بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۰-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

فقه: جلسه ٣١: ٢۴/٨/١۴٠٠

بسم الله الرحمن الرحیم

روایت اسحاق و موضوعیت رؤیت

در مصابیح مرحوم سید به روایت اسحاق بن عمار رسیدیم. عرض شد این روایت چهار بحثی که در طول تاریخ مساله رویت هلال داغ شده را پوشش می دهد. آن چه که به بحث ما مربوط می شود، این عبارت حضرت می شود که فرمودند «لاتصم الا ان تراه»؛ از این در موضوعیت رویت با چشم عادی استفاده کردند.

برخی موارد را مطالعه می کنم تا بگویم اما یادم می رود. حالا تذکر آن را در چند لحظه عرض می کنم. امروز برخورد کردم؛ در کتاب رسالة حول مسالة رویة الهلال مرحوم آقای تهرانی -که یکی از رساله های متقدم در این بحث است، شاید حدود پنجاه سال از آن مراسلات گذشته است- در الموسوعه الثالثه که جواب می دهند، به روایت اسحاق برای همین موضوع استناد می کنند. می گویند:

و أمّا في المقام يضاف إلى ذلك أوّلا كثرة الرّوايات الّتي دلّت على دخالة الرّؤية من الفريقين عن رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم، و كذلك تواتر الرّوايات الواردة عن الأئمّة المعصومين عليهم السّلام الصّريحة في دخالتها، فقد ذكر بعض الأعلام من المشايخ أنّها أكثر من أن تعدّ و تحصى، و قد فهموا منها مدخليّة الرّؤية بلا نكير، و هم من أهل اللّسان، العارفون بأساليب الكلام، و ذكر في بعضها دخالة الرّؤية و حصرها في ثبوت الهلال بلسان النّفي و الإثبات، مثل قوله عليه السّلام: لا تصم إلّا أن تراه، و قوله عليه السّلام: لا تصم إلّا للرّؤية، و أدلّ منهما قوله عليه السّلام: إنّه ليس على أهل القبلة إلّا الرّؤية و ليس على المسلمين إلّا الرّؤية1

«يضاف إلى ذلك أوّلا كثرة الرّوايات الّتي دلّت على دخالة الرّؤية من الفريقين عن رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم، و كذلك تواتر الرّوايات الواردة عن الأئمّة المعصومين عليهم السّلام الصّريحة في دخالتها»؛ دخالت رویت.

«و ذكر في بعضها دخالة الرّؤية و حصرها في ثبوت الهلال بلسان النّفي و الإثبات»؛ نفی واثبات حصر است.

«مثل قوله عليه السّلام: لا تصم إلّا أن تراه»؛ همان جا استدلال می کنند و می گویند که با تلسکوپ فایده ندارد.

«لا تصم إلّا أن تراه»؛ منظور این‌که این موردی است که به‌خصوص این روایت استناد می‌کنند. در ادامه می‌گویند:

«و أدلّ منهما قوله عليه السّلام: إنّه ليس على أهل القبلة إلّا الرّؤية و ليس على المسلمين إلّا الرّؤية»؛ این هم نفی واثبات است. پس انحصار به رویت است.

لازمه موضوعیت داشتن «رویت» در کلام علامه تهرانی

البته مواردی هم به ذهن می‌آید که از نظر بحث فقهی جالب است. این جور که به ذهنم می‌آید؛ من حدس طلبگی خودم را می‌گویم، تحقیق آن و این‌که درست عرض کردم یا نه را شما ملاحظه کنید. ایشان در موسوعه اولی در صفحه ۴۶، وقتی می‌خواهند میزان اشتراک افق را بگویند –یعنی میزان بلاد مشترکه چیست- عبارتی دارند:

فإذن يستفاد ممّا ذكرنا ضابطة كلّيّة و هي:

الآفاق المشتركة عبارة عن جميع البلاد الغربيّة القريبة العرض بالنسبة إلى مطلع القمر: و جميع البلاد الشرقيّة الّتي كانت مشتركة في إمكان الرؤية مع بلد الرؤية و لو بلحظة، واقعة في الطّول الجغرافيائى بمسافة اثنتين و ثلاثين دقيقة زمانا2

«الآفاق المشتركة عبارة عن جميع البلاد الغربيّة القريبة العرض بالنسبة إلى مطلع القمر»؛ در اینجا ایشان قید «القریبة الارض» را می‌گویند. این همان قیدی است که حاج آقای سیستانی ابتدا بر خلاف آن فتوا داشتند، بعد از آن، عدول کردند. اگر یادتان باشد عرض کردم که یکی از عدول هایی که در رساله3 بود، اینجا بود. این قیدی که در اینجا هست را ابتدا ایشان نمی زدند، بعد قید «القریبه الارض» را هم آوردند؛ دیدند که ارض هم دخالت دارد. پس در بلادی که «قریب الارض» نیستند، هلال ثابت نمی‌شود.

شاگرد: میزان و معیار «قریبة الارض» چقدر است؟

استاد: میزانش این است که در افق او باید قابلیت رویت هلال بالفعل باشد. و لذا وقتی ارض متفاوت می‌شود، آن‌ها واقعاً هلال قابل رویت ندارند. وقتی هم که برای آن‌ها ثابت شد که ندارند، دیگر هلالی ندارند.

شاگرد: منظور همان نیم کره است؟

استاد: نه، تفاوت می‌کند. ولذا وقتی هم که آقای سند به ایشان اشکال می‌کنند که دراین‌صورت، تفاوت در اول ماه سه روز می‌شود، ایشان می‌گویند «لامحذور فیه اصلاً4». خب سه روز بشود. اول قبول نمی‌کنند بعد می‌گویند که بر فرض هم سه روز شد، لامحذور فیه اصلاً. یعنی اگر سه روز هم بشود هیچ مانعی ندارد. خلاصه این قید را در اینجا می‌زنند. بعد می‌گویند:

«و جميع البلاد الشرقيّة الّتي كانت مشتركة في إمكان الرؤية مع بلد الرؤية و لو بلحظة، واقعة في الطّول الجغرافيائى بمسافة اثنتين و ثلاثين دقيقة زمانا»؛ در اینجا یک تعلیقه زده‌اند. منظور من این تعلیقه ایشان است. معلوم است که تعلیقه ایشان بعد از مراسلات است. چون وقتی بحث فقهی در این رفت‌وبرگشت ها داغ شده، ایشان همین‌طور در نظرشان محکم شدند که رویت حتماً موضوعیت دارد، آن هم رویت فعلیه به نحو صفتیت. هی از این دفاع می‌کنند.

لذا وقتی بحث فقهی به این صورت جلو رفته، تعلیقه زده‌اند:

و لا يذهب عليك أنّ هذه الضابطة لكلّية في اشتراك الآفاق انّما هي على تقدير كفاية مجرّد وجود الهلال فوق الآفاق في دخول الشهور القمريّة فتكون الرؤية في محلّ دليلا على وجود الهلال فوق الأفق في هذا العرض العريض، و امّا على تقدير لزوم إمكان تحقق الرؤية الفعليّة في كلّ بلد بلد بعد رؤية فعليّة في بلد ما كما سيجي‌ء بيانه بما لا مزيد عليه فغير سديد فعليه لا تنتج الرؤية في بلد الّا دخول الشهر في ذلك البلد فقط و لا يسرى الحكم إلى أىّ بلد آخر إلّا إذا اتّحدا عرفا (منه عفى عنه)5

«و لا يذهب عليك أنّ هذه الضابطة لكلّية في اشتراك الآفاق انّما هي على تقدير كفاية مجرّد وجود الهلال فوق الآفاق»؛ نظر حاج آقای بهجت هم همین بود. یعنی وقتی ما فهمیدیم که در وقت غروب یک بلدی هلال داریم کافی است. ایشان هم می‌گویند اشتراکی که ما می‌گوییم مبنی بر این است.

«في دخول الشهور القمريّة فتكون الرؤية في محلّ دليلا على وجود الهلال فوق الأفق في هذا العرض العريض».

«و امّا على تقدير لزوم إمكان تحقق الرؤية الفعليّة»؛ نه صرف قابلیت آن.

«في كلّ بلد بلد بعد رؤية فعليّة في بلد ما كما سيجي‌ء بيانه بما لا مزيد عليه»؛ یعنی بعد از این‌که رفت وبرگشت شده، مبانی فقهی را محکم کردند و در اینجا نیاز دیدند که این تعلیقه را بزنند.

«فغير سديد فعليه لا تنتج الرؤية في بلد الّا دخول الشهر في ذلك البلد فقط و لا يسرى الحكم إلى أىّ بلد آخر إلّا إذا اتّحدا عرفا»؛ که خیلی نزدیک هم باشند. و الا صرف این‌که بگوییم می‌فهمیم آن جا هلال داشتند کافی نیست. این تعلیقه برای مابحث بعدی بوده.

از چیزهایی که جالب است این است که در لوازم این بیان به جایی می‌رسند که می‌گویند؛ گاهی است که در کلاس فقه لوازم یک مبنایی معلوم است. اما غیر از این است که صاحب مبنا به آن لازمی که داشته تصریح کند. می‌گویند طبق مبنایی که ما گفتیم اگر بدانیم که هلال هست فایده ندارد، حتی اگر امام معصوم هم بگویند که در این بلد هلال داریم، باز فایده ندارد. چون امام معصوم می‌گویند که هلال داریم، نمی‌گویند که روزه هم بگیریم. خود شارع رویت بالفعل را جزء الموضوع قرار داده. این از جاهای جالب این کتاب است که تصریح می‌کنند. در صفحه ١۵۶؛

ثمّ إنّ ما هو دخيل في الشّهور، الرّؤية الفعليّة، و هي الظّاهرة من النّصوص و الفتاوى و الإجماع المدّعى، و هي محطّ النّظر و الآراء، و المعتمد عليها عند الأصحاب الإماميّة رضوان الله عليهم، و صريح الشّيخ و الفاضلين و الجمهور. و امّا الرّؤية التّقديريّة فهي بمنزلة العدم.فإذن نلتزم بعدم دخول الشّهر و لو علم بوجود الهلال فوق الأفق بالتطوّق و الارتفاع و رؤية ظلّ الرأس و ما شابهها و لو فيما يوجب العلم، و كذا بالقول الرّصديّ، و بالأجهزة الحديثة إذا خرقت حجاب الغيم، و بقول معصوم مفيد لليقين.لأنّ المعصوم لا يخبرنا بدخول الشّهر مع فرض كونه مترتّبا على الرّؤية و لمّا تتحقّق و لم يتمّ الموضوع، بل يخبرنا بوجود الهلال فقطّ بلا رؤية على الفرض. فهو أيضا لا يرتّب على نفسه الأحكام المترتّبة على دخول الشّهر من الصّيام و نحوه، مع علمه بوجود الهلال و إخباره لنا به، فكيف بصيامنا و نحوه، و لا بعد في هذا 6

«ثمّ إنّ ما هو دخيل في الشّهور، الرّؤية الفعليّة، و هي الظّاهرة من النّصوص و الفتاوى و الإجماع المدّعى».

«فإذن نلتزم بعدم دخول الشّهر و لو علم بوجود الهلال فوق الأفق»؛ به آثار مختلف؛

«بالتطوّق و الارتفاع و رؤية ظلّ الرأس و ما شابهها و لو فيما يوجب العلم، و كذا بالقول الرّصديّ، و بالأجهزة الحديثة»؛ مثل تلسکوپ، «إذا خرقت حجاب الغيم».

«و بقول معصوم مفيد لليقين»؛ این هم فایده ندارد. چرا؟ «لأنّ المعصوم لا يخبرنا بدخول الشّهر مع فرض كونه مترتّبا على الرّؤية و لمّا تتحقّق و لم يتمّ الموضوع»؛ موضوع شرعی که رویت جزء آن است که نیامده. تنها امام علیه‌السلام به علم الهی خبر می‌دهند که هلال داریم. «بل يخبرنا بوجود الهلال فقطّ بلا رؤية على الفرض».

«فهو»؛ خود امام، «أيضا لا يرتّب على نفسه الأحكام المترتّبة على دخول الشّهر من الصّيام و نحوه، مع علمه بوجود الهلال و إخباره لنا به، فكيف بصيامنا و نحوه، و لا بعد في هذا»؛ یعنی خود امام بگویند که هلال داریم اما وظیفه روزه نداریم، چرا؟ چون «لیس علی المسلمین الا الهلال7».

ایشان می‌گویند اگر شارع می‌خواست موضوعیت را بگوید دیگر چه بیانی می‌آورد؟ عبارت خیلی واضح است. «لیس علی». شما می‌بینید همین‌طور بین عوام مردم حرف پخش می‌شود؛ فلان منجم گفته که امشب اول ماه است. امشب هلال دیده می‌شود و… . اصلاً کار مردم این است که این‌ها را پخش می‌کنند. شارع می‌گوید شریعت سمحه سهله است. «علی»؛ یعنی لایجب علیهم احتیاط کردن ها و هی به این حرف‌ها گوش دادن و.. . بلکه وقتی با چشمت دیدی کافی است. شریعت سهله سمحه، بر شما وظیفه نکرده که سراغ اقوال منجمین و سائرین بروید. «لیس علی»؛ یعنی لایجب علی المسلمین الا الرویه. نه «لیس للمسلمین الا الرویه» یا «لیس فی تشریع احکام الشریعه الا الرویه». این‌ها با هم خیلی تفاوت می‌کند. «لیس علی المسلمین» در مقام نفی احتیاط و تطوع در اقوال دیگران است. نه، مربوط به سهولت است. از ناحیه منِ مولی و مشرع اسلام دلت جمع باشد. امر کاملاً سهل است. خودت دیدی بگیر. ندیدی نگیر. این جور نیست که بگوییم حالا باید چوب بخوری چون فلان منجم گفت و تو روزه نگرفتی. نه، «لیس علی المسلمین الا الرویه».

این‌ روایت رویت معلوم است که برای استصحاب و تسهیل امر است، خودشان هم این‌ها را می‌گویند و بعد می‌گویند که از این روایات، موضوعیت در می‌آید. انشالله بعداً آن را بحث می‌کنیم.

منظور این‌که این‌طور نیست که این‌گونه بگوییم و آن وقت طوایف زیادی از روایات را کنار بگذاریم! روایاتی که دلالت روشن بر این دارد که آن امر ثبوتی و موضوع ثبوتی تشریع را و انشاء شرعی را بیان می‌کند. نه آن چه را که دارد مدیریت امتثال می‌کند. دارد می‌گوید ای مکلف شما که می‌خواهید امر مولی را در روزه و فطر، امتثال کنی بر تو امر سخت نیست. تعبد در شریعت آسان است. بر شما سخت نگرفته ام. لیس علیکم الا الرویه؛ هی سراغ این نروید که بخواهید هی به اقوال دیگران مراجعه کنید. متشرعه را اذیت کنید و حرف پخش کنید که امشب شب اول ماه است. چه کسی گفته؟ فلان منجم گفته. نه، شما به همه این‌ها پشت پا بزنید. برای این‌که شریعت راحت است. شما مستصحب هستید؛ یعنی اصلاً ناظر به موضوع ثبوتی نیست. شما مستصحب هستید و درحالی‌که مستصحب هستید، امر بر شما آسان است. مگر اماره روشنی مانند مضی ثلاثین برای شما بیاید. مضی ثلاثین، رویت است؟ ابدا. لذا خودشان هم می‌گویند که فقط مضی ثلاثین است… . بینه را چه کار می‌کنید؟ مرحوم آقای خوئی سه-چهار دلیل بر طریقیت رویت می‌آورند. دلیل های خیلی خوبی هم هست. ایشان8 تلاش دارند که هر کدام از آن‌ها را یک جوری کنار بزنند و تنها بگویند که رویت موضوعیت دارد، آن هم به نحو صفتیت.

علی ای حال چون من دیدم که در اینجا خودشان تصریح می‌کنند که حتی امام معصوم هم بگویند، فایده‌ای ندارد زیرا باید در شرع رویت باشد، این‌ها را گفتم. قبلاً خواندیم. مرحوم سید بن طاووس در اقبال چه می‌گویند؟ می‌گویند خدا یک مقامی به من داده که بدون رویت و بدون نجوم و بدون هیچ چیزی من می‌فهمم که اول ماه چه زمانی است. ایشان متشرعه نبودند؟! اول ماه و دخول شهر را می‌گویند. نه این‌که بگویند شهر که داخل نیست… . بعد خودشان تصریح می‌کنند که این برای خود شخص مجزی است ولو برای دیگران مجزی نباشد. سید این را می‌گویند. یعنی سید خلاف شرع می‌گویند؟! می‌گویند که برای من واضح می‌شود که اول ماه چه زمانی است. ولو این نظر من که از ناحیه الهی است برای دیگران حجیت نداشته باشد.

شاگرد: یعنی رویت طریقیت محض است؟

استاد: من که گمانم این است.

شاگرد: یعنی این از کلام سید برداشت می‌شود؟

استاد: اصلاً موضوع دخول شهر؛ موضوع ثبوتی در انشاء ثبوتی، یک موضوع ثبوتی است. به رویت ماه چه کار دارد؟! حالا هر چه که جلوتر می‌رویم واضح‌تر می‌شود. عرض کردم ما که مباحثه می‌کنیم می‌خواهیم حرف علماء را بفهمیم، در بین حرف علماء هم به‌عنوان ناظر بررسی کنیم.

معنای «لیس علی المسلمین الا الرویه»

شاگرد: این روایت «لیس علی المسلمین الا الرویه» را شما چگونه معنا می‌کنید؟

استاد: من می‌گویم که اصلاً روایت در صدد تسهیل امر شریعت برای وجوب صوم است. می‌گوید منِ شارع قرار نیست تو را فلک کنم. به‌خاطر این‌که فلان منجم که گفت، چرا به او گوش ندادی؟ می‌گوییم نه، ابدا. این‌ها را بگویند و صد تا هم از این‌ها بگویند. تو مستصحب هستی و دلت جمع باشد که در مقام امتثال امر مولی که ثبوتا ماه مبارک داریم، تو قرار نیست چوب بخوری.

شاگرد: لازمه این، طریقیت است.

استاد: بله

شاگرد٢: یعنی برای رسیدن به واقع لزوم احتیاط را برداشته‌اند. یعنی لزوم احتیاط را جعل نکرده‌اند.

استاد: احسنت، بله. در مقام شبهات موضوعیه احتیاط لازم نیست. همانی که اجماع مسلمین بر آن است. اخباریین که در شبهات تحریمه قائل به احتیاط بودند، همان ها در شبهات موضوعیه می‌گویند که احتیاط واجب نیست.

شاگرد٢: با این‌که واضح بوده اما دوباره این‌ها را پرسیده اند. معلوم است که خیلی شبهه موضوعیه بودن آن معلوم نبوده.

استاد: علی ای حال امر صوم است. امر عظیمی است. مسلمین برای ورود شهر مبارک و ضیافة الله اهمیت قائل هستند. مانعی ندارد از چیزی که اهمیت دارد، صد بار سؤال بکنند. اما جواب مهم است. در جواب می‌گویند اهمیت این تکلیف باعث نمی‌شود که سماحت شریعت در مقام امتثال از آن گرفته شود.

شاگرد: مرحوم سید در اعمال شب قدر می‌گویند که من از نزول ملائکه می‌فهمم که شب قدر چه زمانی است. مجزی بودن علم هر شخصی از هر طریقی با ضرب قاعده چگونه جمع می‌شود؟

استاد: مسأله ضرب قاعده‌ای که برای زوال عرض می‌کردم را می‌فرمایید؟

شاگرد: بله.

استاد: ضرب قاعده نسبت به کره بود. ما باید تصور کنیم آن قاعده نسبت به کره ارض، شبانه‌روزش بیست و چهار ساعتی است. فلذا با این مطالبی که سید می‌گویند منافاتی ندارد. همچنین با روایاتی که بعداً می‌آید، منافاتی ندارد. حالا بعداً به ضرب قاعده می‌رسیم. در این مقام فعلاً این جور به ذهن می‌آید.

شاگرد: «لیس علی المسلمین الا الرویه» یک بیان است و «لاتصم الا ان تراه» بیان دیگری است. این‌ها با هم تنافی ندارند. در روایت اول ممکن است بگوییم این تفسیر ممکن است اما در روایت دوم نه.

استاد: «لاتصم..» انشاء ثبوتی را می‌گوید؟ شما وقتی می‌خواهی روزه بگیری، می‌گویی «یغم علینا». حضرت می‌فرمایند وقتی ابر هست، راحت باش. لاتصم الا ان تراه. وقتی برای تو ثابت نشد، مستصحب هستی.

شاگرد: با اطلاق روایت «لاتصم الا ان تراه»… .

استاد: چه اطلاقی؟ وقتی دلیلِ استصحاب است، استصحاب برای دخول شهر در عالم ثبوت اطلاق دارد؟! ربطی به آن ندارد.

شاگرد: می‌فرمایید «لاتصم الا ان تراه» استصحاب است؟

استاد: بله، حاج آقا می‌گویند. بعداً می‌رسیم. خیلی روشن است. در این‌که همه ادله شرعیه را در یک نظام باید جمع کنیم شکی نیست. اما ما در کلاس سریع رویت را جز موضوع صوم می‌کنیم. حالا بحث‌های مفصل تری داریم. حتماً نیاز داریم مبادی این بحث‌ها صاف شود.

استعمالات کلمه «موضوع»

یکی از بحث‌هایی که امروز داریم و دیروز در ذیل رویت هلال عرض کردم، دو مقدمه است. در مقدمه اول باید کلمه موضوع، موضوعیت و طریقیت باز شود. تمام زوایای بحث. عرض هم کردم نه به این خاطر که ما بخواهیم هی به حرف دیگران ایراد بگیریم. این اصلاً منظورم نیست. منظور این است که نزد خودمان زوایای بحث واضح شود تا اگر مستدل مقابل ما یا خود ما که استدلال می‌کنیم، بفهمیم واژه‌ها را کجا به کار می‌بریم. مبهم نباشد. استعمال لفظ مشترک نباشد. کلمه موضوع کاربردهای مختلفی دارد.

امروز آن‌هایی را که به ذهنم آمد را شماره گذاشتم. هشت مورد شد. مواردی‌که موضوع کاربرد دارد به هشت مورد رسید.

آن چه که ما در فضای فقه موضوع احکام می‌گوییم، کدام موضوع است؟

دیروز کتاب مسائل مهم رویت هلال را خواندیم، تصریح کردند که رویت در اینجا موضوعیت دارد. اگر آن ١٧ سال پیش نوشته شده بود، این هایی که امروز خواندم پنجاه سال است. صریح در این است که این رویت موضوعیت دارد.

دیروز عرض کردم کارخوبی که آقایان در رویت هلال کردند این بود که تکثیر امثله کردند. در مثال‌ها چیزهایی دیدند که گفتند نمی‌توان در همه جا رویت موضوعیت دارد. برای آن‌ها واضح شده که رویت در مانحن فیه طریقیت دارد. حالا جلو برویم تا ببینیم. این مقدمه را عرض بکنم. البته قبل از آن اشاره‌ای به موارد موضوع بکنم.

اول جایی که با کلمه موضوع بر خورد می‌کنیم، موضوع علم است. همان‌طور که در حاشیه می‌گویند «موضوع کل علم ما یبحث عن عوارضه الذاتیه». این اولین جایی است که کلمه موضوع را می‌شنویم. بعد در قضیه این کلمه را می‌شنویم. «القضیه قول یحتمل الصدق و الکذب»، بعد موضوع و محمول را می‌گویند. مرحوم ملاعبدالله موضوع چرا موضوع است؟ «وضع لان یحکم علیه». آن را گذاشته‌ایم تا حکم را بر آن بار کنیم. وضع به‌معنای گذاشتن است.

جامع گیری از استعمالات «موضوع»

از همه این مواردی‌که نوشته ام می‌توانم جامع گیری کنم. اندازه‌ای که ذهن قاصر من می‌فهمد. موضوع هر چیزی است که یک نحو تقدم رتبی دارد. و بر متأخر از خودش، محوریت دارد. این موضوع کلی است. چه بسا متاخذ از همین موضوع قضیه باشد و موضوع قضیه اصل باشد. موضوع قضیه، وضع لان یحکم علیه. پس مقدم است. موضوع علم هم همین است. موضوعِ مسائل.

اما اگر بخواهید این هفت- هشت مورد را در نظر بگیرید، سریع عرض می‌کنم. بعداً هم ثبت می‌شود. الاشیاء تعرف بمقابلاتها. در اینجا تا مقابل آن‌ها را در نظر می‌گیری می‌فهمی که منظور چیست. وقتی در قضیه می‌گویید موضوع، مقابلش چیست؟ محمول است. اما وقتی می‌گویید، موضوع کل علم ما یبحث عن…، مقابلش چیست؟ مسائل و مبادی آن است. چون می‌گفتند سه جزء دارد که موضوع مقابل مسائل و مبادی است.

شاگرد: یک موضوع هم به معنای جوهر داریم.

استاد: بله. می‌گویند عرض، ما وجد فی موضوع است. جوهر، الموجود لافی موضوع است. اینجا دیگر نگاه، نگاه فلسفی است، نه منطقی. دیگر در قضیه نیست.

موارد دیگر استعمال موضوع را ببینید. می‌گویند این از اصول موضوعه است. اصل موضوع است. این مقابل اصل متعارف است. مقابل تعاریف است. مقابل قضایا است. می‌گویند کل این علم از تعاریف تشکیل می‌شود، از اصول موضوعه، از اصول متعارفه و از قضایا. قضایایی که بعد از این‌ها بار می‌شود. این هم یک اصطلاح دیگر است.

شبهه موضوعیه؛ شبهه موضوعیه در اصطلاح رایجش به‌معنای موضوع حکم نیست. مثلا می‌گویید «الکر لاینجسه الشی»، حکم شرعی، اعتصام است؛ حکمِ وضعی اعتصام. موضوع آن چیست؟ الکر. اگر شک دارید که کر سه وجب است یا سه وجب و نیم است، در کلاس فقه اسم این را شبهه موضوعیه می‌گذارید؟! نه. با این‌که شک در موضوع است. چرا نمی‌گذارید؟ شبهه مفهومیه است؟ نمی‌دانیم کر چقدر است، شک در موضوع داریم. چرا به آن موضوعیه نمی‌گوییم. می‌گوییم اینجا موضوع به‌معنای موضوع حکم نیست. اینجا موضوع، به معنای امر خارجی است. شبیهِ «ما وجد فی موضوع». موضوع یعنی امر خارجی. «شبهة نشأت من امر موضوعی»؛ امر موضوعی یعنی امر خارجی؛ امر خارجی مرتبط بالمکلف نفسه. نه به ادله شرعی. لذا این‌که کر چقدر است، شبهه حکمیه است. ولو به موضوع، مربوط است. می‌خواهم بگویم که این اصطلاحات به مقابلشان روشن می‌شوند. شبهه موضوعیه مقابل شبهه حکمیه است.

یک موضوعیتی هم در مسأله مصحلت سلوکیه و حجیت امارات داریم. می‌گوییم بر نحو طریقیت یا بر نحو موضوعیت است که مرادف آن سببیت می‌شود. اماره سبب است یا طریق. اماره موضوع است یا طریق. در اینجا هم که آقایان فرموده‌اند ناظر به این اصطلاح هستند.

کاربردهای عرفی هم دارد. مثلاً هر کجا می‌خواهند بگویند که یک چیزی محور است، می‌گویند موضوع این مطلب این است. یعنی این محور کار است. مثلاً می‌گویند بیا فلان جا مجلس دعوت هستید. می‌گوید حالا من اگر آمدم یا نیامدم شما مجلستان را برپا کنید. می‌گویند نه، آمدن شما موضوعیت دارد. نه این‌که موضوع حکم است، یعنی شما محور کار هستید و باید بیایید. ولو می‌شود این‌ها را به هم برگرداند ولی این استعمالات و کاربردها را دارد.

مثلاً موضوعیت به‌معنای نگاه خاص. می‌گویید به مدرسه برو اما از این خیابان. بعد می‌گوید من که می‌خواهم بروم، خیابان راه است. می‌گوید نه، حتماً از این راه برو. این موضوعیت دارد. رفتن از این خیابان موضوعیت دارد. موضوعیت داشتن در اینجا، به معنا محور کار نیست. یعنی نگاه خاص به طریق شده است. خیلی از کسانی که کلمه موضوعیت را به کار می‌برند به این معنا است. نگاه موضوعی به آن شدن یعنی نگاه خاص و عنایت خاصه به آن شده است. موضوعیت دارد.

استعمال «موضوع» در اصطلاح اصول

ولی اگر همه این‌ها را کنار بگذاریم آن بحثی که به ما مربوط می‌شود این است: موضوع حکم در اصطلاح اصول فقه کدام است؟ هیچ‌کدام از این‌ها نیست. ما که در اصطلاح خودمان می‌گوییم موضوع حکم، از همان تقدم استفاده می‌کنیم. برای این‌که این را توضیح دهم یک سؤال می‌پرسم. حکم تکلیفی و وضعی. همه شنیده‌اید. من می‌گویم «الکلب نجس»، این قضیه شرعیه هست یا نیست؟ چه حکمی را بیان می‌کند؟ نجاست را که حکم وضعی است. موضوع این حکم کلب است.

«الصلاة واجبة»، موضوع وجوب، صلاة است. صلاة موضوع هست یا نیست؟ چه کسی می‌تواند بگوید که موضوع نیست. ببینید «الصلاة واجبة» موضوع منطقی است. یعنی «وضع لان یحکم علیه». می‌گویید آن واجب است. اما اصلاً موضوع به معنا اصطلاح فقه نیست. «صلاة» متعلق حکم است نه موضوع حکم. موضوع حکم در فضای فقه آنی است که حکم بر آن متفرع می‌شود. مجموعه اموری که فعلیت آن‌ها،حکم را به فعلیت می‌آورد اسمش موضوع است. لذا طلبگی زیاد شنیده‌ایم. می‌گویند موضوع وجوب صلات، مکلف است. مکلف موضوع است. شما می‌گویید «المکلف واجبٌ»؟! «المکلف واجبٌ» که موضوع نمی‌شود.

تفاوت موضوع و متعلق حکم

شاگرد: مکلف موضوع علم است نه موضوع مسأله. فعل مکلف موضوع علم است.

استاد: فعل مکلف، صلات است یا خود مکلف؟ افعال مکلفین موضوع فقه است. فعل مکلف صلات است یا خودش است؟ موضوع وجوب صلات، مکلف است یا صلات است؟ این‌ها دقائقی است که خیلی فایده دارد. حالا روی این‌ها تأمل کنید و آن‌ها را جدا کنید.

شاگرد٢: اصطلاحات دو تا نیست؟ ما این جور شنیده بودیم که موضوع دو اصطلاح دارد.

استاد: برای اصطلاح دوم مثال بزنید.

شاگرد٣: شاید در ذهنشان متعلق المتعلق باشد.

استاد: بله، این را در اینجا می‌گویم برای این‌که بعداً ببینید وقتی هی کلمه موضوع را می‌گوییم و می‌رویم اما این‌ها دارند با هم قاطی می‌شوند. در خیلی از جاها در استظهار از حدیث آن چیزی که نظر شما را جلب می‌کند، این است که این رویت در حدیث متعلق حکم است. وقتی این‌ها جدا نشده، می آییم متعلق را به موضوع می­دهیم و می گوییم آن موضوعیت دارد! کجا؟! موضوعیت ندارد. ما باید موضوع را بفهمیم. بله، اگر می‌خواهید موضوع منطقی را بگویید، بله این یک حرفی است؛ واجبة، مستحبة. اما اگر می‌خواهید موضوع روی اصطلاح فقهی باشد، فرق می‌کند. احکام هر کدام هم تفاوت می‌کند. موضوع حکم چیست؟ مایترتب علیه الحکم. ما لاحظه الشارع فرتب علیه الحکم. حالا به مثال معروف بیاییم. مثال معروف «اکرم العالم» که همه با آن مانوس هستیم. می‌گفتند هر مثالی را که می‌خواهند بزنند، به نذر مثال می‌زنند! حالا ما هم در این مثال‌ها مکرر به «اکرم العالم» مثال می‌زنیم!

در «اکرم العالم» حکم چیست؟ وجوب است. اکرام، متعلق وجوب است. پس اگر می‌گویید الاکرام واجب، در این مثال غلط است که بگویید اکرام، موضوع وجوب است. الاکرام واجب، موضوع منطقی وجوب است. موصوف به وجوب است. نه این‌که در اصطلاح ما موضوع باشد. وجوب، حکم است. اکرام، متعلق حکم است. متعلق چیست؟ بعد از موضوع می‌آید. اول وجوب می‌آید و به‌خاطر این‌که وجوب آمد، شما سراغ اکرام می‌روید. می‌گویید وجب الاکرام فامتثلته. یعنی اکرام را آوردم. پس اساساً متعلق حکم متأخر از حکم است. موضوع چیست؟ اساساً موضوع حکم متقدم بر حکم است. هر چیزی که حالت تقدم بر حکم دارد، موضوع است. فلذا شما می‌گویید وضوء شرط الوجوب نیست. می‌گویید شرط الواجب است. یعنی وجوب نماز آمده ولو وضوء ندارید. بعداً باید آن را بگیرید. اما استطاعت شرط الوجوب است، یعنی اگر استطاعت نیامده، اصلاً وجوب نیامده. فلذا می‌گویید استطاعت جزء موضوع حکم است. اما طهارت جزء موضوع حکم نیست.

شاگرد: شما فرمودید موضوع فقهی مایترتب علیه الحکم است. مثلاً ما می‌گوییم البیع الغرری حرام. حرام را به بیع غرری حمل کردیم. بیع غرری موجب نقل‌وانتقال نمی‌شود و موضوع ما می‌شود. چطور ما در اینجا می‌گوییم که متعلق حکم است؟

شاگرد٢: متعلق حکم معمولاً جزء الموضوع می‌شود. چرا فرمودید که متأخر از حکم است؟

استاد: نماز جزء موضوع وجوب صلات است؟

شاگرد: گفتیم که حکم وجوب است.

استاد: بسیار خب، متعلق وجوب صلات است.

شاگرد: مولی مکلف را نگاه می‌کند و فعل صلات را هم نگاه می‌کند و بعد حکم به وجوب می‌کند. یعنی آن هم ملحوظ در موضوع حساب می‌شود.

استاد: صلات را به‌عنوان متعلق نگاه می‌کند.

شاگرد٢: یعنی می‌فرمایند صلاة زید، واجبة.

استاد: بله، اما صلاة زید هنوز محقق نیست. زید باید آن را بیاورد. اما موضوع وجوب وقتی محقق شد، تازه وجوب می‌آید. اصلاً موضوع آن چیزی است که یک نحو بر حکم تقدم دارد. موضوع وجوب، صلات است؟! یعنی بر فعلیت حکم تقدم دارد؟!

شاگرد: بله

شاگرد٣: منظور استاد از موضوع این است که در مقام تحقق باید فعلی باشد تا حکم هم فعلی شود.

استاد: بله، ما شکی نداریم امر به مأمور به بلا تصور مأمور به، بلا خلق ماهیت مرکبه، محال است. نمی‌شود بگوید چه چیزی را واجب کردم؟ هیچ چیزی را! خب درعالم لحاظ معلوم است که شارع باید مرکب صناعی‌، ماهیت مخترعه مرکبه صلات را در نظر بگیرد. بحث ما که سر این نیست. صحبت سر ترتب فعلیت حکم است که چه چیزی می‌خواهد موجود شود. چه چیزهایی هستند که وقتی موجود می‌شوند، وجوب می‌آید؟ وقتی نماز و صلاتی که شارع در نظر گرفته موجود شد، وجوب می‌آید؟! نه. اما وقتی مکلف موجود شد و بلوغش آمد و سایر خصوصیات آن آمد، حکم حالا بالفعل می‌شود. وقتی وضو دارد وجوب صلات می‌آید؟ نه. اما وقتی استطاعت ندارد، وجوب حج نمی‌آید. لذا می‌گوییم استطاعت جزء الموضوع است و طهارت جزء الموضوع نیست. مکلف جزء الموضوع است اما علم به قبله یا تحقق قبله نیست. و سایر مواردی‌که فرق است بین شرط الوجوب و شرط الواجب.

شاگرد: یعنی خلاصه می‌خواهید بگویید که شروط عامه و خاصه… .

استاد: نه، شروط عامه بحث‌های جداگانه‌ای دارد. ما یک شروط عامه کلامی داریم. یک شروط عامه فقهی داریم. مثلاً علم به تکلیف در کلام شرط است. چرا؟ چون بحث ما کلامی است. اما همین علم به تکلیف در فقه شرط نیست. اشتراک الاحکام بین العالم و الجاهل. جاهل هم باشید حکم بالفعل می‌شود. اما در کلام صحبت سر مواخذه است. متکلم می‌خواهد بگوید که چوبت می‌زنم. در کلام بحث این است. می‌گوید نه، شرط بحث منِ کلامی در چوب زدن این است که علم به حکم داشته باشی. لذا شروط عامه انواعی دارد. مثلاً قدرت. قدرت شرعی، نوعی، فقه و کلام. هر کدام از این‌ها فرق می‌کند. آن چه که فعلاً می‌خواهم عرض کنم صبغه فقهی کار است. در این‌که وقتی ما می‌گوییم موضوع، حکم و متعلق. موضوع یعنی مجموعه اموری که وقتی آمد حکم در خارج بالفعل می‌شود. ملاحظه شارع هم که همه این‌ها است. ما اصلاً مشکلی نداریم.

حالا خوب ذهنتان را روی این تعریف دقیق کنید. مجموعه اموری که وقتی آمد یک حکم بالفعل می‌شود، موضوع است که بعد از آن باید برود متعلق را ایجاد کند. در این فضا می‌رویم و از روایات استظهار می‌کنیم. مثلاً می‌گوییم «لاتنظر الی الاجنبیه». شما با تحلیل دقیق فقهی نگاه کنید. «نظر» در اینجا متعلق حکم است. اگر بگویید موضوعیت دارد، دارید مسامحه می‌کنید. «لاتنظر الی الاجنبیه» موضوعیت ندارد. بگویید که چون «نظر» موضوعیت دارد، شارع می‌گوید با تلسکوپ هم نبین. چه موضوعیتی دارد؟ اینجا متعلق حکم است. باید طور دیگری حرف بزنیم.

شاگرد: در همان نظر موضوع چیست؟

استاد: مجموعه اموری که حرمت را… .

شاگرد: مجموعه امور، شروط موضوع نیست؟

استاد: هست. موضوع متشکل از شرط الموضوع و جزء الموضوع است. در این تعریف دقیق ما شروط هم جزء هستند. مجموع همه آن‌ها حرمت نظر را می‌آورند. وقتی حرمت بالفعل شد، موضوع آمده. متعلق آن چیست؟ نظر است. باید «نظر» را ترک کنیم. همین‌جا می‌گوییم «ان نظرت الی اجنبیة فکفّر». در اینجا نظر چیست؟ جزء الموضوع است. در اینجا متعلق نیست. اینجا نمی‌گوییم نگاه بکن یا نکن. می‌گوییم اگر نگاه آمد؛ یعنی نظر به‌عنوان جزء الموضوع است. یعنی از آن چیزهایی است که تا نیاید حکم بالفعل نمی‌شود. حالا بعداً انواع و اقسام نظر را می‌بینیم. این مقدمه‌ای بود که حتماً باید آن را در نظر بگیرید. برای استظهارات بعدی به درد می‌خورد. حالا می‌بینید که چه چیزی های خوبی دارد.

جهت‌دهی ارزش‌ها به اغراض در اعتبار

این مقدمه هم مهم است. من اشاره‌ای می‌کنم. ظاهراً زحمت کشیده‌اند و مقاله هم شده. بحثی داشتیم که اساساً علوم اعتباری یک پلی بین اغراض و قیم هستند. بین حاملین ارزش‌های مثبت و منفی با اغراض عقلائیه. چه مثبت و چه منفی، غرض می‌تواند منفی باشد. کلاً قضایای اعتباریه جهت‌دهی بود که حاملین ارزش را به‌سوی تحصیل غرض جهت می‌داد. مفصلا در مورد این صحبت کردیم. به گمانم مطالب خوبی بر این بار می‌شود. اینجا الآن کارش داریم. این بحثی است که هر کجا برویم کارش داریم. اینجا یکی از مهم‌ترین چیزهای آن است. دیروز گفتند مواردی را داریم که موضوعیت دارد. حتی به استماع هم مثال زدند.

گفتند: «من استمع الی فضائل امیرالمؤمنین ع…»؛ هر کسی به فضیلت امیرالمؤمنین گوش دهد. دنباله آن گفتند «من سمع الی رجل ینادی یا للمسلمین…»، بعد گفتند که این‌ها نمونه‌های بسیار اندک است که موضوع حکم قرار گرفته. رویت و سمع در همه این‌ها مطلق است. وسیله و غیر وسیله نمی‌شناسد. همه موارد را می‌گیرد. چرا؟ چون موضوعیت دارد.

اعتبار شارع و موضوعیت قیود

شما مقاله را ببینید. مقدمه آن را عرض کنم که در ذهنتان بیاید. اساساً وقتی می‌گویید «استماع فضائل امیرالمؤمنین ع»، بعد می‌گویید هر کسی به این استماع نگاه کند می‌بیند که مطلق است. یعنی چه با بلندگو گوش بدهی و چه با ماهواره گوش بدهی؛ استمع الی فضائل… . نه این‌که به سماع متعارف ناظر باشد. باید با گوش باشد و… . اصلاً به ذهن کسی نمی‌آید. مطلق است و موضوعیت دارد.

عرض من این است که اگر موضوعیت دارد و مطلق است، شما باید ضابطه را در اینجا پیاده کنید. یعنی الآن شارع در این کلمه‌ای که می‌گوید و شما را ترغیب می‌کند یک غرض دارد و یک حامل ارزش دارد. حامل ارزش را با این بیان و با این جعل استحباب استماع یا وجوب استماع، جهت‌دهی می‌کند. از این استماع، شما را به مقصود خودش می‌رساند که نورانی شدن قلب و نشر معارف و سایر اموری که غرض او است. اگر در اینجا بگوییم این موضوعیت دارد؛ یعنی اگر با آلات هم باشد خوب است، موضوعیت دارد، یعنی استماع موضوعیت دارد ولو مطلق است؟! من می‌خواهم آن را مطلق بگیرم. اگر کسی می‌خواهد کتابی که در فضائل امیرالمؤمنین نوشته شده باشد را بخواند، شما می‌گویید در اینجا که گوش نداده. در روایت هم دارد «من استمع». این شامل او هست یا نیست؟

شاگرد: طبق فرمایش شما دو انشاء می‌خواهد.

استاد: چرا؟ عرض من کجا به این شکل بوده؟

شاگرد: یعنی تنقیح مناط نیست و آدم احساس دو انشاء بودن را حس می‌کند. ممکن است عبادت گوش با عبادت چشم، در ثواب مختلف باشند.

استاد: ممکن هست. اما در ارتکاز متشرعه همین‌جا که کتاب را می‌خواند، می‌گویند دو وادی است؟! اگر صدها کتاب در فضیلت حضرت خواندی، از منِ گوینده این سخن انتظار ثواب نداشته باشید. من گفتم «من استمع».

شاگرد: در قرآن هست که بخوانی یا … .

استاد: این‌ها مکملات است. مکملات کار است. یعنی خصوصیاتی است که می‌تواند مکمل باشد. اما خصوصیت مقوم نیست. یعنی بگوییم الآن که می‌گوید «من استمع»، مقوم این استحباب استماع است و اگر خواندید نه. اصلاً این‌طور نیست. شما به ارتکازتان مراجعه کنید.

شاگرد: اصل آن را نمی‌گویم.

استاد: ما می‌خواهیم بگوییم اگر رویت هلال نیامد هیچی؛ صفر. ما الآن کارمان این است. سماع موضوعیت دارد، یعنی چه؟ یعنی سماع که نیامد، موضوع می‌رود. اما باز حکم هست؟!

شاگرد٢: مسأله این است که ما در اینجا علم داریم ولی اگر بخواهیم این را با آن مقایسه کنیم، مشکل است.

استاد: نه، من این را مقایسه نکردم. می‌خواهم بگویم الآن ایشان قبول می‌کنند که موضوع هست، و می‌خواهند برای آن، خصوصیت مکمل بیاورند.

شاگرد: طبق این تعریفی که شما کردید در اینجا استماع موضوع است یا متعلق ؟

استاد: جای هر کدام از این‌ها روشن است. اگر استماع حکم استحبابی باشد، «استمع» متعلق می‌شود. اما اگر گفتیم «من استمع فله کذا»، جزء الموضوع می‌شود. اما موضوعِ یک امر مترتب، نه موضوع حکم استحباب. اگر بعداً مثال‌های آن را باز کنید همه این‌ها را در جای خودش قرار می‌دهید بدون این‌که ابهامی باشد.

شاگرد: می‌خواستید بگویید موضوع تابع اطلاق نیست، تابع مقدم بودن بر فعلیت حکم است؟

استاد: بله، توضیح آن را ان شالله چهارشنبه عرض می‌کنم. به این معنا که اگر این را صاف نکنیم بعدش هم صاف نمی‌شود. اصلاً موضوعیت برای رویت به یک معنا اصلاً معنا ندارد. با یک توضیحی که ان شالله خدمتتان عرض می‌کنم.

شاگرد٢: در «استماع الغبیة حرام»، استماع موضوع نیست؟

استاد: متعلق است. موضوع منطقی هست. الآن هم مبتدا شده. موضوع فقهی نیست. متعلق فقهی است.

شاگرد٢: اما اگر بگوییم «من استمع الغیبه» موضوع می‌شود؟

استاد: «من استمع فلیکفر»، الآن جزء الموضوع می‌شود.

شاگرد٢: اگر بگوییم «من استمع الی الغیبه فهو حرام» چه؟

استاد: این را نمی‌گوییم. شما بیع را که گفتید بحث را در جایی بردید که دو نوع بود. حرمت وضعی و حرمت تکلیفی. من هم وارد آن نشدم به این دلیل بود که دوباره خودش بحث دارد. بیع کذا یحرم، وضعا حرام است، یعنی فاسد است؟ یا یحرم یعنی یعاقب علیه؟ خیلی تفاوت می‌کند. حاج آقا می‌فرمودند مرحوم آسید محمد فشارکی که فقیه بزرگی بود. یک روز به درس خودشان آمده بودند و با خودشان یک برگه آورده بودند، از بالا تا پایین موارد حلیت و حرمت وضعیه را نوشته بودند. یعنی می‌گوییم حرام و حلال اما مقصود عقاب و حلیت نیست؛ تکلیف نیست.

شاگرد: در موضوع بحث ما که فرقی نمی‌کند. موضوع بحث ما این است که متعلق غیر از موضوع است. لذا می‌گوییم «من استمع الغیبه فهو حرام» با « استماع الغیبه حرام» چه فرقی دارد؟ شما می‌گویید… .

استاد: بحثی که من عرض کردم، منطقی است. اصلاً ربطی به زبان ندارد. اگر صد جور یک مقصود را عوض کنید، جای متعلق عوض نمی‌شود. چرا؟ چون آن‌ها ربطی به زبان ندارد.

شاگرد: الآن گفتید «من استمع فلیکفر»، استماع جزء الموضوع است. الآن اگر به جای «فلیکفر»، «فهو حرام» بگذاریم… .

استاد: استماع، متعلق می‌شود. لفظ که تغییر نمی‌کند. به‌خاطر این‌که لفظ آن را عوض نمی‌کند. برای این‌ها جایگاه منطقی است نه لفظی. متعلق بودن را لسان تغییر نمی‌دهد. متعلق بودن، انشاء ثبوتی حکم در عالم واقع است که این را تغییر نمی‌دهد.

الآن برای حکم وضعی عرض کنم. در «الکلب نجس»، حکم نجاست است. متعلق آن، کلب است.

شاگرد: کلب موضوع است.

استاد: نکته این است که اتفاقا در احکام وضعیه متعلق با موضوع یکی می‌شود. چرا؟ چون احکام وضعیه کار مکلف نیست. انشاء شارع از یک حکم وضعی است. در احکام وضعیه، متعلق حکم وضعی با موضوعش یکی هستند. چون کار او نیست. اما در احکام تکلیفی چون مکلف باید یک کاری را انجام دهد،متعلق کار او می‌شود و موضوع آن چیزی می‌شود که ملاحظه می‌شود. اینها مطالب پرنفعی است.

شاگرد: یعنی هر جا حکم تکلیفی باشد، متعلق با موضوع فرق می‌کند.

استاد: بله، اگر تلطیف ذهن کنید، این‌ها هم برایتان باز می‌شود و هم ابهام ندارد و هم بعداً می‌بینید که بسیار پر فایده است.

والحمد لله رب العالمین

کلید: اعتباریات، جهت دهی قیم به غایات، اصطلاح موضوع در اصول، استعمال های «موضوع»، جامع معانی موضوع، متعلق حکم، شرط وجوب، شرط واجب، لیس علی المومنین الا الرویه، موضوعیت رؤیت فعلی

1 رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 144‌

2 رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 46‌

3 أسئلة حول رؤية الهلال مع أجوبتها

4 هيويات فقهية، ص: 163؛ المعلومات الفلكية المتوفّرة لدينا لا تشير إلىٰ إمكانيّة حصول التعدّد في بداية الشهر بثلاثة أيّام، ففي (شهر) رمضان الجاري لم يكن الهلال في ليلة الثلاثاء قابلًا للرؤية في أيّ من البقاع، لأنّه كان القسم المنار منه دون الحدِّ الأدنىٰ المطلوب، و إنّما كان يرىٰ في ليلة الأربعاء في سيدني و نحوه من البلاد.

إنّه قد ظهر ممّا مرّ أنّه مع رؤية الهلال في بلاد الشرق إنْ كان عدم إمكانيّة‌ ‌الرؤية في بلاد الغرب من جهة الغيم و الضباب و نحوهما يحكم بدخول الشهر فيها أيضاً، و أمّا إذا لم يكن الهلال في أُفقها بالارتفاع الذي يمكن رؤيته عادةً فلا يحكم بدخول الشهر، فتتعدّد بداية الشهر الهلالي، و هذا التعدّد واقعي لا ظاهري.

5 رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 46‌

6 رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 156‌

7 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌4، ص: 77‌ ؛ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَيْسَ عَلَى أَهْلِ الْقِبْلَةِ إِلَّا الرُّؤْيَةُ لَيْسَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ إِلَّا الرُّؤْيَةُ.

8 علامه تهرانی