بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۳

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

بسم الله الرحمن الرحیمسلسله درس­گفتارهای شرح توحید شیخ صدوق در سال 1403 ش؛

جلسۀ هفتم: 16/8/1403 ش؛

موضوع: ادامۀ بررسی و شرح فقرات پایانی خطبة الوسیلة1

بررسی روایت «فإنّ الروح متعلقة بالريح»

مرگ – موت – الروح – الریح – استعمال موت برای جسم – رابطۀ تنگاتنگ روح و بدن – تحف العقول – الاحتجاج للطبرسی – حذف اسناد – حضرت خضر علیه السلام – سوالات سه­گانه – روح در وقت خواب -

شاگرد: می‌فرمایند: موت برای روح است یا برای جسم است؟

استاد: ظاهر عرفی کاربرد موت، برای جسد است. «میتة» هم که گفته می‌شود، برای این است. اما چون ارتباط روح و جسد خیلی عظیم است و روح، در هبوطی که داشته است، از طریق بدن به مراتب روحی برمی‌گردد [این تعبیر، برای روح هم به کار برده می‌شود]. روایتی [الان در خاطرم آمد که] خیلی عالی است. حضرت علیه السلام فرمودند:

«و سئل عليه السلام عن العالم العلوي فقال: صور عارية عن المواد، خالية عن القوة و الاستعداد، تجلى لها فأشرقت، و طالعها بنوره فتلألأت، و ألقى في هويتها مثاله فأظهر عنها أفعاله، و خلق الإنسان ذا نفس ناطقة، إن زكاها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها و إذا اعتدل مزاجها و فارقت الأضداد فقد شارك بها السبع الشداد»2.

آیه شریفه چنین دارد: «ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰت وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّ»3، «وَٱللَّهُ أَنۢبَتَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ نَبَاتا»4، این‌ها چیزهای مهمی است. «فقد شارك بها السبع الشداد»؛ یعنی، ارتباط روح و بدن به قدری بالا می‌رود که … . در خطبۀ نهج‌البلاغه، حضرت علیه السلام فرمودند:

«قد أحيا عقله و أمات نفسه حتى دق جليله و لطف غليظه و برق له لامع كثير البرق فأبان له الطريق و سلك به السبيل و تدافعته الأبواب إلى باب السلامة و دار الإقامة و ثبتت رجلاه بطمأنينة بدنه في قرار الأمن و الراحة بما استعمل قلبه و أرضى ربه»‏5.

در آخر خطبه نیز می­فرمایند: «ثبتت رجلاه بطمأنينة بدنه في قرار الأمن و الراحة بما استعمل قلبه و أرضى ربه». منظور این‌که این ارتباط، تا بدین اندازه، پیچیده و غامض است؛ لذا موت به یک معنای دقیق، به مراحل استکمال روح و بالا رفتن نفس صدق می‌کند؛ و لکن عرفی آن، همین بود که گفتیم.

شما [یکی از حاضران] هم، در جلسۀ قبل، حدیثی را فرمودید. بنده به دنبال این حدیث رفتم. دیدم یک حدیث خیلی عالی و کثیر الدوران بین محدثین بوده است. تا جایی که بنده دیدم، از کتب قدیمی تا قرن چهارم، حدود ده کتاب قدیمی، این روایت را آورده‌اند. یعنی این حدیث، برای محدثین، هم جالب بوده و هم جذاب بوده است. سندهای خوبی هم داشته است و با وسائط مختلف، به معصومین علیهم‌السلام، می‌رسیده است؛ لذا نقل کرده‌اند. بنده، به صورت فهرست­وار، آنچه که مطالعه کرده‌ام را محضر شما می‌گویم تا به بحث خودمان برگردیم. البته نکتۀ خوبی را هم، در جلسه قبل تذکر دادند. فرمودند: بنده در میان عرایضم گفته­ام که در مقدمۀ کتاب تحف العقول فرموده‌اند که روایات کتاب من معروف است. بعد گفتند: ما گشتیم و در مقدمه پیدا نکردیم. آنچه که منظور بنده بود، این مساله بود: بنده سابقا، دو کتاب را خوانده بودم. مقدمه‌های آن‌ دو، مثل هم بود. در این جهت، عبارت دو مقدمۀ کتاب، در ذهن من جاگذاری شده است. عبارتی که از تحف العقول در ذهن من بود و جلسۀ قبل گفتم، این بود: «و أسقطت الأسانيد تخفيفا و إيجازا و إن كان أكثره لي سماعا»6؛ مفاد فرمایش ایشان این است که من ایجازاً سندها را در تحف انداخته‌ام، اما اکثر آن‌ها برای خودم سند دارد. بعد هم به شیعیان سفارش می‌کنند: «و تلقوا ما نقله الثقات عن السادات بالسمع و الطاعة»؛ به روایات گوش بدهید و دنبالش بروید. «ما نقله الثقات عن السادات»؛ این ثقات هم ناظر به نقل خودشان است. اگر کتاب خودشان نقل از ثقات نبود که اول آن را نفرمودند و بعد سفارش کنند. بنابراین در مقدمۀ تحف که مرسلات است، این اشاره هست. می‌گوید: اکثر سندها را دارم و نکتۀ دیگر هم این که، ثقات این‌ها را نقل کرده‌اند. اما عبارتی که بنده گفتم، در کتاب دیگری است که آن هم مرسل است و نویسنده، سندها را انداخته‌ است. این کتاب، کتاب احتجاج است. من این عبارت یادم بود. ایشان که تذکر دادند، دیدم در ذهن بنده جاگذاری شده است. عبارت احتجاج این است: «و لا نأتي في أكثر ما نورده من الأخبار بإسناده إما لوجود الإجماع عليه أو موافقته لما دلت العقول إليه أو لاشتهاره في السير و الكتب بين المخالف و المؤالف»7. این عبارت از ارسال سند یادم بود که برای مرحوم طبرسی، در احتجاج، است. «الا ما أوردته عن أبي محمد الحسن العسكري علیه‌السلام». این نکتۀ جلسه قبل.

اما روایتی که فرمودند. اصل این روایت این است؛ بعد از این‌که تفسیر قمی8 را ذکر کردند، وقتی مراجعه کردم، دیدم آقا چه حدیثی به من گفته­اند تا نگاه کنم و بحث کنم. حدیث این است: جناب خضر علیه السلام، محضر امیرالمؤمنین علیه السلام می‌آید و عرض می­کند: من سه سؤال می‌پرسم، اگر جواب دادید، معلوم می­شود که وصیّ پیامبر خاتم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله هستید و اگر جواب ندادید، «انت و هم شرع سواء»؛ [شما و دیگران] مثل هم هستید. البته قطعاً نمی‌خواهد بگوید مثل هم هستید. می‌خواهد بگوید: از جهت عصمت و وصایت الهی چیزی ندارید و با آن‌ها برابر هستید. هر بدتری، بهتر دارد، نه این‌که شما بهتر از آن‌ها نیستید. قطعاً نمی‌خواهد، بگوید برابر هستید. یعنی در این برابر هستید که پشتوانۀ الهی ندارید؛ امامت من عند اللّه ندارید؛ موید به روح القدس نیستید. جناب خضر علیه السلام می‌گوید: سه سؤال می‌پرسم، اگر به آن‌ها جواب دادید، وصل هستید. اگر جواب ندادید، با سایرینی که حق شما را غصب کردند، برابر هستید؛ حالا یکی از آن‌ها رئیس شده و شما نشدید؛ یکی بهتر و یکی بدتر. حالا آقا می‌فرمایند شما این سؤال‌ها و جواب ها را توضیح بدهید. سؤال کننده، جناب خضر علیه السلام است! جواب دهنده هم امیرالمؤمنین علیه السلام! ریخت سؤالات، ریخت تعیین‌کنندۀ علم امامت امام است. یعنی می‌خواهد بگوید که سؤال، سؤال ساده‌ای نیست و لذا [وقتی که این سوالات تکلیف امامت امام را روشن می­سازد]، اگر ما نفهمیدیم، خیلی دور [و عجیب] نیست. یعنی خود جناب خضر می‌فهمید که حضرت علیه السلام چه جوابی می‌دهند. چون یک سؤال ساده نپرسید. اگر سؤال آسان بود، وقتی از هر کسی هم می‌پرسید، ممکن بود جواب بدهد. سؤالی پرسید که غامض است. لذا چون ایشان [یکی از حاضران] فرمودند، مراجعه کردم؛ یک اطلاعات طلبگی برای این حدیث می‌گویم. خب، این حدیث چیست؟

در حدیث دارد: «و هو متكئ على يد سلمان»9، در جای دیگر دارد «و يده على عاتق سلمان». دیدید گاهی کسی دست روی شانۀ شخصی می‌گذارد که نزدیک اوست. به‌صورت خیلی صمیمانه! خوشا به حال سلمان! می‌گویند: دست حضرت علیه السلام، روی شانۀ سلمان بود. شخصی وارد شد. بعد حضرت علیه السلام فرمودند که جناب خضر علیه السلام بود.

جناب خضر عرض کرد که سه سؤال می‌پرسم. اولین سوال، همان موضوع بحث جلسۀ قبل ما بود: وقتی کسی می‌خوابد، «أین تذهب روحه؟»؛ روحش کجا می‌رود؟ سؤال مهمی است. در تفسیر قمی، این روایت، در دو جا آمده است: در جلد دوم این حدیث در دو صفحه آمده است که اختلاف عبارتی هم دارد. ظاهراً یکی از آن‌ها تصحیف شده است. در صفحۀ چهل و پنج و صفحۀ دویست و چهل و نه. در یکی دارد: «جذب الهوى الريح - و جذب الريح الروح فرجعت إلى البدن»، اگر در ادامه «قبض» باشد، این‌طور می‌شود: «جذب الهوى الريح- و جذبت الريح الروح فيقبضها إليه».10 یعنی تفاوتی نیست. احتمال این‌که در صفحۀ چهل و پنج، راوی اشتباه کرده باشد، بیشتر است. چرا؟؛ چون آن‌که در صفحۀ دویست و چهل و نه آمده است، موافق کتب دیگر است. یعنی این روایت، در یک کتاب نیامده است، اقدم کتابی که این روایت را آورده است، محاسن برقی است. بعد از ایشان، پدر شیخ صدوق: علی بن بابویه، در کتاب التبصره فی الامام آورده است. پسر ایشان، محمد بن علی بن بابویه شیخ صدوق هم در چندین کتاب مثل علل الشرایع، اکمال و … -، این روایت را آورده‌ است. چون روایت خیلی جذاب بوده است، آن را آورده‌اند. مرحوم کلینی نیز، این روایت را در کافی آورده‌اند، ولی قسمت بحث ما را نیاورده­اند. دنباله آن را آورده‌اند. چون بعد از این‌که امام حسن علیه‌السلام جواب سؤالات را دادند، خضر شروع به شهادت دادن کردند. شهادت دادند به رسالت و به ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام و سپس به امامت تک‌تک معصومین علیهم السلام تا حضرت بقیة الله سلام اللّه علیه و اسم بردند. به امامت و وصایت آن‌ها شهادت دادند. در کافی، به‌خاطر دنباله آن‌که خضر به ائمۀ اثنی عشر علیهم السلام شهادت دادند، آن­جا را آورده‌اند. بخش سؤالات و جواب ها را نیاورده­اند. ولی اصل حدیث و سند آن، این قدر در کتاب‌ها جا افتاده بوده است. علی بن ابراهیم، در تفسیر قمی، آن را آورده‌اند. در بصائر، نیامده است اما در یکی از اسناد حدیث، محمد بن حسن صفار قرار دارد. می‌خواهم از غیر طریق برقی باشد، می‌گوید قبل از آن، از ایشان شنیدم.

خلاصه، این حدیث تا زمان کتب متأخر، مثل اعلام الوری طبرسی بوده است و بعدش که مفصل آمده است. حتی در قرن چهارم، این حدیث، در کتب متعددی، آمده است. این روایت در عیون الاخبار هم آمده است.

حالا سؤالات ایشان چه بود؟؛ وقتی مرد خوابید، روحش کجا می‌رود؟ ظاهر حدیث همین است که حضرت علیه السلام جواب دادند و فرمودند: وقتی خواب هستی، چطور می‌شود که روح بر می‌گردد؟:

«… فالتفت أمير المؤمنين علیه السلام إلى الحسن علیه السلام فقال: يا أبا محمد أجبه - فقال: أما ما سألت عن الرجل إذا نام أين تذهب روحه- فإن الروح متعلقة بالريح- و الريح‏ متعلقة بالهواء إلى وقت ما يتحرك صاحبها، فإن أذن اللّه بالرد عليه- جذبت تلك الروح تلك الريح- و جذبت تلك الريح ذلك الهواء- فاستكنت الروح في بدن صاحبها و إن لم يؤذن برد تلك الروح على صاحبها- جذب الهواء الريح و جذبت الريح الروح فلم يردها إلى صاحبها إلى وقت ما يبعث‏، و قد مضى ذكر السؤالات الثلاثة»

«... فإن أذن اللّه بالرد عليه»؛ اگر خداوند متعال اجازه داد که او بیدار شود، «جذبت تلك الروح تلك الريح و جذبت تلك الريح ذلك الهواء فاستكنت الروح في بدن صاحبها»؛در بدن صاحبش ساکن می‌شود.

«و إن لم يؤذن برد تلك الروح على صاحبها»؛ برعکس است. «جذب الهواء الريح»؛ به خلاف صفحه‌ای که این برعکس را نداشت. من که روایت را نگاه کردم، نوع کتب متعدد، موافق همین‌جا است. یعنی برعکس می‌شود: «و جذبت الريح الروح فلم يردها إلى صاحبها إلى وقت ما يبعث».‏

عالم ثابتات، معنای هواء در فقرۀ «الريح‏ متعلقة بالهواء»

الموت – الروح – الریح – الهواء – عالم ثابتات – عالم حرکت و ناسوت - معنای هوا – علامۀ مجلسی – مراد از الهواء – نحوۀ تعلق روح به عالم هواء – ارواح خمسة -

مرحوم مجلسی، در بحارالانوار و در مرآة العقول، برای این توضیحی داده­اند. بحارالانوار چاپ اسلامیه، جلد شصت و یک، صفحۀ سی و هشت. ببینید؛ یک باب بسیار عالی، از کتاب‌های بسیار مهم بحارالانوار، السماء و العالم است. یکی از بهترین باب­های این کتاب، «باب حقیقة النفس و الروح و احوالهما» است؛ خیلی باب ممتعی است. ایشان، این حدیث ما را، در حدیث هشتم می‌آورند. حدیث دیگر را از علی بن ابراهیم در نهم آورده‌اند. در حدیث هشتم، از علل الشریع و عیون الاخبار صدوق آورده‌اند. بعد مرحوم مجلسی توضیح می‌دهند. همین بیان را در مرآة العقول جلد ششم، صفحۀ دویست و چهار دارند. چیزی که مهم است، این است که ایشان دو احتمال در روح می‌دهند. یکی روح به‌معنای همان نفسی است که می‌گویند «مجردة کانت ام لا». یکی هم روح یعنی روح حیوانی. ولی در دو احتمالی که علامۀ مجلسی رضوان‌اللّه‌علیه در مرآة و بحارالانوار فرمودند، در هر دو جا، هوا را همان نفَس می‌گیرند؛ التنفس. نفَس است که روح را بر می‌گرداند. دیگر چیزی به ذهنم نیامد.

ولی قبل از این‌که فرمایش ایشان را ببینم، در ذهنم بود که نباید این هوا را تنفس بگیریم. البته وجوهی هست که بتوان به این معنا گرفت، اما ظاهر حدیث و غموضش، به این است که این هوا، وجه دیگری دارد. برای تأیید عرض خودم، در همین تفسیر قمی، در اول سورۀ مبارکه هود، ذیل آیۀ شریفۀ «وَكَانَ عَرۡشُهُۥ عَلَى ٱلۡمَاءِ»11 آمده است…؛ تعبیری که در این روایت شریفه هست، هواء را از هوایی که ما می‌گوییم، خیلی بالاتر می‌برد. اصل خود کلمه «هواء» را، به‌عنوان شیء به کار می‌بریم. ولی بسیاری از لغویین، مثل صحاح جوهری و مقاییس، آن را مکانی معنا می‌کنند: «الهوا ما بین السماء و الارض». نه آن چیزی که تنفسش می‌کنیم. تفاوت می‌کند. مشکلی نداریم که به آن هوا اطلاق کنیم، اما وقتی الهواء می‌گوییم، منظور ما بین السماء و الارض است. می‌گویند ما بین السماء و الارض، عنصر مکانی است. نه یک شیءای به این صورت. در لغت به این صورت آمده است. هوا، به‌معنای سقوط هم که معلوم است؛ به‌صورت آزاد پایین آمدن.

شاگرد: ما بین السماء و الارض، به چه معنا است؟ یعنی هر چیزی که بین این دو است؟

استاد: «وَأَفۡـِٔدَتُهُمۡ هَوَاء»12؛ افئدۀ آن‌ها هوا است؛ در معنای عرفی ساده، یعنی خوفناک. دل­شان خالی است، نه یعنی تو خالی است. تو دل او، الآن خالی شده است، یعنی خوفناک است. «افئدتهم هواء»؛ یعنی مشفق یا خائف. ولی معانی دیگری هم دارد. مخصوصاً در مقاطع مختلف. دو وجه در ذهنم هست: وجه اول عین حدیث است، دومی هم احتمالی است ذیل حدیث. روایت در ذیل آیۀ شریفه هست: «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ و ذلك في مبتدأ الخلق»13؛ عرش الهی چه زمانی بر ماء بوده است؟؛ در ابتدای خلقت. بعد توضیح می‌دهند؛ «إنّ الربّ تبارك و تعالى خلق الهواء»؛ اولین چیزی که خلق فرمود، هواء است. این خیلی ذهن را دور می‌برد که منظور از هوا، تنفس باشد. می‌گویید: شاید منظور همین است! خیر؛ دنباله­اش را ببینید: «ثم خلق القلم فأمره أن يجري- فقال يا ربّ بما أجري فقال بما هو كائن ثم خلق الظلمة من الهواء و خلق النور من الهواء- و خلق الماء من الهواء- و خلق العرش من الهواء». با لغاتی که در این حدیث شریف به کار رفته است، خیلی دور می‌برد که مقصود از هوا، هوا باشد؛ به آن معنایی که علامۀ مجلسی فرمودند. «و خلق العقيم من الهواء و هو الريح الشديد و خلق النار من الهواء و خلق الخلق كلّهم من هذه الستة»؛ شش چیز را از هوا آفرید. بعد تمام خلق را، از این شش چیز آفریده است. این روایت، در همین تفسیر قمی است.

آنچه که از این حدیث منظور من است، این است: در روایات اهل البیت علیهم‌السلام کلمۀ هوا، می‌تواند کاربردی داشته باشد که خیلی بالاتر از هوای محسوسی است که ما داریم.

شاگرد: این هوا با «اوّل ما خلق اللّه نوری» چه ارتباطی دارد؟

استاد: آنچه که بنده عرض کردم، این است که مادی نباشد. چرا؟؛ چون دنباله­اش لغاتی آمده است که ولو می‌توان یک نحو محسوس معنا کرد، ولی وقتی با سایر روایات در نظر گرفته می‌شود، دور می‌رود که یک هوای مادی محسوس باشد.

شاگرد 2: ایشان که قائل به جسمانیت روح هستند، شاید این جور برداشت کرده­اند که با آن بی­ارتباط نباشد.

استاد: خیر؛ خودشان همان جا می‌گویند: «مجردتا کانت ام لا». اصلاً دو احتمال می‌دهند.

شاگرد: در ذیل روایات باب عقل و جهل، ایشان صریح نفی می‌کنند که روح جسمانی نباشد.

استاد: در بحارالانوار متفرق است. در یک جا می‌گویند: «لامجرد سوی اللّه». در جاهای دیگر هست که می‌گویند: «هذه الروایة تویّد تجرد النفس». جمع‌آوری کلمات مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار خوب است. راجع به تجرد نفس خودش رساله‌ای می‌شود؛ نظرات خودشان و پدر بزرگوارش را جمع‌آوری کنیم. چون علامه مجلسی خیلی به پدر عقیده دارند. هم به مقامات معنوی ایشان و هم به علمیت ایشان. نه فقط به معنویات، بلکه به علمیت پدر هم اعتقاد دارند. کلمات ایشان را هم می‌آورند؛ هم در بحارالانوار و هم در جاهای دیگر.

خلاصه احتمالی که در ذهنم از این حدیث هست، این نکته است: به ذهنم این جور آمد: امام علیه‌السلام سه واژه را در جواب جناب خضر علیه السلام، در مورد روحی که رفت و به بدن برگشت، گفته­اند. اگر منظور از این روح، روح بخاری و امثال آن باشد، یعنی آن چیزی که علامه فرموده­اند، ذهن از آیۀ شریفه دور می‌رود: «ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا»14؛ انفس را توفی می‌کند. مگر این‌که بگوییم این روح، آن نفس نیست و حضرت خضر هم، از آن نفس نپرسیدند و الا اگر بگوییم «این تذهب روحه»، انسان روحش کجا می‌رود؟ این آیه شریفه می‌فرماید: «ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا»، حالا با این وجود [چرا] ما بیاییم فقط در مرحلۀ روح بخاری محدود کنیم.

بنابراین یک احتمالی که داده‌اند، این است که مقصود آن نفسش باشد. آن هم باز هوا، تنفس بشود. لذا است که عرض می‌کنم روی این احتمال تأمل کنید و ببینید ممکن است پای آن به جایی بند بشود یا نه.

در این روایت آنچه که در ردۀ بالا قرار گرفته است، هوا است. پس هوا در این تثلیثی که امام علیه السلام به خضر جواب دادند، علو درجه دارد. «انّ الروح متعلقة بالریح، و الریح متعلقة بالهواء». اگر این جور باشد، ما از خود لغات روح و ریح و هوا، ترتب بالا و پایین را کشف می­کنیم؛ به چه صورت؟؛ در همین کتاب توحید شیخ صدوق دارد، حضرت علیه السلام می‌فرمایند: «إنّما سمّي روحا لأنّه اشتق اسمه من الريح»15. خب، آنچه که می‌خواهم عرض کنم، این است:

نحوه تعلق روح به عالم هواء و ریح

روح در این معنا، همان روح انسان است. «این تذهب روحه»؛ همان روحی است که همه می‌گوییم. خب، حالا این روح با این علو خودش، یعنی چه که متعلق به ریح است؟، مگر ریح چیست که رتبه‌اش بالاتر است؟، هوا چیست که بالاتر است؟؛ در پاسخ، بنده این جور به ذهنم آمد: وقتی به هوا نگاه می‌کنید، ارتکازا مقابل ریح قرار بگیرد …؛ الاشیاء تعرف بمقابلاتها. هواء و ریح. تا به شما باد بگویند، قوام باد در ذهن هر شنونده‌ای، به حرکتش است. مقابل بادی که حرکت دارد، اگر هوا بگویند، چه چیزی به ذهن می‌آید؟؛ ثبات و سکون. پس حضرت علیه السلام، دارند ترتب عوالم را می‌فرمایند. می‌گویند: روح انسانی یک تعلقی به بستر عالم حرکت دارد. همان ریحی که در اول نهج‌البلاغه حضرت علیه السلام توضیح می‌دهند. این­جا هم حضرت می‌فرمایند: روح بند به عالم حرکت است؛ هبوط کرده است و به عالمی آمده که قوامش به سیلان و حرکت است؛ به مکان و زمان است. اما کل این عالم ریح که حرکت است، خودش مقهور و محاط به الهواء است. همان الهوائی که در آن روایت می‌فرمایند همه چیز حتی ظلمت و نور را با آن خلق کرده است. پس الهواء، عالم ثابتات است؛ عالمی که حرکت در آن­جا نیست. محیط است و مقوم است. این معلق به ریح است؛ وقتی ریح کل عالم حرکت شد، روح بشری که در عالم ناسوت آمده است، «معلقة بالریح». یعنی الآن در تعاملی با عالم حرکت است و کل عالم حرکت هم محاط است، بند است به عالم ثابتات و ملکوتی که ورای عالم زمان و مکان است. این تذهب روحه؟؛ این روح به جایی می‌رود که با هوا ارتباط برقرار می‌کند. آن وقت وقتی می‌خواهد بیدار شود، روح، ریح را جذب می‌کند. یعنی از عالم حرکت استمداد می‌کند؛ از عالم حرکت بتواند این عالم را به کار بگیرد. ریح هم «جذبت الهواء»؛ یعنی عالم حرکت، به عالم ثابتات مراجعه می‌کند که اساساً پشتوانۀ کل این عالم است. لذا روح، از مجموع عالم ثابتات و حرکت، به بدن بر می‌گردد. اما اگر قرار باشد وفات کند، خیر [این طور نیست]. از عالم ثابت و از عالم هوا، اعلام می‌شود: «فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ»16؛ آن­جا دیگر به ریح می‌گوید، این‌که به بستر تو آمده است را، به من بده. عالم حرکت هم این روحی که به ناسوت آمده بود را به هوا می‌دهد؛ به عالم بالا بر می‌گردد. این احتمالی است که به ذهن من آمد. پس من این احتمال را از چه چیزی گرفتم؟؛ شروع استظهار بنده از این بود که مقوم ریح، حرکتش است. اصلاً اگر حرکت را حذف کنیم، باد نداریم. این مقومیت این معنا در انطلاق تحلیل و توضیح ما مهم است.

شاگرد: در روایت هم دارد: «إنّ الروح متحرك كالريح ، وإنّما سمّي روحا لأنّه اشتق اسمه من الريح».

استاد: بله؛ روایتی است که در توحید شیخ صدوق هم هست. شما از معانی الاخبار می‌خوانید یا توحید صدوق؟

شاگرد: از معانی الاخبار.

استاد: این روایت در بسیاری از کتب آمده است که «إنّ الروح متحرك كالريح ، وإنّما سمي روحا لأنّه اشتق اسمه من الريح». حالا من از این متحرک بودن مقابله درست کردم؛ میان چه چیزی؟؛ میان روحی که از ریح است و روحی که مقابل هواء است. هوائی که آن تجلیلات مهم داشت. بنابراین، احتمال این می‌شود که هواء یعنی عالم ثابت، ریح یعنی کل عالم متحرک و ناسوت که در آن زمان و مکان و سیلان هست و روح آن ثابتی است که از آن عالم در عالم ریح هبوط کرده است. روح، ما به العطف و ما به الربط بین هواء و ریح است. چون از آن­جا به این­جا آمده است تا افاعیلی را در عالم ناسوت انجام بدهد و چیزهایی را اکتساب کند و برگردد.

شاگرد: در بحث هوش مصنوعی فرمودید: ارواح مختلفی هست.

استاد: آن هم روایت مفصل دیگری بود: ارواح خمسه. این‌ها را باید با هم جمع کنیم. حدیث نفس و حدیث ارواح خمسه، باید با این‌ها جمع شود.

شاگرد 2: به این دلیل این روایت را عرض کردم که فرموده بودید: برخی می‌گویند روح در وقت مرگ، دیگر نمی‌آید، نه این‌که برود.

استاد: یعنی منافاتی با آن چیزها ندارد. ببینید اگر یک لحظه پشتوانه محرّک عالم ریح محو بشود، دیگر ریح نیست. کل آن از هم می‌پاشد. دیگر ریح، نخواهد بود.

شاگرد 2: احتمال محکمی است؛ فرمودید: برخی می‌گویند روح دیگر نمی‌آید نه این‌که برود. من به این خاطر به‌دنبال آیه و روایت رفتم.

استاد: بله؛ بنده از حاج آقا [مرحوم آیت اللّه بهجت] نقل کردم. حاج آقا مکرر می‌فرمودند. این تعبیر را داشتند. می‌گفتند کسانی که می‌بینند، می‌بینند حیات لحظه به لحظه دارد می‌آید. وقتی می‌میرد، این‌طور نیست که یک جایی برود. آن چیزی که باید برای ادامۀ حیات او بیاید، نمی‌آید. البته این را در بیداری هم گفتند. فقط خواب نبود. می‌گفتند: وقتی هم بیدار است، این‌چنین است. پی­جویی این حدیث شریف با خودتان. آقایانی که بحث را پی می‌گیرید، چقدر من خوشحال می‌شوم. این‌که تحف العقول را مراجعه کنند و ببینند چه بود، این مراجعه، خیلی مهم است. من بارها عرض کرده­ام. در مراجعه، برکت عظیمی برای فضای طلبگی هست.

شاگرد: «تلک الریح»، «ذلک الهواء» اشاره دارد که شخصی است و طبیعی نیست، این چطور قابل جمع است.

استاد: نگاه به طبیعت بما هو شخص، ممکن است و لذا احتمالی در اسم جنس بود و در اصول می‌گفتیم: وضع عام و موضوع له عام. در مباحثۀ اصول عرض کردم؛ احتمالی در اسم جنس بود که وضع خاص و موضوع له خاص باشد. چون کسی همۀ انسان‌ها را در نظر نگرفته است، اصلاً انسان یعنی طبیعی الانسان. طبیعی انسان هم یک شخص بیشتر نیست.

شاگرد: روایت می‌گوید «جذبت ذلک الهواء».

استاد: آن هوا جذب می‌کند.

شاگرد: «ریح جذبت ذلک الهواء»؛ یعنی به تمامی می‌خواهد آن را جذب کند.

شاگرد 2: تعبیر جذب خیلی مناسب با مطلبی که فرمودید، نیست. می‌فرمایید: یک ارتباطی برقرار می‌شود که غیر از جذب است.

استاد: «جذب»ای که در این­جا هست، که می‌فرمایند شخصی است، در ذهنم مقابل «معلق» است. در یک عبارت مقابله‌ها خیلی مهم است. «انّ الروح معلقة بالریح»؛ معلقة یعنی چه؟؛ یعنی آویزان. معنای لغوی­اش این است. شیء آویزان را می‌گیرند و می‌کشند، جذب به این صورت است. خب، حالا این معلق به چه صورت است؟ هنوز آویزان است؟ مثل چراغ که به سقف آویزان است؟ «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی»17؛ «تدلی» به این معنا است. «فتدلی» یعنی «فتعلق»؛ آویزان شد. مثل چراغ که آویزان شد؟! ما که نمی‌دانیم. کسانی که سر در می‌آورند، می‌فهمند این آویزان شدن به چه معنا است.

شاگرد: این‌ها شرح الاسم است؟ یعنی حضرت علیه السلام برای تفهیم می‌خواهد، بفرماید. چون حقیقت روح قابل بیان نیست. «قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي»18. بنابراین امر روح چیزی است که انسان به غایتش نمی‌رسد. چون نباید در ذات الهی فکر کنیم. اگر این‌ها را با «قل الروح من امر ربی» توأم کنیم، این‌ها مطالب شرح الاسم است و می‌خواهد برای تفهیم به ذهن بیان کند.

جواز اشارۀ شخصی به عوالم

شاگرد 2: بنابراین مقابله جذب و معلق چطور می‌شود؟

استاد: همین که ایشان فرمودند: «قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي»، اگر «الروح من أمر ربّی» است، «فکیفیة تعلقه بالریح هم من امر ربی». یعنی امام مجتبی سلام اللّه علیه مطلبی را برای خضر علیه‌السلام می‌گویند. هر دو سنخ نفوس منوره‌شان وصل به دستگاهی است که دارند تشکیلات را می‌بینند. لذا «معلقة» را هم می‌فهمیدند. سائل می‌فهمید که دارند چه جوابی می‌دهند. اما به فرمایش ایشان ما که «معلق» می‌شنویم، می‌گوییم مثلاً این لامپ به سقف آویزان است. آن وقت جذبش چیست؟ یا مثلاً یک ریسمانی از بالا در چاه آویزان است. جذبش چیست؟؛ بگیرید این ریسمان را بالا بکشید. به طرف خودتان بکشید و لذا من هم بدون این‌که در معنای جذب و معلق بودن وارد بشوم، یک معنای غیر عرفی را در تعلیق و جذب در عرضم گفتم؛ بدون این‌که سراغ معنای لغوی جذب و تعلیق ببرم. ولی منظورم همین­ها بود که جذب و تعلیق را آن­جور معنا کنیم و الّا می‌ماند؛ ما فعلاً نمی‌دانیم. در مورد شخصی هم که آقا [یکی از حاضران] فرمودند، همین‌طور است. وقتی ما به یک عالم نسبت بدهیم که یک عالم یک کاری را انجام بدهد، مشکلی ندارد که آن را چون یک عالم است، به‌عنوان یک شخص ببینیم. آقا بود، می‌گفت به منزل علامۀ طباطبایی رضوان اللّه تعالی علیه رفتم و سؤالاتی را پرسیدم. این برای سال [هزار و سیصد و] پنجاه و شش است. می‌گفت: سؤالی پرسیدم، علامه دست­شان را جلو آوردند و فرمودند: کل عالم با زید چه فرقی می‌کند؟! یک جمله‌ای از یک عالِم، منِ طلبه یادم هست. کل عالم با زید چه فرقی می‌کند؟ مقصودشان این بود که کل عالم می‌تواند یک شخص باشد. اگر شما هواء را به‌عنوان ثابت یک عالم می‌گیرید، درست است که شئونات دارد اما طبیعی­ای که در آن­جا مطرح است، طبیعی‌ای است که متشخص است و به‌عنوان عالم ثابتات است. نه طبایعی که «یعرض له الوجود او العدم» و لذا اگر می‌گوییم آن عالم این کار را می‌کند، می‌گوییم عالم ملکوت، محیط به آن است. آن عالم، در این بیان مانعی ندارد.

شاگرد: منظورم این است که اگر از بالا جذب بشود، روشن است. ولی اگر بالا را بطبیعته جذب کند، چطور می‌شود؟

استاد: بطبیعته جذب نمی‌کند. ببینید من می‌گویم: «يَسۡـَٔلُهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡن»19، «یسأله» یعنی مبدأ متعال را به تمامه طلب می‌کند؟!؛ خیر؛ سائلی که پایین است، وقتی سؤال می‌کند، مِن شانه است. مثلاً وقتی مقلدی از فقیه زمان استفتاء می‌کند، «یساله بتمام وجوده و فقاهته»؟!؛ خیر. از او به‌عنوان یک شخص سؤال کرده است اما چون پایین‌تر هست، دارد به شأنی که مناسب با حال خودش است، سؤال می‌کند.

نکتۀ آخر هم این که، محاسن برقی هم این روایت را دارد. فقط «علی ید سلمان» در آن نیست. هفت-هشت ده کتاب این روایت را آورده‌اند. اگر در نرم‌افزار بگردید، ممکن است همۀ آن‌ها نیاید. بی اغراق شاید ده کتاب از کتب قدیمی این روایت را نقل کرده‌اند، از بس که معروف بوده است. عرض کردم در کافی شریف شاید «ید سلمان» باشد. «عاتق سلمان» در تفسیر قمی هست. ان شاء اللّه جمع‌آوری شود. اگر شناسنامه این حدیث ترتیب داده شود، خیلی خوب است.

و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان.

1 شاگرد: آقایانی که طالب بحث «موت» و «ملائکه» و «برزخ» هستند، از جلسۀ صد و چهل و یک سال نود و یک، در تاریخ 10/3/1391 تا جلسۀ صد و هفتاد و هشت بحث شده است.

2. الليثي، عيون الحكم و المواعظ، ص 304.

3. الطلاق، آیۀ 12.

4. النوح، آیۀ 17.

5. نهج البلاغة (بر اساس نسخۀ صبحي صالح)، ص 337.

6. ابن شعبة، تحف العقول، النص، ص 4.

7. شيخ طبرسي، الإحتجاج على أهل اللجاج، ج ‏1، ص 14.

8. علي بن إبراهيم قمي، تفسير القمي، ج ‏2، ص 44.

9. شيخ كليني، الكافي (بر اساس چاپ إسلامية)، ج ‏1، ص 525.

10. علی بن ابراهیم قمی، تفسير القمي، ج ‏2، ص 45.

11. هود، آیۀ 7.

12. ابراهیم، آیۀ 43.

13. علی بن ابراهیم قمی، تفسير القمي، ج 1، ص 321.

14. الزمر، آیۀ 42.

15. شیخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 171.

16. الزمر، آیۀ 42.

17. النجم، آیۀ 8.

18. لاسراء، آیۀ 85.

19. الرحمن، آیۀ 29.







توحید صدوق؛ جلسه 68 16/8/1403

بسم الله الرحمن الرحیم1

بررسی روایت «فإن الروح متعلقة بالريح»

شاگرد: می‌فرمایند موت برای روح است یا برای جسم است؟

استاد: ظاهر عرفی کاربرد موت برای جسد است. میتة هم که گفته می‌شود برای این است. اما چون ارتباط روح و جسد خیلی عظیم است، و روح در هبوطی که داشته، از طریق بدن به مراتب روحی برمی‌گردد [برای روح هم استفاده می‌شود]. آن روایت خیلی عالی بود. حضرت فرمودند:

و سئل عليه السلام عن العالم العلوي فقال: صور عارية عن المواد، خالية عن القوة و الاستعداد، تجلى لها فأشرقت، و طالعها بنوره فتلألأت، و ألقى في هويتها مثاله فأظهر عنها أفعاله، و خلق الإنسان ذا نفس ناطقة، إن زكاها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها و إذا اعتدل مزاجها و فارقت الأضداد فقد شارك بها السبع الشداد2.

آیه شریفه دارد «ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰت وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّ»3، «وَٱللَّهُ أَنۢبَتَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ نَبَاتا»4، این‌ها چیزهای مهمی است. «فقد شارك بها السبع الشداد»؛ یعنی ارتباط روح و بدن به قدری بالا می‌رود… . در خطبه نهج‌البلاغه حضرت فرمودند:

قد أحيا عقله و أمات نفسه حتى دق جليله و لطف غليظه و برق له لامع كثير البرق فأبان له الطريق و سلك به السبيل و تدافعته الأبواب إلى باب السلامة و دار الإقامة و ثبتت رجلاه بطمأنينة بدنه في قرار الأمن و الراحة بما استعمل قلبه و أرضى ربه‏5

در آخر خطبه فرمودند:«ثبتت رجلاه بطمأنينة بدنه في قرار الأمن و الراحة بما استعمل قلبه و أرضى ربه». منظور این‌که این ارتباط این قدر پیچیده و غامض است. لذا موت به یک معنای دقیق به مراحل استکمال روح و بالا رفتن نفس صدق می‌کند. ولی عرفی آن این است.

شما هم در جلسه قبل حدیثی را فرمودید. من به دنبالش رفتم. دیدم یک حدیث خیلی عالی و کثیر الدوران بین محدثین بوده. اندازه‌ای که من دیدم از کتب قدیمی تا قرن چهارم، حدود ده کتاب قدیمی این روایت را آورده‌اند. یعنی این حدیث، برای محدثین هم جالب بوده و جذاب بوده. سندهای خوبی هم داشته، به معصومین علیهم‌السلام با وسائط مختلف می‌رسیده، لذا نقل کرده‌اند. من به اندازه فهرست وار آن چه که مطالعه کرده‌ام را محضر شما می‌گویم تا به بحث خودمان برگردیم. البته نکته ی خوبی را هم در جلسه قبل تذکر دادند. فرمودند من بین عرضم گفته ام در مقدمه کتاب تحف العقول فرموده‌اند که روایات کتاب من معروف است. بعد گفتند در مقدمه پیدا نکردیم. آن چه که منظور من بود، این بود: دو کتاب خوانده بودم. مقدمه‌های آن‌ها مثل هم بود. در این جهت عبارت دو مقدمه کتاب در ذهن من جاگذاری شده. عبارتی که از تحف العقول در ذهن من بود و جلسه قبل گفتم، این بود: «و أسقطت الأسانيد تخفيفا و إيجازا و إن كان أكثره لي سماعا»6؛ مفاد فرمایش ایشان این است که من ایجازاً سندها را در تحف انداخته‌ام، اما اکثر آن‌ها برای خودم سند دارد. بعد هم به شیعیان سفارش می‌کنند: «و تلقوا ما نقله الثقات عن السادات بالسمع و الطاعة»؛ به روایات گوش بدهید و دنبالش بروید. «ما نقله الثقات عن السادات»؛ این ثقات هم ناظر به نقل خودشان است. اگر کتاب خودشان نقل از ثقات نبود که اول آن را نفرمودند و بعد سفارش کنند. بنابراین در مقدمه تحف که مرسلات است، این اشاره هست. می‌گوید اکثر سندها را دارم و یکی هم ثقات این‌ها را نقل کرده‌اند. اما عبارتی که من گفتم، در کتاب دیگری است که آن هم مرسل است. سندها را انداخته‌اند. کتاب احتجاج است. من این عبارت یادم بود. ایشان که تذکر دادند دیدم در ذهن من جاگذاری شده. عبارت احتجاج این است: «و لا نأتي في أكثر ما نورده من الأخبار بإسناده إما لوجود الإجماع عليه أو موافقته لما دلت العقول إليه أو لاشتهاره في السير و الكتب بين المخالف و المؤالف»7. این عبارت از ارسال سند یادم بود؛ برای مرحوم طبرسی در احتجاج است. «الا ما أوردته عن أبي محمد الحسن العسكري علیه‌السلام». این نکته جلسه قبل.

اما روایتی که فرمودند. اصل این روایت این است؛ بعد از این‌که تفسیر قمی8 را ذکر کردند، وقتی مراجعه کردم دیدم آقا چه حدیثی به من گفتند تا نگاه کنم و بحث کنم. حدیث این است: جناب خضر محضر امیرالمؤمنین می‌آید و می‌گوید من سه سؤال می‌پرسم اگر جواب دادید وصی پیامبر خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله هستید. اگر جواب ندادید «انت و هم شرع سواء»؛ مثل هم هستید. البته قطعاً نمی‌خواهد بگوید مثل هم هستید. می‌خواهد بگوید از جهت عصمت و وصایت الهی چیزی ندارید و با آن‌ها برابر هستید. هر بدتری بهتر دارد، نه این‌که شما بهتر از آن‌ها نیستید. قطعاً نمی‌خواهد بگوید برابر هستید. یعنی در این برابر هستید که پشتوانه الهی ندارید؛ امامت من عند الله ندارید؛ موید به روح القدس نیستید. ایشان می‌گوید سه سؤال می‌پرسم، اگر به آن‌ها جواب دادید وصل هستید. اگر جواب ندادید با سائرینی که حق شما را غصب کردند برابر هستید؛ حالا یکی از آن‌ها رئیس شده و شما نشدید؛ یکی بهتر و یکی بدتر. حالا آقا می‌فرمایند شما این سؤال‌ها و جواب ها را توضیح بدهید. سؤال کننده خضر است! جواب دهنده امیرالمؤمنین! ریخت سؤالات ریخت تعیین‌کننده علم امامت امام است. یعنی می‌خواهد بگوید که سؤال، سؤال ساده‌ای نیست. ولذا اگر ما نفهمیدیم خیلی دور نیست. یعنی خود جناب خضر می‌فهمید که حضرت چه جوابی می‌دهند. چون یک سؤال ساده نپرسید. اگر سؤال آسان بود، وقتی از هر کسی هم می‌پرسید ممکن بود جواب بدهد. سؤالی پرسید که غامض است. لذا چون ایشان فرمودند مراجعه کردم؛ یک اطلاعات طلبگی برای این حدیث می‌گویم. خب این حدیث چیست؟

در حدیث دارد: «و هو متكئ على يد سلمان»9، در جای دیگر دارد «و يده على عاتق سلمان». دیدید گاهی کسی دست روی شانه شخصی می‌گذارد که نزدیکش هست. به‌صورت خیلی صمیمانه! خوشا به حال سلمان! می‌گویند دست حضرت روی شانه سلمان بود. شخصی وارد شد. بعد حضرت فرمودند که جناب خضر بود.

گفت سه سؤال می‌پرسم. اولین سوالش بحث جلسه قبل ما بود؛ وقتی کسی می‌خوابد «این تذهب روحه؟»؛ روحش کجا می‌رود؟ سؤال مهمی است. در تفسیر قمی این روایت دو جا آمده؛ در جلد دوم این حدیث دو دو صفحه آمده که اختلاف عبارتی هم دارد. ظاهراً یکی از آن‌ها تصحیف شده. صفحه چهل و پنجم، صفحه دویست و چهل و نه. در یکی دارد: «جذب الهوى الريح- و جذب الريح الروح فرجعت إلى البدن»، اگر در ادامه «قبض» باشد، این‌طور می‌شود «جذب الهوى الريح- و جذبت الريح الروح فيقبضها إليه».10 یعنی تفاوتی نیست. احتمال این‌که در صفحه چهل و پنج راوی اشتباه کرده باشد بیشتر است. چرا؟ چون آن‌که در صفحه دویست و چهل و نه آمده، موافق کتب دیگر است. یعنی این روایت در یک کتاب نیامده، اقدم کتابی که این روایت را آورده، محاسن برقی است. بعد از ایشان پدر شیخ صدوق علی بن بابویه در کتاب التبصره فی الامام آمده. پسر ایشان محمد بن علی بن بابویه شخ صدوق در چندین کتاب –علل، اکمال و …- این روایت را آورده‌اند. چون روایت خیلی جذاب بوده آن را آورده‌اند. مرحوم کلینی این روایت را در کافی آورده‌اند ولی قسمت بحث ما را نیاورده اند. دنباله آن را آورده‌اند. چون بعد از این‌که امام حسن علیه‌السلام جواب سؤالات را دادند، خضر شروع به شهادت دادن کرد. شهادت داد به رسالت، به ولایت امیرالمؤمنین، بعد تک‌تک معصومین را تا حضرت بقیة الله سلام الله علیه اسم برد. به امامت و وصایت آن‌ها شهادت داد. در کافی به‌خاطر دنباله آن‌که خضر به ائمه اثنی عشر شهادت داد، آن جا را آورده‌اند. بخش سؤالات و جواب ها را نیاورده اند. ولی اصل حدیث و سند آن این قدر در کتاب‌ها جا افتاده بود. علی بن ابراهیم در تفسیر قمی آن را آورده‌اند. در بصائر نیامده اما در یک سند محمد بن حسن صفار هست. می‌خواهم از غیر طریق برقی باشد، می‌گوید قبل از آن، از ایشان شنیدم.

خلاصه این حدیث تا زمان کتب متأخر مثل اعلام الوری طبرسی بوده؛ بعدش که مفصل آمده. حتی در قرن چهارم این حدیث در کتب متعددی آمده است.

حالا سؤالات ایشان چه بود؟ وقتی مرد خوابید، روحش کجا می‌رود؟ این روایت در عیون الاخبار هم آمده. ظاهر حدیث همین است که حضرت جواب دادند و فرمودند وقتی خواب هستی، چطور می‌شود که روح بر می‌گردد؟

…فالتفت أمير المؤمنين ع إلى الحسن ع فقال: يا أبا محمد أجبه- فقال: أما ما سألت عن الرجل إذا نام أين تذهب روحه- فإن الروح متعلقة بالريح- و الريح‏ متعلقة بالهواء إلى وقت ما يتحرك صاحبها، فإن أذن الله بالرد عليه- جذبت تلك الروح تلك الريح- و جذبت تلك الريح ذلك الهواء- فاستكنت الروح في بدن صاحبها و إن لم يؤذن برد تلك الروح على صاحبها- جذب الهواء الريح و جذبت الريح الروح فلم يردها إلى صاحبها إلى وقت ما يبعث‏، و قد مضى ذكر السؤالات الثلاثة

«... فإن أذن الله بالرد عليه»؛ اگر خدا اجازه داد که او بیدار شود، «جذبت تلك الروح تلك الريح و جذبت تلك الريح ذلك الهواء فاستكنت الروح في بدن صاحبها»؛در بدن صاحبش ساکن می‌شود.

«و إن لم يؤذن برد تلك الروح على صاحبها»؛ برعکس است. «جذب الهواء الريح»؛ به خلاف صفحه‌ای که این برعکس را نداشت. من که روایت را نگاه کردم نوع کتب متعدد موافق همین‌جا است. یعنی برعکس می‌شود؛ «و جذبت الريح الروح فلم يردها إلى صاحبها إلى وقت ما يبعث».‏

عالم ثابتات، معنای هواء در فقره «الريح‏ متعلقة بالهواء»

مرحوم مجلسی در بحارالانوار و در مرآة العقول برای این توضیحی دادند. بحارالانوار چاپ اسلامیه، جلد شصت و یک، صفحه سی و هشت. ببینید؛ یک باب بسیار عالی، از کتاب‌های بسیار مهم بحارالانوار، السماء و العالم است. یکی از بهترین باب های این کتاب، «باب حقیقة النفس و الروح و احوالهما» است. خیلی باب ممتعی است. این حدیث ما را ایشان در حدیث هشتم می‌آوردند. حدیث دیگر را از علی بن ابراهیم در نهم آورده‌اند. در حدیث هشتم، از علل الشریع و عیون الاخبار صدوق آورده‌اند. بعد مرحوم مجلسی توضیح می‌دهند. همین بیان را در مرآة العقول جلد ششم، صفحه دویست و چهار دارند. چیزی که مهم است، این است که ایشان دو احتمال در روح می‌دهند. یکی روح به‌معنای همان نفسی است که می‌گویند «مجردة کانت ام لا». یکی هم روح یعنی روح حیوانی. ولی در دو احتمالی که علامه مجلسی رضوان‌الله‌علیه در مراة و بحارالانوار فرمودند در هر دو جا، هوا را همان نفَس می‌گیرند؛ التنفس. نفَس است که روح را بر می‌گرداند. دیگر چیزی به ذهنم نیامد.

ولی قبل از این‌که فرمایش ایشان را ببینم، در ذهنم بود که نباید این هوا را تنفس بگیریم. البته وجوهی هست که بتوان به این معنا گرفت، اما ظاهر حدیث و غموضش به این است که این هوا، وجه دیگری دارد. برای تأیید عرض خودم، در همین تفسیر قمی، اول سوره مبارکه هود، ذیل آیه شریفه «وَكَانَ عَرۡشُهُۥ عَلَى ٱلۡمَاءِ»11 آمده…؛ تعبیری که در این روایت شریفه هست، هواء را از هوایی که ما می‌گوییم خیلی بالاتر می‌برد. اصل خود کلمه «هواء» را به‌عنوان شیء به کار می‌بریم. ولی بسیاری از لغویین مثل صحاح جوهری، مقاییس، آن را مکانی معنا می‌کنند؛ «الهوا ما بین السماء و الارض». نه آن چیزی که تنفسش می‌کنیم. تفاوت می‌کند. مشکلی نداریم که به آن هوا اطلاق کنیم اما وقتی الهواء می‌گوییم، منظور ما بین السماء و الارض است. می‌گویند ما بین السماء و الارض عنصر مکانی است. نه یک شیءای به این صورت. در لغت به این صورت آمده است. هوا، به‌معنای سقوط هم که معلوم است؛ به‌صورت آزاد پایین آمدن.

شاگرد: ما بین السماء و الارض، به چه معنا است؟ یعنی هر چیزی که بین این دو است؟

استاد: «وَأَفۡـِٔدَتُهُمۡ هَوَاء»12؛ افئده آن‌ها هوا است؛ در معنای عرفی ساده یعنی خوفناک. دلشان خالی است، نه یعنی تو خالی است. تو دلش الآن خالی شده یعنی خوفناک است. «افئدتهم هواء»؛ یعنی مشفق یا خائف. ولی معانی دیگری هم دارد. مخصوصاً در مقاطع مختلف. دو وجه در ذهنم هست؛ وجه اول عین حدیث است، دومی هم احتمالی است ذیل حدیث. روایت در ذیل آیه شریفه هست: «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ و ذلك في مبتدإ الخلق»13؛ عرش الهی چه زمانی بر ما بوده؟ در ابتدای خلقت. بعد توضیح می‌دهند؛ «إن الرب تبارك و تعالى خلق الهواء»؛ اولین چیزی که خلق فرمود هواء است. این خیلی ذهن را دور می‌برد که منظور از هوا، تنفس باشد. می‌گویید شاید منظور همین است! نه، دنبالش را ببینید؛ «ثم خلق القلم فأمره أن يجري- فقال يا رب بما أجري فقال بما هو كائن ثم خلق الظلمة من الهواء و خلق النور من الهواء- و خلق الماء من الهواء- و خلق العرش من الهواء». با لغاتی که در این حدیث شریف به کار رفته، خیلی دور می‌برد که مقصود از هوا، هوا باشد؛ به آن معنایی که علامه مجلسی فرمودند. «و خلق العقيم من الهواء و هو الريح الشديد و خلق النار من الهواء و خلق الخلق كلهم من هذه الستة»؛ شش چیز را از هوا آفرید. بعد تمام خلق را از این شش چیز آفرید. این روایت در همین تفسیر قمی است.

آن چه که از این حدیث منظور من است، این است: در روایات اهل البیت علیهم‌السلام کلمه هوا می‌تواند کاربردی داشته باشد که خیلی بالاتر است از هواء محسوسی که ما داریم.

شاگرد: رابطه این هوا با «اول ما خلق الله نوری» چه ارتباطی دارد؟

استاد: آن چه که من عرض کردم این است که مادی نباشد. چرا؟ چون دنباله اش لغاتی آمده که ولو می‌توان یک نحو محسوس معنا کرد ولی وقتی با سائر روایات در نظر گرفته می‌شود دور می‌رود که یک هوای مادی محسوس باشد.

شاگرد2: ایشان که قائل به جسمانیت روح هستند، شاید این جور برداشت کردن با آن بی ارتباط نباشد.

استاد: نه، خودشان همان جا می‌گویند «مجردتا کانت ام لا». اصلاً دو احتمال می‌دهند.

شاگرد: در ذیل روایات باب عقل و جهل، ایشان صریح نفی می‌کنند که روح جسمانی نباشد.

استاد: در بحارالانوار متفرق است. در یک جا می‌گویند «لامجرد سوی الله». در جاهای دیگر هست که می‌گویند «هذه الروایة توید تجرد النفس». جمع‌آوری کلمات مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار خوب است. راجع به تجرد نفس خودش رساله‌ای می‌شود؛ نظرات خودشان و پدر بزرگوارش را جمع‌آوری کنیم. چون علامه مجلسی خیلی به پدر عقیده دارند. هم به مقامات معنوی ایشان و هم به علمیت ایشان. نه فقط به معنویات، بلکه به علمیت پدر هم اعتقاد دارند. کلمات ایشان را هم می‌آورند؛ هم در بحارالانوار و هم در جاهای دیگر.

خلاصه احتمالی که در ذهنم از این حدیث هست، این نکته است: به ذهنم این جور آمد: امام علیه‌السلام سه واژه را در جواب خضر در مورد روحی که رفت و به بدن برگشت، گفتند. اگر منظور روح بخاری و امثال آن باشد، علامه می‌فرمایند ذهن از آیه شریفه دور می‌رود «ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا»14؛ انفس را توفی می‌کند. مگر این‌که بگوییم این روح، نفس نیست. حضرت خضر هم از آن نفس نپرسیدند. والا اگر بگوییم «این تذهب روحه»، انسان روحش کجا می‌رود؟ این آیه شریفه می‌فرماید «ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا»، ما فقط در مرحله روح بخاری محدود کنیم، یک احتمال داده‌اند که مقصود آن نفسش باشد. آن هم باز هوا، تنفس بشود. لذا است که عرض می‌کنم روی این احتمال تأمل کنید و ببینید ممکن است پای آن به جایی بند بشود یا نه. در این روایت آن چه که در رده بالا قرار گرفته، هوا است. پس هوا در این تثلیثی که امام به خضر جواب دادند، علو درجه دارد. «انّ الروح متعلقة بالریح، و الریح متعلقة بالهواء». اگر این جور باشد، ما از خود لغات روح و ریح و هوا، ترتب بالا و پایین را کشف کنیم. به چه صورت؟ در همین کتاب توحید صدوق دارد، حضرت می‌گویند «إنما سمي روحا لأنه اشتق اسمه من الريح»15. آن چه که می‌خواهم عرض کنم این است:

نحوه تعلق روح به عالم هواء و ریح

روح در این معنا، همان روح انسان است. «این تذهب روحه»؛ همان روحی است که همه می‌گوییم. خب حالا این روح با این علوش یعنی چه که متعلق به ریح است؟ مگر ریح چیست که رتبه‌اش بالاتر است؟ هوا چیست که بالاتر است؟ من این جور به ذهنم آمد: وقتی به هوا نگاه می‌کنید، ارتکازا مقابل ریح قرار بگیرد…؛ الاشیاء تعرف بمقابلاتها. هواء و ریح. تا به شما باد بگویند، قوام باد در ذهن هر شنونده‌ای به حرکتش است. مقابل بادی که حرکت دارد، اگر هوا بگویند، چه چیزی به ذهن می‌آید؟ ثبات و سکون. پس حضرت دارند ترتب عوالم را می‌فرمایند. می‌گویند روح انسانی یک تعلقی به بستر عالم حرکت دارد. همان ریحی که در اول نهج‌البلاغه حضرت توضیح می‌دهند. اینجا هم حضرت می‌فرمایند روح بند به عالم حرکت است؛ هبوط کرده و به عالمی آمده که قوامش به سیلان و حرکت است؛ به مکان و زمان است. اما کل این عالم ریح که حرکت است، خودش مقهور و محاط به الهوا است. همان الهوائی که در آن روایت می‌فرمایند همه چیز حتی ظلمت و نور را با آن خلق کرده. پس الهواء، عالم ثابتات است؛ عالمی که حرکت در آن جا نیست. محیط است و مقوم است. این معلق به ریح است؛ وقتی ریح کل عالم حرکت شد، روح بشری که در عالم ناسوت آمده، «معلقة بالریح». یعنی الآن در تعاملی با عالم حرکت است. و کل عالم حرکت هم محاط است، بند است به عالم ثابتات و ملکوتی که وراء عالم زمان و مکان است. این تذهب روحه؟ این روح به جایی می‌رود که با هوا ارتباط برقرار می‌کند. آن وقت وقتی می‌خواهد بیدار شود، روح، ریح را جذب می‌کند. یعنی از عالم حرکت استمداد می‌کند؛ از عالم حرکت بتواند این عالم را به کار بگیرد. ریح هم «جذبت الهواء»؛ یعنی عالم حرکت به عالم ثابتات مراجعه می‌کند که اساساً پشتوانه کل این عالم است. لذا روح از مجموع عالم ثابتات و حرکت، به بدن بر می‌گردد. اما اگر قرار باشد وفات کند، نه. از عالم ثابت و از عالم هوا، اعلام می‌شود: «فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ»16؛ آن جا دیگر به ریح می‌گوید، این‌که به بستر تو آمده به من بده. عالم حرکت هم این روحی که به ناسوت آمده بود را به هوا می‌دهد؛ به عالم بالا بر می‌گردد. این احتمالی است که به ذهن من آمد. پس من این احتمال را از چه چیزی گرفتم؟ شروع استظهار من از این بود که مقوم ریح، حرکتش است. اصلاً اگر حرکت را حذف کنیم باد نداریم. این مقومیت این معنا در انطلاق تحلیل و توضیح ما مهم است.

شاگرد: در روایت هم دارد: «إن الروح متحرك كالريح ، وإنما سمي روحا لأنه اشتق اسمه من الريح».

استاد: بله، روایتی است که در توحید صدوق هم هست. شما از معانی الاخبار می‌خوانید یا توحید صدوق؟

شاگرد: از معانی الاخبار.

استاد: این روایت در بسیاری از کتب آمده که «إن الروح متحرك كالريح ، وإنما سمي روحا لأنه اشتق اسمه من الريح». حالا من از این متحرک بودن مقابله درست کردم؛ بین چه؟ بین روحی که از ریح است، و روحی که مقابل هواء است. هوائی که آن تجلیلات مهم داشت. بنابراین احتمال این می‌شود که هواء یعنی عالم ثابت، ریح یعنی کل عالم متحرک و ناسوت که در آن زمان و مکان و سیلان هست، و روح آن ثابتی است که از آن عالم در عالم ریح هبوط کرده است. روح، ما به العطف و ما به الربط بین هواء و ریح است. چون از آن جا به اینجا آمده تا افاعیلی را در عالم ناسوت انجام بدهد و چیزهایی را اکتساب کند و برگردد.

شاگرد: در بحث هوش مصنوعی فرمودید ارواح مختلفی هست.

استاد: آن هم روایت مفصل دیگری بود؛ ارواح خمسه. این‌ها را باید با هم جمع کنیم. حدیث نفس و حدیث ارواح خمسه، باید با این‌ها جمع شود.

شاگرد2: به این دلیل این روایت را عرض کردم که فرمودید برخی می‌گویند روح در وقت مرگ، دیگر نمی‌آید، نه این‌که برود.

استاد: یعنی منافاتی با آن چیزها ندارد. ببینید اگر یک لحظه پشتوانه محرّک عالم ریح محو بشود، دیگر ریح نیست. کلش از هم می‌پاشد. دیگر ریح نخواهد بود.

شاگرد2: احتمال محکمی است؛ فرمودید برخی می‌گویند روح دیگر نمی‌آید نه این‌که برود. من به این خاطر به‌دنبال آیه و روایت رفتم.

استاد: بله، من از حاج آقا نقل کردم. حاج آقا مکرر می‌فرمودند. این تعبیر را داشتند. می‌گفتند کسانی که می‌بینند، می‌بینند حیات لحظه به لحظه دارد می‌آید. وقتی می‌میرد این‌طور نیست که یک جایی برود. آن چیزی که باید برای ادامه حیات او بیاید، نمی‌آید. البته این را در بیداری هم گفتند. فقط خواب نبود. می‌گفتند وقتی هم بیدار است، این‌چنین است. پی جویی این حدیث شریف با خودتان. آقایانی که بحث را پی می‌گیرید، چقدر من خوشحال می‌شوم. این‌که تحف العقول را مراجعه کنند و ببینند چه بود، این مراجعه خیلی مهم است. من بارها عرض کردم. در مراجعه برکت عظیمی برای فضای طلبگی هست.

شاگرد: «تلک الریح»، «ذلک الهواء» اشاره دارد که شخصی است و طبیعی نیست، این چطور قابل جمع است.

استاد: نگاه به طبیعت بما هو شخص ممکن است. ولذا احتمالی در اسم جنس بود؛ ما در اصول می‌گفتیم وضع عام و موضوع له عام. در مباحثه اصول عرض کردم؛ احتمالی در اسم جنس بود که وضع خاص و موضوع له خاص باشد. چون کسی همه انسان‌ها را در نظر نگرفته، اصلاً انسان یعنی طبیعی انسان. طبیعی انسان هم یک شخص بیشتر نیست.

شاگرد: روایت می‌گوید «جذبت ذلک الهواء».

استاد: آن هوا جذب می‌کند.

شاگرد: «ریح جذبت ذلک الهواء»؛ یعنی به تمامی می‌خواهد آن را جذب کند.

شاگرد2: تعبیر جذب خیلی مناسب با مطلبی که فرمودید نیست. می‌فرمایید یک ارتباطی برقرار می‌شود که غیر از جذب است.

استاد: «جذب»ای که در اینجا هست، که می‌فرمایند شخصی است، در ذهنم مقابل «معلق» است. در یک عبارت مقابله‌ها خیلی مهم است. «انّ الروح معلقة بالریح»؛ معلقة یعنی چه؟ یعنی آویزان. معنای لغویش این است. شیء آویزان را می‌گیرند و می‌کشند، جذب به این صورت است. خب حالا این معلق به چه صورت است؟ هنوز آویزان است؟ مثل چراغ که به سقف آویزان است؟ «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی»17؛ «تدلی» به این معنا است. «فتدلی» یعنی «فتعلق»؛ آویزان شد. مثل چراغ که آویزان شد؟! ما که نمی‌دانیم. کسانی که سر در می‌آورند می‌فهمند این آویزان شدن به چه معنا است.

شاگرد: این‌ها شرح الاسم است؟ یعنی حضرت برای تفهیم می‌خواهد بفرماید. چون حقیقت روح قابل بیان نیست. «قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي»18. بنابراین امر روح چیزی است که انسان به غایتش نمی‌رسد. چون نباید در ذات الهی فکر کنیم. اگر این‌ها را با «قل الروح من امر ربی» توأم کنیم، این‌ها مطالب شرح الاسم است و می‌خواهد برای تفهیم به ذهن بیان کند.

جواز اشاره شخصی به عوالم

شاگرد2: بنابراین مقابله جذب و معلق چطور می‌شود؟

استاد: همین که ایشان فرمودند «قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي»، اگر «الروح من امر ربی» است، «فکیفیة تعلقه بالریح هم من امر ربی». یعنی امام مجتبی سلام الله علیه مطلبی را برای خضر علیه‌السلام می‌گویند. هر دو سنخ نفوس منوره‌شان وصل به دستگاهی است که دارند تشکیلات را می‌بینند. لذا «معلقة» را هم می‌فهمیدند. سائل می‌فهمید که دارند چه جوابی می‌دهند. اما به فرمایش ایشان ما که «معلق» می‌شنویم، می‌گوییم مثلاً این لامپ به سقف آویزان است. آن وقت جذبش چیست؟ یا مثلاً یک ریسمانی از بالا در چاه آویزان است. جذبش چیست؟ بگیرید این ریسمان را بالا بکشید. به طرف خودتان بکشید. ولذا من هم بدون این‌که در معنای جذب و معلق بودن وارد بشوم، یک معنای غیر عرفی را در تعلیق و جذب در عرضم گفتم؛ بدون این‌که سراغ معنای لغوی جذب و تعلیق ببرم. ولی منظورم همین ها بود که جذب و تعلیق را آنجور معنا کنیم. و الّا می‌ماند؛ ما فعلاً نمی‌دانیم. در مورد شخصی هم که آقا فرمودند، همین‌طور است. وقتی ما به یک عالم نسبت بدهیم که یک عالم یک کاری را انجام بدهد، مشکلی ندارد که آن را چون یک عالم است، به‌عنوان یک شخص ببینیم. آقا بود، می‌گفت به منزل علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه رفتم و سؤالاتی را پرسیدم. این برای سال پنجاه و شش است. می‌گفت سؤالی پرسیدم، علامه دستشان را جلو آوردند و فرمودند کل عالم با زید چه فرقی می‌کند؟! یک جمله‌ای از یک عالِم، من طلبه یادم هست. کل عالم با زید چه فرقی می‌کند؟ مقصودشان این بود که کل عالم می‌تواند یک شخص باشد. اگر شما هواء را به‌عنوان ثابت یک عالم می‌گیرید، درست است که شئونات دارد اما طبیعی ای که در آن جا مطرح است، طبیعی‌ای است که متشخص است و به‌عنوان عالم ثابتات است. نه طبایعی که «یعرض له الوجود او العدم». ولذا اگر می‌گوییم آن عالم این کار را می‌کند، می‌گوییم عالم ملکوت، محیط به آن است. آن عالم، در این بیان مانعی ندارد.

شاگرد: منظورم این است که اگر از بالا جذب بشود، روشن است. ولی اگر بالا را بطبیعته جذب کند، چطور می‌شود؟

استاد: بطبیعته جذب نمی‌کند. ببینید من می‌گویم «يَسۡـَٔلُهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡن»19، «یساله» یعنی مبداء متعال را به تمامه طلب می‌کند؟! نه، سائلی که پایین است، وقتی سؤال می‌کند، مِن شانه است. مثلاً وقتی مقلدی از فقیه زمان استفتاء می‌کند، «یساله بتمام وجوده و فقاهته»؟! نه. از او به‌عنوان یک شخص سؤال کرده اما چون پایین‌تر هست، دارد به شأنی که مناسب با حال خودش است، سؤال می‌کند.

محاسن برقی هم این روایت را دارد. فقط «علی ید سلمان» در آن نیست. هفت-هشت ده کتاب این روایت را آورده‌اند. اگر در نرم‌افزار بگردید ممکن است همه آن‌ها نیاید. بی اغراق شاید ده کتاب از کتب قدیمی این روایت را نقل کرده‌اند، از بس که معروف بوده است. عرض کردم در کافی شریف شاید «ید سلمان» باشد. «عاتق سلمان» در تفسیر قمی هست. ان شاءالله جمع‌آوری شود. اگر شناسنامه این حدیث ترتیب داده شود خیلی خوب است.

والحمد لله رب العالمین

کلید: عوالم، عالم هواء، عالم ریح، عالم روح، روح، تعلق روح به بدن، کیفیت موت، کیفیت مرگ، خواب،

1 شاگرد: آقایانی که طالب بحث «موت» و «ملائکه» و «برزخ» هستند، از جلسه صد و چهل و یک سال نود و یک، در تاریخ 10/3/1391 تا جلسه صد و هفتاد و هشت بحث شده است.

2 عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ؛ ؛ ص304

3 الطلاق 12

4 النوح 17

5 نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 337

6 تحف العقول، النص، ص: 4

7 الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص: 14

8 تفسير القمي، ج‏2، ص: 44

9 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 525

10 تفسير القمي، ج‏2، ص: 45

11 هود 7

12 ابراهیم 43

13 تفسير القمي نویسنده : القمي، علي بن ابراهيم جلد : 1 صفحه : 321

14 الزمر 42

15 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 171

16 الزمر 42

17 النجم 8

18 الاسراء85

19 الرحمن 29