بسم الله الرحمن الرحیم
رویت هلال؛ جلسه 286 24/10/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
صفحه چهل و دو از کتاب رسالة حول رویة الهلال بودیم. فرمودند:
إن قلتَ: فرق بین الكسوف و خروج القمر عن تحت الشعاع، لأنّ الكسوف لیس أمراً سماویاً؛ و لا ربط له بالقمر؛ بل هو عبارةٌ عن احتجاب الشّمس لأهل الأرض بحیلولة القمر، الحاصل بدخول الأرض فی الظلّ المخروطی من القمر، كما ورد هذا العنوان فی الروایة، بأنّه كُسِفت عَنَّا الشَّمس.1
«إن قلتَ: فرق بین الكسوف و خروج القمر عن تحت الشعاع، لأنّ الكسوف لیس أمراً سماویاً»؛ خود کسوف، امر آسمانی نیست. خورشید دارد نور میدهد؛ نورش در آسمان کار خودش را انجام میدهد.
«و لا ربط له بالقمر»؛ قمر آمده، آن حادثه سماوی ربطی به آن ندارد. «بل هو عبارةٌ عن احتجاب الشّمس لأهل الأرض بحیلولة القمر»؛ بنابراین حادثه سماوی نیست. به خلاف خروج قمر از تحتالشعاع که ظاهرة سماوی است. این ان قلت بود. میخواهد یک فرقی را ابداع بکند. ایشان جواب میدهند که این فرقی که شما میگویید تمام نیست؛ فرقی با هم ندارند.
قلتُ: خروج القمر عن تحت الشعاع أیضاً كذلك؛ لأنّه عبارة عن خروجه من مقارنة الشّمس بمسافةٍ معینةٍ بالنسبة إلى أهل الأرض؛ فلولا أهل الأرض و محاذاتهم، لا تتحقّق المقارنة و الخروج أبداً و مع غضّ النظر عن الأرض، لا یختلف حال القمر فی المحاق و تحت الشعاع عن سائر أحواله؛ و هو یدور فی السماء حول الأرض دائماً بلا تغییر كیفیةٍ و لا تبدیل حالٍ؛ و لكن إذا لاحظنا محاذاة الأرض بالنسبة إلیه، فتختلف الأحوال؛ ففی حال المقارنة یصیر المحاق؛ و بعدها یرى بشكل الهلال؛ و فی التسدیس و التربیع و التثلیث بأشكال مختلفة؛ و فی المقابلة بشكل البدر؛ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ. و المحصّل: أنّه إذا قطع النظر عن محاذاة الأرض و نواحیها المختلفة و ملاحظة اختلاف مناظر أهلها بالنسبة إلى القمر فكما أنّه لا یتحقّق خروجٌ عن تحت الشعاع، لا یتحقق كسوف أیضاً؛ و إذا لوحظ محاذاة الأرض و اختلاف مناظر أهلها، فكما أنّ الكسوف له ربطٌ بالأرض، كذلك الخروج عن تحت الشعاع بلا فرق.2
«قلتُ: خروج القمر عن تحت الشعاع أیضاً كذلك»؛ یعنی حادثة سماوی نیست؛ ظاهرة سماوی نیست. در آسمان، زمین بهعنوان مرکزی برای ماه است، ماه هم دارد دور میزند. تند تند دارد دور میزند. اگر زمین نبود که خروج از تحتالشعاع نداشتیم. اگر اهل زمین نبودند که تحتالشعاع نداشتیم. اگر بقاع قاطنین و ساکنین در نقاط مختلف زمین نبودند، که خروج از تحتالشعاع نداشتیم.
«لأنّه عبارة عن خروجه من مقارنة الشّمس بمسافةٍ معینةٍ بالنسبة إلى أهل الأرض»؛ پس باید زمینی باشد؛ اهل ارضی باید باشند تا هلال معنا پیدا بکند. خروج قمر از تحتالشعاع معنا پیدا بکند.
«فلولا أهل الأرض و محاذاتهم، لا تتحقّق المقارنة و الخروج أبداً»؛ اگر زمین نبود، ما مقارنه و خروج نداشتیم. نه مقارنه بود و نه خروج. یعنی ماه داشت دورش را میزد.
«و مع غضّ النظر عن الأرض، لا یختلف حال القمر فی المحاق و تحت الشعاع عن سائر أحواله»؛ اینها مطالب خوبی است. شما ماه را که در نظر میگیرید، در یک دور دارد میگردد، درست است که مرکزش زمین است اما اگر زمین را ملاحظه نکنید، روی آن به طرف خورشید است و دائماً نصف قمر روشن است و نصفش تاریک است. هلال یعنی چه؟! بدر یعنی چه؟! همیشه نصفش بدر است و همیشه نصفش تاریک و منخسف است و نور ندارد. خب وقتی این جور شد، «و هو یدور فی السماء حول الأرض دائماً بلا تغییر كیفیةٍ و لا تبدیل حالٍ؛ و لكن إذا لاحظنا محاذاة الأرض بالنسبة إلیه»؛ حالا میگوییم روبهرو شد، محاذی زمین و خورشید شد؛ پس زمین و اهل ارض را در نظر گرفتیم. بعد میگوییم از این محاذات رد شد و کمی فاصله گرفت، حالا خروج از تحتالشعاع شد.
«فتختلف الأحوال؛ ففی حال المقارنة یصیر المحاق؛ و بعدها یرى بشكل الهلال؛ و فی التسدیس و التربیع و التثلیث بأشكال مختلفة؛ و فی المقابلة بشكل البدر؛ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ»؛ ظاهرش این است که در این موضع، نظر شریف ایشان این است که اهله یعنی هلال ها و اشکال یک ماه، نه اینکه اهله یعنی شهور دوازده گانه. اینجا ایشان در این مقام به این صورت معنا میکنند.
«و المحصّل: أنّه إذا قطع النظر عن محاذاة الأرض و نواحیها المختلفة و ملاحظة اختلاف مناظر أهلها بالنسبة إلى القمر فكما أنّه لا یتحقّق خروجٌ عن تحت الشعاع، لا یتحقق كسوف أیضاً؛ و إذا لوحظ محاذاة الأرض و اختلاف مناظر أهلها، فكما أنّ الكسوف له ربطٌ بالأرض، كذلك الخروج عن تحت الشعاع بلا فرق». بعد میگویند این حرف را نمیتوانیم در قمر بزنیم.
و لا یذهب علیك أنّ ما ذكرناه من النقض إنّما هو بالنسبة إلى الكسوف فقطّ؛ و أمّا الخسوف و هو دخول القمر فی الظلّ المخروطی من الأرض، فالنقض غیر واضح، حیث إنّ ظلمة القمر و كدورته حادثةٌ سماویة كما ورد فی الروایة بأنّه خَسَفَ الْقَمَرُ؛ فبحیلولة الأرض ینخسف القمر فی السماء على كلّ حال و إن كانت الأرض دخیلةً فی تحقّقه؛ فلقائلٍ أن یقول فی بادی نظره: إنّ ظلمة القمر واقعةٌ سماویةٌ و إن كان بالتأمّل التامّ یظهر أنّ الخسوف أیضاً كذلك3
«و لا یذهب علیك أنّ ما ذكرناه من النقض إنّما هو بالنسبة إلى الكسوف فقطّ»؛ چرا؟ همانطوری که عرض کردم خورشید، در آسمان که تغییری نمیکند. حادثة سماویة نیست؛ ماه بین زمین و خورشید میآید. نور خورشید که میآمد، سایه ماه روی زمین میافتد. افتادن سایه ماه روی زمین که ظاهره سماوی نیست. ظاهره ارضی است؛ چون روی زمین سایه میافتد.
«و أمّا الخسوف و هو دخول القمر فی الظلّ المخروطی من الأرض»؛ در خسوف اینگونه نیست. در هنگام بدر است. چون زمین بین ماه و خورشید قرار میگیرد، سایه زمین روی ماه میافتد، لذا واقعاً در آسمان و در جرم سماوی قمر یک حادثهای رخ میدهد. آن بخشی از ماه که نورانی بود، واقعاً در آسمان تاریک میشود. پس حادثة سماویة است؛ ظاهره سماوی است. در آسمان یک کاری میشود. ربطی به نیم کره شمالی و جنوبی و بقاع زمین ندارد. اصلاً به آفاق ما ربطی ندارد. خود ماه تاریک شده است، هر کجا باشد. لذا میفرمایند فرق دارد.
«فالنقض غیر واضح، حیث إنّ ظلمة القمر و كدورته حادثةٌ سماویة»؛ اینکه دیگر ربطی به زمین ندارد. «كما ورد فی الروایة بأنّه خَسَفَ الْقَمَرُ»؛ قمر منخسف میشود.
«فبحیلولة الأرض ینخسف القمر فی السماء على كلّ حال و إن كانت الأرض دخیلةً فی تحقّقه»؛ درست است که سایه زمین روی ماه میافتد، اما این سایه زمین دارد برای ما امر سماوی درست میکند. به خلاف اینکه سایه ماه روی زمین بیافتد. اینجا برای ما امر سماوی درست نمیکند. امر ارضی درست کرده است.
«فلقائلٍ أن یقول فی بادی نظره: إنّ ظلمة القمر واقعةٌ سماویةٌ و إن كان بالتأمّل التامّ یظهر أنّ الخسوف أیضاً كذلك»؛ یعنی درست است که آن واقعه سماوی است. اما باز در اینکه این واقعه سماوی برای زمین و محاذات زمین و ظهورش برای زمین جلوهگر بشود یا نشود، آفاق زمین دخالت دارد. زیر زمین همین را نمیبینند. وقتی سایه زمین روی ماه افتاده، آن طرف زمین که رو به خورشید هستند و روزشان است، این تاریکی ماه را میبینند؟ ابدا. ماه در افق آنها نیست تا آن را ببینند. بنابراین آن هم یک حادثه سماوی است که علی ای حال به زمین بر میگردد. یرجع صدقه الی آفاق الارضیه.
شاگرد: چرا سماوی بودنش مهم بود؟
استاد: چون همه تأکید استاد ایشان مرحوم آقای خوئی در این بود. میگویند ما میگوییم: «ان خروج القمر عن تحتالشعاع ظاهرة سماویة لا ربط لها ببقاع الارض»، لذا باید به آن فاصله برسید. بعد که اشکال شد -در همین مراسلات هم میفرمایند ولی برخی میگویند قبلش خودشان فرموده بودند- آمدند آن حرف اول را قید زدند. فرمودند «ظاهرة سماویة» است ولی در بقاعی که در شب مشترک هستند شهر داخل میشود. علی ای حال این جوابی است که ایشان فرمودند.
ببینید سر اصل اینکه فرمودند فرقی ندارند، یک ارتکازٌ مّایی در ذهن من هست که این دو فرق دارند. دیروز عرض کردم، البته آقایان مناقشه فرمودید. مناقشاتی بود که مورد احترام دقت علمی است. اما بدون اینکه طولش بدهیم، مقصودم در فرق بین این دو را میگویم.
علی ای حال ایشان میگویند چه فرقی دارند؟! خروج قمر هم به زمین و اهل الارض نیازمند است. اگر زمین را کنار بگذارید هیچ فرقی ندارد. اگر بیاورید هر دو مثل هم هستند.
ببینید اینکه اساساً کسوف و خسوف چیست، وقتی خورشید به زمین میتابد، پشت زمین یک سایه مخروطی تشکیل میشود. تشکیل سایه پشت کره زمین، یک حادثه سماوی و نجومی نیست، یک امر نجومی و سماوی است. دائماً هست، هیچ لحظهای را نمیتوانید پیدا کنید که این سایهای که پشت زمین تشکیل شده را از او بگیرید. ماه هم همینطور است. وقتی خورشید به ماه میتابد، نصفش روشن است، پشتش یک سایه مخروطی دارد. این سایه مخروطی، حادثة سماوی نیست. بلکه یک چیزی است که دائماً هست. بله، حادثة سماوی این است که این سایه بیاید و بیاید، یک دفعه روی زمین بیافتد. اگر مدار ماه مایل نبود، در هر ماهی که میآمد یک کسوف و یک خسوف داشتیم. در محاق کسوف صورت میگرفت و در بدرخسوف صورت میگرفت. حالا هم که این جور نیست، خلاصه میشود یک وقتی این سایه مخروطی ماه روی زمین میافتد و کسوف میشود. یا سایه مخروطی زمین روی ماه میافتد و خسوف میشود. پس افتادن سایه روی زمین، یا افتادن سایه روی ماه را میتوانیم بگوییم حادثةٌ یا ظاهرةٌ است. حالا سماوی است یا ارضی است را بعداً عرض میکنم. اما قابلیت اهلال هلال، به این صورت که هلال با فاصله گرفتن قابلیت رویت پیدا بکند، تفاوت میکند با این سایهای که میگردد تا روی یک چیزی بیافتد.
ببینید نکته در این است که قمر با شمس فرق میکند. کل کره شمس دارد نور میدهد. اما خود جسم قمر مظلم است. یعنی خودش جسمش خاک است و تاریک است. نور شمس وقتی به آن میتابد، آن را منعکس میکند. پس نصف قمر تاریک است، نصفش روشن است. این نصف روشن، مثل آیینه عمل میکند. یعنی نوری که از خورشید میگیرد را بازتاب میکند و میتابد. اینجا است که الآن سایه و تابش سایه کار ما نیست، یک کرهای که میتواند نور را بازتاب کند، وقتی در محاق است، یعنی رویش به طرف خورشید است و پشتش کاملاً به طرف ما است، قابلیت رویت ندارد. یعنی نوری که منعکس میکند، هیچ نوری از آن ما را نمیگیرد؛ چشم ما را نمیگیرد؛ انعکاسش هیچکدام به چشم ما نمیآید. همه نورش آن طرف است. خب وقتی شروع به دور شدن از شمس میکند؛ زاویه جدایی؛ بعد از مقارنه مدام دارد از شمس فاصله میگیرد، تا یک جایی میرسد که آن محدودهای که نور را بازتاب میداد، بخشی از آن را چشم ما میبیند. به این هلال میگوییم. پس ببینید این فاصله گرفتن در آسمان است، درست است که ما اهل الارض هستیم که این بخش را میبینیم، ولی آن فاصله گرفتن سماوی است و به ما ربطی ندارد. آن بخشی که نور قمر بازتاب میکند، آن هم سماوی است و ربطی به ما ندارد. بله، همانطوری که سایه قمر روی ما میافتاد، بخشی از گوشه بازتاب قمر به چشم ما میآید و آن را میبینیم. به این حادثه ارضی میگویید؛ میگویید بقاع در آن دخیل هستند. لذا یک جا اهلال هلال شده و یک جا نشده و آن را نمیبینند. حالا بین این دو فرق هست یا نیست؟ ببینید فرق سر این است که وقتی میخواهد محدوده نوری که منعکس میکند فاصله بگیرد، تا جایی که بخشی از آن به چشم ما بیاید -تعبیر میکنیم قابلیت هلال للرویه- این ربطی به بقاع زمین ندارد. البته ربط دارد؛ نمیگویم ربط ندارد؛ اما آن چه که مقصود من است متفاوت است. از روش حذفی استفاده کنیم؛ اگر ما بقاع را برداریم. روش حذفی این است: آن چه که محل نزاع ما قرار میگیرد بقاع است. خب مرکز زمین میرویم بهعنوان یک نقطه. کل زمین را برداشتیم، آفاق را هم برداشتیم و کنار گذاشتیم. کرهای با این عظمت کنار رفت. مرکز زمین یک نقطه است. این یک نقطه را چشم بکنید. یک چشمی در این نقطه مرکز هست و هیچ بقاعی هم نیست.
حالا برگردیم؛ خب این یک نقطه، نقطهای است که قمر به دور آن میگردد. این هم یک نقطه است. دیگر بقاع نیست تا شب و روز بگوییم. نقطه ی هندسی ای که فرض گرفتیم شب و روز ندارد. بله، طرف شمس هست. آن طرفش نیست. این درست است. اما خلاصه یک چشم است. چه زمانی برای او خسوف و کسوف میشود؟ آن وقتی که سایه قمر روی آن میافتد. میگوییم الآن شمس منکسف شده است. وقتی هم قمر فاصله گرفت، به یک جایی میرسد که آن محدوده نوری که از قمر بازتاب میکرد، به این نقطه میرسد. یعنی چشمی که فرض گرفتیم در این نقطه هست، اولین شعاع های قمر را میبیند. میگویید فرقی که ندارد. در یک لحظه سایه روی آن افتاد، شروع هم معلوم است. در یک لحظه هم این شعاع افتاد. تفاوت در این است که وقتی میخواهد سایه روی این نقطه بیافتد، یک چیزی است که غیر از شمس است. قمر ثالثی که سایه دارد، جلوی تابش نور خورشید را گرفته است. این تاریک و منخسف میشود. دیگر شمس را نمیبینیم. اما وقتی هلال فاصله میگیرد چه تفاوتی دارد؟ هلال بازتاب نور خودش است. لذا میگوییم هلال قابلیت رویت پیدا کرد. نه اینکه این نقطه قابلیت پیدا کرد آن را ببیند. چرا؟ نقطه که قابلیت پیدا نکرد؛ چون مرکز بود. چه چیزی قابلیت پیدا کرد؟ قمری که زوایه جدایی همینطور آمد تا بخشی از محدوده نوری که بازتاب میکرد، روی این نقطه زمین افتاد. پس هلال قابلیت دیده شدن پیدا کرد. لذا ظاهرة سماوی است. یعنی هلالی که در آسمان نور خودش را بازتاب میکند، در آسمان، در زاویهای دور میشود که آن زوایه دخالت دارد که هلال برای این نقطه قابلیت رویت پیدا کند. درست است که اگر این نقطه نبود آن قابلیت هم نبود. اما قابلیت آن در سماء است. چون آن زاویه دخالت دارد. اما سایه قمر میخواهد روی زمین بیافتد و شمس را منکسف کند، در اینکه امر سماوی دخالت ندارد. قمر یک سایهای دارد که مرتب دارد پشتش دور میگردد، یک لحظهای هم میآید و روی این نقطه میافتد.
بنابراین در قابلیت رویت برای هلال در یک لحظه سماوی که از آن جا شروع میشود و بعد هم تمام میشود، با اینکه سایه قمر که دائماً هست بیاید در یک لحظه روی نقطه مرکز زمین بیافتد، تفاوت هست. اینجا است که من عرض کردم خروج از قمر که استادشان فرمودند ظاهره سماوی است، لاربط له بالارض، یعنی لاربط له بالآفاق الارض. ولذا دیروز عرض کردم ایشان که فرمودند «فلولا اهل الارض» یعنی «فلولا اهل کرة الارض». و الا آن زوایه جدایی چه ربطی به بقاع دارد؟! شما بقاع را بردارید و یک نقطه بگذارید. باز میبینید الکلام الکلام. بله، این شکل سهمی ما نسبت به مرکز زمین باید با دقت های بیشتری ملاحظه بشود. الآن شکل سهمی روی بقاع تشکیل میشود؛ این قبول است اما باز بحث ما کاملاً سر جایش است. اگر الآن صبر کنید، با فاصله کوتاهی چشمی که درست مرکز زمین قرار گرفته، کل زمین را هم محو کردیم، فاصله جدایی برای او که صورت گرفت، آن زاویه سبب یک حادثه سماوی شده است. یعنی چه؟ یعنی یک زاویه آمده و نوری که میتابید الآن به چشم ما آمده است. پس از آن نوری میآید. نوری که ما نمیتوانستیم دریافتش کنیم. به خلاف سایهای که دائماً موجود بود، روی ما بیافتد.
شاگرد: هلال هم همواره موجود است، اگر آن زاویه را با قمر حفظ کنیم همیشه هست. مثل سایه پشت قمر است که همواره موجود است.
استاد: من این فرمایش شما را قبول میکنم. چون میخواهم وارد مناقشه نشویم. من در این مشکلی ندارم. آن چه که در ارتکاز من بود، این است که تابش نور از چیزی که خودش نوری ندارد و میخواهد بخشی از نور را بازتاب بکند، آن دائماً دارد میتابد اما برای اهل ارض، آن زاویه خاص هلال بودن مهم است. سایه، سایه است. تغییری نمیکند. اما چون آن نور را باز میتاباند، خصوص تقوس هلال برای او شاید تفاوت بکند.
شاگرد2: کسوف، افتادن سایه ماه روی زمین است؟ یا عدم قابلیت رویت نور خورشید بهخاطر یک مانع؟ مثلاً فرض کنید هوا طوری است که روی کره زمین سایه نمی افتد ولی خب قابلیت ندارد. این هم حادثه سماوی است به مقدار عدم تابش در این نقطه.
استاد: ببینید وقتی ما میگوییم هلال قابلیت پیدا کرد، علی ای حال الآن او است که خودنمائی میکند. اما وقتی خورشید منکسف میشود این جور نیست که او نور نمیدهد. بلکه یک ثالثی دخالت کرده و ما نورش را نمیبینیم.
شاگرد2: ثالثی که زمین نیست.
استاد: بله، ماه است. اما آن ثالث دخالت کرده. ولی در هلال ثالثی دخالت نکرده است. خودش نور میداد، دارد دور میزند، فاصله میگیرد و بخشی از نور آن تا حالا به ما نمیرسید، حالا میرسد. پس بدون اینکه ثالث دخالت کند خود هلال، اهلال شده است. با زوایه جدایی اهل الهلال. اما در انکساف، حجب القمر نوره. آن چیزی که ارتکاز من در تفاوت بود، این بود.
شاگرد2: درست است که ثالث مانع است ولی آن را ارضی میکند؟
استاد: ارضی میشود، چرا؟ بهخاطر اینکه الآن سومی جلوی چشم ما را میگیرد. آن چیزی که در آسمان بود که کاری نکرد. نمیتوان گفت او کاری کرده است. درحالیکه در کسوف ثالث مانع شده است. اما در هلال درست است که خودش دائماً نور میداد اما چون در اثر سیرش، خودش زاویه جدایی را حادث میکند، این سیر او و این زوایه جدایی او سبب میشود که من بخشی از نورش را ببینم. لذا میگوییم اهلّ، بدون دخالت ثالث. این حادثة سماوی است.
شاگرد: در هلال میتوانیم سه تعریف داشته باشیم که دو تا از آنها حادثه سماوی میشود. اولی این است که بگوییم فاصله میگیرد. دوم قابلیت نور است که بخشی از ماه روشن میشود. این هم حادثه سماوی است. اما اگر گفتیم بهخاطر پستی بلندی های ماه اهلال هلال شد و اتصال آن نقاط نورانی به هم به اهل ارض مربوط میشود. چون آن نقاطی که قرار است به هم اتصال پیدا بکند، نیازمند یک ناظر زمینی است. لذا دیگر حادثه سماوی نمیشود.
استاد: ناظر زمینی که در آن بقاع تفاوت میکند؟ یا اگر همه بقاع را برداشتی و یک نقطه شد و آن هم همه چشم شد، اتصال نقاط در آن صورت میگیرد.
شاگرد2: من فرق را متوجه میشوم ولی آیا فارق هست؟ آیا تفاوت حکمی هم ایجاد میکند؟
استاد: نسبت به فارق نبودنش اگر توضیحی دارید بفرمایید.
شاگرد:…
استاد: ببینید مهم این است بودن اینکه امر ثالثی در کار بیاید، امر و ظاهره و حدوثی در مسیر خودش انجام میدهد بدون خالت شیء ثالث. و آن هم این است که دارد فاصله میگیرد. و دارد این بازتاب نوری که منعکس میکرد را نشان میدهد. چون قوس است و دارد میگردد. نقطه مرکزی دایره او، وقتی که او دارد میگردد زمین را بردارید. وقتی ماه دور میگردد، وقتی به این صرف قوس میآید، معلوم است که این مرکز دست راستش میآید. وقتی به طرف خورشید میرود، مرکزش پشتش میافتد. لذا با این دور خودش این نوری که بازتاب میکند، تفاوت میکند.
علی ای حال من قبول دارم؛ خود من هم به اندازهای که ممکنم بود خواستم ببینم این مناقشه روی فضاها و مبانی مختلف پایان مییابد یا نه، اندازهای که من فکر کردم مناقشه میشود. یعنی اگر تا دو ساعت دیگر مباحثه کنیم مناقشه میشود. من حرفی ندارم ولی فی الجمله تفاوت ارتکازی در ذهن من بود که آن را عرض کردم.
خب ایشان فرمودند خسوف و کسوف با طلوع قمر یکی شد. اساس بحث فقهی ای که الآن میخواهیم بگوییم این است: از منظر بحث فقهی خیلی تفاوت است بین خسوف و کسوفی که شما مطرح کردید، با خروج قمر از تحتالشعاع. چرا؟ فرض میگیریم همه فرمایشات شما درست باشد و یک ظاهره سماوی باشند، اهل ارض هم در آن دخیل هستند و بقاع هم هستند اما حکم شرعی، خود عمل مکلف متفرع بر نفس این حادثه است. «اذا انکسف/ انخسف صلّ»؛ یعنی خود کسوف و خسوف، موضوع فعل مکلف است. اما در مانحن فیه خود اهلال هلال و رویت هلال که موضوع فعل مکلف نیست. وقتی اهلال هلال شد، دخل الشهر. شهر داخل میشود. ماه قمری آغاز میشود. پس اصلاً رویت هلال و اهلال، موضوع درست میکند، نه اینکه خودش حکم را بیاورد. کسوف، یک موضوع درست نمیکند بلکه خودش موضوع است. خودش موضوع است که حکم روی آن میآید. اما اهلال هلال میگوید «دخل الشهر» و ماه آغاز شد. این از نظر فقهی خیلی مهم است. ما نباید از اینها غض نظر کنیم. الآن میگویند «دخل الشهر». اینجا است که تفاوت عظیم سر بر میآورد. خیلی تفاوت میکند. اگر آن تفاوت قبلی چیزی نباشد، اینجا میبینیم خیلی متفاوت شدهاند.
شما میگویید بقاع در خسوف و کسوف دخالت دارد، خب هر جا ندیدند نخوانند. وقتی شمس گرفت مولی میگوید نماز بخوانید، خب وقتی برای شما در این شهر نگرفت نخوانید. در اینکه مشکلی نداریم. زلزله برای شما نیست خب نخوانید. کسوف برای تو نیست نخوان. در این اصلاً مشکلی نداریم. اما مولی گفته وقتی رویت هلال شد، ماه آغاز شد؛ «دخل الشهر». بعد میگوید «فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ ٱلشَّهۡرَ فَلۡيَصُمۡهُ»4، حالا شروع به روزه گرفتن کن. پس موضوع وجوب صوم، اهلال هلال نیست. بلکه دخول شهر است. و اهلال هلال اماره آن است. طریق به دخول شهر است. ما قبلاً از ادله آن بحث کردهایم. من به این خاطر بر نمی گردم چون مفصل صحبت کردهایم. ادله اثباتیه دلالت داشت که اهلال هلال در وقت دخول شهر است. ما همه مبانی آن را بحث کردیم. فعلاً میخواهیم روی واضحترین مرتکزات جلو برویم.
ببینید ایشان فرمودهاند، چه مانعی دارد که موضوع دخول شهر باشد؟! دخول شهر هم برای بقاع زمین متفاوت است؛ هر کدام مختلف است. اینکه مشکلی ایجاد نکرد. شما میگویید «اذا اهل الهلال»، ما میگوییم «اذا رئی الهلال دخل الشهر». خب «اذا رئی الهلال فی هذه البقعه دخل الشهر»، «اذا لم یر الهلال فی بقعة» حتی در بقعه شرقی آن، «لم یدخل الشهر». اینجا که تفاوتی در حکم نیامد. ببینید اینجا است که وقتی قضیه دخول شهر شد، مسائل بسیار مهم و مرتکزاتی به ذهن هجوم میکند. اینجا است که باید جواب داده بشود. من چندتا از آنها را بهصورت شماره گذاری یادداشت کردهام.
من عروه را محضر شما میخوانم؛ همه شما با این مسأله مانوس هستید. من میخواهم شاهد بیاورم تا ببینید وقتی به این صورت صحبت کنیم چه چیزهایی متفرع میشود.
فصل في أوقات اليومية ونوافلها وقت الظهرين ما بين الزوال والمغرب ويختص الظهر بأوله بمقدار أدائها بحسب حاله، ويختص العصر بآخره كذلك. وما بين المغرب ونصف الليل وقت للمغرب والعشاء، ويختص المغرب بأوله…5
«وقت الظهرين»؛ وقت ظهرین، نه فقط عصر. وقت اختصاصی عصر در جای خودش باشد. اگر سهوا عصر را خوانده فتوا مشخص است. «ما بين الزوال والمغرب»؛ مشهور نزد شیعه مغرب، زوال حمره مشرقیه است. حدود یک ربع-بیست دقیقه بعد از استتار قرص خورشید است.
آقای خوئی حاشیه زدهاند «الأحوط إن لم يكن أقوى عدم جواز تأخير الظهرين عن سقوط القرص»؛ شما میخواهید نماز ظهرت را بخوانی؛ آفتاب غروب کرده، چون زوال نشده، میخواهی ظهر بخوانی؟! مردم سریع میخوانند. ظهر و عصر را در سه-چهار دقیقه میخوانند. خب آفتاب غروب کرده اما تا زوال حمره چقدر مانده؟ یک ربع. در یک ربع ظهر و عصرش را سریع میخواند. آقای خوئی میگوید آفتاب غروب کرد، تو میخواهی نماز ظهر بخوانی؟! میگویند بله، آفتاب غروب کرده ولی هنوز که مغرب نشده است.
خب حالا صفحه دویست و پنجاه و دو را نگاه کنید. سید میفرمایند مغربی که من گفتم پایان نماز ظهر وعصر است، چه زمانی است؟ «ويعرف المغرب بذهاب الحمرة المشرقية عن سمت الرأس». در اینجا مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حاشیه دارند. فرمودهاند: «والأحوط إتيان الظهر والعصر قبل سقوط القرص، وإن كان الأقوى ما في المتن»؛ یعنی احتیاط ندبی است. فتوای حاج شیخ این است که وقتی آفتاب غروب کرد، شما میتوانید نماز ظهر و عصر را بخوانید. حالا سؤال من این است: شما که میفرمایید بقاع دخالت دارد، و مانعی ندارد که اول ماه در این بقعه داخل نشود، سؤال این است: الآن شروع ماه را که میگویید با اهلال هلال صورت میگیرد، چه زمانی قرار میدهید؟ الآن در قم غروب آفتاب شد و هلال را دیدیم. مخصوصاً اگر هلال درشت باشد. اگر استهلال کرده باشید در همین فاصلهای که هنوز زوال حمره نشده، هلال دیده میشود. چون خیلی وقت ها مکث هلال چهل دقیقه است. چهل دقیقه-سی دقیقه است. حدود بیست دقیقه اش بین غروب تا زوال حمره است. کسانی که مانوس هستند میبینند. سؤال این است که وقت دخول شهر مبارک چه زمانی است؟ آن وقتی است که زوال حمره بشود یا آن وقتی است که هلال را ببینید؟!
شاگرد: در مبنای شما… .
استاد: ما به مبنا کاری نداریم. روی ارتکازیات مشترک بین همه بحث میکنیم. چرا این را سؤال میکنم؟ سؤالات برای تشحیذ ارتکازیات است. وقتی شما هلال را دیدید، روی این فتوای مشهور هنوز ده دقیقه به نماز مغرب مانده است، شهر مبارک به چه چیزی داخل میشود؟ الآن میتوانید بگویید شب اول ماه است؟ هنوز که شب نشده، شما نمیتوانید نماز مغرب بخوانید. ده دقیقه مانده است. ولی هلال را دیدید. این هلال میگوید «دخل الشهر ام لا»؟
شاگرد: داخل شده.
استاد: اگر داخل شده، الآن شب اول ماه هست یا نیست؟
شاگرد: شب نشده ولی هلال داخل شده.
استاد: ما ده دقیقه داریم. در این ده دقیقه، ماه مبارک آغاز شده یا نه؟
شاگرد2: به همان برچسب زنی ها مربوط میشود.
استاد: نه، حرفهای ما را نگویید. روی فضای مشترک و فرمایش آقای تهرانی حرف بزنید.
شاگرد: چند سال در مباحثه شما این ارتکاز از بین رفته!
استاد: نه، همه کسانی که مدافع نوعیت هستند ارتکاز دارند. الآن مدافعین محکم نوعیت هستند. در اسالة گفتند «لامحیص عن النوعیه»؛ بی خود دنبال این نگردید، نوعی است. آقازاده شان در کتاب اتحاد الآفاق مبعدات اشتراک را میگویند و بعد میگویند برای این نوعیتی که ما گفتیم یک مبعد ذکر کردهاند. میگویند اینکه مبعد نشد، همین مبعد به قول استاد ما -مرحوم آقای خوئی- در اشتراک شب هم وارد است. یعنی مبعد را از باب اشتراک ورودش بر دو قول جواب میدهند. مبعد، مبعد است! مخالف ارتکازات است. میخواهد به مبنای استادتان هم وارد باشد؛ در هر دو مبعد است. قرار نمیشود چون این مبعد بر حرف استادتان هم وارد است و مشترک است، مبعد، مبعد نباشد. مبعد، مبعد است. الآن هم میخواهم از این مبعدها برای مدافعین نوعیت استفاده ارتکازی بکنم. شما الآن با عینک نوعیت دارید صحبت میکنید. جواب عرض من را روی این مبنا بفرمایید.
الآن ده دقیقه مانده تا نماز مغرب بشود؛ شب لم یدخل؛ اما ماه مبارک دخل ام لا؟
شاگرد: لم یدخل.
استاد: این هلال، هلال چه ماهی است؟
شاگرد: هلال رمضان است.
استاد: ماه رمضان که نیامده! این یک سؤال است.
شاگرد2: از این مطلب به چه بحث قبلی میخواستید پل بزنید؟ فرمودید در کسوف خودش موضوع است و این موضوع ساز است.
استاد: گفتم وقتی رویت هلال میشود، دخل الشهر. اما شما میگویید به بقاع مربوط است. خب بیایید مربوطش کنید. شما میگویید اگر اهل الارض باشند و بقاع باشند، نسبت به هر کدام از آنها اهلّ الهلال معنا پیدا میکند، خب پیاده کنید. خب حالا در این ده دقیقه شهر داخل شده یا نه؟ میگویید نشده. چرا؟ چون در شب اول ماه شهر داخل میشود، هنوز که شهر داخل نشده است. همه متشرعه هم هلال را دیدهاند. خب دعای رویت هلال بخوانیم یا نه؟ اگر رویت هلال ماه مبارک است، نخوانید. چون هنوز ماه مبارک نشده است. خب این هلال شهر مبارک است! نه، مجازا میگویید. به اعتبار مایوول است.
شاگرد: وقتی پیک شاه میآید، میگوییم پیک شاه است. خب پس شاه کجا است؟ این چه سؤالی است؟! پیک شاه است. هلال ماه به این معنا نیست که ماه هم داخل شده.
استاد: یعنی اهلّ الهلال و لم یدخل الشهر؟! من حرفی ندارم. الآن شما در بحث ما اینطور میگویید مانعی ندارد. اما خودشان برگردند و ارتکازاتشان را احیاء کنند و ببینند حاضر هستند اینها را بگویند؟! اهلّ الهلال و لم یدخل الشهر؟!
دومی آن چیست؟ شما بر نوعیت میگویید در یک سال دو ماه داریم. مشکلی ندارد؛ برای افغانستان هنوز ماه رمضان نشده ولی برای قم شده است. فردا برای آنها است. خب کره دو ماه مبارک دارد. نوعیت این است. سؤال ما این است: کما اینکه برای ما و عراق مفصل به این صورت میشود. آیا برای ما که زودتر دیدیم و یک روز جلوتر هستیم، ممکن است که ماه مبارک ما سی روزه بشود ولی برای افغانستان که یک روز دیرتر دیدهاند بیست و نه روز بشود؟! مکرر شده است. ایران چون زودتر دیده سی روزه میشود. خب برگردیم؛ در یک سال میگویید دو ماه مبارک داریم، آیا ماه مبارک در سال ولو نوعی، میتواند هم بیست و نه روزه و هم سی روزه باشد؟! به ارتکازتان مراجعه کنید. ماه مبارک هم تام است و هم ناقص است. متشرعه در طول تاریخ این را میپذیرند؟! امسال ماه مبارک به چه صورت است؟ تام است یا ناقص است؟ هم تام است و هم ناقص است! اگر لازمه این حرف نیست، بگویید ملازمهای نیست. اگر لازم این حرف هست، ما حرفی نداریم. شما بگویید امسال ماه مبارک تام یا ناقص است؟ هم تام است و هم ناقص است.
سوم؛ شما میگویید نوعیت هست؛ نوع بودن فرد فایدهای دارد؟! اگر شما میگویید دو ماه مبارک داریم، خلاصه دو فرد میشود. یک فرد ماه مبارک برای افق قم میشود و یک فردش هم برای کابل میشود که ندیده بودند و فردا شب را اول ماه گرفته بودند. دو تا فرد میشود. چرا میگویید این نوعیت ماه مبارک در سال برای کابل و قم، دو فرد است و مشکلی ندارد؟! چون دو طلوع دارند و دو غروب دارند. در غروب آنها هلال، اهلال نشده بود. برای قم اهلال شده بود. خب اگر این جور است، پس خط غروب که لحظه به لحظه دارد روی زمین میگردد، هر لحظهای که خط غروب میرود شانیت این را دارد که یک فردی از شهر مبارک باشد. یعنی پس دیگر نگویید در یک سال دو فرد از ماه مبارک هست. وقتی نوعی شد، بگویید میلیون ها شهر مبارک داریم. چون هر لحظهای برای خودش یک افقی تشکیل میدهد و برای خودش طلوع وغروبی دارد؛ اگر ملائکه هم نازل میشوند، شهری جدا است. به این نکته دقت کنید که «کل افق فردٌ من النوع». شما در این مبنا به نوعیت قائل شدید، وقتی میخواهید فرد نوع را ارائه بدهید، ضابطه بدهید. میگویید اینجا دو فرد شد، خب چرا دو تا؟! کما اینکه فرموده بودند سه تا بشود! گفته بودند ثم ماذا؟!
عرض من این است که وقتی سه تا میشود، حالا دقیقتر بشویم. ثبوت مطلب این است که ماه در سال نوعی است. حالا که نوعی است، فرد میخواهد. در کرهای که دارد لحظه به لحظه طلوع و غروبش لغزنده جلو میرود، چند فرد از این نوع داریم؟! به تعداد طلوع و غروب. عرف که نمیتواند بگوید شهر ما بزرگ است، حالا عرفا اینها را یکی حساب میکنیم. ثبوت را که نمیتواند به هم بزند.
اولی برای نماز مغرب بود. دومی برای این بود که یک ماه در سال هم تام باشد و هم ناقص. سومی اینکه نوعیت مستلزم این است که به تعداد هر لحظهای نوع ماه مبارک فرد داشته باشد. در ذهن من خیلی بیشتر از اینها است.
چهارمی؛ شاهد از خود این کتاب است. بینی و بین الله این رسالهای که مرحوم آقای تهرانی نوشتند، گویا سنگ اول و آخر است. یعنی همه حرفها را در آن زدهاند. بهخاطر اینکه تمام توان علمی خودشان را ثبوتا و اثباتا به کار گرفتهاند تا این مطلب را سربرسانند. لذا در آخر کار سراغ رویت صفتی رفتند. سراغ حکومت رفتند. همه اینها را به کار گرفتند. خود این کتاب شاهد روشنی برای همین بحث رد نوعیت است.
در صفحه سی و پنج کتاب میفرمایند: خروج قمر از تحتالشعاع ضابطه دارد یا ندارد؟! فرمودند متخصصین چه زحماتی کشیدند. همینطور گفتند تا اینجا رسیدند: «فإذن تعیین الضابطة الكلّیة الحقیقیة لرؤیة الهلال عند المنجّمین من الامور المستحیلة». خب پس رویتی که میخواهد میزان باشد و نوعیت درست کند، حساب و دقتش از امور مستحیله است.
این را به مطلبی که در صفحه چهل و سه، و بهخصوص چهل و شش میگویند اضافه کنید. ایشان ابتدا موسوعه اولی را نوشته بودند، خوشبختانه در بحث ما بود. بحث ما خسوف و کسوف بود. وقتی خسوف و کسوف را مطرح کردند، به محض اینکه بحثشان تمام شد، میفرمایند: «نعم یبقی هنا سؤال معرفة مناط اتّحاد الافق و اختلافه». شما شرط میکنید که دو بلد باید متحد الافق باشد، خب مناط چیست؟ بعد شروع میکنند در دو-سه صفحه اول یک مناطی میگوید. میگوید «الهمنا الله». بعد مقدای که جلو رفتند میگویند انصاف این است که این دیگر شرعی نشد. شریعت سهله سمحه است، اینها را نمیتوانیم بگوییم. بعد میگویند: «بناءا علی هذا»؛ حالا که نمیتوانیم این مداقه ها را به کار ببریم، مبنای الهمنا الله اثباتا جور در نیامد، میفرمایند: «إنّ أقلّ درجة البعد…»، تا صفحه چهل و شش که میفرمایند:
فإذن یستفاد ممّا ذكرنا ضابطةٌ كلّیة و هی: الآفاق المشتركة عبارةٌ عن جمیع البلاد الغربیة القریبة العرض بالنسبة إلى مطلع القمر، و جمیع البلاد الشرقیة التی كانت مشتركةً فی إمكان الرُّؤیة مع بلدٍ الرُّؤیة ولو بلحظةٍ؛ واقعةً فی الطول الجغرافیائی بمسافة اثنتین و ثلاثین دقیقةً زماناً6
بعد از اینکه مطلب تمام شد، به اینجا رسیدند که غیر از اینکه خودش محاسبه دقیق میخواهد، و یا مردم ثمانیه درجه را از کجا بدانند و …، با مبانی ای که تا آخر رفتند، وقتی خود ایشان تأمل کردند و دقت کردند و سه بار رفتوبرگشت شد، حالا وقتی چاپ می شده یک تعلیقه زدهاند. این حدس قریب به یقین من است. گفته اند این ضابطه کلیه شد. فرمودهاند:
و لا يذهب عليک أنّ هذه الضابطة لکلّية اشتراک الآفاق انما هي على تقدير کفاية مجرد وجود الهلال فوق الآفاق في دخول الشهور القمرية فتکون الرُّؤية في محل دليلًا على وجود الهلال فوق الافق في هذا العرض العريض؛ و اما على تقدير لزوم امکان تحقق الرُّؤية الفعلية في کل بلدٍ بلدٍ بعد رؤيةٍ فعليةٍ في بلدٍ ما کما سيجبي بيانه بما لا مزيد عليه فغير سديدٍ فعليه لا تنتج الرُّؤية في بلدٍ الّا دخول الشهر في ذلک البلد فقط و لا يسري الحکم إلى أيّ بلدٍ آخر الّا اذا اتّحدا عرفاً (منه عفي عنه).7
«و لا يذهب عليک أنّ هذه الضابطة لکلّية اشتراک الآفاق انما هي على تقدير کفاية مجرد وجود الهلال فوق الآفاق في دخول الشهور»؛ همین که هلال باشد، برای دخول شهر کافی است.
«و اما على تقدير لزوم امکان تحقق الرُّؤية الفعلية في کل بلدٍ بلدٍ بعد رؤيةٍ فعليةٍ في بلدٍ ما کما سيجبي بيانه»؛ در این مسیر پیشرفت بحث، «بما لا مزيد عليه»؛ یعنی واقعاً لامزید علیه؛ یعنی روی این مبنا همه چیز را گفته ام. «فغير سديدٍ». نگاه کنید بحث به کجا میرسد: «فعليه لا تنتج الرُّؤية في بلدٍ الّا دخول الشهر في ذلک البلد فقط و لا يسري الحکم إلى أيّ بلدٍ آخر»؛ لازمه را دیدید. فقط برای همان بلد است. یعنی در قم شهر داخل شده اما در آمل و شهرهای شمالی چون شک دارید شهر داخل نشده است. بعد میگویند: «الّا اذا اتّحدا عرفاً»؛ خود شما میگویید با دقیقترین ضوابط نمیتوانیم به علم برسیم، عرف چه کاره است؟! شما در حکومت چه گفتید؟ در حکومت میگویید روایت گفته «جمیع اهل الصلاة»، میگویند این «جمیع اهل الصلاة»، بالحکومه یعنی «جمیع اهل الصلاة» نزدیک شهر. کدام نزدیک ها؟ اهلال هلال که تنها در این بلد فایده داشت! عرف چه میگوید؟ اگر عرف این حرفها را بشنود واقعاً متحیر میشود. کجا میگوید اینها یکی هستند؟! هیچ کجا نمیتواند بگوید. خود ایشان هم مفصل صحبت کرده است.
بنابراین در مورد چهارم چند چیز را کنار هم بگذارید. شما میگویید محاسبه اصل اهلال هلال از مستحیلات است، ضابطه اشتراک افق ممکن نیست، حالا شما میقات للناس را برای ما معنا کنید. «يَسۡـَٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَهِلَّةِۖ قُلۡ هِيَ مَوَٰقِيتُ لِلنَّاسِ»8؛ این «للناس» روی این مبنا به چه معنا است؟ یعنی «ناس کل قریة». مبادا توهم کنید که در این «میقات للناس»، ناس یعن ناس. «جمیع اهل الصلاة» هم امام علیهالسلام از باب حکومت گفته اند، یعنی جمیع اهل الصلاة و اطرافشان!
من این چهار مورد را عرض کردم. رد اینها را ارسال کنید. نوعیت باید حل بشود. اصل منظور من در آخر کار این بود که دخول شهر، ظاهرة سماویی در ارتکاز کل است، و غیر مرتبط به بقعه است. چرا؟ چون در بقعه هنوز شب نشده ولی وقتی همه هلال را دیدند، در ارتکازشان مشکلی ندارند که شهر داخل شده. شما میگویید پیک شاه است؛ الآن میگویید هلال شهر مبارک است؛ شهر مبارک نیامده، ده دقیقه مانده است اما پیک آن آمده است! شما دعای رویت هلال را نگاه کنید. حضرت میفرمایند «دخل الشهر».
شاگرد: سید در اقبال دارند که وقتی هلال دیده شد، باید اولین وقت از ماه مبارک دعا را بخوانید که آن هم شب است.
استاد: این لازم گیری است. بعداً این را عرض میکنم. ایشان استدلال میکنند و میگویند چون هنوز آغاز نشده است. اگر شما بخواهید صبر کنید تا شب بشود، باید اول وقت نماز مغرب بخوانید.
شاگرد: این اشکال را خودشان مطرح میکنند که اول نماز را بخوانیم یا دعای اهلال هلال.
استاد: نکته خوبی بود در اقبال نگاه میکنیم.
والحمد لله رب العالمین
کلید: اهلال هلال، خروج از تحتالشعاع، نوعیت شهر، نوعیت شهور، تقویم کره، شهر شخصی، شهر تقویمی، شهر شرعی، ظاهره سماوی، ظاهرة سماویة، رؤیت هلال در بلد، افق محلی، اشتراک آفاق، اشتراک در شب،
1 رسالة حول رویة الهلال، ص42
2 همان
3 همان 43
4 البقره 185
5 العروة الوثقى - جماعة المدرسین نویسنده : الطباطبائي اليزدي، السيد محمد كاظم جلد : 2 صفحه : 248
6 رسالة حول رویة الهلال، ص46
7 همان
8 البقره 189
مربوط به بحث ظاهرة السماوی بودن اهلال هلال یا زمینی بودن آن
به نظر میرسد نتیجه داوری پیرامون مساله بازگشت دارد به اتخاذ تعریف در اهلال هلال که در حال حاضر سه تعریف تصور دارد. در دو صورت نخست فرمایش حضرت استاد کامل و تمام است و در تعریف سوم، دست کم برای ذهن بنده صاف نیست.
تعریف نخست: مراد از اهلال هلال، فاصله گرفتن قرص قمر به اندازه معین از محاق باشد.
تعریف دوم: تابش نور خوشید در قسمتی از قرص قمر که همواره به سمت زمین است، درست است که بازهم بند ناظر زمینی است اما یک حادثه سماوی است یعنی روشن شدن بقاعی در قرص قمر.
تعریف سوم: مراد از اهلال هلال، اتصال اولین نقاط نورانی از نگرگاه ناظر زمینی که شکل هلال را پدید آورد.
با توجه به پستی و بلندیهای سطح قمر، آن میزان از تابش نور خورشید به سطح ماه(روشن شدن ماه) ملاک در اهلال هلال است، که از نظر ناظر زمینی به شکل هلال درآید که به محض اتصال آن نقاط نورانی و پدید آمدن شکل هلال، که همه از منظر ناظر زمینی معنا میدهد؛ در این هنگام گفته میشود اهل الهلال، اما ضابطه پدید آمدن اولین شکل هلال از نظر ناظر زمینی است.
مطابق این تعریف آنچه ملاک و ضابطه تعیین کننده است پدید آمدن شکل هلال از نظر ناظر زمینی است هرچند بازگشت اتصال نقاط نورانی برگردد به روشن شدن نقاطی از سطح قرص قمر در آسمان.
کدام تعریف از هلال موضوع شروع ماه/ طریق به دخول شهر است؟ ذوالطریق کدام است؟
دوری ماه به اندازه خاص از لحظه اقتران؟ تابش نور خوشید در آن قسمتی از قرص قمر که همواره به سمت زمین و روشن شدن مقداری از سطح قمر؟ یا بگوییم ذوالطریق هو اتصال النقاط النورانیه بحیث یوجد منه شکل الهلال البالغ إلی مرتبة قابلة للرؤیة؟
آن چه پیشتر در خاطر ناقص بنده مانده است این بود که حضرت استاد در کلاس به این نظر رسیدند که صِرف خروج قمر از تحت الشعاع/لحظه مقارنه، در اصطلاح شرع مبدأ و نشانه حلول ماه نیست. و رؤیت در ادلّه، طریق است برای وصول قمر در مدار خود به نقطهای خاص که از آن تعبیر میشود به رؤیت پذیرى به هنگام غروب آفتاب یا قابلیت رؤیت یا امکان رؤیت. یعنی شارع مقدّس رؤیت پذیری هلال را به هنگام غروب خورشید ـ یا اندکی بعد از آن ـ ملاک و نشانه شروع ماه قمری و تحقّق عنوان ماه و ترتّب آثار ماه قرار داده است؛ لذا ذوالطریق میشود هو الهلال البالغ إلی مرتبة قابلة للرؤیة.
اما اگر گفته شد در حقیقت رؤیت پذیری تعبیری است از وصول قمر در مدار خود به نقطهای خاص که قسمتی از سطح قمر با تابش خورسید روشن میشود؛ بنابراین ذوالطریق، «وصول القمر إلی تلک النقطة» است که نام آن را رؤیت پذیری نهادهاند و روشن است این یعنی همان تعریف نخست یا دوم. از این رو فرمایش حضرت استاد، مبنی بر حادثة السماوی بودن تمام میشود.