بسم الله الرحمن الرحیم

بحثی راجع به تکنولوژي

فهرست جلسات متفرقه

علی م

پیرامون تکنولوژی
« : ژانویه 30, 2016, 08:17:42 pm »
بسم الله الرحمن الرحیم

چند وقتی است که سوالاتی پیرامون تکنولوژی و اینکه آیا اساساً این پیشرفت های مادی از نظر اسلام راجح است یا مرجوح، ذهن قاصرم را درگیر کرده است. به همین بهانه، بحث را مطرح میکنم تا به فضل الهی، بزرگواران با نظراتشان بحث را به سرانجام برسانند:

دنیا طریقیت دارد نه موضوعیت، و پیشرفت های مادی تا جایی ممدوح است که در راستای تحقق حداکثری هدف خلقت (= قرب حضرت حق) قرار بگیرد، و اگر بیش از این میزان به پیشرفت های مادی بها داده شود (حتی اگر قصد نداشته باشند در برابر راه حق مانع تراشی کنند) خروج از آن چیزی است که خداوند مقرر فرموده، و لاجرم حب دنیا در دل قرار می گیرد (چون نگاه طریقی به دنیا را کنار گذاشته ایم) و از خداوند دور می شویم (عن عیسی بن مریم (علیهما السلام): بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ إِنَّ الْعَبْدَ لَا يَقْدِرُ عَلَى أَنْ يَخْدُمَ رَبَّيْنِ وَ لَا مَحَالَةَ أَنَّهُ يُؤْثِرُ أَحَدَهُمَا عَلَى الْآخَرِ وَ إِنْ جَهَدَ كَذَلِكَ لَا يَجْتَمِعُ لَكُمْ حُبُ‏ اللَّهِ‏ وَ حُبُ‏ الدُّنْيَا. تحف العقول ص503).

در پاسخ به این سوال که چه میزان پیشرفت مادی برای بشر لازم است (یعنی حداکثرش کدام است) می گوییم همان میزان پیشرفت مادی که در زمان رسول الله صلی الله علیه و آله موجود بود و امثال سلمان فارسی (علیه السلام) توانستند در آن محیط تربیت شوند، برای پیشرفت معنوی کفایت می کند، و بیش از این مقدار، نه تنها ممدوح نیست که مانع است (چون ناشی از نگاه أصالی به دنیاست). به عبارتی، نمی شود نگاهمان به دنیا أصالی باشد ولی حب دنیا در دلمان نباشد! بلی، باید شرایط مادی در سرتاسر جهان به گونه ای باشد که امکان رشد معنوی برای همه مستعدین فراهم شود، ولی برای این کار نیاز به این اسباب آلات مادی نیست، چندان که جناب اویس قرنی با ارتباط قلبی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به درجات بالایی از قرب رسید.

با نظر و تأمل در تاریخ، می فهمیم که تمام نیازهای بشری در زمان گذشته برآورده شده بود. چون هیچ کمبودی احساس نمی کرده اند و خداوند نیز بارها در قرآن کریم به نعمات گوناگون مادی (أنعام، أشجار، ثمرات، عسل، باران و...) اشاره کرده و فرموده همه اینها را برای رفع نیاز شما تدارک دیده ایم، بدون آنکه شما زحمت خاصی کشیده باشید (أ أنتم تزرعونه ...، أ أنتم أنشأتم شجرتها...). دقت در نظام طبیعت هم نشان می دهد که نظامی که خداوند برای ما تدارک دیده (و در قرآن هم بارها به آن اشاره شده) نظامی است که اولاً در ساختار خودش کامل است (یعنی چرخه زندگی را از ابتدا تا انتها دربردارد، هم منابع اولیه اش را تولید می کند و هم زباله هایش را مصرف!)، ثانیاً بی نیاز از کمک بیرونی است (مثلاً انرژی اش تمام نمی شود تا ما نیاز به برق هسته ای داشته باشیم!)، ثالثاً از انسان زحمت خاصی نمی طلبد و موجودات به انسان در این مسیر بسیار کمک می کنند (همت انسان لازم نیست مصروف این امور شود).

این نظام، تمام نیازهای ما را برآورده می کند، مشغله ذهنی ما نیست و از مصادیق کفایت امر توسط خداوند است (و اکفنی ما یشغلی الاهتمام به و استعملنی بما تسألنی عداً عنه)، توحید در آن جلوه گر است و همه اش آیات الهی است (لتستووا علی ظهوره ثم تذکروا نعمة ربکم إذا استویتم علیه و تقولوا سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین)، کاملاً در مسیر هدف اخروی بهینه سازی شده است، همه موجودات عالم در این نظام به انسان کمک می کنند تا با حداکثر فراغ بال به مقام قرب الهی برسد، و مشکلاتی که بر سر راه انسان پیش می آید (بیماری، دوری از آشنایان و...) همگی در همین مسیر تعریف شدنی است. و نکته بسیار مهم اینکه: این مدل زندگی را می توان برای دهها هزار سال تجویز کرد! زیرا همه چیزش از طبیعت گرفته می شود و دوباره توسط طبیعت مصرف می شود (مثل نفت نیست که تا صد سال دیگر تمام شود، مثل هسته ای نیست که زباله های خطرناکش را طبیعت از بین نبرد و ...). همه چیز، کامل و سر جایش است: مصداق حکمت خدای متعال.

در این میان، تکنولوژی چه کار می کند؟ چون جای خالی در این نظام طبیعی وجود ندارد، تکنولوژی برای اینکه جایگاهش تعریف شود، ابتدا نیازهای کاذب (= نیازهایی که برای رسیدن به هدف خلقت لازم نیستند، اگر مانع نباشند) را در نفوس برمی انگیزد، سپس کالایش را عرضه می کند و.... خلاصه آنکه نگاه أصالی به دنیا، نخ تسبیح تمام تکنولوژی های کنونی است.
اشکال: ما اکنون می بینیم که بسیاری از افراد، از همین تکنولوژی در مسیر قرب به خداوند استفاده می کنند. فرزندی که با تلفن احوال مادرش را جویا می شود، مبلغی که با اینترنت پیام دین را به جهانیان می رساند و... و اینها همگی مدیون تکنولوژی است. لذا لازمه تکنولوژی حب دنیا نیست.
پاسخ: تکنولوژی اینگونه نیست که نؤمن ببعض و نکفر ببعض باشد! یا باید همه اش بیاید و یا همه اش برود. فی المثل، مبلغی که می خواهد با اینترنت پیامش را به گوش جهانیان برساند، باید راضی باشد به اینکه مراکز تأمین اینترنت (که فقط در آمریکاست) موجود باشد، و آن هم لازمه اش بقای نظام آمریکاست، و آن هم به معنای رضایت به بقاء حکومت طاغوت است، و حکایت صفوان جمال ...
یا کسی که با تلفن همراهش صله رحم می کند، باید راضی به بقاء مراکز خدمات رسانی باشد، و آنها هم از طرفی محتاج قطعات وارداتی هستند که از کشورهای کفر و طاغوت وارد می شود (= وابستگی ممالک اسلامی به کفار)، و از طرفی محتاج برق است، که این برق هم یا در نیروگاه گازی تولید می شود که مستلزم سوزاندن سرمایه ای است که چند نسل آینده به آن محتاجند و معلوم نیست ما حق این مقدار تصرف را داشته باشیم، یا در نیروگاه هسته ای که زباله هایش آفت طبیعت است و...

وانگهی، اساساً کدامیک از اینها نیاز واقعی است؟ وقتی راه ارتباطی بین شهرهای مختلف برقرار نباشد، کسی هم انتظار صله رحم ندارد و ارتباط نگرفتن، نشان از قطع رحم نیست، ولی وقتی این راه ها برقرار شد، انتظارها به وجود می آید و اتلاف أعمار...

یا وقتی فضای مجازی نداریم، انتظار آن است که مبلغین حضوراً به مناطق نیازمند بروند، و تبلیغ حضوری هم برکاتش بیشتر است و هم ثمراتش، و هذا ما لاینکره أحد...
خلاصه آنکه: ما چه نیاز حقیقی ای داریم که بدون تکنولوژی برآورده نمی شود؟ آثار مخرب وابستگی ملل اسلامی به جهان کفر را چگونه می توانیم جبران کنیم؟ (تکنولوژی یعنی بازی کردن در زمین حریف، چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه بفهمیم و چه نفهمیم...) آثار مخرب تکنولوژی بر طبیعت را چگونه جبران کنیم؟ چه کسی پاسخگوی حقی است که از نسل های آینده پایمال می شود؟

از بزرگواران می خواهم که در این بحث مشارکت کنند تا به فضل الهی، واضح شدن حقیقت حاصل این مباحثه باشد.


******************


سلام

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #1 : ژانویه 30, 2016, 09:13:50 pm »
باسمه تعالی
بحث خوبی را مطرح کردید.
اما شاید مجموع مباحثتان را در این خلاصه می کردید بهتر بود که آیا با توجه به منشا اختراعی وفکری برخی تکنولوژی ها که در غرب است آیا امکان بکار گرفتن آنها وجهت توحیدی دادن در سطوح مختلف جامعه برای کارهای مختلف امکان پذیر است یا نه؟ که در زمین آنها بازی نکنیم وتقویت وتسلط کفر لازم نیاید...
اصولا حدود آیه شریفه" و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم و آخرين من دونهم "تا کجاها با مناسبت زمانها پیش می رود؟
منقول است مرحوم آیت الله شاه آبادی اوایل خیلی به بلندگو میکروفون روی خوش نشان نمی دادند واین هم البته از جهت ماهیت نفوذ وشیوع پیوست فرهنگی اجناس کفر بوده است ولی وقتی برای ایشان توضیح دادند فرمودند:«اشکال ندارد،یک وسیله ایی برایم بیاورید که همه دنیا صدای من را بشنود،صدای من را باید همه دنیا بشنود»...



******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #2 : ژانویه 31, 2016, 09:52:21 am »
برای اینکه بحث دقیق و علمی باشد باید چند نکته را در نظر گرفت:

۱- تعریف دقیق تکنولوژی چیست؟ باید دربحث علمی از واژه‌های منعطف ذو وجوه استفاده نکرد، مثل (نخ تسبیح تمام تکنولوژی های کنونی) ، مگر طبیعت تکنولوژی، نباید شناخته شود تا ببینیم کنونی آن با غیر کنونی چه فرقی دارد؟ آیا تعریف علمی ماشین، شامل، مثل یک اهرم ساده میشود یا خیر؟ و اهرم ساده هر چند به قول شما طبیعت برای انسان فراهم کرده، اما شناخت فن اهرم که دسته اهرم را با رأس اهرم اشتباه نگیرد هم آیا بیهوده است؟ آیا نباید برای (پاسخ: تکنولوژی اینگونه نیست که نؤمن ببعض و نکفر ببعض باشد) فکری کرد؟



۲- آیا میخواهیم نظر شارع را راجع به تکنولوژی بدانیم یا اینکه میخواهیم خودمان تحلیل منافع و مضار تکنولوژی در مسیر تکاملی انسان بنماییم؟ اگر میخواهیم نظر شارع را بدانیم باید به روش استظهار فقهی در ادله شرعیه تامل کنیم، و سرد حکم احکام شرعیه، کار را تمام نمیکند، چه برسد به ذکر بعض آنها! و اگر میخواهیم خودمان تحلیل کنیم حتی با لحاظ ادله شرعیه در بهترین نحوه سیر انسان از دنیا به آخرت، پس باید یک ضابطه دقیق کاربردی ارائه دهیم، و نیز تخصیص دلیل عقلی هم نزنیم! شبیه اینکه نمیتوان گفت: بوسیدن درب حرم شرک است اما بوسیدن حجر الاسود شرک نیست! چرا؟ چون پیامبر خدا (ص) آن را بوسیدند! آیا پیامبر و شرک؟ مگر لئن اشرکت لیحبطن عملک، خطاب به کیست؟ و در اینجا هم آیا نباید برای: (پاسخ: تکنولوژی اینگونه نیست که نؤمن ببعض و نکفر ببعض باشد!) فکری کرد؟




۳- اما اینکه فرمودید: (در این میان، تکنولوژی چه کار می کند؟ چون جای خالی در این نظام طبیعی وجود ندارد) اهمیت تعریف دقیق تکنولوژی را روشن میکند، در اینکه قرآن کریم میفرماید: أتبنون بکل ریع آیة تعبثون و تتخذون مصانع لکم لعلکم تخلدون، هیچ حرفی نیست، اما مگر خدای متعال نمیفرماید:

وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابيلَ تَقيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابيلَ تَقيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ (النحل81)


آیا لباس که مورد نیاز همه است طبیعت بدون صنعت فراهم کرده است؟ مگر وقتی آن لباس آماده شده، افتاد، مجبور نشدند: فطفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة؟ جهات معنوی و باطنی این لباس به جای خود، و لباس التقوی ذلک خیر:

يا بَني‏ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُواري سَوْآتِكُمْ وَ ريشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (الأعراف26)
يا بَني‏ آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ (الأعراف27)

چقدر زیبا در این آیات بین ظاهر و باطن، در تعبیر معجز، جمع شده است؟!


آیا اگر خداوند صنعت زره‌سازی را با اعجاز ألنّا له الحدید، یاد داد، برای دیگران تحریم فرمود؟ بر حسب ظاهر در آیه سابق، سرابیل تقیکم الحر، لباس معمولی است ولی (سرابیل تقیکم باسکم) لباس نظامی است، برای آهن فرمود: فیه بأس شدید و منافع للناس، و تصریح به آن در آیه شریفه دیگر آمده: (لتحصنکم من بأسکم):

وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ (الأنبياء80)


آیا اینکه در آیات متعدد از واژه سخّر لکم استفاده شده منظور تسخیر یک جانبه است؟ در این آیه دقت بفرمایید:

وَ هُوَ الَّذي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (النحل14)


آیا کشتی که در این آیه میفرماید منظور فقط یک تکه چوب است که بر آن سوار شوید یا محتاج صنعت و تکنیک است؟ آیا این آیه که میفرماید:

وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْني‏ فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (هود37)

منحصر میکند صنعت کشتی را به وحی الهی که برای غیر ایشان ممنوع است؟ آیا این آیه میگوید: چون طبیعت، پاره چوبی برای شما فراهم کرده حق ندارید مثل حضرت نوح علی نبینا و آله و علیه السلام صنعت کشتی سازی را دنبال کنید؟


آیا سلطان در آیه شریفه که میفرماید:

يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ (الرحمن33)

آیا فقط سلطان معنوی و باطنی است در سیر به سوی صحنه محشر اعظم، که ظاهر آیات بعد آن هم دلالت میکند؟ یا اینکه مانعة الجمع نیست، و سلطان، سلطان مطلق علم است، قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتدّ الیم طرفک، آیا این علم، قابل تعلیم به دیگری هست یا مختص آصف بوده است؟ آیا (یعملون) در این آیه شریفه چیزی جز تکنیک و صنعت است؟:

أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ  وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعيرِ  يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحاريبَ وَ تَماثيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ (سبأ 13)




۴- اما اینکه فرمودید: (همان میزان پیشرفت مادی که در زمان رسول الله صلی الله علیه و آله موجود بود) آیا پیشرفت زمان حضرت ابراهیم (ع) کافی نبود؟ و اگر زمان معصومین (ع) پیشرفتی حاصل شد لغو بود؟ آیا مثل این عینک ساده که همه از آن استفاده میکنند، بدون تکنیک، و سپس صنعت، ممکن است؟ و آیا میتوان گفت: چون در زمان رسول الله صلی الله علیه و آله نبوده پس لغو است؟ آیا (ودّ الذین کفروا لو تغفلون عن اسلحتکم) فقط شامل اسلحه زمان رسول الله صلی الله علیه و آله است؟




۵- یکی از وجوهی که میتواند مقصود از این آیه شریفه باشد، همین مرکب‌های مصنوع امروزی است:

وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَميرَ لِتَرْكَبُوها وَ زينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (النحل8)

و لسان قرآن کریم در نسبت دادن صنعت عباد به خدای متعال، بر هیچ کس پوشیده نیست، در این آیه شریفه به زیبایی بین طبیعی و مصنوعی جمع فرموده است:

وَ الَّذي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ (الزخرف12)


لذا به نظر میرسد ارائه یک تعریف دقیق از تکنولوژی و نیز ارائه ضابطه کاربردی دقیق، مورد نیاز پیشرفت صحیح و منطقی این بحث است.

.



******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #3 : ژانویه 31, 2016, 01:27:08 pm »
اصولا حدود آیه شریفه" و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم و آخرين من دونهم "تا کجاها با مناسبت زمانها پیش می رود؟
به نکته خوبی اشاره کردید، اصولا در طول تاریخ، بیشترین فن‌آوری و همچنین بهره‌وری در حوزه نظامی بوده است، حتی لفظ (استراتژیک) را هم حوزه‌های دیگر از حوزه نظامی وام گرفته‌اند، واهمه بشر از کشته شدن و حرص بر کشتن دشمن، بالاترین توان دهنی بشر را صرف خود کرده است، همین اینترنت، در ابتدا یک پروژه پنتاگون بود برای اینکه اگر بخشی از شبکه در اثر بمباران آسیب دید چگونه اصل شبکه پایدار بماند؟ به هر حال کفار قرار نیست دست از کفر و کافری و حیله برای قتل مؤمنین دست بردارند، پس دستور شرع برای این مطلب چیست؟
.


******************


علی م

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #4 : ژانویه 31, 2016, 08:47:34 pm »
ضمن تشکر از شما بابت نکات مهمی که متذکر شدید (مخصوصاً شواهد قرآنی که با دقت گزینش شده بودند). بنده قبل از آنکه بخواهم ابهاماتی که نسبت به عبارات شما در ذهنم وجود دارد را مطرح کنم، ابتداءاً نظر اثباتی خودم را با تفصیل و دقت بیشتری مطرح می کنم. از سایر بزرگواران هم تقاضا دارم در بحث شرکت کنند:

تعریف دقیق تکنولوژی:
ممکن است کسی هرآنچه مصنوع بشر است و طبیعت به خودیِ خود آن را به ارمغان نیاورده باشد، تکنولوژی بداند. با این نگاه، از چاقو و صندلی گرفته تا موبایل و تب لت، همگی ذیل تکنولوژی می گنجند. اما بنده به دلایلی این تعریف را نمی پسندم (معنای متبادر از «تکنولوژی» در بین فارسی زبانان معاصر، مثلاً شامل صنعت ساخت چاقوی آهنی و صندلی چوبی نمی شود). لذا به همه آنچه مصنوع بشر است «دستاورد بشری» اطلاق میکنم اما تعریف دیگری برای تکنولوژی ارائه می دهم:
دستاوردهای بشری همگی از صناعت بر روی مواد اولیه ای به وجود آمده که این مواد، در طبیعت موجود بوده است. حال یا فرآیند تولید، فرآیندی پیچیده بوده و وسائط زیادی در میان بوده تا محصول نهایی به دست آید (مثل صنعت تولید موبایل) و یا این فرآیند، فرآیند ساده ای است مثل ساخت صندلی چوبی که وسائط خاصی بین طبیعت و محصول نهایی وجود ندارد.


اکنون می گوییم: دستاوردهای بشری را به دو قسم تقسیم می کنیم:

• دستاوردهایی که «تنها و تنها» با فعالیت بر روی مواد اولیه ای به دست آمده که این مواد اولیه ی طبیعی:
○ یا در یک فرآیند کوتاه مدت توسط طبیعت «بازتولید» می شوند (مثل صنعت ساخت صندلی چوبی که مادۀ اولیه اش در یک فرآیند کوتاه مدت (حتی شاید 20 ساله، ولی به نسبت فرآیند تولید نفت (میلیون ها سال!) بسیار کوتاه تر است) بازتولید می شود).
○ و یا آنچنان به وفور در طبیعت یافت می شود که با وجود مصرف انسان ها در هزاران سال، باز هم تمام نمی شود، مثل آهن (که تخمین زده می شود منابع سنگ آهن موجود در کل معادن جهان، بالغ بر800 میلیارد تن باشد(!) که اکنون فقط 160 میلیارد تن از آنها آماده بهره برداری است!)

• دستاوردهایی که اینگونه نباشد؛ یعنی مواد اولیه اش (بعضاً یا کلاً) یا در چرخه کوتاه مدت باز تولید نشود، و یا آنکه به وفور در طبیعت موجود نباشد. مثلاً صنعت پلاستیک به نفت وابسته است که پیش بینی شده کمی بیش از 2050 تمام شود، انرژی هسته ای به اورانیوم که پیش بینی شده کمی بعد از 2080 تمام شود و... اینفوگرافی مربوط به معادن را در این لینک ببینید: http://www.minews.ir/images/docs/files/000013/nf00013575-1.jpg

بنده به این دستاوردهای اخیر، اطلاق «تکنولوژی» می کنم؛ زیرا -کما اینکه با تأمل روشن می شود- چنین دستاوردهایی به دست نمی آید مگر با وسائط متعددی میان منابع اولیه و محصول نهایی، و آن هم محتاج علم و فناوری است. لذا رسیدن به این محصولات، حاصل تلاش جمعی صنائع مختلف است، و همین قسم از دستاوردها است که نمی شود «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» باشد، زیرا همه صنائع به صورت یک نظام درآمده و در تولید محصولاتشان به هم نیازمندند. البته اگر در این مدعی مناقشه ای هست، زمینه برای بحث وجود دارد.


اکنون می گوییم: بر اساس مبنای «نظام أحسن» که برگرفته از عقل و نقل است، سه نتیجه گرفته می شود (دقت کنید که این سه مطلب باید ثبوتاً وجود داشته باشد، هرچند راه اثباتی برای مصادیقش نداشته باشیم):

1. خداوند باید شرایط زندگی را برای بشر چنان تنظیم کند که تا هزاران سال بتواند بدون مشکل خاصی زندگی کند و تمام نیازهای واقعی اش را برآورده کند (نیاز واقعی = نیازی که در راستای رسیدن به هدف واقعی (= قرب حضرت حق) گزیری از آن نباشد). لذا هم منابع اولیه ی این زندگی باید این مقدار دوام داشته باشد و هم فرآیند استفاده از این منابع، به گونه ای باشد که تا هزاران سال بتوان آن را ادامه داد.

2. این منابع اولیه اولاً هرچه راحت تر و بهتر بتواند به دست بشر برسد (مثلاً اگر ممکن است در سطح زمین باشند، خداوند آنها را در عمق زمین قرار ندهد)، و ثانیاً هرچه ممکن است وسائط کمتری میان ماده اولیه و محصول نهایی وجود داشته باشد تا انسان زحمت کمتری برای ایجاد محصول مورد نیازش متحمل شود. مثلاً اگر امکان داشته باشد آهن به صورت قطعات با خلوص بالا در طبیعت موجود باشد، خداوند چنین تقدیری انجام دهد تا زحمت استحصال آهن حد المقدور کاهش یابد (ولی چون چنین امری میسر نیست و آهن با اکسیژن واکنش نشان می دهد، خداوند آهن را به صورت سنگ آهن در زمین قرار داده است که البته استحصالش زحمت چندانی هم ندارد (به نسبت استحصال سایر مواد معدنی)). ملاحظه شود که در این نتیجه دوم، منظور از عبارت «هرچه ممکن است» و امثال آن، یعنی تا جایی که با حکمت خداوند متعال ناسازگار نباشد.

3. قهراً این دستاوردهای بشری پس از آنکه مصرف شد، زباله هایی را تولید خواهد کرد. نظام أحسن اقتضا دارد که این زباله ها هم توسط طبیعت از بین برود و زحمت از بین بردنش بر عهدۀ انسان نباشد؛ زیرا در غیر این صورت، نمی توان هزاران سال بدون آنکه زندگی در سراشیبی گرفتاری های مادی قرار بگیرد زندگی کرد، کمالایخفی.

اکنون می گوییم: تکنولوژی با تعریفی که ارائه کردیم، در «نظام أحسن» نمی گنجد، چون یا نتیجه اول را ندارد (مثل صنائع پلاستیکی) و یا نتیجه دوم (مثل صنعت هسته ای و صنعت ساخت cpu که هرچند یکی از مواد اولیه اش ماسه های کنار دریاست، ولی فرآیند تولیدش بسیار پیچیده است) و یا نتیجه سوم (مثل فرآیند هسته ای که زباله های خطرناکی دارد، و یا محصولات پلاستیکی که تجزیه اش در طبیعت بیش از 200 سال طول می کشد)، و البته فقدان این نتایج، مانعة الجمع نیست!

لذا این اشکال که کشتی سازی، زره سازی، تولید ألبسه و ... که در قرآن تأیید شده، چگونه با نفی تکنولوژی قابل جمع است، دفع شد؛ زیرا این صنائع در نظام أحسن قابل گنجیدن هستند، و تعریف مختار از تکنولوژی شامل این صنایع نمی شود.


نکته آخر اینکه بر اساس نصوص شرعی:

1. اولین انسان (حضرت آدم علیه السلام) پیامبر الهی بوده و ما از نسل انسان های اولیه نیستیم.

2. خداوند صنعت هایی را به حضرت آدم علیه السلام آموخت تا بتواند نیازهایش را برطرف کند:
وَ قَالَ ص‏ لَمَّا أُخْرِجَ آدَمُ‏ مِنَ الْجَنَّةِ زَوَّدَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ وَ عَلَّمَهُ صَنْعَةَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ فَثِمَارُكُمْ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ غَيْرَ أَنَّ هَذِهِ تَتَغَيَّرُ وَ تِلْكَ لَا تَتَغَيَّر (مکارم الأخلاق ص170) که طبق برخی از روایات، ظاهراً منظور از «صنعة کل شیء» در این روایت، کشاورزی و کاشت میوه باشد:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ مِسْمَعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَمَّا هُبِطَ بِآدَمَ إِلَى الْأَرْضِ احْتَاجَ إِلَى الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ فَشَكَا ذَلِكَ إِلَى جَبْرَئِيلَ ع فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ يَا آدَمُ‏ كُنْ حَرَّاثا (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏5، ص: 260). از این روایت به دست می آید که اگر حضرت آدم علیه السلام صنائع مختلف را از جبرئیل نیاموخت، به دلیل آن است که احساس نیاز نمی کرد، لذا نیازهای واقعی انسان در طی زمان بیشتر می شود و خداوند هم باید راه برآورده کردن آنها را به انسان بیاموزد.

3. هرجا نیاز بوده که صنعت جدیدی ایجاد شود، خداوند از طریق وحی به انبیاء، آن صنعت را ابتداءاً به بشر می آموخته (مثل وحی ساخت کشتی به حضرت نوح، وحی زره سازی به حضرت داود و...) و دلیل اینکه عرض کردم همان مقدار پیشرفت مادی که در زمان رسول الله صلی الله علیه و آله بوده برای زندگی إلی یوم القیامة کافی است، کامل شدن دین الهی توسط رسول الله صلی الله علیه و آله است، و اینکه تمام جوانب زندگی بشر در این دین دیده شده و همه ی نیازها مد نظر شارع مقدس بوده است.


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #5 : فوریه 01, 2016, 10:01:28 am »
نقل قول
لذا به همه آنچه مصنوع بشر است «دستاورد بشری» اطلاق میکنم اما تعریف دیگری برای تکنولوژی ارائه می دهم:
تکنولوژی فکرآورد بشر است، و به تبع آن، صنعت است که دستآورد بشر میباشد.


نقل قول
اکنون می گوییم: دستاوردهای بشری را به دو قسم تقسیم می کنیم:
استدلال قبلی شما از قبیل: (به عبارتی، نمی شود نگاهمان به دنیا أصالی باشد ولی حب دنیا در دلمان نباشد!) و (کنولوژی برای اینکه جایگاهش تعریف شود، ابتدا نیازهای کاذب (= نیازهایی که برای رسیدن به هدف خلقت لازم نیستند، اگر مانع نباشند) را در نفوس برمی انگیزد، سپس کالایش را عرضه می کند و.... خلاصه آنکه نگاه أصالی به دنیا، نخ تسبیح تمام تکنولوژی های کنونی است.) شامل هر دو مورد است، چون در حوزه علت غائی بود، اما این دو قسم در حوزه شبه علت مادی است، و دو ادبیات است، بخصوص عبارت پایانی که خلاصه سخن بود و مشخصه تکنولوژی هم ز آن معلوم میشد: (خلاصه آنکه: ما چه نیاز حقیقی ای داریم که بدون تکنولوژی برآورده نمی شود؟)


نقل قول
دستاوردهایی که «تنها و تنها» با فعالیت بر روی مواد اولیه ای به دست آمده که این مواد اولیه ی طبیعی: .....بنده به این دستاوردهای اخیر، اطلاق «تکنولوژی» می کنم؛
این تعریف بیشتر یک تقسیم برای صنعت است نه تعریف برای تکنولوژی، چون تکنولوژی فن و علم است که در واقع کشف میشود، اما ماده‌ای که این مکشوف بر روی آن اجرا میشود دخالتی در این مکشوف ندارد، هنر خیاط در عرضه مدل کامل و دوخت مستحکم مناسب آن است، اما اینکه پارچه لباس از چه جنسی باشد ربط مستقیم به مدل لباس ندارد، و همچنین تکنولوژی بافت یک پارچه، ربطی به ماده تار و پود آن پارچه ندارد که پنبه باشد یا نایلون، تکنولوژی موتور دیزل، قابل پیاده شدن در انواع صنایع است، فرق نمیکند این موتور مثلا برای یک تراکتور به کار رود یا کامیون، مشخصه دیزل، در حوزه تکنولوژی داخل است، و ساخت تراکتور در حوزه صنعت است.

از قدیم هم واژه‌هایی در عربی و فارسی مثل حرفه و صنعت داشتند که کمی با هم تفاوت میکند، و همچنین هنر که عربها امروز به آن فن میگویند، و عربهای امروزی به صنعت اصطلاحی، صناعة میگویند، و به تکنولوژی، تقانة میگویند، که شاید مناسب این آیه شریفه باشد: صنع الله الذی أتقن کل شیء، که صنع، صنعت است، و اتقان صنع، تکنولوژی به کار رفته در آنست.



نقل قول
زیرا -کما اینکه با تأمل روشن می شود- چنین دستاوردهایی به دست نمی آید مگر با وسائط متعددی میان منابع اولیه و محصول نهایی، و آن هم محتاج علم و فناوری است. لذا رسیدن به این محصولات، حاصل تلاش جمعی صنائع مختلف است، و همین قسم از دستاوردها است که نمی شود «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» باشد، زیرا همه صنائع به صورت یک نظام درآمده و در تولید محصولاتشان به هم نیازمندند
همانطور که عرض کردم این اختصاصی به نوع دوم ندارد، آیا تکنولوژی لیزر، جزء کدامیک از اینهاست؟ برق و الکترونیک چگونه است؟ آیا دو شرطی که گفتید در اینها چگونه است؟ به کار گیری امواج رادیویی یا صوتی چطور؟ و...



نقل قول
اکنون می گوییم: تکنولوژی با تعریفی که ارائه کردیم، در «نظام أحسن» نمی گنجد،
در حقیقت این نقطه ضعفی برای تکنولوژی نیست بلکه از ضعف تکنولوژی است! و تفاوت بین این دو مهم است، تمام مواردی که شما به عنوان نقطه ضعف تکنولوژی یاد کردید متکی بر دانش کنونی بشر است، و اگر تکنولوژی اینها پیشرفت تصاعدی بکند، همه اینها را حل میکند، اما از حیث تمام شدن منابع، پس اگر در آینده نزدیک، با کمک تکنولوژی، بهره‌وری را در منابع به حد ایده‌آل برسانند به نحو غیر قابل باور، منابع باقی خواهد ماند، بخصوص که جایگزین هم برایش فراهم کنند، آیا محال است استاندارد سوخت به یک سی‌سی برسد؟ و آیا ماشین برقی محال است جایگزین ماشین سوخت فصیلی شود؟

علاوه اگر مثل بعضی که فن‌آوری نانو را موج چهارم انقلاب صنعتی میدانند (بعضی فضای مجازی را موج چهارم میدانند) این تکنولوژی را میدان‌دار آینده صنعت بدانیم، به خوبی از عهده این مشکلاتی که شما گفتید برمیآید، ولی اکنون چون ابتدای رشد آنست قهرا با ضعف دانش و نیز بهره‌وری ضعیف، همراه است، و اگر وارد مرحله کلان خود بشود معلوم نیست چه لوازمی داشته باشد.


نقل قول
چون یا نتیجه اول را ندارد (مثل صنائع پلاستیکی)
صنایع پلاستیکی با دانش و تکنولوژی کنونی، نتیجه اول را ندارد، اما با پیشرفت تکنولوژی در رساندن بهره‌وری به بالاترین حد خود، حفاظت منابع برای زمانهای بسیار طولانی در دستور کار قرار میگیرد، بلکه آیا بعید است که وقتی بشر احساس کرد روزهای آخرین سوختهای کربنی است به فکر نفت مصنوعی بیفتد؟ و بعد به مرحله تولید انبوه برساند؟ البته اشتباه در اینها از مثل بنده که تخصص ندارم عجیب نیست ولی برخورد کردم که کسانی به سرعت حکم به عجز میکنند.


نقل قول
و یا نتیجه دوم (مثل صنعت هسته ای و صنعت ساخت cpu که هرچند یکی از مواد اولیه اش ماسه های کنار دریاست، ولی فرآیند تولیدش بسیار پیچیده است)
فرایند پیچیده در ابتدا سخت است اما مع العسر یسرا، وقتی این فرایند روتین شد و شکل صنعتی به خود گرفت، مکانیزه میشود، و تمام عرف عقلاء میگویند: آن خرج به این دخل، ارزش داشت!


نقل قول
و یا نتیجه سوم (مثل فرآیند هسته ای که زباله های خطرناکی دارد، و یا محصولات پلاستیکی که تجزیه اش در طبیعت بیش از 200 سال طول می کشد)،
اولا در تکنولوژی هسته‌ای، فقط شکافت هسته نیست که زباله داشته باشد، و آینده با جوش هسته اداره خواهد شد، و ثانیا همین امروز به فکر افتادند و پروژه‌هایی را شروع کردند برای بازیافت سریع پسماند سوخت، و همانطور که عرض کردم هر چه هست از ضعف تکنولوژی است، نه از خود تکنولوژی!

و همچنین بازیافت پلاستیک در زمان کوتاه، محال نیست، بلکه بازیافت سریع آن با نظیر فن نانو، امری معقول است.


نقل قول
لذا این اشکال که کشتی سازی، زره سازی، تولید ألبسه و ... که در قرآن تأیید شده، چگونه با نفی تکنولوژی قابل جمع است، دفع شد؛ زیرا این صنائع در نظام أحسن قابل گنجیدن هستند، و تعریف مختار از تکنولوژی شامل این صنایع نمی شود.
ولی اشکال شما، (خلاصه آنکه نگاه أصالی به دنیا، نخ تسبیح تمام تکنولوژی های کنونی است.) بود، نه ناهماهنگی با نظام احسن، و این اشکال در هر دو قسم موجود است کما مرّ.



نقل قول
از این روایت به دست می آید که اگر حضرت آدم علیه السلام صنائع مختلف را از جبرئیل نیاموخت، به دلیل آن است که احساس نیاز نمی کرد،
در روایتی دیده‌ام که تعلیم اسماء به حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام به این صورت بود که مجموع حرف و صنایعی که تا روز قیامت در ذریّة حضرت ظهور میکند به صورت جمعی به ایشان اعطاء شد اما کم‌کم و به تدریج تا روز قیامت ظهور میکند، و به تعبیر امروزی در هر بشری ژن وراثتی تمام فنون و حرف و صناعات هست، تا کجا و در چه زمانی فعال شود، ولی فعلا پیدا نکردم، و در بحار به آن شاره کردند اگر مقصودشان روایت باشد: (بحار الأنوار(ج‏26/193) و قد فسر تعليم الأسماء لآدم ع بما يشمل جميع الصناعات.)، هر کدام از عزیزان منبع این را را به خاطر دارند بفرمایند.
.


******************


علی م

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #6 : فوریه 01, 2016, 09:23:15 pm »
ابهاماتی و نکاتی پیرامون پاسخ اخیرتان به ذهن قاصرم رسید که عرض میکنم:

اولاً بنده تعبیر شما در مورد تکنولوژی و صنعت را می پسندم و از این به بعد، تکنولوژی را به علم و فکرآورد اطلاق می کنم (هرچند قبلاً مرادم از تکنولوژی، دستاورد بود).

ثانیاً بنده در پست قبلی، نظر اثباتی ام را بیان کردم، و حاصلش این بود که نظام أحسن اقتضا دارد که اگر انسان در این نشئه برای رسیدن به هدف خلقتش محتاج چیزی باشد، تمام اجزاء عالم به او در برآوردن حاجتش مهما أمکن کمک کنند، و چون هدف خلقت انسان تقرب الی الله است (فعلاً کاری به تفسیر مفهومش نداریم، ولی در این مشترکیم که مصداقش سلمان شدن است) هرآنچه نیاز برای نیل به این هدف است، نظام أحسن برای ما تدارک ببیند. بنده ادعا کردم که وقتی با امکانات مادی زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله) (که دین خاتم را آورده و جمیع ما یحتاج إلیه وُلد آدم إلی أن تفنی الدنیا (بصائر الدرجات ج1 ص148) در سنتش موجود است) امثال سلمان تربیت شده اند، این یعنی آن مقدار امکانات مادی که برای رسیدن به هدف خلقت نیاز بوده، در همان زمان وجود داشته است. پس اگر امکانات مادی بیش از این مقدار شود، نمی تواند ناشی از نگاه طریقی به دنیا باشد، بلکه «فقط و فقط» ناشی از نگاه أصالی به دنیاست (لو عَقِلَ أهلُ الدنیا خَرِبَت (عدة الداعی ص137)). در مورد آن دسته از صنائعی که در زمان رسول خدا موجود بوده، همگی آنها ذیل قسم اول از پست قبلی می گنجند. البته این بدان معنا نیست که همگی آنها در تقرب الی الله نقش داشته باشند. مشرکان بت های چوبی را با همان صنعتی می ساختند که کشتی را! مضافاً که ممکن است دو نفر کار واحدی را انجام دهند، ولی یکی برای مقصد شیطانی و با نگاه اصالی به دنیا، و دیگری برای مقصد الهی و با نگاه طریقی به دنیا. اما جان مطلب در این است که صنائعی که در قسم اول از تقسیم پیش گفته می گنجند، امکان دارد که با نگاه طریقی به دنیا از آنها استفاده کنیم، ولی صنائعی که در قسم دوم جای دارند، امکان ندارد که با نگاه طریقی به دنیا از آنها استفاده کنیم، و اصلاً کسی به سراغ این صنائع (و طبعاً تکنولوژی ساخت این صنائع) نمی رود مگر با نگاه أصالی به دنیا. به خیالم می رسد که اگر بحثی هست، پیرامون همین ادعای اخیر مطرح شود.

اما پیرامون مطالب حضرتعالی:

نقل قول
استدلال قبلی شما از قبیل.... شامل هر دو مورد است، چون در حوزه علت غائی بود، اما این دو قسم در حوزه شبه علت مادی است، و دو ادبیات است، بخصوص عبارت پایانی که خلاصه سخن بود و مشخصه تکنولوژی هم از آن معلوم میشد: (خلاصه آنکه: ما چه نیاز حقیقی ای داریم که بدون تکنولوژی برآورده نمی شود؟)

طبق تعریفی که در پست قبلی کردم، و طبق بیانی که در باب «نظام أحسن» مطرح شد، اینگونه نیست که ما نیازی حقیقی داشته باشیم، ولی راه رفع آن «تنها و تنها» استفاده از صنائع قسم دوم باشد. بنده بر این مطلب اصرار دارم که هر نیاز حقیقی، باید در نظام أحسن از طریق صنائع قسم اول قابل برطرف کردن باشد. این هم ادعایی است که می تواند محور گفتگو باشد.

نقل قول
آیا تکنولوژی لیزر، جزء کدامیک از اینهاست؟ برق و الکترونیک چگونه است؟ آیا دو شرطی که گفتید در اینها چگونه است؟ به کار گیری امواج رادیویی یا صوتی چطور؟ و...
قطعا این مواردی که برشمردید، همگی جزء صنائع دسته دوم محسوب می شود. زیرا اینگونه نیست که تمام مواد اولیه ای که این صنائع از طبیعت بگیرند، یکی از دو شرط مذکور (بازتولید، وفور) را داشته باشد (به بیان شیمیایی، یکی از مواد اولیه نقش «محدود کننده» برای ساخت این محصولات را دارد، و به بیان حوزوی نتیجه تابع أخس مقدمات است!)


نقل قول
تمام مواردی که شما به عنوان نقطه ضعف تکنولوژی یاد کردید متکی بر دانش کنونی بشر است، و اگر تکنولوژی اینها پیشرفت تصاعدی بکند، همه اینها را حل میکند
بنده به خیالم می رسد که بحث را به صورت قضایای حقیقیه مطرح کردم نه خارجیه، یعنی اصلا کاری با واقع کنونی نداشتم، بلکه هرگونه پیشرفتی که جزء صنائع قسم اول نباشد را مذموم دانستم و آن را غیر قابل گنجاندن در نظام أحسن برشمردم. مطالب دیگری که در ادامه فرموده اید، ناظر به این ادعا نیست و شما می فرمایید که این مسائل حل خواهد شد. بنده ادعا میکنم که «طبق نظام أحسن» هرچقدر این صنائع قسم دوم پیشرفته تر شود، باز هم نظام أحسن نخواهد بود! مضاف بر اینکه از کجا می توان پیش بینی کرد که «اگر تکنولوژی اینها پیشرفت تصاعدی بکند، همه اینها را حل میکند»؟ مگر در ادامه نفرموده اید:
نقل قول
اگر وارد مرحله کلان خود بشود معلوم نیست چه لوازمی داشته باشد.
به ذهن قاصرم می رسد که با علم ناقص، نمی توانیم پیش بینی کنیم که پیشرفت های مادی چه لوازم و آثاری خواهد داشت، ولی با نگاه کلامی و اعتقادی می توانیم بگوییم که آن هماهنگی تام بین تمام اجزای عالم (که جزء لوازم قطعی نظام أحسن است) در این نظام خودساخته وجود نخواهد داشت.

مطالب بعدی هم که فرموده اید (که ممکن است بهره وری از منابع به طرزی باورنکردنی افزایش یابد و...) همگی احتمالاتی است که علاوه بر استبعاداتی که دارد (و بعضاً اشکالاتی که دارد، مثل اینکه فرموده اید «آیا ماشین برقی محال است جایگزین ماشین سوخت فسیلی شود» که به نظرم دردی دوا نمی کند، زیرا همان ماشین برقی هم انرژی اش را باید از نیروگاهی تأمین کند که آن نیروگاه، یا با سوخت فسیلی کار می کند، یا با سوخت هسته ای و...) ناظر به بحث بنده پیرامون «نظام أحسن» نبود، بلکه همگی نهایتاً امکان بهبود اوضاع کنونی و بغرنج نشدن مشکلات در آینده را مطرح می کرد، که بنده امکانش را رد نمی کنم، ولی ادعا می کنم هرچقدر هم پیشرفت کند داریم از نظام أحسن دور می شویم. البته شخصاً باور دارم که آنچه می فرمایید، صحیح نیست؛ یعنی این بهره وری های اندک و آن بازیافت های سریع، راه به جایی نخواهد برد، چون باید طبیعت به کمک انسان بیاید، و دلیلی نداریم که طبیعت با نظامی غیر از نظام أحسن هماهنگ باشد، بلکه دلیل داریم که هماهنگ نباشد. این هم یکی از محل های مورد بحث و گفتگوست.


نقل قول
ولی اشکال شما (خلاصه آنکه نگاه أصالی به دنیا، نخ تسبیح تمام تکنولوژی های کنونی است.) بود، نه ناهماهنگی با نظام احسن
این دو مطلب ملازم هم هستند؛ زیرا نظام احسن یعنی نظامی که با هدف خلقت (= قرب الی الله) هماهنگی تام داشته باشد، و قطعا در این نظام، دنیا طریقیت دارد نه أصالت. لذا نگاه أصالی به دنیا، مصداقی از ناهماهنگی با نظام أحسن است.

اما در مورد اشکالاتتان پیرامون پیشرفت های نظامی، ان شاء الله در آینده سیاهه ای می نویسم، اگر توفیق الهی همراه باشد.

خاضعانه تقاضا دارم سایر بزرگواران هم در بحث شرکت کنند.


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #7 : فوریه 01, 2016, 11:50:37 pm »
نقل قول
ولی صنائعی که در قسم دوم جای دارند، امکان ندارد که با نگاه طریقی به دنیا از آنها استفاده کنیم، و اصلاً کسی به سراغ این صنائع (و طبعاً تکنولوژی ساخت این صنائع) نمی رود مگر با نگاه أصالی به دنیا.
آیا امکان ندارد از حیث کاربری یا از حیث مهندسی و طراحی یا از حیث هر دو؟

نقل قول
ولی ادعا می کنم هرچقدر هم پیشرفت کند داریم از نظام أحسن دور می شویم.
در این بحث، زوایای مختلفی هست که هنوز وارد آنها نشده‌ایم، یکی از آنها مسأله نظام احسن است، این اصطلاح، یک تعبیر کل‌نگر است، و یک مفهوم فلسفی است، و قرار نیست کسی بتواند این نظام را تغییر دهد، کوچکترین تغییری که رخ میدهد، خود جزئی از نظام احسن در بعد چهارم آن است، در روایت فرمودند: ان الصدقة من القدر، در عین حالی که فرمودند: الصدقة تردّ القضاء ولو ابرم ابراما، هیچ کافری با نگاه اصالی سراغ دنیا نمیرود مگر اینکه خود جزئی از این نظام است، در روایت کافی از امام کاظم علیه السلام: بنوره عاداه الجاهلون، بنابر این با مفهوم فلسفی نظام احسن نمیتوان لوازم غیر لازم بر آن بار کرد، و از اینجا بحث دوم مطرح میشود، که از کجا وقتی نظام احسن شد و برای هدف قرب طراحی شد باید سه خصوصیت مذکور در فرمایش شما را داشته باشد؟ یعنی سه خصیصه دوام منابع و سهولت دستیابی و خودبازیافتی، از کجا لازمه احسن بودن و به غایت خلقت رساندن است؟ آیا  حفت الجنة بالمکاره یعنی چه؟ البلاء للولاء؟ مگر در حین سخت‌کوشی لا تلهیهم تجارة و لا بیع ممکن نیست؟ لقد خلقنا الانسان فی کبد به چه معنا است؟ آیا در دنیا هم باید و جنی الجنتین دان باشد؟! در روایت دارد به محض اراده کردن، خود میوه خم میشود و به لب‌های مؤمن نزدیک میشود تا بدون تکان دادن سر، آن را بخورد!
.


******************


علی م

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #8 : فوریه 04, 2016, 05:14:19 pm »
نقل قول
آیا امکان ندارد از حیث کاربری یا از حیث مهندسی و طراحی یا از حیث هر دو؟

هر دو. مثالش آن است که وقتی فیزیکدانان با پارادایم فیزیک نیوتنی همه مسائلشان حل می شد، اصلاً کسی به این فکر نمی افتاد که طرحی نو دراندازد و بیش از پیش، کاوش ها را جلو ببرد. اما وقتی با مسائلی مواجه می شویم که توان حل آنها را با مدل نیوتنی نداریم، مجبوریم در پیش فرض هایمان تجدید نظر کنیم و نتیجه اش انقلاب علمی است...
شبیه همین مسأله در مورد تکنولوژی هم مطرح است. وقتی نگاهمان «آخرت محور» شد (= نگاه طریقی به دنیا) و با میزان دانش و فناوری موجود، توانستیم نیازهای طبیعی و واقعی را برآورده کنیم، طبعاً به این فکر نمی افتیم که دانش و تکنولوژی را افزایش دهیم (چون نگاهمان به دنیا طریقی بود نه أصالی) و قهراً به سمت رشد معنوی و أخروی جهتگیری می کنیم. ولی وقتی نیازهای کاذب ایجاد شد (در اثر نگاه اصالی به دنیا)، برآوردن آن نیازها دانشمندان را به پیش برد علوم مادی سوق می دهد. البته شنیده ام که هستند افرادی در کشورهایی مثل فرانسه، که عاشقانه و بدون نگاه مادی برای پیشبرد علوم پایه تلاش می کنند، و هیچ حمایتی هم دریافت نمی کنند! ولی نوع پروژه های به ظاهر علمی، اگر امیدی به ثمردهی در پروژه های عملی از آنها نرود، بودجه شان روز به روز کمتر می شود. مسأله هدایت پروژه های پژوهشی بر اساس نگاه اقتصادی آنقدر در غرب مهم است که به عنوان مثال، بر سر اینکه اوباما 3 میلیارد دلار بودجه برای پروژه ی به دست آوردن «نقشه فعالیت مغز» (brain activity map) به کنگره پیشنهاد داد، اختلافات و نزاع هایی رخ داد که آیا به بازگشت سرمایه اش می ارزد دارد یا نه؟!

نقل قول
مسأله نظام احسن ... این اصطلاح، یک تعبیر کل‌نگر است، و یک مفهوم فلسفی است، و قرار نیست کسی بتواند این نظام را تغییر دهد، کوچکترین تغییری که رخ میدهد، خود جزئی از نظام احسن در بعد چهارم آن است

معنای حضرتعالی، معنای صحیحی است اما مراد بنده این معنا نبود. البته تقصیر از بنده است که خروج از اصطلاح کرده ام. قطعاً می دانیم که تقدیر الهی این است که اختیار انسان یکی از مؤلفه های مؤثر در اتفاقات جهان باشد، و در هر حال خداوند نظام جهان را با حکمتش به گونه ای طراحی کرده که با وجود تأثیرگذاری تمام مؤلفه ها، مجموعاً بهترین نظام ممکن باشد، حتی اگر سید الشهداء سلام الله علیه هم به شهادت برسد. محل بحث در اینجا نیست.

آنچه بنده مد نظر داشتم این بود که در نظام خلقت، هرموجودی جایگاهی دارد (العدل وضع کل شیء موضعه)، ظرفیتی دارد، فعالیت هایش در محدوده خاصی تعریف شده است و... انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست. خداوند سایر موجودات را تکویناً در مسیری که باید باشند هدایت می کند (و أوحی ربک إلی النحل...)، ولی انسان چون قرار است با پای اختیار حرکت کند، برنامه «انسان زیستن» را به صورت شریعت و توسط رسولان (صلوات الله علیهم أجمعین) به او ابلاغ کرده است. آن جایگاهی که خداوند در این نظام هستی برای انسان در نظر گرفته، در کمال تلائم و هماهنگی با مجموعه خلقت است (کما اینکه سایر موجودات با هم کمال هماهنگی را دارند و اگر فسادی در زمین هست، به خاطر سوء اختیار انسان است: ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت أیدی الناس) و تا هزاران سال قابلیت دوام دارد و منجر به فسادی در زمین نمی شود (و لو أن أهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض، تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لایریدون علوا فی الأرض و لا فساداً). منظور بنده از «نظام أحسن» همان جایگاهی است که خداوند برای انسان تقدیر فرموده، و تشریعاً از او خواسته که در آن جایگاه باشد و از آن تعدی نکند. قهراً اگر انسان برای رسیدن به مطلوبش (= هدف خلقت انسان) نیازی داشته باشد، شریعت باید راهی برای برطرف کردن آن نیاز تعیین کرده باشد (الشریعة صلاح البریة. غررالحکم ص43). این سه خصیصه ای که بنده ذکر کردم (دوام منابع، سهولت دستیابی و خودبازیافتی) با تأمل در همین نظام أحسن است که نهایت تلائم را با طبیعت دارد و هزاران سال می تواند دوام داشته باشد. فعالیت های انسان محتاج ورودی هایی است (مثل غذا خوردن که محتاج مواد غذایی است) و مستلزم خروجی ها و زباله هایی است. کمال تلائم طبیعت با انسان وقتی رخ می دهد که اولاً تمام ورودی ها را طبیعت تأمین کند، و ثانیاً این فرآیند تولید ورودی ها دوام داشته باشد. در مورد خروجی ها هم طبیعت باید به کمک انسان بیاید و زباله ها را از بین ببرد تا پس از مدتی، فسادی در زمین ازین بابت روی ندهد. بحث سهولت دستیابی هم از این جهت است که مهما أمکن باید منابعی که انسان برای رفع حوائجش به آنها نیاز دارد، در دسترس او باشد، و الا کمال تلائم منتفی خواهد بود.


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #9 : فوریه 05, 2016, 09:54:04 am »
خوب، به نظر شما راهکار برون‌رفت از وضع موجود چیست؟
.


******************














علی م

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #10 : فوریه 05, 2016, 11:43:05 pm »
قبل از اینکه در مورد راهکار عملی صحبت کنم، مطلبی در مورد فرمایشتان (آیا حفت الجنة بالمکاره یعنی چه؟ البلاء للولاء؟...) به صورت اجمالی عرض میکنم:

ما در زندگی دنیوی با دو نوع سختی روبرو می شویم: گاهی اوقات خودمان اشتباهاتی را مرتکب شده و نتیجتا گرفتار می شویم (ما أصابکم من مصیبة فبما کسبت أیدیکم و یعفوا عن کثیر)، گاهی اوقات نیز تقدیر الهی این است که ما در بوتi ابتلاء آزموده شویم (الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم أیکم أحسن عملا). و ناظر به همین نوع اخیر است که فرمود: إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ‏ أَدَبٌ‏ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِيَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِيَاءِ كَرَامَة (البحار ج64 ص235)

نوع اول دو قسم دارد:
1. اشتباهات فردی: که گرفتاری های فردی را هم به دنبال دارد. مثلاً فردی که سیگار می کشد، گرفتار سرطان می شود.
2. اشتباهات جمعی: که پیامدش گرفتاری های جمعی است. مثلاً مردمی که نهی از منکر نکنند،  گرفتار حاکمان فاسق می شوند.

تشریع الهی آمده تا ما را به مصالح و مفاسد فردی و اجتماعیمان ارشاد کند، لذا ما را از هر دو قسم اشتباهات برحذر داشته است. نتیجi عمل به تشریع الهی هم سامان یافتن زندگی اجتماعی و فردی است: و لو أن أهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض (أعراف/96)، و لو أنهم أقاموا التوراة و الإنجیل و ما أنزل إلیهم من ربهم لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم (مائده/66)، الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ‏ الَّتي‏ كانَتْ عَلَيْهِم‏ (اعراف/ 157)، الشریعة صلاح البریة (غررالحکم ص43).

آنچه بنده ناظر به نظام أحسن عرض کردم، ناظر به چنین گرفتاری هایی بود. یعنی ما اگر به تشریع الهی به طور کامل ملتزم باشیم، گرفتاری های نوع اول را نخواهیم داشت.
اما گرفتاری ها و ابتلائات نوع دوم، ربطی به تقوای جمعی و فردی ندارد، بلکه از روایات اینگونه برمی آید که این ابتلائات، برای رسیدن مؤمن به کمال معنوی لازم است، و وظیفه او نیز صبر و شکر است. اینها هم از شئون ربوبیت تکوینی خداوند است، و حتی بعد از قیام قائم عجل الله فرجه هم ادامه دارد. نمونه را:
عن أبی عبدالله علیه السلام: الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ فَأَيُّ سِجْنٍ جَاءَ مِنْهُ خَيْر (الکافی ج2 ص250).
و عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا أَفْلَتَ الْمُؤْمِنُ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْ ثَلَاثٍ‏ وَ لَرُبَّمَا اجْتَمَعَتِ الثَّلَاثُ عَلَيْهِ إِمَّا بُغْضُ مَنْ يَكُونُ مَعَهُ فِي الدَّارِ يُغْلِقُ عَلَيْهِ بَابَهُ‏ يُؤْذِيهِ أَوْ جَارٌ يُؤْذِيهِ أَوْ مَنْ فِي طَرِيقِهِ إِلَى حَوَائِجِهِ يُؤْذِيهِ وَ لَوْ أَنَّ مُؤْمِناً عَلَى قُلَّةِ جَبَلٍ لَبَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ شَيْطَاناً يُؤْذِيهِ وَ يَجْعَلُ اللَّهُ لَهُ مِنْ إِيمَانِهِ أُنْساً لَا يَسْتَوْحِشُ مَعَهُ إِلَى أَحَد (همان).
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَاداً فِي الْأَرْضِ مِنْ خَالِصِ عِبَادِهِ مَا يُنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ تُحْفَةً إِلَى الْأَرْضِ إِلَّا صَرَفَهَا عَنْهُمْ إِلَى غَيْرِهِمْ وَ لَا بَلِيَّةً إِلَّا صَرَفَهَا إِلَيْهِمْ (همان، ص253)
عَنْ زَيْدٍ الزَّرَّادِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ إِنَّ عَظِيمَ الْبَلَاءِ يُكَافَأُ بِهِ عَظِيمُ الْجَزَاءِ فَإِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً ابْتَلَاهُ بِعَظِيمِ الْبَلَاءِ فَمَنْ رَضِيَ فَلَهُ عِنْدَ اللَّهِ الرِّضَا وَ مَنْ سَخِطَ الْبَلَاءَ فَلَهُ عِنْدَ اللَّهِ السَّخَطُ(همان).

خلاصه آنکه در نظام أحسن (طبق معنایی که توضیحش گذشت) ابتلائات نوع اول را شاهد نیستیم، ولی ابتلائات نوع دوم در مسیر هدف خلقت انسان قرار دارد و خداوند برای هر کسی، آن بلایی را تقدیر می کند که برای تقرب او مفیدتر است، و این هم از شئون تکوینی خداوند است نه شئون تشریعی. ر.ک: التوحید (للصدوق) صص398 - 405: باب أن الله تعالى لا يفعل بعباده إلا الأصلح‏ لهم‏.


اما اینکه در زمان کنونی برای برون رفت از این انحرافات، چه راه حلی وجود دارد:

اولاً این نکته قابل توجه است که هم بنده و هم حضرتعالی و سایر بزرگواران، در حال گفتگو در انجمنی اینترنتی هستیم که از مصادیق پیشرفته تکنولوژی است! و این یعنی همه ما این باور را داریم که وظیفه کنونی این نیست که در روستایی زندگی کنیم و بدون استفاده از هیچ امکاناتی، الگوی زندگی صد سال پیش را پیاده کنیم! هرچند در حوالی طالقان روستایی وجود دارد که مردمش از هرگونه امکانات کناره گرفته اند، و البته جالب است که در آمریکا هم مردم یک روستا بدون امکانات ارتباطی (مثل موبایل، اینترنت، تلویزیون و...) زندگی می کنند (هرچند اتوموبیل و برق و... دارند):
http://www.businessinsider.com/what-life-is-like-off-the-grid-2016-1

ثانیاً بحثی که پیرامون نظام أحسن طرح شد، بحثی آرمانگرایانه بود نه واقعگرایانه، که البته ثمرات مهمی دارد. ما باید وضعیت آرمانی و مطلوبمان را بشناسیم تا وضع موجود را به سمت آن هدایت کنیم. اگر بدانیم که بهترین وضع، وقتی است که هیچگونه تکنولوژی در میان نباشد، سعی می کنیم به همان جهت حرکت کنیم، و لو اینکه در مسیر رسیدن به این هدف، از پیشرفته ترین تکنولوژی ها به وفور استفاده کنیم!! مثل جایی که آرمان ما زندگی بدون خشونت و جنگ است، ولی به دلیل حمله دشمن، مجبوریم بجنگیم تا به هدفمان که زندگی بدون جنگ است برسیم.

از طرف دیگر نیز باید زمینه را برای روزی که قرار باشد بدون تکنولوژی زندگی کنیم فراهم کنیم. مثلاً اگر می بینیم که مهاجرت مردم از روستا به کلان شهرها باعث می شود که زمین های زراعی از بین رفته و کم کم به بیابان بدل شود، باید از چنین مهاجرتی ممانعت کنیم. یا مثلاً تا جایی که ممکن است، طب سنتی و اسلامی را به جای طب جدید تجویز کنیم، تا سلامتی افراد را از وابستگی به تکنولوژی بیرون آوریم.

به هر حال، ما قسم نخورده ایم که وضعیت موجود را توجیه کنیم! حتی اگر به این نتیجه برسیم که حضور در انجمن اینترنتی مصداقی خروج از فطرت و دورشدن از عبودیت است، حقیقت پرستی اقتضا می کند که به چنین اعتقادی پایبند باشیم!

البته این راه حل در فرضی مطرح است که ما صنائع تکنولوژیک را یک ابزار مشترک بدانیم، و لو اینکه اکثر افراد از آن برای مقاصد ممنوعه استفاده کنند. ولی اگر صنعتی داشتیم که جز در مسیر گناه قابل استفاده نبود، قطعاً مجوز استفاده از آن را برای هیچ هدفی نخواهیم داشت. البته ممکن است از باب أکل میته جایز شود که محل بحث است.


******************


طهرانی

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #11 : فوریه 06, 2016, 12:08:02 pm »
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام خدمت بزرگواران در این بحث،گرچه حقیر به خود خطاب:"ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست" دارم ولی چون جناب "علی م" مشتاق به حضور دیگران در بحث اند جسارتاً ورود میکنم،مضافاً به اینکه حقیر از سالها گذشته معتقد به همین مسئله مطروحه بوده ام و به موازات رشد تکنولوژی،تثبیت اعتقاد حقیر هم رشد نموده و طبیعتاً در این بحث بیشتر موافق جناب"علی م" هستم.

بنظرم روح کلی و مبین نظر اصلی جناب "حسین" در پاسخ #2  جلوه گر است،لذا خیلی خلاصه عرض میکنم که بر فرض اینکه تکنولوژی در طول مدت زیاد و در آینده،نقایص و معایب و ضررهای فعلی را رفع نمود ،اتفاقاً آن روز اول الکلام است و طبق این منوال آن روز تکنولوژی با دست پرتر میتواند مقابل هدف اصلی خلقت(عبودیت)قد علم کند و منکر خداوند عزوجل و عقایدی مثل توکل،دعا،توسل و... شود،چون روح و مذاق حاکم بر مدرنیته که از مصادیق اصلی اش  تکنولوژی است ضدیت با توحید و توسل است ، به این بیان که اگر روزی تکنولوژی بتواند زمین های خشک شده را با باران مصنوعی نه نماز باران،مرض های لا علاج را با لیزر و مواد شیمیایی نه توسل و ادعیه و... حل کند اصولاً به خیال خام خود دیگر فقر و کمبودی حس نمیکند که سراغ غنی(خداوند و أئمه) برود لذا بنظرم حرف آن کافری که گفته بود:"در مسیر مدرنیته و تکنولوژی،خدا و دین دست و پا گیر هستند"(نقل به مضمون) از جهاتی و طبق اصول مدرنیته درست است . انصافاً اگر کسی بخواهد به مراتب بالای تکنولوژی و علوم روز دست پیدا کند کجا میتواند راه امثال سید بن طاووس و ابن فهد حلی و امثالهما را که قوامش التزام به ادعیه یومیه و دوام بر مستحبات و امثال ذلک هست را بپیماید؟؟!!اصول منهج مثل حضرت سید كتاب إقبال الأعمال در اعمال سال- كتاب الدروع الواقية در اعمال ماه-كتاب جمال الأسبوع در اعمال روزهاى هفته- كتاب فلاح السائل در اعمال روز و شب‏ میباشد و تماماً مروی از حضرات معصومین علیهم السلام میباشد(یعنی طریق شارع برای کمال همین است) و اصول و منهج حاکم بر مدرنیته وقتی برای این امور باقی نمیگذارد چون قطار تکنولوژی به سرعت سرسام آوری در حال حرکت است و وقت ندارد در طول شبانه روز سه ایستگاه برای نماز اقلیتی بایستد، آن هم با تعقیبات!!! و اینکه عده ای سعی میکنند با چنگ زدن با روایاتی از قبیل مدح رفع حاجات مومنین و امثال این جنس روایات محملی برای توجیه و -به اعتقاد بنده- بزک تکنولوژیه مورد بحث پیدا کنند و خود را همرنگ جماعت(روح کلی جهان مدرن) نمایند بنظرم کاری خنده دار است و اعتقاد دارم نوع جامعه مذهبی بین سنت و مدرنیته در حال دست و پا زدنند و نه پایی در مدرنیته دارند و نه پایی در سنت و علت اینکه جوامع به اصطلاح مسلمان نوعاً عقب مانده بوده و هستند و خواهند بود همین است . یکی از از اساتید طهران که از خصیصین حضرت آیت الله بروجردی(ره) بوده اند و بیش از 90 سال عمر دارند(حفظه الله) میفرمودند:
"یا دارم اوایل که گرامافون یا رادیو(تردید از حقیر است) وارد ایران شد،علما در منزل ابوی که از مراجع ساکن شیراز بود جمع شدند به جهتی و بعد از شام حول گرامافون بحث شد ، عده ای قائل به حرمت و عده ای قائل به حلیت بودند،آخرالامر دعوا به حدی بالا گرفت که آقایان چند بشقاب به سمت هم پرت نمودند.انتهی کلامه"
بنظر قاصرم این یک نمونه از همین دست و پا زدن بین سنت و مدرنیته است که امروزه هم کما کان موجود است لذا با ورود مثل ماهواره،موبایل تصویری،شبکه های اجتماعی و... همیشه در صف اول مخالفین و بل تحریم کنندگان ،حضرات علما و به تبع ایشان جامعه مذهبی به حکم الناس علی دین ملوکهم هستند و بعد از چند صباحی خود ایشانند که صاحب شبکه ماهواره ای،صفحات اینستگرام،سایت و صفحات مختلف در همه صفحات اجتماعی و غیره میباشند و افراط در نگاه اولشان(حرمت) کمتر از افراط در نگاه دومشان(استحباب و بعضاً وجوب!!)نیست لذا ماییم که اول موبایل تصویری را حرام میدانیم و بعد به قدری مستحب میدانیم که سازندگان و غرب نشینان از استفاده بیش از حد ما از این امور انگشت تعجب به دهان میگیرند!!!و لذا است که همیشه جوامع مذهبی چند پله عقب تر از دنیای مدرن هستند و بنظرم این نقیصه کما اینکه جناب "علی م" هم به درستی اشاره داشتند به خاطر نگاه غلط نومن ببعض و نکفر ببعض گونه به مسئله مدرنیته و تکنولوژی است
 البته این عقب ماندن ظاهری به بیانی که انشاالله عرض خواهم کرد نه تنها نقص بلکه عین کمال است(البته برای مومنین(شیعیان) که به لحاظ و نیت صحیح که بیان خواهد شد به ظاهر عقب مانده اند و حقیر این دسته از افراد را از مصادیق کلام حضرت امیرالمومنین علیه السلام میدانم که : يَنْظُرُ إِلَيْهِمُ النَّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَ يَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِيم‏...) وگرنه بنظرم که البته منشاء روایی هم دارد جوامع به اصطلاح مسلمان عقب مانده و خسر الدنیا و الآخره بوده و هستند و خواهند بود!!!. و عمده دلیل حقیر در مخافت با تکنولوژی مورد بحث هم فعل خود ائمه علیهم السلام است که هیچ کجا نداریم-البته به تتبع حقیر- که ایشان(علیهم السلام) اصحاب را دستور یا تشویق به ایجاد صنعت(به معنای مورد بحث) نموده باشند،بله،یمکن أن یقال-کما قیل-که امام صادق علیه السلام  شاگردانی مثل جابر بن حیان و امثال او هم داشته اند،سلمنا،اما حرف در این است که اگر در یک کفه طرازو حمران بن اعین بود و در کفه دیگر جابر بن حیان ترجیح با کدام است؟؟!!شاید گفته شود هر دو لازم است،این هم قبول ولی تکلیف اخذ طریق راجح است یا مرجوح؟؟!! و مهمتر از همه که نظر نهایی تا به امروزم این قسمت عرضم میباشد ،که: آیا انتظارات و منتهی آمال تکنولوژی و مدرنیته که انصافاً هم بسیار دلبر میباشد فقط از این طریقی که در حال طی است(مذموم) قابل دسترسی است یا طریق ممدوحی هم وجود دارد؟؟!بنظرم طریق فعلی علاوه بر مذموم بودن،اکل از قفا هم میباشد و طریق ممدوح طی نمودن صراط عبودیت و ولایت علویه میباشد که علاوه بر اینکه طبق بلکه هر آن عین هدف خلقت است نتایج مشروعه مدرنیته هم به حسب خود در اختیار میگذارد،البته این فقط عنوان ادعا است و به جهت عدم اطناب فقط اشاره به روایاتی میکنم که بنظرم مثبت ادعا هستند و اگر لازم شد ادامه بحث
عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: دَخَلَ أَبُو ذَرٍّ عَلَى سَلْمَانَ وَ هُوَ يَطْبَخُ قِدْراً لَهُ فَبَيْنَا هُمَا يَتَحَادَثَانِ‏ إِذَا انْكَبَّتِ الْقِدْرُ عَلَى وَجْهِهَا عَلَى الْأَرْضِ فَلَمْ يَسْقُطْ مِنْ مَرَقِهَا وَ لَا مِنْ وَدَكِهَا شَيْ‏ءٌ فَعَجِبَ مِنْ ذَلِكَ أَبُو ذَرٍّ عَجَباً شَدِيداً وَ أَخَذَ سَلْمَانُ الْقِدْرَ فَوَضَعَهَا عَلَى حَالِهَا الْأَوَّلِ عَلَى النَّارِ ثَانِيَةً وَ أَقْبَلَا يَتَحَدَّثَانِ فَبَيْنَمَا هُمَا يَتَحَدَّثَانِ إِذَا انْكَبَّتِ الْقِدْرُ عَلَى وَجْهِهَا فَلَمْ يَسْقُطْ مِنْهَا شَيْ‏ءٌ مِنْ مَرَقِهَا وَ لَا مِنْ وَدَكِهَا قَالَ فَخَرَجَ أَبُو ذَرٍّ وَ هُوَ مَذْعُورٌ مِنْ عِنْدِ سَلْمَانَ فَبَيْنَمَا هُوَ مُتَفَكِّرٌ إِذْ لَقِيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَى الْبَابِ فَلَمَّا أَنْ بَصُرَ بِهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ لَهُ يَا بَا ذَرٍّ مَا الَّذِي أَخْرَجَكَ وَ مَا الَّذِي ذَعَرَكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو ذَرٍّ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ رَأَيْتُ سَلْمَانَ صَنَعَ كَذَا وَ كَذَا فَعَجِبْتُ مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَا بَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ لَوْ حَدَّثَكَ بِمَا يَعْلَمُ لَقُلْتَ رَحِمَ اللَّهُ قَاتِلَ سَلْمَانَ يَا بَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ بَابُ اللَّهِ فِي الْأَرْضِ مَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً وَ إِنَّ سَلْمَانَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ .      بحار الأنوار (ط - بيروت)ج‏22ص373

عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قُلْتُ مَا تَقُولُ فِيهِ فَقَالَ مَا أَقُولُ فِي رَجُلٍ خُلِقَ مِنْ طِينَتِنَا وَ رُوحُهُ مَقْرُونَةٌ بِرُوحِنَا خَصَّهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنَ الْعُلُومِ بِأَوَّلِهَا وَ آخِرِهَا وَ ظَاهِرِهَا وَ بَاطِنِهَا وَ سِرِّهَا وَ عَلَانِيَتِهَا           الإختصاص، النص، ص: 221

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ قَالَ سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ يَقُولُ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ فَقَالَ ص سَلْمَانُ بَحْرُ الْعِلْمِ لَا يُقْدَرُ عَلَى نَزْحِهِ سَلْمَانُ مَخْصُوصٌ بِالْعِلْمِ الْأَوَّلِ وَ الْآخِرِ        بحار الأنوار (ط - بيروت)ج‏22ص347
عرض در این است که مثل جناب سلمان که علم اول و آخر را داراست و قادر بر فتح باب و تعلیم عده ای برای مسائل مدرنیته میباشد ،در عین حال وضع موجود زمان خود را برای رسیدن به هدف خلقت (عبودیت) مناسب میبیند و هیچ قدمی در راه مدرنیته برنمیدارد و از همه مهمتر اینکه ظاهراً سیره ائمه عایهم السلام هم همین بوده است لذا در قاموس آل الله نسخه نهایی خشکسالی ،نماز باران است نه تولید باران مصنوعی!!!،فتامل . نمیدانم، شاید شارع دوست دارد ماها برای پیمودن دریا نه زحمت نوح گونه بکشیم و تخته چوبی به آب بندازیم و نه دوست دارد در پی ساختن کشتی مدرن تایتانیک باشیم،شاید از همین رو پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: وَ اللَّهِ لَوْ تَدُومُونَ عَلَى الْحَالَةِ الَّتِي وَصَفْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِهَا لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَةُ وَ مَشَيْتُمْ عَلَى الْمَاء،   الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 423    و شاید موید دیگر بر اینکه راه کمال مادی و معنوی که اصحاب خاص امام زمان علیه السلام پرچمداران آن هستند-بر خلاف راه فعلی جهان- این روایت شریف باشد که حضرت صادق علیه السلام در موردشان فرمود:
ِ فَهُمْ أَصْحَابُ الْأَلْوِيَةِ مِنْهُمْ مَنْ يُفْقَدُ مِنْ فِرَاشِهِ لَيْلًا فَيُصْبِحُ بِمَكَّةَ وَ مِنْهُمْ مَنْ يُرَى يَسِيرُ فِي السَّحَابِ نَهَارا ....       .  الغيبة( للنعماني) ص،313
 
لب کلام اینکه اگر کسی به دیده انصاف به آمال و خواسته های تکنولوژی نگاه کند درمیابد که او به دنبال نوعی ربوبیت(خود محوری) و رفع و رجوع همه مشکلات با تکیه بر علوم بشری و تجربی بدون نیاز به غیر(من جمله توسل،توکل و...) است  و اما نه اینکه شرع ذاتاً با آن نتایج مخالف باشد بلکه با طریق مخالف است و شرع طریق رسیدن به این ربوبیت را در قالب "العبودية جوهرة كنهها الربوبية" بیان فرموده است و و شرع راه رسیدن به این غنا و توان بر انجام همه امور را در "يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنِيٌّ لَا أَفْتَقِرُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ غَنِيّاً لَا تَفْتَقِرُ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَيٌّ لَا أَمُوتُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ حَيّاً لَا تَمُوتُ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْ‏ءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِشَيْ‏ءٍ كُنْ فَيَكُونُ" مبین فرموده است      عدة الداعي و نجاح الساعي، ص310
 
و قس علی هذا
البته بنده کوچکتر از ارایه نظریه هستم و این کلمات را چه بسا از باب حل شدن برای خود مطرح نمودم لذا از صراحت لهجه عذرخواهی دارم خاصهً از جناب"حسین"


******************


طهرانی

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #12 : فوریه 06, 2016, 02:40:03 pm »
حاشیه
عرض کردم:"وگرنه بنظرم که البته منشاء روایی هم دارد جوامع به اصطلاح مسلمان عقب مانده و خسر الدنیا و الآخره بوده و هستند و خواهند بود!!!"

اضافه میکنم بلکه باید باشند و سزای امتی که پشت به خداوند عزوجل و حضرات معصومین علیهم السلام کرده اند همین است،به قول مرحوم آیت الله بهجت علیه الرضوان:هر بلایی که به ما می رسد، در اثر دوری از اهل بیت (علیهم السلام) و روایات مأثورۀ از ایشان است. [در محضر بهجت:1/274]
نجات برای کسی است که اهل بیت (علیهم السلام) را در همه جا مورد تخاطب و حاضر ببیند. [در محضر بهجت:1/295]
و بنظرم حدیث شریف و بسیار جدی و نورانی" الخيط و الزلزلة في مدينة الرسول عليه السّلام‏" در بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏26، ص: 8 صریح در این معنا است


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #13 : فوریه 06, 2016, 02:59:41 pm »
به نظر میرسد پیشرفت بحث در گرو جدا کردن تکنولوژی از صنعت است، آنچه برای ذهن قاصر من تا کنون واضح شده اینکه تکنولوژی از سنخ علم است، و علم حد ندارد، و در شرع هم حدی برای آن قرار داده نشده است، حتی منع از بعض علوم در شرع به خاطر کاربرد غلط آن است نه به خاطر صرف اطلاع بر آن، فیتعلمون منمها ما یفرقون به بین المرء و زوجه، اما مهم مدیریت صنعت است، و تمام تلاش شرع مقدس هم در اظهار بعض و اخفاء بعض، همین مدیریت صحیح است، و لذا در زمان ظهور که مدیریت تامه محقق است تمام ۲۷ حرف علم، ظاهر خواهد شد، و منافاتی هم با توحید و توسل ندارد، کما اینکه علم آصف به کتاب و آوردن تخت بلقیس در طرفة العین، منافاتی با توحید و توسل ندارد، در روایت ذیل، اصلا صحبت از اعجاز نیست، بلکه دقیقا صحبت از علم و فن شناسی است، و حضرت هم تشویق میکنند ولی چیزی بالاتر به او میگویند، اما ابتدا نقصان اکسیر او را طبق فن، تذکر میدهند تا بداند که حضرت فن را میدانند:

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏41/ 273
و روي لما جاءت فضة إلى بيت الزهراء ع- لم تجد هناك إلا السيف و الدرع و الرحى و كانت بنت ملك الهند و كانت عندها ذخيرة من الإكسير فأخذت قطعة من النحاس و ألانتها و جعلتها على هيئة سبيكة و ألقت عليها الدواء و صنعتها ذهبا فلما جاء إلى أمير المؤمنين ع وضعتها بين يديه فلما رآها قال أحسنت يا فضة لكن لو أذبت الجسد لكان الصبغ أعلى و القيمة أغلى فقالت يا سيدي تعرف هذا العلم قال نعم و هذا الطفل يعرفه و أشار إلى الحسين ع فجاء و قال كما قال أمير المؤمنين ع فقال أمير المؤمنين ع نحن نعرف أعظم من هذا ثم أومأ بيده فإذا عنق من ذهب و كنوز الأرض سائرة ثم قال ضعيها مع أخواتها فوضعتها فسارت.


از آیة الله بهجت قده شنیده شده که فرمودند هرگز نشنیدم کاری به زرنگی ایمانی به مثل آنچه از آقا سید مرتضی کشمیری قده که از اوتاد عصر خود بودند شنیدم، و آن اینکه ایشان قبل از بلوغ، علم سحر را یاد گرفتند که وقتی به سن تکلیف رسیدند راحت باشند!


کارهای شیخ بهائی قده در اصفهان همگی از فن شناسی و علم است، و گمان نمیکنم در ارتکاز جمیع متشرعه از علما و عوام، تا کنون در ذهن کسی خطور کرده باشد که این کارهای ایشان مرجوح است یا شبهه شرعی دارد، چرا؟ به خاطر اینکه مرام شارع مقدس در دانائی و کاربرد صحیح آن بر هیچ کس پوشیده نیست، و خود شیخ در کشکول فرمودند: بزرگان فقها، فن صوت را کاملا وارد بودند اما از آن در جهت حرام استفاده نمیکردند.


بلی مدیریت و محافظت صنعت از دخالت اهل شر، بسیار مهم است، و انقلاب صنعتی کنونی از ضدیت با کلیسا شروع شد و بیراهه رفت، چرا؟ چون فن در دستان غیر مقید به حرام و حلال افتاد، آیا اگر پرچمدار پیشرفت تکنولوژی، متدینین بودند، و از اول مدیریت صحیح شرعی اعمال  میکردند، چنین میشد؟ حتی خدای متعال که صنعت عظیمی را در اختیار کارگزاران حضرت سلیمان (ع) قرار داد، شرط فرمود: و اسلنا له عین القطر و من الجن من یعمل بین یدیه باذن ربه و من یزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعیر، باید کنترل بر اعمال فن حتما باشد.

نکته مهم دیگر برخورد شارع با این علوم از موضع قدرت است، یعنی به متشرعه راه اکمل را نشان میدهد که در نهایت وقتی صد آمد نود هم نزد ماست، نیز از آیة الله بهجت قده شنیده شده میفرمودند: آقا محمد بیدآبادی قده علم کیمیا داشتند، و سید مهدی بحرالعلوم قده در سن جوانی به اصفهان رفته بودند و میل داشتند از ایشان کیمیا را بگیرند، آقا محمد ایشان را همراه کردند و کنار زاینده‌رود رفتند و در حالی که قدم میزدند به خواسته سید اشاره کرده فرمودند: سید مهدی! خدا چیزی به من داده است که اگر تمام زاینده‌رود طلا شود، آن بالاتر است! که ایشان میگفتند که مقصود این بوده که دنبال این امور نباش، و نقل شده که کسی پرسید به نظر شما آن چیز چه بوده است؟ و جواب فرمودند: علم امام شناسی.

و از اینجا معلوم میشود که چرا ائمة علیهم السلام با اینکه همه این علوم را میدانستند، نشر ندادند، چون علم، قدرت میآورد، و قدرت در دست نادان شرور، جز افساد جمعی چیزی نیست.
.


******************


طهرانی

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #14 : فوریه 06, 2016, 08:29:19 pm »
فرمودید:"لذا در زمان ظهور که مدیریت تامه محقق است تمام ۲۷ حرف علم، ظاهر خواهد شد، و منافاتی هم با توحید و توسل ندارد،"
به زعم حقیر مراد از ظهور علم در بعد از قیام ،تکنولوژی و صنعت نیست،به قرینه کلام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرمودند:" إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْل‏.__الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 32 " و فرمودند:" ليس العلم بكثرة التعلم إنما هو نور يقذفه اللَّه في قلب من يريد اللَّه أن يهديه‏.___الوافي، ج‏1، ص: 10" و اتفاقاً آن علمی که ظاهر میشود عین توحید و ولایت است و در این مقام بسنده میکنم به نقل کلام دقیق جناب سید حیدر آملی علیه الرضوان در جامع الأسرار و منبع الأنوار، ص102 :
"قال- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- «لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد، لطوّل اللَّه تعالى ذلك اليوم، حتّى يخرج رجل من ولدى، اسمه اسمى و كنيته كنيتي، يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما» أي يملأ أراضى القلوب كلّها توحيدا و معرفة، بعد ما كانت مملوءة بالشرك و الجهل. و أيّ عدل يكون أعظم من عمارة القلب بالتوحيد و المعرفة؟ و أيّ ظلم يكون أعظم من خرابها بالشرك و الجهل؟ و يجوز إطلاقه (اى لفظ الحديث المتقدّم) على الظاهر أيضا، لانّ مقامه (اى المهدىّ) مقام السلطنة الكبرى، و هي مشتملة على عمارة الظاهر و الباطن. انتهی کلامه
که البته ظاهراً مراد ایشان از عمارت ظاهری هم،عمارت با مبنای توحید و ولایت است که امثله اش را در روایات مربوط به سلمان محمدی علیه الرضوان عرض نمودم و بنظرم ظهور حروف علم احتیاج به تکنولوژی و صنعت ندارد،قال مولی الموحدین علیه الصلاه و السلام:"وَ أَنْتَ الْكِتَابُ الْمُبِينُ الَّذِي///بِأَحْرُفِهِ يَظْهَرُ الْمُضْمَر___روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، ج‏2، ص 81" و فرمودند:" ليس العلم في السماء فينزل إليكم، و لا في الأرض فيصعد إليكم، و لكن العلم مجبول في قلوبكم[ بل مخزون مكنون في قلوبكم‏] تخلقوا بأخلاق الروحانيين يظهر لكم‏___الأنوار الساطعة فى شرح الزيارة الجامعة، ج‏3،ص 244 " و لذا به زعم حقیر مراد از ظهور علم بعد از قیام علوم از این سنخ میباشد و هکذا قضیه آصف

اما روایت راجع به حضرت فضه علیها السلام را میتوان جواب نقضی داد که کیمیا نزد ایشان علم بوده است نه امیرالمونین علیه السلام و جواب حلی به اینکه این قضیه مربوط به اوایل ورود ایشان به خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها)بوده است اما با خدمتگذاری به آنحضرت دیگر برای تبدیل شی ءای به طلا جناب فضه علیها السلام احتیاج به فن کیمیا نداشته و ندارند بلکه بر اریکه سلطنتت  آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند    قرار دارند* آیا شود که گوشه ای چشمی به ما کنند     .به قول مرحوم آیت الله علامه شیخ محمد حسین اصفهانی(کمپانی):مفتقرا متاب رو از در او به هیچ سو / زان که مس وجود را فضه او طلا کند  /     لذا بنظر قاصر حقیر روایت مطروحه منافی با طریق علمی که حقیر مطرح کردم(طریقه امثال سلمان علیه الرضوان) نمیباشد،مضافاً به اینکه دانستن ائمه علیهم السلام علمی را دلیل بر فضیلت آن علم نمیشود،آنان جمیع علوم و فنون راعالمند ولی آیا میتوان ادعا کرد تمام علوم و فنون ممدوحند!!و بعید میدانم خزان العلم اشاره به تمام علوم باشد،آیا ائمه خزینه دار علوم باطله مثل کهانت و..هستند؟! لذا عرض کردم تعبیر علم به اینگونه فنون تسامحی است 

اما در مورد جناب شیخ بهایی علیه الرحمه ،بنده عرض نکردم که این امور شبهه شرعی دارد،عرضم این بود که مثلاً طریق زحمتهای چندساله ی شیخ در طلب علوم مختلفه راجح است یا طریق امثال سلمان،بلکه شاید بتوان ادعا کرد خود جناب شیخ هم به این لحاظ یا شاید هم پشیمان بوده اند که فرموده اند
قد صرفت العمر فی قیل و قال    یا ندیمی قم، فقد ضاق المجال
قم ازل عنی بها رسم الهموم     ان عمری ضاع فی علم الرسوم
قل لشیخ قلبه منها نفور      لا تخف، الله تواب غفور
علم رسمی سر به سر قیل است و قال    نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
وه! چه خوش می‌گفت در راه حجاز    آن عرب، شعری به آهنگ حجاز
کل من لم یعشق الوجه الحسن    قرب الجل الیه و الرسن
یعنی آن کس را که نبود عشق یار  بهر او پالان و افساری بیار
گر کسی گوید که از عمرت همین هفت روزی مانده، وان گردد یقین
تو در این یک هفته، مشغول کدام   علم خواهی گشت، ای مرد تمام؟
فلسفه یا نحو یا طب یا نجوم       هندسه یا رمل یا اعداد شوم
علم نبود غیر علم عاشقی       مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث    هست از تلبیس ابلیس خبیث
زان نگردد بر تو هرگز کشف راز    گر بود شاگر تو صد فخر راز






******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #15 : فوریه 07, 2016, 12:12:01 am »
نقل قول
فرمودید:"لذا در زمان ظهور که مدیریت تامه محقق است تمام ۲۷ حرف علم، ظاهر خواهد شد، و منافاتی هم با توحید و توسل ندارد،"
اصل روایت این است، چون قبلا از حافظه نوشتم:

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏52/ 336
73- يج، الخرائج و الجرائح موسى بن عمر عن ابن محبوب عن صالح بن حمزة عن أبان عن أبي عبد الله ع قال العلم سبعة و عشرون حرفا فجميع ما جاءت به الرسل حرفان فلم يعرف الناس حتى اليوم غير الحرفين فإذا قام قائمنا أخرج الخمسة و العشرين حرفا فبثها في الناس و ضم إليها الحرفين حتى يبثها سبعة و عشرين حرفا.


نقل قول
به زعم حقیر مراد از ظهور علم در بعد از قیام ،تکنولوژی و صنعت نیست
گمان من این است که نزاع لفظی است، چون مقصودی که من از تکنولوژی دارم اصل ظهور حقیقیش بعد از ظهور است که توضیح خواهم داد.


نقل قول
ه قرینه کلام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرمودند:" إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْل‏.__الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 32 "
این روایت شریفه از غرر روایات است که در قبال توصیف عالم نسّابة به علامة بودن، حضرت فرمودند: ذاک علم لایضر من جهله و لا ینفع من علمه، تنها و تنها علم سه تاست و غیر آن (که شما نسّابه را علامة میدانید) فضل است که لا یضر من جهله و لاینفع من علمه، و اما آن سه علم حقیقی را به سه کلمه جامعه فرمودند که درجات و بطون دارد، و از موارد استعمال لفظ در اکثر از معنا است، و علما تفسیرهای خوب برای آن فرموده‌اند، اما خود عبارت شریفه حضرت، دست نخورده است، و جایگاه خود را در تکوین و تشریع، نشان میدهد، با خصیصه ینفع من علمه و یضر من جهله.


نقل قول
و فرمودند:" ليس العلم بكثرة التعلم إنما هو نور يقذفه اللَّه في قلب من يريد اللَّه أن يهديه‏.___الوافي، ج‏1، ص: 10"
قذف نور علم به کثرت تعلم نیست، و تعلم فقط معدّ است، و الحق ان فاض من القدس الصور-- و انما اعداده من الفکر، اما فقط یک قذف نیست، بلکه هر چه بالاتر میرود قذف مناسبتر آن مقام برایش صورت میگیرد، و لذا (ان یهدیه) مهدیّ‌الیه مقدّر، ذو مراتب است.


نقل قول
و اتفاقاً آن علمی که ظاهر میشود عین توحید و ولایت است و در این مقام بسنده میکنم به نقل کلام دقیق جناب سید حیدر آملی علیه الرضوان در جامع الأسرار و منبع الأنوار، ص102 :
"قال- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- «لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد، لطوّل اللَّه تعالى ذلك اليوم، حتّى يخرج رجل من ولدى، اسمه اسمى و كنيته كنيتي، يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما» أي يملأ أراضى القلوب كلّها توحيدا و معرفة، بعد ما كانت مملوءة بالشرك و الجهل. و أيّ عدل يكون أعظم من عمارة القلب بالتوحيد و المعرفة؟ و أيّ ظلم يكون أعظم من خرابها بالشرك و الجهل؟ و يجوز إطلاقه (اى لفظ الحديث المتقدّم) على الظاهر أيضا، لانّ مقامه (اى المهدىّ) مقام السلطنة الكبرى، و هي مشتملة على عمارة الظاهر و الباطن. انتهی کلامه
معنایی که فرمودند همانطور که خود اشاره کردند معنای باطن است، و نه تنها مانعة الجمع با ظاهر نیست، که (و یجوز) تعبیر فرمودند، بلکه واجبة الجمع است طبق محکمات اعتقادات شیعه که متخذ ار فرهنگ اهل البیت علیهم السلام در مسأله غیبت و ظهور است، و کلمه جور فقط جور قلبی به کفر و شرک نیست که در حدیث مقابله صورت گرفته است.


نقل قول
که البته ظاهراً مراد ایشان از عمارت ظاهری هم،عمارت با مبنای توحید و ولایت است که امثله اش را در روایات مربوط به سلمان محمدی علیه الرضوان عرض نمودم و بنظرم ظهور حروف علم احتیاج به تکنولوژی و صنعت ندارد،
اینجا همانجاست که عرض کردم گمان میکنم نزاع ما لفظی است، آیا شما کار حضرت سلمان علیه السلام را خارج از تکنولوژی میدانید؟ معجزه و کرامت را خرق عادت میگویند، نه خرق سنة الله، که لن تجد لسنة الله تبدیلا و تحویلا، اتفاقا با ملاحظه روایاتی که آوردید در فضیلت ایشان، رمز فضیلت به سعه علم است ظاهر علوم و باطن علوم: (خَصَّهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنَ الْعُلُومِ بِأَوَّلِهَا وَ آخِرِهَا وَ ظَاهِرِهَا وَ بَاطِنِهَا وَ سِرِّهَا وَ عَلَانِيَتِهَا)، و تفاوت درجات اولیاء به تفاوت علم آنها به علم الکتاب است، برای آصف دارد: علم من الکتاب، که حضرت فرمودند نسبت قطره است به دریا، اما سلمان بحر لاینزف! و در روایت دیگر آصف یک حرف از حروف ۷۳ گانه حروف اسم اعظم را میدانست ، الف او واو، و در طرفة العین تخت را آورد، اما چون یک حرف را میدانست شاید خود نمیدانست چگونه این انجام شد؟ ولی معصومین (ع) اگر پیش او حاضر بودند به او میگفتند که طبق چه سنت الهی توانستی این کار انجام دهی،(که شاید من فضل ربی لیبلونی ءأشکر أم أکفر یک اشاره به طولیت باطنی ایشان باشد) به عبارت دیگر آنچه نزد آصف است یک حرف علم است که توان اراده به او میدهد، بلاتشبیه مثل کسی که تمام شرائط علمی و بدنی برایش فراهم است تا بلند شود آب را بردارد و بخورد، اما نمیداند وقتی این تصمیم را میگیرد و کار را انجام میدهد چه مکانیسمی در مغز و اعصاب او رخ میدهد، یا کسانی که سیاله مغناطیسی در اعضایشان هست (مثل پزشک بلژیکی که اولین دفعه در دست خودش این را حس کرد و کم کم سبب پیدایش هیپنوتیسم و منیتیسم شد) او این سیاله را کشف کرد و از آن استفاده کرد اما نمیدانست چگونه است که دست او این خاصیت را دارد، و بلاتشبیه همچنین است مقام کن که با اراده یک وليّ الهی، هر چه میخواهد ایجاد میشود، اما مقامات اولیاء در این مقام، در غایت اختلاف است، و بالاترین آنها میدانند و میبینند که چه چیزی رخ میدهد که توسط اراده آنها، این خرق عادت محقق میشود، در همان روایت دارد که حضرت عیسی (ع) دو حرف از ۷۳ حرف را داشتند و این همه معجزات از ایشان ظهور میکرد، و در انجیل برنابا آمده که فرمودند: خودم نمیدانم که چه میشود که مرده زنده میشود و یا بیمار شفا پیدا میکند؟ اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله، اما این نفخ من چه میکند در نفس الامر؟ البته نمیدانم این نقل برنابا درست یا خیر؟ و آیا تاییدی در روایات اهل البیت (ع) دارد یا خیر؟ به هر حال یکی از مهمترین تکنولوٰژیها، تکنولوژی افاعیل نفس در عالم ماده است، خواه از طریق امواج دماغی، و یا سیاله‌های اخراجی ار مشاعر، و خواه از طریق به کارگیری هیولای سایر اشیاء در لسان حکما، و به کارگیری ذرات بنیادین اشیاء در لسان فیزیکدانان، که بنده اسم این نوع را ولایت کونی میگذارم در قبال ولایت تکوینی که هلیت بسیطه شیء است، و اما افاعیل ملکوتی نفس در عالم ملکوت که جای خود وبحث خاص خود دارد، و ولایت تکوینی در آنجا اظهر است.


نقل قول
قال مولی الموحدین علیه الصلاه و السلام:"وَ أَنْتَ الْكِتَابُ الْمُبِينُ الَّذِي///بِأَحْرُفِهِ يَظْهَرُ الْمُضْمَر___روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، ج‏2، ص 81" و فرمودند:" ليس العلم في السماء فينزل إليكم، و لا في الأرض فيصعد إليكم، و لكن العلم مجبول في قلوبكم[ بل مخزون مكنون في قلوبكم‏] تخلقوا بأخلاق الروحانيين يظهر لكم‏___الأنوار الساطعة فى شرح الزيارة الجامعة، ج‏3،ص 244 " و لذا به زعم حقیر مراد از ظهور علم بعد از قیام علوم از این سنخ میباشد و هکذا قضیه آصف
ملاحظه فرمایید در تمام این کلمات نیّرة، محور علم است، اما راه حصول آن چیست؟ آیا دانشگاه رفتن است؟ این را اصلا بنده عرض نکردم، تمام مقصود من محوریت علم و فن و نظام حق عالم وجود است، و این روایات میفرماید نزدیکترین راه این است که از خود بخوانی! مرا به کتاب دگر حواله مده-- که من حقیقت خود را کتاب میبینم! ولی شارع مقدس هرگز متشرعة را از علم پرهیز نداده است، بلکه در روایت معروف بین الفریقین اطلبوا العلم و لو بالصین، شاید منظور دوری راه بوده است، و هر چند در مصباح الشریعه تفسیر شده به علم معرفة النفس و فیه معرفة الربّ، ولی این احتمال هم هست که مثل حکمت که از کافر و منافق هم اخذ میشود، تجربه و تکنیک هم اخذ میشود، اعلم الناس من جمع علم الناس الی علمه، بخصوص که مرحوم کراجکی قده در معدن الجواهر از ابن عباس نقل کردند: و جعل الصناعة عشرة أجزاء فتسعة منها في الصين‏.


نقل قول
جواب نقضی داد که کیمیا نزد ایشان علم بوده است
آیا نعم و ضمیر یعرفه چگونه معنا میشود؟: قال نعم و هذا الطفل يعرفه


نقل قول
و جواب حلی به اینکه این قضیه مربوط به اوایل ورود ایشان به خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها)بوده است اما با خدمتگذاری به آنحضرت دیگر برای تبدیل شی ءای به طلا جناب فضه علیها السلام احتیاج به فن کیمیا نداشته و ندارند بلکه بر اریکه سلطنتت  آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند    قرار دارند
بلی اما مگر چه منافاتی دارد؟ آیا وقتی با نظر، کار اکسیر میکنند یعنی از محدوده سنن الهیة خارج شده‌اند؟ حتی اگر فرض بگیریم خود ایشان که با نظر کیمیا میکند نداند که چه میشود که کیمیا میشود اما امیرالمؤمنین (ع) میدانند، و لذا میتوانند در تصرف ایشان تصرف کنند به علم، و نه فقط به اراده حیدریة که اقوی و اقهر از آنست. و الله العالم.

از پرگوئی، عذرخواهی میکنم.

.


******************


طهرانی

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #16 : فوریه 07, 2016, 07:24:31 pm »
نقل قول
اینجا همانجاست که عرض کردم گمان میکنم نزاع ما لفظی است...[الی].... که جای خود وبحث خاص خود دارد، و ولایت تکوینی در آنجا اظهر است.
بنده بعد از استفاده از آنچه فرمودید و اینکه کاملاً عرض شما را قبول دارم،عرض میکنم بنده اشکالم در طریق و مسیر فعلی و در اکثر موارد شکل نتیجه مدرنیته و تکنولوژی رایج است.به طور مثال شاید تکنولوژی در آینده نزدیک(چه بسا همین الآن)بتواند کور را بینا نماید اما با دستگاه ها و اموری که آنها در مقدمه چه بسا مسلتزم هزاران خلاف شرع و گناه و ضایع کردن منابع الهی و.... شده باشند(مانند آنچه آقای "علی م" در چرخه بعض امور مثل هسته ای و ... اشاره داشتند) اما مثلاً آیا شفای حضرت مسیح(علی نبینا و آله و علیه السلام) کور را ،که شاید ظاهر مشابهی با بینا نمودن مذکور دارد هم مستلزم این مقدمات باطله است؟!!به تعبیر حقیر مسیح از جیب بندگی نمودن خود کور را بینا میکرد و تکنولوژی امروز از جیب آنچه ذکر شد . شاید حضرتعالی بفرمایید این ضعف تکنولوژی است و در آینده و بعد از ظهور به کمال میرسد،بنده هم در مورد کمال -البته بعد از قیام- با حضرتعالی هم نظرم اما بنظرم تکنولوژی بعد از قیام ادامه ی طریقه فعلی تکنولوژی نیست بلکه ادامه طریق علم(و به تعبیر شما تکنولوژی) مانند حضرت مسیح (علی نبینا و آله و علیه السلام) است که منشاءاش خزان العلم هستند،لذا شاید بتوان ادعا کرد روایتی که اشاره فرمودید (عن أبي عبد الله ع قال العلم سبعة و عشرون حرفا فجميع ما جاءت به الرسل حرفان فلم يعرف الناس حتى اليوم غير الحرفين فإذا قام قائمنا أخرج الخمسة و العشرين حرفا فبثها في الناس و ضم إليها الحرفين حتى يبثها سبعة و عشرين حرفا ) هم موید ادعای بنده است به این بیان که حضرت صادق علیه السلام حرفی از اکمال علوم رایجه بین مردم دوران غیبت مطرح نمیفرمایند بلکه علم از سنخ انبیا را مطرح میفرمایند و سخن از نشر این سنخ را مطرح میفرمایند(فبثها في الناس) که این سنخ از مقوله ی آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْم‏ میباشد که ُ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون‏ ، نه علوم(فنون) رایجه که نوعاً در مقدمه و موخره مملو از ظلمت و ناپاکی است

نقل قول
آیا نعم و ضمیر یعرفه چگونه معنا میشود؟: قال نعم و هذا الطفل يعرفه

 
بله بله،ظاهراً به علم برمیگردد ، اما همانطور که عرض کردم ،در آن لحظه تلقی جناب فضه علیها السلام از کیمیا علم بوده است نه امیر علیه السلام و حضرت به لحاظ تلقی او اینطور جواب فرموده اند،
 اِن كان رفَضاً حبُّ لِمحمد    فلیشهَد الثقلانَ اِنّى رافضی   .  آیا حب محمد واقعا رفض است؟؟!!
*گرچه بنظرم شافعی ملعون رفض میدانست* که روشن است در مثال مناقشه نیست


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #17 : فوریه 07, 2016, 10:12:53 pm »
باز تاکید من بر فرق گذاشتن بین علم و عمل به علم است، شما میفرمایید: (اشکالم در طریق و مسیر فعلی و در اکثر موارد شکل نتیجه مدرنیته و تکنولوژی رایج است.... اما با دستگاه ها و اموری که آنها در مقدمه چه بسا مسلتزم هزاران خلاف شرع و گناه و ضایع کردن منابع الهی و.... شده باشند)، خوب مانعی ندارد، فرض میگیریم که با مقدمات محرّمة به این فن و تکنیک رسیدند، اما وقتی این تکنیک کشف شد، مکشوف بشر، از سنخ علم است، و نفس علم اگر از آن در مسیر صحیح استفاده شود مشکلی ندارد، آیا بالاتر از دزدی هست؟ اگر یک دزد ماهر با ترفند عجیبی یک دزدی فاسد مفسد همراه قتل کرد ولی بعد از آن که بشر بر ترفند او مطلع شد آیا نفس اطلاع بر این ترفند بدون عمل به آن، بلکه برای کنترل و جلوگیری از عمل آن، سراپا خیر نیست؟ آیا اگر بگویند کسی تمام ترفندهای دزدی را بلد است اما محال است انجام دهد آیا این نقص اوست یا کمال، یا خنثی است؟ آیا تمام بشر از مؤمن و کافر از این جمله معروف امیرالمؤمنین (ع) چه میفهمند: یری الحول القلب وجه الحیلة؟:

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏72/ 287
و لقد أصبحنا في زمان اتخذ أكثر أهله الغدر كيسا و نسبهم أهل الجهل فيه إلى حسن الحيلة ما لهم قاتلهم الله قد يرى الحول القلب وجه الحيلة و دونه مانع من أمر الله و نهيه فيدعها رأي العين بعد القدرة عليها و ينتهز فرصتها من لا حريجة له في الدين.


و در روایت کافی تصریح شده که در علم به مکر (نه عمل به آن)، سرآمد جمیع ناس هستند:

الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2/ 336
1- علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن هشام بن سالم رفعه قال قال أمير المؤمنين ع لو لا أن المكر و الخديعة في النار لكنت أمكر الناس.


و چون فن و به کارگیری فن، بسیار نزدیک هم هستند غالبا به جای همدیگر به کار میروند، و تکنولوژی با صنعت، آلترناتیو همدیگر میشوند، در حالی که فرق بین آن دو ظریف و دقیق است، منطقیین بخش مواد اقیسه را به پنج بخش کرده و نام آن را صناعات خمس گذاشتند، آیا ابتدا نمیتوان تعجب کرد که مگر مثلا خطابه هم یک فن است؟ آیا یک تکنولوژی است؟ اما پس از تامل میتوان تصدیق کرد که هر چند اینها تکنولوژی مصطلح رائج نیستند اما تعریف دقیق تکنولوژی بر آنها صادق است، و لازم نیست مشترک لفظی بدانیم یا بگوییم لا مشاحة فی الاصطلاح! در خطابه یا جدل یا برهان یا شعر بالاترین تکنیک‌ها به کار میرود، و صناعت مغالطه هم که خوب واضح است هم تکنیک دارد و هم تعلیم و تعلم آن برای به کارگیری آن نیست بلکه برای دفع و رفع آنست، هر چند نااهل میتواند از آن سوء استفاده کند.


تعبیر زیبایی امام (ع) در توحید مفضل فرمودند که هر چه از صنایع بین بشر هست همه را از عالم خلقت گرفته است، به قول امروز همه صنایع یک نحو شبیه‌سازی است، یعنی تکنولوژی پایه، در طبیعت موجود است، و بشر با فهم و درک آن تکنولوژی، در مقام ساخت، شبیه‌سازی میکند، و از اینجا صنعت، تولید میشود:

توحيد المفضل، ص: 157
أ لم تر إلى عمد الفساطيط و الخيم كيف تمد بالأطناب ... فانظر إلى حكمة الخالق كيف سبقت حكمة الصناعة فصارت الحيلة التي تستعملها الصناع في ثبات الفساطيط و الخيم متقدمة في خلق الشجر ... فالصناعة مأخوذة من الخلقة ... فالصناعة تحكي الخلقة و إن كانت لا تدركها على الحقيقة



و اما شعر شافعی را به اینگونه نیافتم، در ده‌ها کتاب شیعه و سنی به این صورتی که علامه مجلسی قده در مرءاة و بحار نقل کردند موجود است:

مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‏5، ص: 14
و قال الشافعي: .... إن كان رفضا حب آل محمد --- فليشهد الثقلان أني رافضي‏

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏23، ص: 235
و قال الشافعي. ... إن كان رفضا حب آل محمد. --- فليشهد الثقلان إني رافضي.


و از موارد جالبی که بین سه شعر شبیه هم جمع شده و ابن تیمیه به ناصبی بودن افتخار میکند و سومی هم به جسم بودن خدا افتخار میکند، در مدارج السالکین ابن قیم است:

http://shamela.baharsound.ir/44478/2/87

مدارج السالكين بين منازل إياك نعبد وإياك نستعين (2/ 86)
وأما قوله: ولا يدعي عليها إدراكا؛ أي لا يدعي عليها .... وقوله: ولا توهما؛ أي لا يعدل .... والتوهم نوعان: ... وهذا الكلام من شيخ الإسلام يبين مرتبته من السنة ... وقدس الله روح الشافعي حيث يقول، وقد نسب إلى الرفض:

إن كان رفضا حب آل محمد ... فليشهد الثقلان أني رافضي

ورضي الله عن شيخنا أبي العباس ابن تيمية، حيث يقول:

إن كان نصبا حب صحب محمد ... فليشهد الثقلان أني ناصبي

وعفا الله عن الثالث، حيث يقول:

فإن كان تجسيما ثبوت صفاته ... وتنزيهها عن كل تأويل مفتري
فإني - بحمد الله ربي - مجسم ... هلموا شهودا واملئوا كل محضر

.


******************


علی م

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #18 : فوریه 07, 2016, 11:21:47 pm »
الحمدلله زوایای خوبی از بحث تاکنون کشف شده، و از خداوند میخواهیم که ما را تا رسیدن به نتیجه نهایی و اصابه به حق، تأیید فرماید.

نقل قول
ینجا همانجاست که عرض کردم گمان میکنم نزاع ما لفظی است، آیا شما کار حضرت سلمان علیه السلام را خارج از تکنولوژی میدانید؟ معجزه و کرامت را خرق عادت میگویند، نه خرق سنة الله، که لن تجد لسنة الله تبدیلا و تحویلا .....

بنده با این مطلب  کاملاً موافقم. در اینکه مطلق علم، نورانیت دارد و نمی تواند تعلمش بالذات مبعّد از حق باشد، بحثی نیست. اما:
ما همه عبد خداوندیم و در مسیر رسیدن به مقام عبودیت (ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون). لذا اگر بخواهیم افعال را ارزش گذاری کنیم، ملاکی جز ترازوی عبودیت نداریم؛ اینکه آیا این فعل، در مسیر بندگی ما تعریف می شود یا نه؟ قطعاً علم آموزی به عنوانی فعلی اختیاری، از این قاعده مستثنی نیست. لذاست که در روایات مختلف، تعبیر «علم نافع» به کار رفته، که صریحاً اشاره دارد به اینکه بعضی از علوم هستند که نفعی برای انسان ندارند (و چون انسان بالاقتضاء در مسیر خسران است (إن الإنسان لفی خسر) صرف عمر برای یادگیری این علوم، خسران است. البته واقعیت آن است که ضرر دارد، چون وقتی کاری از روی یقین به رضایت مولی سبحانه انجام نگرفت، لاجرم داعی نفسانی داشته، و تفصیل ثنائی در روایت نورانی زیر از حضرت ختم المرسلین صلی الله علیه و آله، مؤید این مدعاست:
مَنْ‏ طَلَبَ‏ الْعِلْمَ‏ لِلَّهِ‏ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يُصِبْ مِنْهُ بَاباً إِلَّا ازْدَادَ فِي نَفْسِهِ ذُلًّا وَ لِلنَّاسِ تَوَاضُعاً وَ لِلَّهِ خَوْفاً وَ فِي الدِّينِ اجْتِهَاداً فَذَلِكَ الَّذِي يَنْتَفِعُ بِالْعِلْمِ فَلْيَتَعَلَّمْهُ وَ مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِلدُّنْيَا وَ الْمَنْزِلَةِ عِنْدَ النَّاسِ وَ الْحُظْوَةِ عِنْدَ السُّلْطَانِ لَمْ يُصِبْ مِنْهُ بَاباً إِلَّا ازْدَادَ فِي نَفْسِهِ عَظَمَةً وَ عَلَى النَّاسِ اسْتِطَالَةً وَ بِاللَّهِ اغْتِرَاراً وَ فِي الدِّينِ جَفَاءً فَذَلِكَ الَّذِي لَا يَنْتَفِعُ بِالْعِلْمِ فَلْيَكُفَّ وَ لْيُمْسِكْ عَنِ الْحُجَّةِ عَلَى نَفْسِهِ وَ النَّدَامَةِ وَ الْخِزْيِ يَوْمَ الْقِيَامَة. مجموعة ورام ج2 ص3. أعاذنا الله من آفات العلم و العمل)

اکنون می گوییم: انبیاء علومی را آورده اند (مادی و معنوی) و صنائعی مادی را هم به بشر یاد داده اند، و در کلام معصومین علیهم السلام هم نسبت به علوم و صنائع خاصی تشویق و ترغیب صورت گرفته. ما وراء اینها، در آیات و روایات به علومی اشاره شده که به کمک آنها می توان خرق عادت کرد (و البته همانطور که اشاره فرمودند، از سنن الهی خارج نیست) و می دانیم که إعمال آن علوم، محتاج صنایع پیشرفته نیست، بلکه به تعبیر آقای حسین، نوعی «ولایت کونی» موجب این تأثیرات می شود. اما اینکه آیا دانستن اینکه چگونه چنین فرآیندی رخ می دهد هم مصداق علم نافع است؟ مثلاً اگر کسی دارای قدرتی الهی است، آیا نافع است (= در رسیدن به هدف خلقت، به او کمک می کند) که بداند دقیقاً چه فرآیندی رخ می دهد؟ یا مثلاً اگر خداوند گیاهی را علت درمان سردرد قرار داده، اگر از طریق معصومین علیهم السلام بفهمیم که جوشاندن این گیاه، سردرد را بهبود می بخشد، آیا لازم است (بلکه آیا نافع است) که بدانیم دقیقاً چه فرآیندی در مغز بر اثر نوشیدن این گیاه رخ داده؟ بنده به دلائلی خیال می کنم اینچنین نباشد:

بنده بارها و بارها این آیه شریفه را مرور کرده ام و هربار نیز احساس کرده ام حکمتی بی پایان در آن نهفته شده: و لا تقف ما لیس لک به علم. نگاه بنده به آیه، این است که انسان به عنوان بنده خداوند، وظیفه اش بندگی است، ولی بندگی مسبوق به علم به وظیفه است. خداوند از طریق حججش مقداری از علم را به او رسانده و اگر اینگونه نبود، تکلیفی هم نبود (لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل) و بنده هم وظیفه دارد این علم را بیاموزد، ولی اینکه آیا بیش از این مقداری که از طریق انبیاء و اولیاء به او علم اعطاء شده، ممدوح و مطلوب مولی سبحانه است که برود علم بیاموزد (از طرق متداول تعلیم و تعلم)؟ بنده به خیالم می رسد که انسان نه تنها علم به مرضی بودن مطلق علم آموزی ندارد، بلکه مولی او را از علم غیرنافع برحذر داشته (أعوذ بک... من علم لاینفع (مصباح المتهجد ج1 ص75)) و در این مدت محدود زندگی، باید بر اساس اولویت ها علم آموزی کند (عن الکاظم علیه السلام: أَوْلَى‏ الْعِلْمِ‏ بِكَ‏ مَا لَا يَصْلُحُ لَكَ الْعَمَلُ إِلَّا بِهِ، وَ أَوْجَبُ الْعِلْمِ عَلَيْكَ مَا أَنْتَ مَسْئُولٌ عَنِ الْعَمَلِ بِهِ، وَ أَلْزَمُ الْعِلْمِ لَكَ مَا دَلَّكَ عَلَى صَلَاحِ قَلْبِكَ، وَ أَظْهَرَ لَكَ فَسَادَهُ، وَ أَحْمَدُ الْعِلْمِ عَاقِبَةً مَا زَادَ فِي عَقْلِ الْعَاقِلِ. فَلَا تَشْغَلَنَّ بِعِلْمٍ لَا يَضُرُّكَ جَهْلُهُ، وَ لَا تَغْفُلَنَّ عَنْ عِلْمٍ يَزِيدُ في جَهْلِكَ تَرْكُهُ. نزهة الناظر ص 122) و علم دارد که برخی از علوم را نباید بیاموزد (به دلیل اینکه در مسیر عبودیتش تعریف نمی شود). بلکه بالاتر اینکه اگر مولی از او تکلیفی بخواهد، ابتدا باید علمش را به او بدهد و سپس به او تکلیف کند، و چون تشریعاً چیزی بیش از آنچه معصومین علیهم السلام آورده اند به ما نرسیده، پس با عمل به همین مقدار علم، وظیفه اش را انجام داده، و اگر وظیفه اش بیشتر باشد خداوند تکویناً علمش را افزایش می دهد (از جنس علم حضرت خضر علیه السلام که فرمود: و علمناه من لدنا علماً) و نسبت به آن علم، تکالیفی بر عهده اش می گذارد.

با این نگاه، آیا اینکه بدانیم سنن الهی چگونه به وقوع می پیوندد، آیا در دایره عبودیت تعریف می شود؟ خیر؛ زیرا اگر لازم باشد به دنبالش برود، خداوند تشریعاً یا تکویناً او را مأمور می کند که به دنبال این علوم برود. امثال من که تکویناً علمی از جانب خدا به آنها نرسیده، باید به تشریع نگاه کنند. اگر واقعاً آموختن این سنن الهی (مباحثی مثل فیزیک پیشرفته، زیست شناسی و فیزیولوژی و...) مطلوب شارع است (نه حتی اینکه بخواهد ما را ملزم به آموختنشان کند) آیا شارع در مقام ابلاغ، به روایاتی مثل «اطلبوا العلم و لو بالصین» اکتفا می کند؟! که هرچند معروف است ولی ربَّ مشهور لا أصل له! و مصباح الشریعة هم فیه ما لایخفی علی الخبیر بالأخبار، و سایر کتب روایی شیعه هم که مرسلاً نقل کرده اند ظاهراً از عامه گرفته اند، و روایات عامه هم اگر معاضد به عقل یا قرآن یا روایات شیعه نباشد، برای ما حجت نیست. شخصیتی مثل جابر بن حیان که برخی از فقهای تاریخ دان، جازماً ادعا کرده اند که شخصیتی دروغین و موهومی است، آیا می تواند ملاک باشد؟!

حتی به فرض که روایت «و لو بالصین» هم صادر شده باشد، در روایات متعدد شاهدیم که برای اینکه به مخاطبین بفهمانند که دستوری عام، ابای از تخصیص دارد، فرضی را مطرح می کنند که عادتاً - و بعضاً عقلاً- ممتنع الوقوع است، و سپس حکم را به آن حالت هم تسری می دهند! تا مخاطب بفهمد که عموم حکم تخصیص پذیر نیست (نمونه را: أَعْطِ السَّائِلَ وَ لَوْ عَلَى‏ ظَهْرِ فَرَس‏ (الفقیه ج2 ص69)، قال لقمان لابنه: صَلِّ فِي جَمَاعَةٍ وَ لَوْ عَلَى رَأْسِ زُج‏ٍّ (= آهنی که روی نیزه است)! (البحار ج13 ص423)). لذا چه استبعادی دارد که قید «و لو بالصین» چنین معنایی داشته باشد؟ البته به این معنا که مخاطب، رنج علم آموزی را و لو بلغ ما بلغ به جان بخرد، هرچند به اندازه رنج سفر به چین باشد (نه اینکه سخن حضرت را ناظر به کیفیت و انواع علوم معنا کنیم، که هر علمی را یاد بگیر، و لو علمی که در سرزمین کفر است!! بلکه علم نافع را یاد بگیرد، و لو مستلزم هر رنجی باشد)

خلاصه آنکه: اگر علمی لازم باشد، نه از طریق کشف های نشأت نگرفته از آموزه های وحیانی که امروزه شاهدیم (و ملاکش هم چیزی شبیه همان سه ملاکی بود که در باب نظام أحسن گذشت)، بلکه تکویناً به انسان داده می شود. چنین علمی است که اگر قبل از قیام قائم به کسی داده شد، قطعاً ظرفیتش را داشته لذا از آن سوء استفاده نخواهد کرد (کما اینکه اسم اعظم تاکنون فاش نشده!) و بعد از قیام قائم هم مدیریتی اعمال می شود تا کسی سوء استفاده نکند.

مضاف بر اینکه امروزه شاهدیم که دانش افزایی در عرصه های مختلف، محتاج صنعت است، و تکنولوژی در پیشرفتش چاره ای جز استمداد از صنعت ندارد (حتی ریاضیات محض هم امروزه جز به کمک رایانه های پیشرفته به پیش نمی رود). به عنوان مثال، پروژه های آزمایشگاه سِرن (cern) که ظاهراً پروژه هایی صرفاً علمی و فیزیکی است، آیا بدون صنایع پیشرفته امکان تحقق داشت؟ آزمایشگاه های زیست شناختی پیشرفته، جز برای پیشرفت دانش بشری است؟! و آیا محتاج پیشرفته ترین صنعت ها نیست؟ لذا تفکیک بین پیشرفت تکنولوژی و پیشرفت صنعت (در دنیای معاصر) امر نادرستی است. و کما کان ادعا دارم که صنعت، اینگونه نیست که نؤمن ببعض و نکفر ببعض باشد! بلی، پیشرفت تکنولوژی از آن جنسی که در قلب سلمان (سلام الله علیه) بود، محتاج هیچ صنعتی نیست.

اما بحث اخیری که مطرح کردید:
نقل قول
آیا تمام بشر از مؤمن و کافر از این جمله معروف امیرالمؤمنین (ع) چه میفهمند: یری الحول القلب وجه الحیلة؟

به نظر می آید که قیاسش با تکنولوژی های کنونی، قیاس مع الفارق است. زیرا برای رسیدن به این تکنولوژی ها، بسیاری از حقوق پایمال می شود و ضررهای بسیاری متوجه موجودات عالم می شود. فی المثل، اگر کسی نعوذ بالله علمی را از راه ارتباط با اجنه و اجابت درخواست های حرام آنها، و یا از راه تجسس های نامشروع و... به دست آورده باشند، آیا تمام بشر از مؤمن و کافر، او را به خاطر این علم مذمت نمی کنند؟! یا مثلاً کسی که ازدواج نکرده، اگر بر اثر مطالعات و مشاهدات حرام، پی به بسیاری از مسائل جنسی ببرد، آیا اینگونه است که این علم، کمال است برای نفس او؟! یعنی ولو از این علمش سوء استفاده نکند، ولی آیا عقلاء به خاطر همینکه یک فرد مجرد، اطلاعاتی که نباید به دست می آورده را به دست آورده، او را مذمت نمی کنند؟



******************


طهرانی

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #19 : فوریه 08, 2016, 01:55:23 am »
فرموده اید:
نقل قول
فرض میگیریم که با مقدمات محرّمة به این فن و تکنیک رسیدند، اما وقتی این تکنیک کشف شد، مکشوف بشر، از سنخ علم است، و نفس علم اگر از آن در مسیر صحیح استفاده شود مشکلی ندارد،
اتفاقاً بنده مسیر فعلی جهان را مصداق مقدمات محرمه میدانم که ریشه در خزان العلم ندارد و چون ریشه اش باطل(مقدمات محرمه) است قهراً نتیجه هم هکذا ،ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب‏ . و اگر هم شباهتی میباشد-مثل بینا کردن کور توسط علوم رایجه و شفا دادن حضرت مسیح ع- مانند قضیه سراب و آب میباشد و مثل جماع به حرام و حلال میماند که ظاهرش شاید یکی باشد اما در مقدمه و به تبع نتیجه زمین تا آسمان فرق-لزوماً- میباشد لذا نتیجه یکی ولدالزنا است و یکی ولد حلال ، در عین اینکه مقدمه(جماع) از حیث ظاهری یکی بوده است . و در ما نحن فیه هم هکذا لذا چون این علوم و صنایع و تکنولوژی ریشه در خزان العلم ندارند ،تحصیلشان شرافت و فضیلتی ندارد، و به نظرم روایت ذیل بسیار جدی و راهگشای بحث است
َقَالَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِين‏:....ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاع‏  .الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص184
بنده این علوم و مدرنیته را از عیون کدره میدانم که دلایل هم تقریبا در پست های سابق گذشت و بنظرم امام زمان علیه السلام بعد از قیام عیون کدره را بر مردم سرازیر نمیکنند بلکه سیل عیون صافیه را به راه میندازند که امثال سلمان علیه الرضوان در آن چشمه ها هستند و علمشان قطره ای از آن

و فرمودید:
نقل قول
آیا اگر بگویند کسی تمام ترفندهای دزدی را بلد است اما محال است انجام دهد آیا این نقص اوست یا کمال، یا خنثی است؟
بنظرم این بحث در بناست حال آنکه اشکال حقیر بر مبناست،اما عرض میکنم نقص نیست،ولی بلد بودن چه وقتی کمال است؟ آیا اگر کسی دزدی ها رو انجام داد و آن وقت گفت حالا بلد شدم ، اینجا هم کمال است؟؟!! درسته اگر کسی به طریق دیگری بلد شد کمال است،یقین دارم امیرالمونین علیه السلام به تمام طرق دزدی آشنایی دارند(عالم به کان و ما یکون میباشند) کما اینکه اشاره فرمودید که خود حضرتش روحی لغلام قنبره الفداء فرمودند:" لكنت أمكر الناس" هکذا خود خداوند عزوجل-که به قول یکی از اخلای شوخ طبع-خدا خودش رئیس قالتاقاس(وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِين) و حتی مثل سلمان هم طرق دزدی را میداند(خَصَّهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنَ الْعُلُومِ بِأَوَّلِهَا وَ آخِرِهَا وَ ظَاهِرِهَا وَ بَاطِنِهَا وَ سِرِّهَا وَ عَلَانِيَتِهَا) و ....  اما آیا مثل سلمان علیه السلام العیاذ بالله دزدی کردند و یاد گرفتند؟؟!!حاشا و کلا . پس علم به طرق دزدی وقتی کمال است که در طی طریق عیون صافیه یا هدف خلقت(عبودیت)،این طرق معلوم عبد شده باشد، نه با طی طریق در عیون کدره

اما در مورد شعر شافعی ملعون،بله ظاهراً از جایی که کپی کردم سهو القلم شده است .اما مراد روشن است به اینکه گاهی متکلم یک اسمی را بر خلاف اعتقاد خود و موافق اعتقاد مخاطب بر شی ء ای قرار میدهد تا مطلب برای مخاطب روشن شود و خودش اعتقادی به آنچه گفت ندارد ،مثلاً در جایی همه فکر میکنند اسم بچه ی بنده زید است در حالی که نامش عمرو است،حال بچه من در آن جمع گم شده است،بنده میگم بگردید دنبال زید-علماً به اینکه زیدی در کار نیست ، به نظرم فن کیمیا آن لحظه نزد حضرت فضه علیها السلام "علم" بوده است  و حضرت امیر علیه السلام با توجه به تصور اوشون اطلاق علم نموده اند


******************



















******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #20 : فوریه 08, 2016, 03:18:46 pm »
****

بنده به خیالم می رسد که انسان نه تنها علم به مرضی بودن مطلق علم آموزی ندارد، بلکه مولی او را از علم غیرنافع برحذر داشته (أعوذ بک... من علم لاینفع (مصباح المتهجد ج1 ص75))
واقعش متحیر میشوم محضر شما سروران گرامی چه عرض کنم؟ بعض فرمایشات شما تنهایک جواب به ذهنم میرسد و آن اینکه باید چند پیراهن کهنه کنید، به هر حال، آنچه در نظر من مهم است دستیابی به جهت‌گیری اصلی یمین و یسار در شرع است.

این کلمه را برای این میگویم که بدانید من حرف شما را میفهمم، سالهای اول تحصیل کسی یک نسخه تحریر اقلیدس خواجه قده داشت، و چون محتاج پول شده بود به من پیشنهاد داد که بیا این نسخه را خریداری کن، اما جواب شنید: من با این علوم کاری ندارم! از حدود پانزده سالگی این اشعار شیخ بهائی قده را که نقلش گذشت حفظ بودم (علم رسمی سر به سر قیل است و قال الخ)، بالاخره سالها گذشت و در یک قضیه تاسف‌بار به دنبال تحریر خواجه رفتم و چون هیچ نسخه‌اش نبود با چه زحمتی از کتابخانه زیراکس آن را تهیه کردیم، اما صاحب وسائل قده هندسه را به نظم درآورده‌اند و پس از چند قرن همت نکردیم یک نسخه از آن را در دسترس همه قرار دهیم! آن کار یک محدّث عظیم الشأن، و این کار امثال بنده!

جهت‌گیری اصلی انبیاء و اوصیاء علیهم السلام، تشویق به علم است، و در گام دوم کنترل کردن خوب از بد، نه اینکه خط اصلی را فرار از علم قرار دهند الا ما خرج بالدلیل، و تفاوت این دو کم نیست، آیا ادله شرعیه ترغیب به علم را از باب عام میدانیم یا مخصّص؟ از باب ما خرج بالدلیل قبول داریم یا از باب خط اصلی ترغیب به تحصیل علم الا ما خرج بالدلیل؟ آیا بین (أعوذ بک من علم لا ینفع) با (أعوذ بک من العلم الا ما ینفع) فرقی نیست؟


نقل قول
علمی را از راه ارتباط با اجنه و اجابت درخواست های حرام آنها، و یا از راه تجسس های نامشروع و... به دست آورده باشند، آیا تمام بشر از مؤمن و کافر، او را به خاطر این علم مذمت نمی کنند؟!
آیا او را بر این علم مذمت میکنند یا بر طریق به دست آوردن آن؟


نقل قول
یعنی ولو از این علمش سوء استفاده نکند، ولی آیا عقلاء به خاطر همینکه یک فرد مجرد، اطلاعاتی که نباید به دست می آورده را به دست آورده، او را مذمت نمی کنند؟
او را به خاطر مراعات نکردن زمان و مکان تحصیل علم مذمت میکنند، مثلا اگر کسی هنگام رانندگی، کتاب مطالعه کند و بگوید که تحصیل علم را خیلی سفارش کرده‌اند! او را مذمت میکنند به خاطر عدم مراعات شرط تحصیل، نه اصل تحصیل.




لذا نتیجه یکی ولدالزنا است و یکی ولد حلال ،
لو سلمنا که این مثال مال ما نحن فیه باشد آیا اگر فعلا یک ولد الزنا شنا بلد است و میتواند غریقی را نجات دهد عقل و شرع میگویند که حق نداری نزدیک شوی؟ و  چون ولد زنا هستی به کار تو، نیازی نداریم؟


نقل قول
آیا اگر کسی دزدی ها رو انجام داد و آن وقت گفت حالا بلد شدم ، اینجا هم کمال است؟؟!! درسته اگر کسی به طریق دیگری بلد شد کمال است
همه حرف ما این است که نسل بشر امروزی نسبت به پایه‌گذاران مدرنیته، کس دیگر و از طریق دیگر است، چه کسی میگوید خود آن دزد، کمالی به دست آورده است؟ صریحا عرض کردم دیگران که از کار او یاد میگیرند محطّ نظر هستند.


نقل قول
اما آیا مثل سلمان علیه السلام العیاذ بالله دزدی کردند و یاد گرفتند؟؟!!حاشا و کلا پس علم به طرق دزدی وقتی کمال است که در طی طریق عیون صافیه یا هدف خلقت(عبودیت)،این طرق معلوم عبد شده باشد، نه با طی طریق در عیون کدره
یعنی تنها راه دانستن طرق دزدی، یا دزدی کردن و یا راه کرامت حضرت سلمان علیه السلام است؟ یعنی مثلا مردم عادی نمیتوانند برای دفع دزدی، از عملکرد سابق دزدها، طرق دزدی را یاد بگیرند؟ حتما باید سلمان باشند؟ و اگر یاد گرفتند آیا این کمال نیست؟


نقل قول
به نظرم فن کیمیا آن لحظه نزد حضرت فضه علیها السلام "علم" بوده است  و حضرت امیر علیه السلام با توجه به تصور اوشون اطلاق علم نموده اند
آیا چه کسی میتواند بگوید مثل سید بن طاوس قده مذاق شرع دستش نیست؟ ایشان کتاب مینویسند برای خیر و سعادت دنیا و آخرت فرزندشان، و اسمش را کشف المحجة لثمرة المهجة گذاشته اند، عبارت ایشان را راجع به علم کیمیا ببینید:

كشف المحجة لثمرة المهجة 192
و هيأ الله جل جلاله لك كتبا جليلة في علم الكيمياء، و أعلم يا ولدي أن هذا العلم صحيح، و قد عرفنا أنه علمه جماعة من العلماء، و روينا في كتاب (الطرائف) أن أباك علي عليه السلام كان عارفا بهذا العلم المشار إليه، و ما روينا أبدا أنه استعمله مدة حياته، و لا بلغنا أنه استعمله بعده أحد من عترته بعد وفاته.


ببینید وقتی صاحب مناقب قده باب سبقت امیرالمؤمنین (ع) در جمیع علوم را مطرح میکنند یکی از آنها را کیمیا ذکر میکنند، و عجیب آنکه در روایت توصیف به اخت النبوة شده:

مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص: 52
و منهم أصحاب الكيمياء و هو أكثرهم حظا
سئل أمير المؤمنين على الصنعة فقال هي أخت النبوة و عصمة المروءة و الناس يتكلمون فيها بالظاهر و إني لأعلم ظاهرها و باطنها هي و الله ما هي إلا ماء جامد و هواء راكد و نار جائلة و أرض سائلة
و سئل ع في أثناء خطبته هل الكيمياء يكون فقال الكيمياء كان و هو كائن و سيكون فقيل من أي شي‏ء هو فقال إنه من الزئبق الرجراج و الأسرب و الزاج و الحديد المزعفر و زنجار النحاس الأخضر الحبور إن لا توقف على عابرهن فقيل فهمنا لا يبلغ إلى ذلك فقال اجعلوا البعض أرضا و اجعلوا البعض ماء و أفلحوا الأرض بالماء و قد تم فقيل زدنا يا أمير المؤمنين فقال لا زيادة عليه فإن الحكماء القدماء ما زادوا عليه كيما يتلاعب به الناس.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏40/ 168
سئل أمير المؤمنين ع عن الصنعة فقال هي أخت النبوة الخ

.


******************


علی م

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #21 : فوریه 09, 2016, 06:03:51 pm »
از کنار هم گذاشتن این چند مورد، چه نتیجه ای حاصل می شود؟

1. انسان بالاقتضاء در حال خسران است الا ما خرج بالدلیل، و طبق سوره مبارکه والعصر، آنچه انسان را از این خسران نجات می دهد، ایمان و عمل صالح است (شرط لازم و کافی است؛ چون اولاً تواصی به صبر و تواصی به حق از باب عطف خاص بر عام است، و ثانیاً بارها در قرآن کریم، رستگاری را صرفاً منوط به ایمان و عمل صالح کرده است. نمونه را: وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُون‏ (بقره/82)).

2. «علم آموزی» به عنوان یکی از افعال اختیاری انسان، تحت دائره تکلیف قرار می گیرد و مادامی که مصداق عمل صالح باشد، موجب رستگاری است، و همین که مصداق «عمل صالح» نشد (یعنی مصداق «ما خرج بالدلیل» نشد) مصداقی از خسران است.

3. قدر متیقن از علمی که مصداق «عمل صالح» است و باید تحصیل شود، علمی است که «عمل صالح» منوط به آن است! : أَوْلَى‏ الْعِلْمِ‏ بِكَ‏ مَا لَا يَصْلُحُ لَكَ الْعَمَلُ إِلَّا بِهِ وَ أَوْجَبُ الْعِلْمِ عَلَيْكَ مَا أَنْتَ مَسْئُولٌ عَنْهُ (مجموعة ورام ج2 ص154).

4. انسان در این عمر محدود، از طرق عادی نمی تواند همه علوم را کسب کند، لذا چاره ای جز اولویت بندی نیست، و اولویت هم طبق روایتی که گذشت (که معاضد به فهم عقلی است) با علمی است که عمل صالح، منوط به آن باشد، که آموختن همین علم، خودش مصداقی از عمل صالح است.  با فرض آنکه شخصی این مقدار از علم را فراگرفت، اکنون و در باقیمانده ی عمرش، هم می تواند به سراغ علم آموزی بیشتر برود، و هم اینکه سایر اعمال صالح را انجام دهد. در اینجا شخص باید حجت شرعی داشته باشد که اگر به سراغ علم آموزی می رود، این علم آموزی مصداقی از عمل صالح است و نسبت به سایر وظایف، اولویت دارد. سیدالساجدین (علیه السلام) دعا می کرد: «وَ اسْتَعْمِلْنِي‏ بِمَا تَسْأَلُنِي‏ غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَيَّامِي فِيمَا خَلَقْتَنِي لَه‏» (الصحیفة السجادیة ص92). انسان باید به سراغ علمی برود که اگر آن را نداند، در قیامت مسئول باشد، و باید سراغ علمی برود که در مسیر رسیدن به هدف خلقتش او را یاری دهد. به قول آن حکیم: علم کز تو تو را بنستاند / جهل از آن علم به بود صدبار!

اما آیا علمی می تواند «مطلوبیت نفسی» داشته باشد؟ یعنی طریق به هیچ عمل صالحی نباشد، ولی آموختن این علم، عمل صالح باشد؟ ممکن است در مورد معرفة الله چنین چیزی بتوان گفت (منظورم از معرفة الله، معرفت تحصیلی از طرق عادی است که از جنس علم حصولی است، یعنی اینکه خدایی هست و واجب الإطاعة است و... نه معرفت شهودی که از جنس علم حضوری است و محصول عمل صالح است: إلیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه) زیرا تمام اعمال صالح برای آن است که معرفة الله در قلب انسان تثبیت شود، لذا هرچند طریق به تمام اعمال صالح است (در مرحله ذهنی، زیرا اطاعت خدا فرع بر شناخت خداست) اما غایت همه اعمال صالح هم هست (در مرتبه قلبی). اما اینکه هندسه، ریاضیات و... هم حتی اگر طریقیت برای عمل صالح نداشته باشند، مطلوبیت نفسی داشته باشند، بنده به خیالم می رسد که مطلوبیت نفسی نداشته باشد. اگر شما ادعا دارید که مطلق علم آموزی مصداق «عمل صالح» است (یعنی مصداق «ما یمکن أن یتقرب به إلی الله تعالی» است) ادله تان را ارائه بفرمایید.

اینکه بنده تعبیر «علم نافع» را به کار بردم، بدین معناست که اصرار دارم اگر علمی نافع نبود، نباید برای طلبش صرف عمر کرد، و پیش خداوند جوابی نخواهیم داشت، مهما کان ذلک العلم (هرچه سالک را شود سد وصول / جهل باشد ور بود علم اصول). این دقیقاً به تعبیر جنابعالی، مساوی خواهد شد با «أعوذ بک من العلم إلا ما ینفع». در پست قبلی روایتی معاضد به فهم عقل آوردم که اگر علمی برای خدا و لله فراگرفته نشود، چه آفات و رذایل خطرناکی به دنبال دارد. اینجاست که اگر کسی نیتش خالص نباشد، نباید علم آموزی کند؛ زیرا از این آفات در امان نخواهد بود. نیت هم وقتی می تواند خالص باشد که انسان یقین داشته باشد که این علم آموزی مصداقی از عمل صالح باشد، و در جایی که علمی در مسیر هدف خلقت تعریف نمی شود (یعنی: و استفرغ أیامی فیما خلقتنی له) انسان چگونه می تواند یقین کند که عملش صالح است؟ البته ممکن است جهل مرکب باشد (کما اینکه امروزه شاهدیم که بسیاری از علوم غربی را برای خدا می خوانند) و قصد قربت هم متمشی شود، ولی ما نمی توانیم نسبت به چنین جهل مرکب هایی ساکت بنشینیم. در مورد علم کیمیا هم با حفظ احترام تمام بزرگان، اینگونه به ذهن قاصرم می رسد که اگر در مسیر رسیدن به هدف خلقت تعریف نشود، و مصداق عمل صالح قرار نگیرد، آموختن علم کیمیا هم خسران است. البته ممکن است کسی این مصداقیت را احراز کرده باشد.

خلاصه آنکه: علم آموزی فعلی از افعال است و طریقیت دارد برای اعمال صالح، و مادامی که از این طریق بودن خارج شده و نگاه اصالی به علم داشته باشیم، از مسیر هدف خلقت خارج شده ایم. کما اینکه از حضرت کاظم علیه السلام روایت شده: فَلَا تَشْغَلَنَّ بِعِلْمٍ لَا يَضُرُّكَ جَهْلُهُ (مجموعة ورام ج2 ص154)

ضمناً اینکه فرموده اید:
نقل قول
او را به خاطر مراعات نکردن زمان و مکان تحصیل علم مذمت میکنند، مثلا اگر کسی هنگام رانندگی، کتاب مطالعه کند و بگوید که تحصیل علم را خیلی سفارش کرده‌اند! او را مذمت میکنند به خاطر عدم مراعات شرط تحصیل، نه اصل تحصیل.
بنده در همین مناقشه دارم. بنده در ابتدای پست قبلی اشاره کردم که «در اینکه مطلق علم، نورانیت دارد و نمی تواند تعلمش بالذات مبعّد از حق باشد، بحثی نیست» ولی حضرتعالی گویی مطلوب بودن اصل تحصیل علم (به اقتضاء اولیه) را مفروغ عنه گرفته اید، و اشکالات را ناظر به شرایط می دانید. بنده اساساً می گویم آنچه موضوعیت دارد، نه تحصیل علم، که «عبودیت» است؛ و لو اینکه این عبودیت اقتضا کند که یک طالب علم سختکوش و مستعد، درس و بحث را رها کند و برود کارگری کند تا روزی خانواده ای را تأمین نماید. ضمناً بنده نمی فهمم که اگر مثلاً انسان نداند که در مسیر انعقاد نطفه تا تولد کودک، دقیقاً چه فرآیندی طی می شود و اصلاً نداند سلول جنسی چه فرقی با سلول های دیگر دارد و... چه ضرری در مسیر رسیدن به هدف خلقتش به او می رسد؟ و این دانستن نیز چه سودی برای او دارد؟ اگر بحث از آیات الهی است، که «إن فی خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لأولی الألباب» (آل عمران/ 190) و نیازی به این همه تدقیق نیست. اگر هم برای  ادامه حیات بشر نیاز به چنین علومی هست، چگونه است که قرنها بدون دانستن این علوم، نسل بشر دوام داشته و فقط امروز است که محتاج این علوم شده ایم؟! اگر نیاز می بود، انبیاء آن را به ما یاد می دادند.

بلی، باز هم تأکید میکنم که اگر کسی از طریق دانستن أحرف علم و به قول آقای «طهرانی» از طریق «عیون صافیه» و «خزان العلم» به این مطالب پی ببرد، هیچ اشکالی ندارد؛ زیرا اولاً خداوند تکویناً او را به این علم مزین کرده و بحث ما در اینجا نیست (بلکه بحث از علم آموزی تشریعی داریم)، و ثانیاً مستلزم مناهی و مقدمات حرام هم نیست (کما اینکه در مورد گسست ناپذیری پیشرفت علم و پیشرفت تکنولوژی عرض کردم). این مطلب هم که امروزه ما به سبب گناهانی که دیگران کرده اند(!) مطالب علمی را آموخته ایم و اینها اشکالی ندارد زیرا صرف دانستن که مشکلی ندارد و گناهش پای دیگران است (!)، باید بگویم اگر ما به مقدمات آن تحقیقات علمی رضایت داریم که «الرَّاضِي‏ بِفِعْلِ‏ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَا بِه‏» (نهج البلاغة ص499) و نهایتاً «إثم العمل» را به پایمان نمی نویسند. و اگر رضایت نداریم، چرا به دنبال این علوم می رویم و عمرمان را ضایع می کنیم؟!

ببخشید اگر لحنم تند بود... قصد جسارت به ساحت هیچ یک از بزرگواران را نداشته و ندارم، اما خیال میکنم بحث علمی مستلزم نوعی جدیت و قاطعیت است.


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #22 : فوریه 09, 2016, 09:32:42 pm »
وقتی که شیخ بهائی قده این مطالب را به زیبایی فرموده است چرا همه را یک جا در شعر جذاب ایشان نیاوریم، این ابیات نان و حلوا را در راه زیارت خانه خدا و زیارت سرور کائنات (ص) به نظم آورده‌اند:


نان و حلوا:

هر چه غیر از دوست باشد اى پسر ----  نان و حلوا نام کردم سر بسر
گر همى خواهى که باشى تازه جان ---- رو کتاب نان و حلوا را بخوان
بسم اللّه الرّحمن الرحیم
اما بعدَ حمدِ اللّه على اِفضاله و الصّلوةِ و السلامِ على اشرف الخلائق محمد و آله، فیقول افقر العِباد الى رحمة اللّه الغنى محمد المشتهر ببهاء الدین العاملى - وفقه اللّه للعمل فى یومه لغده قبل ان یخرج الامر من یده - هذه نُبذة من السَّوانح و جملة من الموانح قد سنح اکثرها فى طریق حج بیت اللّه الحرام و زیارة سید الانام - علیه و آله افضل الصلوة و السلام - اَثبَتـّـُها فى هذه الاوراق تذکرة منى للاحباء الراغبین و الاَخِلّاء الطالبین عهد المیثاق و على اللّه أتوکل و منه أستمِدُّ و به أستعین.
***
http://www.jasjoo.com/books/poem/sheikh-bahaie/nan-o-halva/4

........
فصل فى التأسف و الندامة على صرف العمر فیما لا ینفع فى القیامة و تأویل قول النبى صلى الله علیه و آله و سلم، سؤرُ المؤمن شِفاء:

قد صرفت العمر فی قیل و قال           یا ندیمی قم، فقد ضاق المجال
.....
علم رسمی سر به سر قیل است و قال           نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
طبع را افسردگی بخشد مدام           مولوی باور ندارد این کلام
وه! چه خوش می‌گفت در راه حجاز           آن عرب، شعری به آهنگ حجاز:
کل من لم یعشق الوجه الحسن           قرب الجل الیه و الرسن
یعنی: «آن کس را که نبود عشق یار           بهر او پالان و افساری بیار»
گر کسی گوید که: از عمرت همین           هفت روزی مانده، وان گردد یقین
تو در این یک هفته، مشغول کدام           علم خواهی گشت، ای مرد تمام؟
فلسفه یا نحو یا طب یا نجوم           هندسه یا رمل یا اعداد شوم

http://www.jasjoo.com/books/poem/sheikh-bahaie/nan-o-halva/4/2/

علم نبود غیر علم عاشقی           مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث           هست از تلبیس ابلیس خبیث
زان نگردد بر تو هرگز کشف راز           گر بود شاگرد تو صد فخر راز
هر که نبود مبتلای ماهرو           اسم او از لوح انسانی بشو
دل که خالی باشد از مهر بتان           لته‌ی حیض به خون آغشته دان
سینه‌ی خالی ز مهر گلرخان           کهنه انبانی بود پر استخوان
سینه، گر خالی ز معشوقی بود           سینه نبود، کهنه صندوقی بود
تا به کی افغان و اشک بی‌شمار؟           از خدا و مصطفی شرمی بدار
از هیولا، تا به کی این گفتگوی؟           رو به معنی آر و از صورت مگوی
دل، که فارغ شد ز مهر آن نگار           سنگ استنجای شیطانش شمار
این علوم و این خیالات و صور           فضله‌ی شیطان بود بر آن حجر
تو، بغیر از علم عشق ار دل نهی           سنگ استنجا به شیطان می‌دهی
شرم بادت، زانکه داری، ای دغل!           سنگ استنجای شیطان در بغل
لوح دل، از فضله‌ی شیطان بشوی           ای مدرس! درس عشقی هم بگوی
چند و چند از حکمت یونانیان؟           حکمت ایمانیان را هم بدان


http://www.jasjoo.com/books/poem/sheikh-bahaie/nan-o-halva/4/3/

چند زین فقه و کلام بی‌اصول           مغز را خالی کنی، ای بوالفضول
صرف شد عمرت به بحث نحو و صرف           از اصول عشق هم خوان یک دو حرف
دل منور کن به انوار جلی           چند باشی کاسه لیس بوعلی؟
سرور عالم، شه دنیا و دین           سؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین
سؤر رسطالیس و سؤر بوعلی           کی شفا گفته نبی منجلی؟
سینه‌ی خود را برو صد چاک کن           دل از این آلودگیها پاک کن

http://www.jasjoo.com/books/poem/sheikh-bahaie/nan-o-halva/5

با دف و نی، دوش آن مرد عرب           وه! چه خوش می‌گفت، از روی طرب:
ایهاالقوم الذی فی‌المدرسه           کل ما حصلتموها وسوسه
فکر کم ان کان فی غیر الحبیب           مالکم فی‌النشاة الاخری نصیب
فاغسلوا یا قوم عن لوح الفؤاد           کل علم لیس ینجی فی‌المعاد
ساقیا! یک جرعه از روی کرم           بر بهائی ریز، از جام قدم
تا کند شق، پرده‌ی پندار را           هم به چشم یار بیند یار را

http://www.jasjoo.com/books/poem/sheikh-bahaie/nan-o-halva/6

هر که را توفیق حق آمد دلیل           عزلتی بگزید و رست از قال و قیل
عزت اندر عزلت آمد، ای فلان           تو چه خواهی ز اختلاط این و آن؟
پا مکش از دامن عزلت به در!           چند گردی چون گدایان در به در؟
گر ز دیو نفس می‌جویی امان           رو نهان شو! چون پری از مردمان
از حقیقت بر تو نگشاید دری           زین مجازی مردمان تا نگذری
گر تو خواهی عزت دنیا و دین           عزلتی از مردم دنیا گزین
گنج خواهی؟ کنج عزلت کن مقام           واستتر واستخف، عن کل الانام
چون شب قدر از همه مستور شد           لاجرم، از پای تا سر نور شد
اسم اعظم، چون که کس نشناسدش           سروری بر کل اسما باشدش
تا تو نیز از خلق پنهانی همی           لیلةالقدری و اسم اعظمی
رو به عزلت آر، ای فرزانه مرد!           وز جمیع ماسوی الله باش فرد
عزلت آمد گنج مقصود ای حزین!           لیک، گر با زهد و علم آید قرین
عزلت بی«زای» زاهد علت است           ور بود بی«عین» علم، آن زلت است
عزلت بی«عین»، عین زلت است           ور بود بی«زای» اصل علت است
زهد و علم ار مجتمع نبود به هم           کی توان زد در ره عزلت قدم؟

http://www.jasjoo.com/books/poem/sheikh-bahaie/nan-o-halva/6/2/

علم چبود؟ از همه پرداختن           جمله را در داو اول باختن
این هوسها از سرت بیرون کند           خوف و خشیت، در دلت افزون کند
«خشیة الله» را نشان علم دان!           «انما یخشی»، تو در قرآن بخوان!
سینه را از علم حق آباد کن!           رو حدیث «لو علمتم» یاد کن!

.


******************


محب زهراء (س)

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #23 : فوریه 10, 2016, 12:24:34 am »
نقل قول
نیت هم وقتی می تواند خالص باشد که انسان یقین داشته باشد که این علم آموزی مصداقی از عمل صالح باشد

گاهی با نیت خالص است که عمل ، مصداق عمل صالح میشود ..
مشیشان هم بوده بر قصد تقرب در هر عملی حتی المزاح چه برسد به آموختن..
خوب شد تکنولوژی بود و بنده قدرت لفاظی پیدا کردم!!!
البته باید ببینیم شما جوابتان مصداق عمل صالح هست یا نه؟


******************


طهرانی

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #24 : فوریه 10, 2016, 01:41:09 am »
نقل قول
لو سلمنا که این مثال مال ما نحن فیه باشد آیا اگر فعلا یک ولد الزنا شنا بلد است و میتواند غریقی را نجات دهد عقل و شرع میگویند که حق نداری نزدیک شوی؟ و  چون ولد زنا هستی به کار تو، نیازی نداریم؟
ظاهراً مناقشه در مثال است،اما خیر،نمیگوییم نزدیک نشو کما اینکه بنده هم دارم از این غریق نجات استفاده میکنم و در حال تایپ کردن هستم!! ، اما اگر بخواهیم به کسی غریق نجاتی یاد دهیم، درست است که بگوییم شرط لازم-یا یکی از شروط غریق نجات شدن - ولدالزنا بودن است؟؟!!! (با توجه به این عرض کردم که تکنولوژی مورد بحث را از عیون کدره میدانم)

نقل قول
همه حرف ما این است که نسل بشر امروزی نسبت به پایه‌گذاران مدرنیته، کس دیگر و از طریق دیگر است، چه کسی میگوید خود آن دزد، کمالی به دست آورده است؟ صریحا عرض کردم دیگران که از کار او یاد میگیرند محطّ نظر هستند.

بنظرم این یک خط کوتاهتان کلید حل لبِّ نظر حضرتعالی و حقیر باشد و روشن کند که آیا بحثمان عنب و انگور است یا نظرمان کاملاً متفاوت است.
ظاهراً با این عبارت فعلی(آن دزد...) و مشابهاتش در پستهای قبل(شروع انقلاب صنعتی با مخالفت کلیسا و...) قبول دارید که مدرنیته ی فعلی ریشه ی ناپاکی دارد . حال بحث این است که آیا درخت تنومند و ظاهراً زیبای مدرنیته ی امروز و مسیری که در طی آن است ،ادامه و شاخ و برگ همان ریشه ی ناپاک است یا آن ریشه را خشکانده و به ناپاکیش پی برده و ریشه پاکی از عیون صافیه و خزان العلم اخذ نموده و در حال رشد نهال جدیدی میباشد؟؟!!ظاهراً الحق هو الاول، به جهت اینکه مدرنیته امروز ظاهراً ادامه همان ریشه و بنایی بر آن مبناست چون از بعد از انقلاب صنعتی و شروع مدرنیته روز به روز دین در همه ی جهان رو به تضعیف است و اگر مدرنیته امروز-با گسترش بسیارش-از عیون صافیه بود میبایست باعث تقویت دین میشد و به موازات رشدش،هدایت هم رشد مینمود و لکن آنچه بالوجدان داریم میبینیم عکس این قضیه است و دین هر آن رو به تضعیف است و روح روایاتی که دوران قبل از ظهور و قیام را بیان فرموده اند حاکی از یک بی دینی و کمرنگی فراگیر مقوله ایمان میباشد
ْ ...لَأَحَدُهُمْ أَشَدُّ بَقِيَّةً عَلَى دِينِهِ مِنْ خَرْطِ الْقَتَادِ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ أَوْ كَالْقَابِضِ عَلَى جَمْرِ الْغَضَا...   بصائر الدرجات،ج‏1، ص84
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَيَأْتِي زَمَانٌ عَلَى أُمَّتِي لَا يَبْقَى مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ لَا مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ يُسَمَّوْنَ بِهِ وَ هُمْ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنْهُ مَسَاجِدُهُمْ عَامِرَةٌ وَ هِيَ خَرَابٌ... .بحار الأنوارج‏52، ص190
و صدها روایت مشابه که حضرتعالی یقیناً بیشتر از حقیر آشنا و واقفید
 
نمیدانم،شاید ظاهر حرفم خیلی عامیانه باشد- که از خدا میخواهم این روحیه عامیانه را ازم نگیرد-*یکی از قدیمی ها و خوبان میگفت:مرحوم آیت الله بروجردی رحمه الله هر وقت حرم میرفت درب و کاشی ها را بوسه میزد و زیر لب میگفت:خدایا این روحیه عوامانه را از ما نگیر)*ولی یقین دارم یک سرّی دارد که مساجد قدیم،حسینیه های قدیم،صحن های قدیمی حرم ها و اماکن متبرکه،حتی کوچه و باغ های قدیم و هر آنچه سنتی تر است حتی بستنی سنتی!!! یک حال و هوای خوبی دارد،یک  دلنشینی دارد،یک آرامش و حس خوبی دارد که بوی حقیقت و ایمان میدهد . بگذریم لبِّ عرضم این است که مدرنیته اگر ریشه و شاخ و برگی خوبی داشت به اندازه و موازات رشدش باید باعث ایمان مردم میشد و حال آنکه نشده بلکه وقع ما وقع

نقل قول
یعنی تنها راه دانستن طرق دزدی، یا دزدی کردن و یا راه کرامت حضرت سلمان علیه السلام است؟
خیر .ولی دزدی کردن راه خوبی نیست
نقل قول
یعنی مثلا مردم عادی نمیتوانند برای دفع دزدی، از عملکرد سابق دزدها، طرق دزدی را یاد بگیرند؟
بله طرق را یاد بگیرند ولی صحه بر عمل دزدها نگذارند که لازمه اش این است که راه آن دزدها را ادامه ندهند
نقل قول
حتما باید سلمان باشند؟
بهتر است که باشند چون طریق ارجح است
نقل قول
و اگر یاد گرفتند آیا این کمال نیست؟
یاد گرفتنشان از این طریق،طریق راجح است یا مرجوح یا ارجح؟!

عنایت کنید، اگر خاطر شریفتان باشد قبلاً با یک لحن نقادانه ای عرض کردم که جامعه مذهبی بین سنت و مدرنیته دست و پا میزنند و دقیقاً اینجا بیت الغزل عرض حقیر است، که این دست و پا زدن(نومن ببعض و نکفر ببعض) خوب نیست،بلکه لازمه رشد و بالندگی در مدرنیته نگاه اصالی به آن است و تکنولوژی یک زن زیبا و بسیار لوس است که هر آن باید به آن توجه کرد و قبله خود قرار داد و به محض چشم برداشتن از او -چون ذاتاً خیانتکار است- در آغوش دیگری عشوه گری میکند لذا ژاپن گفته بود اگر یک دقیقه برق کل آمریکا برود ما صد سال از او جلو میوفتیم!!و دقیقاً به همین جهت است که جامعه مذهبی چون از این دقیقه ها زیاد دارد(نماز،ذکر،حج،.....)همیشه در تکنولوژی عقب مانده است و لذا بنظرم اینجا دو راهی خدا و خرما است و اگر کسی این خرما(اصالت تکنولوژی) را انتخاب کرد دیگر جالب نیست بگوید هم خرما را میخورم هم راه مثل سید بن طاووس را میروم،بله میتوان مومن بود و اهل بهشت ودنبال تکنولوژی با نگاه اصالی هم رفت ولی در اینحال دیگر از مقامات امثال سلمان خبری نخواهد بود(که همانطور که عرض کردم این طریق مرجوح-نه راجح- است چون میشود با طریق امثال سلمان به بینهایت برابر از تکنولوژی امروز -علم اول و آخر- پی برد) و در این بحث باید مسئله درجات بهشت و قصه ی مسیح و سوزن را مدنظر داشت
 وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ‏

 
و اما در مورد کیمیا بنده تسلیمم
و اما صنعت
 آیا میتوان گفت مدرنیته امروزه اخت النبوه است؟!!آیامیتوان ادعا کرد،مراد امیرالمونین علیه السلام از صنعت ،تکنولوژی و مدرنیته ی امروزی بوده است؟؟!.بنظرم اگر منظورشان بود لااقل اشاراتی میکردند.مخصوصا این که ظاهراً در زمان ائمه علیهم السلام جوامعی مثل روم و ... پیشرفتهایی داشته اند،اما آیا ما یک گزارش روایی،تاریخی داریم که ائمه علیهم السلام کسی را تشویق یا عازم به فراگیری آن صنایع نموده باشند؟؟.که به نظرم این مسئله اگر تحقیق شود نتایج و مفاد مهمی دربر دارد





******************


طهرانی

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #25 : فوریه 10, 2016, 02:12:59 am »
بنده هم از قلم تندم از محضر جناب "حسین" عذرخواهم،خدا شاهد است حین تایپ،  از حضرتعالی که در ذهنم هست و نقش میبندد هم خجل هستم چه برسد خودتان .اما خوبی و سعه صدر شما بنده را پر رو میکند. جُرْأتی عَلی‏ مَسئَلَتِکَ مَعَ اِتْیانی ماتَکْرَهُ، جُودُکَ وَکَرَمُکَ  .خلاصه حلال بفرمایید.
یاعلی


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #26 : فوریه 10, 2016, 04:37:18 pm »
نقل قول
اما اگر بخواهیم به کسی غریق نجاتی یاد دهیم، درست است که بگوییم شرط لازم-یا یکی از شروط غریق نجات شدن - ولدالزنا بودن است؟؟!!!
اینکه عرض کردم (لو سلمنا) برای این بود که خیلی از لوازم انقلاب علمی مدرن از برخورد بد کلیسا بود، شبیه روایتی که میگوید: اگر ثانی متعه را حرام نکرده بود ما زنی الّا شقیّ! وقتی خلیفه متعه را حرام میکند با اعتراف به اینکه در زمان شارع محلّل بوده است (متعتان کانتا محلّلتان ..) آیا باید تمام گناه را بر گردن زناکار انداخت یا باید در مقابل سنت عمر ایستاد؟ وقتی کلیسا بد عمل کرد، واکنش عظیمی در بدنه اجتماعی غرب داشت، و سالها طول کشید تا کلیسا به اشتباه خود پی برد، وقتی کوپرنیک محترمانه به پاپ نوشت که ما در تدریس هیئت با قرار دادن زمین در مرکز، مشکل داریم، یعنی همان چیزی که شیخ بهائی قده هم در تشریح الافلاک در دو جا فرمودند: و هذه من معضلات یا مشکلات هذا الفن! به تعبیر بعض اساتید فن هیئت، بزرگان نوابغ در توجیه افلاک و سر و سامان دادن علم هیئت، خودکشی کردند، و واقعا کسی که بداند چه کردند تصدیق میکند، اما با همه اینها دو مشکل باقی مانده بود که هر چه کردند نتوانستند حل کنند، و کوپرنیک میگوید: عالیجناب! آیا اجازه میدهید از این پس ما طبق نظر یکی دیگر از قدمای هیئت، خورشید را مرکز قرار دهیم، (همان چیزی که امروز هم مفتی های وهابی اجازه نمیدهند) اگر برخورد کلیسا تا چند قرن، طور دیگری بود، هرگز شاهد این لوازم اسف‌بار پس از آن نبودیم.


نقل قول
ظاهراً الحق هو الاول
توضیحی نیاز دارد که به شرط حیات باید بررسی کنیم إن شاء الله تعالی


نقل قول
آیا میتوان گفت مدرنیته امروزه اخت النبوه است؟!!آیامیتوان ادعا کرد،مراد امیرالمونین علیه السلام از صنعت ،تکنولوژی و مدرنیته ی امروزی بوده است؟؟!
سرور گرامی، خیلی تعجب میکنم اگر از لحن من چنین برداشت کرده باشید که میخواهم بگویم مدرنیته امروز، اخت النبوة است! شما گفتید حضرت به خاطر ذهنیت فضه که این را علم میدانست علم اطلاق (نعم و یعرفه) فرمودند، و من عرض کردم نه تنها به خاطر ذهنیت او نبود بلکه در روایت دیگر از آن به اخت النبوة تعبیر فرمودند، اما مدرنیته امروز شروعش با خرافه دانستن علم صنعت بود (نوعا کلمه صنعت در قدیم مرادف کیمیا به کار میرفت) ، سالها تا امروز در گوش دانش‌پژوهان ما خوانده‌اند که کیمیا خرافه بوده و هست! و این را در کتب شیمی درسی دیده بودم، اما هنوز هم یک مصاحبه کننده از یک دانشجوئی که در المپیاد شیمی اول شده بود پرسید نظر شما راجع به کیمیاگری چیست؟ و او جواب داد: خرافه است و چنین چیزی ممکن نیست! با خود گفتم ببین چگونه نشر علم را هم طبقه بندی میکنند تا فقط خودشان پیشرو باشند و دست آخر که تمام بهره را بردند پوکه‌اش را برای بازی به غیر خودشان بدهند! همان موقع به یاد جمله رادرفورد افتادم که به سادی گفت: (For Christ's sake, Soddy, don't call it transmutation. They'll have our heads off as alchemists) ، بنده مکرر در کلاسهای اعتقادی از این جمله او یاد کرده‌ام، این جمله او علاوه بر اینکه کمر شیمی مدرن را شکست، کمر ماتریالیسم و لنینیسم آن زمان را هم شکست! (بارها عرض کردم کشف این دو نفر و سپس فرمول اینشتین در تکمیل قانون لاوازیه در بقاء ماده و انرژی در آن فضای زندقه، یکی از ایام الله بود، البته برای کسی که آن فضا را درک کند) ، شیمی مدرن که از زمان لاوازیه شروع شده بود و طبق آن کیمیاگری یک خرافه بود، و هر چند برای اتم، مدل دالتونی، تکامل پیدا کرده به مدل تامسونی رسیده بود، اما هنوز (تبدیل) یک خرافه بیش نبود، تبدیل، یک واژه اشاره‌گر به کیمیاگری بود که با ظهور شیمی مدرن، یک تابو در آن فضا حساب میشد! (The term transmutation dates back to alchemy) ، و وقتی سادی به رادرفورد گفت:  (Rutherford, this is transmutation) رادرفورد! این چیزی که ما به آن رسیدیم همان تبدیل است! او جواب داد: (Rutherford snapped back, "For Christ's sake, Soddy, don't call it transmutation. They'll have our heads off as alchemists.") سادی! به خاطر مسیح! نام از تبدیل مبر! آنها خیال میکنند ما کیمیاگریم! آقای دکتر عبدالحسین نیک‌گهر در کتاب سرگذشت اتم ترجمه کرده: (سادی تو را به خدا ساکت باش! و گرنه خیال میکنند ما کیمیاگریم!) اما شاید جمله او بیش از این باشد، آیا میخواهد بگوید: ما را مرتجع و امّل و واپس‌گرا میدانند! یا اینکه حاضرند سر ما را به عنوان کیمیاگر قطع کنند! نمیدانم دقیقا ترجمه عبارتش چه میشود؟ اگر کسی دقیق میداند بفرماید، به هر حال اتم نشکن در آن روز شکست!! و (اتم) جسم صلبی که ممکن نبود تغییر و تحول و ایجاد و اعدام در آن پدید آید، مثلا ممکن نبود مس طلا شود، اکنون تبدیل شد به تنها و تنها یک شماره!! عنصر در یونانی به معنای اصل است، و اسطقس و اصول پایه شیمی مدرن، جدول عناصر بود، و اکنون تفاوت مس با طلا فقط و فقط در عدد اتمی آنها شد! استدلالی هم که فلاسفه پیشین در محال بودن کیمیا داشتند که انقلاب ماهیت محال است در هم پیچیده شد! و اینکه حضرت فرمودند مردم فقط ظاهرش را میدانند ولی من هم ظاهرش و هم باطنش را میدانم دریایی در خود دارد.
.


******************


طهرانی

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #27 : فوریه 11, 2016, 12:06:09 am »
نقل قول
آیا باید تمام گناه را بر گردن زناکار انداخت یا باید در مقابل سنت عمر ایستاد؟
مسلماً هر دو ، ولی به گمانم مسلم باشد که گناه زنا ،هم پای عامل و باعث آن که عمر باشد نوشته میشود، هم خود مباشر زنا ،با این تفاوت که مباشر یک زنا برایش نوشته میشود و باعث زنا به تعداد تمام زناها
ّقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إِنَّ عَلَيْهِمَا خَطَايَا أُمَّةِ مُحَمَّدٍ. إِنَّ كُلَّ دَمٍ سُفِكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ مَالٍ يُؤْكَلُ حَرَاماً وَ فَرْجٍ يُغْشَى حَرَاماً وَ حُكْمٍ يُجَارُ فِيهِ عَلَيْهِمَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ إِثْمِ مَنْ عَمِلَ بِهِ شَيْ‏ءٌ.* كتاب سليم بن قيس الهلالي،ج‏2، ص921*
در ما نحن فیه هم هکذا ،که کلیسا با عمل بد خود باعث تولد بدیِّ دیگری شد.به تعبیر حضرتعالی:"...هرگز شاهد این لوازم اسف‌بار پس از آن نبودیم"
و اما فرمودید:
نقل قول
سرور گرامی، خیلی تعجب میکنم اگر از لحن من چنین برداشت کرده باشید که میخواهم بگویم مدرنیته امروز، اخت النبوة است...
قولکم:"سرور گرامی".اقول:". دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو// که من این ظن به رقیبان تو هرگز " .شرمنده و خجالت زده نفرمایید
و اما در مورد تعجبتان،عرض میکنم بجاست،معذرت میخوام ،بنده اشتباه متوجه شدم و دقت به مترادف بودن کیمیا و صنعت در روایت مطروحه نداشتم و فضای ذهنی ام با توجه به پستهای گذشته،ترادف صنعت و تکنولوژی در کلام حضرتعالی بود،مثل این فرمایشتان =
"تعبیر زیبایی امام (ع) در توحید مفضل فرمودند که هر چه از صنایع بین بشر هست همه را از عالم خلقت گرفته است، به قول امروز همه صنایع یک نحو شبیه‌سازی است، یعنی تکنولوژی پایه، در طبیعت موجود است، و بشر با فهم و درک آن تکنولوژی، در مقام ساخت، شبیه‌سازی میکند، و از اینجا صنعت، تولید میشود:
توحيد المفضل، ص: 157
أ لم تر إلى عمد الفساطيط و الخيم كيف تمد بالأطناب ... فانظر إلى حكمة الخالق كيف سبقت حكمة الصناعة فصارت الحيلة التي تستعملها الصناع في ثبات الفساطيط و الخيم متقدمة في خلق الشجر ... فالصناعة مأخوذة من الخلقة ... فالصناعة تحكي الخلقة و إن كانت لا تدركها على الحقيقة)


و اما در مورد بعض از آنچه عرض کرده بودم(موازات رشد و هدایت تکنولوژی،سرِّ حال معنوی امور مربوط به سنت و...) جوابی برایم حاصل نشد


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #28 : فوریه 11, 2016, 10:09:26 am »

نقل قول
و اما در مورد بعض از آنچه عرض کرده بودم(موازات رشد و هدایت تکنولوژی،سرِّ حال معنوی امور مربوط به سنت و...) جوابی برایم حاصل نشد
برادر عزیزمان مباحثی را مطرح فرمودند که هنوز مانده و بررسی آنها بسط بیشتری نیاز دارد، اما چون این را فرمودید یک کلمه مختصر عرض میکنم.


نقل قول
بنظرم این یک خط کوتاهتان کلید حل لبِّ نظر حضرتعالی و حقیر باشد و روشن کند که آیا بحثمان عنب و انگور است یا نظرمان کاملاً متفاوت است.
ظاهراً با این عبارت فعلی(آن دزد...) و مشابهاتش در پستهای قبل(شروع انقلاب صنعتی با مخالفت کلیسا و...) قبول دارید که مدرنیته ی فعلی ریشه ی ناپاکی دارد . حال بحث این است که آیا درخت تنومند و ظاهراً زیبای مدرنیته ی امروز و مسیری که در طی آن است ،ادامه و شاخ و برگ همان ریشه ی ناپاک است یا آن ریشه را خشکانده و به ناپاکیش پی برده و ریشه پاکی از عیون صافیه و خزان العلم اخذ نموده و در حال رشد نهال جدیدی میباشد؟؟!!ظاهراً الحق هو الاول، به جهت اینکه مدرنیته امروز ظاهراً ادامه همان ریشه و بنایی بر آن مبناست چون از بعد از انقلاب صنعتی و شروع مدرنیته روز به روز دین در همه ی جهان رو به تضعیف است و اگر مدرنیته امروز-با گسترش بسیارش-از عیون صافیه بود میبایست باعث تقویت دین میشد و به موازات رشدش،هدایت هم رشد مینمود و لکن آنچه بالوجدان داریم میبینیم عکس این قضیه است و دین هر آن رو به تضعیف است
این مسأله مهم و ذات وجوه است، نمیتوان روی یک بخش زوم کرد و جهات دیگر را در نظر نگرفت، توصیه من این است که تاریخ علم را هر چه بتوانید مطالعه بفرمایید تا هم پیشرفت خود علم و هم پژواک آن در بدنه اجتماع، روشن شود.

آیا مقصود از دین در این عبارت شما چیست؟: (چون از بعد از انقلاب صنعتی و شروع مدرنیته روز به روز دین در همه ی جهان رو به تضعیف است) آیا اصل اعتقادات دینی است یا انجام مراسم دینی و تعبد و تقید به شرع؟ ما نباید وضع الآن را ببینیم اما از سابقه‌ای که مستقیما و مباشرة در منظر دید ما نبوده غفلت کنیم.
اولا آیا از روز اول نتیجه‌گیری از ۲۳ سال خون دل خاتم النبیین (ص) خیلی دین و تدین در بین نورچشمی‌های مسلمین حاکم بود؟ بر پا کردن سقیفه از دین بود؟ (مهاجرین و انصار) آیا خشت اولی نبود که هر چه میکشیم از همان روز اول است؟ و تا ثریا هم دیوار کج است؟ آیا دیواری که خشت اول، سبب کج شدن اوست میتوان تمام رشد منفی بی دینیش را به گردن مدرنیته گذاشت؟
ثانیا مدرنیته هر چند در موج ابتدائیش موج بی دینی داشت اما عین همین رفتار قبلا هم در مقیاس کوچکتر بود، شما هیچ حرف روشنفکری در برخورد با عقائد دینی پیدا نمیکنید مگر آنکه ریشه آن را در بین پیشینیان هم میبینید، کأنه حرف قبلی‌ها را نشخوار میکنند، ولی چون ما خبر نداریم گمان میکنیم این حرف را تا به حال کسی نگفته است، شما بعض عبارات امثال ابن ابی العوجاء را ببینید متوجه میشوید از حیث پایه چیزی از زندقه امروز کم ندارد، بلی رشد سریع صنعت، زمینه را برای نشر زندقه فراهم میکند، و این طبیعی است، هر وسیله‌ای که کاری را راحت کند، هر جناحی میخواهد از آن به نفع خودش استفاده کند، آیا استفاده متدیین از صنعت برای نشر دین هم کم است؟ آیا دین به آنها گفته است که فضا را برای بی دینها باز کنید تا فقط آنها برای نشر بی دینی از آن استفاده کنند؟
ثالثا که مهمترین نکته است اینکه روند اصل عقائد دینی رو به ضعف نیست، هر چند ممکن است روند شعائر دینی و اعمال عبادی رو به ضعف باشد، که ان هم مورد نقض دارد، نزدیک نصف قرن ظالمین عراق زحمت کشیدند تا مراسم عزاداری را از بین ببرند، و به خیال خود محو کردند، اما بیایند و جمعیت اربعین را ببینند، رضاخان تمام مظاهر دین از حجاب و روضه و لباس و... را محو کرد، آیا توانست از بین ببرد؟ پسرش میآمد دو زانو با ادب جلوی آیة الله بروجردی قده مینشست! ما باید مطالعه کنیم تا لمس کنیم چه گذشته است؟ اواخر قرن نوزده و اوائل قرن بیستم ادبیات دانشمندان یک ادبیات غرور و نخوت بود، یعنی وقتی که فیزیک نیوتنی کلاسیک به مرحله حکومت مطلقه رسیده بود، دانشمندان گمان میکردند تمام رمز و رموز طبیعت را در دست گرفته‌اند، اما با شروع قرن بیسستم این کاخ پوشالی شروع به شکستن و ریزش کرد، پشت سر هم شوک بر دانشمندان وارد میشد، و اکنون ادبیات علمی بسیار تعدیل شده و با سر زیر و کرنش در مقابل عظمت آفرینش با آرامی سخن میگویند، بلکه میتوان گفت در بدنه محیط علمی که طبیعتا در هر قشری زندیق هست اقلیت آتئیست از مسائل علمی بسیار بهتر به نفع زندقه استفاده میکنند تا نخبگان عالم علم که سرگرم پیشبرد علم هستند و به فکر استفاده جناحی از مسائل علمی نیستند، ولی جالب این است که آنها که در رأس پیشرفت علم هستند ادبیات آنها ادبیات دینی است، و این چیز کمی نیست، در عبارت سابق که از رادرفورد نقل کردم: تو را مسیح! ساکت شو، آیا یک زندیق چنین حرف میزند؟ این جمله او در تاریخ علم ماندگار است، مهمتر از همه اینها مناظره اینشتین و بور در ابتدای ظهور فیزیک کوانتوم است، این مناظره به قدری مهم است که اگر هزاران سال بگذرد بارها و بارها در تاریخ علم توسط اساتید علم در کلاسها بازگو خواهد شد، اما در همین مناظره سراپا ادبیات دینی حاکم است، چند سال پیش که در سایت زندیق بحث میکردیم کاربران زندیق آنجا سعی میکردند همه دانشمندان را هم زندیق جلوه دهند بخصوص اینشتین، برای آنها لینک این مناظره تاریخی اینشتین و بور را گذاشتم و گفتم اگر خود را بکشید محال است دیگر بتوانید این ادبیات دینی حاکم بر مناظره این دو نفر را از بین ببرید:
https://www.aip.org/history/exhibits/einstein/ae63.htm
Einstein liked inventing phrases such as "God does not play dice," "The Lord is subtle but not malicious." On one occasion Bohr answered, "Einstein, stop telling God what to do."

اینشتین از جهت حکومت مطلقه سنة الله میگوید: خدا تاس نمیاندازد! بسیار ماهرانه و زیرک عمل میکند اما بی حکمتی نمیکند، ولی بور برای دفاع از مبنای خودش میگوید: اینشتین! بس کن از اینکه بخواهی بر خدا دیکته کنی که چه کاری باید انجام دهد! یعنی ید الله مغلولة غلط است، یداه مبسوطتان، و این منافاتی با سنن الهیه هم ندارد، و در یک مناظره‌ای که در اینجا:
http://www.iranclubs.org/forums/showthread.php?p=2279150#post2279150
صورت گرفت توضیح دادم که مناظره این دو نفر به جای اینکه در تناقض با یکدیگر باشد، مکمل یکدیگر است، اما این مکمل بودن به این زودی معلوم نمیشود، و وقتی در فضای علم این مکمل بودن معلوم شد آنوقت ارزش اعتقادات شیعه در مسأله بداء (ما عبد الله بشیء اعظم مما عبد بالبداء) معلوم میشود، که اهل سنت چه چیزها بر علیه شیعه در مسأله بداء که نمیگویند! اما واقعا حق این است که نه خدا تاس میاندازد، و نه اینکه دست خدا در فعال ما یشاء بودن بسته است، به هر حال این ادبیات دینی در مناظره این دو نابغه فیزیک قرن بیستم، برای همیشه در تاریخ علم میماند، و هر استادی بخواهد یادی از پیدایش فیزیک کوانتوم بکند از این مناظره با این ادبیات یاد میکند: خدا تاس نمیاندازد! دست خدا را نمیتوان بست!

به هر حال اول الدین معرفته است، اگر روند پیشرفت علم به سوی انکار مبدء است حرف شما صحیح است، اما اگر روند علم به سوی بسیط شدن جهل مرکب حاصل از رنسانس است نمیتوان گفت هدایت ضعیف میشود، در غرب داوکینز کتاب (پندار خدا) در رد اصل دین که خدای سبحان است نوشت، هنوز چند روز نگذشته ردیه او به دستها رسید: (پندار داوکینز)!! چند روز یک بار هاوکینگ یک چیزی میگوید شاید جایزه نوبل بهش بدهند! ولی فورا ردیه او از طرف همان فیزیکدانهای متدین به دستها میرسد، منظورم این است که نمیتوان حکم مطلق کرد، جهات منفی و زرنگی زنادقه در سوء استفاده را دید و جهات مثبت کار را غض نظر کرد، و البته آنچه گفتم برای تطهیر پیشرفت علم و تکنیک و صنعت نبود، فقط برای این بود که همه جهات را با هم نگاه کنیم تا بتوانیم با خاطر جمع، یک دستور العمل برای جوانهای متدیین بدهیم که آینده همه جانبه آنها را تامین کند، اگر بگوییم دین راضی نیست شما دنبال اینها بروید دیگر نباید انتظار داشته باشیم قشر متدیین در بین دانشمندان عصر باشد، و در عوض جای آنها را زنادقه پر میکنند.


نقل قول
و روح روایاتی که دوران قبل از ظهور و قیام را بیان فرموده اند حاکی از یک بی دینی و کمرنگی فراگیر مقوله ایمان میباشد
ْ ...لَأَحَدُهُمْ أَشَدُّ بَقِيَّةً عَلَى دِينِهِ مِنْ خَرْطِ الْقَتَادِ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ أَوْ كَالْقَابِضِ عَلَى جَمْرِ الْغَضَا...   بصائر الدرجات،ج‏1، ص84
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَيَأْتِي زَمَانٌ عَلَى أُمَّتِي لَا يَبْقَى مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ لَا مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ يُسَمَّوْنَ بِهِ وَ هُمْ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنْهُ مَسَاجِدُهُمْ عَامِرَةٌ وَ هِيَ خَرَابٌ... .بحار الأنوارج‏52، ص190
و صدها روایت مشابه که حضرتعالی یقیناً بیشتر از حقیر آشنا و واقفید
در هر دوی این روایت، صحبت از فتنة است، فتنة غبراء مظلمة، و منهم خرجت الفتنة و الیهم یعود، و هر چند فتنه مدرنیته یکی از فتن مهمه است اما مادر آنها نیست، آیا فتوای مفتی داعش برای حفظ توحید بیشتر فتنه است یا ماشینهایی که استفاده میکنند؟ آیا ابن تیمیه ماشین سوار میشد؟

 
نقل قول
نمیدانم،شاید ظاهر حرفم خیلی عامیانه باشد- که از خدا میخواهم این روحیه عامیانه را ازم نگیرد-*یکی از قدیمی ها و خوبان میگفت:مرحوم آیت الله بروجردی رحمه الله هر وقت حرم میرفت درب و کاشی ها را بوسه میزد و زیر لب میگفت:خدایا این روحیه عوامانه را از ما نگیر)*ولی یقین دارم یک سرّی دارد که مساجد قدیم،حسینیه های قدیم،صحن های قدیمی حرم ها و اماکن متبرکه،حتی کوچه و باغ های قدیم و هر آنچه سنتی تر است حتی بستنی سنتی!!! یک حال و هوای خوبی دارد،یک  دلنشینی دارد،یک آرامش و حس خوبی دارد که بوی حقیقت و ایمان میدهد . بگذریم لبِّ عرضم این است که مدرنیته اگر ریشه و شاخ و برگی خوبی داشت به اندازه و موازات رشدش باید باعث ایمان مردم میشد و حال آنکه نشده بلکه وقع ما وقع
آنچه شکی ندارد اینکه هر چیزی تبلور ما مضی است، یعنی بعد چهارمش را با خودش دارد، شما وقتی کنار یک بچه ۳ ساله مینشینید با وقتی کنار یک پیرمرد ۸۰ ساله، تفاوت میکند، مسجدی که سالها در آن ذکر خدا گفته شده با مسجدی که چند روز است آجرهایش از کوره آمده تفاوت میکند، و هکذا..

نقل قول
بله میتوان مومن بود و اهل بهشت ودنبال تکنولوژی با نگاه اصالی هم رفت ولی در اینحال دیگر از مقامات امثال سلمان خبری نخواهد بود
شرع و دین همانگونه که برای بهترین وجه و بهترین گزینه اصلاح فرد، راهکار دارند، همانگونه باید برای حفظ جامعه هم حکم داشته باشند، قرار نیست تمام افراد جامعه سلمان بشوند، شما باید بهترین راه را برای شخص خودتان پیدا کنید، اما حق ندارید به متشرعه بگویید این بهترین راه برای جامعه شیعه یا مسلمین است، حفظ نظام یک مجتمع در بستر تاریخ، لوازمی دارد که با استکمال کمتر از یک قرن حیات دنیوی یک شخص، فرق میکند. و الله العالم

.


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #29 : فوریه 12, 2016, 09:17:33 am »
.
از کنار هم گذاشتن این چند مورد، چه نتیجه ای حاصل می شود؟

1. انسان بالاقتضاء در حال خسران است الا ما خرج بالدلیل، و طبق سوره مبارکه والعصر، آنچه انسان را از این خسران نجات می دهد، ایمان و عمل صالح است (شرط لازم و کافی است؛ چون اولاً تواصی به صبر و تواصی به حق از باب عطف خاص بر عام است، و ثانیاً بارها در قرآن کریم، رستگاری را صرفاً منوط به ایمان و عمل صالح کرده است. نمونه را: وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُون‏ (بقره/82)).
مقصود از خسارت در اینجا از کف دادن اصل سرمایه است، یعنی کسی که ایمان و عمل صالح دارد سرمایه او محفوظ است و بلکه رشد میکند، ولی کسی که ایمان و عمل صالح هر دو را ندارد اصل سرمایه از دستش رفته بدون ذره‌ای سود، و کسی که مؤمن فاسق است و عمل صالح ندارد، خاسر مطلق نیست و منتفع مطلق هم نیست، و همچنین مؤمن عادل که هرگز معصیت نکرده اما کار مکروه انجام داده، مشمول آیه است از حیثی، و مشمول آن نیست از حیثی، و همچنین کار مباح.

اگر مفاد آیه شریفه آن بود که شما برداشت کردید باید در شرع کار مباح، چه برسد به مکروه، نداشته باشیم، چون مباح که عمل صالح نیست، و آیه میفرماید اگر عمل غیر صالح انجام دهی در خسران هستی، و چون نباید در خسران باشی، پس مباح هم حرام است!


نقل قول
2. «علم آموزی» به عنوان یکی از افعال اختیاری انسان، تحت دائره تکلیف قرار می گیرد و مادامی که مصداق عمل صالح باشد، موجب رستگاری است، و همین که مصداق «عمل صالح» نشد (یعنی مصداق «ما خرج بالدلیل» نشد) مصداقی از خسران است.
ما خرج بالدلیل در سوره مبارکه عصر، عمل صالح است که یک عنوان توصیفی است، و تبیین ماهیت و نوع عمل نمیکند، آیا عمل صالح چه عملی است؟ خوردن یا پوشیدن یا زدن یا رفتن و یا؟ این دلیل توضیحی نمیدهد، و باید برای صالح بودن یک عمل، به ادله عامه یا خاصه که تبیین ماهوی میکند رجوع کرد، و نکته بسیار مهم این است که در این مقام اگر دلیل تبیین کننده ماهیت فعل، یک دلیل عام یا مطلق بود، باید در موارد مشکوک به عموم و اطلاق آن عمل کرد، و نمیتوان گفت: ما به قدر متیقن عمل میکنیم چون انسان بالاقتضاء در خسران است و باید یقین کنیم که از خسران خارج شده‌ایم به وسیله عمل صالح، خیر! در اینجا با تمسک به عموم و اطلاق کلام شارع میگوییم در مورد مشکوک از خسران خارج هستیم.

و در ما نحن فیه وقتی یک عام یا مطلق داشته باشیم که بفرماید: طلب العلم فریضة، یا: من سلک طریقا یطلب فیه علما سلک الله به طریقا الی الجنة، در موارد مشکوک باید به این شمول عمل کنیم نه به احتمال عدم خروج از خسران.


نقل قول
3. قدر متیقن از علمی که مصداق «عمل صالح» است و باید تحصیل شود، علمی است که «عمل صالح» منوط به آن است! : أَوْلَى‏ الْعِلْمِ‏ بِكَ‏ مَا لَا يَصْلُحُ لَكَ الْعَمَلُ إِلَّا بِهِ وَ أَوْجَبُ الْعِلْمِ عَلَيْكَ مَا أَنْتَ مَسْئُولٌ عَنْهُ (مجموعة ورام ج2 ص154).
اولا چرا از آمنوا که قبل از عمل صالح آمده صحبت نکنیم، بعض علوم هر چند نتیجه عملی ندارند اما نتیجه معرفتی و قلبی دارند و ایمان را تقویت میکنند، مثلا مراتب بالای علم ستاره شناسی و هیئت و نجوم هر چند در عمل نمودی ندارد اما برای درک قلبی عظمت خلقت، نافع است، ءأنتم أشدّ خلقا أم السماء.

ثانیا همانطور که عرض کردم اگر عمل صالح، ما خرج بالدلیل است، و دلیل تبیین کننده عمل صالح، عام باشد، قدر متیقن‌گیری با فرض وجود عام، خطا است، و مولی به ظهور عموم در کلامش فردا از ما سؤال میکند که چرا با وجود ظهور عام، سراغ قدر متیقن رفتید، مثلا فرموده است: اکرم العالم، و ما گفتیم قدر متیقن عالم، فقهاء هستند نه محدثین، آیا اینجا جای قدر متیقن است؟ و اگر بعض دیگر از روایات خاصه وصفی اضافی در آن بیاید، در مثبتین تقیید صورت نمیگیرد، اگر یک عام میگوید: اکرم العلماء، و یکی میگوید: اکرم الفقهاء، آیا میگوییم مقصود از علماء تنها فقهاء بود؟ چه منافاتی دارد؟ بلی دلیل خاص میگوید: اکرام فقهاء آکد و افضل است، پس اگر یک دلیل مطلق بگوید: اطلبوا العلم، و دلیل دیگر بگوید: اطلبوا العلم النافع، چون مثبتین هستند حمل مطلق برمقید نمیشود، بلکه حمل بر افضل الفردین میشود، بگذریم از اینکه بعض روایات با تصریح به عمل نکردن به علم هم برایش فضیلت ذکر میفرماید:

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏1/ 180
67- ضه، روضة الواعظين قال النبي ص من تعلم بابا من العلم عمل به أو لم يعمل كان أفضل من أن يصلي ألف ركعة تطوعا.

و یا روایات الحکمة ضالة المؤمن که از اهل نفاق هم میگیرد:

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: 167
186- سهل بن زياد عن بكر بن صالح عن ابن سنان عن عمرو بن شمر عن جابر عن أبي عبد الله ع قال: الحكمة ضالة المؤمن فحيثما وجد أحدكم ضالته فليأخذها.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏67/61
و قال ع إن القلوب تمل كما تمل الأبدان فابتغوا لها طرائف الحكمة.


آیا اینها فقط منحصر در حکمت عملی و منوط به صدور عمل صالح است؟


نقل قول
4. انسان در این عمر محدود، از طرق عادی نمی تواند همه علوم را کسب کند، لذا چاره ای جز اولویت بندی نیست، و اولویت هم طبق روایتی که گذشت (که معاضد به فهم عقلی است) با علمی است که عمل صالح، منوط به آن باشد، که آموختن همین علم، خودش مصداقی از عمل صالح است.  با فرض آنکه شخصی این مقدار از علم را فراگرفت، اکنون و در باقیمانده ی عمرش، هم می تواند به سراغ علم آموزی بیشتر برود، و هم اینکه سایر اعمال صالح را انجام دهد. در اینجا شخص باید حجت شرعی داشته باشد که اگر به سراغ علم آموزی می رود، این علم آموزی مصداقی از عمل صالح است و نسبت به سایر وظایف، اولویت دارد. سیدالساجدین (علیه السلام) دعا می کرد: «وَ اسْتَعْمِلْنِي‏ بِمَا تَسْأَلُنِي‏ غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَيَّامِي فِيمَا خَلَقْتَنِي لَه‏» (الصحیفة السجادیة ص92). انسان باید به سراغ علمی برود که اگر آن را نداند، در قیامت مسئول باشد، و باید سراغ علمی برود که در مسیر رسیدن به هدف خلقتش او را یاری دهد. به قول آن حکیم: علم کز تو تو را بنستاند / جهل از آن علم به بود صدبار!
چگونه وقتی این مقدار از علم را فراگرفت در بقیه باید حجت شرعی جدید داشته باشد و حال آنکه روایت میفرماید عقل مرد تمام نمیشود مگر این خصلت را داشته باشد که از تحصیل علم در طول عمرش ملال پیدا نکند:

مجموعة ورام   ج‏2   112   الجزء الثاني
و قال رسول الله ص ما عبد الله تعالى إلا بالعقل و لا يتم عقل المرء حتى يتم فيه عشر خلال الخير منه مأمول ...و لا يسأم من طلب العلم طول عمره

این روایت در کتب متعدد دیگر نیز نقل شده مثل خصال و تحف، که موافق من المهد الی اللحد است، و کذا:

عيون الحكم و المواعظ (لليثي)/ 328
5635- على المتعلم أن يدأب نفسه في طلب العلم و لا يمل من تعلمه و لا يستكثر ما علم.


بلکه در روایت وصیت، مفاد (بدانجا رسید دانش من الخ) را نردبانی قرار میدهد برای اینکه دائما تحصیل علم را رها نکند:

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏74/ 203
... فإن العالم من عرف أن ما يعلم فيما لا يعلم قليل فعد نفسه بذلك جاهلا و ازداد بما عرف من ذلك في طلب العلم اجتهادا فما يزال للعلم طالبا و فيه راغبا و له مستفيدا و لأهله خاشعا و لرأيه متهما ....



نقل قول
اما اینکه هندسه، ریاضیات و... هم حتی اگر طریقیت برای عمل صالح نداشته باشند، مطلوبیت نفسی داشته باشند، بنده به خیالم می رسد که مطلوبیت نفسی نداشته باشد. اگر شما ادعا دارید که مطلق علم آموزی مصداق «عمل صالح» است (یعنی مصداق «ما یمکن أن یتقرب به إلی الله تعالی» است) ادله تان را ارائه بفرمایید.
۱- در کافی بابی دارد به عنوان فضل الحساب و الکتابة، و روایت میفرماید خداوند متعال منت گذاشته است بر همه مردم به نوشتن و حساب، چون اگر این دو نبودند غلط کاری در بین مردم بسیار زیاد بود، به جای اینکه عمل صالح مردم باشد، منت خداست که نعمت به آنها داده که از غلط کاری دور شوند.

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏5، ص: 155
باب فضل الحساب و الكتابة
1- محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن أحمد بن أبي عبد الله عن رجل عن جميل عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول منّ الله عز و جل على الناس برهم و فاجرهم بالكتاب و الحساب و لو لا ذلك لتغالطوا.

علم هندسه زودتر از حساب در بین بشر پیدا شده و پایه حساب است، علم مساحی زمین در دامنه نیل ابتدا ظهور کرد، ابن ندیم در الفهرست میگوید: (اقلیدس صاحب جومطریا (Geometry) که به معنای هندسه‌است می‌باشد)، آیا پذیرفته است که بگوییم حساب زمان امام (ع) برای جلوگیری از غلط بس بوده است و علم حساب حق ندارد رشد کند؟ مثلا در آن زمان، نماد اعشاری که همه زندگی بشر را امروزه اداره میکند نبود، حتی در غرب، نماد رومی رایج بود نه نماد اکنون ما که نماد هندی است، اما بالاخره تمام غرب فهمیدند نماد رومی به درد پیشرفت نمیخورد، دست از آن برداشتند و همه سراغ نماد هندی رفتند، آیا این پیشرفت، یک دفع غلط وجدانی که امام (ع) فرمودند نیست؟


۲- آیه شریفه میفرماید موسی به عبد علمناه من لدنا علما گفت: (قال له موسی هل اتبعک علی ان تعلّمن مما علمت رشدا)، آیا حضرت موسی (ع) چه چیزی از علم نافع که شما میگویید کم داشت که از ایشان میخواهد: أن تعلمن مما علمت؟ آیا سه امری که از اسرار از حضرت خضر (ع) آموخت اگر نیاموخته بود چه تفاوتی در علوم نافعه ایشان داشت؟ با قیدی که شما میگویید به عنوان شرط لازم که باید در عمل نمود داشته باشد؟


نقل قول
اینکه بنده تعبیر «علم نافع» را به کار بردم، بدین معناست که اصرار دارم اگر علمی نافع نبود، نباید برای طلبش صرف عمر کرد، و پیش خداوند جوابی نخواهیم داشت، مهما کان ذلک العلم (هرچه سالک را شود سد وصول / جهل باشد ور بود علم اصول). این دقیقاً به تعبیر جنابعالی، مساوی خواهد شد با «أعوذ بک من العلم إلا ما ینفع». در پست قبلی روایتی معاضد به فهم عقل آوردم که اگر علمی برای خدا و لله فراگرفته نشود، چه آفات و رذایل خطرناکی به دنبال دارد. اینجاست که اگر کسی نیتش خالص نباشد، نباید علم آموزی کند؛ زیرا از این آفات در امان نخواهد بود. نیت هم وقتی می تواند خالص باشد که انسان یقین داشته باشد که این علم آموزی مصداقی از عمل صالح باشد، و در جایی که علمی در مسیر هدف خلقت تعریف نمی شود (یعنی: و استفرغ أیامی فیما خلقتنی له) انسان چگونه می تواند یقین کند که عملش صالح است؟ البته ممکن است جهل مرکب باشد (کما اینکه امروزه شاهدیم که بسیاری از علوم غربی را برای خدا می خوانند) و قصد قربت هم متمشی شود، ولی ما نمی توانیم نسبت به چنین جهل مرکب هایی ساکت بنشینیم.
مهمترین بخش فرمایش شما که کار را مشکل میکند همین قسمت است، چون اصل بر خسران است مگر عمل صالح باشد، و (قدر متیقن از علمی که مصداق «عمل صالح» است و باید تحصیل شود، علمی است که «عمل صالح» منوط به آن است!) و این قدر متیقن همانا علم نافع است، و میدانیم و نزد همه عقلاء واضح است که در تکالیف، باید احراز موضوع شود، اگر مولی بگوید با احدی مجالست نکن مگر اینکه فقیه باشد، در اینجا اصل بر حرمت معاشرت است مگر احراز شود که فقیه است، و مشکوک متروک است، و شما میفرمایید علم باید نافع باشد، و به این نافع بودن باید یقین حاصل شود، و این یک موضوع بسیار منعطف ذو وجوه است، و در هر موردی قابل مناقشه و خدشه و اشکال است، و گمان نمیکنم هیچ علمی از آن سالم بماند! کدام علم است که در بین مسلمین مورد اتفاق باشد که شرع آن را واجب کرده است؟ سرآمد و متفق علیه همه علوم شرعیه فقه است، که آن هم آیه میفرماید: لو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة، پس واجب عینی نشد، و هر شخصی باید خودش تشخیص دهد اهل این کار هست یا خیر؟ و شاید هر کس بگوید احتیاط در این است که سراغش نرود چون ممکن است مصداق نان و حلوای شیخ بهائی قده شود، بلکه ایشان تصریح کردند:
علم فقه و علم تفسیر و حدیث           هست از تلبیس ابلیس خبیث

اما علوم دیگر مثل منطق و اصول و کلام که از قدیم بین مسلمین نزاع در مشروعیت آنها بوده است، علمای وهابی در رد منطق چه سخنان مهمی که ندارند، و وقتی علمی، محل اختلاف شد، طبق اصلی که شما تاسیس کردید، حالا بیا و احراز خروج از خسران کن! خصوصا در شرائطی که قبل از خواندن یک علم، چون نمیداند آن علم چیست، و الناس اعداء ما جهلوا، حاضر نمیشود به حرف احدی اعتناء کند، آیه را در دلالتش خدشه میکند، روایت را در سندش خدشه میکند، علماء و خبرگان را با کمال احترام میبوسد و در تاقچه میگذارد، و گمان نمیکنم طبق اصل شما، هیچ پدری دیگر بتواند فرزندش را قانع کند که مدرسه برود یا اگر رفت درس بخواند! اینکه سابق عرض کردم تفاوت بین این دو مبنا کم نیست منظورم همین بود، اگر نافع بودن یک علم را خیلی وسیع معنا کنید، خلاصه به صد واسطه هر علمی یک جوری و یک روزی نافع میشود، و اگر یقین به نافع بودن و احراز بالفعل برای مکلف نیاز است پس کدام علمی بالفعل برای هر مکلفی نافع است، اللهمّ فرع خاصی که امروز درگیر آنست.


نقل قول
در مورد علم کیمیا هم با حفظ احترام تمام بزرگان، اینگونه به ذهن قاصرم می رسد که اگر در مسیر رسیدن به هدف خلقت تعریف نشود، و مصداق عمل صالح قرار نگیرد، آموختن علم کیمیا هم خسران است. البته ممکن است کسی این مصداقیت را احراز کرده باشد.
این عبارت شما، شاهد حاضر عرض قبلی من است، و کلمه احراز را هم به کار بردید، سید بن طاوس قده که مورد احترام هستند اما حرف ایشان برای ما احراز نمیآورد، روایات هم که سند درست و حسابی ندارد، چگونه میتوان با یک روایت مرسل مناقب یا حافظ برسی یا شخصیت مورد اختلاف در اصل وجودش، جابر بن حیان، دست از اصل خسران برداشت؟! اگر این علم چیزی بود که در مسیر خلقت و کمال ما نقشی داشت شارع فروگذار نمیکرد، و به یک حدیث مرسل برای نسل‌های آینده اکتفا نمیکرد، و هکذا...

نقل قول
خلاصه آنکه: علم آموزی فعلی از افعال است و طریقیت دارد برای اعمال صالح، و مادامی که از این طریق بودن خارج شده و نگاه اصالی به علم داشته باشیم، از مسیر هدف خلقت خارج شده ایم. کما اینکه از حضرت کاظم علیه السلام روایت شده: فَلَا تَشْغَلَنَّ بِعِلْمٍ لَا يَضُرُّكَ جَهْلُهُ (مجموعة ورام ج2 ص154)
خلاصه آنکه علم آموزی فعلی از افعال است، و معدّ است برای نفس که در جوهره ملکوتی خودش، اشتداد جوهری و رشد نورانی کند، چون علم، نور است، و نور علم، چشم نفس است، و هر که را علمش بیش جانش بیشتر، و در جمله معجز نظام امیرالمؤمنین (ع) کل وعاء یضیق بما جعل فیه الا وعاء العلم فانه یتّسع! این حدیث در زمره معجزات قولی حضرت علیه السلام است، نمیفرمایند: فانه لا یضیق، خیر! فانه یتّسع! ظرف علم به گونه‌ای است وقتی علم در او وارد میشود به جای اینکه او را تنگ کند توسعه میدهد، و لذا ظرف بزرگتری میشود آماده برای دریافت مظروف بالاتر!

و اما این حدیث شریف، پس باید مقصود کلمه (یضرّک جهله) معلوم شود، آیا منظور این است که مثلا اگر ندانی ذوالقرنین در قرآن کریم، چه کسی بوده است؟ آیا آسمان ذات الحبک است یعنی چه؟ و... فکرش کن آیا اگر ندانی ضرری به رسم بندگی تو میزند؟ اگر ضرری نمیزند پس مشغولش نشو! آیا این منظور است؟ پس این همه خود اهل البیت (ع) نقل روایات در ذیول قرآن کریم فرمودند اشتغال به ما لا یضرّ جهله بوده است؟ یا اینکه منظور این است که همانند صدها مورد که در عرف عام دیده میشود عمرت را تلف نکن به علم به جزئیات پوچ! مثلا در قرن نوزدهم در سال فلان در مسابقات بین المللی، کدام تیم برنده شد؟ و چند گول زد؟ شما ببینید در بین عرف، گاهی برای همین معلومات، چه ارزش‌گذاری بزرگی میکنند!

نقل قول
بنده در همین مناقشه دارم. بنده در ابتدای پست قبلی اشاره کردم که «در اینکه مطلق علم، نورانیت دارد و نمی تواند تعلمش بالذات مبعّد از حق باشد، بحثی نیست»
چگونه بحثی نیست که خلاف اصلی است که تاسیس فرمودید؟! چیزی که بالذات مبعّد نیست چگونه سبب خسران انسان میشود؟ در این فرمایش شما که باید اولویت بندی کرد احدی شک ندارد، اما مسأله، اصل پایه تاسیس شده است که سبب میشود در اولی بودن هر علمی خدشه کنیم، یعنی اصل ما مجال خدشه کردن برای هر فردی در شرائط مختلف را فراهم میکند، ممکن است شخص شما در خیلی از آنها خدشه نکنید، اما اصل تاسیسی شما این امکان را به دیگری میدهد تا خدشه کند، به خلاف اینکه اصل را بر ترغیب مطلق به تحصیل علم مطلق قرار دهیم الا ما خرج بالدلیل، که در این صورت، پدر به فرزندش محکم میگوید: یا الله! پاشو برو مدرسه، باید درس بخوانی! اگر احراز شد علمی حرام است ترک کن، و الآن باید نگاه کرد که شارع حرام فرموده است یا خیر؟


نقل قول
ولی حضرتعالی گویی مطلوب بودن اصل تحصیل علم (به اقتضاء اولیه) را مفروغ عنه گرفته اید، و اشکالات را ناظر به شرایط می دانید. بنده اساساً می گویم آنچه موضوعیت دارد، نه تحصیل علم، که «عبودیت» است؛ و لو اینکه این عبودیت اقتضا کند که یک طالب علم سختکوش و مستعد، درس و بحث را رها کند و برود کارگری کند تا روزی خانواده ای را تأمین نماید. ضمناً بنده نمی فهمم که اگر مثلاً انسان نداند که در مسیر انعقاد نطفه تا تولد کودک، دقیقاً چه فرآیندی طی می شود و اصلاً نداند سلول جنسی چه فرقی با سلول های دیگر دارد و... چه ضرری در مسیر رسیدن به هدف خلقتش به او می رسد؟ و این دانستن نیز چه سودی برای او دارد؟ اگر بحث از آیات الهی است، که «إن فی خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لأولی الألباب» (آل عمران/ 190) و نیازی به این همه تدقیق نیست. اگر هم برای  ادامه حیات بشر نیاز به چنین علومی هست، چگونه است که قرنها بدون دانستن این علوم، نسل بشر دوام داشته و فقط امروز است که محتاج این علوم شده ایم؟! اگر نیاز می بود، انبیاء آن را به ما یاد می دادند.
به ذهنم آمد که این فقره عبارت شما مناسب بود به ملائکه روز اول عرضه کنیم تا جواب دهند به علّم آدم الاسماء کلها، خوب در قبل و بعد آیات شریفه دقت کنید، و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک، آیا خداوند این حرف آنها را انکار فرمود؟ خوب، چه کرد؟ علّم آدم الاسماء کلها، همه اسماء را به آدم (ع) یاد داد، در روایات دارد که اسماء هر چیزی بود، حتی حضرت اشاره فرمودند به فرش یا طشتی که حاضر بود و فرمودند اسم این هم جزء آنها بود!:

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏11، ص: 146
... و علم آدم الأسماء كلها قال أسماء الجبال و البحار و الأودية و النبات و الحيوان ...
روي عن الصادق ع أنه سئل عن هذه الآية فقال الأرضين و الجبال و الشعاب و الأودية ثم نظر إلى بساط تحته فقال و هذا البساط مما علمه. ....
تفسير العياشي عن أبي العباس عن أبي عبد الله ع قال: سألته عن قول الله و علم آدم الأسماء كلها ما ذا علمه قال الأرضين و الجبال و الشعاب «4» و الأودية ثم نظر إلى بساط تحته فقال و هذا البساط مما علمه «5».
19- شي، تفسير العياشي عن الفضل بن عباس عن أبي عبد الله ع قال: سألته عن قول الله عز و جل و علم آدم الأسماء كلها ما هي قال أسماء الأودية و النبات و الشجر و الجبال من الأرض «6».
20- شي، تفسير العياشي عن داود بن سرحان العطار قال: كنت عند أبي عبد الله ع فدعا بالخوان فتغدينا «7» ثم جاءوا بالطشت و الدست سنانه «8» فقلت جعلت فداك قوله و علم آدم الأسماء كلها الطست و الدست سنانه منه فقال الفجاج «9» و الأودية و أهوى بيده كذا و كذا «10».


خوب، خداوند به آدم اسماء اینها را تعلیم فرمود که چه بشود؟ ملائکه اسماء اینها را بدانند یا ندانند نقصی و کمبودی در تسبیح و تقدیس آنها ایجاد میکند؟ آیا عبودیت آنها بستگی دارد به اینکه اسم این طشت را بدانند؟ و جالب اینکه بعد از (علّم آدم الاسماء کلها) نوبت به همین میرسد! ثمّ عرضهم علی الملائکة فقا أنبئونی باسماء هؤلاء! خوب! طبق مبنای شما به جای اینکه بگویند: قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا، مناسب بود بگوبند: خدایا! اسماء هؤلاء چه ضرورتی دارد ما بدانیم؟ ما میخواهیم بنده تو باشیم و تسبیح و تقدیس تو بکنیم، و تو ما را بس است! آیا قبل از اینکه اسماء را بدانیم با بعد از اینکه اسماء را بدانیم فرقی میکند؟ خصوصا که اسماء به آدم (ع) تعلیم شد، اما نسبت به ملائکة، فقط انباء بود، و تعلیم صورت نمیگرفت! و این نکته مهمی است، یاآدم أنبئهم، نه (یا آدم علّمهم)، فلما أنبأهم، نه (فلما علّمهم)، علم به این اسماء چه چیزی دارد که سبب برتری آدم بر ما میشود؟ تازه هنوز کار مانده است! امر به سجده میآید! فسجد الملائکة کلهم اجمعون! خوب یک مزیتی برای اوست، سجده دیگر چرا؟ از واعظی خدا رحمتش کند شنیدم میگفت یکی از علمای بزرگ میگفته چون ملائکة نام از تسبیح و تقدیس خود بردند، خداوند میخواست به آنها بگوید: من عالم میخواهم، نه مقدس!


نقل قول
بلی، باز هم تأکید میکنم که اگر کسی از طریق دانستن أحرف علم و به قول آقای «طهرانی» از طریق «عیون صافیه» و «خزان العلم» به این مطالب پی ببرد، هیچ اشکالی ندارد؛ زیرا اولاً خداوند تکویناً او را به این علم مزین کرده
فقط اشکالی ندارد یا مزیّن هم فرموده؟ شما گفتید اگر نداند: (چه ضرری در مسیر رسیدن به هدف خلقتش به او می رسد؟ و این دانستن نیز چه سودی برای او دارد؟) هم وجود ضرر و هم وجود نفع، هر دو را زیر سؤال بردید، خوب! چیزی که نفع و ضرر ندارد، به کسی بدهند چه تزیینی برای اوست؟


نقل قول
و بحث ما در اینجا نیست (بلکه بحث از علم آموزی تشریعی داریم)، و ثانیاً مستلزم مناهی و مقدمات حرام هم نیست (کما اینکه در مورد گسست ناپذیری پیشرفت علم و پیشرفت تکنولوژی عرض کردم). این مطلب هم که امروزه ما به سبب گناهانی که دیگران کرده اند(!) مطالب علمی را آموخته ایم و اینها اشکالی ندارد زیرا صرف دانستن که مشکلی ندارد و گناهش پای دیگران است (!)، باید بگویم اگر ما به مقدمات آن تحقیقات علمی رضایت داریم که «الرَّاضِي‏ بِفِعْلِ‏ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَا بِه‏» (نهج البلاغة ص499) و نهایتاً «إثم العمل» را به پایمان نمی نویسند. و اگر رضایت نداریم، چرا به دنبال این علوم می رویم و عمرمان را ضایع می کنیم؟!
پایه همه علوم، به الهام الهی بوده و هست و خواهد بود، در روایت قبلی دیدید حضرت فرمودند خداوند به آموزش خط و حساب، بر بشر منت نهاده است، و در جای دیگر به زیبایی از کتابت به عنوان چیزی که تضمین میکند بقای همه علوم را یاد میفرمایند:

توحيد المفضل 80
 و كذلك الكتابة التي بها تقيد أخبار الماضين للباقين و أخبار الباقين للآتين و بها تخلد الكتب في العلوم و الآداب و غيرها و بها يحفظ الإنسان ذكر ما يجري بينه و بين غيره من المعاملات و الحساب و لولاه لانقطع أخبار بعض الأزمنة عن بعض و أخبار الغائبين عن أوطانهم و درست العلوم و ضاعت الآداب

بلکه حدیث تقسیم ثنائی معروف است که العلم علمان علم الابدان و علم الادیان:

كنز الفوائد ج‏2/107
و قال العلم علمان علم الأديان و علم الأبدان

اما برای حصر نیست، و در روایت دیگر تقسیم رباعی آمده است:

معدن الجواهر و رياضة الخواطر 40
و قال ع: العلوم أربعة الفقه للأديان و الطب للأبدان و النحو للسان و النجوم لمعرفة الأزمان


و در روایت معروف تحف که عبارات روشن‌تری موجود است:

تحف العقول، النص، ص: 335
و أما تفسير الصناعات‏
فكل ما يتعلم العباد أو يعلمون غيرهم من صنوف الصناعات مثل الكتابة و الحساب و التجارة و الصياغة «2» و السراجة و البناء و الحياكة و القصارة و الخياطة و صنعة صنوف التصاوير ما لم يكن مثل الروحاني و أنواع صنوف الآلات التي يحتاج إليها العباد التي منها منافعهم و بها قوامهم و فيها بلغة جميع حوائجهم فحلال فعله و تعليمه و العمل به و فيه لنفسه أو لغيره و إن كانت تلك الصناعة و تلك الآلة قد يستعان بها على وجوه الفساد و وجوه المعاصي و يكون معونة على الحق و الباطل فلا بأس بصناعته و تعليمه نظير الكتابة التي هي على وجه من وجوه الفساد من تقوية معونة ولاة ولاة الجور «3» و كذلك السكين و السيف و الرمح و القوس و غير ذلك من وجوه الآلة التي قد تصرف إلى جهات الصلاح و جهات الفساد و تكون آلة و معونة عليهما فلا بأس بتعليمه و تعلمه و أخذ الأجر عليه و فيه و العمل به و فيه لمن كان له فيه جهات الصلاح من جميع الخلائق و محرم عليهم فيه تصريفه إلى جهات الفساد و المضار فليس على العالم و المتعلم إثم و لا وزر لما فيه من الرجحان في منافع جهات صلاحهم و قوامهم به و بقائهم و إنما الإثم و الوزر على المتصرف بها في وجوه الفساد و الحرام و ذلك إنما حرم الله الصناعة التي حرام هي كلها التي يجي‏ء منها الفساد محضا نظير البرابط «4» و المزامير و الشطرنج و كل ملهو به و الصلبان «5» و الأصنام و ما أشبه ذلك من صناعات الأشربة الحرام و ما يكون منه و فيه الفساد محضا و لا يكون فيه و لا منه شي‏ء من وجوه الصلاح فحرام تعليمه و تعلمه و العمل به و أخذ الأجر عليه و جميع التقلب فيه من جميع وجوه الحركات كلها إلا أن تكون صناعة قد تنصرف إلى جهات الصنائع «1» و إن كان قد يتصرف بها و يتناول بها وجه من وجوه المعاصي فلعله لما فيه من الصلاح حل تعلمه و تعليمه و العمل به و يحرم على من صرفه إلى غير وجه الحق و الصلاح فهذا تفسير بيان وجه اكتساب معاش العباد و تعليمهم في جميع وجوه اكتسابهم.

.


******************






حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #30 : فوریه 12, 2016, 10:48:22 am »
.

اگر هم برای  ادامه حیات بشر نیاز به چنین علومی هست، چگونه است که قرنها بدون دانستن این علوم، نسل بشر دوام داشته و فقط امروز است که محتاج این علوم شده ایم؟! اگر نیاز می بود، انبیاء آن را به ما یاد می دادند.
این جمله اخیر شما، بحث مستقلی میطلبد که اگر مجال و عمری بود بررسی و توضیح بیشتری خواهیم داشت إن شاء الله تعالی.
.


******************


علی م

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #31 : فوریه 13, 2016, 11:44:24 pm »
خداوند شاهد است که وقتی پاسخ اخیرتان را مطالعه می کردم، آنقدر بهجت و سرور در قلبم وارد شد که قابل توصیف نیست! هم از جهت لطف و عنایتی که در بررسی نظرات بنده حقیر داشتید، و هم زوایای جدیدی از مطلب که برایم گشوده شد، و هر ادراکی را لذتی است.

بیان شما بنده را به یاد نامه رهبر فقید انقلاب به مرحوم آقای قدیری انداخت، آنجا که خطاب به ایشان فرمود: «بالجمله آن گونه كه جنابعالى از اخبار و روايات برداشت داريد، تمدن جديد بكلى بايد از بين برود و مردم كوخ‏ نشين بوده و يا براى هميشه در صحراها زندگى نمايند»!! (صحیفه ج21 ص151).

بنده کوچکتر از آنم که در محضر سروران گرامی اظهار نظر کنم، ولی به خاطر آنکه نقطه ابهامی در بحث باقی نماند، با رعایت حق مداری و انصاف، سعی می کنم تا جایی که ممکن است از مبنایی که اتخاذ کرده ام دفاع کنم، و به خیالم می رسد که برای روشن شدن تمام زوایا، چنین رویکردی لازم است.

نقل قول
اگر مفاد آیه شریفه آن بود که شما برداشت کردید باید در شرع کار مباح، چه برسد به مکروه، نداشته باشیم، چون مباح که عمل صالح نیست، و آیه میفرماید اگر عمل غیر صالح انجام دهی در خسران هستی، و چون نباید در خسران باشی، پس مباح هم حرام است!

اولاً بنده منکر وجود «مباح بالمعنی الأخص» در شریعت هستم، هم از جهت عقلی (زیرا هر کاری که سودی ندهد، لغو است و هر کاری لغوی هم مرجوح: و الذین هم عن اللغو معرضون) و هم از این جهت که تا جایی که فحص کرده ام، نصی دال بر اباحه بالمعنی الأخص نداریم، و ظاهراً - آنگونه که برخی ادعا کرده اند- تقسیم خماسی احکام تکلیفی را علامه حلی از فقه عامه گرفته و وارد فقه شیعه کرده است. البته هرچند رد پای تقسیم خماسی را در اصول فقه عامه پیدا کرده ام ولی هنوز موفق به تحقیق جامعی در این زمینه نشده ام:
الفصول في الأصول ج2 ص91 (تألیف أحمد بن علي أبي بكر الرازي الجصاص الحنفي (المتوفى: 370 هـ)):
الْمُبَاحَ مَا لَا يَسْتَحِقُّ بِفِعْلِهِ الثَّوَابَ وَلَا بِتَرْكِهِ الْعِقَابَ، وَالنَّدْبُ مَا يَسْتَحِقُّ بِفِعْلِهِ الثَّوَابَ وَلَا يَسْتَحِقُّ بِتَرْكِهِ الْعِقَابَ، فَفِيهِ زِيَادَةُ مَعْنًى عَلَى الْمُبَاحِ.

اما جدای از بحث اباحه، وجود مکروه در شریعت قابل انکار نیست. اما اینکه حضرتعالی فرموده اید طبق معنای بنده، مکروهات هم باید حرام باشد چون مصداق خسران است، عرض می کنم:حرام در اصطلاح فقهاء، یعنی کاری که اگر انجام شود استحقاق عذاب جهنم را در پی دارد. ولی دلیلی ندارد که معنای خسران را آنقدر ضیق بگیریم که فقط شامل جهنمیان شود، لذا عملی که مصداق خسران است، الزاماً حرام نیست و «خسران» تشکیکی است (کما اینکه اشاره هم فرموده اید: همچنین مؤمن عادل که هرگز معصیت نکرده اما کار مکروه انجام داده، مشمول آیه است از حیثی، و مشمول آن نیست از حیثی، و همچنین کار مباح.). چه بسا بهشتیانی که در درجات پایین بهشت باشند (و من دونهما جنتان (الرحمن/62)) به نوعی دچار خسران باشند، و افرادی که با شفاعت وارد بهشت می شوند، نسبت به شفیعانشان خسران زده به حساب آیند:
الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 248
عَنْ خَضِرِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏: الْمُؤْمِنُ‏ مُؤْمِنَانِ‏: مُؤْمِنٌ وَفَى لِلَّهِ بِشُرُوطِهِ الَّتِي شَرَطَهَا عَلَيْهِ فَذَلِكَ مَعَ‏ النَّبِيِّينَ‏ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً وَ ذَلِكَ مَنْ يَشْفَعُ وَ لَا يُشْفَعُ لَهُ وَ ذَلِكَ مِمَّنْ لَا تُصِيبُهُ أَهْوَالُ الدُّنْيَا وَ لَا أَهْوَالُ الْآخِرَةِ وَ مُؤْمِنٌ زَلَّتْ بِهِ قَدَمٌ فَذَلِكَ كَخَامَةِ الزَّرْعِ كَيْفَمَا كَفَأَتْهُ الرِّيحُ انْكَفَأَ وَ ذَلِكَ مِمَّنْ تُصِيبُهُ أَهْوَالُ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ يُشْفَعُ لَهُ وَ هُوَ عَلَى خَيْرٍ

البته ممکن است کسی ادعا کند که «خسران» با «فوز» قابل جمع نیست، زیرا در آیه شریفه فرمود «قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبين (زمر/15)» و چون در آیه دیگر فرمود: فَمَنْ‏ زُحْزِحَ‏ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فاز (آل عمران/185) پس هرکس وارد بهشت شود خسران زده نیست.
در جواب می توان گفت: «الخاسرین» را در شریفه زمر می توان به معنای مصداق أتم معنا کرد، و شواهد مختلفی داریم که تقدیم خبر بر مبتدا، دلالت بر حصر ندارد بلکه دلالت بر أتمیت مصداق دارد (به قرینه اینکه در شریفه زمر فرمود «الخسران المبین» ولی در آیه آل عمران نفرمود «فاز فوزاً عظیماً»).

با این وجود، بنده به خیالم می رسد که بهتر باشد «خسران» را به معنای عذاب اخروی و شقاوت بگیریم (چون فقه عمدتاً ناظر به حدود الهی است، نه درجات بهشت)، و طبعاً بحث را به این سمت ببریم که آیا علم آموزی به این معنا مصداق خسران است یا خیر؟ بلی، این را می پذیرم که اگر علم آموزی ضرر نزند ولی سودی هم نرساند، مصداق خسران (به معنای اخیر) نخواهد بود، و نهایتاً مکروه است.


نقل قول
کته بسیار مهم این است که در این مقام اگر دلیل تبیین کننده ماهیت فعل، یک دلیل عام یا مطلق بود، باید در موارد مشکوک به عموم و اطلاق آن عمل کرد، و نمیتوان گفت: ما به قدر متیقن عمل میکنیم چون انسان بالاقتضاء در خسران است و باید یقین کنیم که از خسران خارج شده‌ایم به وسیله عمل صالح، خیر! در اینجا با تمسک به عموم و اطلاق کلام شارع میگوییم در مورد مشکوک از خسران خارج هستیم.

وقتی دلیل عام یا مطلق بیاید، حکمی اقتضایی به عهده مکلفین می آید (ما دامی که مخصص و مقید نیاید، حکم عام و مطلق بر ذمه مکلفین است) و به دلیل مطابقت تکوین و تشریع، حکم عام و مطلق بیانگر اقتضایی تکوینی است، که یا اقتضای مصلحت است و یا مفسده. دلیل مطلق داریم که «طلب العلم فریضة» و دلیل مطلق داریم که «إن الإنسان لفی خسر» و این دو، هرکدام بیانگر اقتضایی تکوینی هستند: علم آموزی اقتضای مصلحت دارد، و زندگی در دنیا اقتضای خسران. در تزاحم اقتضائات، اقتضای قویتر عمل می کند (ثبوتاً) ولی در جایی که اثباتاً نمی دانیم کدامیک از اقتضائات قوی تر است، چه راهی داریم؟ فقها می گویند اگر دلیل یکی از اقتضائات «أظهر» باشد، همان را ترجیح می دهیم، و «أظهر» بودن هم تابع متغیرهای مختلفی است که الزاماً قابل انضباط نیست. بنده ناچیز، در ما نحن فیه می پذیرم که «طلب العلم فریضة» أظهر است نسبت به «ان الإنسان لفی خسر»، زیرا هم در مقام بیان حکم تکلیفی است ولی آیه در مقام انذار و تحذیر است، و هم ناظر به یک فعل خاص است ولی آیه ناظر به کل رفتارهای انسان است، و هم معاضد به روایات مختلفی است که همگی بالعموم یا بالإطلاق، اثبات اقتضای مصلحت برای علم آموزی می کنند (تا اشکال تخصیص قرآن به خبر واحد پیش نیاید). لذا بیان شما را می پذیرم و اصل را در علم آموزی بر مصلحت داشتن می گذارم، الا ما خرج بالدلیل.


نقل قول
اگر بعض دیگر از روایات خاصه وصفی اضافی در آن بیاید، در مثبتین تقیید صورت نمیگیرد ... پس اگر یک دلیل مطلق بگوید: اطلبوا العلم، و دلیل دیگر بگوید: اطلبوا العلم النافع، چون مثبتین هستند حمل مطلق برمقید نمیشود، بلکه حمل بر افضل الفردین میشود

بیان شما در مورد برخی روایات صحیح است، ولی اگر «عدم النفع» را مساوی «لغویت» بدانیم، تمام ادله قرآنی و روایی که با لسان نفی، از مطلق کار لغو پرهیز می دهد، در اینجا مطرح خواهد شد. ضمن آنکه روایاتی نافی داریم که مخصوص باب علم است مثل «فلا تشغلن بعلم لایضرک جهله» که البته درموردش صحبت می کنیم ان شاء الله.


نقل قول
اولا چرا از آمنوا که قبل از عمل صالح آمده صحبت نکنیم، بعض علوم هر چند نتیجه عملی ندارند اما نتیجه معرفتی و قلبی دارند و ایمان را تقویت میکنند، مثلا مراتب بالای علم ستاره شناسی و هیئت و نجوم هر چند در عمل نمودی ندارد اما برای درک قلبی عظمت خلقت، نافع است، ءأنتم أشدّ خلقا أم السماء.

اولاً: «ایمان» خودش مصداقی از عمل صالح است! البته عمل جوانحی نه جوارحی:
عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص: 35
رَأْسُ الْعَقْلِ بَعْدَ الْإِيمَانِ‏ بِاللَّهِ‏ التَّوَدُّدُ إِلَى النَّاسِ وَ اصْطِنَاعُ الْخَيْرِ إِلَى كُلِّ بَرٍّ وَ فَاجِرٍ.
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏97، ص: 81
عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ أَنَّ رَجُلًا مِنْ خَثْعَمٍ جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِي مَا أَفْضَلُ‏ الْأَعْمَالِ‏ فَقَالَ الْإِيمَانُ‏ بِاللَّه‏ قَالَ ثُمَّ مَا ذَا قَالَ صِلَةُ الرَّحِمِ قَالَ ثُمَّ مَا ذَا فَقَالَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيُ عَنِ الْمُنْكَر

ثانیاً: بنده همین را عرض کردم که نمی فهمم! زیرا گفتم اگر ایمان بر اثر دیدن نشانه های الهی بالا می رود، همین آمد و شد شب و روز برای أولوا الألباب آیاتی است! و همین نفس انسان از بزرگترین آیات الهی است. مضافاً که ارائه آیات هم منسوب به خداست و خداوند این سنت را دارد که اگر کسی در پی حق باشد، آیات حق را به او نشان دهد: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق (فصلت/53) و از این نظر، نیازی به این همه واکاویدن طبیعت و آسمان ها و جانورشناسی و ... نیست. ضمناً آیه «أ أنتم أشد خلقاً أم السماء» و یا شریفه «لَخَلْقُ‏ السَّماواتِ‏ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون‏ (غافر/57)» از جهت بلاغی، هم ارز آیاتی مثل «أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ‏ مُبين‏» (یس/77) است که در مقام تحقیر خلقت جسمانی انسان است، و الا روح و نفس انسان (که آیات عظیم الهی را در آن می توان دید) عظمتی بسیار بالاتر از آسمان دارد، و آیات باهره ای در آن است که معرفتش، نتیجه ای مثل معرفت رب را به دنبال دارد! مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدِ انْتَهَى إِلَى غَايَةِ كُلِّ [مَعْرِفَةٍ وَ] عِلْمٍ (عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص: 434)


نقل قول
بگذریم از اینکه بعض روایات با تصریح به عمل نکردن به علم هم برایش فضیلت ذکر میفرماید:
بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏1/ 180
67- ضه، روضة الواعظين قال النبي ص من تعلم بابا من العلم عمل به أو لم يعمل كان أفضل من أن يصلي ألف ركعة تطوعا.

ظاهراً روایت در صدد بیان این مطلب است که اگر علمی را بیاموزد ولی شرایط برایش به گونه ای فراهم نشود که بتواند از آن علم استفاده کند، نگران نباشد زیرا همین علم آموزی بهتر است از هزار رکعت نماز مستحبی. نه اینکه در موقعیت عمل به علم قرار بگیرد ولی به آن عمل نکند!! و نه اینکه علمی را بیاموزد که هیچگاه شرایط به گونه ای رقم نمی خورد تا این علم، سودی به حالش داشته باشد! خلاصه آنکه روایت ظاهر در آن است که علم اگر «بالقوة» نافع باشد، کافی است برای فضیلت علم آموزی، و لازم نیست «بالفعل» هم نافع شده باشد.

با همین بیان است که مطالبی که در ادامه فرموده اید (که پدر، پسرش را چرا به مدرسه بفرستد، و اصلاً چرا علم آموزی کنیم و ...) هم حل می شود؛ زیرا لازم نیست که نافعیتش بالفعل باشد، بلکه بالقوة بودن کافی است. حضرتعالی هم به همین مطلب اشاره کرده اید:
نقل قول
اگر نافع بودن یک علم را خیلی وسیع معنا کنید، خلاصه به صد واسطه هر علمی یک جوری و یک روزی نافع میشود، و اگر یقین به نافع بودن و احراز بالفعل برای مکلف نیاز است پس کدام علمی بالفعل برای هر مکلفی نافع است، اللهمّ فرع خاصی که امروز درگیر آنست.

بنده هم آن را کاملاً می پذیرم و اگر اینگونه القاء کرده ام که علم نافع، یعنی نافع بالفعل، آن را تصحیح می کنم. البته این بالقوة بودن هم باید احتمال عقلائی داشته باشد، و الا علمی که هیچ نفعی ندارد جز با احتمالات غیر عقلائی، مصداق علم غیرنافع است و صرف عمر در یادگیری اش، تضییع عمر است (مصداق این روایت است «فلا تشغلن بعلم لایضرک جهله»). لذا سخن جنابتان که فرموده اید «هر علمی یک جوری و یک روزی نافع می شود» به معنای احتمال صفر ریاضی است، نه به معنای احتمال غیر قابل اعتناء، در حالی که ملاکمان نگاه عرفی است نه نگاه عقلی.


نقل قول
و یا روایات الحکمة ضالة المؤمن که از اهل نفاق هم میگیرد .... آیا اینها فقط منحصر در حکمت عملی و منوط به صدور عمل صالح است؟

آنچه بنده تاکنون فهمیده ام (و البته بحثی مستوفی می طلبد) آن است که حکمت در آیات و روایات، یعنی عقلِ به فعلیت رسیده، یعنی عقلی که هوای نفس مانعش نشود. با این بیان، حکمت قطعاً گزاره ای است که در مقام عمل (بی واسطه یا باواسطه) به انسان کمک می کند و چراغ راه انسان است برای سلوک. البته قصد ندارم این بحث را در اینجا ادامه دهم به دلیل فرعی بودن، ولی ثمرات زیادی دارد که ان شاء الله در گفتگویی جداگانه مطرح می شود.


نقل قول
چگونه وقتی این مقدار از علم را فراگرفت در بقیه باید حجت شرعی جدید داشته باشد و حال آنکه روایت میفرماید عقل مرد تمام نمیشود مگر این خصلت را داشته باشد که از تحصیل علم در طول عمرش ملال پیدا نکند

بنده بحث را صغروی نکردم و عرض کردم: «در اینجا شخص باید حجت شرعی داشته باشد که اگر به سراغ علم آموزی می رود، این علم آموزی مصداقی از عمل صالح است و نسبت به سایر وظایف، اولویت دارد». لذا حضرتعالی می توانید همین دسته روایاتی که طرح کرده اید را حجت شرعی بدانید بر اینکه علم آموزی امر مطلوبی است و باید امتداد داشته باشد. البته قطعاً باید اولویت ها را در نظر گرفت، ولی شما می توانید بر اساس این روایات، ادعا کنید که مطلوبیت علم آموزی، نهایتی ندارد و هرچه جلوتر برود بهتر است مادامی که مزاحم وظایف أهم نشود. بنده هم تسلیمم. اما در مورد اینکه چه علمی را یاد بگیرد و از چه راهی، بحثی دارم که ان شاء الله مطرح می شود.


نقل قول
در کافی بابی دارد به عنوان فضل الحساب و الکتابة، و روایت میفرماید خداوند متعال منت گذاشته است بر همه مردم به نوشتن و حساب، چون اگر این دو نبودند غلط کاری در بین مردم بسیار زیاد بود، به جای اینکه عمل صالح مردم باشد، منت خداست که نعمت به آنها داده که از غلط کاری دور شوند....  عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول منّ الله عز و جل على الناس برهم و فاجرهم بالكتاب و الحساب و لو لا ذلك لتغالطوا .... آیا پذیرفته است که بگوییم حساب زمان امام (ع) برای جلوگیری از غلط بس بوده است و علم حساب حق ندارد رشد کند؟ مثلا در آن زمان، نماد اعشاری که همه زندگی بشر را امروزه اداره میکند نبود، حتی در غرب، نماد رومی رایج بود نه نماد اکنون ما که نماد هندی است، اما بالاخره تمام غرب فهمیدند نماد رومی به درد پیشرفت نمیخورد، دست از آن برداشتند و همه سراغ نماد هندی رفتند، آیا این پیشرفت، یک دفع غلط وجدانی که امام (ع) فرمودند نیست؟

بنده به خیالم می رسد که فرمایش حضرتعالی مؤید عرض بنده است. زیرا حضرت تعلیل فرموده به اینکه «لولا ذلک لتغالطوا»! یعنی چون مردم به این علوم نیاز داشتند و برایشان نافع بود، خداوند هم منت نهاده است! نه اینکه خداوند برای مطلق علم بر انسان ها منت نهاده! آن هم علمی که به آنها آموزشش نداده است. مثلاً اینکه ذرات اتمی چگونه با یکدیگر ارتباط دارند، علم است، ولی علمی نیست که خداوند از طریق انبیاء و رسل به انسان ها آموزش عمومی داده باشد. قطعاً خداوند به خاطر چنین علمی که منت نمی گذارد چون موضوعاً منتفی است! ولی به خاطر علوم نافعی که به بشر یاد داده، منت می گذارد. شبیه آنجا که فرمود: و علمناه صنعة لبوس لکم لتحصنکم من بأسکم فهل أنتم شاکرون (انبیاء/80) که لسان امتنان دارد.


نقل قول
آیه شریفه میفرماید موسی به عبد علمناه من لدنا علما گفت: (قال له موسی هل اتبعک علی ان تعلّمن مما علمت رشدا)، آیا حضرت موسی (ع) چه چیزی از علم نافع که شما میگویید کم داشت که از ایشان میخواهد: أن تعلمن مما علمت؟ آیا سه امری که از اسرار از حضرت خضر (ع) آموخت اگر نیاموخته بود چه تفاوتی در علوم نافعه ایشان داشت؟ با قیدی که شما میگویید به عنوان شرط لازم که باید در عمل نمود داشته باشد؟

در این مثال می توان استدلال کرد که حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام، تشریعاً مأمور شدند که به نزد فردی بروند و از او بخواهند که از علمش به ایشان چیزی یاد دهد. اینجا قضیه خارجیه داریم و می دانیم که هر دستور الهی، حکمت و مصلحتی داشته است. قطعاً این ارتباط برای حضرت موسی علیه السلام مفید و مصلحت دار بوده است. اما آن سه مطلبی که آموخت، ممکن است مستقیماً نفعی برای ایشان نداشته باشد (یعنی اینکه پادشاهی در ورای این دریا وجود دارد که الخ، دانستنش سودی برای حضرتش نداشته باشد) ولی به نحو غیرمستقیم به مطالب مختلفی آگاه شدند: جلوه هایی از ربوبیت تکوینی خداوند، اینکه خداوند عباد صالحی دارد که توسط ایشان اموری را انجام می دهد، اینکه علم، از راه های لدنی هم به دست می آید و .... قطعاً بالمآل چنین دانستنی برای رشد معنوی حضرت موسی علیه السلام مفید بوده است. البته باز هم عرض میکنم که قضیه خارجیه است و ما به همه جوانبش احاطه نداریم، و در برخی روایات هم مطالبی پیرامون این قضیه آمده که مؤید عرایض بنده است:
تفسير فرات الكوفي، ص: 55
... الْأُخْرَى مِنْ مُوسَى‏ ع أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ التَّوْرَاةَ فَظَنَّ أَنْ لَا أَحَدَ فِي الْأَرْضِ أَعْلَمُ مِنْهُ فَأَخْبَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنَّ فِي خَلْقِي مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ وَ ذَاكَ إِذْ خَافَ عَلَى نَبِيِّهِ الْعُجْبَ قَالَ فَدَعَا رَبَّهُ أَنْ يُرْشِدَهُ إِلَى [ذَلِكَ‏] الْعَالِمِ قَالَ فَجَمَعَ اللَّهُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْخَضِرِ ع فَخَرَقَ السَّفِينَةَ فَلَمْ يَحْتَمِلْ ذَلِكَ مُوسَى وَ قَتَلَ الْغُلَامَ فَلَمْ يَحْتَمِلْهُ وَ أَقَامَ الْجِدَارَ فَلَمْ يَحْتَمِلْ ذَلِك‏...

اگر عمری و توفیقی باشد، نسبت به مابقی فرمایشاتتان هم سیاهه ای خواهم نوشت.
جسارت بنده را عفو بفرمایید.


******************


علی م

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #32 : فوریه 14, 2016, 11:44:11 pm »
نقل قول
خلاصه آنکه علم آموزی فعلی از افعال است، و معدّ است برای نفس که در جوهره ملکوتی خودش، اشتداد جوهری و رشد نورانی کند، چون علم، نور است، و نور علم، چشم نفس است، و هر که را علمش بیش جانش بیشتر

علم را چه تعریف می کنید؟ اگر منظور از علم، همان معنایی است که در آیه شریفه آمده که «یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین أوتوا العلم درجات» (مجادله/11) بنده کاملاً شما را تصدیق می کنم. چنین علمی است که خداوند در مورد قرآن کریم هم می فرماید «بل هو آیات بینات فی صدور الذین أوتوا العلم» (عنکبوت/49). چنین علمی موجب نورانیت نفس است و باعث ترفیع رتبه معنوی می شود و...

اما اگر منظور از علم، معنای متداول در عصر ماست که شامل نجوم و ریاضیات و فیزیک و... می شود، که ظاهراً عبارت شما هم ناظر به همین مطلب است، چون فرموده اید «معد است» و نفرموده اید «علت تامه»، این مطلب را تصدیق می کنم که علم، به طور مطلق، معد است برای رشد نورانی نفس، ولی بشروطها، که یکی از آنها آن است که این علم، از طرق ممنوعه به دست نیامده باشد، یا مستلزم مقدمات مردوعه نباشد (کما اینکه در پست های قبلی اشاره فرمودید: «چه کسی میگوید خود آن دزد، کمالی به دست آورده است؟ صریحا عرض کردم دیگران که از کار او یاد میگیرند محطّ نظر هستند»)، و اینکه این علم حجت بر علیه شخص نباشد؛ زیرا اگر به آن عمل نکند، معد شده است برای ظلمانی شدن نفس!! و چراغی است که هرچند نورانی است، ولی در دست دزدی افتاده، و به قول آن حکیم: چو علم آموختی از حرص، آنگه ترس کاندر شب / چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا! روایت عنوان بصری هم در همین فضا معنا می شود (لیس العلم بکثرة التعلم).

بنده به نظرم می رسد که نزاع بر سر این نیست که علم، نورانیت دارد. قطعاً علم است که باعث رفعت درجات می شود، و ملائکه هم به این دلیل در برابر حضرت آدم علیه السلام خاضع شدند که علمشان کمتر بود، و آن علمی که خداوند به حضرت آدم تعلیم فرموده بود، ترفیع درجه و به تعبیر شما اشتداد جوهری برای نفس ایشان را موجب شده بود، و همین هم سبب سجود شد. از بیان شما هم اینگونه استفاده کردم که إنباء حضرت آدم باعث نشد ملائکه با حضرتش هم درجه شوند، چون آنچه باعث ترفیع درجه می شود تعلیم است نه إنباء. شاهدش هم آنکه ملائکه فرمودند «لا علم لنا إلا ما علمتنا».

با این بیان است که سخن حضرتعالی که فرموده اید:
نقل قول
طبق مبنای شما به جای اینکه بگویند: قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا، مناسب بود بگوبند: خدایا! اسماء هؤلاء چه ضرورتی دارد ما بدانیم؟ ما میخواهیم بنده تو باشیم و تسبیح و تقدیس تو بکنیم، و تو ما را بس است! آیا قبل از اینکه اسماء را بدانیم با بعد از اینکه اسماء را بدانیم فرقی میکند؟
اشکالی وارد نمی سازد؛ زیرا ما اکنون در عالم تکلیف هستیم و آنچه به عنوان علم یاد میگیریم، الزاماً اثری نورانی در نفس ما ندارد؛ زیرا علم با کثرت تعلم به دست نمی آید، بلکه نورانیت از ذاتیات علم است که ممکن است این علوم متداول، اثر نورانی در نفس ما داشته باشد و ممکن است نداشته باشد بلکه معد برای ظلمانی شدن نفس باشد! ولی در عالم بالا، و آنجا که ملائکه امر به سجده شدند، علم واقعاً کمال نفسانی بود برای حضرت آدم علیه السلام، و اساساً معیار کمال در آن عالَم، همانا علم است، و بنده هم خیال می کنم که مقصود از علم در این آیات، علم حضوری است و حضرت آدم به مقامی رسیدند که آن اسماء در نفسشان حاضر بود. با این بیان، مراتب کمال نفس مستلزم سعه و اشتداد جوهری آن است، و آن هم مستلزم اتساع علم حضوری، لذا معیار و ملاک همانا علم حضوری است. ولی اکنون و در محل نزاع، از علم حصولی صحبت می کنیم و اینکه آیا از مرتبه ذهن فراتر می رود و اثری در نفس می گذارد یا نه؟ از خاطرم نمی رود که روزی دیدم بر سر در دانشگاه صنعتی شریف، این آیه را نوشته اند که «یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین أوتوا العلم درجات»! آیا واقعاً چنین علمی مراد خداوند بوده؟! به نظرم بر این قسمت از بحث تمرکز شود.


نقل قول
چیزی که بالذات مبعّد نیست چگونه سبب خسران انسان میشود؟ در این فرمایش شما که باید اولویت بندی کرد احدی شک ندارد، اما مسأله، اصل پایه تاسیس شده است که سبب میشود در اولی بودن هر علمی خدشه کنیم

بنده بیان قبلی را تصحیح کردم به این صورت که اگر علمی بالاحتمال العقلائی بالقوة نافع بود، تحصیلش مطلوب است ما لم یزاحم الأهم، و اصل پایه را هم بر همین اساس می چینیم. اگر غیر از این باشد، و اصل پایه را بر اساس مطلوبیت علم آموزی بگذاریم و مادامی که علم به مضر بودن علم پیدا نکرده ایم، اصل را جاری کنیم، ظاهراً درست نیست؛ زیرا علمی که فقط با احتمال غیرعقلائی می توان آن را نافع دانست، آموختنش مصداق کار لغو است، و عقلاء بر اساس اقتضائات عمل می کنند نه استثنائات. شاهد عرایضم روایت زیر است:

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 32
عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ: دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمَسْجِدَ فَإِذَا جَمَاعَةٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ فَقَالَ مَا هَذَا فَقِيلَ عَلَّامَةٌ فَقَالَ وَ مَا الْعَلَّامَةُ فَقَالُوا لَهُ أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَ وَقَائِعِهَا وَ أَيَّامِ الْجَاهِلِيَّةِ وَ الْأَشْعَارِ الْعَرَبِيَّةِ قَالَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص ذَاكَ عِلْمٌ لَا يَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا يَنْفَعُ مَنْ عَلِمَه‏... الحدیث.

آیا شما ملتزم می شوید که علم به اشعار عربی، مصداق علم لاینفع است؟! اگر منفعت نداشت که این همه قواعد ادبی از آن اصطیاد نمی شد. قطعاً نحویونی که با زحمات طاقت فرسا، به دنبال سماع از عرب صمیم بودند، به دنبال علم نافع بودند (در مسیر فهم کلام عرب)، و امروزه ما از فکرآوردهای آنان استفاده می کنیم. ولی اینکه در روایت، علم به اشعار عربی را مصداق علم لاینفع دانسته، بدین جهت است که در آن زمان، نفعی برای این علم تصور نمی شده الا با احتمالات غیر عقلائی، ولی همین شخص اگر دویست سال بعد حضور می داشت، قطعاً از او استقبال می کردند.


نقل قول
بلکه حدیث تقسیم ثنائی معروف است که العلم علمان علم الابدان و علم الادیان .... اما برای حصر نیست، و در روایت دیگر تقسیم رباعی آمده است:
معدن الجواهر و رياضة الخواطر 40
و قال ع: العلوم أربعة الفقه للأديان و الطب للأبدان و النحو للسان و النجوم لمعرفة الأزمان

روایت اخیر ابهامات (و بلکه اشکالات) دلالی مختلفی دارد: اینکه آیا اساساً در لسان روایات، «دین» جمع بسته می شود؟ مخصوصاً در زمان امیرالمؤمنین (زیرا روایت ظاهراً علوی است کما فی التحف ص208، و معدن الجواهر هم ظاهراً روایت را به پیامبر اکرم منسوب کرده است) و اینکه «أدیان» لفظ مستنکری است و مثل «أغیار» است که در روایات نداریم (و همین را قرینه گرفته اند که قسمت دوم دعای عرفه از معصوم نباشد به دلیل «أنت الذی أزلت الأغیار عن قلوب أحبائک»)، و هم اینکه لفظ «نحو» در آن زمان اساساً اصطلاح شده بوده یا نه؟ و اینکه آیا تشویق این روایت به نحو و نجوم،  چرا در سایر روایات انعکاس پیدا نکرده و آیا معارض با روایات دیگر که نهی از این علوم می کنند نیست؟! البته قید «النجوم لمعرفة الأزمان» در تحف العقول نیامده است. این اشکالات، انسان را متمایل می کند که همان دو مورد اول (فقه و طب) را بپذیرد و لذا احتمال حصر بالا می رود.

با عرض پوزش از پرگویی و مزاحمت


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #33 : فوریه 15, 2016, 09:48:17 am »
.
اولاً بنده منکر وجود «مباح بالمعنی الأخص» در شریعت هستم، هم از جهت عقلی (زیرا هر کاری که سودی ندهد، لغو است و هر کاری لغوی هم مرجوح: و الذین هم عن اللغو معرضون) و هم از این جهت که تا جایی که فحص کرده ام، نصی دال بر اباحه بالمعنی الأخص نداریم،
اولا بین طبیعت کار به عنوان اولی که در شبهات تکلیفیه مطرح میشود با فرد کار که در شبهات موضوعیة مطرح میشود، جدا نشده است، مباح بالمعنی الاخص در فقه، وصف طبیعی یک عمل است، مثلا قدم زدن، واجب است یا مستحب یا مکروه یا حرام؟ فی حد نفسه، مباح است، اما ممکن است فرد آن به تفاوت شرائط، مندرج تحت عناوین واجبة یا محرّمة یا مستحبة یا مکروهة قرار بگیرد.

ثانیا استدلال عقلی شما: (هم از جهت عقلی زیرا هر کاری که سودی ندهد، لغو است و هر کاری لغوی هم مرجوح: و الذین هم عن اللغو معرضون) ، آیا (هر کاری) یعنی طبیعی کار یا شخص کار؟ و شخص کار هم آیا سیاه و سفید است؟! یا سود میدهد یا خیر؟! شخص هر کاری میتواند سود بدهد اما در تزاحم با سود دیگر باشد، میتواند از حیثی سود بدهد اما از حیثی دیگر ضرر برساند، و در نهایت در خروجی، ممکن است دقیقا متساوی الطرفین شود، یعنی پس از کسر و انکسار.

ثالثا مگر باید حتما لفظ مباح در ادلة شرعیة بیاید؟ مثلا وقتی میفرمایند: إن الله یحبّ أن یؤخذ برخصه کما یحبّ أن یؤخذ بعزائمه، مفاد حدیث چیست؟ رخصت چه معنا میدهد؟ آیه شریفه برای نفر اول و ثانی میفرماید:

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ في‏ أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ في‏ يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى‏ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ(البقرة203)

و مگر لفظ حلال در چقدر از آیات و روایات آمده است؟ هم حلال در طبیعی کار و هم حلال موضوعی در شخص کار؟ و بسیاری از موارد استعمال الفاظ لا جناح، لا بأس و... برای امر مباح است (یعنی در غیر موارد استعمال در حکم وضعی و یا در مقام توهم خلاف).


نقل قول
دلیل مطلق داریم که «طلب العلم فریضة» و دلیل مطلق داریم که «إن الإنسان لفی خسر» و این دو، هرکدام بیانگر اقتضایی تکوینی هستند:
این در صورتی است که در خود یکی از دلیلین استثناء موجود نباشد، و گرنه اصلا نوبت به اظهر و ظاهر نمیرسد، و اساس عرض سابق بنده همین بود، گفتم چون در خود آیه استثنای: الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات، اصل اقتضائی خسران را در نفس دلیل، عام ندانسته، پس این عام نمیتواند در قبال عامی که توضیح و تفسیر این استثنا میکند، عرض اندام کند، چون تعارض دو مفاد، غیر از تفسیر یک مفاد برای دیگری است.


نقل قول
با همین بیان است که مطالبی که در ادامه فرموده اید (که پدر، پسرش را چرا به مدرسه بفرستد، و اصلاً چرا علم آموزی کنیم و ...) هم حل می شود؛ زیرا لازم نیست که نافعیتش بالفعل باشد، بلکه بالقوة بودن کافی است.
اما فرزند جواب میدهد: قدر متیقن، نافع بالفعل است!
.


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #34 : فوریه 15, 2016, 10:53:08 am »
ولی اکنون و در محل نزاع، از علم حصولی صحبت می کنیم و اینکه آیا از مرتبه ذهن فراتر می رود و اثری در نفس می گذارد یا نه؟
علم حصولی، نسبت به معلوم بالعرض، حصولی است، و گرنه خودش معلوم حضوری نفس است، و چون نفس مرءاة است، و معلوم بالعرض دو گونه است، یکی شخصیات و وقائع جزئیة، و دیگری کلیات ثابتة در موطن نفس الامر، پس نفس اگر مرءاة امر جزئی خاکی شود، خاک میشود، و اگر مرءاة امر کلی سعی شود، سعة مییابد، و از اینجا رمز فرمایش سید ابن طاوس قده در کنار تعبیر روایت، معلوم میشود، سید به پسرش فرمود: بدان که نه خود امیرالمؤمنین (ع) که دارای علم کیمیا بودند و نه هیچکدام از فرزندان طاهرینش (ع) به این علم مطلقا عمل نکردند! و روایت از این علم تعبیر کرد به: أخت النبوة! عجب! چه أخت النبوة‌ای است که اصلا به آن عمل ننمودند؟

این را عرض نمیکنم که بپذیرید، بلکه از باب نقل تجربه میگویم، کسی میپرسید: چگونه است که وقتی در یک علم غیر معارفی، مثل هندسه، غور میکنیم، و ساعتها غرق فکر و تمرکز هستیم، بعدا که به خود میآییم احساس میکنیم خیلی از مبهمات معارفی ما هم حل شد؟ و آنچه به ذهن قاصر من میرسد اینکه ذهن در وقت تمرکز، به سوی موطن علم میرود، و با حقائق کلیه، دمساز میشود، و چون عالم معقولات، عالم حضور مطلق است، نفس حاضر در آنجا بدون اینکه خود متوجه شود در محضر تمام معقولات قرار میگیرد، و تا ظرف وجودیش چقدر باشد کسب فیض میکند، و اشتداد وجودی پیدا میکند هم در جوهره خودش و هم در سعه اطلاعش.

مکرر نزد خودم تعجب میکنم که چگونه کسی (به گمانم در کلمات گودل دیدم) که در حلقه وین است، و از بنیانگذران منطق پوزیتیویستی به حساب میآید، بگوید: حقائق ریاضی، موجودات مثالی هستند ورای عالم فیزیک!! واقعا معتقدم کسی که غور در حل مسائل ریاضی کند، این واقعیت را وجدانا مییابد که حقائق ریاضی، ورای ذهن انسانها، وجود دارند، در عین حالی که اصلا ربطی به عالم فیزیکی هم ندارند، و مکرر در مباحثات عرض کردم وقتی علم ریاضیات از بحرانهای کنونی رها شد، قطعا تمام فضای جهان ریاضی، افلاطونگرائی را جزء بدیهیات این علم به حساب خواهند آورد. و الله العالم
.


******************


علی م

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #35 : فوریه 16, 2016, 08:53:28 pm »
بنده بحث از اباحه بالمعنی الاخص را به صورت گذرا مطرح کردم و قصد ندارم این بحث را ادامه دهم، هرچند در جای خود باید بررسی شود و موضوع مفیدی است. البته ابهاماتی در فرمایشاتتان نسبت به این موضوع به ذهن قاصرم می رسد که اکنون بررسی اش در اولویت نیست.

نقل قول
این در صورتی است که در خود یکی از دلیلین استثناء موجود نباشد، و گرنه اصلا نوبت به اظهر و ظاهر نمیرسد.....
حق با شماست.

نقل قول
اما فرزند جواب میدهد: قدر متیقن، نافع بالفعل است!

پدر هم جواب می دهد: قدر متیقن را أضیق از آنچه که هست گرفته ای! زیرا هم عقلاً و هم نقلاً باید توسعه داد به علم نافع:

اما عقلاً، پس به دلیل آنکه عقل حکم می کند که اگر نتیجه ای مطلوب است، باید مقدمات آن را تمهید کرد ولو مقدمات عدیده داشته باشد (و تا رسیدن به مطلوب، وسائط گوناگونی در میان باشد، لذا باید مقدمات مفوته را اتیان کرد) به شرط آنکه بالاقتضاء، مقدمه ی رسیدن به مطلوب باشد (چون در عالم کسر و انکسار، آینده را نمی توان با جزم و یقین پیش بینی کرد و عقل به انسان می گوید باید بر اساس اقتضائات عمل کند، و چشم از استثنائات بپوشد. لذا لازم نیست (و بلکه نمی توان) بنای بر مقدمات یقینی (و نه اقتضائی) گذاشت و به نتیجه هم رسید!).

نقلاً هم چون روایات محمول بر فهم عرفی است، و عرفاً (حتی عرف دقیق) «نافع» بودن اعم است از اینکه نافع بالفعل باشد یا نافع در آینده (البته نه آینده ی دور. قید «عرفاً» برای آن است که با دید عقلی فلسفی، معلوم نیست آینده ای وجود داشته باشد! حتی آینده نزدیک)، و روایات هم که تعبیر به علم نافع کرده اند، هر دو معنا را شامل می شود، و اگر جز این بود، معصوم باید قید می زد که نافعیت بالفعل مراد است. مضاف بر آنکه با نظر به روایات زیادی که نسبت به یادگیری علوم دینی تحریض کرده اند (علومی که الزاماً نافعیتش بالفعل نیست) می فهمیم که مذاق معصوم آن است که هم در علم آموزی و هم در هر کار دیگر، ابتنای بر احتمالات عقلائی (که مسبب از کشف اقتضائات تکوینی است) بشود و نه یقین منطقی، و لولا ذلک لاختل نظام المعاش و المعاد.


******************


آفلاین حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #36 : فوریه 17, 2016, 02:00:43 am »

نقل قول
پدر هم جواب می دهد: قدر متیقن را أضیق از آنچه که هست گرفته ای! زیرا هم عقلاً و هم نقلاً باید توسعه داد به علم نافع:

منظور از عبارت (از آنچه که هست) چیست؟ از آنچه نزد فرزند هست، یا نزد پدر، یا در واقع؟ واقع که هیچکدام به آن دسترسی ندارند، و آنچه نزد پدر هست که اول الکلام است و مصادره به مطلوب است، و اساسا اضیقیت با قدر متیقن، جوش خورده است، به محض اینکه اختلافی پیش بیاید، محل اختلاف، از حوزه قدر متیقن خارج میشود. (و بحث کردن برای رسیدن به قدر متیقن هم شاید نافع نباشد! و الاصل ثبوت الخسران!)

شما طبق مبنای ابتدای بحثتان، میتوان خدمتتان عرض کرد که: فی الصیف قوّیت منطق الولد! هرگز قادر نخواهید بود که زبان فرزند را ساکت کنید! پدر نمیتواند فهم عرفی از روایات را بر فرزند تحمیل کند، چون فرزندان، عرف خودشان را قبول دارند، نه عرف کسانی که پس از یک عمر توجه اصالی به دنیا، اکنون میخواهند فرزندشان را هم مثل خودشان دنیازده بکنند! چه کسی میداند تا شب زنده است یا خیر؟ تحصیل علم نیست مگر از آرزوی دور و دراز، که فرمودند: اخوف ما اخاف علیکم اثنان، اتباع الهوی و طول الامل!

اولین استاد ما حفظهم الله تعالی در بین بحث با دیگران، لبخند میزد و میگفت: من هم بچگی بزرگ شدم! خیلی حرف در این جمله کوتاه بود!

بنده که برادر بزرگ سنی و کوچک عقلی شما هستم، تجربه شخصی زیبائی! دارم، با توضیحی که قبلا گفتم یک مباحثه اصول اقلیدس شروع کردیم، مکرر میپرسیدند آیا این یک بحث ضروری است؟ و من واقعا از روی عقیده جواب میدادم که خیر! اگر فقه و اصول میخواهید این کتاب مشتمل بر علم نافعی حتی بالقوة برای فقه و اصول نیست، تا اینکه در جامع المقاصد برخورد کردم ذر یک بحث فقهی که با ذکر نام به این کتاب اصول اقلیدس ارجاع داده بود! از جوابهای قبلی خودم شرمنده شدم! هنوز هیچ خبر از منظومه هندسه صاحب وسائل قده نداشتم! چگونه ممکن است کسی که هنوز خبر از یک علمی ندارد تصدیق کند که آیا نفع بالقوة دارد یا خیر؟ خصوصا اگر از مبنای شما، حتی به حرف بزرگان تقوی مثل سید ابن طاوس قده نیز که احتمال دنیازدگی در آنها نیست هم اعتماد نکند.

سرور گرامی، هر چند نفع بالقوة، به بیان صحیح و متین شما، میتواند مجوز تحصیل یک علم باشد، اما نکته اساسی این است که نباید در نفس این بالقوة بودن، مشکوک باشد، بلکه حتما باید در اینکه نفع بالقوة دارد یقینی باشد تا بتوان از اصل شما خارج شد که جهت‌گیری کلی به سوی عدم جواز تحصیل علم است الا ما خرج بالدلیل، که انتخاب فرمودید این جمله بنده را: (اعوذ بک من العلم الا ما ینفع)!

واژه‌هایی که فرهنگستان انتخاب میکنند، افت و خیز دارد، اوج و حضیض دارد، به گمانم این واژه (رویکرد) خیلی خوب انتخاب شده است، این بحث ما نحن فیه، واقعا دو رویکرد متفاوت به تحصیل علم است، و وقتی روی شما در سیر، به طرف شمال باشد، خیلی متفاوت است از اینکه روی شما به طرف جنوب باشد، شما چند مرتبه نام از علوم پایه بردید! چه برسد به علوم دیگر! اما خدمت شما عرض میکنم اگر صدها برابر این تلاش علمی بشر که تا کنون صورت گرفته اگر گرفته بود و نتیجه آن مسأله (Quantum entanglement) میشد باز ارزش داشت! برای جهان علم، واضح شود که یک ذره، از شعور دریافت در جا، به مراتب فوق سرعت نور، برخوردار است! آیا این یافته، در تضعیف مبانی توحید و معارف دین است یا تقویت آن؟ آیا نفع بالقوة داشته یا خیر؟ آیا قبل از آن چگونه میشد تصدیق کرد که نفع دارد یا خیر؟

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%B1%D9%87%D9%85%E2%80%8C%D8%AA%D9%86%DB%8C%D8%AF%DA%AF%DB%8C_%DA%A9%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%88%D9%85%DB%8C

هنوز چند بحث خوب مانده است که اگر توفیق بود باید بررسی کنیم، مثل تعریف دقیق تکنولوژی، و چرا انبیاء و اوصیاء علیهم السلام این علوم را به بشر یاد ندادند، و...

.


******************


علی م

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #37 : فوریه 18, 2016, 09:35:04 pm »
اولا بنده حقیر از حضرتعالی خواهشمندم کما اینکه امر فرمودید که تعبیر «استاد» برای جنابتان به کار برده نشود و بنده هم امتثال کردم، حضرتعالی هم از تعابیری مثل آنچه در پست قبلی گذشت (و بنده از نقل قول آن هم شرم دارم) چشم بپوشید. بنده من جمیع الجهات از حضرتعالی کوچکتر هستم بلکه .... به قول حافظ: من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم / لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم...

اما نسبت به بیاناتتان، ابهاماتی هست که عرض می کنم:

نقل قول
منظور از عبارت (از آنچه که هست) چیست؟ از آنچه نزد فرزند هست، یا نزد پدر، یا در واقع؟ واقع که هیچکدام به آن دسترسی ندارند، و آنچه نزد پدر هست که اول الکلام است و مصادره به مطلوب است، و اساسا اضیقیت با قدر متیقن، جوش خورده است، به محض اینکه اختلافی پیش بیاید، محل اختلاف، از حوزه قدر متیقن خارج میشود. (و بحث کردن برای رسیدن به قدر متیقن هم شاید نافع نباشد! و الاصل ثبوت الخسران!)

بحث کردن برای رسیدن به قدر متیقن می تواند نافع باشد، در صورتی که فرزند به مطلبی علم یا التفات نداشته باشد و ما با تعلیم یا تذکیر، باعث شویم که به آن مطلب ملتفت شود و بعد از آن، تصدیق کند که با در نظر گرفتن این مطلب، قدر متیقن اعم از آن چیزی بود که تا پیش از این خیال می کرد. آن مطلب هم ارجاع به وجدان خودِ فرزند است و نه عرف امثال پدر! فرزند باید التفات کند که در زندگی اش، بالوجدان و بالفطرة بر اساس اقتضائات عمل می کند و «طول الأمل» شامل آینده نزدیک نمی شود، بلکه معرفت به آنچه در آینده نزدیک قرار است اتفاق بیفتد و اقتضای قوی دارد، عرفاً «علم» به حساب می آید (حتی در عرفِ مثل فرزند!) و تخصصاً از ذیل «لا تقف ما لیس لک به علم» خارج است، فضلاً عن طول الأمل!! فرزند باید ببیند که آیا به احتمال اینکه شاید فردا امتحان ریاضی برگزار نشود، شب امتحان از مطالعه کناره می گیرد؟!

اما نسبت به سایر فرمایشاتتان، این مطلب را می پذیرم که بسیاری از علوم، مادامی که تحقیق و تعمیق در آنها رخ ندهد، ثمره اش کشف نمی شود. فی المثل بحثی مثل «نظریه اعداد» شاید ثمره ای مادی برایش تصور نمی شد، ولی امروزه این شاخه از ریاضیات برای کدگذاری های اینترنتی کاربرد درآمدزایی دارد!

اما این را هم باید بپذیریم که اگر علمی اکنون برایش فایده ای تصور نمی شد، آیا حجت داریم که استعدادهایی را در آن علم بگماریم، به امید اینکه با پیشرفت آن علم، ثمرات مختلفی پدیدار شود؟ و حال آنکه از آن استعدادها می توانستیم در جایگاه های دیگری که نفع بالقوه شان احراز شده بود استفاده کنیم؟ آیا با بیان حضرتعالی، اساساً علم لاینفعی باقی می ماند؟ زیرا قبلا اشاره فرمودید که هر علمی ممکن است با صد واسطه برای ما نفعی داشته باشد (و لو در باب نذر!!). آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نمی توانستند به معدودی از مسلمانان دستور دهند که اشعار آن مرد عرب را از او یاد بگیرند و به آیندگان انتقال دهند تا در قرون بعدی، صرف و نحو عربی راحت تر پیشرفت کند و فهم زبان قرآن هم بهتر شود؟!

بنده خیال می کنم این مسأله حل نمی شود، مگر آنکه برگردیم به همان بحث قبلی، و آن اینکه اساساً ما به دنبال چه هستیم؟ در زمین چه کسی بازی می کنیم؟ غرب اگر به هر سمتی حرکت کند، و از صنعت پیشرفته اش در کشف علومی استفاده کند که پیش از این مجهول بوده، آیا ما هم باید به همان سمت برویم؟ یا آنکه بگوییم: ما خودمان از آن صنایع استفاده نمی کنیم، ولی اگر علمی تولید شد، از آن علم بهره مند می شویم!!

بنده مشتاقانه منتظر پاسخ حضرتعالی به این سوال هستم که اگر چنین علومی (و حتی چنین صنایعی) نیاز می بود، چرا انبیاء آن را به ما تعلیم ندادند؟ و راهی که انبیاء و اوصیاء برای رشد علمی بشر ترسیم کرده اند، آیا همین راهی است که امروزه طی می شود؟

ضمناً از آنچه که مرقوم فرموده اید « آیا شما کار حضرت سلمان علیه السلام را خارج از تکنولوژی میدانید؟ معجزه و کرامت را خرق عادت میگویند، نه خرق سنة الله، که لن تجد لسنة الله تبدیلا و تحویلا» به دست می آید که تکنولوژی در ذهن مبارکتان با آنچه در ذهن قاصر بنده هست، تفاوت دارد. این بحث را هم در آینده ارائه دهید تا ان شاء الله به تبیین حق بینجامد.


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #38 : فوریه 19, 2016, 10:55:48 pm »
.
نقل قول
حضرتعالی هم از تعابیری مثل آنچه در پست قبلی گذشت ... چشم بپوشید
مقصود این بوده است که از دروغ پرهیز شود، اما حرف راست، چه مانعی دارد؟!

نقل قول
بحث کردن برای رسیدن به قدر متیقن می تواند نافع باشد، در صورتی که فرزند به مطلبی علم یا التفات نداشته باشد و ما با تعلیم یا تذکیر، باعث شویم که به آن مطلب ملتفت شود و بعد از آن، تصدیق کند که با در نظر گرفتن این مطلب، قدر متیقن اعم از آن چیزی بود که تا پیش از این خیال می کرد.
اما همانطور که قبلا هم اشاره فرمودید، فرزند هم قبل از بحث، روش مراعات الاهم فالاهم را عمل میکند، لذا میگوید: فعلا اهم از این بحث، این است که وقت بازی میگذرد، و اگر مشغول بحث شوم بهره‌مندی از بازی از دستم میرود، آیا نشنیدید در برنامه تربیتی آقای کارشناس متخصص میگفت بازی برای بچه‌ها ضروری است؟! بازی ضروری و مورد اتفاق است اما لزوم تحصیل مورد اختلاف است!


نقل قول
چرا انبیاء آن را به ما تعلیم ندادند؟ و راهی که انبیاء و اوصیاء برای رشد علمی بشر ترسیم کرده اند، آیا همین راهی است که امروزه طی می شود؟
این بحث تفصیل بیشتری میطلبد میگذارم برای بعد إن شاء الله تعالی.

نقل قول
ضمناً از آنچه که مرقوم فرموده اید « آیا شما کار حضرت سلمان علیه السلام را خارج از تکنولوژی میدانید؟ معجزه و کرامت را خرق عادت میگویند، نه خرق سنة الله، که لن تجد لسنة الله تبدیلا و تحویلا» به دست می آید که تکنولوژی در ذهن مبارکتان با آنچه در ذهن قاصر بنده هست، تفاوت دارد. این بحث را هم در آینده ارائه دهید تا ان شاء الله به تبیین حق بینجامد.
در تعریف تکنولوژی ابتدا یک تقسیم‌بندی میکنیم تا بحث پیش برود ببینیم چه میشود؟ به طور کلی علم را میتوانیم به سه نوع تقسیم کنیم:

۱- علم به اشیاء و هست‌ها، خواه هلیة بسیطه اشیاء یا هلیة مرکبة و اوصاف آنها، مثل علم به اصل هستی ماده تاریک، و مثل علم به اوصاف خاص آن، و...، البته واژه (هست) در حوزه وسیعتری هم کاربرد دارد، مثل اینکه میگوییم: طبق برهان، بینهایت عدد اول هست، و تمام اینها هم مقصود من میباشد، یعنی قضایای حملیة.

۲- علم به رابطه‌های بین اشیاء و هست‌ها در حوزه (اگرها)ی ثابت، یعنی قضایای شرطیة در رابطه بین دو (هست)، مثل اینکه: اگر سطح ما مستوی و تخت است پس مجموع زوایای مثلث، ۱۸۰ درجه است (هندسه اقلیدسی)، و اگر سطح، مثبت است که هیچ دو خط موازی نداریم پس دائما مجموع زوایای مثلث، بیش از ۱۸۰ درجه است (هندسه کروی یا بیضوی)، و اگر منفی است که از یک نقطه بیرون خط، لا اقل دو خط به موازات آن عبور میکند پس دائما مجموع زوایای مثلث، کمتر از ۱۸۰ درجه است (هندسه هذلولوی)، و در اینجا هم واژه (هست) در معنای وسیعتری میتواند استعمال شود، و در نتیجه تمام سیستمهای صوری و علوم محض را شامل میشود.

۳- علم به رابطه بین (شدن‌ها) در حوزه (اگرها)ی شدنی، یعنی قضایای شرطیة در رابطه بین دو (شدن)، که مقدم و تالی در قضیه، دو شدن است، و کنش و واکنش را توضیح میدهد، میگوییم: اگر چنین بشود پس چنان میشود، اگر فلزی داغ شود پس منبسط میشود، اگر در ظرفی گاز فشرده شود پس داغ میشود، و در اینجا نیز، واژه (شدن) میتواند در معنای وسیعتری به کار رود که هر گونه رفتارشناسی را شامل شود.

در نوع سوم، وقتی ما علم به یک رابطه پیدا میکنیم، به یک فن و تکنیک، دست یافته‌ایم، و اگر از این رابطه، در عمل، استفاده کنیم، یک صنعت را سر و سامان داده‌ایم.
.


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #39 : فوریه 20, 2016, 11:07:32 pm »
.
... اگر چنین علومی (و حتی چنین صنایعی) نیاز می بود، چرا انبیاء آن را به ما تعلیم ندادند؟ و راهی که انبیاء و اوصیاء برای رشد علمی بشر ترسیم کرده اند، آیا همین راهی است که امروزه طی می شود؟
اگر بخواهم راجع به بحث اینکه چرا انبیاء و اوصیاء علیهم السلام همه علوم را تعلیم بشر نکردند، معطل منظم کردن مطالب بشوم ظاهرا همه‌اش از دست میرود، لذا به صورت متفرقه هر چه به ذهنم امد به تدریج عرض میکنم.

کلی مطلب این است که فاعل، در فاعلیت، تام است، اما قابل، در قابلیت، تام نیست، و عدم تمامیت قابل هم، در دو بخش قصور و تقصیر قابل بررسی است، معلّم در تعلیم، سنگ تمام گذاشته است، اما متعلّم در تعلّم، هم قصور داشته در بخشی، و هم تقصیر عظیم کرده در بخش اعظم کار، و رؤس مطالب را میتوان چنین خلاصه کرد:

ا: انبیاء و اوصیاء (ع) شروع کننده تمام علوم بودند.

ب: آنها به دیگران تعلیم هم کردند، و اینطور نبوده که فقط خودشان بدانند.

ج: آنها علم و تکنولوژی را در سطح بسیار پیشرفته در عمل هم پیاده کردند، و به صنعت رساندند، هم خودشان و هم متعلمین ایشان.

د: محرومیت بشر امروز و مسلمین، تقصیر خودشان است، و امروز یعنی زمان غیبت کبری، زمان فترت، و مقطع بحرانی در تعامل بشر با منبع وحی است.

ه: با اینکه نوع بشر، خود را محروم کردند، اما آنها دست از تعلیم اجمالی برنداشتند، و همه علوم را به صورت طبقه‌بندی شده، در دسترس بشر قرار دادند.

و: آنها نسبت به نخبگان و خواص بشر، تعلیم بیشتر اختصاص دادند، و حتی اجازه مکتوب کردن آن را هم دادند.

ز: در اثر رفع شدن تدریجی قصور بشر، زمینه پی بردن به تقصیر قبلی، هموار میشود.

ح: در نهایت پس از مقطع گذرای تمحیص، دوباره تعلیم تمام علوم، برای تمام بشر، توسط خزان وحی الهی، صورت خواهد گرفت.


و برای اینکه این مطالب حالت گزاف‌گوئی نداشته باشد، به اندازه بضاعت مزجاة، آنها را در طی شواهدی عرض میکنم، و شماره میگذارم اما ترتیبی در نظرم نیست، تا هر چه پیش آید:


۱- در آیات شریفه پس از آنکه از تعلیم اسماء به آدم (ع) نام میبرد، از تعلیم خط هم یاد میکند: اقرء و ربک الاکرم الذی علّم بالقلم علّم الانسان ما لم یعلم، و کذا : ن و القلم و ما یسطرون، و منافاتی ندارد که معنای باطنی آیه شریفه، تعلیم ملکوتی به قلم نوری جبروتی باشد، چون باطن، مانع ظاهر نیست، و علاوه اینکه ما ساده از کنار تعلیم خط و نوشتن عبور میکنیم، در حالی که قبل از پیدایش یک فن، خدا میداند برای کسانی که اگاهی به آن ندارند، چقدر سخت است که بتوانند ان را سر و سامان دهند، مثل نطق که از عجائب خلقت است اما ما به سادگی از آن عبور میکنیم، و همچنین آیات در خطاب به بنی آدم، صحبت از (لباسا یواری سوءاتکم و ریشا) میکند، و قبلا روایتش را نقل فرمودید که حضرت آدم (ع) زراعت میکردند، و زراعت پس از تعلیم اسماء، اولین و مهمترین مدیریت بشر است، و قبل از آن، به التقاط و دستچین، فقط مصرف کننده بودند، و حضرت، علم نظری الهی را به مرحله عمل آوردند، و زراعت به بشر آموختند، و چون زراعت مربوط به غذا خوردن بشر است احساس نیاز به تدبیر آن، قبل از لباس بوده است، چون با پوست، میتوانستند خودشان را بپوشانند، و لذا وقتی از فن زراعت توانستند استفاده کنند، نوبت به آموختن فن لباس‌دوزی رسید، و اولین پیامبر بعد از حضرت آدم ع یعنی حضرت ادریس ع (بنابر اینکه حضرت شیث ع وصي بودند) فن خیاطت را هم به بشر آموختند، و این علاوه بر علوم دیگر بود که حضرت ادریس ع آموزش دادند، اصلا نام ادریس میگویند مبالغه در درس دادن است، در تفسیر قمی و مواضع متعدد دیگر آمده: (و سمي إدريس لكثرة دراسته الكتب)، و صناعت خیاطت هم توسط ایشان در مسجد سهلة انجام میشد، و یکی از چیزهائی است که باعث عظمت این مسجد در لسان معصوم ع شده است، در کافی آمده: (أ ما علمت أنه موضع بيت إدريس النبي ع و الذي كان يخيط فيه)، و ما نباید صنعت خیاطی را در آن زمان چیز ساده‌ای حساب کنیم، حتی اگر یک دوخت بسیار ساده باشد، اما در وصف حضرت ادریس ع آمده که ایشان دوختن را بر اساس الگو و مدل، پایه‌ریزی کردند، و این خیلی بالاتر از یک دوخت ساده است، (و بعید است که طرز به معنای علم الثوب باشد که یک تزیین است، بلکه همانطور که لغویین گفتند: طرز و طراز به معنای شکل و هیئت است، و شاهد آن هم تعبیر خود مسعودی است به درز و دروز، که واضح است درز پیراهن، مربوط به مدل و الگوی انست، و یک چیز آویزه نیست که زینت پیراهن حساب شود):


بحار الأنوار (ط - بيروت)   ج‏11   280   باب 9 قصص إدريس .....  ص : 270
أقول: قد أوردنا مثله بأسانيد في باب مسجد السهلة و قال المسعودي أخنوخ هو إدريس النبي ع و الصابئة تزعم أنه هرمس و معنى هرمس عطارد و هو الذي أخبر الله في كتابه أنه رفعه مكانا عليا و كان عالما بالنجوم و كانت حياته في الأرض ثلاثمائة سنة و قيل أكثر من ذلك و هو أول من طرز الطرز و خاط بالإبرة و أنزل عليه ثلاثون صحيفة و كان نزل قبل ذلك على آدم إحدى و عشرون صحيفة و نزل على شيث تسع و عشرون صحيفة فيها تهليل و تسبيح.


مروج‏ الذهب،ج‏1،ص:50
أخنوخ: و قام بعده ولده أخنوخ، و هو إدريس النبي صلى الله عليه و سلم، و الصابئة تزعم أنه هو هرمس، و معنى هرمس عطارد، و هو الذي أخبر الله عز و جل في كتابه أنه رفعه مكاناً علياً، و كانت حياته في الأرض ثلثمائة سنة، و قيل اكثر من ذلك، و هو أول من دَرَزَ الدروز، و خاط بالإبرة، و أنزل عليه ثلاثون صحيفة، و كان قد نزل قبل ذلك على آدم إحدى و عشرون صحيفة، و أنزل على شيث تسع و عشرون صحيفة فيها تهليل و تسبيح.


اثبات الوصية، ص: 26
فقام غنميشا بامر الله عز و جل على منهاج آبائه‏ فلما حضرته الوفاة اوحى الله إليه ان استودع نور الحكمة و ما في يديك من التابوت و الاسم الأعظم اخنوخ و هو إدريس عليه السلام و هو هرمس، فأحضره و اوصى إليه و سلم إليه العلم و التابوت. فلما قبضه الله جل و علا قام بالامر بعده إدريس و هو هرمس و هو اخنوخ عليه السلام بامر الله جل و عز و جمع الله له علم الماضين و زاده ثلاثين صحيفة و هو قوله عز و جل ان هذا لفي الصحف الاولى صحف ابراهيم و موسى، يعني الصحف التي انزلت على هبة الله و إدريس. و كان اخنوخ جسيما وسيما عظيم الخلق. و سمي إدريس لكثرة دراسته في الكتب. و هو أول من قرأ و كتب و سن سنن الاسلام بعد هبة الله و أول من خاط الثياب و كان اللباس قبل ذلك الجلود.


و بی جا نیست که امام معصوم (ع) مسجد سهلة را به عنوان جایگاه خیاطت حضرت ادریس ع با عظمت یاد میکنند، چونکه این صنعت در دستان این پیامبر عظیم الشأن (ع) مظهر ذکر خدای سبحان بود:

قصص الأنبياء عليهم السلام (للراوندي) ص 79
و أنزل الله على إدريس ثلاثين صحيفة و هو أول من خط بالقلم و أول من خاط الثياب و لبسها و كان من كان قبله يلبسون الجلود و كان كلما خاط سبح الله و هلله و كبره و وحده و مجده و كان يصعد إلى السماء من عمله في كل يوم مثل أعمال أهل زمانه كلهم


و سید قده نقل کردند که به ایشان هرمس مثلث میگفتند: به جهت سه علم ستاره شناسی و طب و کیمیاء:

فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم النص 151
و وجدت في كتاب ريحان المجالس و تحفة المؤانس تأليف أحمد بن الحسين بن علي الرخجي و سمعت من يذكر أنه من مصنفي الإمامية و عندنا الآن تصنيف له آخر اسمه أنس الكريم و قد كان يروي عن المرتضى رضي الله عنه ما هذا لفظه حدثني أبو الحسن الهيثم أن الحكماء العلماء الذين أجمع الخاصة و العامة على معرفتهم و حسن أفهامهم و لم يتطرق الطعن عليهم في علومهم مثل هرمس المثلث بالحكمة و هو إدريس النبي ع و معنى المثلث أن الله أعطاه علم النجوم و الطب و الكيمياء

بحار الأنوار (ط - بيروت)   ج‏55   274   باب 10 علم النجوم و العمل به و حال المنجمين .....  ص : 217
64- النجوم، روى الشيخ الفاضل أحمد بن محمد بن إبراهيم الثعلبي في كتاب العرائس إنما سمي إدريس لكثرة درسه للكتب و صحف آدم و شيث و كان أول من خط بالقلم و أول من خاط الثياب و لبس المخيط و أول من نظر في علم النجوم و الحساب.


النور المبين في قصص الأنبياء و المرسلين (للجزائري)       60   الباب الثاني في قصص إدريس ع
إدريس هو جد أب نوح ع و اسمه في التوراة أخنوخ و سمي إدريس لكثرة درسه الكتب يعني كتب الله و حكمه و هو أول من خط بالقلم و كان خياطا و أول من خاط الثياب و قيل إن الله سبحانه علمه علم النجوم و الحساب و علم الهيئة و كان ذلك معجزة له.

النور المبين في قصص الأنبياء و المرسلين (للجزائري)       66   الباب الثاني في قصص إدريس ع
الملك مقام أبيه و كان عمر أنوش سبعمائة سنة و خمس سنين ثم ولد لأنوش ابنه قينان و ولد معه نفر كثير و إليه الوصية و ولد قينان مهلائيل و إليه الوصية و ولد لمهلائيل يارد و إليه الوصية فولد ليارد أخنوخ و هو إدريس النبي و الحكماء اليونانيون يسمونه هرمس الحكيم.


و نیز بناء اهرام مصر را به ایشان نسبت دادند، چون با علم نبوت فهمیدند که در آینده طوفان (طوفان نوح ع) خواهد آمد، و لذا آنها را به غرض حکیمانه ساختند:

بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏57/240
... و نقل أن هرمس الأول أخنوخ و هو إدريس ع استدل من أحوال الكواكب على كون الطوفان فأمر ببنيان الأهرام و يقال إنه ابتناها في مدة ستة أشهر و كتب فيها قل لمن يأتي بعدنا يهدمها في ستمائة عام و الهدم أيسر من البنيان و كسوناها الديباج فليكسها الحصر و الحصر أيسر من الديباج


و خلاصه آنکه پس از تعلیم اسماء به اولین پیامبر، نوبت به تعلیم دیگران توسط دومین پیامبر میرسد که خدای متعال اسم مبارک ایشان را مبالغه در درس و تدریس (ادریس) انتخاب فرموده است، و هر چه بشر از علوم نظری و پایه و نیز از تکنیک و علوم فنی، دارد، به ایشان باز میگردد.

و به دنبال این مطالب، غیر از بند اول، بند دوم هم واضح شد:

ب: آنها به دیگران تعلیم هم کردند، و اینطور نبوده که فقط خودشان بدانند.

حتی مرحوم مجلسی اول قده میفرماید:

لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، ج‏7، ص: 386
و حكما قاطبه علوم خود را به حضرت ادريس‏ میرسانند و آن حضرت را هرمس الهرامسه مینامند و بسيار از آنها بالهام الهى به لقمان رسيده و بسيار بر حضرت سليمان فايض شده چنانكه منقولست ...

و عجیب آنکه صاحب المیزان قده در تعلیقه بحار در ذیل دو رساله منسوبة به امام صادق (ع) یعنی توحید مفضل و رساله اهلیلجه، اولی را تایید میکنند، ولی دومی را آنچه نقطه قوت آن است نقطه ضعفش به حساب میآورند! میگویند: چرا در آن رساله آمده که همه علوم از طب و هیئت و.. همه و همه، وحی الهی و از تعلیم انبیاء و اوصیا‌ء (ع) است، در حالی این علوم از تجربیات کل بشر به تدریج به دست آمده است؟!


و اما بند سوم که آیا صنعت را در سطح بسیار پیشرفته هم جاری کردند یا خیر؟
.


******************














حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #40 : فوریه 21, 2016, 09:17:42 am »

۲- صاحب بحار فرمودند که متن دو خبر توحید مفضل و رساله اهلیلجه، شاهد صدق آن دو هستند، و صاحب المیزان در تعلیقه بحار فرمودند:

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏3، ص: 55
و لنذكر بعد ذلك توحيد المفضل بن عمر و رسالة الإهليلجة المرويتين عن الصادق ع لاشتمالهما على دلائل و براهين على إثبات الصانع تعالى و لا يضر إرسالهما لاشتهار انتسابهما إلى المفضل و قد شهد بذلك السيد بن طاوس و غيره و لا ضعف محمد بن سنان و المفضل لأنه في محل المنع بل يظهر من الأخبار الكثيرة علو قدرهما و جلالتهما مع أن متن الخبرين شاهدا صدق على صحتهما «1» و أيضا هما يشتملان على براهين لا تتوقف إفادتها العلم على صحة الخبر.
__________________________________________________
(1) أما متن الخبر الأول المشتهر بتوحيد المفضل فهو مطابق لجل الاخبار المروية عن أئمة أهل البيت عليهم السلام المطابقة لمعارف الكتاب العزيز و ما يشتمل عليه من الأدلة براهين تامة لا غبار عليها. و أما خبر الإهليلجة فمحصل ما فيه إثبات حجية حكم العقل و عدم كفاية الحواس في الاحكام، و اثبات وجود الصانع من طريق السببية، و إثبات وحدته من طريق اتصال التدبير و هذا لا شك فيه من جهة العقل و لا من جهة مطابقته لسائر النقل، غير أنه مشتمل على تفاصيل لا شاهد عليها من النقل و العقل بل الامر بالعكس، كاشتماله على كون علوم الهيئة و أحكام النجوم مستندا إلى الوحى، و كذا كون علم الطب و القرابادين مستندين إلى الوحى مستدلا بأن إنسانا واحدا لا يقدر على هذا التتبع العظيم و التجارب الوسيع. مع أن ذلك مستند الى أرصاد كثيرة و محاسبات علمية و تجاربات ممتدة من امم مختلفة في أعصار و قرون طويلة تراكمت حتى تكونت في صورة فمن أنتجه مجموع تلك المجاهدات العظيمة، و الدليل عليه أن النهضة الأخيرة سبكت علمى الهيئة و الطب في قالب جديد أوسع من قالبهما القديم بما لا يقدر من الوسعة، و لا مستند له الا الارصاد و التجارب و المحاسبات العلمية، و كذا ما هو مثلهما في الوسعة كالكيميا و الطبيعيات و علم النبات و الحيوان و غير ذلك، نعم من الممكن استناد أصلهما الى الوحى و بيان النبي.
و مما يشتمل عليه الخبر كون البحار باقية على حال واحدة دائما من غير زيادة و نقيصة مع أن التغيرات الكلية فيها مما هو اليوم من الواضحات. على أن الكتاب و السنة يساعدانه أيضا.
و الذي أظنه- و الله أعلم- أن أصل الخبر مما صدر عنه عليه السلام لكنه لم يخل عن تصرف المتصرفين فزادوا و نقصوا بما أخرجه عن استقامته الاصلية، و يشهد على ذلك النسخ المختلفة المجيبة التي سينقلها المصنف رحمه الله فان النسخ يمكن أن تختلف بالكلمة و الكلمتين و الجملة و الجملتين لسهو من الراوي في ضبطه أو من الكاتب في استنساخه، و أما بنحو الورقة و الورقتين و خمسين سطرا و مائة سطر فمن المستبعد جدا، الا أن يستند الى تصرف عمدى، و مما يشهد على ذلك أيضا الاندماج و عسر البيان الذي يشاهد في أوائل الخبر و أواسطه. و الله أعلم. ط.
                       

در اینکه فرمودند: (نعم من الممكن استناد أصلهما الى الوحى و بيان النبي) نباید شک کرد، و مهم هم استارت یک کار را زدن است، و در ادامه هم طوری تعلیم وحیانی چیده شده که زمینه پیشرفت و الهام تدریجی را به نحو شکوفائی (و نه ابداع)، فراهم میکند، که اگر توفیق بود شواهدی عرض میکنم.


و اما اینکه شاهد بر ضد آوردند که: (و الدليل عليه أن النهضة الأخيرة سبكت علمى الهيئة و الطب في قالب جديد أوسع من قالبهما القديم بما لا يقدر من الوسعة، و لا مستند له الا الارصاد و التجارب و المحاسبات العلمية)، پس شواهد نشان میدهد که تقریبا هیچ چیزی در نهضت علمی بعد از رنسانس نیست مگر اینکه ریشه اش در سابق موجود بوده است، شروع کار از علم هیئت توسط کوپرنیک بود، و او خودش تصریح میکند که نظریه خورشیدمحوری مربوط به قدمای از ستاره‌شناسان است، و نظریه جامع آریستارخوس ساموسی را احیا کرد، و با توضیحاتی که عرض کردم میفهمیم خود آریستارخوس هم بنیانگذار نبود، و حرف‌ها ریشه‌دار بود، و در فضای بحث علمی، به انحراف کشیده شده بود، و بعضی هم خواستند از آنها دفاع کنند که راه صحیح علمی همینطور بوده است:
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%DB%8C%DA%A9%D9%84%D8%A7%D8%B3_%DA%A9%D9%88%D9%BE%D8%B1%D9%86%DB%8C%DA%A9#.D8.A2.DB.8C.D8.A7_.D8.B3.D8.AA.D8.A7.D8.B1.D9.87.E2.80.8C.D8.B4.D9.86.D8.A7.D8.B3.D8.A7.D9.86_.D9.BE.DB.8C.D8.B4_.D8.A7.D8.B2_.DA.A9.D9.BE.D8.B1.D9.86.DB.8C.DA.A9_.DA.A9.D9.87_.D8.A8.D9.87_.D8.B2.D9.85.DB.8C.D9.86_.D9.85.D8.B1.DA.A9.D8.B2.DB.8C_.D9.85.D8.B9.D8.AA.D9.82.D8.AF_.D8.A8.D9.88.D8.AF.D9.86.D8.AF.D8.8C_.D8.AF.D8.A7.D9.86.D8.B4.D9.85.D9.86.D8.AF.D8.A7.D9.86_.D8.A8.DB.8C.E2.80.8C.D8.AF.D9.82.D8.AA.DB.8C_.D8.A8.D9.88.D8.AF.D9.86.D8.AF.D8.9F


در المیزان در ذیل آیه شریفه ۱۰۲ از بقرة، بعد از اینکه میگویند: احتمالات در این آیه، نسبت به اختلاف اقوال، به یک میلیون و دویست و شصت هزار میرسد، و سپس یک توجیه علمی برای تاثیر سحر و نظیر آن ذکر میکنند، یک فصلی باز کردند برای انواع علوم غریبة، و ببینید که آنچه مثلا امروزه ما با حرف اول کلمات، اشاره به یک سلسله علوم میکنیم، مثل: NBIC  ، و اگر مجموع این حروف، معنا ندارد و فقط اشاره میکند، اما ایشان در المیزان نقل میکنند که مجموع حروف معنادار اشاره میکند هر حرف آن به یکی از علوم متناسب با آن معنای مجموع: (کلّه سرّ) معنایش واضح است، و در عین حال هر یک از حروف آن حرف اول یک علم است: کیمیا لیمیا هیمیا سیمیا ریمیا:

الميزان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 244
 (بحث علمي) [أقسام الفنون الباحثة عن غرائب الآثار.]
العلوم الباحثة عن غرائب التأثير كثيرة و القول الكلي في تقسيمها و ضبطها عسيرة جدا، و أعرف ما هو متداول بين أهلها ما نذكره: منها: السيمياء، و هو العلم الباحث عن تمزيج القوى الإرادية مع القوى الخاصة المادية للحصول على غرائب التصرف في الأمور الطبيعية، و منه التصرف في الخيال المسمى بسحر العيون و هذا الفن من أصدق مصاديق السحر، و منها: الليمياء و هو العلم الباحث عن كيفية التأثيرات الإرادية باتصالها بالأرواح القوية العالية كالأرواح الموكلة بالكواكب و الحوادث و غير ذلك بتسخيرها أو باتصالها و استمدادها من الجن بتسخيرهم، و هو فن التسخيرات، و منها: الهيمياء. و هو العلم الباحث عن تركيب قوى العالم العلوي مع العناصر السفلية للحصول على عجائب التأثير و هو الطلسمات، فإن للكواكب العلوية و الأوضاع السماوية ارتباطات مع الحوادث المادية كما أن العناصر و المركبات و كيفياتها الطبيعية كذلك، فلو ركبت الأشكال السماوية المناسبة لحادثة من الحوادث كموت فلان، و حياة فلان، و بقاء فلان مثلا مع الصورة المادية المناسبة أنتج ذلك الحصول على المراد و هذا معنى الطلسم، و منها: الريميا، و هو العلم الباحث عن استخدام القوى المادية للحصول على آثارها بحيث يظهر للحس أنها آثار خارقة بنحو من الأنحاء و هو الشعبذة، و هذه الفنون الأربعة مع فن خامس يتلوها و هو الكيميا الباحث عن كيفية تبديل صور العناصر بعضها إلى بعض كانت تسمى عندهم بالعلوم الخمسة الخفية، قال شيخنا البهائي: أحسن الكتب المصنفة التي في هذه الفنون كتاب رأيته ببلدة هرات اسمه (كله سر) و قد ركب اسمه من أوائل أسماء هذه العلوم، الكيميا، و الليميا، و الهيميا، و السيميا، و الريميا انتهى ملخص كلامه.
و من الكتب المعتبرة فيها خلاصة كتب بليناس و رسائل الخسروشاهي و الذخيرة الإسكندرية و السر المكتوم للرازي و التسخيرات للسكاكي و أعمال الكواكب السبعة للحكيم طمطم الهندي.
و من العلوم الملحقة بما مر علم الأعداد و الأوفاق و هو الباحث عن ارتباطات الأعداد و الحروف للمطالب و وضع العدد أو الحروف المناسبة للمطلوب في جداول مثلثة أو مربعة أو غير ذلك على ترتيب مخصوص، و منها: الخافية و هو تكسير حروف المطلوب أو ما يناسب المطلوب من الأسماء و استخراج أسماء الملائكة أو الشياطين الموكلة بالمطلوب و الدعوة بالعزائم المؤلفة منها للنيل على المطلوب و من الكتب المعتبرة فيها عندهم كتب الشيخ أبي العباس التوني و السيد حسين الأخلاطي و غيرهما.
و من الفنون الملحقة بها الدائرة اليوم التنويم المغناطيسي و إحضار الأرواح و هما كما مر من تأثير الإرادة و التصرف في الخيال و قد ألف فيها كتب و رسائل كثيرة، و اشتهار أمرها يغني عن الإشارة إليها هاهنا، و الغرض مما ذكرنا على طوله إيضاح انطباق ما ينطبق منها على السحر أو الكهانة.



و همانطور که قبلا عرض کردم اساسا هیچ علمی از صرف اینکه علم است مذموم و قبیح نیست، بلکه از کاربرد ناصحیح آن و شرائط زمانی و مکانی آن است که مذموم میشود، و لذا: و ما کفر سلیمان، و لکن الشیاطین کفروا، و ما یعلمان من احد الا یقولا انما نحن فتنة، چرا تعلیم میتواند فتنه باشد؟ چون میتوان از آن در اهداف شوم استفاده کرد، یعنی استفاده، شوم است، نه اینکه خود علم، شوم باشد، و یتعلمون ما یضرّهم و لا ینفعهم، یعنی استعمال و به کارگیری آن، به آنها ضرر میزند، و گرنه خود ملکین ببابل که تعلیم میدادند محل متضرر شدن توسط آن علم نبودند، و لذا هر کس نه تنها در محل استفاده قطعی ناصحیح از علم باشد، بلکه اگر در معرض احتمال استفاده ناصحیح باشد، سزاوار نیست دنبال آن علم برود، و معنای این، مرجوح بودن خود علم نیست، و معروف است که دو نفر از اهل علم به مرحوم نخودکی اصفهانی مراجعه کردند، یا یکی از آنها با حضور دیگری، که کیمیا به آنها یاد دهد، و ایشان گفت: آیا به من قول میدهید که در هیچ شرائطی از آن استفاده نکنید؟! و وقتی آنها منصفانه دیدند نمیتوانند قول بدهند، ایشان یک دعا و ذکر به آنها یاد داد و گفت این از کیمیا بهتر است!.


و خلاصه آنکه همه علوم، ریشه وحیانی دارد، و لذا از اصل صحیح برخوردار است، هر چند در بین راه آغشته به اوهام باحثین غیر معصوم شده است، و پس از مدتی که سستی وهم و موهوم، روشن شد، دوباره فضای علمی به اصل اصیل خود بازمیگردد، و این حتی در معارف ساده دینی هم رخ میدهد، آیا نبودند کسانی که گفتند و میگویند: چون در قرآن کریم برای خدا مثلا از واژه دست استفاده شده پس خدا جسم است؟! و همینگونه آیا ممکن نیست که از تعلیم یک استاد ماهر در هیئت که در مقام رصد، چاره‌ای جز نمودار کره سماوی نداشته است، دیگران نمودار او را واقعیت گمان کردند که مقصود او بوده است؟ و هکذا..

.


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #41 : فوریه 21, 2016, 03:44:18 pm »
و اما بند سوم که آیا صنعت را در سطح بسیار پیشرفته هم جاری کردند یا خیر؟

۳- در آیات قرآن کریم، نام از کشتی‌سازی حضرت نوح (ع) برده شده که با قرائن موجود در خود آیات، معلوم میشود صنعت عظیمی در آن به کار رفته بوده است، و با پشتوانه وحی الهی ساخته شده است، در دو آیه میفرماید: اصنع الفلک باعیننا و وحینا، و قرائن: واسلک فیها من کل زوجین اثنین، و نیز نجیناه  و من معه فی الفلک المشحون، و.. میفهماند که خیلی عظیم بوده است.

و نیز راجع به حضرت داود (ع) آیات شریفه دلالت بر کارهای عظیم میکند، که بعضی به نحو اعجاز نبوت بوده، و بعضی به صورت تعلیم علم، و این دو منافاتی با همدیگر ندارد، مثلا ظاهر ألنّا له الحدید، حالت إعجاز است، و در روایت دارد که ایشان آهن را در دستان خود میگرفتند و به صورت مفتول درمیآوردند! و سپس از آن مفتول، زره درست میکردند، از آیت الله بهجت قده شنیده شده که میفرمودند: در قزوین عده‌ای که حال روشنفکری داشتند در محضر یکی از علمای صاحب کرامت آنجا نشسته بودند و میگفتند که منظور از ألنّا له الحدید یعنی کوره ذوب آهن را به او آموختیم، و آن عالم ناراحت شد و گفت اینها چه حرفی است؟! و سپس یک سینی بزرگ مسی که در آنجا حاضر بود را گرفت و دو انگشت دستش را مثل قیچی کرد و آن سینی را از وسط نصف کرد! به هر حال بخش اعجاز منافاتی با بخش تعلیم به دیگران ندارد، مثلا تعبیر آیه شریفه در ادامه آن: و لقد آتینا داود منا فضلا یا جبال اوّبی معه و الطیر و ألنّا له الحدید أن اعمل سابغات و قدّر فی السرد، ظهور واضح در تعلیم صناعی دارد، و ساختن سابغات همراه تقدیر در سرد، چیزی جز تعلیم بهترین صنعت نیست، و ارشاد بودن آن واضح است، و همچنین در آیه دیگر: و سخرنا مع داود الجبال یسبحن والطیر و کنّا فاعلین و علّمناه صنعة لبوس لکم لتحصنکم من بأسکم فهل انتم شاکرون، تعبیر (علمناه صنعة لبوس) ظهور در تعلیم دارد، که عبارت اخرای سابغات مقدّر فی السرد است.

و همچنین راجع به حضرت سلیمان (ع) هم جهت اعجاز بوده است و هم جهت علم و صنعت، ظاهر (سخرنا له الریح) و (أسلنا له عین القطر)، اعجاز است، اما (یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب و قدور راسیات) ظهور در صنعت دارد، و آیه شریفه: و لقد آتینا داود و سلیمان علما و قالا الحمد لله الذی فضلنا علی کثیر من عباده المؤمنین، ظهور در فضیلت به علم دارد، و لذا وصي ایشان آصف توصیف شده است به: قال الذی عنده علم من الکتاب، و همانطور که روایت آمده، خود حضرت این علم و قدرت را داشتند اما میخواستند که وصایت آصف معلوم دیگران شود، و شاید اشاره هم کردند: هذا من فضل ربی لیبلونی ءأشکر، و نگفتند: یا آصف هذا من فضل ربک علیک لتشکره، که مناسب بر حسب ظاهر آن بود، و نیز عبارت: علّمنا منطق الطیر، علم است، و تعبیر: و اوتینا من کلّ شیء، قدرت کاربرد، و صنعت است.

و واژه (ممرّد) ظهور تام در صنعت دارد، وقتی : قیل لها ادخلی الصرح، فلما رأته حسبته لجة و کشفت عن ساقیها قال انه صرح ممرّد من قواریر، یعنی برای ایشان آن صرح را ساخته بودند، نه اینکه به اعجاز، ایجاد شده باشد، و ملاحظه کنید که چه صنعتی در تراش آن به کار رفته بود که کاملا آبگینه شده بود؟! و در روایات دارد که صنعت نوره نیز در قضیه صرح ممرّد پدید آمد، اینجا به یاد حرفهای شخصی میافتم که در قطار برخورد کردیم و قضیه اکتشاف ستونهای سنگی بزرگی در ۲۰۰ متری عمق زمین داد که آنقدر در تراشکاری پیشرفته است که با مدرنترین دستگاه‌های تراش امروز نمیتوان مثل آن را تولید کرد! اینها شاهد وجدانی است برای اینکه روزگاری صنعت بسیار پیشرفته روی زمین بوده است، و در اینجا:
http://www.iranclubs.org/forums/showthread.php?p=2320163#post2320163

بعض مطالب رد و بدل شد، و قبل و بعد آن پست هم مطالب مرتبط با اینجا بحث شده، و لینکی که برای ستونهای ته دریا بود پیدا کردم:
http://www.ancient-origins.net/news-history-archaeology/underwater-discovery-stone-age-humans-precisely-carved-15-ton-stone-pillar-020475

اما آنچه از آن شخص شنیدم خبری ندارم. والله العالم


و همچنین آیات مربوط به ذوالقرنین، بعض جهات آن، صرف اعجاز نیست، قسمت اعظم تمکین ایشان، تمکین از حیث علم است، انا مکّنّا له فی الارض و آتیناه من کلّ شیء سببا فأتبع سببا، بعض آنها از سنخ تعلیم صنعت بوده است، و لذا وقتی خواستند برای او خرج قرار دهند فرمود: ما مکّنّي فیه ربي خیر فاعینونی بقوة اجعل بینکم و بینهم ردما آتونی زبر الحدید حتی اذا ساوی بین الصدفین قال انفخوا حتی اذا جعله نارا قال آتونی أفرغ علیه قطرا، این بیان، ظاهر در یک کار صناعی است، نه اعجاز و خرق عادت.

و اما:

د: محرومیت بشر امروز و مسلمین، تقصیر خودشان است، و امروز یعنی زمان غیبت کبری، زمان فترت، و مقطع بحرانی در تعامل بشر با منبع وحی است.
.


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #42 : فوریه 28, 2016, 10:50:14 pm »
.
د: محرومیت بشر امروز و مسلمین، تقصیر خودشان است، و امروز یعنی زمان غیبت کبری، زمان فترت، و مقطع بحرانی در تعامل بشر با منبع وحی است.

ه: با اینکه نوع بشر، خود را محروم کردند، اما آنها دست از تعلیم اجمالی برنداشتند، و همه علوم را به صورت طبقه‌بندی شده، در دسترس بشر قرار دادند.

و: آنها نسبت به نخبگان و خواص بشر، تعلیم بیشتر اختصاص دادند، و حتی اجازه مکتوب کردن آن را هم دادند.


۴- و اما چیزی که مسأله را کاملا به فراموشی سپرده، کفران نعمت مسلمین نسبت به علم و عالم است، فرمودند: أنا مدینة العلم و عليّ بابها، فمن اراد المدینة و الحکمة فلیأتها من بابها، از روز اول با تصریح خدا و رسولش (ص) بر باب علم (ع)، دست عالم را بستند، و او را خانه نشین کردند، و الی الآن جمهور مسلمین میگویند: أحسنت! چه کار خوبی کردید! آیا اینها مستحق علم هستند؟ خودشان در صحیح‌ترین کتاب که تالی تلو قرآن میدانند قبول میکنند که خلیفه به پیامبر که آنها به پیامبریش اعتقاد دارند گفت: هذیان میگوید! ولی واکنش آنها این است که میگویند: تمام علماء اتفاق کردند که این کار خلیفه از فضیلت و شدت فقاهت او حکایت میکند! چون ترسید حضرت چیزی بنویسند که چه بسا از عمل آن عاجز شوند و از این جهت در مخالفت نص واقع شوند! مخالفت نص از ترس وقوع در مخالفت نص! آیا این علمای فرزانه! لیاقت استفاده از وجود باب علم خواهند داشت؟! هرگز!

ابن بطال متوفى 449 در شرح صحیح بخاری که از شروح قدیمی است میگوید: (فيه من فقه عمر وفضله أنه خشى أن يكتب النبى أمورًا ربما عجز عنها فاستحق عليها العقوبة)!شرح صحيح البخارى لابن بطال (1/ 189)، و پس از او نووی متوفى 676 در شرح صحیح مسلم نقل اتفاق علماء میکند:

http://shamela.ws/browse.php/book-1711#page-2434
شرح النووي على مسلم (11/ 90) (المتوفى: 676هـ)
وأما كلام عمر رضي الله عنه فقد اتفق العلماء المتكلمون في شرح الحديث على أنه من دلائل فقه عمر وفضائله ودقيق نظره لأنه خشي أن يكتب صلى الله عليه وسلم أمورا ربما عجزوا عنها واستحقوا العقوبة عليها لأنها منصوصة لا مجال للاجتهاد فيها

و پس از او ابن حجر به عبارت (فقه عمر) یک کلمه (قوة) هم اضافه میکند و میگوید این کار عمر از دلائل قوت فقه او بود!:

http://shamela.ws/browse.php/book-1673#page-4373
فتح الباري لابن حجر (8/ 134) (773هـ - 852هـ)
وقال النووي اتفق قول العلماء على أن قول عمر حسبنا كتاب الله من قوة فقهه ودقيق نظره لأنه خشي أن يكتب أمورا ربما عجزوا عنها فاستحقوا العقوبة لكونها منصوصة


و همینطور کتب متعدد در طی قرون، این اتفاق علمای فرزانه! را علمای بعدی فرزانه‌تر! تایید و تثبیت کردند!:

شرح المشكاة (12/ 3819)الطيبي(743هـ)
الكواكب الدراري (2/ 128)الكرماني(786هـ)
المواهب اللدنية(3/ 555)القسطلاني(923هـ)
سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد(12/ 247)الشامي (942هـ)
مرقاة المفاتيح (9/ 3851)ملا علی القاري(1014هـ)
صحيح مسلم (3/ 1258)----[شرح محمد فؤاد عبد الباقي-معاصر]


وقتی نزد علمای امتی، جلوگیری یک نفر از وصیت پیامبر امت، قوت فقاهت او حساب شود، آیا این امت، لیاقت علم و فقاهت دارند؟! هرگز! خلیفه به اینها میخندد و میگوید: ای بیچاره‌ها من جرأت کردم به پیامبر شما چنین نسبتی بدهم اما شما جرأت نمیکنید بگویید حتی من اشتباه کردم! کسانی گفتند: بابا! ابن عباس هم صحابی بزرگ است مثل ابر بهار گریه میکرد که چرا نگذاشتند وصیت حضرت نوشته شود! این علمای فرزانه در همین کتب مذکور، جواب دادند که قطعا عمر از ابن عباس افقه بود! پس ناله و فغان ابن عباس هم از کمبود فقاهت اوست! وای بر این امت با این علمای او! خلیفه به آنها میگوید: نصف من هم برای شما زیادی است! خلائق هر چه لائق! شما را چه به باب مدینة علم! آیا چه کسی شک دارد که یکی از مهمترین مناصبی که نیاز مبرم به انواع علوم و نیز تشخیص صغریات و کبریات دارد قضاوت است؟ همین خلیفه به نقل مهمترین کتاب اهل سنت صحیح بخاری میگوید: علي از همه ما در قضاوت بالاتر است!:

http://shamela.ws/browse.php/book-1681#page-7215
صحيح البخاري (6/ 19)قال عمر رضي الله عنه: " أقرؤنا أبي، وأقضانا علي...

و خود امیرالمؤمنین (ع) در همین صحیح بخاری اشاره‌ای زیبا دارند برای آنان که بخواهند بفهمند، وقتی پرسید: آیا شما چیز اختصاصی از وحی دارید؟ با قسم فرمودند: چیزی نمیدانم مگر اینکه خدا فهم قرآنش را به شخصی بدهد!:

http://shamela.ws/browse.php/book-1681#page-5402
صحيح البخاري (4/ 69)
عن أبي جحيفة رضي الله عنه، قال: قلت لعلي رضي الله عنه: هل عندكم شيء من الوحي إلا ما في كتاب الله؟ قال: «لا والذي فلق الحبة، وبرأ النسمة، ما أعلمه إلا فهما يعطيه الله رجلا في القرآن، وما في هذه الصحيفة

آیا این چیزی جز حدیث ثقلین است؟ حضرت میفرمایند: من اگر چیزی اختصاصی دارم همانا فهم قرآن است، قرآنی که همه علوم در آن است، و با محوریت حروف مقطعة، خودنمائی کرده و خواهد کرد برای تمام تاریخ! کسی که به اتفاق این علمای فرزانه! أفقه بود، چقدر از علم حروف مقطعة نزدش بود؟ قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.


خوب! حال که امت، قدر باب مدینة علم نبی (ص) را ندانستند، ایشان به هیچ کس تعلیم علوم نکردند؟ جمع‌آوری و تدوین علوم نکردند؟ کلّا! غیر از مطالبی که در کتب فریقین است که چقدر کتابت داشتند، و هر کس مایل است به مقدمه اعیان الشیعه مراجعه کند، عجیب بعض شواهدی است که در کتب اهل سنت پیدامیشود که حتی در کتب شیعه خیلی جلاء داده نشده است! یکی از آن موارد اینکه اهل سنت نقل کردند که عالم‌ترین زمان به علم حساب، شاگرد امیرالمؤمنین (ع) در این فن بود!

عامر شعبی یکی از بزرگترین علما و فقهای اهل سنت است که به شدت اموی است و با امیرالمؤمنین (ع) دشمن است، وقتی گفت: فقهاء کوفه فقط اصحاب ابن مسعود هستند، عده‌ای که میدانستند او شاگرد شاگردان حضرت بوده است سؤال پیچش کردند! فلان و فلان چه طور؟ و مجبور شد بعض چیزها را اعتراف کند که خیلی برای این بحث ما نحن فیه عجیب و جالب است اما اسمی از آن در کتب شیعه نیست! و از همین حرف او علمای اهل سنت نقل کردند که حارث همدانی که از معروفترین اصحاب خاص امیرالمؤمنین (ع) است، در علم حساب سرآمد اهل عصر بود که آن را از امیرالمؤمنین (ع) آموخته بود! و بحث حساب ارث، یکی از مباحث سنگین حساب بود، و شعبی اعتراف میکند که علم حساب و علم فرائض که حساب ارث است را از حارث همدانی آموخته است!

حارث همدانی همان مخاطب شعر معروف (یا حار همدان من یمت یرنی) است، و جدّ اعلای شیخ بهائی است! که معلوم میشود شیخ بهائی این تبحر در علوم را از جدش حارث، به ارث برده است!

به هر حال به این عبارات کتب اهل سنت نگاه کنید که چگونه حارث را اعلم اهل زمانش به علم حساب میدانند که آن را از امیرالمؤمنین (ع) آموخته بود:



ميزان الاعتدال (1/ 435)
قال أبو بكر بن أبي داود: كان الحارث الأعور أفقه الناس، وأفرض الناس، وأحسب الناس، تعلم الفرائض من على.


تاريخ الإسلام ت بشار (2/ 625)
قال ابن أبي داود: كان الحارث أفقه الناس، وأفرض الناس، وأحسب الناس، تعلم الفرائض من علي.


تهذيب التهذيب (2/ 145)
248- 4 - الحارث ... وقال مجالد وقيل للشعبي كنت تختلف إلى الحارث قال نعم أختلف إليه أتعلم منه الحساب كان أحسب الناس ... وقال بن أبي داود كان الحارث أفقه الناس وأحسب الناس وافرض الناس تعلم الفرائض من علي


الطبقات الكبرى ط العلمية (6/ 261)
قال: أخبرنا الفضل بن دكين قال: حدثنا عبد السلام بن أبي المسلي عن الشعبي قال: تعلمت الحساب من الحارث الأعور.


سير أعلام النبلاء ط الرسالة (4/ 309)
شبابة: حدثنا يزيد بن عياض، عن مجالد، قال: كنت أمشي مع قيس الأرقب، فمررنا بالشعبي، ... قال: فهل تعرف أصحاب علي؟ قال الشعبي: ما كنت أعرف فقهاء الكوفة، إلا أصحاب عبد الله قبل أن يقدم علينا علي، ولقد كان أصحاب عبد الله يسمون قناديل المسجد، أو سرج المصر. قال قيس: أفلا تعرف أصحاب علي؟ قال: نعم. قال: فهل تعرف الحارث الأعور؟ قال: نعم، لقد تعلمت منه حساب الفرائض، فخشيت على نفسي منه الوسواس، فلا أدري ممن تعلمه. قال: فهل تعرف ابن صبور؟ قال: نعم، ولم يكن بفقيه، ولم يكن فيه خير. قال: فهل تعرف صعصعة بن صوحان؟ قال: كان رجلا خطيبا، ولم يكن بفقيه. قال: فهل تعرف رشيدا الهجري؟ قال الشعبي: نعم، بينما أنا واقف في الهجريين، إذ قال لي رجل: هل لك في رجل علينا، يحب أمير المؤمنين؟ قلت: نعم. فأدخلني على رشيد، فقال: ...



کجا رفته است کتب حارث همدانی که به دستور امیرالمؤمنین (ع) رفت و دفترش را خرید و نوشت؟!:

الطبقات الكبرى ط العلمية (6/ 209)
قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا المنذر بن ثعلبة قال: حدثنا علباء بن أحمر أن علي بن أبي طالب خطب الناس فقال: من يشتري علما بدرهم؟ فاشترى الحارث الأعور صحفا بدرهم ثم جاء بها عليا فكتب له علما كثيرا. ثم إن عليا خطب الناس بعد فقال: يا أهل الكوفة غلبكم نصف رجل.


تاريخ دمشق لابن عساكر (46/ 301)
عن الحارث أو علي بن أبي طالب قال من يشتري علما بدرهم قال الحارث أنا فذهبت فاشتريت صحفا بدرهم فجئت بها فأملى علي حتى كتبت ثم قال علي يا أهل الكوفة أعجزتم أن تكونوا كشطر رجل وكان الحارث أعور

.


******************


علی م

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #43 : مارس 16, 2016, 08:44:43 pm »
با تشکر از مطالب مفیدی که ارائه فرمودید، و نظمی که به مباحث بخشیدید، و با پوزش بسیار بابت تاخیر زیادی که در پیگیری بحث از ناحیه بنده صورت گرفت.
دو مطلب را ابتداءاً بیان میکنم تا ان شاء الله پیرامون آنچه مرقوم فرموده اید، سوالاتی را طرح کنم. از حضرتعالی تقاضامندم که نظرتان پیرامون این دو مطلب را بازگو کنید:

مطلب اول:
با تأمل در دعای شریف «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ‏ لَا تَشْبَعُ‏ وَ مِنْ قَلْبٍ لَا يَخْشَعُ وَ مِنْ عِلْمٍ لَا يَنْفَعُ وَ مِنْ صَلَاةٍ لَا تُرْفَعُ وَ مِنْ دُعَاءٍ لَا يُسْمَع‏» (البلد الأمین ص20) به ذهن قاصرم اینگونه رسید که عناوین پنجگانه ای که در این دعا آمده اند، اشیاء نامطلوبی نیستند (نفس انسان، قلب، علم، صلاة، دعاء) ولی دچار آفاتی می شوند، که در آن صورت نه تنها نفعی از آن نصیب انسان نمی شود، بلکه نشانه شقاوت انسان خواهند بود. دعایی که شنیده نمی شود، نه به خاطر آن است که دعاء کردن امر مطلوبی نیست، بلکه مسبب از رذایل داعی است. نماز در عین اینکه وظیفه شرعی است و مطلوب است و طبعاً مقرِّب انسان است، اما اگر بالا نرود نشان دهنده شقاوت مصلی است. قلبی که خاشع نمی شود، قسی شده و قساوت قلب از علائم شقاوت است. نفسی که نسبت به امور دنیوی سیر نمی شود، همانا مملو از حب دنیا شده، و حب دنیا موجب شقاوت است. علمی هم که نفعی نمی دهد، نه از این باب است که حتی بالقوه هم قابلیت نفع رساندن را ندارد، بلکه به قرینه سیاق، بیانگر آن است که عالم آنقدر شقاوت دارد که علمش سودی به حالش نمی دهد، و چه بسا افراد دیگر از همان علم، فایده ببرند. پس اساساً این روایت ناظر به بحث ما نیست، و شامل علومی است که شأنیت سودرسانی را دارند (بنا بر حمل بر غالب، چنانچه دأب فقهای عرفی نگر هم حمل روایات بر مصادیق غالبی است. هم چنانکه ورود این دعا در تعقیب نماز عصر، نشان از مبتلی به بودن آن برای نوع مردم دارد)، ولی عالم به دلیل مشکلات نفسانی، از آن علوم سودی نمی برد زیرا به آنها عمل نمی کند. شاهد این بیان، روایت شریف امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغة است: «رُبَّ‏ عَالِمٍ‏ قَدْ قَتَلَهُ‏ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا يَنْفَعُه‏»

مطلب دوم:
فرموده اید که علم فی حد ذاته، نورانیت نفس را موجب می شود و این کاربرد علوم است که ممکن است باعث فساد گردد. اما در برخی از روایات، از پرسیدن سوالاتی که دانستنش سودی به حال سائل ندارد (فضلاً از اینکه مضر باشد) نهی شده است، نمونه را:
قرب الإسناد (ط - الحديثة)، متن، ص: 36
عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِيِّ قَالَ:: سَأَلَهُ أَبُو بَصِيرٍ- وَ أَنَا جَالِسٌ عِنْدَهُ- عَنِ الْحُورِ الْعِينِ، فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ الدُّنْيَا، أَوْ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ الْجَنَّةِ؟ فَقَالَ لَهُ: «مَا أَنْتَ‏ وَ ذَاكَ‏! عَلَيْكَ‏ بِالصَّلَاةِ، فَإِنَّ آخِرَ مَا أَوْصَى بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ حَثَّ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ. إِيَّاكُمْ أَنْ يَسْتَخِفَّ أَحَدُكُمْ بِصَلَاتِهِ، فَلَا هُوَ إِذَا كَانَ شَابّاً أَتَمَّهَا، وَ لَا هُوَ إِذَا كَانَ شَيْخاً قَوِيَ عَلَيْهَا. وَ مَا أَشَدَّ مِنْ سَرِقَةِ الصَّلَاةِ! فَإِذَا قَامَ أَحَدُكُمْ فَلْيَعْتَدِلْ، وَ إِذَا رَكَعَ فَلْيَتَمَكَّنْ، وَ إِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلْيَعْتَدِلْ، وَ إِذَا سَجَدَ فَلْيَنْفَرِجْ وَ لْيَتَمَكَّنْ، فَإِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلْيَعْتَدِلْ، وَ إِذَا سَجَدَ فَلْيَنْفَرِجْ، فَإِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلْيَلْبَثْ حَتَّى يَسْكُنَ»
مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص: 351
زَوَّجَ النَّبِيُّ ص فَاطِمَةَ مِنْ جُرْ دٍ بُرْدٍ وَ قِيلَ لِلنَّبِيِّ وَ قَدْ عَلِمْنَا مَهْرَ فَاطِمَةَ فِي الْأَرْضِ فَمَا مَهْرُهَا فِي السَّمَاءِ قَالَ سَلْ‏ عَمَّا يَعْنِيكَ‏ وَ دَعْ‏ مَا لَا يَعْنِيكَ قِيلَ هَذَا مِمَّا يَعْنِينَا يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ كَانَ مَهْرُهَا فِي السَّمَاءِ خُمُسَ الْأَرْضِ فَمَنْ مَشَى عَلَيْهَا مُبْغِضاً لَهَا وَ لِوُلْدِهَا مَشَى عَلَيْهَا حَرَاماً إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَة
تفسير العياشي، ج‏2، ص: 207
عن يونس بن عبد الرحمن أن داود قال‏ كنا عنده فارتعدت السماء فقال هو: سبحان من‏ يُسَبِّحُ‏ له‏ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ- وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ‏، فقال له أبو بصير: جعلت فداك إن للرعد كلاما؟ فقال: يا أبا محمد سل‏ عما يعنيك‏ و دع‏ ما لا يعنيك.

این روایات هم می تواند ناظر به بحث اولویت ها باشد، یعنی انسان باید آنچه در عبودیتش به آن نیاز دارد را بیاموزد، و از آموختن علمی که در مسیر عبودیت برایش ضرورتی ندارد اجتناب ورزد. اگر آن علم را نیاز داشت، خداوند از باب «من عمل بما علم ورَّثه الله علم ما لم یعلم» (الخرائج و الجرائح، ج‏3، ص: 1058) آن علم را به او می آموزاند. اصولاً این بحث باید به سرانجام برسد که با فرض اینکه مطلق علم، نورانیت داشته باشد، در چه صورتی می توان این نورانیت را بالفعل کرد؟ آیا هرکسی در هر رتبه ای از مراتب معنوی، به سراغ هر علمی که برود، می توان گفت که عادتاً آن علم موجب تقرب او و نهایتاً نورانیت نفس او می شود؟ یا اینکه باید بپذیریم بسیاری از علوم عادتاً برای بسیاری از افراد، موجب تبعد است؟

اما پیرامون آنچه مرقوم داشته اید:

نقل قول
فرزند هم قبل از بحث، روش مراعات الاهم فالاهم را عمل میکند، لذا میگوید: فعلا اهم از این بحث، این است که وقت بازی میگذرد، و اگر مشغول بحث شوم بهره‌مندی از بازی از دستم میرود
هرچند این بحث ضرورتی ندارد، اما از باب اینکه فایده ی علمی چه بسا بر آن مترتب باشد(!)، عرض می شود: فرزند به دلیل حکم عقل عملی بر لزوم دفع ضرر محتمل، نمی تواند به آنچه تاکنون برایش کشف شده اکتفا کند؛ زیرا چه بسا با افزایش علمش به این نتیجه برسد که مسیری که اکنون در آن قرار دارد، مسیر درستی نیست و باید تغییر کند. از طرف دیگر، احتمال اولویت داشتن علم آموزی بر بازی، احتمالی عقلائی است و نمی توان بدون بررسی از کنارش عبور کرد. آقای کارشناس هم نگفته که فرزند باید تمام وقتش را برای بازی بگذارد!!

مطلب دیگر آنکه حضرتعالی در نقد بیان صاحب المیزان قده فرموده اید:
نقل قول
اما اینکه شاهد بر ضد آوردند که: (و الدليل عليه أن النهضة الأخيرة سبكت علمى الهيئة و الطب في قالب جديد أوسع من قالبهما القديم بما لا يقدر من الوسعة، و لا مستند له الا الارصاد و التجارب و المحاسبات العلمية)، پس شواهد نشان میدهد که تقریبا هیچ چیزی در نهضت علمی بعد از رنسانس نیست مگر اینکه ریشه اش در سابق موجود بوده است

و قبلش هم ادعا فرموده اید:
نقل قول
أنبیاء و اوصیاء (ع) شروع کننده تمام علوم بودند

و در ادامه هم در مورد حضرت ادریس ع مرقوم داشته اید:
نقل قول
هر چه بشر از علوم نظری و پایه و نیز از تکنیک و علوم فنی، دارد، به ایشان باز میگردد

سوال آن است که جنابعالی که ادعا دارید تمام علوم ریشه وحیانی دارد، چه سنخ دلیلی می توانید بر این مدعا ارائه کنید؟ به ذهن قاصر بنده یا راه عقلی می رسد و یا راه نقلی و تعبدی:
اما راه عقلی پس به چند صورت است: یا استقراء تام کنید و نشان دهید که تمام علوم ریشه وحیانی دارد، یا آنکه استقراء ناقص ولی وسیع انجام  دهید تا لاأقل اطمینان به دست آید که همه علوم ریشه وحیانی دارد، یا آنکه دیگران چنین استقراء تام یا ناقصی کرده باشند و شما از آنها نقل کنید.
و اما راه تعبدی آن است که دلیل نقلی معتبر بیاورید که ما را متعبد کند به اینکه انبیاء و اوصیاء شروع کننده همه علوم بوده اند و به تعبیر حضرتعالی دیگران اگر هم دانشمندان توسعه ای داده اند، به نحو ابداع نبوده، بلکه به نحو شکوفایی و توسعه بوده است.

به تقریر دیگر: ادعای شما آن است که اولاً هیچ ابداعی در علوم مختلف رخ نداده مگر توسط انبیاء و اوصیاء، و ثانیاً پیشرفت های علمی در قرون اخیر هم ابداع نیست بلکه ریشه در ماسبق دارد، و ثالثاً ما سبق هم ریشه در انبیاء و اوصیاء دارد.

به خیال قاصر اینگونه می رسد که ادعای دوم حضرتعالی (که ناظر به پیشرفت های معاصر است) باید به صورت استقرائی اثبات شود، کما اینکه اشاره فرموده اید «پس شواهد نشان میدهد که تقریباً هیچ چیزی در نهضت علمی بعد از رنسانس نیست مگر اینکه ریشه اش در سابق موجود بوده است» یعنی باید شواهد را جمع کنیم و نتیجه بگیریم، نه اینکه دلیل تعبدی داشته باشیم که پیشرفت های قرون اخیر، همه اش ریشه در سابق دارد و هیچ ابداعی توسط دانشمندان معاصر رخ نداده است.

هم چنین ادعای سوم حضرتعالی هم که آنچه در ماسبق رخ داده (مثل آریستارخوس ساموسی و...) به انبیاء برمی گردد و او هم ابداع نکرده، و فرموده اید «با توضیحاتی که عرض کردم میفهمیم خود آریستارخوس هم بنیانگذار نبود، و حرف‌ها ریشه‌دار بود» به ذهن قاصرم دلیل معتبری تا کنون ارائه نکرده اید و این ادعا همچنان محتاج دلیل است.

سوال آن است که به چه حجتی ذهن بشر را از دستیابی به ابداع ناتوان می بینید، و حال آنکه بالوجدان شاهد انقلاب های علمی در قرن اخیر هستیم که با درهم ریختن پارادایم ها و پیشفرض های علمی، چه دریچه های جدیدی به روی دانشمندان گشوده شده و چه مسائلی حل شده است! آیا اینها ابداع نیست؟! اگر نیست، تعریفتان را از ابداع بیان فرمایید.

آیا به نظر نمی رسد که فرمایش صاحب المیزان قده فرمایش صحیحی باشد، و شواهدی هم که حضرتعالی ارائه کرده اید (مثل نظریه خورشید محوری) قابل جمع با فرمایش ایشان، به این صورت که بیان شما به نحو موجبه جزئیه ثابت کند که برخی پیشرفت های علمی جدید ریشه در ماسبق دارد، و فرمایش مرحوم طباطبایی هم حمل بر موجبه جزئیه شود، به خاطر اینکه دلیلی بر ریشه در سابق داشتن همه علوم پیدا نکرده ایم، و عدم الدلیل دلیل العدم؟


******************


علی م

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #44 : مارس 24, 2016, 10:58:45 pm »
عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ الصَّيْقَلِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: «الْعِلْمُ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ‏ حَرْفاً، فَجَمِيعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ، فَلَمْ يَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْيَوْمِ غَيْرَ الْحَرْفَيْنِ، فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ ع أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِينَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِي النَّاسِ، وَ ضَمَّ إِلَيْهَا الْحَرْفَيْنِ حَتَّى يَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِينَ حَرْفاً» (مختصر البصائر ص320)

بنده با توجه به آنچه گذشت، و با نظر به روایت بالا، مطالبی را عرض می کنم، و منتظر نقد بزرگواران هستم:

در این روایت، علم را 27 حرف دانسته که 2 حرف آن توسط انبیاء علیهم السلام بازگو شده و 25 حرف دیگر به بعد از قیام قائم عجل الله فرجه موکول شده است. ظاهر حدیث آن است که:
اولاً: تمام حروف علم فقط و فقط توسط جریان وحی افشا می شود، حال یا توسط انبیاء و یا توسط خاتم الأوصیاء که وارث علوم تمام انبیاء است؛

ثانیاً: پیشرفت های علمی که در مدت زمان بین خاتم الأنبیاء و خاتم الأوصیاء روی می دهد، هیچ کدام از سنخ کشف حرف جدیدی از احرف علم نیست.

ثالثاً: از عبارت «فبثها فی الناس» فهمیده می شود که نوع مردم ظرفیت استفاده از احرف علم را دارند، و اینگونه نیست که فقط انسان هایی خاص با توانایی های ویژه بتوانند از این احرف استفاده کنند.

لذا فرمایش اخیرتان:
نقل قول
مهم هم استارت یک کار را زدن است، و در ادامه هم طوری تعلیم وحیانی چیده شده که زمینه پیشرفت و الهام تدریجی را به نحو شکوفائی (و نه ابداع) فراهم میکند
مشروط به آنکه «ابداع» را به «کشف حرف جدیدی از حروف علم» تفسیر کنیم، قابل دفاع است.
اما آیا مقصودتان از ابداع، چنین معنایی است؟ اگر چنین باشد، روایت را باید اینگونه تفسیر کنید که تنها تاکنون دو ابداع علمی در تاریخ بشر مشاهده شده است! آیا به این مطلب ملتزم می شوید؟ واگر پاسختان مثبت است، حدس می زنید کدام دو مطلب این خاصیت را دارد؟ و در صورتی که پاسختان منفی است، به نظر شریفتان این دو حرف از علم، چه چیزهایی هستند؟ به نظر می رسد تعریف دقیق «ابداع علمی» یکی از نقاطی است که بحث پیرامون آن می تواند راهگشا باشد.

مطلب دیگر پیرامون این فرمایشتان است:
نقل قول
أنبیاء و اوصیاء (ع) شروع کننده تمام علوم بودند.

می دانیم که امروزه  پیرامون موسیقی، زیبایی شناسی، زبان شناسی، فلسفه زبان و... مطالبی تدوین شده و حقاً قوانین جالب و درستی را کشف کرده اند. آیا اینها را علم می دانید؟ اگر آری، آیا این علوم هم ریشه در تعالیم انبیاء داشته؟ اگر پاسختان مثبت است، اولاً شواهدی بیاورید و ثانیاً به این سوال پاسخ دهید که مشروعیت این علوم در چه محدوده ای قابل قبول است (چون نمی شود علمی توسط انبیاء آورده شود که استفاده از آن تماماً نامشروع باشد)؟ مثلاً موسیقی در چه زمینه هایی قابل استفاده است؟ اگر هم پاسختان منفی است، آیا نمی پذیرید که اینها ابداع بوده است؟

سوال دیگر اینکه فرموده اید:
نقل قول
محرومیت بشر امروز و مسلمین، تقصیر خودشان است، و امروز یعنی زمان غیبت کبری، زمان فترت، و مقطع بحرانی در تعامل بشر با منبع وحی است.

بنده خیال می کنم نظر حضرتعالی این باشد که تمام علوم در نزد اوصیاء است و بس، و از راه های دیگر نمی توان به این علوم رسید، و بشر امروز در حال آزمودن راه هایی غیر از زانو زدن در مکتب وحی است، و در آینده به این نتیجه خواهد رسید که مسیر علم را اشتباه پیموده، و باید نزد خزان العلم تلمذ می کرده است.

با این بیان، راهی که امروزه توسط دانشمندان طی می شود را چگونه توجیه می کنید؟ چرا قائلید که برای فهمیدن درهم تنیدگی کوانتومی، اگر متحمل دهها برابر تلاش کنونی هم می شدند ارزش داشت؟ اگر آنچه فیزیک جدید به آن رسیده از مصادیق علم است، پس چرا قائلید که مسیر را اشتباه رفته؟ آنها که به مقصودشان (= علم) رسیده اند! آیا منظورتان این است که مسیر ناقصی را انتخاب کرده اند؟ و یا بالعکس، قائلید که انحراف در مسیر کشف علم رخ داده و نباید برای فهمیدن مطالب علمی، طبیعت را اینگونه به هم می ریختند؟ آیا درهم تنیدگی فقط برای این ارزش داشت که نهایتاً بفهمند که مسیر علمشان غلط بوده و باید از ابتدا نزد خزان وحی می آمدند؟! یا واقعاً نظرتان این است که مطلبی علمی کشف شد که به این همه تلاش می ارزید؟


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #45 : مارس 26, 2016, 12:38:30 am »
مطلب اول:
با تأمل در دعای شریف «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ‏ لَا تَشْبَعُ‏ وَ مِنْ قَلْبٍ لَا يَخْشَعُ وَ مِنْ عِلْمٍ لَا يَنْفَعُ وَ مِنْ صَلَاةٍ لَا تُرْفَعُ وَ مِنْ دُعَاءٍ لَا يُسْمَع‏» (البلد الأمین ص20) به ذهن قاصرم اینگونه رسید که عناوین پنجگانه ای که در این دعا آمده اند، اشیاء نامطلوبی نیستند (نفس انسان، قلب، علم، صلاة، دعاء) ولی دچار آفاتی می شوند، که در آن صورت نه تنها نفعی از آن نصیب انسان نمی شود، بلکه نشانه شقاوت انسان خواهند بود. دعایی که شنیده نمی شود، نه به خاطر آن است که دعاء کردن امر مطلوبی نیست، بلکه مسبب از رذایل داعی است. نماز در عین اینکه وظیفه شرعی است و مطلوب است و طبعاً مقرِّب انسان است، اما اگر بالا نرود نشان دهنده شقاوت مصلی است. قلبی که خاشع نمی شود، قسی شده و قساوت قلب از علائم شقاوت است. نفسی که نسبت به امور دنیوی سیر نمی شود، همانا مملو از حب دنیا شده، و حب دنیا موجب شقاوت است. علمی هم که نفعی نمی دهد، نه از این باب است که حتی بالقوه هم قابلیت نفع رساندن را ندارد، بلکه به قرینه سیاق، بیانگر آن است که عالم آنقدر شقاوت دارد که علمش سودی به حالش نمی دهد، و چه بسا افراد دیگر از همان علم، فایده ببرند. پس اساساً این روایت ناظر به بحث ما نیست، و شامل علومی است که شأنیت سودرسانی را دارند (بنا بر حمل بر غالب، چنانچه دأب فقهای عرفی نگر هم حمل روایات بر مصادیق غالبی است. هم چنانکه ورود این دعا در تعقیب نماز عصر، نشان از مبتلی به بودن آن برای نوع مردم دارد)، ولی عالم به دلیل مشکلات نفسانی، از آن علوم سودی نمی برد زیرا به آنها عمل نمی کند. شاهد این بیان، روایت شریف امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغة است: «رُبَّ‏ عَالِمٍ‏ قَدْ قَتَلَهُ‏ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا يَنْفَعُه‏»
مطلب متین و صحیحی است.



مطلب دوم:
فرموده اید که علم فی حد ذاته، نورانیت نفس را موجب می شود و این کاربرد علوم است که ممکن است باعث فساد گردد. اما در برخی از روایات، از پرسیدن سوالاتی که دانستنش سودی به حال سائل ندارد (فضلاً از اینکه مضر باشد) نهی شده است، نمونه را:
قرب الإسناد (ط - الحديثة)، متن، ص: 36
عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِيِّ قَالَ:: سَأَلَهُ أَبُو بَصِيرٍ- وَ أَنَا جَالِسٌ عِنْدَهُ- عَنِ الْحُورِ الْعِينِ، فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ الدُّنْيَا، أَوْ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ الْجَنَّةِ؟ فَقَالَ لَهُ: «مَا أَنْتَ‏ وَ ذَاكَ‏! عَلَيْكَ‏ بِالصَّلَاةِ، فَإِنَّ آخِرَ مَا أَوْصَى بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ حَثَّ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ. إِيَّاكُمْ أَنْ يَسْتَخِفَّ أَحَدُكُمْ بِصَلَاتِهِ، فَلَا هُوَ إِذَا كَانَ شَابّاً أَتَمَّهَا، وَ لَا هُوَ إِذَا كَانَ شَيْخاً قَوِيَ عَلَيْهَا. وَ مَا أَشَدَّ مِنْ سَرِقَةِ الصَّلَاةِ! فَإِذَا قَامَ أَحَدُكُمْ فَلْيَعْتَدِلْ، وَ إِذَا رَكَعَ فَلْيَتَمَكَّنْ، وَ إِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلْيَعْتَدِلْ، وَ إِذَا سَجَدَ فَلْيَنْفَرِجْ وَ لْيَتَمَكَّنْ، فَإِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلْيَعْتَدِلْ، وَ إِذَا سَجَدَ فَلْيَنْفَرِجْ، فَإِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلْيَلْبَثْ حَتَّى يَسْكُنَ»
مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص: 351
زَوَّجَ النَّبِيُّ ص فَاطِمَةَ مِنْ جُرْ دٍ بُرْدٍ وَ قِيلَ لِلنَّبِيِّ وَ قَدْ عَلِمْنَا مَهْرَ فَاطِمَةَ فِي الْأَرْضِ فَمَا مَهْرُهَا فِي السَّمَاءِ قَالَ سَلْ‏ عَمَّا يَعْنِيكَ‏ وَ دَعْ‏ مَا لَا يَعْنِيكَ قِيلَ هَذَا مِمَّا يَعْنِينَا يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ كَانَ مَهْرُهَا فِي السَّمَاءِ خُمُسَ الْأَرْضِ فَمَنْ مَشَى عَلَيْهَا مُبْغِضاً لَهَا وَ لِوُلْدِهَا مَشَى عَلَيْهَا حَرَاماً إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَة
تفسير العياشي، ج‏2، ص: 207
عن يونس بن عبد الرحمن أن داود قال‏ كنا عنده فارتعدت السماء فقال هو: سبحان من‏ يُسَبِّحُ‏ له‏ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ- وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ‏، فقال له أبو بصير: جعلت فداك إن للرعد كلاما؟ فقال: يا أبا محمد سل‏ عما يعنيك‏ و دع‏ ما لا يعنيك‏.

این روایات هم می تواند ناظر به بحث اولویت ها باشد، یعنی انسان باید آنچه در عبودیتش به آن نیاز دارد را بیاموزد، و از آموختن علمی که در مسیر عبودیت برایش ضرورتی ندارد اجتناب ورزد. اگر آن علم را نیاز داشت، خداوند از باب «من عمل بما علم ورَّثه الله علم ما لم یعلم» (الخرائج و الجرائح، ج‏3، ص: 1058) آن علم را به او می آموزاند. اصولاً این بحث باید به سرانجام برسد که با فرض اینکه مطلق علم، نورانیت داشته باشد، در چه صورتی می توان این نورانیت را بالفعل کرد؟ آیا هرکسی در هر رتبه ای از مراتب معنوی، به سراغ هر علمی که برود، می توان گفت که عادتاً آن علم موجب تقرب او و نهایتاً نورانیت نفس او می شود؟ یا اینکه باید بپذیریم بسیاری از علوم عادتاً برای بسیاری از افراد، موجب تبعد است؟
اصل مطلب کبرویا مقبولیت دارد ولی صغرویا بنده چند بار این سه روایت را مرور کردم و برایم واضح نشد که اصلا این سؤال یک سؤال علمی باشد، سؤال علمی سؤال از کلیات قابل فهم است، همان که قبلا صحبت شد که بین أنباء با تعلیم تفاوت است.



اما پیرامون آنچه مرقوم داشته اید:

نقل قول
فرزند هم قبل از بحث، روش مراعات الاهم فالاهم را عمل میکند، لذا میگوید: فعلا اهم از این بحث، این است که وقت بازی میگذرد، و اگر مشغول بحث شوم بهره‌مندی از بازی از دستم میرود
هرچند این بحث ضرورتی ندارد، اما از باب اینکه فایده ی علمی چه بسا بر آن مترتب باشد(!)، عرض می شود: فرزند به دلیل حکم عقل عملی بر لزوم دفع ضرر محتمل، نمی تواند به آنچه تاکنون برایش کشف شده اکتفا کند؛ زیرا چه بسا با افزایش علمش به این نتیجه برسد که مسیری که اکنون در آن قرار دارد، مسیر درستی نیست و باید تغییر کند. از طرف دیگر، احتمال اولویت داشتن علم آموزی بر بازی، احتمالی عقلائی است و نمی توان بدون بررسی از کنارش عبور کرد. آقای کارشناس هم نگفته که فرزند باید تمام وقتش را برای بازی بگذارد!!
حق با شماست نه فرزند! من هم که از فرزند دفاع کردم میگویم: فاعترفوا بذنبهم!

ادامه بحث چون مفصل است اگر توفیق شد بعدا عرض میکنم إن شاء الله تعالی.
.


******************


حسين

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #46 : مارس 27, 2016, 10:11:36 pm »
سوال آن است که جنابعالی که ادعا دارید تمام علوم ریشه وحیانی دارد، چه سنخ دلیلی می توانید بر این مدعا ارائه کنید؟ به ذهن قاصر بنده یا راه عقلی می رسد و یا راه نقلی و تعبدی:
بنده که نمیخواهم سفهي بحث کنم و وقت شریف شما را بگیرم، ادعای قطع در مورد این مسأله ندارم، چون دلیل نقلی دائر بین قطعی السند و ظنی الدلالة است و بین ظنیتهما، البته نقلهای مختلف اگر تشابک و تعاضد کنند، اطمینان یا علم عرفی را موجب میشوند، و همچنین دلیل عقلی هم مبني بر تشابک شواهد و تراکم موارد میتواند باشد، ولی به هرحال مقصود من این بوده و هست که این ادعا به عنوان یک گزینه در بین گزینه‌های مطرح، میتواند حرفی برای گفتن داشته باشد (و یواشکی عرض میکنم شاید خودم شخصا اطمینانکی داشته باشم!).

اما نکته مهمی که باید قبلا در نظر بگیریم همراهی و همیاری عقل جمعی در پرورش و رشد یک نظریه است، چه بسیار نظریات عمیقی که به ذهن یک نابغه‌ای در عصری آمده (خواه بگوییم ابداع بوده و یا بگوییم شکوفائی تعلیمات وحیانی انبیاء (ع) بوده است)، و چون عقل جمعی بشر با او همراهی نکرده، در حاشیه بلکه دون حاشیه زیسته است، مثلا یک مورد آن را که امروزه بالعیان میتوان دید نظریه جاذبیت اسحاق نیوتن است، چه کسی گمان میکرد این نظریه جاذبه قرنها قبل از نیوتن توسط یک شخص ریاضی‌دان جامع الاطراف مسلط بر چند زبان یعنی ثابت بن قرة، بیان شده باشد اما عقل جمعی علما و نوابغ بشر با آن برخورد مناسب نکند و مثلا توسط ابن سینا مردود اعلام شود و همینطور بیاید تا جائی که در قرن یازدهم یک عالم بزرگ هنگام نقل بعض کلام او بگوید: (الى غير ذلك مما لا جدوى فى نقله)! میگوید: اینقدر حرف پوچی است که حتی فایده در نقل آن نمیبینم! آیا این مظلوم ماندن یک نظر توسط عقل جمعی نوابغ بشر نیست؟

فخر رازی در المباحث المشرقیة نسبتا به تفصیل کلام ثابت بن قرة را نقل میکند و اشکالاتی که خودش بر این نظریه کرده و جواب داده را میآورد، و سپس اشکال ابن سینا به جاذبه را نقل میکند و مناقشه میکند، ابن سینا در اشکال اول خود میگوید: اگر جاذبه وجود داشت، وقتی سنگی از بالای چاه رها میشد به لبه چاه میچسبید! نه اینکه به طرف ته چاه برود! اشکال اول او آنطور که ملاحظه میکنید یک اشکال تجربی است، اما اشکال دوم او یک اشکال فلسفی است برای یک بحث طبیعی!، و علامه حلي قده در (نهاية المرام في علم الكلام، ج‏1، ص: 433) حرف ثابت و اشکال شیخ و مناقشه فخر را نقل میکنند، و همچنین در کتب دیگر هم نقل قول او جسته و گریخته میشده است، و در شوارق که بنده اولین بار آنجا دیدم اصل نظر او را نقل میکنند و میفرمایند جدوی در نقل تمام آن نیست! اما نیوتن هم خودش نقش معاونین نظریات مطرح بعد از رنساس را داشت و هم پس از او دیگران قدر حرفش را دانستند و البته با زبان ریاضی مطلب خود را بیان کرد که نقش بسیار مهمی در دوام حرفش داشت، اما احتمال میدهم در کتب اصلی خود ثابت هم از زبان ریاضی چه بسا استفاده کرده بود اما عقل جمعی و سطح دانش ریاضی غالب زمان در درک حرف او همراهی نکرد. و الله العالم:


المباحث المشرقية فى علم الالهيات و الطبيعيات، ج‏2، ص: 63
الفصل الرابع عشر في ان لكل جسم حيزا طبيعيا

(اتفق) الحكماء على ذلك الا انى رأيت في فصول منسوبة الى ثابت بن قرة مذهبا عجيبا اختاره لنفسه و انا انقل ذلك المذهب اولا ثم اذكر الحجة المصححة لمذهب الحكماء ثانيا*

(قال) ثابت بن قرة الذي يظن من ان الارض طالبة للمكان الذي هى فيه باطل لانه ليس يتوهم في شي‏ء من الامكنة حال يخص ذلك المكان دون غيره بل لو توهمت الاماكن كلها خالية ثم حصلت الارض باسرها في ايها اتفق وجب ان تقف فيه و لا تنتقل الى غيره لانه و جميع الاماكن على السواء و اما السبب في انا اذا رمينا المدرة الى جانب عادت الى جانب الارض فهو ان جزء كل عنصر يطلب سائر الاجزاء من ذلك العنصر لذاته طلب الشي‏ء لشبيهه فانك لو توهمت الاماكن على ما ذكرنا من الخلاء ثم جعل بعض اجزاء الارض في موضع من ذلك الخلاء و باقيها في موضع آخر منه وجب ان يجذب الكبير منها الصغير فلو صارت الارض نصفين و وقع كل واحد من النصفين في جانب آخر كان طلب كل واحد من القسمين مساويا لطلب صاحبه حتى يلتقيا في الوسط بل لو توهم ان الارض كلها قد رفعت الى فلك الشمس ثم اطلق من الموضع الذي هى فيه الآن حجر لكان يرتفع ذلك الحجر اليها لطلبه‏ للشي‏ء العظيم الذي هو شبيهه و كذلك لو توهم انها قد تقطعت و تفرقت في جوانب العالم ثم اطلقت لكان يتوجه بعضها الى البعض و يقف حيث يتهيأ التقاء جملة اجزائها فيه و لا تفارق ذلك الموضع لانه لا فرق بين موضعها حينئذ و موضعها الآن و كانت اجزاؤها اذا بعدت من ذلك الموضع طلبته على حسب ما عليه الامر في هذا الوقت* (قال) و لان كل جزء يطلب جميع الاجزاء منها طلبا واحدا و لما استحال ان يلقى الجزء الواحد جميع الاجزاء لا جرم طلب ان يكون قربه من جميع الاجزاء قربا واحدا متساويا و هذا هو طلب الوسط ثم ان جميع الاجزاء هذا شانها فيلزم من ذلك استدارة الارض و كريتها و ان يكون كل جزء منها يطلب المركز حتى يستوى قربه من الجملة

(ثم اورد) على نفسه أسئلة و اجاب عنها*

(الأول) انه يجب مثل ذلك في اجزاء كل واحد من العناصر حتى تكون كل واحد منها كرة مصمتة
 و اجاب بانه لو لا وجود مانع يمنع من ذلك لكان الامر كذلك و بيان ذلك المانع ان الاجسام المختلفة متساوية في الجسمية فحكمها في طلب بعضها بعضا لاجل ذلك التشابه حكم اجزاء العنصر الواحد في طلب بعض اجزائه للبعض و لهذا السبب امتنع الخلاء بين الاجسام و تلازمت صفائحها فاذا قد وجد هاهنا شيئان متنازعان احدهما جذب كل جزء من العنصر الواحد سائر الاجزاء من ذلك العنصر الى نفسه حتى يصير كل عنصر كرة مصمتة و الآخر ان لا يكون كذلك و الأول يلزم منه محذوران (الأول) وقوع الخلاء لان الكرتين المتبائنتين اذا تلاقتا لا بد و أن يحصل الخلاء بينهما* (و الثاني) انه يصير الجذب الحاصل لبعض العناصر غيره بسبب اشتراكها كلها فى مطلق الجسمية عديم الاثر و لما لزم من هذا الوجه هذان المحذوران عدلت الطبيعة عن هذا الوجه و فعلت ما يكون اقرب الى الجمع بين هذه الامور و هى انها جمعت بين اجزاء كل عنصر على حدة لاجل ما بين تلك الاجزاء من المشابهة ثم انها جعلت البعض محيطا بالبعض لاجل ما بين تلك العناصر من المشابهة في الجسمية و لئلا يلزم وقوع الخلاء ثم ان اتم العناصر في هذا المعنى اقربها الى الوسط لانه متى كان اقرب الى الوسط كان اقرب نسبة الى جميع الاجسام و لكنه لما وجب احاطة البعض بالبعض لما ذكرنا من السبب عرض ان وقع البعض من هذه الاجسام في غاية البعد عن غيره*

(الاشكال الثاني «1») هب ان الاجزاء انما تحركت لطلب الكل فما السبب فى حصول كلية الارض في الوسط و النار في المحيط لو لا انها لطباعها تقتضى هذه المواضع*

(و الجواب) ليس السبب في ذلك هو ان النار بعد تحققها نارا لطلب ذلك الحيز بل الحاصل في الحيز المجاور للفلك يجب ان يكون نارا بسبب دوام مصاكة الفلك ثم كل ما كان ابعد عن الفلك كان ابعد من المصاكة فيلزم من ذلك ان يكون الجسم المجاور للفلك نارا اذا كان اسخن الاجسام و الطفها و ارقها و ان يكون ابعدها عنه ابردها و هو الارض حتى ان متوهما لو توهم انه وضع بقرب الفلك احد هذه الأشياء التي هى تبعد عنه لما لبث على مرور الايام حتى تصير الطف الاجرام* هذا نهاية كلام الحكيم ثابت بن قرة*

(و الشيخ) لما اورد هذا المذهب في الشفاء ابطله من وجهين*

(الأول) ان الحجر المرسل من رأس البئر وجب ان يلتصق بشفيره و لا يذهب غورا فان اتصاله بكلية الارض هناك حاصل*

(الثاني) ان الكل لا يجذب الجزء لان الشي‏ء لا ينفعل عما يشاركه في النوع

(اقول) لثابت ان يجيب عن الأول فيقول انى قد بينت «ان كل جزء من الاجزاء يطلب الاتصال بجميع الاجزاء الا انه لما تعذر ذلك قنع بالممكن و هو ان يكون قربه من الكل قربا واحدا و ذلك انما حصل عند حصوله في وسط الاجزاء فلو كان الحجر بقى ملتصقا بشفير البئر لم يكن طالبا للقرب من الكل بل للقرب من ذلك الجزء و هو محال اذ ليست للجزء المعين خاصية ليست لسائر الاجزاء بل طلب القرب من جميع الاجزاء لا يحصل الا بالتوسط المذكور*

(و اما عن الثاني) فله ان يقول ان الحس يشهد بتلازم صفائح الاجسام فوقوع الامور العجيبة بسبب ذلك و ذلك التلازم بينها ليس لاختلاف طبائعها و تنافرها فان التلازم لا يليق بتنافر الطبائع بل ذلك بسبب المشاكلة و اذا عقل ذلك في موضع فليعقل في كل المواضع* فهذا تمام الكلام في شرح هذا المذهب*

(و اذ قد فرغنا) من ذلك فلنذكر الحجة على ان لكل جسم حيزا طبيعيا (و هي ان نقول) اذا فرضنا خلو الجسم عن كل ما يصح خلوه عنه فانه لا بد له من حيز معين و الا لكان اما في كل الاحياز اولا في حيز و كلاهما محالان فاذا يكون بعض الاحياز اولى به و ذلك ليس هو مقتضى الجسمية المشتركة فهو اذا مقتضى امر زائد على جسميته و ذلك الامر هو الذي نسميه بالطبيعة فاذا لكل جسم حيز طبيعى تقتضيه طبيعته*

(فان قيل) لم لا يجوز ان يعرض للجسم عارض يخصصه بحيز معين ثم لا يزول ذلك العارض الا بسبب عارض آخر يخصصه بحيز آخر و بهذا الطريق يكون الجسم ابدا حاصلا في الحيز و يكون سبب تخصصه بتلك «انه قد ثبت‏ الاحياز تلك العوارض الغير اللازمة*

(فنقول) ما ذكرتموه يوجب امتناع خلو الجسم عن تلك العوارض بعد اتصافه «بها و لكن لا يوجب امتناع خلوه عنها مطلقا لانه يمكن ان لا يوجد فيه العارض الأول حتى لا يحتاج الى عارض آخر يزيله فاذا خلو الجسم عن جميع العوارض جائز مطلقا و خلوه عن الحصول في الحيز غير جائز و تعليل ما يجب ثبوته بما لا يجب ثبوته محال فاذا حصول الجسم في الحيز غير معلل بشي‏ء من العوارض فهذا حاصل ما قيل في هذا الباب*

(و لقائل) ان يقول اما قولكم الجسمية امر مشترك فيه فقد تكلمنا عليه ثم نسلم الآن ذلك فنقول انكم جعلتم اقتضاء الجسم المعين للحيز المعين لاجل خصوصية في ذلك الجسم فذلك الجسم اما ان يجب اتصافه بتلك الخصوصية اولا يجب فان لم يجب كان المقتضى للحيز المعين شيئا غير لازم لذلك الجسم و هم قد ابطلوا ذلك و ان كان لازما فان كان لزومه لنفس الجسمية عاد المحال و ان كان لخصوصية اخرى لزم التسلسل و هو محال*

(و لا خلاص عنه) الا ان يقال الجسم العنصرى يستدعى صورة نوعية اية صورة كانت ثم تعينها انما يكون لاسباب خارجية

لكنا نقول حينئذ اذا جاز ان يكون المقتضى للجسم العنصرى انما هو صورة مبهمة اية صورة كانت ثم يكون تعينها باسباب غريبة لا بسبب صورة تتقدمها فلم لا يجوز ان نقول المقتضى للجسمية هو المكان المطلق ثم يكون تعين المكان لاسباب غريبة لا بسبب صورة تتقدمه فلم لا يجوز ذلك ايضا في نفس الاختصاص بالحيز المعين*

(و بالجملة) فكما ان الجسم لا بد له من حيز معين فكذلك لا بد له من خصوصية تقتضى ذلك الحيز المعين و كما انه لا يلزم من حصول صورة معينة ان يكون «اتصاله‏ ذلك لصورة اخرى تتقدمها فكذلك لا يلزم من حصول الحيز المعين ان يكون ذلك لصورة تتقدمه و كما ان الجسمية لذاتها تقتضى صورة مبهمة ثم تخصصها يكون بالاسباب الغير اللازمة للجسمية فكذلك يجوز ان تقتضى الجسمية لذاتها حيزا مبهما ثم يكون تخصصه بالاسباب الغير اللازمة للجسمية*

(و هذا اشكال قوى و اشكال آخر) و هو ان الجزء المعين من الارض يستدعى حيزا مبهما من اجزاء مكان كلية الارض ثم تخصيص ذلك الحيز باسباب خارجية مع انه يستحيل انفكاك الجزء المعين عن الحيز فكذلك يجوز ان يكون الامر في مكان كلية الارض كذلك و ان استحال انفكاك كلية الارض عن المكان فاذا لا بد من ذكر شي‏ء آخر وراء ما ذكروه*

(و الذي يمكن) ان يقال في ذلك ان المدرة اذا رميت الى الفوق عادت الى السفل فلو لا ان طبيعتها مقتضية للعود الى السفل لما عادت*

(فان قيل) لم لا يجوز ان يكون السبب في ذلك طلبها لكلية الارض على ما قال ثابت بن قرة

(فنقول) انا ننقل الكلام الى السبب في اختصاص كلية الارض بهذا الحيز و الذي (قاله ثابت) من ان السبب فيه ان كل ما يقرب من الفلك لا بد ان يكون نارا لكثرة حركة الفلك و الذي يبعد عنه لا بد ان يكون باردا كثيفا و بالجملة فهو جعل طبائع هذه الاجرام تابعة لحصولها في هذه الاحياز لانه جعل حصولها في هذه الاحياز تابعا لطبائعها (فنقول له) الذي ذكرته باطل لان حصول كلياتها في احيازها يستدعى سببا و ليس ذلك هو نفس الجسمية العامة بل لخصوصية زائدة على ذلك و هو المطلوب*

(و لثابت) ان يقول ان تمسكتم باختصاص الكليات باحيازها فقد عارضنا كم باختصاص تلك الكليات بتلك الطبائع المخصوصة و ايضا باختصاص الاجزاء باحيازها الجزئية و ان تمسكتم بحركة اجزاء العناصر الى احياز كلياتها مثل ان المدرة المرمية الى فوق تعود الى الارض فقد ذكرنا ان ذلك لطلب الكلية فهذا هو نهاية البحث في هذا الموضع و يجب ان نتفكر في حل هذه الشكوك فلعل اللّه تعالى يوفق للوصول الى الحق فيه و بالله التوفيق*



********************

شوارق الإلهام في شرح تجريد الكلام، ج‏2، ص: 291
و ذهب ثابت بن فرة الى انّه ليس لشي‏ء من الامكنة حال يختصّ به دون غيره حتّى يتصوّران جسما معيّنا طالب الطبيعة دون ما عداه فاذا رمينا مدرة الى فوق فانما يعود الى مركز الارض لان الجزء يميل الى كلّه الّذي يجذبه لعلته الجنسيّة لا لان الطّبيعة الارضيّة طالبة للمركز فلو جعل الارض نصفين و جعل كلّ نصف من جانب اخر لكان طلب كلّ منهما مساويا لطلب الاخر حتّى يلتقيا فى وسط المسافة الّتي بينهما و لو فرض ان الارض كلّها رفعت الى فلك الشّمس ثم اطلق من المكان الّذي هى فيه الآن حجر لارتفع ذلك الحجر إليها لطلبه الامر العظيم الّذي هو شبهه الى غير ذلك مما لا جدوى فى ثقله


****************

البته نمیخواهم بگویم نظریه ثابت دقیقا همان نظریه نیوتن است، و اگر دقت کنید تفاوتهای زیادی دارد، اما به هر حال اگر عقل جمعی به جای طرد کردن، نقائص آن را برطرف کرده بود، شاید قرنها پیش از نیوتن این نظریه حاکم شده بود.
.


******************


vafiahmad

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #47 : مارس 31, 2016, 08:40:20 am »
بسمه تعالی
.بنظر میرسد در برداشت نادرستی از زهد و پندار حذف مظاهردنیا از زندگی برای معنویت روحی و عبادت بیشتر میدان برای تاخت وتاز شیاطین و قدرت های پلید فراهم گردید. در زمانی که از یکسو قدرت های فعلی جهان و دولت های خودکامه روزگار به سوی آبادانی و عمران زندگی جوامع خود بوده و با در دست گرفتن نعمت ها بر قدرت خود افزوده و ملت های دیگر را به دنبال خود می کشاندند و از سوی دیگر زمامداران و حاکمان جامعه های اسلامی از سر بی لیاقتی و بی تدبیری در پی خوشگذرانی یا غفلت بسر میبردند گروهی از علمای دین به هوای دست کشیدن از دنیا سکوت کرده و با مسامحه نسبت به ادامه حیات فعال بشری بر شتاب چرخه عقب افتادگی و استهلاک قوا و استعدادهای انسانی افزودند.


******************


vafiahmad

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #48 : آوریل 02, 2016, 11:56:42 am »
مدیر محترم
چطور متوجه بشوم که جناب حسین به سوال من پاسخ داده اند یا نه؟


******************


علی م

پاسخ : پیرامون تکنولوژی
« پاسخ #49 : آوریل 11, 2016, 03:45:22 pm »
قبل از ادامه بحث، به روایتی در کتاب کشف المحجة جناب سید بن طاووس برخوردم که مرتبط با بحث بود. لذا آن را مطرح می کنم، امید که در به نتیجه رسیدن بحث به کار آید:
عَنْ عَاصِمٍ الْحَنَّاطِ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ، قَالَ: قَالَ‏ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ أَنَا عِنْدَهُ: «إِيَّاكَ وَ أَصْحَابَ الْكَلَامِ وَ الْخُصُومَاتِ وَ مُجَالَسَتَهُمْ، فَإِنَّهُمْ تَرَكُوا مَا أُمِرُوا بِعِلْمِهِ وَ تَكَلَّفُوا مَا لَمْ يُؤْمَرُوا بِعِلْمِهِ، حَتَّى تَكَلَّفُوا عِلْمَ السَّمَاء...