بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات فقه هوش مصنوعي

فهرست جلسات فقه هوش مصنوعي

فقه هوش مصنوعی؛ جلسه 26 5/7/1403

{00:00:12}

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه جلسه قبل

{#نشان_دادن، #قصد_پایه‌محور، #قصد_اشراق‌محور}

{00:00:19}

در جلسه قبلی عرایض سال قبل را در سه بخش خلاصه کردم. بخش اول که حالت محوری داشت، این بود که خداوند متعال، انسان را که خلق فرمود و فرموده «فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ»1، در وجود او، یک میکروسکوپ، ذره‌بین بزرگ‌نما و کوچک‌نما داشته باشیم به‌نحوی‌که آنچه که در وجود این «تبارک الله احسن الخالقین» به ظهور و بروز می‌رسد، جایگاه خودش را پیدا کند. لذا به این موبایل مثال زدم که در دست همه هست؛ الآن از همین دستگا‌ه‌ها چیزهای مختلفی ظهور و بروز می‌کند؛ دارد حرف می‌زند یا دارد تصویر نشان می‌دهد، ولی خب کسی که اصلاً به این دستگاه وارد نیست، نمی‌فهمد که این صدایی که دارد می‌آید، آیا از تلفن است، آیا از یک فایلی است که در اینجا ذخیره شده؟ آیا از تلفن نیست و از جایی به‌صورت مستقیم پخش می‌شود؟ کسی که هیچ خبر ندارد، تفاوت این‌ها را نمی‌فهمد. اما کسی که فی الجمله اجزاء این دستگاه را می‌داند، می‌گوید این پیام که آمد از سیم‌کارت بود، آن از وای‌فای(wi-fi) بود، آن از اینترنت بود، این مستقیم بود، آن فایل ذخیره شده بود؛ همه را می‌فهمد. چرا؟ چون به اجزاء این شیء آگاهی دارد. خدای متعال در این مخلوق خودش، عجائب قرار داده. الآن آن بخش اول مباحثه ما این است که بتوانیم به کل بشر یک عینکی ارائه بدهیم که اگر یک جا می‌گوییم این شأن این بشر از ورای عالم ماده دارد می‌آید، آن را ببیند. نه این‌که فقط بخواهیم با استدلالات فلسفی، استدلال کنیم و اثبات کنیم؛ این‌که خوب است و همیشه هم هست، اما آن چیزی که زمینه آن فراهم است، این است که نشان بدهیم. این محور اول عرض من است که هر چه برای آن یا علیه آن شواهد پیدا کردید، خوب است. اینکه ارائه بدهیم و نشان بدهیم که الآن این، در انسان هست و ممکن نیست در فضای هوش مصنوعی ماشین با خصوصیات و مراتبی که دارد، بتواند ظهور و بروز کند. چرا؟ چون یک شأنی از انسان است که اصلاً مال اینجا نیست و مال صنعت نیست؛ می‌خواهیم این را نشان بدهیم.

بخش دوم، مسأله تحلیل این بود که در هوش مصنوعی برای آثار فقهی، قصد و آگاهی داریم یا نه. بخش سوم هم که بررسی احکامش بود؛ یعنی اگر توسط هوش مصنوعی یک کاری صورت می‌گیرد، ضمان می‌آید یا نمی‌آید؟ چه کسی مسئول است؟ از چه کسی باید خسارت بگیرند؟

پرونده بخش اول را نباید ببندیم و باید مرتب مفتوح باشد و شواهدی که علیه یا له آن در ذهن‌ها می‌آید را یادداشت کنیم. بخشی از آن را پارسال عرض کردم که الآن واردش نمی‌شوم. الآن می‌خواهم برای بخش دوم، تکمله ای عرض کنم. بخش دوم، این است که هوش مصنوعی از آگاهی و قصد برخوردار است تا احکام فقهی بر آن بار شود، یا نه؟

صوری سازی در اتاق چینی

معنای کلمه «صوری»

{#اتاق_چینی، #سرل، #صوری‌سازی، #مثال_کودک_و_جدول_ضرب، #معنای_تجرد، #صورت_فکر}

{00:04:32}

پارسال عرض شد که مثال اتاق چینی‌ای که آقای سرل زد و مطرح کرد، خیلی علیه آن حرف زده شد و آن را رد کردند و خود ایشان هم دفاع‌هایی کرده و در بعضی از جاها هم کوتاه آمده است؛ علی ای حال، آنچه که من روی آن تأکید داشتم - خود ایشان هم مثال زده بود - مسأله توان اتاق چینی بود برای درک درست صوری‌سازی و شئونات صوری‌سازی و مراتبی که دارد. این چیز کمی در فضای طلبگی نیست که قدر اتاق چینی از این حیث دانسته شود. ولذا من مثال را عوض کردم و به بچه‌ای مثال زدم که با انگشتانش جدول ضرب می‌کشید و به نتیجه می‌رسید، بدون این‌که اصلاً بداند ضرب به چه معنا است.

کلمه صوری، صورت، فرمال و … در زمان ما به قدری گسترده شده که من که موارد استعمال این کلمات را می‌دیدم یاد کلمه «مجرد» افتادم. «مجرد» را چند بار دیگر عرض کرده بودم. اگر کلمه «مجرد» را تحلیل مفهومی کنید، به چه معنا می‌شود؟

شاگرد: کسی که عیال ندارد.

استاد: این هم یکی از معانی است! کسی که عیال ندارد. مجردی هم که در کلاس‌های علمی، منطق و فلسفه می‌گوییم به چه معنا است؟ معمولاً می‌گویند یعنی اینکه مادی نیست؛ «رو مجرد شو، مجرد را ببین***دیدن هر چیز را شرط است این». آن استاد در درس اسفار می‌فرمودند «این» به‌معنای هم‌شکل شدن نیست، بلکه «این» یعنی تجرد. عرف می‌گوید ظاهرش این است که «رو مجرد شو مجرد را ببین *** دیدن هر چیز را شرط است این»؛ یعنی هم شکل شدن. همان‌طور که می‌گویند «چون که با کودک سر و کارت فُتاد *** پس زبان کودکی باید گشاد»؛ نوعاً از شعر این را می‌فهمند. استاد می‌فرمودند این معنا منظور نیست و بد نفهمید. دیدن هر چیز را شرط است این؛ یعنی تجرد و مشار الیه آن، هم شکل شدن نیست، بلکه یعنی بدون تجرد، ممکن نیست. این فرمایش ایشان است.

خب حالا «مجرد» چه مفهومی است؟ مفهوم سلبی است. می‌بینید عده‌ای گفته اند «لا مجرد سوی الله». خب چرا؟ استدلالشان این است: می‌گویند چون اگر یک چیزی مجرد باشد، شبیه خدا می‌شود، درحالی‌که خداوند مثل و نِدّ ندارد. در کجای این استدلال خلل هست؟ مفهوم مجرد را مفهوم اثباتی گرفته‌اند؛ یک وصف ثبوتی اثباتی «خدا مجرد است»؛ اثباتی و ثبوتی. خب پس هر چیز دیگر که مجرد باشد و این وصف ثبوتی را داشته باشد، خدا می‌شود! پس «لا مجرد سوی الله». حالا کاری به‌دلیل دیگر ندارم. این، یک استدلال آن‌ها است. و حال آنکه مفهوم مجرد به‌معنای برهنه است. ببینید چقدر لطیف است! لذا مفهومی به تمام معنا نسبی می‌شود. اگر کسی را از عیال دورش کنید، مجرد می‌شود. از لباس دورش کنید، مجرد می‌شود. از ریش جدایش کنید، مجرد می‌شود؛ جُردٌ مُرد؛ مجرد آنجا هم یعنی از این چیزها دور است. خب اگر به این صورت است، هر کجا خواستید یک چیزی را از چیزی برهنه کنید و دورش کنید، معنایش معنای سلبی می‌شود. مجرد یعنی آن چیزی که نیست x؛ باید ببینید چه چیزی را در نظر گرفته‌اید که می‌گویید مجرد است. الآن در مجردهای کلاسیک، شما ماده را در نظر می‌گیرید و می‌گویید مجرد است؛ یعنی از ماده مجرد است؛ x آن، ماده است. در مجرد به‌معنای فاقد عیال، x آن، عیال می‌شود؛ از عیال، مجرد است. نظیر این در زمان ما -قدیم این قدر گسترده نبود و الآن بسیار گسترده شده - این کلمه صوری و فرمال، بسیار کاربرد دارد و صدها مورد برخورد می‌کنید. اما اندازه‌ای که در ذهنم حاضر بود و شماره گذاشتم، تازه شش اصطلاح صوری در ذهن من آمد. در همین کاربرد علمی کلمه صوری، شش اصطلاح به ذهنم آمد که با هم فرق می‌کنند. صورت یعنی چه؟ نظیر تجرد؛ یعنی هر کجا شما یک چیزی را از محتوا خالی کردید، اسمش را صوری می‌گذارید. کدام جهت محتوا؟ تا ببینیم. صوری یعنی شکل است؛ شکلی که محتوا در آن نیست. چه محتوایی؟! سنخ محتواها فرق می‌کند.

شاگرد: یک جهت اثباتی هم فی الجمله در صورت هست. در همین شکلی که می‌فرمایید یک جور نسب در آن هست.

شاگرد2: یعنی یک شیء ثنائی در نظر گرفته‌اید که می‌گویید نیست.

استاد: اگر مواردش را ببینیم، مانعی ندارد.

شاگرد: مثلاً در نحو یک سری نسب داریم. مثل عامل و معمول. یا وزن در علم صرف یک جور صورت است. لذا جنبه اثباتی در آن‌ها داریم. نسبت‌هایی برقرار می‌شود اما مجرد از آن چیزی است که مد نظر است.

استاد: درست می‌فرمایید. الآن در ذهنمان بین کلمه صورت و کلمه مجرد تفاوت روشن می‌بینیم. ولی در همین چیزی که شما فرمودید، اگر در صورت، یک چیز اثباتی ببینیم، یعنی یک ساختار را در صورت فرض می‌گیریم و چیزی که هیچ ساختاری نداشته باشد که صورت ندارد. این را که در نظر می‌گیریم، در مجرد هم یک هویت برایش در نظر می‌گیریم که این هم جنبه اثباتی است. مجرد یعنی «الذی هو جرّد عن x». پس این هم یک جور اثباتی است. ولی قبول داریم که آن اثباتی که در مجرد است خیلی خام و خیلی مبهم است. اما آن اثباتی که در صورت هست، همان‌طور که فرمودید یک مؤلفه و یک ساختاری دارد. ولی خیلی اصطلاحات مختلفی دارد.

اتاق چینی، این کار را برای ما انجام می‌دهد. یعنی اتاق چینی، ذهن ما را ورزیده می‌کند در شناخت صوری‌سازی. در شناخت تخلیه‌های از محتوا به مراتبی که دارد؛ حالا وارد آن‌ها نشویم چون می‌خواهم چیز دیگری عرض کنم. ولی علی ای حال این‌ها خوب است و تکرارش بجا است.

شاگرد: شش اصطلاح را نفرمودید.

استاد: اگر خودتان شماره بگذارید، صوری‌سازی شاید بیش از این می‌شود. مهم‌ترین صوری‌سازی‌ای که در ذهن من است - آن‌ها هم اهل فن هستند، ولی یک چیزی در ذهن من طلبه هست که بین ما و کسانی که از آن‌ها سؤال می‌کنیم تفاهم صورت نمی‌گیرد - صوری‌ترین چیز، همان زبان صوری محض است. زبان صوری محض را خیلی‌ها از محتوا تخلیه می‌کنند، اما مثلاً می‌گویند زبانی است که در آن ثابت‌های منطقی را به کار می‌آورند، یعنی معنا را می‌آورند. مثلاً وقتی می‌گوییم صوری، یعنی نسبت به صدق و کذب، صوری است؛ در منطق ارسطویی هم هست. می‌گویید «کل الف ب» و «کل ب ج». خب «کل الف ب» صادق است یا کاذب است؟ می‌گویید چون صوری‌سازی کرده‌ایم یعنی قضیه «کل الف ب» از محتوا تجرید شده و «صورتِ فکر» شده است، صدق و کذب ندارد. صورت یعنی چه؟ یعنی به جای «الف» مثلاً انسان نگذاشته‌ایم؛ در اینجا، ماده‌ی فکر نداریم، چون صورت فکر، از محتوا - یعنی مفاد موضوع و محمول خالی شده - پس صدق و کذب هم ندارد. لذا قیاس اول و دوم و سوم و چهارم، «صورت فکر» می‌شود و استنتاج صوری بود. آنجا ببینید وقتی صوری می‌گوییم یعنی الف و ب گذاشتیم. اما همان جا «کل الف ب» هم صوری‌سازی شده؟! صوری نیست و «کل» معنای خودش را دارد و سور است که هر سوری برای خودش معنایی دارد که دارد دخالت می‌کند. آیا ممکن است دستگاهی داشته باشیم که به تمام معنا صوری باشد؟ یعنی سر سوزنی معنا در آنجا دخالت نکند؟ این ممکن هست یا نه؟ بله. این یک معنا است که جلوتر هم عرض کردم. حالا این باشد، ان شاء الله می‌رسیم.

نفی ذهن از ماشین در اتاق چینی

{#اتاق_چینی، #هوش_ضعیف، #هوش_قوی، #ماشین_تورینگ، #نماد، #تست_تورینگ}

{00:14:51}

الآن چیزی که می‌خواهم تفاوت آن را بگویم تا بعداً روی آن تأمل کنید: ببینید؛ در اتاق چینی که این فوائد را داشت، آقایی که این اشکال را مطرح کرد - و چه بسا زمان ما هم به آن جواب داده‌اند و رفت‌وبرگشت‌ها شده - او این را قبول داشت که هوش ضعیف مشکلی ندارد؛ او در هوش قوی آن بحث داشت. یک ماشین تورینگ داشتیم که تنها با نمادها کار می‌کرد که پارسال صحبت شد؛ هر کدام هم در ذهن شریفتان نیست، مراجعه کنید؛ اصطلاحات رایج است. در کنار ماشین تورینگ، یک تست تورینگ مطرح بود. تست تورینگ چه بود؟ این‌که پشت دیوار یا حجابی باشد، شما سؤال می‌کنید و دو تا جواب می‌دهند. بعد از سؤالات بسیار متعدد و غامض و رفت‌وبرگشت‌هایی که انجام می‌دهید، نمی‌فهمید این دو تایی که پشت پرده هستند، کدامشان انسان است که به شما جواب می‌دهد و کدامشان ماشین است.

تست تورینگ این است: می‌گوید اگر بعد از سؤالات متعدد نتوانستید تشخیص بدهید که کدام انسان است و کدام ماشین است، این ماشین از تست هوش‌مندی رفوزه نشده و قبول شده و پیروز خارج شده است. به این، تست تورینگ می‌گفتیم. یعنی طوری باشد که وقتی ما از او سؤال و جواب می‌کنیم، نفهمیم کدام انسان است که دارد با ما داد و ستد می‌کند و جواب می‌دهد و کدام ماشین است.

فرض این اتاق چینی این است که ما یک ماشینی داریم که تست تورینگ را پشت سر گذاشته و قبول شده. یعنی هر چه با آن رد و بدل کردیم، نتوانسته‌ایم تشخیص بدهیم که این ماشین است یا آدم است؛ فرضش این است. آخر کار گفت سلّمنا که یک ماشینی داریم که تست تورینگ را پشت سر گذاشته. حالا این ماشین مثل ذهن ما فهم و درک معنا دارد یا ندارد؟ گفت ندارد. چرا گفت ندارد؟ گفت همان‌طوری که آن انگلیسی‌زبان که نمادهای چینی را از پشت اتاق بیرون می‌انداخت و با قواعدی که به آن داده بودیم، بازی می‌کرد و جواب می‌داد، ما به خیالمان یک چینی‌زبان بود که آن پشت بود و وقتی رفتیم، دیدیم یک انگلیسی‌زبان است که اصلاً چینی بلد نیست. او تست را پشت سر گذاشته است، یعنی هر چه با این انگلیسی‌زبان، چینی رد و بدل کردیم، قشنگ به زبان چینی جواب داد، به‌طوری‌که یک چینی‌زبان را به اشتباه انداخت که گفت مطمئناً کسی که به زبان چینی به من جواب می‌دهد، چینی را بلد است و درک می‌کند و می‌فهمد. ولی با همه این‌ها، می‌دانیم و او که خودش می‌داند و می‌گوید من انگلیسی‌زبان هستم و ذره‌ای هم چینی نمی‌فهمم و الآن هم که این کارها را کردم، نفهمیدم چه شد. فقط شما به من قواعد و نمادهایی داده بودید که رد و بدل کردم و آن چینی‌زبان به خیالش آمد که من چینی بلد هستم؛ اتاق چینی این بود.

خب وقتی اتاق چینی این حال را دارد و فرض گرفته که این انگلیسی‌زبان پشت دیوار، تست تورینگ را داد. یعنی کاملاً این انگلیسی‌زبان طوری رفتار کرده که چینی‌زبان را به اشتباه انداخت و گفت این کسی که پشت دیوار است، قشنگ از چینی سردرمی‌آورد و اصلاً نتوانست خودش را قانع کند که چینی بلد نیست و فقط با چند حروف الفبای چینی دارد طبق قواعد بازی می‌کند و جواب می‌دهد، ولی خود او می‌فهمد که با این‌که من تست را پشت سر گذاشته‌ام، ولی چینی نمی‌فهمم. بااین‌حال وجدانی نشان داد که او نمی فهمد و حال این‌که عملیات را انجام می‌دهد؛ نکته مهم در حرف او این بود.

اشکالات درایفوس؛ رد موفقیت ماشین در تست تورینگ

{#درایفوس، #تست_تورینگ، #بازی_با_نمادها}

{00:19:21}

کس دیگری که اشکال می‌گرفت، فیلسوف تحلیلی بود. آقای درایفوس بود که مبنایش فلسفه قاره‌ای بود، اشکالاتی دارد که رنگ دیگری دارد. هفته قبل هم عرض کردم که ولو بحث‌های این‌ها گذشته و در زمان ما هوش مصنوعی گام‌های بعدی را برداشته، اما شما تا به‌خوبی روی مبادی فکر نکنید، گام‌های بعدی هم برای شما واضح نمی‌شود؛ مباحثه طلبگی این است.

ایشان می‌گوید من اصلاً قبول ندارم که ماشین بتواند تست تورینگ را پشت سر بگذارد و اصلاً این فرض بی‌خودی است. سرل تست را گذاشت و فرض گرفت که تست را پشت سر گذاشته و گفت فقط نمی‌فهمد، من می‌گویم اصلاً نمی‌تواند. حتی تحقق هوش ضعیف را که سرل قبول کرده بود، ایشان قبول نکرد. سه-چهار اشکال و مبادی دارد که به برخی از آنها اشاره می‌کنم. ایشان می‌گوید چنین چیزی اصلاً نمی‌شود.

بله، کسی هم که زبان چینی را رد و بدل می‌کند، در یک ساختار خاصی یک چینی را به اشتباه می‌اندازد که شما چینی بلد هستید. اما کسی که پشت دیوار است و با نمادها بازی می‌کند، اگر بخواهد به تمام معنا با یک انسان چینی رابطه برقرار کند، همان هم فوری می‌فهمد که او یک انگلیسی‌زبان است و چینی نمی‌فهمد؛ این حرف ایشان است و این‌طور از او نقل کرده‌اند. دو-سه کتاب دارد. هفته قبل هم عرض کردم؛ او گفت یک بچه ده ساله از ماشین بیشتر می‌فهمد. بعد از این‌که از آن ماشین در شطرنج باخت، این‌طور نوشت که من گفته‌ام یک بچه ده ساله از ماشین بیشتر می‌فهمد و چیز بیشتری دارد، اما ماشین می‌تواند من را شکست دهد و منافاتی بین این دو نیست؛ می‌خواست بگوید فضاها فرق می‌کند.

خب از این جمله «یک بچه ده ساله بیشتر می‌فهمد» می‌خواست چه بگوید؟ دو مطلب دارد که اصلاً وارد آن نمی‌شویم؛ یا می‌دانید یا اگر نمی‌دانید مطالعه می‌کنید. یک بحث این بود که پالس‌هایی که در مغز و دماغ بشری صورت می‌گیرد و نورون‌های عصبی انجام می‌دهند به‌صورت دیجیتالی است یا آنالوگ است؟ خب زمانی‌که آن‌ها می‌گفتند در فیزیولوژی که بحث اوست، دیجیتالی فرض می‌گرفتند که ایشان می‌گفت به این صورت نیست. الآن هم می‌گویند حق با او است. یعنی الآن دیده‌اند این تبادلات آنالوگ است، نه قیاسی و نه عددی و دیجیتال. دوم جهت روانی بحث بود؛ یعنی ما هم در ذهن خودمان دائم کارهایمان را با این حالات نماد و رفت‌وبرگشت و بازی کردن با نمادهای زبانی جلو می‌بریم. به این هم بحث روانی می‌گوییم که من با این هم کار ندارم.

حقائق پیوسته و غیر اتمیک عالم در نظر درایفوس؛ ناخودآگاه

{#حقایق، #گزاره‌ها، #عالَم(universe)، #جهان(world)، #ویتگنشتاین، #درایفوس، #معرفت‌شناسی، #نماد، #منطق_گزاره‌ها، #صدق_و_کذب، #نماد، #بازی_با_نمادها، #زمینه_بیرونی(context)، #ضمیر_ناخودآگاه، #کل‌گرایی(holism)، #گشتالت(روانشناسی)، #منفردات}

{00:23:01}

آنچه که در فضای بحث ما مهم است و باید روی آن درنگ کنیم، جهت شناخت و معرفت‌شناسی آن و جهت هستی‌شناسی آن است. معرفت‌شناسی آن هم به‌دنبال هستی‌شناسی می‌آید. ببینید سؤال این است: شما که می‌خواهید مطالب را به هوش تبدیل کنید و آن هوش این‌ها را پیش ببرد به‌طوری‌که تست تورینگ را پشت سر بگذارد، چطور می‌خواهید مطالب را به او بدهید که این تست را پشت سر بگذارد؟ می‌گویید ما واقعیات را - هر چه هست - به او می‌دهیم؛ زید و عمرو و بکر و صفت زید و رنگ پوست او و … . این واقعیات را به او می‌دهیم. واقعیات چیست؟ قضایای اتمی‌ای که صادق است. «زید موجود است» این یک واقعیت است. «رنگ زید کذا است». هلیات بسیطه و مرکبه را به او می‌دهیم. می‌گوید مبنای این‌که شما می‌خواهید هوش را سر برسانید -تازه هوش ضعیف- این است که بگویید کل حقائق عالم به گزاره‌ها درمی‌آید؛ به یک چیزهای اتمی منفرد قابل صدق و کذب درمی‌آید؛ صادقٌ أم کاذبٌ. ایشان می‌گوید اصل این حرف غلط است. می‌گوید اصلاً وقایع و حقائق عالم، اتمیک نیست و کل عالم یک واحد به‌هم‌پیوسته است و شما بعداً در معرفت، آن‌ها را به گزاره‌های جدا جدا سامان‌دهی می‌کنید؛ اما در حقیقت، این جور نیست.

به تعبیری که از او نقل کرده‌اند، می‌گوید: کسانی که گفته‌اند حقائق به‌صورت اتمیک صادق و کاذب داریم، بین عالَم و جهان مخلوط کرده‌اند؛ «world»، «universe». «universe» همان عالَمی است که خدا آفریده است؛ آن طوری که هست، اما «world» جهان انسانی است. تفاوت‌های مختلفی دارند. مثلاً در ادبیات وقتی شما می‌گویید «الدنیا» و «الآخرة»؛ «إِنَّمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا لَعِب وَلَهۡو»2، این که می گویید «الحیاة الدنیا» یعنی ماه و زمینی که می‌گردد؟! اگر بخواهید این ها را بگویید، می‌گویید «لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ»3. در اینجا دارید جهت « universe» یعنی جهت عالَم بودن آن را در نظر دارید و آیه شریفه را می‌خوانید. اما یک وقتی است که می‌گویید «إِنَّمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا لَعِب وَلَهۡو» و «غَرَّتۡكُمُ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا»4، این هم دنیا است. اما این دنیا نه یعنی خاک، نه یعنی زمین. این دنیا، یعنی آنچنان که عالَم برای انسان مطرح است؛ دیدگاه‌هایش، فهمش، آورده‌هایش، منویاتش، مصنوعاتش و ... . لذا ایشان می‌گوید که انسان یک ناخودآگاه دارد، یک پس‌زمینه دارد، یک زمینه ادراک دارد که اصلاً نمی‌شود آن را به قضایا دربیاورید. مخصوصاً وقتی انسان محو می‌شود؛ اینها را دیگر او نگفته است. دیده‌اید کسی در جای تاریکی منغمر می‌شود و به تعبیر عرفی از خودش هم غافل می‌شود و یک صحنه یک فیلمی را دارد می‌بیند، بعد از نیم ساعت به خودش می‌آید و می‌گوید من کجا هستم؟! محو این چیزی بود که می‌دید. وقتی محو این صحنه است، یعنی اینجا دیگر کاری با قضیه و ... ندارد. او تمام وجودش، خودآگاهش، نیمه‌آگاهش، ناخودآگاهش - همه - دست به دست هم داده‌اند تا این را تحلیل کنند. آخر کار هم این صحنه خوب یادش هست. وقتی می‌خواهد خیلی از آنها را بگوید، می‌بیند اصلاً نمی‌تواند آن‌ها را به قضیه دربیاورد. احساساتی را از آن درک کرده که هر چه بخواهد آن‌ها را به قضیه بگوید، می‌بیند نمی‌شود به قضیه گفت. حالا خود این، تاریخ مفصلی دارد. یکی از کسانی که در قرن بیستم در این جهت خیلی تأثیر داشته، ویتگنشتاین است که دوره اول و دوم دارد. زبان تصویری و بازی‌های زبانی؛ در ابتدا وقتی رساله منطقی-فلسفی را نوشت، در همان بخش اول گفت عالَم حقائق اتمیک دارد. بعد از ده سال خودش دوباره خودش را رد کرد که می‌گویند «ویت دوم». خودش خودش را رد کرد و گفت اینطور نیست. یکی از کارهای مهمی که انجام داده‌اند همین ایشان بود.

شاگرد: فرقی که بین عالم وجهان گذاشته یعنی جهان را صورت عالم می‌بیند؟

استاد: بله، می‌گوید عالَم، آن واقعیات است و جهان، آن چیزی است که ما الآن داریم. دیده‌اید که می‌گویند «برای خودش عالَمی دارد». «رب العالمین» هم از همان‌هایی است که در روایت هم دارد. «رب العالمین» یعنی رب العالمین تک تک نفوس؟ یا یعنی رب العالمین یعنی عوالم مخلوق؟ عالمین همه این‌ها را می‌گیرد. ولی در این فضا، ایشان می‌گوید واقعیات که غیر از جهان ما انسان‌ها است، هستی‌شناسی آن‌ها اتمیک نیست. وقتی ما در خودمان آن‌ها را بازتاب می‌دهیم و پدیدارشناسی صورت می‌گیرد و برای ما نمود پیدا می‌کند، تازه در یک بخشی، آن‌ها را به قضیه تبدیل می‌کنیم و بنابراین، این «جهان» شد و معرفت‌شناسی هم که ادراک ما از این عالَم است، باز دو بخش مهم دارد: بخشی از معرفت‌شناسی که قابل پیاده شدن به نماد هست و بخشی از آن نه. بنابراین جدول صدق و کذب منطق گزاره‌ها که به صورت مکانیکی عمل می‌کند، منطق مختصری است. منطق گزاره‌ها از تمامیت هم که برخوردار است، فقط همان بخش گزاره‌ها را عمل می‌کند. اما منطق‌های بعدیش دیگر تمامیت ندارد با آن اصطلاحاتی که خودشان دارند.

شاگرد: چون این عالَم، اتمیک شد، نمی‌تواند بشناسد، اما خب اگر جهان، اتمیک شد، آن را می‌تواند بشناسد یا نه؟

استاد: ببینید او می‌گوید اساساً حقائق عالم، اتمیک نیست. در جهان هم می‌گوید که ما یک ضمیر ناخودآگاه داریم که آن بستری است که زمینه ادراک ما است و در آن زمینه ما درک می‌کنیم. به عبارت دیگر هر قضیه‌ای که در ذهن شما بیاید، محال است بدون آن پس‌زمینه‌ای که نفس شما در آن پس‌زمینه فکر می‌کند و درک می‌کند، آن قضیه بتواند نمود پیدا کند. ولذا شما نمی‌توانید آن پس‌زمینه را نمادی کنید. نمادها منفرد هستند و باید تحت بازی با نمادها جلو برویم. شما در انسان چیزهایی دارید که اصلاً به نماد درنمی‌آید. و لذا می‌گوید من گفتم یک بچه ده ساله چیزی دارد که از ماشین بیشتر می‌فهمد. یعنی ضمیر ناخودآگاه دارد؛ یک «context» و زمینه بیرونی‌ای دارد که با مجموعه آنها دارد فیلم می‌بیند و جهان را درک می‌کند.

شاگرد: در واقع اشکال اصلی ایشان این است که درک، یک امر مجرد است؟

استاد: در اینجا «holism» می‌گویند، یا در روانشناسی، گشتالت «Gestalt» می‌گویند؛ کل‌گرا هستند. یعنی می‌گویند این جور نیست که ما حقائق را به دید تحلیلی به منفردها برگردانیم و واقعیت، خلاف این است؛ کل، کل است. کل به عنوان یک کل، یک واحد است.

خب ببینید این حرفی که ایشان می‌زند و راه‌کاری که بعداً ارائه داده، در همان محدوده‌ای بوده که ایشان می‌فهمد. اگر به دنبال مطالعه آن بروید، ده‌ها مقاله نوشته شده است.

شاگرد2: این به نسبیت حق برنمی‌گردد؟

استاد: نه، نمی‌خواهد مسأله نسبیت را بگوید؛ نسبیت و مطلق بودن یک فضا است که بحث دیگری است. ایشان می‌خواهد بگوید حتی در یک قضیه مطلقی که می‌پذیریم، درک ما نسبت به آن، بدون پشتوانه ضمیر ناخودآگاه و آن شبکه زیرین، محال است؛ این را می‌گوید. نمی‌خواهد بگوید که من می‌گویم مطلق‌ها را کنار بگذارید و نسبی بشوید، بلکه می‌گوید مطلق‌هایی را هم که درک می‌کنید، آن مطلق‌ها بدون این ضمیر ناخودآگاه و بدون این پشتوانه و بدون این «context» محال است.

تقسیم علم حضوری به علم حضوری نفسانی و عقلانی

حیطه ناخودآگاه؛ علم حضوری نفسانی

{#حقایق، #علم_حضوری، #علم_حضوری_نفسانی، #علم_حضوری_عقلانی، #ناخودآگاه، #نمادگرایی، #قرآن، #تدوین_تکوین، #درایفوس، #مشکل_چارچوب}

{00:32:59}

شاگرد: منظور او، فهم پیشامفهومی نیست؟ یک علم حضوری را نمی‌گوید؟ قبل از اینکه تبدیل به قضیه و علم حصولی شود.

استاد: من قبلاً یک تقسیم‌بندی کرده بودم که در کلاس‌های طلبگی هم خیلی مرسوم نیست. شاید اینجا هم گفته باشم. من عرض کردم چنین به ذهن می‌آید که ما دو جور علم حضوری داریم: علم حضوری در فضای نفس و علم حضوری در فضای عقل. شواهد روشنی هم دارد. این چیزهایی که سرل گفت و خیلی از فلاسفه ذهن به دنبالش هستند، در هوش مصنوعی به دنبال حالات ذهنی انسان هستند؛ آگاهی و امثال آن و همچنین علم حضوری‌ای که شما می‌گویید که ناخودآگاه او یک جور علم حضوری است. بعداً جواب‌هایی که نسبت به حرف‌های او به ذهنم می‌آید را عرض می کنم. اینطور نیست که بگوییم کل حقائق را نمی‌توان سمبلیک کرد. چرا نمی‌شود؟! شواهدی هم هست. اتفاقاً خداوند متعال، خالق عالم به ما خبر داده که من کل حقائق را در کتاب خودم آورده‌ام. در کتاب خودم آورده‌ام، به چه صورت؟ تدوین تکوین است. اگر متن تکوین باشد، مانعی نیست. گاهی می‌گوییم متن تکوین، کتاب الهی است؛ در این حرفی نیست و آن، مانعی ندارد. اما یک وقتی می‌خواهیم بگوییم غیر از متن تکوین که کتاب تکوین الهی است، خداوند متعال آن تکوین را تدوین هم کرده است که آن تدوین، قرآن کریم می‌شود که لایتناهی است. خب اگر اشکال او وارد باشد، که این حرف‌ها کنار می‌رود. یعنی حقائق اتمیک نیستند و کل حقائق عالم به صورت کل‌گرا، یک بسیط واحد است و حال آنکه خداوند متعال اینطور کرده است.

بعد هم این دو علم را که عرض می‌کنم؛ ببینید اگر ضمیر ناخودآگاه را در محدوده علم حضوری نفسانی در نظر بگیریم، خیلی حرف‌های درایفوس خوب جلو می‌آید؛ زمینه و درک ما و ... . حتی وقتی به نمادگراها اشکال کرده بود، بعد که پیوندگرائی درآمد، بر مبنای پیوندگرائی یک اشکال به آنها وارد کرد و گفت شماها راه خوبی رفتید و اشکالات قبلی من را جواب دادید، اما تعمیم را نمی‌توانید حل کنید یا مشکل چارچوب‌ها را نمی‌توانید حل کنید؛ Frame problem؛ مشکل چارچوب که حالا توضیح آن را بعداً عرض می‌کنم.

در جلسه قبل عرض کردم که مثل من طلبه دارم پایم را از گلیم درازتر می‌کنم. بالای پنجاه سالگی اینها را تازه دارم بررسی می‌کنم. ولی خب عرض کردم بهانه‌ای می‌شود شما که در سن جوانی هستید، اینها را بشنوید و به دنبالش بروید.

حقائق اتمیک در فضای علم حضوری عقلانی

{#علم_حضوری_عقلانی، #علم_حضوری_نفسانی، #حقایق_اتمی، #فیزیکالیسم، #هوش_مصنوعی، #تست_تورینگ}

{00:36:43}

اگر علم حضوری نفسانی را ملاحظه کنیم، خیلی زرق و برق دارد. اما اگر بگوییم ما دو جور علم حضوری داریم، در علم حضوری در فضای عقل حرف درایفوس خیلی پیشرو نیست. در فضای عقلانیات واقعاً حقائق اتمی قابل انکار نیست و قشنگ می‌توان برای آنها حرف زد و فضایش هم که مادی نیست.

شاگرد: این مربوط به اولیات است؟

استاد: نه، اولیات که مربوط به علم حصولی است.

شاگرد: منظورتان مثلاً محال بودن اجتماع نقیضین است؟

استاد: اجتماع النقیضین مستحیلٌ، حصولی است.

شاگرد: در فضایی که انسان خودش را می‌یابد که خودش غیر از این نیست.

استاد: منظور من شهود کردن واقعیت آن توسط عقل است. اما وقتی تبدیلش می‌کند و می‌گوید «التناقض محال»، این، قضیه است و علم حصولی است. اگر به راحتی بتواند آن علم حضوری را به قضایا تبدیل کند، ما به آن، اولیات یا بدیهیات می‌گوییم. ولی علی ای حال این را بفهمیم که ما یک علم حضوری‌ای داریم که ریختش ریخت حضور عقلانی است، نه حضور احساس. اگر فضای طلق ابن‌سینا را یادتان باشد، عرض کردم که آن تجردی که شما احساسش می‌کنید، تجرد نفسانی است. علم حضوری نفسانی است که ابن‌سینا گفت انسان را در فضای طلق قرار بدهید و الّا در جایی که عقل می‌خواهد به علم حضوری تعقل کند، نیازی به احساس و نیاز به بدن و نفس ندارد. ولو فعلاً تا زمانی‌که در اینجا هستیم، محتاج هستیم. فلاسفه مشاء تقسیم‌بندی رباعی خوبی داشتند؛ می‌گفتند عقل بالقوه، عقل بالملکه، عقل بالفعل، عقل مستفاد. عقل مستفاد دیگر کاری به بدن ندارد؛ عقل مستفاد به این صورت است؛ علم حضوری به معقولات است. لذا بعداً عرض می‌کنم که از نظر طلبگی اشکالات ایشان خیلی پر زرق و برق است، اما روی مبنایی که این‌ها می‌گویند؛ همان چیزی که استادش هایدگر گفت: دازاین(Dasein). دازاینِ او باید بررسی شود؛ این خصوصیاتی که الآن صحبت می‌شود، به‌صورت مبهم است و آن اصطلاح، قابلیت این را دارد که ما آن را به اشراق‌محور و پایه‌محور تقسیم کنیم. یعنی او در مبنای خودش حتماً قسم نخورده که باید مبنای ما فقط فیزیکالیسم باشد. آن‌ها این‌طور نیستند.

پس اشکالی که ایشان داشت، این است: می‌گوید هوش مصنوعی ممکن نیست تا آخر کار بتواند تست تورینگ را پشت سر بگذارد. یعنی وقتی شما با یک ماشین و انسان روبرو می‌شوید، یک بچه ده ساله انسان، از ماشین خیلی بیشتر دارد؛ ولو در محدوده‌ای که ماشین کار انجام می‌دهد، می‌تواند درایفوس را مثلاً در شطرنج ببرد، اما این‌که همه چیزِ کار نیست. بچه ده ساله، چیزهایی دارد که وقتی شما با آن تماس می‌گیرید، می‌بینید چیزهایی می‌فهمد که آن (هوش مصنوعی) کمبود دارد. البته این‌ها را در دهه ۶۰ و ۷۰ گفته. بعدش هم خیلی تاریخ جالبی دارد.

ادراکات اشراقی عقلانی و تأثیر آن در پایه

{#اشراق، #اسرار_الحکم، #حاج_ملاهادی_سبزواری، #عالَم_ملکوت، #شؤون_عالَم_ملکوت، #اشراق_ملکوتی}

{00:41:05}

شاگرد: ادراکات عقلی که طبق مبنای شما اقتضایش اشراق‌محور است، آن‌ها می‌تواند در فضای پایه دربیاید؟ بحث کلیات است.

استاد: آن بحث خوبی است. لوح نفس که می‌گوییم چند شأن دارد. وقتی این بحث‌ها مطرح می‌شود، انسان چیزهایی از کلمات علماء بزرگ یادش می‌آید؛ مثل من طلبه همین هستم؛ یک چیزی از علماء شنیده‌ام که محضر شما بازگو کنم. مرحوم حاجی سبزواری کتابی دارند به نام «اسرار الحکم» که فارسی هم هست. کتاب خیلی خوبی است؛ من از جلوتر از آنجا یادم هست. ایشان دسته‌بندی‌های خیلی زیبایی دارند. نمی‌دانم کجا فرمودند و همین‌طور در ذهنم مانده است که فرموده بودند عالم ملکوت چهار شأن دارد؛ ملکوت اَیمن که خودش دو بخش است؛ ملکوت اَیمن اعلی و ملکوت اَیمن اسفل. و همینطور ملکوت اَیسر ؛ملکوت ایسر اعلی و ملکوت ایسر اسفل. خیلی جالب است. به فرمایش ایشان، خداوند متعال انسان را طوری قرار داده که وقتی ترصد کند و راصد شئونات خودش باشد که خداوند برایش قرار داده، می‌بیند که الآن در ما یک چیزهایی هست که برای ملکوت ایمن اعلی است که بویی از آن به اینجا آمده. یک چیزهایی هست که برای اسفل و ایسر است. تعریفی هم که حاجی ارائه می‌دهند باید دیده شود. این‌که شما می‌فرمایید اشراق‌محور است؛ اشراق از عالم بالا برای انسانی که در اینجا هست صورت می‌گیرد، ولی اشراق، یک محلی می‌خواهد که آن اشراق را بگیرد. مُشرِق، فاعل اشراق است. مستشرق داریم یا نداریم؟ یعنی کسی که استشراق کند و در یک موطنی آن اشراق را ثبت کند و جلا بدهد. هنوز خیلی مفصل نشده که این بخش را عرض کنم و به‌صورت اشاره عرض می‌کنم. علم حصولی یکی از آن‌ها است و چه شئوناتی دارد. یعنی وقتی یک نوری از عالم بالا در انسان اشراق می‌شود، خداوند متعال در وجود ما یک بستری فراهم کرده که آن نور در اینجا دوباره سامان‌دهی مجدد می‌شود. ولذا می‌گویند گاهی کسی که یک مکاشفه و فهمی داشته، نتوانسته به‌خوبی پیاده‌سازیش کند و در پیاده‌سازی آن خطا کرده است؛ آن چیزی را که دیده، درست دیده، اما وقتی می‌گوید، غلط می‌گوید و غلط پیاده می‌کند. بنابراین آنچه را که شما می‌گویید، باید به محلی بیاییم که آن اشراق صورت می‌گیرد. باید این‌ها را جدا کنیم. الآن هم زمینه این جدا کردن‌ها هم فراهم است. پس مانعی ندارد که یک ادراکات حصولی‌ای داشته باشیم که در عین حال که علم حضوری نفسانی نیست -به‌معنای احساس آگاهی نیست- نفس آن اشراق از بیرون هم نیست، بلکه بازتاب و تأثیری است که آن اشراق ملکوتی در نفس مستشرق از خودش باقی می‌گذارد. بخشی از آن بدون دخالت‌های او است و بخشی هم با دخالت‌های او است.

امکان نمادین‌سازی حقائق، حتی ناخودآگاه

{#هوش_ضعیف، #کل‌گرایی، #حقایق_منفرد، #پیوندگرایی، #شبکه‌های_عصبی، #فیزیکالیسم}

{00:44:55}

بنابراین ایشان یک اشکالی در اصل هوش ضعیف داشت. اصل حرف او این است: ایشان می‌گوید انسان زمینه‌ای دارد که دارد در آن زمینه فکر می‌کند؛ این، مطلب درستی است و نمی‌توان آن را انکار کرد. اما این‌که به‌طور مطلق بگوییم چون ما زمینه داریم و چون ناخودآگاه داریم، پس کل‌گرائی محض باشد، به این معنا که نتوانیم حقائق را به‌صورت منفرد دربیاوریم و گزاره‌هایی که در مقاله اندیشه فرگه به‌عنوان وجودهای عینی مجرد می‌گفت، این‌ها را نتوانیم سامان‌دهی کنیم، مشکلی ندارد. حتی خلجانش در ذهن من هست -هنوز ادعایش را ندارم- که هیچ امری در ناخودآگاه بشر نیست الا این‌که می‌تواند برگردد و سمبلیک شود؛ این خلجانش در ذهن من هست و لذا گفتم شواهدی از بیانات ثقلین در این باب هست. الآن ایشان نگاهی کرده و گفته نمی‌شود. لذا در اول کار که با طمطراق علیه این‌ها می‌رفت، وقتی پیوندگرائی و شبکه‌های عصبی درآمد، گفت آن اشکالاتی که من می‌کردم به راه شما وارد نیست. بعد فقط مشکل تعمیم را مطرح کرد یا آن مشکل چارچوب(frame) و این‌که می‌شود یا نمی‌شود مطرح باشد، باید بحث شود. بعداً خودش یک گزینه‌ای را پذیرفته که با این چیزهایی که عرض کردم، قابل رفت‌وبرگشت است. این حاصل این بحث است.

شاگرد: این‌که از درایفوس بحث می‌کنیم به این خاطر است که اگر به مادی‌گرا بگوییم، حرفش را قبول می‌کند؟

استاد: مادی‌گرا به‌معنای فیزیکالیست نیست. یعنی فلسفه او مبتنی بر فیزیکالیسم نیست. یعنی اگر یک فیزیکالیست بتواند به او نشان بدهد که این چیزی که شما ناخودآگاه می‌گویی، من تمام حالات انسان را به حالت فیزیکال فروکاهیدم، فلسفه او ابائی از این ندارد؛ یعنی به شرط لا از فیزیکالیسم هم نیست. فلسفه او آن چیزی است که چیزی را بیان می‌کند که اگر فرض گرفتیم قابل فروکاهیدن باشد، او هم می‌گوید حرف من منافاتی با این ندارد و اگر هم بگویید غیر از حالت فیزیکالیسم است، او هم می‌گوید آنچه که من گفتم، منظورم شأن جهان انسان بود و اینکه آن جهان انسانی فروکاهیده بشود یا نشود، من این را می‌گویم.

والحمد لله رب العالمین

کلید: اتاق چینی، تست تورینگ، ناخودآگاه، درایفوس، سرل، قضایای اتمیک، علم حضوری، علم حضوری نفسانی، سمبل سازی،

1 المومنون14

2 محمد36

3 لقمان 26

4 الجاثیه 35







فقه هوش مصنوعی؛ جلسه 26 5/7/1403

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه جلسه قبل

در جلسه قبلی عرائض سال قبل را در سه بخش خلاصه کردم. بخش اول حالت محوری داشت؛ این بود: خداوند متعال انسان را که خلق فرمود و فرموده «فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ»1، یک میکروسکوپ، ذره‌بین بزرگ نما و کوچک نما داشته باشیم به‌نحوی‌که آن چه که در وجود این «تبارک الله احسن الخالقین» به ظهور و بروز می‌رسد، جایگاه خودش را پیدا کند. لذا به این موبایل مثال زدم که در دست همه هست. الآن از همین دستگا‌ه‌ها چیزهای مختلفی ظهور و بروز می‌کند؛ دارد حرف می‌زند، دارد تصویر نشان می‌دهد، ولی خب کسی که اصلاً به این دستگاه وارد نیست نمی‌فهمد که این صدایی که می‌آید آیا از تلفون است، آیا از یک فایلی است که در اینجا ذخیره شده؟ آیا از تلفون نیست و از جایی به‌صورت مستقیم پخش می‌شود؟ کسی که هیچ خبر ندارد تفاوت این‌ها را نمی‌فهمد. اما کسی که فی الجمله اجزاء این دستگاه را می‌داند، می‌گوید این پیام که آمد از سیم کارت است، آن از وای فای است، آن از اینترنت است، این مستقیم است، آن فایل ذخیره شده بود. همه را می‌فهمد. چرا؟ چون به اجزاء این شیء آگاهی دارد. خدای متعال در این مخلوق خودش عجائب قرار داده. الآن آن بخش اول مباحثه ما این است که بتوانیم به کل بشر یک عینکی ارائه بدهیم که اگر یک جا می‌گوییم این شأن این بشر از ورای عالم ماده می‌آید، آن را ببیند. نه این‌که فقط بخواهیم با استدلالات فلسفی استدلال کنیم و اثبات کنیم. این‌که خوب است و همیشه هم هست. آن چیزی که زمینه آن فراهم است، این است که نشان بدهیم. این محور اول عرض من است. هر چه برای آن یا علیه آن شواهد پیدا کردید خوب است. ارائه بدهیم و نشان بدهیم که الآن این در انسان هست و ممکن نیست در فضای هوش مصنوعی ماشین با خصوصیات و مراتبی که دارد، بتواند ظهور و بروز کند. چرا؟ چون یک شأنی از انسان است که اصلاً مال اینجا نیست؛ مال صنعت نیست. می‌خواهیم این را نشان بدهیم.

بخش دوم؛ مسأله تحلیل این بود که در هوش مصنوعی در آثار فقهی قصد و آگاهی داریم یا نه. بخش سوم هم که بررسی احکامش بود؛ یعنی اگر توسط هوش مصنوعی یک کاری صورت می‌گیرد ضمان می‌آید یا نمی‌آید؟ چه کسی مسئول است؟ از چه کسی باید خسارت بگیریم؟

پرونده بخش اول را نباید ببندیم. باید مرتب مفتوح باشد و شواهدی علیه یا له آن در ذهن‌ها می‌آید را یادداشت کنیم. بخشی از آن را پارسال عرض کردم الآن واردش نمی‌شوم. الآن می‌خواهم برای بخش دوم تکمله ای عرض کنم. بخش دوم این است که هوش مصنوعی از آگاهی و قصد برخوردار است یا نه، تا احکام فقهی بر آن بار شود.

صوری سازی در اتاق چینی

معنای کلمه «صوری»

پارسال عرض شد مثال چینی‌ای که آقای سرل زد و مطرح کرد، خیلی علیه آن حرف زده شد. آن را رد کردند. خود ایشان هم دفاع‌هایی کرده و در بعضی از جاها هم کوتاه آمده است. علی ای حال آن چه که من روی آن تأکید داشتم، این بود؛ خود ایشان هم مثال زده بود؛ مسأله توان اتاق چینی برای درک درست صوری سازی، و سئونات صوری سازی و مراتبی که دارد. این چیز کمی در فضای طلبگی نیست که قدر اتاق چینی از این حیث دانسته شود. ولذا من مثال را عوض کردم و به بچه‌ای مثال زدم که با انگشتانش جدول ضرب می‌کشید و به نتیجه می‌رسید. بدون این‌که اصلاً بداند ضرب به چه معنا است.

کلمه صوری، صورت، فرمال و … در زمان ما خیلی گسترده شده. من که موارد این کلمات را می‌دیدم یاد کلمه «مجرد» افتادم. «مجرد» را چند بار دیگر عرض کرده بودم. اگر کلمه «مجرد» را تحلیل مفهومی کنید، به چه معنا می‌شود؟

شاگرد: کسی که عیال ندارد.

استاد: این هم یکی از معانی است! کسی که عیال ندارد. مجردی هم که در کلاس‌های علمی، منطق و فلسفه می‌گوییم به چه معنا است؟ معمولاً می‌گویند که مادی نیست. «رو مجرد شو مجرد را ببین***دیدن هر چیز را شرط است این». آن استاد در درس اسفار می‌فرمودند «این» به‌معنای هم‌شکل شدن نیست. «این» یعنی تجرد. عرف می‌گوید ظاهرش این است که «رو مجرد شو مجرد را ببین***دیدن هر چیز را شرط است این»؛ یعنی هم شکل شدن. همان‌طور که می‌گویند «چون که با کودک سر و کارت فُتاد پس زبان کودکی باید گشاد». نوعاً از شعر این را می‌فهمند. استاد می‌فرمودند این معنا منظور نیست. بد نفهمید. دیدن هر چیز را شرط است این؛ یعنی تجرد. مشار الیه آن هم شکل شدن نیست. یعنی بدون تجرد ممکن نیست. این فرمایش ایشان است.

خب حالا «مجرد» چه مفهومی است؟ مفهوم سلبی است. می‌بینید عده‌ای گفته اند «لامجرد سوی الله». خب چرا؟ استدلالشان این است: می‌گویند چون اگر یک چیزی مجرد باشد شبیه خدا می‌شود، درحالی‌که خداوند مثل و ند ندارد. در کجای این استدلال خلل هست؟ مفهوم مجرد را مفهوم اثباتی گرفته‌اند. یک وصف ثبوتی اثباتی «خدا مجرد است»؛ اثباتی و ثبوتی. خب پس هر چیز دیگر که مجرد باشد و این وصف ثبوتی را داشته باشد، خدا می‌شود! پس «لامجرد سوی الله». حالا کاری به‌دلیل دیگر ندارم. این یک استدلال آن‌ها است. و حال آن‌که مفهوم مجرد به‌معنای برهنه است. ببینید چقدر لطیف است! لذا میفهومی به تمام معنا نسبی می‌شود. اگر کسی را از عیال دورش کنید مجرد می‌شود. از لباس دورش کنید مجرد می‌شود. از ریش جدایش کنید مجرد می‌شود؛ جردٌ مد. مجرد آن جا از این چیزها دور است. خب اگر به این صورت است، هر کجا خواستید یک چیزی را از چیزی برهنه کنید و دورش کنید، معنایش معنای سلبی می‌شود. مجرد یعنی آنی که x نیست؛ باید ببینید چه چیزی را در نظر گرفته‌اید که می‌گویید مجرد است. الآن در مجردهای کلاسیک شما ماده را در نظر می‌گیرید و می‌گویید مجرد است. یعنی از ماده مجرد است. x آن ماده است. در مجرد به‌معنای فاقد عیال، x آن، عیال می‌شود. از عیال مجرد است. نظیر این در زمان ما -قدیم این قدر گسترده نبود- بسیار گسترده شده؛ این کلمه صوری و فرمال، بسیار کاربرد دارد. صدها مورد برخورد می‌کنید. اما اندازه‌ای که در ذهنم حاضر بود و شماره گذاشتم تازه شش اصطلاح صوری در ذهن من آمد. در همین کاربرد علمی کلمه صوری شش اصطلاح به ذهنم آمد که با هم فرق می‌کنند. صورت یعنی چه؟ نظیر تجرد؛ یعنی هر کجا شما یک چیزی را از محتوا خالی کردید، اسمش را صوری می‌گذارید. کدام جهت محتوا؟ تا ببینیم. صوری یعنی شکلی که محتوا در آن نیست. چه محتوایی؟! سنخ محتواها فرق می‌کند.

شاگرد: یک جهت اثباتی هم در صورت هست. در همین شکلی که می‌فرمایید یک جور نسب در آن هست.

شاگرد2: یعنی یک شیء ثنائی در نظر گرفته‌اید که می‌گویید نیست.

استاد: اگر مواردش را ببینیم مانعی ندارد.

شاگرد: مثلاً در نحو یک سری نسب داریم. مثل آمر و مأمور. یا وزن در علم صرف یک جور صورت است. لذا جنبه اثباتی در آن‌ها داریم. نسبت‌هایی برقرار می‌شود اما مجرد از آن چیزی است که مد نظر است.

استاد: درست می‌فرمایید. الآن در ذهنمان بین کلمه صورت و کلمه مجرد تفاوت روشن می‌بینیم. ولی در همین چیزی که شما فرمودید اگر در صورت یک چیز اثباتی ببینیم، یعنی یک ساختار را در آن فرض می‌گیریم. چیزی که هیچ ساختاری نداشته باشد که صورت ندارد. این را که در نظر می‌گیریم در مجرد هم یک هویت برایش در نظر می‌گیریم. این هم جنبه اثباتی است. مجرد یعنی «الذی هو جرّد عن x». پس این هم یک جور اثباتی است. ولی قبول، آن اثباتی که در مجرد است خیلی خام است. خیلی مبهم است. اما آن اثباتی‌ای که در صورت هست، همان‌طور که فرمودید یک مؤلفه و یک ساختاری دارد. ولی خیلی اصطلاحات مختلفی دارد. اتاق چینی این کار را برای ما انجام می‌دهد. یعنی اتاق چینی ذهن ما را ورزیده می‌کند در شناخت صوری سازی. درد شناخت تخلیه های از محتوا به مراتبی که دارد. حالا وارد آن‌ها نشویم می‌خواهم چیز دیگری عرض کنم. ولی علی ای حال این‌ها خوب است. تکرارش به جا است.

شاگرد: شش اصطلاح را نفرمودید.

استاد: اگر خودتان شماره بگذارید صوری سازی بیش از این می‌شود. مهم‌ترین صوری سازی‌ای که در ذهن من است…؛ آن‌ها هم اهل فن هستند ولی یک چیزی در ذهن من طلبه هست که بین ما و کسانی که از آن‌ها سؤال می‌کنیم تفاهم صورت نمی‌گیرد. صوری‌ترین چیز همان زبان صوری محض است. زبان صوری محض را خیلی ها از محتوا تخلیه می‌کنند. اما مثلاً می‌گویند زبانی است که ثابت های منطقی را به کار می‌آورند. یعنی معنا را می‌آورند. مثلاً وقتی می‌گوییم صوری، یعنی نسبت به صدق و کذب صوری است. در منطق ارسطویی هم هست. می‌گویید «کل الف ب» و «کل ب ج». خب «کل الف ب» صادق است یا کاذب است؟ می‌گویید چون صوری سازی کرده‌ایم یعنی قضیه «کل الف ب» از محتوا تجرید شده و صورت فکر شده است. صورت یعنی چه؟ یعنی به جای «الف» انسان نگذاشته ایم. در اینجا ماده فکر نداریم. چون صورت فکر، از محتوا و مفاد موضوع و محمول خالی شده پس صدق و کذب هم ندارد. لذا قیاس اول و دوم و سوم و چهارم صورت فکر می‌شود. استنتاج صوری بود. آن جا ببینید وقتی صوری می‌گوییم یعنی الف و ب گذاشتیم. اما همان جا «کل الف ب» هم صوری سازی شده؟! صوری نیست. معنا دارد. «کل» معنای خودش را دارد؛ سور است. هر سوری برای خودش معنایی دارد که دارد دخالت می‌کند. آیا ممکن است دستگاهی داشته باشیم که به تمام معنا صوری باشد؟ یعنی سر سوزنی معنا در آن جا دخالت نکند؟ این ممکن هست یا نه؟ بله. این یک معنا است که جلوتر هم عرض کردم. حالا این باشد، ان شاء الله می‌رسیم.

نفی ذهن از ماشین در تست تورینگ

الآن می‌خواهم تفاوت را بگویم تا بعداً روی آن تأمل کنید. ببینید اتاق چینی که این فوائد را داشت، آقایی که این اشکال را مطرح کرد، و چه بسا زمان ما هم به آن جواب داده‌اند و رفت‌وبرگشت ها شده، او این را قبول داشت که هوش ضعیف مشکلی ندارد. در هوش قوی آن بحث داشت. یک ماشین تورینگ داشتیم که تنها با نمادها کار می‌کرد. پارسال صحبت شد. هر کدام هم در ذهن شریفتان نیست مراجعه کنید. اصطلاحات رایج است. در کنار ماشین تورینگ یک تست تورینگ مطرح است. تست تورینگ چه بود؟ این‌که پشت دیوار یا حجابی باشد. شما سؤال می‌کنید و او دو جواب می‌دهد. بعد از سؤالات بسیار متعدد و غامض و رفت‌وبرگشت هایی که انجام می‌دهید نمی‌فهمید، این دو تایی که پشت پرده هستند، کدامشان انسان است که با شما جواب می‌دهد و کدامشان ماشین است.

تست تورینگ این است: می‌گوید اگر بعد از سؤالات متعدد نتوانستید تشخیص بدهید که کدام انسان است و کدام ماشین است، این ماشین از تست هوش مندی رد نشده و قبول شده، پیروز خارج شده است. به این تست تورینگ می‌گفتیم. یعنی طوری باشد که وقتی ما از او سؤال و جواب می‌کنیم نفهمیم کدام انسان است که دارد با ما داد و ستد می‌کند و جواب می‌دهد و کدام ماشین است.

فرض این اتاق چینی این است که ما یک ماشینی داریم که تست تورینگ را پشت سر گذاشته و قبول شده. یعنی هر چه با آن رد و بدل کردیم نتوانستیم تشخیص بدهیم که این ماشین است یا آدم است. فرضش این است. آخر کار گفت سلّمنا که یک ماشینی داریم که تست تورینگ را پشت سر گذاشته. حالا این ماشین مثل ذهن ما فهم و درک معنا دارد یا ندارد؟ گفت ندارد. چرا گفت ندارد؟ گفت همان‌طوری که آن انگلیسی زبان که نمادهای چینی را از پشت اتاق بیرون می‌انداخت و با قواعدی که به آن داده بودیم بازی می‌کرد و جواب می‌داد، ما به خیالمان یک چینی زبان بود که آن پشت بود، وقتی رفتیم دیدیم یک انگلیسی زبان است که اصلاً چینی بلد نیست. او تست را پشت سر گذاشته است، یعنی هر چه با این انگلیسی زبان، چینی رد و بدل کردیم قشنگ به زبان چینی جواب داد. به‌طوری‌که یک چینی زبان را به اشتباه انداخت. گفت مطمئناً کسی که به زبان چینی به من جواب می‌دهد چینی را بلد است و درک می‌کند و می‌فهمد. ولی با همه این‌ها می‌دانیم او که خودش می‌داند؛ می‌گوید من انگلیسی زبان هستم و ذره ای هم چینی نمی فهمم. الآن هم که این کارها را کردم نفهمیدم چه شد. فقط شما به من قواعد و نمادهایی داده بودید که رد و بدل کردم. آن چینی زبان به خیالش آمد که من چینی بلد هستم. اتاق چینی این بود.

خب وقتی اتاق چینی این حال را دارد، فرض گرفته که این انگلیسی زبان پشت دیوار، تست تورینگ را داد. یعنی کاملاً این انگلیسی زبان طوری رفتار کرده که چینی زبان را به اشتباه انداخت و گفت این کسی که پشت دیوار است، قشنگ از چینی سر در می‌آورد. اصلاً نتوانست خودش را قانع کند که چینی بلد نیست. فقط با چند حروف الفبای چینی دارد طبق قواعد بازی می‌کند و جواب می‌دهد. ولی خود او می‌فهمد با این‌که من تست را پشت سر گذاشته‌ام، ولی چینی نمی فهمم. بااین‌حال وجدانی نشان داد که او نمی فهمدد و حال این‌که عملیات را انجام می‌دهد. نکته مهم در حرف او این بود.

اشکالات درایفوس؛ رد موفقیت ماشین در تست تورینگ

کس دیگری که اشکال می‌گرفت، فیلسوف تحلیلی بود. آقای درایفوس بود که مبنایش فلسفه قاره‌ای بود. او اشکالاتی دارد که رنگ دیگری است. هفته قبل هم عرض کردم. ولو بحث‌های این‌ها گذشته و در زمان ما هوش مصنوعی گام های بعدی را برداشته اما شما تا به‌خوبی روی مبادی فکر نکنید گام های بعدی هم برای شما واضح نمی‌شود. مباحثه طلبگی این است.

ایشان می‌گوید من اصلاً قبول ندارم که ماشین بتواند تست تورینگ را پشت سر بگذارد. اصلاً این فرض بی‌خودی است. سرل تست را گذاشت و گفت فقط نمی فهمد، من می‌گویم اصلاً نمی‌تواند. حتی تحقق هوش ضعیف را که سرل قبول کرده بود، ایشان قبول نکرد. سه-چهار اشکال و مبادی دارد. به برخی از آن اشاره می‌کنم. ایشان می‌گوید چنین چیزی اصلاً نمی‌شود.

بله، کسی هم که زبان چینی را رد و بدل می‌کند، در یک ساختار خاصی یک چینی را به اشتباه می‌اندازد که شما چینی بلد هستید. اما کسی که پشت دیوار است و با نمادها بازی می‌کند اگر بخواهد به تمام معنا با یک انسان چینی رابطه برقرار کند، همان هم فوری می‌فهمد که او یک انگلیسی زبان است و چینی نمی فهمد. این حرف ایشان است. این‌طور از او نقل کرده‌اند. دو-سه کتاب دارد. هفته قبل هم عرض کردم؛ او گفت یک بچه ده ساله از ماشین بیشتر می‌فهمد. بعد از این‌که از آن ماشین در شطرنج باخت، این‌طور نوشت که من گفتم یک بچه ده ساله از ماشین بیشتر می‌فهمد و چیز بیشتری دارد. اما ماشین می‌تواند من را شکست دهد و منافاتی بین این دو نیست. می‌خواست بگوید فضاها فرق می‌کند.

خب از این جمله «یک بچه ده ساله بیشتر می‌فهمد» می‌خواست چه بگوید؟ دو مطلب دارد که اصلاً وارد آن نمی‌شویم. یا می‌دانید یا اگر نمی‌دانید مطالعه می‌کنید. یک بحث این بود که پالس‌هایی که در مغز و دماغ بشری صورت می‌گیرد و نورون‌های عصبی انجام می‌دهند به‌صورت دیجیتالی است یا آنالوگ است؟ خب زمانی‌که آن‌ها می‌گفتند در فیزیولوژی بحث دیجیتالی فرض می‌گرفتند. ایشان می‌گفت به این صورت نیست. الآن هم می‌گویند حق با او است. یعنی الآن دیده‌اند این تبادلات آنالوگ است، نه قیاسی و نه عددی و دیجیتال. دوم جهت روانی بحث بود؛ یعنی در ذهن خودمان دائم کارهایمان را با این حالات نماد و رفت‌وبرگشت و بازی کردن با نمادهای زبانی جلو می‌بریم. به این هم بحث روانی می‌گوییم که من با این هم کار دارم.

حقائق پیوسته و غیر اتمیک عالم در نظر درایفوس؛ ناخودآگاه

آن چه که در فضای بحث ما مهم است و باید روی آن درنگ کنیم جهت شناخت و معرفت‌شناسی آن و هستی‌شناسی آن است. معرفت‌شناسی آن هم به‌دنبال هستی‌شناسی می‌آید. ببینید سؤال این است: شما که می‌خواهید مطالب را به هوش تبدیل کنید و آن هوش این‌ها را پیش ببرد به‌طوری‌که تست تورینگ را پشت سر بگذارد، چطور می‌خواهید مطالب را به او بدهید که این تست را پشت سر بگذارد؟ می‌گویید ما واقعیات را به او می‌دهیم؛ هر چه هست؛ زید و عمرو و بکر و صفت زید و رنگ پوست او و … . این واقعیات را به او می‌دهیم. واقعیات چیست؟ قضایای اتمی‌ای که صادق است. «زید موجود است» این یک واقعیت است. «رنگ زید کذا است». هلیات بسیطه و مرکبه را به او می‌دهیم. می‌گوید مبنای این‌که شما می‌خواهید هوش را سر برسانید -تازه هوش ضعیف- این است که بگویید کل حقائق عالم به گزاره‌ها در می‌آید. به یک چیزهای اتمی منفرد صدق و کذب در می‌آید؛ صادقٌ ام کاذبٌ. ایشان می‌گوید اصل این حرف غلط است. می‌گوید اصلاً وقایع و حقائق عالم اتمیک نیست. کل عالم یک واحد به‌هم‌پیوسته است. شما بعداً در معرفت آن‌ها را به گزاره‌های جدا جدا سامان‌دهی می‌کنید. این جور نیست.

به تعبیری که از او نقل کرده‌اند، می‌گوید: کسانی که گفته‌اند حقائق به‌صورت اتمیک صادق و کاذب داریم، بین عالَم و جهان مخلوط کرده‌اند؛ «world»، «universe». «universe» همان عالمی است که خدا آفریده است؛ آن طوری که هست. اما «world» جهان انسانی است. تفاوت‌های مختلفی دارند. مثلاً در ادبیات وقتی شما می‌گویید «الدنیا» و «الآخرة»؛ «إِنَّمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا لَعِب وَلَهۡو»2، این که می گویید «حیاة الدنیا» یعنی ماه و زمینی که می گردد؟! اگر بخواهید این ها را بگویید می گویید «لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ»3. در این جا دارید جهت « universe» را می گویید. یعنی جهت عالم بودن آن را در نظر دارید و آیه شریفه را می خوانید. اما یک وقتی است که می گویید «إِنَّمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا لَعِب وَلَهۡو»، «غَرَّتۡكُمُ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا»4، این هم دنیا است. اما این دنیا نه یعنی خاک، نه یعنی زمین. این دنیا یعنی آنچنان که عالم برای انسان مطلوب است. دیدگاه هایش، فهمش، آورده‌هایش، منویاتش، مصنوعاتش و ... . لذا ایشان می گوید که انسان یک ناخودآگاه دارد، یک پس زمینه دارد، یک زمینه ادراک دارد که اصلا نمی شود آن را به قضایا در بیاورید. مخصوصا وقتی انسان محو می شود؛ این ها را دیگر او نگفته است. دیدید کسی در جای تاریکی منغمر می شود؛ به تعبیر عرفی از خودش هم غافل می شود و یک صحنه و فیلمی را دارد می بیند. بعد از نیم ساعت به خودش می‌آید و می گوید من کجا هستم؟! محو این چیزی بود که می دید. وقتی محو این صحنه است یعنی این جا دیگر کاری با قضیه و ... ندارد. او تمام وجودش، خودآگاهش، نیمه آگاهش، ناخودآگاهش همه دست به دست هم داده اند تا این را تحلیل کنند. آخر کار هم این صحنه خوب یادش هست. وقتی می‌خواهد خیلی از آن ها را بگوید، می بیند اصلا نمی‌تواند آن‌ها را به قضیه در بیاورد. احساساتی را از آن درک کرده که هر چه بخواهد آن‌ها را به قضیه بگوید می‌بیند نمی‌شود به قضیه گفت. حالا خود این تاریخ مفصلی دارد. یکی از کسانی که در قرن بیستم در این جهت خیلی تاثیر داشته، ویتگنشتاین است. اول و دوم دارد. زبان تصویری و بازی‌های زبانی. وقتی رساله منطق فلسفی را نوشت، در همان بخش اول گفت عالم حقائق اتمیک دارد. بعد از ده سال خودش دوباره خودش را رد کرد. می گویند «ویت دوم». خودش خودش را رد کرد و گفت این طور نیست. یکی از کارهای مهمی که انجام دادند همین ایشان بود.

شاگرد: فرقی که بین عالم وجهان گذشته یعنی جهان را صورت عالم می‌بیند؟

استاد: بله، می گوید عالم آن واقعیات است. جهان آنی است که ما الان داریم. دیدید می گویند «برای خودش عالمی دارد». «رب العالمین» هم از همان هایی است که در روایت هم دارد. «رب العالمین» یعنی رب العالمین تک تک نفوس؟ یا یعنی رب العالمین عوالم مخلوق؟ عالمین همه این‌ها را می‌گیرد. ولی در این فضا ایشان می‌گوید واقعیات که غیر از جهان ما انسان‌ها است، هستی شناسی آن‌ها اتمیک نیست. وقتی ما در خودمان آن ها را بازتاب می‌دهید و پدیدار شناسی صورت می گیرد و برای ما نمود پیدا می‌کند، تازه در یک بخشی آن‌ها را به قضیه تبدیل می‌کنیم. بنابراین این جهان شد، معرفت شناسی که ادراک ما از این عالم است، باز دو بخش مهم دارد. بخشی از معرفت شناسی که قابل پیاده شدن به نماد هست و بخشی از آن نیست. بنابراین جدول صدوق کذب منطق گزاره‌ها که به صورت مکانیکی عمل می کند، منطق مختصری است. منطق گزاره ها از تمامیت هم که برخوردار است، فقط همان بخش گزاره ها را عمل می‌کند. اما منطق های بعدیش دیگر تمامیت ندارد.

شاگرد: چون این عالم اتمیک شد، نمی تواند بشناسد اما خب اگر جهان اتمیک شد آن را می تواند بشناسد یا نه؟

استاد: ببینید او می‌گوید اساسا حقائق عالم، اتمیک نیست. در جهان هم می گوید که ما یک ضمیر ناخودآگاه داریم که آن بستری که زمینه ادراک ما است و در آن زمینه ما درک می‌کنیم...؛ به عبارت دیگر هر قضیه ای که در ذهن شما بیاید محال است بدون آن پس زمینه‌ای که نفس شما در آن فکر می‌کند و درک می‌کند، بتواند آن قضیه نمود پیدا کند. ولذا شما نمی‌توانید آن پس زمینه را نماد کنید. نمادها منفرد هستند. تحت بازی با نمادها باید جلو برویم. شما در انسان چیزهایی دارید که اصلا به نماد در نمی آید. و لذا می گوید من گفتم یک بچه ده ساله چیزی دارد که از ماشین بیشتر می فهمد. یعنی ضمیر ناخودآگاه دارد؛ یک «context» و زمینه بیرونی‌ای دارد که با مجموعه آن ها دارد فکر می کند و درک می کند.

شاگرد: در واقع اشکال اصلی ایشان این است که درک یک امر مجرد است؟

استاد: در این جا «holism» می گویند یا در روانشناسی گشتالت «Gestalt» می گویند. کل گرا هستند. یعنی این جور نیست که ما حقائق را به دید تحلیلی به منفردها برگردانیم. واقعت خلاف این است؛ کل، کل است. کل به عنوان یک کل، یک واحد است.

خب ببینید این حرفی که ایشان می زند و راه کاری که بعدا ارائه داده، در همان محدوده ای است که ایشان می فهمد. اگر به دنبال مطالعه آن بروید ده ها مقاله نوشته شده است.

شاگرد2: این به نسبیت حق بر نمی‌گردد؟

استاد: نه، نمی‌خواهد مساله نسبیت را بگوید. نسبیت و مطلق یک فضا است که بحث دیگری است. ایشان می خواهد بگوید حتی در یک قضیه مطلقی که می پذیریم، درک ما نسبت به آن بدون پشتوانه ضمیر ناخودآگاه و شبکه زیرین محال است. این را می گوید. نمی خواهد بگوید که من می گویم مطلق ها را کنار بگذارید و نسبی بشوید. بلکه می گوید مطلق هایی را هم که درک می کنید آن مطلق ها بدون این ضمیر ناخودآگاه، بدون این پشتوانه و بدون این «context» محال است.

تقسیم علم حضوری به علم حضوری نفسانی و عقلانی

حیطه ناخودآگاه، علم حضوری نفسانی

شاگرد: منظور پیشا مفهومی نیست؟ یک علم حضوری را نمی‌گوید؟ قبل از این که تبدیل به قضیه و علم حصولی شود.

استاد: من قبلا یک تقسیم بندی کرده بودم. در کلاس ها طلبگی هم خیلی مرسوم نیست. شاید این جا هم گفته باشم. من عرض کردم چنین به ذهن می آید که ما دو جور علم حضوری داریم. علم حضوری در فضای نفس و علم حضوری در فضای عقل. شواهد روشنی هم دارد. این هایی که سرل گفت و خیلی از فلاسفه ذهن به دنبالش هستند، در هوش مصنوعی به دنبال حالات ذهنی انسان هستند؛ آگاهی و امثال آن. همچنین علم حضوری‌ای که شما می گویید ناخودآگاه او یک جور علم حضوری است. بعدا جواب‌هایی که نسبت به حرف ها او به ذهنم می آید را عرض می کنم. این طور نیست که بگوییم کل حقائق را نمی توان سمبلیک کرد. چرا نمی‌شود؟! شواهدی هم هست. اتفاقا خداوند متعال، خالق عالم به ما خبر داده که من کل حقائق را در کتاب خودم آورده ام. در کتاب خودم آورده ام، به چه صورت؟ تدوین تکوین است. اگر متن تکوین باشد مانعی نیست. گاهی می‌گوییم متن تکوین کتاب الهی است، در این حرفی نیست. آن مانعی ندارد. اما یک وقتی می خواهیم بگوییم غیر از متن تکوین که کتاب تکوین الهی است، خداوند متعال آن تکوین را تدوین هم کرده است. آن تدوین، قرآن کریم می شود که لایتناهی است. خب اگر اشکال او وارد باشد که این حرف ها کنار می رود. یعنی حقائق اتمیک نیستند، کل حقائق عالم به صورت کل گرا، یک بسیط واحد است و حال این که خداوند متعال این طور کرده است.

بعد هم این دو علم را عرض می‌کنم؛ ببینید اگر ضمیرنا خودآگاه را در محدوده علم حضوری نفسانی در نظر بگیریم، خیلی حرف‌های درایفوس جلو می‌آید؛ زمینه و درک ما و ... . حتی وقتی به نمادگراها اشکال کرده بود، بعد که پیوندگرائی درآمد، بر مبنای پیوندگرائی یک اشکال به آن ها وارد کرد. گفت شماها راه خوبی رفتید، اشکالات قبلی من را جواب دادید اما تعمیم را نمی توانید حل کنید. یا مشکل چهارچوب ها را نمی توانید حل کنید؛ Frame problem؛ مشکل چهارچوب. حالا توضیح آن را بعدا عرض می کنم.

در جلسه قبل عرض کردم که مثل من طلبه دارم پایم را از گلیم درازتر می کنم. بالای پنجاه سالگی این ها را تازه دارم... . ولی خب عرض کردم بهانه ای می شود شما که در سن جوانی هستید این ها را بشنوید و به دنبالش بروید.

حقائق اتمیک در فضای علم حضوری عقلانی

اگر علم حضوری نفسانی را ملاحظه کنیم، خیلی زرق و برق دارد. اما اگر بگوییم ما دو جور علم حضوری داریم؛ علم حضوری در فضای عقل که حرفش در آن جا خیلی پیش رو نیست. در فضای عقلانیات واقعا حقائق اتمی قابل انکار نیست. قشنگ می توان برای آن ها حرف زد. فضایش هم که مادی نیست.

شاگرد: این مربوط به اولیات است؟

استاد: نه، اولیات که مربوط به علم حصولی است.

شاگرد: منظورتان مثلا محال بودن اجتماع نقیضین است؟

استاد: اجتماع النقیضین مستحیلٌ، حصولی است.

شاگرد: این که انسان خودش را می یابد غیر از این نیست.

استاد: منظور من شهود کردن واقعیت آن توسط عقل است. اما وقتی تبدیلش می کند و می گوید «التناقض محال» این قضیه است و علم حصولی است. اگر به راحتی بتواند آن علم حضوری را به قضایا تبدیل کند، ما به آن اولیات یا بدیهیات می‌گوییم. ولی علی ای حال این را بفهمیم که ما یک علم حضوری ای داریم که ریختش ریخت حضور عقلانی است. نه حضور احساسی. اگر فضای طلق ابن‌سینا را یادتان باشد عرض کردم آن تجردی که شما احساسش می‌کنید تجرد نفسانی است. علم حضوری نفسانی است که ابن‌سینا گفت انسان را در فضای طلق قرار بدهید. و الا در جایی که عقل می‌خواهد به علم حضوری تعقل کند، نیازی به احساس نداریم. نیاز به بدن نداریم. نیاز به نفس ندارد. ولو فعلاً تا زمانی‌که در اینجا هستیم محتاج هستیم. فلاسفه مشاء تقسیم‌بندی رباعی خوبی داشتند؛ عقل بالقوه، عقل بالملکه، عقل بالفعل، عقل مستفاد. عقل مستفاد دیگر کاری به بدن ندارد. عقل مستفاد به این صورت است. علم حضوری به معقولات است. لذا بعداً عرض می‌کنم که از نظر طلبگی اشکالات ایشان خیلی پر زرق و برق است. اما روی مبنایی که این‌ها می‌گویند؛ همانی که استادش هایدگر گفت؛ دازاین. دازاین او باید بررسی شود؛ این خصوصیاتی که الآن صحبت می‌شود، به‌صورت مبهم است. آن اصطلاح قابلیت این را دارد که ما آن را به اشراق محور و پایه نحور تقسیمش کنیم. یعنی او در مبنای خودش حتماً قسم نخورده که باید مبنای ما فقط فیزیکالیسم باشد. آن‌ها این‌طور نیستند.

پس اشکالی که ایشان داشت، این است: می‌گوید هوش مصنوعی ممکن نیست تا آخر کار بتواند تست تورینگ را پشت سر بگذارد. یعنی وقتی شما با یک ماشین و انسان روبرو می‌شوید، یک بچه ده ساله انسان از ماشین خیلی بیشتر دارد؛ ولو محدوده‌ای که ماشین انجام می‌دهد می‌تواند درایفوس را در شطرنج ببرد، اما این‌که همه چیز کار نیست. بچه ده ساله چیزهایی دارد که وقتی شما با آن تماس می‌گیرید، می‌بینید چیزهایی می‌فهمد که آن کمبود دارد. البته این‌ها را در دهه شصت و هفتاد گفته. بعدش هم خیلی تاریخ جالبی دارد.

ادراکات اشراقی عقلانی و تأثیر آن در پایه

شاگرد: ادراکات عقلی طبق مبنای شما اقتضایش اشراق محور است. آن‌ها می‌تواند در فضای پایه در بیاید؟ بحث کلیات است.

استاد: آن بحث خوبی است. لوح نفس که می‌گوییم چند شأن دارد. وقتی این بحث‌ها مطرح می‌شود کلمات علماء بزرگ یادش می‌آید. مثل من طلبه همین هستم. یک چیزی از علماء شنیده‌ام محضر شما پس بدهم. مرحوم حاجی سبزواری کتابی دارند به نام «اسرار الحکم». فارسی هم هست. کتاب خیلی خوبی است. از من جلوتر یادم هست. ایشان دسته‌بندی‌های خیلی زیبایی دارند. نمی‌دانم کجا فرمودند. همین‌طور در ذهنم مانده است. فرموده بودند عالم ملکوت چهار شأن دارد؛ ملکوت ایمن که خودش دو بخش است؛ ملکوت ایمن اعلی و ملکوت ایمن اسفل. ملکوت ایسر (ملکوت ایسر اعلی و ملکوت ایسر اسفل). خیلی جالب است. به فرمایش ایشان خداوند متعال انسان را طوری قرار داده که وقتی ترصد کند و راصد شئونات خودش باشد که خداوند برایش قرار داده، می‌بیند که الآن در ما یک چیزهایی هست که برای ملکوت ایمن اعلی است که بویی از آن به اینجا آمده. یک چیزهایی هست که برای اسفل و ایسر است. تعریفی هم که حاجی ارائه می‌دهد باید دیده شود. این‌که شما می‌فرمایید اشراق محور است؛ اشراق از عالم بالا برای انسانی که در اینجا هست صورت می‌گیرد. اشراق یک محلی می‌خواهد که آن اشراق را بگیرد. مشرق، فاعل اشراق است، مستشرق داریم یا نداریم؟ یعنی کسی که استشراق کند و در یک موطنی آن اشراق را ثبت کند و جلا بدهد. هنوز خیلی مفصل نشده که این بخش را عرض کنم. به‌صورت اشاره عرض می‌کنم. علم حصولی یکی از آن‌ها است. و چه شئوناتی دارد. یعنی وقتی یک نوری از عالم بالا در انسان اشراق می‌شود، خداوند متعال در وجود ما یک بستری فراهم کرده که آن نور در اینجا دوباره سامان‌دهی مجدد می‌شود. ولذا می‌گویند گاهی کسی یک مکاشفه و فهمی داشته، نتوانسته به‌خوبی پیاده سازیش کند. در پیاده سازی آن خطا کرده است. آنی را که دیده درست دیده، اما وقتی می‌گوید غلط می‌گوید. غلط پیاده می‌کند. بنابراین آن چه را که شما می‌گویید، باید به محلی بیاییم که آن اشراق صورت می‌گیرد. باید این‌ها را جدا کنیم. الآن هم زمینه این جدا کردن ها هم فراهم است. پس مانعی ندارد که یک ادراکات حصولی‌ای داشته باشیم که درعین‌حالی که علم حضوری نفسانی نیست -به‌معنای احساس آگاهی نیست- درعین‌حال نفس آن اشراق از بیرون هم نیست. بلکه بازتاب و تأثیری است که آن اشراق ملکوتی در نفس مستشرق از خودش باقی می‌گذارد. بخشی از آن بدون دخالت‌های او است و بخشی هم با دخالت‌های او است.

امکان سمبلیک سازی حقائق، حتی ناخودآگاه

بنابراین ایشان یک اشکالی در اصل هوش ضعیف داشت. اصل حرف او این است: ایشان می‌گوید انسان زمینه‌ای دارد که دارد در آن زمینه فکر می‌کنم، مطلب درستی است، نمی‌توان آن را انکار کرد. اما این‌که به‌طور مطلق بگوییم چون ما زمینه داریم، چون ناخودآگاه داریم پس کل گرائی محض باشد، به این معنا که نتوانیم حقائق را به‌صورت منفرد در بیاوریم؛ گزاره‌هایی که در مقاله اندیشه فرگه به‌عنوان وجودهای عینی مجرد می‌گفت، این‌ها را نتوانیم سامان‌دهی کنیم، مشکلی ندارد. حتی خلجانش در ذهن من هست -هنوز ادعایش را ندارم- که هیچ امری در ناخودآگاه بشر نیست الا این‌که می‌تواند برگردد و سمبلیک شود. این خلجانش در ذهن هست. لذا گفتم شواهدی از بیانات ثقلین در این باب هست. الآن ایشان نگاهی کرده و گفته نمی‌شود. لذا اولی که با طمطراق علیه این‌ها می‌رفت، وقتی پیوندگرائی و شبکه‌های عصبی در آمد، گفت آن اشکالاتی که من می‌کردم به راه شما وارد نیست. بعد فقط مشکل تعمیم را مطرح کرد؛ چهارچوب فریم. این‌که می‌شود یا نمی‌شود مطرح باشد باید بحث شود. بعداً خودش یک گزینه‌ای را پذیرفته که با این چیزهایی که عرض کردم قابل رفت‌وبرگشت است. این حاصل این بحث است.

شاگرد: این‌که از درایفوس بحث می‌کنیم به این خاطر است که اگر به مادی گرا بگوییم قبول می‌کند؟

استاد: مادی گرا به‌معنای فیزیکالیسم نیست. یعنی فلسفه او مبتنی‌بر فیزیکالیسم نیست. یعنی اگر یک فیزیکالیسم بتواند به او نشان بدهد که این چیزی که شما ناخودآگاه می‌گویی، من تمام حالات انسان را به حالت فیزیکال فروکاهیدم، فلسفه او ابائی از این ندارد. یعنی به شرط لا از فیزیکالیسم نیست. فلسفه آنی است که چیزی را بیان می‌کند که اگر فرض گرفتیم قابل کاهیدن باشد، او هم می‌گوید حرف من منافاتی با این ندارد. اگر هم بگویید غیر از حالت فیزیکالیسم است، او هم می‌گوید آن چه که من گفتم منظورم شأن جهان انسان بود. آن جهانی انسانی فروکاهیده بشود یا نشود. من این را می‌گویم.

والحمد لله رب العالمین

کلید: اتاق چینی، تست تورینگ، ناخودآگاه، درایفوس، سرل، قضایای اتمیک، علم حضوری، علم حضوری نفسانی، سمبل سازی،

1 المومنون14

2 محمد36

3 لقمان 26

4 الجاثیه 35






*******************
بسمه تعالی

مدتی است که راجع به مطالب مطرح شده در جلسات پارسال فکر می کنم و مراجعاتی به کتب مختلف داشتم و مطالب متعددی در سایت های مختلف دیدم تا کیفیت تحقق قصد و خودآگاهی در ماشین دارای هوش مصنوعی برایم روشن شود . احساس می کنم هنوز این مطلب به سرانجام نرسیده است چرا که با اطلاعات قلیلی که در زمینه کد نویسی دارم و آنچه حضرتعالی پارسال تبیین فرمودید با تمام این مراجعات و تأملات بیش از این درک نکردم که ماشین هوشمند بعد از آنکه داده را از خارج می گیرد یا داده هایی را که در حافظه دارد بررسی می کند، با برنامه‌ای که درش قرار داده شده است، الگوریتم هایی که در برنامه، استفاده از آن به او دیکته شده است، الگو ها و توابعی را اعمال می کند و نتیجه‌ای می گیرد و طبق همین نتیجه و الگوریتم تصمیم گیری، کاری را انجام می دهد . عامل هوشمند در هوش مصنوعی طی چنین فرایندی کاری را انجام می دهد . یا ماشین دارای یادگیری عمیق، مطلبی را کشف می کند و می آموزد و ارائه می دهد .
مقصود آنکه همه این ها بر دو محور استوار است:
محور اول : غناء زبان برنامه نویسی ماشین هوشمند، یعنی زبان قراردادی و نمادی، گستره‌ی بیشتری از حقائق را نماد گذاری نموده و عناصر بیشتری از واقعیات اشیاء را دسته بندی نموده است و طبق آنها الگو ها تعیین می شود .

محور دوم : الگوریتم ها و توابع قابل اعمال بیشتری در برنامه استفاده شده است که در دسترس عامل هوشمند برای کنشگری نسبت به اطلاعات قرار گرفته است .


محور دوم بر روی داده های موجود در حافظه و داده های کتابخانه‌ای و کلمات تدوین شده و قرارداد شده زبان، تعیین می شود . یک زبان شیء‌گرا هر چه در جزء لایتجزای شیء پایه‌، class های بیشتری بر اساس عناصر واقعی قرار داد کرده باشد، غنی تر هست و هرچه الگو های موجود در واقعیات اشیاء را بیشتر لحاظ کرده باشد و آن ها را نماد گذاری کرده باشد، پیشرفته تر است .

اینجا باید به تفاوت مهمی که بین مثال تابلو نقاشی و زبان برنامه نویسی وجود دارد، بپردازم: در تابلو نقاشی معنایی که ظهور می کند بر پایه تصویر سازیی صورت می گیرد که کاملا حاکی از صورت مرئیه واقعیت محققه آن نقاشی است؛ مثلا اگر در یک نقاشی تلاش و خدمت یک موکب دار در مسیر اربعین ظهور پیدا کرده است، در واقعیت همین صورت مرئیه در عالم عین محقق می شود. به عبارت دیگری حکایت نقاشی و ظهور یک معنا در آن، بر پایه حکایتی طبیعی است نه حکایتی قراردادی . تصویر چون صورت تجریدی واقعی یک معنا است، حکایت در آن محقق می شود . اما آنچه ما در پایه های یک زبان برنامه نویسی می بینیم، قرار داد است . یعنی با توجه به ترکیب بایت ها ، درست است یک رابطه ترکیبی با اعداد باینری و بیت ها محقق می شود اما با توجه به اینکه برای این امر مرکب، نمادی قرارداد می شود که حاکی از یک معنا و یک کلمه است، این نماد، امری قرار دادی است و بر این مرکب قرار داد می شود اگر چه بعد از ریز کردن و دقیق نمودن نماد ها، در مراحل تشکیل جملات و ترکیب کلمات روابط معنایی دیگری ظهور می کند، اما چون در پایه، همه بر نماد های قرار دادی استوار هستند، پایه، مشتمل و اظهار کننده طبیعی معنا نیست، بلکه سمبول هایی قرارداد شده است، برای اینکه چنین ترکیبی از بیت ها رابطه پیدا کند با کلمه مثلا « رنگ » و معنای آن.

حاصل آنکه فعلا ظهور معنا در این بستر صاف نیست و خارج از امور قرار دادی چیزی پیدا نشد .


اما از ناحیه نظر جلیل بعد از خروجی کنشگری عامل هوشمند، می توان گفت که با این نظر، چیز هایی ظهور می کند . مثلا مدتی فکر می کردم در این سؤال که در جلسات مطرح شد که آیا ما می توانیم ماشینی داشته باشیم که تعجب کند ؟‌
صورت تعجب در انسان با تغییر چهره به همراه به کار بردن کلماتی مثل اوه کشیده یا اَ کشیده ، تحقق پیدا می کند، بنابراین مانعی ندارد که ربات هوشمند بعد از مواجهه با مطلب یا داده ای عجیب چنین رفتار و کنشی را از خود نشان دهد، که این رفتار مظهر معنای تعجب می باشد .

حال در مورد قصد هم همین مطلب می تواند جریان پیدا کند ، یعنی ما از قصد که در انسان رخ می دهد، بخشی را تجرید نموده که طبق فرمایشات استاد محترم، قصد پایه محور نام دارد. این جهت در جلسه اخیر چنین فرمایش شد : « قصد یعنی تشخیص هدف و ترتیب وسائل برای رسیدن به آن هدف . خلأ ونیاز را تشخیص دهد (بر اساس مبانی اغراض و قیم ) و حامل های ارزش را هم پیدا می کند و بعد جهت دهی می کند بدون این که فهم معنا و درک معنا داشته باشد کار را انجام می دهد . در قصد حکیمانه فهم و درک نیاز نیست . هوش مصنوعی معامله ای را انجام می دهد و تشخیص می دهد که این نیاز است، معامله را تصور کرد و سود و زیان را سنجید و سود هم برد و شما هم بعدا می گویید درست بود .»
حال اگر مقصود این است که این عملیات عامل هوشمند، « قصد» است، صحیح است که بخشی از قصد محقق در انسان، در این فرایند ظهور می کند و این ظهوری پایه محور است. اگر مراد تمام مباحث پارسال رسیدن به همین حد از ظهور قصد در نظر جلیل است، قابل فهم برای ذهن ناقص فاتر حقیر است . چرا که برآیند فعالیت و تبادل اطلاعات در پردازنده عامل هوشمند، می تواند چنین امری باشد . او داده هایی را از خروجی دریافت نمود و بعد با الگوریتم ها و توابعی که داشت، خلأ و نیاز و راهکار رسیدن به هدف را تشخیص داد و نهایتا در جهت انجام راهکار، کنشگری داشت . این عملیات، ظهور « مرتبه‌ای از مراتب قصد و اراده » انسانی است .