بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۰-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

فقه: جلسه 84: 16/12/1400

بسم الله الرحمن الرحیم

نصف النهار دحو الارض و خط زمان

تصویر یک روز برای کل کره، برخی شواهد ثبوتی بودن دخول شهر، راه‌های تنظیم تقویمی ایّام در میان اقوام

نصف النهار گرینویچ

حرف من در مباحثه، تکرار پشت تکرار است، چه برسد به این‌که بفرمایند بعضی از مطالب تکرار شود. جلسه قبل در مورد عبارت صفحه 134 کتاب مراسلات بحث شد. در فقره پایین همین صفحه فرمودند: «فيكون هذا الخطّ متقدّما عن نفسه من جهة، و متأخّرا عن نفسه من جهة أخری1» . داشتم توضیح این جمله را عرض می‌کردم که چطور می‌شود یک خط هم از خودش جلو باشد و هم از خودش عقب باشد. منظوری که ایشان داشتند را در جلسه قبل فی الجمله عرض کردم.

شما فرمودید که وسائل کسب اطلاعات در گرینویچ بیشتر بوده. اما ظاهراً دو بحث است که نزدیک هم هستند. منافاتی با هم ندارد و کاملاً در ارتباط با هم هستند. یکی مسأله نصف النهار مبدأ برای کره زمین است. دیگری مسأله ساعت جهانی (ساعت کره زمین) است. این‌ها در ارتباط با هم هستند اما فرق می‌کند. ساعت جهانی و بین‌المللی که به آن ساعت کره بگوییم، یک ساعت باشد. و این‌که بگوییم نصف النهار مبدأ کجا باشد تا با مختصات طول و عرض جغرافیایی دقیق هر نقطه را روی کره زمین معین کنیم. این دو مطلب است.

آن چه که من در مورد حرکت قطارها عرض کردم که کشور آمریکا سال‌ها طبق این رفتار می‌کردند، منظور من ساعت‌های محلی و بعد ساعت جهانی بود. با این نصف النهار مبدأ فرق می‌کند.

شاگرد: منظور من هر دوی آن‌ها بود. فکر می‌کنم در مقاله دکتری که استاد دانشگاه مشهد بودند، دیدم.

استاد: آقای دکتر تقی عدالتی؟ مرحوم هم شدند.

شاگرد: شاید آن جا دیدم.

استاد: علی ای حال این بحث، بحث خوب و پرفایده‌ای هست. در سال 1884 جلسه‌ای تشکیل دادند و نصف النهار مبدأ را تعیین کردند. بعد از گذشتن صد سال مسائلی پیش آمده و همچنین در سال 2015 فهمیدند که در نصف النهار مبدأ گرینویچ اشتباهاتی صورت گرفته بود. آن اشتباه را GPS امروزی نشان داد. وقتی کار محل ابتلاء می‌شود و می‌خواهند آن نقطه را دقیقاً تعیین کنند، می‌فهمند آن چیزی که کلی و علمی و دقیق هم انجام شده بود، اشتباه بوده است. لذا الآن می‌گویند نصف النهار گرینویچ نصف النهار مبدأ جهانی نیست. نصف النهار مبدأ جهانی حدود 102 متر شرق آن می‌باشد. کل گرینویچ و رصدخانه و… در غرب نصف النهار مبدأ امروزی قرار گرفته است.

شاگرد: در چه جهت آن اشتباه صورت گرفته بود؟ مگر اعتباری نیست؟

استاد: نصف النهار اعتباری است. اما این‌که بخواهند با آن نصف النهار دقیقاً فاصله‌ها را تعیین کنند، دقیق نبوده است. آن هم در قرن بیستمی که قرن این حرف‌ها بوده!

علی ای حال این نصف النهار صفحه‌ای است که از مرکز زمین رد می‌شود. زمین هم یک مرکز حجمی دارد که کره زمین است. یک مرکز جرمی دارد که چون زمین در حال حرکت است، مرکز جرم آن با مرکز حجم آن مقداری تفاوت می‌کند. توضیحات آن را داده‌اند. منظور من این است که نصف النهار مبدأ با برنامه‌های امروزی از چیزی که الآن هست، تغییر کرده است.

آن چیزی که در جلسه قبل در توضیح این عرض من بود، به بحث فقهی ما هم مربوط می‌شود و از چیزهای ساده‌ای هم شروع می‌شود. البته بعداً خود شما به دقائق آن مراجعه می‌کنید. سن من دیگر اقتضاء ندارد که آن‌ها را پی‌جویی کنم. ملّا گفته بود جوانی کجایی؟ می‌گویند ملّا رفت سنگی را از کنار خانه‌اش بردارد، هر چه زور زد نتوانست بردارد. گفت هر کسی که اینجا من را دید، آبرویم نزد او رفته است. چون نتوانستم سنگ را بردارم. بدون این‌که روی بگرداند گفت جوانی کجایی که یادت به خیر. یعنی حالا دیگر پیر شده‌ام و نمی‌توانم آن را بردارم. بعد روی برگرداند و دید هیچ کسی نیست. کسی ندید که او نتوانست بردارد. بعد به خودش گفت جوانی هایش هم چیزی نبود! حالا هم ما خیلی از عذرها را گردن پیری می‌گذاریم. علی ای حال این بر عهده ذهن شریف شما که دنباله آن را بگیرید.

تصویر یک شبانه‌روز کره در لحظه طلایی

آن چیزی که من در جلسه قبل عرض کردم یک نکته بود. این بود که وقتی کره زمین را فرض بگیرید که در حال گردش باشد، وقتی رو به نور خورشید قرار بگیرد، نصف آن روشن است و نصف دیگر آن تاریک است. کره زمین در نور می‌گردد. خب چه روزی را بگوییم شنبه، یک شنبه و به عبارت دیگر چگونه ایام هفته را تعیین کنیم به‌عنوان تعیین یک دور؟ خود این مشکل زا بود. همچنین وقتی آن‌ها دور کره زمین را زدند دیدند که یک روز تفاوت کرد. چه کار بکنند؟ این جور عرض کردم که یک نصف النهار فرضی و قراردادی را در نظر می‌گیرند.

دیروز ما گفتیم لحظه‌ای که ما صحبت می‌کنیم، خورشید به زمین می‌تابد. این لحظه در نصف النهاری است که خورشید بالای سرش است و الآن ظهر آن جا است. ما این را فرض می‌گیریم. می‌خواهم بگویم که این نصف النهار کاملاً قراردادی است. برای اغراض مختلف و مقاصد مختلف است. وقتی شما یک نصف النهار این چنینی را در نظر بگیرید، حالا که ظهر این نصف النهار است، شما ساعتی را برای کل کره در نظر بگیرید و بگویید الآن این نصف النهار ساعت دوازده است. دوازده به این معنا که زوال است و خورشید بالای سر آن است. خب در این نصف النهار یک قوس لیل آن طرفش هست. یعنی این ظهرش است و مقابل آن در طرف دیگر زمین نصف شب است. اگر اینجا دوازده است، آن طرفش ساعت هم بیست و چهار است و هم صفر است. اینجا دوازده شد؛ از صفر شروع شده تا دوازده که نصف النهار است، آمده و از دوازده تا بیست و چهار برمی‌گردد که یک دور زده است.

نکته‌ای که در جلسه قبل مطرح شد و باید روی آن تأکید کنیم این لحظه طلایی بود. غیر از این لحظه، روی کره زمین دو روز هست. یک‌شنبه دارد و دوشنبه دارد. نصف النهاری که مفروض گرفتید و روی آن قرارداد کردید، این نصف النهار یک لحظه طلایی دارد. لحظه طلایی آن زمانی است که خورشید روی این نصف النهار قرار می‌گیرد؛ یعنی ظهر آن است و ساعت دوازده آن است. دقیقاً این لحظه طلایی که خورشید بالای این نصف النهار مبدأ هست، در طرف دیگر کره زمین قوس آن دقیقاً هم بیست و چهار است و هم صفر است. آن است که می‌تواند برای ما تاریخ را تعیین کند. این لحظه طلایی است که می‌تواند تاریخ کره زمین را به‌عنوان یک روز منظم کند.

بنابراین شما خط زمان، خط تاریخ را چگونه در نظر می‌گیرید؟ لحظه‌ای را میزان قرار می‌دهید که ساعت آن دقیقاً نصف شب است. هم صفر او است و هم بیست و چهار او. چرا این لحظه این قدر فایده دارد؟ به‌خاطر این‌که در این لحظه طلایی کره زمین دقیقاً یک روز دارد. در لحظات دیگر کره زمین دو روز دارد. بخشی از آن یک‌شنبه است و بخشی از آن دوشنبه است. اما درست در لحظه‌ای که ظهر نصف النهار مفروض ما است –یعنی ساعت دوازده است- قوس مقابل آن دقیقاً یا صفر است یا بیست و چهار است. صفر آن، صفر یک‌شنبه است و بیست و چهار آن هم بیست و چهار یک‌شنبه است. این نکته برای بحث ما خیلی مهم است.

بنابراین در این لحظه طلایی که در نصف النهار مفروض ما است و مقابلش صفر و بیست و چهار است، کره زمین یک روز بیشتر ندارد. الآن روز کره زمین چه روزی است؟ یک‌شنبه است. برای طرف شرق این خط صفر یک‌شنبه است و برای طرف غرب آن، بیست و چهار یک‌شنبه است. خورشید از طرف راست آن طلوع می‌کند لذا طلوع آن ساعت شش روز یک‌شنبه می‌شود؛ برای شرق این خط. طرف چپ این خط -من به دو چشم مثال زده بودم- خورشید برای روز دوشنبه طلوع می‌کند. الآن دیگر دو روز داریم. چون دیگر از آن نیمه‌شب در رفته‌ایم.

پس این لحظه بسیار مهم است. این لحظه را در نظر بگیرید. روی ساعت‌های الآن هم عرض می‌کنم. الآن هم ساعت جهانی هست که همه هواپیماها با آن تنظیم می‌کنند. کشتی‌ها و قطارها هم با آن تنظیم می‌کنند. الآن که ما در قم مشرف هستیم می‌گوییم ساعت یازده و نیم است. اما اگر بخواهیم بگوییم ساعت کره نسبت به آن قرارداد چند است، به این صورت می‌شود: چون تهران سه ساعت و نیم مثبت است، باید سه ساعت و نیم برگردیم. یعنی باید بگوییم که هشت صبح است. الآن ساعت کره چند است؟ ساعت هشت صبح است. همین‌طور هم هست. هر ساعتی را که با آن ساعت کره به‌صورت نصف النهار مبدأ بگویند، با ما سه ساعت و نیم فرق می‌کند. چون ما سه ساعت و نیم از او جلوتر هستیم.

شاگرد: لحظه طلایی که می‌فرمایید درواقع تلاقی دو مقوله با هم است. یکی خط مکانی­ای که به‌عنوان خط زمان تعیین کرده‌ایم که نصف یک نصف النهار می‌شود که پشت گرینویچ می‌باشد. دیگری وقتی است که آن خط را مبدأ برای شبانه‌روز می‌گذاریم. چه بسا در پانصد سال قبل طلوع‌کوک بوده باشند. یعنی بگوییم هر طلوع صفر است و بیست و چهار. الآن ما مقابل ظهر –نیمه شب- را گرفته‌ایم. وقتی آن خط به مبدأ برسد لحظه طلایی می‌شود که کل کره یک شبانه‌روز دارد. پس ما مقابل گرینویچ را خط زمان می‌دانیم.

استاد: قطعاً یک نیم دائره خط زمان است.

نصف النهار دحو الارض و ساعت صفر

شاگرد: لذا اگر شما بخواهید نصف النهار دحو الارض را خط زمان بگیرید….

استاد: نه، مقابل آن را خط زمان می‌گیریم.

شاگرد: یعنی شما نصف النهار دحو الارض را به‌مثابه گرینویچ نمی‌گیرید بلکه آن را به‌مثابه مقابل گرینویچ می‌گیرید. همچنین باید ابتدای شبانه‌روز را هم تعیین کنیم. اگر شرعا خواستیم روز را سامان دهیم علاوه‌براین‌که این خط را باید سامان دهیم، ابتدای شبانه‌روز را هم باید لحاظ کنیم. اما اگر شارع از زوال تا زوال گرفت با اعتبار الآن ما فرق می‌کند که از نیمه شب تا نیمه شب است.

استاد: درست است. من این مقدمه را عرض بکنم. وقتی در هیئت می‌گوییم نصف النهار، به‌معنای یک دائره عظیمه‌ای است که با تعریف خاص از قطبین می‌گذرد.

شاگرد: از اقطاب اربعه.

استاد: نه، اقطاب اربعه فرق می‌کند. اقطاب اربعه دو قطب شمال و جنوب است و دو قطب منطقه البروج. آن چه که از اقطاب اربعه می‌گذرد یک دائره ثابت است که در سماء هم هست. اقطاب اربعه قطب شمال و جنوب است. مگر اقطاب اربعه را بگوییم قطب دایره افق.

شاگرد: اقطاب اربعه افق و معدل تعریف نصف النهار است.

استاد: اقطاب اربعه ثابت، فرق می‌کند. بسیار خب ما می‌گوییم سمت الراس، سمت القدم و قطبین دائره افق که ثابت نیست و برای هر نقطه‌ای تغییر می‌کند. خب بنابراین از قطبین دائره افق و قطب معدل النهار رد می‌شود. ما به این دائره نصف النهار می‌گوییم. خب کسی بگوید که طرف دیگر این دائره روز را نصفه نمی‌کند، می‌گوییم مقصود ما از نصف النهار در اینجا همین دائره عظیمه است. وقتی دقیق شدیم می‌بینیم آنی که بالای افق است، نصف نهار است. آن چه که زیر افق است، نصف اللیل است. لذا دیگر از آن داریم جلو می‌رویم. من هم که تا الآن می‌گفتم که نصف النهار منظورم همان اصطلاح بدوی است تا دایره را تعیین کنیم. و الا درست است وقتی ما می‌گوییم که در این لحظه نصف النهار ظهر است، یعنی ساعت دوازده را به ظهرکوک قرار دادیم و تعیین روز هم با نصف شب شده که ساعت صفر شده است. اگر ما طلوع یا غروب را میزان تقسیم شبانه‌روز قرار دهیم، فرق می‌کند. ولی چرا نصف النهار؟ به‌خاطر این‌که این نصف النهار نسبت به همه بلاد در طول سال یکی است و تغییر نمی‌کند. این راحت‌تر بوده و لذا اهل فن هم این را قرار دادند. و الا اگر بخواهیم طلوع و غروب را قرار دهیم، طلوع و غروب نسبت به هر بلادی فرق می‌کند. حتی طلوع و غروب یک بلد نسبت به تابستان و زمستان فرق می‌کند. روزبه‌روز و هفته به هفته تغییر می‌کند.

آن آقایی که یک عمر ساعت غروب‌کوک داشتند، فرمودند هر روز غروب که می‌شد ما آن را روی دسته می‌آوردیم. دسته یعنی دوازده. ما چه زمانی ساعت را روی دسته می‌آوریم؟ وقت زوال. وقتی خورشید وسط آسمان می‌آید می‌گوییم که ساعت روی دسته است؛ یعنی دوازده است. ایشان می‌گفتند وقتی خورشید در افق می‌نشست ما آن را روی دسته می‌آوردیم. شب‌کوک، غروب‌کوک به این صورت می‌شود. طلوع‌کوک هم مرسوم نبوده است. چون متشرعه غروب‌کوک حساب می‌کردند. بعد می‌گفتند که سه ساعت از شب رفته است. تا غروب روز بعد. ایشان می‌گفتند که بعد از مدتی می‌دیدیم که ساعت ما ده دقیقه عقب ـ جلو شده است. و باید آن را این طرف و آن طرف کنیم. خب غروب‌کوک بودن این لوازم را داشته. وقتی ساعت را روی دسته قرار می‌دادند بعد از چند روز می‌دیدند که باید آن را جابجا کنند.

لذا چون این مشکلات را داشته نصف النهار را قرار دادند که این‌ها را نداشته باشد. اتفاقا از روز اولی که مباحثه را شروع کردیم و این را تذکر دادم؛ برای همین بود که غروب و مغرب راه‌هایی است که آسان است و نزد عرف عام است. اما وقتی در روایات می‌گوید «اذا رؤی قبل الزوال» -تأکید روز اول من این بود- ابتدا می‌گویید زوال یعنی طرف صبح و شب. اما وقتی می‌بینیم امام علیه‌السلام زوال را به‌عنوان لحظه‌ای از زمان –نه قطعه‌ای از زمان- معرفی می‌کنند؛ وقتی می‌بینیم در کلام امام علیه‌السلام قبل و بعد آن یک لحظه‌ می‌شود، این لحظه، لحظه قبل دارد و لحظه بعد دارد. نمی‌توان گفت سه-چهار ساعت قبل از این لحظه منظور امام علیه‌السلام بوده است. پس چرا امام فرمودند قبل از زوال؟ از این‌که امام قبل از زوال را می‌گویند معلوم می‌شود که روی لحظه بودن زوال عنایت دارند که قبل و بعد آن، دو لحظه قبل و بعد آن است. این عنایت در کلام کسی که علم او علم الهی و بیان ضابطه است، می‌تواند برای ما راه‌گشا باشد که حضرت می‌خواهند یک ضابطه بگویند. این لحظه می‌تواند به دست شما یک ضابطه بدهد. چه زمانی؟ آن وقتی که شما می‌خواهید امور عرفی شما جلو برود، خب مشکلی ندارد. اما وقتی به یک زمانی رسیدید که ابتلاء شما کل کره است و مرتب با ساعت جهانی و تقویم جهانی کار دارید، این روایت خودش را نشان می‌دهد. حضرت می‌فرمایند حالا بیا و این لحظه را میزان قرار بده و ببین کل کره نظم پیدا می‌کند. برای چه؟ برای تقویم شما و برنامه شما.

فقط این می‌ماند که شما بگویید چرا آن طرف را معیار قرار می‌دهید؟ خب وقتی حضرت زوال را می‌فرمایند. البته در روایت هم دو احتمال بود. روی احتمالی که قبلاً در ذهن من بود و امسال دیدم که در رساله حاج آقای زمانی هم آمده، «ال» در «اذا رؤی قبل الزوال»، «ال» استغراق و جنس باشد. یعنی «کل بلد زواله»؛ «اذا رؤی فی کل بلد قبل زواله فهو» که ظاهر هم همین بود. اما اگر «ال» صدور روایت و عهد باشد؛ یعنی در مدینه فرمودند «الزوال». یعنی زوال خودشان. زوال خودشان با زوال دحو الارض همراه است. با زوال مکه مکرمه همراه است. می‌بینید طول مکه مکرمه و مدینه خیلی از هم فاصله ندارد. روی کره زمین در حدود هم هستند و تنها عرض مدینه بیشتر است. لذا وقتی امام علیه‌السلام در مدینه فرمودند «اذا رؤی قبل الزوال» یعنی زوالی که من به تو می‌گویم که آن زوال مبدأ دحو الارض است. اگر به این صورت گرفتیم وقتی می‌گویند قبل و بعد زوال، تعیین روز می‌کنند. نکته این است که وقتی گفتیم وقت زوال، خورشید بالای نصف النهار مدینه است، کل کره یک روز دارد که آن روز مثلاً یک‌شنبه است. اگر حضرت برای کل کره به‌خاطر آن زوال ضابطه می‌دهند، صفر آن کجا می‌شود؟ می‌شود قوس اللیلِ همان نصف النهار. یعنی آن طرفش. راهی غیر از این ندارد. حضرت دارند ظهر را می‌گویند. وقتی ظهر را می‌گویند روی این ضابطه می‌خواهیم کره یک روز داشته باشد. با این نصف النهاری که امام علیه‌السلام می‌فرمایند در آن لحظه‌ای که خورشید می‌آید، قبلش ماه قبلی است و بعدش ماه جدید است که فردایش می‌شود. چون در این لحظه یک روز بیشتر نیست، پس چاره‌ای نیست و لازمه عقلی آن این است که ساعت صفر آن، طرف مقابل قوس اللیل است. نصف اللیل همین نصف النهاری است که امام علیه‌السلام فرموده‌اند. چرا؟ چون وقتی زوال مدینه را در نظر می‌گیرید، لحظه زوال مدینه، قوس نصف اللیلش، ساعت صفر است. چرا؟ چون اگر هر جای دیگری بگیرید کره در آن لحظه یک روز ندارد. یک روز واحد است. لذا آن چه که من عرض می‌کنم، لازم‌گیری لبی و عقلی این چیزی است که حضرت فرمودند «الزوال». شما ظهر را نگاه کنید، بالا است.

البته هنوز فوائد دیگری هم دارد که قبلاً اشاره هم کرده‌ام. وقتی شما زوال مدینه را در نظر می‌گیرید تا کل نیم کره به طرف مقابل نصف النهار بالای افق مدینه برسد، لحظاتی که بر آن‌ها گذشته که علی ای حال دوره جدید شروع شده است. این نکته مهمی است اگر قبل از زوال باشد. اگر بعد از زوال باشد، حساب دیگری است که باید به توضیح آن برسیم.

شاگرد: طبق فرمایش شما الآن ما دو مبنای شبانه‌روز در یک شهر داریم. یک مبنا همان ساعت صفر و بیست و چهار لیل است. مبنای دیگر عند الغروب است. هر دوی آن‌ها هم مشروع هستند و در طول هم هستند.

استاد: بله، منافاتی ندارد. یعنی وقتی محل ابتلای متشرعه این می‌شود که می‌خواهند به کل کره نظم بدهند و آن واقعیت را با کل کره تنظیم کنند، این روایات آن را به‌راحتی برای آن‌ها بیان می‌کند. اما وقتی آن نیاز را ندارند و تنها به چیزهایی ساده عرفی نیاز دارند، آن هم به جای خودش به کار می‌آید. حضرت فرمودند «کذبوا ان اهل اذا رووا الهلال قالوا قد دخل شهر الحرام»؛ وقتی هلال را دیدند گفتند که از امشب نمی‌شود که برای ماه قبل باشد. از امشب شب اول ماه آتی است.

شاگرد: کدام یک از آن‌ها پایه است و کدام یک از آن‌ها در طول دیگری است؟ شما نیمه شب را پایه می‌گیرید و غروب را در طول آن می‌گیرید.

علم معصوم و امثال سید بن طاووس به دخول شهر

استاد: چند روز است که کافی شریف را آورده‌ام اما نشد که بخوانم. اگر این‌ها جمع‌آوری شود خیلی خوب است. مواردی‌که بر خلاف فرمایش آقای تهرانی است، در اینجا هست. ایشان گفتند حتی اگر خود امام علیه‌السلام به علم امامت بدانند، برای خود امام هم شهر داخل نشده است. ایشان تصریح کردند. بر خلاف فرمایش ایشان شواهدی در کلمات علماء و بعضاً روایاتی به‌عنوان استیناس هست. نه به عنوان دلیل. دو روایت در کافی شریف هست که ظاهراً یک واقعه است. تعبیر امام علیه‌السلام این است:

عن رفاعة عن رجل عن ‏أبي عبد الله ع قال: دخلت على أبي العباس بالحيرة فقال يا أبا عبد الله ما تقول في الصيام اليوم فقلت ذاك إلى الإمام إن صمت صمنا و إن أفطرت أفطرنا فقال يا غلام علي بالمائدة فأكلت معه و أنا أعلم و الله أنه يوم من شهر رمضان فكان إفطاري يوما و قضاؤه أيسر علي من أن يضرب عنقي و لا يعبد الله‏2

حضرت قسم می‌خورند که «و أنا أعلم و الله أنه يوم من شهر رمضان». «اعلم» یعنی کسی بر من شهادت داده؟! دیشب رفتم استهلال کردم؟! این‌ها در روایت نیست. دیگران هم ندیده بودند و برای آن‌ها هم ثابت نشده بود. ابوالعباس سفّاح، خورد. هنوز ثابت نشده بود.«فقلت ذاك إلى الإمام إن صمت صمنا و إن أفطرت أفطرنا فقال يا غلام علي بالمائدة فأكلت معه و أنا أعلم و الله أنه يوم من شهر رمضان». خب از چه طریقی حضرت قسم می‌خورند که «أعلم و الله أنه يوم من شهر رمضان»؟ امام که نفرمودند. این روایت هفتم بود.

در روایت نهم هم حضرت می‌فرمایند:

عن داود بن الحصين عن رجل من أصحابنا عن أبي عبد الله ع أنه قال و هو بالحيرة في زمان أبي العباس إني دخلت عليه و قد شك الناس في الصوم و هو و الله من شهر رمضان فسلمت عليه فقال يا أبا عبد الله أ صمت اليوم فقلت لا و المائدة بين يديه قال فادن فكل قال فدنوت فأكلت قال و قلت الصوم معك و الفطر معك فقال الرجل لأبي عبد الله ع تفطر يوما من شهر رمضان فقال إي و الله أن أفطر يوما من شهر رمضان أحب إلي من أن يضرب عنقي‏3

این روایت، روایت معروفی هم هست که در روایات تقیه هم آمده است. ببینید در هر دو حضرت قسم خوردند. این دو روایت به‌عنوان استیناس باشد. حالا به عباراتی که مرحوم سید بن طاووس دارند، بیاییم.

مرحوم سید در اقبال تصریحات خیلی خوبی برخلاف فرمایش مراسلات دارند. ایشان گفتند که فایده ندارد. اما مرحوم سید می‌گویند که قطعاً برای خود آن شخص فایده دارد.

فصل: و اعلم ان الله جل جلاله تفضل علينا بأسرار ربانية و أنوار محمدية و مبار علوية، منها تعريفنا بأوائل الشهور و ان لم نشاهد هلالها، و ليس ذلك بطريق الأحكام النجومية و لا الاستخارات المروية، و انما ذلك كما قلنا بالأمور الوجدانية الضرورية، و انما نذكر من دلائل شهر رمضان أو علاماته أو أماراته، لمن لم يتفضل الله جل جلاله عليه بما تفضل به علينا من هباته و كراماته، و ان لم يلزم العمل بها في ظاهر الشريعة النبوية4

«فصل: و اعلم ان الله جل جلاله تفضل علينا بأسرار ربانية و أنوار محمدية و مبارّ علوية، منها تعريفنا بأوائل الشهور»؛ خدا به من یاد داده که اوئل شهور چه زمانی است.

«و ان لم نشاهد هلالها»؛ ولو هلال آن را نبینم اما من می‌دانم که اول ماه چه زمانی است. خب چطور می‌دانید؟ علم نجوم می‌دانید؟ همه این‌ها را رد می‌کند.

«و ليس ذلك بطريق الأحكام النجومية و لا الاستخارات المروية، و انما ذلك كما قلنا بالأمور الوجدانية الضرورية»؛ خیلی جالب است. ایشان در دو-سه جا می‌گویند که امر بدیهی است.

«و انما نذكر من دلائل شهر رمضان أو علاماته أو أماراته، لمن لم يتفضل الله جل جلاله عليه بما تفضل به علينا من هباته و كراماته، و ان لم يلزم العمل بها في ظاهر الشريعة النبوية»؛ یعنی در ظاهر شریعت لازم نیست. خب حالا خود آن شخص چطور؟ خود کسی که به این علم رسیده است؟ یا حاج آقا می‌فرمودند که کسی به قدری به سید مطمئن هست که از طریق اخبار او به علم می‌رسد.

در صفحه 61 فرموده‌اند:

و اعلم ان تعريف الله جل جلاله لعباده بشي‏ء من مراده فإنه لا ينحصر بمجرد العقل جميع أسبابه، و لا يدرك بعين الشرع تفصيل أبوابه، لأن الله جل جلاله قادر لذاته، فهو قادر على ان يعرف عباده مهما شاء و متى شاء بحسب إرادته، و اعرف على اليقين من يعرف أوائل الشهور و ان لم يكن ناظرا إلى ال، هلال، و لا حضر عنده أحد من المشاهدين، و لا يعمل على شي‏ء مما تقدم من الروايات، و لا بقول منجمو لا باستخارة، و لا بقول أهل العدد، و لا في المنام، بل هو من فضل رب العالمين الذي وهبة نور الألباب من غير سؤال، و ألهمه العلم بالبديهيات من غير طلب لتلك الحال، و لكن هو مكلف بذلك وحده على اليقين حيث علم به على التعيين‏5

«…، و اعرف على اليقين من يعرف أوائل الشهور»؛ چه بسا این عبارات اقبال در مقاطع مختلف نوشته می شده و بعد جمع می شده. «و ان لم يكن ناظرا إلى الهلال، و لا حضر عنده أحد من المشاهدين …بل هو من فضل رب العالمين الذي وهبة نور الألباب من غير سؤال، و ألهمه العلم بالبديهيات من غير طلب لتلك الحال». این عبارت را برای این جایش خواندم: «و لكن هو مكلف بذلك وحده على اليقين حيث علم به على التعيين»؛ خودش تنهایی مکلف به این است. بعد می‌فرمایند:

أقول: و المعتبر في معرفة الهلال و أول شهر رمضان عند من لم يعرف ذلك بوجه من الوجوه على رؤيته أو قيام البينة بمشاهدته‏6

در صفحه 62 می‌فرمایند:

اعلم اننا قد أشرنا فيما قبل هذا الفصل إلى معرفة دخول الشهر مطلقا من غير رؤية هلال‏7

در دو-سه جا ایشان این را تکرار کرده‌اند. البته در جلد اول صفحه 154 برای لیلة القدر هم همین را می‌گویند.

اعلم ان الله جل جلاله قادر ان يعرف بليلة القدر من يشاء كما يشاء و بما يشاء، فلا تلزم هذه العلامة من التعريف، و اطلب زيادة الكشف من المالك الرحيم الرءوف اللطيف، فانني عرفت و تحققت من بعض من أدركته انه كان يعرف ليلة القدر كل سنة على اليقين8

«اعلم ان الله جل جلاله قادر ان يعرف بليلة القدر من يشاء كما يشاء و بما يشاء، فلا تلزم هذه العلامة من التعريف»؛ این جور کسی به این علامات احتیاجی ندارد. «و اطلب زيادة الكشف من المالك الرحيم الرءوف اللطيف، فانني عرفت و تحققت من بعض من أدركته انه كان يعرف ليلة القدر كل سنة على اليقين».

یک عبارتی هم در چاپ قدیم دارند که در دیگری ندیده بودم. البته در خیلی از نرم‌افزارها چاپ قدیم هم آمده. در صفحه هفتم می‌فرمایند:

أقول فهذا أيضا مما يقتضي أن الهلال قد يستر عقوبة من الله جل جلاله فيكون الظافر بمعرفة الهلال على اليقين بدلالة من رب العالمين قد تشرف [شرف عنه‏] بما يعجز عنه شكر الشاكرين و الحمد لله الذي جعلنا بذلك عارفين‏9

«أقول فهذا أيضا مما يقتضي أن الهلال قد يستر عقوبة من الله جل جلاله»؛ مردم نمی فهمند. «فيكون الظافر بمعرفة الهلال على اليقين»؛ که کسی دیگر آن را نمی فهمد و تنها او می‌فهمد. «بدلالة من رب العالمين»؛ خداوند به او می فهماند. «قد تشرف [شرف عنه‏] بما يعجز عنه شكر الشاكرين و الحمد لله الذي جعلنا بذلك عارفين‏».

این هم از عبارات سید است که در مورد خودشان فرمودند. البته آن استاد در درس اسفارشان چند مرتبه می‌فرمودند، سید هم در اینجا دارند؛ عبارتی که آن استاد می‌فرمودند این بود: می‌گفتند سید می‌گوید که من شب قدر را می‌دانم. دنبال آن می‌فرمایند این‌که من شب قدر را می‌دانم مهم نیست. به آن فکر کنید، نگویید که چیز مهمی است. مهم‌تر این است که بگویند یک مشتی خاک که روی زمین می­لولد چقدر چیز می‌فهمند! این مهم‌تر نیست که از یک مشت خاک این‌ها بیاید؟! پس منِ سیدی که از اول تا آخر یک مشت خاک هستم که خداوند من را در اینجا گذاشته، اصل خلقت من بالاتر از این است که علمی از علوم خودش را به من داده است. «أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها10»؛ از آیاتی است که ذو وجوه معنا می‌شود.

شاگرد: فرمایش سید در مورد هلال، به خود هلال موضوعیت نمی‌دهد؟

استاد: نه، در آن جا نزد خود متشرعه معلوم است که برای دخول شهر طریقیت دارد. این متفق علیه است. و لذا بعداً «لیلة القدر» و سائر مطالب را می‌فرمایند. «یستر الهلال» یعنی «یستر دخول الشهر».

خب این را برای چه عرض کردم؟ آقا فرمودند در طول هم هستند یا نه، الآن سید می‌فرمایند واقعاً دخول شهر یک امر تکوینی است. اعتبار محض عقلاء نیست. آن هایی که می‌بینند، می‌فهمند. سید که نمی‌خواهد دروغ بگوید. از کسانی است که در عالم اسلام مثل آن‌ها انگشت شمار هستند. معلوم نیست مثل این‌ها چندتا باشند. چنین کسی در این کتابی که تا آخر در دست می‌ماند، بیهوده که نمی‌گوید. حاج آقا می‌فرمودند یکی از مشایخ بزرگ نجف می‌فرمود «من رفیق نیستم با کسی که با اقبال رفیق نیست». خب اقبالی که به این صورت در دست‌ها بوده و بزرگان علماء به آن عنایت داشتند، این جور شخصی بیاید همین‌طور مطالبی را بگوید؟! معلوم است که نباید از کنار این حرف‌ها همین‌طور رد شویم.

البته شاید خود روایات هم رساله‌ای شود. یعنی مواردی را جمع‌آوری کنید که مسأله رؤیت هلال نزد معصومین و علماء معلوم می‌شده، بودن این‌که به مشاهده تصریح شده باشد. حالا این دو الآن در ذهن من هست. «والله اعلم»؛ حضرت نمی‌گویند دیشب کسی به من شهادت داد یا خودم استهلال کردم. ممکن است و منافاتی ندارد اما ظاهرش این نیست. می‌فرمایند «والله اعلم» یا «والله هو من شهر رمضان». یعنی حضرت از یک مطلب قطعی­ای اخبار می‌فرمایند. و حال این‌که در رفتارشان در تقیه به این صورت است: «الصوم معک و الفطر معک». آن یک فضای دیگری است.

عرض من این است اگر توانستیم از نصوص یک ضابطه‌ای برای کل کره پیدا کنیم، این ضابطه، ضابطه شبانه‌روز کل کره می‌شود؛ نه شبانه‌روز بلاد و آفاق. آن شبانه‌روز است که میزان می‌شود؛ آن شبانه‌روز است که «يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏11» به‌صورت متصل و پشت سر هم آمده است. آن‌ها است که بینشان لحظه‌ای فاصله نمی افتد. همان حرکتی که ماه داشته و تنظیم کامل خودش را دارد. آن اصل کار می‌شود و بقیه استصحاب، تسهیل، احراز موضوع ثبوتی می‌شود. به انواع طرقی که ما داریم و برای متشرعه قرار داده‌اند.

شاگرد: استصحاب و تسهیلی که فرمودید یعنی اصل عملی است یا اماره‌ای است در طول اماره قبلی؟

استاد: خود رؤیت؟

شاگرد: بدایه شبانه‌روز، غروب….

استاد: بدایه شبانه‌روز را هنوز باید برسیم. آن‌ها مقدماتی می‌خواهد که مفصل است. مرحوم مجلسی هم فرموده‌اند که ان شاء الله می‌رسیم.

روش‌های نظم‌دهی تقویمی به روزها در اقوام و ملل

آن چیزی که فعلاً می‌خواستم خدمت شما عرض کنم این بود؛ آقایان دو فرمایش داشتند. یکی این‌که اساساً چرا ما نیاز داریم که بین این دو حرکت تطبیق کنیم؟ یکی دیگر هم مسأله ربط دادن ماه به شبانه‌روز بیست و چهار ساعته بود. نکته‌ای که ما در اینجا داریم این است که نباید این‌ها با هم مخلوط شود. ما می‌خواهیم روزها را در کل کره نظم تقویمی بدهیم. اولین نظم تقویمی که بشر پیدا کرده، ایام هفته بود. شبنه، یک‌شنبه و… . این هفت روز از کجا آمده؟ ما در آن چه که می‌بینیم، هفت نداریم. آن چه که بشر می دیده، اولین چیزش ماه بوده؛ روز اول ماه، دوم ماه و تا آخر برود. این اولین شیء مبصَر بوده. دومی آن حلول شمس در بروج صور فلکیه بوده؛ منطقه البروج. این هم سال است. این دو را می‌دیدند. شنبه و… از کجا آمده؟ خیلی روشن است. در تاریخ هم گفته اند. مثلاً فارس‌ها هفته نداشتند. اسم فرس قدیمی برای ایام هفته نداریم. ملل دیگری داشته‌اند اما در فارسی تنها ماه بوده است.

در این مجلد بحارالانوار مرحوم مجلسی دو باب نسبتاً مفصلی دارند. در آن جا از حضرت سلمان سلام الله علیه در دو روایت می‌بینید که تمام روزهای ماه‌های فرس اسم داشته است. شنبه، یک‌شنبه و… را نداشتند. همان ماه را شروع می‌کردند که سی اسم داشتند. اگر ما در هفته هفت روز داریم که دوباره بر می‌گردد، دوره می‌شود. لغت «week» به‌معنای دوره است؛ دوباره بر می‌گردد. ما می‌گوییم هفته. این «هاء» یعنی در دور هفت‌گانه بر می‌گردد. اسبوع، در هفت روز دور می‌زند. فرس این را نداشتند. در فرس همه ماه بوده است. به‌روز اول «هورمزد» می‌گفتند، به‌روز دوم «بهمن» می‌گفتند، روز سوم «اردیبهشت» بوده. اسم‌هایی که برای خود ماه دوازده تا از آن‌ها را به کار می‌بردند، اما سی نام برای خود روزها بوده است. مثلاً روز سی­ام «انیران» بوده که در یک نسخه‌ای از بحارالانوار به جای «انیران»، ایران آمده بود. ظاهراً همان «انیران» بوده است. سی اسم بوده که آن‌ها از بچگی آن را به یاد داشتند. تا می‌گفتند اردیبهشت می‌دانستند که امروز روز دوم یا سوم ماه است. بهمن مثل همین یک‌شنبه‌ای که ما می‌گوییم است. یعنی دوم ماه. آن‌ها هفته را نداشتند.

در کتب مقدس از قدیم خوب بوده؛ «في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْش‏12». این مبنایی برای آن‌ها بوده است. لذا در عربی و در زبان عبری که این پشتوانه را دارند با عدد تعیین می شده؛ الاحد، الاثنان، الثلاثاء، تا یوم الجمعه که به همین یوم الجمعه در عربی در میان پیروان تورات روز ششم می‌گویند. ما به پنچ شنبه می‌گوییم یوم الخمیس، آن‌ها به جای جمعه می‌گویند روز ششم. بعد هم شنبه «سبت» می‌شود. « يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعا13». کاملاً عددی است؛ یک و دو و سه و چهار و پنج و شش و سبت. به این صورت است. در عربی هم که معلوم است. در جاهای دیگر هم با توجه به آسمان بوده است. گفته اند که هفت آسمان داریم، دوره‌های کوتاه باشد که یادمان بماند؛ « Sunday»؛ روز خورشید، «Monday»؛ روز ماه، و همین‌طور روز زهره، روز مریخ، روز تیر تا هفت روز. کواکب سبع سیاره؛ خورشید، ماه، مشتری، زحل و… . چون این‌ها هفت تا بوده خواستند دوره‌ای کم باشد که یادشان بماند و نظم بسیاری از امور هم برای آن‌ها آسان‌تر می‌شود. نمی‌دانم ایرانی‌هایی که برای یک ماه نام داشتند، برای امور زندگیشان که دوره کوتاه‌تری نیاز بوده مانند استحمام، دید و بازدید و… چطور تعیین می‌کردند. البته این را دارند که وقتی اسم آن روز با نام آن ماه جمع می‌شد، جشن می‌گرفتند. مثلاً وقتی ماه اردیبهشت با روز اردیبهشت که سومین روز بود، جمع می‌شد، جشن می‌گرفتند. چون ماه اردیبهشت است و روز هم اردیبهشت است. پس تطابق شده. اما این ربطی به امور روز مره ندارد.

شاگرد: اصل این هفت روز از وحی بوده؟

استاد: برای متدینین که این‌گونه بوده. حتی برای ماه هم همین‌طور است. اول السنه ماه مبارک رمضان است یا ماه محرم. مرحوم سید بحث خیلی خوبی دارند که اول السنه در آن سال چه زمانی است. محرم است که مرسوم است؟ یا ماه مبارک است؟ در آن جا هم نیسان را دارند. یعنی خداوند امر کرد که اول سال شما نیسان باشد. این جور نقل کرده‌اند.

شاگرد: «ان الله فرد يحب الوتر، و فرد اصطفى الوتر، فأجرى جميع الأشياء على سبعة14»، این هم به تعداد همان است.

استاد: بله، آن مشکلی ندارد. در این‌که مبنای کل نظام بر هفت است. در ذیل آن داشتم عرض می‌کردم که این‌که این هفت از کجا آمده. از این ناحیه وحی به روزهای خلقت آمده است. در روایات روزهای خلقت هم هست. در بحارالانوار هست و مفصل هم هست. مثلاً در روز احد نور خلق شده. البته شاید روز چهارشنبه باشد. توضیحات آن در روایات هست. یعنی نسبت به ایام خلقت یک پشتوانه‌هایی دارد. آن ایام خلقت دوره شده برای شمارش روزهای سال.

علی ای حال ما می‌خواهیم یک روز را به‌عنوان تعیین نام‌گذاری برای او قرار دهیم. چه به فرس بروید که یک ماه را نام گذاری می‌کردند و چه به هفته بیایید که می‌خواهیم یک‌شنبه و دوشنبه بگوییم. البته خود شنبه هم ممکن است از شنب باشد. شنب در لغت فارسی به‌معنای قبه و گنبد است. شنبه یعنی کل آسمان. مانعی ندارد. از احد که شروع می شده، یک‌شنبه آسمان اول است. گند اول است. دوشنبه گنبد دوم است. سه‌شنبه گنبد سوم است. تا گنبد ششم که بعد از آن شنبه است که کل گنبد است. شنبه که اول است کل گنبد شنبه می‌شود. من ندیدم کسی این را گفته باشد که از شنب بگیرند. مانعی هم ندارد، چون در فارسی هم شنب را به‌معنای آسمان می‌گرفتند، شنبه به‌معنای کل آسمان است. هفت آسمان. یک شنبه آسمان اول است و تا ششم همین‌طور می‌رود. اگر ریشه‌ای به این صورت داشته باشد.

شاگرد: بعد از اسلام به این صورت شده؟

شاگرد2: شنبه داشتیم و تا جمعه رفته؟

استاد: یعنی شنبه کل هفت آسمان بوده. من این را از روی حدس عرض می‌کنم.

شاگرد: فرمودید که ایام هفته در فرس نبوده است.

استاد: مانعی ندارد که لغت آن از جای دیگری آمده باشد. ولی اصل شنبه را گفته اند که شُبات بوده؛ شَبَت، شبَّت، سبت. این را از آن‌ها هم گرفته‌اند. البته این را من فقط دیدم و در ذهنم آمد که شنب به‌معنای گنبد است. لذا گفتم شاید شنبه و یک شنبه و… به‌معنای آسمان اول و دوم و … باشد.

شاگرد: جمعه چه می‌شود؟ شش‌شنبه می‌شد؟

استاد: یعنی اگر روی عدد جلو می‌رفت به این صورت می‌شد. البته نمی‌دانم آدینه از کجا آمده است.

شاگرد2: در فارسی که جمعه نیست. آدینه است.

استاد: اصل آدینه چیست؟

شاگرد2: نمی‌دانم. در جواب اشکال آقا که گفتند جمعه چه می‌شود گفتم که جمعه را از عربی گرفته‌اند.

استاد: آدین….

شاگرد: می‌گویند آذین می‌بستند و جشن می‌گرفتند.

استاد:جشن می‌گرفتند به‌معنای آذینه.

اشاره به ثبوتی بودن دخول شهر در آیات و روایات

شاگرد: این بیانی که شما دارید خیلی خوب است اما بهتر نبود که در مورد آن چند روایت وارد می‌شد تا میخ آن کوبیده شود و اذهان با آن استیناس می‌کردند؟

استاد: این مطلب خوبی است. در این فضا می‌توانیم امر ثبوتی را پیدا کنیم یا نه؟ شما این ها را کنار هم بگذارید. روایت معروفی هست که حضرت فرمودند «إنما أقضي بينكم بالبينات و الأيمان‏15»؛ من پیامبر خدا هستم و به عالم غیب متصل هستم. اما اگر نزد من بیایید تا قضاوت کنم، إنما أقضي بينكم بالبينات و الأيمان. بینه آوردی که هیچ اگر نیاوردی باید قسم بخوری. قسم‌خوردنی هم که لوازمی دارد. بینه آن هم لوازم دارد. روایتی در وسائل هست که خیلی جالب است. حضرت کاری کردند که نشود. در وسائل هست که دو نفر شهادت دادند که این شخص دزدی کرده. امیرالمؤمنین هم فرمودند که باید دست او قطع شود. به این حکم شد که باید دست او قطع شود. کسی که می‌خواستند دست او را قطع کنند به گریه افتاد. حضرت فرمودند چرا گریه می‌کنید؟ گفت گریه من از این است که شما علم غیب نمی‌دانید. اگر علم غیب داشتید. می‌فهمیدید که این‌ها دروغ می‌گویند. مظلومانه دست من قطع می‌شود.

ببینید حضرت جوابی ندادند؛ « إنما أقضي بينكم بالبينات و الأيمان». بینه هست دیگر. به‌خاطر گریه او تنها کاری که می‌خواستند بکنند این بود که بگویند من راهش را بلد هستم. فرمودند مجری حکم شما دو نفر شاهد باشید. خب مجری همیشه شاهد نیست. فرمودند شما دو شاهد بروید و دست او را قطع کنید. این‌ها راه افتادند و گفتند باشه. او را بردند و وقتی از چشمان حضرت دور شدند، به‌صورت هم نگاه کردند و گفتند الآن ما می‌خواهیم دست او را ببریم؟! درحالی‌که خودمان می‌دانیم که او این کار را نکرده است. لذا مقداری فاصله گرفتند و گفتند برو. او هم رفت و دستش قطع نشد. خب حضرت کاری کردند که هم خلاف بینه رفتار نشد و هم دست او قطع نشد. ولی فرمودند «إنما أقضي بينكم بالبينات و الأيمان»، چرا؟ چون «بینه و ایمان» به این معنا است که نظم اجتماعی می‌خواهد. نظم شرع به این است. اما یک واقعیتی هست که می‌توانند طبق آن حکم کنند. وقتی حضرت می‌آیند، «انما یقضی بحکم داود و سلیمان16». داود چه حکمی کرد؟ آن پیرمرد اصرار می‌کرد که باید این از او گرفته شود. حضرت می‌دانستند که چه خبر است. می‌فرمودند که اصرار نکن، او را عفو کن. من می‌خواهم آن چه که حکم خداست برای من جاری کنی. حضرت داود فرمودند تو که حکم خدا را می‌خواهی تمام اموالت برای این جوان است. جوان هم باید گردن تو را بزند. گفت: عجب این حکم خدا است؟! او مال من را برده اما حالا اموال من هم برای او است؟ فرمودند تو در فلان جا جوان بودی و جد او را کشتی و مال او را هم بردی. الآن این اموال، برای او است و همچنین باید قصاص هم بشوی. در یک رده‌ای می‌گویند «إنما أقضي بينكم بالبينات و الأيمان». حکم داودی هم در یک رده‌ی دیگری است. این‌ها با هم منافاتی ندارند.

خب حالا به اینجا بیاییم. تعظیم شعائر، یکی از موارد «بنی الاسلام علی خمس17» صوم است. یکی از مهم‌ترین شعائر دین و تعظیم شعائر ماه مبارک است. این چیزی است که باید بشود. مردم هم باید به سهولت این کار را اجراء کنند؛ بعثت الی الشریعه السمحة السهلة. لذا باید این کار اجراء شود. این یک رده‌ای از شرع است. رده دیگر این است که خب آیا ماه مبارک باطن دارد یا ندارد؟ خب مواردی را که جهت ثبوتی را بیان می‌کند، ردیف کنید. یکی از آن‌ها همین آیه‌ای است که عرض کردم؛«إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في‏ كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُم‏18». ظاهراً این آیه شریفه دنباله آیه نسیء است. « إِنَّمَا النَّسي‏ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ19».

شاگرد: آیه نسیء بعد از آن است.

استاد: بسیار خب. برای منظور شما من می‌خواهم زیر کلماتی خط بکشم. «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في‏ كِتابِ اللَّهِ». یعنی کار، کار کتاب الله است. نه یک چیزی که اعتبار مردم باشد. باز تأکید می‌کند؛ «يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُم ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»؛ تأکید می‌کنند که دین قیم این است. البته من مکرر عرض می‌کردم که ذلک الدین القیم اشاره به این است که قرآن می‌خواهد چیزهای دیگری را هم بگوید. دوازده مورد دیگر هم هستند که دین قیم هستند. حالا آن جای خودش. در آیه بعد می‌فرمایند: «إِنَّمَا النَّسي‏ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ»، چه زمانی؟ «یوم خلق السماوات و الارض». ببینید این تحریم یک پشتوانه‌ای دارد. پس این نکاتی که در آیه شریفه هست ذهن را سراغ ثبوت می‌برد.

خطبه معروف حضرت که قبل از ماه مبارک در آخرین جمعه ماه شعبان خواندند؛ «قد أقبل إليكم شهر الله بالبركة و الرحمة و المغفرة20». همه این‌ها دارد یک ارتباطی بین این نظم فیزیکی صوری با آثار تکوینی برقرار می‌کند. این‌ها دال بر یک ثبوت است. «إذا طلع هلال شهر رمضان غلت مردة الشياطين‏21». «غلت مرده الشیاطین» یعنی به اعتبار عقلاء؟ یا یک کاری است که تکوینی صورت می‌گیرد؟ که مثل مرحوم سید باید بگویند که این غلول به چه معنا است. اگر این‌ها جمع‌آوری شود می‌بینید که موارد متعددی، به روشنی دلالت می‌کند که این یک جهت ثبوتی دارد. به اضافه حرف سید و آن دو روایت. بنابراین ما نسبت به کل کره یک زمانی داریم که ماه مبارک شروع می‌شود.

البته فرمایش آقا ماند که فرمودند چرا تطبیق کنیم؟ ببینید؛ شب و روز، ماه و سال را تطبیق می‌کنند. فرس هفته نداشتند. برای روزها می‌گفتند اردیبهشت و خرداد و…. ما می‌گوییم شنبه ویک‌شنبه. علی ای حال ما برای یک دوره، نیاز داریم که شبانه‌روز را نام گذاری کنیم. برای تعیین آن‌ها نامی را انتخاب کنیم. در کل کره به‌غیراز لحظه طلایی دو تا از این‌ نام‌ها را دارد. در آن لحظه است که تنها یکی از آن‌ها را بالدقه دارد؛ عنوانی که می‌تواند به‌عنوان نام گذاری بگیرد؛ عنوانی باطنی یا عنوانی قراردادی محض. در چنین فضایی به‌راحتی می‌توانید قطعه ماه و سال را مانند روزهای که فرس به هم تطبیق می‌دادند، به یک قطعه‌هایی برگردانید. مثلاً می‌گویید از لحظه‌ای که مقارنه شروع شد و دوره ماه آغاز شد، دور کاملی که بیش از سیصد و شصت درجه است را مثلاً به گراد –چهار صد قسمت- تقسیم می‌کنیم. بعد می‌گوییم در این ماه مثلاً گراد بیست و پنجم ماه با هم جمع می‌شود. گراد بیست و پنجم یعنی دقیقاً ساعت آن معلوم است. یک بار مثلاً ساعت ده صبح تا چهار بعد از ظهر می‌شود. یک روز دیگر در بلدی دو نصف شب می‌شود. چرا؟ چون شما کل دور ماه را تقسیم مساوی کرده‌اید. مانعی ندارد. شما ملزم به تطبیق نیستید. اما وقتی می‌گویید روز، روز مال حرکت وضعی زمین است. وقتی می‌گویید شب، احکام شب مال حرکت وضعی است. می‌خواهید بین این حرکت با دیگری تطبیق برقرار کنید. خب چاره‌ای نیست که نسبت برقرار شود. در این محاسبه بدایة الحساب داریم. اول چه زمانی؟ آخر هم چه زمانی است؟ اول ماه چه زمانی است؟ اول شب ماه چه زمانی است؟ اول روز ماه چه زمانی است؟ این‌ها روی این توضیحی که عرض کردم با هم منافاتی ندارد.

شاگرد: آدرس این روایتی که فرمودید از انفرادی روزه گرفتن نهی شده را می‌فرمایید.

استاد: در کافی جلد چهارم، باب یوم الشک؛«لأنه قد نهي أن ينفرد الإنسان بالصيام في يوم الشك‏22». می‌گوید که اگر یوم الشک روزه بگیری، اعتدِّ به. روزه، روزه است. اگر ثبوتا هم ماه مبارک بوده خداوند روزه شما را به‌عنوان ماه مبارک قبول می‌کند. پس چرا مدام گفتند که یوم الشک نگیرید؟ یعنی به‌عنوان ماه مبارک نگیرید که اختلاف شود و شعائر دینی به هم بریزد.

شاگرد: روایت «و ليس منا من صام قبل الرؤية للرؤية و أفطر قبل الرؤية للرؤية23» هم همین لسان را دارد؟

استاد: بله، آن هم ظاهراً در فقیه بود. من همه این‌ها را در آن صفحه فدکیه گذاشتم. رنگ آن‌ها را هم به‌صورت قرمز گذاشتم. اگر ملاحظه کنید دو روایت «قد نهی» هست. یکی از آن‌ها در تهذیب است. ولی دو روایت است. نه این‌که یک روایت در دو کتاب باشد.

شاگرد: استاد فلسفه شما که از ایشان مطلب نقل کردید، چه کسی است؟

استاد: حاج آقای حسن زاده می‌فرمودند. ایشان در درسشان زیاد می‌گفتند که سید فرموده این عجیب نیست که من لیلة القدر را می‌دانم. این عجیب است که من چه بوده‌ام و الآن که اینجا نشسته‌ام چه هستم! «ماء مهین»، سیدی شده که این همه از مطالب را می‌داند. کتاب می‌نویسد، فکر می‌کند. خداوند قلب نورانی­ای به او داده که این‌طور کتاب می‌نویسد.

والحمدلله رب العالمین

کلید: نصف النهار زمان، گرینویچ، نصف النهار مبدأ، یوم الشک، سید بن طاووس، حسن حسن زاده آملی، تطبیق ماه بر شبانه‌روز، دخول شهر، نصف النهار دحو الارض، ساعت صفر کره، لحظه طلایی، علم معصوم، تنظیم تقویمی روزها، تقویم فارس، تقویم یهود، ایام هفته، ایام ماه

1 رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 134

2 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏4، ص: 82

3 همان83

4 الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج‏1، ص: 59

5 همان 61

6 همان

7 همان62

8 همان154

9 إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 6

10 النازعات 27

11 التوبه 36

12 الاعراف 54

13 الاعراف 163

14 الغارات (ط - الحديثة)، ج‏1، ص: 186

15 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏7، ص: 414

16 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 397 ؛…إذا قام قائم آل محمد ص حكم بحكم داود و سليمان لا يسأل بينة.

17 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 18

18 التوبه 36

19 همان37

20 الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 93

21 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏4، ص: 67

22 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏4، ص: 82

23 من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص: 128