بسم الله الرحمن الرحیم
رؤیت هلال؛ جلسه: 151 6/12/1401
بسم الله الرحمن الرحيم
احتمالات مطرح در عبارت «سئل عن الأهلة» - تدقیق در عبارات نهایة النهایه و منتقی الاصول پیرامون موضوعیت یقین در دخول شهر واقعی
باب سوم از ابواب احکام شهر رمضان، حدیث اول بودیم.
محمد بن يعقوب، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، وعن محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد جميعا، عن ابن أبي عمير، عن حماد بن عثمان، عن الحلبي، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: إنه سئل عن الأهلة فقال: هي أهلة الشهور، فإذا رأيت الهلال فصم، وإذا رأيته فأفطر. ورواه المفيد في (المقنعة) عن حماد بن عثمان مثله1
در اینجا حلبی نقل کرده است. اما در همین باب و باب بعدی روایاتی شبیه به همین، متعدد هست. حدیث سوم، هفتم، هجدهم، بیستویکم، بیست و دوم، بیست و هفتم. باب چهارم؛ حدیث چهارم، نوزدهم و بیستم به این صورت است. در همه این روایات صحبت در این است: «سئل عن الأهلة» همه این روایات همین مضمون را دارد.
جلسه قبل صحبت شد که سؤال از «الاهلة» در قرآن کریم آمده است. آن چه که در نقل تفاسیر هست، سؤال از حالات قمر در یک ماه بوده. بر خلاف روایاتی که توضیح داده بودند. اما عرض شد وجه اینکه مدتی از آیه شریفه گذشته و از آن سؤال میکند، چیست. آقا فرمودند ظاهراً روایات عدد در ذهن او بوده، لذا از «اهله» سؤال کرده است. احتمال دیگری هم هست؛ احتمال سادهای است. این احتمال که «سئل عن الاهله» به این معنا باشد که از اهلهای که در آیه از آن سؤال شده، سؤال شده. یعنی چون در تفسیر دو جور است، از آن سؤال شده است. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ2»، در روایات تفسیری دارد: از حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله از تشکلات قمر سؤال شد. نه از ماه محرم و صفر و رمضان و شعبان. بلکه از خود تشکلات یک ماه سؤال شد. لذا این طرف میگوید «سئل عن الاهلة»؛ یعنی یا ابن رسول الله آن سؤال در قرآن را برای ما واضح کنید. یعنی بفرمایید که سؤال در قرآن از چه بوده. اینجا دیگر نیازی نیست روایات عدد را در نظر بگیریم.
شاگرد: یعنی «سئل عن سؤال الاهلة».
استاد: بله، یعنی در «الاهلة»، «ال» عهد است. منظور از اهلهای که مردم در آیه از آن سؤال کردند، کدام بود. لذا حضرت میفرمایند چیزی که تو شنیدهای که از تشکلات در قمر بود، نبوده. بلکه «اهلة الشهور». آن وقت ادامه آن توضیحی است بر اینکه وقتی آیه شریفه میفرماید «هی مواقیت للناس»، میقات بودن به «صم للرؤیة و افطر للرؤیة» است. میقات سهل الوصول و سهلة سمحة. همچنین اهلهای که تعظیم شعائر و… را حفظ میکند در این منحصر میشود که شما هلال را ببینید. این هم یک احتمال است.
شاگرد: اینها مُظهر میخواهد. آن چیزی که من عرض کردم، با کثرت سؤال جور درمیآید. یعنی با این جور درمیآید که روایات عدد در ذهن آنها جا گرفته بود و از آن طرف به گوش آنها اهله هم خورده بود. لذا سؤال میکنند با وجود عدد، هلال چیست. حضرت میفرمایند معیار شهر است و هلال هم هلال شهر است. لذا با توجه به کثرت سؤالهایی که در دوازده روایت آمده است، این وجه اظهر است. قطع نظر از این احتمال، احتمالی که مطرح کردید شاهد و مظهر میخواهد و مئونه بیشتری میخواهد.
استاد: اشکالی که من به عدد داشتم، این بود: کسی که قائل به عدد است منکر هلال نیست، تا شما بگویید اهله چیست. او هم میگوید ماه محرم و شعبان. او هم هلال را بهعنوان هلال قبول دارد. تنها میگوید یک در میان، یکی را ناقص بگیر و دیگری را تام بگیر. ماه همان ماه است. ماه مبارک، شوال، ذی القعده و … .
شاگرد: بعد از جمع بین ادله همینطور است اما در فضای صدور وقتی عدد میگفتند به این معنا بوده که هلال دیگر کنار میرفته.
شاگرد٢: فضا به این قدر پر رنگ بوده؟
استاد: خیلی از این دوازده روایت به هم برمیگردد.
شاگرد٣: روایات عدد زیاد نیست. آن چه که تواتر دارد این است که ماه رمضان هیچ وقت ناقص نمیشود.
استاد: بله، کمال؛ «لِتُكْمِلُوا الْعِدَّة3».
شاگرد: عدد را بهمعنای عام میگیریم. ایشان یکی از معانی عدد را گرفتهاند.
استاد: تا یادم نرفته، راجع به سند روایت هشام عرض کنم. من عرض کردم مرحوم شیخ ابتدا اسم کسی را میآورند که کتاب برای او است. بحث مفصلی را فرستادهاند که در این مطلب مناقشه شده است. این را عرض بکنم که راجع به صحبتی که شد این هم هست. حالا اینکه این مناقشه در چه جهت است؛ آیا شیخ مهم نمیدانستند یا … سر جایش باید برگردیم.
علی حال نسبت به این روایت چه سؤال از روایات عدد باشد و هلالی که مقابل آن به ذهن می آمده، یا سؤال از سؤال در آیه باشد….
شاگرد: اینکه شیخ همیشه با صاحب کتاب شروع میکند درست نیست؟
استاد: بله، مفصل مناقشه کردهاند. حالا باید بحث کنیم.
شاگرد: اگر به این صورت باشد، آن احتمال تقویت میشود که یکی از طریق های مرحوم شیخ به برقی سه نفر هستند که میانه آنها ابوغالب زراری است. آن وقت ممکن است که مرحوم شیخ از کتاب برقی نقل بکند، بعد چون میخواهد طریق را ذکر کند، اسم ابوغالب زراری را میآورد.
استاد: همانی است که تلقی مشهور است. فقط مبعّداتی داشت که در جلسه قبل صحبت شد. من این را عرض کردم که شما آن را ببینید. یکی دو درس مفصل از اساتیدی است که در اینجا تحقیق کردهاند.
شاگرد: احتمالی که جلسه قبل بیان فرمودید را بیشتر توضیح میدهید؟
استاد: مطلبی که الآن گفتم ناظر به همان احتمال جلسه قبل است. ایشان میفرمایند در ذهن او روایت عدد بوده، لذا میگوید که هلال چیست. روی این احتمالی که من عرض میکنم، روایات تفسیری در ذهن او بوده؛ به این معنا که اهله بهمعنای تشکلات قمر بوده. میخواهد برایش واضح شود که واقعاً به این صورت بوده. در ذهن سائل مشکلی نبوده که اگر منظور تشکلات قمر نیست و اهلة الشهور است، گام بعدی این است که به رؤیت، سراغ اهله الشهور برویم یا به عدد؟ لذا امام علیهالسلام در طول آن بیان میفرمایند اولاً مراد از آیه اهلة الشهور است، بعد هم «صم للرؤیة و افطر للرؤیة»؛ یعنی هلال همان هلالی است که باید ببینی. هلال متبین، نه هلال بهمعنای شهور. کسانی هم که قائل به عدد هستند، قائل به شهر محرم و … هستند. لذا اینکه حضرت فرمودند اهلة الشهور، توضیح میدهند منظور از آن، شهوری نیست که با عدد سازگاری داشته باشد و هر دو را بگیرد. در گام بعدی حضرت توضیح اضافی میدهند.
شاگرد: اینکه در زمان صدور روایات عدد در ذهنها جاگرفته بود، دو فرمایش مرحوم صدوق است. هم در فقیه و هم در خصال میفرمایند: مذهب خواص الشیعه و اهل الاستبصار منهم ان شهر رمضان لاینقص عن ثلاثین. این، جا گرفته بود. شاید بتواند موید باشد.
استاد: بله، این عبارت صدوق که معروف است.
علی ای حال این روایت اول بود. روایت دوم سندش خوب است.
محمد بن الحسن باسناده عن علي بن مهزيار، عن محمد بن أبي عمير، عن أبي أيوب وحماد، عن محمد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السلام، قال: إذا رأيتم الهلال فصوموا، وإذا رأيتموه فأفطروا، وليس بالرأي ولا بالتظني ولكن بالرؤية الحديث4
«… وليس بالرأي ولا بالتظني ولكن بالرؤية»؛ یعنی حتماً باید هلال را ببینید. به رأی و تظنی و گمان نیست. این روایت یکی از مهمترین ادلهای است که میتواند در فضای صاحب کفایه و شاگردان ایشان مطرح شود. «ليس بالرأي ولا بالتظني»؛ یعنی موضوع وجوب صوم، یقین است؛ «بالرؤیة» است. مرحوم آشیخ محمد حسین هم در نهایه همین را آوردند.
جلسه آقا فرمودند عبارات مرحوم آقای ایروانی و صاحب منتقی معلوم نیست بر چیزی که ما الآن به آنها نسبت میدهیم، دلالت بکند. این عبارات را قبلاً خواندهایم؛ اما ایشان میفرمایند به آن صورتی که ما به آنها نسبت میدهیم نیست. بلکه آنها چیز دیگری را میفرمایند. من سریع هر دو عبارت را میخوانم.
قوله: حيث دلّ على انّ اليقين بالشعبان: قال شيخنا المرتضى بعد نقل الرواية، و الإنصاف انّ هذه الرواية أظهر ما في هذا الباب من اخبار الاستصحاب، إلاّ انّ سندها غير سليم.
أقول: بل الإنصاف انّها أوهن ما في الباب، من حيث الدلالة، امّا أولا: فلاحتمال العهد فيها. و امّا ثانيا: فلأنّ اليقين و الشك فيها يحتمل أمورا: الأول: اليقين بدخول كلّ من هلال شعبان و رمضان، و الشك في خروجه، فتدلّ الرواية على الاستصحاب. الثاني، اليقين بكلّ من دخول رمضان و خروجه و الشك في ذلك الدخول و الخروج، فتكون الرواية كاشفة عن إناطة حكمي الصيام و الإفطار باليقين، فيكون وجوب الصوم دائرا مدار اليقين بدخول شهر رمضان و حرمته مدار اليقين بخروجه، فيكون الواجب صوم ما بين اليقينين لا صوم الشهر الواقعي، و عليه تكون قضية اليقين لا يدخل فيه الشك على حقيقته بلا تعبد و تنزيل. الثالث: أن يكون المراد من اليقين، اليقين بهلال شعبان و رمضان، و المراد من الشك الشك في دخول ما يقابله، فيكون كلّ من دخول الهلالين من قبيل المقتضي للحكم، و كلّ ما يقابله من قبيل المانع، فيفطر يوم الشك من شعبان و يصوم يوم الشك من رمضان، لأجل اليقين بالمقتضي و الشك في المانع. 5
«قوله: حيث دلّ على انّ اليقين بالشعبان: قال شيخنا المرتضى بعد نقل الرواية، و الإنصاف انّ هذه الرواية»؛ مکاتبه قاسانی6، «أظهر ما في هذا الباب من اخبار الاستصحاب، إلاّ انّ سندها غير سليم».
مرحوم ایروانی میفرمایند: «أقول: بل الإنصاف انّها أوهن ما في الباب»؛ درست نقطه مقابل فرمایش شیخ است. «من حيث الدلالة، امّا أولا: فلاحتمال العهد فيها»؛ اول این است که ال عهد باشد. وقتی عهد بود، یعنی یقین به همین چیزی که تو میگویی. مکاتبه گفت در روز شک میکنیم که ماه داخل شده یا نه. پس ربطی به قاعده کلی استصحاب نخواهد داشت. ال، ال عهد میشود. چون ال عهد است، دیگر ربطی به استصحاب ندارد.
شاگرد: چطور این را از آن نتیجه میگیرند؟
استاد: یعنی ال عهد که شد موردی میشود. او از شک در ماه مبارک سؤال میکند؛ «أسأله عن الیوم الذی یشک فیه»، حضرت میفرمایند «الیقین». یعنی یقین به ماه مبارک یا حتی به شعبان. اما خلاصه این مورد است.
شاگرد٢: این اشکال مشترک است. در روایت زراره هم ممکن است بگویند ال عهد باشد و یقین به وضو لازم است.
استاد: بله، از اشکالاتی است که در کلاس پیش میآید. از فرمایش حاج آقا یادم میآید. میفرمودند آشیخ جعفر کاشف الغطاء در درس اصول، بحث خبر واحد را شروع کردند، ذیل آیه شریفه «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا 7». ایشان فرمودند بحث ما در دلالت آیه نبأ بر حجیت خبر واحد است. علماء در دلالت این آیه بر حجیت خبر واحد بیست و پنج اشکال کردهاند، حالا ما از اول میگوییم آیه که دلالت دارد! ولی برای بحث اصولی، اشکالات علماء را بررسی میکنیم. یعنی با اینکه بیست و پنج اشکال کردهاند، اما با وجود واضحات در آیه که هر کسی نگاه میکند، حجیت را میفهمد تأثیر بگذارد.
الآن هم که در کلاسها گفتهاند ال برای عهد است، این یادم آمد. خب ال برای عهد است و از قاعده استصحاب بیرون رفت! بسیار خب. البته مثل من طلبه که اینها را میخوانم، کاملاً محافظهکاری دارم، نباید لحن من لحنی باشد که محضر علمائی که این فرمایشات را فرمودند جسارت باشد. ولی خب حالا دیگر مباحثه باید همراه با….
«و امّا ثانيا»؛ چرا دلالت ندارد؟ سه احتمال هست. یعنی اگر «ال» را عهد نگیریم و بگوییم «الیقین» برای همه جا است، سه احتمال هست.
«فلأنّ اليقين و الشك فيها يحتمل أمورا: الأول: اليقين بدخول كلّ من هلال شعبان و رمضان، و الشك في خروجه»؛ یعنی به شعبان یقین دارید و تا زمانیکه یقین به خروج پیدا نکنید شک داخل آن نمیشود. در عید فطر هم به هلال رمضان یقین دارید، تا یقین به شوال پیدا نکردید شک در آن داخل نمیشود. خب این خوب است. «فتدلّ الرواية على الاستصحاب». این احتمال اول است که فرمایش مرحوم شیخ است.
«الثاني، اليقين بكلّ من دخول رمضان و خروجه»؛ هم یقین به دخول رمضان و هم به خروج آن یقین نیاز است. «و الشك في ذلك الدخول و الخروج، فتكون الرواية كاشفة عن إناطة حكمي الصيام و الإفطار باليقين»؛ اناطه یعنی اناطه حکم صیام و افطار به یقین. اناطه حکم یعنی حکم ظاهری؟ یا حکم واقعی؟ باید جلو برویم و ببینیم. «فيكون وجوب الصوم»؛ وجوب ظاهری یا واقعی صوم؟ «دائرا مدار اليقين بدخول شهر رمضان و حرمته مدار اليقين بخروجه»؛ که عید فطر است و حرام است. «فيكون الواجب صوم ما بين اليقينين»؛ یقین به دخول شهر مبارک و خروج آن. «فیکون الواجب» یعنی الواجب واقعاً؟ یا الواجب به حسب ظاهر شرع؟ منظور ایشان کدام است؟ جلو برویم تا ببینیم چه میگویند. «لا صوم الشهر الواقعي»؛ صوم شهر واقعی ماه مبارک واجب نیست. این «لا» یعنی واقعاً واجب نیست؟ یا فعلاً برای این عبد در مرحله ظاهر واجب نیست؟ کدام یک از اینها است؟ واجب، صوم ما بین الیقینین است، نه صوم شهر واقعی. این «لا» برای نفی وجوب ظاهری است؟ یا برای نفی وجوب واقعی است؟
«و عليه تكون قضية اليقين لا يدخل فيه الشك على حقيقته بلا تعبد»؛ یعنی دیگر تعبد و تنزیل نیازی ندارد. این عبارت است که من عرض میکنم از نظر فنی و کلاس اصول دلالت دارد که واجب قبلی را واجب واقعی در نظر گرفتهاند نه ظاهری. چرا؟ چون قوام وجوب ظاهری به تعبد است. شما باید موضوع را با یک چیزی درست کنید و بگویید وجوب ظاهری نیست یا هست. پس از اینکه میگویند «علی حقیقته بلا تعبد و تنزیل» اینطور میفهمم که ایشان میخواهند بگویند واقعاً واجب نیست. این هم احتمال دوم. احتمال سوم که قشنگ است، نه استصحاب است و نه یقین است. بلکه قاعده مقتضی و مانع است.
شاگرد: بین این واقعی و ظاهری، واسطهای وجود ندارد؟ نسبت به جاهل، وجوب واقعی هست. ولی میگوییم مرتبهای از فعلیت را ندارد. آیا میتوان به این صورت تصویر کرد که واقعی یا ظاهری نگوییم، بلکه بگوییم همان واقعی است ولی بهخاطر مصالحی مانند میقاتیت و … شارع فعلیتش را در جایی گذاشته که یقین دارند. و الا آن جایی که یقین ندارند به این معنا نیست که در نفس الامر هیچ حکمی نیست. حکمی هست که مرحله از فعلیت را دارد. همان اندازهای از فعلیت که جاهل دارد. مثلاً اگر فهمید نمازش برای بقیه بوده، قضا را دارد.
استاد: علی ای حال این مرتبهای از فعلیت که شما میگویید با جهل، قضا دارد یا ندارد؟
شاگرد: بله دارد.
استاد: وقتی قضا دارد، با اینکه وجوب ندارد چطور جمع میشود؟
شاگرد: مرحلهای از وجوب را ندارد. یعنی وجوب فعلی. مثلاً جاهل از یک جهت وجوب دارد و از یک جهت میگوییم ندارد. در اینجا هم بگوییم شخصی هم که در مورد روزه یقین پیدا نکرده، یک مرتبهای از فعلیت را دارد و مرتبهای از آن را ندارد. یعنی اگر بعداً معلوم شد که شهر واقعاً داخل بوده، باید قضا کند. مرتبهای از فعلیت ندارد یعنی تا وقتی یقین پیدا نکرده کسی او را به سمت عمل اجبار نمیکند.
استاد: اینکه او را به سمت عمل هل دهند که ظاهری میشود. ببینید شما میگویید قضا دارد و وجوب واقعی هم هست؛ مرتبهای از فعلیت را دارد و مرتبهای از آن را ندارد، آیا این بهغیراز ظاهری است؟
شاگرد: ظاهری در اینجا چطور معنا میشود؟
استاد: یعنی وظیفه فعلی مکلف این است که میگوید بر من واجب نیست، چون نمیدانم.
شاگرد: وظیفه فعلی تشکیکی نیست؟ مثلاً در مورد جاهل میگوییم از یک جهت وظیفه فعلیه دارد و از یک جهت میگوییم ندارد. از جهت اشتراکش با عالم و جاهل فعلی است. اما از جهت اینکه الآن به سمت آن برود فعلی نیست.
استاد: بهخاطر همین ها بود که ما سه اصطلاح کردیم. فعلیت واقعیه، فعلیت فاعلیه و فعلیت فعّالیه. اینها را از هم جدا کردیم. اول ماه که شده و حکم بالفعل است؛ یعنی روزه واجب است و وقتی بعداً فهمیدی باید قضا کنی. اما فعلیتی که شما احتمال میدهید موضوع بالفعل شده ولی یقین ندارید، گفتیم فعلیتی است که برای شما مصحح احتیاط است. خیلی فرق میکند با جاهل مطلق که حکم برای او بالفعل است اما اصلاً خبر ندارد. یکی هم فعلیتی است که یقین به این وجوب دارد؛ این فعلیت فعّال است. ببینید غیر از ثبوت واقعی وجوب، همه اینها ظاهری است.
شاگرد: میتوان یک مورد دیگر را هم اضافه کرد. اینکه بگوییم فعلیت دارد؛ مثل همان فعلیتی که در عالم و جاهل هست. یک مرحلهاش هم این است که شارع به جهت کسر وانکسار مصالح گفته تنها حالت یقین را از تو میخواهم. یعنی از حالت یقین است که باید حرکت کنی.
استاد: یعنی با اینکه واقعاً واجب نبوده، آن را میخواهد؟
شاگرد: در چه مرحلهای واجب نبوده؟ در مرحلهای که مانند عالم و جاهل است، واجب بوده.
استاد: یعنی اگر این تنزیل و تعبد شارع نباشد، شما میگویید دنبالش نرود یا برود؟ شما مجوز احتیاط را میدهید یا نمیدهید؟
شاگرد: نه، در اینجا مولی خودش آستین بالا زده و گفته تا یقین پیدا نکردید بهخاطر مصالحی اجازه ندارید.
استاد: تمام شد. ببینید شما گردن این آقایان میگذارید که حتی در یوم الشک حق ندارید که احتیاط کنید.
شاگرد: این مقدار اشکالی ندارد. آقایان که صریح میگویند که باید یقین داشته باشد.
استاد: میدانم که صریح میگویند. از آن طرف هم در رسالههایشان میگویند مستحب است که یوم الشک را روزه بگیری، اگر فهمیدی به نیت شعبان گرفتی، قطعاً مجزی است.
شاگرد: من ناظر به اشکالی که در قضاء فرمودید عرض میکنم.
استاد: ما میخواهم مراد آنها را بفهمیم. الآن که ایشان میگویند یقین، کدام یقین منظور است؟ یعنی طوری است که شما میگویید شارع میگوید نه، واجب نیست. یعنی واقعاً میداند که واجب است. خب واقعاً طوری واجب است، اما بالفعل نیست. خب حالا مجوز احتیاط دارد یا ندارد؟
شاگرد: از باب تفضل میگویند. میگویند صوم شعبان بگیر اگر رمضان شد تفضلی است. قضاء آن هم به همین دلیلی است که عرض کردم.
استاد: احتیاط را عرض میکنم. احتیاط که تفضل نیست.
شاگرد: این مقدار مئونه کمتری دارد. احتیاط هم قائل دارد.
استاد: یعنی کسی که سیام شعبان را روزه میگیرد لازمه این حرف این است که اصلاً صبغه احتیاط ندارد، و حال اینکه این خلاف ارتکاز کل است. یعنی کسی که یوم الشک را روزه میگیرد، روزه او صبغه احتیاط دارد. نه اینکه بگوید احتیاط به چه معنا است! ما مطمئن هستیم که واجب نیست. حالا عبارتی هم بعداً دارند.
شاگرد٢: وجوب واقعی را از کجای عبارت برداشت کردید؟
استاد: فرمودند «علی الحقیقه» واجب است، «لا علی التعبد و التنزیل».
سومی هم که قاعده مقتضی و مانع است که اصلاً ربطی به استصحاب ندارد و ربطی به آن احتمال دوم ندارد. خیلی تعجب است. قاعده مقتضی و مانع به این قشنگی، در ارتباط تام با استصحاب است، اما ما میگوییم چه ربطی دارد؟! چون اسمش دو تا است، میگوییم ربطی ندارد! سومی را به این صورت میفرمایند درحالیکه به گمان من سومی با اولی در مآل یکی است.
«الثالث: أن يكون المراد من اليقين، اليقين بهلال شعبان و رمضان، و المراد من الشك الشك في دخول ما يقابله»؛ یقین به شعبان و شک در دخول ماه مبارک که مقابلش است. «فيكون كلّ من دخول الهلالين من قبيل المقتضي للحكم، و كلّ ما يقابله من قبيل المانع، فيفطر يوم الشك من شعبان و يصوم يوم الشك من رمضان، لأجل اليقين بالمقتضي و الشك في المانع»؛ قاعده مقتضی و مانع است. هیچ ربطی هم به استصحاب ندارد. حالا که سه احتمال شد، پس فرمایش شیخ که فرمودند «اظهر ما فی الباب» است، «اهون ما فی الباب» میشود. بعد میفرمایند:
قوله: و انّه لا بدّ في وجوب الصوم و وجوب الإفطار: يعني انّ حكمي الصوم و الإفطار غير متوجهان إلى واقع الرمضان و واقع الشوال، بل إلى المعلوم منهما، على أن يكون العلم دخيلا في الموضوع، فتكون قضية اليقين لا يدخل فيه الشك منزلا على حقيقته، من عدم الدخول الخارجي الوجداني دون التنزيلي التعبدي، فانّ ما أخذ في موضوعه القطع لا يعقل دخول الشك فيه، بل هو: امّا قطعي الثبوت أو قطعي الانتفاء، من غير أن يكون له حالة ثالثة8
«قوله: و انّه لا بدّ في وجوب الصوم و وجوب الإفطار»؛ این وجوب واقعی است یا ظاهری؟ الآن خودشان توضیح میدهند. «يعني انّ حكمي الصوم و الإفطار غير متوجهان إلى واقع الرمضان و واقع الشوال»؛ خب ثبوت واقعی را قبول دارند یا ندارند؟ «بل إلى المعلوم منهما، على أن يكون العلم دخيلا في الموضوع، فتكون قضية اليقين لا يدخل فيه الشك منزلا على حقيقته، من عدم الدخول الخارجي الوجداني»؛ اصلاً ماه داخل نشده، چون شک داریم. چون یقین در موضوع شد. دیگر بالاتر از این میخواهید؟!
شاگرد: میخواهید بفرمایید ایشان میگویند که دخول واقعی نیست؟
استاد: شما بفرمایید. وجدان به چه معنا است؟ خارج به چه معنا است؟ واقع فرموده بودند و بعد توضیح دادند. «يعني انّ حكمي الصوم و الإفطار غير متوجهان إلى واقع الرمضان و واقع الشوالبل إلى المعلوم منهما، على أن يكون العلم دخيلا في الموضوع، فتكون قضية اليقين لا يدخل فيه الشك منزلا على حقيقته»؛ یعنی ما در اینجا تنزیل نداریم. «من عدم الدخول الخارجي الوجداني دون التنزيلي التعبدي»؛ باز هم توضیح میدهند. «فانّ ما أخذ في موضوعه القطع لا يعقل دخول الشك فيه، بل هو: امّا قطعي الثبوت»؛ میگوید ثبوت. نه اینکه بگوید برو یا نرو. «أو قطعي الانتفاء، من غير أن يكون له حالة ثالثة».
شاگرد: اینهایی که فرمودید موضوع کدام حکم را میگوید؟ یعنی باز همین سؤال پیش میآید که در مورد چه مرتبهای از حکم صحبت میکنیم. ظاهری را کنار بگذاریم؛ یک مرحله از حکم واقعی مرحلهای است که شارع آستین بالا زده تا بگوید کجا را برای تو فعلی کردهام که سمت آن بروی. شاهدش هم این است که تأکید ایشان در این عبارات واقع نیست. یعنی من برای ماه مبارک واقعی را قبول دارم، اما الآن بحث سر وجوبش است. وجوب واقعی آن را هم بهخاطر وجود مصالحی در عمل، مولی فرموده تو باید یقین پیدا کنی. اگر یقین پیدا نکنی، فعلیتی به این معنا که باید سمت آن بروی نداری اما فعلیت به این معنا که خلاف آن در بیاید و باید قضا کنی را داری.
استاد: «غیر متوجه الی واقع رمضان» یعنی ایشان به واقع رمضان قائل هستند اما برای آنکه حکم وجوبی قائل نیستند. شما میخواهید بگویید قائل هستند.
شاگرد: چه حکمی غیر متوجه است؟ عرض من این است که یک مرتبه از فعلیتش است. یعنی همین که موضوع در آن اخذ شده و معقول نیست که شک در آن بیاید، چه مرتبهای حکم را میگوید؟ شاید یک مرتبهای از فعلیت باشد که در کلام این بزرگواران باشد. مثل این مثال که طرف به عبدش بگوید من خربزه شیرین میخواهم. ولی بهخاطر اینکه آن عبد حواس خوبی ندارد، به او گفته موارد اطمینان و حرف خبره فایدهای ندارد و تنها باید حالت قطع داشته باشی. غیر از حالت قطع برای من فایدهای ندارد. حال اگر او با حالت شک یا شهادت عدلین خربزه بگیرد، چون مولی گفته فعلیت تنها برای زمان یقین است، درست نیست.
استاد: علی ای حال موضوع ثبوتی قید داشت یا نداشت؟
شاگرد: در طول هم بودند. حکم اولیه این بود که خربزه شیرین بگیرد. این مقام عملش است. این شبیه مدیریت امتثال شما است، اما با این تفاوت که در اینجا صرفاً به این صورت نیست که بخواهد بگوید چطور اجراء شود. بلکه میگوید در مرحله فعلیتی که او را به حرکت در بیاورم، باید یقین داشته باشد. و الا غیر از آن احکام فعلیت را ندارد.
استاد: خب الآن میتواند احتیاط بکند یا نه؟
شاگرد: طبق این بیان مولی قطعاً نمیتواند احتیاط بکند. چون گفته باید یقین داشته باشد.
استاد: همین برای من کافی است. وقتی با این بیان به ایشان نسبت میدهید که در یوم الشک احتیاط ممکن نیست، برای ما کافی است.
شاگرد: اشکال قضا با این بیان حل میشود؟
استاد: مطلب گام به گام است. وقتی شما میگویید احتیاط ممکن نیست؛ احتیاط برای احراز واقع است. من عرض میکنم اگر ثبوتش را قبول دارید، چرا احتیاط ممکن نیست؟ چرایش را بگویید؟
شاگرد: ممکن است جواب بدهد بهخاطر محذوراتی که احتیاط داشته باشد و شارع تنها گفته باشد که حالت یقین داشته باشید.
استاد: خب شارع که این را نگفته است. ما تا الآن یک ماه است که این روایت را میخوانیم. شارع که نگفته نباید احتیاط کنید. بهگونهای است که باید چشممان را روی این همه از روایات ببندیم و بگوییم شارع گفته احتیاط نکنید.
شاگرد٢: ممکن است بعد از تفضل بگویند که سیام شعبان را روزه بگیرید… .
استاد: تفضل غیر از احتیاط است. میگوید اگر خودت روزه گرفتی، من میگویم تفضلا قضا نکن.
شاگرد: اگر واقعاً ماه مبارک بود.
استاد: واقعاً یعنی چه؟ اگر واقعاً بود که وجوب بود.
شاگرد: ایشان گفتند ماه مبارک یک بحث است و واجب است که ما بین الیقینین روزه بگیرید.
استاد: واجب واقعی است یا ظاهری؟
شاگرد: واقعی است.
استاد: اگر وجوب واقعی نیست، پس چرا قضا کنیم؟ چرا احتیاط کنیم؟
شاگرد: مثل بحث حائض است.
استاد: حائض روزه را نمیگیرد. او وجوب را ندارد چون شرط صحت را ندارد. اما اینجا چه شرطی را ندارد؟! میگویید اتفاقا روزه بگیر و بعداً هم قبول میکنند.
شاگرد: یقین شرط صحت صوم شهر رمضان است.
استاد: یقین شرط صحت است و درعینحال مجزی است؟! یعنی روزه باطل؟!
شاگرد: روزه او باطل نیست اما روزه ماه مبارک نیست. چون شرط صحت اصلی روزه این نیست که یقین داشته باشد. شرط صحت روزه ماه مبارک این است. حالا این فرد در روز اول ماه مبارک روزه ای به نیت ماه شعبان گرفته، روزه او صحیح است. اما طبق بیان ایشان روزه صحیح او نمیتواند مصداق روزه ماه مبارک باشد. از طرفی هم که روزه ماه شعبان هم نیست، چون ماه شعبان نبوده. لذا اینجا جای تفضل شارع است. یعنی میگوید من این روزه صحیح تو را که روزه ماه شعبان و ماه رمضان نیست، از تو میپذیرم. یعنی فعلیت آن مانند حائض میشود.
استاد: پس شما در اینجا قبول دارید که احتیاط متصور نیست.
شاگرد: بله.
شاگرد٢: احتیاط در طول تفضل است. یعنی چون ما میدانیم شارع… .
استاد: احتیاط برای این است که ما امر واقعی را امتثال کنیم، درحالیکه علی ای تقدیر امتثال نمیشود.
شاگرد٢: وقتی شارع تنزیل و تفضل میکند، احتیاط هم معنا پیدا میکند.
استاد: استحباب معنا پیدا میکند. میگوییم چون تفضل است، خودت را زیر چتر تفضل ببر. اما احتیاط یعنی امر واقعی را احراز بکن. این خیلی تفاوت دارد. خودت را تحت ظل تفضل و استحباب صوم ببر تا اینکه بگوییم خودت را تحت امتثال امر واقعی ببر. من عرض میکنم که شما در این مناقشه دارید یا نه؟ ارتکاز کل متشرعه در صوم یوم الشک، یک نحو صبغه احتیاط دارد.
شاگرد: برای مردم سؤال است که روز سیام را اگر به نیت ماه شعبان بگیرند، چطور احتیاطی میشود. یعنی احتیاطا نمیگیرند. یعنی اگر به این فتوا علم نداشتند که احتیاط ممکن است، نمی گفتند که احتیاطی است.
شاگرد٢: با تلقیای که مشهور از روایت معمر دارند، آن روایت را برای این حرفها کافی نمیدانید؟ «اما لا علة و لاشبهة فلا».
استاد: نه، بهخاطر اینکه همان جا اگر قضا بعداً ثابت شود، عرف قضا را تفضل نمیبیند. میگوید ماه مبارک بود و «وفق له». من عرض کردم خود مرحوم شیخ فرمودند ظاهر عرفی در «وفق» این است که همان ماه مبارک را انجام داده است. بعد بهخاطر تعبیراتی از آن برگشتند. و حال آنکه همه اینها در یک روایت بود. در یک روایت که بین صدر و ذیل تعارض نمیشود. قبلاً از اینها بحث کردیم.
شاگرد: این اشکال به بحث است ولی مشهور که اینطور ندیدند.
استاد: منظورتان از این مشهور چه کسی است؟ رئیس تحقق شهرت، شیخ مفید است. عبارت مقنعه اظهر من الشمس بود. گفتند «یحتاط». دوبار تکرار کردند. یعنی هر کس عبارت مقنعه شیخ مفید را بخواند، در مراد رئیس شیعه که این متن فقهی را میگویند شک میکند؟! میگویند احتیاط کن؛ باب فضل الاحتیاط فی صیام یوم الشک. اینها مطالب روشنی است. اینکه شما میفرمایید ارتکازی نیست، به این خاطر است که گاهی ذهن در مسائل نیت دچار ابهام میشود؛ مرحوم مظفر در المنطق میگفتند بدیهی، بدیهی است اما یکی از چیزهایی که مانع درک بدیهی میشود شبهه است. لذا گفتند از شرائط بداهت بدیهی، فقدان الشبهه است. در المنطق بود. مطلب خوبی هم بود. اینطور نیست که چون بدیهی است پس اگر کسی در آن شک بکند از بداهت خارج میشود. آنکه از بداهت خارج نمیشود. کسی که شک میکند فاقد شبهه نیست. این عبارت شیخ مفید است.
عبارت منتقی را هم ببینیم.
ومنها : مكاتبة علي بن محمد القاساني قال : «كتبت إليه وأنا بالمدينة عن اليوم الّذي يشك فيه من رمضان هل يصام أم لا؟. فكتب عليهالسلام : اليقين لا يدخله الشك ، صم للرؤية وأفطر للرؤية ». وقد جعلها الشيخ أظهر روايات الباب في الدلالة على حجية الاستصحاب. ببيان : ان تفريع تحديد وجوب الصوم والإفطار على رؤية الهلال… وقد يناقش في دلالتها بوجوه : الأول : ان المراد باليقين ليس هو اليقين بعدم دخول شهر رمضان ، بل يراد به اليقين بدخول رمضان ، فيكون المراد ان اليقين بدخول رمضان الّذي يعتبر في صحة الصوم لا يدخله الشك ، بمعنى لا يدخل في حكمه الشك ، ولا يترتب عليه أثر اليقين ، فلا يجوز صوم الشك من رمضان ، والقرينة على ذلك هو تواتر الاخبار على اعتبار اليقين بدخول رمضان في صحة الصوم ، فيكون موجبا لظهور الرواية في ذلك ، وبذلك تكون أجنبية بالمرة عن الاستصحاب. وهذا الوجه يستفاد من الكفاية.
ولكن يرد عليه : ان مجرد ثبوت الحكم المزبور ـ أعني اعتبار اليقين بدخول رمضان في صحة الصوم ـ في الروايات المتواترة لا يصلح قرينة على صرف هذه الرواية عن ظهورها في الاستصحاب ، إذ لا منافاة بين الحكمين. وهي في حد نفسها ظاهرة في ثبوت اليقين والشك فعلا ، وهذا يتناسب مع الاستصحاب ولا يتناسب مع البيان المزبور ، لعدم اليقين الفعلي بحسب الفرض. 9
در اول خودشان جواب میدهند. میگویند: «ولكن يرد عليه : ان مجرد ثبوت الحكم المزبور ـ أعني اعتبار اليقين بدخول رمضان في صحة الصوم ـ في الروايات المتواترة»؛ میخ روایات متواتره را میکوبند و بعد سراغ سومی میآیند.
«ان مجرد ثبوت الحكم المزبور ـ أعني اعتبار اليقين بدخول رمضان في صحة الصوم»؛ یعنی چطور میگویید صومش صحیح است؟! یعنی اگر یقین ندارد و با حال شک بگیرد…. من میخواهم عبارت را بخوانم ولی علی ای حال روی این کلماتشان دقت کنید.
شاگرد: این وجوب واقعی را نفی نمیکند. یعنی ممکن است وجوب واقعی داشته باشد و شرط صحت یقین باشد.
استاد: یعنی روزهای که گرفته باطل است.
شاگرد: ولی واقعاً واجب بوده.
استاد: و حال اینکه اجزاء محل اجماع است. چطور روزه ای که صحیح نیست، مجزی است؟
شاگرد: مجزی از ماه مبارک نیست.
استاد: حالا عبارت را بخوانیم بدون اینکه چیزی را به ایشان نسبت بدهیم.
«لا يصلح قرينة على صرف هذه الرواية عن ظهورها في الاستصحاب، إذ لا منافاة بين الحكمين»؛ این اشکال و جوابی است که مطرح میکنند.
در ثانی هم فرمایش آقا ضیاء را مطرح میکنند و جواب میدهند، بعد میفرمایند:
الوجه الثالث : وهو العمدة : انه بناء على أخذ اليقين بدخول رمضان في وجوب الصوم وأخذ اليقين بشوال في وجوب الإفطار لا مجال للاستصحاب أصلا ، إذ مع الشك في دخول رمضان يعلم بعدم الموضوع للحكم الشرعي، فيعلم بعدم الحكم ، فلا معنى للاستصحاب حينئذ ، لأنه بلحاظ الحكم الشرعي والمفروض العلم بعدمه10
«الوجه الثالث : وهو العمدة : انه بناء على أخذ اليقين بدخول رمضان في وجوب الصوم»؛ وجوب ظاهری یا واقعی؟ «وأخذ اليقين بشوال في وجوب الإفطار لا مجال للاستصحاب أصلا»، این را توضیح میدهند: «إذ مع الشك في دخول رمضان يعلم بعدم الموضوع للحكم الشرعي»؛ احتیاط در اینجا معنا دارد؟!
شاگرد: حکم شرعی در اینجا چرا نمیتواند ظاهری باشد؟
استاد: اگر ظاهری است که با استصحاب منافاتی ندارد. نه اینکه قطع داشته باشیم «لا مجال للاستصحاب». اینکه ما ناراحت هستیم و این همه طول میدهیم به این دلیل است که حرف خوب شیخ انصاری، به این صورت زیر این حرفها رفته است! حرف شیخ لاریب فیه است. اما با این حرفها اوهن ما فی الباب میشود. بعد حرف شیخ آثار مهمه دارد. حرف شیخ هم درست است و هم… . جلوتر عرض کردم از باب اظهر نیست، بلکه از باب «من الاظهر» است. از آنهایی است که اظهر در باب است. نمیخواهم اشکالات شیخ به بقیه را بپذیریم. اما خلاصه این استظهار و حرف شیخ خوب است. با این فرمایشات حرف شیخ کنار میرود.
شاگرد: الآن میگویند یقین در وجوب ظاهری ماه رمضان داخل است و الآن چون یقین نیست، آن وجوب ظاهری هم نیست. این عبارت با این منافات ندارد. یعنی با این میسازد که دارند وجوب ظاهری را نفی میکنند. عدم موضوع برای وجوب ظاهری.
استاد: وجوب ظاهری که موضوع ندارد. ظاهری یعنی ظاهری. استصحاب هم یکی از احکام ظاهری است.
شاگرد: ظاهری یعنی نمیدانیم درواقع چه خبر است… .
استاد: پس موضوع واقعی هست اما روی حساب ظاهر چون من علم ندارم، میگویم ظاهراً موضوع نیست. نه اینکه قطعاً موضوع نباشد. باز هم من عبارت را میخوانم.
«فيعلم بعدم الحكم»؛ احتیاط دیگر معنا دارد؟! علم به عدم الحکم داریم؟! علم به اینکه الآن بالفعل نیست، روشن است. «فلا معنى للاستصحاب حينئذ، لأنه بلحاظ الحكم الشرعي»؛ میخواهیم حکم وجوب صوم را استصحاب کنیم، یا عدم وجوب را. خب اینجا که علم داریم نیست، دیگر استصحاب را چه کنیم؟ «والمفروض العلم بعدمه».
«ولا أدري لم غفل الأعلام عن هذا الوجه الواضح مع بنائهم على موضوعية اليقين في وجوب الصوم والإفطار»؛ ما این همه به کلاس رفتهایم و کتاب خواندهایم برای این است که عباراتی که این همه به آنها انس داریم، به هم بریزیم؟! شما این عبارت را در کتاب اصول چطور معنا میکنید؟! مگر کتاب اصول نیست؟! «بنائهم على موضوعية اليقين في وجوب الصوم»؛ این یعنی وجوب ظاهری؟! از نظر عبارات و اصطلاح اصول خیلی روشن است. مقصودشان را میگویند. اگر ما بخواهیم از واضح به جای دیگری ببریم حرف دیگری است. اول ببینیم مقصود یک مصنف چیست، بعد ببینیم اشکال دارد یا ندارد و قبول بکنیم یا نکنیم. تلاش ما هم همین است که خلاف مقصود را به آنها نسبت ندهیم. اگر بخواهیم توجیهی بکنیم که از خلاف مقصود فاصله بگیریم، عبارت باید واضح باشد. اصلاً شما در کلاس اصول به آن مرتبه فعلیت، موضوعیت یقین میگویید؟! اینها عباراتی است که در جای دیگر منتقی هم میتوانید بررسی کنید.
حالا من عبارت را خواندم. حاج آقا جملهای میفرمودند که برای امثال من طلبه خیلی قیمتی است. میفرمودند وجه این روایت شریف چیست که «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء». این روایت معروف است. چه کسی در جلالت قدر دماء شهدا شک دارد؟! از مظلومیتشان و از خود واژه دماء، که سراپا تظلم و مظلومیت خودش را بیان میکند. در این مقام میگویند «مداد العلماء». مداد مرکب است. آن هم مثل خون است. این چرا خیلی مهم است. به وجوه مختلفی است. افضلیتش چند وجه هم دارد. آن چه که حاج آقا میفرمودند این بود: فرمودند دماء شهدا شیره و جوهره بدنشان است. وقتی خون از بدن میرود، بدن میافتد. عالم حبر را که مینویسد از شیره جانش است. دارد جانش زحمت میکشد و فکر میکند و تحقیق میکند. گویا همانطوری که وقتی به بدن او زخم میزنند و از آن خون میریزد، همانطور از جان او مرکب و علم میریزد. همینطور ادامه بدهید که شیره جان شهید برای بقاء دین است. خب شیره جان این عالم هم برای دوام دین است. برای اصل اعتقادات دینی و مطالب دینی. نه اینکه پیکره دین به وسیله یک شهید در اجتماع بماند. البته آن اصل کار است ولی عالم معارف دین را باقی میدارد. منظور اینکه در کلمات علماء در رفتوبرگشت آنها نورانیت هست. مباحثه هم برای این است که مقصود را بفهمیم و هم اینکه اگر دو عالم یکدیگر را رد کردند، وقتی به دو نظر نگاه میکنیم قاضی هستیم. نباید به شخصیت مردود یا رادّ نگاه کنیم. چه بسا مردود مظلوم واقع شود؛ او حرفی میزند که شما او را رد میکنید. ردکننده میتواند درست بگوید و میتواند ناجور بگوید. اگر ما به صرف اینکه رد کرده و موجه است، همراه ردکننده شویم، داریم حق مردود را ضایع میکنیم. تضییع کلام کسی است که مطلبی را گفته؛ او از شیره جانش استفاده کرده و یک مطلبی را گفته. دیگری میآید به غیر حق مطلب او را رد میکند، ما هم قضاوت میکنیم و میگوییم شما درست میگویید. یعنی به کسی که او را کشته میگوییم درست کشتهای! و حال اینکه باید معلوم شود که درست کشته با نکشته. این خیلی مهم است. قضاوت بین دو عالمی که یکی حرف دیگری را رد میکند. لذا نمیتوانیم سریع علیه او حرف بزنیم.
انشاءالله فردا روایت دوم را پی میگیریم.
شاگرد: برداشت من از حرف شما این بود که آقایان میگویند حقیقت ماه مبارک مشروط به یقین است.
استاد: من از کلمه وجدانی به این صورت میفهمم.
شاگرد: در منتقی مثل نهایة الدرایه است.
استاد: در منتقی گفتند لا مجال للاستصحاب. در منتقی موضوعیت را چه کار میکنید؟
شاگرد: موضوعیت یکی ماه مبارک است و یکی یقین به ماه مبارک است.
استاد: خب وقتی یقین شد وجوب واقعاً هست یا نیست؟
شاگرد: عرض من این است که طبق این کلام ماه مبارک هست ولی وجوب نیست. کلام شما این بود که اصلاً ماه مبارک با یقین داخل میشود. بعد میفرمودید که اینها «مِن» را چه کار میکنند.
استاد: عرض من این است که آنها از ماه مبارک یک ارتکازی دارند. اتفاقا آن موید ما است. اما آنها بعداً میگویند ماه مبارکی که وجوب داشته باشد، نیست. یعنی اگر به آنها بگوییم قبول دارید که ماه مبارک هست اما وجوب نیست، صبر میکنند.
شاگرد: صبر نمیکنند؛ شک در ماه مبارک را قبول میکنند اما شک در وجوب را قبول نمیکنند.
استاد: نه، میگویند «لامجال للاستصحاب» حتی شهر. چرا آقای ایروانی گفتند که وجدانی است؟ دخول و خروج برای وجوب است یا برای شهر است؟ وجدان را به وجوب زده بودند یا به خود ماه؟
شاگرد: بالا گفته بودند وجوب ماه مبارک بین الیقینین، نه شهر واقعی. یعنی یقین یک بحث است وشهر واقعی بحث دیگری است. ممکن است یقین به شهر واقعی باشد ولی چون یقین به شهر واقعی نیست، وجوب نیست.
استاد: چون یقین به شهر واقعی نیست، وجوب نیست که موضوع حکم است.
شاگرد٢: مرحوم ایروانی در ادامه تصریح میکند که وقتی غایت علم است، معلوم میشود که مغیی یا حکم ظاهری است یا مختلط از ظاهری و واقعی است. چون حکم واقعی نمیتواند مغیی به علم شود. فقره بعدی عبارت ایشان همین است.
استاد: در فقره بعدی که توضیح بالاتر دادند. این جور نبود؟
شاگرد: بعد که میخواهند توضیح بدهند، میگویند غایت حد مغیی است. یک حکم مستقل نیست. هر وقت غایت علم شد، مغیی قطعاً حکم ظاهری است یا مختلط از حکم ظاهری و واقعی است. در اینجا هم غایت علم است؛ «ولکن انقضه بیقین آخر».
استاد: اینکه شما میگویید که بر عکس میشود.
شاگرد: میخواهم بگویم جمع این با عبارت بعدیشان چطور میشود.
شاگرد٢: روایت «الیقین لایدخله الشک» میگوید وجدانا یقین داخل شک نمیشود. در اینجا هم مراد از وجدان همین است.
استاد: پس منظور از دخول، دخول شهر مبارک را نمیگیرد. یعنی دخول، همان روایت «لایدخل» را میگوید.
شاگرد: بله.
استاد: «فتكون قضية اليقين لا يدخل فيه الشك منزلا على حقيقته، من عدم الدخول الخارجي الوجداني»؛ یعنی شک در یقین داخل نمیشود. «دون التنزيلي التعبدي، فانّ ما أخذ في موضوعه القطع لا يعقل دخول الشك فيه»؛ یعنی در آن موضوع؟!
شاگرد٢: شما چطور معنا میکنید؟
استاد: بیان من با فرمایش ایشان فرق میکند. من گفتم «عدم دخول» یعنی ماه مبارک داخل نشده است. شهر واقعی هم که گفتهاند شهر شرعی میشود. ایشان میفرمایند منظور از «الدخول» عبارت امام علیهالسلام در روایت قاسانی است. «الیقین لایدخل فیه الشک»، یعنی لایدخل وجدانا و خارجا الشک فی الیقین. نزدیک عبارت مرحوم اصفهانی هم میشود.
«على أن يكون العلم دخيلا في الموضوع، فتكون قضية اليقين لا يدخل فيه الشك منزَّلا على حقيقته، من عدم الدخول الخارجي الوجداني دون التنزيلي التعبدي».
شاگرد: اگر استصحاب را میگفتیم تنزیلی تعبدی میشد.
استاد: دراینصورت باید شهادت بینه هم داخل آن نشود.
«فانّ ما أخذ في موضوعه القطع لا يعقل دخول الشك فيه»؛ فیه به «ما» برنمیگردد؟ دخول الشک فیما اخذ، یا در موضوع؟ ظاهر عبارت به این صورت میشود: «فانّ ما أخذ في موضوعه القطع»؛ وجوب میشود. «لا يعقل دخول الشك فيه»؛ یعنی در آن وجوب.
شاگرد: دخول شک چه معنایی میدهد؟ دخول شک به آن حکم از طریق دخول شک از طریق موضوعش است.
استاد: «بل هو»؛ یعنی ما اخذ، «امّا قطعي الثبوت»؛ اگر قطعی که در موضوعش هست، باشد. «أو قطعي الانتفاء»؛ اگر قطعی که در موضوعش هست، نباشد. «بل هو» به وجوب میخورد. نه به موضوع.
شاگرد: فرقی ندارد که ضمیر به ما بخورد یا به موضوع بخورد. چون اگر به ما هم بزنید که حکم است، دخول در حکم که معنایی ندارد. حکم که فعل شارع است. دخول در حکم از طریق موضوعش است.
استاد: «فانّ ما أخذ في موضوعه القطع لا يعقل دخول الشك فيه، بل هو: امّا قطعي الثبوت أو قطعي الانتفاء».
شاگرد٢: بین حکم واقعی و ظاهری چیز دیگری هم هست؟
استاد: به این صورتی که من عرض میکنم نه. آقا میفرمودند بین آن واسطهای را درست کنند. آن چه که موضوع در ثبوت است وقتی محقق شد، حکم واقعی، بالفعل میشود. آن موضوع واقعی بود و این هم فعلیت واقعی است. اگر در آن اشتراک علم هست، درواقع نیست. اگر علم درواقع موضوعیت ندارد، هست. در غیر این مرحله ثبوت، شما در هر حکمی بخواهید مکلف را مدیریت کنید، یک نحو ظاهری است. چرا؟ چون واقعی یک نقطه است، ظاهری این میشود که واقعی نیست. هر چه حکمی را بگویید که آن واقعی نباشد… .
شاگرد: وقتی میخواهد مقام امتثال را مدیریت بکند، به مصالح متعددی که وجود دارد، میگوید من تنها زمانی از تو قبول میکنم که یقین کنی. درواقع خربزه شیرین است. ولی وقتی خصوص این عبد را میفرستد، به او میگوید حرف مغازهدار مهم است که بگوید شیرین است. حکم واقعی این است که خربزه شیرین بیاورد. ولی در مقام عمل میگوید شیرینیای که او میگوید باید باشد. عرض من این است که تفکیکهای مدیریت امتثال در ذهن آنها نبوده است. یعنی گویا همان فرمایش است.
استاد: اگر غلام برگردد و بگوید مغازهدار نبود، ولی احتیاطا این را از پول خودم خریدم که اگر شما میخواهید بردارید و اگر نمیخواهید پس بدهم. در اینجا شما میگویید وجوب بوده یا نبوده؟
شاگرد: در اینجا معذریت و منجزیت ندارد. اما اگر اتفاقا درست درآمد حکم واقعی از او ساقط میشود. ولی حتی مولی میتواند او را چوب بزند.
استاد: یعنی با اینکه احتیاط کرده و گفته اگر نخواستی پس میدهم، او را چوب میزند؟!
شاگرد: ولو احتیاط ممکن بوده اما مفسده داشته. ولی اگر میخواستیم این احتیاطها صورت بگیرد، لازم نبود سراغ احتیاط بروید. بلکه الآن باید با یقین جلو بروید. یعنی فعلیت به مرحلهای برسد که قضا ثابت شود.
استاد: اگر زنده بودیم در روایات فردا عرض میکنم که من همه اینها را جهتی میبینم. یعنی همانطور که خود شما میگویید چون بنده او فلان طور است، پس یقین کن. یعنی کاری با حکمی که اصل امر به آن منوط بوده –خربزه شیرین- ندارد. این مدیریتها جهتی است. نمیتوانید به مدیریت جهتی، فعلیت ثبوتی بدهید. همه اینها جهتی است. وقتی جهتی است، ظاهری میشود. یعنی آن حکم واقعی، بالفعل است، لذا اگر احتیاط کند مانعی ندارد.
والحمد لله رب العالمین
کلید: اهلة الشهور، موضوعیت یقین در دخول شهر، الیقین لایدخله الشک، نهایة النهایه، منتقی الاصول
1 وسائل الشيعة - ط الإسلامية ج7 ص182
2 البقره 189
3 البقره ١٨۵
4 وسائل الشيعة - ط الإسلامية ج7 ص182
5 نهاية النهاية في شرح الكفاية ج2 ص184
6 وسائل الشيعة، ج10، ص: 256؛ عن علي بن محمد القاساني قال: كتبت إليه و أنا بالمدينة- أسأله عن اليوم الذي يشك فيه من رمضان هل يصام أم لا فكتب اليقين لا يدخل فيه الشك صم للرؤية و أفطر للرؤية.
7 الحجرات 6
8 نهاية النهاية في شرح الكفاية ج2 ص185
9 منتقی الاصول ج۶ ص١٢٠
10 همان ١٢١