بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۳-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

رؤیت هلال؛ جلسه: 232 1/2/1403

بسم الله الرحمن الرحيم

کلام بعض المحققین در توجیه روایت اختزال السنة

در حدائق عبارتی را از مرحوم فیض برای تعبیر «اختزال» نقل فرمودند. ایشان فرمودند:

و كالتعليل باختزال الستة الأيام من السنة فإنه لا يمنع من اتفاق النقصان في شهرين و ثلاثة على التوالي1

مرحوم فیض یک ایرادی به این صورت بر اختزال داشتند. در جلسه قبل عبارت بحارالانوار را عرض کردم. تا اندازه‌ای که ممکنم بود، در این نرم‌افزارهایی که فعلاً در دسترس بود پیدا نکردم که این «بعض المحققین» چه کسی هستند؟ مرحوم علامه مجلسی از ایشان نقل کرده بودند. جلد پنجاه و هفت اسلامیه (پنجاه و چهار بیروت)، صفحه دویست و شانزده، فرمودند: «تبيين: قال بعض المحققين في علة تخصيص الستة أيام بخلق العالم ما حاصله»2. این «تبیین» دنباله همین روایاتی است که در مانحن فیه بحث می‌کنیم. آن چه که من عرض کردم تقریباً قدر مسلم و متیقن کار است؛ این است که در این دو روایت عدد، قرینه داخلیه داریم بر این‌که نگاه این روایت به ماه و میقات -«قُلۡ هِيَ مَوَٰقِيتُ لِلنَّاسِ»3- یک نگاه عمومی در کل عالم خلقت از اول تا آخر است. این قرینه داخلیه خیلی مهم است در این‌که استظهار و توجه ما از این‌که حضرت می‌فرمایند هر ماه مبارک تام است و شعبان ناقص است، به چه صورت رقم بخورد. آن وقت یک استدلال دیگری هم ضمن این روایت بود. خدای متعال آسمان و زمین را در شش روز خلق فرموده، این شش روز را از ایام سال که سیصد و شصت روز است کم کرده. عرض کردم از روایات خیلی قابل بحث و مبهم است.

مرحوم فیض روایت را رد کرده‌اند، تعلیل آن را تنها به این صورت بیان می‌کنند که ملازمه ندارد. یعنی تعلیل اختزال سنة با قول مشهور که الآن می‌گویند به رؤیت اکتفاء بکنید سازگاری دارد. باز هم سال قمری شش روز کم دارد. منافاتی با آن ندارد. بنابراین معلوم می‌شود که خود اختزال سنة که در این روایت به آن تعلیل شده، مربوط به مقصود حضرت است. و این ارتباط به همین نگاه مربوط است. نگاه کلی؛ کل عالم را در نظر بگیریم که چقدر است.

می‌خواهم چند سطری از عبارات بعض محققین بخوانم. ولی چون مفصل است، خود عبارت ایشان چندین جلسه طول می‌کشد. ما می‌خواهم در همین یک جلسه خلاصه حرف ایشان را خدمتتان بگویم. فکر و تحقیق روی آن هم بر عهده خودتان باشد. مرحوم علامه مجلسی در اینجا به «بعض المحققین» تعبیر کرده‌اند. از صفحه دویست و شانزده شروع می‌شود و در صفحه دویست و بیست و دو می‌گویند: «انتهى كلامه رفع الله مقامه ولقد أحسن وأجاد، وحقق وأفاد، في إبداء هذا الوجه الوجيه مع تأيده بما ذكره»4، در صفحه دویست و بیست و سه می‌گویند: «لكن فيما زيف به بعض الوجوه الأخر نظر»5.

خُب این «بعض المحققین» چه کسانی هستند؟ مرحوم مجلسی در بحارالانوار زیاد «بعض المحققین» می‌گویند و اسمی هم نمی­برند. مرحوم فیض هستند، شاید بعضی از مواردش شیخ بهائی هم هستند. آخوند ملاصدرا شاید باشند. این‌طور در حافظه ام هست. حالا این «بعض المحققین» چه کسی هستند، نمی‌دانم. صاحب بحارالانوار از ایشان خیلی تجلیل کرده‌اند. ولی در آخر کار می‌گویند «زیّف». ایشان وقتی می‌خواستند اختزال ستة ایام را از کل سال بگویند، وجوه مفسرین را تضعیف کردند. مرحوم علامه مجلسی می‌فرمایند حرف خود ایشان، حرف خوبی است، مویدات هم دارد، اما این‌که با آن وجوه حرف دیگران را رد کردند، ما قبول نداریم. ردهای حرف‌های دیگران توسط ایشان را قبول نداریم. بعد شروع می‌کنند به «فیمکن». تا اینجا که می‌فرمایند:

مدت عمر دنیا

ثم اعلم أنه قد تكلم كثير من الناس من الفرق المتشتة في قدر زمان عمر الدنيا، فأكثر اليهود بل سائر أهل الكتاب مالوا إلى تقليله بأمور خطابية لا ترتضيها العقول السليمة، وجمهور الهنود بالغوا في تكثيره بخيالات حسابية تتنفر عنها الطبائع المستقيمة، وأما مشاهير قدماء الحكماء وجماهير عظماء الأحكاميين فقد توسطوا في ذلك، ولكن تفرقوا إلى أقوال شتى وحكى أبو معشر البلخي في كتابه المسمي بسر الاسرار عن بعض أهل هند أن الدور الأصغر ثلاثمأة وستون سنة والأوسط ثلاثة آلاف وستمأة سنة، والأكبر ثلاثمأة وستون ألف سنة، ولعل المراد بالدور الأكبر زمان عمر الدنيا، وبالسنة السنة الشمسية، فيطابق ما اعتمد عليه جمع من أعلام المنجمين من قول حكماء فارس وبابل أن سني عمر العالم ثلاثمأة وستون ألف سنة شمسية، كل سنة ثلاثمأة وخمسة وستون يوما وخمس عشرة دقيقة واثنتان وثلاثون ثانية وأربع وعشرون ثالثة، ومستندهم في ذلك على ما نقل أبو معشر من أهل فارس أن الكواكب السبعة في أول خلق الدنيا كانت مجتمعة في أول الحمل، ويكون اجتماعها في آخر زمان بقائها في آخر الحوت وزمان ما بينهما ثلاثمأة وستون ألف سنة من تلك السنين، وأما مستندهم في الاجتماع المذكور على نحو ما تصوروه في المقامين فغير معلوم.6

در نصف صفحه مطالب خوبی دارند که عمر دنیا چقدر است. در کتب مختلف، تاریخ‌ها و … می‌فرمایند:

«فأكثر اليهود بل سائر أهل الكتاب مالوا إلى تقليله»؛ کل عمر دنیا را خیلی کم گرفته‌اند. مثلاً کل آن را هفت هزار سال گرفته‌اند. «بأمور خطابية لا ترتضيها العقول السليمة»؛ یک حرف‌هایی که اصلاً حرف سلیم آن‌ها را نمی‌پذیرد که کل دنیا را به این صورت بگیریم.

«وجمهور الهنود»؛ جمهور هندی‌ها، «بالغوا في تكثيره بخيالات حسابية تتنفر عنها الطبائع المستقيمة»؛ آن‌ها به قدری عمر دنیا را طولانی کرده‌اند که طبع مستقیم، از این همه طولانی بودن متنفر است.

شاگرد: مقصودشان از عمر دنیا، تا زمانی است که خودشان هستند یا تا آخر؟

استاد: از اول تا آخر.

«وأما مشاهير قدماء الحكماء»؛ مشاهر حکماء قدیم، «وجماهير عظماء الأحكاميين»؛ یعنی کسانی که نجوم را بلد هستند و بحث می‌کنند، «فقد توسطوا في ذلك»؛ نه مثل هنود طولانی گرفتند و نه مثل یهود خطابی و کم گرفته‌اند.

«ولكن تفرقوا إلى أقوال شتى»؛ اقوال مختلفی دارند.

«وحكى أبو معشر البلخي في كتابه المسمي بسر الاسرار عن بعض أهل هند أن الدور الأصغر ثلاثمأة وستون سنة»؛ دوره اول عالم خلقت، سیصد و شصت سال است. دور اول در سیصد و شصت سال تمام می‌شود.

«والأوسط»؛ دور دوم دنیا، «ثلاثة آلاف وستمأة سنة»؛ سه هزار و شصد سال دور دوم است.

شاگرد: مقصود از این دورها چیست؟

استاد: دنباله اش خودشان مطلبی را فرموده‌اند.

شاگرد٢: منظور ادوار است.

استاد: بله، ادوار و اکوار. «دور و کور».

«والأكبر ثلاثمأة وستون ألف سنة»؛ سیصد و شصت هزار سال دور اکبر است، که «کور» است.

«ولعل المراد بالدور الأكبر زمان عمر الدنيا»؛ کل زمان عمر دنیا آن دور اکبر است. از اول تا آخر. سیصد وشصت هزار سال است. سیصد و شصت سال، سه هزار و ششصد سال، سیصد و شصت هزار سال. این سه تا دور است.

حالا ببینید در این‌که اصل خود دور در عالم خلقت به چه صورت است؟ دوباره از نو آغاز می‌شود، به چه صورت از نو آغاز می‌شود؟ بحث‌های مفصلی هست که هر کدام دارند و ما کاری با آن‌ها نداریم. الانی ها هم روی بحث‌هایی که با علوم‌تجربی خودشان به آن رسیده‌اند، این جور بحث‌هایی دارند. اگر انفجار بزرگ (مه بانگ) نباشد و این فرضیه را نپذیرند، مبدائی برای آن قائل نمی‌شوند. می‌گویند اجزاء همین‌طور ترکیب شده‌اند و این کرات پدید آمده و قبلش طور دیگری بوده است، تا بی‌نهایت. کسانی که قدم زمانی به این صورت قائل هستند، می‌گویند تا آخر به همین صورت بوده.

اما این‌که انفجار بزرگ را بپذیرند، اگر درست یادم باشد سیزده میلیارد سال می‌شود.

شاگرد: چهارده میلیارد سال می‌شود.

استاد: می‌گویند از اول تا حالا گذشته است. این دوره‌هایی هم که اینجا گفته می‌شود برای مراتبش خیلی مطالب قابل تطبیقی هست. اگر این‌ها مأخذ وحی داشته باشد و حرف‌ها هم درست باشد، تطبیقات خیلی خوبی هست. فقط در فضای فرض و تصور علمی خوب است، به به‌عنوان اسناد و … .

وقتی این انفجار صورت گرفته، وقتی به نهایت می‌رود چه می‌شود؟ در اینجا سه نظر هست. یکی این‌که این انبساط تا بی‌نهایت صورت می‌گیرد. یکی هم این است که این انبساط برمی‌گردد و دوباره جمع می‌شود. یعنی هرچه باز شود، در نهایت این باز شدن بر می‌گردد و دوباره مثل نقطه اولیه می‌شود. یعنی انفجار بزرگ بعدی ای پدید می‌آید، در اثر این باز شدن. خُب چرا؟ به‌خاطر ضوابط علمی‌ای که امگا صفر باشد یا یک باشد، منفی باشد یا مثبت باشد. این حرف‌هایی است که امروزی ها می‌گویند.

شاگرد: فرمودید سه نظر هست. سومی چیست؟

استاد: یکی این است که تا بی‌نهایت نمی‌شود، بلکه به یک سردی مطلق ختم می‌شود. یعنی دیگر یخ می‌بندد. به‌صورتی که دیگر نمی‌توان گفت تا بی‌نهایت منبسط می‌شود. از کار می‌ایستد و قفل می‌شود. یخ می‌زند، به‌صورت یخ زدگی مطلق. من این‌طور یادم هست. تازه نگاه نکرده‌ام. برای جلوترها است. الحمدلله سریع می‌توانید پی جویی کنید. این‌ها را می‌گویم سرنخی باشد تا حرف‌ها را بشنوید. فقط برای این می‌گویم که حرف‌هایی را شنیده باشید. و در اطراف آن خوب فکر و تطبیق کرده باشید.

در روایت «کور»، امیرالمؤمنین علیه‌السلام برای اکوار و ادوار، تعیین عددی دارند. اما این‌که کجا بود، الآن یادم نیست. منظورم این است که راجع به کل عمر دنیا از اول تا آخر، بحث‌های مفصلی هست. این‌که به چه صورت معنا کنیم. بازگشت آن چه که صورت گرفته، دوباره مثل اول است. ما با یک زمان دیگر و با یک خصوصیات دیگر. آیا این تناسخ است؟! تناسخ باطل که باطل است. این یعنی چه که کل آن چه که انجام شده دوباره در دور دوم به همان نحو برمی‌گردد؟ آیا اصلاً لازم است که دور دومی داشته باشیم؟ دور دوم مثل دور اول باشد. همه این‌ها سؤالاتی است که جواب هایی می‌طلبد. در حد تصور که تصور علمی است، در حد تصدیق باید یک دلیل روشنی از کسانی که علم الهی دارند پیدا کنیم. خدایی که از دستگاه خلقت خبر دارد از ناحیه اولیاء او مطلب روشنی را برای ما فرموده باشند.

بعد هم در صفحه دویست و بیست و پنج می‌گویند: «ثم إن بعض المتصدين لحل هذا الخبر سلك مسلكا أوحش وأغرب»7. این‌که «بعض المتصدین» چه کسی است، هنوز دنبالش نگشته ام. قبلی را هر چه گشتم پیدا نکردم که «بعض المحققین» چه کسی هستند و کجا گفته‌اند. مرحوم مجلسی هم خیلی از ایشان تجلیل کرده‌اند. ولو تضعیفاتشان را قبول ندارند، ولی از حرف خود او تجلیل کرده‌اند. الآن حرف او را می‌خوانیم. مسلک اوحش و اغرب را هم بعداً می‌رسیم. ببینیم ایشان چه گفته‌اند که مرحوم مجلسی قبول ندارند و چهار ایراد به آن می‌گیرند و می‌گویند: « وأورد عليه بوجوه: الأول… الثانی…. الثالث…. الرابع».

انطباق ایام سنة دنیوی با سنة ربوبی‌ای که شش روز از آن کم شده

خُب حالا بحث ما چیست؟ خلاصه کنیم. بحث ما این است که روایات عدد مشتمل بر این است که چون خداوند متعال آسمان و زمین را در شش روز خلق کرده، پس این شش روز از سال قمری کم آمده است. حالا که کم‌ آمده چاره‌ای نیست در دوازده ماه، شش ماه را بیست و نه حساب کنیم. این حاصل اخبار عدد است. شش ماه بیست و نه روزه باشد و شش ماه سی روزه باشد تا شش روزی که کم داشته جور دربیاید. خُب این چه تعلیلی است؟ یعنی چه که این شش روز کم شده؟! بنابراین باید شش ماه بیست و نه روزه داشته باشیم. مرحوم فیض هم فرمودند خُب داشته باشیم، اما چرا حتماً باید یک در میان باشد؟! کجا لازمۀ این است که باید یک در میان باشد؟! این اصل مقصود من بود.

ببینید اصل این‌که سال سیصد و شصت روز است و اختزال سنة در آن صورت گرفته و سال کم شده، تنها در این دو روایت نیست. زحمت کشیده‌اند و سائر روایات را گذاشته‌اند، موارد متعدد دیگری هم هست. یعنی این‌طور نیست که بگوییم این دو روایت در باب اخبار عدد، دروغ آمده یا این از علائم وضع حدیث است. خب روایات دیگر هم هست. اصل این تعلیل و این مطلب اینجا‌ آمده است. این جور نیست که در جاهای دیگری هم آمده باشد. این نکته اول بود.

حالا همین بعض المحققین، همین اختزالی را که ما می‌گوییم معنا ندارد و اشکالات زیادی دارد را معنا کرده‌اند. من «تضعیفات» ایشان را نمی خوانم. چون قرار شد طولانی نباشد. ان شاءالله مراجعه کرده‌اید، دوباره مراجعه کنید. صفحه دویست و شانزده تا صدر صفحه دویست هجده، این بعض المحققین سائر اقوال را نقل کرده‌اند و تضعیف کرده‌اند. آن‌ها جای خودش باشد. معمولاً این فطرت بشر است برای این‌که حرف خودش جلوه کند، نقاط منفی سائر وجوه را برجسته می‌کند. منفی آن‌ها را برجسته می‌کند تا دل‌ها بند شود به این‌که خُب حالا که آن‌ها این منفی را دارند، شما می‌خواهید چه بگویید که آن جهات منفی را نداشته باشد و ما از وجهی که شما می‌گویید بهره ببریم و استفاده کنیم.

خُب ابتدا آن‌ها را تضعیف کرده‌اند و بعد فرموده‌اند:

فالوجه أن يفسر اليوم ههنا والعلم عند الله وأهله بما فسره الله تعالى تارة بقوله (وإن يوما عند ربك كألف سنة مما تعدون) وتارة بقوله (في يوم كان مقداره ألف سنة مما تعدون وأخرى بقوله (في يوم كان مقداره خمسين ألف سنة) فإن القرآن يفسر بعضه بعضا، وقد يعبر عن الأول باليوم الرباني، وعن الثاني بيوم الله، فعلى كل تقدير يكون ملائما لما نسب من خلق كل منها إلى يوم من الأسبوع في الروايات، ويتم ما يقصر عنه عند حمله على اليوم الدنيوي من معنى الامتنان المقصود له تعالى في كثير من أمثال تلك الآيات، ولعل حمله على الأول فيما نحن فيه أنسب وأقرب، فتصويره على ذلك أن كل امتداد سواء كان قار الذات كالجسم أو غير قار الذات كالزمان ينبغي أن يقدر له أجزاء ولكل جزء منه أجزاء وهكذا إلى ما يحتاج التعبير عن قدر معين منها للتفهيم بدون كلفة، وذلك كتقدير الفلك بالبروج والمنازل والدرجات، وتقدير الزمان بالسنين والشهور والأيام والساعات، وعلى هذا لا بعد في أن الحكمة الإلهية كانت اقتضت أن يقدر للزمان المتقدم على زمان الدنيا، بل للزمان المتأخر عن زمانها أيضا بأمثال ما قدره لزمانها من السنين إلى الساعات، لكن مع رعاية نوع مناسبة لهذه الاجزاء إلى المقدر بها، فكما أن المناسب لزمان الدنيا أن يكون كل يوم منه بقدر دورة للشمس يجوز أن يكون المناسب للزمان الدنيا أن يكون كل يوم منه بقدر ألف سنة من زمان الدنيا وللزمان المتأخر أن يكون مساويا لخمسين ألف سنة منه، فيكون ما أخبرنا به في الآيتين الأوليين حال الزمان المتقدم…8

«فالوجه أن يفسر اليوم ههنا والعلم عند الله وأهله بما فسره الله تعالى تارة…»؛ فرموده‌اند در خود قرآن کریم کلمه «سنة» آمده است. مثلاً «فَلَبِثَ فِيهِمۡ أَلۡفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمۡسِينَ عَاما»9. این «الف سنة» هزار سالی نیست که هر روز هزار سال باشد. لذا این «الف سنة» همین سنة دنیا است. روشن است. اما جایی که می‌فرماید: «وإن يوما عند ربك كألف سنة مما تعدون»؛ آن روز اگر سال شود، چقدر می‌شود؟ خود سال سیصد و شصت روز است، هر روزش هم هزار سال است. می‌شود سیصد و شصت هزار سال است. همانی که یا دور است یا کور است. خُب در اینجا ایشان می‌فرمایند: قبل از این‌که دنیا خلق شود، زمان مقدر موهوم معنا ندارد. شمس و قمر و زمینی نبوده، بنابراین ما می‌فهمیم که در این روایت دو سنة به کار رفته است. من حرف هایشان را نگاه کرده‌ام، اول و آخر را جمع می‌کنم و مقصود ایشان را به اندازه‌ای که فهمیدم خدمت شما عرض می‌کنم، تا بیشتر از یک جلسه نشود.

ایشان می‌گویند امام علیه‌السلام در روایت دو کلمه «سنة» به کار برده‌اند. «سنة» اول در بعض آیات شریفه آمده است. سنة ربوبی یا الوهی است. «سنة» دوم در این دو روایت کافی و فقیه به‌معنای «سنة» همین ایام دنیا است.

در کافی شریف هست، حضرت فرمودند:

عن محمد بن إسماعيل عن بعض أصحابه، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: إن الله تبارك وتعالى خلق الدنيا في ستة أيام، ثم اختزلها عن أيام السنة، فالسنة ثلاثمائة وأربع وخمسون يوما شعبان لا يتم أبدا، ورمضان لا ينقص والله أبدا، ولا تكون فريضة ناقصة، إن الله عز وجل يقول (ولتكملوا العدة) وشوال تسعة وعشرون يوما، وذو القعدة ثلاثون يوما لقول الله عز وجل (وواعدنا موسى ثلاثين ليلة وأتممناها بعشر فتم ميقات ربه أربعين ليلة) وذو الحجة تسعة وعشرون يوما، والمحرم ثلاثون يوما ثم الشهور بعد ذلك شهر تام وشهر ناقص…10

«إن الله تبارك وتعالى خلق الدنيا في ستة أيام، ثم اختزلها عن أيام السنة»؛ این شش روز را از کل ایام سیصد و شصت روز سال برداشته است.

«فالسنة ثلاثمائة وأربع وخمسون يوما»؛ سیصد و پنجاه و چهار روز است. در کلام حضرت دو بار «سنة» آمده است: «خلق الدنيا في ستة أيام، ثم اختزلها عن أيام السنة، فالسنة ثلاثمائة وأربع وخمسون يوما». یا در روایت فقیه آمده:

إن الله خلق السنة ثلاثمائة وستين يوما، وخلق السماوات والأرض في ستة أيام، فحجزها من ثلاثمائة وستين يوما فالسنة ثلاثمائة وأربعة وخمسون يوما…11

ظاهراً این بعض المحققین بیشتر ناظر به عبارت فقیه صحبت می‌کند. «إن الله خلق السنة ثلاثمائة وستين يوما»؛ سال سیصد و شصت روز است. «وخلق السماوات والأرض في ستة أيام، فحجزها من ثلاثمائة وستين يوما فالسنة ثلاثمائة وأربعة وخمسون يوما». خلاصه حرف این بعض المحققین این است که این دو «سنة» ای که امام علیه‌السلام به کار برده‌اند، دو معنا دارند. «سنة» اول، سنة ای است که روزهایش هزار سال است. «سنة» دوم، سال‌های همین عالم دنیا است که هر روزش بیست و چهار ساعت است، نه هزار سال. این فرمایش ایشان است. حالا چطور خواستند این را توضیح بدهند که در آخر کار به این ختم می‌شود؟ لذا لازمه تحقیق ایشان این است. من آثارش را بگویم؛ ایشان می‌گویند با این وجهی که من گفتم بالدقه خلق سماوات و ارض، در ستة ایام کامل (شش روز و شب) نبوده. چرا؟ چون الآن در ایام دنیای ما کل ماه قمری سیصد و پنجاه و چهار روز کامل نیست؛ هشت ساعت اضافه دارد. از این هشت ساعت اضافه، نسبت به عمر دنیا حساب می‌شود، بنابراین خدای متعال که در شش روز آسمان و زمین را خلق کرده، آن شش روز کامل شش روز نبوده. به اندازه این هشت ساعت کم‌تر بوده. این حاصل فرمایش ایشان است.

یعنی اگر بخواهید فرمایش ایشان را تصور کنید، مآلش این می‌شود بخشی از عمر دنیا که اضافی است -خلق الدنيا في ستة أيام- کامل شش شبانه‌روز نشده. مثلاً شش روز و شش شب است اما مقداری کم‌تر است. چرا؟ به‌خاطر این بیانی که الآن می‌خواهم بگویم.

حالا حرف ایشان چیست؟ من سریع روی عبارات ایشان مرور می‌کنم. می‌فرمایند در کلام خدای متعال سه جور سال آمده است؛ یکی سال دنیوی است. یکی هم سال ربوبی است که «یوم عند ربک کالف سنة» است. روز آن، روز ربوبی است. سالش هم سال ربوبی –سیصد وشصت هزار سال- می‌شود. یکی هم «تَعۡرُجُ ٱلۡمَلَـٰئِكَةُ وَٱلرُّوحُ إِلَيۡهِ فِي يَوۡمٖ كَانَ مِقۡدَارُهُۥ خَمۡسِينَ أَلۡفَ سَنَةٖ»12. یک روزش پنجاه هزار سال است. سالش سیصد و شصت، پنجاه هزارتا می‌شود. این سال الوهی است. خُب این‌که این‌ها چه طور معنا شود، فعلاً معنایی که ایشان دارند را جلو می‌رویم.

توضیحاتی می‌دهند تا این‌که می‌فرمایند:

«فكما أن المناسب لزمان الدنيا أن يكون كل يوم منه بقدر دورة للشمس يجوز أن يكون المناسب للزمان الدنيا أن يكون كل يوم منه بقدر ألف سنة من زمان الدنيا»؛ توضیحاتی می‌دهند؛ می‌گویند در این زمان ما از سال تا ساعت بیایید، همه با آن مانوس هستیم. سال سیصد و شصت روز است، یا سال، دوازده ماه است، هر ماهی سی روز است. پس سال سیصد و شصت روز است. هر روزی بیست و چهار ساعت است، هر ساعت شصت دقیقه است. این‌ها را به ترتیب می‌آییم. می‌گویند همین جور تقسیم‌بندی را خداوند متعال در ایام ربوبی کرده است. یعنی آن سال ربوبی که سیصد و شصت هزار سال دنیا است، به این‌ها تقسیم کرده است. گفته سیصد و شصت روز و دوازده ماه، اما ماه‌های ربوبی است. هر ماهی سی روز است که ماه هایش آن‌طور است. هر روزش هم هزار سال است، مجموعش هم سیصد و شصت هزار سال است. شما کل این را در نظر بگیرید، تا اینجا که بعد از توضیحاتی که می‌دهند، می‌گویند:

فإذا تأملت في مدارج ما صورناه وبيناه يظهر لك أن السماوات والأرض وما بينهما المعبر عنها بالدنيا بمنزلة شخص مخلوق من نطفة هي الماء على طبق حصول استعداداته بالتدريج كما جرت به عادته تعالى في مدة مديدة هي على حسابنا ستة آلاف سنة قمرية موافقة لستة أيام من الأيام الربانية، فبعد تمام هذه المدة التي هي بمنزلة زمان الحمل لها تولدت كاملة بطالع [1] السرطان والكواكب في شرفها، وحينئذ أخذت الشمس والقمر في حركتهما المقدرة لهما المنوطة بهما الليل والنهار، وذلك كان في يوم الجمعة كما مر وجهه، وكان أيضا سادس شهر محرم الحرام أو رمضان المبارك عندما مضت ثلاث ساعات واثنتا عشرة دقيقة من نهاره13

من دو صفحه جلو رفتم. ان‌شاءالله مراجعه کنید. ایشان مطالب خوبی گفته‌اند و تأییدات خوبی دارند. بین راه هم از تاریخ طبری نقل می‌کنند و هم از ملل و نحل شهرستانی نقل می‌کنند. ملل و نحل شهرستانی جلد دوم، صفحه بیست و چهار. این بعض المحققین عباراتی را از آن جا نقل می‌کنند:

قد اجتمعت اليهود على أن الله تعالى لما فرغ من خلق الأرض استوى على عرشه مستلقيا على قفاه واضعا إحدى رجليه على الأخرى فقالت فرقه منهم إن الستة الأيام هي الستة آلاف سنة فإن يوما عند ربك كألف سنة مما تعدون وبالسير القمري، وذلك ما مضى من لدن آدم عليه السلام إلى يومنا هذا وبه يتم الخلق…14

«قد اجتمعت اليهود على أن الله تعالى لما فرغ من خلق الأرض استوى على عرشه مستلقيا على قفاه واضعا إحدى رجليه على الأخرى»؛ می‌گویند همه یهود به این صورت می‌گویند. در اینجا «فرغ من خلق الارض» دارد؛ یعنی وقتی از خلق زمین فارغ شد، «استوی علی عرشه»؛ یعنی دراز کشید، «مستلقیا علی قفاه».

«استوی علی عرشه» را حنبلیه و کسانی که می‌گویند تاویل نکنید، طور دیگری معنا می‌کنند. می‌گویند خیلی قشنگ و آرام می­نشیند. چهارزانو و خیلی آرام نشسته است. اما این‌ها می‌گویند «استوی» یعنی دراز کشیده است.

«فقالت فرقه منهم»؛ حرف‌های این فرقه از خودشان نیست. علی القاعده منشأهای وحیانی دارد. در کلماتی که انبیاء و اوصیاء فرموده‌اند همه اش در دستگاه معرفتی خودشان لغت خاص دارد. هر چه بیشتر انس بگیریم، لغتی که آن‌ها به کار می‌برند برای ما بیشتر روشن می‌شود. الآن همین لغت ها را ببینید؛ مثلاً در تعلیقات مرحوم حاجی سبزواری را ببینید، یا خود بیانات ذوقی آخوند صاحب اسفار و سائرین را ببینید. یادم می‌آید حاج‌ آقا می‌فرمودند مرحوم حاجی در ذوقیات از آخوند جلوتر هستند. هنگامه می‌کند. رضوان الله تعالی علیه! خُب شما همین بیانات را دست ملاهادی بدهید، یا دست آخوند و سائر کسانی بدهید که به این صورت ذوق دارند، آن‌ها هم روی لغت خودشان شروع به حرف زدن می‌کنند و هر کدام از این‌ها را معنا می‌کنند. روی آن نظام معرفتی‌ای که در فضای ذهنی خودشان دارند. حالا این چیزی که آن‌ها می‌گویند عین همانی است که لغت اهل البیت علیهم‌السلام است؟! خُب کسی باید مطابقت کند و مطمئن شود.

علاوه این‌که بیاناتی که در تعلیمات وحیانی هست، یک سیستمی نیست. یعنی طبق نظام‌های اصل موضوعی، یک بیانی که در وحی می‌آید می‌توانید به تعداد آلاف و الوف، بطونی را که در عرض هم یا در طول هم هستند، معنا کنید. اولیاء او این معانی را می‌دانند. مرحوم مجلسی اول در کتاب لوامع صاحبقرانی15 دارند؛ ایشان می‌گویند برای من حالی پیش آمد! چه بگویم برای شما؟! به هر آیه قرآن که نگاه می‌کردم بی‌نهایت معنا به ذهنم می‌آمد. مرحوم مجلسی اول اهل دروغ نیستند که بخواهند برای خودشان مقامی درست کنند. واقعاً یک حالی برایشان پیش آمده و در آن حال به بدن نورانی حضرت رسول نگاه کرده‌اند، بعد با یک نگاه به این صورت چه فتح بابی از علوم برای ایشان شد! خُب اولیاء خدا به این صورت هستند، وقتی یک جمله می‌گویند این قدر معنا می‌تواند در دلش باشد.

بنابراین مطلبی که در اینجا گفته شده، این است که آسمان و زمین در شش روز خلق شده‌اند و اختزال شده. ایشان می‌گویند آن ایام ربوبی طبق ایام دنیا، سیصد و شصت هزار سال است. اصل حرف ایشان از اینجا آغاز می‌شود؛ اگر اولش را تصور کنید بقیه اش صاف است.

ایشان می‌گویند کل سنة ربوبی را سیصد و شصت هزار سال در نظر بگیرید؛ ولی خودش یک سال است. سیصد و شصت هزار سال ما است. اما خود آن سنة، سیصد و شصت روز است. چون «کل یوم منها الف سنة» ما می‌گوییم سیصد و شصت هزار سال است. پس خود آن را در نظر بگیرید، یک سال است که آن هم سیصد و شصت روز است.

خُب اگر بخواهید اول آن سال را شروع کنید، شروع با چیست؟ شروع خلقت هم با آن آغاز شده؛ یک شنبه است؛ الاحد، الاثنین، الثلاثاء… تا جمعه و سبت. سبت، روز هفتم می‌شود. در آن شش روزی که خلق در آن صورت گرفته، هنوز آسمان و زمین ما نبوده. پس خلقت «فی ستة ایام» معنا ندارد، الا این‌که یعنی «ستة آلاف». چون در این «ستة ایام»، هنوز ایام دنیا نبوده، باید یک یومی باشد که «ستة ایام» صدق کند، لذا آن یوم هم برای آن سال است. پس «ستة ایام» یعنی «ستة آلاف» ما.

شاگرد: اگر یوم به‌معنای واحد حقیقی بخواهیم، هر کاری کنیم تا پای اعتبار را وسط نکشیم و امور زمانی را در نظر نگیریم، درست نمی‌شود. تا زمانی‌که آن اعتبار را نیاوریم نمی‌توانیم واحد یوم را تصور کنیم.

استاد: ایشان مقدماتی دارند. توضیحاتی می‌دهند. می‌گویند:

«فتصويره على ذلك أن كل امتداد سواء كان قار الذات كالجسم أو غير قار الذات كالزمان ينبغي أن يقدر له أجزاء ولكل جزء منه أجزاء وهكذا إلى ما يحتاج التعبير عن قدر معين منها للتفهيم بدون كلفة»؛ تا بی‌نهایت می‌توانید تقسیم کنید اما تا جایی که نیاز است می‌توانید تقسیم کنید. مثلاً الآن برای نیاز ما از سال شروع کردیم و تقسیم کردیم به ماه و هفته و روز و ساعت و دقیقه و ثانیه. دیگر در ثانیه توقف می‌کنیم. ما الآن به نیاز خودمان به زیر ثانیه کاری نداریم. ایشان می‌گویند تا جایی که نیاز است کم را تقسیم می‌کنیم.

«وذلك كتقدير الفلك بالبروج والمنازل والدرجات، وتقدير الزمان بالسنين والشهور والأيام والساعات، وعلى هذا لا بعد»؛ فرمایش شما اینجا می‌آید: «في أن الحكمة الإلهية كانت اقتضت أن يقدر للزمان المتقدم على زمان الدنيا»؛ آن زمانی‌که هنوز زمان دنیا نبوده، حکمت الهی اقتضاء می‌کرده که آن را تقطیع کند. همین‌طوری که ما الآن نیاز داریم سال را تا ثانیه تقسیم کردیم، حکمت الهی هم اقتضاء می‌کرده زمان قبل از دنیا را تقسیم کند.

شاگرد: با چه معیاری؟

استاد: با این معیار که حکمت الهی اقتضاء تقسیم را داشته.

شاگرد: از نظر فلسفی هر زمان موجودی مختص به خودش است، اما براساس نیاز خودمان اعتبار می‌کنیم تا تسهیل امور شود، اگر امور زمانی‌ای در کار نباشد سنة الهی هم تصویر نمی‌شود. حالا به هر معنایی می‌خواهد باشد.

استاد: در ادامه می‌فرمایند:

«بل للزمان المتأخر عن زمانها أيضا بأمثال ما قدره لزمانها من السنين إلى الساعات، لكن مع رعاية نوع مناسبة لهذه الاجزاء إلى المقدر بها»؛ می‌گویند چون خدا اول و آخر و همه را می‌داند، چون می‌داند عالم زمان و تدریجیات به چه صورت شکل می‌گیرد، آن عالم هم که عالم حرکت نبود ولی طبق رسمیت و مرآتیتی که این متحرکات در آن جا دارند –المتفرقات فی وعاء الزمان مجتمعات فی وعاء الدهر- آن اجتماعی که در آن جا دارند، بالمناسبه با این، آن را هم تقسیم کرده‌اند. پس در آنجا یک روز به‌معنای متحرک به این صورت نداریم اما یک روزی که وقتی سنجیده شود و با عالم زمانیت و روز اینجا تطابق شود، می‌گوییم آن یک روز مطابق با اینجا است.

شاگرد: پس کاملاً یک مجاز استفاده می‌کنیم؟

استاد: اگر مناسبت هست مجاز نیست. ما یک حقیقت داشتیم، یک مجاز داشتیم و یک غلط داشتیم. غلط که غلط است. مجاز هم که استعمال در غیر ما وضع له است. اینجا استعمال در غیر ماوضع له شده یا نشده؟ اگر مطابقت باشد که مانعی ندارد. یوم یعنی مرحله. این‌که استعمال یوم به‌معنای دوره و مرحله مجاز هست یا نیست، باید بحث شود. علی ای حال غلط نیست، مناسبت در کار است. به این مناسبت، تقطیع کرده‌اند.

این را به‌عنوان اشاره عرض می‌کنم؛ آیا ایام ربوبی، مطلقاً از انواعی از حرکت بریء است؟ تجرد تام دارد یا ندارد؟ سؤال این است.

شاگرد: مجازی را که عرض کردم سر کلمه «یوم» نبود، وقتی در آن جا مجتمع هستند، نسبت دادن چیزی که در دنیا و طبیعت خودمان هست –قوه و فعل ارسطو را بگوییم یا هر فضای دیگر- را اگر به آن جا نسبت بدهیم، مجاز است. مجاز اسنادی منظور من بود.

استاد: این مشکلی ندارد. مجاز یکی از انواع مطالب صحیحه است. عرض کردم بین غلط و مجاز تفاوت است. مجاز، در استعمال و دلالت الفاظ و اوضاع آنها است، اما خودش حقیقت است. وقتی شما به زید شجاع اسد می‌گویید، این اسد بودن مجاز درست است، مجاز است نه غلط. مجاز است یعنی بهره‌هایی از واقعیت دارد که درست به کار برده‌اید. ولو مناسب با موضوع له لغوی آن نباشد. همچنین مجاز در اسناد، با غلط فرق دارد.

الآن ببینید؛ وقتی آن سنة، محیط بر این عالم حرکات است، به هزار سال قبل بروید، آن عالم ملکوت و خصوصایتش بر آن احاطه داشت یا نداشت؟ داشت. الان هم همان عالم به الآن ما احاطه دارد. هزار سال بعد هم بروید آن عالم احاطه دارد. آیا نسبت خود او به همه این‌ها علی‌السویه است یا نه؟ بله، چون محیط است. اما نسبت هر کدام از این متفرقات به آن، نسبتی ایجاد می‌کند شبیه صفت فعل. یعنی ملکوت مرتبط با هزار سال قبل. ذات او تغییری نکرده، اما این نسبت‌ها که متفاوت است، چون اینجا متفاوت است. بنابراین در اینجا بالمناسبه تقسیم‌بندی ای صورت می‌گیرد.

سنة ربوبی چه قدر شد؟ روی حساب ما، سیصد و شصت هزار سال شد. روی حساب تقسیم‌بندی خودش سیصد و شصت روز شد. سیصد و شصت روز، سال است. حالا وقتی زمان ما نبود، شمس و قمر و زمین نبود، آیه می‌فرماید در شش روز خلق کردیم، روزی که قبل از خلق دنیا معنا داشت، همان روز ربوبی بود. یعنی پس خلق آسمان و زمین نه در شش روز ما صورت گرفته، بلکه در شش هزار سال ما صورت گرفته است. همین‌جا است که تضعیف کرده‌اند قول دیگران را. مرحوم مجلسی می‌گویند خیلی محال نیست که شما بگویید چقدر کم است و … ، می‌گویند نه، این هم امر محالی نیست که خلقت آسمان و زمین در همین شش روز دنیای ما شده باشد، نه شش هزار سال. ولی خود بعض المحققین تاییداتی دارند که مرحوم مجلسی وقتی می‌خواهند تأیید کنند، می‌گویند غیر از تاییداتی که خود این بزرگوار آورده، تاییداتی از اخبار دیگر هم هست. در صفحه دویست و بیست و دو، می‌فرمایند: «مع تأيده بما ذكره وبغيره من الأخبار المتقدمة». بعد شروع می‌کنند و می‌گویند: «بما رواه الصدوق فی الفقیه…، بما رواه السیوطی فی الدر المنثور… عن عکرمه …»، دو-سه مؤید دیگر هم خود مرحوم مجلسی می‌آورند؛ برای این‌که خلق آسمان و زمین در شش روز ما نشده است. در شش روزی شده که شش هزار سال است. «ستة آلاف» که شیطان عبادت کرده بود، حضرت فرمودند: «لایدری ام من سنة الدنیا او من سنة الآخره» که هر روزش هزار سال است.

شاگرد: آن ماهی که شش روز از آن کم شده این ماه است نه آن ماه.

استاد: باید ببینیم الآن می‌خواهند چه کارش کنند. اختزال را می‌خواهند چه کار کنند؟ توضیحش مانده است.

بنابراین ایشان می‌گویند سال ربوبی را سیصد و شصد روز در نظر بگیرید. هفته در این سال شروع می‌شود. این سال ربوبی از چه روزی شروع می‌شود؟ از الاحد تا آخر سال. روزهای هفته به آن سیصد و شصت روز سال ربوبی تقسیم می‌شود. احدش، شروع خلقت است. احدش نسبت به سال ما هزار سال است، ولی آن یک روز آن جا است. تا شش روز می‌آید. پس شش هزار سال ما گذشته اما برای آن سال شش روز است. خُب اینجا توضحات ایشان شروع می‌شود. می‌گویند این شش روز اول سال ربوبی، مثل جنینی است که در شکم مادر است. خدای متعال سماوات و ارض را در شش روز اول سال ربوبی به‌عنوان دوران جنینی آسمان و زمین خلق کرده، پس روز هفتم می‌شود روز تولد دنیای ما. یعنی در روز هفتم تازه آسمان و زمین و خصوصیاتی که ما می‌گوییم، لیل و نهاری که ما داریم محقق می‌شود. یعنی حالا در روز هفتم است که معنا پیدا می‌کند بگوییم «کل یوم الف سنة». چون قبلش که سنة ما نبود و عالم خلقت هنوز در مرحله جنین بود. تازه روز هفتم شروع شد. بنابراین از اینجا شروع می‌شود. لذا ایشان می‌گویند «سنة»ای که حضرت به کار برده‌اند دو تا است.

فإذا تأملت في مدارج ما صورناه وبيناه يظهر لك أن السماوات والأرض وما بينهما المعبر عنها بالدنيا بمنزلة شخص مخلوق من نطفة هي الماء على طبق حصول استعداداته بالتدريج كما جرت به عادته تعالى في مدة مديدة هي على حسابنا ستة آلاف سنة قمرية موافقة لستة أيام من الأيام الربانية، فبعد تمام هذه المدة التي هي بمنزلة زمان الحمل لها تولدت كاملة بطالع السرطان والكواكب في شرفها، وحينئذ أخذت الشمس والقمر في حركتهما المقدرة لهما المنوطة بهما الليل والنهار، وذلك كان في يوم الجمعة كما مر وجهه، وكان أيضا سادس شهر محرم الحرام أو رمضان المبارك عندما مضت ثلاث ساعات واثنتا عشرة دقيقة من نهاره، ولا ينافي ذلك ما ورد في حديث الرضا عليه السلام أنه كانت الشمس عند كينونتها في وسط السماء لأنه عليه السلام في صدد تصوير وضع نهار أيام الدنيا حينئذ لا الأيام الربانية، وما نحن فيه مبني عليها فلا يلزم الموافقة. هذا هو مبدء عمر الدنيا، وأما مبدء خلقها من نطفتها فمقدم عليه بقدر ما عرفت من زمان حملها، فكان مبدء أول يوم الأحد من تلك الأيام غرة أحد الشهرين…16

«فإذا تأملت في مدارج ما صورناه وبيناه يظهر لك أن السماوات والأرض وما بينهما المعبر عنها بالدنيا بمنزلة شخص مخلوق من نطفة هي الماء على طبق حصول استعداداته بالتدريج كما جرت به عادته تعالى في مدة مديدة هي على حسابنا ستة آلاف سنة قمرية موافقة لستة أيام من الأيام الربانية»؛ این مرحله جنین است که تازه آسمان و زمین خلق شده.

«فبعد تمام هذه المدة التي هي بمنزلة زمان الحمل لها تولدت»؛ کل آسمان و زمین، «كاملة بطالع السرطان والكواكب في شرفها»؛ همان روایتی است که امام رضا علیه‌السلام فرمودند.

«وحينئذ أخذت الشمس والقمر في حركتهما»؛ تازه حرکت زمان دنیا آغاز می‌شود. حالا اختزال چه شد؟ بزنگاه حرفشان اینجا است.

خب حالا شش روز رفت، اما چرا ایام ما سیصد و پنجاه و چهار روز باید بشود؟ از این جا شروع می کنند و می گویند:

«وذلك»؛ اول تولدش، «كان في يوم الجمعة كما مر وجهه، وكان أيضا سادس شهر محرم الحرام»؛ اگر اول سال محرم باشد. «أو رمضان المبارك»؛ اگر اول سال ربوبی را از اول ماه مبارک حساب کنیم.

«عندما مضت ثلاث ساعات واثنتا عشرة دقيقة من نهاره»؛ تولد دقیقاً در همان لحظه‌ای بوده که از آن روز این قدر گذشته.

«وأما مبدء خلقها من نطفتها فمقدم عليه بقدر ما عرفت من زمان حملها، فكان مبدء أول يوم الأحد من تلك الأيام غرة أحد الشهرين»؛ الآن که شش روز گذشته، اگر بخواهد اول ماه سال ما باشد، و با آن سالی که کذشت تطبیق شود، دراین‌صورت شروع غرة اولین ماه زمان ما و تولد دنیا منطبق می‌شود با هفتم آن. پس باید تطابق هم محفوظ بماند. پس وقتی می‌خواهد بالمناسبه تطابق صورت بگیرد، شش روز سنة ربوبی چون رفته بود، الآن بقیه اش را باید مطابق کنیم. باید کل عمر دنیا را با بقیه ایام سنة مطابق شود. شش روزش که رفته بود، اگر آن شش روز نرفته بود کل ماه‌های قمری همه سی روز بود. چون آن شش روز رفته و ما می‌خواهیم تا آخر عمر دنیا مطابقت بدهیم، مجبور هستیم از سال‌ها شش روز کم کنیم تا روزهای سال قمری با باقی‌مانده‌ی سنة ربوبی منطبق شود. لذا ایشان نتیجه می‌گیرند. از روایات رد می‌شوم و عبارتی که مهم است را می‌خوانم. می‌فرمایند:

فعلى هذا ما يفهم منه من تفرع النقصان في تلك السنة وشهورها على الاختزال المذكور يدل على أنه لو لم يختزل الأيام الستة المذكورة عن رأس السنة الربانية المذكورة بل وقع خلق الدنيا في زمان خارج عن تلك السنة متصل بها، لكانت أيام السنة الدنيويةلاثمأة وستين وكذا يدل على أن الأيام المختزلة لو كانت عشرة مثلا لكانت أيام السنة الدنيوية ثلاثمأة وخمسين. وعلى هذا القياس فيظهر بذلك أنه مبني على أن الحكمة الإلهية اقتضت مساواة الأيام الباقية بعد الاختزال من السنة الربانية مع أيام كل سنة من السنين الدنيوية، فيتفطن الذكي من لزوم تلك المساواة بين هاتين الأيامين أنهما منسوبتان إلى شئ واحد فكما أن أيام السنة الدنيوية منسوبة إلى الدنيا ومحسوبة من عمرها كذلك الأيام الباقية المذكورة منسوبة إليها لأجل عمرها17

«فعلى هذا ما يفهم منه من تفرع النقصان في تلك السنة وشهورها على الاختزال المذكور يدل على أنه لو لم يختزل الأيام الستة المذكورة عن رأس السنة الربانية المذكورة بل وقع خلق الدنيا في زمان خارج عن تلك السنة متصل بها، لكانت أيام السنة الدنيويةلاثمأة وستين»؛ مطابقت صورت می‌گیرد.

«وكذا يدل على أن الأيام المختزلة لو كانت عشرة مثلاًلكانت أيام السنة الدنيوية ثلاثمأة وخمسين»؛ اگر به جای این‌که در شش روز خلق شود، در ده روز خلق می‌شد، دراین‌صورت کل سال قمری ده روز کم می‌آورد. چرا؟ چون باقی‌مانده سال ربوبی باید بالمناسبه با ایام این سال ما منطبق شود. این روز اول ما با روز اول آن منطبق شود. خُب شش روزش که رفته، پس مجبوریم باقی‌مانده را تطبیق کنیم.

«وعلى هذا القياس فيظهر بذلك أنه مبني على أن الحكمة الإلهية اقتضت مساواة الأيام الباقية بعد الاختزال ... كذلك الأيام الباقية المذكورة منسوبة إليها لأجل عمرها»؛ یعنی کل عمر دنیا به سال‌های خودش چقدر می‌شود؟ باید با کل عمر سنة ربوبی و روزهایی که دارد مطابق شود. چون در شش روز اول سال، هنوز این دنیا نبوده، مجبور است با باقی‌مانده اش مطابق شود. باقی‌مانده سنة ربوبی چقدر بود؟ سیصد و پنجاه و چهار روز ربوبی است. در اینجا هم اگر بخواهد مطابق باشد، باید سیصد و پنجاه و چهار روز باشد تا مطابقت شکل بگیرد.

بعدا این نکته را تذکر می‌دهند و می‌گویند:

ثم ليعلم أن كون السنة الدنيوية القمرية ثلاثمأة وأربعة وخمسين يوما مبني على ما تعارف من اسقاط الكسر الناقص عن النصف في الحساب مساهلة فلا ينافي كونها في الحقيقة زائدة عليه بثماني ساعات مستوية وثمان وأربعين دقيقة على ما هو المضبوط بالارصاد، فعلى ذلك تكون بقية السنة الربانية التي بإزاء عمر الدنيا أيضا زائدة بمثل تلك الساعات والدقائق بحكم المساواة المذكورة، فيلزم من هذه الجهة أن يكون أيام الستة المختزلة لخلق الدنيا ناقصة عنها أيضا بالقدر المذكور، لئلا يلزم زيادة مجموعهما على ثلاثمأة وستين، وقد أشرنا في تصوير زمان حمل الدنيا إلى هذه الدقيقة فتذكر18

«ثم ليعلم أن كون السنة الدنيوية القمرية…»؛ این‌که به این صورت است، با محاسبه زیجات دقیقاً به این صورت نیست. «في الحقيقة زائدة عليه»؛ یعنی وقتی سال قمری را نگاه می‌کنیم، از سیصد و پنجاه و چهار روز، «بثماني ساعات»؛ هشت ساعت اضافه دارد. «مستوية وثمان وأربعين دقيقة على ما هو المضبوط بالارصاد».

«فعلى ذلك»؛ با این توضیحی که دادیم روشن شد که عمر سال‌های قمری تا آخر سال‌های ربوبی و سال خود دنیا که سیصد و شصت هزار سال می‌شود، اگر هر سال هشت ساعت اضافه دارد، یعنی آن باقی‌مانده سال کل عمر دنیا را این هشت ساعت باید جبران کند. پس معلوم می‌شود آن شش روزی که از اول ایام حمل آن بوده، دقیقاً شش روز کامل نبوده. از شش روز کم‌تر داشته که عمر بعد از تولدش هشت ساعت اضافه دارد. این فرمایش ایشان در توضیح اختزال و تطابقش با ایام است. لذا مرحوم مجلسی می‌فرمایند: «ولقد أحسن وأجاد، وحقق وأفاد، في إبداء هذا الوجه الوجيه».

شاگرد: در سوره فصلت که می‌فرماید ارض را در دو روز، سماوات را در چهار روز خلق کردیم، ارتباطش با این شش روز به چه صورت است؟

استاد: ربط این آیه به این شش روز خیلی مفصل است. لذا در المیزان وقتی به آیه «ستة ایام» رسیدند، گفتند ما ذیل «خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ فِي يَوۡمَيۡنِ»19، مفصل بحث می‌کنیم. این‌ها باید با هم جمع شوند. این‌که این چهار و دو با شش روز چطور جمع شود، سه-چهار قول هست. هم مجمع و هم سائر تفاسیر را نگاه کنید. بحث ساده‌ای نیست. یک کلمه‌ای نیست. وجوه مختلفی دارد. باید ببینیم آن «ایام»، «أَقۡوَٰتَهَا فِيٓ أَرۡبَعَةِ أَيَّامٖ»20 متداخل هستند؟ در کنار هم هستند؟ یا متباین هستند؟

اگر پیدا کنید که این «بعض المحققین» چه کسی است، خیلی خوب است. همچنین قول اوحش و اغرب را پیدا کنید.

شاگرد: برخی «اقواتها» را به فصول معنا می‌کنند. شما این را می‌پذیرید؟

استاد: شاید مختار آقای طباطبایی هم همین فصول است. به‌عنوان یک وجهی که بتوانیم بگوییم صحت نفس الامریه دارد و امکان دارد در اینجا اراده شود، مانعی ندارد. آن حدیث از جابر بن یزید جعفی بود؛ مکرر عرض کرده‌ام. روزه جمعه را همه می‌دانیم. اما حضرت می‌فرمایند ای جابر می‌خواهی بدانی تاویل اعظم روز جمعه کدام است؟ بعد ادامه دادند روزی است که همه جمع می‌شوند. هر چیزی که در لسان آیات و روایات‌آمده تطبیقات صغری متعددی دارد. اما مهم این است که یک تاویل اعظم دارد. یعنی نقطه آغازینی که اصلش برای آن است. حضرت می‌فرمایند یوم الجمعه اصلش آن است، بقیه­اش تطبیقات است. در اینجا هم اول باید تاویل اعظم «أَقۡوَٰتَهَا فِيٓ أَرۡبَعَةِ أَيَّامٖ» را پیدا کنیم، معانی عرفی و … هم گفته‌اند خوب است. این نکته‌ای است که باید دنبالش بگردیم. منافاتی ندارد که این وجه فصول اربعه صحیح باشد اما تاویل اعظم آیه صحیح نباشد. باید دنبال آن برویم.

والحمد لله رب العالمین

کلید: تاویل، تاویل اعظم، ستة ایام، خلق سماوات، خلق زمین، اختزال السنة، اخبار عدد، سنة ربوبی، سنة الوهی، عمر دنیا، ادوار و اکوار،

1 الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة نویسنده : البحراني، الشيخ يوسف جلد : 13 صفحه : 276

2 بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 54 صفحه : 216

3 البقره ١٨٩

4 بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 54 صفحه : 222

5 همان 223

6 بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 54 صفحه : 224

7 همان ص ٢٢۵

8 همان ٢١٨

9 العنکبوت 14

10 بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 54 صفحه : 215

11 همان

12 المعارج 4

13 بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 54 صفحه : 220

14 همان 219

15 لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، ج‏1، ص: 122

16 بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 54 صفحه : 220

17 بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 54 صفحه : 222

18 همان

19 فصلت ٩

20 فصلت ١٠