بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۰-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

فقه: جلسه ۴۴: ١۴/٩/١۴٠٠

بسم الله الرحمن الرحیم

شاگرد: نسبت به بیان حاج آقای شبیری این جور می‌فهمم که ایشان ملاک رویت هلال را فهم من یا فهم دیگری نمی‌دانند بلکه ملاک آن عموم است. مثلا در «ما لایوکل لحمه»، عموم جواز اکل را ندارند. ولو این که شخص من جواز اکل دارم. یا در مساله مصلوب، یک وقت هست که شارع به این صورت خطاب می کند «اذا رایت المصلوب فاغتسل» اما یک جا می فرماید «اذا رئی المصلوب فاغتسل»؛ اگر به این صورت باشد به این معنا است که یک نفر به صورت عادی آن را دیده باشد. یعنی مهم نیست که حکم عمومی یا شخصی باشد. بلکه ممکن است حکم مانند «فاغتسل» شخصی یا مثل «فاغتسلوا» عمومی باشد. در ناحیه حکم مهم نیست. بلکه در ناحیه موضوع، موضوعاتی هستند که ملاکش عموم می باشد. لذا ایشان می خواهند این جور بگویند که موضوع هلال به این شکل است. یعنی از ادله ای مانند «اذا رآه واحد لرآه خمسون» شاید بخواهند در مقام اثبات کمک بگیرند که در این جا نیز آن را نوعی ببینند. به همین خاطر ملاک آن ها رویت نوعی می شود. لذا می گویند در تلسکوپ یک شخص نگاه می کند.

استاد: یک نفر دیگر نمی تواند جای او بیاید؟ مثلا هی پشت سر هم بیایند.

شاگرد: حاج آقای شبیری می خواهد بگوید مثلا امروز همه به لحم حرام گوشتی مضطر شدند.

استاد: و در عین حال همه نمی توانند در وبر آن نماز بخوانند.

فرمایش شما را به اندازه ای که ممکن بود فهمیدم. حالا همین در ذهن شما باشد تا وقتی به صفحه ١٢ آمدیم، مثال های بیشتری در آن جا مطرح می شود و همین قول آن جا دوباره بررسی می شود.

کیفیت تطور علم در ذهن بشر

آسید محمد فشارکی یک بحثی را به عنوان زمینه سازی ذهنی مطرح می کردند بعد می فرمودند حالا بگذاریم این خیس بخورد! یعنی یک چیزهای دیگری را مطرح کنیم تا این خیس بخورد. خیس خوردن در ذهن خودش یک چیزی است. تا در ذهن جا باز کند. شاید در ظاهرش لبخندی به ذهن بیاید. اما وقتی که مفصل مشغول بودم و کتاب و کان و یکون را می دیدم برای من محسوس بود که خداوند علم را در وجود انسان طوری قرار داده که وقتی مطرح شد خودش مثل بذری که زیر زمین است، رشد می کند. یعنی زارع در خانه خودش خوابیده اما بذر دارد رشد می کند. این بحث ها برای ما هم که مطرح شده در ذهن ما دارد رشد می کند و پخته می شود ولو ما غافل محض باشیم. این یک چیزی است که باید تجربتا آن را ببینیم. یعنی اگر برای شما بحثی مطرح شد اما بعدا اصلا غافل بودید و یادتان نبود. شش ماه بعد که دوباره برای شما مطرح می شود می بینید که الان یک پخته گی خاصی و بدون این که شما توجه داشته باشید در ذهن شما پخته شده. حالا این که تحلیل آن چیست و هر کسی چه چیزی می گوید حرف دیگری است. ولی این چیزی بوده که برای من محسوس می شد. یعنی این که آسید محمد می فرمودند بگذارید خیس بخورد، ورای آن یک چیزی هم هست.

تقویت اطلاق به وسیله فرد متعارف در غسل الوجه

دیروز عرض شد که فرمودند:«بأنّ الرؤية في الأدلّة تنصرف إلی الفرد المتعارف و الرؤية المتعارفة کما في کثير من نظائرها في الفقه1». اولین مثالی که در پاورقی از ایشان نقل فرمودند، چه بود؟

در باب وضو مى‌گويند حدّ صورت كه بايد شسته شود آن مقدارى است كه ميان رستنگاه مو و چانه (از طرف طول) و آن مقدارى كه ميان انگشت شست و انگشت «ميانه» قرار مى‌گيرد، از طرف عرض است سپس تصريح مى‌كنند كه مدار بر افراد متعارف از نظر طول انگشت‌ها و محلّ روييدن موى سر و مانند آن است، و افراد غير متعارف بايد مطابق افراد عادى عمل كنند.2

در این تصریح می خواهند دقیقا قضیه تعارف را بگویند. این فرمایش ایشان است. عرض کردم که در آخر عبارت یک ابهامی3 بود. گفتم ان شالله مراجعه می کنیم و می خوانیم.

چیزی که می خواهم قبل از این مراجعه بگویم این است: اتفاقا همه مثال ها را که بررسی می‌کنیم، خیلی خوب است. اگر بگویند که در فقه مواردی را نام ببرید که در آن‌ها تعارف، اضیق از مطلق و عام است. ولی درعین‌حال نه تنها این تعارف رادع و دافع اطلاق نیست، بلکه تقویت کننده آن، همین وجه است. یعنی درست بر خلاف مطلوب ایشان در مانحن فیه است. عجب! چطور می‌شود ما شنیده بودیم متعارفی که اضیق از مطلق است، مطلق را منصرف به متعارف می‌کند. پس دیگر اطلاق بی اطلاق! اما اینجا برعکس است. همه هم قبول دارند یک چیزی نیست که من الآن بگویم. خود ایشان هم قبول دارند.

اینجا از آن جاهایی است که تعارف هست و تعارف هم از اضیق از مطلق است اما این تعارف طوری است که تقویت کننده شمول مطلق بر غیر متعارف است. یعنی تعارف در اینجا کارش این است که دقیقاً غیر متعارف را در مطلق داخل می‌کند. این خیلی جالب است. متعارفی که کارش این است که غیر متعارف را تحت مطلق می‌آورد؛ مبادا خیال کنید که غیر متعارف تحت مطلق نیست. حتماً هست. مرز آن چیست؟

در مانحن فیه ما یک تعارف نداریم که بگوییم ناظر به متعارف است و مطلق منصرف شود. نه، اینجا ما دو متعارف داریم که بین دو متعارف نسبت برقرار می‌کنیم و از نسبت بین دو متعارف امتثال امر در غیر متعارف را به دست می‌آوریم. این خیلی تفاوت می‌کند؛ جایی که ما بگوییم مطلق ناظر به متعارف است، با جایی که بگوییم اصلاً ریخت بحث ما این است که دو متعارف را نسبت سنجی کنیم و همین نسبت را در غیر متعارف ببریم.

مثلث های متشابه یادتان هست؟ می‌گفتند نسبت این ضلع با این ضلع را بسنج، بعد نسبت آن را به کهکشان ببر. تشابه این بود. نسبت سنجی است. در اینجا چه کار می‌کنیم؟ می‌گوییم ببین دست متعارف و صورت متعارف کجا را می‌گیرد، حالا صورت معلوم می‌شود. معلوم می‌شود که خدّین در صورت هست. حال اگر صورتی هم بسیار بزرگ بود ولی دست خودش بسیار کوچک بود، نمی‌تواند بگوید بین انگشتم را می‌شویم. از متعارف کشف کردید که خدّین این صورت بزرگ هم جزء وجه است و باید آن را بشوید. خود ایشان هم فتوایشان این است. اصلاً نمی‌شود که غیر این را بگویند.

پس از نسبت سنجی دو تعارف ما مطلق را کشف می‌کنیم و همین مطلق را در افراد غیر متعارف هم اجراء می‌کنیم. این ربطی به مانحن فیه ندارد. این تعارفی است که موکد اطلاق است. نه رادع اطلاق.

خب برگردیم به «فاغسلوا وجوهکم»؛ صورت هایتان را بشویید. در «فاغسلوا وجوهکم» حکم چیست؟ وجوه است. متعلق حکم چیست؟ غَسل است. متعلق المتعلق غسل چیست؟ وجه است. «وجوهکم» عام یا مطلق است؟ مثل «اکرموا علمائکم» است. یک نحو صبغه عموم دارد4. پس عموم به چه معنا است؟ یعنی هر صورتی را بشورید. به هر نحوی که هست باید شسته شود. خب حالا کسی که صورتش خیلی کوچک است باید چه کار کند؟ رجوع به متعارف کند و تا پشت گوشش را بشوید؟ احدی نمی‌گوید خود ایشان هم نمی‌گویند. کسی که صورتش خیلی بزرگ است فقط باید دور بینی خود را بشوید؟! احدی این را نمی‌گوید. «اغسلوا وجوهکم» عام است و این عام تکان نمی خورد. اغسلوا وجوهکم؛ هر کسی و هر وجهی داشته باشد باید بشورد.

ببینید عموم دست نخورد. تعارف کاری با قیچی کردن افراد عام ندارد تا بخشی از آن‌ها را بیرون کنیم. غیر متعارف از وجوه از تحت عام بیرون رفتند، کجا بیرون رفتند؟! احدی از وجوه، از تحت عموم بیرون نرفته است. همه باید آن را بشورند. پس این عبارت عروه چه شد؟ سید چطور فرمودند؟ فرمودند:

والأنزع والأغم ومَن خرج وجهه أو يده عن المتعارف يرجع كل منهم إلى المتعارف فيلاحظ أن اليد المتعارفة في الوجه المتعارف إلى أي موضع تصل؟5

«والأنزع والأغم ومَن خرج وجهه أو يده عن المتعارف يرجع كل منهم إلى المتعارف»؛ می‌گویند که سید هم متعارف را می‌گویند و حال این‌که واضح است. «فیلاحظ»؛ این «فاء»ای را که سید می‌گویند و در عبارت ایشان6 ابهام ایجاد می‌کرد به این صورت است: «فيلاحظ أن اليد المتعارفة في الوجه المتعارف إلى أي موضع تصل»؛ دو تعارف را دارند نسبت سنجی می‌کنند. دست متعارف را وقتی روی صورت متعارف می‌گذارد باید ببیند که کجا می‌آید، همین‌جا را به‌صورت بزرگ ببرید. نه این‌که بگوییم کسی که صورت بزرگی دارد روی بینی خود بیاورد. اگر آدم متعارف دست می‌گذارد و خدّین آن به دست می‌آید، پس او هم باید این کار را بکند. یعنی با این‌که صورت او بزرگ است و وقتی او دست خود را می‌گذارد دور بینی را می پوشاند، اما ما از متعارف کشف کردیم که خدّین همین صورت متعارف هم جزء وجه است. حالا که جزء وجه است ولو دست او نسبت به صورتش کوچک است اما باید کل صورتش را بشورد. بنابراین این تأکید عموم شد7.

«تعارف» به مثابه ابزاری برای تحدید وجه

شاگرد: شما صورت متعارف را نمی‌خواهید خارج کنید. می‌خواهید اندازه غیر متعارف را خارج کنید.

استاد: ببینید اندازه غیر متعارف کاشف از موضوع شد. چرا صورت بزرگ را باید بشورید؟ چون موضوع وجه متعارف نیست. موضوع وجه است. تعارف ابزاری برای تحدید وجه است. تعارف ابزاری برای کشف موضوع است. ولو صورت بزرگ باشد. تعارف ابزاری برای اخراج وجه بزرگ از وجوب غسل نبود. تعارف ابزاری برای معین کردن اجزاء وجه بود. حالا به تسمیه و وجه هم می‌رسیم. این‌که وجه با اسامی دیگر چه تفاوتی دارد، می‌آید. اتفاقا تحلیل تفاوت تسمیه ها است که این بحث را پیش آورده. با این‌که ما در اینجا تعارف داریم اما مقوّی عموم است، نه این‌که رادع عموم باشد. آن چه که مهم و بحث ما این است.

شما چرا از تعارف استفاده می‌کنید؟ برای این‌که بگویید این صورتِ متعارف دیگر داخل و تحت اطلاق نیست. و الا تحدید را که ما قبول داریم و همه هم قبول دارند. اصلاً چیزی نیست که من بگویم. من عبارت سید و آقای حکیم را برای چه می‌خوانم؟ برای این‌که تأکید کنم این تعارف ابزار تحدید است. تحدیدِ وجه، حتی غیر متعارف.

تحدید مقداری و تحدید عناصری

تحدید دو جور است. بعداً مثال‌های آن را عرض می‌کنم. تحدید مقداری و تحدید عناصری. به شما می‌گویند که خانه چیست؟ می‌گویید خانه آن چیزی است که صد متر باشد. این را می‌گویید؟ نمی‌گویید. چرا؟ چون خانه آن چیزی نیست که صد متر باشد. متعارف صد متر است. خب متعارف هم صد متر باشد اما موضوع له آن این نیست که صد متر باشد. وجه این نیست که بیست سانت یا پانزده سانت باشد. این‌که وجه نیست. موضوع له وجه روشن است. بعد آن را اندازه‌گیری به مقدار می‌کنیم. یک مقداری را هم می‌گوییم. اما تحلیل متعارف برای چیست؟ می‌خواهید اجزاء تشکیل دهنده وجه را کشف کنید.

جَبهه داریم، جبینین داریم، صُدغین داریم، عذارین داریم، نزعتین هم داریم. آن هایی که مسلم هست هم داریم؛ عینان، حاجبان، انف، فم، شفتین، ذَقَن. ببینید اجزاء را دارید و به‌دنبال این هستید. می‌خواهید ببنید که در موضوع له صورت خدین هست یا نیست؟ اگر هست، پس فهمیده‌ایم کسی که صورتش بزرگ است، خدین جزء صورت او است. نمی‌خواهیم که اندازه‌گیری کنیم و خط‌کش بگذاریم. اینجا است که این نسبت و تعارف دارد اجزاء صورت را می‌گوید، نه مقدار صورت را. پهنی صورت را نمی‌گوید. دارد اجزاء آن را می‌گوید. وقتی اجزاء صورت خدین و صدغین شد –البته صدغین با نص خارج شده- تمام است. می‌فهمیم که این جزء صورت است.

حالا عبارت مرحوم حکیم را هم بخوانم. بعضی از نکات آن را می‌گویم. خیلی موید عرض من است. می‌فرمایند:

لا ينبغي التأمل في وجوب غسل الوجه مطلقاً ، صغيراً أو كبيراً على النحو المتعارف أو خارجاً عنه. ولا مجال لتوهم اختصاصه بالمتعارف وإن قيل به في كلية المطلقات. إذا المقام ليس من قبيل المطلق ، بل من قبيل العام ، ضرورة وجوب غسل كل وجه8

«لا ينبغي التأمل»؛ یک دفعه متعارف و «یرجع الی المتعارف» را که شنیدی خیالت نرسد کسی که صورتش بزرگ یا کوچک است باید به متعارف مراجعه کند؛ کسی که صورتش کوچک است باید تا پشت گوشش را بشورد و کسی که صورتش بزرگ است، همان اطراف بینی خود را بشورد. نه.

«لا ينبغي التأمل في وجوب غسل الوجه مطلقاً»؛ یعنی این تعارفاتی که گفتیم، ربطی ندارد. اینجا استثنائی است. یعنی اگر به ما گفتند که در فقه تعارفی را مثال بزنید که نه تنها رادع اطلاق نیست، بلکه تقویت کننده آن است، می‌گوییم که اینجا است. و حال این‌که ما بیاییم از این تعارف استفاده کنیم و هلال را بیرون کنیم. بگوییم که ببین باید متعارف باشد! خب این تعارفی است که تقویت کننده اطلاق است. این تعارف نمی‌تواند در مانحن فیه کار انجام دهد.

شاگرد: این‌که ایشان می‌گویند منصرف به متعارف است، ظاهراً «اغسلوا وجوهکم» نیست. خودشان که توضیح می‌دهند می‌گویند «در باب وضو مى‌گويند حدّ صورت كه بايد شسته شود آن مقدارى است كه ميان رستنگاه مو..». این برای صحیح زراره است.

استاد: بله، نص معروف.

شاگرد: صحیح زراره منصرف نیست؟

استاد: یعنی صحیح زراره می‌گوید کسی که صورتش بزرگ است، آن را نشورد؟

شاگرد: نه، می‌گوید «الوجه الذي أمر الله عز وجل بغسله الذي لا ينبغي لأحد أن يزيد عليه ولا ينقص منه ، إن زاد عليه لم يؤجر، وان نقص منه أثم : ما دارت عليه الوسطى والإبهام من قصاص شعر الرأس إلى الذقن»؛ مقداری که در «لاحد» می‌گویند فردی که دستش کوچک است را که نمی‌گوید. این روایت فرد متعارف را می‌گوید.

استاد: خب حالا می‌گویید که غیر متعارف چه کار کند؟

شاگرد: این روایت در مورد غیر متعارف چیزی نمی‌گوید. خب می‌گوییم مثل این عمل کند.

استاد: چرا؟! این روایت به‌طور قطع او را هم می‌گیرد. چون مقصود از این روایت اندازه و خط‌کش نیست، بلکه مقصود اجزاء صورت است. آقای حکیم در اینجا حرف‌های خوبی دارند. روایتی که شما فرمودید، خیلی عالی است. یک وقت در ادامه بحث من باید آن را بخوانم. کلماتی که امام علیه‌السلام به کار برده‌اند بسیار عالی است. یعنی وقتی نگاه فقهی به این روایت دارید، خیلی راه گشاست.

قال لأبي جعفر (ع) : أخبرني عن حد الوجه الذي ينبغي أن يوضأ ، الذي قال الله عز وجل. فقال (ع): الوجه الذي أمر الله عز وجل بغسله الذي لا ينبغي لأحد أن يزيد عليه ولا ينقص منه ، إن زاد عليه لم يؤجر ، وان نقص منه أثم : ما دارت عليه الوسطى والإبهام من قصاص شعر الرأس إلى الذقن ، وما جرت عليه الإصبعان مستديراً فهو من الوجه ، فقال له : الصدغ من الوجه؟ فقال عليه‌السلام: لا9

«أخبرني عن حد الوجه الذي ينبغي أن يوضأ ، الذي قال الله عز وجل»؛ حد الوجه؛ اغسلوا وجوهکم یک حدی دارد.

انواع تسمیه

بعد عرض می‌کنم و مثال هایش را هم می‌بینید. ما یک مسماهایی داریم که اول تحدید می‌کنند و بعد تسمیه می‌کنند. یک مسماهایی هم داریم که اول تسمیه می‌کنند و بعد تحدید می‌کنند. خیلی هم تفاوت می‌کند و مطالب جذابی هم دارد. شما اول سیم خاردار می‌کشید و می‌گویید مثلاً اینجا دانشگاه فلان است. اول تحدید کردید و بعد روی آن اسم می‌گذارید. یک مکیالی را می‌آورید و می‌گویید که با این برای خودمان آب یا گندم بکشیم. بعد می‌گوییم اسم این مکیال کر است. ببینید اول مکیالی است که حد آن روشن است بعد اسم آن را کر می‌گذارید. حالا دیگر این‌ها به محدد بر می‌گردد. تسمیة بعد التحدید. اول تحدید می‌کنید و بعد نام گذاری می‌کنید. اما این در موارد خاص است.

در غالب –هشتاد در صد لغات- لغات اول تسمیه است و بعد تحدید است. وقتی اسم صورت را می‌گذاشتند در این فکر نبودند که اول یک خطی بکشند و بعد بگویند که این را دیدی اسمش را صورت گذاشتیم. این خیلی مهم است. تحلیل منطقی و ادبی نیاز دارد. تحدید بعد التسمیه رادع مطلق نیست. در تحدید بعد التسمیه، مطلق ناظر به مسمی و موضوع له آن است. این تحدید دارد چه کار می‌کند؟ باید ببینیم که چه کار می‌کند. انواعی هم دارد. در کم غیر قار یک جور است و در کم قار یک جور است. ان شالله مثال‌های آن را عرض می‌کنم.

الآن در اینجا ما با صورت مواجه هستیم. ابتدا صورت نام گذاری شده بود و الآن می‌گویند حد الوجه. چرا زراره می‌گوید حد الوجه؟ یعنی صورت را همه می‌دانستیم. الآن صد سال گذشته و از امام سؤال می‌کند که حد الوجه چیست. پس این تعیین حدی بعد از تسمیه و بعد از عمل به مطلق است. خب من روایت را مطرح کنم. حضرت فرمودند:

«الوجه الذي أمر الله عز وجل بغسله الذي لا ينبغي لأحد أن يزيد عليه ولا ينقص منه»؛ سزاوار نیست بیشتر یا کم‌تر کند. بعد توضیح می‌دهند. چه عبارات جالبی در توضیح آن هست.

«إن زاد عليه لم يؤجر»؛ بیشتر بکند اجری ندارد. «وان نقص منه أثم»؛ اگر کم‌تر هم بکند، گناه کرده است. حالا وضوء او باطل هست یا نیست، فعلاً می‌گوید گناه کرده.

«ما دارت عليه الوسطى والإبهام من قصاص شعر الرأس إلى الذقن ...»؛ حضرت تحدید می‌فرمایند. حرف شیخ بهائی –تحلیل بهائیه- در ذیل این روایت معروف است.

«تحدید» در مقام انشاء ثبوتی احکام و مدیریت امتثال

مرحوم صاحب عناوین در جلد اول، صفحه ١٩٢ مطلب خوبی دارند. اول یک سؤال بکنم. البته نمی‌خواهم به سرعت به جواب آن برسیم. این‌که زراره فرمود «ما حد الوجه» و امام در جواب او فرمودند «الوجه الذی امر الله»، حضرت می‌خواهند از تحدید وجه در عالم انشاء ثبوتی خبر بدهند؟ اخبار ثبوتی می‌کنند؟ یعنی دارند کاشف از مراد خدای متعال از الوجه را می‌گویند؟ یا نه، بعد از این‌که خدای متعال فرمودند «اغسلوا وجوهکم»، به همان معنای مطلقی که وجه قبل از تحدید تسمیه شده، می‌خواهند آن را به ما یاد دهند که آن را چگونه انجام دهیم؟ مدیریت امتثال در وجه. کدام یک از این‌ها است؟ هر دو محتمل است. شما می‌توانید بگویید که امام علیه‌السلام دارند اخبار می‌کنند و مراد خدا را می‌گویند.

شاگرد: یعنی وجه شرعی و وجه عرفی؟

استاد: نه، آن قضیه طولی است. دارند امتثال را در مصداق یاد می‌دهند، بعد از این‌که در عالم ثبوتِ «اغسلوا وجوهکم»، «ما دارت علیه الابهام و الوسطی» نبوده. تنها «اغسلوا وجوهکم» بوده. «ما دارت علیه الابهام و الوسطی» دارند یاد می‌دهند که این‌گونه موضوع را کسب کن.

شاگرد: یعنی در عالم ثبوت تحدید نداشته؟

استاد: بله، یعنی در عالم ثبوت وجه بوده. با تحدید آن دارند یاد می‌دهند که موضوعی که خدا فرموده را چگونه کشف کنید. اماره به دست ما می‌دهند که آن را چگونه کشف کنیم. این هست یا نه.

عرض کردم که صاحب عناوین یک فرمایشی دارند. ببینید که ایشان کدام یک از آن‌ها را می‌خواهند بگویند.

و لو أناط غسل الوجه بالعرف فأهل الوسواس كانوا يدخلون آذانهم و نصفا من رؤوسهم و مع ذلك لا يطمئنون به، و أهل المسامحة يقتصرون على العينين و الأنف و الخدين10

«و لو أناط غسل الوجه بالعرف»؛ اگر خداوند می‌گفت «اغسلوا وجوهکم» و بعد هم منوط به فهم عرف می‌کرد. لازمه آن چه بود؟

«فأهل الوسواس كانوا يدخلون آذانهم»؛ اهل وسواس می‌گفتند که مسلماً گوش ها هم که هست.

«و نصفا من رؤوسهم و مع ذلك لا يطمئنون به»؛ بااین‌حال می‌گفتند که وجه را شسته‌ام یا نشسته ام!

«و أهل المسامحة يقتصرون على العينين و الأنف و الخدين»؛ یعنی حتی دهنشان را هم نمی شستند. دیدید که وقتی بچه تازه کار خودش را انجام می‌دهد، مادر به او می‌گوید برو صورتت را بشور و بیا. می‌رود یک آبی می‌زند و می‌آید. شما می‌بینید که همین ابرو و پیشانی را شسته. هنوز به دهنش آب نرسیده. اهل مسامحه هم همین‌طور هستند. می‌گویند که شستم.

ایشان می‌فرمایند برای این‌که نه اهل مسامحه و نه اهل وسواس این کار را بکنند، این لسان با مدیریت امتثال جور است یا با اخبار از حکم ثبوتی؟ این با مدیریت امتثال سازگار است. من که کلمات فقها را می‌گویم به این دلیل است که تفاوت‌ها روشن شود. این تفاوت‌ها که در ذهن شریفتان روشن شود بعداً می‌بینید که آثار خوب کلاسیک دارد. یعنی وقتی دو حکم در طول هم شدند بسیاری از معارضه ها و گیر افتادن ها دیگر نیست. ما داریم جلو می‌رویم. مطلب صاف است. کسی که با ضوابط این بیان انس بگیرد، در خیلی از مشکلات دیگر مشکلی ندارد.

شاگرد: این بحث یک مثال‌های مشکلی دارد. مثلاً شخصی است که گوش هایش پشت سرش است و دهانش هم تا پشت سرش کشیده شده، اگر در اینجا متعارف مطرح شود، ممکن است در بحث تعارف، مشکل شود. حال روایات چه ناظر به مدیریت امتثال باشند یا ناظر به موضوع ثبوتی.

استاد: ببینید مثال‌های سخت هم در مصادیق پیدا می‌شود و هم در خود وضع ها. آقا که برگه‌ای به من دادند که آن‌ها را دسته‌بندی کرده اند. ایشان در دسته‌بندی خودشان چهار مفهوم را نام برده‌اند. گفته اند که مفاهیمی هست که وراء ذهن عرف ثبوتی دارد و واضح هم هست. مفاهیمی هم هست که وراء ذهن عرف ثبوتی دارد اما با کمی ابهام. مفاهیمی که اصلاً ثبوتی ندارد مگر در ذهن عرف و واضح هم هست. مفاهیمی که تنها در ذهن عرف ثبوت دارد اما با کمی ابهام. ایشان برای مفهومی که در ذهن است و ابهام دارد، به کثیف مثال زده‌اند. کثیف چیست؟ ما که در خارج کثیف نداریم. حتماً باید ببینیم که کثیف شده. حالا باید به آن‌ها برسیم وبررسی کنیم. آن مثال‌های شما هم همین‌طور است.

شاگرد: منظورم این است که آن نسبت سنجی هایی که فرمودید ممکن است در این مثال ها جاری نشود. زیرا در این جا عرف معلوم نیست به ما دارت علیه الابهام و الوسطی وجه بگوید.

استاد: شما دارید فرض را به جایی می‌برید که نظام یک صورت از آن تناسب و هماهنگی­ای که چشم و گوش داشتند، خارج شود و به هم بخورد. وقتی این نسبت سنجی به هم خورد ما به چه چیزی بر می‌گردیم؟ اگر دست ما از همه آن امارات کوتاه شد، فرض گرفتیم که آن، اماره بود. اینجا می‌گوییم «اغسلوا وجوهکم» هست، جایی نرفته است.

شاگرد2: با این‌که آن‌ها را ناظر به مدیریت امتثال کردید، اما آن اطلاق باقی است.

استاد: بله، این بقاء مطلقات خیلی مهم است.

شاگرد: در همین مثالی که عرض کردم می‌فرمایید باقی است؟

استاد: بله

شاگرد: خب ممکن است در اینجا تسمیه به وجه مشکل داشته باشد. در مواجهه، وجه به چیزی می‌گویند که مقابل و روبه رو باشد. به چیزی که پشت سر باشد که وجه نمی‌گویند. یعنی اگر به این صورت باشد باید محدوده پشت سر را هم بشورد؟

استاد: این‌که حکمت تسمیه وجه مواجهه بوده، خوب است. اما این‌که الآن چه چیزی را جزء او قرار می‌دهید یا نمی‌دهید، حرف دیگری است. من باید این تناسبی که شما بیان کردید را تصور کنم. خلاصه تناسب را به هم زدیم. ما می‌گوییم الآن وقتی عرف عام به این نگاه می‌کنند، دیگر آن تناسب همه جا را نمی‌بینند. ولی وجه می‌گویند یا نمی‌گویند؟ یعنی می‌گویند که صورت ندارد؟

شاگرد:3 نمی‌گویند که صورت ندارد، بلکه می‌گویند صورت او پشت کله اش کشیده شده. وجه مردد است. نمی‌گویند که وجه است.

شاگرد 4: وجه تسمیه لغت که در مفهوم آن دخالت ندارد. وجه تسمیه شیر آب این بود که شبیه شیر بود حالا حتماً باید شبیه شیر باشد که به آن شیر بگویند؟

شاگرد: عرض من این است که در این موارد وجه تسمیه آن مشکل است. یعنی معلوم نیست در این موارد به آن وجه بگویند. صورت ممکن است با وجه تفاوت داشته باشد.

استاد: حالا مثالی که فرمودید را بگذارید باشد. بعداً انواع وضع را می‌گوییم. در آن جا ببینیم این مثالی که شما گفتید جزء کدام یک از آن‌ها است.

شاگرد: اطلاق «ما دارت» شامل افراد متعارف شد؟

استاد: اصلاً «ما دارت» همین بود. «ما دارت» دو تعارف است. نه یکی. یکی دست متعارف است و دیگری صورت متعارف است. لذا عرض کردم که مانحن فیه از جاهای خاص فقه است. ایشان می‌گویند تعارف می‌آید که اطلاق را ضعیف کند. اما عرض کردم که بر عکس است. وجه در فقه از آن جاهایی است که اطلاق را قوی می‌کند.

شاگرد٢: این را به وجه نزنید. یعنی این دارد تحدید وجه را می‌گوید. اما چطور؟ می‌گوید آن چیزی است که در افراد متعارف «دارت بین الابهام و الوسطی». شما این را در افراد غیر متعارف هم پیاده کنید.

استاد: هر دوی آن‌ها باید متعارف باشد. نه فقط در وجه.

شاگرد: منظور وجهی که در «اغسلوا وجوهکم» نیست. منظور همین «ما دارت بین الابهام و الوسطی» است که در این روایت آمده.

استاد: خب اگر گفتیم که «ما دارت» در مقام امتثال است، انشائی است که خود شارع بیان کرده. همان‌طوری که ایشان فرمودند. خودشان هم می‌گویند که بعضی فقها می‌گویند که لازم نیست این اوامر را مراعات کنیم. می‌گویند نه، وقتی خود شارع تحدید کرد حکمت تحدید این است که باید مراعات کنیم. یعنی شارع در مقام امتثال انشائی کرده که لازم است ما آن را مراعات کنیم. نه این‌که بگوییم چون در مقام امتثال است… . این‌ها را توضیح داده‌ایم. قبلاً هم عرض کردم. ولی در طول آن انشاء قبلی است. وقتی در طول او شد، این اطلاقی که شما می‌گویید اگر خدشه‌دار هم شود؛ اگر دستمان از این اطلاق کوتاه شد، آن اطلاق قبلی جای خودش است.

اما اگر آن‌ها را در عرض هم بگیرید. بگویید که اساساً این اطلاق دارد او را به نحو عزیمتی از اطلاق خودش در می‌برد؛ می‌گوید آن را رها کن، من هستم و من. اگر این جور بگویید به این معنا است که طولیت را انکار می‌کنید. خب در این جا باید موارد دیگری را هم در نظر گرفت. در اینجا که می‌گویید متعارف «ما دارت علیه الابهام و الوسطی» است، برای چیست؟ برای دست متعارف است. «علیه» برای وجه متعارف است. هر دوی آن‌ها متعارف است. خب حد کجا در می‌آید؟ حد از این در نیامد. از تناسب این دو در آمد. ببینید حد، حدِ مقداری نیست که بگویند دستت را بگذار و ببین پانزده سانت می‌شود یا نه. بلکه می‌خواهند اجزاء وجه را تبیین کنند. لذا تا زراره سؤال می‌کند که صدغ جزء هست، حضرت می‌فرمایند نه، جزء نیست. ببینید او سراغ یک وجب و دو وجب نرفت. بلکه سراغ اجزاء رفت. صدغ جزء الوجه است. وقتی که شما جزء الوجه را می‌گویید ریخت آن تفاوت می‌کند.

بررسی عبارت مصباح الفقیه در مسح متعارف

عبارت حاج آقا رضا را آن روز خواندم. البته کلام ایشان در مسح بود. تأکیدی که من دارم این است: اگر بخواهم کلامم را در یک کلمه خلاصه کنم، می‌گویم:

یک جایی هست که در مقام استظهار از ادله چاره‌ای نداریم که در کلاس فقه هزینه کنیم. خب این مانعی ندارد. بحث می‌کنیم که در اینجا هزینه نیاز است. اما همه عرض من این است که گاهی در تدوین، در فقه مدون هزینه‌ای می‌کنیم که نیاز نیست. یعنی یک کاری را می‌کنیم و یک چیزی را می‌آوریم که نه تنها بعداً نیاز نیست بلکه حسابی برای ما هزینه درست می‌کند.

در مسح می‌گوییم «امسحوا رئوسکم و ارجلکم»، مسح کنید. شیخ انصاری چه فرمودند که حاج‌ آقا رضا ایشان را نقد کردند؟ شیخ فرمودند که اطلاق دارد. ما نمی‌توانیم از این اطلاق دست بر داریم. ایشان شیخ را محکم نقد کردند. عباراتشان را نمی خوانم. فرمودند که ما متعارف داریم. همین‌طور که متعارف در ذهن مخاطب می‌آید، گوینده هم همان را قصد می‌کند. پس تعارف از قصد متکلم قصد می‌کند.

بعد در ادامه فرمودند که اگر کف نداشت. این معذور را چه کار کنیم؟ فرمودند اطلاقات می‌گوید که مسح کن. وقتی هم که کف نداری، نمی‌توانیم دست از اطلاقات برداریم. باید مسح بکنید. می‌گوییم شما گفتید که متعارف کف است. حالا هم که این کف را ندارد. می‌گویند که منافاتی ندارد.

وتنزيلها على المتعارف ـ كما تقدّم ـ لا ينافي ذلك , فإنّ المتعارف في حقّ العاجز المسح بظاهر الكفّ أو الذراع , كما أنّ المتعارف لفاقد الكفّ المسح بالذراع , فهذا الترتّب عرفيّ ينطبق عليه الإطلاق من دون أن يكون اللفظ مستعملا في معان متعدّدة , كما هو ظاهر11

«وتنزيلها على المتعارف ـ كما تقدّم ـ لا ينافي ذلك , فإنّ المتعارف في حقّ العاجز المسح بظاهر الكفّ أو الذراع»؛ کسی که کف ندارد، متعارف را که دارد. آیه هم که کف را نگفت. فرمود به متعارف مسح کن. پس می‌تواند با ذراعش مسح کند.

عرض من چیست؟ ببینید الآن ایشان به میدان شیخ رفتند و اطلاق را از دست ما گرفتند. به آن یک قید زدند؛ امسح بالمتعارف. سر جایش فرمودند که به‌معنای «امسح بالکف» است. اینجا که رسیدیم می‌گوییم که حالا چه کار کنیم که کف ندارد؟ می‌گویند که به ذراع مسح کن. می‌گوییم اطلاق که رفت و این هم که متعارف است. ببینید می‌خواهند با حفظ آن قید معنا متعارف را درست کنند. معنای این چیست؟ معنایش این است که شما با قید تعارف اطلاق را از دست ما گرفتید. اطلاق ذاتی­ای که ورای تعارف بوده را از دست ما گرفتید. بعد می‌خواهید در موارد دیگر هم باز آن را با تعارف درست کنید. خب می‌دانید که چه آثاری دارد؟ یک جا و دو جا آن را درست می‌کنید اما وقتی اطلاق رفت، یک قاعده‌ای در کلاس فقه در اینجا می‌ایستد. مثل مأمور مرزبان و گمرک چی. آن قاعده چیست؟ قاعده اشتغال.

تا شما در کلاس اطلاق را دارید، قاعده اشتغال می‌رود. راه باز است. خیلی روشن فقیه در کلاس فقه جلو می‌رود. اما اگر گفتید اطلاق نداریم و اطلاق ناظر به متعارف است، حالا بیایید آن را درست کنید. من چند تا سؤال می‌کنم. فقها این‌ها را فرموده‌اند. وقتی که می‌گویید «امسح بالمتعارف»، کسی که انگشت و کف دارد، متعارف مسح با انگشتان دست است یا با کف دست؟ کسی که انگشت دارد عمداً انگشت ها را بالا می‌گیرد و با کف دستش مسح می‌کند. این مسح درست است یا نیست؟ بعضی‌ها احتیاط کرده‌اند. متعارف با انگشت است. در کتاب گفته اند.

چه شد؟ اطلاق که رفت. متعارف که آمد قاعده اشتغال هم می‌آید. اشتغال می‌گوید که بالمتعارف است. متعارف با انگشتان یا با کف دست است؟ باید حرف بزنیم. حالا در اینجا می‌گوییم نه این‌طور نیست، چه کسی این را می‌گوید؟ نزاع هایی که دائم پیش می‌آید. العرف ببابک؛ متعارف این است که با کف باشد. پشت دست که دیگر نه. متعارف پشت دست نیست. خب اگر نسبت به کف دست عذر داشتید، پشت دست می‌شود. حالا فروعات متخلف می‌آید.

اصلاً کف قطع شده، می‌گویید متعارف این است که به ذراع مسح کنید. سؤال: کسی که کف دست راستش قطع شده، اما دست چپش موجود است، متعارف این است که با دست چپش مسح کند؟ یا با همان ذراع دست راست؟ تعارفی که ایشان ابتدا گفتند تعارف روشنی با کف دست بود. اما در فرضی که کف دست قطع شده، تعارف را به‌صورت لغزنده به تناسب بردند. چند نفر هستند که صاعدشان قطع شده باشد، تا بگوییم متعارف. آن جا متعارف به معنا متناسب است. از تعارف به‌صورت لغزنده به تناسب رفته‌اند. بعدها صدها فرد برای شما پیش می‌آید، معطل می‌شوید که چه کار کنید. تعارف کدام یک از آن‌ها است. الآن می‌خواهد مسح کند. با صاعد راست مسح کند یا با کف دست چپ مسح کند؟ این‌ها مانده.

اگر شما گفتید اطلاق باقی است، راحت هستید. همه این‌ها اطراف تقیید می‌شود. مسح مطلق است. شما هر کدام از این‌ها را که مسح کنید، اطلاق شامل آن می‌شود. بسیاری از فقهای بزرگ در موارد بسیار زیادی در این‌ها به اطلاق تمسک می‌کنند. اطلاقی که درست است. یعنی قاعده اشتغال را بی خودی هزینه می‌کنیم و با یک قید تعارف آن را در کار می‌آوریم. اطلاق را از دست خودمان می‌گیریم.

شاگرد: گاهی اطلاق است که قاعده اشتغال را می‌آورد. مثلاً بعد از سه روز نماز خواندن می‌بیند که گوشه ناخن او لاک هست. می‌گویند که باید نماز آن سه روز را قضاء کند. می‌گوییم به‌خاطر این‌که آن اطلاق برای ما اشتغال آورده.

استاد: مثال شما برعکس است. یعنی این جور نیست که اطلاق امر را مشکل کند. طبق اطلاق جلو می‌رویم. این‌که شیوعی باشد یا نباشد حرف دیگری است. خودش اول کلام است. بله روی بعضی از استظهارات در مواجه با اطلاق همین‌طور است. کما این‌که انصراف مشکل ساز است، اطلاق هم مشکل ساز است. اما نوعاً این‌طور نیست. یعنی برخورد ما با اطلاق به آن نحوی که الآن شما استفاده کردید نیست. حالا فروعاتش در جای خودش. ما فعلاً نسبت به آن چه که شما گفتید، تسلیم هستیم. اطلاق را از دست ما نگیرید و ما طبق ضابطه جلو برویم. شما می‌گویید یک جایی اطلاق مشکل ساز است. غیر از این است که ما در ضوابط تمسک به کلام مولی خودمان یک چیزی را روی آن بگذاریم و مشکل ساز شود. اگر در آن جا مطلق مشکل ساز است، می‌گوییم از ناحیه خود مولی است. اما اینجا به‌خاطر چیزی است که ما روی آن گذاشتیم.

حرف شیخ انصاری را کنار گذاشتیم و به آن یک تعارفی را ضمیمه کردیم، بعد از این‌که این تعارف را ضمیمه کردیم برای ما مشکل ساز شد. چقدر تفاوت دارد! ما یک چیزی را اضافه کنیم و بر کلام مولی بگذاریم و مشکل ساز شود تا این‌که ما چیزی نگذاریم و اقتضاء خود کلام مولی این باشد. تازه اگر اقتضاء آن باشد.

شاگرد: طبق فرمایش شما کارکرد تعارف برای شبهات مفهومیه می‌شود و آن جایی که شبهه محصوره می‌شود خارج می‌شود؟ آن جا کارکرد ندارد؟ ما تعارف را برای وقتی استفاده می‌کنیم که معنای موضوع را بفهمیم.

استاد: ببینید قبلاً چهار مورد را عرض کردم. اطلاق لغوی، انصراف لغوی، انصراف عرفی، انصراف با قرینه خاص. من در مورد انصراف لغوی عرض کردم که وقتی به بدنه زبان آمد، کسی دارد لغت می‌نویسد می‌بیند که دارد این را می‌نویسد. ما در این حرفی نداریم. اینجا مربوط به طبایع و موضوع له است. در بدنه زبان وارد شده. در وضع وارد شده. اینجا یک حرف دیگری است. اما جایی که انصراف عرفی بود. آن جایی که انصراف به افراد مربوط بود نه به وضع. در بستر افراد یک انس و تبادری صورت می‌گرفت. من عرض کردم طبق قوانینی که طبع کار اقتضاء می‌کند، عالم ثبوت مستقیم به بستر افراد ناظر نیست. اگر یک دلیل شرعی در بستر افراد بیاید دارد به ما یاد می‌دهد که وقتی می‌خواهی با فرد و امتثال مواجهه کنی و کشف موضوع بکنی چه کار بکنی.

تطبیق مدیریت امتثال در مسح معذور

شاگرد: شما تعارف را از ثبوت برداشتید و در مدیریت امتثال آوردید. خب همین سؤال‌ها را می‌توانیم مطرح کنیم. کسی است که کف دست راستش قطع شده اما دست چپش هست. الآن در مدیریت امتثال مولی با کدام یک از آن‌ها باید مسح کند؟

استاد: مدیریت امتثال بحث خیلی گسترده و خوبی دارد. ضابطه کلی آن در روایتی از فقه الرضا هست. مولی اول چه کار می‌کند؟ یک کفی را برای معذور تعیین می‌کند. بعد با مدیریت امتثال سایر مصالحی که از معذور فوت می‌شود را برای دیگران ترمیم می‌کند. مواردی هست که شما به گزینه‌های مختلفی در عرض هم می‌رسید. بدون این‌که به آن انشاء ثبوتی صدمه بزند، در مدیریت امتثال بین این‌ها افضل و فاضل هست؛ تخییر قرار می‌دهد. مخیر هستید. چون آن چیزی که ثبوتا انشاء کردیم با هر دوی این‌ها سازگار است.

شاگرد: بعضی از آن‌ها لزومی است. الآن در مختار که نمی‌گویید تخییر داری. چون در مدیریت امتثال شارع می‌گوید تو که الآن مختاری به متعارف رجوع کن و با انگشت مسح کن.

استاد: وقتی شما می‌گویید که ما مطلق داریم و دستمان از مطلق کوتاه نیست، به مواردی برخورد می‌کنیم که فرض می‌گیریم متعارف این است که با صاعد باشد. اما یک مریضی بوده که صاعدش قطع شده بود. با دست چپش مسح می‌کند. حتی اگر شما بگویید در مقام امتثال متعارف آن است، این‌که با دست چپش مسح کند آن را تخطئه نمی‌کند.

شاگرد٢: این را کسی می تواند در فضای مشهور این گونه بگوید که به‌خاطر این است که باید ببنیم شرطیت با دست راست چگونه است. ممکن است کسی بگوید که شرطیت آن در همان فضای منصرف آن بوده.

استاد: غیر از این فرمایش شما من می‌خواهم عذر را بگویم. شما می‌گویید مدیریت امتثال برای صدق عذر و مراتب عذر است. یکی از عذرهایی که مکلفین به‌شدت با آن برخورد می‌کنند، جهل به حکم است. جاهل به مسأله است؛ تقصیرا او قصورا. در بسیاری از موارد که شما می‌گویید قاعده اشتغال بیاید و موارد جهل قصوری و تقصیری شما را به مشکل بیاندازد، باید بگویید که نماز باطل است و آن را اعاده کن. اما اگر شما با این توضیحاتی که عرض می‌کنم، اطلاق داشته باشید، نماز را تصحیح می‌کنید. این‌که در روایت بود «الفقيه يحتال، و لا يعيد الصلاة» برای این است که فقیه طوری نگاه می‌کند که هی ذهن او سراغ ابطال عمل نمی‌رود. سراغ این نمی‌رود که هی بگوید دوباره بخوان. «یحتال فی تصحیحها»؛ یعنی اگر هر مرحله را با عزیمت و شرط وضعی جلو ببرد، دستش بسته می‌شود. ولذا یکی از مطالبی که حاج آقا می‌فرمودند این بود که در بسیاری از موارد شارع با صبغه تکلیف جلو می‌رود اما ما آن را وضعی می‌کنیم.

الآن امام علیه‌السلام چه فرمودند؟«وان نقص منه أثم». اما ما می‌گوییم این «اثم» به‌معنای بطلان هم هست. یعنی یک چیزی را روی آن می‌گذاریم. مثل اطلاق گیری­ای که آقا می‌گویند. یک اطلاقی به این صورت می‌گیریم و بعد می‌گوییم اگر دیدی که زیر میکروسکوپ مانع بود، باید دوباره همه نمازهایت را بخوانی. خب ما در اینجا در بعضی از گام هایی که بر میداریم اشتباه می‌کنیم.

شاگرد: گفتید که ناخن اطلاق شیوعی برای اصل وضوء ندارد؟

استاد: ببینید در غَسل دارد، واضح است. در لوازمی که بر آن بار می‌کنیم ندارد. حالا باید از فروعات آن بحث کنیم. من سال‌ها عین همینی که شما می‌گویید مسأله جواب دادم و خودمان هم عمل کردیم. اما در فضای استدلال حساب دیگری است و باید مقدمات آن باز شود. اما اگر شما شواهد و روایات را ببینید، با آن طوری که ما آن‌ها را ناظر می‌گیریم تفاوت می‌کند. اطلاق شیوعی یعنی همه افراد مطلق مشمول حکم هستند. شما الآن یک پل زدید و گفتید در یک جسمی شیوع دارد. دارید تشبیه می‌کنید. اکرم العلماء اطلاق شیوعی است. یعنی در همه افراد عالم شیوع دارد. بعد می‌گویید «اغسل یدک» در همه ذرات پوست شیوع دارد. این تشبیه آن به اینجا است. خب بگوییم شیوع دارد یا ندارد؟ خب در اینجا مناسب خودش حرف بزنیم، اطلاق در اینجا را به همان صورتی که هست ذکر کنیم بعد، از ادله استظهار کنیم.

والحمد لله رب العالمین

کلید: تطور علم، مدیریت امتثال، انصراف افرادی، مبادی استظهار، انصراف به فرد متعارف، مسح معذور، ، تقویت اطلاق با فرد متعارف، انواع تحدید، تحدید مقداری، تحدید عناصری، انواع تسمیه، تسمیه بعد از تحدید، تحدید بعد از تسمیه،

1http://mabahes.bahjat.ir/10932/

2 همان

3 و افراد غير متعارف بايد مطابق افراد عادى عمل كنند.

4 شاگرد: هم می‌تواند عام باشد و هم مطلق

استاد: ممکن است در آن اختلاف باشد ولی من می‌خواهم فعلاً عمومش را مطرح کنم.

5مستمسك العروة الوثقى جلد ٢ صفحه ٣٣٠

6 حاج آقای زنجانی

7 شاگرد: بحث در اندازه است. در اینجا هم می‌فرمایند که اندازه متعارف معیار است. پس اگر اندازه غیر متعارف شد باز از تحت اطلاق خارج شده‌ایم. یعنی دارد یک معیاری را برای حد می‌دهد. حد متعارف چیست؟ پس با بیان شما اندازه غیر متعارف هم از اطلاق خارج می‌شود.

استاد: الآن کسی تیروئید و … نامتوازن شد و رشدش یک دفعه این‌طور شد و جمجمه اش بزرگ شده، ولی دست او متعارف است. شما روی مبنای خودتان می‌گویید اطراف بینی را بشوید؟

شاگرد: نه همان بین الحدین را بشوید.

استاد: پس چطور می‌گویید که متعارف آن حد است.

شاگرد: ما اندازه را از متعارف کشف کردیم و گفتیم این اندازه متعارف است.

استاد: یعنی شما دارید فرمایش من را تأیید می‌کنید.

8مستمسك العروة الوثقى، جلد ٢، صفحه ٣٣٠

9مستمسك العروة الوثقى ج٢ ص ٣٢٧

10العناوين الفقهية جلد ١ صفحه ١٩٢

11مصباح الفقيه جلد ٢ صفحه ٣٧۵