بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۰-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

فقه: جلسه 80: 3/12/1400

بسم الله الرحمن الرحیم

طریقیت رؤیت هلال برای مضیّ شهر سابق

نقش غرض در صدق مفهوم رؤیت، ثبوتی و غیراعتباری بودن دخول شهر، طریقیت رؤیت هلال برای دخول شهر، رفع ید از استصحاب بقاء شهر سابق با رؤیت هلال

نقش مقصود از «رؤیت» در صدق آن

شاگرد: در ابتدای بحث، مواردی از رؤیت مطرح شد؛ رؤیت هلال، رؤیت اجنبیه با تلسکوپ، با دوربین مداربسته، با تلویزیون؛ این‌ها را توضیح دهید.

استاد: می‌فرمایند مواردی و مثال‌هایی در جلسات قبل مطرح شد که هنوز واضح نشده. شک در آن‌ها هم روشن است. اما این‌که باید آن‌ها را چه کار کنیم و تصمیم‌گیری در آنها به چه صورت است. دیروز در آخر مباحثه هم آقا مثال موبایل و ارتباط مستقیم را بیان کردند. امروز در ابتدای بحث من یک مختصری را عرض بکنم.

ببینید دیروز با اتکاء به بحث‌هایی که شده بود، عرض کردم که رؤیت و دیدن، یک سطح مقولی دارد که آن سطح مقولی، لااقتضاء است و می‌شود که در آن شک شود و تشکیک بیاید. اما تشکیک آن از ناحیه مؤلفه‌های تحقق عملیة الرؤیة است. به فرم‌های یک فیلم و میدان دید، مثال زدم که ربطی نداشت که چه چیزی را می‌بینیم و به چه قصدی آن را می‌بینیم. اصلاً این‌ها مطرح نبود. بلکه در خود عملیة الرؤیة چیزهایی دست به دست هم می‌دهند و آن‌ را می‌آورند. آن‌هایی که آن را می‌آورند، گاهی شفاف روشن می‌آورند و گاهی مرتبه‌ای از آن می‌آید و مرتبه‌ای نمی‌آید. شک می‌کنیم که در اینجا رؤیت هست یا نیست. خب این یک وادی­ای است. اما محل ابتلای بشر در تشکیک رؤیت و صدق رؤیت و این مثال‌هایی که ایشان می‌فرمایند و مثالی هم که ایشان در موبایل زدند که آیا در مکالمه تصویری، او را دیده یا ندیده، این محل ابتلاها و این مثال‌ها وراء سطح مقوله بودن رؤیت است. حتماً باید این را برای او مطرح کنیم.

خب چیزی که در آخر مباحثه تذکر دادم و تذکر خوبی هم بود، این بود: چون بحث ما در رؤیت هلال بود، وقتی از رؤیت بودن مقوله فارغ شدم، رؤیت را در مدلول تصوری و کتاب لغت بردم، سراغ متکلم رفتم و گفتم تا ببینیم که متکلم در مدلول تصدیقی چه چیزی را قصد می‌کند و منظور او چیست. خب ایشان فرمودند خیلی از جاها را داریم که اصلاً متکلمی در کار نیست. مثل همین موبایل. خب به‌خاطر مناسبت بحث، من بحث را سر متکلم بردم اما متکلم، یک صغری برای کبرای کلی­ای که عرض کردم، بود. آن هم این بود که وقتی از مقوله بودن رؤیت جلوتر رفتیم، قصد مطرح می‌شود. لذا گفتم که متکلم یک مقصودی دارد.

در قصد بودن، فرقی نمی‌کند که متکلم باشد و یک مقصودی از کلام دارد یا این‌که کسی است که یک کاری را انجام می‌دهد ولی آن جا هم مقصد و مقصودی در کار است. مقصودش فرقی نمی‌کند. در مانحن فیه چون به‌دنبال اصالة الاطلاق بودیم، قصد متکلم را مطرح کردیم. خب اگر یک جایی رفتیم که سر و کار ما با رؤیت است؛ و رؤیت هم وراء مقوله بودن آن است و کلامی هم در کار نیست. خب در آن جا معلوم است که در وراء مقوله بودن سر و کار ما چیست. با آن مقصود و مقصدی که در رؤیت است.

صدق «رؤیت» در «ارتباط زنده» با لحاظ مقصود

خب حالا در مورد موبایل و این مواردی که فرمودید: عرف می‌گویند که او را دیده یا نه؟ واقعاً اینجا «قصد» کسی که نگاه می‌کند و این رابطه‌ای که صورت می‌گیرد، محور صدق است. گاهی به‌طور قطع نزد عرف، صدق می‌کند که مثلاً رؤیت در این نرم‌افزار به‌صورت مستقیم، «رؤیت» است. هیچ‌کس شک نمی‌کند. اما در بعض موارد می‌تواند شک کند. آن جایی که قصد خیلی شفاف است و مقصود خیلی روشن است، بلاریب همه عرف می‌گویند. مثلاً مادری است که به او خبر داده‌اند که بچه تو تصادف کرده است. این موارد زیاد پیش می‌آید؛ دل نگران است و مدام می‌گوید که این‌ها به من دروغ می‌گویند، بچه من کجا است؟ بیمارستان است؟ سردخانه است؟ کجا است؟ در چنین خصوصیتی که می‌خواهد الآن رؤیت را صورت بدهد، چنین مادری بیاید و با بچه‌اش به طور مستقیم حرف بزند، اینجا می‌گویید او را دید یا ندید؟ می‌گویید که قطعاً او را دید. یعنی دیگرتمام است و دل او آرام می‌شود. می‌گوید که بچه من زنده است و با خود او صحبت کردم و او را دیدم. احدی در صدق دیدن در اینجا تردید نمی‌کند.

شاگرد: به دقت تردید نمی‌کند؟

استاد: بله، به‌خاطر این‌که مقصود از دیدن، علم به زنده بودن او بود. و این علم بدون هیچ کاستی و کمی­ای آمد.

شاگرد: علم آمد، اما به دقت، مادر می‌گوید که من تصویر بچه‌ام را در موبایل دیدم. اما نمی‌گوید که من بچه‌ام را دیده‌ام. اما چون او زنده است، علم به مقصود خود پیدا می‌کند. خاطر جمع شدن او به این جهت است که برای او علم پیدا می‌شود. اما اگر بالدّقة بگویید که چگونه حاصل شده؟ می‌گوید که تصویر بچه خود را دیدم. چرا علم پیدا کرد؟ چون زنده بود. اگر زنده نبود ممکن بود عکس دروغین بوده. در همه موارد دیگر هم خیلی وقت‌ها آن مقصود با علم حاصل می‌شود. یعنی علم با آن تصویر ایجاد می‌شود اما شما فکر می‌کنید که با دیدن حاصل شده. مثلاً در همان ماجرا اگر از مادر سؤال کنید، می‌گوید که من بچه‌ام را که ندیدم، بلکه من بچه خود را دیدم.

استاد: صحبت سر این است که چرا وقتی او این تصویر را می‌بیند و خودش هم می‌داند که بچه را ندیده، شما به علم او چیزی را اضافه کردید؟ او می‌گوید که خودم بچه‌ام را دیدم؛ با چشم خودم بچه‌ام را دیدم که حرف زد. شما برمی‌گردید و می‌گویید که بچه را می‌گویی؟ چرا اعتناء نمی‌کند و چیزی به اطلاعات او اضافه نکردید؟

شاگرد: عرف متفاوت است. مثلاً به مادری که از بچه خود دور است و با هم آن‌لاین صحبت می‌کنند، می‌گویند بچه‌ات را دیدی؟ می‌گوید که بله، تلفنی با هم صحبت می‌کنیم و حالش خوب است. و الا نمی‌گوید که من او را دیدم.

استاد: ببینید از بحث فاصله گرفتید. در اینجا مقصود از دیدن بچه، مؤانسه و حرف زدن با او و دیدن او است. شما مقصود را عوض کردید. من گفتم مادری که الآن دل نگران است و دارد ذوب می‌شود، می‌گوید که راست می‌گویند یا دروغ می‌گویند؟

شاگرد: چه اصراری داریم که بگوییم دیدن صدق می‌کند. واقعاً صدق نمی‌کند. بالدّقة تصویر او را می‌بینیم. بله، از این تصویر برای او علم ایجاد می‌شود، آن هم به‌خاطر شرائطی است که ضریب اطمینان او بالا است. درواقع چیزی که او به‌دنبال او است، این است که این بچه زنده باشد. چون این تصویر آن‌لاین است، شرائط به‌گونه‌ای است که در صد مطابقت آن خیلی بالا است. این جور نیست که یک فتوشاپی باشد، یا عکس قبلی باشد که به او نشان داده باشند. لذا چون در صد خطا خیلی پایین است، واقعاً علم پیدا می‌کند. مقصود او هم همین علم است که بفهمد او زنده است. چه اصراری داریم که رؤیت خود بچه صدق می‌کند؟

استاد: من اصراری ندارم. من با خود این مادر و حرفی که می‌زند کار داریم. شما حرف او را تحلیل عرفی کنید.

شاگرد٢: این مقدار از فرمایش شما وجدانی است که کسی نباید شک کند که مقصود از دیدن در این تناسبات با توجه به اغراض روشن می‌شود. اما در تحلیل عرفی این شک هست که این از مواردی است که حقیقت است و بعد مراد معلوم می‌شود؟ یا از مواردی است که چون به لحاظ غرض، مراد روشن می‌شود، دیگر نمی‌آید که وضع جدیدی انجام دهند. ولو از باب تسامح می‌گویند که دیدم ولی هنوز یک صحت سلبی دارد. یعنی عرفا یک صحبت سلبی هست. اگر طرف شک بکند که او را دیده یا نه، یک صحت سلبی دارد. یعنی من خودش را ندیدم بلکه از طریق تماس تصویری او را دیدم. این صحت سلب، وجدان می‌شود؟ یعنی عرف از باب تسامح می‌گوید که دیدم.

استاد: ببینید دیروز عرض کردم که وقتی رؤیت از مقوله بودن خارج شد، اولین نکته‌ای که در اینجا مطرح می‌شود و نقش دارد، طریقیت است. رؤیت مقولی، عملیة الرؤیة است؛ ببینیم. اما وقتی از صرف دیدن، خارج شدیم، دیگر این‌گونه نیست. دیروز عرض کردم در لغت چه چیزی را ببیند؟ می‌گوییم که چیزی را ببیند. دیدن، این است که چیزی را ببیند. به محض این‌که از مقوله بیرون رفتید، به این معنا است که این چیز را مقداردهی می‌کنید؛ ببیند فلان چیز را. به محض این‌که متعلق رؤیت و مرئی شما معین شد، همراه با آن، قصد هم می‌آید. ولو متکلمی هم نباشد. به اینجا دقت کنید. به محض این‌که مرئی، معین شد، حالا می‌گویید رؤیت این چیز. در اینجا رؤیت، طریق می‌شود. یعنی می‌گویید من آن را ببینم. آن کیست؟ همانی است که رؤیت برای من نقش طریقیت به او دارد.

شاگرد: او که نیست، تصویر او است.

استاد: همین را می‌خواهم عرض کنم. دیروز عرض کردم که آن «او» یک مؤلفه‌ی تنها نیست. در نوع محاورات عرفی هم بافته‌ای از دو چیز است: چیزی که مرئی است و قصدی که با آن قصد، آن مرئی، مرئی می‌شود. یعنی وقتی شما یک مرئی را معین می‌کنید..؛ دیروز مثال «اذا رایت زیدا فاجلس عنده» را مطرح کردم و به حکم مثال می‌زدم؛ وقتی شما صرفاً مرئی را برای رؤیت معین کنید، چیزی نشده. می‌گویید رؤیت هلال و تمام. اگر چیزی را مطرح نکنید، برای خودش یک چیز خام است. آن جایی که رؤیت در محاورات عرفی و صدق عرفی و درجایی‌که زبان را به کار می‌برید، این دو با هم مانند همبافت، دست به دست هم می‌دهند؛ یعنی مرئی را معین کنید، به اضافه قصد. مرئی و قصد با هم صدق رؤیت را می‌آورد. یعنی طریقیت رؤیت را می‌آورد. رؤیت، طریق است، طریق است به چه چیزی؟ طریق به مرئی هم‌بافت با قصد. اینجا است که دارم عرضم را جلو می‌برم. می‌گویم وقتی به موبایل نگاه می‌کنید، نگاه شما یک مرئی دارد که بچه است. الآن نمی‌گویید که صرفاً تصویر است. می‌خواهید که بچه را ببینید. می‌خواهید حیات او را ببینید. مقصود آن است. می‌خواهد حیات بچه را ببیند و قصد او این است که علم پیدا کند که این حیات هست. اصل الحیاة مقصود او است. نه این‌که با او انس بگیرد و حضوری با او درد و دل کند. این‌ها مقصودش نیست. بلکه می‌خواهد اصل الحیاة او را ببیند. وقتی این قصد او و طریقیت رؤیت به هم جوش خورد، خود مادر بلاشائبه مجاز می‌گوید که خودم دیدم که بچه‌ام زنده است.

شاگرد: قصد او اعم از خودش یا تصویری بوده که بتواند او را نشان دهد. شما آن قصد را توسعه دادید.

استاد: من سؤال کنم. وقتی مادر را به سؤال می‌کشید و می‌گویید تو که به راحتی گفتی بچه‌ام را دیدم که زنده است، خودش را دیدی یا تصویر او را دیدی؟ با این سؤال بر اطلاعات او چیزی را افزوده می‌کنید؟

شاگرد: منظور شما را متوجه نمی‌شوم.

استاد: عجب!

شاگرد٢: مجاز عقلی هم همین‌طور است. در «جری المیزاب» می‌داند که ناودان جاری نیست. یعنی به او می‌گویید که ناودان جاری است؟ می‌گوید نه. ولی باز هم می‌گوید «جری المیزاب». در اینجا هم می‌گوید پسرم را دیدم. به او می‌گوییم که پسرت را دیدی؟! شک نداره و اطلاعاتی را به او نمی‌دهیم، چون مجاز عقلی است.

استاد: مجاز عقلی یعنی رؤیت صورت نگرفت؟ در «جری المیزاب»، میزاب که نرفت.

شاگرد: جریانی هست و میزابی هم هست که نسبت بین این دو مجاز است. آن جا هم رؤیتی هست و پسری هم هست، نسبت این رؤیت به این پسر مجاز است.

استاد: عرض من این است که وقتی رؤیت از مقوله در رفت، دیگر لغت رؤیت کاره ای نیست. دارد طریقیت انجام می‌دهد. رؤیت طریق است.

شاگرد٢: احتمالاً گیر در مثال است. شما مثال را از ارتباط مستقیم، به عکس بیاورید. یعنی اینجا از او عکس می‌گیرند به‌گونه‌ای‌که مشخص می‌شود بچه او زنده است. در این تصویر می‌گوید که بچه خود را دیدم.

استاد: واقعاً می‌گوید؟

شاگرد٢: با آن غرضی که شما دارید، می‌گوید. آن غرض حاصل می‌شود یا نمی‌شود؟

استاد: به گمانم عرف در آن جا نمی‌گوید. عکس را ببیند، می‌گوید که بچه‌ام را دیدم؟!

اگر شما طریقیت رؤیت را به این نحو زیر سؤال ببرید، گسترده می‌شود. قضیه‌ای است که کوچک بودم شنیدم. خانمی در خانه خوابیده بود و شوهر او هم به بیابان رفته بود تا آبیاری کند. خوابیده بود و دید که شوهر او آمد؛ دید یک فانوسی در دست او است و وارد اتاق شد و به پستو رفت. مدتی صبر کرد و برگشت و بیرون رفت. صبح که شوهر او از صحرا آمد، به او گفت شما دیشب آمدید که چه کنید؟ گفت من؟! من دیشب رفتم و الآن دارم می‌آیم. من اصلاً به خانه نیامده بودم. آن جا راه دور بود و اگر می‌خواستم بیایم چقدر فاصله بود. من قطعاً نیامدم.

خب او بیدار بود و قطعاً فهمید که شوهر چراغ دستش بود و به داخل آمد و رفت. حالا اگر دوباره این خانم دوباره بگوید که شوهرش را دیده، به او می‌گوییم که شوهر را دیدی؟ تردید می‌کند. می‌گوید این خودش بود؟ یا همانی است که آن شب با چراغ آمده بود و من خیال می‌کردم شوهر است؟ در این مسائل اگر یک تردید بکنید، همه جا می‌آید. خب حالا شوهر را دیده یا ندیده؟ رؤیت به آن مرئی، طریقیت دارد. یک مقصودی هم دارد. اگر شما در نفس بچه تردید کردید، این رؤیت هم مجاز می‌شود. چرا؟ چون می‌گوید که من چه می‌دانم بچه‌ام را دیده‌ام یا نه. یک صورتی را دیدم که شاید بچه واقعی من باشد. شاید هم از همان هایی است که همزادش آمده و اصلاً بچه من مرده!

شاگرد: عکس نامه را به او نشان می‌دهند و می‌گویند که نامه را دیدی؟ می‌گوید بله، نامه را خواندم و همه آن را هم فهمیدم. قشنگ می‌گوید دیدم. درحالی‌که خود نامه را ندیده و عکس نامه را دیده. اما وقتی می‌فهمد و می‌خواند، می‌گوید دیدم.

استاد: درست است. دقیقا. چرا؟ چون مقصود از دیدن نامه، دیدن محتوای آن است. اطلاع بر محتوای آن است. و اینجا هم مجاز نیست. البته طبق مطالبی که شما می‌گویید در اینجا هم مجاز می‌آید؛ نامه را دیدم مجاز است. درحالی‌که مجاز نیست.

شاگرد: نامه، یک نوشته است و محتوا دارد. لذا مثال متفاوت با این است که بخواهد پسری را ببیند.

استاد: نه، می‌خواهد حیات یک پسری را ببیند و قاطع شود به این که این بچه دارد حرف می‌زند و زنده است. و لذا گفتم که عکس نمی‌گیرد. عکس ثابت است، حرف نمی‌زند. آن جا با بچه حرف زد و سؤال و جواب شد. رؤیتی بود که هماهنگ با سمع و بصر بود؛ همه چیز دست به دست هم می‌دهد. این بود که زنده بودن دخالت می‌کند. لذا وقتی گفت که او را دیدم، درست می‌گوید.

شاگرد: اگر مثال را تغییر بدهیم درست می‌شود. در اخبار شایعه کرده‌اند که فلانی مرده است. با او مصاحبه می‌کنند و می‌گوید که من نمرده‌ام و بعد در تلویزیون پخش می‌کنند و همه می‌گویند که او زنده است.

استاد: مانعی ندارد که از راه‌های دیگر بفهمد. من نمی‌گویم که طرق علم فقط این است. عرض من این است که وقتی مادر می‌گوید او را دیدم با مقصودی که ما از طریقیت رؤیت داریم…؛ در اینجا مقصود او طولی است. یعنی ایشان بر اطلاع او چیزی را افزون نمی‌کنند تا بگویند که تو که این عکس را دیدی. اصلا اگر از عوام باشد سر خود را می‌گرداند. می‌گوید که این چه حرفی است؟ من بچه خود را دیدم. چرا می‌گوید؟ به‌خاطر این‌که در دید او چون رؤیت، طریقیت دارد، و الآن رؤیت او به تصویر در موبایل طریقیت ندارد، بلکه به علم او و اطلاع بر حیات او طریقیت دارد. و این، طریقیت را انجام می‌دهد.

شاگرد: قبلاً می‌خواستید ارتباط مستقیم را تأثیر دهید.

استاد: ببینید من نمی‌خواهم چیزی را بر کاربرد این مادر بیافزایم. الآن شما می‌فرمایید که این مادر مجاز می‌گوید. نزد عرفی که این‌ها را به کار می‌برند، مجاز عقلی است که می‌گوید بچه‌ام را دیدم یا نه؟ من با تکیه بر طریقیت رؤیت و این‌که چند چیز می‌تواند نسبت به ذو الطریق در طول هم باشد، عرض می‌کنم در اینجا همان‌طور که با دیدن بدن او توسط چشم –که می‌گوید همزاد او نیست- می‌گوید بچه من زنده است، چون مستقیم است، کاملاً به بچه او طریقیت دارد. می‌گوید که خودش را می‌بینم.

شاگرد: عرض من این است که ارتباط مستقیم ندارند اما با فاصله یک دقیقه برای مادر می‌فرستد، یعنی همین حالتی که شما می‌فرمایید برای مادر حاصل می‌شود. می‌گوید که من بچه‌ام را دیدم که زنده است.

استاد: خب با این کارهایی که الآن می‌شود، اگر به مادر بگویند این حرف را می‌زند؟ الآن در پخش زنده یک فرجه‌ای می‌گذارند تا اگر تصویر ناجوری بود و حرف ناجوری بود، آن را قطع می‌کنند. حال اگر به مادری بگویند که نفر ثالثی در اینجا هست و کنترل می‌کند، او دیگر مطمئن نمی‌شود. من می‌خواهم در رؤیت، ذو الطریق را تعیین کنم. یعنی چون رؤیت، طریق است و قصد به آن ذوالطریق در صدق رؤیت دخالت دارد، اگر مقصود طولی او به‌طور قطع برای او می‌آید، در صدق، مجاز به کار نمی‌برد و می‌گوید که او را دیدم. کما این‌که متخصصین فن با این‌که ساختار تلسکوپ را می‌دانند، اگر به آن‌ها بگوییم که بیا هلال را ببین، نمی‌گویند که تو مجاز می‌گویی و هلال را نمی‌بینی؟!

شاگرد: مقصودشان اعم است.

استاد: اینجا دارند مجاز می‌گویند؟!

شاگرد: اگر مقصود اعم باشد که مجاز نمی‌شود.

استاد: اگر به شما می‌گفتند که بیا هلال را پشت تلسکوپ ببین، می‌گفتید که من هلال را نمی‌بینم؟!

شاگرد٢: این مثال شما خیلی مثال خوبی است. یعنی اگر به همین مادر بگویند که به بیمارستان برو و بچه خود را ببین. و اگر بگویند با تلسکوپ ببین. به‌گونه‌ای است که نور همان به چشم او آمده و او می‌بیند. ولی اگر به این مادر که ارتباط مستقیم داشته بگوییم که به بیمارستان برو و بچه خود را ببین. سریع لباس‌های خود را می‌پوشد و بیرون می‌رود.

استاد: آن دیدنی است که مقصود از آن احساسات مادری است. نه اطلاع بر حیات او. لذا نباید مقصود را عوض کنید.

شاگرد: حداقل آن این است که ذو وجهین است. یعنی قبلاً من با تسامحی آن دیدن را می‌گفتم، الآن بدون این‌که چیزی را اضافه کنم، می‌گویم برو ببین. یعنی می‌خواهم بگویم که این صحت سلب آن را چه می‌کنید؟

استاد: صحت سلب برای این است که گاهی مقصود، ذو شئون است. یعنی وقتی او را می‌بیند در دیدن بچه‌اش مقصودی می‌آید که هفت-هشت شأن در آن هست. مثال‌های دیگر آن را که می‌خواستم بگویم به این صورت است: مثلاً می‌گوید «النظر الی الکعبة عبادة»، این چیز روشنی است. حالا الآن تلویزیون مستقیم دارد، مسجد الحرام را پخش می‌کند، شما می‌گویید «النظر الی الکعبة عبادة» عرف عام چه می‌گوید و عرفی که مقداری کلاس رفته چه می‌گوید؟

شاگرد: نظر به تلویزیون عبادت است؟! مثلاً در کرونا زیارت‌های مجازی که آمده بود، انصافا آدم احساس مجازی بودن می‌کند.

استاد: «النظر الی وجه علیّ عبادة»، حالا فرض بگیرید که امیرالمؤمنین در جایی حاضر هستند و شما دارید ایشان را می‌بینید. الآن می‌گویند که شما دارید تصویر را می‌بینید؟ عرف و ارتکاز شما چه می‌گوید؟

شاگرد٢: اگر در همین‌جا تلویزیون به‌صورت مستقیم کعبه را نشان دهد، مصداق رؤیت می‌شود؟

استاد: من امثال «النظر الی وجه علیّ عبادة» و «النظر الی الکعبة عبادة» را برای مرحله دوم گذاشته‌ام. من روشن‌ترین مثال را مادر می‌دانم.

شاگرد: مقصود از مادر اعم است. اما نسبت به شارع نمی‌توانیم ثابت کنیم که مقصودش اعم است.

استاد: مقصودش اعم نیست. ببینید ایشان مقصودی را گفتند که هم بافته بود. چند چیز در آن بود. من خواستم صریح کنم. اصطلاحی است که می‌گویند صریح کنید؛ خیلی از چیزهایی را که می‌خواهید صریح کنید، به این معنا است که وقتی ابجه‌ای است که مشحون از حیثیات است، می‌گردید تا آن حیثیات را جدا کنید و کاملاً آن را در یک حیث واحد ممحض کنید تا بحث معلوم شود. محل نزاع دقیقاً تحریر شود. من مثال مادر را به این دلیل زدم که او شرائط بحرانی دارد که نمی‌داند بچه او زنده هست یا نیست، هیچ مقصودی ندارد مگر یک چیز؛ بچه من در سردخانه است یا هنوز نمرده و زنده است. همین باشد و تمام. هیچ حیث دیگری در کار نیاورید. حالا می‌خواهم بچه‌ام را ببینم و او را ببوسم و… را کنار بگذارید. فقط همین حیث. این حیث را در نظر بگیرید، با ضمیمه‌ای که عرض کردم؛ وقتی از مقوله بودن رؤیت، سراغ مرئی رفتیم، در اینجا طریقیت رؤیت مطرح می‌شود. در طریقیت ذو الطریق با قصد به هم جوش خورده‌اند. ادعای من این است که در اینجا مادر بلاشائبه مجاز می‌گوید که بچه‌ام را دیدم و زنده است. اگر هم به او بگویید در تصویر او را دیدید روی خود را از شما بر می‌گرداند. چرا؟ چون چیزی را به او اضافه نمی‌کنید. او یک مقصودی دارد که می‌گوید دیدم. درست هم می‌گوید.

شاگرد: به ذهن من می‌رسد که از باب تسامحات عرفیه است. مثلاً وقتی ما می‌گوییم یک کیلو سیب‌زمینی خریده‌ام کسی نمی‌گوید که شما مجاز می‌گویید یا دروغ می‌گویید. درحالی‌که وزن خالص آن یک کیلوگرم نیست.

استاد: تسامح غیر از مجاز است. چون آقایان فرمودند من می‌گویم.

شاگرد: بله، نه مجاز عقلی و نه مجاز لغوی است. عرف عام به این تسامحات دقت نمی‌کنند. ولی اگر به مادر بگویید که آیا شما خود بچه را دیدی؟ می‌گوید خودش را که ندیدم ولی بااین‌حال حرف قبلی خود را تخطئه نمی‌کند.

استاد: ببینید با عرضی که من کردم این تدقیق شما، تدقیق کلاسیک نابه‌جایی است. چرا؟ چون در تدقیقی که شما می‌کنید، روی رؤیت مقولی زوم می‌کنید و مرئی بالدّقة او. اما قصد و آن چیزهایی که در صدق دخیل است را قیچی می‌کنید. می‌گویید دقت کن که چه چیزی را دیدی. وقتی چشمت را باز کردی موبایل را دیدی. چیز دیگری که ندیدی. این تدقیق برای تحلیلی که من عرض کردم نابه‌جا است. چون یکی از پارامترهای محوری عرض من هم‌بافت قصد و مرئی بود. بچه را می‌بینی، اما با چه قصدی؟ اگر این هم‌بافت را به او بگویید، می‌گوید هم‌بافت من این بود که بچه‌ام را زنده ببینم. الآن در اینجا هم دیدم. چرا؟ چون الآن رؤیت طریقیت دارد. طریق به آنی است که بچه من زنده است. چرا نرساند؟ چرا مسامحه کند؟ وقتی رؤیت طریقیت خودش را به‌طور کامل انجام داده، چرا من بگویم که ندیدم؟

شاگرد:مثلا نذر می کند که اگر بچه خود را دید، صدقه بدهد، این جا چه می شود؟

استاد: همین مادر چند لحظه قبل نذر کرده بود که اگر فهمیدم بچه‌ام زنده است....

شاگرد: نذر کرده که اگر بچه‌ام را دیدم.

استاد: بسیار خب نزد همان عرف عام؛ مادر می گوید اگر دیدم بچه‌ام زنده است نذر را می دهم. الان که با او صحبت کرد می‌‌گوید که نذرم را نمی‌دهم؟ عرف عام می‌گوید باید بدهد. تمام. می‌گوید که نذر من تمام شد.

شاگرد:همین جوری بگوید که اگر من بچه‌ام را دیدم، نذر می کنم... .

استاد: نه، در این شرائط او را نذر کرده. اگر نذر مطلق را بگویید مثال عوض می شود. الان در شرائط بحرانی است و دارد ذوب می شود...

شاگرد2:دیروز فرمودید وقتی نگاه ما خارج از میدان دید است، یک صحت سلبی پیدا می کند؛ حالا فرض ما این است که وقتی رؤیت موضوع قرار بگیرد، هم صحت سلب و هم صحت حمل داریم. در این جا موضوع محقق شده یا نه؟

استاد: ببینید در نذری که مثال زدید و رؤیتی که این دو تا را دارد؛ النذر علی حسب نیة الناذر. اگر به صورت مطلق نذر کند که هر وقت بچه‌ام را دیدم، درست است. اما الان در این شرائطی که حال بحرانی دارد، می‌گوید من اگر بچه‌ام را دیدم که زنده است، این نذر را اداء می کنم و صدقه را می‌دهم. نزد عرف عام، وقتی مادر با نرم‌افزار با بچه‌اش صحبت کرد، می‌گویند باید نذر را انجام بدهد یا نه؟

شاگرد: فرض کنید این مادر نذر کرده که هر وقت بچه‌ام را دیدم صدقه بدهم. بعد از این که این اتفاق برای این بچه می‌افتد مادر هم در حال در نگرانی است و قصد او هم این است که تنها او را ببیند.

استاد: تفاوت کرد. برای من خیلی واضح است. وقتی آن نذر کلی را کرده، یک دیدنی با یک مقصودی است. بافته با آن است. اما الان که نذر می‌کند مقصود او از رؤیت هم بافت جدیدی درست می‌کند.

خب عرض من این است که وقتی رؤیت به عنوان یک عملیه محقق می‌شود، یک محدوده‌ای دارد که مقولی است. مرئی­ای هم دارد معین. لذا عرض کردم که چیزی بر اطلاعات مادر نمی‌افزایند. یعنی خود مادر هم دچار شبهه نشده بود تا به او بگویند که تو که با موبایل دیدی! اصلا دچار شبهه نشده بود. پس چرا به راحتی می‌گوید که دیدم؟ مجاز می‌گوید؟ اصلاً در این جا نزد عرف عام احساس مجاز نیست. خب حالا کسی بگوید هست من حرفی ندارم. فعلا یک جایی است که باید بعداً توافق کنیم.

عرض من این است که اگر فرض بگیریم که مجاز نیست،چرا این مادر در این‌جا می گوید که دیدم؟ تحلیل من این است: چون وقتی رؤیت طریقیت پیدا کرد، مرئی این رؤیت به اضافه هم‌بافت قصدی که از این نگاه دارد، با هم صدق را می آورند. صدقی وارء مقوله می‌آورند. و لذا وقتی قصد و مرئی به‌گونه‌ای باشد که در نگاه اومی‌بینید که این طریقیت اصلا نیست، می‌گوید که نیست.

در برخی از موارد چون هم‌بافته‌ای از قصد است و خودش یک نحو ابهام دارد و سعه دارد، می‌گوید آن مقصود من آمد یا نیامد؟ همین کسی که به طور مطلق نذر می‌کند؛ هر وقت بچه‌ام را دیدم صدقه بدهم؛ ببینید برای خود او خیلی واضح نیست. چرا؟ چون وقتی می گوید که دیدم یک دیدن با بصر متعارفی منظورش است که انس بگیرد. اما همان جا اگر به جای این که مقصد را مغبّر در نظر بگیرد، آن را روشن در نظر بگیرد و نذر کند؛ با یک حیث، مقصد را در نظر بگیرد و این مادر نذر کند. خب وقتی آن حیث روشن است، صدق روشن است. می گوید من بچه‌ام را با این حیث که قصد کردم، دیدم یا ندیدم؟ می‌گوید دیدم. این اصل عرض من در رؤیت است.

طریقیت «رؤیت هلال» برای «دخول شهر»

حالا می خواهم این بحث در مانحن فیه پیاده شود. در مانحن فیه خوشبختانه –از حیث اتفاق نظر- یک چیزی داریم؛ در رؤیت هلال، خودش موضوع اصلی نیست. هلال، در طول یک موضوع دیگر است. احدی از فقها و باحثین در این مشکلی ندارند. وقتی در شهر می گویند «اذا رایت الهلال»، هلال به چه معنا است؟ نه یعنی وقتی هلال را دیدی! بلکه یعنی وقتی هلال را دیدی، این مرئی تو که هلال است، سبب می‌شود که بفهمی شهر داخل شده. یک قطعه زمانی یک ماهه-بیست و نه روز و نیم، حالا آغاز شد. پس هلال یعنی آغاز شهر. کسی هم در این جا مشکلی ندارد. ولو در دقائق آن هست. مثلا در رد استادشان در عبارات «أسئلة حول رؤیة الهلال» بود، فرمودند ما قبول نداریم. به این مضمون که اگر ساعت سه بعد از ظهر رؤیت هلال شد، بگوییم دخل الشهر. مسلمانان و تاریخ می گویند که درست است که ساعت سه دیدی، اما چه زمانی شهر داخل می‌شود؟ وقت غروب. وقتی شب شد و آفتاب غروب کرد، حالا دخل الشهر. نه این که ساعت سه شهر داخل شود. این را فرمودند. این برای محاسبه بود. اما اصل این که خود هلال کاره‌ای نیست را ایشان هم قبول دارند. ما که هلال را می‌بینیم برای این است که بگوییم ماه شروع شده و دخل الشهر.

پیچیدگی احراز دخول شهر با رؤیت با تلسکوپ

خب حالا اگر خود هلال در این جا موضوعیت ندارد؛ رؤیت هلال، یعنی مقصود اصلی ما خود هلال نیست، مقصود اصلی از رؤیت، دخول شهر است. خب اگر به این صورت است، کار مشکل‌تر می شود یا آسان‌تر می شود؟ کار، مشکل‌تر می‌شود. چون خود هلال کاره‌ای نیست و مقصود اصلی، دخول شهر است. خب اگر همین‌جا با تلسکوپ دیدید، دخول شهر هست یا نیست؟ فرق کرد. یعنی شهر قطعه زمانی است که ابتدا و انتها دارد. شما می‌گویید اگر با چشم متعارف ببینی، دخل الشهر. وقتی قطعه زمانی آغاز شد، این جا کار مشکل می‌شود. اگر با تلسکوپ دیدی، مقصود از هلال، هلال نبود تا مدام بگویید که هلال دیدیم. مقصود از هلال دخول شهر بود. اگر در این قطعه زمانی با رؤیت متعارف، دخول شهر می‌شد،ابتدا و انتهای دخول الشهر فرق می‌کرد. اگر بین تلسکوپ و رؤیت عادی، سه ساعت فاصله است، از ساعت ده صبح تا هشت بعد از ظهر بیست و نه روز و نیم، شهر داخل شده؟ یا سه ساعت قبل آن هم که با تلسکوپ دیدید،شهر داخل شده؟ اگر متعارف را معیار بدانید، در این سه ساعت شهر داخل نشده. اما اگر بگویید که رؤیت مطلق ولو باتلسکوپ هم مجزی است، آن سه ساعت هم جزء شهر است.

ثبوتی و غیراعتباری بودن دخول شهر

شاگرد: دخول شهر امر واقعی است؟

استاد: دخول شهر امر زمانی و لحظه معین است. این یکی از چیزهایی است که قبلا در مورد آن صحبت کردیم. به عنوان یکی از مقدماتی که قبلا صحبت کردیم، الان با آن کار داریم. عرض من در آن وقت این بود که چون دخول شهر، زمان است، کم متصل غیر قارّ است. محال است که جز یک لحظه باشد. چون شروع قطعه زمانی با یک پاره‌خط زمانی، ممکن نیست. چندین روز از این بحث کردیم. اگر آن قطعه را در نظر بگیرید، دوباره اول و آخر دارد. وقتی می‌گویید شروع شد، خلاصه شروع شد یا نشد؟ می‌گویید که در این فاصله پنج دقیقه شروع شد. خب در این فاصله که نمی‌شود شروع شود. خود پنج دقیقه هم غیر قارّ است. در لحظه اول شروع نشد، خب شروع نشد و تمام. در لحظه آخر شروع می‌شود. وسط راه اگر شروع شود، خب قبل از آن نشده. در این باره یک بحث مفصل داشتیم که بعداً هم می‌خواهیم از آن نتیجه بگیریم. فعلاً جای قطعه زمانی و رؤیت تغییر پیدا می‌کند. لذا از نظر فقهی بحث مشکل‌تر می‌شود. یعنی با تلسکوپ بگوییم مقصود از رؤیت که دخول شهر است، شد یا نشد؟ چون دخول شهر قطعه زمانی­ای است که ابتدا و انتهای آن تغییر می‌کند. باید ببینیم کدام است.

شاگرد: اگر مقصود دخول شهر نباشد، بلکه مضی شهر سابق باشد چه؟

استاد: خب حالا همین‌جا می‌خواستم همین را عرض کنم که مقصود اصلی من از بحث همین بود. عرض کردم که کار مشکل‌تر شد. مشکل‌تر شدن آن را پذیرفتید؟ منظور من معلوم شد؟ شهر یک قطعه زمانی است که وقتی شما واقعاً با تلسکوپ می‌بینید، نسبت به رؤیت متعارف، این قطعه را سه ساعت جلوتر می‌برید. خب این دلیل می‌خواهد. همین‌طور شما بگویید که رؤیت هلال طریق به دخول شهر است! خب کدام رؤیت، دخول شهر را می‌آورد؟ قطعه را سه ساعت جابه‌جا می‌کنیم.

شاگرد: اگر واقعی است که فرق می‌کند. اگر اعتباری است، عقلاء چه زمانی اعتبار می‌کنند که شهر داخل شده؟ یعنی اگر واقعی است، اگر با تلسکوپ هم ببینیم شهر داخل شده.

استاد: مثلاً من اگر بر مبنای مراسلات مرحوم آقای تهرانی بگویم ایشان می‌گفتند که حتی امام معصوم هم بدانند که این جا هلال است، برای خود ایشان هم ماه ثابت نیست. چون موضوع شارع در حکم به دخول شهر این است که مردم با چشم عادی ببینند. این یک مبنا است. می‌خواهم بگویم ثبوت آن را ایشان به این صورت می‌گرفتند. می‌گفتند وقتی امام معصوم هم خبر می‌دهند، خبر می‌دهند که ثبوتا هنوز شهر شرعی داخل نشده است.

شاگرد2: همواره اعتباری است. چون گره بین دخول شهر و هلال، در تکوین نیست. بلکه عقلاء زده‌اند. حالا یا اعتبار شرعی یا عقلائی. سوال این است که چطور عقلاء دخول شهر و هلال را به هم مرتبط کرده‌اند و تقویم هلالی ساخته‌اند. یعنی ثبوت دخول شهر بند هلال است. اگر گفتیم آن چیزی که حامل ارزش است که بر اساس آن تقویم کنند، هلال است؛ یعنی حکم دخول شهر و اعتبار تقویم باید تناسباتی داشته باشد که موضوع آن را هلال قرار بدهند.

استاد: نسبت به قسمت اول فرمایش شما عرض می‌کنم. ابتدا آن چیزی که در ذهن من است را عرض می‌کنم تا معلوم باشد. من شک ندارم هلال و دخول شهر یک امر ثبوتی­ای دارد که اصلاً اعتبار در آن دخالت ندارد. در تمام مبادی هلال، رؤیت هلال، دخول شهر، اصلاً اعتبار دخالت ندارد. پس شما یک امر واضحی را می‌فرمایید که علی‌ای‌حال تقویم یک اعتباراتی می‌خواهد. این اعتبارات برای اغراض لاحقه است. یعنی مثلاً می‌خواهید شب را موصوف کنید که شب کدام ماه است. ببینید یک غرض جدیدی است. این روز، روز کدام ماه است؟ برای این اغراض یک اعتباراتی را می‌کنید. آن‌وقت می‌توانیم اعتبار شبانه‌روز آن را از زوال تا زوال بگیریم، از طلوع تا طلوع بگیریم یا از غروب تا غروب بگیریم. این‌ها اعتبارات لاحقه است. در ذهن من به این صورت صاف است: تمام مبادی دخول شهر، ثبوتی است و اعتبار بشر اصلاً در آن مبادی ثبوتی دخالت ندارد. تنها کاری که بشر می‌کند در طول او برای اغراض جدا، اعتباراتی می‌کند. همه آن اغراض روشن است. مثلاً یک اغراضی دارد که با کل قطعه شهر کار دارد.

قطعه بیست و چهار ساعته به چه صورت بود؟ قطعه دوازده ساعته روز یک حکم دارد. قطعه دوازده ساعته شب یک حکم دارد. قطعه بیست و چهار ساعته شبانه روز یک حکم دارد. قطعه بیست و نه روز و نیم یک شهر هم یک حکم دارد. قطعه 365 روز یا 354 روز ماه شمسی و قمری هم یک حکم دارد. این قطعه‌ها است. اگر خود این‌ها را نگاه کنیم هم ثبوت دارد و هم احکام تقویمی عقلائی دارد. وقتی آن جا به آن فضا می‌روید،ادعای من این است که اصلاً ذهن هیچ ناظری سراغ شب و روز نمی‌رود. چرا؟ چون مقصودی دارد که سر و کارش با این قطعه است. چه‌کار دارد که روز است یا شب است؟

لذا من عرض می‌کنم که در روایات، منابع اصیلی هست که جوابگوی سؤالات ما در همه این فضاها است. ما قدر اینها را ندانستیم. یک بخش از ادله که تسهیل امر شارع بوده را گرفته‌ایم و آن را محور کردیم و از بقیه اعراض کردیم. خب چرا اعراض کنیم؟ آن‌ها را برای چه کسی فرمودند؟ برای ما گفتند. برای چه زمانی؟ برای وقتی که مناسب مقصود امام علیه‌السلام اغراضی داریم. و آن مقصود امام با جاهای دیگر مانعة الجمع نیست.

لذا نسبت به قسمت اول فرمایش شما می‌خواستم بگویم عرض من این است که این‌ها ثبوتی است و بعداً توضیحات آن را هم می‌دهم.

استصحاب و اماریت هلال بر مضیّ شهر

الان فرمایش حاج‌آقا در صفحه اول را نگاه کنید. عبارت مهمی بود. من می‌خواهم این را عرض کنم که چرا حاج‌آقا فرمودند «و حیث»؟ کسی که یک عمر در فقه کار کرده، احساسی کرده که این را در این جا نوشته است. چه احساسی؟ این احساس که تا من این را نگویم بحث فقهی ما جلو نمی‌رود. و لذا من الان گفتم که کار مشکل‌تر شد. وقتی کار مشکل شد، اشکال را چطور حل کنیم؟ احساس حاج آقا این بوده که باید این «حیث» را بگویم. این را بگویم که اگر کار مشکل‌تر شد، کار را حل کند. با این استظهار، فضای مشکل از نظر بحث فقهی جلو برود. و لذا فرمودند شما می‌گویید قطعه زمانی، خب هلال هم می‌خواهد قطعه زمانی و شهر را تعیین کند. وقتی می‌گوید که هلال را ببینی، رؤیت هلال چیست؟ فرمودند رؤیت هلال از ادله استصحاب است. رؤیت هلال یکی از مصادیق استصحاب است.

این جا است که مطلب «مُضیّ» که آقایان فرمودند، خیلی مهم می‌شود. اگر شما می‌گویید «رؤیت هلال»؛ هلال را ببینیم، و مقصود از هلال هم دخول شهر است، به این معنا که «اذا اهلّ الهلال حدث دخول الشهر». اگر این را بگویید رؤیت برای دخول شهر موضوعیت پیدا می‌کند. اما اگر بگویید «صم للرؤیة» از ادله استصحاب است؛ «لیس بالتظنی»؛ با شک و خیال جلو نرو. خب این جا که دیگر علامت حدوث دخول شهر نیست. اصلاً قوام استصحاب، به شک است. دقیقاً حاج‌آقا یک کاری می‌کنند که با این فرض استصحاب، بحث فقهی یک گام جلو می‌رود. یعنی می‌گویند وقتی رؤیت هلال برای استصحاب است، قوام استصحاب در این است که شک دارید که شهر آمده یا نه. با رؤیت یقین می‌کنید که آمده. نه این که با رؤیت یقین می‌کنید که حادث شده. اگر این بود که الان این استصحاب نبود؛ «انقض الیقین بیقین آخر». پس ما یک فرجه‌ای داریم که شک داریم. اگر این فرجه شک را نداشتیم که استصحاب نبود. اگر به رؤیت موضوعیت بدهیم اصلاً این فرجه را نداریم. لذا ایشان هم در مراسلات فرمودند که برای امام معصوم هم شهر داخل نشده. قاطع است که داخل نشده. پس استصحاب کجا است؟

لذا ببینید چه به جا می فرمایند: «و حیث إنّ ما دلّ علی اعتبار الرؤیة من أدلّة الاستصحاب...»

قبلاً هم گفتم، اما یادآوری آن هم خوب است و باز هم آن را بحث می‌کنیم. مرحوم شیخ در رسائل چه فرمودند؟

و منها: مكاتبة علي بن محمد القاساني: «قال: كتبت إليه- و أنا بالمدينة- عن اليوم الذي يشكّ فيه من رمضان، هل يصام أم لا؟ فكتب عليه السّلام: اليقين لا يدخله الشكّ، صم للرؤية و افطر للرؤية». فإنّ تفريع تحديد كلّ من الصوم و الإفطار- برؤية هلالي رمضان و شوّال- على قوله عليه السّلام: «اليقين لا يدخله الشكّ» لا يستقيم إلّا بإرادة عدم جعل اليقين السابق مدخولا بالشكّ، أي مزاحما به. و الإنصاف: أنّ هذه الرواية أظهر ما في هذا الباب من أخبار الاستصحاب، إلّا أنّ سندها غير سليم1

وقتی مکاتبه علی بن محمد قاسانی را گفتند، فرمودند: «والإنصاف أن هذه الروایة اظهر ما فی هذا الباب من اخبار الاستصحاب.» این حرف شیخ خیلی مهم است. می‌گویند در اخبار استصحاب اگر یک روایت داشته باشیم که دلالتش بر استصحاب قابل مناقشه نباشد، این است. ببینید چقدر این حرف خوب است.

خب مرحوم صاحب کفایه چه کار کرده‌اند؟ از عجائب کفایه است. خیلی عجیب است. به حرف شیخ یک مناقشه می‌کنند که تنها همین روایت علی بن محمد قاسانی را نبینید و بگویید که اظهر است. شما سائر روایات رؤیت هلال را ببینید. عبارت صاحب کفایه این است:

عن علي بن محمد القاساني: قال كتبت إليه و أنا بالمدينة عن اليوم الذي يشك فيه من رمضان هل يصام أم لا فكتب اليقين لا يدخل فيه الشك صم للرؤية و أفطر للرؤية) حيث دل على أن اليقين بشعبان لا يكون مدخولا بالشك في بقائه و زواله بدخول شهر رمضان و يتفرع [عليه‏] عدم وجوب الصوم إلا بدخول شهر رمضان. و ربما يقال إن مراجعة الأخبار الواردة في يوم الشك يشرف القطع بأن المراد باليقين هو اليقين بدخول شهر رمضان و أنه لا بد في وجوب الصوم و وجوب الإفطار من اليقين بدخول شهر رمضان و خروجه و أين هذا من الاستصحاب فراجع ما عقد في الوسائل لذلك من الباب تجده شاهدا عليه2

ابتدا روایت علی بن محمد را می آورند و بعد می گویند که «ربما یقال ان مراجعة الاخبار الواردة یوم الشک یشرف القطع ان المراد من الیقین»، ماه شعبان قبلی نیست که یقین داشتید که لایدخله الشک. بلکه الیقین یعنی یقین السابق. لایدخله الشک، یعنی لایدخله الشک در دخول شهر لاحق. می گویند چه کسی گفته یقین در اینجا یعنی ماه شعبان؟! این جا یقین یعنی خود ماه رمضان. چون فریضه است، نیاز به یقین دارد. لذا در مکاتبه حضرت چه فرمودند؟ فرمودند: «فكتب اليقين لا يدخل فيه الشك صم للرؤية و أفطر للرؤية»، مرحوم شیخ فرمودند که اظهر ما فی الباب است. ایشان می‌گویند اگر الیقین ماه شعبان بود، حرف شما درست بود. اما اگر سائر روایات را نگاه کنیم، می‌بینیم که شروع ماه مبارک به‌خاطر فرض الله بودن مهم است، لذا می‌گویند الیقین. الیقین یعنی یقین به تنجیز فریضه. دراین‌صورت دیگر استصحاب نیست.

به نظر شما این حرف خیلی عجیب نیست؟! اولا چه منافاتی دارد؟ وقتی می‌گویید در استصحاب یقین سابق و یقین لاحق داریم، توجه شما روی یقین سابق است که رفت یا نرفت؟ خب این استصحاب می‌شود. اما گاهی ولو فضا، فضای استصحاب است، یک یقین سابق داریم، یک یقین لاحقی هم که باید بیاید، اما یقین لاحق یک چیزهای علاوه‌ای در نظر شما دارد که متیقن بودن او منظور شما است. فرض الله است، تعظیم شعائر است، روز شروع ماه مبارک مسلمین است. اینجا است که می‌گویید لایدخله الشک، یعنی چه؟ یعنی یقین سابق که بود، یقین لاحق را به‌عنوان انه یقین با آن کار دارم، چون آثار دارد. اینجا یعنی استصحاب نیست؟ دقیقاً خود استصحاب است. فقط تأکید کردن روی یقین لاحق است. خیلی عجیب است. صاحب کفایه می‌گوید که چه ربطی به استصحاب دارد! دقیقاً مربوط به استصحاب است. حرف شیخ هم درست است. بله، شما می‌گویید الیقین مهم است. ما می‌گوییم روایات که کاری نکرده‌اند؛ بلکه می‌خواهند بگویند که در خصوص ماه مبارک، یقین لاحق، یقینی است که ما روی آن عنایت داریم. یعنی به متیقن بودن آن عنایت داریم. پس چون به این صورت است، از یقین سابق دست بر ندار. «لایدخله الشک»، شک در دخول این حادث است و استصحاب بقاء یقین سابق داریم. یعنی اشکال صاحب کفایه در یک کلمه جواب داده می‌شود: کجای آن مانعة الجمع است؟ شما می‌گویید روایات باب می‌گوید که یقین به‌ ماه مبارک است، خب ثم ماذا؟! دقیقاً استصحاب به همین معنا است. فقط شارع یک مقصود علاوه ای را اعمال کرده آن هم برای اهمیت ماه مبارک. لذا حرف شیخ حرف خوبی است. حاج آقا هم همین را بیان فرمودند:

و حيث إنّ ما دلّ على أنّ الاعتبار بالرؤية من أدلة الاستصحاب و لذا قوبلت الرؤية في الرواية بالتظنّي فقال: «فرض الله لا يكون بالتظنّي صُم للرؤية و أفطر للرؤيه»؛ يعني صُم لليقين و أفطر لليقين، فمع العلم بدخول الشهر اللاحق لا يبقى على الحالة السابقة و لو بسبب مُضيّ ثلاثين عن الشهر الثابت سابقًا فعدم الرؤية فعلًا مع عدم الغيم و الغبار لا عبرة به للعالم3

«و حيث إنّ ما دلّ على أنّ الاعتبار بالرؤية من أدلة الاستصحاب و لذا قوبلت الرؤية في الرواية بالتظنّي»؛ چه شاهد خوبی می‌آورند! صاحب کفایه می‌گویند روایات باب را ببین. خب جناب صاحب کفایه این روایت باب نیست؟! «لاتصوموا بالتظنی صم للرؤیة4»، به این روشن‌تری می‌شود؟! لذا در حاشیه‌های کفایه نگاه کنید، دیگران که مراجعه کردند می‌گویند شما گفتید که مراجعه کنید، مراجعه کردیم و دیدیم حرف شما درست نیست. یعنی روایات رؤیت هلال، همان استصحاب است. حواشی کفایه را ببینید. البته جور واجور بحث کرده‌اند. در نرم‌افزار حدود ١٠-١٢ شرح برای کفایه هست، نگاه کنید.

خب پس ایشان فرمودند که مقابله شده و «فرض الله لایکون بالتظنی صم للرؤیة و افطر للرؤیة». در همه این‌ها درست است که روی فرض الله تأکید می‌شود، اما تظنی آن برای دخول شهر است. مقابل آن چیست؟ ظن به دخول شهر و مقابل آن یقین به شهر سابق؛ صم للرؤیة و افطر للرؤیة؛ یعنی بل تنقضه بیقین آخر. حتماً باید یقین آخر بیاید تا یقین سابق را بردارد. حالا عبارتی دارند که وقت رفت. ان شاء الله شنبه. تأکیدی دارند که به شکل سهمی و شلجمی ما می‌شود. باید سرجایش توضیح آن را عرض کنم.

شاگرد: به نظر می‌رسد که فرمایش مرحوم بهجت هم سر نرسد. یعنی اگر بگوییم این دلیل بر مضی ثلاثین هست، در دخول شهر شما چطور می‌فرمایید که اگر متعارف باشد، پس دخول شهر سه ساعت عقب‌تر می‌شود؟

استاد: من گفتم که در ذهن قاصر من هست که همه این‌ها ثبوتی است. اتفاقا می‌خواهم از مضی ثلاثین شاهد قوی برای این بیاورم که قطعه زمانی یک ثبوتی دارد. و رؤیت از باب استصحاب، اماره بر مضی آن است، نه بر حدوث آن. یعنی ثلاثین طوری رفتار می‌کند که می‌گوید آن قطعه زمانی قطعاً تمام شده.

شاگرد: چه زمانی تمام می‌شود؟ زمانی‌که شهر بعدی داخل شود. شهر بعدی آیا با هلال تلسکوپی داخل می‌شود، یا با هلال متعارف؟

استاد: روی مبنای آقای سیستانی که روشن است. می‌گویند سی شب و سی روز، یک شب هم کم نمی‌شود. از شب اول تا غروب روز سی‌ام. پس سی روز کاشف این است که قطعه زمانی تمام شده. شروع قطعه زمانی غروب شب اول است، پایان این قطعه زمانی «الشهر»، غروب روز سی‌ام است.

شاگرد: گاهی ما اول آن را نمی‌دانیم، برای همین است که شک حاصل می‌شود. یعنی روی مبنای آقای سیستانی اول ماه قبلی مشخص نیست که بخواهیم سی تا بشمریم.

استاد: نه، واقعیت آن را می‌گویم. وقتی شک کنیم، روی حساب اصول عملیه می‌شماریم.

شاگرد: در اینجا حالت سببی‌ومسببی بین دخول شهر و مضی ثلاثین نیست؟ یعنی مضی شهر زمانی می‌گذرد که شهر بعدی داخل شود. شهر بعدی چه زمانی داخل می‌شود؟ ما نمی‌دانیم با هلال تلسکوپی یا با هلال متعارف است. اگر با هلال متعارف باشد، هنوز مضی صورت نگرفته، یعنی انقضه بیقین آخر هنوز صورت نگرفته است. یقین دیگر چه زمانی می‌آید؟ ممکن است که من با چشم متعارف ببینم.

استاد: این‌که من گفتم کار مشکل‌تر می‌شود منظورم همین بود.

شاگرد: در مضی هم همین‌طور است. شما در دخول شهر آن را فرمودید که کار مشکل‌تر می‌شود. من عرض می‌کنم که این اشکال دقیقاً در مضی شهر هم می‌آید. مضی چه زمانی تمام می‌شود؟ زمانی‌که شهر بعدی داخل شود. شهر بعدی با این هلال تلسکوپی داخل می‌شود؟ یا با هلال متعارف؟ اگر با هلال متعارف داخل شود، به شهر قبلی سه ساعت اضافه می‌شود.

استاد: خب از مضی رد شدید. دارید می‌گویید بعداً با هلال متعارف داخل می‌شود. خب قرار شد که هلال، مضی باشد. آن جایی هم که می‌گویید داخل شده، یعنی مضی دخوله. اگر مضی است، همین‌طوری که در شروع ماه مضی است و جلوتر است، در پایان هم مضی است.

شاگرد٢: منظورشان این است که مضی در تلسکوپ و چشم عادی با هم فرق می‌کنند.

استاد: آن‌که اصل اشکال است. من قبول دارم که پایان و نهایت دارد. اما این‌که بگویید آن جا با اول فرق می‌کند، باید در پایان هم مضی را فرض بگیرید. نه این‌که در شروع مضی بگیرید و در پایان حدوث.

شاگرد: در پایان ملاک چیست؟

استاد: مضی است. یعنی وقتی چشم شما دید، قطعه زمانی پایانش گذشته.

شاگرد: اگر با تلسکوپ دیده شد، مضی یا هنوز هست؟

استاد: بعداً می‌خواهم عرض کنم که در رؤیت با تلسکوپ هم همین است. چرا؟ شواهدی را عرض می‌کنم.

شاگرد: ما می‌توانیم ذو الطریق را تولد بگیریم، نه دخول شهر؟

استاد: تولد یعنی مضی تولد، یا حدوث تولد؟

شاگرد: حدوث تولد. تولد ماه جدید.

استاد: دوباره همان مسائل پیش می‌آید. اگر استصحاب باشد، قوام استصحاب به این است که شکی دارید که قبل از آن متولد شده یا نه. اگر استصحاب باشد. وقتی استصحاب می‌کنید به این معنا است که تا یقین نکنم نمی‌گویم؛ شک دارم که متولد شده یا نه، اما نمی‌گویم. با رؤیت است که یقین لاحق می‌آید. فرجه‌ای که در آن شک در تولد دارم، با استصحاب شهر سابق طی می‌کنم.

شاگرد٢: یک زمانی است که شما از جهت اماریت، هلال را نسبت به شهر می‌سنجید، و یک وقتی هم رؤیت را نسبت به هلال از جهت اماریت می‌سنجید. آقایانی که می‌گویند رؤیت طریق است، می‌گویند ممکن است که در آسمان هلال باشد و من هنوز رؤیت نکرده باشم، لذا شک می‌کنم. در اینجا استصحاب برای این‌ها معنا دارد. کسانی باید این‌گونه بگویند که روایات «صم للرؤیة و افطر للرؤیة» استصحاب نیست که رؤیت را موضوعی می‌گیرند.

استاد: کسانی مثل کتاب رؤیت هلال و هیویات فقهیة که دو موضوع کردند، ولو برای آن‌ها هم استصحاب هست ولی مشکل آن‌ها این بود که می‌گفتند وقتی با تلسکوپ می‌بینید ولو مضی هم باشد اما مضی­ای است که محدوده آن رؤیت متعارفه است. لذا آن جایی که فقط با تلسکوپ می‌بینید، هنوز مقصود از رؤیت هلال که در نظر شارع، مانند حد ترخص، آن بُعد است، هنوز نیامده، لذا چه فایده‌ای دارد.

شاگرد: به همین خاطر است که رؤیت با تلسکوپ را مجزی نمی‌دانند. می‌خواهم بگویم به آن‌ها نمی‌توانید اشکال نقضی کنید که از این روایات ما استظهار استصحاب می‌کنیم. یعنی شما فقط می‌توانید بگویید که این استصحاب را استظهار می‌کنیم و کسانی که رؤیت را موضوع می‌دانند، مخالف این ظهور حرف می‌زنند.

استاد: این فرمایش درست است اما من عرض کردم اگر اینجا بخواهند ادامه دهند دچار مصادره می‌شوند. یعنی صاحبین رؤیت هلال اگر بگویند استصحاب است اما یعنی رؤیت متعارف، اینجا مصادره به مطلوب است. شما می‌گویید مضی، اما مضی با چه؟ رؤیت با چه؟ یعنی با چشم، این‌که مصادره به مطلوب شد و اول الکلام است. لذا عرض کردم یکی از چیزهایی که در کار آن‌ها بود، پیش­برد حرفشان با مصادره بود. اگر این مصادره را ضمیمه کنیم، اشکال پیدا می‌شود. اما اگر این مصادره را ضمیمه نکنیم، آن‌ها می‌توانند استصحاب را جاری کنند و درعین‌حال به دو موضوع خودشان هم پایبند باشند؛ بگویند که وقتی با تلسکوپ می‌بینیم هنوز آن بُعد نیامده.

والحمد لله رب العالمین

کلید: رؤیت طریقی، اماره بر مضی، صم للرؤیة، افطر للرؤیة، شهر ثبوتی، صدق رؤیت، مبادی استظهار، مقصود از رؤیت، ارتباط تصویری، طریقیت رؤیت، دخول شهر، احراز دخول شهر، استصحاب شهر، مضیّ شهر

1 فرائد الأصول، ج‏3، ص: 71

2 كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 397

3http://mabahes.bahjat.ir/10932/

4 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏4، ص: 77 ؛ عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر ع قال: إذا رأيتم الهلال فصوموا و إذا رأيتموه فأفطروا و ليس بالرأي و لا بالتظني‏