بسم الله الرحمن الرحیم

سال ۱۴۰۰-جلسات مباحثه فقه-بحث رؤیت هلال

فهرست جلسات مباحثه فقه

فقه؛ جلسه ٢۶ : ١٧/ ٨ /١۴٠٠

بسم الله الرحمن الرحیم1

تاثیر انشائات طولی در فقه الحدیث

دیروز بعد از مباحثه دو مطلب فرمودند. می‌خواستم در بین مباحثه آن‌ها را بگویم ما در حین صحبت با این‌که می‌خواستم آن‌ها را بگویم اما فراموش کردم. دیروز می‌خواستم هر دو را تذکر بدهم. ولی خب بیشتر در مباحثه –من که چیزی ندارم بگویم- تذکراتش برای من مهم‌تر است. مثلاً اسم یک کتاب را ببرم، برای شما سر نخ باشد و دنبال آن بروید و ادامه آن را تحقیق کنید.

یکی این‌که دیروز که این روایت را گفتم؛ روایت یازدهم از باب دهم، ابواب مواقیت وسائل. امام علیه‌السلام که علل احکام را گفته بودند می‌خواستم نکته‌ای را عرض کنم که وقتی وارد روایت شدیم یادم رفت آن را توضیح دهم. نکته این است:

همان‌طور که چند سال قبل در بحث صلات مباحثه می‌کردیم، این جور به ذهن می‌آمد که جمع فقه الحدیث بسیاری از روایات به این است که آن عالم واقع وجوب نماز را در چند انشاء طولی قرار دهیم. اگر به این شکل در نظر بگیریم خیلی از مسائل حل می‌شود. قبلاً هم عرض کردم.

سه انشاء طولی در تشریع نماز

مثلاً در نماز قطعه زمانی‌که ابتدائا برای آن نماز انشاء می‌شود و روی حساب ملاک هست، قطعه شبانه‌روز است. صلاة احدی و خمسین؛ این روایت لسانی دارد که دارد مبداء انشاء وجوب صلاة را که قطعه آن شبانه‌روز است، بیان می‌کند. همچنین شواهدی مثل «وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُورا2»؛ که حضرت فرمودند یعنی قضاء صلوات النهار باللیل، و قضاء الصلوات اللیل بالنهار. این اولین مرحله است.

پس آن چه که اقتضای بدوی است و طبق آن هم انشاءهای طولی است، درک طولیت آن خیلی لطیف است. برای جمع کردن و نخوردن به تعارضات صوری که به خیال ما واقعاً تعارضات مستقر می‌آید خیلی مفید است. اگر این جور نگاه کنیم تعارضی نیست. پس اول، قطعه شبانه‌روز، پنجاه و یک رکعت است. بعد خود شارع به‌خاطر مصلحت توزیع ذکر بر اوقات شبانه‌روز انشاء بعدی را می‌کند. یک کسی هست که همین‌طور می شیند و پنجاه یک رکعت را تند تند می‌خواند، ٢٣ ساعت بعد از آن هم در خواب و غلفت باشد. شارع می‌آید ذکر الله را توزیع می‌فرماید. انشائی در طول انشاء قبلی می‌کند که برای کل ٢۴ ساعت و پنجاه و یک رکعت بود، می‌کند. حالا به نحو عزیمت می‌گوید ظهر، عصر و… . نه به نحو رخصت. به نحو عزیمت انشاء ثانوی می‌کند که باید در این وقت ها نماز بخوانید و ذکر من را بگویید. منافاتی هم با انشاء قبلی ندارد. در طول آن است.

این بحثی که در آن جا داشتیم را عرض کردم از مرحوم حاج آقا رضا همدانی که در مصباح الفقیه اشاره‌ای داشتند، گرفتیم و روی آن صحبت کردیم. تا اینجا رسیدیم که دیروز می‌خواستم این نکته را عرض کنم اما فراموش کردم.

آن نکته این است که امام علیه‌السلام توزیع ثانوی پنجاه و یک رکعت نماز را در ٢۴ ساعت، به پنج وقت برگرداندند که چهار تا از آن‌ها مشهور است و یکی از آن‌ها عصر است. حضرت این را فرمودند. خب اگر به این شکل است، پس نماز عصر در وقت زوال نباید واجب باشد. نماز عشاء در وقت غروب نباید واجب باشد. پس روایت «اذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین الا ان هذه قبل هذه» چه می‌شود؟! «اذا غربت الشمس دخل وقت الصلاتین الا ان هذه قبل هذه» چه می‌شود؟!

این بود که آن جا عرض کردم که اتفاقا این «اذا زالت» را در رتبه سوم انشاء گرفتیم. رتبه دوم انشاء توزیع نمازهای پنج گانه بر پنج وقت است. لذا در آن جا هم گفتیم که اصل در تفریق و توزیع است. حکم در آن است. و لذا با این‌که امامیه نمازها را جمع می‌خوانند، می‌گویند «یستحب التفریق» اما تفریق به نافله. و چیزهای دیگری که بحث آن سر جایش شده.

خب در اینجا نگاه کنید، چطور شده با این‌که عصر بود و عشاء بود اما برگشت و شد «اذا زالت»؟ نکته‌ای که دیروز می‌خواستم در تأیید عرض خودم بگویم همین بود: وقتی که خود امام علیه‌السلام می‌فرمایند که وقت عصر، وقت معینی نیست، ولی حکمت دارد؛ بعد از استراحت که می‌خواهید کار بعد از ظهر را شروع کنید، اول ذکر خدا کنید. حکمتش روشن است. ثبوت ملاکی آن روشن است. همچنین سقوط الشفق؛ شفق به چشم می‌آید. سرو کار ما با یک جرم نیست؛ با یک امر هندسی نیست. نور بازتاب یافته در مغرب است که تمام می‌شود و محو می‌شود. باز در لحظه خاص آن خود عرف هم می‌ماند که سقوط الشفق چه زمانی است؛ یعنی کار آن لحظه‌ای نیست.

آن چه که تأیید عرض من است این است: وقتی شارع در مقام انشاء حکم است، انشاء یک نحو انضباط می‌طلبد. گتره ای بودن انشاء ثبوتی اصلاً معقول نیست. و لذا با این‌که ملاک پنج تا بود، وقتی که می‌خواهد انشاء جزمی روشن تقنین وقت شود، یک گام سومی طی می‌شود که حالا که می‌خواهیم وقت تعیین کنیم باید دقیق باشد. ولو حکمت عصر این است که بعد از آن باشد. اما توقیت عصر با انشاء جور در نمی‌آید. و لذا شارع در گام سوم چه کار کرده؟ آن زمان به این، توسعه حکومتی گام سوم می‌گفتیم. یعنی شارع در گام سوم فرموده که در انشاء خودم عصر را وقت نا معین نمی‌گذارم. حالا که حکمت، توزیع پنج گانه بود اما در انشاء حکم، آن توزیع نا منظم می‌شود، در برش وقت یک چیز منظم دقیق قرار می‌دهم. می‌گویم «اذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین3». «اذا غربت الشمس دخل وقت الصلاتین الا ان هذه قبل هذه4».

شاگرد: نسبت به انشاء دوم، یک رخصتی هم برداشت می‌شود؟

استاد: بله، یک توسعه‌ای است. هم در آن تسهیل است. اتفاقا تسهیل را هم عرض کرده بودم. ولی آن چه که موید عرض من است، آن نکته ش است که وقتی می‌خواهد انشاء کنند، انضباط می‌خواهد، دقت می‌خواهد، موضوع ثبوتی می‌خواهد. موضوع ثبوتی انشاء «اذا زالت الشمس» شده است. این یک نکته است. وقتی حدیث شریف را گفتم یادم رفت این تأیید را بگویم.

شاگرد: نکته حاج آقا رضا چه بود که شما به اینجا منتهی شدید؟

استاد: ظاهراً در جمع بین روایت بود، ایشان فرموده بودند اصل تشریع صلات در پنج وقت بوده. الآن تردید کردم. چون چند سال است که گذشته. علی ای حال در جمع آن روایتی بود که مرحوم شیخ بر استحباب حمل کرده بودند، دیگران می‌گویند نه، نمی‌شود. البته با فتوای مشهور کانه روایت طرح می‌شد. مرحوم شیخ حمل بر استحباب کردند. مرحوم حاج آقا رضا در آن مقام بود که یک نکته‌ای را فرموده بودند.

شاگرد: زمان غروب دقیق است ولی زمان عشاء دقیق نیست؟

استاد: حضرت اول فرمودند زمان عشاء، سقوط الشفق است. سقوط الشفق نور قرمزی در آسمان است که پهنا دارد. هی پایین می‌آید و غلیظ می‌شود و بعداً هم می‌خواهد محو شود. لحظه‌ای کردن آن مشکل است. چون قطعه‌ای از نور است. اما غروب شمس، لبه بالایی شمس است که زیر افق می‌رود. این در یک لحظه است. سرو کار ما در طلوع و زوال و غروب با جرم نورانی و قرص خورشید است. اما در سقوط الشفق سرو کار ما با یک نوری است که در قطعه‌ای از آسمان روشن می‌شود. حمره است که اول و آخر آن هم معلوم نیست. اگر نگاه کنید کم‌کم، کم‌رنگ می‌شود و کم‌کم پر رنگ می‌شود.

لذا وقتی می‌خواهند برای دخول وقت انشاء ثبوتی کنند و بگویند حالا دیگر حکم نماز عشاء بالفعل شد، اقتضاء انشاء این است که «اذا غربت الشمس دخل وقت الصلاة». هر دو روایت در وسائل هست مراجعه کنید.

شاگرد: طبق فرمایش شما اصلاً این انشاء نمی‌شود؟

استاد: عرض می‌کنم که چون زمان متصرم است، موضوع ثبوتی زمان نمی‌تواند غیر از لحظه باشد. این چند روز که وقت شما را گرفتم برای این است که اگر این باز شود بعداً در مباحث دیگر به درد می‌خورد. اگر باز شود درست عرض می‌کنم. به خیال خودم برایم واضح است.

شاگرد: عرفا ثبوت شفق نمی‌تواند موضوع یک جعل قرار بگیرد؟

استاد: چرا. محال نیست. آن را من عرض کردم. این‌که قطعه‌ای را موضوع قرار دهیم مانعی ندارد. اما فعلیتِ حکمِ مترتب بر آن موضوع باز لحظه است. یعنی شما که می‌گویید سقوط الشفق این قطعه است، اما خلاصه لحظه اول آن، حکم بالفعل می‌شود یا لحظه آخرش؟! چرا؟ حکم شرعی یا بالفعل هست یا نیست. نمی‌شود که بگویند پنجاه در صد آن بالفعل است و پنجاه در صد آن بالفعل نیست. خب حالا من نماز را ببندم یا نبندم؟ نماز را شروع بکنم یا نکنم؟

فجر صادق

شاگرد: تفاوت طلوع فجر با سقوط شفق چیست؟

استاد: فجر اول؟

شاگرد: بله

استاد: آن هم مبنای خاص خودش را دارد. فضا که تاریک باشد، اصل تابش نور در آن، فجر صادق می‌شود. «یتبین لکم»، یعنی شما می‌بینید. چون فجر صادق یک امر عرفی است و عرف آن را تشخیص می‌دهد، دیگر چیزهایی اضافه نشده است. «ظهر القبطیه5» و … که در روایات آمده است. ولی وقتی در همان جا دقیق می‌شویم، می‌بینیم خلاصه، آن چه که شارع فرموده الآن می‌توانید نماز بخوانی، طلوع فجر است. طلوع فجر فی علم الله تعالی یک لحظه ثابتی است که خدا می‌داند از این لحظه به بعد نماز واجب شده و شما و لو احتیاط کنید و تا تبین نشده، استصحاب کنید. این‌ها مانعی ندارد. ولی چون زمان است لحظه ثبوت آن روشن است. «تبین» هم جزء آن نیست. بحث‌های خود حاج آقا رضا جالب است که در فاصله کمی هم هست. ابتدا مطالب طلوع فجر را می‌گویند و بعد این‌ها را در رد دیگران می‌گویند. جالب است که در مصباح الفقیه با فاصله کمی دو مطلبی را که خیال می‌کنیم که از حیث کار با هم توافقی ندارند، ایشان فرموده‌اند.

شاگرد: شاید تا ٣٠ دقیقه بعد از اذان صبح متبین نشود.

استاد: هم چشم ها دخیل است و هم وجود نور بیرونی دخیل است. حتی اگر تاریکی محض باشد، نور ستاره‌ها باز دخالت دارد. همین ستاره‌هایی که نورشان کم است باز تأثیر می‌گذارد. سیاهی شَبَق خاص، چیزی است که واقعیت مطلب است. عرض کردم که نزد خدای متعال که روشن است. یعنی شکست نور که سبب می‌شود در افق بتابد، همان‌طور که زمین به‌صورت حرکت وضعی به دور خودش می‌چرخد، مثل ماشین آب پاش این نوری که دارد می‌رسد را روی زمین پخش می‌کند. «وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُون‏6»، آن طرفش هم تعبیر دیگری است که دارد می‌آید. زمین در نوری که دارد می‌رسد، دارد می‌گردد. نور دارد می‌آید و هشت دقیقه هم طول می‌کشد. این نوری که الآن به زمین می‌رسد، زمین در نور واصل به خودش دارد می‌گردد. با قوانین ابتیک و انکساری که هست.

لحظه‌ای که اولین شعاع درحالی‌که زمین که دارد می‌گردد به افق یک نصف النهار و یک بلد می‌تابد نزد خدای متعال معلوم است. افقی که شما آن را افق حقیقی بگیرید که اهل هیئت می‌گیرند؛ می‌دانید که اهل هیئت با افق تُرسی کار ندارند. با افق حسی کار ندارند. در تشریح الافلاک تا افق می‌گفتید، منظورتان چه بود؟ دائره عظیمه بود. یعنی آن چه که خیلی پایین‌تر از آن چیزی است که به چشم ما می‌آید. به نظرم می‌گفتند انسان عادی که ایستاده تا پنج کیلومتر شعاع دیدش است. بیشتر نیست. فلذا وقتی هم که در اقیانوس می‌ایستد، کشتی ای را که تا تزدیک آمده را چون روی سطح دریا است، نمی‌بیند. یک دفعه که دکل کشتی پیدا می‌شود او خیال می‌کند یک چیزی از زیر آب بیرون می‌آید. منظری ندارد که از دور کشتی را ببیند. چرا؟ زیرا افق دید او همین چند کیلومتر است. با انحنائی که قوس زمین دارد، کانه می‌بیند که دکل از آب بیرون می‌آید.

حاج آقای حسن زاده می‌گفتند بطلیموس در مقدمه مجسطی ٢۵ دلیل آورده که کره زمین گرد است. چه زمانی؟ ٢٠٠٠ هزار سال پیش. می‌گفتند یکی از آن ادله همین است. کسی که در سطح دریا است، کشتی را در منظر دور نمی‌بیند. کشتی نزدیک آمده اما آن را نمی‌بیند. تا جایی که اول، دکل آن پیدا می‌شود. پس قوس دارد که دکل آن پیدا می‌شود.

اصل عدم تغییر در انشائات مدیریتی شارع

شاگرد: این محملی که برای رفع تعارض انشاءات فرمودید؛ بعضی از انشائات در مقام بیان انشاء حکم است و برخی از انشائات برای اجراء و مقام امتثال حکم است؛ آیا فقیه می‌تواند در آن انشائاتی که ناظر به مقام امتثال است با توجه به شرائط زمان و مکان، دخل و تصرف کند؟ یا نه، مثل انشائاتی که مربوط به اصل حکم است باید به آن تعهد داشته باشیم؟

استاد: همیشه تعبیر می‌کردم که در مدیریت امتثال خود شارع آمده آستین بالا زده و انشاء مدیریتی کرده، آن جا نه. وقتی خود شارع برای مدیریت امتثال مئونه اضافی­ای خرج کرده؛ حرف ما این بود که علی ای حال دو سنخ انشاء است، ریخت آن دو تا است. ما اگر این‌ها را یکی بگیریم برای ما هی تعارضات پیش می‌آید. من برای آن مقصود گفتم. و الا اگر نه، اگر خود شارع برای مدیریت اقدام کرده، آن مدیریت لازم الاجراء است. مگر این‌که در مدیریت او تنقیح مناط کنید. تنقیح مناط قطعی. کبرای حرف شارع را کشف کنید. لذا من عرض می‌کردم که اصلاً معنا ندارد امام صادق علیه‌السلام سنت جدشان را بگویند و بعد بگویند که کم‌تر از آن «احب الیّ» است.

اگر سنت انشاء بدوی بود، اصلاً ممکن نبود. تعارض هم می‌شد. اما چون می‌دانند و خودشان هم فرموده‌اند که بیان جدشان برای نافله و امثال آن است، پس اگر کسی هم می‌خواهد کم‌تر قرار دهد، احب الی. هیچ مانعی ندارد.

شاگرد: مدیریت کردن آن‌ها نسبت به زمان خودشان بوده. مثلاً در صلات مسافر که تعبیرات مختلفی در روایات آمده؛ مثلاً یوم و لیله، بریدین و.. است، می‌گوییم اولاً این‌که کدام یک از این‌ها را به‌عنوان اصل در انشاء حکم قرار داده است؟ این‌که یکی را به‌عنوان اصل در انشاء قرار دهیم و دیگری را برای مدیریت امتثال قرار دهیم، خودش یک ملاکی می‌خواهد.

استاد: همان جا در نماز مسافر گفتیم. در ذهن من که صاف است. شروع خود انشاء صلات قصر برای مسافر، از «مسیرة یوم» است. یک شبانه‌روز طی طریق کنند. اما این طی طریق با مرکب‌های مختلفی خیلی تفاوت می‌کند. لذا وقتی ما در انشاء موضوع دقیقی می‌خواهیم، دیگر نباید شک کنیم که همان روایت درست است. یعنی وقتی می‌خواست انشاء قصر شود، جبرئیل آمد، بین العیر و الوعیر7. حالا دیگر متر می‌گذارد و می‌گوید از اینجا تا اینجا. الآن دیگر دقیق می‌شویم. چرا؟ چون در آن جا باز سرو کار ما با فعلیت قصر است، الآن می‌خواهیم بگوییم که نماز تو شکسته، حال بگوییم یک روز برو؟ دقت هایی که خاص خودش است را دارد. لذا آن چه که الآن فتوای مشهور است، به گمانم صاف است. الآن اگر شما با هواپیما و جت بروید، همچنان میزان همان بریدین است.

شاگرد: اگر تحقیق کنید آن زمان بریدین مساوی با یک شبانه‌روز بوده.

استاد: نه، این بعد از آن است. همین را عرض می‌کنم. ببینید اول، حکمت جعل آن بود. بعد شارع در مرحله انشاء بعدی روی آن و در طول آن آمد و گفت بریدین. وقتی خود شارع بردین را تعیین کرده دیگر ما مجاز نیستیم به ملاک قبلی بر گردیم. جبرئیل آمده برای حضرت تعیین کرده. همان زمان هم می‌شد با اسب‌های سریع بروند.

شاگرد: در روایت حضرت رضا دارد که عرف مردم با چه حرکت می‌کنند. مثلاً با شتر حرکت می‌کنند.

استاد: در روایت علل. علل به‌معنای حِکَم. علل الشرایع یعنی حِکم الشرایع. من هم همین را عرض می‌کنم. حضرت دارند دارند حِکم اولیه را توضیح می‌دهند. اما این‌که انشاء ثبوتی چه نظمی را اقتضاء می‌کند و بُرِش انشاء یک تقنینی می‌خواهد، برای بعدش است. و لذا جبرئیل هم که آمده از ناحیه خداوند متعال بوده، حالا ما هی برمی‌گردیم و می‌گوییم مسیرة یوم. داریم اشتباه می‌کنیم.

شاگرد: چون آن زمان می‌خواستند که یک روز بروند، بریدین می‌رفتند ولی الآن پانصد کیلومتر می‌شود.

استاد: همان زمان شتر راه وار بود، شتر متوسط بود، اسب تند رو بود.

شاگرد: ولی در رویکرد عمومی مقدار بریدین راه می‌رفتند. الآن هم که مرکب عمومی یک ماشین است که با هشتاد کیلومتر در ساعت، تقریباً پانصد کیلومتر می‌شود.

استاد: خب هر چقدر می‌خواهد برود. انشاء بعد از مسیرة یوم که آمد، همه این‌ها را کنار گذاشت. به این معنا که خود عزیمت شارع است. اصلاً خود مسافرت «صدقة الله» است. «صدقة الله لاترد»، یعنی این نماز تخفیفی از ناحیه خداوند است. بعد هم ملک وحی آمده تعیین کرده، ما چه کاره هستیم که دوباره بیاییم و آن را به هم بزنیم؟!

شاگرد: مثلاً در آب کر داریم که به نجاست منفعل نشود، حالا می‌خواهیم آن را اندازه‌گیری کنیم، انشاء اولی آن است. اما انشاء ثانوی که در مقام امتثال است، سه وجب در سه وجب است.

استاد: حالا به بحث وجب می‌رسیم.

شاگرد: در مورد خمس هم یک چیزی در اصل تشریعش داریم و یک چیزی در پرداخت آن. در بعضی از روایات یک پنجم داریم و در برخی از روایات داریم که حضرت بخشیده است. معلوم می‌شود که این‌ها مربوط به بحث امتثال است. می‌خواهم بگویم که این‌ها مصادیق مختلفی دارد. فعلاً حرفم در خصوص صلاة مسافر نیست. آیا انشاءات مقام امتثال را می‌توانیم متناسب با زمان خودمان تغییر بدهیم یا نه؟

استاد: قانونی کلیش این است که اصل بر عدم تغییر دادن است. ما نمی‌توانیم الّا، «الّا» خلاف اصل است. «الّا» در جایی است که ما توسط تنقیح مناط قطعی و مقبول نزد عرف عام، یا این‌که با آن، تنصیص موارد کبری را به دست بیاوریم.

شاگرد: در زکات اسب هم همین‌طور است؟

استاد: عرض کردم که باید از مصداق آن بحث کنیم. باید ادله را ببینیم. چند روز طول می‌کشد. اما این‌که کلی بحث چیست، این است که اصل بر عدم تغییر است. استنباط روش دارد. متدی در به‌دست‌آوردن حکم شرعی و تحصیل الحجه است. غیر از کشف حکم، تحصیل الحجه هم در استنباط میزان است. می‌خواهید مقابل مولی حجت داشته باشید که هم بافته‌ای از کشف حکم مولی و هم از داشتنِ حجت نزد مولی است که چرا این را می‌گویی.

شاگرد: این‌ها درواقع آیین نامه های اجرائی شارع است که به مقصدش برسد.

استاد: خب اصل در آیین نامه، برای مستنبط این است که دست نزند. همینی که از شارع به او می‌رسد را محافظت کند تا مادامی که تغییری می‌دهد، اسمش تغییر نیست، باز استناد به خودش است. کسی که تنقیح مناط می‌کند، از جیبش در می‌آورد؟! نه. اگر نظر شریفتان باشد میز اصلی قیاس و تنقیح مناط را چه چیزی عرض کردم؟ در قیاس، ثبوتا ما دو انشاء داریم. در تنقیح مناط شارع یک انشاء دارد. مستنبطی که تلاش می‌کند خودش را به یک انشاء شارع برساند ولو چترش بسیاری را بگیرد، تنقیح مناط می‌شود.اما مستنبطی که می‌داند یک موضوع، ثبوتا دو انشاء می‌خواهد، در این مقام قیاس می‌شود. تو چه کاره هستی از یک موضوعی که شارع یک انشاء برایش قرار داده، سراغ موضوع دیگری می‌روی که می‌دانی انشاء دیگری می‌خواهد، از این، آن انشاء را کشف کنی. این قیاس می‌شود.

شاگرد: در انشاء دوم که دیگر تنقیح مناطی معنا ندارد. چون مقام اجرا است. موضوع تنقیح مناط منتفی است.

استاد: یعنی جوهرتا بین آن‌ها تباین کلی است.

معنای روایت «تسعة اعشار الدین فی التقیه»

شاگرد: مواردی‌که شارع به عسر و یسر حواله داده را باید چه کار کنیم؟

استاد: آن‌ها مطالب خیلی خوبی است که صبغه فقهی دارد. ذیل فرمایش شما من این را عرض بکنم. ببینید اگر مقام مدیریت امتثال را گفتیم، در آن جا که شارع این‌ها را می‌گوید، روایتی است که جلوتر هم عرض کردم. تکرار هم بشود خوب است. در این سایت‌های که سلفی ها علیه شیعه دارند من خودم دیدم. همچین هم مسخره می‌کنند! شما باید عباراتشان را خودتان ببینید. می‌گوید که من در یک کلمه شیعه را می‌گویم. شیعه روایت دارد که «تسعة اعشار الدین فی التقیه8». دین ده جا می‌شود که نه مورد آن تقیه است. آن‌ها هم اسم تقیه را دروغ و نفاق می‌گذارند. می‌گویند دین شیعه دینی است که نه جای آن تقیه و لایه پوشی و دروغ است. بعد می‌گوید خب توحید و نبوت کجا رفت؟ آخه این حرف است که شما می‌زنید؟ یک دهم دین، توحید و نبوت و قیامت است اما نه جای آن تقیه است. مسخره می‌کنند.

خب ببینید این سر نافهمی از کلمه دین است. دین چند استعمال و کاربرد دارد. مشترک لفظی است. او می‌آید از یک مشترک لفظی استفاده می‌کند و شروع می‌کند به مسخره کردن. دین به‌معنای یک نظام و آیین، مجموعه احکام و عقائد علمی، یک چیز است. «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام‏9». آن، آیین نامه انشاء نفس الامری است. به‌معنای جزاء هم می‌آید.

اما یک جا دین داریم که به‌معنای «عملة التعبد» است. که همان حوزه امتثال است. دین یعنی امتثال کردن بنده، حکم مولای خودش را. شواهد متعددی هم دارد. « أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ10». دین خالص، یعنی خالصِ انشائیات ثبوتی؟! «لله دین الخالص» یعنی چه؟ « فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين‏11»، یعنی دین اسلام را خالص می‌کنند؟! معلوم است که اینجا منظور آن دین نیست. دین یعنی تدین. یعنی بندگی کردن.

خب امام چه می‌فرمایند؟ می‌فرمایند شما که می‌خواهید بندگی کنید در مقام بندگی خدا، نه جا از ده جای آن محافظه‌کاری است. چقدر روشن است! حالا آن‌که می‌خواهد از مغالطه لفظی استفاده کند، دیگر هیچ. اصلاً در اینجا که صحبت سر توحید و نبوت نیست. می‌گویند تو که می‌خواهی بنده خدا باشی، «ان الدین عند الله الاسلام» را که می‌خواهی بیرون پیاده کنی، در تدین تو و در رفتار تو و در مقام عبودیت، نه جای آن به این صورت است. و لذا هم آیه شریفه دارد که همان کسی که «يَكْتُمُ إيمانَه‏12»، «یکتم ایمانه» یعنی دین نداشت؟ چرا، از حیث اعتقاد توحید اساس دینش بود. اما از حیث رفتار ایمانش را کتمان می‌کرد.لذا «أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْن‏13»؛ خداوند متعال به آن‌هایی که تقیه می‌کنند، دوبار اجر می‌دهد. این جور که از خود آیه و روایت ذیل آن یادم هست.

شاگرد: ببخشید می‌توانیم بگوییم اصول عملیه مربوط به انشاء دوم است و به انشاء اول ربطی ندارد؟

استاد: موضوع اصول عملیه اصلاً حالات مکلف است. شاک برای حال مکلف است. مکلف شک در چه دارد؟ در یک انشاء ثبوتی قبلی شک دارد. بله، درست است. ریختش این‌گونه است. و لذا اصول عملیه هیچ وقت با احکام ثبوتیه درگیری پیدا نمی‌کنند.

خب این برای یک نکته.

تحلیل حرکت از یک آن به آنِ دیگر

نکته دومی که دیروز یادم رفت، آن کتابی بود که می‌خواستم بین بحث عرض کنم. مطالبی را در هفت- هشت جلسه با ادبیات فلسفه و حکمتِ جاگرفته کلاسی صحبت کردیم. مجبور بودیم که آن‌ها را جلو بندازیم تا آن‌ها را روی آن ادبیات هم بلد باشید. باید یک ادبیات جدیدی دیروز عرض کردم که زوال را می‌توان مطرح کرد. اصل آن هم به همین یک کلمه بر می‌گشت که ما با حفاظ بر آن چیزی که مرحوم سبزواری فرمودند که «فی هذه العصار قریبٌ من البیدیهات14» است، که ما هم آن را قبول داریم، می‌گوییم منافاتی ندارد با این‌که یک نوعی از جزء لایتجزای ثبوتی و نفس الامری داشته باشیم، بلکه کل عوالم بر طبق این اجزاء لایتجزی دارد دور می‌زند. اصلاً دم به دم عوالم به این صورت است.

خب روی این فضا جزء لایتجزی چه می‌شود؟ جزء لایتجزی یعنی آن چیزی که به آن می‌رسیم..؛ در مقدمه نکته‌ای در نقطه گفتم، در رسائل ابن‌سینا جلد اول، مرحوم آقای بیدار آورده‌اند. خیلی سؤال و جواب جالبی است. خیلی از چیزهایی که ارسطو نقل می‌کند شیخ زیر آن می‌زند. یعنی این قدر مطلب غامض است. جزء لایتجزی یکی از سنگین ترین مباحث طول تاریخ علم بشر است. این شوخی نیست. کسی که وارد ‌شود می‌بیند.

خب در اینجا چه کار کردید؟ شما به یک چیزی می‌رسید که تکوینا جزء ندارد. حالا مثال دیگری بزنم. نه از ناحیه حرکت. شما می‌گویید آب. آب یک شیئی است که همه با آن آشنا هستند، وقتی ریز شوید به آخرین نقطه و جزء آب برسید، به h2o می‌رسید. یک عنصر اکسیژن و دو عنصر هیدروژن. شما به این مولکول می‌رسید. شما می‌توانید این مولکول را تجزیه کنید یا نه؟ می‌توانید آن را به هم بزنید یا نمی‌توانید؟ می‌توانیم. بعد از آن، آب هم دارید؟ نه. یعنی مانعی ندارد که شما آن را به هم بزنید اما دیگر آب ندارید. آب تمام شد. H2o جزء لایتجزای آب است. نه یک جزء لایتجزی در خارج که نتوانید آن را به هم بزنید.

شاگرد: الآن عالمش عوض شد؟

استاد: نه، عوض شدن عالم برای تموج پایه بود. من این را به‌عنوان مثال عرض کردم. عالمش هم عوض شد، اشکال ندارد. من الآن عرض می‌کنم. ببینید. ترکیبات عناصر احکام خاص خودش را دارد. اما وقتی شما این مولکول آب را به هم زدید، وارد فضای عناصر می‌شوید. یعنی دقیقاً عملکرد و قوانینی که در عناصر است با آن چیزی که در مولکول ها است فرق می‌کند.

شاگرد: در فیزیک نیوتون دیگر جواب نمی‌دهد.

استاد: زیر اتم جواب نمی‌دهد. در محدوده عناصر جواب می‌دهد. ما وقتی در محدوده جدول تناوبی می‌رسیم، مولکول آب بالای جدول تناوبی است. وقتی به جدول تناوبی می‌رسیم، جواب می‌دهد. مکانیک کلاسیک جواب می‌دهد. زیر اتم که می‌رویم آن جا است که دیگر جواب نمی‌دهد. یعنی بعد از این‌که به عنصر هیدروژن و عنصر اکسیژن رسیدید و بعد داخل آن‌ها بروید و به محدوده الکترون و پروتون بروید، آن جا دیگر هنگامه می‌شود.

عرض کردم که در مباحثه شوارق به دنبال تاریخ مطالب قدیمی ها هم رفتیم. حرکت توسطیه، قطعیه را بیان کردیم و به این سؤالاتی که اولی که آدم این‌ها را می‌خواند به ذهنش می‌آید، جواب دادیم؛ یعنی آدم می‌خواهد ببیند که چه می‌خواهند بگویند و تعریف های جورواجور آن‌ها چیست.

برای من که الآن واضح است که عمده پیدایش این تعریف ها برای این بود که گرفتار جزء لایتجزی نشوند. از بس برای نوابغ بشر روشن بود که جزء لایتجزی محال است، به همین خاطر محافظه‌کاری می‌کردند تا حرکت را طوری تحلیل کنند که گیر نیافتند. و لذا هم خواجه حال را انکار کردند. این را هم گفتم. گفتند ما که حال نداریم. ماضی و استقبال داریم. خب ماضی هم که حال بوده! می‌گویند نه، ماضی و حال و استقبال یک وجود است. وجود دارد و یک حرکت است.

ما ابتدا این‌ها را شنیده‌ایم. لذا عرض می‌کنم که ٢۵ سال پیش آن‌ها را شنیده بودم و فکرش را هم کرده بودم. اما فضاهایی پیش می‌آمد که سنگینی بحث خودش را نشان می‌داد. جزوه نکته‌ای در نقطه را در آن حالات و در آن فکرها و مسائلی که معضل بود، نوشتم.

چیزی که عرض من است این است که حالا اگر آمدیم و ادبیات را عوض کردیم. گفتیم وقتی زمان را تقطیع کردیم به یک آنی می‌رسیم که دیگر نمی‌شود آن آن را نصف کرد. اگر نصف کنیم محو می‌شود. محو می‌شود یعنی چه؟ یعنی وارد عالم دیگری با تموج دیگری می‌شویم. اصلاً سنخ قواعد فیزیکی آن فرق می‌کند.

وقتی این را گفتیم صحبت سر این است که حالا آمدید و کوچک ترین ذره فیزیکی را در کوچک ترین نقطه مکانی، در کوچک ترین لحظه زمانی در نظر بگیرید؛ یک ذره در یک نقطه و در یک لحظه که همه آن هم جزء لایتجزای عالم خودش را دارد. نه لایتجزای هندسه که بنابر پیوستگی بود. نه، بنابر عالم خودش. وقتی آن را در نظر گرفتیم؛ وقتی که این لحظه در این نقطه است، می‌خواهیم لحظه بعد را بیاوریم که به نقطه بعدی برود. اینجا هنگامه است. خب چطور؟ دوباره که مشکل پیش آمد.

شاگرد: زوال قبل از این نقطه یا بعد از آن است؟

استاد: حالا قبل از آن، تصورش است.

شما یک فتون را در نظر بگیرید. می‌خواهد از کوچک ترین آنِ زمانی‌که دیگر نمی‌توان آن را شکست، به آنِ دیگری برود. خب خلاصه چطور می‌شود؟ می‌پرد؟ اگر می‌پرد که همان حرکت شد. من که دیروز به خرگوش مثال زدم می‌خواستم برای جهش ها مثال بزنم. ولو خرگوش هم مجبور است که این فاصله را برود. این‌ها روشن است.

اینجا است که از غامض ترین مسائل است. عده‌ای می‌گویند که توالی سکونات است. البته با یک دیدگاه فلسفی است که از قدیم هم بوده است. مثل لامپ‌های نئونی که الآن هم هست. شما می‌بینید که دارد می‌دود. چه چیزی است که در آن دارد می‌دود؟ نزدیک که می‌روید می‌بینید چیزی نمی دود. صدها لامپ کوچک در کنار هم است؛ ابتدا این روشن می‌شود و سریع خاموش می‌شود و بعدیش روشن می‌شود. به خیال شما می‌دود. توالی سکونات یعنی چه؟ یعنی خدای متعال واقعاً موجودی دارد که آن را در کی آنی معدوم می‌کند. یا در آن بعد واقعاً یک موجودی را ایجاد می‌کند.

شاگرد: تجدد امثال عرفا را می‌گویید؟

استاد: بله

و لذا همان جا آوردیم که مرحوم حاجی می‌گویند کلمات صاحب اسفار را که می‌بینید، یک تهافتی به ذهن می‌آید. حرکت را چه بگوییم؟ یک وجود است که از قطعات آن مفاهیم و ماهیات انتزاع می‌شود؟ یا نه، یک ماهیت و یک موضوع دارد که وجودها سیال است؟ تجدد. این دو با هم سازش ندارد. یک جا می‌گویند تشابک وجود و عدم. ایشان می‌خواهند حل کنند. ما آن را مباحثه کردیم. حاجی می‌فرمایند منافاتی ندارد، به این بیان. اما چرا؟ وقتی شما می‌خواهید تحلیل کنید، این بیانات برای این است که منطق حرکت نوشته نشده است. من هم درمباحثه عرض کردم. من که می گویم منطق حرکت نوشته نشده، منظورم آن چه که هگل می‌گوید نیست. آن دید فلسفی است. منطق حرکت به نحو ریاضی، به نحو فیزیکی آن، یک منطق جدایی می‌خواهد. فلذا آخوند و صاحب اسفار می‌گوید تشابک وجود و عدم.

اشاره به کتاب دو فیلسوف شرق و غرب

نکته‌ای که می‌خواستم عرض کنم کتاب مرحوم آقای راشد بود که دیروز یادم رفت بگویم. ایشان یک کتاب جیبی دارند. من سال‌ها قبل خریدم. خود ایشان یک شخصیت خیلی بزرگواری بودند. شرح حال پدرشان را هم نوشته اند. فضیلت‌های فراموش شده. پدرشان هم از اجلا بودند. خود ایشان هم در علم و در خطابه سرآمد بودند.

مرحوم آقای کازرونی از بزرگان علمای یزد بودند. خیلی مشکل پسند بودند. اگر از نزدیک می‌دید می‌فهمیدید. چون خودشان بالا بودند مشکل پسند هم بودند. در تعریف آقای راشد جمله‌ای گفتند که من از مثل ایشان تعجب کردم. شب عید غدیری بود. شب جمعه رادیو ٢۵ دقیقه صحبت ایشان را پخش می‌کرد. من منزل آقای کازرونی روضه رفتم. جمعه شب بود. دیشبش شب عید غدیر بود. آقای راشد ٢۵ دقیقه راجع به غدیر صحبت کرده بودند. خب یک نطق جهانی و عمومی بود که همه می‌شنیدند. تعبیر حاج‌ آقا این بود. فرمودند به جدم، همه مطالب را گفت بدون این‌که کسی ناراحت شود یا بتوان از او ایراد گرفت. از این عالم خیلی عجیب بود که بگویند به جدم همه مطالب غدیر را گفت، یعنی همانی را که حق مطلب است. اما نه تحیرک آمیز بود و نه کسی می‌توانست آن را رد کند. مثل سرب. منظور این‌که خود آقای راشد به این صورت بود.

حالا در این کتاب با تواضع کامل حرف می‌زند. نمی‌دانم پی دی اف آن هست یا نه. عنوان کتاب این است: دو فیلسوف شرق و غرب. ایشان می‌خواهد بین نظریه نسبیت و نظریه حرکت جوهری یک نحو تطابقی بر قرار کند. کار تطبیقی بکند. اولش هم با تواضع کامل می‌گوید که من ریاضیات عالی را بلد نیستم. نسبیت ریاضیات عالی نیاز دارد. ولی به اندازه‌ای که بحث فلسفی بکنم جلو می‌روم. و حال آن‌که ایشان که می‌گویند بلد نیستم، من با یک واسطه نقل می‌کنم. او از خود مباشر شنیده بود. گفت ایشان که تهران می‌آمد تا در دانشگاه درس بدهد، بعضی از معادلات شیمی که طولانی بود را از وقتی که وارد دانشگاه می‌شد تا به دفتر دانشگاه برود، به ایشان می‌دادیم تا برای ما حل کنند. می‌گفت همین که ایشان در حال قدم زدن به طرف دفتر دانشگاه بود، تند تند برای ما می‌نوشت و جواب آن را به ما می‌داد. معادلاتی که معلم‌ها باید دو-سه بار تخته را پاک کنند تا ادامه آن را بنویسند. یعنی با این‌که فاضل بوده اما چقدر متواضع بوده.

غیاث الدین جمشید کاشانی هم همین‌طور است. ایشان یک رساله محیطیه دارد که در طول تاریخ، بِدع است. یعنی ارشمیدوس عدد پی را حساب کرده‌اند اما با محاسبه. ولی او فرمول ارائه داده است. شروع این مقالۀ به این مهمی را ببینید. عالم را ببینید! سراپا شکر گذار خدا، تواضع، بندگی. خطبه خیلی جالب در شروع المحطیه.

حالا وقت رفت. شما به این کتاب یک نگاهی بکنید. من خاطره‌ای از این کتاب دارم که می‌خواستم آن را بگویم. ایشان برای ماده اصلی را می‌گوید. آن اصل برای بحث ما خوب است. توضیح می‌خواهد. ان شالله اگر زنده بودیم فردا.

شاگرد: صدرا حرکت اشتدادی را مطرح می‌کند… .

استاد: ما یک اشتداد فلسفی داریم و یک اشتداد هم در فیزیک داریم که شتاب گرفتن است. هر دوی آن‌ها نزدیک به هم هستند.

شاگرد: روی آن بحثی نکردید؟

استاد: بحث ما که این‌ها نیست.

شاگرد: خب ما می‌خواهیم زوال را بشناسم. شما فرمودید که آن قبلی و بعدی اگر تشابکی باشد، عدم و وجودی می‌شود و بعداً مشکل ایجاد می‌شود. اما اگر آن را اشتدادی ببینیم که یک وجود است که اشتداد پیدا می‌کند، مشکل حل نمی‌شود؟

استاد: یک وجود به این معنا است که از اول تا آخر یک وجود است. یا این‌که وقتی در آن بعد اشتداد می‌آید، در آن بعد یک وجود جدید است یا همان وجود است؟

شاگرد: ادامه همان است. یعنی همان است که اشتداد پیدا کرده.

استاد: پس چطور تجدد پیدا کرده؟ پس چطور سیلان دارد؟ چطور آب این جوی مکرر شد عکس ماه و عکس اختر برقرار15؟ اتفاقا می‌گوید وجود سیال، پس چطور می‌گوید تشابک وجود و عدم؟ از جاهایی است که ما در آن رساله بحث کردیم. حاجی هم می‌گویند که تهافت دارند. حالا این‌که حل می‌شود یا نه، باید مباحثه طلبگی کرد.

شاگرد: امکان دارد که این اشتداد فوق این تشابک باشد؟

استاد: اشتداد این است که صورتی که در آنِ بعد بود، لبس بعد از لبسی هم برای آن آمده است. خب جواب سؤال ما که داده نشد. آنِ بعد که دو صورتی است که بر هم سوار است، مگر لبس بعد اللبس نیست؟ خب آنِ قبل یک صورتی بود بدون طبقه بالا. آنِ بعد لبس بعد از لبس است. خب همان وجود هست یا نیست؟ باید جواب دهیم. هر کدام را که بگوییم گیر می‌افتیم. در هر دوی آن‌ها گیر می‌افتیم. لذا گفتم که منطق دیگری می‌خواهد. این‌ها را در مباحثه شوارق بحث کردیم. این آنِ بعدی که دو لبس است، خلاصه این دو لبس موجود است یا معدوم؟

شاگرد: قاعدتاً صدرا می‌گوید که موجود است.

استاد: خیلی خب. عین وجود قبلی است؟

شاگرد: یک مرتبه به همان اضافه شده است.

استاد: اصل وجودش.

شاگرد: یک حقیقت سیال است که دارد رشد می‌کند و مشتد می‌شود. یک وجود اصل می‌شود که یکی هم روی آن می‌آید و با هم بالا می‌روند.

استاد: آن وجود اصل، سیال هست یا نیست؟

شاگرد: بله

استاد: پس آن های آن با هم فرق می‌کند.

شاگرد: اشکاری ندارد.

استاد: چرا اشکالی ندارد؟! وجود قبلی عین وجود بعدی است؟ پس دو تا نیست.

شاگرد: اصلش بله

استاد: اصل یعنی چه؟! کلمه اصل یعنی مفهومی که از آن اتنزاع می‌کنیم. همین را می‌گویم تهافت دارد. می‌گویید اصلش یکی است ولو دو وجود است. ما اصل نداریم. باید در اینجا حرف بزنیم.

شاگرد: آن یک وجود است، ماهیاتی که می‌بینیم ما اعتبار می‌کنیم.

استاد: اگر یک وجود است، پس چطور با عدم متشابک هستند؟! یعنی ما می‌گوییم که لحظه قبل معدوم شد و لحظه بعد موجود شد؟! یا خود آن است؟ حالا شما عبارتی که خود آخوند دارد که حاجی سبزواری می‌گویند متهافت است را نگاه کنید. آن حرفی که شما از آخوند می‌گویید را جاهای دیگرش را هم گفته است. تازه در حرکت غیر اشتدادی هم چاره‌ای از قبلش ندارند.

شاگرد٢: محال نیست که شارع بگوید وقت نماز ظهر همان است که هر کسی ببنید.

استاد: شما می‌خواهید رویت را قطع موضوعی و صفتی قرار دهید. چه کسی می‌گوید محال است؟! من مکرر عرض کردم حتی قطع موضوعی صفتی محال نیست. صحبت سر استحاله نیست. صحبت در این است که جایی که سر و کار ما با زمان است، اگر زمان جزء الموضوع است، تصرم آن نمی‌گذارد که ما موضوع ثبوتی را قطعه قرار دهیم. عرض من این است.

شاگرد: خب الآن که زمان موضوع شارع نیست. فهم شما از زمان موضوع است.

استاد: خب در اینجا دیگر جدا شد. باید دید استظهار از دلیل کدام یک از آن‌ها است. من حرفی ندارم. شما بگویید اصلاً زوال موضوع حکم شرعی نیست. انت اذا توهمت، اذا تمثلت الزوال، آن موضوع زوال است. مثل معلوم الخمریه که شیخ می‌گفتند. معلوم الخمر نجس است. یعنی واقعاً اگر خمر باشد، نجس نیست. وقتی علم شما آمد و تعلق گرفت، نجس است. در آن جا هم چند مورد بود. یکی این‌که علم شما کافی است ولو جهل مرکب باشد، واقعاً نجس است. محال نیست. یکی این‌که مجموع واقع و علم شما باشد که آن هم محال نیست. قرار دادن در موضوعات اعتباری، دست خیلی باز است.

والحمد لله رب العالمین

کلید: تسعة اعشار الدین فی التقیه، مدیریت امتثال، انشائات طولی، انشائات طولی در فقه الحدیث، انشائات طولی سه گانه در نماز، تقیه، دین و معانی آن، حرکت فلسفی، حرکت کوانتومی، جزء لایتجزی، تحلیل حرکت، حرکت در جزء لایتجزی، اصل عدم تغییر در مدیریت امتثال، فجر صادق،

1 شاگرد: در روایتی که دیروز خواندید چه بسا خواب قیلوله بر خواب بعد از نماز ظهر هم صدق بکند.

استاد: در ذهنم هست یک وقتی که به‌دنبال آن رفتم شواهد دیگری هم پیدا کردم. همان وسطی که از آن صحبت می‌کنیم، مقداری قبل از زوال و مقداری بعد از زوال، «قائلٌ» است. همان‌طور که در آیه شریفه است. یعنی خواب قیلوله این محدوده را می‌گیرد. نه این‌که فقط قبل از زوال باشد. ولی خب روایاتی که برای قوت آن خواب و فضیلت آن خواب هست، شاید ناظر به قبل از زوال باشد. یا این‌که علماء بر آن حمل کرده‌اند. الآن تفاوت این دو را یادم نیست.

شاگرد: نسبت به طعام آن چه؟

استاد: قیلوله خود خواب است.

شاگرد: عده‌ای می‌گویند چاشت و شام بوده است.

استاد: نه، این جور نیست که رسم مستقر آن باشد. برای من که روشن نیست. ممکن است عده‌ای این جور باشند. کما این‌که طبیعتاً کسانی که کار انجام می‌دادند این جور بوده‌اند. صبح دنبال کار می‌رود و صبحانه و غذای خوردنی بوده و برمی گشته. یعنی مجالی نبوده است. بله آن هایی که باهم بوده‌اند، این‌که ظهر غذا بخورند مانعی نداشته است. من چیزی در ذهنم نیست.

2 الفرقان ۶٢

3 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 276؛ عن عبيد بن زرارة عن أبي عبد الله ع قال: إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الصلاتين إلا أن هذه قبل هذه.

4 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 281؛ عن عبيد بن زرارة عن أبي عبد الله ع قال: إذا غربت الشمس دخل وقت الصلاتين إلا أن هذه قبل هذه.

5 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏4، ص: 98؛ عاصم بن حميد عن أبي بصير قال: سألت أبا عبد الله ع فقلت متى يحرم الطعام و الشراب على الصائم و تحل الصلاة صلاة الفجر فقال إذا اعترض الفجر و كان كالقبطية البيضاء فثم يحرم الطعام و يحل الصيام و تحل الصلاة صلاة الفجر قلت فلسنا في وقت إلى أن يطلع شعاع الشمس فقال هيهات أين تذهب تلك صلاة الصبيان.

6 یس ٣٧

7 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 432؛ عن بعض أصحابنا عن أبي عبد الله ع قال: بينا نحن جلوس و أبي عند وال لبني أمية على المدينة إذ جاء أبي فجلس فقال كنت عند هذا قبيل فسألهم عن التقصير فقال قائل منهم في ثلاث و قال قائل منهم يوم و ليلة و قال قائل منهم روحة فسألني فقلت له إن رسول الله ص لما نزل عليه جبرئيل ع بالتقصير قال له النبي ص في كم ذاك فقال في بريد قال و أي شي‏ء البريد قال ما بين ظل عير إلى في‏ء وعير قال ثم عبرنا زمانا ثم رأى [رئي‏] بنو أمية يعملون أعلاما على الطريق و أنهم ذكروا ما تكلم به أبو جعفر ع فذرعوا ما بين ظل عير إلى في‏ء وعير ثم جزءوه إلى اثني عشر ميلا فكان ثلاثة آلاف و خمسمائة ذراع كل ميل فوضعوا الأعلام فلما ظهر بنو هاشم غيروا أمر بني أمية غيرة لأن الحديث هاشمي فوضعوا إلى جنب كل علم علما.

8 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 217؛ ابن أبي عمير عن هشام بن سالم عن أبي عمر الأعجمي قال قال لي أبو عبد الله ع يا أبا عمر إن تسعة أعشار الدين في التقية و لا دين لمن لا تقية له و التقية في كل شي‏ء إلا في النبيذ و المسح على الخفين.

9 آل عمران ١٩

10 الزمر ٣

11 العنکبوت ۶۵

12 غافر ٢٨

13 القصص ۵۴

14 شرح منظومه جلد ۴، صفحه ١٧١

15 مثنوی، دفتر ششم، بخش ٩۶، آبْ مُبْدَل شُد دَرین جو چند بار عکسِ ماه و عکسِ اَخْتَر بر قَرار