بسم الله الرحمن الرحیم
رؤیت هلال؛ جلسه: 236 9/2/1403
بسم الله الرحمن الرحيم
صفحه نهم جزوه بودیم. فرمودند:
الثالث: الأخبار الدالّة على المنع من الصوم و الإفطار بالتظنّي، و النهي عن إدخال الشكّ في اليقين، كصحيحة محمّد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السّلام، قال:«إذا رأيتم الهلال فصوموا و إذا رأيتموه فأفطروا، و ليس بالرأي و لا بالتظنّي» 1
مرحوم سید برای قول مشهور که مقابل قول ایشان است، هفت دلیل ردیف کردهاند. شاید مرحوم وحید هشت دلیل را فرموده بودند. نکته آن را عرض کردم. روایتی بود که مرحوم وحید برای خودشان آوردهاند و مرحوم سید آن روایت را برای خودشان آوردهاند. لذا تفاوت شماره شده است. علی ای حال این هفت دلیلی که سید بهعنوان دلیل قول مشهور میگویند به ترتیب: اصل، کتاب، روایات نهی از عمل به ظن است و چهارم خصوص روایات رؤیت است. پنجم روایاتی است که میگویند بعد از ظهر نگاه کن اگر ابر بود خُب فردا را روزه بگیر اما اگر هوا صاف بود «اصبح مفطرا». اطلاق این دسته از روایات، رؤیت قبل از زوال را نفی میکند و میگوید اگر بعد از ظهر نگاه کردی و هوا صاف بود، فردا صبح بخور. نه اینکه صبر کنی تا قبل از زوال ببینی یا نه. این پنجمین دلیل برای قول مشهور است. یعنی وقتی هوا صاف بود اصبح مفطرا. معلوم میشود رؤیت قبل از زوال فایدهای ندارد. این هم دلیل پنجم بود. دو دلیل ششم و هفتم اختصاصی است. یعنی بهطور صریح دارد رؤیت قبل از زوال را نفی میکند. لذا مرحوم سید در این پنج دلیل اول –اصل و کتاب و نهی از عمل به ظن و رؤیت و اطلاق اصبح مفطرا- یک جواب های فقاهتی میدهند. اما دلیل ششم و هفتم روایت خاصی است که میگوید رؤیت قبل از زوال و رؤیت در نهار فایدهای ندارد. لذا سید در جواب از آن دو، به تلاش مضاعفی مشغول میشوند. تضعیف سند میکنند، اضطراب متن را میآورند تا اینکه از دست دلیل ششم و هفتم راحت شوند. چون دلیل ششم و هفتم به خصوصه رؤیت قبل از زوال را نفی میکند. بنابراین این ترتیب پنج دلیل اول است. ایشان به این ترتیب اینها را نقل کردهاند تا بعداً تکتک جواب بدهند.
در دلیل سوم، اخبار نهی از عمل به ظن را میآورند. اینکه به ظن عمل نکنید. معنای این چیست؟ تقریرش چیست؟
«و من المعلوم أنّ الرؤية قبل الزوال لا يوجب العلم بكون الهلال لليلة السابقة»؛ دیدن هلال، قبل از زوال عمل به تظنی است. چرا؟ چون حالا که دیدیم نمیتوانیم قسم بخوریم دیشب هم هلال داشتیم. شاید بین راه هلال از تحتالشعاع خارج شده. این اصل استدلال روایات بخش سوم است.
تخطئه یقین مخاطب در مقام احتجاج درآيه «إِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيۡـًٔا»
دیروز صحبت در «لیس بالرای و لا بالتظنی» بود. آقایان مطالب خوبی فرمودند. عدهای هم مطالب خوبی ارسال کردید. نکته این بود که آیا در رأی تخطئه هست یا نیست؟ رأی یعنی یک چیزی که غلط است یا درست است؟ یکی هم این است که خود ظن هم به این صورت هست یا نیست؟
در مورد ظن چند سال پیش بحثهایی داشتیم. یک روایت شریفه به نظرم در کافی بود؛ الآن هم میخواستم مرور کنم تا حاضر الذهن باشم نشد. اصالت حرمت عمل به ظن معروف است. دلیل هایی را برای آن میآورند؛ «إِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيۡـًٔا»2. جایی که راجع به اصالت حرمت عمل به ظن بحث بود، شخصی بود. من در کتابی ندیده بودم. روایتی در لسان امام باقر علیهالسلام بود. تا من نحو سیاق عبارت حضرت را دیدم، ذهنم سراغ این رفت که گاهی ظن در لسان دلیل میآید ولو طرفی که با او صحبت میکنند و میگویند تو ظان هستی، او قاطع است و خودش شکی ندارد، اصلاً از موضع قدرت و صد در صدی به میدان آمده، اما متکلم و مخاطِب او میگوید این اوهام است. اوهام است، نه یعنی تو قاطع نیستی، بلکه با کلمه ظن میخواهد مفاد حرف او را تخطئه کند و لو او قاطع باشد. از آن روایت برای ذهن من فتح بابی شد. به سائر ادلهای که مشهور برای حرمت عمل به ظن آوردهاند برگشتم و دیدم آن ادله هم خیلی موافق با این است. مثلاً بعضی از جهاتش را ملاحظه کنید؛ لسان آیه شریفه را ببینید؛ «إِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيۡـًٔا»، و حال اینکه ما در اصول میگوییم ظن یعنی بالای پنجاه درصد است! به ظنی که بهمعنای بالای پنجاه درصد است، چطور بگوییم «لایغنی من الحق شیئا»؟! این دو با هم چطور جور در میآیند؟!
بهخصوص در مبانی مختلف اصولیین؛ کسانی که میگویند شارع فرموده این ظن خاص را طریق قرار دادهام، جعلته حجتا، خُب این دلیل حاکم یا وارد چطور میخواهد با آن محکوم و مورد جمع شود؟! لسانش قابل جمع نیست. آن میگوید «لایغنی من الحق شیئا»، دلیل وارد میگوید «جعلته یغنی من الحق». چرا عرض میکنم که اینها جور نیستند؟ چون لسان «لایغنی من الحق شیئا» لسان تعبد نیست. دارد با آنها محاجه میکند. اگر لسان تعبد بود میگویید یک جا ما متعبد کردند که «لایغنی من الحق شیئا». یک جا هم میگویند خود من که تعبدا به تو گفتم «لایغنی من الحق شیئا»، در این مورد ظن خاص میگویم «یغنی من الحق»! اگر تعبد بود درست است. اما لسان آیات «لایغنی» تعبد نیست. دارد با مخالفین خودش محاجه میکند. وقتی لسان تعبد نیست معلوم میشود این «لایغنی من الحق شیئا» منظوری دارد که خود او بر نمی گردد تعبدا بگوید «جعلته یغنی من الحق». این جعل نمیشود. جعل تکوینی با تعبد جور در نمیآید. حالا نمیدانم اینطور چیزی را فرمودهاند و در کلمات هست یا نه؟ یعنی ادله «جعلته حقا، جعلته طریقا» اصلاً با لسان آن ادلهای که برای حرمت عمل به ظن آوردهاید، این توافق لسانی را ندارد. نمیتواند حاکم و وارد بر آنها باشد. خُب طولش ندهم؛ این مطلبی در جای خودش بود. من از حدیث شریفی این مطلب را فهمیدم. کاملاً معلوم بود که مخاطب امام علیهالسلام قاطع بود اما حضرت گفتند این ظنون شما است. خُب من که قاطع هستم، چه ظنی؟! میگویند نه، وقتی ظنون میگویم یعنی من متکلم میخواهم حکم بزنم؛ حکم قطعی به اینکه تو داری خیال میکنی. مفاد حرف تو را ابطال میکنم ولو خود ادعای قطع داری. بنابراین ظن بهمعنای اوهام است و بهمعنای امر باطل است، نه بهمعنای حال قطع یا ظن. «یغنی من الحق شیئا» با اینجا خیلی مناسبت دارد. حرفهای شما اوهام است. اوهامی که سر سوزنی در آنها حق نیست. ببینید چقدر خوب است! نه اینکه شما هفتاد در صد بگویید.
حالا به «رای» برگردیم؛ «لیس بالرای و لا بالتنظی»، «تظنی» در اینجا بهمعنای باطل است؟ بهمعنای «لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيۡـًٔا» است؟ معلوم است که نمیخواهد این را بگوید. اصلاً لسان «و لابالتنظی»، «لایغنی من الحق شیئا» نیست. «تظنی» یعنی گمانی که در معرض خطا است. یک احتمالی دارد که درست باشد و احتمالی هم دارد که درست نباشد. اما ادلهای که متکلم میخواهد تخطئه کند، متکلم بهطور قطع میگوید این حرف تو غلط است. نه اینکه احتمال دارد درست باشد ولی ظن داری. نه، بهطور قطع اوهام است و تو داری اشتباه میکنی.
در «لیس بالرای و لا بالتظنی»، رای برای چه بحث شده؟ از لغت مطالبی را فرمودهاند، من برخی از آنها را بخوانم. مثلاً در العین خلیل آمده: «الرأي: رأي القلب، و يجمع على الآراء»3؛ رای به این معنا است که دل یک چیز را ببیند، با چشم نبیند. اگر جشم بخواهد ببیند میگوییم «رای رویتاً». اما اگر بخواهیم بگوییم نظر داد و دلش یک چیزی را دید، میگوییم «رأی رأیاً». «ارتأی» از باب افتعل نه یعنی یک چیزی را دید. «کنت ارتئی ان اصوم». «ارتأی» یعنی انسان فکر کند. «نظر» هم همینطور است. «نظر» یعنی دیدن، «نظر» بهمعنای فکر کردن. «فیه نظر»، یعنی «فیه تأمل و فکر». «نظر» هم همینطور است. پس «رأی» بهمعنای «رأی القلب» است. «يَرَوۡنَهُم مِّثۡلَيۡهِمۡ رَأۡيَ ٱلۡعَيۡنِ»4، در آن جا هم «رای» به کار میرود اما اینجا بهمعنای قلب نیست. استعمالات خودش را دارد نشان میدهد. «رای العین» یعنی مدّ البصر. یا قرینه «مثلیهم» در آیه شریفه میگوید «رای العین»، یعنی واقعاً دوبرابر نبودند بلکه چشمشان دو برابر میدید. در مقابل واقعیت است. واقعیتشان دو برابر نبودند اما «مثلیهم رای العین». اینها قرائن خاص است. علی ای حال «رأی» بهمعنای چیزی است که چشم ندیده.
شاهدش در همین روایت ما است؛ البته مرحوم سید نیاوردهاند و در مقنعه هم نبود. دنبالش در همه کتب بود. حضرت فرمودند: «و ليس بالرأي و لا بالتظني- و ليس الرؤية…»5. یعنی با فاصله دو کلمه، حضرت دو واژه را از یک ماده لغوی کنار هم گذاشتند و فرمودند: «و لیس بالرأی ولکن بالرویة». پس معلوم میشود که «رأِی» داریم و «رؤیت». با فاصله کوتاه پشت سر هم آمدهاند.
خُب حالا رؤیت چیست؟ اینکه با چشم ببینیم. «رأی» چیست؟ اینکه نظر بدهد. ندیده اما با نظر به آن برسد. در برخی از مباحثات قبلی دیدم یک احتمالی که عرض کرده بودم، این بود که «رای» را بهمعنای نظر اهل نجوم گرفته بودم. «لیس بالرای و لابتظنی»؛ «لیس بالرأی» یعنی «لیس بالمراجعه باهل النجوم و الهیئة» که بگوییم آنها تقویم را چه نوشتهاند. «و لابالتظنی» گمان های خودمان میشود.
احتمالی که دیروز عرض کردم اعم از آن است. دیروز عرض کردم «لیس بالرای» یعنی آن چه که معرضیت برای خطا دارد، ولی از سبب معین به آن رسیده است. تظنی، رجحان در نظر است ولی خودش نمیداند که چرا به این صورت شده، من حیث لایشعر میگوید بیشتر اینطور است. خُب چرا؟ دلیلش را بگو! میگوید نمیدانم؛ اجد فی نفسی که غالب و رجحان با این است. این تظنی میشد. «رأی» چیست؟ رأی مثل حدسیات میماند در مقابل تجربیات. رأی این است که میگوید «ارتأی»؛ یعنی میگویم امشب رؤیت هلال میشود بهخاطر این دلیل. دلیلش را هم با خودش دارد. حضرت میفرمایند این دلیل فایده ندارد؛ این دلیل ها در معرض خطا است چه طور میخواهد در صوم و فریضه الهیه به اینها مراجعه کنیم. اگر اینطور معنا کنیم که «رای» به این معنا باشد، هم حرف هیویین را میگیرد و هم غیر آنها را. به نظرم احتمال دیروز از احتمال سابق بهتر است. چون آن یک خاص بود و این معنایی اعم است.
شاگرد: تظنی به چه معنا شد؟
استاد: یعنی در ذهنش غلبه با این است که امشب ماه دیده میشود و هلال داریم… .
شاگرد: یعنی اعتباطا؟! الکی به ذهنش آمده؟
استاد: نه، اعتباط یعنی جزاف. تظنی یعنی حیث لایشعر. یک چیزهایی هست اما نمیتواند منقح کند. در کفایه و … حرفهایی را میزدند و بعد میگفتند «فانقدح بما ذکرنا». یعنی یک چیزهایی را گفتیم و حالا یک چیزی منقدح شد. یعنی مبادی روشنی دارد که داریم حرفش را میزنیم. در ذهنش یک غلبه ای هست اما مبادی آن روشن نیست و لایشعر است. منقدح و شسته رفته نمیتواند بگوید.
شاگرد: مثل چه موردی؟
استاد: مثل تجربه. در تجربه هر بار میبینید وقتی به فلز حرارت میدهید منبسط میشود.
شاگرد: در مسأله هلال چطور رای نباشد ولی تظنی باشد؟
استاد: مثلاً صبح بیست و هفتم ندیده و میگوید من صبح بیست و هفتم رفتم که ببینم نبود، پس هلال را میبینم. این ربطی به تقویم ندارد. ولو خودش یک جور دلیل است و باز عرض من نمیشود.
شاگرد٢: هلال دو شبه. فکر میکند ضخیم است.
شاگرد٣: ظاهراً در رأی یک مقدماتی میخواهد که نحوه استنباط دارد. مقدمات اینها بهگونهای است که وقتی به دست نوع بدهید، نمیگویند یک سری مسائل را کنار هم گذاشت و یک چیزی گفت.
شاگرد: تظنی پایینتر از ظن نیست؟ چون سابقا می فرمودید معنای باب تفعّل خود را به ماده زدن است. لذا باید حتی ظن هم حاصل نشده باشد، بلکه در حال روانی خودش شرائطی حاکم است که خودش را به این ظن میزند.
استاد: مثل تشرف مانعی ندارد. ولی وقتی باب تفعّل بود اینطور نیست که وقتی خودش را به ماده زد، متلبس به آن مبدأ نباشد. الآن که میگویند تشرف حاصل کردید نه یعنی خود را به شرافت زدید و اصلاً از شرافت چیزی به شما نرسیده. اصلاً این منظور نیست. تشرف یعنی اصلش برای خودتان نبود، تشرّفتم؛ شما رفتید و خودتان را به معرض شرافت درآوردید و بعد از آن به شرافت هم متلبس شدید. لذا تظنی یعنی میرود و یک تلاشی میکند و به یک ظنی میرسد. اما تلاشی است که خودش را به ظن درآورده.
شاگرد٢: این مباحث را با «رأی القلب» یکی میفرمایید؟
استاد: نه، احتمالی که دیروز عرض کردم را گفتم.
شاگرد٢: ظاهراً «رأی القلب» با «رأی»ای که اسم است و مصدر نیست متفاوت است. گویا یک روح معنایی برای اصل رؤیت است که گاهی با رؤیت با بصر است و گاهی همان رؤیت، دیدن با قلب است.
شاگرد: بعید نیست تظنی همین باشد. تظنی یعنی تشبث بهدلیل های الکی که حتی ظن هم نمیآورد. در مقابل رأی که ادلهای هستند که واقعاً صلاحیت دارد که ظن بیاورد.
استاد: چهار-پنج کاربرد در یک شعری از لسان العرب آوردهاند.
أنشده خلف الأحمر من قول الشاعر:
أ ما تراني رجلا كما ترى أحمل فوقي بزتي كما ترى
على قلوص صعبة كما ترى أخاف أن تطرحني كما ترى
فما ترى فيما ترى كما ترى
قال ابن سيدة: فالقول عندي في هذه الأبيات أنها لو كانت عدتها ثلاثة لكان الخطب فيها أيسر، و ذلك لأنك كنت تجعل واحدا منها من رؤية العين كقولك كما تبصر، و الآخر من رؤية القلب في معنى العلم فيصير كقولك كما تعلم، و الثالث من رأيت التي بمعنى الرأي الاعتقاد كقولك فلان يرى رأي الشراة أي يعتقد اعتقادهم6
«قال ابن سيدة: فالقول عندي في هذه الأبيات أنها لو كانت عدتها ثلاثة…»؛ سه معنا برای آنها هست؛ یکی بهمعنای رؤیت القلب، یکی بهمعنای ابصار، یکی بهمعنای اعتقاد است. آیا بین رؤیت القلب و اعتقاد فرقی هست؟ در اینجا خواسته فرق بگذارد. اینها از ظرافت کاری هایی است که انسان در عالم معانی با هزاران معنا مواجه هست. با کمبودی که در الفاظ دارد، با استعارات و سایر استعمالات و ارداف قرائن همه آنها را ساماندهی میکند.
شاگرد: ممکن است «رأِی» اشاره داشته باشد به ظنی که پشتوانه استدلال را دارد اما به یقین نمیرسد. مثل استدلالاتی که هیویین میآورند. ولی «تظنی» تشبثات است. حتی صلاحیت این را ندارد که به آدم ظن درست و حسابی بدهد.
استاد: مانعی ندارد. طبق آن چیزی که دیروز عرض کردم، سبب این ظن لایشعر است و معلوم نیست، شما میفرمایید نه، لازم نیست سبب معلوم نباشد، خود سبب را دو شقش میکنیم، سببی که در یک فضایی عقلاء به آن اعتناء میکنند و سببهایی که عقلاء به آن اعتناء نمیکنند. منظور شما این است؟
شاگرد: بله.
استاد: چند مثال آوردهاند که «رأی» بهمعنای رأی درستی است که شامل یقین هم میشود. دیروز آقا میگفتند «لیس بالرای» یعنی «لیس بالرای ولو کنت قاطعا فی رایک». مثالهایی را آوردهاند. از الغارات نقل کردهاند که حضرت فرمودند:
إني و الله ما ألوم نفسي على تقصير و لا عجز و إني بمقاساة الحرب لجد بصير و إني لأقدم على الأمر و أعرف وجه الحزم و أقوم بالرأي المصيب ...7
«أقوم بالرأي المصيب»؛ در اینجا صریحاً میگویند که رای میتواند حق باشد. مصیب باشد. نه اینکه هر چه رای شد بد باشد.
در کافی شریف میفرمایند: ظاهراً حدیث یا هشام در عقل است که از غرر روایات کافی شریف است.
يا هشام إن أمير المؤمنين ع كان يقول إن من علامة العاقل أن يكون فيه ثلاث خصال يجيب إذا سئل و ينطق إذا عجز القوم عن الكلام و يشير بالرأي الذي يكون فيه صلاح أهله فمن لم يكن فيه من هذه الخصال الثلاث شيء فهو أحمق8
«… إذا سئل و ينطق إذا عجز القوم عن الكلام»؛ خودش سریع جلو نمی افتد. «و يشير بالرأي الذي يكون فيه صلاح أهله»؛ جایی هم که میبیند الآن جای این است که حرف بزند، نمیتواند ساکت بنشیند. میگویند حکمت را از نااهل بپوشاند و به اهل بدهد. ظلم این است که حکمت را به نااهل بدهی و ظلم این است که حکمت را به اهل ندهی. «یشیر»؛ یعنی در اینجا دیگر خودش تکلم میکند. در آن جا وقتی سؤال میکنند جواب میدهد. وقتی هم سؤالاتی باشد که قوم عاجز شدهاند، این دفعه دیگر حرف میزند. اما یک جایی میبیند که قوم در معرض خطا و اشتباه هستند، آن جا دیگر نمیتواند بگوید از من که نپرسیدند، من هیچ حرفی نزنم. «فمن لم يكن فيه من هذه الخصال الثلاث شيء فهو أحمق». واقعاً هم عجیب است. عمل کردن به اینها خیلی سخت است.
در روایت دیگر در کافی هست: «و رأيت الحلال يحرم و رأيت الدين بالرأي و عطل الكتاب و أحكامه»9. در این دو مثال معلوم بود که مقصود از «رأی» رأیی است که خوب است. پس کاربرد «رأی» در موارد خوب هم هست. اگر موارد دیگرش را نگاه کنید، وقتی «رأی» بهطور مطلق به کار میرود حالت منفی دارد. چرا؟ چون در معرض خطا است. موضوع له «رأی» که «رأی القلب» است، این نیست که بشرط الخطأ باشد، تا شما بگویید اگر «رأی» را در معنای مصیب به کار بردیم، حالا مجاز گویی کردهایم. مثل کلمه «خطا» و «معصیة». مثلاً بگوییم اگر معصوم علیهالسلام معصیت کردند، خُب اینجا اشتباه میگوییم. چون نمیشود. معصیت به شرط عصیان است و صبغه منفی دارد. نمیتوانید آن را از این صبغه بکنید و آن را در مورد معصوم به کار ببرید. اگر هم در یک جایی استعمال شد سریع معلوم میشود که مجاز گفته ای. یعنی آن چه که «یترائی» بهصورت معصیت، اما از معصوم معصیت نیست. این مجاز میشود. اما «رأی» به این صورت نیست. شرط «رأی» خطا نیست. اما معرضیت خطا در آن هست؛ «رأی القلب». در معرض خطا است. خُب وقتی درمعرض خطا است، مواردیکه میآورند تا بار منفی آن را و معرضیت را در آن جلوه بدهند توضیح نمیخواهد. عبارت بعدی را ببینید؛ میفرمایند: «رأيت الدين بالرأي»؛ دیدم رای را در دین آوردند. خُب بگویند شاید رای مصیب منظور است! اینجا نمیخواهد رای مصیب را بگویند، به عبارت دیگر وقتی میخواهد رأی را قید بزنند که خوب است، حتماً باید این قید را اضافه کنند و قرینهای بیاورند که در اینجا رأی را سراغ رأی مانوس نبرید که بار منفی دارد. بار منفی نه به شرط شیء، بار منفی لابشرط اما در معرض خطا.
شاگرد: مثل کذب نیست که بگوییم اقتضائی است؟
استاد: در کذب خوب است. چون خلاف واقع میگوید و گاهی چارهای نیست. لذا میگوییم اقتضائش را دارد. اما در «رأی» اینکه انسان استدلال کند و به یک چیزی برسد، نمیتوان گفت اقتضاء خطا دارد. اینطور نیست. به شرط خطا نیست، لابشرط از خطا است. حتی اقتضاء خطا هم در آن نیست. رأی، رأی است؛ یعنی با یک دلیل به یک چیزی میرسد. اما آن بسترش مهم است. بسترش بسیار اهمیت دارد. و لذا رأی در دین میتواند حرام باشد اما رأی در رؤیت هلال که حرام نیست. اتباعش نکن. «لیس بالرای» یعنی فضایی است که میتوانی به دنبالش بروی و حرفی بزنی و کاری کنی. خود عمل ارتأی در رؤیت هلال حرام نیست اما قابل حجیت و اتباع شرعی نیست.
شاگرد٢: «رؤیت» که از همین ماده است، میتواند به همین خاطر که در معرضیت خطا است باشد و با شهود تفاوت کند؟ یعنی نوعی که با رؤیت پیدا میکند با شهادت متفاوت باشد؟
استاد: یعنی میخواهید بفرمایید که «شهد» اقوی است. لذا در شهادت قید میکنند که حتماً باید بالحس باشد، نه بالحدس. بحث است که اعمی میتواند شهادت بدهد یا نه؟ ظاهراً مشهور میفرمایند که نمیتواند. اعمی که نمیتواند ببیند لذا شهادت اعمی کافی نیست. اما فتوای عدهای این است که اعمی در یک شرائطی میتواند شهادت عن حسّ به تناسب با آن مورد بدهد. ولی ظاهراً مشهور این بود که نمیتواند. چون قید شهادت این است. اما رؤیت، در بیشترش به کار میرود یا نه؟ شما در جایی یادتان هست که خود «رؤیت»، نه تری، أری و رایت، در نظر قلب و فهم و اعتقاد به کار رفته باشد؟ خود لفظ رؤیت بهمعنای نظر و فکر به کار رفته باشد. ممکن است که چنین استعمالی نباشد.
مثلاً روایت بعدی را ببینید که کلمه «رأی» بدون توضیح مشعر به سیاق است. فرمودند: «و الغلو على أربع شعب على التعمق بالرأي»10. این روایت از غرر روایات است. کفر و نفاق و ایمان و … . خیلی روایت عالیای است. یکی از روایاتی که ذم در تعمق شده، همین روایت است. «علی التعمق بالرای»؛ کلمه غلو خیلی زیبا است. یعنی در نظر تعمق میکند، درجاییکه جای آن تعمق نیست. وقتی یزد بودیم آن استاد گاهی مطلبی را از متن کتاب میگفتند، مستمعین و شاگردانی که بودند مناقشه میکردند؛ در آن چیزی که استاد میخواست از عبارت در بیاورد و به عبارت نسبت بدهد؛ بعد که معلوم میشد آن استاد هم قبول میکرد که این اشکال در اینجا وارد است و حضرت نمیخواهد این را بگوید. ایشان میگفت وقتی جوب آب میرود اگر بخواهید آب بردارید دست زیر آب میبرید و آب زلال میآید و میخورید. اما اگر دستتان را خیلی پایین ببرید به ته جوب میخورد و با گل و لای بالا میآید. وقتی معلوم میشد که عبارت جور در نمیآید میگفتند من دستم را خیلی ته جوب زدم. حالا گاهی این جور است که «علی التعمق بالرای» که غلو هم لازمه اش است. تعمق میکند و دستش را ناجور ته جوب میزند و بعد غلو میشود. غلو یعنی تعمق بی جا. تعمقی که او زورش را ندارد. ذهن او نمیتواند این اندازه در دریا برود و غواصی کند. یک کارهایی میکند و خودش را به هلاکت میاندازد. آن هم غلوی است که علوّ نیست.
شاگرد: تا اینجا مقصود شما این شد که اگر رأی بهخودیخود باشد، بار منفی پیدا میکند؟
استاد: از حیث لغت، رأی، به شرط خطا نیست. به شرط الاصابه هم نیست. بشرط لا از اصابه هم نیست. بلکه لابشرط است. این لغتش است. اما در کاربردهایی که دارد؛ همانطوری که کاربرد عرفی را با معنای لغوی فرق گذاشتیم؛ در نوع کاربردهای عرفی آن وقتی به کار میرود حالت منفی آن در نظر گرفته میشود. بهخصوص در روایات به این صورت است. در ادله سمعیه شریع به این صورت است. لذا است که در این فضاها که نوع کاربردها برای جهت منفی است، اگر بخواهند بگویند این رأی، همان رأیای که مانوس شما است نیست، حتماً باید قید بیاورند. «بالرای المصیب»، «بالرای الحق» و … .
شاگرد: این مطلب به چه صورت است که اگر بار منفی یا مثبت داشته باشد، دائماً براساس تناسبات حکم و موضعش است؟ یعنی چه بسا روی موارد متعددی دست میگذارید که رأی منفی است، و چه مواردیکه مثبت است وچه مواردیکه خنثی است. مثل موارد متعددی که میپرسد رأی شما در این مسأله چیست. با تناسبات میفهمیم که یعنی نظر شما چیست و با یک اسبابی میخواهی استنباط کنی که چیست. وقتی بحث غلو مطرح میشود طبیعی است که رأی در فضای بد قرار گرفته.
استاد: مانعی ندارد. با آن چه که عرض کردم منافاتی ندارد. منافاتی ندارد که در یک محدوده واقعهای سبب آن شود. اینکه شما میفرمایید در فضای بدون حدوث امر خاص است. اما در فضای سمعیات وقایعی رخ داده. آن واقعه چه بود؟ معاذ بن جبل به حضرت عرض کرد «اجتهد رائی». اهلسنت میگویند که حضرت او را تحسین کردند. فرمودند اگر به جایی رفتی که نه از کتاب خدا چیزی داشتی و نه از سنت پیامبر چه کار میکنی؟ گفت «أجتهد رأيي ولا آلو»11.
خُب ببینید در فضایی که یک واقعهای رخ داده، اهلسنت بهعنوان تحسین پیامبر خدا از او نقل کردهاند، حالا میخواهند اهل البیت علیهمالسلام با آن واقعه رخ دادهای که همه سابقه ذهنی دارند، بگویند «رأی». یعنی تکذیب آن معنا است با خصوصیاتی که تلقی آنها بوده. اینجا است که بهخاطر امر حادث خاص، در بستر ادله شرعیه و ادله سمعیه، معنای منفی میآید، نه از صرف کاربرد عرفی و خنثای آن. بلکه بهخاطر روایتی که این روایت ناظر به آن است و میخواهد اصل خود صدور را تکذیب کند یا برداشت غلطی که بدنه اهلسنت از آن حدیث کردهاند.
شاگرد: « إِنَّهُمۡ يَرَوۡنَهُۥ بَعِيدا وَنَرَىٰهُ قَرِيبا»12 به چه صورت است؟
استاد: مثلاً خوبی برای حرف ابن سیدة زدند. ابن سیدة گفت ما یک رأی القلب داریم، یک اعتقاد داریم. در مثالی که شما زدید، رؤیت بهمعنای بصر نیست؛ معلوم است. «انهم یرونه» نه یعنی با چشم میبینند. «رؤیت» بهمعنای اعتقاد هم نیست. اعتقاد، عقد القلب است. آیه نمیخواهد بفرماید بر دوری عقد القلب کردند. این آیه تفاوت این دو را روشن میکند. «یرونه» در اینجا به چه معنا است؟ یعنی آن حالی که در انتظار وقوع یک واقعهای دارند، که با رأی القلب دلشان دور میبیند و دلشان نزدیک میبیند. «انهم یرونه» یعنی رؤیت القلب. نه با چشمشان دور میبینند و نه با اعتقادشان، بلکه با حالشان دور میبینند؛ چیزی که موقعیت خصوصی آنها به آنها القاء میکند که دور است.
شاگرد: منفی و مثبت ندارد.
استاد: در اینجا اصلاً ناظر به منفی و مثبت نیست. ناظر به توصیف حال است. حال این، این است که «نراه قریبا» و حال آنها «یرونه بعیدا». ولو یک جهت مقابله اش منفی را میآورد ولی فعلاً دارد توصیف حال میکند.
از دعائم هم دارد:«و لا تشاور في الفتيا فإنما المشورة في الحرب و مصالح العاجل و الدين ليس هو بالرأي إنما هو الاتباع»13؛ رأی مقابل اتباع است. اتباع، مقابل تعبد است. هر چه میگویند بگو چشم. در مقابلش رأی است. یعنی چیزی را خودت میبینی ولو بر آن دلیل داری اما مقابل آن قرار میگیرد. در شرح نهجالبلاغه هم دارد: «أقوم بالرأي المصيب»14. معانی لغویه را ذیل صفحه همین حدیث آوردهاند. ان شاء الله مراجعه بفرمایید.
شاگرد٢: در معنای دقیق لغوی «رأی» غیر حسی بودنش هست؟ سبب غیر حسی باشد. یعنی یک چیزی را معتقد شود از یک سبب غیر حسی.
استاد: رأی بهمعنای اینکه از سبب غیر حسی منتقل شود؛
شاگرد: به سبب حسیای که بدیهی باشد مسلم است که رأی نمیگویند. اگر هم حسی باشد چیزی است که نیاز به کمی استنباط دارد. مثلاً دارد که امام حسین آمده و حرکت کرده، رأی تو در این مسأله چیست؟ یعنی چند امور حسی باشد که نیاز به یک استنباط داشته باشد.
استاد: یک سؤالی که در ذهن من است و به نظرم سؤال خوبی است، این است: اگر رأی یعنی با چشم نباشد، و الا دیگر رأی نیست، چون رأی یعنی نظر. اگر رؤیت یعنی با چشم باشد. رأی و رؤیت، دو مشتق از یک اصل هستند. در آن اصل این است که با چشم باشد یا بدون چشم؟ مشترک بین همه هست.
شاگرد٢: در رؤیت همه اینها هست. چون دارد: «و لیست الرویة بالقلب کالرویة بالعین»15. در هر دو استعمال شده. از این طرف هم در قرآن «رأی العین» داریم. یعنی اینکه میگوییم رأی برای قلب است و رؤیت برای چشم است، تمام نیست. چون در مقابلاتش استعمال داریم.
استاد: در همه اینها ممکن است بگوییم قرینه داخلیه دارد میگوید: «لیست الرویة بالقلب» و آن جا میگوید «الرویة بالقلب». اگر تصریح این است که میخواهد مقابله درست کند قرینه داریم.
شاگرد: مثلاً میگوید «الرویة علی وجهین بالقلب و بالعین». در روایات به این صورت داریم.
استاد: وقتی همینطوری میگویند «رأی»، رأی یعنی دیدن؟ یا نظر؟
شاگرد: نظر به ذهن میآید.
استاد: تا میگویند رؤیت، چه چیزی به ذهنتان میآید؟ حس به ذهنتان میآید.
شاگرد٢: لغت را میفرمایید یا استعمال را؟
استاد: لغت. فعلاً به لغت برسیم تا به استعمال بیاییم. استعمال را با قرینه ساماندهی میکنیم. اما تبادر در لغت را نمیتوانیم کاری کنیم. سؤال من این است که اگر در لغت، تبادر از رأی، نظر است، و تبادر از رؤیت، دیدن است، اصل ماده «ر أ ی» چیست؟
شاگرد: ممکن است مشترک باشد.
استاد: مشترک یعنی چه؟ مشترک را پیدا کنید.
شاگرد: مشترک لفظی باشند.
استاد: یعنی دو وضع باشند؟! این خلاف ارتکاز است که ماده این لغت مشترک لفظی باشد. حالا باید ببینیم ابن فارس هم دو تا آورده یا به یکی بر میگرداند. علی ای حال این جواب شما به این مسأله است. مثل کلمه امر است. در اصول الفقه بود. اتفاقا شاهد قشنگی بود. «رأی» و «رویة» داریم؛ جمع «رأِی» چه میشود؟ آراء میشود. از کلمه «آراء» ممکن نیست ذهنتان سراغ دیدن برود. خود این جمع میگوید «رأی» بهمعنای نظر است. کما اینکه اگر رؤیت را جمع ببندیم چه میگوییم؟
شاگرد: «رُئی» میشود.
شاگرد٢: اسم جنس جمعی است، رؤیت مفرد همان رُئی میشود.
استاد: اسم رؤیت به این معنا که مصدر باشد و در غیرش به کار برود، مانعی ندارد. اما مصدرها جمع هم دارند. حالا ببینیم در لغت ها چه گفتهاند. خُب در اینجا «ر»، «أ» و «ی» داریم، «رأی» کدام یک از اینها است؟ اگر مثل کلمه امر باشد، شما میفرمایید مشترک لفظی است. نگاه کن اگر جمع «امر» اوامر است خُب بهمعنای دستور است. همینجا نگاه کن اگر جمعش امور میشود بهمعنای شأن و شیء است. البته جلوترها عرض کردم از جاهایی که مرحوم آقای مصطفوی به کمی به چالش برخورد کردهاند همینجا است. چون ایشان میگویند مطلقاً مشترک لفظی نداریم. در اصول الفقه هم اصولیین میگفتند مشترک لفظی است بهخاطر همین تعدد جمعی که دارد. ایشان تلاش میکنند به یک معنا برگردانند. در مانحن فیه هم همین است؛ «رأی و آراء»، «رویة رئی». خُب الآن ما به الاشتراک آنها چیست؟ اگر بگوییم «رَأَی» و فعل ماضی بیاوریم، یعنی «نظر داد»؟ یا یعنی «دید»؟ کدام یک از اینها است؟
شاگرد: در مصباح «رأی» را گفته «العقل و التدبیر». حالا اگر بخواهیم اشتراک اینها به این صورت به دست بیاوریم که هر دوی اینها یک نوع دیدن است، اما دیدنی که قلب دارد، با دیدنی که چشم دارد با دیدنی که عقل دارد متفاوت است. «رأی» دیدن عقل است. چون عقل استدلالهایی میچیند تا به یک مطلبی برسد. اینجا هم یک نوع دیدن است که اسم آن را رأی گذاشتهاند. حالا با چشم یا با قلب که یک نوع شهود است. اصل دیدن و روح معنایی دیدن، کشف واقع است.
شاگرد٢: معجم هم معنای نظر را میفرمایند. «یدل علی نظر و ابصار، بعین او بصیرة».
استاد: آن چه که طلبگی فکر میکردم، ذهنم خیلی همراهی نمی کرد که بگوییم رأی بهمعنای رأی القلب است. مصدر همان «رَأَی» است؛ «رَأَی رأیاً». همان است. مشترک لفظیای که شما فرمودید ذهنم همراهی نمی کرد. خُب چطور میگویند بهمعنای «رأی القلب» است؟! در تفاوتش با رؤیت فهمیده میشود. «رویة»، «فُعلة» است. ریخت هیئت «فُعلة» برای جمع شدن و حاصل شدن از یک عمل است. وقتی یک رؤیت صورت میگیرد…؛ «اذا رأی رأیا فتحصل له الرویة». مثل «لقمة، لمعة». چند بار دیگر صحبت کردیم. «فَعلة، فِعلة، فُعلة». فَعلة لمرة، فِعلة لهیئة، فُعلة لجمع. لُمعة، جمع شده و خلاصه شده یک چیزی است. ضمه و رفع هم خودش دلالت دارد. یک چیزی که خوب آن را خلاصه کنید و عصاره گیری کنید و در یک بسته فشرده قرارش بدهید، آن را با وزن فُعلة میآورید. مواردش را پشت کتابم دارم. شاید بیش از هفتاد یا شصت مورد، موارد فُعلة را جمعآوری کردم. اصل این مطلب را حاج آقای حسن زاده در درس فرمودند. این را فرمودند که وزن فُعله این را دارد. شاید به قُوة و مُنة مثال زدند؛ عُدّة. شواهد متعددی دارد.
در اینجا چرا صورت از رأی قویتر است؟ «رَأَی» یک عمل است. «رأیاً» حدوث و حال مصدری همان «رَأَی» است. مصدر آن است. ولی قوی نیست. چرا؟ چون معرضیتی داردکه باید دل ببیند، ولو از طریق چشم. همه اینها با هم کار انجام میدهند. اگر یک چیز قویای حاصل شد که میتوانیم یک خلاصهای از آن بهعنوان عملی که حاصل شده و مشت پر کن است ارائه بدهیم، رؤیت میشود. ولذا ارتکاز ما از معنای هیئت فُعلة، از رأی اقوی است. چون رأی اضعف است میتوانیم در رویة القلب که در معرض خطا است به کار ببریم. میگوییم «رأَی رآیاً»، فعلاً هنوز در کار است، چه زمانی رویة میشود؟ زمانیکه یک چیز مشت پر کنی از آن حاصل شود که قابل عرضه باشد و ارزش دار باشد، آن وقت است که فُعله و رویة میشود. و لذا چون رویة خیلی قوی است و وقتی با چشم میبینید اقوی موارد است، رویة را برای با چشم دیدن به کار بردهاند.
شاگرد: معنای «رأی» چه میشود؟
استاد: میشود عملیة الابصار که در آن هم چشم دخیل است و هم دل. دل باید از طریق چشم ببیند. این رأی به این معنا است. آن وقت وقتی ضعیف است، میگوییم فعلاً هنوز سر نرسیده که مثل چشمت ببیند، چون دلت هم دخالت کرده.
شاگرد: اینکه میگویید هر دو، یعنی باید هر دو با هم باشند؟ اینکه رأی المجتهد میگوییم چگونه میشود؟ در عملیة الابصار که هم چشم دخیل است و هم قلب دخیل است، یعنی همه جا با هم دخیل هستند یا این هست و آن هم هست؟
شاگرد٢: عقل و قلب را در این تحلیل جدا نکردید؟ چون میگفتیم «رأی» اعتقاد است و غیر از رأی القلب است.
استاد: من از اعتقاد هم جلوتر بردم. معنای اصلی بهمعنای اعتقاد نشد. بهمعنای مبادی ای شد که عملی حادث میشود که در مسیر نهائی خودش گاهی به رؤیت ختم میشود. رؤیت یعنی حاصل شد آن عمل. شیءای قوی میشود که قابل عرضه است. مثل «قوة». یعنی این ماده وقتی به مرحله قوه و فُعلة و عدّة خودش رسید، رؤیت میشود. اما وقتی قبلش است و در معرض یک چیزهای دیگری است «رأی» به کار میبریم.
شاگرد: پس عملیة الابصار نمیشود. عملیة الرای میشود.
استاد: در خود ابصار هم همین چیزها را داریم. بصر بهمعنای چشم است؟! العین و البصر، خیلی نزدیک هم به کار میروند. «لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ»16؛ در اینجا یعنی عین، اما بصر و عین دقیقاً یکی هستند؟! دقیقاً یکی نیستند. کلمه عین، بیشتر اشاره به این عضو جسمانی دارد تا بصر. اما باز در روایت دارد: «إن للعبد أربع أعين»17. یعنی شما میتوانید عین را به غیر این عضو حمل کنید. «عينان يبصر بهما أمر دينه ودنياه، وعينان يبصر بهما أمر آخرته».
شاگرد: با این توضیح میتوان گفت اعتقاد قلبی هم رؤیت است؟ یعنی اعتقادی است که قوت دارد.
استاد: «لیست الرویه بالقلب» در آن روایت، یک رؤیت واضح و قطعی و روشنی است که حضرت میخواستند بگویند. چرا؟ چون به ابوبصر فرمودند.
«عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ هَلْ يَرَاهُ اَلْمُؤْمِنُونَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ قَالَ نَعَمْ وَ قَدْ رَأَوْهُ قَبْلَ يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ فَقُلْتُ مَتَى قَالَ حِينَ قَالَ لَهُمْ - أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قٰالُوا بَلىٰ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ اَلْمُؤْمِنِينَ لَيَرَوْنَهُ فِي اَلدُّنْيَا قَبْلَ يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ أَ لَسْتَ تَرَاهُ فِي وَقْتِكَ هَذَا قَالَ أَبُو بَصِيرٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأُحَدِّثُ بِهَذَا عَنْكَ فَقَالَ لاَ فَإِنَّكَ إِذَا حَدَّثْتَ بِهِ فَأَنْكَرَهُ مُنْكِرٌ جَاهِلٌ بِمَعْنَى مَا تَقُولُهُ ثُمَّ قَدَّرَ أَنَّ ذَلِكَ تَشْبِيهٌ كَفَرَ وَ لَيْسَتِ اَلرُّؤْيَةُ بِالْقَلْبِ كَالرُّؤْيَةِ بِالْعَيْنِ تَعَالَى اَللَّهُ عَمَّا يَصِفُهُ اَلْمُشَبِّهُونَ وَ اَلْمُلْحِدُونَ».18
حضرت فرمودند «أَ لَسْتَ تَرَاهُ فِي وَقْتِكَ هَذَا»، بعد تمام شد و ابوبصیر ادب کرد و ادبش خیلی به جا بود، تا حضرت فرمودند: «أَ لَسْتَ تَرَاهُ فِي وَقْتِكَ هَذَا»، عرض کرد «فَأُحَدِّثُ بِهَذَا عَنْكَ»؟! این را به دیگران بگویم؟ حضرت فرمودند نه، وقتی این را میگویی اشتباه میکنند، «وَ لَيْسَتِ اَلرُّؤْيَةُ بِالْقَلْبِ كَالرُّؤْيَةِ بِالْعَيْنِ». اینکه الآن من به تو گفتم «ا و لا تراه»، تو فهمیدی که بالقلب بود. اما دیگری که نمی فهمد. وقتی نمی فهمد به اشتباه میافتد.
شاگرد: برخی میگویند حضرت در این روایت تصرف کردند تا و با قلبش متوجه شد. شما این تصرف را مطرح میکنید یا میگویید یک التفات عادی بوده؟
استاد: در روایت قرینهای هست که حضرت یک کاری انجام دادند، اما اینکه از سنخ تصرف بود که یک حالی برای او آمد یا نه، سادهتر از آن بود؟ دو احتمال هست.
شاگرد: سادهتر یعنی تذکر عادیای که هست و برای ما میشود حاصل شود؟ یا اینکه نه؟
استاد: نه، یک جور دیگری. «أَ لَسْتَ تَرَاهُ فِي وَقْتِكَ هَذَا» به این صورت هست. علی ای حال اصل اینکه حضرت یک کاری کردند، قرینه دارد. چون دارد: «ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً»؛ یعنی یک درنگی شد و سریعاً نفرمودند «ا ولا تراه»؟! حضرت فرمودند:«ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ اَلْمُؤْمِنِينَ لَيَرَوْنَهُ فِي اَلدُّنْيَا قَبْلَ يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ». اما آن چیزی که رخ داد، القاء یک حال قلبی بود که حضرت در او کردند، مثلاً از تصرف حجت خدا بود؟! یا تذکر به امر و احادیث و مطالبی بود که خودش میدانست؟! تفاوت میکند. یعنی یادش آمد که آن را میدانم و حضرت فرمودند: «أَ لَسْتَ تَرَاهُ فِي وَقْتِكَ هَذَا». این تذکر برایش آمد، نه اینکه القاء یک حال باشد.
والحمد لله رب العالمین
کلید: رؤیت خدا، حقائق الایمان، دیدن خدا، فقه اللغه، فُعلة، معنای رأی، معنای نظر، عملیة الابصار، لیس بالرای و التظنی،
1 رؤيت هلال، ج3، ص: 1978
2 یونس ٣۶
3 العین، ج 8، ص 306
4 آل عمران ١٣
5 الكافي (ط - الإسلامية)، ج4، ص: 77
6 لسان العرب، ج14، ص: 301
7 الغارات (ط - القديمة)، ج1، ص: 195
8 الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 19
9 الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 39
10 الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 392
11 سنن الدارمي | باب الفتيا وما فيه من الشدة (حديث رقم: 170 )؛ عن الحارث بن عمرو، ابن أخي المغيرة بن شعبة، عن ناس من أهل حمص من أصحاب معاذ عن معاذ، رضي الله عنه، أن النبي صلى الله عليه وسلم لما بعثه إلى اليمن قال: أرأيت إن عرض لك قضاء كيف تقضي؟ " قال: أقضي بكتاب الله، قال: «فإن لم يكن في كتاب الله؟». قال: فبسنة رسول الله صلى الله عليه وسلم. قال: " فإن لم يكن في سنة رسول الله؟. قال: أجتهد رأيي ولا آلو. قال: فضرب صدره ثم قال: «الحمد لله الذي وفق رسول رسول الله لما يرضي رسول الله».
12 المعارج ۶و ٧
13 دعائم الإسلام، ج2، ص: 535
14 شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج6، ص: 92
15 توحید صدوق، ص ۱۱۷، ح ۲۰، ب ۸ ; نورالثقلین، ج ۲، ص ۹۷، ح ۳۵۴.
16 الانعام ١٠٣
17 بحارالانوار ج ۶٧ ص۵٧
18 التوحيد , جلد۱ , صفحه۱۱۷ ؛