بسم الله الرحمن الرحیم
اصول؛ جلسه: 26 13/8/88
بسم الله الرحمن الرحيم
شاگرد: ارتکاز حکم میکند که وقتی میگوییم این حاکم بر دیگری است، به این معنا است که اگر حاکم نبود، محکوم نسبت به آن بیان داشت. مثلاً اگر «لا شک لکثیر الشک» نبود، احکام شکوک را در کثیر الشک هم پیاده میکردیم. لذا به ذهن من میآید مورد چهارمی که تقسیم کردید که حکومت تنزیلی است، نباید حکومت باشد.
استاد: من به این خاطر گفتم که عدهای از اصولیین حکومت را به این صورت معنا کردند، به تنزیل معنا کردند. چون به تنزیل معنا کردند من به این صورت گفتم، از این باب که کلمات علماء را اسم ببریم تا بدانیم اینها هست. من در منتقی که نگاه میکردم دیدم اصلاً اینها را نپذیرفتهاند. فرمودهاند نه این است و نه آن است. ظاهراً اعتبار، ادعاء و کشف را رد کرده بودند و شاید تنها تنزیل را پذیرفتند که حکومت است، یا اینکه حتی تنزیل را هم نپذیرفته بودند و قرینیت را پذیرفته بودند. من بهصورت مروری نگاه کردم. آن چیزی که الآن یادم هست این است که آن سه مورد را رد کرده بودند؛ کشف موضوع، ادعاء و اعتبار را رد کرده بودند. تنزیل را یادم نیست که چه کار کردند.
منظور اینکه وقتی من فرمایش ایشان را نگاه میکردم دیدم لازم نیست ما بگوییم حکومت یکی از این سه مورد است؛ بلکه هر کدام از آنها واقعاً مصداق حکومت است. آدم میبیند که یک جاهایی واقعاً نیاز به این است و یک جایی نیاز به دیگری است. آن علمائی هم که هر کدام یک جور معنا کردند، فکرشان منطلق از یکی جایی است و از آن جا آغاز کردهاند، مثالی بوده که دیدهاند به این صورت است، لذا از آن جا شروع کردند و بعد گفتند که کل حکومت این است. و حال اینکه این کل بحث نیست. ایشان هم که اینها را رد کردند. من عرض میکنم که اینها، باید هر کدام در جای خودش باشد، بعد فرمایش شما را، در ادامه میپذیریم که این قسم هست؛ یعنی یک چیزی است که سرِ جایش عقلانیت دارد، اما اسمش حکومت نیست1.
شاگرد: اینکه دیروز فرمودید «الطواف بالبیت صلاه»، من آن را به انحاء مختلف در نرمافزار سرچ کردم، این مثال در اصول، چندان زیاد نبود.
استاد: حالا شما که گفتید یادم آمد. چند جور تعبیر است در مورد این روایت، «الطواف بالبیت صلاه». در اجود التقریرات، در بحوث آقای صدر بالای سی مورد بود. در حقائق هم بود.
شاگرد: من این روایت را که سرچ کردم، سی مورد پیدا نکرد. اما بحث کثیر الشک خیلی بود.
استاد: در بحوث بهعنوان حکومت، به آن مثال زده بودند و آن را پذیرفته بودند. من به موارد آن برخورد کردم.
شاگرد: بله، ذکر شده بود، اما خیلی زیاد نبود که مثلاً همه باحثین آن را ذکر کرده باشند.
استاد: منظورم در بین متاخرین از اصولیین است، یعنی در مثل بحوث آن را ذکر کردهاند و پذیرفتهاند.
شاگرد٢: در بحوث در سه جا مطرح شده است.
شاگرد: چند موردش مربوط به بحوث است. میخواستم عرض کنم از جهت کثرت افرادی که آن را ذکر کرده باشند و از آن بحث کرده باشند، خیلی زیاد نیست.
استاد: اگر بحث بکنند که دون همه این حرفها میشود. ما برای همین آمدیم که روی آن بحث کنیم. آنها بهعنوان یک مثال گذرا آوردهاند، مثال برای حکومت موسّعه آوردهاند. منظور من بیش از این نیست. بحثهای فقهی آن را باید در جامع فقه بگردید.
شاگرد: میخواستم ببینم کسی این را مانند شما معنا کرده که از باب فضیلت باشد یا نه؛ که اگر آنطور باشد اصلاً مربوط به حکومت نیست.
استاد: در اصول که نیست.
شاگرد٢: در فقه هم نبود. حتی اینکه برای تحیت باشد، هم کسی نگفته بود.
استاد: اینکه جایِ تحیت باشد، قبل از آن قرینه «الّا» بود.
شاگرد٢: حتی به آن استدلال هم نکرده بودند.
شاگرد: کسی که در مکه یک سال، دو سال، سه سال بماند. در سال اولش، مستحب است که طواف کند. سال دوم مخیر است.
استاد: وقتی وارد مسجد میشود؟
شاگرد: بله. سال سوم بهتر است که نماز بخواند.
شاگرد٢: این الفاظ عین روایت است؛ ولی خُب ربطی به بحث ما ندارد.
استاد: عین تعبیر روایت «بهتر بودن» است؟
شاگرد: در وسائل بود.
استاد: که سال اول «بهتر است» که طواف کند؟
شاگرد: اصلاً عنوان باب همین است.
استاد: برای مجاور افضلیت طواف است. ایشان این را فرمودند.
شاگرد٢: در لمعه هم در ذهنم هست. که سال اول طواف افضل است، سال دوم مخیر است، و سال سوم مثل سایر مساجد است.
استاد: نماز تحیت در مسجد الحرام در سال اول افضل طواف است. سال دوم تخییر است. سال سوم مثل سائر مساجد میشود. یک وقتی هم مطرح شد و من دنبالش رفتم. یادم نیست که به چیزی رسیده باشم. اگر لفظ «افضل» باشد دلالت کلمه «افضل» خوب است. یعنی آنچه که شما هم فرمودید که «تحیة المسجد الطواف»، اگر در این روایت «افضل» باشد، با آن روایت خیلی جور است؛ که آن تحیت یعنی افضلیت. حمل بر هم میشود، خیلی خوب.
شاگرد: این بحث به درد روایت موردِ بحث ما هم میخورد؟ یعنی ناظر به « الطواف بالبیت صلاه» نیست که؟
استاد: نه. شما از چه بابی فرمودید؟
شاگرد٢: عرض کردم بحث از اینکه سال اول بهتر است طواف کند، شده؛ اما به روایت «الطواف بالبیت صلاه» استناد نشده؛ بلکه به این روایت استناد شده است.
شاگرد: من خیلی بهدنبال معنایی که شما گفتید، گشتم، اما در هیچ کجا نبود.
استاد: من هم خیلی مواردش را نگاه کردم ولی همهشان را ندیدم. لکن وقتی انسان حرف دیگران را میبیند و ضمن آن خودش هم یک فکری میکند، یک احتمالاتی به ذهنش میآید. حالا این احتمال درست باشد یا نه، بنایمان این بود که در مباحثه مطرح شود.
شاگرد٢: اصل سند روایت معلوم نشد؟
استاد: در کتب سنی ها مفصل هست. اما در شیعه تنها در خلاف شیخ طوسی است.
شاگرد٢: ایشان هم از سنی ها نقل کرده؟
استاد: نقل نکرده؛ بلکه روایت مرسل است.
شاگرد٢: منظورم این است که خیلی از روایاتی که در خلاف هست از سنی ها نقل شده است.
استاد: ولی خب علم پیدا نمیشود. ممکن است. ایشان صرفاً دارند: «روی ابن عباس». بعد این روایت را ذکر میکنند.
شاگرد: در وسائل این باب آمده: «باب أن من أقام بمكة سنة استحب له اختيار الطواف المندوب على الصلاة المندوبة و من أقام سنتين تخير و استحب له المساواة و من أقام ثلاثا استحب له اختيار الصلاة2»
استاد: ظاهراً این ربطی به اینجا ندارد.
شاگرد: منظور شما مسافر است؟
استاد: نه، بهعنوان تحیت.
شاگرد: وقتی میگوید طواف بکند و سال بعد نماز بخواند، خب چه نمازی بخواند؟ مسجد که جز نماز تحیت چیزی ندارد.
استاد: نه، یعنی در مکه هستی و میخواهی عبادت کنی، افضل عبادات بالفعل در مکه چیست؟ اینکه طواف کنی. منظور این است؛ نه اینکه وقتی وارد مجلس میشود چه کار بکن.
استاد: یکی از روایات باب هست که ظاهراً در مورد ورود به مسجد الحرام صحبت کردهاند.
شاگرد: معلوم است که روایات این باب در مورد نعمت حاضره ای است که باید استفاده طواف بکند. جای دیگری که میرود میتواند نماز بخواند. وجه آن هم خیلی مبهم نیست. میفرمایند:«عن أبي الحسن الرضا ع قال: سألته عن المقيم بمكة- الطواف أفضل له أو الصلاة قال الصلاة» و همچنین «عن أبي عبد اللهع أن عليا ع قال: إن لله مائة و عشرين رحمة عند بيته الحرام- منها ستون للطائفين و أربعون للمصلين و عشرون للناظرين.»3
شاگرد: بابی در مورد تحیت مسجد الحرام ندارد؟
استاد: آن باب را دارد؛ اما صحبت سر این است که نماز تحیت برای مسجد الحرام اصلاً مشروع نیست یا هست.
شاگرد٢: وقتی در اینجا میگوید طواف افضل است، لذا وقتی طواف برای او افضل است پس نماز تحیت ندارد دیگر، به این معنا که مرجوح است.
استاد: صحبتی سر افضلیت نداریم. صحبت در این است که… ؛ الآن دیدید وقت هایی است که طواف سخت است. نمیخواهد در مطاف برود و شلوغ است. خب به مسجد میرسد و درعینحال میخواهد تحیت مسجد را هم به جا بیاورد. آیا اینجا ممنوع است که وقتی وارد مسجد شد دو رکعت نماز تحیت مسجد بخواند یا نه؟ سؤالی که کرده بودند این بود.
شاگرد: مگر در اینجا تعبیر افضل ندارد؟
استاد: این اصلاً ناظر به تحیت نیست. لسان این است که وقتی در مکه هستی چه عبادتی افضل است؟ طواف. برای بعد از دو سال، صلات. حالا برای کسی که صلات افضل است، وقتی وارد مسجد الحرام شد، به نیت نماز تحیت، نماز بخواند یا نه؟
شاگرد٢: در متاخرین این فتوا هست که اگر وارد مسجد شدید و وقت ندارید طواف کامل انجام دهید، حداقل یک شوط بگردید.
استاد: ولی آیا این یعنی نماز نخوانید؟!
شاگرد٢: نه، اینکه نماز نخوانید. نماز که نهی ندارد.
استاد: آخه برخی ها استفاده کردهاند که ما در مسجد الحرام غیر از طواف نداریم. همین منظور من است. البته حاج آقا منع نکردند و گفتند مانعی ندارد و به عمومات تحیت عمل کردند. ولی این مطلب هست و محل کلام است.
شاگرد٢: هر طوافی مگر نماز ندارد؟
استاد: در طواف مستحبی معلوم نیست. شیخ انصاری میگویند معلوم نیست طواف مستحبی نماز داشته باشد. دیدم که حاجآقا میگویند «فیه تأمّل»، یعنی باز هم تأمل کردند و خیلی محکم نگفتند.
شاگرد٢: اگر بخواهد نماز بخواند که گیری ندارد. ولی به نیت تحیت گیر دارد. پس این اشکال ایشان خدشهای وارد نمیکند چون به نیت تحیت که نماز نمیخواند بلکه به نیت نماز طواف، نماز میخواند.
استاد: بله. صحبت سر همین است.
شاگرد: به جای طواف، میخواند.
استاد: به جای طوافی که تحیت است، نماز تحیت بخوائد طبق عمومات «لِکل مسجد تحیة» و این هم یکی از مساجد است ولو افضلیت دارد. صحبت در این است که آیا از آن استفاده میشود یا نه. ظاهراً این ادله ناظر به آن نباشد. اگر «الطواف بالبیت صلاه» سر برسد، در موارد متعددی فایده دارد، یعنی فایده عملی دارد.
شاگرد٢: اینکه دیروز فرمودید استعاره باشد؛ در برخی از کتب بلاغت دیدم موردی که مشبه و مشبّه بِه هر دو ذکر شده باشد، این را یک نوع تشبیه میدانند، منتها تشبیهی که ادات تشبیه در آن برداشته شده. حالا آن بیانی که فرمودید… .
استاد: مثالش این است: یک وقت است که من میگویم «رایت اسدا یرمی»، این میشود استعاره. مشبه نیامده، تنها مشبّهٌ بِه آمده است. این استعاره اصیل است. اما اگر بگویم «زید اسد»، «الرجل الشجاع اسد»، این دیگر آن استعاره ای که مقصود ماست، نیست.
شاگرد٢: ولی میگویند این تمثیل علی سبیل الاستعاره است.
استاد: بله، یعنی «کاف» را برداشتیم، هو هو. مثل زید عدل. حالا در مثال «زید عدل» از باب مبالغه است ولی اینجا از باب تشبیه است که «زید اسد». هر دو را آوردهایم.
شاگرد: چرا میگویند علی سبیل الاستعاره؟
استاد: چون کاف را برداشتهایم. یعنی وقتی گفتیم «زید اسد» راه برای ما باز شده که بعد بگویم «رایت اسد». راه برای من باز شده است. به خلاف وقتی که «کاف» میآورم، کاف هنوز تشبیه محض است، نه استعاره. هنوز استعاره نشده که لفظ اسد برای آن عاریه گرفته شود.
در مانحن فیه «کاف» نداریم، معلوم است. نمیگوییم «الطواف بالبیت کالصلاه»؛ اما هر دوی آنها ذکر شده، یعنی هم مشبّه و هم مشبَّه بِه ذکر شده؛ یعنی هم لفظ طواف آمده و هم صلات.
استعاره کجاست؟ مثلاً کسی بگوید «کنت فی الصلاه فلما بلغت الی الحجر کذا»، به این میگوییم استعاره. یعنی دارد میگوید «کنت فی الصلاه»، اما قرینه صارفه میآورد و میگوید وقتی مقابل حجر رسیدم. خب در نماز که کسی مقابل حجر نمیرسد. از این قرینه میفهمیم که این صلات بهمعنای طواف است. خب این استعاره اصیل خوب میشود. خب الآن کسی که به ریخت این روایت نگاه میکند به این معنا استعاره به ذهنش میآید؟ یعنی واقعاً حضرت میخواهند بفرمایند -بنابر همان حرف سکاکی- که ما دو جور صلات داریم؟ یا اصلاً نمیخواهند بگویند که ما دو جور صلات داریم بلکه میخواهند بگویند که طواف هم مثل آن است. منظور از مثلیت هم، آیا به این معناست که همه احکامشان مثل هم است الّا ما خرج؟ یا آن چه که شهید در مسالک فرمودند؟ یا نه، فعلاً در آن جهتی که در القاء این کلام منظور ماست، در آن جهت مثل هم هستند.
شاگرد: بهخصوص در وجه شما.
استاد: بله، احسنت. یعنی در آن چه کلام ناظر به آن است. قدر متیقنش این آخری است. اینکه بگوییم طواف و صلات در جمیع احکام مثل هم هستند الا ماخرج بالدلیل، خیال میکنیم که مئونه بیشتری نیاز دارد.
شاگرد: نه آن را گفتهاند و نه این را.
استاد: من یادداشت دارم؛ ابو الصلاح حلبی استدلال کردهاند و فرمودهاند که طواف مستحبی مشروط به وضو است. الآن هیچ کسی نمیگوید. طواف مستحبی وضو نمیخواهد.
شاگرد: همین آقای ابوالصلاح حلبی در همه احکام این را میگوید؟ نمیگوید.
استاد: منظورتان چیست؟ یعنی احکام صلات را برای طواف بیاورد؟
شاگرد: بله، این کار را نمیکند. من که گشتم تنها ده حکم را از صلات به طواف سرایت داده بودند. ستر، طهارت، نجاست معفو و… . خب چرا در این موارد منحصر کردند؟ اگر واقعاً تنها به وجه تشابه اکتفاء کنیم که فقط ناظر به حواس جمع بودن است، یعنی مثل حرف نزدن و کارهای دیگری که موجب حواس جمع بودن در عبادت میشود. موردِ روایت هم که همین است. اگر هم عام بگیریم به چه علت به این ده مورد اکتفاء کردند. اگر دلیل است که باید با دلیل دیگر تعارض کند، نمیتوانیم بگوییم هر جا روایت خاص داشتیم، به این دلیل «الطواف بالبیت صلاه» تمسک نکنید. خب این هم دلیل است و امام فرمودهاند.
شاگرد٢: بهغیراز این ده مورد کجا میتوانستند تمسک کنند که نکردند؟ ذکر نماز که مخصوص است. در اینها که نمی شده تمسک کنند. در قبله نماز هم که نمیشده. در هر جایی که میشده تمسک کنند، کردهاند.
شاگرد: من این را بررسی نکردم. باید احکام نماز را ببینیم و ببینیم چند مورد دیگر آن در طواف میتواند مطرح شود.
شاگرد٣: اکثر فقهاء تشبیه گرفتهاند.
استاد: من در فقه دیدم که کلمه تشبیه به کار میبرند. اما در اصول متاخرین میگویند حکومت است. تشبیه حکومت نیست. حالا احکام آن را عرض میکنم با هم فرق میکند. تشبیه دو انشاء است. در تشبیه میگویند که این مثل این است. یعنی منِ شارع دو انشاء کردهام اما انشاءها شبیه هم است. اما حکومت یعنی چه؟ «حکومت» به این معنا نیست که من دو انشاء کردهام. در حکومت موسّع میفرماید که من یک انشاء کردهام و این هم جزء همان انشاءِ من است. این جوهرهیِ تفاوت بین تشبیه و حکومت است.
شاگرد: به همین روایت استدلال کردهاند؟
استاد: ابو الصلاح فرموده و الآن هیچ کسی نمیگوید. ایشان فرموده طواف مستحبی هم وضعاً –نه تکلیفاً- مشروط به وضو است. چرا؟ گفته «لقوله صلیاللهعلیهوآله الطواف بالبیت صلاه». و صلات مستحبی چطور بدون وضو هیچ است؟ اصلاً نماز نیست. پس طواف مستحبی هم همینطور است. ایشان به این صورت استدلال کردهاند.
برای ستر هم همینطور است که علامه در مختلف فرمودند عدهای گفته بودند که ستر عورت در طواف شرط صحت است، چرا؟ چون «الطواف بالبیت صلاه». فرموده بودند «فیه تامل». خب بگویند با کشف عورت برود؟! سهو هم که در نماز مشکلی ندارد. سهواً عورت او مکشوف بوده و بعد فهمیده، نماز صحیح است. خب عمداً با کشف عورت طواف بکند؟ خب چه مانعی دارد؟! شب است و هیچ کسی نیست. وقتهایی بوده که مسجد الحرام خلوت بوده و او هم یک عذری دارد، آیا شما میگویید باطل است؟ الآن اگر لخت نماز بخواند، شما میگویید حق نداری، ستر عورت شرط است. اما ستر عورت کرده ولی همینطور میخواهد لخت بایستد. حالا ممکن است خلاف ادب باشد، اما شرائط افراد با هم فرق میکند، شما که ممنوع نکردید. طواف هم همین است. چرا باطل باشد؟!
منظور اینکه علامه به ستر عورت اشکال کرده بودند که روایت ضعیف است. اشتراط وضعی طواف به ستر عورت معلوم نیست، یعنی بگوییم اگر عمداً در طواف کشف عورت کرد طوافش باطل است. یا مواردی میشود که پیرمرد بی حال است، میفهمد که در طواف لنگش پس رفته است. خب اگر شرط وضعی باشد، وقتی فهمید، اگر سریعاً آن را نپوشاند طوافش باطل میشود. اما اگر بگوییم شرط وضعی نیست، کار بدی کرده که خودش را نپوشانده؛ اما دیگر نمیگوییم طواف خود را اعاده کند. خیلی ثمره دارد. ما الآن دلیل دیگری نداریم. خب اگر حکومت «الطواف بالبیت» سر رسید، کار مشکل است. باید بگوییم که باید طواف را اعاده کند. اما اگر واضح شد که استظهار از این روایت حکومت نمیشود و انشاء واحد نیست؛ شارع نفرموده که من یک انشاء کردهام که این انشاء هم برای طواف است و هم برای صلات است؛ بلکه تشبیه است، یعنی به دو انشاء نیاز دارد. وقتی به دو انشاء نیاز دارد بحثها تفاوت میکند.
شاگرد: علامه در مختلف در بحث وجوب قیام، بحث طواف را دوباره مطرح میکنند و میفرمایند:
لأنّ الطواف إمّا صلاة أو مشابه لها في الأحكام، لقوله- عليه السلام-: «الطواف بالبيت صلاة»4
استاد: بله، خودشان در آن جا قبول میکنند. و حال اینکه در همین قیام؛ خود حضرت فرمودند «الطواف بالبیت صلاه»، بعد خودشان فرمودهاند «صلوا کما رایتمونی اصلی» و حضرت در غیر حال مرض که نشسته نمی خواندند. اما خود حضرت با شتر طواف کردند. اینها را گذاشتهام بر اینکه شواهد بیاورم بر اینکه اینطوری نیست، یعنی با اینکه «الطواف صلاه»، پس چطور روی شتر؟ آیا میشود اختیاراً روی شتر نماز بخوانند؟ اختیاراً بدون هیچ عذری میتوانند روی شتر نماز بخوانند؟! نمیشود. اما خود حضرت اختیاراً روی شتر طواف کردند. همه دیدند. نقل مسلّم است.
شاهد دیگرش؛ در روایات اهلبیت آمده؛ چند چور روایت به این صورت آمده که حضرت فرمودند:
عن معاوية بن عمار عن أبي عبد الله ع قال: لا بأس أن تقضى المناسك كلها على غير وضوء إلا الطواف فإن فيه صلاة و الوضوء أفضل على كل حال5
«لا بأس أن تقضى المناسك كلها على غير وضوء»؛ اشکالی ندارد که تمام مناسک حج را به غیر وضو انجام دهید، مشروط به وضو نیست. «إلا الطواف فإن فيه صلاة»؛ این روایت سه جور از اهلبیت صادر شده. این روایت قرینه خیلی خوبی برای آن چیزی که ما میخواهیم عرض کنیم، است که حکومت نیست. چرا؟ آن چه که در لسان اهلبیت است این است که وضو شرط همه مناسک نیست. میخواهی سعی را بدون وضو انجام بدهی مشکلی نیست، اما طواف نمیشود. در طواف نماز است. یعنی ما میدانیم مبادرت طائف به نماز بعدش لزومی است. طواف که تمام شد پشت مقام نماز بخوان. مجاز نیستی که فاصله بیاندازی. خب اگر بخواهی از اول وضوء نداشته باشی، باید بروی وضو بگیری و بیایی، پس حکم فوری شارع به نماز خواندن فوت میشود. «فإن فيه صلاة»؛ چون باید فوری نماز بخوانی، از اول وضو بگیر که وضو داشته باشی.
شاگرد: میتوان آن روایت را هم به این صورت معنا کنیم که استعمال لفظ در جزئش شده است. چون طواف مجموعه کارها، مثل شوط و نماز است، لذا درجاییکه میگوید «الطواف بالبیت صلاه»، اصلاً نمیخواهد تشبیه کند بلکه یک کلی را در جزء استعمال میکند.
استاد: نه، قرینه متصله بر خلافش هست. «الا ان الله احل فیه النطق».
شاگرد٢: ابو الصلاح هم به همین صورت استدلال میکنند بر اینکه در طواف نافله هم وضو شرط است.
استاد: نه، قرینه متصله دارد که آن فرمایش شما درست نیست.
شاگرد: اینکه در بحث طواف مستحبی وضو میآید یا نه، روایات صریح داریم بر اینکه وضوء شرط است و همچنین روایات صریح دیگری هم داریم که میگوید شرط نیست، لذا تعارض است.
استاد: تعارض نیست. من که عقلی ندارم، اما بهعنوان شوخی عرض میکنم. پارسال در تعریف اَعلَم بحث بود. گفتم از باب شوخیِ طلبگی، سالها در ذهن من بود که اعلم کیست؟ اعلم کسی است که روایات متعارض در نظرش کمرنگ میشود. میبیند نزد آن مجتهد سیصد مورد تعارض است و دیگری دویست مورد. کسی که در ذهنش روایات متعارض کمتری است اَعلَم است. حالا به شوخی هم میگفتم. شما هم که میفرمایید متعارض هستند چه بسا خودتان که تأمل کنید؛ لحن این روایت را با لحن روایت دیگر، با مجموع قرائن دیگر بررسی کنید، میبینید که نمیتوان گفت متعارض هستند. یعنی امام معصوم دو جور گفتهاند؟ از باب تقیه بوده؟ نه، چه بسا با هم قابل جمع باشند. به این مبادرت نکنیم که فوری بگوییم با هم متعارض هستند.
شاگرد: منظورم این است که در بحث اشتراط وضو در طواف مستحبی، روایات بالخصوص هست. دیگر نیاز نداریم استدلال کنیم به این روایت «الطواف بالبیت صلاه».
شاگرد٢: ما یک روایتی در آن طرف داریم که میگوید طهارت شرط نیست. خیلی هم محکم میگوید. این طرف هم میگوید «الطواف بالبیت صلاه». این روایت از باب حکومت میگوید که طهارت شرط است. روایت خاص میگوید طهارت شرط نیست. بین این دو درگیری ایجاد میشود یا نه؟ یا اینکه عرف میگوید حکومت کلی است؟
استاد: بحث ما این است که اگر حکومت باشد، بله.
شاگرد: اگر حکومت باشد، میشود مثل روایت خاص.
استاد: یعنی دلیل خاصی میشود که در خصوص طواف مستحبی، دست از آن حکومت برداریم، مثل «انّ اللّه احلّ فیه النطق». این صریحاً میفرماید که شرط نیست ولی آن دیگری میگوید که طهارت شرط هست. در اصل بنابر «الطواف بالبیت صلاه»، نباید حرف بزنیم؛ اما قرینه متصله میگوید «الا احل فیه النطق». اگر حکومت بگیریم. ولی اگر حکومت نباشد که همه این بحثها رنگ دیگری پیدا میکند.
شاگرد٢: روایتی که از طرق شیعه نقل شده که «فان فیه صلاه»، چطور قرینه میشود بر اینکه این حکومت نیست؟
استاد: اگر طهارت از حدث در آن شرط بود، اگر در این مقام بگویند در هیچیک از مناسک وضو شرط نیست مگر در طواف، خب پس در خودِ طواف، وضوء شرط است. تعلیل میکنند که چون در طواف باید نماز بخوانی باید وضو بگیری. پس معلوم میشود که در نفس طواف هم اشتراط اصلی نیست؛ بلکه بهخاطر اینکه مبادرت به نماز خواندن در طواف از تو فوت نشود، شرط شده است. پس «الطواف بالبیت صلاه» به این معنا نیست که طواف، خودش طهارت میخواهد، و الا حضرت میفرمودند «فان الطواف صلاه»، نمی فرمودند «فان فیه صلاة». پس با اینکه «در آن نماز هست»، دیگر استعمال کل در جزء معنا ندارد چون «اذا اجتمعا» است، طواف است و فیه الصلاه. پس این روایت مقابل آن است. میخواهد بگوید خودش بهعنوان نماز نیست. و الا اگر خودش نماز بود حکومتاً، نمی آمدیم طهارت آن را به خاطر مقارنتش با نماز، واجب کنیم.
شاگرد: تشبیهی که فرمودید انشاء است، به این معنا است که یک انشائی برای طواف است و یک انشائی هم برای صلات است، آنها را به هم تشبیه کردند.
استاد: احسنت. دو طبیعت و دو متعلق است. یکی طواف است و یکی صلات است. با هم مشابهاتی دارند. عدهای متوجه نبودند که طواف امر عبادی است و حضور قلب میخواهد. حضرت فرمودند این هم همان عبادت است.
نکتهای که میخواهم امروز عرض کنم این است که «احل فیه النطق» یعنی «لم یمنع».یک وقتی است که به خیال شما رسیده که سنخ طواف با سنخ صلات دو جور است. صلات عبادت است و حضور قلب میخواهد و ادب میخواهد؛ اما طواف هیچی، حرف هم بزنند مشکلی ندارد. حضرت میفرمایند سنخ هر دو یک چیز است و هر دو عبادت است، فقط «لم یمنع من الکلام». این خیلی تفاوت دارد. از آن هایی است که اگر سریع بگوییم ممکن است ذهنها اباء کند، اما خلاصه عرض من این میشود که «احل فیه النطق» دالّ بر این است که حکومت نیست؛ نه اینکه حکومت هست و میخواهیم استنثناء کنیم. دقیقاً دالّ بر همین است. دیدم یادداشت دارم که خود این «احلّ» قرینه بر عدم حکومت است. البته خودم که دوباره به این نگاه کردم، دیدم که بحث میبرد، ولی باید مقصود معلوم شود.
شاگرد: وجه شبه چه شد؟
استاد: اگر «احل فیه النطق» را بهمعنای «لم یمنع» بگیریم، وجه شبه میشود عبادیت، حضور قلب، ادب؛ نه اینکه همینطور رها باشی. ولو خدای متعال طواف را به حرف زدن باطل نکرده، یعنی مثل نماز ممنوع نکرده، این یک سهولتی در طواف بوده. میخواهی بروی و بیایی و حرف بزنی. به حرف زدن نیاز بوده، خدا ممنوع نکرده است. اما این نازل منزله همان است. و لذا اگر حرف میزنی فقط حرف خوب بزن. ابن عباس خودش گفت «فاقلّوا من الکلام». یعنی اینکه ممنوع نکردند چون نیاز بوده؛ اما تا میتوانید حرف نزنید. چشمتان زیر باشد و پیش خودتان باشد، حضور قلب داشته باشید، ذکر بگویید.
خب اگر این باشد ربطی به حرفی که شهید در مسالک فرمودند، ندارد؛ یعنی اینکه تمام احکام نماز برای طواف ثابت است، الا ما خرج بالدلیل. فهمیدیم حضرت سوار بر شتر بودند و طواف کردند، بگوییم خرج بالدلیل! و الا اگر خودمان بودیم، همانی که در مختلف استدلال آوردهاند را میگفتیم. اسم او را هم نیاورده اند ولی خودشان با فاصله چند سطر قبول کردهاند، یعنی اینکه در حال طواف قائم باشد یا نه. کسی عمداً روی صندلی چرخ دار می نشیند و با دست خودش را میبرد. حالا دیگری او را ببرد محل اختلاف است. یادم است که آن جا بحث سر این بود، یک آقایی چقدر بحث میکرد که این اطافه است. کجا اطافه است؟! یک کسی که سالم است روی صندلی می نشیند و دیگری او را میبرد. نمیتواند طواف کند؟! اگر او را شتر ببرد اشکالی ندارد، اما اگر دیگری ببرد اشکال دارد؟! روی شانه آدم بنشیند اشکال دارد؟! اینها بحث شده و محل اختلاف هست.
شاگرد: میگویند شتر خودش میرود، نه اینکه او برود. اگر افسار او را بگیرید… .
استاد: همین استدلالات را هم میکنند. حالا وارد آن بحثها نشویم.
شاگرد٢: تخته روان چه؟
استاد: تخته روانی که دیگری میبرد. به آن هم اشکال میکنند.
شاگرد: معروف است که سید ابوالحسن آن جا رفته بودند و با اینکه میتوانستند راه بروند اما تخت گرفته بودند.
استاد: حاج آقا که این اوخر بالاتر از این را میفرمودند؛ یعنی این مشکل لیز خوردن و بردن جمعیت که مطرح شده بود –البته قبل از آن هم مبنایشان معلوم بود- میگفتند از اول نیت طواف کند، ولو روی جمعیت سوار شود و همه او را ببرند! واقعاً به نیت طواف میروم. خب سوار بر جمعیت است و او را میبرند. به قدری فشرده است که میبرند. خب ببرند، من که نیت طواف دارم. چقدر شواهد دارد! من گفتم که بحث بود و میگفتند که این اطافه است. اطافه است یعنی طواف نیست. وقتی کسی را روی شانه اش گرفت و او را برد، این «اطافه» است، نمیگویند «طاف». اما وقتی روی شتر رفت میگویند «طاف». این بحثها بود. خب صدق این دو کلمه محل بحث بود. حالا از این بحث بگذریم.
علامه در مختلف فرمودهاند: اگر ما خودمان بودیم؛ اگر دلیل خاص نبود، میگفتیم طائف نمیتواند نشسته برود. طائفی که متمکن از قیام است باید سرِ پا برود. اگر روی صندلیای بنشیند که برقی باشد و برود، ممنوع است. حتماً باید راه برود. اگر خودمان بودیم آیا «الطواف بالبیت» این را میرساند یا نه؟ اگر بگوییم حکومت است میرساند. در صورت تمکّن، باید راه برود، مثل نماز است؛ در نماز با تمکّن، نمیتواند نشسته بخواند. در طواف هم به این صورت است. پس «الطواف بالبیت صلاة». بدون تمکن نمیتواند بنشیند. اما اگر گفتیم تشبیه است-یعنی کلیت فرمایش شهید نبود- در همه اینها برائت میآید. اما اگر حکومت باشد دلیل حاکم بر همه برائت های در موارد طواف، حاکم میشود. «الطواف صلاة»، وقتی صلات است، هر کجا میآیید برائت جاری کنید، میگوید من که گفتم حکومت است، شما که شک ندارید، لذا برائت کنار میرود. و حال اینکه اگر روی این مبنا تشبیه باشد، در جمیع موارد مشکوک اصاله البرائه جای خودش را باز میکند.
شاگرد: حالا کدام است؟
استاد: آن چیزی که بیشتر به ذهن میآید تشبیه است. آن هم نه آن تشبیهی که شهید میفرمایند. تشبیهی که فرمایش حضرت به آن ناظر بود. روح کلام حضرت دو انشاء مشابه است؛ نه یک انشائی که من میخواهم طوافم را تحت او داخل کنم. جوهره عرض من این است. هر کسی به این کلام نگاه کند میفهمد؛ یعنی دو انشاء من شارع است اما دو انشاء مشابه، نه اینکه یک انشاء باشد و بخواهم طواف را تحت آن داخل کنم. گمان کنم هر کسی مکرر نظر کند کمکم به اطمینان برسد که دو انشاء است و تشبیه است. و لذا راحت در تمام مواردیکه شک بیاید برائت جاری میشود.
شاگرد: در ملاذ الاخیار دارد: «المعنى أن فيه معنى الصلاة و خواصها».
استاد: یعنی یک چیز معنوی است. عبادت چیست؟ قرب خدا است، اقم الصلاة لذکری، اینجا هم «طف لذکری». برو طواف کن برای یاد من، برای قرب الی الله. اینها موافق است. البته اینها از ارتکازات یک فقیه در یک جایی پیاده شده است. اینکه من عرض کردم دستهبندی آن است. یعنی مبنا درست کردن از این ارتکازات است. وقتی مبنا درست کردیم در تمام مواردیکه شک میکنیم که آیا این در طواف هست یا نیست، برائت میآید، بلادلیلٍ حاکمٍ.
شاگرد: پس برای اثبات حکم به هیچ دردی نمی خورد.
استاد: مگر ما کاسه گرم تر از آش هستیم! اگر استظهار کردیم که حضرت میخواستند این را بفرمایند، بگوییم تمام شرائط را باید در طواف بیاوری؟! ما میخواهیم استظهار کنیم، اگر عرف از این میفهمند که حضرت میخواهند بگویند خاصیت این را دارد و قدرش را بدان، بعد میگوییم اگر لباس پیرمردی پس رفته بود و سهل انگاری کرد، روحانی کاروان به او بگوید طوافت باطل است، یعنی اگر تقصیر کردی باطل است. همه اینها از لوازمش است که در آن جا برائت جاری میکنیم. میگوییم طواف او باطل نیست. ستر عورت در او شرط نبوده. برائت جاری کردیم و حضرت هم که فرمودند «اقلّوا من الکلام»، سر جایش محفوظ است. آن دلیل در آن چه که مراد حضرت بوده، جای خودش را دارد. اجراء برائت هم در این همه احکام کثیره ای که در طواف است، جای خودش را دارد. منافاتی هم با هم ندارد.
شاگرد: ملاذ الاخیار برای چه کسی بود؟
استاد: ملاذ الاخیار برای مرحوم مجلسی است.
شاگرد٢: مشکل دیگری که در این بحث است، این است که اگر آن را از باب اشتراک در احکام بدانیم یک نوع استهجان و تخصیص اکثر پیش میآید. بسیاری از مواردیکه در نماز هست، در طواف جایی ندارد. اگر مواردی هم تخصیص بخورد دیگر چه میماند؟ بعد هم بگوییم طواف نماز است؟!
استاد: من به این فکر کرده بودم. بعد از اینکه مبادی آن صاف شود این حرف خودش را بیشتر نشان میدهد. قبل از این حرفها میتوان به اشکال تخصیص اکثر جواب داد؛ مثل همینی که شهید فرمودند؛ فرمودند آنهایی که تخصیص خورده، خب بهدلیل تخصیص خورده. تخصیص اکثر هم نیست. خیلی از احکام هم میماند. ولی اگر این مبادی به این صورت صاف شود، آن، خودش را بهعنوان یک مویّد نشان میدهد. اشکال یک چیز است و موید چیز دیگری است. بعد از اینکه این مبادی صاف شود، فرمایش شما بهعنوان موید این فهم خیلی زیبا جلوه میکند.
شاگرد: لباس حریر و طلا، در طواف بحث شده؟
استاد: بعضی احتیاطات هست. اینها آمده. اصلاً اگر شما در فقه در مورد طواف ببینید، میگویند دلیل منزله. دلیل منزله در خیلی از جاها به درد میخورد، اگر این منزله باشد یا نباشد. اگر تنزیل به صلات ثابت باشد، خیلی از جاها حکم تغییر میکند.
شاگرد: یعنی حکومت باشد؟
استاد: بله. البته قبل از اینکه تشریف بیاورید صحبت در این بود که روح منزلت حکومت است یا نه. در کلمات علماء منزلت را حکومت میگویند. اما با این توضیحاتی که من عرض کرده بودم واقعاً روح منزلت، حکومت نیست. روح حکومت، انشاء واحد است. روح منزلت در بسیاری از موارد و با استظهار از خود تنزیل، تعدّد انشاء است که آدم میبیند.
شاگرد: بحث بعدی در مورد «الفقاع خمر» باشد.
شاگرد٢: این را هم در خیلی از جاها فرمودهاند که مثل تشبیهات شارع است.
استاد: مقداری فرق میکند. «خمرٌ استصغره الناس» است، بعد حضرت فرمودند «لو صار الامر الینا»؛ اگر ما رئیس باشیم، همینطوری که برای خمر حدّ میزنیم برای فقاع هم حدّ میزنیم. از این خیلی استیناس قوی بر وحدت انشاء میشود. به آن فکر کنید و ببیند.
و الحمد لله رب العالمین
کلید: فقاع، الطواف بالبیت صلاة، حکومت، ورود، محمد بن محمدمهدی مازندرانی بارفروشی، حاجی اشرفی، الفقاع خمر، سید مرتضی حسینی فیروزآبادی، دلیل منزله، تنزیل،
1 امروز چهارشنبه است؟
شاگرد: بله
استاد: مرحوم حاج اشرفی در مازندران بودند. خیلی صاحب کرامات بودند و بزرگوار. حاج آقا ظاهراً از یکی از شاگردانشان نقل میکردند که ایشان دیگر پیرمرد شده بودند و آن اواخر شاید مکفوف هم شده بودند. شرح لمعه را مباحثه میکردند. کتابی هم به نام شعائر در فقه دارند. آن قضیه معروف را هم دارند، دکتری به مشهد میرفت. به او گفت که من حاجتی دارم، دعا کن. مرحوم حاج آقا حسین فاطمی که از شاگردان آمیرزا جواد ملکی بودند. تازه صحبتش شد که میگفتند آرزو بر جوانان عیب نیست. از شاگردان خوب آمیرزا بودند. ایشان در کتابشان دارند. کتاب خوبی هم هست، چاپ هم شده و من ندارم. آن جا من دیدم که آقای حاجی اشرفی به یک طبیبی پیغام دادند. به مشهد میرفت. به او گفت من یک حاجتی دارم. رفت و گفت من اصلاً یادم رفت که آقای حاجی اشرفی به من گفتند که من یک حاجتی دارم و دعا کن و پيغام برسان! وقتی به زیارت وداع رفتم، آن لحظه آخری که آمدم از حرم تا به مازندران بیایم، یک دفعه یادم آمد که من مدتی مشهد هستم و آقای حاجی اشرفی هم سفارش کردند و من یادم رفت. همان جا ایشان به ذهنم آمد و برای حاجت ایشان دعا کردم.
دیدم یک حالی برای من پیدا شد؛ دیدم مثل اینکه حرم تاریک است، یک صدائی از ضریح میآید. از خود ضریح مطهر برای من شعری را خواندند. شاید حاج آقا حسین توضیحات بیشتری هم دادند. دکتر گفته بود که وقتی این شعر را شنیدم حالم چطور شد. گفته بود من این شعر را شنیدم و چیز دیگری هم نشنیدم. به مازندران آمدم و من به خانه حاجی اشرفی رفتم تا پیغام را به ایشان برسانم. میگوید همین که در زدم گفتند قبول باشد و بنا کردند به خواندن این شعر! من رفتم آن جا حاجت او را گفتم و آن جا آن شعر را برای من خواندند! گفته بود تا من وارد شدم ایشان این شعر را خواند. شعر این بود: آیینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب زن خانه و آنگه میهمان طلب. گفته بود که همین که وارد شدم و هنوز نگفته بودم حاجی اشرفی این شعر را برای من خواندند. خدا رحمتشان کند.
اینکه گفتم چهارشنبه است، از حاجی اشرفی یادم آمد. حاجاقا این را نمی گفتند. این در کتاب حاج آقا حسین فاطمی دیدم. جاروب زن خانه و آنگه میهمان طلب؛ یعنی وقتی میهمان دعوت میکنی نمیشود که خانه کثیف باشد. باید اول جاروب بزنند. شعری است واقعاً! در کتاب درر حاج آقا حسین فاطمی آمده. شاید هم دو جلد است. حاج آقا حسین حدیث عنوان بصری را آورده بودند و توضیح دادند، این قضیه را هم من آن جا دیدم.
منظور اینکه حاجی اشرفی یک مباحثه شرح لمعه داشتند. دیگر پیرمرد شده بودند. حاج آقا این را زیاد نقل میکردند. میگفتند حاجی اشرفی به شاگردشان میگفتند من در خانه هیچ کاری ندارم. همینطور دراز کش یا در خانه مینشینم -شاید مکفوف هم شده بودند- همین یک مباحثه شرح لمعه دارم. دو-سه طلبهای که در مازندران بودند. گفتند درعینحال وقتی میفهمم که چهارشنبه است خوشحال میشوم! این هم چون گفتید چهارشنبه است!
شاگرد: آقای فیروزآبادی صاحب عنایه الاصول، یزدی است؟
استاد: فیروزآباد نزدیکی های یزد است. بین میبد و یزد است. از مراجع بودند. آسید محمد فیروزآبادی نمیدانم آقای ایشان بودند یا جد ایشان بودند. جریانات مفصلی دارند.
شاگرد: مرجع بودند؟
استاد: بله، مرجعیت داشتند. در نجف بودند. ظاهراً ایشان بودند. حاج آقای محفوظی از ایشان میگفتند که ظاهراً آسید محمد قائل به مضایقه بودند. در بحث قضاء مضایقه و مواسعه خیلی مفصل است.
شاگرد: … .
استاد: همین آسید محمد بودند. در میشدند به حرم بروند. دیدند که کسی در قنوت نمازش آسید محمد را لعنت میکند.
شاگرد: پس کلاً در نجف بودند. خیلی شناخته شده نیستند.
استاد: بله، در یزد کسی نمیداند که جزو علماء هستند. شاید من اولین بار بود که … . در صحن نماز میخواندند.
شاگرد: در قم فوت کردند؟
استاد: بله، خیلی هم رشید بودند. ما با اینکه قدمان متوسط بود وقتی کنار ایشان میایستادیم تا اینجای ایشان بودیم. یادم هست صبیه مرحوم آقای صدوقی مرحوم شده بود، فضلای یزدی برای دختر آقای صدوقی در مسجد اعظم مجلس گرفتند. آقای صدوقی هم آمدند. حاج آقا بودند. آقای بهاء الدینی هم بودند. مجلسی بود! زیر گنبد مجلس گرفته بودند. آقای فیروز آبادی هم بودند. با اینکه آقای صدوقی مثل من بودند. وقتی همه پیش آقای فیروزآبادی افتاده بودند –من سال اولی طلبگیم بود- هیکلش کوچک نشان میداد. ماشالله اینطور بودند.
شاگرد: قبر آقای فیروز آبادی کجا است؟
استاد: در قم است. یا در شیخان است یا در حرم. سجاده شان را مقابل ضریح حضرت معصومه میانداختند. جلوی ایوان طلا در همین صحن کوچک نماز میخواندند. عنایه ایشان کتاب خیلی خوبی است.
2 وسائل الشيعة، ج13، ص: 310
3 وسائل الشیعه ج١٣ ص٣١١
4 مختلف الشيعة في أحكام الشريعة، ج4، ص: 185
5 الإستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج2، ص: 241