بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۴-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

رؤیت هلال؛ جلسه 319 27/2/1404

بسم الله الرحمن الرحیم

سند روایت اهل بطن نخله

«عبيد الله بن أحمد الدهقان» وجه تضعیف روایت نزد سیدبحر العلوم؛ وصف «دهقان»

جلسه قبل آقا «دحمان» را فرمودید. من مطلبی را عرض کردم که در ذهن راجح شد. سید در تنبیه ثالث فرمودند: «روى الكليني (طاب ثراه) في كتاب الروضة، بسند ضعيف، عن عمرو بن يزيد…»1، منظور ایشان از ضعف چه کسی است؟ طاطری است؟ در جلسه قبل صحبت شد. عرض کردم به کمک تضعیف مرحوم آقای خوئی در مستند العروه معلوم شد که ایشان به شیخ «حمید بن زیاد الدهقان» تضعیف کرده‌اند؛ عبید الله بن احمد الدهقان مجهول است. مرحوم آقای خوئی این جور فرمودند. لذا در ذهنمان تقویت شد که زیر کلمه «الدهقان» خط بکشیم. مرحوم سید هم از همین‌جا «ضعیف» را فرمودند. یعنی حمید بن زیاد عن عبید الله بن احمد الدهقان که ایشان مجهول است. پس به‌خاطر مجهولیت ایشان ضعیف می‌شود.

فرمودند برادر عبید الله، یعنی عبد الرحمن بن احمد بن نهیک که در وصفش دارد که ملقب به «دحمان» است. احتمال دارد که «الدهقان» بوده باشد. لقب های دو برادر باید یکی باشد، چون قبیله‌ای بوده است. لذا می‌توانیم بگوییم وصف «الدهقان» برای برادرش هم آمده است. پس برای او هم می‌تواند ثابت باشد. این فرمایش ایشان بود.

مرحوم علامه در خلاصه همین عبارت را می‌آورند. ظاهرش هم ناظر به همین عبارت نجاشی است. ولی ضبط می‌کنند و می‌گویند «عبدالرحمن بن نهیک الملقب بالدحان». یعنی میم ندارد. می‌گویند «الدال المضمومه و…». خب علامه مستندی داشته‌اند که میم «دحمان» را نیاورده اند. در نسخه ایشان نبوده است. تصریح می‌کنند که «دحان» است. لذا این‌که «دحمان» تصحیف «دهقان» باشد –مخصوصاً این‌که دهقان «ال» می‌گیرد- لذا این احتمال ضعیف می‌شود.

بیان مرحوم مجلسی و ترجیح احتمال توثیق «عبيد الله بن أحمد الدهقان»؛ « عبيد الله أحمد بن نهيك»

ولی شاهد دیگری در مرآة العقول علامه مجلسی پیدا کردم. این‌ها نکات و شواهدی است که خوب است در فرمایشات علماء دقت شود. احتمال دادم خود همین فرمایش علامه مجلسی در مرآة زمینه‌ساز این بوده که سید بحرالعلوم بفرمایند «بسند ضعیف». در مرآة العقول، جلد بیست و ششم، صفحه چهارصد و هشتاد و یک است. عرض شد روایت عمر بن یزید، نه روایت پشت سر هم است. نهمین روایت، روایت ما بود. این نه روایت به روایت پانصد و نه تعلیق شده بود. روایت این بود:

حميد بن زياد ، عن أبي العباس عبيد الله بن أحمد الدهقان ، عن علي بن الحسن الطاطري ، عن محمد بن زياد بياع السابري ، عن أبان ، عن صباح بن سيابة ، عن المعلى بن خنيس قال ذهبت بكتاب عبد السلام بن نعيم وسدير وكتب غير واحد إلى أبي عبد الله عليه‌السلام حين ظهرت المسودة قبل أن يظهر ولد العباس بأنا قد قدرنا أن يئول هذا الأمر إليك فما ترى قال فضرب بالكتب الأرض ثم قال أف أف ما أنا لهؤلاء بإمام أما يعلمون أنه إنما يقتل السفياني.2

مرحوم مجلسی که بعداً این‌ها را می‌گویند موثق است، با اتکاء به همین مطلبی است که اول می‌گویند. این قرینه است بر این‌که مرحوم سید این را دیده‌اند ولی برایشان صاف نشده، یا اصلاً این را ملاحظه نکرده‌اند و خودشان روی اطلاعات رجالی خودشان به این رسیده‌اند. علامه می‌فرمایند:

الحديث التاسع والخمسمائة: مجهول. والظاهر أن عبيد الله هو عبيد الله أحمد بن نهيك الذي وثقة النجاشي وهو المكنى بأبي العباس ، وذكر الشيخ أنه روى عنه كتبه حميد ، لكنه غير مشهور بالدهقان والمشتهر به هو عبيد الله بن عبد الله3

«الحدیث التاسع و الخمسمائه، مجهول»؛ البته احتمال دارد که مجهول بودنش به‌خاطر «صباح بن سيابة» باشد. اگر به این خاطر باشد، خوب است. در ادامه می‌فرمایند:

«والظاهر أن عبيد الله»؛ یعنی همین عبید الله احمد که آقای خوئی در آن اشکال داشتند و احتمال قوی هم سید به همین خاطر تضعیف کرده‌اند، باشد. «هو عبيد الله أحمد بن نهيك»؛ که معروف است و توثیق هم شده است. اگر همین‌طور باقی بگذاریم مجهول می‌شود، چون در کتب رجالی «الدهقان» نداریم. اما اگر «ابن نهیک» باشد، توثیق داریم. «الذي وثقة النجاشي وهو المكنى بأبي العباس»؛ در سند هم هست.

«وذكر الشيخ أنه روى عنه كتبه حميد»؛ حمید کتب ابن نهیک را مفصل آورده است، «لكنه غير مشهور بالدهقان»؛ این ابن نهیک به دهقان مشهور نیست. خود حمید به دهقان مشهور است اما شیخ ایشان عبید الله احمد بن نهیک مشهور به دهقان نیست. این شاهد احتمال جلسه قبل است. عرض کردم آن چه که در ذهن سید بحر العلوم پررنگ شده تا بگویند ضعیف است، همین «غیر مشهور بالدهقان» است. «والمشتهر به هو عبيد الله بن عبد الله»؛ در نجاشی هم پشت سر هم آمده‌اند. یعنی اول می‌گوید «عبید الله بن عبدالله ضعیف»، لذا اگر دهقان او باشد، ضعیف می‌شود. یعنی احتمال داده می‌شود که در سند کافی «عبید الله بن احمد الدهقان» تصحیف بوده باشد. بلکه «عبید الله بن عبدالله دهقان» که معروف هم هست و نجاشی هم قبل از ایشان گفته4 است، اگر او باشد که نجاشی او را تضعیف کرده است. ولی خودشان می‌فرمایند: مشتهر قبلی او است ولی ظاهر این است که «ابن نهیک» است. ظاهرش هم خوب است. یعنی «عبید الله بن احمد بن نهیک» کتاب‌های بسیاری داشته که حمید بن زیاد نقل کرده است. حمید بن زیاد می‌گوید بر این شیخ این کتب را قرائت کرده‌ام. ایشان می‌گویند معلوم نیست «قرأت علیه هذه الکتب» یعنی این کتاب‌ها مصنف خودش بوده که بر مصنفش قرائت کرده باشد یا خود عبید الله بن احمد مصنف نبوده و این کتاب‌ها را نزد او خوانده‌ام. بنابراین با این توضیحی که علامه مجلسی در اینجا داده‌اند، کلمه «دهقان» پررنگ می‌شود.

اشاره به وصف «الدهقان» برای «عبيد الله أحمد بن نهيك» در روایت امالی

همین‌طور پی جویی کردم و در ذهنم آمد که ما تنها یک سند در امالی طوسی داریم که بین اینها جمع شده است. یعنی تصریح به ابن نهیک است. «حمید عن عبیدالله بن احمد بن نهیک الدهقان». پس در کتب رجالی «الدهقان» نیامده ولی در یک سند امالی طوسی به جمع بین این دو تصریح شده است. خود این قرینه خیلی خوبی است بر «الظاهر»ای که علامه مجلسی فرموده‌اند.

شاگرد: روایت امالی طوسی چیست؟

استاد: همین است: «حدثنا حميد بن زياد الدهقان إجازة بخطه في سنة تسع و ثلاثمائة، قال: حدثنا عبيد الله بن أحمد بن‏ نهيك أبو العباس الدهقان»5.

شاگرد: از عبید الله بن عبدالله روایت دارد؟ اگر حمید بن زیاد کتاب او را زیاد نقل کرده باشد….

استاد: کتاب ابن نهیک موثق را نقل کرده است، نه کتاب او را.

«عبيد الله أحمد بن نهيك» شیخ «حمید بن زیاد»

شاگرد: بله، تأیید همین مطلب است. همچنین اگر از او روایت نداشته باشد یا خیلی کم داشته باشد.

استاد: احسنت. من توجه کرده‌ام. در طریقی که نجاشی به کتب عبید الله بن نهیک غیرمشهور به دهقان نقل می‌کند، همین حمید هست. اما در طریقی که برای کتاب‌های عبیدالله بن عبدالله دهقان نقل می‌کند اصلاً حمید نیست. این هم نکته مهمی است که در سند ما آن ضعیف نیست. چون حمید دارد نقل می‌کند. در طریقی که نجاشی برای عبید الله بن عبدالله دهقان نقل می‌کند، اصلاً حمید نیست. بنابراین شیخ حمید، همین ابوالعباس عبید الله بن احمد الدهقان هستند. این سند در امالی همه اوصاف را دارد. همه مشکلات بحث ما را حل می‌کند.

بنابراین «الظاهر» علامه مجلسی سر رسید. «والظاهر أن عبيد الله هو عبيد الله أحمد بن نهيك الذي وثقة النجاشي وهو المكنى بأبي العباس لكنه غير مشهور بالدهقان». در کتب وصف دهقان نیامده ولی مشکلی ندارد؛ لذا الظاهر ایشان سر می‌رسد.

مرحوم کلینی با همین سند نه روایت آورده‌اند. «حميد بن زياد ، عن أبي العباس عبيد الله بن أحمد الدهقان ، عن علي بن الحسن الطاطري ، عن محمد بن زياد بياع السابري ، عن أبان ، عن صباح بن سيابة ، عن المعلى بن خنيس»؛ این اولین حدیث است. تا نه روایت را همین‌طور به ابان تعلیق می‌کنند.

بررسی مضمون روایت «أ ما یعلمون انه انما یقتل السفیانی»

محوریت کلمه «انما» در ترجیح «یُقتل»

این حدیث اول مضمون جالبی دارد. معلی می‌گوید:

«ذهبت بكتاب عبد السلام بن نعيم وسدير وكتب غير واحد إلى أبي عبد الله عليه‌السلام حين ظهرت المسودة قبل أن يظهر ولد العباس».

شاگرد: در نرم‌افزار «مُسَودة» ضبط کرده است.

استاد: بله، آن درست است. ابومسلم خراسانی است.

«بأنا قد قدرنا أن يئول هذا الأمر إليك فما ترى»؛ اوضاع اجتماعی عظیمی بود. بنی امیه و بنی مروان از بین رفته بودند. اولی که ابومسلم خروج کرد، شعارش «الرضا من آل محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله». به گمانم علامه طباطبایی هم در کتاب شیعه در اسلام6 آورده بودند. ایشان به نظرم از تاریخ یعقوبی7 نقل کرده بودند. خودش نزد حضرت آمد و گفت منظورم از «الرضا من آل محمد» شما بودید. حضرت جواب دادند نه، «لست بصاحبكم، فإن صاحبكم بأرض الشراة».

«قال فضرب بالكتب الأرض ثم قال أف أف ما أنا لهؤلاء بإمام أما يعلمون أنه إنما يقتل السفياني»؛ «یَقتل السفیانی یا یُقتل السفیانی»؟ مرحوم مجلسی دو احتمال داده‌اند؛

قوله عليه‌السلام: «إنما يقتل السفياني» أي إما يعلمون أن القائم يقتل السفياني الخارج قبله كما يظهر من كثير من الأخبار أنه عليه‌السلام يقتله، أو أما يعلمون أن من علامات ظهور دولة أهل البيت قتل السفياني قبل ذلك ، والسفياني لم يخرج ، ولم يقتل بعد فكيف يصح لنا الخروج والجهاد.8

ببینید از آن اولی که من این روایت را دیدم، «یُقتل السفیانی» به ذهنم آمد. خواندم «انما یُقتل السفیانی». یک بار هم احتمال «یَقتل» در ذهنم نیامد. الآن هم تیک اعراب نرم‌افزار را گذاشتم و دیدم آن‌ها «یَقتل» ثبت کرده‌اند. «اما یعلموا انما یقتل السفیانی»؛ یعنی صاحب الامر عج. مرحوم مجلسی هم اولین احتمال را همین دادند که حضرت او را می‌کشد. بعد احتمال دوم را فرموده‌اند. علی ای حال بحث حدیثی است؛ کدام یک از این‌ها اولویت دارد؟ با این‌که این‌ها را دیدم در ذهنم احتمال اول راجح است. چرا «یَقتل» نیست؟ اولاً عبارت را ببینید: «اما یعلون» چه استفهامی است؟ استفهام انکاری است! یعنی حضرت می‌خواهند بگویند آن‌ها نمی‌دانند؟! استفهام تقریری است. یعنی همه آن‌ها می‌دانند. نه این‌که علم آن‌ها را انکار کنیم.

شاگرد: اگر همزه انکار باشد، «ما یعلمون» هم مثبت می‌شود. یعنی می‌دانند.

استاد: انکار نفی؟ استفهام انکاری به این صورت نبود. استفهام انکاری انکار مسئول بود.

شاگرد: اگر در «ما یعلمون» ما نافیه باشد، آن وقت مثبت می‌شود.

شاگرد2: در استفهام انکاری می‌خواهد یک مسأله را باطل کند.

شاگرد: می‌خواهد «ما یعلمون» را ابطال کند.

استاد: نمی‌خواهد آن را ابطال کند، می‌خواهد تقریر بگیرند که شما می‌دانید. الآن حضرت می‌خواهند یک چیزی را بگویند که آن‌ها همه می‌دانند. هم آن چه که می‌دانند درست است و هم این‌که می‌دانند درست است. علی ای حال شما یک استفهام تقریری مثال بزنید.

شاگرد: «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ»9 اگر ابطالی باشد، به چه معنا است؟

استاد: آیه انکاری است؟! صحبت سر تعریفی است که در کنار تقریری می‌گویید. اذا اجتمعا افترقا. اگر فقط انکاری را گفته بود و این‌ها را به آن برگردانید ما حرفی نداریم. اما می‌گویید ما دو جور استفهام داریم؛ استفهام انکاری و تقریری. وقتی کنار هم می‌خواهید مثال بزنید، «ا ما یعلمون» جزء تقریری ها می‌شود یا انکاری؟ علی ای حال اگر استفهام انکاری بگیریم یا تقریری در مقصود حضرت هیچ فرقی نمی‌کند. حضرت می‌خواهند بفرمایند هم می‌دانند و هم دانستنی است که درست است و هیچ مشکلی ندارد.

خب «أ ما یعلمون انه انما یقتل السفیانی»؛ این «انه» یعنی حضرت صاحب الزمان علیه‌السلام؟ اسمی از ایشان در روایت نبوده است. لذا در اینجا ضمیر شان مناسب است. اگر هم ضمیر به حضرت بر می‌گشت، دیگر «انما» نمی خواست. «أ ما یعلمون انه یَقتل السفیانی» بود و تمام. «انه انما یَقتل السفیانی» غلط نیست ولی نیازی نیست. وقتی ضمیر شان است، برای حصر آن «انما» خیلی پر رنگ می‌شود. «أ ما یعلمون ان الشأن انما یُقتل السفیانی». چرا «یُقتل» را عرض می‌کنم؟ نکته ی مهمی در بحث داریم.

وجود مفاهیم منفرد در اعتقادات اهل‌سنت و توحید یافتن آن‌ها با اعتقادات منسجم شیعی؛ تشابک شواهد

اشاره به مفهوم منفرد خسف بیداء در کتب اهل سنت

چند بار دیگر عرض کردم؛ شما در یک مقاله می‌توانید مواردی را فهرست کنید که در اعتقادات کل مسلمین و روایات آن‌ها مطالب منفرد منفرد می‌آید. بزرگان علماء و محدثین آن‌ها هم قبول دارند و می‌گویند ثابت است. اما همان منفردها وقتی در اعتقادات شیعه می‌آید، یک امر منظمی مثل یک گردن بند می‌شود. چطور یک نخ، دانه‌های گردنبند را به هم وصل می‌کند و یک واحد می‌شود؟! اختصاصیات اعتقادی شیعه بسیار زیاد است، فقط باید جمع‌آوری شود. یکی از آن‌ها همین بحث است.

حضرت که فرمودند «أ ما یعلمون انه انما یُقتل السفیانی»، چرا «یُقتل»؟ چون حضرت بقیة الله که او را نمی کشند. او وقتی می‌خواهد علیه حضرت به مکه برود، کشته می‌شود. اتفاقا قبل زمانی است که حضرت التجاء به بیت کرده‌اند. حضرت او را نمی‌کشند. او می‌خواهد به طرف حضرت برود و خسف بیداء صورت می‌گیرد و لشگر او به زیر زمین می‌روند. خب اگر این جور باشد، پس باید «یُقتل السفیانی بالخسف» باشد. نصرتی از جانب خداوند برای ولیش است که علیه این ملعون سفیانی است. آن وقت شواهدی که در اینجا خیلی جالب است، این است:

خیلی جالب است، اصل خود خسف بیداء در کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم هست. اصلاً مسلم برای آن یک باب10 باز کرده است؛ این‌که خسف بیداء داریم و ثابت است. روایاتش را هم می‌آورد. «باب الخسف بالجيش الذي يؤم البيت»؛ به طرف مکه می‌روند. جالب این است که نقل این روایت هم در خود مسلم هست. می‌گوید در زمانی‌که لشگر شام برای ازبین‌بردن مثل ابن‌زبیر به‌سوی مکه می‌رفت، در زمان رفتنش این حدیث را از ام سلمه نقل کرده‌اند و خود راوی می‌گوید منظور این نیست. یعنی برایشان واضح بود که این لشگری که دارد می‌رود آن نیست.

شاگرد: بیداء اسم یک سرزمین است؟

استاد: بیداء الارض، یعنی زمین صاف. ولی در روایات و بحث حدیثی دارند که بیداء، ظَهر مدینه بود. وقتی از مدینه بیرون می‌رفتند و تلبیه می‌گفتند، وارد بیداء می‌شدند. لذا سرزمینی که پشت مدینه منوره است، بیدا است. لذا وقتی لشگرش از مدینه به‌سوی مکه بیرون رفتند، به امر الهی آن جا خسف می‌آید. این برای صحیح مسلم و بخاری است.

آن چه که جالب است، این است: این‌که حضرت فرمودند «أ ما یعلمون»، این‌طور نیست که از مطالب شیعه باشد. از مطالب همه مسلمین، در همان زمان امام علیه‌السلام بود. به‌نحوی‌که وقتی حضرت می‌فرمایند «أ ما یعلمون»، یعنی در شیعه مطالب منضبط و منظومه است و به هم مرتبط است. نه این‌که فقط یک مفرد باشد.

مفهوم منفرد خسف بیداء در صحیح مسلم و مستدرک و ضمیمه آن با سفیانی در تفسیر مقاتل

در تفسیر مقاتل11 دارد؛ ذیل آیه شریفه « وَأُخِذُوا مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ»12 دارد؛ ببینید آن زمان چقدر معروف بوده! یعنی مطلب فقط روائی نبوده است. آیه قرآن بوده است. خود همین صحیح بخاری و مسلم که خسف را گفته اند، مستدرک الصحیحین حاکم نیشابوری، همین‌جا مطلب خسف را مطرح می‌کند و ذهبی هم می‌گوید «علی شرط الشیخین». یعنی روایت مستدرک مثل صحیح بخاری و مسلم است. حاکم صریحاً نقل می‌کند و می‌گوید: «قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: " يخرج رجل يقال له: السفياني في عمق دمشق، … حتى إذا صار ببيداء من الأرض خسف بهم »13. یعنی خسف بیدا، فقط خسف منفرد نیست. در صحیح بخاری و مسلم خسف بیداء دارید، اما اسمی از سفیانی ندارید. در مستدرک یک کلمه به آن اضافه می‌شود، می‌گوید این خسف بیداء برای «السفیانی» است.

شاگرد: از دمشق به مدینه می‌رود؟

استاد: بله. در صحیح بخاری و مسلم داشت: «الخسف بالجيش الذي يؤم البيت». در مستدرک کلمه «السفیانی» را اضافه کرده است. در تفسیر مقاتل اضافه دارد و می‌گوید آیه، «نزلت في السفياني». پس یعنی خروج سفیانی فقط یک چیزی روی ملاحم و روایات نیست. ماخذ قرآنی دارد. آن هم در تفسیر قدیمی مقاتل که معاصر امام علیه‌السلام بود. ببینید روایات چطور به هم مربوط شد.

ضمیمه خسف بیداء سفیانی با عقیده منسجم شیعی

خب تا اینجا خسف بیدا آمد؛ «یوم البیت» آمد. دنبالش «السفیانی» هم آمد. نزول آیه هم برای آن آمد. اما این‌که این مربوط به حضرت مهدی علیه‌السلام هست یا نه، هنوز نیامده است. منفرد منفرد است. ولذا عرض کردم نکته‌ای است؛ گفتم ممکن است یک سنی در محیط اهل‌سنت به دنیا بیاید و هشتاد سال هم زندگی کند و در همان محیط وفات کند ولی اسمی از سفیانی نشنیده باشد. چرا؟ چون فقط روایاتی در کتبشان است. حالا چه کسی هست که درس طلبگی بخواند و ببیند یک روایتی هم دارد. در عرفشان نیست. ولی در کتب که می‌روید می‌بینید یک روایتی هست. اما ممکن است کسی شیعه باشد، در محیط شیعه باشد ولی اسمی از سفیانی نشنیده باشد؟! ممکن نیست. به این خاطر که در روایات آن‌ها این‌ها منفرد منفرد هست. آیه نازل شده «اخذوا من مکان قریب» بعد می‌گوید «نزلت فی السفیانی» و تمام. یک چیز منفردی است. اعتقادات آن‌ها این منفردات را در یک مجموعه قرار نمی‌دهد. حتی سیوطی مجبور می‌شود بگوید «الخلفاء الاثنی عشر منهم المهدی علیه‌السلام». ولی آن‌ها روایت صریح ندارند. خلفاء اثنی عشر را دارند، مهدی را هم مفصل دارند، اما این‌که این مهدی از اثنی عشر است، ندارند. سیوطی تطبیق داده است.

نکته این است: همه این منفردات اهل‌سنت در نظام عقیدتی شیعه یک جدول منظم است. سفیانی، خروج حضرت و … همه منظم است. این مطلب خیلی مهمی است. اعتقادات و منفرداتی از عقائدی که خودشان قبول دارند، در شیعه این‌طور هست.

البته بعداً نگاه کنید؛ طبری14 همین را می‌آورد. سمعانی می‌آورد. شوکانی در تفسیرش «فتح القدیر»15، از هشت نفر از صحابه نقل می‌کند. یعنی یک سنی در کتاب تفسیری اش ذیل آیه از هشت نفر از صحابه نقل می‌کند. آن هایی که برای ما نقل نکرده‌ ببینید چقدر می‌شود.

شاگرد: چه چیزی را نقل می‌کند؟

استاد: خسف بالبیدا را نقل می‌کند.

شاگرد: وقتی منفردا نقل می‌کنند یعنی یک روزی یک خسف بیدایی می‌شود؟

استاد: می‌گویند جیشی هست که «یوم البیت»، در برخی از آن‌ها دارد «رجل من القریش التجأ الی البیت». مرتبطات این‌ها خیلی جالب است. تشابک محوری به این معنا است. یعنی موضوع محور، نه سند محور، یک موضوع را می‌گیرید و شروع می‌کنید برایش شواهد می‌آورید.

شاگرد: می‌خواستید ارتباطش با حضرت را بفرمایید.

جمع قیام امام حسین ع با تعبیر «أ ما یعلمون انه انما یقتل السفیانی»؛ خون امام خواسته یزید

استاد: ارتباط آن‌ها با حضرت، وقتی در کتب شیعه می‌آیید مفصل است. می‌گویند از علامات حتمیه است. یکی از آن‌ها همین حدیثی است که الآن خواندیم. «أ ما یعلمون؟!». نکته‌ای که این تعبیر دارد، همه اهل‌سنت مفردات آن را می‌دانستند. این‌که خسف بیداء داریم، سفیانی خروج می‌کند و…. همه این‌ها را می‌دانستند. اما این‌که امام می‌گویند من از شیعه انتظار دارم و «لست بامام لهولاء»، یعنی اگر من امام شما هستم، آن مفرداتی که اهل‌سنت دارند، باید نزد شما هم منظومه شده باشد. یعنی آن‌که الآن شما می‌گویید «قدّرنا ان یئول هذا الامر الیک»، این‌طور نیست. چون «اما یعلمون انه انما یُقتل السفیانی». خسف و … شواهد این است که «یُقتل»، نه «یَقتل السفیانی». البته خلجانی در ذهنم هست ولی الآن اصلاً حاضر نمی‌شود که یک روایت باشد که گفته باشد امام علیه‌السلام سفیانی را بکشند.

شاگرد: روایت هست. بعد از خسف مذاکره می‌کنند.

شاگرد2: در ذهن من هم این‌طور هست که خود سفیانی در خسف نیست وبرخی به او خبر می‌دهند.

استاد: بله، در روایت داشت16 که حتی کسانی که گناه نداشتند زیر زمین می‌روند. از حضرت سؤال می‌کند که خب آن‌ها که گناهی نداشتند. حضرت فرمودند وقتی خسف آمد همه زیر زمین می‌روند ولی با نیتشان محشور می‌شوند. اینجا زیر زمین می‌روند الآن یک نفر که فرار می‌کند و به سفیانی خبر می‌دهد. لذا خود او در جیش نیست. پس این «یُقتل»ای که خواندم به‌خاطر این پیش زمینه ذهنی من بوده که سفیانی هم در خسف کشته می‌شود. درحالی‌که سفیانی هنوز نیامده و فقط لشگر فرستاده است. خود در دمشق و شامات باشد.

شاگرد: این‌که می‌گویند گناه نکرده‌اند و بدون گناه کشته می‌شوند، چه گناهی بالاتر از این‌که به جنگ حضرت می‌روند؟

استاد: نه، مسلم در باب اسواق آورده است. عده‌ای هستند که معیت نکرده‌اند. صریحاً می‌گوید که همراهی نکرده‌اند. کاروان است و با آن‌ها می‌روند. مخصوصاً قدیم ها که امکانات کم بوده است. وقتی یک کاروان راه می‌افتاد، عده‌ای غرض معیت با این‌ها نداشتند تا همراه آن باشند. فقط معیت در سفر داشتند. چون رسم آن‌ها بوده است. اصلاً مسلم در اسواق ذکر می‌کند.

شاگرد: در مستدرک روایتی هست که خود سفیانی هم هست. «وَيَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فِي الْحَرَّةِ فَيَبْلُغُ السُّفْيَانِيَّ، فَيَبْعَثُ إِلَيْهِ جُنْدًا مِنْ جُنْدِهِ فَيَهْزِمُهُمْ، فَيَسِيرُ إِلَيْهِ السُّفْيَانِيُّ بِمَنْ مَعَهُ حَتَّى إِذَا صَارَ بِبَيْدَاءَ مِنَ الْأَرْضِ خُسِفَ بِهِمْ، فَلَا يَنْجُو مِنْهُمْ إِلَّا الْمُخْبِرُ عَنْهُمْ»17.

استاد: من این مخبر را خواندم. گفتم مخبری است که فقط خبر می‌دهد این‌ها خسف شده‌اند. نه مخبری که سراغ خود سفیانی بر می‌گردد.

شاگرد2: بشیر و نذیر دو برادر هستند که جبرئیل می‌آید و به صورتشان سیلی می‌زند با پشت بر می‌گردند. نذیر به سفیانی خبر می‌دهد و بشیر توبه می‌کند و نزد امام عصر می‌آید. بعد هم مذاکره‌ای بین سفیانی و حضرت هست. سفیانی قبول می‌کند که توبه کند ولی اطرافیانش از بنی کلب او را تشویق می‌کنند.

استاد: خب باید این حدیث و سائر روایات جمع شود. ببینیم این مضمون در مجموع روایات چند موید دارد. به‌خصوص در مثل غیبت نعمانی.

شاگرد: وسائل اعراب گذاری شده «یُقتل» گذاشته‌اند.

استاد: بله، خیال می‌کنیم «انما» جور در نمی‌آید.

شاگرد: احتمالاً مصحح باشد. چون در جای دیگر دیدم که احتمال داده‌اند سقطی بوده و در عبارت «یقتل» اضافه کردند. «ان صاحبهم یقتل السفیانی».

استاد: علی ای حال باید متوجه باشیم مطلب ظهور، یک مطلبی نیست که بخواهیم بگوییم شیعه می‌گویند. حتی خود ظهور امام علیه‌السلام را سنی ها بگویند. بلکه علائم ظهور حضرت هم مطلب حدیثی مهم‌تری است. نه فقط مطلب حدیثی محض باشد. بلکه حدیثی ای است که آیه قرآن را تفسیر می‌کند. این خیلی مهم است. البانی18 ذیل آیه «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»19 می‌گوید یکی از مصادیق «الغیب» ظهور حضرت مهدی علیه‌السلام است. درست شبیه روایات شیعه است. از چنین کسی خیلی جالب است. می‌گوید مصداق الغیب، خروج المهدی است.

ببینید غیر از این‌که اصل خروج قرآنی است، و اهل‌سنت روایاتی دارند، علامیت سفیانی هم که نزد آن‌ها با هم مرتبط نشده، در اعتقادات شیعه این دو با هم جوش خورده‌اند، خود علامتش هم ماخذ قرآنی دارد. این چیز کمی نیست. خود خروج سفیانی نزد اهل‌سنت، ماخذ قرآنی دارد. انسجام اعتقادات شیعه این قدر مهم است. یک نظام است. مفرداتی که آن‌ها قبول ندارند با یک سلک به هم ارتباط پیدا می‌کنند.

شاگرد: در علائم قطعیه بداء راه ندارد؟

استاد: حضرت فرمودند آن چه که در آن بداء نیست، اصل ظهور است. چون وعدالله است. بقیه آن‌ها مشتمل بر وعیدهایی هست. در وعیدهای الهیه بداء مشکلی ندارد. در وعد الهی که اصل ظور است، بداء نیست. البته در برخی جاها هست که این‌ها محتوم است. سفیانی، صیحه، خسف، نفس زکیه.

شاگرد2: در غیبت نعمانی دارد: «إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ أَجَلُ السُّفْيَانِيِّ مِنَ الْمَوْقُوفِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْمَحْتُومِ»20.

استاد: تعبیرات مهم است. محتوم است. به‌خصوص خود سفیانی. یعنی حتی سفیانی نسبت به سائر علامات بر محتومیتش بیشتر تأکید شده است. ولی استدلالی که حضرت در آن روایت فرمودند یک نحو استدلال درجه اعلی کلامی است.

شاگرد: در ملاحم سید بن طاووس هست: «إذا كانت بالشام هدة قبل البيداء فلا بيداء و لا سفياني»21.

استاد: یعنی در شام هدة صورت می‌گیرد که دیگر بیداء و سفیانی نیست. یعنی تمام شده و گذشته؟ یعنی وقتی این هدة می‌آید زمان آن‌ها گذشته است؛ زمان آن‌ها گذشته یعنی بداء شده؟ یا آن‌ها واقع شده‌اند و هده شده؟

این مطالبی که عرض کردم برای تحلیل شهادت حضرت سید الشهداء هم نافع است.

شاگرد2: در کتاب تشریف فی المنن «قبل البیداء» دارد.

استاد: پس «قبل» را دارد و درعین‌حال «فلا بیداء».

این روایت «أ ما یعلمون» که الآن خواندیم با این مقدماتی که عرض کردم؛ که این قدر از زمان حضرت مشهور بود، خب این «أ ما یعلمون» را حضرت سیدالشهدا می‌دانستند یا نه؟ تحلیل و توجیه فهم شهادت حضرت با این «أ ما یعلمون» به چه صورت می‌شود؟ هر کسی خواست تحلیل کند باید این «أ ما یعلمون» را بگذارد. تا نگذارد خوب نمی فهمد که امام علیه‌السلام چه کار کرده‌اند.

شاگرد: دلالت تصوری را چهار مرحله کردید. یک قسم قرائن لبیه بود. اینجا «یَقتل» یا «یُقتل» که فرمودید، به معلومات دائرة المعارفی بر می‌گردد که ظهورات شخصیه بگیرد؟ نسبتش با ظهورات نوعیه چیست؟

استاد: آن چه که در ذهنم راحج حسابی است، فقط کلمه «انما» است. نه این‌که ذهن این بود که خود سفیانی در خسف از بین می‌رود. آن یک مطلب و قرینه خارجیه بود که می‌تواند در ذهن من بوده باشد. اما راجح در ذهنم این است که قرینه داخلیه و تصوریه بوده است. یعنی از سیاق عبارت عربی اگر حضرت می‌خواستند بگویند حضرت صاحب الامر سفیانی را می‌کشند، می‌فرمودند: «أ ما یعلمون انه یَقتل السفیانی». در «انه انما یقتل السفیانی»، انما، ظهور را در ضمیر شأن می‌برد. «انما» ضمیر «انه» را شأن می‌کند. نه این‌که بعد از این‌که «انه» و فاعل «یَقتل» آمده، «انما» فاصل شود. هرچند غلط نیست ولی ذهنم از «انما» رفته که «یُقتل» بخوانم.

شاگرد: اصلاً اسم حضرت بقیة الله در روایت نیامده است.

استاد: بله، این هم یکی دیگر است.

شاگرد2: حصری هم که هست دال بر این است که فقط سفیانی را می‌کشد.

استاد: حالا ممکن است که حصر نسبت به مقتول باشد. یعنی تنها کسی که سفیانی را می‌کشد حضرت است. نه این‌که تنها کسی که حضرت او را می‌کشد سفیانی است. نگفتم احتمالش صفر است ولی به گمانم به‌عنوان قرینه داخلیه و دلالت تصوری «انما» کاری می‌کند که «یُقتل» ولی از «یَقتل» می‌شود.

شاگرد: جایی هم هست که بگوید سفیانی اسم است یا وصف است؟

استاد: سفیانی یعنی از طائفه بنی امیه است. حاج آقا می‌فرمودند در اول صحبتی که سفیانی می‌کند، لباس عثمان را می‌پوشد. یزید ملعون هم همین کار را کرد. یزید که بالای منبر رفت، پیرهن عثمان را در مسجد شام پوشیده بود. گفت ما شهید مظلوم داریم. اتفاقا مطلبی که می‌خواستم از اول بگویم همین بود. یزید از اول می‌دانست تنها رقیبش سید الشهدا است. اولی که سر کار آمد می‌گفت من باید ایشان را بردارم. از دو جهت بردارم؛ رقیب است. نه این‌که به ما بگوید بیعت کن. در بین مردم تنها رقیب او است. چطور خلیفه مسلمین می‌خواهد نفس بکشد؟! با این‌که سید الشهدا سبط پیامبر خدا هستند. شاهد مهمش این است: در بحارالانوار هست. وقتی برای بیعت نامه نوشت، گفت: «ولیکن مع الجواب رأس الحسین». یعنی تا اینجا جلو رفت. مهم ترش که اصلاً ربطی به روایت ندارد و یک نحو اجتهاد است؛ وقتی سر مبارک شهدا را آوردند، شعر خواند: «لیت أشیاخی ببدرٍ شَهِدوا جزعَ الخزرجِ من وَقْع الأسَلْ». یعنی وقتی خلیفه شد تازه زبانه انتقام شعله‌ور شد. تازه گفت حالا وقتش است. کسی که الآن می‌گوید «لیت اشیاخی» اکتفاء می‌کند که بگوید بیایید با من بیعت کنید و تمام؟! نه، حالا روزش است. یعنی هر جور که هست باید انتقام بگیرد. این‌ها مطالب مهمی است در درک این‌که حضرت چه کار کردند. حضرت به‌عنوان یک کاندید مهم در خلافت او بود. حضرت که ابتدا به ساکن علیه او کاری نکردند. مثل امیرالمؤمنین علیه‌السلام که ابن عمر و دیگران با حضرت بیعت نکردند، حضرت با کاری نداشتند. حضرت هم فرمودند این‌ها با من بیعت نکرده‌اند و کاری هم با آن‌ها ندارم. اگر هم یزید می‌گفت با من بیعت نمی‌کنی نکن، حضرت از مدینه بیرون نمی رفتند. والی مدینه می‌گفت یزید فرستاده که اختیار با شما است، می‌خواهید بیعت کنید یا نکنید، دراین‌صورت حضرت که از مدینه بیرون نمی رفتند. پس مشکلی نیست. اما گفت «ولیکن مع الجواب رأس الحسین». «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ»22؛ حضرت شبانه رفتند.

والحمد لله رب العالمین

کلید: خسف بیداء، شهادت امام حسین، حکمت قیام امام حسین، عبید الله بن احمد الدهقان، عبدالله بن احمد الدهقان، عبد الله بن احمد ابن نهیک، تشابک شواهد، احتجاج با عامه، علائم ظهور، ابو مسلم خراسانی، حضرت مهدی نزد عامه،

1 رؤيت هلال، ج‌3، ص: 1986‌

2 مرآة العقول نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 26 صفحه : 482

3 همان

4 رجال النجاشي نویسنده : النجاشي، أبو العبّاس جلد : 1 صفحه : 232؛ [ ٦١٤ ] عبيدالله بن عبد الله الدهقان الواسطي ضعيف ، له كتاب يرويه عنه محمد بن عيسى بن عبيد... . [ ٦١٥ ] عبيدالله بن أحمد بن نهيك أبو العباس النخعي ، الشيخ الصدوق، ثقة ، وال نهيك بالكوفة بيت من أصحابنا ، منهم عبد الله بن محمد وعبد الرحمن السمريان وغيرهما. له كتاب النوادر. أخبرنا القاضي أبو الحسين محمد بن عثمان بن الحسن قال : اشتملت إجازة أبي القاسم جعفر بن محمد بن إبراهيم الموسوي ـ وأراناها ـ على سائر ما رواه عبيدالله بن أحمد بن نهيك وقال : كان بالكوفة وخرج إلى مكة ، وقال حميد بن زياد في فهرسته : سمعت من عبيدالله كتاب المناسك ، وكتاب الحج ، وكتاب فضائل الحج ، وكتاب الثلاث والاربع ، وكتاب المثالب ، ولا أدري قرأها حميد عليه وهي مصنفاته أو هي لغيره.

5 الأمالي (للطوسي)، النص، ص:317

6 شيعه در اسلام، ج 1، ص 54

7تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 349

8 مرآة العقول نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 26 صفحه : 482

9 علق14

10 صحيح مسلم (4/ 2208) باب الخسف بالجيش الذي يؤم البيت

11 تفسير مقاتل بن سليمان نویسنده : مقاتل بن سليمان جلد : 3 صفحه : 70؛ «(ولو ترى إذ فرغوا فلا فوت) * يقول: إذا فزعوا عند معاينة العذاب، نزلت في السفياني، وذلك أن السفياني يبعث ثلاثين ألف رجل من الشام مقاتلة إلى الحجاز عليهم رجل اسمه بحير بن بجيلة، فإذا انتهوا إلى البيداء خسف بهم، فلا ينجو منهم أحد غير رجل من جهينة اسمه ناجية يفلت وحده، مقلوب وجهه وراء ظهره، يرجع القهقري، فيخبر الناس بما لقى أصحابه. قال: * (وأخذوا من مكان قريب) * [آية: 51] من تحت أرجلهم».

12 سبأ51

13 المستدرك على الصحيحين للحاكم (4/ 565)

14 تفسير الطبري، ج ۲۰، ص ۴۲۲

15 فتح القدیر ج٤، ص ٣٨۶

16 صحيح مسلم (4/ 2208)

2 - باب الخسف بالجيش الذي يؤم البيت

4 - (2882) حدثنا قتيبة بن سعيد، وأبو بكر بن أبي شيبة، وإسحاق بن إبراهيم - واللفظ لقتيبة، قال إسحاق: أخبرنا وقال الآخران: حدثنا - جرير، عن عبد العزيز بن رفيع، عن عبيد الله ابن القبطية، قال: دخل الحارث بن أبي ربيعة وعبد الله بن صفوان وأنا معهما، على أم سلمة أم المؤمنين، فسألاها عن الجيش الذي يخسف به، وكان ذلك في أيام ابن الزبير، فقالت: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «يعوذ عائذ بالبيت، فيبعث إليه بعث، فإذا كانوا ببيداء من الأرض خسف بهم» فقلت: يا رسول الله فكيف بمن كان كارها؟ قال: «يخسف به معهم، ولكنه يبعث يوم القيامة على نيته» وقال أبو جعفر: هي بيداء المدينة،

6 - (2883) حدثنا عمرو الناقد، وابن أبي عمر - واللفظ لعمرو قالا: حدثنا سفيان بن عيينة، عن أمية بن صفوان، سمع جده عبد الله بن صفوان، يقول: أخبرتني حفصة، أنها سمعت النبي صلى الله عليه وسلم، يقول: «ليؤمن هذا البيت جيش يغزونه، حتى إذا كانوا ببيداء من الأرض، يخسف بأوسطهم وينادي أولهم آخرهم، ثم يخسف بهم، فلا يبقى إلا الشريد الذي يخبر عنهم» فقال رجل: أشهد عليك أنك لم تكذب على حفصة، وأشهد على حفصة أنها لم تكذب على النبي صلى الله عليه وسلم

17 المستدرك على الصحيحين نویسنده : الحاكم، أبو عبد الله جلد : 4 صفحه : 565

18 موسوعة الألباني في العقيدة (9/ 276)؛ «وخلاصة القول: إن عقيدة خروج المهدي عقيدة ثابتة متواترة عنه - صلى الله عليه وآله وسلم - يجب الإيمان بها لأنها من أمور الغيب، والإيمان بها من صفات المتقين كما قال تعالى: {الم، ذَلِكَ الكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ، الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالغَيْبِ}. وإن إنكارها لا يصدر إلا من جاهل أو مكابر. أسأل الله تعالى أن يتوفانا على الإيمان بها وبكل ما صح في الكتاب والسنة. ».

19 البقره 3

20 كتاب الغيبة للنعماني نویسنده : النعماني، محمد بن إبراهيم جلد : 1 صفحه : 301

21 الملاحم و الفتن في ظهور الغائب المنتظر(عج) نویسنده : السيد بن طاووس جلد : 1 صفحه : 66

22 القصص21