بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۱-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

رؤیت هلال؛ جلسه: 155 14/12/1401

بسم الله الرحمن الرحيم

عدم موضوعیت یقین و رؤیت هلال در شروع ماه

شواهد عدم موضوعیت رؤیت و یقین در دخول شهر - عدم تنافی میقاتیت با دخول ثبوتی شهر، با لحاظ حرکت وضعی زمین و حرکت انتقالی ماه و خورشید – مفاد استصحاب در روایت محمد بن مسلم

مفاد استصحاب در «لیس بالرای و لابالتظنی»

روایت دوم بودیم. ادامه این روایت در باب یازدهم، حدیث یازدهم بود که در جلسه قبل آن را می‌خواندیم. بخشی از آن روایت ماند. به‌عنوان قرینه می‌توان به این بخش استشهاد کرد. حدیث این بود:

عن محمد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السلام قال: إذا رأيتم الهلال فصوموا، وإذا رأيتموه فأفطروا، وليس بالرأي ولا بالتظني ولكن بالرؤية (قال) والرؤية ليس أن يقوم عشرة فينظروا فيقول واحد هو ذا هو وينظر تسعة فلا يرونه إذا رآه واحد رآه عشرة آلاف، وإذا كانت علة فأتم شعبان ثلاثين، وزاد حماد فيه: وليس أن يقول رجل: هو ذا هو لا أعلم إلا قال: ولا خمسون. ورواه الكليني عن عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن علي ابن الحكم، عن أبي أيوب مثله إلى قوله: إذا رآه واحد رآه الف ولم يزد على ذلك1

«… وإذا كانت علة فأتم شعبان ثلاثين»؛ این مفهوم روشنی است که در آن مشکلی نداریم اما برای بحث ما همین ذیل مهم است. حضرت دنبال آن فرمودند: «وإذا كانت علة فأتم شعبان ثلاثين»؛ یعنی ماه شعبان را سی روز بگیر. یعنی آن را ناقص حساب نکن، سی روز بگیر. حالا چطور قرینه می‌شود را عرض می‌کنم.

در صفحه اول جزوه‌ای که مشغول بودیم، عبارتی داشتیم. در صفحه اول رساله رؤیة الهلال بالعین المسلحة؛ در این صفحه عبارات حاج آقا آمده بود. حاج آقا به کلمه «تظنی» که در این روایت آمده، استشهاد کرده‌اند. ولو در روایت دیگری است. خلاصه کلمه «تظنی» در عبارت ایشان و روایت در اینجا شریک هستند. لذا من گفتم یادآوری بکنم. نکته خوبی که حاج آقا در عبارتشان دارند، این است:

و حيث إنّ ما دلّ على أنّ الاعتبار بالرؤية من أدلة الاستصحاب و لذا قوبلت الرؤية في الرواية بالتظنّي فقال: «فرض الله لا يكون بالتظنّي صُم للرؤية و أفطر للرؤيه»؛ يعني صُم لليقين و أفطر لليقين، فمع العلم بدخول الشهر اللاحق لا يبقى على الحالة السابقة و لو بسبب مُضيّ ثلاثين عن الشهر الثابت سابقًا فعدم الرؤية فعلًا مع عدم الغيم و الغبار لا عبرة به للعالم و إن كان الفرض بعيدًا يعني عدم الرؤية مع الفرض المذكور في طول هذه المسافة الطولية في طول البلاد بلا آلة أو معها للمستهلّ2

«و حيث إنّ ما دلّ على أنّ الاعتبار بالرؤية من أدلة الاستصحاب»؛ همه این‌ها ادله استصحاب است.

«و لذا قوبلت الرؤية في الرواية بالتظنّي»؛ مثلاً رؤیت می‌تواند مقابل خیلی از چیزها قرار بگیرد. اما در این روایت وقتی حضرت می‌فرمایند: «صم للرؤیة» یا «صوموا لرؤیته» یا همانی که حاج آقا می‌فرمایند: «فرض الله لا يكون بالتظنّي صُم للرؤية و أفطر للرؤيه»؛ مقابل دیدن ظن است؟ مقابل نفس دیدن که ظن نیست. چون دیدن یقین می‌آورد پس منظور از رؤیت در اینجا یقین است. لذا امام علیه‌السلام که در اینجا می‌فرمایند «صم للرؤیة»، مقابلش می‌فرمایند «لیس بالتظنی».

در اینجا وقتی «تظنی» در مقابل رؤیت قرار می‌گیرد، رؤیت یک کار ما است، اما ظن، یک حال نفسانی ما است. وقتی مقابل رؤیت، تظنی که حال نفسانی ما است، قرار می‌گیرد، معلوم می‌شود مقصود از رؤیت، عملیة الرؤیة نیست. مقصود آن حالی است که از رؤیت برای رائی حاصل می‌شود که یقین است. لذا ایشان فرمودند: «و لذا قوبلت الرؤية في الرواية بالتظنّي فقال: فرض الله لا يكون بالتظنّي صُم للرؤية و أفطر للرؤيه؛ يعني صُم لليقين و أفطر لليقين»؛ صوم للرؤیة به چه معنا است؟ فرمودند: «يعني صُم لليقين و أفطر لليقين»؛ پس این دقیقاً ادله استصحاب می‌شود. البته با توضیحاتی که عرض کردم که ناظر به تأکید بر یقین لاحق می‌شود. استصحاب دو بیان داشت. یکی تأکید روی یقین سابق که آن را به هم نزن. یکی به مناسبت، تأکید بر یقین لاحق که تا یقین نکرده‌ای به هم نزن. ولی هر دوی آن‌ها استصحاب است و فرقی نکرده است. این فرمایش حاج آقا در اینجا بود.

این «تظنی»‌ای است که امام علیه‌السلام در این روایت فرمودند و در یک روایت دیگر هم آمده است. ظن که آمده، شک هم که آمده، رای هم آمده، تظنی هم شاید در دو یا سه روایت آمده است. بنابراین «تظنی» فی حد نفسه مقابل رؤیت قرار نمی‌گیرد، الا به ملاحظه این‌که رؤیت موجب یقین است. ظن و یقین مقابل هم هستند. این فرمایش ایشان بود.

عدم موضوعیت یقین در دخول شهر

خب عرض کردم که ذیل روایت شاهد بر چیست. حضرت ابتدا فرمودند:

«إذا رأيتم الهلال فصوموا»؛ وقتی دیدید روزه بگیرید. به رای و تظنی هم نیست. یعنی به یقین است. بعد مطلب را جلوتر بردند. من که می‌گویم به یقین و رؤیت است، خیالتان نرسد که رؤیت یک نفر منظور است. «وليس بالرأي ولا بالتظني ولكن بالرؤية (قال) والرؤية ليس أن يقوم عشرة فينظروا فيقول واحد هو ذا هو وينظر تسعة فلا يرونه»؛ منظور ما این رؤیت نیست. بلکه «إذا رآه واحد رآه الف»؛ باید همه ببینند. اتفاق باشد و حالت تذبذب در آن نباشد. بعد فرمودند اگر ابر است و نمی‌توانید ببینید، سی روز بگیرید. «وإذا كانت علة فأتم شعبان ثلاثين»؛ این عبارت قرینه‌ای می‌شود برای حرف‌هایی که ما به‌دنبال آن بودیم. آن چه که از کلام صاحب کفایه در مکاتبه قاسانی بر شیخ اعظم اشکال کردند، این بود؛ شیخ فرمودند برای استصحاب، اظهر ما فی الباب، مکاتبه است. صاحب کفایه فرمودند شما به روایات وسائل مراجعه کنید و ببینید که آن جا به این صورت نیست. من جلوتر هم عرض کردم که ما از امر صاحب کفایه، جلو آمدیم و این روایات را می‌خوانیم. این سه-چهار بابی است که تا به حال مراجعه کرده‌ایم و پیش آمده است.

آن‌ها فرمودند مقصود از یقین، یقینی بودن است. البته با تعبیرات مختلفی که در مراد آن‌ها بحث شد. سه بزرگوار را بررسی کردیم. عبارت دو نفر از آن‌ها –نهایة النهایه و منتقی- روشن‌تر بود. استظهاری که من عرض کردم فی الجمله در نهایة الدرایه هم بود. مآل کلام صاحب کفایه همین می‌شود. علی ای حال به‌عنوان ذهن یک طلبه این برداشت را به من نسبت بدهید، مانعی ندارد. برداشت من از عبارت نهایة النهایه، منتقی و همچنین نهایة الدرایه و مآل اشکال خود صاحب کفایه این‌چنین است. فرمایش این اعزه برای این است که آن‌ها یقین و علم به هلال را جزء موضوع وجوب گرفته بودند. من از عبارت آن‌ها به این صورت می‌فهمم. عرض کردم فهم من از این عبارت این است. آن‌ها می‌گویند اگر شک بود، واقعاً وجوب نیست. نه ظاهراً. ما قبلاً از این‌ها بحث کردیم. تعبیر ظاهراً با عبارات آن‌ها جور در نمی آمد. اگر شما بگویید بد فهمیدم، من حرفی ندارم. من عرض می‌کنم اگر می‌خواهید به ذهن قاصر من نسبت بدهید که چه فهمیدم، من این را فهمیدم. آن‌ها می‌گویند که علم جزء الموضوع است، به‌نحوی‌که اگر شک دارید، لامجال للاستصحاب. استصحاب دیگر چیست؟ وقتی شک کردید، چون موضوع یقین است، قطع دارید که وجوب نیست. آن هم وجوب واقعی. ما روی این فضا جلو آمدیم.

همین روایت ما اولین روایتی بود که مرحوم اصفهانی در نهایة الدرایه مطرح کردند. دنباله آن را نیاوردند. اگر من بخواهم دسته‌بندی کنم، چهار-پنج قرینه واضح داریم بر این‌که در اینجا که حضرت فرمودند «اذا رایتم الهلال فصوموا»، این رؤیت جزء الموضوع نیست. این جور نیست که وقتی دیدید و یقین کردید، یقین وجوب را بیاورد که اگر شک کردید قاطع هستید که وجوب نیست. چندین قرینه مهم در اینجا هست. یکی از آن‌ها همین است که الآن خواندم.

«وإذا كانت علة فأتم شعبان ثلاثين»؛ ببینید و نگاه کنید، اما اگر ابر بود چه؟ صبر کنید تا ببینید، ما گفتیم یقین لازم است. مگر رؤیت جزء الموضوع نشد؟! آن رؤیت به‌عنوان یقین جزء موضوع شد. خب چطور می‌گویید اگر ابر بود سی روز روزه بگیرید؟! در اینجا رؤیت کنار رفت؟! یقین به آن معنایی هم که الآن می‌گفتیم الآن کنار رفت. چون یقینی که شما در سی روز می‌گویید، یقین از هیئت و محاسبات است. نه یقینی که متفرع بر وجدان عرف عام باشد. بنابراین تا حضرت می‌گویند وقتی هوا ابر بود، فردا شعبان را سی روز بگیرید. سی و یکم چه؟ سی و یکم که معلوم است ماه جدید آمده است. اگر رؤیت موضوع است، از کجا معلوم است؟ شما که ندیدید. فردا شب هم ندیدید. می‌گویند دیگر دیدن نیاز نبود! خب چطور دیشب نیاز بود و امشب نیاز نیست؟! اگر رؤیت جزء الموضوع است، باید در اینجا هم باشد. چطور در شب بیست و نهم رؤیت جزء الموضوع است، اگر فردا شد دیگر رؤیت جزء الموضوع نیست و همان اصل دخول شهر کافی است؟! وقتی فردا سی‌ام شد شما مطمئن هستید که اهلال هلال شده است. خب ما که ندیدیم و وقتی هم بیرون می‌رویم آن را نمی‌بینیم! می‌گویند نه، کافی است. این کفایت دال بر این است که رؤیت بما هی رؤیت، جزء موضوع نبوده. این قرینه دیگری است. حالا من قرائن را ردیف می‌کنم.

شاگرد: یعنی بما هو یقین جزء موضوع بود؟

استاد: چیزی که در بحث رؤیت هلال با چشم مسلح خیلی درگیر بودیم، رؤیت بود. یقین را هم نمی پذیرفتند. حالا اگر با محاسبه، یقین کردیم، تا وقتی که رؤیت نباشد، نمی‌پذیرند.

شاگرد: بر این ردع داریم.

استاد: از آن صحبت شد. مرحوم محقق فرمودند: «المنجم کالکاهن و الکاهن کافر، من صدّق منجما فهو فی النار».3 منجمی که در آن حدیث بود، به این معنا است؟! یعنی کسی که تقویم می‌نویسد و محاسبه خسوف و کسوف و اول ماه می‌کند؟! معلوم نبود. منجمینی بودند که می‌گفتند جنگ می‌شود، این شخص می‌میرد و … . نجوم احکامی بود. یعنی طبق ضوابط‌ آسمان، روی علوم غریبه نجوم که این علم انبیاء علیهم‌السلام است، به علم ناقص بار می‌کردند. در مورد این شخص است که «من صدّقه فهو کافر». نه منجمی که با محاسبه رصد خانه، با محاسبه این‌که کسوف می‌شود و یا هلال دیده می‌شود، این‌ها را تعیین می‌کند. برای این یک ردع بیاورید. از ردعی که محقق آورده است، این یادم هست. اذا علماء هم در این مورد مختلف هستند. جامع المسائل حاج آقا را نگاه کنید. می‌گویند اگر به علم یا اطمینان به‌منزلۀ علم رسید، کافی است. عده دیگری هم گفته اند. در فروعات نگاه کنید. در این‌که آیا قول هیوی در دخول شهر حجت هست یا نیست، اگر موجب ظن است که قطعاً نیست. اما اگر مفید علم باشد، حجیت هست یا نه؟ اختلاف است.

شاگرد: حاج آقا کافی می‌دانستند؟

استاد: در جامع المسائل عبارتی دارند که اگر قول اهل خبره موجب علم یا اطمینان باشد، بعید نیست یا خالی از وجه نیست. این در اوایل جلد دوم کتاب است. دیگران هم دارند. من از دیگران هم برخورد کرده‌ام و دیده‌ام. می‌گویند قول خبره کم‌تر از وقتی که منجر به علم شود یا علم عرفی نیست.

منظور من این بود: وقتی رؤیت موضوعیت پیدا می‌کند، حتی در بیان کسانی که موضوعی صفتی گرفته‌اند مثل مراسلات، این‌که حضرت می‌فرمایند «فاذا کان العله فاتم شعبان ثلاثین»؛ یعنی من که چند کلمه قبل از آن گفتم «صوموا لرؤیته»، در ذهن من گوینده این رؤیت، جزء الموضوع نبود. اگر رؤیت برای من موضوعیت داشت، فوری نمی گفتم «ثلاثین».

شاگرد: رؤیت طریقیت دارد به یقین باشد. ممکن است که ما از بیرون بدانیم که ماه بیشتر از سی روز نمی‌شود. وقتی امشب نبینیم پس باید یقین داشته باشیم که فردا روز اول ماه است.

استاد: فرض این است که آقایان می‌گویند رؤیت طریقیت ندارد. من همین را عرض می‌کنم. حتی می‌گویند موضوعی صفتی است.

شاگرد2: نمی‌توان آن را به‌صورت بدل گرفت؟

استاد: خودشان این‌ها را توضیح داده‌اند. با چند حکومت و … بقیه ادله را سر رسانده‌اند. ولی گفته‌اند اصل موضوع حکم، این است. گفته‌اند شارع نسبت به بعض موارد گفته که حکومتاً این هم رؤیت است. سی روز هم بدل قرار داده‌اند که خیلی توضیح واضحی نداده‌اند. چند جلسه آن‌ها را خواندیم. این‌که چرا سی روز است؟ می‌گویند شارع بدل قرار داده است. تمام شد! می‌گویند ما متعبد هستیم. می‌گویند شارع است؛ اینجا فرموده که شب بیست و نهم است، لذا رؤیت، موضوع صفتی است. جزء الموضوع است. فردا سی‌ام است، خب شارع فرموده است. ما متعبد هستیم. اگر شارع فرموده سی روز، خب دیگر کافی است. این‌طور فرمایش کردن مانعی ندارد، جلوتر هم عرض کردم طبق ضوابط کلاس حرف جلو می‌رود. یعنی آن مبنائی را که گذاشتیم، روی آن با حکومت و… سوار می‌کنیم؛ به‌نحوی‌که یک ساختمان فتوایی در رؤیت هلال با مبنای موضوعیت رؤیت به نحو صفتی، جور در بیاید. مشکلی هم نیست، بحث علمی همین است. اما آیا ارتکازات و استظهارات عرف عقلاء از این ادله این است؟! یعنی رؤیت به این صورت موضوعیت دارد؟!

شواهد عدم موضوعیت رؤیت در دخول شهر مبارک

الف) امر به قضاء

ببینید روایاتی که می‌گویند «صم للرؤیة»، برای این که بفهمیم رؤیت موضوعیت ندارد، و به تعبیری که علماء در نهایة النهایه فرمودند حتی بفهمیم یقین جزء الموضوع نیست، من چند شاهد آورده‌ام. یک قرینه درون همین روایات بود. فوری حضرت می‌گویند «صم للرؤیة و افطر للر، لا تصم الّا ان تراه». در صحیح بود. «فان شهد عندک انه من رمضان فاقض یوما». خب وقتی حضرت در کنار این می‌گویند روزه نگیر مگر این‌که ببینی، فوری می‌گویند اگر بعداً گفتند ماه بوده، قضا بکنید. اگر یقین جزء الموضوع بود، باید درست آن را برعکس می‌کرد. باید بگویند یقین جزء موضوع است، اگر بعداً گفتند هلال رؤیت شده، بر تو واجب نبوده. چون یقین جزء الموضوع است. مثل معلوم الخمریه جنس است. وقتی شک دارید واقعاً نجس نیست. چون علم به خمریت جزء الموضوع است. خب در چنین فضایی حضرت، فوری به او نمی‌گویند که قضا کن. پس این‌که من گفتم «لاتصم الّا ان تراه»، رؤیت، رؤیت استصحابی بود. نه جزء الموضوع که وقتی ندیدی اصلاً و واقعاً واجب نبوده. پس چرا می‌گویند قضا کن؟! این اول قرینه متصله است.

دنبال همین قرینه متصله این بود: «فان تبین انه کان من شهر رمضان»، تأکید کردم که این «مِن» یعنی با این‌که شما یقین نداشتید، اما «تبین انه کان من شهر رمضان». خب اگر یقین جزء الموضوع بود که «لم یکن من شهر رمضان الشرعی»، واجب هم نبوده است. این قرینه اول بود.

شاگرد: اگر در بحث بلوغ کسی بگوید بلوغ شرعی این است که یا بدن به اندازه‌ و رشدی برسد که از آن منی خارج شود، یا این‌که پانزده سال شود، در اینجا می‌گوییم موضوع حکم شرعی چیست؟ یعنی اگر یک نفر بگوید خارج شدن منی موضوع حکم شرعی است، اما اگر خارج نشد، شارع که نمی‌تواند احکامش را معلق نگه دارد، بلکه باید برشی بزند.

استاد: در مورد بلوغ آیا فقیهی گفته که بلوغ، دو موضوع شرعی است؟! همه می‌گویند بلوغ موضوع حکم است، علامات بلوغ چندتا است. پس ما چند موضوع نداریم. علامت داریم. این علامت کاشف از آن است. خیلی از آن‌ها هم کاشف از مضی آن است. مثلاً پانزده سال خیلی از وقت‌ها کاشف از مضی بلوغ است. قبلاً در استصحاب عدم بلوغ مفصل بحث کردم. اصلاً ادله‌ای که سن‌های مختلف را می‌گفتند هم مطرح شد و از جمع بین آن‌ها هم صحبت شد. لذا در مانحن فیه هم موضوع وجوب صوم، دخول شهر است. فی علم الله تعالی وقتی شهر رمضان داخل شده، روزه آن هم واجب است، چه مکلف بداند یا نه. الاحکام تشترک بین العالم و الجاهل. لذا بعد می‌فهمیم که ماه مبارک بوده. لذا به‌سادگی بر آن متفرع می‌کنیم که «فاقض یوما». یعنی ماه مبارک بود و موضوع شهر رمضان بود. نه الشهر المعلوم دخوله که بگویید چون من علم نداشتم، پس وجوب نبود.

شاگرد: مثلاً در اینجا بگویند که علی سبیل البدل است. یعنی جزء هست اما علی سبیل البدل. یعنی یا باید با رؤیت یقین پیدا کنید، یا این‌که سی روز تمام شود.

استاد: سی روز تعبدی؟ شارع فرموده سی روز یا به‌خاطر این است که می‌دانیم شارع فرموده که در سی روز ماه تمام شده است؟ اگر می‌دانیم پس همه این‌ها طریق هستند.تمام شدن ماه و شروع ماه طرقی دارد برای این‌که ثابت شود شهر داخل شده یا نه. در اینجا علی البدل دو موضوع نداریم. علامات است. لذا در آن باب عبارات صاحب وسائل را بیینید؛ «باب ان علامة شهر رمضان وغيره رؤية الهلال»؛ نه قوام شهر رمضان رؤیة الهلال. متن شرایع را نگاه کنید؛ «علامة دخوله رؤیة الهلال». این کلمه «علامة» به نظرم در ده‌ها کتاب فقهی آمده است. یعنی علامت است، نه این‌که خود رؤیت، مقوم شهر باشد. الهلال المرئی بما هو مرئی، مقوم شهر باشد.

شاگرد: بالای نود و پنج درصد کتاب‌ها تا همین امروز تعبیر علامت آورده‌اند.

استاد: بله، یک وقتی من این‌ها را خورد خورد نگاه می‌کردم، یک جا نداریم که حتی خلافش پیدا شود.

شاگرد2: علامیت مسلم است. خصوص قرینه بودن این عبارت را عرض می‌کنم. یعنی آن هایی که آن‌ها را طی کرده‌اند. به اصل مبنای آن‌ها اشکال نکنید.

استاد: ما قرائن را برای چه می‌آوریم؟ می‌خواهیم تجمیع و تعاضد قرائن بکنیم به‌نحوی‌که ببینیم بعض مبانی درست است یا نه. یکی از راه‌های استدلال، استدلال انّ است. شما خطا را در معلوم نشان می‌دهید، ناسازگاری را در بناء نشان می‌دهید، از این ناسازگاری کشف می‌کنید که باید مبنا بازنویسی شود. و الّا من که عرض کردم روی مبنای این‌که خودشان قطع صفتی گرفته‌اند، تا آخر هم رفته‌اند. خیلی جالب است؛ حتی می‌گویند رؤیت در همین قم و خلاص؛ گفتیم بلد قریب چطور؟ با الغاء خصوصیت هم نگفتند، بلکه گفتند دلیل حاکم می‌گوید بلد قریب هم شامل می‌شود. یعنی ایشان گفتند اگر خودمان بودیم و بلد قریب را در روایت نداشتیم، می‌گفتیم کاشان برای قم فایده‌ای ندارد. چه ربطی به هم دارند؟! می‌گویند تو در قم نگاه کن، وقتی ندیدی تمام. صریح عباراتشان بود. با مرحوم خوئی سه مراسله شده بود. به قدری بسط پیدا کرده بود که خوشبختانه به همه نکات ظریف و کلاسیک بحث تصریح شده بود. یعنی آثار مبانی در کلام خود صاحب مبنا نمایان بود؛ به آثار و لوازم فرمایششان تصریح شده بود. می‌گفتند حتی اگر امام معصوم هم بگویند که اینجا هلال است، ماه داخل نمی‌شود. چون ما باید با چشم عادی در اینجا ببینیم.

ب) اجزاء صوم یوم الشک

بنابراین اول شاهد، این بود که فرمودند قضا کن. دومین شاهد، اجزاء بود. گفتند اگر یوم الشک را به نیت شعبان گرفتی، بعد معلوم شد که ماه مبارک بوده، کافی است؛ وفِّق له. تعبیر اجزاء از روزی بود که با شک گرفته بودی. همان تعبیر اجزائی بود که خود شیخ با این‌که بعد از آن برگشتند، اما اول فرمودند بادی امر و ظهور عرفی در این است که این روزه‌ای که انجام داده‌اید، فردی از مأمور به است. این فرمایش شیخ بود. بعد به‌خاطر تعارض برگشتند. این هم قرینه دوم بود. وقتی در مورد کسی یوم الشک را به نیت شعبان گرفته، می‌گوییم به‌عنوان ماه مبارک مجزی است و فردی از مأمورٌ به است، این قرینه می‌شود بر این‌که جزء الموضوع دخول شهر، یقین نیست. چون او که با شک گرفته است. اگر جزء الموضوع بود که اجزاء معنا نداشت. وجوب معنا نداشت. پس معلوم می‌شود با این‌که من نمی‌دانستم و روزه یوم الشک را گرفته‌ام، فعلیت وجوب روزه شهر مبارک محقق بوده و وقع فی محله. ولو من به نحو داعی به داعی نیت ماه شعبان را کرده بودم.

ج) معارضه با رؤیت

این هم قرینه دوم. قرینه سومی که در همین روایات بود، یک نحو معارضه با رؤیت بود. من عرض کردم حضرت فرمودند اول شعبان را که دیدید، بیست و نه روز بشمار. یا اول رجب را که دیدید پنجاه و نه روز بشمار. «ان تغیَّمت فأصبِح صائما و ان صحت فأصبِح مفطرا». قسمت اول به چه معنا است؟ حضرت می‌گویند اگر بیست و نه روز شد، اگر هوا ابری بود روزه بگیر. عرف عام از این روزه چه می‌فهمند؟ احتیاط این را می‌فهمد که مبادا ماه باشد. خب اگر رؤیت و یقین ما جزء الموضوع باشد، لا مجال للاستصحاب اصلاً. چون قاطع هستیم که واجب نیست. چرا حضرت می‌فرمایند اگر هوا ابری بود روزه بگیر؟ یعنی یمکن للمکلف ان یحتاط اذا تغیمت السماء. این احتیاط که صوم ماه مبارک را احتیاطا گرفته است. پس معلوم می‌شود که شک مانع از فعلیت وجوب نیست که شما بفرمایید یقین جزء الموضوع است. این هم معارضی است که در این روایت بود.

د) تعبیر «ولا خمسون»

دیروز چهارمی را هم عرض کردم. این‌ها قرائن خیلی خوبی است. در همین روایت که حضرت فرمودند «لیس بالرای و لا بالتنظی»، فرمودند رؤیت این نیست که یکی ببیند، بلکه «اذا رآه واحد رآه الف». درکنار این فرمودند «و لا خمسون». پنجاه تا هم کافی نیست، بلکه باید همه ببینند. تا اینجا جلو رفتیم. این‌ها قرائن بسیار خوبی در مانحن فیه است، در این‌که خود رائی چطور؟ پنجاه نفر دیده‌اند، اما پانصد نفر ندیده‌اند، می‌گویید از این پنجاه نفر قبول نمی‌کنیم. بسیار خب، ما قبول نمی‌کنیم اما خودشان چه؟ دیروز خواندم. اجماع است، تحصیلا، نقلا، بر این‌که بر خود این‌ها واجب است که روزه بگیرند. می‌گویید «صم للرؤیة و افطر للرؤیة»، این قرینه بر چیست؟ بر این است که وقتی حضرت می‌فرمایند «لیس الرؤیة» مقصود صرف یقین نیست. در این روایت مقصود یقینی است که به اجتماع نظم می‌دهد. شارع تنها نفرموده که موضوع دخول، یقین است. لذا برای کسانی هم که فردی دیده‌اند می‌گویید یقین است. می‌گوید علاوه‌بر یقین فردی که تو داری و باید بگیری، من در این عبارات «صوموا لرؤیته» دنبال امری وراء یقین هستم. آن چیست؟ نظم اجتماعی است. عدم اختلاف است. این‌که کل شهر با هم روزه بگیرند. برای مردم میقات محقق شود. پس وقتی غرض از روایت، نفی رؤیت­هایی است که درعین‌حالی که یقین آمد، وجوب هم هست، بااین‌حال آن را نفی می‌کنند، معلوم می‌شود که مقصود از «صوموا»، طرف‌داری کردن از یقین نیست، بلکه امام طرفدار نظم و میقاتیتی هستند که امور مسلمین معلوم باشد. تذبذب و اختلاف در آن نداشته باشند. این اجماع قرینه خوبی است بر این‌که مقصود بخشی از روایات «صم للرؤیة» و «صوموا لرؤیته» اصلاً برای مسأله یقین نیست.

بنابراین وقتی مقصود از خود روایات «صوموا للرؤیة»، چند وجه است، شما نمی‌توانید بگویید تواتر روایات به دخالت رؤیت است. بلکه این تواتر وقتی است که در غرض واحد توافق معنوی داشته باشند.

ه) مقابله با روایات عدد

قرینه دیگری هم هست. قبلاً این‌ها عرض کردم که جمع می‌کنیم. روایاتی هست که حضرت فرمودند «صم للرؤیة و افطر للرؤیة اذا صمت للرؤیة و افطرت للرؤیة فقد اکملت صیام الشهر»، یا دو-سه روایت بود که از حضرت سؤال می‌کرد اگر من بیست و نه روز بگیرم، نباید قضا بکنم؟ در مقابل روایات عدد بود. در اینجا مقصود بخشی از روایات از «صم للرؤیة و افطر للرؤیة»، این نبود که رؤیت، کاره است. بلکه می‌خواستند بگویند «اذا صمت للرؤیة فقد اکملت». دغدغه نداشته باش که کمال شهر حتماً به صوم ثلاثین است. پس روایات «صم للرؤیة» بر طبقاتی است که با اغراض مختلفی بیان شده است. تواترش در حد تواتری است که در لفظ «صوم للرؤیة» همراه است. و الّا مقاصد از القاء کلام فرق می‌کند. یکی ناظر به روایات عدد است، یکی ناظر به مسأله تعظیم شعائر و میقاتیت است. یکی ناظر به یقین و استصحاب است. ولو استصحاب فردی. وقتی همه این‌ها در جای خودش ملاحظه شود، می‌بینیم رؤیت بما هو رؤیت نتوانسته موضوعیت خودش را تثبیت کند. حتی یقین به‌معنای منطقی نتوانسته در این روایات خودش را به‌عنوان ظهور جا بیاندازد.

الآن در همین روایت، با این ذیلی که عرض کردم، اگر می‌گوییم «صوموا لرؤیته» یعنی «صوموا للیقین»، حضرت خودشان توضیح می‌دهند من که یقین می‌گویم با کسی که خودش دیده و باید بگیرد کاری ندارم. من می‌گویم «للیقین» یعنی یقینی که در آن یک نظم اجتماعی است. منظور من این یقین است. نه این‌که هر کسی خودش به یقینی برسد.

عدم ارتباط رؤیت خمسون با مسأله شهادت

شاگرد: این‌ها چطور با هم جمع می‌شود؟ یعنی بالأخره خودش باید بگیرد و از طرفی هم مسأله نظم هم مطرح است.

استاد: دیروز آقا گفتند که این روایت مربوط به شهادت است. ظاهراً مربوط به شهادت نیست. اگر بخواهند بگویند که ما شهادت را قبول کنیم، همان‌طوری که فتاوا هست، شهادت دو شاهد عادل را می‌پذیرید. اگر مربوط به شهادت بود، از ضروریات فقه اسلامی است. یعنی در شهادت دو شاهد عادل می‌خواهد. جاهایی که سخت است، چهار تا لازم است. وقتی امام علیه‌السلام تصریح می‌کنند «رآه واحد و لا خمسون»، بلکه «اذا رآه واحد رآه الف» باشد، معلوم می‌شود مقصودی وراء شهادت و بینه دارند. اگر آن بود که می‌گفتند دو شاهد عادل.

شاگرد: از باب تعارض شهادات است.

استاد: ببینید شهادت مثبت و نافی تعارضی ندارند. او می‌گوید من دارم می‌بینم و دیگری می‌گوید که من نمی‌بینم. کدام مقدم می‌شود؟! این‌که تعارضی ندارد. او می‌گوید می‌بینم و دیگری می‌گوید که نمی‌بینم. همان «تکافؤ الکل فی السلاح» است که حاج آقا فرمودند. او هم می‌گوید بیایید شرائط من را پیدا کنید، با چشمتان یا با وسیله‌ای نگاه کنید و ببینید که شما هم می‌بینید. الآن خیلی ها می‌ایستند و نمی‌بینند. به آن‌ها می‌گویند چشم شما ضعیف است، بیا عینک بذار تا ببینی. عینک هم می‌گذارد و می‌بیند. خیلی روشن است که می‌گوید عینک گذاشتم و دیدم.

شاگرد: این روایت مربوط به فرض تکافؤ نیست.

استاد: یکی دیگر این‌که در اینجا صحبت از عدالت نشده است. می‌گویند عدلٌ من المسلمین. در روایتش بود؛ اذا شهد عندک عدلان. درحالی‌که در اینجا حضرت کاری با عدل ندارند. منظور من این است. اگر صحبت از شهادت بود ذهن سراغ عدالت می‌رفت، سراغ بینه و این‌که دو عادل باشند می‌رفت. می‌گفتند اینجا ناظر به جایی است که عادل میان آن‌ها نیست. لذا قید زدند و گفتند «خمسون»ی که حضرت فرمودند برای جایی است که در «رائون» عادل نباشد. چرا؟ چون تعارض می‌شود. دو عادل می‌گویند که ما دیدیم. دو نفر کافی است. چطور شما می‌گویید پنجاه نفر هم ببیند کافی نیست؟! لذا گفتند پس عادل نباشد.

شاگرد: تکیه عبارت روی عدالت نیستند. بلکه روی محل تهمت بودن است.

استاد: اصلاً حضرت نمی‌خواهند که او را متهم کنند. شاذ بودنش مانعی ندارد. نمی‌خواهند به او تهمت خطا بزنند. یک وقت است که امام می‌خواهند بگویند تو یک نفر چه کسی هستی؟! یعنی لبه تیز مقصود حضرت، تخطئه کردن او است. این یک مقصود است. یک وقتی هم حضرت می‌خواهند بگویند او که دیده خب برود روزه‌اش را بگیرد. ما می‌خواهیم به یک شهر وسیع نظم بدهیم. «اذا رآه واحد رآه الف». یعنی اصلاً مقصود من این نیست که او اشتباه کرده یا درست کرده. مقصود من این است که ما در رؤیت هلال به‌دنبال میقاتیت هستیم. به‌دنبال نظم هستیم. الآن شهادت را کاری نداریم.

مسأله میقاتیت و موضوعیت یافتن روایات «ولاخمسون»

شاگرد: میقاتیت با این شهادت هم حاصل می‌شود.

استاد: بله، لذا در میقاتیت راجع به تلسکوپ هم همین را گفتیم. عده‌ای اشکال می‌کنند که اگر به تلسکوپ ببینیم میقاتیت از بین می‌رود. همان جا عرض کردم وقتی همه با تلسکوپ ببینند میقاتیت محفوظ است. همه مردم می‌گویند که با تلسکوپ دیدیم و فردا اول ماه است. کجا میقات صدمه خورده است. ما مفصل در این‌باره بحث کردیم. در اینجا هم وقتی دو عادل باشند، مراجع چه می‌گویند؟ یا با تلفن یا با حضور، دو شاهد عادل شهادت می‌دهند و آن‌ها هم اعلام می‌کنند. خودشان هم نرفته‌اند؛ ده نفر و پنجاه نفر هم نبوده اند. اما بااین‌حال میقاتیت هم محفوظ است. پس این روایت می‌خواهد چه بگوید؟ حضرت یک جا می‌فرمایند «دون خمسون»، قسامه است که ما قبول نداریم، یک جا می‌فرمایند «و لاخمسون»؛ یعنی باید شیاع پیدا کند. مقصود از القاء این کلام چیست؟

مقصود از القاء این کلام این است که علی ای حال درجایی‌که شرائط فراهم نیست و مظنه تذبذب و رفع میقاتیت است، وقتی شک و تردید –حالا ببینیم عادل آمده یا نیامده، صبر کنیم، یکی بگوید آمده و دیگری بگوید نه- افتاد، بناء شارع بر یک یقین عمومی است. نه یقین شخصی، و نه ظن معتبر حاصل از شهادت دو شاهد عادل. نه، وقتی قرار شد تذبذب بیاید بناء شارع بر این است که «لو رآه واحد رآه الف». یعنی مواضعی هست؛ مثل تعارض بینتین، دو عادل می‌گویند دیدیم و دو عادل می‌گویند ندیدیم، تعارض کرده‌اند. یکی از آن‌ها مثبت است و دیگری نافی است. لذا تعارض کردند و تذبذب پیش می‌آید. شارع یک مطلب بسیار روشن را به دست متشرعه داده است. می‌گوید شهادت دو شاعد عادل نیست. وقتی قرار شد تذبذب باشد، من شارع در بستر جامعه مسلمین طرفدار یقین و رؤیت هستم. اما نه رؤیت های به این صورت که در آن اختلاف هست. رویتی که «رآه واحد لرآه الف». یعنی رؤیتی که همه بلد بپذیرند. وقتی همه بلد پذیرفتند مقصود من شارع محقق است. من دنبال یقین یا به‌دنبال ظن خاص بینه بودم، خب این‌ها که بود. نه، جایی که قرار است آن نظم به هم بخورد، من طرفدار یقین هستم. اما جایی که به هم نخورد بله. لذا جمع آن به این است.

شاگرد: اگر شارع این طرف می‌ایستاد، تذبذب به نفع این طرف از بین می‌رفت. میقاتیت هم حاصل می‌شد. اگر این دو نفر را مثل جاهای دیگر قبول می‌کرد، همین‌طور می‌شد.

استاد: قبول کرده‌اند. شیخ الطائفه قبول نکرده‌اند. الآن هم که شارع طرف این‌ها ایستاده است. اما مواردی می‌شود که این دو نفر می‌آیند و سر آن اختلاف می‌شود. اگر نظرتان باشد عرض کردم. جلسه‌ای در دفتر بود. سالی بود که دفتر مراجع ماه را اعلام کردند. اهل فن هم چند روز قبلش با آب و تاب مصاحبه کرده بودند که رؤیت در شب دوشنبه ممتنع است. یک دفعه اعلام کردند و عده‌ای هم نماز عید خواندند. آن روز آمدند به دفاتر سر بزنند که چه شد؟! شما می‌گویید اول ماه است، اما اهل فن می‌گویند که رؤیت اصلاً ممکن نیست. آقا گفتند حالا که دیدند!

ببینید در این جور موارد شهادت داده می‌شود اما عده‌ای می‌گویند که ممتنع است. الآن او خودش نمی‌پذیرد و می‌گوید امکان ندارد، چطور شهادت می‌دهید؟! اینجا این روایت فعال می‌شود. ببینید حضرت چقدر زیبا گفته‌اند. می‌فرمایند این‌طور نیست که پنجاه نفر ببینند. بلکه باید کل بلد ببینند. «اذا کان فی البلد خمس مأة، فصم لصومهم و افطر لفطرهم، فان الله جعل الاهلة مواقیت». چه بیان روشنی است! وقتی پانصد نفر هستند، همه همراه باشید. اینجا هم حضرت می‌فرمایند تا می‌خواهد شک شود، نه. شارع نمی‌خواهد با تذبذب و شک و اختلاف، این شعار مهم اداء شود. «ان فرض الله لایودی بالتظنی و الشک».

شاگرد: می‌توان شهادت را ذیل حکم حاکم معنا کرد. دراین‌صورت دو فضا می‌شود. یک فضای حکم حاکم می‌شود و یک فضا هم همین معنای خمسون و … می‌شود.

استاد: روایات زیادی می‌گویند که دو عادل خوب است.

شاگرد: دو عادلی منظور است که ذیل حاکم باشند. یعنی شخصی باشد که آن‌ها را تشویق کند. نه این‌که برای خود شخص بما هو واحد باشد.

استاد: بله، این غیر فتوای مشهور می‌شود. ما می‌گوییم اگر دو شاهد عادل برای شخص شما شهادت دادند کافی است و ثابت است.

شاگرد: من فضای روایت را عرض می‌کنم. «ولا يجوز إلا شهادة رجلين عدلين». در اینجا ذیل حکم حاکم مطرح است. نه این که همین‌طور بما عدلین مطرح شده باشد.

استاد: مثلاً در حکم حاکم اگر خطای مستند او را بدانید، یا حاکم طبق علم خودش حکم کند، محل اختلاف است. شما خطای مستند را بدانید، یا بدانید که حاکم به علم خودش حکم کرده است، آیا کافی است یا نیست؟ این روایات ناظر به حکم حاکم است یا مطلق شهادت را می‌گوید؟ استظهارات از این‌ها متفاوت می‌شود. آن چه که من از مطرح کردن این‌ها می‌خواهم عرض کنم، این است:

طرق اثبات دخول شهر، غیر از خودش است. الآن هم که شما می‌فرمایید روایاتی که میقاتیت را می‌گوید، شهادت عدلین را می‌گوید، همین روایتی که الآن می‌خوانیم، تمام این‌ها روایاتی است که برای مدیریت امتثال در «فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ4» است. حکم ثبوتی این است که خداوند روزه ماه مبارک را بر شما واجب کرده است. این حکم ثبوتی است. اما این‌که حالا چطور این ماه مبارک را روزه بگیریم، چطور موضوع را احراز کنیم، این‌که طرق احراز موضوع که دخول شهر است، چه چیزی است، نمی‌شود احکامی در عالم ثبوت شود و قید موضوع ثبوتی بشود. همه این‌ها برای احکامی است که امتثالش را مدیریت می‌کند. بعد از جعل ثبوت، این‌ها آمده است. و لذا است که این شواهد زنده می‌شود. شواهد چه؟ اگر موضوع ثبوتی شهر مبارک است، پس وقتی نمی‌دانستید و بعد فهمیدید باید قضا کنید. چقدر روشن است!

حالا مدام بگوییم رؤیت که نبود، شک داشت! شک و یقین برای حالات شما در احراز موضوع است. ربطی به موضوع ثبوتی ندارد. پس وقتی فهمیدم که ماه مبارک بوده، باید قضا بکند. من با حالت شک روزه گرفتم، بعد فهمیدم ماه مبارک بود، وفّق له. ببینید چقدر روشن است! این‌ها شواهد آن عرض من است که این‌ها را شواهد مدیریت امتثال بگیریم. میقاتیت در ادله بسیاری از این‌ها هست. خود اجرای استصحاب هم هست. میقاتیت از فوائد مترتب بر شهور است. لحظه شروع شهور فی علم الله تعالی معلوم است. یعنی خدای متعال می‌گوید که الآن این شهر لاحق شروع شد. شهر سابق پایان یافت. به گمانم هیچ متشرعه‌ای از حیث علم الله تعالی، هیچ مشکلی ندارد. ولو پارسال مناقشاتی می‌شد ولی به گمانم ارتکازات کل متشرعه به این صورت است.

چیزی که الآن به ذهن من می‌آید این است که خیلی روشن است که لحظه شروع یک شهر، فی علم الله معلوم است. یعنی قبل از این لحظه ماه محرم است، لحظه بعد فی علم الله تعالی ماه صفر شروع شده است. به گمانم ارتکاز به این صورت است که مشکلی ندارد. قبلاً لحظات زمان را چقدر باریک کردیم و صحبت کردیم. این‌ها برای پارسال است. فعلاً به‌عنوان ارتکاز جدید تکرار آن‌ها است.

خب وقتی به این صورت است، روایات میقات چه می‌گوید: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاس‏5»؛ اصل شهر و دخول آن، در علم الله تعالی معلوم است. از فوائدی که در این تکوین الهی بر این موضوع تکوینی مترتب می‌شود، این است که میقاتی برای مردم است. نه این‌که خود شهر میقات است، یعنی به نحو ثبوتی میقاتیت حکم تشریعی ثانوی باشد. به عبارت دیگر میقاتیت از آثار شهر است. مانند «لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنا6» که از آثار است و غایت نیست. این هم میقاتی است که چون نظم عالم به این صورت است، مردم می‌توانند میقات داشته باشند.

با این بیان ادله میقاتیت، حکم ثبوتی می‌شود؟ یا حکمی در طول انشاء ثبوتی می‌شود، متفرع بر آن و غیر منافی با او؟ یعنی به‌هیچ‌وجه میقاتیت، منافات با لزوم قضا ندارد. یعنی اگر همه شب اول ماه را دوشنبه گرفتند، میقاتیت هم برقرار شد، در آخر ماه و روز بیست و هشتم دیدند؛ همان‌طور که در وسائل روایتی بود؛ محضر امیرالمؤمنین در کوفه، روز بیست و هشتم، مردم ماه را دیدند. «فأمر امیرالمؤمنین: اقضوا یوما فان الشهر لایکون اقل من تسعه و عشرین»؛ ماه نمی‌تواند کم‌تر از بیست و نه روز باشد، لذا یک روز بگیرید. حالا در این امری که حضرت کردند میقاتیت محقق بود یا نبود؟ سؤال ساده: شب بیست و نهم ماه را دیدند. ماه بیست و هشت روز شد. حضرت امر کردند که یک روز قضا کنید. در آن ماهی که گذشت، میقاتیت برای آن شهر محقق بود یا نبود؟ من عرض می‌کنم که بود. ولی واقع شهر با میقاتیت در تزاحم نبود. یعنی هم میقاتیت نقش خودش را ایفا کرد؛ مردم می‌گفتند بیستم ماه است و بیستم معلوم بود، و هم بعداً معلوم شد که آن روزی که آن‌ها می‌گفتند بیستم است، درواقع شهر، بیست‌ویکم بود. کجا بین این‌ها منافات دارد؟! آن حکم ثبوتی است، با موضوع اصل دخول شهر. میقاتیت، حکمی در طول آن حکم ثبوتی است، برای مدیریت نظم اجتماعی و تدبیر روزه گرفتن مردم و پیاده‌کردن احکام شهر ثبوتی در بستر جامعه.

عدم تنافی میقاتیت با دخول ثبوتی ماه، با لحاظ تفاوت حرکت وضعی زمین و حرکت انتقالی ماه و خورشید

من این سؤال را مطرح می‌کنم؛ یکی از چیزهایی که به گمانم خیلی پرفایده است، همین است. هر چه روی این بیشتر فکر بکنید، زوایای آن روشن‌تر می‌شود. یعنی با این‌که جلسات متعددی مباحثه شد، گاهی با بعض اعزه که صحبت می‌شد می‌دیدم که هنوز مقصود اصلی من روشن نشده است.

ببینید ما سه حرکت داریم. وقتی این سه حرکت را در نظر می‌گیرید مانند سه خط‌کش هستند. واحدهای خودش را هم دارد. ولی برای این‌که میقات، نظم و شبانه‌روز را با برچسب‌زنی‌هایی که صورت می‌گیرد، روشن کنید، ناچارید که این سه خط را روی هم بگذارید. وقتی این خط‌کش ها را روی هم می‌گذارید، روی هم به‌صورت عدد صحیح سر نمی‌رسند.

آن سه حرکت چه بود؟ حرکت وضعی زمین به دور خودش در شبانه‌روز که بیست و چهار ساعت است. حرکت دوم، حرکت انتقالی قمر به دور زمین است. قمر یک ماه به دور زمین می‌گردد. این حرکت دوم. حرکت سوم حرکت انتقالی سالیانه زمین به دور خورشید است. یک سال یک حرکت انجام می‌دهد. این سه حرکت را با «آن» مشخص می‌کنند. «آنِ شروع»، «آنِ پایان». تحویل سال یعنی آنِ شروع سال جدید. شب است یا روز؟ شب یا روز است ولی ما فعلاً با «آن» کار داریم. آنِ شروع سال جدید است. آنِ پایان سال قبلی است. در ماه، آنِ شروع هلال و آنِ پایان ماه قبل را یک خط‌کش در نظر بگیرید. آن به آن، شروع و پایان.

بنابراین یک خط‌کش داریم که یک سال است. آنِ تحویل سال تا پایان سال. یک خط‌کش زمانی دیگر داریم؛ آنِ شروع ماه تا سی روز یا بیست و نه روز بعد، و آنِ پایان ماه. این هم یک خط‌کش زمانی است. یک خط‌کش هم داریم که زمین در به دور خودش می‌گردد و شب و روز را تشکیل می‌دهد. این برای آن است. شب و روز برای حرکت زمین است. این هم یک خط‌کش بیست و چهار ساعتی است که دو نصف دارد که شب و روز است. وقتی شما می‌گویید شب اول ماه، دارید چه کار می‌کنید؟ می‌خواهید حرکت وضعی زمین را که شب برای او است، تطبیق کنید بر خط‌کشی که کل ماه را تشکیل می‌دهد. اولین شب را می‌خواهید نام گذاری کنید. شب برای ماه مبارک نیست. ماه مبارک یک قطعه زمانی است. آنِ شروعش معلوم است و پایانش هم معلوم است. شب اول ماه، یک نحو تطبیق است. حرکت وضعی زمین را که شب را تشکیل می‌دهد، می‌خواهید روی قطعه ماه بیاندازید و بگویید این شب اولش است و این شب دومش است.

لذا پارسال چند جلسه راجع به این‌که تحویل سال و این‌که تقویم فردا باشد یا امروز باشد، مفصل صحبت شد. اگر الآن بعد از ظهر تحویل سال باشد، امروز دیگر روز اول فروردین نیست، فردا روز اول است. اما اگر ساعت یازده صبح تحویل سال باشد، همین امروز تقویم است. این‌ها را پارسال عرض کردم. یعنی این‌که می‌گوییم امروز روز اول فروردین است، ربطی به قطعه سال ندارد. بلکه این‌ها در انطباق پیش آمده است. عناوینی بالغرض است. یعنی عنوان شب، مال حرکت وضعی زمین است. وقتی آن را به قطعه زمانی ماه نسبت می‌دهیم، نسبتی بالعرض است. چون این قطعه زمانی یک اول شب و یک آخر شب دارد. اما نه این که این شب برای خودش باشد. لذا عده‌ای در لیلة القدر گفتند که کل بیست و چهار، ساعت لیلة القدر است. یعنی برای کل لیلة القدر کل کره، ما شب نداریم، نصف زمان نداریم. اگر خوب روی آن تأمل کنید، این مباحث حل می‌شود.

وقتی شما این سه را روی هم تطبیق می‌دهید، نسبت به قسمتی که زیاد می‌آید باید چه کار کنیم؟ در تحویل سال چقدر زیاد می‌آمد؟ حدود شش ساعت و خورده‌ای. یعنی سیصد و شصت و پنج روز و شش ساعت. این یک تکه آن زیاد می‌آمد. یعنی یک سال، شش ساعت نسبت به تقطیع های شبانه‌روز، زیادی دارد. این زیادی را در محاسبه چه کار کنیم؟ تکوینا در محاسبه گزینه‌های مختلفی هست. این جور نیست که در این انطباق و نسبت به این زیادی، تکوین باشد. اینجا است که محاسبه‌ها خودش را نشان می‌دهد.

من گمانم این است که بسیاری از روایاتی که در رؤیت هلال است، دلیل واضح شرعی است بر این‌که شارع مقدس در انطابق این سه خط‌کش، چند گزینه‌ای که نفس الامری بوده را ملاحظه کرده است. اما تنها یکی از آن‌ها معروف شده است. یکی از آن‌ها بین متشرعه معروف شده. چون اسهل است. و الّا طرق دیگر آن در روایات آمده است. به عقلاء قوم می‌گویند که این سه خط‌کش، یک اضافی دارد. وقتی شما ماه را حساب می‌کنید، خط‌کش ماه، نه سی روز طول می‌کشد و نه بیست و نه روز. از مقارنه تا مقارنه حدوداً بیست و نه روز و دوازده ساعت می‌شود. این دوازده ساعت را چطور محاسبه کنیم؟ شب قبل است یا شب بعد است؟ در اینجا چند گزینه ثبوتی داریم. خب آن چه که اسهل بوده، شارع میخ آن را بین متشرعه کوبیده است. گزینه‌های دیگر را چه کار کرده؟ در روایات فرموده‌اند. در روایات گزینه‌های دیگری را هم فرموده‌اند. هر کدام از آن‌ها برای خودش فوائدی دارد. یعنی در این تطبیق سه خط‌کش، ما فوائدی در هر گزینه داریم. الآن دیده‌اید که می‌گویند چند گزینه داریم، فوائدشان این است و معایب آن‌ها هم این است. شارع هم همه این‌ها را می دانسته. در تطبیق این‌ها فوائد و مضرات هر گزینه را ملاحظه کرده، و میخ ساده‌ترین آن‌ها را کوبیده است و سیره متشرعه شده.

خب گزینه‌های دیگر را چه کار کرده؟ در روایات گفته‌اند که ما این‌ها را می‌دانیم. این‌ها گزینه‌های ثبوتی است. خب بعد ما می‌گوییم روایت صحیحه هست ولی مشهور از آن اعراض کرده‌اند! درحالی‌که مشهور به‌خاطر گزینه اسهلی که شارع میخش را کوبیده اعراض کرده‌اند. اگر این روایت ثبوتا وجه صحت دارد، اعراض آن‌ها کاشف از کذب او نیست. این هم برای خودش یک ثبوت نفس الامری دارد. در چنین فضایی این روایت را مطرح می‌کنیم.

آیا دخول تکوینی شهر با ادله میقاتیت برای هلال تنافی دارد؟ تنافی ندارد. این‌ها کاملاً با هم سازگار هستند. چرا سازگار هستند؟ به‌خاطر همین که عرض کردم. وقتی می‌خواهید این قطعات را تطبیق کنید، در تطبیق این‌ها چون چند گزینه نفس الامری دارید، فوائد را ملاحظه می‌کنید. گاهی در این تطبیق میقاتیت را ملاحظه می‌کنید. هیچ مشکلی هم ندارد. یعنی جانب میقاتیت را غلبه می‌دهید. لذا با این‌که میقاتیت بود، حضرت فرمودند که یک روز را قضا کنید. یعنی شارع در این تطبیق یک حکم ثبوتی دارد برای روزه اول ماه، شب اول ماه و آثار آن. یکی هم گزینه‌های در طول آن دارد، برای سائر اغراضی که آن‌ها هم درست است و اصلاً مانعة الجمع نیست. یعنی با هم قابل جمع هستند. شبیه همانی که همه می‌گویند؛ اصل عملی حتماً باید راست باشد؟ اصلاً قوام اصل عملی به این است که من کاری ندارم راست باشد یا نه.

اماره محرز است. فلش آن به‌سوی واقع است. در اصول می‌گفتیم اصل عملی چیست؟ می‌گفتند کاری به فلش نداریم. البته فعلاً کاری با استصحاب که محرز است، نداریم. من فعلاً اصول غیر محرزه را می‌گویم. اصلی که غیر محرز است، مقصود از آن چیست؟ مقصود از آن این است که شما از تحیر در مقام عمل، در بیایید. وقتی مقصود از آن این است که از تحیر در بروید، شما می‌گویید دروغ در می‌آید یا نمی‌آید؟ اصلاً کاری ندارید که در بیاید یا در نیاید. چون مقصود از آن اصل، این نبود. در اینجا وقتی مقصود میقاتیت است شما با همین تطبیق به میقاتیت می‌رسید. به مقصود خودتان هم رسیده‌اید. می‌گویید روزه را قضا بکنیم یا نکنیم؟ واقع شهر مبارک چه بود؟ در این مقام کاری با آن ندارید. همان‌طوری که در اصل می‌گویید کاری با واقع نداریم و مقصود شما رفع تحیر در مقام عمل بود، در اینجا هم وقتی میقاتیت را می‌گویید، می‌خواهید به میقاتیت برسید، با حفظ نظم و تعظیم شعائر. حالا بعداً می‌گویید یک روز را قضا کنید، منافاتی ندارد. آن، جای خودش بود و این هم جای خودش بود. بدون تنافی می‌گوییم قضا کند. ولی من به مقصود خودم از میقاتیت رسیده‌ام؛ به ضمیمه این‌که به شما دستور داده‌ام برای مراعات آن حکم ثبوتی یک روز را هم قضا کنید. هم قضا کرده‌اید و به روزه رسیده‌اید. و هم این‌که میقاتیت محقق شده است.

شاگرد: مصلحت شب قدر با میقاتیت تفکیک نمی‌شود؟

استاد: قبلاً صحبت کردیم. با این‌که می‌دانست اختلاف می‌شود، از حضرت سؤال کرد، حضرت هم پاسخ دادند «ما ایسر لیلتین»؛ دو شب بگیرند.

شاگرد: یعنی آن نکته برای این‌که شش شب هم بگیرند.

استاد:حضرت اربع لیالی را هم فرمودند. در اقبال هست.

والحمد لله رب العالمین

کلید: میقاتیت، رؤیت هلال، اهلال هلال، مدیریت امتثال، انشاءات طولی، رؤیت خمسون نفر، روایات عدد، لیس بالرای و لا التظنی، استصحاب، موضوعیت و طریقیت، روایت محمد بن مسلم، حرکت وضعی، حرکت انتقالی

1 وسائل الشيعة - ط الإسلامية ج7 ص209

2رؤیه الهلال بالعین المسلحه

3 المعتبر في شرح المختصر، ج: ۲، ص: ۶۸۸؛ و لا يجوز التعويل على قول المنجم، لأنه مبني على قواعد ظنية، مستفادة من الحدس الذي يخطئ أكثر مما يصيب، و لا يجوز التعويل على قوله، لقول النبي صلّى اللّه عليه و آله «من صدق كاهنا أو منجما فهو كافر بما انزل على محمد صلّى اللّه عليه و آله».

4 البقره 185

5 همان 189

6 القصص 8