بسم الله الرحمن الرحیم
فقه هوش مصنوعی؛ جلسه 51 1/3/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در این بود که در سه مرحله بررسی داشته باشیم تا هم جهت کلامی مسأله ممتع باشد، و هم جهت فقهی مسأله و هم جهت موضوع شناسی. سه بخش است؛ اول تفاوت بین هوش پایه محور و اشراق محور که جهت کلامی مسأله است. هر چه هم به ذهنتان آمد ضمیمه کنید، خوب است. نمیدانم مسأله تله پاتی که الآن جا افتاده و کار شده را گفته ام یا نه. اگر نگفته ام تذکرش خوب است. یعنی غیر از مسأله تجربیات نزدیک به مرگ و کما است. یا غیر از مسأله خروج از بدن و برون فکنی است. غیر از رؤیای صادقه است. تلفون، یعنی صدای دور. تله پا هم یعنی از راه دور چیزی را دفعتا مطلع میشود. بدون اینکه آن جا حاضر باشد. من بچه بودم این لغت را شنیدم. این هم خودش یکی از چیزهایی است که برای انسان رخ داده و رخ میدهد و تجربیات مفصلی است. آقا ناصر الدین البانی هم کتاب دارند؛ محدث بزرگی بود. در سعودی هم جایزه عالمی تحدیث را به او دادند. جایزه بینالمللی حدیث را به او دادند. خیلی کتاب دارد؛ «سلسلة الاحادیث الصحیحه»، «سلسلة الاحادیث الضعیفه». یکی از کتاب هایش هم راجع به علم غیب است. عنوان آن الآن یادم نیست. شاگردانش یک مجموعه وسیعی از او را جمعآوری کردند. هر چه در رادیوها صحبت کرده و … . وقتی به علم غیب رسید، گفت که غیر از خدا کسی علم غیب ندارد. مسائلی که بشر در مجلات عمومی راجع به آن صحبت کرده بود را آورده بود. مثلاً دختر خانمی در اروپا، در یک لحظه از حال مادر مریضش در آفریقا مطلع شده است. این را آورده، البته ربطی به علم غیب ندارد؛ یک چیز طبیعی… . میخواهد توجیه کند که ولو اطلاع هست ولی اسمش علم غیب نیست. یک چیزی گفته و باید طبق آن جلو برود. منظورم این است که من در کتاب او دیدم. یک مصداقی را آدرس داده بود که روزنامهها نوشته اند. نمیدانم حالا مادرش را دیده بود یا… .
میخواهم بگویم اینها خیلی زیاد است. حتی این کتابی که میخواندم مصداقش آمده بود. خود من که الآن در این سن هستم، چقدر از افراد تعریف کردهاند. تعریف های متعددی داشتند. از نزدیکان ما، مرحوم آقای آشیخ محمد تقی جعفری رضوان الله تعالی علیه! خود ایشان پخش کردند. صوتشان بود. بیانشان این بود که این عالم را دست کم نگیرید. سر تا پای این عالم اسرار و رموز است. غموض است. ما خبر نداریم. خیلی دست کم میگیریم. منظور ایشان این بود. گاهی در علومتجربی میگویند همین است و لیس الّا. بعد فرمودند بنده در تهران نشسته بودم و داشتم مطالعه میکردم. دیدم یک کتاب نیاز دارم. بلند شدن دریچه قفسه کتاب را باز کردم، کتابم را برداشتم، در فکر بودن و توجه نکردم که در این قفسه باز است، برگشتم که بروم سرم به در قفسه کتاب خورد. به تعبیری که ایشان داشتند –ما میگوییم درد آمد- ایشان گفتند درد کرد. لهجه ایشان تبریزی بود و به فارسی میگفتند؛ ظاهراً گفتند درد کرد. ما نمیگوییم درد کرد، ایشان فرمودند درد کرد. آمدم و نشستم و مشغول مطالعه شدم، فرمودند چند لحظه نشد و دیدم تلفون زنگ میزند. گوشی را برداشتم و دیدم پسر از پاریس است. گفت آقا جون سر شما چه شده؟ گفتم چرا؟ گفت الآن که نشسته بودم احساس کردم سر شما درد آمد. گفتم چیزی نشد، فقط به دریچه قفسه کتاب خورد. اگر شما اینها را جمعآوری کنید یک مقاله بلندبالا میشود. اسمش تله پاتی است؛ از موارد برون فکنی نیست، بلکه یک دفعه برایش مجسم میشود.
رسم یزدیها است؛ در یک فصلی از سال، برای کل سال آبغوره میگیرند. در یزد معروف است. غوره که آمد برای کل سال میگیرند. رسمشان است. در خانه کسی یکی از شیشهها شکسته بود. ریخته بود روی زمین. آن هم اسید است و روی فرش و … بریزد… . از اداره زنگ زده بود که چه شد؟! شیشهها شکست؟! واقعاً علم غیب هم نداشت. گفت پشت میز اداره بودم یک دفعه دیدم در خانه گویا یک شیشه شکسته و آبغوره ها هم ریخت. موارد زیادی هست.
خب این هوش مصنوعی، ماشینی که هوش پایه محور دارد، این کارها از آن نمیآید. انسان ورای اینها چیزی دارد که این دریافتها را دارد.
شاگرد: چند سال پیش مقالهای نوشته شده بود که مغز انسان امواجی را به چهارهزار کیلومتر میفرستد و دیگری متوجه اوضاع میشود. مثلاً به یکی فکر میکنید و به همان زنگ میزنید.
استاد: صحبت سر این است که او چطور تصویر را میبیند. کتابی هم بود؛ به نظرم نویسنده آن کمونیست بود. پنجاه سال پیش آن کتاب را دیدهام. ظاهراً نویسنده آن چپ بود. ترجمه فارسی آن بهعنوان «شگردهای طبیعت» بود. یک وقتی آن را مرور کرده بودم. یادم میآید همین ها را گفته بود. یعنی بین امواج مغز با جاهای مختلف ارتباط برقرار میکنند. از مطالبی که گفته بود این بود: نور حدود شصت متر در آب میرود و بعد محو میشود. یعنی اگر شصت متر زیر آب بروید ظلمات محض است. هر چه هم پایینتر میروید فشار بهشدت زیاد میشود. ماهی هایی که برای سطح بالای دریا هستند نمیتوانند آن جا بروند و از فشار بالا میمیرند. یک محدودهای از فشار را تحمل میکنند. ماهی هایی هم هستند که خداوند آنها را برای آن فشار زیاد آفریده است. عکس های آنها را دیدهاید یا نه؟ جالب است که خدای متعال روی بدن آنها چراغ گذاشته است. آن جا تاریک است. آن وقت در آن کتاب این را گفته بود؛ دیدهاند امواج مغزی که با زیردریایی ارتباط برقرار میکردند، بیش از نور در آب میرود. ولو بعدش تمام میشود اما برد امواج مغز انسان بیش از نور است. آن فرانسوی هم کتابی نوشته بود به نام تأثیر از فاصله؛ کتاب معروفی شده بود. برای بالای پنجاه سال پیش است.
الآن مطلبی که عرض میکنم سر نخی است برای بیان تفاوتها. در جلسه قبل عرض کردم؛ طبق رویکرد فیزیکالیسم میخواهند همه اینها را به همین بدن برگردانند. این کتاب و این تلاشها هم همه برای همین است؛ یعنی بگویند هر چه از بشر نقل میشود، یک روزی میفهمیم که چرا این جور است. مانعی ندارد. اتفاقا ما از اول مباحثه که شروع شد، چند مرتبه عرض کردم که این رویکرد علوم شناختی خیلی خوب است. چون هر چه بشر بگوید من کوچه و پست کوچهها را رفتهام؛ هر چه شما آن را به ماوراء نسبت میدادید و اشراقی میکردید را پیدا کردم؛ میخواهد همه این راهها را برود. اتفاقا بحث ما هم همین است. یعنی مواردی را نام ببریم که ببینیم در این کوچه پست کوچههایی که به دنبالش هستیم، مثل یک رادیو به یک آنتنی رسیدیم که از بیرون معلوم بود. شما میگوییم مغز امواجی میفرستد، پس باید یک دستگاهی باشد که بفرستیم. گیرنده هم دارد یا ندارد؟ اگر گیرنده دارد، آن دیتایی که از بیرون مغز دریافت میکند، برای خودش است؟! نه.
جلسه عقل هم سنسور عقلی را عرض کردم؛ مثال معقول به محسوس بود. بهدلیل همین نکته انواعی از گیرنده های فیزیکی که خدای متعال در دماغ بشر قرارداده را مییابید. همینطور گیرندههایی دارد که روشن میکند دیتایی که میآید دقیقاً از عالم فیزیکی نیست. بحث هایش هم شد. بسیاری از مباحث افلاطون گرائی را مثل آفتاب میکند. فقط میخواهد که مثال هایش را سریع در دسترس قرار دهیم. ولی این مثالهایی که عرض میکنم همین را نشان میدهد. یعنی علی ای حال یک چیزی از بیرون میآید.
خب چطور بدن این چیزی که از بیرون میآید را میگیرد؟ یک وقتی است که شما صرفاً به همین بدن فیزیکی محض بر میگردید. میگویید بیا توضیح بدهم. همینجا که میخواهید توضیح بدهید با یک چیزی مواجه میشوید که دیگر نمیتوانید آن را توجیه کنید. مثلاً همانطور که امروزه تابش های کیهانی برایشان ثابت شده، الآن از بیرون امواجی میآید که میبینند در آن پیام هست. ببینید اگر امواج رادیویی صاف بیاید و فقط سینوسی باشد، سوت میزند. موجی که کاملاً صاف باشد، سوت میزند. سوت زدن یعنی یک فرستنده دارد این امواج سینوسی را میفرستد. اما رادیو چه زمانی حرف میزند؟ آن وقتی که این امواج سینوسی مودال شود. یعنی ترکیب شود و سوار شود. در آن پیام هست. نکته ظریف این است: وقتی از بیرون پیامی میآید که سینوسی است، میگویید ما الآن به یک رادیویی رسیدیم که آنتنی داشت، یک امواجی هم بهصورت طبیعی دارد میآید. اما اگر به این رسید که دارد یک امواجی میآید که پیام انسانی در آن هست؛ دارد حرف میزند؛ دارد با شما ارتباط برقرار میکند؛ اینجا دیگر فیزیکالیسم نمیشود. اینجا باید بهدنبال این بروید که این پیام را چه کسی در آن گذاشته است. از کجا آمده است. خب پیامهایی که میآید از چه عالمی است؟ از یک عالم فیزیکی است؟ بسیار خب! اگر از غیر عالم فیزیکی است، چطور؟ شاید همینجا عرض کردم؛ از کارهایی که ادیسون کرد «evp» بود؛ دریافت صدا از عالم مردهها بود. مادرش که وفات کرده بود، بهدنبال این رفت. الآن هم بخشی از آن درست شده و یک امواجی میگیرد. دنبالۀ او پی آن کار را گرفتند و یک چیزهایی را ثبت میکند. خب ببینید اگر واقعاً چنین دستگاهی درست شد، پیامی که او میفرستد، میدانیم او مرده است و در عالم دیگری است، الآن در اینجا دیگر مطالب قبلی جواب نمیدهد.
این بخش اول کار بود که ما به دنبالش باشیم. مخالف نیستیم مطالبی که عرض میکنیم، بعداً مبادی آن به سرعت حل شود یا طولانی حل شود، ولی ما استدلالات روشن و قابل ارائه داریم، در اینکه چشم ما آن چه که تمایز روشنی بین اشراق محور و پایه محور میگذارد را ببیند. برهان و اثبات یک چیز است، اما وقتی چشم ببیند یک چیز است.
مثلاً شما می گفتید قطر مربع –رادیکال دو- گنگ است. در زمان فیثاغورس فهمیدند که ما عدد گنگ داریم. یعنی خطهای مستقیم دو جور هستند؛ یا متشارک هستند یا متباین هستند. در اصول اقلیدس هم بود. یعنی محال است با ریز کردن واحدها، برای اندازهگیری قطر مربع یک عاد مشترک پیدا کنید. ولو بینهایت ریز شود؛ عاد مشترک پیدا کنید بین ضلع مربع و قطر مربع. لذا میگفتید قطر مربع نسبت به ضلعش گنگ است. یعنی اگر ضلع مربع یک باشد، قطر مربع جذر دو است. ولی جذر دو گنگ است.
خب شما الآن میگویید مگر علم غیب دارید؟! تا بینهایت که نرفته اید؟! شاید یک روزی کامپیوترها و ماشینهای خیلی عظیم، پیدا شد و جذر دو را همینطور رفتند و به صفر رساندند. یعنی یک چیز ریز ریزی پیدا کردند که بتواند هر دو را با عدد صحیح بشمارد. جواب این چیست؟ معلوم است که تا بینهایت کسی نرفته است. اما در ریاضیات نه یک برهان، به گمانم صد و پنجاه براهین متعدد میآورند تا بگویند محال است شما بتوانید نسبت آنها را بهصورت a/b نشان بدهید. وقتی برهان هندسی و ریاضی میآید بشر مطمئن میشود که حتی اگر تا بینهایت هم بروید همین است. شبیه عدد پی که گنگ است. الآن تا بینهایت نرفتهاند، ولی مرتب دارند جلو میروند. پارسال عرض کردم که به نظرم تا چهارصد تریلیون رفته بودند. بعد از عدد سه و چهارده صدم خیلی جلو رفتهاند. اما از کجا میگویند اگر تا بینهایت برویم نمیرسیم؟ طول کشید تا بگویند. ظاهراً تا قرن هجدهم و نوزدهم هنوز نمیدانستند. میگفتند شاید یک روز برویم و برسیم؛ تربیع دایره. یعنی یک دایره و مربعی را رسم کنیم، مساحت این دو به برهان ریاضی مساوی باشند. امروزه فهمیدهاند که نمیشود و یکی از محالات است. یعنی اگر شما تا بینهایت بروید، نمیتوانید یک دایره و مربعی که مساحتشان برابر باشد را رسم کنید. پس بنابراین بشر با برهان مطمئن میشود. شوخی نیست. رادیکال دو را بیش از دو هزار و پانصد سال فهمیدند. اما عدد پی را صد سال قبل فهمیدند. به قدری صبر کردند تا مطمئن شوند و برهانش به دست بیاید.
درست است که الآن به وسیله برهان تا بینهایت برخی از چیزها را ثابت میکنیم، اما عقلمان این بینهایت را در مواطن خودش میبیند. یعنی عقل به اطمینان رسیده و دارد میبیند. پارسال شکلش را عرض کردم؛ از دو طرف به نقطه پی نزدیک میشدیم ولی باز هم نمی رسیدیم. ولی نکته مهم این بود: تمام این نقاط از طرفین معین هستند؛ بشر هم نبود اینها معین بود. ما کشفشان میکنیم؛ نه اینکه آنها را فرض کنیم. این خیلی اهمیت دارد. این افلاطون گرائی میشود؛ عقل تو با چشمش بینهایت عدد متعین را میبیند. فقط میگوید فعلاً با محاسبات بیشتر بعدی ها را میفهمم. آنها معین هستند و من به آنها میرسم. تعین یک عدد کجای دماغ است؟ کجای عالم فیزیکی است؟ لذا معلوم است که در فضای دیگری است؛ عالم حقائق ریاضی. اینها طوری نیستند که بگوییم پایه محور هستند. محال است که پایه محور باشند. بلکه واقعیتی دارد که محاسبه گر پایه محور مرحله به مرحله به آن میرسد.
شاگرد: وجه استحاله آن چیست؟ مثلاً کسی میگوید در شرائط خاصی یک پایه خاصی وجود دارد که از پایه دیگر متمایز میکند. مثلاً رابطهای که بین علامه جعفری و فرزندشان بوده بهخاطر شکل گرفتن خاص نورونهای مغزی آنها بوده است. آیا معیار خاصی برای مرز پایه محور بودن و اشراق محور بودن مد نظرتان هست؟
استاد: مرزش به این است که پایه را با تمام خصوصیات و اوصافی که در آن ظهور میکند، چه به نحو فروکاهیدن در مؤلفههای آن، چه خصوصیاتی که از کل گرائی است، بررسی کنیم. هر وصفی را که نسبت به کل پایه یا مؤلفههای آن بررسی کنیم؛ هر وصفی را بتوانیم به مؤلفهها فروبکاهیم، میکاهیم. هر وصفی را نتوانیم فروبکاهیم، نسبت به کل پایه توضیح میدهیم که ظهور کرده است. ظهور را عرض کردم. وقتی همه اینها را ساماندهی کردیم به یک چیزهایی میرسیم که میبینیم بیرون از همه اینها است. هم مؤلفهها وخصوصیاتی که از آنها ناشی میشود، هم کل پایه و خصوصیاتی که در کل ظهور میکند. اگر چیزی را دریافت کردیم که در هیچکدام از اینها نبود، این اشراق محور میشود. این بیرونی میشود. یعنی کاملاً و بالدقه مؤلفهها و کل را آنالیز کردیم، تمام خصوصیاتی که اینها دارند را استیعاب کردیم. شبیه همین را گفتید؛ میگویید نورون های آنها در شرائطی هستند؛ همین حرف من را پیاده کنید؛ دو مغز هستند، دو جمجمه با فاصله مکانی هستند. شما میگویید نورون های آن در شرائطی هستند؛ نورون ها موقعیت فیزیکی دارند یا ندارند؟ دو موقعیت فیزیکی دارند. خب اگر شما میخواهید بین اینها ارتباط برقرار کنید، چارهای ندارید که یک بستری باشد. خب رابطه چیست؟ مجبور هستید امواج را به کار بیاورید. الآن امواج در کار آمد، چرا مجبور شدید؟ چون همه خصوصیات جمجمه و نورون را میدانید. میگویید این نورون و این هم خصوصیات آن است. این هم جمجمه و خصوصیاتش است. حالا میخواهند ارتباط برقرار کنند، خب چطور؟ کم داریم. در ارتباط برقرار کردن دو نورون، به صرف نورون بودن، چیزی کم داریم تا ارتباط برقرار کنند. لذا حتماً مجبور هستیم امواج الکترومغناطیس (Electromagnetic Waves) یا سائر چیزهایی که در اینجا به کار میآید –اگر امواج مغزی از نوع دیگری باشد، که نیست- را بیاوریم.
شاگرد: روشن است ولی احصاء پذیر هست یا نه؟ آخرش میگوید در ریسمان هایی که آنها را تشکیل میدهد، با هم اختلافهایی دارند. اینها هم حالا حالاها کشف شدنی نیست. ممکن هم هست هیچ وقت کشف نشود. ولی اگر برهان عقلی باشد و شما یک استدلال عقلی ارائه بدهید، طور دیگری میشود.
استاد: برهان من حقائق ریاضی است.
شاگرد: در این شواهدی که میگویید ممکن است بگویند بهخاطر شباهتهای ژنتیکی که با هم دارند، میتوانند این را شکل بدهند.
استاد: دستگاه ادیسون را در نظر بگیرید. الآن او با روح مادرش تماس میگیرد و میگوید شما که زنده بودید کلید این اتاق دست شما بود. ما نمیدانیم کجا است و الآن محتاج هستیم، بگو کجا است. او هم پیام ارسال میکند و میگوید آن جا گذاشتهام، بروید بردارید. الآن اگر بخواهید این را تحلیل کنید، چطور تحلیل میکنید؟
شاگرد: باید ثابت شود که همچین چیزی بوده است.
استاد: دارم فرض میگیریم. شما میگویید تا آخر کار میشود رفت و هر چه که گفت را یک جوری جواب دهیم. خب این طور فرض میگیریم، شما هم جواب بدهید. وقتی دو جمجه را نگاه میکنیم، چطور میگویید ما چارهای از یک موجی که بین این دو رد و بدل میشود چارهای نداریم. جلسه قبل مزون آن ژاپنی را گفتیم. آن ژاپنی چرا در آن بی خوابی به مزون رسید؟! چون میدید ارتباطات هست ولی نمیشود؛ لذا باید یک چیزی برود و بیاید. لذا این ذره بنیادین را حدس زد و الآن در جدول جا دارد. یعنی در یک دستگاهی وارد میشود و میبیند در دو سیستمی که ارتباط برقرار میکنند، جای یک چیزی خالی است. منظورم این است که ما حلقه مفقوده داریم. وقتی هم تکثیر امثله میکنیم، در تمام مثالهای منظورم همین است. یعنی تمام کوچه پس کوچههای ارتباطات را میرویم و به یک ارتباطاتی میرسیم که هنوز حلقههای مفقوده آنها با جایگزین کردن آنها به دست نیامده است. یعنی وقتی ارتباط برقرار میکنید، میگویید با امواج الکترومغناتیس است. یک جای دیگر میرسید و میگویید با روابط گراویتون است. جاذبه را نمیتوانید با امواج الکترومغناطیس درست کنید، میگویید با تبادل گراویتون جاذبیت درست میشود. شما نیاز دارید. منظورم این است. به یک جایی میرسید و میبینید الآن ارتباط برقرار است، اما نه گراویتون هست، نه فوتون هست، نه نیروی های چهارگانه هست، هیچکدام جواب نمیدهد. چرا الآن نظریه ریسمان در فیزیک آمده؟ اول بیست و پنج بُعد بود، بعد آنها را یازده بُعد کردند. با این بعدها میخواستند چه کار کنند؟ خصوصیاتی که درماده میدیدند را میخواهند با ازدیاد بعد توجیه کنند. به جای اینکه یک ذره در نظر بگیرند، یک ریسمان در نظر میگیرند. با اسپین آن و حرکت دورانی آن خیلی کارها انجام دادند ولی بعد دیدند کم آوردند. یعنی با چیزهایی مواجه هستند که الآن آنها را میبینند، ولی نمیتوانستند با اسپین و حرکت دورانی و اربیتل ها توجیه کنند. لذا گفتند چرا ذره باشد که فقط اسپین داشته باشد؟! شما یک رشته درست کنید که با حرکات یازده بعدی آن اینها را توجیه میکنید. نکته این است که وقتی جلوتر میرویم دوباره ارتباطاتی کشف میشود که میبینیم یازده بعد رشته هم جواب نداد. منظورم این است. ولذا میگویم هر چه جلو میرویم و میبینید کوچه و پس کوچهها را جلو رفتیم، جایی میرسید که میبینید کم دارید. یعنی یک چیز دیگری را باید در کار بیاورید. خب کجا میرسیم؟ این فرض من است. فرض میگیریم…؛ البته ده سال پیش اینها را مطالعه کردم الآن نمیدانم در این ده سال چه کار کردهاند. اسم دستگاه ادیسون «evp»؛ «electronic voice phenomena». یعنی دریافت صدای الکترونیکی. بعد از آنها الآن هم عدهای مدافع دارد. دیدید الآن میگویند زمین صاف است، یک ایل و تباری دنبالش بلند میشوند. سایتهایی درست میکنند و میروند. بشر این جور است. وقتی هم این حرف درآمد یک ایل و تبار به دنبالش بلند شدند تا با مردهها حرف بزنند. کتابها و جزوهها نوشتند.
نظریه «it from bit»
شاگرد: بعضی از وقت ها فیزیک موجود نمیتواند یک پدیدهای را توجیه کند، لذا کسانی که فیزیکالیسم نیستند سمت اشراق محوری میروند. اما شاید کسی بگوید در فیزیک تغییر پارادایم داشتیم. چه تضمینی هست که پارادایم فیزیکدان ها تغییری نکند و یک ام فیزیکی جدید توجیه کنند؟ ما میتوانیم برهانی بیاوریم که بگوید فیزیک آینده هم نمیتواند آن را بگوید؟
استاد: اتفاقا ما دنبال همین هستیم. تغییر پارادایم را بحث کردیم. ایام الله را عرض کردم. خود لنین زمانیکه اینها کشف شد بود. قبل از او ماتریالیست های جلوتر از او که به تمام معنا اصالت ماده را میگفتند، مهمترین حربه آنها نظریه ذی مقراطیس بود. به جای اینکه روی مبنای ارسطو برای جسم صورت و ماده قائل شوند؛ یک عنصر پیوسته و متصل هندسی که تا بینهایت قابل انقسام است ولی بالفعل جزء ندارد؛ نظریه ارسطو این بود. علامه طباطبایی هم آن را فرمودند و بعد فرمودند امروزه واضح شده که این جور نیست. ولو به جزء اول برویم، همین حرف را میزنیم. یعنی حرف ارسطو را به جزء لایتجزای ابتدائی انتقال دادهاند. اساس حرف ماتریالیست ها چه بود؟ نظر ذی مقراطیس خیلی خوشایند آنها بود. ذی مقراطیس میگفت ذرات ریز و صلب و نشکنی به نام اتم هست. مثلاً در پولی که ما داریم، ریال اینطور است. مثلاً میگوییم این ده ریال است. خب نصف ریال را چه میگویید؟ نصف ندارد. نشکن است. آنها هم میگفتند که اینها نشکن است. ولذا میگفتند ازلی و ابدی است. چون نشکن است به خالق نیاز ندارد. همیشه بوده و همیشه هم خواهد بود. پس این عالم از کجا میآید؟ اینها مدام ترکیب میشوند و یک صورتی را پدید میآورند و بعد از هم میپاشند. در یک شرائطی ترکیب میشوند و این انسان و بدنش و ادراکاتش پدید میآید. این اصالت ماده است که ماتریالیسم میگوید. این برایشان خیلی مهم بود؛ این ذرات صلب و نشکن خیلی مهم بود.
یک دفعه چه شد؟ اولین لحظهای که امواج الکترومغناطیس کشف شد…؛ اول الکتریکی کشف شد؛ بعد مدلهای مثبت و منفی، بعد با القاء مغناطیسی در فضای الکتریسیته امواج الکترومغناطیسی کشف شد. الآن همه رادیوها با امواج کار میکند. لنین بود که این کشف شد. یک دفعه دیدند که این اجزاء صلب تمام شد. الآن این موج چیست؟ شما تا به حال میگفتید این اجزاء صلب هستند؛ خب موج از کجا درآمد؟ این یکی از آنها بود. مهم ترش هم همانی بود که عرض میکردم؛ آنها به این اجزاء صلب عنصر میگفتند. عنصر و یا اسطقس در لسان یونانی یعنی اصل. عناصر قابل تبدیل نبودند. این چیزی که آنها اسطقس و عنصر میگفتند، یک دفعه از اصل بودن فروریخت. چه زمانی؟ آن زمانیکه آن دو نفر در آزمایشگاه دیدند عنصرهایی که رادیواکتیو داشتند، یک عنصر به عنصر دیگر تبدیل میشود؛ رادرفورد و سادی بودند. در تاریخش نوشته اند. یکی به دیگری رو کرد و گفت ما نمیتوانیم نظریهای که الآن به آن رسیدهایم را اعلام کنیم. چون در نیمه اول قرن بیستم بهشدت کیمیا گری را خرافه میدانستند. کیمیا گری چه بود؟ اینکه شما یک عنصری را به عنصر دیگر تبدیل کنید. مس در جدول تناوبی عنصر بود. میخواست طلا شود. میگفتند این خرافه است. عنصر که عنصر است. اصل است. اصل را نمیتوان کاری کرد. اصل صلب و نشکن است. تا فهمیدند که اتم میتواند به اتم دیگر تبدیل شود، کیمیاگری و خرافه بودنش کنار رفت. پس یک اصل و نشکنی شکست. همیشه میگفتم روزی که اتم نشکن در سال هزار و نهصد و نوزده شکست، کمر ماتریالیست آن زمان و مبانیشان شکست. لنین چه کار کرد؟ کتابی نوشت و گفت الآن ماتریالیست را بهعنوان یک نظریه فلسفی توضیح میدهم. ماده را فلسفی کرد تا از پیشرفت علم و این مسائلی که آنها را ناراحت میکند، راحت شوند. درحالیکه همان جا تعریف او جواب نمیدهد. منظور من همین است. یعنی هر چه تلاش کنند و در چنین فضایی بخواهند کار را تمام کنند، موارد جدیدی پیش میآید و میبینیم آن مطالب قبلی اینجا جواب نداد.
خب ما دنبال همین مطلبی هستیم که شما فرمودید. پارادایم فیزیک الآن این است که اصل را روی فیزیک میگذارد و مدام میخواهد اوصاف متافیزیک را برگرداند. اما زمانی میرسد که درست این پارادایم برعکس میشود. یعنی اهل فیزیک میبینند که اصل با اطلاعات است؛ اصل با دیتا است؛ اصل با تجرد است. نیروها، جذب و انجذاب ها، رشتهها و استریم ها همه تابع آن هستند. اتفاقا ما هم بهدنبال همین هستیم. اتفاق هم خواهد افتاد. ما میخواهیم پارادایم فیزیک طوری برعکس شود که به جای اینکه بگوییم اصل ماده است و آنها همه آثاری هستند که از آن ناشی میشوند، برعکس باشد. اصل تجرد باشد و تبلور تجرد و ظهور تجرد در مزون ها و ذرات بنیادین و بزون هیگز (ذره خدا) میشود. خود فیزیکدان ها به آن ذره خدا میگویند. اینها مهم است. الآن نظریه اطلاعات در فیزیک مدام جلو میرود. در بین خودشان اختلاف است؛ «it from bit» را عرض کردم. این چیز کمی نیست. اگر شما بگویید آن چیزی که اصل است اطلاعات است، اصلاً ریخت اطلاعات تجرد است. اگر همین دیتا را در کار آوردید، دیتا نیرو نیست. دیتا انرژی نیست. دیتا دیتا است. حالا دیتاهای ریاضی که حقائق کلی هستند، یک جور است. دیتاهای جزئی هم هستند. راجع به بحث دیتای جزئی هم بحثهای جالبی هست. هیچ دیتای جزئی نیست مگر اینکه مجرد است. وقتی بحثهای فیزیک دقیق شد، دیگر چشم آینده بشر دیتا را در موطن تجرد میبیند. الآن به آن جا نرسیده اند. الآن میگویند یک سیستم فیزیکی، مشتمل بر دادههای این سیستم است. دادههای این سیستم را میتوانیم با انتقال کوانتومی منتقل کنیم. انتقال اطلاعات به نحو کوانتومی؛ کوانتوم پرتیشن؛ ولی وقتی جلو رفتند میبینند ریخت آن چیزی که دارند انتقال میدهند، از سنخ نیرو و انرژی و ماده نیست. بلکه آن اصل است که این اجزاء هم ساماندهی میشوند. چقدر فرق میکند بگویید چون بدن ما سر و پا است، روح ما را هم نگه داشتهاند. تا اینکه بگویید اصلاً روح است که بدن را سر و پا نگه میدارد. چقدر تفاوت میکند. آن روح است که بدن را مدیریت میکند و بدن ما سر و پا است. اگر آن برود این از هم میپاشد. پس معلوم است که چون او بود، این بدن زنده بود و نشاط داشت و کار انجام میداد.
شاگرد:…
استاد: مواردی این چنینی میشود. ما بهدنبال این هستیم که فیزیک موقعیت دقیق خودش را دریابد. یعنی ذهن بشر بدون اینکه قیچی کند ببیند واقعیت امر برعکس آنی است که تا حالا گفته اند که اصل با ماده است. بلکه تفاوت میکند.
شاگرد2: اینکه آینده به چه صورت میشود، حدس و پیشبینی روی چه مبنایی است؟ مثلاً قوانین ریاضی باعث میشود که حدس بزنیم این اتفاق میافتد؟
استاد: بله، اصلاً مقصود من این است که اگر مثالهای افلاطون گرائی را درست پیاده کنیم و عقل ناظرین ببیند که چه جور است، دیگر حاضر نمیشود به قبل برگردد. مثال میزدند به پرنده ای که از بالا میپرد. مثلاً ما ریل را میبینیم، دید ما نسبت به ریل یک چیز است اما دید پرنده ای که بالا میرود طور دیگری است. هر کدام از اینها با خصوصیاتش تفاوت میکند.
اینها بحثهای کلامی کار است. خوب هم هست. الآن میخواستم مثال تله پات را عرض کنم و طول کشید. ولی مطالبی که آقا و شما فرمودید کلی عرض من را رساند. الآن باز یادم آمد؛ آزمایش «EPR» هم هست؛ اینشتین-پودولسکی-روزن. این آزمایش مهم است. چرا این را طراحی کردند؟ برای این طراحی کردند که بگویند انتقال اطلاعات نمیشود. دو ذره ای که اطلاعاتشان در یک سیستم هماهنگ است، اگر بسیار از هم دور شوند، اگر در یکی تغییری بدهید باید بلادرنگ در دیگری هم اتفاق بیافتد. یعنی اصلاً زمان ندارد. ذره ی با فاصله بسیار زیاد هم بفهمد. لذا میگفتند اینکه نمیشود. از سرعت نور بالاتر نداریم و …. آن وقت الآن چه شده؟ الآن در هم تنیدگی دارد مورد قبول فضای علم آنها میشود. یعنی دو ذره ای که به اندازه دلخواه از هم دور هستند، وقتی در یکی تغییری بدهید، دیگری بلادرنگ مطلع میشود. سؤال این است: برای این دو ذره فاصله فیزیکی را فرض گرفتید. چطور منتقل میشود؟! اطلاعات قبلی شما و پارادایم هایی که در فضای قبلی علم داشتید، جواب این را میدهد یا نه؟
شاگرد: پایه محور است، اشراق محور نیست.
استاد: نه، اتفاقا یکی از مثالهای خیلی خوب است. دو ذره ای که به اندازه دلخواه دور هستند، چطور دیگری بلادرنگ مطلع میشود؟
شاگرد: پیشفرض محدود بودن سرعت نور زیر سؤال رفت.
استاد: محدود بودن کنار رفت، اما بلادرنگ چطور منتقل میشود؟
شاگرد: پایه هایشان در یک وضعی هستند که با هم ارتباط دارند.
شاگرد2: در یک بعدی با هم متصل هستند.
شاگرد: پایهها به نحوی شکل گرفتهاند که با هم مرتبط هستند. شما همه جا در هم تنیدگی را نمیبینید، در یک شرائط خاصی است.
استاد: بسیار خب، آن شرائط چطور است که بلادرنگ منتقل شده؟
شاگرد3: فرض این است که فاصله و بعد دارند.
استاد: بله، بعد هست ولی بلادرنگ است. شما سرعت نور را مطرح میکنید، خب سرعت نور را بسیار زیاد میکنیم، اما میتوانیم آنها را از هم دور کنیم. دور شدن ذره ها دلخواه است. بسیار دور میکنیم. تا کی میخواهید سرعت را زیاد کنید؟! پس زیاد کردن سرعت مطلب را حل نمیکنید. باید از غیر زیاد کردن سرعت، مسأله را حل کنیم. آن مسیر چیست؟ همینی است که الآن گفتم. آن چه که منتقل میشود دیتا است. دیتا مجرد است. منتقل نمیشود. موطن دیتا چون مجرد است، هر دو جا حضور دارد. شما بستری فراهم میکنید که یک دیتای مجرد دو مجلا پیدا میکند.
شاگرد: تغییر دو ذره دیتایی نبود، مادی بود.
مثال تابلوی نقاشی
استاد: یک ذره یک سیستم فیزیکی است. قوام سیستم به دیتاها است. اطلاعات سیستم است که آن سیستم را به پا کرده است. «it from bit» همین بود. یعنی تا به حال میگفتید یک سیستم پایه هست که اطلاعات روی آن سوار است، حالا میگویید اطلاعات است که نمود آن یک سیستم است. چقدر تفاوت میکند! شما میگویید چون بلادرنگ است، پس دیگر انتقال نیست. الآن که میگویید کوانتوم پرتیشن، پُرت نیست. شما دارید از واژههایی قرض میگیرید که بعداً مجبور هستید، توقف کنید. اینکه دیگر انتقال نیست. چون دارید میگویید بلادرنگ است. وقتی بلادرنگ میگویید، باز هر چه سرعت را بالا ببرید باز درنگ هست. بلادرنگ نمیشود. لذا باید پارادایم را عوض کنید؛ عوض کردنش به چیست؟ یک راهش این است: شما میگویید ریخت دیتا ریخت انتقال نیست. قبلاً به ایده در تابلو مثال زدم. وقتی به یک تابلو نگاه میکنید میگویید در این تابلو یک ایده گذاشته شده است. بعد فرض میگیریم تمام ذرات این تابلو را پخش کنیم. یعنی با یک دستگاه ظریفی طوری پودر کنیم که تابلو برود. آن ایده ای که در تابلو بود باقیمانده یا نه؟ خب پایه رفت. این تابلو که ایده ای در آن بود، مثلاً محبت مادر به فرزندش را نشان میداد، این تابلویی که محبت را نشان میداد پودر کردیم. همه ذرات را پخش کردیم. الآن این ایده هست یا نیست؟ به شهودتان مراجعه کنید. ایده کجا است؟ میگویید وقتی تابلو رفت، ایده هم میرود. پایه رفته است. حالا دوباره اینها را جمع کنیم، در این فاصله دوباره آن ایده خلق شده؟! اصلاً موطن ایده در ذرات و نیرو و انرژی نیست. عقل بشر و ذهن بشر وقتی ایده را در موطن تجرد دید، دیگر مشکلی ندارد که شما بگویید تابلو را پخش کنید. میگوید این تابلو آن ایده را در اینجا به ظهور میآورد. نه اینکه تابلو خود ایده بود. ببینید چقدر تفاوت هست. یک ایده در این تابلو به ظهور میآید، خب وقتی پایه را خراب کردی، از ظهور بیرون میرود. ولی در موطن خودش از بین نرفته است. چرا؟ چون ریخت ایده این است. همانی که فرگه میگفت. میگفت اندیشه…؛ ایده ای که من میگویم در اصطلاح فرگه برعکس است. البته او میگفت ایده بند به بشر است. با این توضیحی که من میدهم فراتر از این است. شاید در مباحثه فرگه اینها را عرض کردم. یعنی حتی ایدههایی که به بشر بند است، چون موطن نفس بشر تجرد و ورای فیزیک است، ایده های بشر هم ورای فیزیک است. این غیر از اندیشهای است که فرگه میگفت. اندیشهای که فرگه میگفت مفاد گزارهها بود. گزارههای صادق را میگفت یک وجود عینی دارد که به بشر بند نیست. اینی که من عرض میکنم ایده های بشر است. بشر آورده است. اما وقتی این ایده در یک جایی ظهور کرده اصلاً این پایه با آن ایده دو سنخ هستند. ولذا شما میتوانید از آن عکس بگیرید. اگر بند به پایه بود، وقتی از آن عکس میگیرید ایده محو میشود؟! یا فقط در تابلوی قبلی میماند؟! نماند.
مثال خیلی خوب؛ یک نقاش یک تابلو کشید، شما از آن پنج عکس میگیرید. مثلاً ایده محبت مادر به فرزند بود. اینها پنج ایده است یا یک ایده است؟ یک ایده است. آن وقت چطور پنج عکس گرفتید؟! این عکس ها دارد آن را نشان میدهد. آن ایده یک جایی است که آن جا جای فیزیک و انرژی و مولکول و اتم و این ذرات روی تابلو نیست. این ذرات دارد آن را نشان میدهد. وقتی از آن پنج عکس گرفتید، برای یک ایده پنج پایه فراهم کردهاید.
شاگرد: ایده بوده یا خلق شده؟
استاد: بحثی است که در مباحثه اصول مفصل صحبت کردیم. دو مثال میزدیم؛ آیا بشر ایده ها را خلق میکند؟ یا وقتی دقت میکنیم از روی یک چیزی پرده میاندازد؟ یک چیزی هست که پرده روی آن است، پرده را از روی آن میاندازیم.
شاگرد: باید امکان خلق داشته باشد و الا همیشه هست. پس خدا هم خلق نکرده و فقط پرده برداشته است.
استاد: اینکه خدا خلق کرده یا نه، واژه خلق برای مواطن مختلف نفس الامر تفاوت میکند. مثلاً استحاله تناقض را خدا خلق کرده یا نه؟ یعنی قبل از اینکه آن را خلق کند تناقض محال نبود؟! وقتی ریخت استحاله تناقض، ریخت وجود و عدم متعارف نیست؛ وقتی ریخت استحاله تناقض با ریخت اینجا فرق دارد، وقتی برای آن واژه خلق را به کار میبرید، مناسب آن موطن به کار میبرید. اینکه میگویید خدا خلقش کرده، نه یعنی یک لحظهای بود که تناقض محال نبود، لحظه بعد خدا محالش کرد. اصلاً منظور این نیست. آن جا که خلق میگویید یعنی مسبوق به مبداء مطلق. یعنی مبداء مطلق است که این تناقض هم به آن بر میگردد؛ «وَإِلَيۡهِ يُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ كُلُّهُ»1. به این معنا میگویید خلق است. وقتی آن را درک کردید، دیگر راحت هستید. میگویید خدا آن را خلق کرده، اما خلق در بستر زمان نیست. نیم ساعت قبل محال نبود، حالا نیم ساعت بعد محال است! یعنی شما که واژه خلق را برای خداوند متعال به کار میبرید، حوزههای مختلف نفس الامر را که فهمیدید، این واژه را در هر حوزهای به مناسب با آن میفهمید. نه به مناسبت حوزه دیگر. خدا که زید را خلق کرده، یک زمانی نبود و بعد آن را ایجاد کرد. اما استحاله تناقض را که خدا خلق کرده، نه یعنی در زمان یک زمانی نبود. یعنی در مراتب مسبوقیت حقائق او است که آن را در موطن ثابت خودش بهعنوان یک حقیقت متبلور کرده است. در مباحثه اصول مفصل بحث کردیم.
شاگرد: میگویند موجود است به وجود خدا، نه به ایجاد خدا. باقی است به بقاء خدا.
استاد: آن جا گیر افتادهاند.
شاگرد: شما با این موافق هستید؟
استاد: نه. چون در اینها گیرافتاده اند میگویند موجود است بوجود الله، لا بایجاد الله. این بهخاطر این است که در ضوابط کلاس عبارت کم دارند، میبینند با آن جور در نمیآید، لذا اینطور میگویند. و الا قبلاً عرض کردم که این درست نیست. با این بیانی که عرض میکنیم ایجاد است، اما ایجاد هر موطنی به حسبش است. لذا مرحوم حاجی فرمودند از اختصاصیات من است؛ از آخوند ملاصدرا جلوتر رفتند. فرمودند آخوند ملاصدرا ده جور حدوث تعریف کرده بود، فرمودند من یک حدوث جدیدی اضافه میکنم به نام حدوث اسمائی. در منظومه گفته اند. آقای طباطبایی هم در بدایه رد کردهاند. ایشان قبول نکردهاند. ولی حاجی این را فرمودهاند. حدوث اسمائی چه بود؟ فرمودهاند حتی اسماء الله تعالی حادث است. اما حادث است، نه یعنی زمانی نبوده و بعد آمده.
شاگرد: شما با حاجی موافق هستید؟
استاد: بله، در ذهنم بود که جواب آقای طباطبایی جواب نمیشود. فرمایش مرحوم حاجی قابل بیان است.
شاگرد: در معنای ایجاد باید توسعه بدهیم. چون این چیزی که ما میفهمیم فرق میکند.
استاد: توسعه در معنا یک چیز است، اما ما چند چیز داریم. مشترک لفظی؛ یک لفظ را یک بار دیگر وضع میکنیم. مشترک معنوی؛ یک معنا است که بعداً آن را توسعه میدهیم. آن چه که من عرض میکردم و بسیار مهم بود هیچکدام از اینها نبود. نه مشترک لفظی بود، نه معنوی بود و نه توسعه معنا بود. اشاره بود. در توسعه معنا، باز لفظ ما مشتمل بر توصیف است. اما در مقوله اشاره، آن لفظی که شما میبرید اصلاً مشتمل بر توصیف برای موصوف نیست. مشتمل بر انسبیت احد الطرفین است نسبت به آن چیزی که شهودا میبینید. اینها دقائقی است که اگر سر برسد فوائدی دارد.
شاگرد2: کسانی که در فلسفه ذهن میخواهند فیزیکالیسیم را نقد کنند، به آگاهی پدیداری استناد میکنند. این طرح را قبول ندارید؟
استاد: من واقعیت آن را قبول دارم. یعنی واقعیتی که حالات ذهن است، قبول دارم برای عالم تجرد است. ولی نمیدانم الآن ابزار اثباتش فراهم است یا نه.
شاگرد2: اتاق چینی برای اثباتش ضعیف است؟ یعنی بگوییم سطح کارکردی نمیتواند سطح درک معنا را توضیح بدهد.
استاد: اتاق چینی برای خیلی از چیزها خوب است.
شاگرد2: برای اثبات تجرد کافی نیست؟
استاد: اتاق چینی میگوید فعلاً من نمیتوانم آن را توجیه کنم. اما اینکه هیچ تحلیل فیزیکالیستی نیست که بتواند آن را توجیه کند، چه؟ باید به آن فضا برویم و بگوییم این حالات مطلقاً قابل فروکاستن نیست. نمیدانم ابزار این را داریم یا نه.
شاگرد2: تفاوت اول شخص و سوم شخص چطور؟ نحو دسترسی ما به این با نگاه سوم شخص تجربی و فیزیکال سازگار نیست. بهصورت اول شخص است.
استاد: باید فکر کنم.
والحمد لله رب العالمین
کلید: کوانتوم، اطلاعات، انتقال اطلاعات، پارادوکس«EPR»، درهم تنیدگی، عدد پی، تله پاتی، افلاطون گرائی، حقائق ریاضی، فیزیکالیسم، پایه محور، اشراق محور، هوش اشراق محور، مسبوقیت اسما به ذات، رابطه خلق و حق، معرفة الله، وجود اشاری،
1 هود 123