و مى‏گويد: «... ديگر آنكه اين گروه و مايلين و معتقدين ايشان، چنانكه در حديث وارد است، سه طايفه‏اند: گمراهان و فريبندگان و غافلان. و به روايت بحار، عوض عبارت غافلان، احمقان واقع است». «1»
البته دو مسأله هميشه بايد مد نظر پژوهشگران چنين متونى باشد: يكى بررسى كامل مطلب و مراجعه به نسخه‏هاى مختلف و عدم شتاب در ارائه آن و مسأله ديگر، همان بى‏طرفى و عدم تعصب در كشف حقيقت. همين اشكال جنجال‏انگيز به راحتى قابل حل است و چند پاسخ مى‏توان به اين داد.
الف) با مراجعه به دو نسخه خطى حديقة الشيعة كه در سالهاى 1094 و 1098 ه. ق، كتابت شده، نامى از بحار الانوار در آنها نيافتيم. علاوه بر آن، نسخه‏اى از چاپ سنگى نيز نزد ما هست كه نام بحار الانوار در آن نيامده است. «2»
ب) اگر در خود همين قسمت «نكوهش صوفيه» حديقة الشيعة دقت بيشترى‏
__________________________________________________
(1)- «مجله معارف»، دوره دوم، ش 3، ص 118
(2)- چاپ سال 1360 ه. ق (نخستين چاپ سنگى حديقة الشيعة) به خط نصر اللّه تفرشى‏
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 52
مى‏شد، اين مشكل باز قابل حل بود. چرا كه در صفحه 605، اين حديث از ابن حمزه طوسى، صاحب ايجاز المطالب، نقل كرده است و با توجه به اينكه در مذمت صوفيه مطالب و احاديثى از ايجاز المطالب آورده است، بعيد نيست كه بر فرض آمدن نام كتاب، آن نام «ايجاز» بوده كه به «بحار» تصحيف شده است. هر چند بعد از اثبات عدم وجود نام بحار در نسخه خطى 1094 و 1098 ه. ق، نيازى به اين توجيه هم نداريم و آن حديث به عبارت ذيل از ابن حمزه روايت شده است: «... حضرت امام رضا (ع) فرمود كه لا يقول بالتصوف احد الا لخدعة او ضلالة او حماقة و اما من سمى نفسه صوفيا لتقية فلا اثم عليه». «1»
ج) حد اقل مى‏توان احتمال داد كه شايد كاتب نسخه- سهوا يا عمدا- نام كتاب بحار الانوار را به آن راه داده است؛ بويژه اينكه صاحب بستان السياحه و صاحب طرائق الحقائق با دقت تمام، مطالب حديقة الشيعة را بررسى كرده‏اند و كوچكترين ضعف آن را دستاويز ساخته‏اند تا صحت انتساب كتاب را به اردبيلى مخدوش سازند، و لذا چطور ممكن است مطلبى به اين مهمى از ديده آنها پنهان بماند، در حالى كه صاحب طرائق جلد اول كتابش را- كه حدود ششصد صفحه است- اختصاص داده به رد حديقة الشيعة! و از اينجا معلوم مى‏شود نسخه‏هايى كه در دست آنها بوده، نام بحار الانوار در آن وجود نداشته و آقاى تدين در داورى مقدارى شتاب كرده است.
د) اين حديث اصلا در بحار الانوار وجود ندارد.
3- آيا امكان دارد مقدس اردبيلى كه در سال 993 ه. ق رحلت كرده، از آخرين لحظات زندگى ميرزا مخدوم شريفى در بستر مرگ خبر دهد؟ با توجه به اينكه وفات ميرزا مخدوم قطعا 995 ه. ق است. چنانكه يكى از نويسندگان ادعا كرده است: «... همه كتب تراجم و تذكره‏ها تاريخ فات ميرزا مخدوم شريفى را در مكه معظمه 995 ه. ق ذكر
__________________________________________________
(1)- «حديقة الشيعة»، ص 802
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 53
كرده‏اند و در اين امر هيچ گونه خلافى وجود ندارد». «1» حال آنكه در حديقة الشيعة آمده است: «... ميرزا مخدوم شريفى مشهور- كه در مكه مشرفه منصب نقابت و خطابت داشت و اظهار تسنن تا به حدى مى‏كرد كه نواقض الروافض نوشت و در آنجا چيزى چند ذكر نمود و افتراها كرد كه هيچ ناصبى نكند و نگويد- در حال مردن به محرمى وصيت كرد كه مرا غسل و كفن و دفن به روش اماميه خواهيد كرد. و آن مرد گفت تو هرگاه به اين عقيده بودى، آنها را چرا مى‏گفتى و مى‏نوشتى؟ آهى كشيده اشك به چشم آورده گفت:
حب جاه. سه بار اين بگفت و جان سپرد». «2»
ولى اينكه گفته شده كه در سال وفات ميرزا مخدوم هيچ گونه خلافى وجود ندارد، اين ادعا به صحت نرسيده است. چرا كه صاحب كشف الظنون كه نزديك به عصر ميرزا مخدوم بوده، در معرفى كتاب ذخيره العقبى فى ذم الدنيا- كه از تأليفات ميرزا مخدوم است- تصريح كرده كه سال وفات او 988 است: «ذخيرة العقبى فى ذم الدنيا، تسع مقالات لمعين الدين اشرف المعروف بميرزا مخدوم، المتوفى سنة 988 ثمان و ثمانين و تسعمائة الفه للسلطان مراد خان و اهداه اليه ...». «3»
4- در حديقة الشيعة صوفيان را، به كنايه، از پيروان محمود پيسخانى معرفى ميكند كه حاكى از آن است كه نويسنده اين كتاب بعد از واقعه پيسخانيان مى‏زيسته و مقدس اردبيلى متوفاى 993 ه. ق نمى‏تواند باشد.
نويسنده‏اى كه اين اشكال را مطرح ساخته، با ذهنيت جعلى بودن حديقة الشيعة به بررسى آن پرداخته است و براى همين مى‏كوشد تا از كوچكترين شواهد براى اثبات نظريه خود استفاده نمايد و يا دليلى، هر چند دور از احتمال، براى آن ارائه كند. لذا در اين خصوص طورى استدلال كرده كه خواننده اگر بى‏اطلاع از تاريخ باشد، تصور مى‏كند كه‏
__________________________________________________
(1)- «مجله معارف»، دوره دوم، ش 3، ص 115
(2)- «حديقة الشيعة»، ص 780
(3)- «كشف الظنون»، ج 1، ص 823
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 54
محمود پيسخانى و تبعيد و آزار پيروان او، همه بعد از وفات مقدس اردبيلى صورت گرفته و از اين فرقه قبل از آن هيچ نامى نبوده است! درحالى‏كه محمود پيسخانى گيلانى حدود سال 800 ه. ق مسلك خود را به طور علنى مطرح ساخت و «چندى در حدود رود ارس زندگى مى‏كرد و سرانجام در سال 831 هجرى قمرى در گذشت .... مسلم است كه مذهبش در قرنهاى نهم و دهم رونق و رواج فراوان يافته، و پيروانش در ايران و هندوستان و آسياى صغير بسيار بوده‏اند». «1»
نويسنده آن مقاله كه از دو سال اختلاف وفات ميرزا مخدوم و فاضل باغنوى با مقدس اردبيلى در جعلى بودن حديقة الشيعة بهره كامل مى‏گيرد، فاصله 193 سال را ناديده گرفته و حتى قضيه پيسخانيان را به بعد از ارتحال اردبيلى ربط مى‏دهد و برخورد قاطعانه شاه طهماسب را با نقطويان و پيسخانيان و قتل و تبعيد و حبس آنها را به بوته فراموشى مى‏سپارد.
5- در كتاب حديقة الشيعة روايات ضعيف و ساختگى و قصه‏هاى عاميانه بسيار است و شايسته نيست چنين كتابى را به محقق اردبيلى نسبت داد.
البته در اين باره كلى گويى شده و مشخصا موارد آنها معلوم نشده است تا ببينيم برداشت آنها از «ضعيف» و «مجعول» و «عاميانه» چيست. اگر منظورشان اين باشد كه آن احاديث را از كتب اهل سنت نقل كرده، بايد گفت در مقدمه حديقة الشيعة شرط شده كه اين كتاب بر اساس كتب معتبر و مقبول شيعه و سنى نوشته شود و حتى در جاى جاى حديقة الشيعة براى مجاب ساختن برادران اهل سنت تمسك به كتابهاى آنها كرده است.
در حديقة الشيعة به صد و ده جلد از كتب مشهور و معتبر اهل سنت استناد شده است، در حالى كه از كتب شيعه فقط به پنجاه جلد كتاب استناد گرديده است. پس طبيعى است كه بعضى از مطالبى كه با عقايد شيعه نمى‏سازد، در لابلاى احاديث راه يابد و با اين حساب نبايد توقع داشت كه همه احاديث حديقة الشيعة از صحت كامل و راويان موثق برخوردار
__________________________________________________
(1)- «زندگانى شاه عباس»، ج 3، ص 901
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 55
باشد. ولى اينكه ادعا شده اثرى از اين روايات در كتب معتبر نيست، اين موارد بيش از چند مورد نيست و با يك نگاه به فهرست فنى كه براى حديقة الشيعة تهيه شده، مى‏توان اين مسأله را اثبات كرد. همچنين تذكر اين نكته لازم است كه هر حديث ضعيف را نبايد ساختگى پنداشت. چه بسا ضعف قرائن داخلى روايات را بتوان با قرائن خارجى تقويت كرد؛ بويژه احاديثى كه ضعف آن به سبب مجهول بودن راوى يا عدم تصريح علماى رجال به مدح و ذم او باشد. اما درباره روايات قسمت نكوهش صوفيه، بايد گفت كه از بيست و دو حديث فقط مأخذ هفت حديث را در متون فعلى شيعه نيافتيم و آنها احاديثى است كه صاحب حديقة الشيعة به كتابهاى ايجاز المطالب، الهادى الى النجاة، الفصول التامه و الرد على الحلاج از شيخ مفيد ارجاع داده است، كه فعلا اطلاعى از اين كتابها در دست نيست.
6- سبك نگارش حديقة الشيعة يكى از دلايل مخالفان انتساب حديقة الشيعة به اردبيلى، سبك و اسلوب كتاب است. علامه خوانسارى در اين باره مى‏نويسد: «تأليف كتاب به اين سبك و زبان بعيد است از كسى مثل مقدس اردبيلى باشد كه در نجف- از بلاد عربى است- مى‏زيسته ...» «1» همچنين علامه شعرانى نيز به همين استدلال تمسك جسته است: «... آن اخبار ضعاف و بى‏اصل را با عبارت فارسى فصيح نمى‏توان به عالمى مدقق نسبت داد كه اصلا آذربايجانى بود و در نجف اشرف پرورش يافت. و ما هرگز احتمال نمى‏دهيم محقق اردبيلى، تأليف ديگرى را انتحال كند و چون با آن علم و تقوا و شهرت و قبول عامه و جاه و عزت كه داشت، حاجت نبود كتابى ضعيف را به خويش نسبت دهد ...». «2»
البته با مقايسه سبك نگارش حديقة الشيعة با نگارشهاى فارسى محقق اردبيلى، مى‏توان گفت كه هر چند سبكها مقدارى با هم فرق مى‏كند، ولى در آن حدى نيست كه از اين طريق كتاب حديقة الشيعة را از او نفى كرد؛ بخصوص اينكه حديقة الشيعة آخرين‏
__________________________________________________
(1)- «روضات الجنات»، ج 1، ص 83.
(2)- «تفسير ابو الفتوح رازى»، ج 1، ص 13
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 56
تأليف مقدس اردبيلى بوده و طبيعى است كه عبارات آن سليس‏تر و پخته‏تر از نگارشهاى ديگر او باشد. همچنين نحوه استدلال و به كار گرفتن بعضى اصطلاحات فارسى و كاربرد افعال، وجه اشتراك اين كتابهاست، در حالى كه كسانى كه ادعا دارند اين كتاب همان كاشف الحق ملا معز اردستانى است، در پاسخ آنها لازم است بگوييم كه اين كتاب با سبك كتاب ديگر او كه در تفسير سوره «هل اتى» نوشته تفاوت دارد و نحوه استدلال در كاشف الحق، در خصوص شأن نزول و تمسك به سوره هل اتى با آن كتابش تفاوت روشنى دارد. «1» اصولا شخص ناشناخته‏اى مثل ملا معز اردستانى معلوم نيست كه بتواند چنين كتابى را با قلمى روان و پر از اطلاعات تاريخى و روائى بنگارد. پس از قول طرفداران حديقة الشيعة بايد گفت: باؤك تجر و بائى لا تجر؟
اما اينكه درباره او گفته شده كه «همه عمر را در نجف زيسته» است، «2» با اطلاعى كه از زندگانى مقدس اردبيلى داريم، اين ادعا صحيح نيست، بلكه او سالها در حوزه‏هاى علميّه ايران، بخصوص شيراز، مهد زبان شيرين فارسى، به تحصيل پرداخته است. «3»
صاحب مرآة الكتب متذكر شده كه ضرورتى نداشت همه تأليفات مقدس اردبيلى، به صرف اينكه در بلاد عربى مى‏زيسته، به زبان عربى باشد؛ چرا كه شيعه منحصر به كشورهاى عربى نيست. «4» همچنين هيچ استبعادى ندارد كه كسى زبان مادرى‏اش تركى باشد و سالها هم در محيط عرب‏نشين بسر ببرد، ولى به زبان فارسى سليس مطلب بنويسد؛ چنانكه از علماى گذشته و معاصر چنين افرادى را سراغ داريم. به هر حال از اين طريق نمى‏توان عليه صحت انتساب كتاب به اردبيلى استدلال كرد.
7- عدم رعايت عفت و حرمت قلم‏
__________________________________________________
(1)- «تفسير سوره هل اتى»، ملا معز اردستانى، نسخه خطى آستان قدس رضوى‏
(2)- «مجله معارف»، ص 110
(3)- «رياض العلماء»، ج 1، ص 56
(4)- «مرآة الكتب»، ج 2، ص 193
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 57
برخى گفته‏اند از شخصيت وارسته و برجسته‏اى مانند محقق اردبيلى بعيد است كه با آن استحكام و متانتى كه در نوشته‏هايش سراغ داريم، اين چنين عنان قلم را رها نمايد با بدبينى شديد و بستن تمام راههاى توجيه و احتمال صحت، همه عرفا و شعرا را تكفير كند و پا از مرز ادب بيرون نهد و با عبارات ركيك به آنها بتازد؛ در حالى كه در كتابهاى ديگرش چنين شيوه‏اى را در پيش نگرفته است و اساسا نوشته‏هاى او بسيار مؤدبانه است.
شاه محمد دارابى مى‏نويسد: «ملا حده و زنادقه‏اى چند را صوفى نام كرده، لعن و طعن مى‏كند .... فحش چند در آن باب مذكور كرده كه شأن ملا احمد نيست» «1» اين گروه مى‏گويند كه آيا مى‏توان احتمال ضعيفى داد كه آن عالم وارسته مطالبى از اين قبيل در كتابهايش بياورد: «بر آن دل و گل بايد شاشيد»؟! «2» يا «خرهاى اين زمانه» «3» و يا اينكه شاهنامه فردوسى همان قصه‏هاى دروغ است و خواندن آن فسق!؟ «4» صوفيه و شعرا براى فريب دادن شيعيان به مدح على عليه السّلام پرداخته‏اند؟! «5» آيا مى‏شود گفت كه امام شافعى نيز براى فريب شيعه در مدح على عليه السّلام اشعار بلند و شگفت‏انگيز سروده است، در حالى كه خود مقدس اردبيلى در چند جاى حديقة الشيعة با ديده تحسين اشعار او را ذكر كرده است. «6» و يكى از اشكالات در اين خصوص داورى در مورد مردم اصفهان است:
«مؤلف اين كتاب، محتاج به رحمت و مغفرت حضرت رب الارباب، احمد اردبيلى، گويد مرا گذار به اصفهان افتاد، ديدم كه مردم آن بلده شيخ ابو الفتوح عجلى شافعى اصفهانى را شيخ ابو الفتوح رازى نام كرده بودند و به اين بهانه به عادت پدران خويش قبر آن سنى صوفى را زيارت مى‏كردند، و اگر چه از مردم آن ديار امثال اين كردار دور نيست، زيرا كه‏
__________________________________________________
(1)- «حاشيه مقامات السالكين» (مخطوط)
(2)- «حديقة الشيعة»، ص 573
(3)- همان، ص 602
(4)- همان، ص 586
(5)- همان، ص 570
(6)- همان، ص 77
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 58
پنجاه ماه زياده از ديگران نسبت به حضرت شاه ولايت ناشايست و ناسزا گفته‏اند و درين زمان كه مذهب شيعه قدرى قوت گرفته ايشان همچنان مانند پدران چندان محبتى به شاه مردان ندارد ...» «1»
8- عدم شهرت حديقة الشيعة
شاه محمد دارابى شيرازى مى‏نويسد: «در اين مدت حديقة الشيعة از تصانيف او (مقدس اردبيلى) معلوم نبود و تصنيفات ديگرش، مثل آيات الاحكام و شرح ارشاد و غيره، مشهور بود و نام و نشان از حديقة الشيعة نبود. بعد از آنكه از حيدرآباد اين كتاب را آوردند و قدرى از مذمت عرفا [به آن‏] الحاق كردند، دفعة واحدة جلوه ظهور يافت». «2»
اين ايراد دارابى در اوايل مقاله مطرح و مخدوش شد و با توجه به مسافرت ايشان به هندوستان، مثل اينكه از شهرت حديقة الشيعة بى‏اطلاع بوده است. وى حتى از «حاشيه اردبيلى بر شرح تجريد» نيز اطلاعى نداشته است؛ چرا كه بر خلاف همفكرانش كه براى اثبات تمايلات عرفانى اردبيلى به اين كتاب ارجاع ميدهند، شاه محمد به كتاب آيات الاحكام- كه هيچ ربطى به مباحث تصوف و عرفان و فلسفه ندارد- ارجاع مى‏دهد!
9- عدم ذكر كتاب در فهرستها
يكى از دلايل شاه محمد دارابى عليه حديقة الشيعة اين است كه مى‏گويد: «ميرزا محمد استرآبادى، صاحب رجال، فهرست تصانيف ملا احمد را ذكر كرده [است‏] و حديقة الشيعة در آن نيست و همچنين يكى ديگر از تلامذه او تصانيف او را تفصيل داده و حديقه در آن تفصيل نيست». «3»
از اين طريق نمى‏توان به صحت انتساب كتاب خدشه وارد كرد. چرا كه استرآبادى و تفرشى- كه هر دو شاگرد اردبيلى بودند- بعضى از كتابهاى اردبيلى را در فهرستهايشان‏
__________________________________________________
(1)- همان، ص 604 و 605
(2)- «حاشيه مقامات السالكين» (مخطوط) مورد سوم.
(3)- حاشيه «مقامات السالكين» (مخطوط)، مورد اول‏
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 59
ذكر نكرده‏اند، ولى قطعا از اردبيلى است؛ چنانكه تفرشى در نقد الرجال از اين همه كتابهاى اردبيلى فقط از آيات الاحكام او نام برده است! «1» حتى بعضى از علما كه كتابهاى خود را فهرست كرده‏اند، بعضى از كتابهايش از قلم افتاده است. مثل؛ علامه حلى رحمه اللّه در كتاب خلاصة الاقوال خود، نامى از كتاب شرح اشارات خود نياورده، «2» با اينكه قطعا اين كتاب جزو تأليفات اوليه او بوده است. چرا كه در مقدمه كتاب منتهى الوصول الى علمى الكلام و الاصول فرموده است كه قبل از بيست و شش سالگى از تأليف كتب حكمت و كلام فراغت يافته و سپس به نوشتن كتب فقهى پرداخته. «3» شيخ بهائى نيز در حاشيه خلاصة الاقوال اين نكته را متذكر شده كه علامه حلى از كتاب شرح الاشارات خود نامى نبرده است، در حالى كه اين كتاب به خط خود علامه حلى رحمه اللّه نزد من موجود است. «4»
همچنين علامه حلى- ره- كتاب ايضاح الاشتباه خود را در اجازه نامه‏اش به سيد مهنا ذكر نكرده است. «5» حال آيا مى‏توان اين دو كتاب را- كه قطعا از تأليفات اوست- به صرف همين كه در فهرست خود ذكر نكرده، منكر شد؟
10- دهمين نكته اين سؤال است كه چرا مقدس اردبيلى به نام خود فقط در «باب مذمت صوفيه» تصريح كرده است؟ يكى از ايرادات دارابى عليه انتساب حديقة الشيعة به مقدس اردبيلى، اين است كه مى‏گويد: «ملا احمد در تصنيف خودش، مثل آيات الاحكام و بعضى ديگر، نام خود را مذكور نساخته و اگر، فى المثل مصنفى نام خود مذكور سازد، در اول كتاب مذكور سازد، چون شد كه در اول كتاب نام خود مذكور نساخته و در همين باب مذمت صوفيه نام خود درج نمود؟» «6»
__________________________________________________
(1)- ر. ك: «نقد الرجال»، ص 29
(2)- «رجال علامه» (خلاصة الاقوال)، ص 45- 48.
(3)- «مفاخر اسلام»، على دوانى، ج 4، ص 258
(4)- «رياض العلماء»، ج 1، ص 376
(5)- «بحار الانوار»، ج 107، ص 143
(6)- حاشيه «مقامات السالكين»، مورد چهارم‏
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 60
ظاهرا شاه محمد شيرازى فقط قسمت نكوهش صوفيه حديقة الشيعة را مطالعه كرده است. براى اينكه مى‏نويسد چرا اردبيلى فقط در همين باب نام خود را آورده است؟
ولى چنين نيست، بلكه اردبيلى در باب زندگانى امام على عليه السّلام، هنگام بيان چگونگى ولادت او در كعبه، نيز به نام خود تصريح كرده است: «اما فقير كثير التقصير، احمد اردبيلى، در بعضى از كتب قدماى علماى اماميه اين روايت را با زيادتيها و اندك اختلافى ديده و آن اختلاف ...». «1» اما اينكه چرا در اول كتاب به نام خود تصريح نكرده، به اين دليل است كه حديقة الشيعة جلد اولى هم داشته و خود اردبيلى چهار مورد به آن ارجاع «2» و دو مورد هم تصريح به جلد دوم بودن «3» همين حديقة الشيعة فعلى كرده است. لذا احتمال دارد روش معمول را رعايت كرده و در ديباچه جلد اول به اسم خود تصريح كرده باشد.
11- «نويسنده كاشف الحق، درباره مؤلفان و نويسندگان كتابها، آگاهيهاى كافى نداشته است؛ از اين روى به استنادهاى حديقه، نمى‏توان اعتماد كرد، مگر اينكه نشانه‏هاى ديگر، آن را ثابت كند. بخشى از كتابها نيز، توسط تنظيم كنندگان حديقه ياد شده كه هيچ گونه سنديت ندارد ...» «4»
در پاسخ اين عزيز نيز بايد گفت كه محقق اردبيلى هم در چنين شرايطى بوده است چنانكه در كتاب ارزنده مجمع الفائده‏اش مى‏گويد: «از آثار شيخ مفيد بجز «مقنعه» چيزى باقى نمانده «5»، با اينكه حدود پنجاه اثر از آثار شيخ مفيد تا زمان ما باقى مانده و به همت كنگره شيخ مفيد در چهارده مجلد چاپ شده است. شبيه همين سخن را درباره آثار شيخ صدوق ذكر كرده است.
__________________________________________________
(1)- «حديقة الشيعة»، ص 110
(2)- صفحات: 1، 425، 740، 801
(3)- صفحات: 631 و 598
(4)- «مجله حوزه»، شماره 75، ص 195
(5)- ج 5، ص 9- 10
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 61
«... اردبيلى دو بار كتاب بشارة المصطفى لشيعه المرتضى را [در مجمع الفائدة] به سيد رضى الدين على بن طاووس قدّس سرّه نسبت مى‏دهد، با اينكه ابن طاووس چنين كتابى ندارد و اين اثر تأليف طبرى امامى قدّس سرّه است و نه ابن طاووس» «1»
البته كتاب بشارة المصطفى در دسترس مقدس اردبيلى نبوده لذا در حديقة الشيعة هم مى‏نويسد: «صاحب كشف الغمه نقل كرده كه در كتاب بشارة المصطفى مسطور است كه ...» لذا اين اشكال به كلى مرتفع است‏
12- عدم آشنائى نويسنده حديقة با مؤلفان كتب. چرا مقدس اردبيلى نام نويسندگان را ذكر نمى‏كند و از صاحبان كتب به «صاحب كتاب ...» تعبير مى‏نمايد چنانكه از اين طريق خواسته‏اند به صحت انتساب حديقة به اردبيلى، خدشه وارد كنند كه جواب اين اشكال را داديم ولى باز عرض مى‏كنيم كه روش مقدس اردبيلى همين است همانطور كه در كتاب زبدة البيان، 21 مورد از زمخشرى تعبير به صاحب كشاف نموده و در شرح تجريدش، 4 مورد و باز در «زبدة البيان» 10 مورد از طبرسى به صاحب مجمع البيان تعبير نموده و در حديقة الشيعة فراوان اين روش را به كار برده و اين دليل نشناختن نويسندگان كتابها، نمى‏شود و اگر در موردى هم برايش صحت انتساب كتاب معلوم نبوده، از «صاحب» استفاده نموده است، و اين دقت نظر اردبيلى را مى‏رساند نه ضعف اطلاعات كتابشناسى تنظيم كنندگان حديقه را؛ اشكال‏كننده مى‏نويسد: «... در كاشف الحق، نويسنده روضة الواعظين [كه ابن فتال نيشابورى است‏]، شيخ مفيد معرفى شده! و تنظيم‏كننده [حديقة الشيعة] توجه داشته كه اين، درست نيست، اما نويسنده را نمى‏شناخته و از وى نامى نمى‏برد ... به جاى شيخ مفيد، [در حديقة الشيعة]، «صاحب روضة الواعظين» ذكر شده» «2» البته قبل از كاشف الحق نيز صاحب روضة الشهداء، كتاب «روضة الواعظين» را از شيخ مفيد دانسته و سيد هاشم بحرانى نيز آن را جزو آثار شيخ مفيد به‏
__________________________________________________
(1)- «آينه پژوهش» شماره 39، ص 47 مقاله حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى مختارى‏
(2)- مجله حوزه، شماره 75، ص 197 و 198
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 62
شمار آورده است و مقدس اردبيلى به اين نكته توجه داشته و به اين اشتباه دچار نشده است. «1»
13- چرا در حديقة الشيعة بعضى كلمات يا اسامى اشتباه نوشته شده. مثلا «حبه»، «حيه»؛ «انساب»، «ايشان»؛ «بجاى»، «بحار»؛ «حافظ ابو نعيم اكابر محدثين»، «اكابر مفسرين» نوشته شده است؟ آيا اين دليل نيست كه اين كتاب نمى‏تواند منسوب به دانشمندى مثل محقق اردبيلى باشد؟ البته اين اشكالات نياز به پاسخ چندانى ندارد چرا كه همه عزيزانى كه با نسخه‏هاى خطى سر و كار دارند مى‏دانند اين اشتباهات از كاتبان و نسخه‏برداران است و ربطى به نويسندگان اصلى آن ندارد و اگر حتى نوشته‏اى با دست خط خود نويسنده هم باشد جز سهو القلم نمى‏توان نامى ديگرى بر آن نهاد. پس نمى‏توان از اين قبيل مسائل نتيجه گرفت كه «نويسنده حديقه، محقق اردبيلى نيست، بلكه شخصى است كه آگاهى‏هاى رجالى ضعيفى دارد». «2»
14- در پايان يكى از احاديثى كه در نكوهش صوفيه در حديقه به نقل از امام هادى عليه السلام ياد شده است، آمده است: «و ان هم الأنصاري ... اولئك الذين يجهدون فى اطفاء نور اللّه ...» نويسنده حديقه ... پنداشته، اين متن «آخر حديث»، آيه قرآن است و آن را جداى از حديث و با تعبير «تلاوت» آورده است و در ترجمه نيز تعبير «كوشش مى‏نمايند» نشان مى‏دهد كه پنداشته آيه قرآن است. اين نشانه ناآشنايى نويسنده حديقه و تنظيم‏كننده آن، با قرآن است ...» «3» با توجه به اينكه در آن زمان «معجم المفهرس» و امكانات ديگرى كه امروز وجود دارد، نبوده چنين اشتباهات طبيعى است چرا كه مقدس اردبيلى «حافظ قرآن» نبوده كه بگوييم چرا چنين و چنان نوشته، براى همين نيز در مجمع الفائده هم چنين اشتباهى در رابطه با آيه قرآن از او رخ داده‏
__________________________________________________
(1)- ر. ك: «الاخبار الدخيلة» علامه شوشترى ج 1، 46، «روضة الشهداء» ص 117 تصحيح شعرانى‏
(2)- مجله حوزه، ش 75، ص 194
(3)- «مجله حوزه»- ش 75
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 63
است: «... در اينجا [مجمع الفائده 2، 95] به آيه «تحليل كل ما خلق» تمسك شده است، در حالى كه چنين آيه‏اى در قرآن مجيد وجود ندارد، آنچه هست «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً» [بقره آيه 29] است، نه «احل لكم ...» از قضا ميرزاى نائينى قدّس سرّه هم چندين بار در جلسه درس اصول به آيه «احل لكم ما فى الارض جميعا» تمسك جسته است (فوائد الاصول ج 4، ص 368، 369، 681) و ممكن است منشأ اشتباه محقق نائينى هم كلام محقق اردبيلى بوده است. «1»
آيا مى‏توان گفت چون در مجمع الفائده يك آيه را اشتباه ذكر كرده پس اين كتاب از محقق اردبيلى نيست؟!
15- «مهم‏ترين دليلى كه بستگى حديقه را به اردبيلى نيست مى‏سازد، نگارش حديقه پس از اردبيلى است. تنظيم كنندگان حديقه، با اين كه تلاش بسيار ورزيده‏اند كه نگارش كتاب را با زمان محقق اردبيلى، هماهنگ سازند و از اين روى نام قاضى نور اللّه شوشترى را هر جا در كاشف الحق بوده حذف كرده‏اند، به طور كامل در اين طرح خود موفق نبوده‏اند و شواهدى به جاى گذاشته‏اند كه بستگى كتاب را به محقق اردبيلى، نيست مى‏كند. اين دليلها، هم در بخش صوفيه و هم در بخشهاى ديگر كتاب، ديده مى‏شود» در پاسخ لازم است اين خدشه‏كننده بداند كه اولا مجالس المؤمنين قاضى نور اللّه در سال 990 ه. ق يعنى سه سال قبل از ارتحال اردبيلى تأليف شده و با توجه به اهميت كتاب مجالس و مركزيت نجف براى شيعيان، ارسال آن به نجف در اسرع وقت، بسيار نزديك به ذهن است ولى چون قاضى نور اللّه در شرائطى بوده، صلاح نبوده اسم او در كتاب حديقه مطرح شود ولى بعد از شهادت مظلومانه قاضى نور اللّه شوشترى در هند به خاطر دفاع از امامت، تنظيم‏كننده كتاب كاشف الحق اسم او را فراوان در كتاب خود آورده است. پس مجالس المؤمنين قبل از حديقة الشيعة تأليف شده لذا اين اشكال ارزش چندانى ندارد.
16- در خصوص وجود ضعف سند بعضى از روايات قبلا توضيحى داديم و محدث‏
__________________________________________________
(1)- «آينه پژوهش» شماره 39 ص 47 مقاله جناب آقاى مختارى‏
حديقة الشيعة، مقدمه‏مصحح، ص: 64
نورى نيز در اين راستا فرموده كه نقل روايات كه در سند آن افراد ضعيف وجود دارد براى رد طرف مقابل و مجاب ساختن مخالفان، بى‏مانع است و بر اين مسأله بايد افزود كه خود محقق اردبيلى در كتاب «مجمع الفائده» تصريح مى‏كند كه «و لا يضرّ ضعف سندها» «1» در مجمع الفائده ديده مى‏شود كه اردبيلى از استناد به روايتهاى ضعيف ابائى ندارد چرا كه ضعف روايات با قرائن داخلى و خارجى روايت جبران مى‏شود.
از مجموع بحث مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه كتاب حديقة الشيعة تأليف مرحوم محقق اردبيلى است؛ اما به احتمال قوى، در فاصله زمانى تأليف آن تا زمان تأليف كتاب كاشف الحق (كه همان حديقة الشيعة است با دخل و تصرفهايى) مطالب ضعيفى به اين كتاب راه يافته است؛ بخصوص در باب مذمت صوفيه. متأسفانه نسخه اصل و يا نسخه تحرير زمان مؤلف در دست نيست تا بتوان آن موارد را به طور مشخص نشان داد. و اللّه اعلم‏
روش تصحيح حديقة الشيعة