سال بعدالفهرستسال قبل

محمد بن أحمد أبو الريحان البيروني (262 - 440 هـ = 973 - 1047 م)

محمد بن أحمد أبو الريحان البيروني (262 - 440 هـ = 973 - 1047 م)




الأعلام للزركلي (5/ 314)
البِيرُوني
(262 - 440 هـ = 973 - 1047 م)
محمد بن أحمد، أبو الريحان البيروني الخوارزمي: فيلسوف رياضي مؤرخ، من أهل خوارزم.
أقام في الهند بضع سنين، ومات في بلده، اطلع على فلسفة اليونانيين والهنود، وعلت شهرته، وارتفعت منزلته عند ملوك عصره. وصنف كتبا كثيرة جدا، متقنة، رأى ياقوت فهرستها بمرو، متقنة، رأى ياقوت فهرستها بمرو، في ستين ورقة بخط مكتنف، وياقوت مكثر من النقل عن كتبه، منها " الآثار الباقية عن القرون الخالية - ط " ترجم إلى الإنجليزية، و " الاستيعاب في صنعة الأسطرلاب - خ " و " الجماهر في معرفة الجواهر - ط " و " تاريخ الأمم الشرقية - ط " و " القانون المسعودي - ط " في الهيئة والنجوم والجغرافية، و " تاريخ الهند - ط " ترجم إلى الإنجليزية في في مجلدين، و " الإرشاد - ط " في أحكام النجوم، " وتحديد نهايات الأماكن لتصحيح مسافات المساكن - ط " في مجلة معهد المخطوطات العربية: الجزأين الأول والثاني من المجلد الثامن، و " تحقيق ما للهند من مقولة مقبولة في العقل أو مرذولة - ط " و " التفهيم لصناعة التنجيم - ط " في الفلك، رسالة كتبها بالعربية والفارسية، و " استخراج الأوتار في الدائرة - ط " هندسة (1) .
__________
(1) حكماء الإسلام 72 وبغية الوعاة 20 وإرشاد الأريب 6: 308 وتاريخ مختصر الدول 324 والذريعة 1: 507 ثم 2: 26 والفهرس التمهيدي 487 و 490 وآداب اللغة 2: 345 ومحمد مسعود، في الأهرام 21 / 6 / 1935 وبروكلمان وآخرون في دائرة المعارف الإسلامية 4: 397 - 403 والخزانة التيمورية 3: 43 واللباب 1: 160 وفي سنة وفاته خلاف كبير.
وفي مجلة " الوعي " من مطبوعات باكستان، في شوال 1372 بحث عن البيروني كتبه " بزمي أنصاري " يحسن الاطلاع عليه












القانون المسعودي، ج‏1، ص: 93
المقالة الأولى من القانون المسعودي و هي أحد عشر بابا
القانون المسعودي، ج‏1، ص: 95
الباب الأول في الإخبار عن هيأة الموجودات الكلية في العالم بإجمال و إيجاز للتوطئة
العالم بكليته جرم مستدير الشكل متناه في حواشيه بعضه ساكن في جوفه، و إذا نقل جزء من نوع ساكن إلى مكان نوع آخر منه تحرك على استقامة نحو حيّزه حركة عرضية، و ما حول هذه الساكنات في أطرافه فهو متحرك حركات مستديرة مكانية حول الوسط الذي هو حقيقة السفل و مركز الأرض- و جملة هذا الجرم الموجود يسمى عالما بالإطلاق و ربما فصّل فسمي المتحرك منه على استدارة عالما أعلى، و المتحرك على استقامة عالما أسفل، و ربما جعلت العوالم ثلاثة بالوضع- و بسبب اتصال هذه الألقاب في بعض الأحوال بالمذاهب و الاعتقادات، نريد أن نقتصر من جملة المتحرك باستدارة على اسم الأثير فهو مشتهر بين الأوائل، و قلّ ما نحتاج هاهنا إلى ذكر المتحرك باستقامة، فإن اضطررنا إليه ذكرنا جملته بالعناصر الأربعة أعني الأرض و الماء و الهواء و النار، و الذي احتجنا إليه من أحد هذه الأنواع المنضودة بعضها فوق بعض حول وسط العالم إلى تقعير الأثير الذي هو نهايته الأدنى إلينا يتحرك ثقيلها إلى المركز و خفيفها عن المركز، و الناس في الأرض منتصبو القامات على استقامة أقطار الكرة و عليها أيضا نزول الأثقال إلى السفل يرون السماء فوقهم كقبّة لازوردية لا يحسّون منها أينما كانوا إلا ما يقارب نصف الكرة بالقدر، و هم مختلفو الحالات في وجود النهار و الليل و مقدار ولوج أحدهما في الآخر بالتكافؤ في المدارات المتساوية الميل المختلفة الجهة و في أبعاد مرور الشمس و القمر و الكواكب عن سمت رءوسهم مقدارا وجهة حتى تختلف لها ارتفاعات انصاف النهار و إظلاله و ارتفاع القطب و انحطاطه و اتّساع ما بين المشارق الصيفيّة و الشتويّة و مغاربها و تضايقها، و ذلك بحسب الإمعان في جهتي الشمال و الجنوب المسمى عرضا، و منه و من المسير نحو المشرق و المغرب المسمى طولا يختلف الطلوع و الغروب بالزمان على حسب ما يوجبه الانفراد و الازدواج في الطول و العرض- ثم إن الأثير منقسم لكواكبه السبعة إلى أكر سبع طباق متماسّة يحيط عاليها بسافلها، فيختصّ كل كوكب بواحدة منها فيما إليه من حركاته في‏
ا




القانون المسعودي، ج‏1، ص: 143
المقالة الثانية منه و هي اثنا عشر بابا
مزاولة التواريخ مما لا بدّ منه في تحديد الأوقات، و معرفة ما في الأزمنة من الحركات المستعملة في صناعة التنجيم، و أريد أن أذكر في هذه المقالة مشاهيرها، و أقدم منها الثلاثة المستعملة في بلاد الإسلام أعني الهجرة و تاريخي اليونانيين و الفرس، و اللّه تعالى يوفق لذلك و يسدّد.







القانون المسعودي، ج‏1، ص: 275
...
المقالة الثالثة من القانون المسعودي‏
إن هذه الصناعة إذا أريد إخراجها إلى الفعل بمزاولة الحساب فيها فالأعداد مفتقرة إلى معرفة أوتار قسّي الدوائر، فلذلك سمى أهلها كتبها العلمية زيجات من الزيق الذي هو بالفارسية زه أعني الوتر، و سموا أنصاف الأوتار جيوبا و إن كان اسم الوتر بالهندية جيبا و نصفه جيبارد، و لكن الهند إذا لم يستعملوا غير أنصاف الأوتار أوقعوا اسم الكل على النصف تخفيفا في اللفظ، و من الأوتار ما هو كالأصول عليها مباني بواقيها و يقوم مقام الكسور التي مخارجها من الاثنين إلى العشرة، فلذلك سموا تلك الأوتار أمّهات كما سموا هذه الكسور رءوسا، و نحن نبتدي بها.
القانون المسعودي، ج‏1، ص: 277
الباب الأول في أمّها



القانون المسعودي، ج‏1، ص: 345
المقالة الرابعة من القانون المسعودي‏
أما إذا تمهّد الطريق إلى معرفة الخطوط القاطعة للدائرة و المماسة إياها، و هي عدّة المزاول لهذه الصناعة، فسأستعملها في هذه المقالة في الأشياء التي يحتاج إليها من مقادير القسّي و الزوايا، و تحديد النقط و صنوف الأوضاع على سطح الكرة و ما يتبع ذلك و يتصل به، بإذن اللّه و حسن توفيقه.









ابوریحان بیرونی
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
ابوریحان بیرونی
تصویر ابوریحان بیرونی از تمبر شرکت پُست ایران
زادروز ۱۴ شهریور ۳۵۲
کاث، خوارزم
درگذشت ۲۲ آذر ۴۲۷ (۷۵ سال)
غزنین
محل زندگی خوارزم و ری[۱]
نام‌های دیگر ابوریحان محمد بن احمد بیرونی
نقش‌های برجسته پدر علم انسان‌شناسی، زمین‌سنجی و هندشناسی.
بنیان‌گذار مکانیک تجربی و نجوم تجربی.
پیشگام در روان‌شناسی تجربی.
شرکت‌کننده در بسیاری از زمینه‌های علمی.
دین اسلام
مذهب شیعه[۲]


ابوریحان محمد بن احمد بیرونی[۳][۴] (زادهٔ ۱۴ شهریور ۳۵۲ خورشیدی، کاث، خوارزم - درگذشتهٔ ۲۲ آذر ۴۲۷، غزنین)، دانشمند و ریاضی‌دان، ستاره‌شناس، تقویم‌شناس، انسان‌شناس، هندشناس، تاریخ‌نگارِ برجستهٔ خوارزمی ایرانی[۵][۶][۷][۸] و همه‌چیزدان در سدهٔ چهارم و پنجم هجری است. بیرونی را بزرگ‌ترین دانشمندِ مسلمان و یکی از بزرگ‌ترین دانشمندانِ ایرانی در همهٔ اعصار می‌دانند.[۹] همچنین او را پدرِ انسان‌شناسی و هندشناسی می‌دانند.[۱۰] وی به زبان خوارزمی، زبان فارسی، زبان عربی و زبان سانسکریت مسلط بود و با زبان یونانی باستان، عبری توراتی و زبان سریانی آشنایی داشت. بیرونی یک نویسندهٔ بی طرف در نگارشِ باورهای مردمِ کشورهای گونه‌گون بود و به‌پاسِ پژوهش‌های قابلِ توجه‌اش، با عنوانِ اُستاد شناخته شده است.[۱۱]















درد حماقت از دید ابوریحان بیرونی
بدون شک، یکی از متفاوت ترین کتابهایی که در تمدن اسلامی نوشته شده است، کتاب «تحقیق ما للهند» ابوریحان بیرونی (م 440) است، دانشمندی شاخص، که خودش نیز منحصر بفرد است. اهمیت این اثر، در گزارش عالمانه، میدانی و بیطرفانه ای است که از باورهای مردمان هند دارد، کاری سترگ که جدای از پژوهش و تحقیقی که در آن است، با افق دیدی باز و عمیقا علمی نوشته شده است. در روزگاری که حتی تا ده قرن پس از آن، بسیاری از مردم، نمی توانند خارج از دایره تنگ دانسته ها و باورهای خود فکر کنند، او کوشیده است تا از بیرون، به فرهنگ و آیین مردمی با دقت نگاه و آن را گزارش کند و چنین اثر گرانبهایی را بیافریند. کدام کتاب از میان کتب ملل و نحل مسلمانان را می توان یافت که با چنین افق دیدی و با چنین نگاه بیطرفانه ای نوشته شده باشد؟ اگر توانسته بودیم نگاه بیرونی را به علم داشته باشیم، مسلما سرنوشت متفاوتی از آنچه امروز داریم، داشتیم.
و اما مقدمه این اثر، حاوی نکات مهمی است. توضیحات وی در باره مردم هند، زیان و دین آنها، و یادآوری نکاتی که می بایست، پیش از ورود به بحث به آنها توجه داشت. هر جمله این مقدمه، حاوی درسی آموختنی است. یکی از این نکات، این است که قوم هندی، از سر «حمق» در روزگار وی، خود را آینه تمام نمای حقیقت و واقعیت می داند. به هیچ چیز جز خود باور ندارد، و فکر می کند، هر آنچه از پادشاه و عالم و زمین و خوبی و هرچیز دیگر، تنها در میان آنان است و بس. گویی سایر مردم عالم، مشتی بی عقل و نادان هستند. هیچ شهری به جز شهرهای آنها نیست. تمام حقایق عالم، در میان دانسته های آنهاست. او نام این تصورا «درد حمقی می داند که درمان ندارد.

و حمق دردی است که آن را درمانی نیست، و آن این است که آنان [هندیان] اعتقاد می دارند که زمین، زمین آنان است، و نژاد نژاد ایشان، و ملوک آنان، سروران ملوک اند، و دین، دین آنان است. دانش همان است که ایشان را است. و از این رهگذر، خویشتن بزرگ می دارند و به عُجب می افتند، و نادان می گردند... و افزون بر این گمان نمی دارند که بر روی زمین، شهری باشد جز شهرهای آنان، و مردمانی باشند جز مردمان آنها، یا مردمان دیگر را نیز دانایانی باشند، بدان پایه که چون بشنوند که به خراسان و پارس، دانا یا دانایی هست، بر پایه این آفت، گوینده را جاهل انگارند و تصدیق او نکنند. (تحقیق ما للهند، ترجمه استاد صدوقی سها، ص 13).
@jafarian1964




ادامه تحلیل ابوریحان بیرونی از دانش هندوان و مقایسه آنان با یونانیان

ابوریحان در همان مقدمه تحقیق ماللهند، بحث خود را در باره جایگاه دانش در میان هندوان ادامه داده و به مقایسه آنان با یونانیان می پردازد. ابتدا می گوید، همین هندوان که این طور به علم خود، مُعجب و مغرور هستند، اگر به سفر بروند و با اقوام دیگر مخالطت کنند، «هر آینه از رأی خویش بر گردند». این نکته ای بس مهم است. این که کسی در خانه خود بنشنید، هر اندازه علم داشته باشد، به آن معجب خواهد بود و روی دانش خویش اصرار خواهد ورزید، اما وقتی به سفر برود و با دیگران آشنا گردد، طبیعی است که آن سماجت وی از بین خواهد رفت.
ابوریحان ادامه می دهد که این هندیان، در قدیم، بهتر از این که اکنون هستند، بودند؛ شاهدش آن که یکی از فضلای قدیم آنان با نام براهمهر می گفت: «یونانیان که پلیدانند، چون به دانش بر دیگران فائق آمدند، تعظیم آنان بایسته گردید؛ پس چه باید بگوییم در باب برهمنی که شرف دانایی را بر طهارت افزوده است». از نظر ابوریحان، همین اعتراف، مهم است که از نظر این برهمن، یونانیان با دانش، بر دیگران فائق آمده و تعظیمشان بایسته گردید. در عین حال، از نظر آن عالم برهمن، یک برهمن، چون دانایی را با طهارت درآمیخته، جایگاه بهتری دارد.
ابوریحان باز از «اخلاق علمی» هندیان، و این که همه دانشها را از خود می دانند و لابد بقیه مردمان را جاهل، بد گفته، و می گوید، وقتی خود که به آنجا رفته، به قصد آموختن از داشت های علمی آنها، به شاگردی نشسته، اما به زودی و پس از فراگرفتن معارف آنان، وارد بحث و گفتگوی علمی با ایشان شده، به بیان «علل» پرداخته و «برخی از براهین و طرق حقیقی حسابها» [ی نجومی و ریاضی] است. آنها با تعجب «در من آویختند، و استفادت از مرا، درهم ریختند، و همی پرسیدند که به چه کسی از هندوان رسیدی، و این معارف از او دریافتی». تصور هندیان این بوده است که او این دانش را از یک دانشمند هندی گرفته، و باورشان نمی شده است که کسانی جز هندیان دانشی داشته باشند.
ابوریحان می گوید که من «با ایشان باز می نمودم و به استنکاف برتری می کردم».آنها شاهد دانش این مرد بوده اند. تبحر ابوریحان در دانش، سبب گردید تا او را باور کرده، کارش را در حد سحر بدانند و اندک اندک او را دریای اش بخوانند. ابوریحان که احساس کرده این توضیحش بوی خودستایی می دهد، در همان آغاز پاراگراف مزبور، طعنه ای بر خویش زده است که «خودپسند سلام می رساند»! و بدین ترتیب از این که از خود ستایش کرده، عذر خواسته است.
سپس به مقایسه یونانیان و هندیان پرداخته و این مقایسه را با بیان حال جهل و نادانی یونانیان پیش از دوره سقراط و پس از آن دنبال کرده است. او می نویسد: یونانیان به ایام جاهلیت، یعنی قبل از ظهور نصرانیت [بخوانید پیش از عصر فلسفه در یونان] چون هندوان بودند به عقیدت، خواص آنان نزدیک [شبیه] به خواص اینان در نظر، و عوام آنان چون عوام اینان در بت پرستی.... و لکن یونانیان از برکت فلاسفه ای که به ناحیت آنان پدیدار آمد، رستگار گردیدند، و آن جماعت، اصول خواص (و نه عوام را) منقح گرداندند، زیرا که غایت قصوای خواص، پیروی از «بحث» است و نظر، و آرزوی عوام، تهور است و لجاجت، اگر از خوف و وحشت آزاد باشند».
این اوج تحلیل ابوریحان برای مقایسه خواص و عوام است. خواص، آنهایی هستند که به علم و دانش و بحث و نظر می پردازند، و عوام آنان هستند که به لجاجت و تهور رغبت دارند. ابوریحان، سقراط را سردسته این خواص می داند: «و دلیل بر این، داستان سقراط است که چگونه وقتی که با بت پرستی قوم خویش نبرد کرد، و از نامیدن ستارگان به خدایی، دوری گزید، قضات دوازدگانه آتن، اجماع کردند بر فتوای به قتل او الا یکی. و او از حق برنگشت و جان خویش بداد». اساس این بحث، تمایل سقراط به «بحث» است و مورد و مصداق آن را باید با کاوش بیشتر در منابع دید.
این یونانیان! اما مشکل هندوان چه بود؟ مشکل این بود که دانشمندانی نداشتند که «دانش ها را مهذّب گردانند». و «از این رهگذر است که تو گویی که این مردمان را کلام خاصی نیست [دانشی ندارند] الا در غایت اضطراب، و سوء نظام، و در آخر امر آمیخته به خرافات عوام، از زیاد گردانی عدد و دراز گردانی مسیر». باورهایشان، مشتی مجعولات نحله ای است که خودشان سر آنها معطل هستند، و «مخالفت با آن را فظیع می شمرند».
ابوریحان، می گوید، همین وضع است که سبب شده تا «تقلید بر آنان مستولی» شود.
با این حال، ابوریحان، کسی نیست که همین مقدار دانش هندیان را در حساب و ریاضی انکار کند. او خود به نصیحت دیگران مشغول است، چطور می تواند به انکار همه چیز هندیان بپردازد. لذا بلافاصله می گوید، من فقط می توانم بگویم، آنچه اینان از «حساب و نوع تعالیم» دارند، به مثل، مانند «صدفی مخلوط به خزف یا گوهری آمیخته با سرگین، یا مرواریدی پراکنده در سنگ ریزه است». [ادامه در پست بعدی] 👇👇

[ادامه متن بالا]
پس مشکل دانش هندیان در آن روزگار چیست؟ این نکته بسیار عجیبی است که ابوریحان می گوید. مشکل این است که این مردم، در همین مثال، در سرمایه علمی که دارند، فرق میان صدف و خزف نمی گذارند، و نمی توانند میان سرگین و گوهر تفکیک کنند و همه داشت های علمی و شبه علمی را یک جور می بینند، امری که سبب شده است تا آنان نتوانند به «معارج برهان» دست یابند.