بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۰-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

فقه: جلسه ٣۴: ٣٠/٨/١۴٠٠

بسم الله الرحمن الرحیم

مجموعه ای بودن نظام قیم و غایات

مقدماتی که قرار بود در ذهن شریفتان برای پیشرفت بحث حاضر باشد، سر رسید. قرار شد عبارت مکتوب حاج آقا را عرض کنم. فقط یکی-دو اشاره به مطالب دیروز برای تاکید به بعض جهات آن می کنم. یکی مساله اغراض و قیم بود. گفتیم می توان با فکر در مورد هدف و رساننده ما به هدف –محصل غرض- بحث کنیم. هرچیزی که محصل غرض است، ارزش دارد. غرض هم آن چیزی است که می خواهیم آن را بیاوریم. اگر بخواهیم این نظام را شامل همه موارد بکنیم به نحوی که بعدا با مشکل برخورد نکنیم، تذکری را می دهیم.

ما می گوییم غرض، هر امری می تواند باشد. در ابتدا برای این که کار جلو برود می گوییم هر چیزی. همچنین حامل ارزش این گونه است. امر یعنی شیء؛ صفت و کار؛ مجموعه ای از اغراض. شما می گویید همه کلاس پنجم؛ کلاس پنجم ابتدائی. وقتی می گویید کلاس پنجم ابتدائی، کلاس پنجم خودش یک مجموعه است. درست است که شما گفتید همه کلاس پنجم. اما مفردِ همه شما که کلاس است، خودش یک مجموعه است. این یک نکته.

بنابراین وقتی می گوییم اغراض و قیم، ذهن شما نقطه ای کار نکند. نقطه ای به این معنا که مجموعه ای نبینید. نه، بعدا که خواستید آن را سامان دهید و یک سیستم فراگیر برای همه علوم بسازید توجه به این مطلب راه گشاست. علومی مانند اخلاق، فقه و سایر علوم انسانی و کلا اعتباریات. با آن نحو ظریفی که خدای متعال در علوم اعتباری به بشر الهام کرده تا به این صورت حاملین ارزش ها را به سوی اغراض خودش سامان دهد و جهت دهد. این هر امری است، معلوم باشد.

امروزه در خیلی از جاها می گویند نوع متغیر. نوع متغیر در مانحن فیه، نوع وسیعی است. وقتی می گوییم اغراض یا قیم، به معنای هر امری است که می تواند ما را در تحصیل غرض کمک کند. و هر امری که می تواند موردِ هدف ما قرار بگیرد که بخواهیم بیاید یا نیاید. اگر مفسده دارد نیاید و اگر مصلحت دارد بیاید. این یک نکته برای مساله اغراض و قیم.

لزوم بررسی محمولی معنای حسن و قبح

نکته دیگری هم در آخر مباحثه دیروز عرض شد. تذکر آن خوب است. قبلا در مباحث اعتباریات و حسن و قبح، این موردِ تاکید بود که اگر بخواهیم مسائل حسن و قبح برای ذهن ما واضح شود به نحوی که بعدا در این بحث به یک آرامشی برسد، اگر مثل بسیاری از باحثین بحث کند، در نهایت به آن اطمینان نمی رسد. شما در مساله حسن و قبح باید تحلیل را از محمول شروع کنید. شما تا حسن و قبح را تحلیل نکنید، مطلب سر نمی رسد. مساله حسن و قبح ذاتی با صرف این که عدل را این گونه تحلیل کنید «وضع الشی فی موضعه» سر نمی رسد. «العدل وضع الشیء فی موضعه» معنای خوبی است. اما باز تحلیل موضوع است.

تحلیل موضوع حسن و قبح مقداری راه را دور می برد. قبلا صحبت آن شد. این هم یک نکته که چون دیروز پیش آمد، گفتم تذکر بدهم. نظرتان باشد. جلسات متعددی ما در این باره بحث کردیم که ما تحلیل را از حسن قرار بدهیم. تا ما اول نفهمیم که حسن و قبح چیست، اصلا نمی توانیم بگوییم که عدل حسن است. تحلیل مفهومی خیلی نقش دارد. این هم نکته دوم.

ارتباط حکم و موضوع و متعلق با نظام قیم و غایات

نکته دیگر در مورد رابطه بین موضوع و حکم و متعلق بود، با مساله اغراض و قیم بود. این ها نباید با هم مخلوط شود. ما یک تقسیم بندی روشنی داشتیم که گفتیم حکم موضوعی دارد. نفس حکم و متعلق حکم داریم. بعد گفتیم مثلا در «اکرم العلماء»، ما یک حکم وجوبی دارد. متعلق آن اکرام است. در اصطلاح فقه یک موضوع دارد، گفتیم موضوع، مجموعه اموری است که وقتی آمدند سبب می شوند حکم بالفعل شود. مجموعه اموری که سبب فعلیت حکم می شود. ما به این موضوع ثبوتی حکم شرع گفتیم که با موضوع منطقی هم تفاوت داشت.

این تعریف از موضوع با اغراض و قیم یک تداخل ظریفی دارد. شما در اغراض و قیم باید محمل غرض و حامل ارزش را قشنگ تشخیص دهید. غالبا هم تشخیص می دهید. اما آن چه که مهم است این است که موضوع -به اصطلاحی که الان گفتیم؛ موضوع و متعلق حکم- گاهی جزء الموضوع است اما به غرض ربطی ندارد و حامل ارزش است ولی جزء الموضوع است. گاهی متعلق است ولی حامل ارزش است. و چیزهای دیگر. می خواهم بگویم این جور نیست که یک تقسیم منفصل از هم صورت داده ایم و خودشان هم از هم منفصل باشند. نه، متداخل هستند.

مثال هایی را سریع عرض می کنم و رد می شوم. مثال های ساده تری را بگویم. بگویند که عالم را اکرام بکن و وقتی حرف می زند سخن او را قطع نکن. این را همه می فهمیم و معنای خیلی روشن عرفی دارد. عالم مورد اکرام است. وقتی که حرف می زند، سخن او را قطع نکن. شما از این چه می فهمید؟ می گویید که ما یک غرضی داریم؛ محمل غرض ما چیست؟ یعنی جایی که می خواهد این غرض من محقق شود، کجا است؟ مُکرِم یا مُکرَم است؟ مکرَم و عالم است. عالم متعلق الحکم است یا متعلق المتعلق؟ متعلق المتعلق. متعلق المتعلق جزء الموضوع است یا مترتب بر حکم است؟ معلوم است که موضوع است. ما تا عالم نداشته باشیم که اکرام بالفعل نمی شود.

در این مثال با این که عالم جزء الموضوع حکم است؛ متعلق المتعلقی است که جزء الموضوع حکم است؛ تا نیاید وجوب اکرام بالفعل نمی شود، جزء موضوع است اما محمل غرض است. یعنی می خواهیم کاری کنیم که اکرام روی غرضی که به عنوان جزء الموضوع است پیاده شود.

یک مثال دیگری می زنیم. می گوییم تا وقتی که پیش عالم هستی خوب گوش بده و کلامش را خوب بفهم تا وقتت هدر نرود. این هم یک سخن بسیار روشن عرفی است. احترام عالم این است که به حرف او گوش بدهی و وقت خودت و او را تلف نکنی. الان در این جا محمل غرض کیست؟ اکرام عالم است؟ نه. محمل غرض، خود کسی است که باید گوش دهد. می خواهیم که او بفهمد. کاملا معلوم است. محمل غرض، مکلف است. کسی است که باید گوش بدهد و حرف نزند. محمل غرض در این جا روشن است. کسی است که می خواهد نفعی گیر او بیاید. بعد هم به او می گوییم گوش بده و حرف عالم را بفهم.

اما یک وقتی است که می گوییم «اکرم العالم». عالم را با بزرگواری و با کرامت. با مراعات تمام شئون متانت با او برخورد کن. در این جا محمل غرض کیست؟ مانعة الجمع نیست. محملِ غرضِ کسی که این کلام را گفته می تواند یک مجموعه باشد. هم مُکرِم باشد و هم مُکرَم. این ها را برای مثال عرض می کنم. ببینید با این که جزء الموضوع است اما محمل غرض است.

هر چه که در این مباحث مثال ها را گسترده تر بکنید، ذهن شریف شما در نظام مند کردن اغراض و قیم و متغیرهای تجریدی بیشتر، آمده می شود. شما تا یک بحث حقوقی و فقهی و اقتصادی در هر رشته علوم انسانی که به ذهنتان می آید، سریع جدا می شود. محمل غرض و حاملین ارزش او روشن می شود. دیگر قاطی نمی کنید. نکته این است که این ها مانعة الجمع نیستند. مانعة الخلو هستند. همان طور که دیروز گفتم. گاهی می بینید که یک غرضی خودش حامل ارزش می شود؛ این که غرض شما است، برای این است که می خواهید آن را بیاورید چرا که حامل ارزش برای غرض بعدی است. خیلی روشن است و هیچ مشکلی هم در تحلیل نخواهید داشت. این نکات برای مطالب دیروز. حالا باید همه آن ها را مد نظر بگیریم تا بحثمان جلو برود.

منظور از طریقیت رویت، در کتاب رویت هلال

عبارتی از مقدمه جلد اول کتاب رویت هلال، صفحه ١٠١ را خواندیم. فرمودند که دو جور رویت و استماع داریم. یا خود رویت موضوعیت دارد مثل نظر به اجنبی. خود رویت موضوعیت دارد. پس وسیله مهم نیست، اطلاق دارد. با هر وسیله ای هم دیدی، حرام است و نباید نگاه کنی. گاهی رویت طریقیت دارد. مثل حد ترخص. این که می گویند باید دیوار را ببینی، یعنی به یک حد و فاصله ای از شهر برسی که در این صورت نماز تمام است. یا اگر بیرون می روی، نماز شکسته است. پس رویت طریقیت به آن حد دارد. آن حد و مقدار بعد است که موضوع است. نه این که خود رویت موضوع باشد و رویت موضوعیت به او داشته باشد. این تقسیم بندی را که کردند، می گویند: «اکنون به رویت هلال می پردازیم». حالا می خواهیم ببینم که رویت هلال موضوعی است یا طریقی.

ایشان با یک استدلال می گویند که رویت هلال موضوعی نیست. رویت هلال طریقی است. یعنی خود رویت، طریق به چیز دیگری است. خودش موضوعیت ندارد که بگوید من با تلسکوپ دیدم و دیدن، دیدن است. نه! شماره می گذارند و می گویند:

هر چند موضوع احكام شرعى مثل روزۀ ماه مبارك «شهر رمضان» است ولى شارع معيار شروع و پايان ماه را اهلّه و رؤيت آنها دانسته است1

ببینید این که شهر رمضان گفتند، نکته خیلی خوبی است. حالا بعدا هم روی آن تاکید می کنم.

انواع تشریع؛احکام اولی و مدیریت امثال

تشخیص موضوع در کلاس فقه مهم ترین حرف را می زند. امروز هم که مشغول بودم می دیدم یک حرف ساده ای است که آدم هر چه فکر آن را می کند، می بیند حرف غلطی به ذهن نمی آید؛ یعنی ریخت تشریعات شارع دو جور است و در دو حوزه است. شارع طبق مصالح اولیه انشائاتی دارد، بعد خود شارع در مقام امتثال امر خودش به بنده اش یاد می دهد که چطور امتثال کند. احکامی که برای مدیریت امتثال است با آن موضوع فرق دارد. به نظرم واضح هم می آید. اما همین وقتی جدا نشده ببینید چه هنگامه ای می شود.

مثلا ما می گوییم که دستت متعارف باشد؛ ما دارت علیه الابهام و الوسطی؛ دستت را سر بینی بگذار و دور بزن. چانه و پیشانی و رستن گاه مو و دست باید متوسط باشد. صورت افراد متعارف را در نظر بگیر. خب واقعا گاهی جای این دو مخلوط می شود. ما می گوییم دلیل شرعی و وجه شرعی و آن چه که برای تعیین حدش دلیل داریم چیست؟ ما دارت علیه الابهام و الوسطی.

خب الان من سوال ساده ای می کنم تا ببنید ارتکاز مراجع و مفتیین هیچ، حتی ارتکاز ساده ترین افراد چیست؟ فرض بگیرید بنده ای در رشد اختلال پیدا کرده و سر او بزرگ شده. سر بسیار بزرگ دارد ولی دست او مثل همه متوسط است. مثلا سر او طوری رشد کرده که اطراف بینی او تا زیر چشمش به اندازه افراد متعارف است. سرش این جور بزرگ شده. اما دست او نه، همان طور رشد کرده. این را فرض گرفتیم. برای چه؟ دستش که متعارف است. دست مردم متعارف هم که معلوم است. صورت های متعارف هم که معلوم است، ما هم می گوییم که خطاب ناظر به متعارف است.

پس این آقا همین مقدار که اطراف بینی تا زیر چشمش را برای وضو بشورد کافی است. می گویید یا نمی گویید؟ قطعا نمی گویید. چرا نمی گویید؟ چون «ما دارت علیه الابهام و الوسطی» که متعارف از کف دست ها است، برای تعلیم امتثال است. موضوع ثبوتی وجه است. «اغسلوا وجوهکم». در این جا شما شک ندارید که موضوع، وجه او است. این که می گفتیم «ما دارت..» و کف دست متوسط، به این جهت بود که داشتیم برای نوع مردم امتثال را یاد می دادیم؛ به این شکل، حدود صورت را یاد بگیر.

وقتی شما می فرمایید «دارت علیه الابهام..» اصلا ریخت عوض می شود. موضوع «اغسلوا»، «دارت علیه الابهام» نیست. موضوع وجه است. همه می دانیم لذا است که شما تردید نمی کنید که این شخص باید کل صورتش را بشورد. نه این که فقط دور دماغش را بشورد. پس موضوع، وجه است. پس «دارت ..» و کف متوسط کجا رفت؟ همه این ها برای تعلیم امتثال است. مردم ضعیف هستند، می گویند همین اندازه کافی است و وسواس نداشته باش، تا پشت گوشت را آب نریز، همین اندازه کافی است. دارند امتثال «اغسلوا وجوهکم2» را یاد می دهند. نه این که وجوه را از موضوعیت بیاندازند. موضوع ثبوتی آن است و این تعلیم امتثال است.

طریقیت رویت برای فاصله معین ماه

خب حالا آن چه که ایشان می فرمایند چیست؟ موضوع در مانحن فیه چیست؟ الان می رسیم و حاج آقا می فرمایند. ایشان می گویند که موضوع، شهر مبارک است؛

١. هر چند موضوع احكام شرعى مثل روزۀ ماه مبارك «شهر رمضان» است ولى شارع معيار شروع و پايان ماه را اهلّه و رؤيت آنها دانسته است. بنابراين مسلّما شروع و آغاز ماه‌ قمرى با صرف خروج ماه از تحت الشعاع و محاق، محقّق نمى‌شود. بلكه بايد قدرى از خروج ماه از محاق بگذرد كه قابل رؤيت باشد. از اين رو ملاك آغاز ماههاى قمرى «رؤيت هلال» است. دليل اين مدّعا مشروحا در جلد دوم و چهارم رؤيت هلال آمده است3

«... بلكه بايد قدرى از خروج ماه از محاق بگذرد كه قابل رؤيت باشد»؛ چون موضوع رویت است. «از اين رو ملاك آغاز ماههاى قمرى «رؤيت هلال» است. دليل اين مدّعا مشروحا در جلد دوم و چهارم رؤيت هلال آمده است».

بسیار خب ما مشکلی نداریم. حالا شماره دوم:

2. چنان كه بسيارى از فقيهان بر اين باورند حق آن است كه رؤيت هلال طريقيت دارد نه موضوعيت. يعنى از آنجا كه نشانه‌ها و علائم ديگر در شرع مقدس جايگزين رؤيت مى‌شوند- هر چند بالفعل رؤيت محقق نشده باشد- مى‌فهميم كه رؤيت موضوعيت ندارد4

«چنان كه بسيارى از فقيهان بر اين باورند حق آن است كه رؤيت هلال طريقيت دارد نه موضوعيت»؛ حالا که به این صورت است که موضوعیت ندارد و طریقت دارد، باید ببنیم که رویت، طریق به چیست. به این که ماه باید تا حدی از مقارنت بیرون بیاید تا رویت شود. پس موضوع آن حد است. مثل حد ترخص. در حد ترخص، رویت جدار به آن فاصله طریقیت داشت. این هم رویت هلال است. یعنی ماه باید آن قدر فاصله بگیرد. آن فاصله، موضوع شرعی شد.

البته این نکته ای که در این جا می گویند را نمی دانم ایشان تصریح دارند اما در بخشی از همین مقدمه جلد اول تصریح می کنند که من بعضی از مطالب را از مقاله آقای سمیعی در رویت هلال گرفتم. ایشان از نظر فنی هم وارد بوده و با فقه هم بحث کرده اند. مقاله مختصری هم هست. می توانید پی دی اف آن را ببینید.

شاگرد: این عبارات برای کیست؟

استاد: این عبارات برای آقای مختاری است که در این مقدمه مفصل صحبت کرده اند. در آن مقاله ایشان می گویند که من این مطالب را از مقاله آقای سمیعی استفاده کردم. روی حساب تاریخ عرض می کنم، شما بیشتر تحقیق کنید؛ این مطلب موضوع و فاصله گرفتن را از کتاب هیویات فقهیه5 آقای سند گرفته اند. چون تاریخ تالیف آن، مقدم بر این مقدمه رویت هلال است. احتمالا این جور باشد. اول ایشان این را مطرح کرده اند. با دقت هم جلو می روند. می گویند پس ما در رویت با تلسکوپ با یک موضوع شرعی مواجه نیستیم، با دو موضوع مواجه هستیم. بی خود نگویید تلسکوپ. تسلکوپ نمی تواند دو موضوع را یک موضوع کند. به نظرم اصل این برای حرف ایشان است.

علی ای حال ایشان می گویند فاصله گرفتن موضوع شرعی است. رویت طریق است که ماه باید این مقدار فاصله بگیرد. حالا شما تلسکوپ بر می دارید و هنوز به این فاصله نرسیده آن را می بینید، فایده ندارد. مثل این است که تلسکوپ بر می دارید و هنوز که به حد ترخص نرسیدید آن را می بینید. چون رویت اطلاق ندارد. طریقیت دارد. آن چه که موضوعیت دارد، این فاصله گرفتن می باشد و این فاصله را هم که هنوز نگرفته است.

شاگرد:این که معیار دخول شهر را رویت می گیرند، به این معنا است که اگر رویت نباشد دخول هم نیست.

استاد: بله، شرعا این است.

شاگرد: اگر کسی با تلسکوپ همین را ببیند، اصلا که داخل نشده. یعنی جزء الموضوع است.

استاد: نه، طریق می گیرند اما می گویند موضوع هلالِ این مقدار فاصله گرفته است. نمی خواهند مثل کتاب هایی که خواندیم رویت را جزء الموضوع کنند. روی این مبنا رویت جزء الموضوع نیست. طریق محض است. ذو الطریق چیست؟ یک مقدار زوایه مثلا ٣٠ درجه است.

شاگرد: معیار دخول شهر را همان بُعد می گیرند.

استاد: احسنت می گویند همین است.

شاگرد: پس چرا می گویند که موضوعیت دارد؟

استاد: ایشان نمی گویند.

شاگرد٢: عبارت این است: ملاک آغاز ماه های قمری رویت هلال است.

استاد: رویت طریقی ملاک است. صریحا می گویند. ببینید هفت تا مساله دارند. در ششم می گویند:

6. با توجه به آنچه گذشت، مشخص شد كه اوّل ماه قمرى وقتى است كه ماه، پس از خروج از محاق، در مدار خود به درجه‌اى برسد كه با چشم غير مسلّح قابل رؤيت باشد6.

این است که موضوع است. به درجه ای خاص رسیدن. لذا در مساله هفتم می گویند:

يعنى از رؤيت به عنوان ابزارى براى رسيدن قمر به حدّ خاصى استفاده كرده است. وگرنه رؤيت موضوعيتى ندارد7

این ها تصریحات همین مبنا است.

اشکال؛ مصادره به مطلوب بودن عدم اعتبار چشم مسلح

حالا نوبت سوالات ما است. اول این که حرف اول خوب بود؛ این که شهر مبارک موضوع است. بعد فرمودند خب موضوع شرعی رویت هلال است. خب رویت هلال باید تا جایی برسد که آن فاصله بشود. طریق چیست؟ رویت. ذو الطریق چیست؟ به فاصله ای برسد که بتوانیم آن را ببینیم. خب اگر آن را ببینیم که دیگر با تلسکوپ فایده ای ندارد. این که مصادره بیّن به مطلوب است. بله رویت هلال موضوع است، اما شما در حرف خودتان مدعا را فرض می گیرید؛ رویت هم یعنی با چشم عادی ببینید.

رویت هلال با چشم عادی این است که به این فاصله برسد. این مصادره به مطلوب است. در بحث علمی مصادره به این روشنی؟! رویت هلال طریقیت دارد. ذو الطریق چیست؟ فاصله گرفتن. شما می گویید طریق چیست؟ رویت. کدام رویت؟ ببینیم مصادره می شود یا نه؟ شما می گویید رویت طریق است. کدام رویت طریق است؟ اگر رویت با چشم عادی طریق است، بله، مثلا فاصله پنج درجه شود. اما اگر رویت، به معنای رویت ولو با تلسکوپ باشد، ولو طریق است، ذو الطریق آن مقدار کم تر می شود.

شاگرد: اصلا با تلسکوپ فاصله می گیرد که ما آن را ببینیم؟

استاد: بله، حتما فاصله می گیرد.

شاگرد٢: چرا این را در حد ترخص نمی گویید؟

استاد: حالا آن را عرض می کنم. حد ترخص را مفصل بحث می کنیم. تعیین موضوع در حد ترخص خودش بحثی است. وقتی روایات باب را می بینیم، می بینیم که اول کلام در حد ترخص تشخیص موضوع است. آن جا موضوع چیست که شما به این شکل اختلاف می کنید. ان شالله روایاتش را می آوریم و مفصل بحث می کنیم. این مثال ها مثال هایی است که در سایر مواضع فقه بسیار راه گشاست.

شاگرد: از انصراف ادله به رویت متعارف این جور فهمیده می شود.

استاد: پس کلام سر انصراف رفت. خود ایشان بعدا می فرمایند که من انصراف را نمی گویم. می گویند عمده دلیل ما همین است و مویدات دیگری هم هست. خودشان بررسی دارند و مفصل از این ها صحبت کرده اند.

مبنای استاد؛طریقیت رویت به «هلال»

آنچه که الان می خواهم تاکید کنم تا عبارات حاج آقا را بخوانیم این است:

شما می گویید رویت هلال طریقیت دارد. ذو الطریقش، آن فاصله می باشد. ما می گوییم چرا در کلاس فقه با تحلیل های خودمان یک چیزی را به حرف شارع اضافه کنیم؟! ما طبق همانی که در ادله هست، می رویم. ببینید هیچ مشکلی نداریم. ما همین حرف شما را جلو می رویم و می گوییم رویت هلال طریقیت دارد. طبق بحث هایی هم که دیروز کردیم، بما هو مقوله که اصلا مصلحت و مفسده ای ندارد و آثاری ندارد. بما این که طریق است و غیر خودش را نشان می دهد، بله، آثار دارد.

خب الان در این جا، رویت هلال طریقیت دارد؛ طریقیت به چه چیزی دارد؟ شما می گویید رویت عرف عام؛ رویت هلال. اگر رویت طریقیت دارد، ذو الطریق آن چیست؟ در دلیل شرعی هلال است. چرا راه دوری می روید و می گویید فاصله گرفتن و زاویه و.. . شارع به همین مردم عامی فرموده که وقت غروب برو نگاه کن، اگر هلال را دیدی. خیلی از عوام اصلا نمی دانند که قمر از کجا آمد و حرکت اولی و ثانیه و ... . اصلا از این ها سر در نمی آورد. بعد حتی اگر به او بگویید که ماه در این طرف غروب می کند، می گوید باشد. ولی به همین شخص عامی که اصلا از حرکت سماوی سر در نمی آورد، شارع فرموده اگر هلال را دیدی ماه داخل شده. پس چرا ما موضوع شرعی را عوض کنیم و بگوییم آن بُعد است؟! وقتی خود شارع مثل خورشید موضوع را به دست مکلفین می دهد و می گوید رویت هلال، چرا موضوع را عوض کنیم؟! کجای هلال مبهم است؟! کدام عرف عامی است که در هلال شک کند؟! به تمام کشورهای قدیم و جدید دنیا؛ کافر و مسلمان بروید و بگویید هلال، همه می دانند که هلال چیست. هر چه که عرف از هلال می فهمد. نزد عرف هلال تعریف می خواهد؟!

شاگرد: عرف با چشمش می بیند، اگر شما بخواهید با تلسکوپ ببینید تعریف جدیدی می کند.

استاد: عجب! کسی که پشت تلسکوپ است به شما می گوید بیا هلال را ببین. در این جا دارد تعریف ارائه می دهد؟! یا مجاز می گوید؟!

شاگرد: خب وقتی چندتا نقطه است... .

استاد: چند تا نقطه نه. ما از این ها بحث می کنیم.

شاگرد: همین که شما می گویید چندتا نقطه درست شود یعنی یک فاصله ای را در نظر گرفته اید که می فرمایید چند تا نقطه درست شود. چرا چندتا نقطه درست می شود؟ چون باید یک فاصله ای را بگیرد.

استاد: شما می گویید که عرف برای خودش یک میزان دارد. من می گویم عرف ...

شاگرد: پس شما چند نقطه را قبول می کنید؟

استاد: عرف قبول ندارد. نه این که من قبول ندارم. عرف به چند نقطه هلال نمی گوید.

شاگرد: از این که عرف چند نقطه را قبول نمی کند کشف می کنیم که ذوالطریق آن فاصله است.

استاد: پس چطور وقتی که پشت تلسکوپ است، می گوید بیا هلال را ببین. خب در تلسکوپ باید هلال باشد. خود شما وقتی که پشت تلسکوپ می روید اگر نقاط را ببینید می گویید که هنوز هلال نشده.

شاگرد: از این که عرف چند نقطه را قبول نمی کند کشف می کنیم که ذوالطریق آن فاصله است.

استاد: اصلا کسی فاصله ای را نمی بیند و از فاصله ای خبر ندارد. شما وقتی یک دفعه چشمتان را در تلسکوپ می کنید و هلال را می بینید، اصلا کاری با خورشید ندارید، می گویید این قوس نورانی است. چه کار دارید که نور آن از خورشید است، فاصله گرفته یا نگرفته. هلال مفهومی روشن است که وقتی در تلسکوپ نگاه می کنید می گویید این هلال نیست.

کار بسیار ساده ای است. صدها عکس هلال در تلسکوپ در اینترنت است. بروید و نگاه کنید. عرف است. می بینید چندتا نقطه است؛ سه تا ستاره می بینید و می گویید این ها هلالی است که هنوز نقطه ای است. هنوز که هلال نشده. سه تا ستاره است.

شاگرد٢: ما یک قمر داریم که چه ببینیم و چه نبینیم قمر هست. اما تقوم هلال به دیدن ما است.

استاد: نه، به دیدن ما نیست. به تقوس آن است. وقتی شما به رفیقتان می گویید که من هلال را در تلسکوپ دیدم، بیا تو هم ببین، یعنی دارید مجاز می گویید؟!

شاگرد: معنایش این است که من الان دارم ماه را به این شکل می بینم و الا هلال که چیزی نیست.

استاد: یعنی کسی که پشت تلسکوپ هلال را می بیند و عکس آن را هم به شما نشان می دهد که هلال باریک است، چون من با چشم عادی نمی بینم، این هلال نیست؟!

نقش کیفیات در معانی عرفی

شاگرد: معنای هلال را متوجه نمی شوم که چیست.

استاد: معنای هلال خیلی روشن است. به معنای قوس است نه نقاط. تمام فرمایشاتتان را برای پشت صفحه بگذارید. من این را به عنوان یک امر جدا آورده ام که در آن جا بحث کنیم. هر فرمایشی دارید در آن جا بگویید. امر هشتم.

شاگرد: در شب بعد هم هلال است. ولی شما می گویید آن موضوع نیست. اولین لحظه ای که هلال را می بینیم موضوع است.

استاد: نه، من این را نگفتم. قبلا گفتم که حتی لغویین تا شب چهارم را هم گفته اند. من حتی لغت آن را هم معنا کردم.

شاگرد: کدام موضوع است؟

استاد: تاکید من این است که وقتی ما در ادله شرعیه واژه ای داریم که عرفا روشن است، باید سعی کنیم در کلاس از خودمان روی آن نگذاریم. بعد که این را گذاشتیم بعدا حرف ها به دنبالش می آید. وقتی شارع به ما گفته «یسالونک عن الاهله»، «هلال شهر رمضان» چه کار داریم که این هلال را یک چیز دیگری کنیم و بگوییم که هلال یعنی آن درجه. آخه کجا شارع این را به ما گفته؟ وقتی در لسان شارع واژه ای است که عرف عام با ما همراه هستند، کافر و مسلمان با ما همراه هستند و در استظهار با ما همراه هستند، ما خودمان برویم و چیز دیگری کنیم؟! کجا مجاز هستیم؟! آن هم بعدا چه لوازمی دنباله اش می آید. هلال روشن است. الان عرف عام و همه مردم دنیا وقتی با تلسکوپ می بینند، می گویند ماه را دیدیم؟! قمر را دیدیم؟! یا می گویند هلال را دیدیم؟! اگر می گویند که با تلسکوپ هلال را می بینیم مجاز می گویند؟! این ها ارتکاز همه است. اما اگر در تلسکوپ سه نقطه جدا ببیند می گویند که این ها اصلا هلال نیست. چرا؟ در مساله هشتم ان شالله بحث می کنیم.

حالا که فرمودید آن را جلو می اندازم تا برسیم. برخی از مفاهیم عرفی هست که کیفیات، داخل آن است. آب چیست؟ می گویید آب چیزی جز h2o نیست. یک اکسیژن و دو هیدروژن است که آب می شود. خب حالا بخار چیست؟ h2o.خب حالا این ها یکی هستند؟! احکام شرعی آن ها هم یکی هستند؟! ابدا این طور نیست. در تسمیه عرفی آب، هیئت خاص اجتماعی میعان شرط است. احکام هم شرطِ همین است. تسمیه با احکام به هم جوش خورده اند. در هلال و تقوس، اتصال نقاط به هم شرط است. عرف اگر یک قوس نبیند و اگر متصل نبیند نمی گوید هلال است. اما وقتی متصل دید می گوید هلال است و لو زیر تلسکوپ باشد. می گوید من دارم هلال می بینیم. اما وقتی نقاط را می بیند، نمی گوید که هلال را می بینم. بخار را که می بیند نمی گوید که آب می بینم. ممکن است بگوید که من دارم ذره هایی از h2o را می بینیم. خب بگوید اما نمی گوید آب است. می گوید بخار است. چرا؟ چون در تسمیه و ترتب آثار و ترتب احکام شرعی، کیفیت خاص اجتماع h20 مهم است. درجه حرارت مهم است. اگر این h2o از چهار درجه بالاتر آمده آب می شود. اگر زیر آن رفت، یخ است. یخ که احکام آب را ندارد. به نقطه جوش برود، بخار است. بخار که احکام h2o را ندارد. این برای مساله هشتم است که مفصل تر به آن می رسیم.

فعلا می خواهم این را عرض کنم که به عبارات حاج آقا برسیم.

ببینید عرض من این است که رویت طریقیت دارد. اما نه طریقیت به بُعد. به همین موضوعی که همه از ادله شرعیه می دانیم طریقیت دارد. رویت طریقیت برای هلال دارد. دیگر چیزی روی آن نگذارید. رویت طریقیت برای هلال دارد. خب هلال طریقیت برای چه دارد؟ چرا یادمان می رود؟ هلال هم طریقیت برای دخول شهر مبارک دارد. شهر مبارک که هلال نیست. این هم طریقیت دارد. در جلسات قبل حدیثی را خوانیدم. حضرت فرمودند «اذا رایتم الهلال فلاتشیروا الیه بالاصابع8». این جا معلوم است که موضوعِ «لاتشیروا»، شهر مبارک نیست، این جا موضوع خود هلال است. این معلوم است. هلال موضوع است که نفسیت دارد که به آن اشاره نکنیم.

اما وقتی می گوییم «اذا رایت الهلال..»، باز خودش طریقیت دارد. خود هلال هم طریقیت دارد. رویت به هلال طریقیت دارد. هلال هم به دخول شهر طریقیت دارد. موضوع را یادمان نرود. موضوع، «الشهر المبارک» است. «من شهد منکم الشهر فلیصمه»، شهر چیست؟ یک قطعه ای از زمان است. ٢٩ روز و دوازده ساعت. با آن محاسباتی که صورت می گیرد. این، الشهر است. پس هلال هم طریق به این است. می گویید که این ها واضح است. بعد می بینید که این واضحات چه آثار خوبی دارد.

بیان مرحوم بهجت در طریقیت رویت

الان ببنید حاج آقا چه می فرمایند. حاج آقا در ابتدای فرماییشان یک جمله ای دارند که جواب همه این حرف ها است. جواب همه این استدلال هایی است که برای طریقیت گفتند.

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمين و الصلاة على سيّد الأنبياء وآله الطاهرين سادة الاوصياء الأكملين.

و بعد يمكن أن يقال: إنّ موضوع الأحكام من الصيام و الإفطار و زكاة الفطرة إذا كان برؤية الهلال فتلك كسائر موضوعات الأحكام دائرة مدار الصدق في العرف ولا فرق فيها بين ذات الآلة الخاصّة و غيرها9

الحمدلله دست خط حاج آقا موجود است. در فدکیه هم هست. از آن چیزهایی است که کانه حاصل عمر هشتاد-نود ساله عمر یک فقیه است. در فضایی که چنین جوی هست، چنین جمله ای را نوشته اند. هیویات فقهیه آقای سند را ببینید. در بحث تلسکوپ می گویند «علیه الاتفاق الکل». یعنی زمان ایشان- ١۴١۴ یا بعد از آن- احدی نیست. یعنی فضای بحث این جور بوده. و حال این که وقتی مثل ایشان می نویسند حاصل یک عمر فکر و کار و رفت و برگشت و استظهار است. شوخی نیست بگوییم همین طور کسی قلم به دست گرفت و نوشت. لذا این ها قیمتی است. باید روی این ها تامل شود و ببینیم که آن ها چه می گویند. آن هم در آن فضا! در آن فضایی که از معاصرین ایشان سریعا بر ایشان ردیه می نویسند. می فرمایند:

«و بعد يمكن أن يقال: إنّ موضوع الأحكام»؛ مقدمات کلمه به کلمه این ها را عرض کردم. الان که می گویند «موضوع الاحکام» مراد کدام موضوع است؟ موضوع منطقی؟ متعلق؟ نه، این موضوع، همان مجموعه اشیائی است که حکم را به فعلیت می آورد. البته قبلا گفتم که گاهی تسمیة الجزء باسم الکل می شود. یعنی جزئی از موضوع است اما چون ما فعلا با آن کار داریم، می گوییم موضوع. مثلا می گوییم زوال موضوع وجوب نماز ظهر است. مانعی ندارد. مکلف هم جزء الموضوع است. این ها همه جزء موضوع هستند اما فعلا چون ما با جزئی از موضوع کار داریم و می خواهیم با‌ آن حرف بزنیم، می گوییم موضوع زوال است. گاهی مکلف موضوع است. گاهی می گوییم بالغ موضوع است. لذا می فرمایند:

«ان موضوع الاحکام من الصيام و الإفطار و زكاة الفطرة إذا كان برؤية الهلال»؛ ببینید نمی گویند «اذا کان رویة الهلال» که موضوع رویت بود. لذا رویت جزء الموضوع می شد. در حالی که در این جا موضوع رویت نیست؛ «کان الموضوع برویة الهلال»، «باء» استعانت و طریقیت است؛ از طریق رویت. پس هلال موضوع می شود. دقیقا رد حرف این آقایان است. آن ها می گویند نگویید موضوع «رویة الهلال» است. رویت هلال یعنی فاصله گرفتن خاص –مثلا پنج درجه ای- قمر از شمس. می گویند نه، برویة الهلال. ما طریق داریم که رویت است. ذوالطریق داریم که در ادله شرعی روشن است که هلال است.

«اذا کان برویة الهلال»؛ خب هر کجا که شما به هلال رسیدید به ذو الطریق رسیده اید. تمام شد. هر کجا شما به هلال رسیدید به ذو الطریق شرعی رسیدید. ببینید چقدر صاف است.

«فتلك كسائر موضوعات الأحكام دائرة مدار الصدق في العرف»؛ رویت عرفی و هلال عرفی. عرف می گوید که من حقیقتا و نه مجازا هلالی را که حقیقتا هلال است، می بینم. مجاز در کار نباشد. هم صدق رویت عرفی باشد و هم صدق هلال عرفی باشد. ما دیگر چه می خواهیم؟

«و لا فرق فيها»؛ در این که رویت صدق کند، «بين ذات الآلة الخاصّة و غيرها»؛ با تلسکوپ یا غیر آن باشد. اگر عرف می گوید که من هلال را می بینم، هم دیدن من مجازی نیست –مثل رویت اجنبیه- و هم مرئی­ای را که می بینم هلال است. مجاز نمی گویم. همه عرف عالم و همه دنیا می گویند ما هلال را دیدیم. بعدا مثال های آن را هم عرض می کنم.

شاگرد: مسامحتا می گویند «تلک کسائر موضوعات الاحکام»؟ چون رویت که موضوع احکام نیست.

استاد: مقصودشان این است که در همان طریق عرفی است. فعلا کلام را سر عرفیت صدق می برند. عرفیت صدق طریق و ذو الطریق.

شاگرد: می گویند که رویت مثل سائر موضوعات احکام است، این سائر را به معنای جمیع بگیریم؟ اگر بگوییم این هم مثل سائر است به معنا موضوع احکام است.

استاد: نه، یعنی رویت مثل سائر موضوعات احکام است که رویت برای آن مطرح است.

شاگرد: مثل سائر یعنی خودش هم هست؟

استاد: نه، گفتم «برویة».

شاگرد: یک مسامحه ای در آن هست. می گویند این مثل سائر موضوعات است. یعنی رویت هم جزء موضوعات است.

استاد: نه، نمی گویند که جزء موضوعات است. می گویند «برویة». بعد هم می گویند فرقی نمی کند. اگر رویت بود که دوباره اول الکلام بود. می خواهند طریقیت آن را بگویند. مثل سائر موارد، موضوع میزان است. ایشان می خواهند رویت را از موضوع جدا کنند. می گویند رویت طریق است. بعدا هم مفصل می آید.

مثال های دیگری را هم عرض کنم شما روی آن تامل کنید. فرض است. فرض مثال برای کلاس فقه بسیار مهم است. فرض بگیرید که یک دلیل وارد شده، مثلا حضرت فرمودند که شیعیان ما به فقاع و شطرنج نگاه نمی کنند. فرض می گیریم که چون بالاترین مصیبت ها برای اهل البیت ع ماه صفر بوده، حضرت می فرمایند که «لاتنظر الی هلال صفر». آقایانی که کتاب هایشان را خوانیدم می گویند که رویت طریقیت دارد، در این مثال عرفی چه می گویند؟ یک مثال عرفی را فرض گرفتیم. دارد می گویند این ماه، ماه ظلم به اهل بیت بوده. لذا شما اصلا به هلال صفر نگاه نکن و چشمت را ببند. ارتکاز خود همین گویندگان در این جا چیست؟ می گویند تلسکوپ را که نمی گیرد. هلال صفر هم زمانی است که با درجه ای فاصله بگیرد، تا آن درجه هم نیاید که اصلا ماه شروع نشده. هنوز که خبری از ماه صفر نیست. پس اگر با تلسکوپ به هلال صفر نگاه کنید، اصلا ربطی به این روایت ندارد.

شما به ارتکازتان مراجعه کنید، همین آقایانی که این ها را گفته اند به ارتکازشان مراجعه کنند، وقتی می گوییم به هلال ماه صفر نگاه نکن، یعنی اگر پشت تلسکوپ به هلال نگاه کنی، اصلا به هلال نگاه نکرده ای؟!

شاگرد: می گویند هنوز هلال ماه صفر نشده.

استاد: این را می گویند به این خاطر که همه مباحث علمی همین است. ما یک مبنایی را اتخاذ می کنیم و روی آن جلو می رویم. حاج آقا می فرمودند وقتی در یک جلسه با صاحب کفایه بحث می شد، ممکن نبود کوتاه بیاید. تا آخر می رفت. فردا که می آمد می گفت حق با آقا بوده. می رفت به آن فکر می کرد... . این را حاج آقا می فرمودند. در جلسات بحث از مبنای خودش دفاع می کرد تا‌ آخر.

من از سایر علما هم دیده ام. علمای بزرگ. مرحوم آقای کازرونی که پیر مردی بودند. من خودم بودم. در شمسیه بحث شد، به شاگردشان تند شدند. بحث هم خیلی داغ شد؛ دیگر نزدیک کتک کاری رسید! این پیر مرد هشتاد ساله فردا صبح که من در مدرسه بودم به مدرسه آمدند. درس شمسیه ایشان هم بعد از نماز عشاء بود. دیدم صبح اول وقت، پیر مرد از منزل به مدرسه آمدند. من هم در مدرسه مصلای یزد دور نشسته بودم. دیدم به مدرسه آمده اند و حاج آقا با حالت عصا و پیرمردی دنبال کسی می گردند. من هم با عجله محضر ایشان رفتم. کسی نبود. پرسیدم حاج آقا دنبال کسی می گردید؟ اسم طلبه ای که دیشب با او بحث کرده بودند را بردند و گفتند فلانی این جا هست؟ من خودم دیشب در بحث بودم. گفتند آمدم بگویم که حق با او بود. حالا چه دعوایی کرده بودند و چه حرف هایی زده بودند! رفتار این ها اخلاق است.

اگر آیت الله کازرونی به لفظ صد درس اخلاق می دادند، این عملشان برای من خیلی بالاتر بود. پیر مرد از خانه بیرون آمدند تا بگویند که حق با تو بود. با این که تند شدم و بد گفتم، با همه این ها حق با تو بود.

منظور این که می گویید این گونه می گویند، بله، اگر یک مبنائی را اتخاذ کنیم تا آخر پای آن می ایستیم. اما یک ارتکازاتی هست. عرف عامی هست. آدم در یک مجال واسعی قرار می گیرد. اگر به شما بگویند که به هلال صفر نگاه نکن، به راحتی پشت تلسکوپ می رود و می گوید این که هلال ماه صفر نیست! خب پس چیست؟ عرف عام به آن چه می گویند؟! شما داری به چه چیزی نگاه می کنید؟! این همان هلال ماه است که با فاصله پنج ساعت شروع شده.

شاگرد: این که فرمودید بحث حسن و قبح را عامه مطرح کرده اند و تقسیم سه گانه از اشعری ها گرفته شده، شما معنای حسن و قبح را چه می دانید؟

استاد: من تحلیل محمولی را می گویم. من می گویم حسن و قبح اصلا بیشتر از یک مفهوم نیست. سه تا معنا ندارد که در اصول الفقه می گفتند «ان الحسن علی ثلاثه معان». حسن محمول ما را به یک مفهوم می رساند و آن سه تایی که گفتند موارد آن مفهوم است. در یک کلمه، مفهوم حسن صدق نمی کند مگر در یک نظام. باید چند چیز داشته باشیم. بعد وقتی یک مولفه را در سازگاری با آن نظام می بینیم، می گویید خوب است. همین طوری و به شکل نقطه ای نمی توان گفت یک چیزی خوب یا بد است. حتی وقتی می گویید که علم خوب است، به این معنا است که سازگار با وجود است. ریگ در آش، ناسزگار با آش است. این حاصل بحث ما است. ما مفصل بحثش را کردیم.

والحمد لله رب العالمین

کلید: تحلیل محمولی حسن و قبح، طریقیت رویت برای فاصله ماه، طریقیت رویت برای هلال، اعتباریات، نگاه مجموعه ای به نظام قیم و غایات، محمل غرض، حامل ارزش، دخل کیفیت در مفهوم عرفی، رویت با چشم مسلح، انواع تشریع، مدریت امتثال

1 رؤيت هلال، مقدمه‌ج‌1، ص: 101‌

2 المائده ۶

3 رؤيت هلال، مقدمه‌ج‌1، ص: 101‌

4 همان ١٠٢

5هيويات فقهية ص ٢١٩

6 همان١٠٣

7 همان

8 الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص: 206؛ إِذَا رَأَيْتَ هِلَالَ شَهْرِ رَمَضَانَ فَلَا تُشِرْ إِلَيْهِ وَ لَكِنِ اسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ وَ ارْفَعْ يَدَيْكَ إِلَى اللَّهِ وَ خَاطِبِ الْهِلَالَ وَ كَبِّرْ فِي وَجْهِهِ ثُمَّ تَقُول‏... .

9http://mabahes.bahjat.ir/10932/