بسم الله الرحمن الرحیم
کوانتم؛ جلسه در تاریخ 10/11/99
بسم الله الرحمن الرحيم
از چیزهایی که اول خدمت شما گفتم این بود؛ این مباحث وقتی مباحث سنگینی است، مثل افرادی مانند من که چیزی سرشان نمیشود و تخصصی ندارند، حرف زدنشان برای سرگرمی است. این از اول معلوم باشد. کسان بزرگی بودند که چقدر عالم بودند و در علم که میرسیدند خیلی میفهمیدند کجا جای تخصص است و کجا نیست. مرحوم آقای حسینعلی راشد بودند. کتاب هایشان هست. سخنرانی های راشد هم هست. خدا رحمتشان کند.
یکی از دانشجویانی که به یزد آمده بود برای والد ما تعریف کرده بود. گفته بود ما تهران دانشگاه میرفتیم، آقای راشد معمم بودند ولی استاد دانشگاه بودند. گفته بود بعضی از معادلات شیمی که حتی طولانی و پیچیده بود؛ ما صبر میکردیم که وقتی آقای راشد خواستند به دانشگاه بروند میدویدیم و میگفتیم که آقا این مسأله را برای ما حل کن. گفته بود خودمان شاهد بودیم، آقای راشد درحالیکه وارد دانشگاه میشد تا به دفتر برسد، برای ما تند تند مینوشت و جواب را به دست ما میداد. یعنی یک روحانیای که دانشگاه میرفته و این جور مسأله شیمی را بهراحتی حل میکرده! یک کتابی دارند؛ شاید من در پیاده رو آن را دیدم که حراج کردهاند. دو فیلسوف شرق و غرب.
بین نظریه حرکت جوهری ملاصدرا و نسبیت انیشتین جمع کرده بود. کتاب جیبی و کوچکی هم هست. خیلی متواضعانه وقتی به مسأله نسبیت میرسند میگویند مسأله نسبیت نیاز به ریاضیات عالیه دارد که بنده از آنها سررشته ندارم. لذا من در این فضا نمیخواهم آن را نقد کنم… . با اینکه ایشان کسی است که اگر از بیرون نمیدانستم ایشان در دانشگاه به این صورت مورد قبول بوده، وقتی کتاب ایشان را میخواندم میدیدم چیزهایی میگوید که من بلد نیستم. یعنی این قدر مواظب بودند مرحله تخصص را از غیرش تفکیک کنند. میگویند من ریاضیات عالیه را بلد نیستم. لذا من با آن وجهه نسبیت که مربوط به ریاضیات عالیه میشود کاری ندارم. از دیدگاه فلسفی آن را بررسی میکنم. آن گاه کتاب را سر میرسانند و کتاب جیبی زیبایی است. شاید هم فایل آن هم در اینترنت باشد.
منظور اینکه اگر مثل آقای راشد اینطور بگویند، امثال من چه کسی هستم که بگویم. این قدم اول است. ولی علی ای حال این مباحث مباحثی است که ذهن همه بشر را درگیر میکند. آنهایی هم که خودشان تخصص دارند، میدانند که این چیزی است که همه خوششان میآید. خود انیشتین که نظریه نسبیت را داد، کتابی نوشته به نام نسبیت نظریه عمومی و خصوصی. خود اینشتین در مقدمه میگوید که من این کتاب را برای عموم مردم نوشته ام. برای اینکه نظریه من را همه بفهمند.
امروزه میگویند (Popular Science) که در دنیا خیلی گسترده شده است. یعنی علم را مردمی میکنند. با اینکه علم فضای تخصصی دارد آن را با ذهن عموم مردم هم سازگار کنند. الآن هم به این صورت شده است. برخی از کتابهای علمی سطح بالا در انتشار بالاترین تیراژ را داشته است. چرا؟ چون این مطالبی است که همه بشر خوششان میآید. لذا اگر من هم در اینجا چیزی بگویم از این باب است که خلاصه چیزی است که همه بشر از آن خوششان میآید. خدمت شما هم گفتهام امثال مثل بنده بهانه هستیم تا شما خودتان کار کنید و بحث را پیش ببرید.
این نکته اول است که معلوم باشد فضای ما به این صورت است. نکته دوم تأکید بر تاریخ علم است. بسیاری از مطالب علمی که الآن ما داریم و مدتی طول میکشد تا با فضای آن آشنا شویم برای این است که از تاریخ علم خبر نداریم. اگر تاریخ علم را مطالعه کنیم و خبر دار شویم این مباحث جور دیگری خودش را نشان میدهد. وقتی روال پیداش یک نظریه، بستر نظریه… .
(افرادی به جلسه اضافه شدند و مطلب ناتمام ماند). داشتم عرض میکردم تاریخ علم خیلی مهم است. یعنی اینکه آدم مطالب را بیشتر درک بکند و برای او حالت ابهام نداشته باشد. لذا وقتی میخواهیم راجع به نظریات کوانتوم و مطالبی که دارند بحث بکنیم اگر روی تاریخ علم مروری داشته باشیم خیلی خوب است. حالا چون ضبط میشود من از حافظهام مطالبی را میگویم مستند سازی و مراجعه آن، غلط گیری آن برعهده خودتان باشد. الآن هم در زمان ما بهراحتی میتوان اینها را پیگیری کرد.
شاگرد: اگر سؤالی به ذهنمان رسید بین صحبت بپرسیم؟
استاد: اگر من تنهایی حرف بزنم ناراحت میشوم. روحیه من به این صورت است.
شاگرد: چون من صبغه دانشگاهی دارم چیزی که به ذهن من میرسد این است که تعریف شما از علم چیست؟ به نظرم علمی که میخواهیم تاریخ آن را بخوانیم و غرب آن را پیش برده با آن چیزی که شاید در ذهن این جمع باشد. اگر تعریفی که در نظر خودتان هست را بفرمایید ممنون میشوم.
استاد: مطالبی را میگفتم تا تعریف علم هم روشن شود. تقریباً از بیکن (Francis Bacon) که تقریباً تعریف های خاصی پیدا شده عرض میکنم. خیلی سریع عرض میکنم. اگر خواستید خودتان آن را بسط بدهید. در زمان قدیم به کل علم، فلسفه میگفتند. شش شاخه معروف داشت. سه حکمت نظری (الهیات، ریاضیات و طبیعیات)، عملی(اخلاق، سیاست مدن، تدبیر منزل)، متافیزیک، داشت. طبیعیات فیزیک بود، متافیزیک چیزی بود که ارسطو بهعنوان بخش ملحق به طبیعیات اضافه کرد. متافیزک یعنی مابعد الطبیعه، نه ماوراء طبیعت. این تدوین قدیم بود.
همینطور مطالب کلاسیک بود تا قرن پانزدهم یا شانزدهم آمد. جرقهای که بهعنوان شروع مطالب امروزی زده شد برای کپرنیک است. کپرنیک نامه ای با پاپ دارد. من در مجله فیزیک آن را خواندم… .
شاگرد: تعبیر مابعد الطبیعه و ماوراء الطبیعه… .
استاد: این اشتباهی بود که ما که در سن بیست سالگی بودیم کتابها تذکر میدادند. متافیزیک را معمولاً بهعنوان محتوای بحث در نظر میگیرند؛ میگفتند ماوراء فیزیک. الآن هم متافیزیک میگوییم. تذکر میدادند که متافیزیکی که ارسطو گفته، کاری به محتوا نداشته است. تدوین علم بوده. ارسطو در کل حکمت نظری گفت، الهیات تحققا و تصورا بیرون ماده است. ریاضیات تصورا بیرون از ماده است و تحققا در ماده است. طبیعیات هم تصورا و هم تحققا در ماده است. بعد دید یک علومی هم هست که نمیتواند آنها را در این سه جا بدهد، لذا بعد از طبیعیات فصلی باز کرد و گفت متافیزیک. فصلی است که بعد از فیزیک بهعنوان علم کلی میگوییم. ما میگوییم امور عامه. یعنی مطالبی که برای همه اینها هست. اختصاصی به الهیات ندارد. در حکمت میگویند الهیات بالمعنی الاعم، علم کلی. کتابی هم به نام علم کلی هست. امور عامه و علم کلی زیاد هست. لذا متا در آن جا بهمعنای بعد از تدوین است. نه اینکه متا بهمعنای وراء بیرونی.
من برای این عرض کردم که آن متا فیزیک ارسوطیی که در تدوین علم بوده، با متا فیزیک رایجی که میگوییم یک چیزی وراء فیزیک و ماده و انرژی است، دو تا است. هر کدام جای خودش را دارد. منظور من این بود.
خب عرض میکردم تا زمان کوپرنیک آمد. عرض کردم او نامه ای به پاپ دارد که من آن را در یک مجلهای دیدم. بعداً هرچه گشتم این مفاد را پیدا کنم تا ثبت کنم موفق نشدم. اگر شما خبر دارید به من هم بفرمایید. در نامه ای که با پاپ مینویسد میگوید: عالیجناب! وقتی ما میخواهیم به دانشآموزان خودمان هیئت درس بدهیم، پیشرفت همه علوم امروزی از علم هیئت بوده است. از علم دریانوردی بوده. دریانوری بسیار مورد نیاز آنها بوده که نیاز به هیئت و نجوم داشته. لذا براهه که سبب پیشرفت علم شد، خودش دریانورد بسیار مهمی بود.
او گفت وقتی ما میخواهیم هیئت را به آنها آموزش بدهیم به مشکل برخورد میکنیم. چرا؟ چون زمین را مرکز میگذاریم و خورشید را دور آن میگذاریم. به مشکل میخوریم. خطاب به پاپ میگوید عالیجناب! ما قول یکی از قدما را حساب کردیم –باز نمیگوید که من میگویم- میگوید یکی از پیشینیان از یونان قولی دارد که خورشید را مرکز می گذاشته. آریستارخوسی است. هنوز اسم او دقیقاً در یادم نیست. جالب این است که نمیگوید من میگویم، بلکه به قول او استناد میکند. میگوید وقتی ما نظریه خورشید مرکزی را وسط میگذاریم، میبینیم که این مشکلات حل میشود. عالیجناب! اجازه میدهید از این به بعد ما در کلاسهای درسمان خورشید را وسط بگذاریم؟! از پاپ اجازه میگیرد که این کار را بکند یا نه. نامه جالبی بود!
ما تشریح الافلاک شیخ بهائی را مباحثه کردیم. دو جای آن قطعی است. شیخ بهائی به یک جایی میرسند و میگویند «و هذه من مشکلات هذا الفن»؛ به تعبیر استاد حاج آقای حسن زاده در علم هیئت میگفتند علماء این فن خودشان را کشته اند تا آن چه که در رصد خانه میبینند را از نظر ریاضی و هندسی منظم کنند. شیخ بهائی میگوید با اینکه نوابغ خودشان را کشته اند، این دو جا را نتوانستیم حل کنیم. حل نشد که نشد. نقطه معدل المسیر با نقطه مرکز. میگویند این از معضلات است. یعنی حل نشده است.
چون من این را دیده بودم، کوپرنیک اشاره به همین میکند. میگوید در هیئت کلاسیک ما به جایی میرسیم که حل نمیشود. چه کار کنیم؟ وقتی خورشید را وسط میگذاریم میبینیم که اینها حل شد. اجازه میدهید که این کار را بکنیم؟ این کار او فتح بابی شد. از اینجا به بعد خودتان مراجعه کنید. بعد کپلر آمد، گالیله آمد و نیوتون هم اینها را ختم کرد. تا زمان خود نیوتون ترسیم سینماتیک حرکات مکانیکی برای آنها صاف بود، دینامیکش روشن بود. فلاسفه مکان طبیعی را میگفتند.
اما با اینکه همه اینها هم ریخته بود…؛ قدیم ها که حالش را داشتم دنبال اینها رفته بودم، اما منابع نداشتم. بین جاذبیت نیوتون با قبل از آنکه کپلر و کوپرنیک و گالیله بودند، چه تصوری از این حرکات داشتند؟ یعنی در قانون کپلر که خورشید در یکی از کانون های مرکز است، چطور میشود؟ تا جاذبیت نیوتون نبود چطور فکر میکردند؟ چه کار میکردند؟ من نمیدانم. علی ای حال اینجا مقطع مهمی بود. اینها مدام زحمت کشیدند و خیز گرفت. فلاسفه و ریاضی دان ها همه دست به دست هم دادند… .
قبل از اینها همه اینها بود. جاذبیتی که نیوتون گفته عین عبارات او است؛ من چندین بار مراجعه کردم و دیدم همان است. در شوارق نگاه کنید. فخر رازی میآورد. ثابت بن قره همین جاذبیت را میگوید. خیلی قشنگ توضیح میدهد. اما ثابت بن قره چندین قرن قبل از نیوتون بوده و مشکل کارش این بوده: ولو ریاضی دان بوده اما زبان ریاضی برای حرف خودش نداشته است. پیشرفت نیوتون به این بود وقتی او علوم طبیعی را نوشت به جاذبیت زبان ریاضی داد و پیشرفت پیدا کرد.
من اشارهای عرض میکنم ان شالله بعداً خودتان مراجعه کنید.
شاگرد: یعنی آن را توضیح داده بود؟
استاد: بله، عباراتش هست. میگوید حتی اگر دو کره را نصف کنیم دوباره به هم میچسبند. توصیف بوده ولی زبان ریاضی نداشته. ریاضیات زمان او به این صورت بوده. خودش ریاضی دان بزرگی است. اصول اقلیدس را او ترجمه کرده و نوشته. اما خب این جور نبوده که بتواند بیان کند. منظور اینکه این نظریه در ذهن این نوابغ میآمد. اما تا زمانیکه رنسانس به این صورتی که عرض کردم شروع شد، دیگر فضا آماده بود تا نیوتون جاذبیت را بگوید. بعد هم مکانیک کلاسیک از زمان او شروع میشود.
فیزیک جدید از نیوتون شروع میشود. از مکانیک کلاسیک شروع میشود. پیشرفت شیمی متأخر است. شیمی از لاوازیه (Antoine-Laurent de Lavoisier) شروع میشود. شیمی هنوز در فضای خاص خودشان بودند. اما مکانیک کلاسیک در فیزیک شروع شده بود و شتاب گرفته بود و جلو میرفت. این دو علم شاید خیلی به هم پاس نمی دادند. شیمی هم برای خودش در فضای عناصر خیلی کارهای مهمی انجام داد.
تا آن جایی میآید که پیشرفتهای شیمی منجر به نظریات دالتون و اتم منجر شد. یعنی قبل از دالتون شیمیدان ها کار شیمی انجام میدادند اما بهصورت ترکیبی بود؛ باپیمانه کارشان را جلو میبردند. به آن جایی رسید که نظریه اتمی در شیمی مطرح شد. نظریه اتمی به این نحوی که در شیمی مطرح است، ظاهراً خاستگاهش شیمی بوده. من مطالعه زیادی نداشتم. عرض کردم شما پی آن را بگیرید و هر جا اشتباه کردم شما درستش کنید. در شیمی به این صورت بود که این زمینه فراهم شد.
در فیزیک بحثهای نور مطرح بود اما نه بهعنوان یک بحث نظریه اتمی. یعنی مبنای نظریه نور نیوتون ذره ای بود. بعد هم شخصی که نوبل برد و نظریه موجی نور را آورد خیلی رشد پیدا کرد. اصلاً در یک مقطع زمانی حسابی در فیزیک نظریه موجی حاکم بود. تا آن جایی که با بحثهای مفصلی که شد امروزه میگویند نظریه موجی-ذره ای. بین این دو جمع کردند.
بنابراین مسأله ذره و حرکات در فیزیک مطرح بود، اما به نظرم خاستگاه اصلی نظریه اتمی شیمی باشد. شما بیشتر تحقیق کنید. این تا نظریه اتمی آمد و اوائل قرن بیستم پیوندی شد بین شیمی و فیزیک. یعنی شیمیدان ها با فیزیکدان ها شروع به همکاری کردند. این همکاری فیزیک و شیمی خیلی کار را پیش برد. یعنی ثابت پلانک اول قرن بیستم در فیزیک آمده بود، اما هنوز الکترون و پروتون نبود.
خیلی جالب است که در فضای فیزیک با ثابت پلانک تا آخرین مرز عالم فیزیک نظری رفته بودند؛ البته یادم میآید که پلانک هم تجربی کار کرده بود، تا بعد از آنکه هنوز قضیه الکترون و پروتون نبود. به نظرم مدل تامسون در اتم هنوز حاکم بود. زمانیکه ثابت پلانک مطرح شد نظریه اتمی هنوز نظریه تامسون بود.
شاگرد: به نظرم الکترون را میشناختند. دالتون ابتدا بهعنوان یک جسم سخت در نظر گرفت.
استاد: بله، دالتون ابتدا بهعنوان یک جسم سخت در نظر گرفت. تامسون آن را هندوانهای در نظر گرفت. الکترون را بهصورت تخمهای هندوانه در نظر گرفت.
شاگرد: الکترون را وارد کرده بود که موجوداتی هستند که بار دارند.
استاد: بله، بهعنوان بار منفی. یعنی چون الکتریسیته شناخته شده بود. در مدل دالتون هنوز الکتریسیته به فضا نیامده بود. توضیحی برای آن نداشتند. وقتی شیمیدانها با یونیزه شدن مواجه شدند -عنصر را هم شناخته بودند؛ بعد از مندلیف بود- وقتی اینها را شناخته بودند آمدند گفتند در چنین فضایی ما نیاز به یک مدل جدیدی داریم که الکترون بهعنوان بار منفی باشد. اگر ریشه معنای الکترون بهمعنای حرکت باشد ممکن است آنها از کلمه دیگری به کار میبردند. یک وقتی من الکترون را پی جویی کردم معنای حرکت، در معنای لغوی یونانی آن هست.
اولین کسی که حرکت را فرض گرفت رادرفورد بود. او با شخص هلندی کار میکرد که مدل منظومهای را به کار آوردند. هنوز مدل اربیتالی درنیامده بود. مدل اربیتالی را بور آورد. مدل رادرفورد بهصورت منظومه بود. مثل منظومه شمسی. یعنی میگفت یک چیزی وسط است و یک الکترون هم دور آن میچرخد.
شاگرد: چیزی که در ذهن من است این است که رادرفورد چرخش الکترون به دور هسته را نیاورد. رادرفورد آزمایشی انجام داد… .
استاد: دو نفر بودند. من در مباحثه زیاد این را میگویم. میگویم خدای متعال در هر فضایی ایام الله دارد. «ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ1»؛ روز روز خدا است. یعنی یک چیزهایی است که خدای متعال میدهد و تمام شد. چندین سال از زمان لاوازیه، شیمیدانها میگفتند کیمیاگری خرافه است. یعنی عنصر –در مدل دالتون- و صلب سفتی که جنسش طلا است نمیتوانید آن را برگردانید و مس کنید. اتم مس را هم نمیتوانید برگردانید و طلا کنید. به تعبیر ابنسینا کیمیاگری انقلاب ماهیت است، ماهیت هم که محال است تغییر کند.
رادرفورد و شخص هلندی در این شتاب دهنده ها مشغول بودند، یک دفعه که با رادیو اکتیو که قبل از آنها ماری کوری آن را کشف کرده بود، کار میکردند، در آزمایشگاه یک دفعه فروپاشی هستهای را دیدند. یعنی دقیقاً دیدند که با تشعشعات اتمی یک هسته عوض میشود. یک عنصر از یک خانه جدول، عوض میشود و یک عنصر دیگری میشود. این خیلی جالب است؛ من میگویم آن روز ایام الله بود؛ وقتی این را دیدند رادرفورد به دیگری رو کرد و گفت این کشف خودمان را نمیتوانیم در فضای بیرون اعلام کنیم. چرا؟ چون یک جو عجیبی علیه کیمیاگری بود. یعنی اصلاً میگفتند خرافی و غیر علمی است. گفت اگر ما این را بگوییم آنها میگویند که اینها کیمیاگر شدند. این جمله خیلی جالب است!
خب چرا ایام الله بود؟ کسانی که بحثهای فلسفی ماتریالیسم را دنبال کنند میدانند. خود لنین تا آن زمان بود. قبل از آن کتابهای علمی نوشته است. ماتریالیسم قبل از آن میگفتند اتم و این چیزهای سفت نه خدا میخواهد و نه چیزی. یک چیزی سفتی داریم که همه عالم از اینها پر شده است. مدام ترکیب میشوند و کوه و دشت و آدم و … درست میکنند و دوباره از هم میپاشند. همیشه بودهاند و همیشه هم خواهند بود. ماده نه پدید میآید و نه از بین میرود. بلکه از صورتی بهصورت دیگری تغییر میکند. بزرگترین حربه علمی ماتریالیسم این بود. میگفتند اصلاً اتم که قابل خلق نیست. یک جسم صلب ازلی-ابدی است؛ اصل است. اصلاً لغت عنصر در زبان یونانی بهمعنای اصل است؛ یعنی پایه، چیزی است که دیگر به چیزی برنمیگردد. خودش اصل است. اتم هم همینطور است. اتم بهمعنای نشکن است. مثلاً نیم ریال چقدر میشود؟ هیچی. نیم ریال نداریم. اتم هم پول نشکن یونانی ها بود؛ آخرین واحد پول یونان. ذی مقراطیس هم میگفت ما به یک جایی میرسیم که دیگر ریال است. یعنی دیگر نمیتوانید آن را بشکنید. خود اتم یعنی نشکن.
خب راحت میگفتند که به یک چیز صلب و نشکن به اسم اتم رسیدیم، خدا میخواهد آن را چه کار کند؟! آن همیشه بوده و همیشه هم هست. پس اینها چیست؟ اینها ترکیب میشوند و اینها پدید میآید و دوباره از بین میروند. این مهمترین دستاویز ماتریالیسم بود.
اما وقتی اینها آن را ثابت کردند دیگر اتم بهعنوان اصل و بهعنوان چیزی که لایتغیر است، از بین رفت. یعنی عنصر بودن عنصر تمام شد. اتم بهمعنای نشکن بودن، دیگر شکست. لذا من همیشه میگویم روزی که در فضای علم معلوم شد اتم نشکن میشکند ایام الله بود. یعنی خداوند گفت این چیزی که تا به حال میگفتید به من نیاز ندارد و صلب است و ازلی بوده و هست و خواهد بود، شکست.
این فضای پیشرفت است. واقعاً از آن جا به بعد حرف لنین عوض میشود. شما وقتی کتابهای لنین را میبینید قبل از آن وقتی ماده را تعریف میکردند خیلی تند بود، زمانیکه لنین هنوز زنده بود و میخواست ماده را بهعنوان فلسفی تعریف کند، تعریفاتش جالب است. مدام تلاش میکند بهعنوان تعریف فلسفی ماده را طوری تعریف کند که بعد از آن هرچه علم پیشرفت کرد دیگر مشکلی پیدا نکند. خب باز هم مشکل دارد؛ امواج الکترومغناطیس که بعداً کشف شد و علم پیشرفت پیدا کرد، حرف او سر نمیرسد. ان شالله خودتان پی بگیرید.
من به این صورت به یاد دارم، بعد از مدلی که رادرفورد ارائه دادند، مدل منظومهای بود. یعنی پروتون را وسط گذاشت و الکترون هم دور آن بود. البته اگر الکترون بهمعنای متحرک باشد. آن زمان در مدل او معنا پیدا کرد. بعد وقتی جلوتر آمدند وقتی اصل عدم قطعیت توسط هایزنبرگ مطرح شد دیدند که با مدل منظومهای درست نمیشود. لذا به جای آن مدل اربیتالی را گذاشتند. یعنی بتوانند در یک لایه و اربیتال، از الکترون اطلاعات احتمالی بدهند. با مطالبی که در اصل عدم قطعیت هست که سر من نمیشود.
این تاریخ کار تا اینجا است. من خیلی خلاصه و فهرست بار عرض کردم. از کوپرنیک تا اینجا، پیشرفت شیمی و فیزیک، دست به دست هم دادن آنها، و تا ابتدای قرن بیستم که چنین کارهایی صورت گرفت و به اینجا رسید که عرض میکردم. ما این کتاب را در سال پنجاه و هشت محضر حاج آقای محمدی عراقی خواندیم. فلسفتنا را در مؤسسه تدریس میکردند. من یک تعبیر سی سال یادم هست ولی الآن پیدا نکردم. ظاهراً فلسفتنا در نرمافزارها هست.
کتاب فلسفتنا مرحوم صدر شاید اولین کتابی از ایشان است که در این علوم از ایشان چاپ شده است. خیلی متقدم است. هنوز جوان بودند که این کتاب را نوشتند. واقعاً هم با محیط نجف، با امکانات آن روز وقتی آدم نگاه میکند برای این سید بزرگوار کرامتی است. شما ببینید چه مطالب حسابی در آن زمان را ایشان در اینجا نقل میکنند و بررسی میکنند. علیت، فیزیک، فیزیک ذره ای و … .
چیزی که من یادم هست، اما عبارتش را پیدا نکردم، این بود: از یکی از دانشمندان فیزیک آن زمان نقل میکنند و میگویند ایشان گفته است الآن سی سال است که فیزیک اتمی و ذره ای دارد درجا میزند. و دانشمندان ناراحت هستند که علم ایستاده است. ان شالله شما نگاه کنید که آن دانشمند چه کسی بوده. مباحث خیلی خوبی در این کتاب دارند. البته دوازده سال بعد از فلسفتنا، کتاب الاسس المنطقیه للاستقراء را نوشتند که از مثل آقای صدر و کار ایشان خیلی جالب است. اقتصادنا را شاید بین این دو کتاب نوشتند.
خلاصه الآن در جا زدن به چه معنا است؟ این درجا زدن سی ساله به چه معنا است؟ چه اتفاقی افتاده بود که درجا زدند؟ عرض کردم شیمی جدید به مرز اتم رسیده بود، با کارهایی که شیمیدان ها انجام میدادند، جدول مندلیف و جدول تناوبی ترسیم شده بود. بعداً هم با کارهایی که الکتریسیته آورده بود مدلهای اتمی هم به کار آمد. نظریههای اتمی هم جلو آمد تا اینکه معلوم شد اتم خودش قابل شکستن است. پروتون دارد، الکترون دارد، نترون دارد. ایزوتوپهای مختلف عناصر… . به این صورت جلو آمده بود. حالا وقتی خواستند در اندرون اتم تحقیق کنند؛ به اصطلاح امروز میگویند زیر اتمی؛ عالم زیر اتمی. وقتی خواستند به عالم زیر اتمی بروند و تحقیقات علمی را انجام بدهند، برای آنها این محسوس شد که مشاهدهگر در سیستم و مورد مشاهده تأثیر میگذارد. یعنی وقتی ما به اندرون اتم نگاه میکنیم او خودش را طور دیگری میکند. حالا ما اثر میگذاریم؟ او خودش… . امروزه تعبیرات مختلفی به کار میبرند. این مشکل سی ساله است. سی سال به جایی رسیدیم و میخواهیم بفهمیم چه خبر است، اما وقتی نگاه میکنیم جور دیگری میشود. به این میگویند تأثیر مشاهدهگر بر عالم زیر اتمی و فضا و سیستم کوانتمی.
البته تأثیر مشاده گر در ورای اتم هم هست. ربطی به بحثهای آنها ندارد. به گمانم اینکه میگویند دیدم؛ هر کسی که میبیند به خیال ما نور میآید و در دماغ او منعکس میشود و با فعل و انفعالات فیزیولژی که انجام میشود او میبیند. ولی شواهد حسابی دارد. الآن هم از نظر علمی خیلی جلو رفته است؛ یعنی فقط دیدن این نیست که نور از آن جا بیاید. وقتی نور میآید و آماده میشود، از ناحیه دماغ ما و شبکه عصبی و با هر تعبیراتی که میخواهید بگویید…؛ وقتی مبادی روحی بشر برای علم صاف شد اینها هم جلو میآید. یک سیاله ارسال میکند. یعنی شما وقتی به هر چیزی نگاه میکنید درست مثل خفاش که موج راداری میفرستد و برمیگردد، شما هم یک سیاله بهسوی مبصر خودتان ارسال میکنید. اینکه مشاهدهگر یک سیاله ارسال میکند خیلی عجیب است.
وقتی بود که من مریض شدم؛ مریضی سختی هم بود. از آن مریضی چیزی یادم نیست. فقط این یادم هست که به قدری ضعیف شده بودم که وقتی کسی کنار من میآمد و چشم باز میکردم و میخواستم ببینم میدیدم قدرت اینکه ببینم را ندارم. آن جا بود که فهمیدم وقتی ما چشم باز میکنیم و میبینیم نیرو داریم. داریم اعمال نیرو میکنیم و میبینیم. و الّا چراغ روشن است و نور هم هست اما چون من نیرو ندارم تا آن عملیات دیدن را انجام بدهم نمی دیدم. در آن فضا برای آدم محسوس میشود که ما ارسال داریم.
مثلاً بچههایی که تازه به دنیا آمدهاند و لطیف هستند، وقتی بزرگتر به او نگاه میکند بیدار میشود. اگر شما تجربه آن را نداشتید در فکرتان باشد. خب مگر من چه کار کردم؟ من فقط او را نگاه کردم. معلوم نیست که این نگاه چه کارهایی میکند. اصلاً طوری است که وقتی به او نگاه میکنید تکان میخورد. پس معلوم میشود مشاهدهگر این کارها را میکند.
این آقایان وقتی به فضای زیر اتم رسیدند با این معضل مواجه شدند. دیدند مشاهدهگر تغییر میدهد. تغییر میدهد؟ یا خود آن چیزی که مشاهده میشود تغییر میکند؟ یا خودش خودش را تغییر میدهد؟ اینها احتمالاتی است که در این صد سال اخیر خیلی حرف زده شد.
از اینجا بود که نظریات پیدا شد. این سی سالی که آقای صدر در فلسفتنا گفتند، اولین چیزی که در این فضا پیدا شد اصل عدم قطعیت بود که هایزنبرگ آلمانی ارائه کرد. البته مدافع هایی هم داشت. مثل بور که دانمارکی بود. اینها مدافع او بودند و با او کار میکردند و مطالب را پیش میبردند. مخالفینی هم داشتند که از اینجا دیگر مکانیک کوانتوم در قرن بیستم و نظریه نسبیت بنابر غیر کوانتوم به وجود آمد. مبنای نسبیت بر پیوستاری است و مبنای کوانتوم بر کوانتایی بهمعنای منفصل است. یعنی همه ماده مضرب های اعداد صحیح هستند. به خلاف نسبیت که بهعنوان یک خط پیوسته به جایی نمیرسید و میتوانید تا بینهایت جلو بروید. اول نظریه نسبیت آمده بود. هنوز کوانتوم در این فضا نبود. بعد نزاع های خیلی سنگین علمی پیش آمد. همه پیشرفت مکانیک کوانتوم از مخالفینش بود. مثل اینشتین و … که مخالفین آن بودند مدام تلاش میکردند که آن را به زمین بزنند. در فضای علم روشن کنند که نظریه کوانتوم حرف بی خودی است. آنها یک نحو مدافع علیت بودند؛ علیت به تمام معنا. مدافع این بودند که ما در فضای حکمت میگوییم «الشیء ما لم یجب لم یوجد»؛ باید به وجوب برسد و اصلاً غیر این معنا ندارد. مدافع سر سخت این بود.
آن طرف هم علیت به این معنا را قبول نداشتند. اصل عدم قطعیت به نظرم میآید که قانون نیست. در فیزیک بین اصل و قانون به این صورت فرق میگذارند و میگویند قانون جهانشمول است اما اصل مربوط به بخش خاصی است. اصل عدم قطعیت برای زیر اتم است. اگر برای همه جا بود که قانون میشد. اما اصل عدم قطعیت چون برای زیر اتم است اینطور نیست. البته اگر درست یادم باشد.
خب حالا حرف آنها چه بود؟ پیدایش مکانیک کوانتوم از مکتب کپنهاگ بر این بود که خود واقعیت واقعاً مبهم است. یعنی ما نمیدانیم؟ نه، نگویید که ما نمیدانیم. واقعاً خودش مبهم است. اصلاً معلوم نیست به چه صورت است. مثل اینکه بگویید یک موم یا آب به چه صورت است. نمیتوانید بگویید آب به چه صورت است. البته مثال مسامحه دارد. تا آب در چه لیوانی برود. تا در چه شرائطی قرار بگیرد. آنها میگفتند خود واقع اندرون اتم مبهم است. الکترون کجا است؟ معلوم نیست. تا شما به آن نگاه نکنید او خودش به حالت خاص موجی یا ذره ای در نمیآید. حالت ابهام دارد.
بعدی ها که خواستند فکر کنند، چون دیدن ابهام واقعی با ذهنشان جور در نمیآید تلاش کردند با اصطلاحاتی مثل متغیرهای پنهان اینها را توجیه کنند. عوالم موازی که الآن هم بحثش خیلی گسترده شده است. یعنی با عوالم موازی آن را توجیه کنند تا از آن ابهام واقعی یک جوری فاصله بگیرند.
خب الآن سؤال این است: فعلاً مکتب اولیه کوانتوم که ابهام واقعی در واقعیت است، اصلاً معقول هست یا نه؟ همینی که شما فرمودید از واضح البطلان بودن در میآید.
من این را زیاد عرض میکنم؛ اینشتین با بور مناظرهای دارند. چون با هم خیلی درگیری داشتند. در سایتهای تخصصی فیزیک آمده است. من هم در جاهای مختلف خیلی از آن استفاده کردهام. چرا؟ چون عقیده دارم همین روال باشد؛ بشر فعلاً گرفتار مشکلات خودش باشد؛ در تاریخ علم هر چه جلو بروند بعداً در کلاسهای دانشگاهی و حتی دانشآموزی، معلمها این مناظره را بگویند. چون علی ای حال پیدایش فیزیک کوانتوم در قرن بیستم چیزی است که به این زودی ها تمام شدنی نیست. ریخت بحث هایش به این صورت است که دنبالهدار است. و چون اینشتین و بور، موسسهای مهم این دو نظریه بودند و این مناظره را در وقت انعقاد این بحث مطرح کردند لذا در تاریخ علم مرتب تکرار خواهد شد. کما اینکه الآن هم در سایتهایشان هست.
خب مناظره چیست؟ اینشتین برای اثبات حکمت، علیت، نظام، «ابی الله ان یجری الامور الّا باسبابها» به بور میگوید خدا که تاس نمی اندازد. در تاس انداختن ندیدم یک چیز گردی را بیاندازند و بگویند هر کجا افتاد. یعنی وقتی خدا میخواهد لحظه بعد را خلق کند یک تاس میاندازد تا ببینیم چه میآید. اتفاق و صدفه باشد. شیر یا خط آمد؟ خدا میگوید اگر شیر آمد این کار را میکنم، اگر خط آمد فلان کار را میکنم. تعبیر فارسی ما شیر و خط است. اینشتین میگوید خدا عالم را با شیر و خط کردن و سکه بالا انداختن میخواهد اداره کند؟! بلکه روی نظم است، روی حساب است.
خب بور چه جوابی میدهد؟ ادبیات این دو بزرگ قرن بیستم ادبیات الهی است. آتئیست ها وقتی این ادبیات را میبینند چندششان میشود. میگویند در قرن بیستم دو نابغه علم دو طرف دارند بحث میکنند که ادبیات هر دوی آنها الهی است. بور میگوید تو نمیتوانی به خدا بگویی که چطور اداره بکند. یعنی تو نمیتوانی به خدا دیکته کنی. رساله بنویسی و دستور بدهی و بگویی باید اینطور که من میگویم عالم را اداره کنی! چه جوابی است! به تعبیری که مسلمانان داریم میگوییم «وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانيُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ 2»؛ یهودی ها میگفتند که دست خدا بسته است. از روز اول مشیت ازلیه مانند ساعت یا فنری که باز میشود، عالم هم دارد باز میشود. قرآن میگوید این حرف پوچ است. دست خدا بسته است؟! «غلّت ایدیهم»؛ دست خودشان بسته است. «بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتان يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ»؛ دست خدا باز است. این جور نیست که خدایی دست بسته داشته باشیم.
شاگرد: اینشتین یهودی بود.
استاد: اینشتین یهودی بود. شاید خود بور هم مسیحی بود. ولی با یکی از آتئیست ها بحث میکردم میگفت بور تدین نداشت. درحالیکه اینطور نیست. در فضای فیزیک بور اصلاً صبغه آتئیستی ندارد. بله، یک نحو دین عوامیای که آنها انتظار داشتند نبود. خود اینشتین هم همینطور بود. با اینکه یهودی بود اما صبغه دینی به آن صورت نبود. این بحثها جای خودش. ولی ادبیات، ادبیات الهی است. یعنی او که میگوید خدا، نمیگوید خدا کیست؟! منظور من این است. جوابی میدهد که خیلی روی حساب است.
شاگرد: «یجب عن الله…».
استاد: من هم به همین صورت میگویم. زیاد میگویم. او گفت «ابی الله ان یجری الامور الّا به اسبابها». بور هم گفت «مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِثْلِ الْبَدَاءِ»، «ما عظم الله بمثل البداء»، محتوای حرف این است. او میگوید خدا حکیم است و روی نظام کار میکند، دیگری هم میگوید بداء که میشود. دست خدا بسته نیست. نمیتوانی به خدا بگویی حتماً و لابد باید این راه را بروی. خدا «فعّال مایشاء» است.
لذا ما باید «بداء» را حل کنیم. یعنی اگر ما به علیت قائل هستیم و به «الشیء ما لم یجب» قائل هستیم، باید بفهمیم که در معارف دینی بداء چیست. خود بداء یکی از مهمترین مطالب معارفی حکمت اسلامی است. بداء چیست؟ چرا حضرت فرمودند «مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِثْلِ الْبَدَاءِ». خداشناسایی بالا و بالا قائل به بدا است. لذا در کافی روایت3 خیلی زیبایی هست، عرض میکنم یابن رسول الله بداء تا کجا است؟ قضا و قدر، لوح و … ، حضرت میفرمایند: «ما لم یقع فعلاً»؛ تا آن آخرین لحظه؛ لحظه ثانیهای نه. آخرین لحظهای که واقع نشده، بداء ممکن است. «اذا وقع فی العین فلا بداء»؛ وقتی محقق شد دیگر بداء معنا ندارد. اما در لحظه قبلش که بخواهد محقق شود، بداء ممکن است.
بنابراین در این زمینه به جایی میرسیم که در واقعیت یک نحو ابهامی داریم یا نداریم. اگر همه چیز قشنگ معلوم است و روی نظام «الشیء ما لم یجب لم یوجد» دارد جلو میرود، هیچ ابهامی معنا ندارد. و اگر میتواند ابهام داشته باشد ابهام نفس الامری به چه معنا است؟
من جهان های موازی را -که میخواستند با آن، آن را حل کنند- عرض میکنم. ببینید ابهام نسبی میشود. یعنی ما عوالم زیادی داریم که در این عالم که نگاه میکنیم چون با عوالم دیگر میتوانند تفاعل و تأثیر متقابل و تراکنش داشته باشند، در این عالم یک موم و یک چیز مبهم داریم. پس ابهام در این عالم است. الآن عالم فیزیکی ما با نظامی که از بیگ بنگ قبول بکنیم یا نکنیم، همینجا در موازات عالم ما یک عالم مستقل دیگری هست. این عوالم میتوانند به هم کانال بزنند. در هم تأثیر بگذارند. یک بخش و رتبهای از عالم ما هست که مبهم است. مبهم است یعنی میتواند از تراکنش با عوالم دیگر تأثیرپذیری پیدا کند. این جور نیست که این عالم ما همه چیزش روشن و ثابت و منظم شده باشد. عوالم موازی به این معنا است. ابهامی که کپنهارگ میگفت، جهت ثابت بودن نفس الامری آن را با جهان های مکمل درست کردند.
دو عالم را فرض بگیرید که یکی مکمل دیگری است. خب چون مکمل دارد پس در دل آن ابهام است. تا مکمل آن نیاید و به هم پیچ و مهره نشوند ابهام دارد. اما وقتی کل عوالم موازی را در نظر گرفتیم، وقتی ازل و ابد و همه آنها را به هم وصل بکنید دیگر ابهامی نداریم.
نظریه ریسمان
شاگرد: یعنی برای این ابهام یک علت ثبوتی تصور میشود. ولی بالأخره الآن در نفس الامر این، طبق نظریه ریسمان ابهام هست؟
استاد: نظریه ریسمان یکی از نظریاتی است که در ذرات بنیادین مطرح است؛ آن هم برای توضیح مکانیک کوانتوم. و الا نظریه ریسمان بعد از کسانی که این حرفها را زده آمده است. بور وفات کرده بود که نظریه ریسمان آمد.
شاگرد٢: چیزی که از عوالم موازی در ذهن من هست این است که نمیتوانند روی هم تأثیر بگذارند.
استاد: ببینید گربه شرودینگر که میگویند تا در آن را باز نکردیم نمیدانیم… . این یعنی عوالم به هم مرتبت هستند. تأثیری که شما میگویید به این معنا است که نمیتوانند قوانین یک دیگر را نقض کنند. این در آن بیاید. این را من هم قبول دارم. لذا گفتم عالم مستقلی است. اما ارتباط گیری و تراکنش داد و ستد است، نه نقض. نقض کردن یک چیز است، داد و ستد کردن چیز دیگری است. شما به درب مغازه بروید چیزی میخرید. معنای این نیست که دارید او را میکشید. منظور من این است. و الا اگر عوامل مکمل نباشند که بحثها حل نمیشود. علی ای حال باید این گربه وارد عالمی بشود. یا باید وارد این عالم موازی بشود یا به آن عالم موازی وارد شود. پس اینها با هم ارتباط دارند.
در مباحثه مجمع البیان که در ساعت یازده داشتیم، شش-هفت روز راجع به ارتباط عوالم مباحثه کردیم. فایل های آن هست. عوالم مختلف و اینکه بین این عوالم کانال هست یا نیست. الآن هم سفر به گذشته یا آینده را با کرم-چاله میگویند. کرم چالهها همین ها هستند. یعنی طوری است که بین دو عالم پل میزنند. منافاتی هم با استقلال این عالم ندارد.
شاگرد: یعنی گربه برای گزینه انتخاب به هر دو عالم دسترسی دارد؟ یعنی عالم دیگر را عالمی میدانید که قابل دست یابی است؟
استاد: مثلاً دو اتاق را فرض بگیرید که در کنار هم هستند. اشیاء مستقلی هم دارند، اما برای ظهور و بروز به هم کمک میکنند.
شاگرد: این دو عالم هر دو قابلیت احتمال را دارد؟ یعنی جزء گزینههای احتمالی آن گربه هستند؟
استاد: بله، یعنی وقتی آنها را جدا میبینید فضای احتمال است. اما وقتی آن دو را با هم میبینید یا بینهایت عالم را با هم میبینید دیگر احتمال نیست. فضای احتمالات همه پر شده است. چون یکی از فرضیههای جهان های موازی، بینهایت عالم است. بینهایت عالم ممکن. داوکینز که کتاب پندار خدا را نوشته وقتی به اینجا میرسد میگوید فیزیکدانها آمدند حل کنند ولی این چیز معقولی نیست که شما بخواهید آن نظریه را با بینهایت عالم درست کنید. خیلی برای من جالب بود که آنها هم میگویند این دیگر قبول نیست. آنهایی که بینهایت عالم را گفتهاند میخواهند دست خدا را ببندند، درعینحالی که میخواهند به داوکینز کمک کنند، او میگوید این دیگر معقول نیست. و حال آنکه اگر ما به عوالم بینهایت هم قائل شویم –که در فضای معارف دینی چیز دوری نیست- دست خدا بسته نمیشود. اصلاً ربطی ندارد چون به این قائل شویم خدا را کنار بگذاریم. خدای خیالی بله، اما خدایی که مبداء مطلق همه حقائق است، دستگاهش روشنتر میشود تا اینکه بگوییم دست او بسته میشود.
علی ای حال فعلاً آن چیزی که نسبت به عالم ابهام به ذهن من میرسد، این است: احتمال، ابهام نسبت به اندرون خود این عالم است. اما وقتی کل عوالم را در نظر گرفتید، آن هم با بُعد چهارمشان، دیگر ابهامی نیست. یک وقتی است دو عالم موازی را در نظر میگیرید، آن هم با الآن و وضعیت زمان ما، این آن چیزی که ما میخواهیم بگوییم نیست. همه عوالم را با همه زمانهای آن در نظر بگیرید، اینجا دیگر جای احتمال نیست. اینجا جایی است که «صدرت الامور مصادرها4»، هر چیزی در جای خودش قرار گرفته، در این بستر لایتناهی از ابعاد ثلاثه و بُعد چهارم که زمان است، و ابعاد دیگرش.
در نظریه ریسمان که تا یازده بُعد برای ریسمان در نظر گرفتهاند تا بتوانند توجیه کنند. اول بیست و پنج تا بود و بعد دیدند که خیلی زیاد است!
شاگرد: لزوماً اینها بعد مکانی نیست.
استاد: بله، بعدی است که بتواند رفتارهای ماده را توضیح بدهد.
شاگرد: الآن از نظریه ریسمان دل سرد شدهاند. چون هیچ شواهد آزمایشگاهی از آن در نیامده است و صرفاً ریاضیات است.
استاد: به تعبیر خود فیزیکدان ها میگویند این دیگر فلسفه شد و فیزیک نیست. میگویند نظریه ریسمان نظریه فلسفی شد.
شاگرد: بیست و پنج سال پیش خیلی داغ بود. اما الآن دیگر خیلی به آن نمیپردازند. در مورد جهان های موازی هم نکتهای را میگویم. آن چیزی که در ذهن ما بود با این چیزی که در ذهن ما است تفاوت دارد. در ذهن من این بود که جهان های موازی نمیتوانند روی هم تأثیر بگذارند. از دل همین نظریه ریسمان هم در میآید. یعنی یک عدد بسیار بزرگی مانند ده به توان صد جهان موازی داریم که در همین جهانی که ما هستیم آنها هم هستند… .
استاد: بله، تداخل ندارند.
شاگرد: مثل سیگنال های رادیویی که وقتی فرکانس را تنظیم میکنید شما سیگنال خودتان را دارید بودن اینکه متأثر از سیگنال های دیگر باشد.
استاد: اینها را که من هم قبول دارم.
شاگرد: ولی چیزی که شما میگویید این است که اینها میتوانند از هم متأثر باشند.
استاد: در همین امواج رادیویی، وقتی پارازیت میاندازند… .
شاگرد: پارازیت زمانی است که روی همان فرکانس بیاندازید.
استاد: خب ولی از بیرون آن است.
شاگرد: یعنی شما باید خاصیت همان موج را ایجاد بکنید تا بتوانید پارازیت بیاندازید. و چون اینها میخواهند همه مختل بکنند طیف گستردهای از طول موج را میاندازند تا همه آنها را مختل کنند. ولی اگر یک فرکانس خاصی باشد، یک فرکانس خاص دیگر نمیتواند آن را مختل بکند.
استاد: اگر جهان های موازی به این معنایی که شما میگویید کاملاً مستقل باشند؛ به این معنا که بین آنها دیوارهای سربی است، خب اشکالات مکانیک کوانتوم را که حل نمیکند. گربه را چطور حل میکنید؟
شاگرد: نظر من هم همین است که حل نمیکند. اینکه الآن شما فرمودید یک تعبیر است. یعنی تعبیری است که شاید منطقی به نظر بیاید. اما شواهدی هم از آن وجود دارد. این عوالم موازی که میگویند از دل نظریه ریسمان در آمده است.
استاد: بینی و بین الله عرض میکنم؛ من قبل از اینکه عوالم موازی را ببینم، طلبگی به آن فکر کرده بودم. نوشته ام. بعدها که اینها را میدیدم خوشحال میشدم. یعنی من این را یک چیز معقولی میبینم. اصلاً اینطور نیست که … . برگه آن را نیاوردهام خدمت شما بدهم، ولی فایل آن هم هست. شاید در اینترنت هم بزنید تنها به همین نام باشد؛ اسم من در آن جا نیست، بدون اسم است، «نکتهای در نقطه». مقالهای است که در سال 1415 نوشته ام. اولین مقالهای بود که من نوشتم. من اهل نوشتم نبودم. ولی مطالبی به ذهنم آمد. به ذهنم آمد شاید بد نباشد که اینها را ثبت کنم. استخاره گرفتم خوب آمد. آنها را بهصورت یک مقاله در آوردم و اسم آن را «نکتهای در نقطه» گذاشتم و بعدها هم آن را تایپ کردند و در اینترنت گذاشتند.
اگر این مقاله «نکتهای در نقطه» را نگاه بکنید همه اینها در ذهن من مطرح بود. این هم که الآن شما میگویید نظریه ریسمان الآن دیگر مطرح نیست، خنده ام میگیرد که من دقیقاً در آن جا همین را گفتهام. وقتی هم نظریه ریسمان را گفتند با آن مقالهای که نوشته بودم برای من صاف بود که یک روزی میآید که کمرنگ میشود. اصلاً این سؤال به جدّ مطرح است که ما میخواهیم سراغ آن ذره بنیادی برویم، به آن میرسیم یا نمیرسیم؟ اصلاً اصل رسالهای که من نوشتم برای این بود. یعنی از نظر تحلیل فلسفی ما سراغ چه چیزی میرویم؟ ذره بنیادین اولیه که همه را به آن برگردانیم. اصلاً این راه ما راه درستی هست یا نیست؟ مقاله برای همین بود. من هنوز اینها را نخوانده بودیم. خیلی وقت قبل از اینها بود. آن مقاله را نگاه بکنید.
ولی همان جا عرض کردم با این فضا که ما میتوانیم اصل آن ماده اولیه را به تموج برگردانیم، نه به ذره بنیادین…؛ من اسم آن را تموج پایه گذاشتم. پنج-شش روزی مباحثه کردیم. فایل های آن هست. تموج پایه بستگی دارد تا طول موج چقدر باشد. شما از هر طول موجی میتوانید یک بستر پایه درست کنید که از آن یک عالم درست میشود. یک طول موج دیگر و پایه دیگری درست میکنید، عالمی دیگر درست میکنید. اینها با هم متداخل هستند. یعنی الآن که ما در اینجا نشسته ایم، عالمی که ما هستیم یک تموج پایه با طول موج خاص دارد. این، عالم ما را درست کرده است. عالم ما مضرب هایی از آن طول موج پایه است. همینجا یک عالم دیگری هست که طول موجهای پایه اش [متفاوت است].
خب طول موج پایه به چه معنا است؟ یعنی اگر بخواهید آن طول موج را بشکنید دیگر آن عالم محو میشود. اینطور نیست که آن طول موج را نصف کنید و بگویید نصف آن عالم است.
شاگرد: کوچک ترین مضربش است.
استاد: کوچکترین واحدش است. کوانتوم هم به همین معنا است. یعنی دقیقاً بهترین تعریفی که من از عالم های کوانتومی دارم این است. بدون اینکه محتاج به ریسمان باشم. یعنی اصلاً رویکرد ریسمان رویکرد دیگری است. اگر رویکرد شما تموج پایه باشد…؛ شما میگویید در فیزیک از اتِر دست برداشتند، من میگویم چرا دست برداشتند؟! چه بسا بعداً آینده فیزیک دوباره به این نظریه، با دیدگاه جدید برگردد. یعنی ما یک بستری مانند اقیانوس داریم، در این بستر اتر، طول موج هایی، تموج پایه ایجاد میکنید؛ بینهایت طول موج هم متصور است. ولی این طول موج را نمیتوانید بشکنید. اگر بشکنید محو میشود.
شما از عرض من تصور خوبی دارید.به این صورت جلو بروید. وقتی با این طول موج پایه، یک عالم درست میشود، در همان جا و در همان مکان او عالم دیگری هست با طول موج دیگری؛ مثل امواجی که تداخل نمیکنند، آیا ارتباط بین این دو طول موج محال است؟! چرا محال باشد؟! یعنی تموج پایه را داریم ولو از هم مستقل هستند اما بین هم تراکنش انجام میدهند. چرا؟ چون در یک بستر هستند.
شاگرد: اگر بخواهیم چنین نظریهای را پیش ببریم باید نحوه تراکنشش را هم توصیف کرد.
استاد: فعلاً امکان آن را بررسی کنیم. اگر امکان داشت، نحوه برای بعدش است. نحوه نظریهپردازی یک چیز است، نحوه آزمایشگاهی هم چیز دیگری است.
شاگرد: اینکه در اینجا جهان دیگری وجود دارد و اینها با هم در حال تراکنش هستند، آن تراکنش میتواند اثبات آن باشد. یعنی بگوییم که این متأثر از آن جا میآید و ما این تاثیرها را بشناسیم.
استاد: بله، حتی بعضی از چیزها را که شنیده بودم، میدیدم که گویا به عوالم ناظر است. قضایای متعددی بود. حاج آقا هم فرموده بودند و خودم هم دیده بودم. مثلاً کسانی بودند که محضر حضرت رسیده بودند و حضرت هم با آنها صحبت کرده بودند. نفهمیده بودند که حضرت هستند. خودشان میگویند وقتی حضرت تشریف میبردند خیلی آرام قدم بر میداشتند، من هم برای اینکه دوباره به حضرت برسم میدویدم. با تمام تلاشی که داشتم؛ اما درعینحالی که ایشان آرام میرفتند و من میدویدم ایشان از من دور میشدند! تحلیل این واقعه که به چه صورت میشود را به این صورت میگفتم: میگفتم راه رفتن آرام حضرت در یک عالم بوده که برای او جلوهگر است، دویدن او هم در یک عالم دیگری است که از بین این دو عالم حجاب کنار رفته است. حضرت دارند میروند، اما طبق قوانین عالمی که در آن جا هستند، او هم میدود اما طبق قوانین عالمی که هست. حجاب بین دو عالم کنار رفته است اما حضرت دور میشوند و دیگری هم میدود اما نمیرسد.
شاگرد: تعبیری مانند «مما تعدون» که برای روز قیامت آمده از این حیث است.
استاد: بله، آخوند ملاصدرا میگوید ایام الهی، ایام ربوبی. چون در آیات شریفه هم دارد: یک روزی داریم که واحد شمارشش هزار سال5 است. یک آیه دیگر میگوید واحد شمارش آن پنجاه هزار سال است. «في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَة6». این عوالم با این واحدها میتوانند با هم مرتبط باشند یا نه؟
بهعنوان مثال عرض میکنم؛ البته در آن مسامحه است؛ الآن اگر به یک عالمی برویم که کره زمین ما که دور خورشید میگردد بهمنزلۀ الکترون باشد، خب زمان آنها با ما خیلی فرق میکند. این چند لحظه که من خدمت شما حرف میزنم، اگر در آن زمین الکترونی بودیم همه مرده بودیم. یعنی اگر سن طبیعی ما صد سال بود، الکترون میلیاردها دور داشته است، همه به عمر طبیعی خودمان مرده بودیم. اما در عالم بزرگتری هستیم که عمر ما ادامه پیدا میکند. حالا بالا برویم؛ یعنی به یک عالمی برویم که کهکشان راه شیری یک اتم آن است. انسانی که آن جا زندگی میکند هر لحظه از مکانیسم شبکه درک او میلیاردها سال ما است. خب این عوالم با هم فرق میکند اما با هم ارتباط دارند یا ندارند؟! چرا ارتباط ندارند؟! الآن همان اتم ها در بدن ما کار میکنند، ما که حیات داریم. یعنی تمام ذرات بدن ما همان عوالم الکترونی هستند که از اتم های بدن ما، مولکول های بدن ما، مولکولهای عالی بدن ما، پروتئین ها و ویتامین ها تشکیل شده است. یعنی ارتباط هست، چرا نباشد؟! اما استقلال هم هست. معنای استقلال عدم تراکنش نیست، عدم ارتباط نیست، با اینکه استقلال محفوظ است ارتباط بین عوالم خیلی روشن است.
من همیشه به بازار مثال میزنم. در بازار که میروید نمیخواهید مغازه دار را بکشید. میخواهید با او داد و ستد کنید. میگویید من هستم تو هم هستی، کالایت را به من بده، من هم کالای خود را به تو میدهم. این منافاتی با استقلال ندارد.
شاگرد: شما بیشتر از مقولات دینی استفاده میکنید، اما سؤال ایشان این است که آیا تراکنش در آزمایشگاه هم ثابت است؟
استاد: الآن سالهای سال است که عوالم موازی را خود فیزیکدان ها برای حل اصل عدم قطعیت مطرح کردهاند. خودشان یک کلمه میگویند که این جواب نیست. و حال آنکه آنها این را برای حل گفتهاند.
شاگرد: یک تعبیر است.
استاد: آن را برای حل مسأله تعبیر میکنند. خب اگر ارتباط را فرض نگیرند حل نمیشود.
شاگرد: تبعیری میکنند که مسأله را حل کنند… .
استاد: خب تا ارتباط نباشد حل نمیکند. من میخواهم همین را عرض کنم. پس مفروض آنها ارتباط است.
شاگرد: شما این را به مغازه دار و خریدار توصیف کردید. تا زمانیکه من نتوانم با فروشنده ارتباط بگیریم نه میتوانم بگویم این آدم وجود دارد یا ندارد، زمانی میتوانم بگویم فروشنده هست که بتوانم با او صحبت کنم، نکته من هم همین است. الآن در فضای علمی هیچ چیزی وجود ندارد که این ارتباط را ثابت کند.
استاد: آن حرف دیگری است. فیزیک نظری با فیزیک آزمایشگاهی دو فضا است. نظریه ریسمان، عوالم موازی در فیزیک نظری مطرح است.
شاگرد: تا زمانیکه آزمایش آنها را تصدیق نکند تثبیت نمیشود. مثلاً تا زمانیکه انحناء نور و ستاره پشت خورشید دیده نشد، نظریه اینشتین را کسی قبول نکرده بود. با اینکه ریاضیاتش کامل بود.
استاد: بله، در مکانیک کوانتوم هم تا زمانیکه نا مساوی بل نیامده بود،… .
شاگرد: قبل از آن شواهدش در مکانیک کوانتوم بود.
استاد: شواهدش بر عجز بود.
شاگرد: گاهی در فیزیک یک پدیده را میبینیم و بعد از روی عجزمان میبینیم که این چیست. یک موقع هست که تفکرات و محاسباتی انجام میشود و بعد بهدنبال شواهد آن میروند. نظریه نسبیت به این صورت بود. یعنی اینشتین مکانیسمی نوشت ولی شواهدی نداشت. چون در آن زمان ابزارش هم کم بود. چند سال بعد شواهد آن را دیدند و پذیرفتند. ولی نظریه کوانتوم بعد از عجز شواهدش بود.
استاد: بله.
شاگرد: اما مثلاً نظریه ریسمان از نظر ریاضی واقعاً محکم است. من خودم کار نکردهام. ولی در سمینارهایشان از خودشان شنیدهام. کسانی که در نظریه ریسمان قوی بودند میگفتند از لحاظ نظری و ریاضیات خیلی قوی و محکم است. ولی هنوز هیچ آزمایشی که بتوانند ریسمان ها را ببینند و بگوید این شواهدش است، در دنیا وجود ندارد. نه کسی به آن نبل میدهد و نه خیلی به آن توجه میشود. شاید چند سال دیگر شواهدی بیاید و دوباره زنده شود. میخواهم بگویم تا شواهد تجربی از علومتجربی نباشد و صرفاً در مقام نظریه باقی بماند شاید خیلی توجه نشود.
استاد: ببینید ابتدا ما آن را از نظریهپردازی، از تناقض و ابهام دربیاوریم.
شاگرد٢: انحصار این نظریه هم باید ثابت شود. یعنی مدلی که پیشنهاد میکنید منحصر توضیح این مسأله در این فضا است؟ تا بعد بهدنبال شواهد تجربی آن بگردیم.
استاد: نه، فعلاً خودش را جا بیاندازیم. اول معقول باشد تا بعد شواهد تجربی به آن کمک بکند. خیلی از نظریهها بودند که اول آمده و بعد هم شواهد تجربی کمک کرده و به فضای علم آمده، اما در ادامه چیزهایی پیدا کردهاند که آن را نقض میکند. یعنی توانسته جهانشمول باشد. لذا در فضای علم خیلی در بند انحصار نیستند. آنها میخواهند نظریهای پیدا کنند که بتواند این را توصیف کند، به بهترین وجه که نقض نداشته باشد. به محضی که بعداً برای آن نقضی پیدا میشود دوباره کنار میرود.
شاگرد: یا اصلاح شود یا کنار برود.
استاد: بله.
شاگرد٢: بحث ابهام در واقعیت را میتوانیم بدون در نظر گرفتن جهانهای موازی به این صورت توضیح بدهیم: مثلاً ما میخواهیم مکان آن الکترون را به دست بیاوریم، بگوییم خود مفهوم مکان یک مفهوم نسبی است. یعنی به مفهوم مکان برگردانیم و بگوییم خود مفهوم مکان که ما بهدنبال آن هستیم یک مفهومی است که نسبی و انتزاعی است. یعنی واقعاً مکان آن مبهم است ولی بهخاطر این نیست که واقعیت ابهام دارد، به این خاطر است که مکان مفهومی انتزاعی و نسبی است.
استاد: علی ای حال الکترون بهعنوان یک امر مادی که در حال حرکت است، آن را چیزی فرض میگیرید که در جایی میرود که ما نمیدانیم؟ و مکانی هم که برای آن میآوریم نسبی است؟ اگر به این صورت بگویید، حرف آنها نیست. لذا الآن میگویند یک ذره میتواند در آن واحد در دو جا خودش را نشان بدهد. از عجائبی است که علم پیشرفت کرده و تا اینجا آمده است!
در تموج پایهای که من گفتم مانعی ندارد شما از یک عالمی با عالم دیگر ارتباط بگیرید، و آن به نحوهای مختلفی خودش را به شما نشان بدهد. بحث تموج پایه برای من خیلی حل کننده بود. نمیدانم جایی گفته شده یا نشده.
شاگرد: من جایی نشنیده ام. در ریسمان هر فرکانس پایهای… .
استاد: اگر مقاله «نکتهای در نقطه» را نگاه کنید اصلاً من با طرح سؤالاتی این رویکرد را رد کردم. رویکرد در جدول استاندارد ذرات بنیادین… .
شاگرد: ذرات بنیادین که اصلاً اشکالی ندارد.
استاد: نه، رویکردش این است که به ذرات بنیادین اصلی برسند.
شاگرد: فیزیکدان ها رویکردی دارند که دوست دارند به یک چیز واحد برسند. هم نیروها… .
استاد: بله، نظریه وحدت بزرگ.
شاگرد: نیروها را که تا حد خوبی جلو میبرند. از آن طرف هم بهدنبال ماده هستند. دکتر گلشنی نقل میکردند زمانیکه عبدالسلام به ایران آمده بود و در سال هفتاد سخنرانی داشتند؛ عبدالسلام را یک جلسه نزد علامه جعفری میبرند که ایشان هم مترجم بوده. میگفتند علامه جعفری از عبد السلام سؤال کرد که چرا شما دنبال وحدت میروید؟ از کجای تجربه این را درآوردهاید که حتماً باید به این سمت بروید؟ گفت هیچ جواب درست و حسابیای نداشت. حتی میگفت که دوست داریم که به این صورت باشد. دکتر گلشنی میگفت برای من جالب بود که علامه جعفری مباحث روز آن زمان را آگاه بود. چون کار عبدالسلام وحدت نیروی الکترومغناطیس با هسته ضعیف بود که این دو را به هم مرتبط کرد.
استاد: بله، گویا رسیدن به یک فطرت بشر است! شاید صحبت آقای گلشنی بود که من شنیدم، میگفتند من کتابی نوشتم؛ از کتابهایی که ایشان آن اوائل مینوشتند؛ اسم کتاب یادم نیست، شاید «علم و خدا» بود.
شاگرد: شاید «دین سکولار و علم دینی» باشد.
استاد: زمان شاه چاپ شده بود. اینها را جدید نوشتهاند. خیلی کتاب قدیمی است. میگفتند این کتاب من چاپ شد. هنوز ایشان خیلی شناخته شده نبودند. این کتاب به بازار آمد. خود ایشان میگویند؛ از ایشان میشود پرسید. من در صوت از ایشان شنیدم. گفتند وقتی این کتاب من به بازار آمد هنوز یک هفته نشده بود که دیدم تلفون زنگ میزند. گوشی را برداشتم و دیدم طرف میگوید من جعفری هستم! من محمد تقی جعفری هستم. زنگ زدم که از شما بهخاطر این کتاب خوبی که نوشتید تشکر کنم. ایشان میگویند من تعجب کردم. با فاصله کمی این کتاب به بازار آمده و ایشان آن را گرفتهاند و خواندهاند و اهمیت آن را فهمیدهاند و در صدد برآمده اند که زنگ بزنند و از من تشکر کنند. واقعاً چه افرادی بین علماء هستند! شاید اولین بار من کلمه کوانتوم را از علامه جعفری شنیدم. به یزد آمده بودند و منبر میرفتند، در منبرشان فیزیک کوانتوم را گفتند. خدا رحمتشان کند.
علی ای حال این حرفها هست که اصل این جهتگیری را باید چه کار کنیم. روی این تشبیهی که برای برنامهنویسیای که امروز هست که کلاس و نمونه و … درست میکنند، بیاناتی در ذهنم هست که اصل این جهتگیری را به چالش بکشاند. ببینید بهخاطر میدان و…، مجبور هستند چیزهای دیگری را به کار بیاورند. البته برای جوابش هم فکر کردهام. ولی اصل اینکه جهتگیری ما بهسوی عنصر واحد درست هست یا نه، یک جهت درستی دارد و یک کمبودهایی در کار است.
به تعبیری که میخواهم عرض کنم، شما با کلاس واحد محض میتوانید یک نرمافزار بنویسید یا نه؟ یا شما به کلاسهایی نیاز دارید که از طبایع مختلف هستند؟ تا زمانیکه این طبایع نیایند شما نمیتوانید یک دستگاه و یک زبان به پا کنید. زبانی که از واحدهای محض درست شده باشد، زبان نخواهد بود. آیا از یک واحد محض میتوانید کلاس درست کنید؟ این سؤال اصلی است.
جواب آن را در عدد اتمی میتوان داد. در عدد اتمی در ابتدای کار فرض ما بر این بود؛ در همین ذرات بنیادین فرض ما بر این بود که اصل پایه اتم به پروتون است. اگر تعداد پروتون یک بود هیدروژن بود؛ همینطور دو و سه و … .
شاگرد: تشکیک ملاصدرا.
استاد: با عدد اتمی تا خانههای سنگین جدول میرفتیم. پس ما به یک پروتون بیشتر نیاز نداریم! با یک واحد! ولی خب مگر کار حل میشد؟! بار مثبت، منفی… . این همه مشکلاتی که بعد پیش میآمد را میخواهیم چه کار کنیم؟! در نیروهای چهارگانه میخواستند با تلاش همین کار را بکنند. الآن هم دارند انجام میدهند. فقط جاذبه آن مانده است. مشکل کارشان است. اگر جاذبه را حل بکنند به مطلوبشان میرسند.
من اینها را گفتم. فقط میخواستم تحریکی باشد برای ذهن شریفتان. تاریخ علم، ارتباطات علم را اگر کار بکنید و مستند بکنید، آینده درک شما از این مطالب بهتر خواهد بود.
شاگرد: در آخر شما دست خدا را با عوالم بستید! اگر مجموع آنها را با هم نگاه کنیم همه چیز مشخص است.
استاد: نه، بینهایت است. با بینهایت که دست خدا بسته نمیشود.
شاگرد: اگر کسی بتواند همه را با هم نگاه بکند… .
استاد: همانی است که علماء در کتابها میگویند. میگویند صادر اول، وحدت حقه ظلیه دارد. لذا میگویند صادر اول لایتناهی است. به وحدت لایتناهی ظلیه، وجود منبسط. با اینکه دست خدا بسته نمیشود. اتفاقا وحدت بینهایت جولان گاه ظهور قدرت الهی است. یعنی هر جور شما فرض بگیرید خدا میتواند انجام بدهد. چرا؟ چون بستری است بینهایت. میگویید در بینهایت ….! خب در بینهایت که بینهایت است، اما قدرت که محدود نشد. و الا در همین بینهایت آن جایی که شما به تناقض میرسید دست خدا بسته است؟! خدا زمین را در تخممرغ بگذارد بدون اینکه تخممرغ بزرگ بشود و بدون اینکه زمین کوچک بشود، میتواند یا نمیتواند؟! در توحید صدوق هست. یک جا حضرت فرمودند خداوند این کار را کرده است، چون طرف فهیم نبود. اما درجاییکه مخاطبشان فهیم بود، حضرت فرمودند «ان الله لایوصف بالعجز، ولکن الذی سألته عنه لایکون»؛ این نشدنی است. دست خدا بسته نشده است، بلکه این نشدنی است.
یک جاهایی هست که وقتی ترسیم میکنید میبینید دارد بستر قدرت فراهم میشود. فعال مایشاء است، خب باید متصوراتی باشد. عوالم هم نفس الامری هستند. عوالم بینهایت لازم نیست همه به کن وجودی باشند. مباحثی که جلوتر عرض کردم باید همه دست به دست هم بدهند. یعنی عوالم نفس الامریه ای داریم که از فیض اقدس است. ظهور در فیض مقدس نکرده. ولی پشتوانه قدرت الهی هست.
شاگرد: منظور شما اعیان ثابته است؟
استاد: بله، پشتوانه قدرت است. یعنی آن عوالم بینهایت نفس الامری پشتوانه ظهور قدرت الهی است در عالم کن؛ «کن فیکون».
شاگرد٢: از فرمایش شما احساس کردم که نظر شما این است که همه عوالم بهغیراز خداوند زمان دارد.
استاد: عوالم وجودی بله. عوالم نفس الامری نه. این تأکید من است. عوالم نفس الامری که اتفاقا عقل ما با آن تماس میگیرد، اصلاً زمان ندارد.
شاگرد: یعنی عالم مجردات هم زمان دارد؟
استاد: عالم مجردات بر مبنای حکمت متعالیه که آن را به کن وجودی بر میگردانند، بله. لذا ایام ربوبی و الهی داریم. لذا آخوند ملاصدرا بعد از اینکه در وجود به اینها قائل میشود، وقتی به ظرافت کاری میرسد یک دفعه میگوید اینها از صقع ربوبی هستند. غلبه وجوب در آنها هست… . در جلد هفتم اسفار هست. یعنی میبیند که ریخت آن جا، ریخت کن نیست. آقای سوزنچی هم که بود سریع نتیجهگیری کرد. مانعی ندارد. علی ای حال ما چیزی را از حیطه مطالب بحثی کم نکردیم، بلکه تحلیل ما متفاوت شده. یعنی ما میگوییم مجرداتی که آنها میگفتند با تحلیلی که خودشان دارند –که بعداً آخوند هم تصریح میکند- به حوزه نفس الامر میآید که حوزه وجود مقابل عدم نیست. نه اینکه آن را برداشتیم. تحلیل ما از حوزهای که داشت عوض شد. آنها چون نفس الامر را اوسع از وجود نمیدانند، یک چیزی را که میدیدند مجبور بودند بگویند موجود است، خدا هم که نیست. بعد که جلوتر میرود میگویند خب چه کارش کنیم؟ همیشه شوخی میکردم که خدا را مظلوم گیر میآورند، میگوید از صقع ربوبی است. جانب وجوب در آن غلبه دارد. اینها تعبیرات صاحب اسفار است. و حال آنکه با بیانی که من عرض میکنم نه. نه در آن جانب وجوب غلبه دارد و نه از صقع ربوبی است، بلکه از حوزهای از نفس الامر است که محدوده کن وجودی نیست و محتاج جعل ایجادی نیست.
شاگرد: اگر بخواهید اصالة الوجودی بفرمایید به چه صورت میشود؟
استاد: روی همین مبناء سر نمیرسد. ما مفصل بحث کردیم.
شاگرد٢: دو سؤال پیش میآید. یکی اینکه میگوییم عالم ماده زمان دارد و وحدت ندارد، مثلاً الآن با زمان گذشته متفاوت است، اگر هم بخواهیم درک بکنیم آن پروتون یا آمینو اسید یا هر چه میگوییم این طرفش غیر از آن طرفش است، بعد هم میخواهیم نفس را ثابت کنیم و میگوییم یک وحدتی را حس میکنیم.
استاد: بین چه چیزی؟
شاگرد: مثلاً وقتی میخواهم موضوع و محمول را تصور کنم میبینم یک چیز واحدی هست که اینها را در کنار هم میگذارد. یا اینکه من خودم را هم در خواب حس میکنم و هم در بیداری حس میکنم.
استاد: به تعبیری اصل محفوظ.
شاگرد: بله، ما الآن زمان را به همه عوالم سرایت دادیم؛ مثلاً روح ما هم یک زمانی دارد؛ دراینصورت زمان قبلی و زمان بعدی روح ما متفاوت میشود لذا وحدت نفس را به چه صورت ثابت میکنید؟
استاد: ببینید مشکل همه کار ما این است: یک لفظی را با همین خصوصیات پایینی به آن جا میبریم. اگر زمان به همین چیزی که الآن میگوییم باشد، نه. المتفرقات فی وعاء الزمان مجتمعات فی وعاء الدهر؛ در وعاء دهر کل زمانها یک جا موجود است. خودش کجا میخواهد برود؟! منظورم این است. زمان اینجا را به آن جا نبرید.
شاگرد: اینکه شما میگویید در همه عوالم وجودی زمان هست پس مشترک لفظی است.
استاد: اگر میخواهید این زمان را بگویید، بله.
شاگرد٢: در آن جا تغیر هست؟
شاگرد: بحث ما سر تغیر است. آن لطیف میشود و مثلاً زمان آن جا پنجاه هزار سال اینجا میشود. ولی اصل تغیر و امتداد باید باشد.
استاد: ببینید اگر کن ایجادی است، کن ایجادی یک میسری را طی میکند. اما مسیری را که طی میکند –الیه راجعون- برای خودش دستگاهی دارد. حکماء میگویند کن ایجادی است اما در لازمان است. لازمانی است که موجود شده، زمان هم ندارد و همیشه بوده و همیشه هم خواهد بود. هر چه هم توضیح بدهند در نهایت به فاعل موجب گیر میافتند. یعنی میگویند این مجردات زمان که ندارد، خدا با کن ایجادی ایجاد کرده است، خب چه زمانی؟ در لازمان. خلاصه قبل از ایجاد و بعد از ایجادی داریم یا نداریم؟ میگویند نه. قدیم زمانی است. مبنای معروف حکما است. میگوییم پس چطور او ایجاد کرده است؟ میگویند مثل این است که اگر خورشید همیشه بوده، نورش هم همیشه بوده. لذا میگویند حدوث ذاتی. پس اراده چیست؟ میگویند اراده صفت ذات است. یا صفت فعل است به یک معنای دیگرش. دیگران میگویند خب اینکه فاعل موجب شد! آنها میگویند تو حرف ما را نفهمیدی. ما که میگوییم در لازمان است… .
عرض کردم در ادامه در جلد هفتم اسفار جالب میشود؛ بحث که جلو میرود میگویند همه اینها از صقع ربوبی است. از سنخ صفات و اسماء الهی است. صقع ربوبی به این معنا است. خب کن هست یا نیست؟ جعل هست یا نیست؟ صقع ربوبی که جعل نمیخواهد. معنایش این است آن چیزی که آنها تحلیل دارند بهعنوان اسماء و صفات و مجردات تامه که دیگر فعلیت محض است، بههیچوجه قوه در آنها نیست. آنها یک بستری از نفس الامر است که ریخت ایجاد بهمعنای وجود مقابل عدم نیست، طور دیگری است. لذا ما آنها را منکر نشدیم. دارد تحلیل ما از آنها تفاوت میکند. میگوییم به آنها ایجاد به کن ایجادی نگویید. نگویید اوجد الله؛ «اوجد» نیست. اینها چیزهایی است که از مظاهر اسماء و صفات الهیه است. مسبوق به ذات خدای متعال است، اما نه اینکه خدا به آن فرموده باشد «کن فیکون». حوزه «کن فیکون» حوزه خاصی است. اگر به این حوزه رفتید یک سنخ شروع و ختم مناسب با خودش دارد.
شاگرد: وقتی صاحب اسفار میفرماید به اسماء و صفات بر میگردد منظورش این نیست که «کن» همان ایجادی باشد.
استاد: اصلاً میگوید در آنها جانب وجوب غلبه پیدا میکند. جانب ماهیت در آن مندک است و محو است. صادر اول را که همه آنها میگویند. مفصل بحث کردهاند که صادر اول ماهیت ندارد. وحدت حقه ظلیه دارد.
شاگرد: من چند جلسه از فرمایشات شما را گوش دادهام، یک ذهنیتی از وجود اشاری پیدا کردهام. اما اینها با سیستم فلسفیای که ما میخوانیم کاملاً فرق دارد.
استاد: بله
شاگرد: لذا باید روی آن بحث کنیم. با این توضیحی که شما الآن دادید، اینکه در وجود تغیر باشد، برای ما حل نمیشود.
استاد: ببینید فعلیت تامه و امثال ثابتات را نمیخواهم کنار بگذارم. بلکه تحلیل ما از آنها متفاوت میشود. یعنی آن چه که شما میگفتید فعلیت تام دارد و بعد میگویید موجود است، مقصودتان از موجود، موجود مقابل عدم است. با تحلیلی که از وجود فلسفی هست. من میخواهم عرض کنم آن تحلیل به تناقض برخورد میکند. لذا وقتی به فعلیت تامه میرسد و همه به بهشت بر میگردند..؛ آقای سبزواری میگویند؛ من که به اینها مشغول بودم شواهدی از کلام خودشان پیدا کردم؛ میگویند در بهشت باغی هست، ببقاء الله، لا بابقاء الله. این به چه معنا است؟ خود شما میگویید وقتی فعلیت تام میشود، باقی ببقاء الله است. پس الآن شما در اینجا تحلیل فلسفی ندارید. یعنی جعل و ایجاد را به رتبهای میزنید اما بعد میگویید باقی بقاء الله. پس جعل کجا است؟!
من عرض میکنم که نفس الامر حوزههای مختلفی دارد. جایی که میخواهید «جعل»، «کن» باشد، یک نحو سبق و لحوق مطرح است. سبق و لحوق را نه جور می گوفتند. اینی هم که شما میگویید کاملاً قبول دارم. در ذهن خود من طی شده است. اصلاً ریخت و ساختار حکمت متعالیه به هم میریزد. ما طبق فهم اساتید جلو رفتهایم. سالهای مختلف شواهدی را میدیدم؛ تا میدیدم که اینها جور در نمیآید. خلاصه باید بازنویسی شود.
شاگرد: در تکتک مباحث اسفار این حرف شما وسط میآید و میگویم لوازم و تحلیلش عوض میشود. به همین خاطر میگویم اگر صلاح میدانید خدمت شما برسیم. سؤال دوم این است: شما در آن مباحث میفرمودید واقعیت اجتماع نقیضین را خدا محقق کرده است. نه مثل جعل. در ذهن ما به این صورت شده که اگر بستر واقعیت آن را خدا فراهم کرده یک جوری به قدرت ربط دارد.
استاد: اصلاً قدرت مربوط به کن وجودی است.
شاگرد: میخواهم همین را بگویم. ذهنیت ما با اینها مندمج است. میگوییم وقتی بستر واقعیتش را خدا فراهم کرده پس باید یک ربط هایی به قدرت داشته باشد. مثل آن روایت میگویید نمیشود، نه اینکه خدا نتواند. یعنی میخواهم بگویم اینها ابهاماتی است.
استاد: ببینید ثابتات، ثابتات ازلیه هستند. ثابتات مسبوق به ذات خدای متعال و هویت غیبیه هستند. مسبوق هستند.
شاگرد: ولی مسبوق به اراده نیستند.
استاد: مسبوق به اراده و خلق نیستند، اصلاً ریختشان به این صورت نیست. به عبارت دیگر باید بهگونهایکه نفس الامر هست، آنها را درک کنیم. آن وقت میبینیم همه به توحید بر میگردد. خطبهای که حضرت سید الشهدا در تحف العقول دارند، واقعاً عجائب است. «… يصيب الفكر منه الإيمان به موجودا و وجود الإيمان لا وجود صفة به توصف الصفات لا بها يوصف7»؛ اصلاً شما به این جمله فکر کنید. «به توصف الصفات»؛ هر کجا شما میخواهید توصیف کنید، تا او را در کار نیاورید اصلاً صورت نمیگیرد. وقتی برای مبدائیت خدای متعال چنین دستگاهی در نظر میگیرید، هر چیزی بگویید؛ مثلاً میخواهید بگویید محال است، تا میخواهید بگویید محال است؛ حتی توصیف به استحاله به او است. این هم یک نحو توصیف است؛ این «به توصف» غیر از این است که او خلق کرده. درک این «به توصف الصفات» مهم است؛ اصلاً حضرت شما سراغ خدایی نمی برند که الآن بخواهد چیزی را خلق کند. دقت کنید؛ نمیگوییم الآن خدا میخواهد خلق کند؛ «به توصف الصفات». ریخت فرمایش حضرت در این خطبه راقیه همین است که مسبوقیت ها را نشان بدهند. کما اینکه در فضای عرف عام خالقیت خدا و مخلوقیت خلق او را نشان میدهند تا آنها را به …. ببرند.
پیشنهاد من این است که این مطالبی که عرض کردم را نوت برداری بکنید، مطالب تاریخی را نگاه کنید، هر وقت دیدید الآن به یک جایی رسیدید که میخواهید صحبت کنید من در خدمتتان هستم.
شاگرد: تغییر در مجردات هم مطرح شد، خیلی متوجه نشدم که حضرت عالی قائل به تغییر در مجرداتی که فعلیتشان تام است، هستید که بستر زمان فراهم شود؟
استاد: تا چه تعریفی از مجردات بکنیم. اگر مجرد بهمعنای فعلیت تام باشد، تغییر در آن معنا ندارد. معقول نیست. اما اگر مجردات را مانند تجرد برزخی بدانید، بله. تجرد برزخی چیست؟ مرحوم شاه آبادی؛ شاه آبادی بزرگ؛ آشیخ محمد علی دو کتاب دارند. یکی شذرات و یکی رشحات البحار. من در رشحات ایشان دیدم. میگویند مجرد برزخی داریم؛ علت زمان در ماده، علت حدوث و تغییر در ماده، ماده و هیولا است. خب در برزخ چه؟ میگویند در برزخ هم ماده برزخی داریم. خیلی زیبا است. در کتابهای دیگر نیست.
شاگرد: گفتنش راحت است اما تصور شیء نیمه تجردی مشکل است.
استاد: نکته این است که علی ای حال در تجرد برزخی ما تکامل داریم. با اینکه مجرد است تکامل هست. خب چه طور آن را درست کنیم؟
شاگرد: اگر متون دینی مانند شب جمعه خیرات به اموات میرسد را کنار بگذاریم، واقعاً تبیین فلسفی مثال مشکل است. یعنی تصور امر نیمه مجرد در فضای فلسفی خیلی مشکل است.
استاد: شما فایل های مقاله فرگه را دیدید؟ اگر آن را نگاه کنید همان جا مطالبی را عرض کردم. اینکه شما در محدوده ادراکات خودتان شکل نیمه مجرد دارید. شما میگویید نسبت محیط یک دایره به قطر آن عدد پی (π) است. محیط یک دایره سه برابر و چهارده صدم قطر آن است. الآن شما حرف من را فهمیدید یا نفهمیدید؟ فهمیدید. آن را تصور کردید یا نکردید؟ کردید. این دایرهای که الآن از لفظ من فهمیدید یک مفهوم بود یا شکل داشت؟
شاگرد: مفهوم بود.
استاد: پس چطور محیط داشت؟ مفهوم محیط دارد؟!
شاگرد٢: فعلاً با مفاهیم تصور کردیم ولی فعلاً تصور خیالی هم میتوان کرد.
استاد: یعنی آن چه که میخواهد سه برابر قطر باشد، مفهوم است؟!
شاگرد: مفهوم آیینه است و خاصیت حکایت گری دارد.
استاد: آن دایره ای که الآن میگویید قطرش سه برابر است، مرجع ضمیر «ش» چیست؟
شاگرد: تصور خیالی است.
استاد: مجرد است یا مادی است؟ اگر مادی است باید بگویید قطرش چند متر است. لذا مجرد مثالی است. بین نا بین است. یعنی هم شکل دارد؛ گرد است، محیط دارد، و هم این محیطش مادی نیست تا متر بردارید و آن را اندازه بزنید. نیازی به این ندارد. چون مجرد مثالی است. تعریف مجرد مثالی چه بود؟ آثار و خواص ماده را دارد ولی هیولا ندارد.
شاگرد: آثار و خواص به چه معنا است؟
استاد: یکی از آنها بُعد است.
شاگرد: یعنی ما با وجدانمان تحلیل میکنیم. هر چه را در امثال این مثال شهود کردیم در کلاس فلسفه… .
استاد: بله، میگوییم الآن این ماده ندارد. چرا ندارد؟ چون این دایره را نمیتوانیم نصف کنیم. کارد برداریم و این دایره را ببریم. چون آن چه که ماده دارد را میتوان برید.
شاگرد: یک چیز جدید ایجاد میشود.
استاد: یک چیز جدید ایجاد میشود، لذا آن را نمیتوانیم ببریم. علم است. اما درعینحال استداره دارد، انحناء دارد، قطر دارد، بین آنها نسبت برقرار میشود. در مفاهیم که نسبت برقرار نشده. بین بُعد آن نسبت برقرار شده. این سه برابر آن است. آن چه که سه برابر است ماده یا مجرد است؟ بین نا بین است. البته من این را تقریر میکنم. اگر بخواهید اشکال کنید حرف دیگری است. فعلاً میخواهم تقریر کنم که شما نگویید چیزی به چیزی نیست. لذا مرحوم آقای شاه آبادی فرمودند ماده برزخی داریم. منظور من این است. یعنی میگویند ماده اینجا را به آن جا نبر؟! ماده اینجا آن جا نیست. وقتی به آن جا رفتی آن جا برای خودش تکامل و دستگاهی دارد، اما ماده مناسب خودش را هم دارد. همینطور بروید تا هجده هزار عالم ملکوت. روایت دارد که هر عالمش ماده مناسب خودش را دارد. وقتی وارد آن جا میشوید میبینید همه چیزهای مادی عالم قبلی محو شد. ماده دیگر نیست، پی کارش رفت. یعنی آن ماده عالم قبلی و نقصی که برای آن بود، پی کارش میرود.
شاگرد: «فَكانَتْ سَرابا8» قرآن هم همینطور است.
استاد: بله، «وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَرابا».
شاگرد: نه اینکه مندک میشود یا منفجر میشود.
استاد: بله، امثال اینها. علی ای حال به گمانم اگر این بحثها را بدون عجله کردن تأمل کنید و پیش ببرید خیلی به گفت و گو نیاز ندارید. بیشتر به دل دادن نیاز دارد که آدم خودش برای خودش حل کند و قانع شود. نه اینکه بخواهد دیگری را قانع بکند یا دیگری را رد بکند. اول خودش؛ ذهنش بدون اینکه نفس الامر را قیچی کند، ببیند که نفس الامر به چه صورت است. خدای متعال فطرت عقل ما را بر این قرار داده که ما این جور بهدنبال واقع برویم.
والحمد لله رب العالمین
1 ابراهیم 5
2 المائده64
3 الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 148؛ «…غير ذلك مما يدرك بالحواس فلله تبارك و تعالى فيه البداء مما لا عين له فإذا وقع العين المفهوم المدرك فلا بداء...».
4 نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 223؛ «صدرت بكم الأمور مصادرها»
5 السجدة : 5؛ «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّون».
6 المعارج ۴
7 تحف العقول، النص، ص: 245
8 النبأ ٢٠