بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۳-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

رؤیت هلال؛ جلسه 292 13/11/1403

بسم الله الرحمن الرحیم

لزوم بررسی تاریخ کتابت تعلیقه علامه تهرانی

در جلسه قبل مطالبی مطرح شد. آقا فرموده بودند یازده سال در این مسائل تحقیق کرده‌ام؛ اطلاعاتی که در مسیر تمرکز بر یک مطلب به دست می‌آید خیلی مغتنم است. ان شاءالله ما استفاده کنیم. هر چه در ذهن قاصر من واضح است و می‌فهمم عرض می‌کنم تا ایشان هم جواب بدهند.

در مورد رساله مرحوم آقای تهرانی، صفحه چهل و شش مطلبی را عرض کردم. ایشان یک پاورقی داشتند. بعد از این‌که در دو-سه صفحه ضابطه‌ای که تعبیر «الهمنا الله» داشتند را توضیح دادند، در پاروقی فرمودند: «و لایذهب علیک ان هذه الضابطة الکلیة انما هی علی تقدیر کفایة مجرد وجود الهلال. اما علی تقدر لزوم امکان تحقق الرویة الفعلیة فی کل بلد بلد بعد رویة فعلیة فی بلد ما کما سیجیء بیانه بما لا مزید علیه فغیر سدید»؛ یعنی این ضابطه هم درست نیست. «فعلیه لاتنتج الرویة فی بلد الّا دخول الشهر فی ذلک البلد فقط. و لایسری الحکم الی ایّ بلد آخر الّا اذا اتحدا عرفا»؛ یعنی درست یکی باشند. الآن در زمان ما باید پی جویی بشود. در ذهنم مطرح است این تعلقیه ای را که اضافه کردند، بعد از این بوده که سه مراسله انجام شده و می خواسته کتاب چاپ بشود این را اضافه کردند؟ مثلاً نسخه اولی که به محضر استادشان به نجف فرستادند، آیا یک نسخه از آن هم نزد خودشان نگه داشته‌اند؟ مثلاً آن زمان زیراکس بود. اول کلمه فوتوکپی می‌گفتند، بعد زیراکس آمد، پولوکپی هم می‌گفتند. فوتوکپی که عکس بود. این را پولوکپی می‌گفتند. ما که برای عهد قدیم هستیم این‌ها را یادمان هست. آیا این تعلیقه همراه نسخه اول بوده؟ این تعلیقه را نزد استادشان فرستاده‌اند؟

شاگرد: بعید است. چون خودشان می‌گویند در آینده می‌گوییم. می‌فرمایند همان‌طوری که در آینده واضح خواهد شد.

استاد: آن آینده را در همین موسوعه اولی هم توضیح داده‌اند. علی ای حال بیت ایشان هنوز هستند. خوب است آدم سؤال کند که نسخه اول را برای خودشان نگه داشته‌اند یا نه. در بیت استادشان در نجف، آیا نسخه ای از نامه ایشان موجود هست یا از بین رفته است؟ این‌ها نکات خوبی است؛ برای دقائقی علمی که تفاوت‌هایی پیش می‌آید، آدم باید بفهمد. چرا؟ همان فرمایشی است که تکرار می‌کنیم. این‌ها مهم است. فرمایش مرحوم آقای آسید علی نجف آبادی است؛ مرحوم آقای کازرونی می‌گفتند اعجوبه‌ای بود؛ هم در علمیت بالا بودند، هم ظاهراً در بی آلایشی در رفتار بالا بودند. آقای کازرونی جمله‌ای می‌گفتند که من الآن نمی‌گویم. من برای احترام آسید علی نمی‌گویم. اما آقای کازرونی می‌گفتند؛ به این خاطر که می‌خواستند بگویند ایشان این قدر بی آلایش بود. با این‌که در علمیت هم بالا بودند.

شاگرد: شما نقل قول کنید.

استاد: نه، آقای کازرونی خودشان در اصفهان حاضر بودند. آقای آسید علی را دیده بودند. در محفلی گفتند که شمسیه می‌فرمودند. دو-سه نفر بودند که این را گفتند. به این عنوان می‌خواستند بگویند که بی آلایشی ایشان را بگویند. حالا من بگویم و همه بشنوند نسبت به آسید علی بی احترامی است. چیز مهمی نیست. ساده است. علی ای حال می‌گفتند. آقای آسید علی بزرگ بودند. مدرس معقول بودند، فقه بودند، اصول بودند. رضوان‌الله‌علیه! حیف که این علماء خیلی تکرار نمی‌شوند؛ خصوصیاتشان، بزرگواریشان. حاج آقا مکرر می‌گفتند مراجعه به تراجم علماء به‌منزلۀ مراجعه کتب اخلاق است. یکی دیگر نقل شده که بلکه بالاتر.

آقای آسید علی می‌فرمودند وقتی نجف رفته بودند، می‌گفتند خطوط مشایخ و استاید نجف را به من بدهید. نه آن نسخه مبیضه، بلکه نسخه مسودة را بدهید؛ که خط زده‌اند و رفته‌اند و برگشته‌اند و اصلاح کرده‌اند. بعد این را می‌گفتند که خیلی مهم است. می‌گفتند از آن جایی که یک استاد خط زده، من بیشتر استفاده می‌کنم تا جایی که یک مطلبی را سر رسانده است. چرا بیشتر استفاده می‌کنند؟ مثل آسید علی می‌خواهد. یعنی یک محقق وقتی دارد فکر می‌کند و بحث را جلو می‌برد، چطور می‌شود که می‌فهمد اشتباه کرده و برمی‌گردد و تصحیح می‌کند. الآن یکی از بخش‌های مهم هوش مصنوعی که روی آن کار می‌کنند، بخش آموزش ماشین، بخش تفکر منطقی و تحلیل منطقی است. غیر از مدل‌ها زبانی است که پنج شنبه عرض کردم. مدل زبانی یک چیز است. مدل‌های دیداری یک چیز است. یک بخشش مدل استدلال است. مدل فهم منطقی است؛ یعنی هوش یاد بگیرد که چطور استدلال کند. چطور تحلیل کند. در این بخش، این مطالب مهم است. یعنی یک محقق وقتی جلو می‌رود همیشه صاف به مطلوب نمی‌رسد، خودش بر می‌گردد و خط می‌زند. چطور شد که اشتباه کرد؟ آن رمز اشتباهش برای دیگران تکرار نشود. آن رمز که به دست بیاید خیلی مهم است.

شاگرد: عبارتی که از علامه تهرانی خوردید اتحاد افق یعنی چه؟

استاد: یعنی یک بلد واحد. مثلاً الآن تهران، عرفا اتحاد افق دارد. ظاهراً منظورشان این است.

الآن که می‌گویم به‌دنبال نسخه‌ها برویم، برای این است که مثلاً یک استادی برای استادش نامه نوشته است، آن هم وقتی آدم برای استاد نامه می‌نویسند، آن هم نه برای تشریفات و تعارفات، بلکه نامه نوشته اند تا فتوای استاد را عوض کنند، خب یک تحقیق علمی حسابی باید ارائه بدهند. در این مسیر این تعلیقات مهم است که آیا در آخر کار نوشته اند؟ زمان این تعلیقه خیلی اهمیت دارد. لذا اگر دست پیدا کنیم که نسخه ی آن کجا است، خوب است. نسخه ای از آن در بیت آیت‌الله خوئی است یا نه، بیشتر می‌توانیم این تعلیقات را بفهمیم.

شاگرد2: در نهایت با این تعلیقه می‌خواهند حتی اشتراک آفاق را هم رد کنند.

تأکید علامه تهرانی بر رویت و حمل کلام مشهور بر موضوعیت رویت

استاد: نه، اول می‌گویند ما از جهات علمی بحث کردیم. بعد می‌گویند «هذا کله البحث عن الجهة العلمیة اما الجهة الشرعیة…». به گمانم همین جهت شرعی که وارد شدند، وارد دقائق بحث فقهی شدند، سبب شده که این تعلیقه را بزنند. حتی شاید قبل از ارسال بوده باشد. شاید اگر آن وقت نظرشان نبوده، حتی با مراسله دوم دیده‌اند که این تعلیقه نیاز است. چرا؟ چون لازمه این بحث‌های شرعی ای که ایشان مطرح کرده‌اند این‌ها هست. استادشان در منهاج چه می‌گفتند؟ استاد فرموده‌اند تخیل کرده‌اند که خروج قمر از تحت‌الشعاع هم مثل طلوع و غروب است. ایشان می‌گویند نه، هرگز مشهور این جور تخیلی نکرده‌اند که شما به آن‌ها نسبت داده‌اید. در صفحه پنجاه می‌فرمایند:

و ممّا ذكرنا تبيّن أنّ ذهاب المشهور إلى لزوم الاشتراك في البلدان مبنىّ على دخالة رؤية القمر في دخول الشهر، و أنّ للمطالع و المغارب بالنّسبة إلى القمر دخلا في دخول شهر و خروج شهر، و عدم كفاية نفس خروج القمر عن تحت الشّعاع في هذا الأمر، لا على تخيّل ارتباط خروج القمر عن تحت الشّعاع ببقاع الأرض، كارتباط طلوع الشّمس و غروبها بها.1

بنابراین می‌گویند مشهور نمی‌خواستند این‌ها را بگویند. حرف شما که گفتید تخیل است، تخیل آن‌ها نیست. این مطلب درستی است. ایشان می‌گویند تخیل نکرده‌اند که خروج قمر از تحت‌الشعاع مثل طلوع شمس و غروب آن است. بلکه می‌خواستند بگویند رؤیت دخالت دارد. خب به چه صورت رؤیت دخالت دارد؟ مشهور که گفته اند رؤیت دخالت دارد، یعنی رؤیت طریق به اهلال؟ یا نه، رؤیت موضوعی صفتی خاص خود بلد که شارع رؤیت نه به نحو طریقی، بلکه به نحو وصف موضوعی برای خود بلد ملاحظه کرده است؟ دنباله راه که رفتند به اینجا رسیدند. ایشان مدام روی رؤیت تأکید کردند. لازمه تأکید روی رؤیت این شده که گفته اند ادله رؤیت را می‌گویند و همین‌طور جلو رفته است. کم‌کم شده رؤیت موضوعی صفتی. درحالی‌که کجا مشهور به این‌ها تصریح کرده‌اند؟! این‌ها دقائق بحثی است که تازه بعد از اصول متأخر، بعد از افادات شیخ انصاری آمده است.

رد ادعای حمل کلام مشهور بر موضوعیت رویت

الف) کلام صاحب جواهر و عدم اشاره به شهرت

ایشان در مطالبی که فرستاده‌اند مدام می‌گویند قول مشهور این است که هر بلدی برای خودش است. اما قول مشهور این است؟! اولاً صاحب جواهر به این زودی از مشهور فاصله نمی‌گیرند، اتفاقا در همین بحث ما –جواهر جلد شانزدهم، صفحه سیصد و شصت- وقتی محقق اول می‌فرمایند «اذا رئی الهلال» در بلاد متقاربه، ماه ثابت می‌شود. عبارت محقق این است:

و كيف كان ف‍ إذا رؤي الهلال في البلاد المتقاربة كالكوفة و بغداد و نحوهما مما لم تختلف فيه المطالع وجب الصوم على ساكنيها اجمع بلا خلاف و لا إشكال بعد قول الصادق عليه السلام في صحيح منصور : «فان شهد عندك شاهدان مرضيان بأنهما رأياه فاقضه» و في صحيح هشام فيمن صام تسعة و عشرين يوما «إن كانت له بينة عادلة على أهل مصر أنهم صاموا ثلاثين على رؤيته قضى يوما» و غيرهما من النصوص دون البلاد المتباعدة كالعراق و خراسان و نحوهما مما علم فيه اختلاف المطالع أو احتمل، فلا يجب الصوم و لا القضاء بل يلزم حيث رؤي…2

«و كيف كان ف‍ إذا رؤي الهلال في البلاد المتقاربة كالكوفة و بغداد و نحوهما مما لم تختلف فيه المطالع وجب الصوم على ساكنيها اجمع… دون البلاد المتباعدة كالعراق و خراسان …بل يلزم حيث رؤي»؛ هر کجا دیده شده است.

صاحب جواهر نسبت به اولی می‌فرمایند: «بلاخلاف و اشکال»؛ یعنی بلاد متقاربه باید همه بگیرند. خب اگر این‌ها بلاد متقاربه هستند، میزانش چه می‌شود؟ بعد عرض می‌کنم. بعد نسبت به این‌که باید خودشان ببینند، می‌گویند «للاصل». نمی‌گویند شهرت. بعد فوری می‌گویند «لكنه قد يشكل». چون از کسانی که قبول ندارند حکم هلال های متباعده مختلف است، خود صاحب جواهر هستند. همه رسم جواهر را می‌دانید؛ می‌گوید «علی المشهور کذا..» بعد شروع می‌کند. اما در اینجا اصلاً این‌که در بلاد متباعده حکم مختلفی باشد را به مشهور نسبت نمی‌دهند. این صاحب جواهر است که عبارات خیلی خوبی دارند. بعداً هم عرض می‌کنم.

بنابراین این‌که بگوییم مشهور چنین می‌گویند، در فضای فقه انعقاد شهرت به این صورت نیست. بله، شهرتی که الآن می‌گوییم یعنی فرمایش شیخ در مبسوط، و به تبع شیخ بزرگانی مثل فاضلین. مثل علامه؛ البته غیر از منتهی. در منتهی بحث است. علامه و محقق اول و شهید اول و شهید ثانی.

شاگرد: حتی این شهرت بین مرحوم شیخ تا مرحوم محقق ثابت نیست.

استاد: بله. این فرمایش ایشان بود. بنابراین این نکته در مسیری که آقای تهرانی پیموده اند مهم است. اول می‌گویند مشهور می‌گویند اشتراک افق شرط است، چون رؤیت دخالت دارند. بعد رؤیتی که در نظر مشهور کاملاً قابلیت حمل بر رؤیت طریقی به اهلال هلال است را می‌گویند نه، یعنی رؤیت موضوعی وصفی در هر بلدی. بعد می‌گوییم خب روایاتی که می‌گویند قضا کن، چیست؟ می‌گویند حکومت است. شارع به نحو دلیل حاکم گفته خب چند بلد نزدیک هم را منِ شارع می‌گویم کبلدٍ. درحالی‌که مشهور این را می‌گویند که به حکومت ختم بشود؟!

نکته‌ای که در اینجا خیلی مهم است؛ عبارت خود ایشان است؛ از عبارت منتهی نقل می‌کنند. چون عبارت منتهی خیلی مهم بوده ایشان تمام عبارت منتهی را آورده‌اند.

«و أمّا العلّامة في التذكرة، و إن نقل هذا عن بعض علمائنا، لكنّه صرّح بلزوم‌الاشتراك في الآفاق، و لم يمل إلى عدم اعتباره. بل ردّ جميع الأدلّة…و أمّا في المنتهى، فلم يصرّح بهذه الفتوى، كما توهّم»؛ که اشتراک شرط نیست و همه یکی هستند. «نعم، يظهر منه البناء أوّلا…».

ب) اختلاف اقوال در منتهی

آن چه که الآن می‌خواهم به‌عنوان یک کلمه عرض کنم، فتوا و استظهار از کلمات علامه نیست. آن چه که الآن می‌خواهم عرض کنم، تاریخ و نقل اقوالی است که علامه در منتهی دارند. من منتهی چاپ قدیم، جزء دوم، صفحه پانصد و نود و دو است. آن چه که در بحث ما اهمیت دارد، نقل این عبارات است. عباراتی که ایشان از اقوال پیشینیان دارند. فرموده‌اند:

مسألة: إذا رأى الهلال أهل بلد، وجب الصوم على جميع الناس، سواء تباعدت البلاد أو تقاربت. و به قال أحمد ، و الليث بن سعد ، و بعض أصحاب الشافعيّ‌ . و قال الشيخ - رحمه اللّه -: إن كانت البلاد متقاربة لا تختلف في المطالع، كبغداد و البصرة، كان حكمها واحدا، و إن تباعدت، كبغداد و مصر، كان لكلّ‌ بلد حكم نفسه . و هو القول الآخر للشافعيّة . و اعتبر بعض الشافعيّة في التباعد مسافة التقصير و هو ثمانية و أربعون ميلا فاعتبر لكلّ‌ بلد حكم نفسه إن كان بينهما هذه المسافة . و روي عن عكرمة أنّه قال: لأهل كلّ‌ بلد رؤيتهم. و هو مذهب القاسم، و سالم، و إسحاق3

«إذا رأى الهلال أهل بلد، وجب الصوم على جميع الناس، سواء تباعدت البلاد أو تقاربت»؛ این است که گفتم از منتهی علامه می‌گویند. «و قال الشيخ»؛ یعنی شیخ در مبسوط. «إن كانت البلاد متقاربة لا تختلف في المطالع»؛ «لاتختلف» یعنی هر بلدی؟ یا اهلال هلال نباید عقب جلو بشود. عبارت شیخ را ببینید؛ اصلاً ذهن را به این سمت نمی‌برد که یعنی «کل بلد له حکم نفسه».

«لاتختلف فی المطالع كبغداد و البصرة، كان حكمها واحدا، و إن تباعدت، كبغداد و مصر، كان لكلّ‌ بلد حكم نفسه. و هو القول الآخر للشافعيّة»؛ این را علامه می‌فرمایند. «و اعتبر بعض الشافعيّة في التباعد مسافة التقصير»؛ دو شهری که نماز در بین آن‌ها شکسته نمی‌شود. اگر نماز شکسته شود دیگر دو بلد هستند. این هم یک اعتبار است. «و هو ثمانية و أربعون ميلا فاعتبر لكلّ‌ بلد حكم نفسه إن كان بينهما هذه المسافة».

اینجا منظور من است: «و روي عن عكرمة أنّه قال: لأهل كلّ‌ بلد رؤيتهم. و هو مذهب القاسم، و سالم، و إسحاق»؛ یعنی قول عکرمه در کنار قول شیخ، در کنار قول شافعی، برای خودش یک امتیازی دارد. علامه که در اینجا سرد اقوال می‌کنند و توضیح می‌دهند، اگر اقوال یکی بود که نمی گفتند «و روی عن عکرمه».

ببینید آن چه که در زمان ما معروف شده که مختار مرحوم آقای تهرانی و مختار کتاب اسالة حول رویة الهلال و مختار کتاب اتحاد الآفاق و اختلافها است، در بیان منتهی علامه که در عبارت ابن قدامه هم هست، ریخت عبارتشان این است که بین پیشینیان از حیث امتیاز دقیق حکم، تنها می‌گویند «و روی عن عکرمه». یعنی «کل بلد له حکم نفسه» یک قولی بوده منتسب به او که دیگران این جور نبودند. یا می‌گفتند «حکم کل بلد حکم جمیع بلاد» یا می‌گفتند «اتفاق مطالع و مغارب». یعنی چون دو بلد نزدیک هستند پس اهلال هلال برای آن‌ها متحد است. نه این‌که بگویند به اهلال هلال چه کار داریم؟! بلکه باید در شهر خودشان ببینند و رؤیت موضوعیت صفتی دارد! این از نظر بحث علمی خیلی دقت دارد و تفاوت می‌کند.

بنابراین این فرمایش ایشان که می‌گویند قول مشهور است؛ مشهور گفته اند در هر شهری حکم خودش میزان است، تمام نیست. کجا مشهور این را گفته اند؟! فقط عکرمه است که تصریح به این مبنا دارد. بله، وقتی ایشان در فضای رؤیت رفتند، آن هم با اصطلاح اصول متأخر، رؤیت موضوعی صفتی کردند، لامحاله بحث به‌صورت یک کانال شده است؛ موضوعی صفتی شده است. خب معلوم است که لازمه موضوعی صفتی بودن رؤیت، کل بلد می‌شود. خب قضاء چه می‌شود؟ قضا هم حکومت است. حکومت یعنی توسعه تعبدی که اصلاً ربطی به موضوع حکم اصلی شرعی ندارد.

شاگرد: راجع به کتاب اسالة و کتاب اتحاد الآفاق، چه نکته‌ای مقصودتان بود؟ مقصودتان صفتی نبود؟

استاد: مقصودم همین بود. چون تصریح می‌کنند «حکم کل بلد بنفسه».

شاگرد: علامه تهرانی نه، بقیه که نسبت دادید هم صفتی را می‌گویند؟

استاد: آن‌ها تصریح به این می‌کنند که هر بلدی حکم خودش را دارد. «کل مکان مکان/ کل بقعة بقعة».

شاگرد: خب آن‌ها اشتراک افق را هم می‌گویند. در این فرمایش شما دو مطلب را فرمودید.

استاد: خب اشتراک افق را معنا می‌کنند. اشتراک افقی که معنا بشود که باید در بلد رؤیت بالفعل داشته باشیم، اگر نداشته باشیم خلاص! باید اطمینان داشته باشیم به «بمواصفات افضل او مماثل»4. حالا خودتان عبارت را نگاه کنید. مطالبی که آقا فرموده‌اند هم در فدکیه و هم در انجمن هست. همه را گذاشتم. افادات ایشان را ببینید. مطالبی که فی الجمله در ذهنم بود را عرض کردم. ولو بعداً اگر مجال بیشتری بشود عرض می‌کنم.

ج) تحقق شهرت تنها در اختلاف حکم بلاد متباعده

با این نکته‌ای که عرض کردم؛ ما یک مشهور می‌گوییم، صرفاً یعنی حکم بلاد متباعده مختلف است. اما این‌که وجهش چیست؟ یک بحث فقهی دقیقی را می‌طلبد. لازمه این‌که حکم بلاد متباعده مختلف است، این نیست که «کل بلد له حکم رویة نفسه». این معلوم باشد. فقط علامه با این تعبیر به عکرمه نسبت داده‌اند، و سه تا دیگر که باید آن‌ها را پی جویی کنیم.

مطلبی که جالب است؛ در جواهر هم هست و در رساله هم آورده‌اند و در منتهی به شیخ مفید نسبت داده‌اند. حالا این سؤال را مطرح کنم. در منتهی بعد از این‌که بحث را سر رساندند فرموده‌اند: «فرع علی قول المفید رحمه الله، لو سافر…». یعنی منظورشان قول شیخ بوده و سهو القلم شده؟ یا «علی قول المفید» درست است؟ درحالی‌که قبلش از مفید ذکری نکرده‌اند.

شاگرد: در اینجا «علی قول الشیخ» دارد.

استاد: ظاهراً نسخه دیگری درست بوده است. این تذکر را نداده‌اند که نسخه مطبوع مفید است؟

شاگرد: نه.

اختلاف حکم در بلاد متباعده و لوازم مستنکره

این فرع یک چیزی است که الآن ما با آن کار داریم. ببینید بعضی وقت ها فروعات و آثاری که برای یک مختار و فتوا پیش می‌آید، خود این فروعات برای انسان یک تلنگری می‌شود تا مطلب را بازنویسی کند و دوباره روی آن فکر کند. در کلمات فقها -علامه در تذکره و قواعد و نهایه دارند- هست. این فرع خیلی جالب است. فرموده‌اند:

تبصرة: إنّ العلّامة في التذكرة و القواعد، و الشّهيد في الدّروس، فرّعوا على المبنى المشهور، من عدم كفاية رؤية بلد للبلاد المتباعدة فروعا، و نحن نذكرها بلفظ الدّروس: منها: ما لو رأى الهلال في بلد، و سافر الى بلد آخر يخالفه في حكمه، انتقل حكمه إليه، فيصوم زائدا أو يفطر على ثمانية و عشرين، حتّى لو أصبح معيّدا، ثمّ انتقل، أمسك. و لو أصبح صائما للرؤية ثمّ انتقل، ففي جواز الإفطار نظر. (أى لو رأى الهلال مثلا في ليلة الجمعة ثمّ سافر إلى بلدة بعيدة مشرقيّة، قد رئي الهلال فيها ليلة السّبت، أو بالعكس، صام في الأول واحدا و ثلاثين يوما، و يفطر في الثّاني على ثماني و عشرين يوما). و زاد في الجواهر: بأنّه لو أصبح معيّدا، ثمّ انتقل ليومه، و وصل قبل الزّوال أمسك بالنّيّة و أجزأه و لو وصل بعد الزّوال مع القضاء، و لو أصبح صائما للرؤية، ثمّ انتقل، احتمل جواز الإفطار لانتقال الحكم، و عدمه لتحقّق الرؤية و سبق التكليف بالصّوم- انتهى. ثمّ قال: كلّ هذه الفروع ساقطة على المختار من عدم لزوم الاشتراك في الآفاق. 5

«تبصرة: إنّ العلّامة في التذكرة و القواعد، و الشّهيد في الدّروس، فرّعوا على المبنى المشهور»؛ مبنای مشهوری که ایشان مدافع آن هستند. «من عدم كفاية رؤية بلد للبلاد المتباعدة فروعا»؛ چند فرع آورده‌اند. فرع های خیلی خوبی است که در فضای فقه مطرح بوده است. همه ما را به فکر وا می‌دارد. «و نحن نذكرها بلفظ الدّروس».

«منها: ما لو رأى الهلال في بلد، و سافر الى بلد آخر يخالفه في حكمه»؛ مشهور هم می‌گویند حکم بلاد متباعده مختلف است. «انتقل حكمه إليه»؛ در شهری که وارد می‌شود باید به حکم همان جا عمل کند. خب اگر به آن جا رفت، گاهی عید آن‌ها زودتر است و گاهی دیرتر است؟ یعنی کسی در بلاد شرقی مثلاً در کابل و ایران بوده و ماه را ندیدند و فردا را روزه نگرفتند. الآن به اسپانیا می‌رود که آن‌ها ماه را دیده‌اند، لذا فردا را روزه می‌گیرند. خب او همراه آن‌ها می‌شوند. خب آن‌ها در آخر کار ماه را می‌بینند و او هم یک روز اول را نگرفته است، لذا بیست و هشت روز می‌شود. در بیست و هشتم باید عید کند. خب عید کند و بعد قضاء کند؟ چرا قضا بکند؟! آن جا که ماه تمام شده است. می‌گویند: «فيصوم زائدا أو يفطر على ثمانية و عشرين»؛ گاهی سی و یک روز می‌گیرد و گاهی بیست و هشت روز.

شاگرد: فرع را یک بار دیگر بفرمایید.

استاد: مکرر عرض کردم؛ در آن توضیحاتی که در سایت دفتر آمده بود، گفته بودند اول معلوم نیست سه روز اختلاف بشود. ثانیاً اگر سه روز مختلف شد، ثم ماذا؟! چند بار این را عرض کردم. من عرض کردم اگر کسی بخواهد چند روز را کم‌تر روزه بگیرد خیلی آسان است. اول ماه که می‌شود به بلاد شرقی ای می‌رود که رؤیت نشده است. باز هم منتقل می‌شود به شهری که فردا دوباره رؤیت بلد نیست. روز سوم هم به جایی می‌رود که چاره‌ای ندارد. بعد چه کار می‌کند؟ در آخر ماه هم برعکس می‌آید؛ سه روز می‌تواند روزه را از خودش ساقط کند. این لازمه اش است. این لوازم متفرع هست یا نه؟ ببینید فقها این‌ها را مطرح کرده‌اند. خود شهید در دروس فرموده‌اند در همه این‌ها احتیاط کنید. الآن مبنای این‌که وظیفه دو تااست، همین است.

صاحب جواهر عبارتی دارند که در مانحن فیه مهم است. بعد از این‌که ایشان تقویت کردند حکم بلاد متباعده یکی است، می‌گویند حالا که ما این را گفتیم، «فحینئذ یسقط ما فی الدروس»؛ این فروعات عجیبه ای که این فقها بر مبنای خودشان مطرح کرده‌اند که لازمه اش این است که یک مسلمان با مسافرت بیست و هشت روز روزه بگیرد و طبق مبناء، قضا هم نکند؛ یا این‌که وجوبا سی و یک روز روزه بگیرد و اگر روزه نگیرد باید قضا کند، با این توضیحاتی که ما دادیم این فروعات کنار می‌روند. چون حکم همه آن‌ها یکی است. صاحب جواهر با خوشحالی با مبنای خودشان از این فروعات دور می‌شوند. می‌گویند «یسقط ماذکره فی الدروس من التفریع». حالا تفریعات را ببینید:

«ما لو رأى الهلال في بلد، و سافر الى بلد آخر يخالفه في حكمه»؛ با چشم خودش هلال را دید ولی بعد به بلدی رفت که حکمش فرق می‌کند، «انتقل حكمه إليه»؛ حکم این شخص به همان بلدی که وارد می‌شود منتقل می‌شود. «فيصوم زائدا»؛ سی و یک روز. «أو يفطر على ثمانية و عشرين»؛ بیست و هشت روز. «حتّى لو أصبح معيّدا»؛ در این شهری که هست عید فطر شد، همه دیشب هلال را دیدند، الآن هم عید فطر است و مبارک باشد را می‌گویند. «ثمّ انتقل»؛ بعد به شهری می‌رود که ماه مبارک آن‌ها باقی است. چه کار کند؟ وظیفه اش چیست؟ «أمسك»؛ باید روزه بگیرد. «و لو أصبح صائما للرؤية ثمّ انتقل»؛ دیشب ماه را دیده و الآن هم روزه است، اما به جایی می‌رود که نمی‌بینند، «ففي جواز الإفطار نظر»؛ افطار بکند یا نکند؟ خودش ماه را دیده است و به شهری رفته که آن‌ها ماه را ندیدند، حالا چه کار کند؟ «اتمّوا الصیام الی اللیل»؛ تو در جایی بودی که هلال را دیده‌ای. «فیه نظر». عده‌ای هم گفته اند که واجب نیست.

«أى لو رأى الهلال مثلا في ليلة الجمعة»؛ پس جمع روز اول ماه او می‌شود و روزه می‌گیرد. «ثمّ سافر إلى بلدة بعيدة مشرقيّة، قد رئي الهلال فيها ليلة السّبت»؛ فردا شبش. «أو بالعكس»؛ در بلد مشرق بود و هلال را ندید و به این طرف آمد، «صام في الأول واحدا و ثلاثين يوما، و يفطر في الثّاني على ثماني و عشرين يوما. و زاد في الجواهر: بأنّه لو أصبح معيّدا، ثمّ انتقل ليومه، و وصل قبل الزّوال أمسك بالنّيّة و أجزأه»؛ باید امساک بکند.

شاگرد: بر فرض که نخورده باشد.

استاد: می‌گویند «معیدا». یعنی نخورده؟! چیزی نمی‌گویند. این‌ها از سؤالاتی بود که در این عبارات مطرح است. اتفاقا در استحبابات روز عید دارد که در قبل از نماز افطار کند. نماز در اول طلوع است، قبل از نماز افطار کند. اما در این عبارت چیزی ندارند و می‌گویند «امسک». چون خورده ولی الآن وارد شهری می‌شود که قبل از زوالش است. البته طبق استیناسات شاید بگویند باید بعداً قضا کند. چون قبل از زوال به جایی رسیده که خورده است، لذا باید امساک تکلیفی بکند و بعداً قضا کند.

شاگرد: معنای «اجزاء» چه می‌شود؟

استاد: یعنی دیگر قضا ندارد. خب فرض این است که نخورده است. ولی اگر خورده باشد، امسک تکلیفا ولایجزیه؛ باید قضا کند. «و لو وصل بعد الزّوال مع القضاء»؛ امسک مع القضاء.

«و لو أصبح صائما للرؤية، ثمّ انتقل»؛ دیشب دیده است و صبح هم روزه گرفته است، «احتمل جواز الإفطار»؛ با این‌که دیده وقتی به شهر دیگر رفت افطار کند. «لانتقال الحكم»؛ حکمش عوض شده است. «و عدمه لتحقّق الرؤية و سبق التكليف بالصّوم».

خب چرا می‌گویند این فروعات ساقط می‌شوند؟ این‌ها فروعات مهمی روی آن مبنا است. صاحب جواهر می‌گویند: «كلّ هذه الفروع ساقطة على المختار من عدم لزوم الاشتراك في الآفاق»؛ مختار ما این است که تفاوتی نیست. وقتی حکم همه این‌ها یکی است، آن نمی‌تواند بخورد. حکم همه یکی است. «قال في الدروس: و لو روعي الاحتياط في هذه الفروض كان أولى»، در مدارک هم می‌فرمایند: «و لا ريب في ذلك، لأن المسألة قوية الإشكال»؛ بیست و هشت روز روزه بگیرد؟ سی و یک روز روزه بگیرد؟!

منظور من این بود که خود همین فروعات، روی مبنا انسان را به فکر وا می‌دارد. یعنی وقتی لازمه یک مبنا این است که بگوییم بیست و هشت روز یا سی و یک روز، باید فکر دیگری کنیم که آیا این مبنا تام است؟ با این‌که در نصوص اثری از آن نیست و صرف فتاوای فقها بوده است.

شاگرد: ایشان برای بلاد متباعده که تفاوتی ندارند، ضابطه ای هم داده است؟ یعنی هر جای کره زمین دیده شد برای بقیه کافی است؟

استاد: در شرایع که چیزی نیست، ایشان هم چیزی نفرموده اند.

شاگرد2: بیست و هشت روز به این صورت می‌شود که به شهر غربی می‌رود و در آخر ما به شهر خودش برگردد؟

استاد: نکته، ظاهراً همانی است که علامه در منتهی فرموده‌اند. در مستند هم دارند. در رساله می‌گویند ملااحمد دایی اعلای ما از طرف ام هستند. «و هو الحاج مولى احمد النّراقي (ره) خالنا الأعلى من طرف الأمّ أعني أخا أمّ أمّ أمّ أمي فأبوه و هو الحاج مولى المهدى النراقي (ره) كان جدّنا الأعلى من طرف الأمّ أعني أبا أمّ أمّ أمّ أمّي»؛ مرحوم ملااحمد نراقی از طرف ام دایی ایشان می‌شوند.

شاگرد2: اگر از بلاد شرقی به غربی برود این‌چنین می‌شود. مثلاً سه روز دیرتر بوده است و دوباره در آخر ماه به شهر خودش برگردد.

استاد: بله، طبق ضوابط این هست. کسی که بخواهد زرنگی کند، می‌تواند طوری رفتار کند که چند روز روزه را نکند.

شاگرد: می‌تواند طوری رفتار کند که اصلاً ماه رمضان را نگیرد. فرمودید در سفینه بنشیند و برود. «فمن شهد منکم الشهر».

استاد: شاید مرحوم حکیم فرمودند در قطب روزه ندارد.

شاگرد2: اگر دور کره زمین بچرخد باز سی و یک روز یا بیست و هشت روز می‌شود. طبق مبنای صاحب جواهر.

استاد: بله، صاحب جواهر خودشان در مقابل صاحب مدارک که فرمودند «قویة الاشکال» است، می‌گویند: «قلت: لكن يسهل الخطب ندرة وقوع شيء من الفروض السابقة»؛ چون فروضش کم است پس «یسهل». و حال این‌که در این زمان کم نیست. خیلی محل ابتلاء است و باید از این‌ها حرف بزنیم.

این فروض در تذکره هم هست. من عباراتشان را نگاه کردم. خود فخر المحققین در ایضاح الفوائد دارند. به برخی از این‌ها اشکال می‌کنند. ما بگوییم بیست و هشت روز روزه بگیرد و کافی باشد؟! سی و یک روز روزه بگیرد، آن هم روزه واجب؟! این خیلی خلاف ارتکاز است. این خلاف ارتکاز بودن آن سبب می‌شود که ما حساب دیگری باز کنیم.

سقوط فروض مستنکره در مبنای نصف النهار دحو الارض

لذا آن چه که عرض کردم این بود: یکی دیگر از محتملات ثبوتی این بود که «ال» در «الزوال» را در روایت عبید، «ال» عهد خاص بگیریم. یعنی آن زوالی که زوال دحو الارض است. اگر این‌طور بگیریم می‌توانیم برای کل کره یک نظمی بدهیم. لازمه اش چه می‌شود؟ لوازمی داریم که به آن می‌رسیم.

شاگرد: الآن بر این فرض اشکالی وارد هست یا نه؟ روی مبنای دحو الارض هم بیست و هشت روز، و سی و یک روز قابل تصور است. اگر در ماه مبارک کسی یک دور دور کره زمین را بزند، یک روز از ماه مبارک کم یا زیاد می‌شود. بستگی دارد که به طرف شرق برود یا به طرف غرب برود.

تعین لحظه ثبوتی اهلال هلال و فعلیت تدریجی آن روی کره

استاد: نه، خیلی مهم است که مسأله فعلیت تدریجی را که جلوتر صحبت کردیم در کار بیاوریم. عرض من در مانحن فیه این است: یک ظاهرة سماویة داریم. آن بُعد خاصی است که اهلال هلال صورت می‌گیرد. شما با آن ضوابط نور هندسی می‌توانید بگویید در علم الله تعالی لحظه اهلال هلال داریم. اگر این‌طور شد، «شهر رمضان»، «من شهد منکم الشهر»، در آن لحظه «الشهر» داخل می‌شود. در قطب هم باشید شهر مبارک مشهود شده است. شما باید ببینید چطور این «فلیصمه» را امتثال کنید. نه این‌که فرار کنید و بگویید اصلاً شهر نیست. به قطب رفتیم، شهر کجا است؟! نه، آن لحظه وقتی اهلال هلال شد، «دخل الشهر لکل کرة الارض». از این نمی‌توانید فرار کنید. فقط می‌ماند که چطور امتثال کنید. خب به آن می‌رسیم. این غیر از این است که بگوییم «الشهر» تمام شد. چرا؟ چون اهلال هلال یک حادثه سماوی است، مثل زوال برای افق است. زوال چطور یک حادثه‌ای برای افق است، ولی جزء الموضوع است. الآن زوال شد، مثلاً حائض است، نماز بر او واجب شده یا نه؟ نشد. اما ساعت دو پاک شد، نماز واجب شد یا نشد؟ شد. خب نمازی که از اول واجب نشده چطور الآن واجب شده؟! جوابش: شانیت وجوب نماز بر این خانم حائض با زوال به‌عنوان یک جزئی از موضوع حکم، آمده است. برای او فعلاً به‌خاطر مانع حیض بالفعل نیست. وقتی مانع رفت، آن زوال که جزء الموضوع بود کار خودش را انجام می‌دهد. من خدمت ایشان مثالش را زده‌ام. نگاه کنید.

مثال دیگرش بلوغ برای طفل است. بارها این مثال را عرض کرده‌ام. مثلاً فرض بگیرید کسی ساعت ده صبح متولد شده است. الآن هم دارد پانزده سالش می‌شود و برایش مجلس تکلیف گرفته‌اند. ساعت ده می‌گویند حالا بالغ شدی. چون ساعت ده به دنیا آمدی و در این ساعت پانزده سالت کامل شد. الآن عرف متشرعه به‌راحتی به او می‌گویند ساعت ده صبح است، الآن دیگر نماز بر تو واجب شد. می‌گوید هنوز که ظهر نشده است؟! می‌گوییم منظور ما این نیست که الآن باید نماز ظهر بخوانی. ما که می‌گوییم در ساعت ده بر تو نماز واجب شد، یعنی یک جزء موضوع تکلیف را نداشتی، آن جزء الموضوع محقق شده است. به اندازه آن جزء الموضوع درجه‌ای از فعلیت آمده است؛ فعلیت تدریجی.

اینجا هم در رؤیت هلال چه می‌گوییم؟ همه این اشکالات و ابهاماتی که در مبانی می‌شود حل می‌شود. ساعت دو بعد از ظهر اهلال هلال شد، مثل همین بلوغی که ساعت ده بود. یعنی الآن شهر حلول کرده است؛ به‌عنوان جزئی از موضوع وجوب صوم حلول کرد. شما می‌گویید هنوز شب نشده است! بله، مستحبات شب اول ماه از وقت غروب شروع می‌شود و بالفعل می‌شود. مثل مستطیعی که می‌گوییم الآن حج بر تو واجب شده است. واجب شدن حج به این معنا نیست که راه بیافتی و بروی. بگذار در وقت سیر کاروان برو. ولی منظورمان از واجب شدن حج واضح است. یعنی استطاعتی که یکی از مؤلفه‌های حکم است بر تو آمده است. به همین اندازه بالفعل است.

بنابراین اهلال هلال، دخول شهر را می‌آورد. دخول شهر، وجوب صوم شهر را می‌آورد. بعضی از فقها گفته اند که باید نیت سی روز را حتماً بکنید. صوم شهر را آورد، ولو ساعت دو بعد از ظهر باشد. بعداً به مناسبت احکام لیل، باید لیل بیاید تا بالفعل بشود. احکام طلوع فجر و صوم فردا، باید طلوع فجر بیاید تا بالفعل بشود. ولی اصل موضوع آمده است.

یکی از اشکالاتی که بود، این است: می‌گفتند خیلی از بلاد شرقی هستند که قبل از این‌که قمر از تحت‌الشعاع در بیاید، باید روزه بگیرند، حاضرید بگویید؟! ببینید ما نمی‌گوییم آن‌ها قبل از آن بگیرند. ما این را با احکام طولی حل کردیم. ولی باز در اشباه و نظائر فقه یک امر محالی نیست. قیاس در فقه ممنوع است. ولی استشهاد به اشباه و نظائر کار فقها است. اشباه و نظائر یعنی استبعادات را رد کنیم. می‌گویند شما دارید استبعاد می‌کنید، می‌گوییم آن جا که داریم. این رفع استبعاد است، نه قیاس. شما الآن در این‌که یک امری با فی الجمله وقت درک بالفعل می‌شود، این را در فقه داریم یا نداریم؟ فی الجمله درک آخر وقت را که همه شنیده‌ایم؛ من ادرک رکعة من الوقت فقد ادرک الوقت کله؛ لذا با این‌که یک رکعت را درک کرده نیت اداء می‌کند. می‌گوید اداءا به جا می‌آورم ولو بقیه اش بیرون وقت باشد. این روشن است. اول وقت چطور؟ شما می‌توانید قبل از زوال نماز را ببندید؟ باطل است. نمی‌توانید بگویید من شروع می‌کنم و خیلی طولش می‌دهم تا وقت داخل بشود. نماز باطل است. اما با ظن معتبر داخل می‌شود و نماز ظهر را می‌بندد، بعد می‌فهمد اذان نشده بود و زوال نشده بود. اصلاً امر بالفعل نداشتم، مسأله چیست؟ می‌گویید حتی اگر سلام نماز بعد از زوال و در وقت واقع شد، این نماز درست است. خب نمازی که امر بالفعل نداشته چطور درست است؟! زوال نشده بود. می‌خواهم دفع استبعاد کنم. نمازی که هنوز ظهر نشده و امرش بالفعل نشده چطور درست است؟ می‌گوییم شارع در اینجا به فعلیت امر، فی الجمله اکتفاء کرده است. در حج زیاد داریم. در حج وقوف بین الطلوعین رکن حج است، اما کلش نه. تکلیفا باید از طلوع فجر تا طلوع آفتاب در مشعر وقوف داشته باشی اما آن چه که موجب ابطال حج می‌شود مسمای وقوف است. یعنی اگر یک لحظه هم آن جا باشید کافی است. ببینید این‌ها چقدر دقیق است. پس اینجا چطور نمازی که قبل از زوال خوانده‌اید درست است؟ چون اگر شما فی الجمله وقت را درک کنید و امر بالفعل بشود، شارع به آن اکتفاء کرده است. گفته این نماز تو درست است. پس می‌شود که شارع به فی الجمله بالفعل شده امر هم در امتثال اکتفاء بکند. این‌ها را در نظر بگیرید، ان شاء الله برای دوشنبه.

اهلال هلال قبل از زوال مکه و حکم صوم در بلاد شرقی

شاگرد: اگر یازده ظهر در مکه دیده بشود، در سیدنی نه شب همان روز خودش می‌شود. یعنی حتی یک لحظه هم درک نکرده است.

استاد: ولی در وقت طلوع فجر در همان روز باید روزه بگیرند.

شاگرد: نباید بگیرند. چون هنوز داخل نشده است. یازده ظهر مکه هلال رؤیت می‌شود، الآن در سیدنی نه شب است.

استاد: نه شب چه روزی است؟

شاگرد: نه شب همان روزی است که در مکه یازده است.

استاد: احسنت. اگر امروز در مکه جمعه است، آن جا هم نه شب جمعه است. ما می‌گوییم روز جمعه روزه در سیدنی واجب است. اگر نگرفته اند باید قضا کنند. می‌گویید خب چطوری؟ می‌گوییم درست است که وقت غروب آن‌ها مقارنه نشده بود –جلسه قبل مثالش را گفتیم- اما اصل حلول شهر به این‌که اهلال کاشف از آن شروع دور قمر جدید است، وقتی خطاب «صم»، «اتمّوا»، «کلوا و اشربوا حتی یتبیّن» می‌آید، آن وقت ماه داشتند.

شاگرد: نه، این غیر از موارد متعارفی است که ما داریم. در اینجا اگر یقین پیدا کند که یازده مکه که نه شب آن‌ها است، قرار است ماه دیده بشود، نمی‌تواند آن روز روزه بگیرد. چون هنوز اهلال هلال نشده است.

استاد: اهلال هلال نشده ولی وقت طلوع فجر خود او قمر از مقارنه رد شده یا نشده؟ طولیت هایی است که عرض می‌کنم.

شاگرد: طولیت را کنار بگذارید. می‌خواهیم بدون طولیت درست کنیم.

استاد: طولیت که برای او می‌گفت امروز واجب نیست. طولیت آن بود. الآن روی مبنای غیر طولیت می‌خواهیم تصحیح کنیم. وقتی طولیت را به کار می‌آورید به فرمایش شما می‌گوییم او که شبش است، تمام شده رفته، پس روز جمعه اصلاً واجب نبوده است. از فردا، شنبه می‌گیریم. این طولیت می‌شود. طولیت این بود که می‌گفتیم خصوص آن بلد، حکمی در طول دیگری سوار می‌شود. اما اگر نخواهیم طولیت را اجراء کنیم، می‌گوییم شما باید همین روز جمعه را روزه بگیرید، اگر نگرفتید هم باز قضا کنید. طولیت را هم به کار نیاورید. بیانش چه می‌شود؟ شما می‌گویید وقت غروبش که اهلال هلال نشده بود. حتی مقارنه نشده بود. اما وقت طلوع فجر چطور؟

شاگرد2: آن هم نشده بود.

استاد: مقارنه که شده. اقلش دوازده ساعت است.

شاگرد2: در یازده صبح نصف النهار مکه که نه شب آن‌ها است، تازه اهلال هلال شده است. دوازده ساعت این طرف تر می‌شود نه صبح آن‌ها.

استاد: علاوه این‌که با این توضیحی که من عرض کردم، نکته این است که اگر آن‌ها اصل اهلال هلال و شهر را فی الجمله درک کنند، در همان روزشان است. البته طبق این مبنا که شارع نخواهد طولیت را اجراء کند، می‌خواهیم بگوییم اهل سیدنی باید جمعه را بگیرند، اگر از قبل می‌دانند. اگر هم نمی‌دانند باید قضا کنند. شبیه مواردی‌که آدم نمی فهمد. این را به چه صورت تحلیل می‌کنیم؟ می‌گوییم شارع در این موارد، علی هذا المبناء، به فعلیت ولو بلحظه اکتفاء کرده است. مثل این‌که سلامش در وقت واقع می‌شود. همین که این‌ها پایان غروبشان هم ماه مبارک حلول کرد؛ «شهد الشهر» ولو به مسمی، شارع اکتفاء می‌کند که بگوید بر شما روزه تام و صحیح است. این جوری آیا با محاسبات جور در می‌آید یا نه؟ حالا باز هم نیاز به محاسبه است.

شاگرد: در این مثال طبق خط زمان الآن، می‌گوییم جمعه شب است، درصورتی‌که ممکن است طبق خط زمان شرعی بگوییم در سیدنی الآن شب جمعه است. شما خط زمان را همین جایی که هست در نظر می‌گیرید و چون در شرق، روز جمعه گذشته است، جمعه شب می‌شود.

شاگرد2: من که حساب کردم به این صورت نمی‌شود.

شاگرد: من که حساب کردم این‌ها طبق خط زمان الآن است.

استاد: فرمایش ایشان چیز دیگری است. ایشان می‌گویند چرا دوباره تعجب می‌کنید؟ اگر نصف النهار دحو الارض را گرفتید، همه جا با همین جلو برو.

شاگرد2: من با هوش مصنوعی این کار را کردم. گفتم اگر خط زمان را با نصف النهار مکه بگیریم، به نظرم مختصاتش به این شکل می‌شد.

شاگرد: خط زمان را نباید زیر زمین بگیریم. روز ما از غروب شروع می‌شود. لذا از شب جمعه به جمعه می‌رویم. الآن خط زمان از نصف شب می‌گیرند.

استاد: ان شاءالله تأمل کنیم.

شاگرد:…

استاد: من می‌خواهم با نصف النهار خاص بحث را جلو ببرم. حالا خط زمانش فروضی دارد. با هر فرضی توانستیم بحث را به‌صورت تام سر برسانیم، تمام است. چون صرف قرارداد است. اگر ما توانستیم با یک مواضعه، بحث فقهی را صاف کنیم همان را انتخاب می‌کنیم.

تقدیر روزه برای مسافر دور کره زمین

شاگرد: این درک فی الجمله باعث می‌شود حکم به مراتبی از فعلیت برسد، جواب همان استهجانی است که هنوز در بلاد شرقی… .

استاد: می‌خواستم رفع استبعاد کنم که در مواردی مانعی ندارد که شارع به فعلیت فی الجمله و مسمای امری اکتفاء بکند. مثل این‌که طفلی قبل از زوال بالغ می‌شود. یا مسافر. با این‌که واجب نیست اما می‌گویند اگر نخوردی واجب است روزه بگیری. اگر نگرفتی هم قضا ندارد. یعنی شارع به بالفعل شدن امر، قبل از زوال اکتفاء کرده است.

شاگرد: قبلاً فرموده بودید که اگر یک دور روی کره زمین بزنیم، یک روز حذف می‌شود. مثلاً می‌گویند چهارشنبه، پنج شنبه می‌شود. لذا اگر در ماه رمضان کسی یک دور بزند باز هم یک روز نیست.

استاد: ببینید روی این فرض که گفتیم «الشهر» و صوم ثلاثین واجب است، او برای خودش یک روز را حذف کرد. مثل قطب است.

شاگرد: کسی که سفر می‌رود ده دقیقه و یک ربع همین‌طور اضافه می‌شود. یعنی در نهایت ساعاتی که روزه گرفته با دیگران یکی است. ولی روزهایش طولانی شده است. بیست و هشت روز، طولانی تر از بقیه روزه گرفته است. یا سی و یک روز کوتاه‌تر از بقیه روزه گرفته است.

استاد: همین جوری است که می‌فرمایید، اما….

شاگرد: ولی باز نمی‌توانیم نقض بگیریم.

استاد: نقض به آن معنا درست است اما روی حساب «قدّروا» هیچ کجایش به مشکل برخورد نمی‌کند؟

شاگرد: چون یک روز در بیست و هفت روز خرد شده است.

استاد: یک روز تقطیع شده است. مثلاً اگر کل روز دوازده ساعت بوده، هر نیم ساعت و بیست دقیقه آن در این روزها رفته و پخش شده است. نقض آن نیست ولی به این عنوان است که موردی پیدا کردیم که حکم تدریجی ای که بالفعل شده مآلا بیشتر از بیست و هشت روز نشده است. در اینجا ممکن است از حیث فقهی بگوییم او خلاف تکلیف عمل نکرده است اما چون حضرت فرمودند شهر نمی‌تواند بیست و هشت روز باشد، باید بعد از این سفرش یک روز را قضا کند.

شاگرد: آن جا که سی و یک روز می‌شود چه؟ وقتی برعکس سفر می‌کند سی و یک روز روزه می‌گیرد.

استاد: آن جا سی و یک روز نمی‌شود، می‌گوییم یک روز از آن‌ها ندبی واقع شده است. ولو به‌صورت فرد منتشر باشد. بالاجماع سی روز بر او واجب بوده است، ولذا اگر در این بین یکی از روزه ها را خورده باشد می‌تواند بگوید یک روز از فرد منتشر بر من واجب نبوده و ندبی بوده، پس اگر خوردم قضا هم ندارد. این‌ها لوازم کار است.

شاگرد: بنابراین کسانی که نظر مخالف دارند و می‌گویند کل بلد بلد، این نمی‌تواند نقض آن‌ها باشد. چون آن‌ها هم همین جواب‌ها را می‌دهند. بگوییم چون لازمه حرف شما بیست و هشت روز یا سی و یک روز می‌شود، لذا این مبنا غلط است.

استاد: من نگفتم مبنا غلط است. خود بزرگان فقها طبق این‌ها جلو رفته‌اند. من عرض کردم این لوازم تباعد بلاد -که غیر از این است که کره را دور بزنیم- و مسافرتی که الآن به وفور انجام می‌شود -مثلاً با کشتی به هند می‌روند و قدیم هم مفصل به بمبئی می‌رفتند- این لوازم را ملموس می‌کند؛ می‌بینیم آیا تباعد بلادی که در ادله شرعیه نیست و فقها آورده‌اند به جا آورده شده یا نه؟ خیلی تفاوت کرد. شما روی مسلمات کل مسلمین می‌گویید وقتی روی کره زمین دور بزند این لوازم را دارد، اما این‌که فقها اعتبارا یک قیدی آورده‌اند، این‌چنین لوازم را دارد؛ روی همین بلاد متعارفه مثل خراسان و بغداد؛ اگر این لازمه را در خراسان و بغداد دارد و خلاف ارتکاز بود که بیست و هشت روز بدون مشکل بگیرد یا سی و یک روز بدون مشکل بگیرد، این کاشف از این نیست که این قیدی که اعتبارا زده‌اند تام هست یا نه؟ اصل عرض من این بود. نه این‌که بخواهم دلالت بر بطلان بکند. و الا بزرگان این را فرموده‌اند و تا آخر همراهش رفته‌اند.

والحمد لله رب العالمین

کلید: اهلال هلال، بلاد شرقی، بلد شرقی، نصف النهار دحو الارض، بلاد متباعده، بلاد متقاربه، رویت موضوعی، رویت طریقی، خط زمان، صوم قطبین

1 رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 50‌

2 جواهر الکلام، ج 16، ص 360

3 منتهی المطلب، ج 9، ص 252-256

4 اسالة حول رویة الهلال ص38

5 رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 56‌