بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۰-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

فقه: جلسه ۴٩: ٢٢/٩/١۴٠٠

بسم الله الرحمن الرحیم

شاهدی بر عمل ابن بابویه بر اساس فتوای مشهور

شاگرد: دیروز فرمودید که یادآوری کنم که اگر همه مراتب امر امتثال شد، آیا امر باقی می‌ماند.

استاد: یادم رفت برگه را بیاورم. ان شالله بعد. از بحث‌های خیلی خوبی است. ولو خلاصه‌ای که از بحث‌های قبل در ذهنم مانده را عرض کنم.

دیروز روی حساب حدس طلبگی عرض کردم که مرحوم ابن بابویه وقتی مسافرت می‌رفتند عملاً تا وقتی که اذان خفاء پیدا نمی کرد، قصر نمی کردند. دیروز از باب حدس این را عرض کردم. بعد از جلسه فی الجمله شاهدی به ذهنم آمد. گفتم امروز آن شاهد را عرض کنم.

فقه الرضا منسوب به حضرت علیه‌السلام است. در مورد این‌که سرنوشت این کتاب چیست، اقوالی هست. مستحضر هستید. یکی از اقوالی که شواهدی داشته و به‌شدت از آن دفاع شده، این است که فقه الرضا از ابن بابویه باشد. همان کتاب شرایع ایشان باشد. خب خود این احتمالی است که کتاب برای علی بن بابویه باشد. پسر هم خیلی از مطالب فقیه را از همین کتاب برداشته‌اند. حالا این‌که آیا فقه الرضا همان شرایع و تصنیف ابن بابویه هست یا نه، شرایع ابن بابویه کتاب دیگری است که از آن هم اخذ کرده است، دو بحث است. ما یک قبلاً از آن بحث کردیم. یادم نیست که چه سالی بود. یادم هست که در مورد آن چند روز بحث کردیم.

شاگرد: نظر نهایی شما چه شد؟

استاد: حالا دقائق بحث یادم نیست. این‌که برای صدوق باشد خیلی صاف نبود. جزوه‌ای از مرحوم سید بود که بحث کردیم. حالا باید دوباره آن را نگاه کنم.

شاگرد٢: بعضی از معاصرین به آن قائل هستند.

استاد: برخی کتاب شلمغانی را گفته اند و الآن هم عده‌ای کتاب ابن بابویه را هم گفته اند.

حالا آنچه که منظور من است و برای من جالب بود این است که روی این فرضی که بگوییم کتاب از ایشان است، در فقه الرضا شاهد خوبی برای حدس من و نظر خود ایشان پیدا می‌شود. چون در فقه الرضا هر دو آمده است. در یک کتاب هر دوی آن‌ها آمده است. در بابی که در صلات مسافر در فقه الرضا هست، صفحه ١۵٩ و ١۶٢.

در صفحه ١۵٩ آمده:

وإن كان أكثر من بريد فالتقصير واجب، إذا غاب عنك أذان مصرك وإن كنت في شهر رمضان، فخرجت من منزلك قبل طلوع الفجر إلى السفر أفطرت إذا غاب عنك أذان مصرك1

خب اگر این کتاب برای ابن بابویه باشد، یا لااقل شرایع را از این کتاب گرفته باشد، این عبارت فقه الرضا است؛ اذان مصر را دارد و می‌گویند «اذا غاب». اما تعبیری که جالب است، این است که می‌گوید «و إن كان أكثر من بريد فالتقصير واجب»؛ حالا دیگر واجب است.

«وإن كنت في شهر رمضان، فخرجت من منزلك قبل طلوع الفجر إلى السفر أفطرت إذا غاب عنك أذان مصرك»؛ روی این حساب نگوییم که ابن بابویه می‌گویند از منزل تا منزل. ایشان این را دارند. در همین کتاب فقه الرضا در صفحه ١۶٢ آمده:

«وإن خرجت من منزلك، فقصر إلى أن تعود إليه»؛ روی آن جمعی که عرض کردم این امر چه امری است؟ در مقام ترخیص و توهم حظر است. روی جمعی که من عرض کردم اگر تقصیر کنید مانعی ندارد.

این یک نکته‌ای بود که اگر کتاب برای ابن بابویه باشد، انتساب قول انحصاری ترخیص در قصر در وقت خروج به ایشان، انتساب درستی نیست. یعنی ایشان هر دوی آن‌ها را دارند. اگر کتاب شرایع ایشان دقیقاً همین باشد.

شاگرد: این کشف نمی کند که بگوییم خود ایشان هم صبر می‌کردند تا به این حد برسند

استاد: این را از آن روایت ضعیف در آوردم.

شاگرد: سؤال من این است که این سیره متشرعه را چطور کشف می‌کنیم.

استاد: از ارسال مسلم حدیث اسحاق بن عمار. یعنی لحن روایت لحنی بود که مخاطبه بین اسحاق و امام علیه‌السلام به این شکل بود که مردم به این صورت انجام می‌دهند. نه این‌که فقط این رکب، این‌طور انجام دهد. در روایت بود «الموضع الذي يجب عليهم فيه التقصير قصروا2». تقصیر به این معنا نیست که این رکب این کار را کرده‌اند. یعنی رسم و متداول مردم این بود. این مشکلی ندارد. این چیزی بوده که کاملاً موافق اعتبار است. من عرض کردم وقتی شما جمیع ادله را با این نگاه در نظر می‌گیرید، مشکلی پیش نمی‌آید.

تطبیق انشاء طولی در آیه تقصیر

انشائات طولی­ای که من عرض می‌کنم چیزی نیست که ارتکاز شما در آن نباشد. بلکه همه شما ارتکازات آن را دارید. فقط صحبت سر این است که آن‌ها را با مثال تبیین کنیم. شما برگردید و علم به علم پیدا کنید. مهم‌تر این است که وقتی ارتکازی که داریم مدون شد، می‌بینید چقدر کار از آن بر می‌آید.

الآن من یک سؤال ساده عرض کنم. همه آیه تقصیر را شنیده‌اید؛ «قرئت عليه آية التقصير و فسرت له‏3». کسی به مسافرت رفت و نماز خود را تمام خواند. شما می‌گویید اگر علم به حکم نداشت و نمی‌دانست که نماز مسافر شکسته است، نمازش صحیح و مجزی است و اعاده ندارد. اما اگر نمی‌دانست، نه. سؤال این است: وقتی این نماز تمام را خوانده، خداوند او را از اعاده عفو کرده و گفته که نماز نخواندی، چون وظیفه تو قصر بود؟ شما مگر نمی‌گویید اجماع است که احکام مشترک بین عالم و جاهل؟ خود این حدیث می‌گوید که جاهل به حکم بود. آن را به این اجماع ضمیمه کنید که احکام بین عالم و جاهل مشترک است. به این شخصی که جاهل به حکم است، ضمیمه کنید. به این معنا می‌شود که وظیفه او قصر بوده. اما می‌گویید اگر تمام خوانده مجزی است. خب این به چه معنا است؟ او که نماز را نخوانده اس؟! وظیفه مشترک است.

شاگرد: نمازش مسقط است.

استاد: اسقاط جزافی؟ یا او را از اعاده عفو می‌کنند؟ مأمور به را بر طبق ماتی به نیاورده؛ عمل او مطابق مأمور به نبوده، چطور مسقط باشد؟ جزافا؟

شاگرد: مصلحت را استیفاء می‌کند.

استاد: از کجا؟ اگر استیفاء می‌کند که باید با تمام مشترک باشد.

شاگرد٢: اگر استیفاء می‌کرد باید برای عالم هم استیفاء صورت می‌گرفت.

استاد: بله. فرقی نمی‌کند.

شاگرد٣: شاید منظور ایشان از این باب باشد که آب گرمی که برای مولی می‌آورید، تشنگی مولی را از بین می‌برد.

استاد: من هیچ حرفی ندارم. مطالب ایشان از چیزهایی است که سال‌ها در کلاس از آن بحث کرده‌ایم. فرمایش ایشان روشن است. من چه می‌خواهم بگویم؟ من می‌خواهم بگویم ارتکاز شما از این که می‌گویید نمازش درست است، آیا این بوده که او نماز نخوانده و وظیفه خود را انجام نداده، حالا فقط می‌گویند که مجزی است؟ آیا ارتکاز شما این است؟ یا نه، ارتکاز شما از «قرئت و فسّرت له» این است که نماز ظهر خود را خوانده ؟ یعنی نماز ظهر صحیح را خوانده؟ ارتکاز شما کدام است؟

حالا من نظائر آن را می‌آورم. شما روی این‌ها تأمل کنید. عرض من این است: الآن که وظیفه او قصر بوده، امر تمام جایی نرفته و همچنین دو امر در عرض هم نیست، بلکه در طول امر تمام هم امری هست. لذا نگویید درواقع وظیفه آن کدام است چرا که احکام بین العالم و الجاهل مشترک است. بله، احکام بین عالم و جاهل مشترک است اما وقتی احکام در طول هم هستند، هر کدام از آن‌ها در طول هم دارند کاری را انجام می‌دهند. وقتی او جاهل است درست است که در حکم مشترک بود، وظیفه او با جهلش همان قصر بود اما چون شارع، «صدقة الله لاترد» را دارد، می‌گوید امر قبلی که در طول او بود را امتثال کرده است. حالا شواهدی که برای آن هست را عرض می‌کنم.

تطبیق انشائات طولی در مواضع تخییر

در صلات مسافر موارد عدیده‌ای هست که می‌گویید مخیر است یا می‌خواهد جمع بخواند، مثل «رجوع لا لیومه4». نظر حاج آقا هم اول همین بود بعداً تبدیل فتوا برای ایشان شد. کسی چهار فرسخ می‌رود و شب هم در آن جا می‌ماند. یک قول حسابی در اینجا هست که مخیر می‌باشد. از قدیم مطرح بوده. مخیر است یعنی چه؟ وظیفه او تقصیر یا تمام است؟ امر به صلات ظهر چندتا است؟ حالا شما این ارتکاز را در اینجا تحلیل کنید. وقتی می‌گوید مخیر است، شما چه می‌گویید؟

شاگرد: امر به جامع خورده.

استاد: امر به جامع خورده یا دو امر در طول هم است. من حرفی ندارم. می‌خواهم کدام یک از آن‌ها با لوازمشان بیشتر اوفق است؟ وقتی شما آن را مدون کنید و اسم آن را ببرید، بیشتر اوفق می‌شود. درک طولی بودن امر با عرضی دیدن آن، ابتدا مقداری رَمِش5 دارد. بعد از این‌که انس گرفتید همه این موارد را قبول می‌کنید. حالا به موضع تخییر می‌رویم. می‌گویید که مسافر در چهار جا بین قصر و تمام مخیر است. مخیر است، به چه معنا است؟ یعنی امر به جامع خورده است. بین دو رکعت و چهار رکعت جامع چیست؟ جامع بین اقل و اکثر چیست؟! تخییر دو لنگه است. تخییر یعنی یا این یا آن.

بحث مواضع تخییر خیلی جالب است. از موارد نادر فقه همین مسأله تخییر است. تعبیر مرحوم سید در عروه این است:

«التمام هو الأفضل ، وإن كان الأحوط هو القصر6». چطور می‌شود که تمام خواندن افضل می‌شود اما افضلی است که خلاف احوط است! این احوط از کجا آمده که آن افضل باید کنار برود؟ این تمام در «من مخزون علم الله الاتمام7»، امر نبود؟! به آن جا که با مسافرت رسیدید، امر جدید برگشت؟! الآن امر تخییری است یا در کنار هم دو امر است؟ این‌ها را تصور کنید. حالا یک فرع می‌گوییم.

در مواضع تخییر در عروه هست، می‌گویید ولو مواضع تخییر است اما من می‌خواهم شکسته بخوانم. نیت دو رکعتی می‌کنید و نماز را شروع می‌کنید، بعد از این‌که سلام دادید می‌بینید که چهار رکعت خواندید. فتوا چیست؟ نماز درست است. یا از اول می‌گویید که خوب است در اینجا تمام بخوانم، بعد شکسته سلام می‌دهید. این درست است یا نیست؟ درست است. این الآن یک امر یا دو امر است؟ لِنگه های تخییر چه کار می‌کند؟ عرض من این است که اینجا یک نظامی از امور ثبوتی هست که وقتی ترتیب این نظام درست معلوم شود، می‌بینید که این طبق قاعده است. نباید در هر کدام از این‌ها بایستید و آن‌ها را دلیل جداگانه به حساب بیاورید. آن نظام چیست؟

می‌خواهد نماز شکسته‌ای بخواند. ترتیبی که این نماز داشته، ابتدا شروع تشریع این نماز و ترکیب صناعی آن، یک رکعت بوده. در روایت هست. مردم حقش را اداء نمی کردند و دو رکعت شده. بعداً دو رکعت سنت به آن اضافه شد و ثلاثی و رباعی در سنت شد. بعد «فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا8» آمد. حالا بخش سنت در رباعی –نه ثلاثی- قصر می‌شود. این‌ها احکامی است که در هر شرائطی، جایی نمی‌رود. همه موجود هستند و دارند نقش ایفاء می‌کنند.

یعنی در مسافری که الآن در موضع تخییر نماز می‌خواند، امر تمام نرفته بود تا در اینجا برگردد. امر تمام به ملاحظه «صدقة الله» و امثال آن، فرجه داشت. یعنی در طول بود و ظهور نداشت. با آمدن «من مخزون علم الله» و مواضعی که شرف مکان، به زیادی ذکر مربوط است، امر قبلی خودش را به حالت تخییر جلوه می‌دهد. یعنی وقتی شما این‌ها را طولی می‌بینید، می‌بینید که جایی نرفته و هست. لذا تمام مواردی‌که شما می‌گویید، تمام خوانده است و نباید اعاده کند؛ تمام می‌شود و من فعلاً قصر را نگفته ام. طبق این بیان، این‌که بگوییم مجزی از آن هست و…، دیگر نمی‌آید بلکه خود امر هست. همین کسی که جهل داشته و نماز ظهر را خوانده؛ درست است که احکام بین عالم و جاهل مشترک است اما حکم قصر در طول حکمِ تمام، وظیفه او است. چون جهل دارد؛ اینجا با همین عذر، همان حکمی که قبلاً داشت، الآن هم هست. کجا؟ جایی که خودش را در مواضع تخییر نشان می‌دهد.

چرا وقتی رجوع لا لیومه می‌کند، عده‌ای تخییر را می‌گویند؟ یعنی اینجا طوری است که امر طولی با آن، معادل هم هستند. این جور نیست که بگوییم «صدقة الله لاترد». اینجا رد صدقة الله نیست. این‌ها به این معنا است که باید همه ادله را بیاوریم و همه را فعال ببینیم؛ همه آن‌ها را در خروجی تخییر، اعاده، الزام و… با هم ببینیم.

تطبیق انشائات طولی در بحث قضاء

شاگرد: کسانی که تعدد مطلوبی هستند و می‌گویند که قضاء نیاز به امر ندارد، ظاهراً ارتکازشان همین طولیت می‌باشد. و الا اگر تعدد مطلوب تخصیص شود دیگر نباید کفایت کند و قضاء نیاز به امر جدید نداشته باشد.

استاد: نیاز نداشتن قضاء به امر جدید هم همین است. توضیحی که من داشتم این بود: ولو بگوییم قضاء امر جدیدی می‌خواهد اما امر جدید به این معنا نیست که نمازی که می‌خواند همان نماز ظهر واجب نیست. امر جدید به این معنا اصلاً قبول نیست. یعنی به این معنا بگوییم که قضاء نیاز به امر جدید دارد. اصلاً وقتی قضاء می‌گویید، در ارتکاز به این معنا است که همان امر را انجام می‌دهم. در خیلی از جاها این به کار می‌آید.

اشاره به دستگاه وسیع تشریع در روایت عبد الاعلی بن اعین

روایت عبد الاعلی بن اعین در محاسن9، در بصائر الدرجات10، در اختصاص11 مفید آمده است. عبد الاعلی بن اعین می‌گوید با علی بن حنظله محضر امام صادق علیه‌السلام رفتیم. می‌گوید که او از حضرت سؤالی پرسید و حضرت جواب داد. بعد خودش یا مرد دیگری –ظاهراً خودش بوده؛ در بصائر قال رجل دارد- گفت «ان کان کذا حکمه ماذا». یعنی علی بن حنظله یک مسأله‌ای را از امام سؤال کردند و امام جواب دادند. بعد گفت اگر این‌طور شد چه؟ حضرت جواب دیگری به او دارند؛ فاجابه باربعة جواب؛ اما چهار جور جواب به او دادند. او به عبد الاعلی اشاره کرد و گفت «احکمناه». اشاره به این‌که حضرت را مجبور کردیم چند جور حرف بزنند و او را گیر انداختیم. تهافت گویی.

می‌گوید «فَسَمِعَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ لَا تَقُلْ هَكَذَا يَا أَبَا الْحَسَنِ فَإِنَّكَ رَجُلٌ وَرِعٌ». زشت است که تو این‌طور حرف بزنی. من که چهار جواب دادم، بگویی من را به دست انداز انداختی. بعد حضرت فرمودند -این قسمت آن منظور من است- «إِنَّ مِنَ الْأَشْيَاءِ أَشْيَاءَ ضَيِّقَةً وَ لَيْسَ تَجْرِي إِلَّا عَلَى وَجْهٍ وَاحِدٍ… وَ مِنَ الْأَشْيَاءِ أَشْيَاءُ مُوَسَّعَةٌ تَجْرِي عَلَى وُجُوهٍ كَثِيرَةٍ وَ هَذَا مِنْهَا». بعد حضرت قسم می‌خورند که برای این چیزی که از من پرسیدی، هفتاد وجه است؛ «وَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ عِنْدِي سَبْعِينَ وَجْهاً». برای آن هفتاد وجه است. تو تازه چهار وجه آن را پرسیدی.

چقدر این روایت می‌ارزد. من سال‌ها است که می‌گویم. این روایت خیلی می‌ارزد. یعنی امام می‌گویند چرا ذهن شما در یک فضایی است که فوری مضیق نگاه می‌کنید و می‌گویید تناقض گفت؛ حضرت این را گفتند اما مگر چهار وجه ممکن است؟! بله. اصلاً حوزه‌های شرع بستری است که موسع است.

انشائات طولی در اجتماع احکام خمسه

مثلاً در واجب موسع چه می‌گوییم. اول ظهر نماز واجب هست یا نه؟ واجب هست. اما چرا می‌توانید آن را ترک کنید؟ مگر می‌شود واجب را ترک کرد؟ شبهه کلاسیک در واجب موسع است. واجب به چه معنا است؟ یعنی لایجوز ترکه. شما اول ظهر می‌گویید که نماز واجب است، و حال این‌که اگر عمداً آن را ترک کنید، اشکالی دارد؟ نه. اول وقت مستحب است. خب چطور شد؟ واجبی است که ترک آن مانعی ندارد؟! وجوهی را گفته بودند. یکی از آن‌ها این بود: می‌گفتند که اول وقت نفلی است که از فرض مجزی است؛ نفل مجزی عن الفرض. اول وقت واجب نیست، بلکه مستحب است. اما مستحبی است که از فرض مجزی است. آیا ارتکاز شما این است؟! خب وقتی به کلاس افتاد، به تدوین و پیاده‌کردن مطالب افتاد، به اشکال کلاسیک برخورد می‌کنید. اشکال کلاسیک شما را مجبور می‌کند که بگویید اول وقت نماز مستحبی­ای است که واجب نیست. مجزی عن الفرض. این یک تعبیر کلاسیک برای جایی است که گیر افتاده‌اید. اما ارتکاز شما این نیست. اول وقت دارید نماز واجب می‌خوانید.

خب با آن مطلبی که عرض کردم -که اجتماع امر و نهی مثل آب در درخت است؛ در تمام فقه ساری است- به‌راحتی این را جواب می‌دهیم. می‌گویید اول وقت که نماز را می‌بندم هم نماز واجب است و هم مستحب. یک پیکره و فرد خارجی نماز است که مجمع عناوین است. با هم منافاتی ندارند که اول وقت نماز واجب باشد و درعین‌حال از حیث دیگر مستحب باشد. وقتی شما قرار شده که توجه داشته باشید که در تمام فقه با این مواجه هستید، مشکلی ندارید.

شاگرد: در این مطالبی که موافق ارتکاز ما می‌باشد، مراد معلوم است. اما وقتی بخواهیم مراد را از این مطالب در بیاوریم، مشکل است.

استاد: ببینید ما که نمی‌خواهیم از مبهمات شروع کنیم. اتفاقا از مثال‌هایی که همه قبول دارند؛ چه کسی است که قبول ندارد که امام فرموده‌اند: «قرئت عليه آية التقصير و فسرت له»؟ همه قبول دارند. چه کسی است که قبول ندارد احکام بین عالم و جاهل مشترک است؟ همه قبول دارند. اجماع است. اگر مشترک است پس وظیفه او قصر بوده. نماز ظهری که خوانده چه می‌شود؟ انجام وظیفه نبوده اما ارتکاز شما می‌گوید که بوده. واقعاً نماز ظهر خوانده. نه این‌که یک چیزی خوانده که نماز ظهر نبوده و وظیفه هم نبوده و حالا او را می‌بخشیم. ارتکاز ما اصلاً این نیست.

موافقت انشائات طولی با ارتکاز عرفی

شاگرد: آن جایی که مراد معلوم است فرمایش شما هم امکان دارد و هم واقع شده .در موارد مبهم باید بحث کنیم

استاد: وقتی ما از واضحات یک تحلیلی ثبوتی را پیدا کردیم بعداً در موازینی هم که اختلاف داریم، به‌عنوان یک گزینه تحلیل مطرح می‌شود. یعنی ثبوتا احتمال دارد که این باشد. خب وقتی به‌عنوان احتمال مطرح می‌شود خیلی از وقت ها در مبانی کلاس به مشکل بر می‌خوریم؛ دست انداز است و هی می‌رویم و برمی‌گردیم. اما این را که مطرح می‌کنید، می‌بینید صاف جلو می‌روید.

شاگرد: در عوض آن یک مبادیی دارد که به عرف رجوع می‌شود. مبادی ظهور آن خیلی روشن است. لذا عرف می‌گوید که من تخصیص می‌زنم یا تعارض دارد و جمع می‌کند. جمع موضوعی و حکمی. اما مبادی بیانی که شما دارید انصافا برای عرف روشن نیست. خلاصه در حد ظهور نمی‌رسد.

استاد: در بحث الجمع مهما امکن عرض کردم. شما مفاتیح سید را در مسأله تخصیص بخوانید. ما الآن این جور می‌گوییم. در اصول متأخر این جور است که تخصیص را جمع عرفی می‌داند. فرمایش ایشان را در مباحثه صحبت کردیم. این جور نیست. شما در کلاس این جور خوانده‌اید. شما در کلاس خوانده‌اید و اسم آن را هم جمع عرفی گذاشته‌اید اما وقتی مفاتیح الاصول را می‌بینید، می‌بینید که فضا، فضای دیگری است. چندین صفحه بحث کرده‌اند. ما هم قبلاً در قاعده الجمع مهما امکن، صحبت آن را کردیم. لسان آسید محمد را در مفاتیح الاصول ببینید. تفاوت می‌کند. مسأله به این شکل نیست که شما بگویید این‌هایی که ماخوانده ایم و مانوس هستیم عرفی است. این‌هایی که الآن می‌گوییم عرفی نیست. این جور نیست. اگر این‌ها به‌عنوان دو گزینه رقیب مدون شد، شما بعداً در فضای بحث‌ها هر دو را به کار می‌زنید. آن وقت کارآیی هر دو را می‌بینید. وقتی به رای العین دیدید، خود شما در دراز مدت می‌بینید که ارتکاز عرف با این اوفق است یا با مورد دیگر.

انشائات طولی و قاعده لاتعاد

شاگرد: در اینجا قاعده «لاتعاد» به‌عنوان موید قابل تمسک هست؟ یکی از مواردی‌که با توجه به روایت لاتعاد باید اعاده شود این است. کسی که «لم یقرء علیه آیة التقصیر» نباید اعاده کند.

استاد: منظور شما این است که چون رکوع را نیاورده باید اعاده کند. خود لاتعاد یکی از آن‌هایی است که در این بحث‌ها دخالت داشت. ما در کلاس می‌گوییم امام علیه‌السلام در لاتعاد چه کار می‌کنند؟ این‌که امام علیه‌السلام می‌فرمایند «لاتعاد الا من خمس»، «الا» ایشان مطابق قاعده است. «لاتعاد» ایشان خلاف قاعده است. ما در کلاس این جور می‌گوییم. در استظهاراتی که قبلاً عرض کرده بودم ببینیم ظهور کدام یک از آن‌ها با عبارت مناسب‌تر است. با آن چیزی که من عرض کرده بودم درست بر عکس می‌شود. یعنی لاتعاد طبق قاعده می‌شود و «الا» خلاف قاعده می‌شود که امام آن را ذکر می‌کنند. حالا بیان آن بماند. جلوترها صحبت آن را کردیم.

ما می‌گوییم «لاتعاد» خلاف قاعده است. اما این‌طور نیست. «الا من خمس» یعنی خمس یک خصوصیتی دارد. نه این‌که همه آن‌ها خلاف قاعده است و این پنج مورد طبق قاعده است. چرا ما این را گفتیم؟ می‌گفتیم طبیعت و کل، یرتفع بارتفاع احد اجزاءه. همان استدلالی که عرض کردم. لذا ناچار می‌شویم و می‌گوییم که قنوت جزء نماز نیست. رمی جمرات جزء حج نیست. یادتان هست که این را عرض کردم؟ خب لازمه استدلال کلاسیک این‌ها شده. ما باید این استدلال‌ها را برگردیم و بگوییم اصلاً این جور نیست. با مقدماتی که صحبت می‌شود بر می‌گردیم و می‌گوییم خوب شد؛ «لاتعاد» طبق قاعده است و «الا» استثنائی است که امام می‌زنند.

شاگرد: اگر لاتعاد نبود شما این حرف را می‌زدید؟ اگر یک نفر قرائت یادش می‌رفت و وقت هم بود.

استاد: اجمال آن چیزی که من عرض کردم این است. من نمی‌گویم که درست است. بلکه در مباحثه می‌گویم. من عرضم این بود که ما در یک فضاهایی با یک استدلال وضع و تکلیف را به هم جوش زده‌ایم. همین را هم می‌گوییم عرف است. و حال این‌که شواهد عدیده داریم که نزد شارع این دو به هم جوش نخورده است. یعنی شارع می‌تواند حتی در یک مرکب، وجوب تکلیفی بیاورد. می‌گوید باید بکنی. ما می‌گوییم اگر عمداً نکردی چه؟ معلوم است که باید اعاده کنی. از کجا می‌گوییم؟

چه بسا شارع بگوید که باید اعاده کنی و نکردی تو را چوب می‌زنم. اما اگر عمداً نکردی، این‌که باید اعاده کنی را باید نزد خود من بیایی. آن را من به تو می‌گویم. عمداً نکردی چوب داری. اما این که باید اعاده کنی، از کجا؟ اگر من در ضمن یک مرکب وجوب تکلیفی گذاشتم اعاده نیاز نیست. وجوب وضعی نداشته. یعنی ما داریم از جیب خودمان روی حرف شارع یک چیزی می‌گذاریم. می‌گوییم وقتی گفته باید بکنی، اگر نکنی چوبت می‌زنم، به این معنا است که اگر نکنی خودت می‌دانی که باید آن را اعاده کنی. من می‌گویم اینجا از جاهایی است که باید از خود شارع بپرسیم.

تصویر انحاء مختلف «جزء» در مرکبات

شاگرد: اگر الآن شارع گفته در ضمن نماز صبح قرائت بخوان. شما قرائت نخواندی و هنوز هم وقت داری. الآن وجوب تکلیفی خواندن قرائت در ضمن واجب نماز صبح برای شما ممکن است. چرا امتثال نکنیم. فرض این است که وقت نگذشته است.

استاد: بحث در این است که وجوبی که شارع سر قرائت آورده، وجوب تکلیفی است نه وضعی. وضع این است که یرتفع الکل بارتفاعه. کانه دیگر نماز نخوانده‌ای. اما تکلیفی محض به این صورت است که می‌دانستم بر من واجب است که آن را بخوانم اما جزء تکلیفی است، نه جزء وضعی که وقتی رفت، باید اعاده کنم. فرض این است.

رمی جمرات مثال واضح آن است که در فتوا هست. آن چه که همه قبول دارند را عرض کنم. رمی جمرات در روز یازدهم و دوازهم. فتاوا را نگاه کنید، ببینید مشهور چه گفته اند. عمداً حاجی آن را انجام نمی‌دهد. هیچ مشکلی هم ندارد، بلکه عصیانا و عمداً آن را انجام نداد. حج او صحیح است یا باطل؟ باطل نیست.

شاگرد: دلیل خاص داریم.

استاد: احسنت، اتفاقا من این دلیل ها خاص را مهم می‌دانم. این دلیل خاص چه می‌گوید. دلیل خاص چه کار دارد می‌کند؟ آقای خوئی فرموده‌اند که این دلیل خاص بر این دلالت دارد که رمی جمرات یک واجب مستقلی است که باید آن را انجام بدهیم. اصلاً جزء مناسک نیست.

شاگرد: صرفاً وجوب تکلیفی دارد.

استاد: یعنی چه؟

شاگرد: این‌که دلیل خاص دارد.

استاد: نه، زمین تا آسمان تفاوت می‌کند. عرض من این است که جزئیت انواعی دارد. یکی از آن‌ها جزئیت مقوم است؛ جزئیت وضعیه مقومه. یکی از آن‌ها جزئیت وضعیه مکمله است. جزئیت وضعیه اما مکمله. یکی از آن‌ها جزئیت تکلیفیه است. جزء است اما تکلیف است. مثال‌های آن را هم عرض کردم. خب برای تسمیه هم بعداً می‌رسیم. همه از بدن انسان، مفادی را می‌فهمیم. محاسن مرد جزء آن هست یا نیست؟ انگشت جزء طبیعت بدن هست یا نیست؟

شاگرد: جزء مصادیق هست اما جزء طبیعت نیست.

استاد: پس طبیعت بدن چیست؟

شاگرد: طبیعت بدن قدر جامع بین بدن است.

استاد: یعنی اگر ناخن نداشت در فقه نمی‌گویید که ناقص است؟ تعریف عیب چه بود؟ در بیع تعریف عیب را چه می‌گفتید؟ ما نقص عن الخلقة الاصلیه. انگشت جزء خلقت اصلیه و طبیعت بدن هست یا نیست؟ کنیزی خریدید که انگشت آن بریده است، خیار عیب دارید یا ندارید؟

شاگرد: داریم.

استاد: خب پس جزء طبیعت است. طبیعت آن این بود که آن را داشته باشد. نه این‌که داشته باشد یا نداشته باشد مهم نیست.

شاگرد: فرد متعارفش این نیست. اما طبیعتش هست.

استاد: طبیعت چیست؟

شاگرد: جامع

استاد: جامع چیست؟

شاگرد: انگشت هم جزء هست و هم نیست.

استاد: من همین را عرض می‌کنم. می‌گویم جزئیت انواعی دارد. لذا مرحوم آقای حکیم وقتی می‌خواهند بگویند که قنوت جزء نماز نیست، می‌گویند که جزء مستحبی معنا ندارد. چون لایرتفع الصلاة بارتفاعه. لذا می‌گویند که قنوت مستحب استقلالی است. می‌گویند که فقط مقارن با نماز است. این خلاف ارتکاز هر متشرعه ای حتی ارتکاز خود مرحوم حکیم است که بگویند قنوت جزء نماز نیست.

عرض من این است که رمی جمرات قطعاً جزء مناسک است. اما جزء تکلیفی. شارع با آن دلیل خاصی که شما می‌فرمایید دارد ما را ارشاد می‌کند که این جور نیست که هر کجا یک چیزی وجوبا جزء یک چیزی باشد، اگر آن را ترک کردی، باید آن را اعاده کنی. بلکه اعاده آن را نزد خود من بیا. من به تو می‌گویم. رمی جمرات جزء مناسک است. به ارتکاز هر متشرعه ای جزء آن است. روز یازدهم دارد می‌رود رمی کند، ما بگوییم که جزء مناسک نیست! بر خلاف ارتکاز کل حجاج است، مگر این‌که در کلاس گیر افتاده باشند. وقتی در بحث علمی گیر می‌افتیم این را می‌گوییم.

اما در ارتکاز همه هست که رمی جمرات جزء مناسک است. واجب هم هست. اما شارع به‌دلیل خاص فرموده اگر عمداً آن را ترک کردی، اعاده کردن حج را نزد خودم بپرس. چرا؟ چون می‌توانم چیزی را جزء واجب قرار بدهم، به‌صورت جزئیت تکلیفیه. جزئیت تکلیفیه به چه معنا است؟ یعنی اگر نکنی تو را چوب می‌زنم. اما اگر هم نکردی نمی‌گویم که اعاده کن. جزئیت وضعیه چیست؟ جزئیت وضعیه این است که اگر نکردی می‌گویم این عمل تو هیچ است و باید دوباره اعاده کنی. این‌ها انواعی از جزئیت است.

مرحوم آقای حکیم در قنوت می‌گویند که جزء نماز نیست. می‌گویند که نمی‌شود در طبیعت برود. به «لاتعاد» می‌آیند. ولو سهوی بوده ولی صلات رفته. شما سهوا قرائت را به جا نیاورده اید. چه می‌گویید؟ ایشان می‌گویند طبیعت رفته است. نماز دیگر از بین رفته، ولو سهو بود. سهو شما که نمی‌تواند طبیعت را طبیعت کند. پس لاتعاد چطور می‌شود؟ همه این‌ها نماز نیست ولی عفو می‌کنند؟!

در آن جا است که ارتکاز مرحوم آقای حکیم فعال می‌شود. می‌گویند طبیعت صلات مراتب دارد. وقتی سهوا یکی از آن‌ها طرح می‌شود این جور نیست که بگوییم اصل الطبیعه رفت. بلکه مرتبه‌ای از او رفته. همین چیزهایی را می‌گویند که ما الآن نیاز داشتیم بگوییم؛ یک طبیعت مراتب دارد، اجزاء دارد، جزء مکمل دارد، جزء وضعی دارد، جزء تکلیفی دارد.

مثلاً ما در صلات یک جزئی داریم که فقط جزء مستحبی از سنخ تکلیف است. وضع هم نیست. اما جزء مستحبی وضعی هم داریم. فرق جزء مستحبی تکلیفی با جزء مستحبی وضعی در چیست؟ آن فقط مکمل اتیان است. اما جزء وضعی مکمل، درجه‌ای از کار را پایین می‌آورد. یعنی جزئی است که برای ماهیت مرتبه درست می‌کند. اما یک چیزی هم هست که برای ماهیت مرتبه درست نمی‌کند ولو ماهیت را مطلوب و رنگ آمیزی می‌کند. ماهیت مراتب دارد؛ مرتبه مقوم، مرتبه مکمل. مرتبه مکمل است اما از ماهیت است. همچنین یک اجزائی هستند که برای ماهیت مرتبه درست نمی‌کنند. اما در آن یک نحو مرغوبیت می‌یابید. بدون این‌که ماهیت را صاحب مراتب کند. آن جایی که مکمل است، صاحب مرتبه ماهیت است که اسم آن را جزء مستحبی وضعی می‌گذاریم. یعنی اگر این مستحب را نیاوردی، درجه کمی از ماهیت را آورده‌ای. قنوت این جور است. یعنی جزئیت قنوت جزئیت وضعیه است. اگر آن را نیاورده اید طبیعت را با درجه پایینی آورده‌اید. جزء مکمل را نیاورده اید.

مثلاً بلند می‌شوید می‌گویید «بحول الله و قوته»، البته به‌عنوان مثال محتمل عرض می‌کنم. این جور نیست که اگر «بحول الله» را نگویید طبیعت صلات را در مرتبه ادونی آورده‌اید. نه، مرتبه طبیعت را تغییر نداده‌اید اما می‌توانستید همان طبیعتی را که آورده‌اید با رنگ و لعاب مطلوب بیشتری بیاورید. این جزئیت تکلیفیه محض می‌شود. «بحول الله» جزء نماز است نگویید ذکر مستحبی جدا است. ذکر خاص را قصد می‌کنید و آن را می‌آورید. جزء الصلاة است. اما جزء مستحبی تکلیفی.

چون قبلاً مفصل از آن بحث شده، ابتدا برای آن از تکوین مثال آوردم. بدن هم یک مثال تکوینی است. در این‌که ما یک ارتکاز روشنی از بدن داریم. طبیعتی و اجزائی دارد. این جور نیست که بگوییم طبیعت بدن یرتفع بارتفاع انگشت؛ این را می‌فهمیم. اما از آن طرف هم خلاف ارتکازمان است که بگوییم انگشت جزء بدن نیست. البته محاسن با انگشت باز فرق می‌کند. خیلی ظریف است. در بدن هیچ کسی شک ندارد. تا بگویند لباس جزء بدن انسان است، شما می‌گویید نه. هیچ کسی درنگ نمی‌کند. اما اگر بگویند محاسن مرد جزء بدن هست یا نیست؟ می‌گویید اگر از یک متر رد شده جزء بدن است! می‌گویید؟! نه، باز هم شک دارید. یعنی حتی اگر یک متر بلند شده باشد نمی‌گویید مثل لباس قطعاً جزء آن نیست. چرا این جور نیست؟ به‌خاطر این‌که موضوع له بدن، طبیعتی است که مراتب دارد. یعنی یک جاهایی می‌رسد که جزء هست، اگر باشد. اگر نبود هم مرتبه‌ای از طبیعت نیست. اما نه مرتبه‌ای که اگر نباشد بگوییم اصل را می‌برد. علی ای حال بدن یکی از مثال‌ها است. در صحیح و اعم چقدر بحث بود که ما چطور جامع را بحث کنیم. تصویر جامع به درد اینجا هم می‌خورد.

شاگرد: یک سؤال از بحث دیروز بپرسم؟

استاد: مطلب حاج آقا رضا12 را هم که شما گفته بودید من نگاه کردم. ایشان از طریق وحدت متعلق امر و ضمیمه سقوط امر می‌خواهند حرف مخالف خودشان را رد کنند. آن زمان همه عرض من این بود که این راه نشد. من عرض می‌کردم که طبق ضوابط ولو صلات صبی مجزی بوده و اگر نخواند هم هیچ اشکالی ندارد اما دومی را می‌تواند بخواند. در فرمایش ایشان اگر دومی را بخواند تشریع می‌شود.

شاگرد: قبل از این بیان می‌فرمایند همه این حرف‌ها را در جایی می‌زنیم که دو امر هست.

استاد: دو امر این بود که یکی وجوبی و دیگری استحبابی است. می‌دانم دو احتمال را مطرح می‌کنند. آنچه که شما فرمودید درست است، یعنی ایشان با تعدد و وحدت امر می‌خواهند آن کار را بکنند. ولی بزنگاه حرف این است که خلاصه متعلق همه این‌ها یکی است. وقتی آمد، سقوط امر می‌آید. چند جا دیگر هم قبل از آن دیدم. در صفحه هم گذاشتم که ایشان می‌گویند که امر ساقط می‌شود. یعنی می‌گویند امتثال عقیب الامتثال نمی‌شود. اما یکی از مهم‌ترین ارشادات شارع این است که می‌گوید شما نماز ظهر خواندید دوباره اعاده کن. بر خلاف همه مطالب کلاسیک. بابا طبیعت را که آوردید، طبیعت را که دوبار نمی‌توانید بیاورید، تحصیل حاصل است و از این حرف‌ها.

درحالی‌که شارع فرموده نماز ظهری که به فرادی خواندید را می‌توانید دوباره بخوانید؛ «یختار الله احبهما الیه13». این بالاترین ارشاد از ناحیه اعقل خلق است؛ شما می‌گویید که وقتی فرد طبیعت آمد، امر آن می‌رود؛ شما بی خود می‌گویید. اگر فرد طبیعت آمد امر باقی است و به طبیعت هم تعلق دارد؛ فرجه دارد که هر چقدر فرد می‌خواهید بیاورید. این ارشاد است.

مرحوم حاج آقا رضا اگر این حرف را در آن جا می‌آوردند دیگر نمی گفتند که وحدت متعلق است و در نتیجه امر ساقط می‌شود و به چه مجوزی به صبی می‌گویید که دوباره بخوان؟ این استدلال نشد که! اصل بزنگاه حرف من این بود که ایشان از این راه که امر ساقط شد می‌گفتند که صبی دیگر امر ندارد. چه مستحبی و چه واجب بود. همه تلاششان این بود که دو وجه را می‌گفتند. می‌گفتند که علی کلاً الوجهین دیگر معنا ندارد که او بخواهد نماز بخواند؛ مجزی است. مجزی­ای که ایشان به کار می‌برند به این معنا نیست که عقاب ندارد بلکه به‌معنای اسقاط و محو امر است. عبارت را نگاه بکنید. من این را عرض می‌کردم که امر کجا محو شده؟! اگر دلیل داشته باشیم صبی واقعاً می‌تواند دوباره نمازش را به‌عنوان فرد دوم اعاده بکند. نه به‌عنوان این‌که آن فرد اول، مجزی نباشد.

نحوه مدیریت امتثال در مسافت شرعی

شاگرد: اصل فرمایش شما این بود: چون سفر تشکیکی است، همین که از خانه خارج به جهت سفر خارج می شود، ضعیف ترین مرتبه سفر صدق می کند و در این مرحله است که گفته می شود «اذا ضربتم فی الارض فلیس علیکم جناح» که هر چند حکم تقصیر آمد ولی هنوز لیس علیکم جناح است. اما صدق سفر به مرحله‌ای می‌رسد که دیگر «صدقة الله لاترد» می شود.

این بحث را در جلسه قبل به فرسخ تطبیق فرمودید. و همین فضای تشکیک را در فرسخ بیان نمودید که هم می‌تواند از منزل خود حساب کند و هم از بیرون شهر؛ من منزله او قریته. همان فضای انشائات طولی را مطرح کردید. از طرف دیگر قبلا فرموده بودید که وقتی شارع به جهت مدیریت آستین بالا زد و تحدیدی را انجام داد، اصل اولی این است که در آن دست نبریم. شارع برای تعیین مقدار صدقه الله لاترد، هشت فرسخ را تعیین کرد اما طبق فرمایش شما اگر شهر او ده فرسخ باشد، با طی کردن هشت فرسخ از منزل خود هنوز به صدقه الله لاترد نرسیده است. یعنی هنوز تقصیر جائز است چون در شهر است و صدق سفر هنوز به مرحله ای نرسیده است که بگوییم لجبازی می کند و صدقه الله لاترد حاکم شود. اگر این ارتکاز وجود داشته باشد که اگر هشت فرسخ حتما طی شود، دیگر تقصیر واجب است، می تواند نقضی به مبنای حضرتعالی باشد.

استاد: مرحله وجوب قصر و ضابطه مند بودن آن و جمع آن با ادله خیلی مهم است. مثلاً در مسافت. داود ظاهری را گفتم. مرحوم مجلسی در بحارالانوار14 –جواهر15 هم از بحارالانوار نقل کرده- از امیرالمؤمنین نقل کرده‌اند. می‌گویند که امیرالمؤمنین علیه‌السلام از کوفه به نخیله رفتند و نماز را قصر کردند. بعد بحث کرده‌اند که آن‌طور که از شواهد بر می آید کم‌تر از هشت فرسخ است. مرحوم صاحب جواهر می‌گویند که شاید فلان جای نجف است و چهار فرسخ می‌شده. ولی روی ظواهر و سایر نقل ها این‌طور نیست. لذا صاحب جواهر می‌گوید که اگر این‌طور باشد شاذ است. یعنی این روایت قابل پذیرش نیست. یعنی حضرت کم‌تر از چهار فرسخ بروند و برگردند –یعنی هنوز هشت فرسخ نشده- اما قصّر علیه‌السلام .

ببینید عرض کردم که شارع می‌خواهد در عالم ثبوت نظمی را برای اصل موضوع سفر بگذارد؛ می‌خواستم امروز بحث تشخیص موضوع را بیان کنم که وقت رفت. یکی از مهم‌ترین بحث‌های ما همین تشخیص موضوع است. اگر ما بگوییم «ان کنتم علی سفر» یا «اذا ضربتم فی الارض»، یعنی ضرب در زمین صورت بگیرد. این، یک حد شروع ثبوتی دقیقی دارد. و لذا مرحوم سید16 به مو هم کشاندند و گفتند حتی اگر یک ذره کم‌تر شد نباید قصر شود. عرف هم مسامحه کند ما عرف را قبول نداریم. در عروه فرمودند. خب در چنین جایی، آن چه که شارع قرار می‌دهد که دقیق است، باید ملاحظه شود.

خب اگر شما خروج از منزل را بگیرید یک چیزی است که دقیق است. همین که پا را بیرون می‌گذارد محاسبه از درب منزلش می‌شود. یا آن خدشه آقای حکیم که دیروز در مستمسک17 فرمودند؛ از آن جایی که راه می‌افتد. منزل او هم یک فرجه ای دارد. خلاصه هر چه که باشد آن ثبوتش دقیق و روشن است.

اما صحبت در این است که شارع خودش می‌آید و مدیریت می‌کند. این مطلب بسیار مهم است که اگر خود شارع آستین بالا زد و عبد را نسبت به حکم قبلی خود مدیریت کرد و حرف زد، ما نمی‌توانیم از آن تخطی کنیم. درست است اما کجا؟ آن جایی که در ناحیه مدیریت خود شارع، ما دوباره با تعدد ادله مواجه نشویم. اگر در فضای مدیریت امتثال با چند دلیل مواجه شدیم، چون بعداً هم مدیریت امتثال نکردیم، بین این‌ها تعارض انداخته‌ایم و از یکی از آن‌ها اعراض کردیم. اینجا دیگر آن حرف‌ها کنار می‌رود. چرا؟ چون وقتی در فضای فقه چند دلیل داریم، اعراض ما از یک امر کلاسیک است. اگر نگاه ما این باشد که شارع الآن دارد اعمال مدیریت می‌کند و آستین بالا زده، اما خودش که اعمال مدیریت کرده چند دلیل در دست فقها است. آن جا فضا، فضای این است که در اصطلاح کلاسیک معارض دارد. باید معارض را طرح کنیم. تا نوبت به طرح می‌رسد الجمع مهما امکن می‌آید. یعنی اینجا غلط است که ما به شارع نسبت دهیم که او یک جور مدیریت کرده. ما یک چیز اضافه‌ای را به شارع نسبت می‌دهیم.

پس آن حرفی که گفتید وقتی شارع حد مشخص کرد، ما حق تخطی نداریم کجا است؟ جایی است که نزد متشرعه واضح است که یک نوع مدیریت کرده است. آن جا قبول است. اما اگر در فضای منابع و ادله شرعیه می‌بینیم که ادله مختلف است، آن جا است که فرمایش امام صادق علیه‌السلام در نماز می‌آید. با این‌که خودشان قبول داشتند و سنت جدشان-دو هفتم شاخص- بود. اما حضرت فرمودند «النصف من ذلک احب الی18». آن جا بود که عرض می‌کردم معنا دارد که بگویند سنت جد ما است بعد بگویند که نصف آن احب نزد من است؟! شما خلاف سنت جدتان را می‌فرمایید احب الیّ؟! قطعاً این جور نیست. جمع آن چیست؟ این جور که من عرض می‌کردم این بود: «احب» یعنی جد ما انشاء حکم ثبوتی نکرده‌اند بلکه یک حکم ثبوتی خدا بوده و جد ما برای این‌که مردم نافله بخوانند –لمکان النافله19- و از آن‌ها نافله فوت نشود، این اندازه صبر می‌کردند. مردم نافله را بخوانید؛ من صبر می‌کنم که شما نافله را بخوانید. خود حضرت توضیح دادند. بعد حضرت می‌فرمایند جد ما برای عموم این کار را می‌کردند اما چون مدیریت امتثال بوده، سنت وحیده مستقره نیست. اگر شما نافله را می‌خوانید زودتر بخوانید. لذا نظر حاج آقا بعد از این‌که مفصل بحث کردند این بود که صبر کردن تا دو هفتم برای کسی که تنفل کرده، خودش فضیلت ندارد. یعنی کسی که نافله را خواند افضل این است که صبر کند. افضل این است که سریع بخواند. چون می‌دانیم آن فاصله برای این بوده که نافله از نوع مردم فوت نشود. اگر موانعی پیش می‌آید نافله را بخوانند. لذا حضرت می‌فرمایند النصف من ذلک احب الی. هیچ مشکلی نداریم و تعارضی هم نیست. کاملاً فضا را درک می‌کنیم. چرا؟ چون ریخت دو هفتم را به دست آورده‌ایم.

اگر از مجموع ادله این‌ها را به دست آوردیم که شارع در قصر و در بازگشت به فرض این‌گونه رفتار کرده مشکلی نیست. چون می‌دانید که قصر در سنت است، سنت برای مسافر دارد به قصر بر می‌گردد. بعد هم صدقة الله می‌شود. شارع دارد چه کار می‌کند؟ اگر این معلوم شد که برای مدیریت امتثال در اصل نماز ظهرِ فرض است، به ضمیمه امر طولی اضافه­ی سنت که دو رکعت شده چهار رکعت، به ضمیمه این‌که وقتی مسافر شد، این اضافه سنت دارد بر می‌گردد، نه این‌که آن امر اصلی تمام شود، همه این‌ها را که در نظر بگیرید می‌بینید مواضعی است که مدیریت کرده و می‌گوید مخیر هستید. آن جا دیگر نمی‌توانیم بگوییم «صدقة الله لاترد». خود شارع فرموده مخیر هستید، اما ما بگوییم «صدقة الله لاترد»؟!

پس ببینید شارع آستین بالا زده و امر را مدیریت کرده اما خودش در مدیریت خودش چند وجه گذاشته و ادله مختلفی را آورده است. خب در این فضاء جمع چیست؟ اگر نگاه انشاء ثبوتی بکنیم و بگوییم معارض است؛ یا این است و یا این است. اما اگر نگاه ما مدیریت امتثال باشد، نمی‌گوییم این با این معارض است. می‌گوییم این با این در مواضعی تخییر است. در مواضعی افضلیت است. بین ادله با استظهار از نفس دلیل جمع می‌کنیم. بدون این‌که خودمان را مبتلا به تعارض کلاسیک کنیم. تعارض یعنی چه؟ یعنی تکاذب. یعنی آن می‌گوید که این دروغ است و این می‌گوید که آن دروغ است. با این بیان هیچ‌کدام نمی‌گوید که دیگری دورغ است. او روی حساب خودش می‌گوید که آن با میزانی مدیریت می‌کند و این هم با میزانی مدیریت می‌کند. بعضی جاها اولویت با قصر است. بعضی جاها اولویت با تمام است. بعضی جاها اولویت با تخییر است. بعضی جاها اولویتی نیست؛ صدقة الله لاترد است؛ یک نحو لجاجت با امر خدا است. خدا به او تخفیف داده و او می‌گوید نمی‌خواهم. آن جا باید حتماً اعاده کند. این حاصل عرض من است.

شاگرد: الآن از اینجا تا عوارضی سه فرسخ است، الآن باید از کجا حساب کند؟

استاد: با آن مبانی­ای که عرض کردم مسأله برای من واضح است.

شاگرد٢: شما فرمودید که شارع یک کفی را قرار داده است.

استاد: آن را برای جایی قرار داده که شرائط غیر عادی است. آن چه را که به متشرعه می‌گوییم؛ الآن اگر هر کسی بپرسد؛ روی حساب این‌که مسأله گفته ایم مطمئن هستم که می‌گوییم از بیرون قم حساب کن. اگر چهار فرسخ نیست تمام بخوان.

شاگرد٣: اگر خلاف این کرد و قصر خواند می‌گویید که قضاء بکن؟

استاد: اگر قصر کرده می‌گویم که قضاء نکن. می‌بینید که آن فرق می‌کند. بعداً هم اگر با این جلو بروید فروعات صلات مسافر برای شما حل می‌شود. یعنی شما می‌توانید با اطمینان به مخاطب خود جواب بدهید. فروعات کثیر السفر و… . چه مواردی پیش می‌آید که همه غامض می‌شود. اگر کلیات صلات مسافر به این نحوی که عرض می‌کنم ادله در ذهنشان منظم شود، فروعات غامض صلات مسافر را هم با اطمینان جواب می‌دهید. اما نه این‌که همه جا صفر و یکی جواب بدهید. به آن نحوی که مجموع ادله شما را رهنون کرده جواب می‌دهید. وقتی نزد شما بر می‌گردد و می‌گوید یعنی من باید این همه از نمازها را اعاده کنم و روزه هایم را دوباره بگیرم، یک جور جواب می‌دهید. و وقتی هم که شما اصل حکم را برای جایی که احتیاط و حزم است و می خواهید همه ضوابط شرعی را اجراء کنید، فضای دیگری دارد. لذا اگر این عرض من را ببینید در مواردی‌که فقها اختلاف می‌کنند که اعاده بشود یا نشود، اگر دلیل آن را ببینید راحت‌تر می‌توانید تصمیم‌گیری بکنید که اینجا از آن جاهایی هست که اعاده بکند یا نه. این کلی عرض من در همه ادله است. مسأله جواب دادن هم دراین‌صورت بسیار روشن می‌شود. در آن مواردی‌که شما جواب می‌دهید، آن چه که خود شارع «لایرضی للعموم غیره» را جواب می‌دهید. نه آن چیزی که شارع برای موارد خاص گذاشته است. خیلی موارد این جور است. شارع خیلی از احکام را برای «یحتال فی تصحیحها20» گذاشته است. دیروز هم عرض کردم. روایت خیلی جالب است. امام فرمودند «الفقیه لایعید صلاته». عوام سریع اعاده می‌کنند. مشکلی هم نیست. بعد چه کار می‌کند؟ یحتال. یحتال یعنی خلاف شرع؟ شما بگویید. نه، پس بحتال چیست؟ یعنی می‌گردد با آن چیزهای مخفی­ای که از فقه می‌داند -که عموم مردم اصلاً توجهی ندارند و حتی نمی‌توانند آن را درک کنند- در تصحیحش استفاده می‌کند.

شاگرد: البته در خود عنوان حلیه مدحی به کار نرفته است.

استاد: «لایعید صلاته» مدحی ندارد؟ شما این عبارت را به دست هر کسی بدهید می‌گوید «الفقیه لایعید صلاته» مدح نیست؟! این مذمت است؟ پس شما فقه را نخوانید چون این مذمت او است.

شاگرد٢: ازمنزل تا خروجی قم که می‌روم…

استاد: اینجا نه نماز را شکسته بخوانید و نه مسافت را حساب کنید.

شاگرد٢: عرض من این است با توجه به فرمایش شما که در «من منزله او قریته» فرمودید اگر بخواهیم از اینجا حساب کنم، هشت فرسخ یک نقطه‌ای می‌شود و از خروجی قم حساب کنم هشت فرسخ یک نقطه‌ای می‌شود، سؤال این است که فرض الله کجا است؟ صدقة الله کجا است؟

استاد: مرحوم آقای خوئی در تنقیح یا جای دیگر جمله خیلی قشنگی دارند، می‌گویند صاحب عروه در این‌که بین زن در جماعت می‌تواند حائل باشد یا نباشد، می‌گویند که یک روایت داریم که معمول به است. در طول تاریخ فقه احدی هم مخالف آن نیست، مگر ابن ادریس. همه قبول دارند که اگر بین زن و صفوف جماعت پرده یا دیوار باشد، مشکلی نیست. سید می‌گویند احوط این است که همین حائل بین زن و صفوف نباشد. مرحوم آقای خوئی نکته خوبی می‌گویند می‌گویند این احوط سید نیست مگر مراعات فتوای ابن ادریس. آن هم مبنای فتوای او معلوم است، چون او به خبر واحد عمل نمی‌کند، به این خبر عمل نکرده است. می‌گوید احتراماً به فتوای ابن ادریس، سید در عروه احتیاط کرده است.

این‌ها چیزهای کمی نیست. اگر شما می‌خواهید الآن صدقة الله را حساب کنید، به فتوای علامه و محقق و مشهور بعد از حد ترخص است. یعنی همان چیزی است که «کادت ان تکون اجماعا» به تلقی متاخرین. لذا چه زمانی صدقة الله است؟ آن وقتی که به جایی برسد که دیگر بیوت بلد را نبیند.

شاگرد٢: منظور من این است که کم‌تر از هشت فرسخ او باید نماز خود را تمام بخواند.

استاد: از کجا حساب کردید؟ مبداء مسافت را از کجا حساب کنیم؟ همانی که سید فرمودند از بیرون بلد و از سور بلد.

شاگرد٣: شما فرمودید که سفر تشکیکی است.

استاد: دیروز گفتم فقیه بزرگی مثل آشیخ محمد تقی آملی در شرح عروه به سید ایراد می‌گیرند که اساساً در شهر صدق مسافر نمی‌کند.

شاگرد٣: شما که نپذیرفتید.

استاد: من این اندازه می‌پذیرم که ایشان خدشه می‌کنند. من این را قبول دارم که آقای آملی که ذهن فقیه دارند، دارند خدشه می‌کنند. لذا عرض می‌کنم که به چه دلیل؟ من می‌گویم وقتی شارع فرموده «اذا ضربتم» یا «ان کنتم علی سفر»، شما جایی را حساب کن که همه به آن سفر بگوییم. آن بیرون شهر است. سور بلد است. خیلی روشن است. از کجا می‌گویید؟ از اینجا . اگر تشکیک را هم گفتم برای وقتی آن می‌گذارم که مشکل داریم. نه برای وقتی که «ضرب فی الارض» باشد. به تعلیم خود شارع که فرموده وقتی می‌خواهید اوامر من را امتثال کنید مشی علی الیقین کنید. با شُل بازی ادامه ندهید. لذا برای ما صاف است که مبداء مسافت کجا است؟ بیرون شهر است. نگاه صفر و یک درست خلاف مقصود من است. مقصود من این است که ما باید تمام آن چه نفس الامری هست را حاضر کنیم و از آن خروجی بگیریم. لذا عرض می‌کردم احکام شرعی­ای که ما می‌گوییم خروجیِ یک تابع است. این خودش مبادی­ای نیاز دارد که روشن شود. خروجی یک تابع به این معنا است که حساب کردن انجاز و وجوب «صدقة الله لاترد» از سور بلد، خروجی یک تابع است. یعنی یک چیز ملاحظه نشده و بعد بگوییم خلاص. بلکه مجموعه ادله، مجموعه چیزهایی که یک نظام را تشکیل داده؛ ثبوتا و اثباتا آن. اثبات آن را هم داریم. اگر نداشتیم که دست ما بسته بود. مهم این است که ما اثبات داریم اما آن جوری که باید از آن استفاده کنیم، استفاده نمی‌کنیم. سریع تعارض می‌اندازیم و می‌گوییم آن را کنار بگذار و این را بگیر. و حال این‌که تعارضی نیست. وقتی که جمع می‌کنیم می‌بینیم که لازمه این، این است و لازمه آن، آن است.

در تزاحم ملاکات که همین تابع را تشکیل می‌دهد، خیلی مهم است که بُرِش نهایی چه باشد. انواع بُرِش در طول هم.

شاگرد: صدر و ذیل این حیله ها را مشخص می‌کنید؟ چه زمانی طرف اجازه دارد که از این حیله ها استفاده کند؟

استاد: صاحب جواهر در نکاح21 یک فصلی دارند به نام الحیل الشرعیه. در ربا آمده و در نکاح هم آمده. دو جا در فقه عنوان حیله آمده.

شاگرد: توریه که حیله کذب است

استاد: توریه هم نوعی حیله هست ولی اصطلاحا عنوان حیله نمی‌گذارند. حیله موضوعی است.

شاگرد: فرمودید وقتی طرف عجله دارد، با این‌که داخل شهر است او هم اجازه دارد نمازش را قصر کند. چرا این در هیچ روایتی منعکس نشده که من عجله دارم و داخل شهر هستم یا بپرسد من مریض هستم و داخل شهر هستم؟

استاد: چیزهایی را که ما نوعاً می‌گوییم چیزهایی است که وقتی به منابع مراجعه می‌کنیم، اقوال شاذی را می‌بینیم که آن اقوال شاذ، طولیت و امثال آن را رنگ دیگری می‌کند و حال این‌که شما قطعاً می‌دانید که این حرف غلط است. مثلاً شما می‌توانید قبل از ظهر نماز بخوانید یا نه؟ کدام متشرعی می‌گوید می‌توان خواند؟! اما وقتی به وقت نماز می‌روید می‌بینید که یک مخالف دارید. می‌گوید اگر مسافر هستی و عجله داری، قبل از ظهر هم بخوان. این مخالف کیست؟ ابن عباس است. می‌گوید از روز اول این‌گونه بوده که مسافر می‌تواند قبل از زوال نماز بخواند؛ کار دارد بعداً آب گیرش نمی‌آید و به سختی می‌افتد. شما شک دارید که این حرف باطل است؟! شک ندارید. کسی هم که بخواند می‌گویید بعداً اعاده کن. اما این در فضای فقه هست. در جواهر و کتاب‌های شیعه و سنی هست که می‌گویند ابن عباس این حرف را گفته.

این حرف غلط است و باید هم اعاده کند. اما روی این مبانیی که من گفتم یک تحلیل دارد. آن تحلیل چه بود؟ تقسیم نماز بود. او در این حرفش اشتباه کرده اما یک مبادی­ای داشته که خروجی فکر او اشتباه بوده است. اما یک چیزهایی را میدیده که برای او اشتباه صورت می گرفته. آن اشتباه چه بوده؟ همین که شارع در انشاء نمازهای واجب انشاءهای طولی دارد. اول برای کل ٢۴ ساعت نمازها را قرار داده و بعد در طول آن انشاء بدون این‌که از آن‌ها دست بردارد، آمده این را گفته است. خب ابن عباس گفته این برای ٢۴ ساعت است و تو هم عجله داری. این هم برای روز است؛ صلاة النهار. لذا قبل از ظهر بخوان. شک ندارید که اشتباه است و باید اعاده کند. اما دارید رمز اشتباه او را تحلیل می‌کنید.

همانی که مرحوم آسید علی نجف آبادی گفته بودند. نجف رفته بودند و گفته بودند مکتوبات علمای نجف را بیاورید تا من بخوانم. خیلی جالب است. بعد فرموده بودند پاک نویس را نیاورید. چرک نویس را بیاورید. چرا؟ به‌خاطر این‌که من از آن جایی که علماء خط زده‌اند بیش از آن مطلب علمی آن‌ها استفاده می‌کنم. یعنی چه؟ یعنی ذهن یک فقیه می‌رود و اشتباه می‌کند و بعد بر می‌گردد. چطور شد که اشتباه کرد؟ ابن عباسی که اشتباه فاحشی کرده، چطور شد که اشتباه کرده؟ یک وقتی است که می‌گوییم معلوم است که باطل است. اما تحلیل آن چیست؟ یکی از تحلیل‌های آن این است که ذهن او انشائات طولی را می دیده. به خیالش رسیده که اینجا می‌تواند اعمال کند. این حلیه ای است که شما فرمودید. ولی این محدوده را اشتباه کرده.

والحمدلله رب العالمین

کلید: انشائات طولی، مدیریت امتثال، مواضع تخییر، جزئیت رمی جمرات، انحاء جزء، جزء مستحبی، جزء تکلیفی، جزء مقوم، تشکیک در طبیعت، مقتضای قاعده در لا تعاد ، الجمع مهما امکن، آیه تقصیر، انشاء طولی در قضاء،دستگاه وسیع تشریع،

1فقه الرضا ص ١۵٩

2 المحاسن ج‏2 ص312

3 من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص: 435

4جواهر الكلام ج ١۴ ص ٢١۶

5 دهخدا: رمش. [ رَ م ِ ] ( اِمص ) گریختن و رمیدن

6مستمسك العروة الوثقى ج ٨ ص ١٨٠

7همان ١٧٩؛ حماد بن عيسى عنه (ع) : « من مخزون علم الله الإتمام في أربعة مواطن

8 النساء ١٠١

9 المحاسن، ج‏2، ص: 299

10بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 328

11 الإختصاص، النص، ص: 287

12http://mabahes.bahjat.ir/sharh/5671/#i-3

13 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 379

14بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث ج٨۶ ص ١۵

15جواهر الكلام ج ١۴ ص ٢٢۵

16العروة الوثقى ج ٢ ص ٣۶۴

17مستمسك العروة الوثقى ج٨ ص ١۶

18تهذيب الأحكام ج٢ ص ٢۴۶

19تهذيب الأحكام ج ٢ ص ٢٠

20 تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏2، ص: 351

21جواهر الكلام ج ٣٢ ص ٣١