بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۴

جلسه بعدفهرست جلسات توحید صدوق قده--فهرست همه بحث‌هاجلسه قبل

توحید صدوق؛ جلسه 95 21/8/1404

بسم الله الرحمن الرحیم

تفاوت معنای لغوی واحد و احد؛ یکی و نسبت اضافه انفراد

صفحه هفتاد و ششم، حدیث سی و دوم بودیم. امام کاظم علیه‌السلام بعد از توصیه مهم روشی که به جناب ابن ابی عمیر فرمودند، فرمودند: «واعلم أن الله تعالى واحد ، أحد ، صمد ، لم يلد فيورث ، ولم يولد فيشارك ، ولم يتخذ صاحبة ولا ولدا ولا شريكا»1. جلسه قبل از لغت واحد و احد صحبت شد. از کلمات حسن جبل و دیگران خواندیم. آخر مباحثه یکی از آقایان فرمودند در جلسه آینده به‌صورت خلاصه بگو که در ذهن خودت بین واحد و احد چه فرقی می‌گذاری. من که در مقابل علماء بزرگ لغت حرفی ندارم. ما اگر کلمات آن‌ها را بگوییم خیلی کار کرده‌ایم. اما چون فرمودند اندازه‌ای که به ذهن قاصرم هست، تفاوتی که بین واحد و احد، مخصوصاً اگر با هم جمع شوند، این‌طور به ذهنم می‌آید: واحد به‌معنای یک است. اما احد اضافی است. صرف غیر واحد نیست. یعنی در نوع کاربردهای احد، در واژه قاموسی آن این مئونه اضافی هست.

مثلاً در منظومه شمسی یک خورشید داریم. خورشید واحد است. حالا در منظومه شمسی در مدار دور کره زمین چند قمر داریم؟ یک قمر دور کره زمین داریم. در مورد هر دوی آن‌ها یک گفتیم. در منظومه شمسی یک خورشید داریم و یک ماه داریم که دور زمین می‌گردد. اما همین‌جا اگر بخواهیم بگوییم در منظومه شمسی قمری که به دور زمین می‌گردد، تک است، درست نیست. چون مشتری شش قمر دارد. مریخ دو قمر دارد. علی ای حال در منظومه شمسی درست است که برای زمین یک قمر هست ولی قمر منفرد نیست. به خلاف شمس. شما می‌توانید بگویید در منظومه شمسی خورشید تک است، نورش از خودش است، کوکب نیست و ستاره است. خورشید ستاره است نه سیاره.

ببینید الآن در این نگاه، خورشید متصف به یک احدیتی در منظومه شمسی متصف است که آن احدیت را قمر ندارد. ولو هر دوی آن‌ها واحد هستند. منظورم این است که در خود واژه فرهنگ لغت احد، اضافه هست. سه واژه را در نظر بگیرید. گفتن، گفتار و گویش. دو اسم مصدر و یک مصدر. البته گفت و می‌گوید و … هم جای خودش باشد. الآن بین گفتار و گویش با گفتن از حیث لغت تفاوت هست. از حیث واقعیت که فرقی ندارند؛ وقتی گفتار می‌گویید، می‌توان بدون گوینده ای ما گفتار داشته باشیم؟! گفتار اسم مصدر است ولی یک گوینده می‌خواهد. گویش، گوینده می‌خواهد. اما در دل واژه گفتار و گویش، نسبت لغوی زبانی موجود به گوینده نیست. به خلاف گفتن؛ وقتی مصدر گفتن را نگاه می‌کنید می‌بینید در خود لغتش یک نسبتی به صدور دارد. نسبتی به فاعل و صدور در آن هست. این نکته ی مهمی است. یعنی بسیاری از واژه‌های لغتی داریم که از حیث زبان، در آن‌ها یک نسبت فعال نیست. ولو در واقعیتش باشد؛ مثلاً هر گفتاری گوینده ای دارد. اما گاهی در خود واژه از حیث وضع زبانی یک نسبت فعال است، ولو نسبتی مبهم باشد. فعلاً کاری نداریم که چه کسی می‌گوید. چون هنوز در جمله که نیامده است. من به گمانم این جور تفاوتی باشد.

واحد به‌معنای یکی است؛ شریک ندارید؛ در فضایی که آن را در نظر می‌گیریم دو ندارد. اما احد، نه فقط یکی است که شریک ندارد، بلکه نسبت لغوی قاموسی در احد هست که می‌خواهد بگوید این واحدی که من به آن احد می‌گویم، در نسبت لغوی آن یک نحو تک بودن و منفرد بودن هست. این احتمالی است که به ذهن من می‌آید. در متن خود زبان یک نسبت اضافی به انفراد در احد هست. البته نسبتش به فاعل نیست، من مثال زدم.

ابهام در اضافه انفراد در طرف معنای احد و وضوح آن در کاربردها

مثلاً شما می‌گویید این یک مداد است. زیر این «یک» خط بکشید و آن را بردارید. می‌گویید این تنها مداد است. در فارسی خودمان فرق بین این دو جمله چیست؟ وقتی می‌گویید این تنها مداد است، صرفاً نمی‌خواهید بگویید یک است، می‌خواهید یک علاوه‌ای توسط واژه تنها بیاورید. البته خود آن هم وحدت است اما صرف وحدت نیست. «تنها» واژه‌ای با اعمال مئونه اضافی است.

بنابراین با این نگاه، در خود لغت یک نسبت اضافه‌ای هست. آن نسبت اضافه چیست؟ یک نحو منفرد بودن در طرف نسبت است. یعنی هر نسبتی را مثل یک طناب در نظر بگیرید. چطور می‌گویید یک فعلی سه مفعولی است؟ فعلی که سه مفعولی است، ریخت معنایش طوری است که سه طناب در آن هست. طناب‌هایی که سرش چه کسی را ببندد. عطا کرد، چه چیزی را؟ عطا کننده داریم، عطا شونده داریم و عطا شده داریم. یعنی در مفهوم عطا، سه ریسمان داریم. معطیِ، معطیَ له و معطیَ. الآن در احد به این صورت است. در واحد، لغویاً طنابی نیست. ولو در واقعیت باشد. اما در احد از حیث زبان، از حیث دلالت قاموسی و فرهنگ لغت، یک ریسمانی هست که می‌گوید من باید پر شوم. سر آن ریسمان یک نحو منفرد بودن است.

شاگرد: برای معنای آن‌ها کلمه «یک» و «تک» خوب است؟

استاد: بله، جلوتر هم یکتا و یکپارچه را عرض کردم. خود واژه تنها در فارسی، واژه جالبی است. اصلش چیست؟ ترکیبی است یا نه؟ «تن» چیست؟ «ها» چیست؟ معنایش برای همه ما واضح است ولی واژه آن کار دارد.

شاگرد: این تک بودن در کل عالم وجود مد نظر است؟

استاد: من لغت را گفتم. لغت عام است. یک ریسمان است. در موردی که شما می‌خواهید به کار ببرید، آن جا است که به این ریسمان چیزی می‌بندید. مثلاً برای خدای متعال می‌گوییم واحد احد است، یعنی یکی است که شریک ندارد. نه این‌که فقط یکی است که شریک ندارد، چون می‌توانیم بگوییم خورشید هم یکی است که شریک ندارد. در آسمان دو خورشید نداریم. یکی است که احد است. یعنی در صفات، شریک الباری که نداریم، در غیر شریک الباری، از تمام عوالم وجود هم هیچ مشابهی ندارد؛ تک است. هر کجا بروید سر سوزن، مشابهی در صفات با خدای متعال پیدا نمی‌کنید. لذا واحد است و شریکی ندارد، احد است یعنی هیچ مشابهی هم ندارد. وقتی در عوالم سیر کنید، نمی‌توانید یک ذره بگویید این شبیه خدا است. یعنی احدٌ، فی الانفراد بصفاته اللائقة بجنابه. آن جور که صفات او است، هیچ چیزی مثل او نیست. ببینید وقتی در خداوند رفتیم، انفراد در احد به این صورت معنا پیدا می‌کند.

شاگرد: نسبت به خورشید هم که احد می‌گوییم… .

استاد: احد در منظومه شمسی است. در منظومه شمسی الآن او احد است. در هر بستری حیثیات موجود است، در بستر منظومه شمسی به این صورت است. حالا وقتی در بستر تمام کیهان و کهکشان ها بروید، این‌طور نیست. مثل خورشید خیلی زیاد است. اما همان جا می‌توانید برگردید و چیزهایی پیدا کنید که مثل خورشید در منظومه شمسی باشد. مثلاً یک نوع کرم چاله و سیاه چاله ی خاصی باشد. یا نوع از چیزهایی باشد که تحت انرژی تاریک داخل هستند و عملکردهای منحصر به فردی دارند. اگر آن‌ها را پیدا کردید می‌گویید در کل عالم فیزیکی احد است. خلاصه لغت این است. این حاصل چیزی است که در ذهن قاصرم می‌آید.

شاگرد: در ذهنم هست که این مطلب را در المیزان دیدم. ایشان تعبیری داشتند که در کاربردهای عربی کلمه احد یا به نحو مضاف به کار می‌رود یا به نحو منفی. یعنی هیچ کاربرد غیر مضاف برای احد نداریم. تنها کاربردش برای خداوند است. وقتی در منفی می‌گوییم احدی نیامد، خیلی فرق می‌کند با این‌که بگوییم واحدی نیامد. وقتی احد نمی‌آید، هیچ کسی نمی‌آید. حالا وقتی مثبت شد دارد همین را بر می‌گرداند. یعنی وقتی می‌گویید او احد است، یعنی همه چیز هست. یکی است که در دل خودش کل حقیقت را دارد. چون نمی‌توان این را در غیر خداوند به کار برد، تنها برای خداوند به کار می‌رود.

استاد: این مطلبی که شما گفتید خودش فی حد نفسه به‌عنوان یک کاربرد که در مورد خداوند می‌تواند جلو برود، یک بحث است، اما این‌که الآن لغت احد این‌طور باشد، چیز دیگری است. «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ…»2، مثبت است یا منفی است؟

شاگرد: در فضای مضاف است. یعنی احد در فضای مشرکین است. احد تنها نداریم. یعنی یا در سیاق سلب به کار می‌رود یا به نحو مضاف است. اگر در لغت بدون هیچ قیدی به‌صورت مثبت بیاید، یکی است که همه چیز را در دل خودش دارد.

شاگرد2: تعبیر «أَنْ يُؤْتَىٰ أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِيتُمْ»3 هست.

استاد: منفی نیست و حالت اضافه هم ندارد. یعنی «احدٌ من البشر». الآن احد در اینجا درخت را هم می‌گیرد؟

شاگرد: ای واحدی می‌شود که جلسه قبل فرمودید.

استاد: علی ای حال عبارت ایشان را می‌بینیم.

اطلاق صفات کمالی در خداوند

دو تعبیر «أسماؤها جارية على المخلوقين» و «الله جل جلاله هو واحد في المعنى و الانسان واحد فی الاسم لافی المعنی»

امام علیه‌السلام یک جمله مهمی را فرمودند که کلید است. فرمودند در مورد صفات، وقتی مطلق بگویید، اصلاً ممکن نیست برای غیر خدا باشد. امام علیه‌السلام دو تعبیر داشتند؛ یکی در همین باب بود. یکی هم در باب صفات بود. فرمودند «والنعوت نعوت الذات لا تليق إلا بالله تبارك وتعالى4». اینجا مقصود من نیست. اینجا که فرمودند: «وأسماؤها جارية على المخلوقين». به چه معنا است؟ جمله‌ای است که باید روی آن فکر شود. می‌خواهم انگیزه فکر کردن ایجاد کنم. «وأسماؤها جارية على المخلوقين»، یعنی مخلوقین به این اسماء متصف نمی‌شوند؟ تعبیر دومی هم در همین باب دوم، در روایت فتح بن یزید جرجانی بود؛ حضرت فرمودند: «فالإنسان واحد في الاسم لا واحد في المعنى ، والله جل جلاله هو واحد في المعنى»5.

قلت : فالله واحد والإنسان واحد ، فليس قد تشابهت الوحدانية؟ فقال : أحلت ثبتك الله إنما التشبيه في المعاني فأما في الأسماء فهي واحدة وهي دلالة على المسمى وذلك أن الإنسان وإن قيل واحد فإنه يخبر أنه جثة واحدة وليس باثنين، والإنسان نفسه ليس بواحد، لأن أعضاءه مختلفة، وألوانه مختلفة غير واحدة، وهو أجزاء مجزأة ليس سواء دمه غير لحمه، ولحمه غير دمه، وعصبه غير عروقه ، وشعره غير بشره. وسواده غير بياضه ، وكذلك سائر جميع الخلق ، فالإنسان واحد في الاسم، لا واحد في المعنى والله جل جلاله واحد لا واحد غيره...6

«قلت : فالله واحد والإنسان واحد، فليس قد تشابهت الوحدانية؟»؛ سوال بسیار ظریفی کردند. یعنی ما یکی هستیم و خدا هم یکی است. در وحدانیت شبیه هم هستیم! امام ع فرمودند: «أحلت ثبتك الله إنما التشبيه في المعاني»؛ اگر وحدت ما و او مثل هم باشد، مشابهت برقرار شده است. «فأما في الأسماء فهي واحدة»؛ الله واحد است و ما هم واحد هستیم، اسمهایش یکی شده است. «وهي دلالة على المسمى وذلك أن الإنسان وإن قيل واحد فإنه يخبر أنه جثة واحدة وليس باثنين»؛ انسان واحد است. یعنی یک بدن است. زید یکی است. اما کجای این یکی است؟! سر تا پایش کثرت است. دو جثه نیست ولی «والإنسان نفسه ليس بواحد، لأن أعضاءه مختلفة، وألوانه مختلفة غير واحدة، وهو أجزاء مجزأة ليس سواء دمه غير لحمه، ولحمه غير دمه، وعصبه غير عروقه، وشعره غير بشره. وسواده غير بياضه، وكذلك سائر جميع الخلق»؛ یعنی این مطلبی که می گویم، در تمام عوالم خلقت هست. یعنی واحد به معنای دقیق واحد پیدا نخواهید کرد. «فالإنسان واحد في الاسم، لا واحد في المعنى والله جل جلاله واحد لا واحد غيره». اگر مرحوم آقای طباطبایی می خواهند این را بگویند، مطلب خوبی است و در سائر اسماء و صفات الهی هم می آید. همینی که حضرت اشاره فرمودند. این معنای درستی است.

صفات فوق العرش و دون العرش

شاگرد: تعبیر «النعوت نعوت الذات» با تعبیر «کمال الاخلاص نفی الصفات عنه» چطور جمع می شوند؟ این یعنی اگر این نعوت، صفت هم شوند برخداوند بار نمی شود.

استاد: ما این را به این صورت حل کردیم: «النعوت نعوت الذات لاتلیق...» را نسبت به «نفی الصفات عنه» تقسیم کردیم. گفتیم یک صفاتی دون العرش داریم؛ اوج قله اش این است که نفی الصفات عنه کنیم. یک صفاتی هم داریم که اصلا عرش ظهور آن است. صفاتی فوق العرش داریم. این روایت ناظر به آن است. آن صفات به چه صورت است؟ درک آن ها برای ما به این سادگی‌ها نیست. باید توضیح داده شود که آن صفات به چه صورت است. یک لوازمی هم دارد. یادم نیست در چه جلسه ای بحث کردیم.

شاگرد: یعنی صفات فوق عرش غیر این صفات دون عرش است؟ یا لازم منزله همان صفات فوق العرش هستند؟

استاد: تفاوت می کنند. یعنی وقتی فوق العرش به این جا می آید، اسماء است. اسماء محضه است. لذا وقتی اسماء شد، اگر اسماء را با حیثیت اسماء به آن جا ببرید، تشبیه ممنوع را انجام داده اید.

اطلاق صفات کمالیه و توحید صفاتی

شاگرد2: این که فرمودید صفات مطلق شوند، مختص خداوند می شوند را توضیح بفرمایید.

استاد: مثلا می گویید الحمد لله رب العالمین. بعد می فرمایید حمد یعنی چه؟ یعنی ثناء به صفات کمالیه اختیاریه. وقتی الحمد می گویید، یعنی تمام صفات کمالیه برای خدای متعال است. خب حالا می گویید یکی از صفات کمالیه علم است، خب مخلوقات علم دارند یا نه؟ اگر علم دارند چطور می گویید تنها مختص خدا است؟ یعنی معنایش این است که علم فقط مختص خدا است؟ خب این ها هم که علم دارند؟! این جا است که باید توضیح بدهید. توحید صفاتی است. توحید صفاتی چند معنا دارد. یکی از معانی توحید صفاتی همین است. یعنی به دقیق معنی الکلمه در مقام کثرت در وحدت، علم به نحو سذاجت برای خداوند متعال است. در مقام وحدت در کثرت که سر و پای عالم خلقت است، آن هم همین طور است. الحمد لله یعنی وقتی سراغ هر صفت کمالی بروید که هر کجا ظهور کرده، همان جا بالدقه مالکش او است. متصفش او است. اگر بخواهید حمد کنید نمی توانید مخلوق را به آن صفت کمالی درهمان موطن حمد کنید. به این توحید صافتی ساری در فضای وحدت در کثرت است. اگر هم برای خود ساحت ربوبی باشد -کثرت در وحدت باشد- آن هم فضای خودش را دارد. در کتب تفصیلی فرموده اند. علی ای حال توحید صفاتی به این معنای دوم می شود. وقتی الحمد لله رب العالمین می گویید یعنی هر کجا نگاه می کنید کمالی برای غیر خدا نبینید. اگر علم می گویید، همه علم ها برای او است.

بلاتشبیه عرض می کنم، در کلمات هست ولی خوب است. می گویند هر ما بالعرضی ینتهی الی ما بالذات. وقتی در معارف می‌آیید می گویند این غلط است. این جمله درست نیست. اگر برای ما بالعرض عینک دقیق حکمی و کلامی بگذارید، می گویید «لاینتهی الی ما بالذات»، بلکه ما بالعرض که متصف می شود در همان موطن بالدقه بالذات است. بالمجاز به دیگری نسبت می‌دهید. آن وقتی مثالی که می زدیم همین بود. اگر یک ظرف برنجی جلوی شما بگذارند، می گویید این ظرف شور است. می‌گوییم چرا شور است؟ وقتی می پختند آب نمکی کنار دست طباخ بوده، آن آب نمک را در آن ریخته و شور شده است. حالا می‌گوییم چرا آب نمک شور است؟ مگر آب شور است؟ نه، قبلا یک نمکی در آب ریخته اند که آب به وسیله نمک شور شده است. ببینید دارم ینتهی را توضیح می دهم. از شوری برنج سراغ آب نمک رفت. آب نمک چرا شور است؟ سراغ نمک رفت. نمک چرا شور است؟ چه چیزی نمک را شور کرده؟ این دیگر خودش شور است. از مثال های معروفی که زده می شود می‌خواهم استفاده کنم.

همین جا دقت کنید. ابتدا متصف به شوری برنج بود. می گفتید این برنج شور است. بعد گفتید این وصف شوری به کجا منتهی می شود؟ به آب نمک بر می گردد. آب نمک به نمک برمی گردد. در حالی که این برگشتن، غلط است. چون همان جایی که برنج شور بود، همان جا بالدقه نمک شور بود. یعنی وصف بالذات اگر برای نمک است، هر کجا شوری خودش را نشان می دهد، همان جا آن بالذات حاضر است. این برای آن است. نگویید ینتهی. حالا فعلا این شوری برای برنج است، بگردید و ببینید از کجا آمده است! نه، بالدقه همان جا نمک شور است. این مباحث خوبی است. از همین مثال می شود سوء استفاده شود. مقصود من جهت تامین آن است که از آن سوء استفاده نشود.

اولا سر جایش مفصل صحبت کردیم که آیا شوری نمک از خودش هست یا نیست. حتی ماهیات اشیاء برای خودشان نیست. چه برسد که شوری برای خود نمک باشد. شوری که لازمه ذات نمک است. می تواند نمکی با همان خصوصیات نمک باشد ولی شور هم نباشد. مثل «يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ»7. تناقض نیست که خداوند متعال شوری را از نمک بگیرد. آن جای خودش است.

ولی وقتی در مباحث علمی مطرح می شود، همین بحث می آید. بالدقه می توانید بگویید الان که زید یک چیز ساده را عالم است، قیوم سماوات و ارض و همه مخلوقات، در همین علم او هم حاضر است. نگویید علم زید خلاصه در دستگاه خلقت به خدای متعال بر می گردد. این برگشت که واضح است. ولی الحمد لله، یعنی الان همین جا که این علم را می بینید، قیوم این صفت کمالی بالا سرش ایستاده است. نگویید زید متصف به علم است! این اتصاف مال مخلوقی است که برای خود او نیست. بلکه آن قیوم این اتصاف را به او داده است.

تقدم ذات از اصل الطبیعه

از درر روایاتی که در این کتاب خواندیم خطبه امام رضا ع بود. کلی را به دست ما داد. این عبارت برای من خیلی دلنشین است. مدام تکرار می کنم. حضرت فرمودند همه چیز را او ایجاد کرده است.

بتشعيره المشاعر عرف أن لا مشعر له وبتجهيره الجواهر عرف أن لا جوهر له، وبمضادته بين الأشياء عرف أن لا ضد له، وبمقارنته بين الأمور عرف أن لا قرين له ضاد النور بالظلمة8

«وبمضادته بين الأشياء عرف أن لا ضد له» ببینید چه جمله بلندی است! یعنی «مضادة» برای خودش یک حقیقت تجوهری برای خودش دارد که «یمکن ان یضاد شیئ شیئا». المضادة در یک بستری واقع می شود. اصل المضادة مسبوق به او است. او مضادة را برقرار می کند. وقتی به موطن ذات اقدس او بروید، اصلا المضاده به عنوان یک طبیعت نداریم. وقتی المضادة نداریم، چطور می‌خواهد ضد داشته باشد؟! ضد داشتن متوقف بر این است که بر طبیعت المضادة متاخر باشد. ولذا فرمودند «قبّل القبل فلا قبل له». اصلا القبل طبیعتی است. ذات او بر اصل الطبیعه سابق است. «حیّث الحیث فلا حیث له».

جلوتر عرض کردم به گمانم اگر تمام کتب حکمی کلامی و فلسفی را بگردید، این سنخ کلام را پیدا نخواهید کرد. تا جایی که من طلبه گشتم. مگر این که از این ها گرفته باشند. این یک افقی از کلام است؛ این که طبایع عرشی دارند و خدای متعال ذو العرش است. القبل، البعد، الحیث، المضادة. دنباله روایت حضرت مقارنه را هم فرمودند.

برهان فرارابطه برای همین اقامه شد. برهان خیلی لطیفی است. یعنی در غیر ذات خدای متعال حتما یک رابطه هست. این معارف می گویند یک موطنی داریم که فرارابطه است. آن جا که می روید، الرابطه که یک طبیعتی است، دون آن است. یعنی آن جا هنوز رابطه معنا پیدا نکرده است. هو الذی ربّط الرابطه. تحیث و طبیعی اصل ربط را او ایجاد می کند. البته نمی توانیم در آن جا کلمه ایجاد را به کار ببریم، چون فوق ایجاد است. ولی می توانیم بگوییم اصل ربط مسبوق به او است. وقتی این طور فهمیدیم یک برهان فرارابطه می شود.

نکات علمی مکاتبه آسید احمد کربلائی و آشیخ محمد حسین اصفهانی

شاگرد: بالاخره ریشه های همه این ها آن جا هست. همان طور که در ینبوع هست.

استاد: نکته این است که در ینبوع ما اتصاف نداریم. ولذا ما با اشاریت حل کردیم. در جلسات متعددی می گفتیم که نه مشترک معنوی است و نه مشترک لفظی است. در ینبوع ما اتصاف نداریم. ولی پدر جد اتصاف را داریم. یعنی یک چیزی داریم که پدر جد اتصاف است.

مرحوم آشیخ محمد حسین اصفهانی با آسید احمد مکاتباتی دارند. ایشان وقتی با سید محاجه می کنند، تعبیرشان این است: می گویند لازمه حرف شما خلو ذات از صفات است. حالا هست یا نیست؟ ما به عنوان طلبه ای که مشغول رفت و برگشت علماء بودیم، برایم خیلی جذاب بود. این مکاتبات سه نسخه دارد. من خیلی یادداشت طلبگی داشتم که خلاصه باید چه کار کنیم؟ بحث به چه صورت جلو می رود؟ البته سن مرحوم اصفهانی زیر سی سال بوده است. مرحوم آسید احمد شاید نزدیک هشتاد سال بودند. علی ای حال تفاوت می کند. ولو آقای اصفهانی، اصفهانی هستند ولی خب یک پیرمردی که کار کرده، تفاوت می‌کند. علی ای حال رفت و برگشت های بسیار سنگین و متینی دارند. برای بحث های آینده کلیدهایی دارد. کلیدهایش خیلی مهم است. شاید جلوترها عرض کرده باشم. یک مناظره ای است که بحث نمکین دارد. دعوا و مرافع در آن هست! بیش از دعوا هم در آن هست! خودش فضای خیلی لطیف و جالبی است.

مرحوم آقای آشتیانی اولین چاپ را ایشان داشتند. در ابتدا به مرحوم اصفهانی تیکه هایی می اندازند. آقا شما به این صورت جواب می دهید؟! احتمال نمی دهید که مقابل شما یک عارف کذا است! جلوتر که می روند...؛ شنیده ام مرحوم آشتیانی وقتی به این کتاب حاشیه می زدند خودشان بر نمی گشتند نگاه کنند. همین طور می نوشتند. لذا مانعی ندارد که در بین راه ایشان از حاشیه‌هایشان عدول کنند و تصحیح هم نکنند. این را شنیده ام. بین راه به جایی می رسد که آسید احمد به میدان ملاصدرا می‌روند! آقای آشتیانی هم که سر و پا ارادت به صاحب اسفار هستند. این جا برمی گردند و می گویند شما می خواهید به آخوند اعتراض کنید؟! این جا آسید احمد به میدان اصالت الوجود می روند. می گویند «علی ما یزعمون»؛ یعنی یک توهمی کرده اند که اصالت با وجود است. وقتی ایشان با اصالت وجود در می افتند، نزد مرحوم آشتیانی دیگر شوخی نیست! علی ای حال مجموعه خیلی جالبی است. همه چیز در آن هست. نمک پاشی در آن می کنند؛ مخصوصا مرحوم آسید احمد. درگیری و نزاع هم پیش می آید. بالاترش هم پیش می آید.

شاگرد: می خواستید بالاتر از دعوا را بفرمایید.

استاد: خب آن ها بزرگوار بودند و برای هم نوشته اند. اما من به عنوان طلبه نباید بگویم. من در یزد تازه طلبه شده بودم. یکی از شاگردهای مرحوم آقای آشیخ مرتضی طالقانی که از بزرگان علماء نجف بودند و تا آخر هم ازدواج نکردند. در همان حجره بودند. من در یزد تازه طلبه شده بودم، شاگرد آشیخ مرتضی از ایشان یک قضیه ای گفته بودند. آشیخ مرتضی به درس رفته بودند و گفته بودند درس تعطیل است. گفتم چرا؟ حوزه برقرار است؟ اشاره کردند که من دیگر رفتنی هستم. فردایش هم رفتند. بعد در یزد ایشان یک جمله ای را از آشیخ مرتضی گفتند. خب آشیخ مرتضی برای خودشان گفته بودند. من هم چون شنیده بودم، در مجلس درس اصول حاج آقا صحبت ایشان شد. من هم از این باب که شنیده بودم دوباره نقل کردم. از صورت حاج آقا کاملا معلوم بود که ایشان استقبال نکردند. یعنی چرا تو نقل می کنی؟! یعنی خود آشیخ مرتضی چیزی گفته بودند، حالا هم که شاگردشان گفتند یک صلاحی می دانستند. این جور نیست وقتی یک عالمی از سر تواضع یک جمله ای می گوید شما هم همه جا بگویید. لذا وقتی آن ها بین خودشان گفتند من طلبه مجاز نیستم که بگویم. اگر آن چه را گفتند بگویم، الان به شما بی ادبی می شود. باز اوائل طلبگی بود؛ الان نمی دانم در مدرسه ها این شوخی ها مرسوم هست یا نه. به کسی که متوجه نبود و تازه طلبه شده بود، روی کاغذ می نوشتند که من این سوال را بلد نیستم، برو از فلان استاد بپرس. روی آن نوشته بود «انت الحمار»! او هم می رفت آقا معنای این چه می شود؟ خب استاد هم ناراحت می شد. او هم متوجه نبود. نظیر چنین چیزی در آن جا هست. اگر الان من بخوانم به شما بی ادبی می شود. البته در حافظه ام است ولی به گمانم گفته اند.

ینبوعیت ذات نسبت به اسماء و صفات

شاگرد: فرمودید که اتصاف نیست ولی یک چیزی بالاتر از اتصاف هست.

استاد: آسید احمد می گویند ذات، فوق اتصاف است. ینبوع صفات است. تا اندازه ای که من فکر کردم مطلب خیلی عالی ای است. در روایت همین بود. ایشان می گویند نگویید خداوند عالم است، حتی نگویید خدا علم است، بگویید اگر علم کمالی دارد به این خاطر است که خداوند علم را علم کرده است. پس مکمل علم، یعنی این که اصلا علم کمال است، این است که خداوند این کمال را کمال کرده است. لذا او خودش ینبوع است. سرچشمه ای است که به علم متصف نیست. اگر متصف به علم شود که نقص ذات او است. او به کمال علم کامل شده است! اگر دقت کنید این نقص می شود. ببینید این مطلب چقدر لطیف است. می گویند شما دارید ذات او را به علم کامل می کنید! نه، اتفاقا ذات او سبب شده که علم کمال شود. مثال ساده آن که همیشه عرض می کردم این است: علمی که معدوم است، کمال است؟! وقتی معدوم باشد که کمال نیست. باید باشد تا کمال شود. معلوم می شود باید یک نور وجودی به آن بخورد تا کمال شود. پس در خود تجوهر علم کمالی نیست. او ینبوع همه کمالات است. این پدر جد می شود.

وحده در «لا اله الا الله وحده وحده وحده»

این حاصل ذهن من بود. ببینید درست در می آید یا نه. یعنی از حیث لغت در احد، یک ریسمانی هست؛ این ریسمان از حیث لغت در واحد نیست. حالا این ریسمان چیست؟ احتمالا نسبت انفراد است. توضیح انفراد احد در یک چیزی است.

شاگرد: فرمودید در تعبیر «واحد احد»، احد می تواند واحد نباشد. کلمه وحدت در «لا اله الا الله وحده» چطور دلالت دارد؟

استاد: اتفاقا وحده، از حیث مفاد خیلی نزدیک به احد است. ولذا می گویند «لا اله الا الله وحده وحده وحده». علماء در توضیحش مطالبی دارند. در «نصر عبده و اعز جنده» که در فتح مکه خوانده می شد. می گویند این ها اشاره به سه مراتب توحید است. توحید افعالی، توحید صفاتی، توحید ذاتی. «وحده فی الافعال، وحده فی الصفات، وحده فی الذات». اگر وحده در معنا به همان معنای احدیت باشد، خیلی مناسبت دارد. حالا «ه» آن، «ه» ضمیر است؟ «ه» سکت است؟ بحث لغویش جای خودش باشد. ظاهرش در ارتکاز اذهان ضمیر است. کلمه «صمد» می ماند. ان شاءالله جلسه بعد صمد را نگاه کنید. بحث لغوی عالی‌ای دارد.

شاگرد: اگر ابتداءا احد را می گفت و واحد را نمی گفت، مستغنی از واحد نمی شد؟

استاد: یعنی «اذا افترقا اجتمعا» را می فرمایید؟

شاگرد: بله.

استاد: خیلی چیزها به این صورت است. قانونی است. خیلی چیزها هست که وقتی کنار هم می آیند حیثیات خاصه هر کدام جلوه می کند. اگر جدا بیاید ولی گوینده مقصودی جامع داشته باشد، «اذا افترقا اجتمعا» می شود.

والحمد لله رب العالمین

کلید: احد، واحد، توحید، معرفة الله، توحید صفاتی، توحید افعالی، توحید ذات، نفی الصفات، مسبوقیت ذات از صفات، تقدم ذات بر صفات،

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 76

2 التوبه 6

3 آل عمران 73

4 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 140

5 همان 62

6 همان

7 الانبیاء 69

8 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 37














جلسه بعدفهرست جلسات توحید صدوق قده--فهرست همه بحث‌هاجلسه قبل