بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۳

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

توحید صدوق؛ جلسه: 18 5/2/1403

بسم الله الرحمن الرحيم

معنای ثناء جمیل در ماده «صلات» در کتاب التحقیق

صفحه هفتاد و سوم بودیم؛ در این جمله از خطبه مبارکه بودیم که فرمودند:

وبالشهادتين يدخلون الجنة ، وبالصلاة ينالون الرحمة ، فأكثروا من الصلاة على نبيكم وآله ، إن الله وملائكته يصلون على النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليما. أيها الناس إنه لا شرف أعلى من الإسلام 1

همه فقره ها به هم کمال ارتباط دارند. در جلسه قبل دو-سه کلمه صحبت شد. من فراموش کرده بودم که چه عرض کرده بودم، الحمد لله با مرور چند لحظه‌ای یادم آمد که چه بحثی کرده بودیم.

در جلسه قبل از فرمایشی که مرحوم آقای مصطفوی در کلمه «صلات» داشتند، صحبت کردیم.

فهذه المادة قد أكملت في العربية مستعملة في العبادة المخصوصة. و أما الأصل الواحد الاستقلالي في العربية في هذه المادة: هو الثناء الجميل المطلق الشامل للتحية و غيرها.

إن الله و ملائكته يصلون على النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما

هو الذي يصلي عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات إلى النور

خذ من أموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم إن صلاتك سكن لهم‏

أولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة

كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون‏

و من الأعراب .... و يتخذ ما ينفق قربات عند الله و صلوات الرسول ألا إنها قربة لهم‏

فينبغي أن يذكر هنا بعض ما يوضح و يبين المراد:1- يدل بعض ما في هذه الآيات الكريمة على أن الحقيقة في هذه المادة ليست بعبادة أو استغفار-. هو الذي يصلي عليكم‏،. أولئك عليهم صلوات من ربهم‏- فان العبادة أو الاستغفار لا يناسبه تعالى.و أيضا ليست برحمة و لا تسبيح- و ملائكته يصلون‏، ... يصلي عليكم و ملائكته‏- فان الرحمة أو التسبيح من الملائكة على الناس غير مناسب، مضافا الى ذكرهما في رديف الصلاة- صلوات من ربهم و رحمة، ... صلاته و تسبيحه‏.2

در جلد ششم فرموده بودند که اولاً اصل ماده «صلو» و «صلی» در لغت دیگری آمده ولی در زبان عربی هم اصلی دارد. فرمودند: «فهذه المادة قد اکملت فی العربیة»؛ «صلو» و «صلی» در زبان عبری، آرامی و … ریشه‌ای داشته ولی به‌صورت متوحد در زبان عربی تکمیل شده. چون این‌ها را خواندم تنها اشاره می‌کنم. بعد فرمودند: «ینبغی ان یذکر هنا بعض ما یوضح و یبین المراد». اول گفتند خیالتان راحت باشد که «صلات» به‌معنای استغفار و رحمت نیست. فرمودند: «یدل بعض ما فی هذه الآیات الکریمة علی انّ الحقیقة فی هذة المادة لیست بعبادة او استغفار»؛ صلات به‌معنای عبادت نیست. بعد هم آیاتش را آورده‌اند. «هو الذي يصلي عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات إلى النور»؛ این یعنی عبادت می‌کند؟! «أولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة». «فانّ العبادة و الاستغفار لایناسبه تعالی»؛ خداوند چطور عبادت می‌کند؟! چطور استغفار می‌کند؟!

«و ایضا لیست برحمة و لا تسبیح»؛ به‌معنای رحمت و تسبیح هم نیست. چرا؟ «إن الله وملائكته يصلون…، فانّ الرحمة او التسبیح من الملائکة علی الناس غیر مناسب، مضافا الی ذکرهما فی ردیف الصلاة»؛ «صلوات من ربهم و رحمة»؛ خود رحمت که تکرار شده معلوم می‌شود معنایش فرق می‌کند. «كل قد علم صلاته و تسبيحه»؛ اینجا عطف توضیحی که نیست. اصل در عطف، غیر توضیحی است. لذا تأسیسی است. اساس اصل در عطف، تأسیس است، نه توضیح. وقتی اصل تأسیس باشد، دو معنا دارد. لذا می‌فرمایند: «قلنا ان الاصل فی المادة»؛ همانی که در عربی تکمیل شده، «هو الثناء الجمیل».

معنای استمرار در ماده «صلات»

خب ایشان به‌معنای «ثناء جمیل» گرفته‌اند. جلسه قبل عرض کردم در کنار معنای «ثناء جمیل» که ثناء هم به‌معنای تحیة و … باشد، محتملات دیگری هم هست. خلاصه آن حرف‌ها این شد: ماده «صلو» و «صلی» در اصل صاد و لام، در اشتقاق کبیر با کلمات دیگری شریک است. و شاید در اصل کلماتی که صاد و لام هست، یک جور معنای استمرار باشد. اما در خصوص «صلو» و «صلی»، واو استمرار به‌سوی علو می‌برد، یاء استمرار را به‌سوی سفل می‌برد. «فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ»3؛ به‌سوی سفل می‌برد؛ پایین رفتن. «وَتَصۡلِيَةُ جَحِيمٍ»4، «ثُمَّ ٱلۡجَحِيمَ صَلُّوهُ»5، «صلّوه» نه یعنی بالا ببرنش. یعنی یک پایین ببریدش. اما در «صلو»، واو برای بالا رفتن است. «صلّوا» یعنی استمراری به‌سوی بالا. این یک نکته بود. ادامه آن و نکته دوم که الآن روی آن خیلی عنایت دارم، این است… .

شاگرد: معنای استمرار از چه بابی بود؟

استاد: در صاد و لام بود. عرض کردم در «وَلِی»، «یلی»، از این‌که پشت سر آن در بیاید، یک نحو دنباله‌دار شدن است. در «صاد» هم صفیر بود. نحو طبع صوتش به‌معنای چیزی بود که می‌تواند امتداد داشته باشد. این ذوقیاتی است که باید دید چقدرش درست در می‌آید. من تنها اشاره می‌کنم برای تشحیذ ذهن شریف شما، هر کجا ممکن است سر نخی برای مطالب درست باشد ادامه دهید.

معنای تأمین آتیه در ماده «صلات»

آن چه که الآن عرض من است و تأکید دارم، این است: «صلات» این‌طور که ایشان فرمودند صرفاً به‌معنای «تحیة»، زنده باشی و امثال آن نیست. زنده بودن و تندرست بودن، یک نحو استمرار وجود یک شخص فی الحال است با وضعی که دارد. استمرار با وضعیت موجود است. به گمانم «صلات» بیش از این است. کاری ندارد که الآن دوام داشته باشی، حیات داشته باشی. «صلات» می‌گوید الآن دارم فکر آیند برتر برای تو می‌کنم. «الصلاة علیک» یعنی دعا می‌کنم که لازمه اش استمرار در آینده است. کسی که آینده برتری دارد ادامه هم دارد. هلیة بسیطة، فرع و پایه هلیة مرکبة است. ولی «صلات» صرفاً برای هلیة بسیطه نیست که زنده باشی. «الصلاة علیک» یعنی آینده برتر، راقی و عالی داشتن. نظر به آینده دارد. و لذا این مثال را عرض کردم؛ اگر به کسی همین‌طور بگویی «زنده باشی و سالم باشی» یک چیز است، اما در کلاس درس وقتی در خطاب به دانش‌آموزان یک کلاس می‌گویید «پاینده باشید، موفق باشید و زنده باشید»، این زنده باشید، صرفاً خوردن چیزی نیست. دانش‌آموز در کلاس، الآن در یک مقامی قرار گرفته که برای آینده اش تهیه مقدماتی می‌کند. در کلاس درس وقتی به او می‌گویید زنده باشید، صرف این نیست که نفس بکشید. این تحیت در خطاب به یک عده‌ای یعنی آینده روشنی داشته باشید. نظر به آینده ارقی و اعلی دارد. این نکته‌ای است؛ ببینیم در می‌آید یا نه. فعلاً تأکید من این است که اصل معنای صلات، نظر به آینده آن شخص دارد.

شاگرد: منشأ این معنا چیست؟

استاد: همین استمرار به‌سوی بالا.

شاگرد2: رفعت بالا.

استاد: بله. یعنی اگر صرف حیات بود، همان صاد و لام هم کافی بود؛ زنده باشی. اما تحیتی که در «صلو» هست، صرف استمرار حیات یا نعمت نیست. صرف متنعم بودن نیست. یعنی به‌سوی بالا طوری استمرار داشته باشی. آینده تو برتر باشد و بالا بروی. با مواردی هم که ایشان فرمودند استنادش به خداوند و پیامبرش و … را بررسی می‌کنیم.

شاگرد: به‌سوی بالا بودن در کلاس یک طور فهم می‌شود، در زمین بازی یک طور فهم می‌شود، لذا این نگاه در هر ساختاری یک معنا پیدا می‌کند، این ساختار در خود صلات هست یا از آن مجرد است؟

استاد: معنای کلی صلات، از موارد و خصوصیات مستعمل فیه آن مجرد است. یعنی یک معنای کلی داریم که علماء تعبیر می‌کنند به روح معنا. روح معنا یک چیزی است که با همه این موارد استعمال سازگار است. خاستگاه موارد استعمال بستری است که خود صلات در آن به کار رفته است. اصل معنای صلات شاید این باشد.

حالا برگردیم به آیاتی که ایشان فرموده‌اند. حضرت در این جمله فرمودند: «وبالشهادتين يدخلون الجنة»؛ اگر شهادتین بگوید وارد بهشت می‌شوند. «وبالصلاة ينالون الرحمة»؛ با صلات، علاوه‌بر دخول به بهشت به رحمت می‌رسند. اصل دخول بهشت خودش یک چیزی است، اما هرچه صلات بیشتر باشد رحمت هم بیشتر می‌شود. لذا می‌گویند «فاکثروا». «فاکثروا» یعنی بهشت که می‌روید اما صلوات بیشتر بفرستید تا رحمت شما بیشتر شود. این تأمین آتیه و علو و رفعت مقام شما در بهشت است. خب چرا اکثار کنید؟ حضرت آیه را تلاوت کردند. «إن الله وملائكته يصلون على النبي يا أيها الذين آمنوا»؛ در اینجا این دو با هم می‌شود: «صلوا عليه وسلموا تسليما»؛ اسلام هو التسلیم، فوری حضرت چه زیبا منتقل می‌شوند به: «أيها الناس إنه لا شرف أعلى من الإسلام». شهادتین،دخول به بهشت، نیل رحمت، خدا هم می‌فرماید «صلّوا علیه» و بعد هم می‌فرماید «سلّموا له تسلیما». بعد هم می‌فرمایند: «لا شرف أعلى من الإسلام». می‌بینید همه این‌ها از نظر یک روال معرفتی با هم مرتبط است که حضرت این‌ها را بیان فرموده‌اند.

ارتباط صلوات و مقام الوسیله برای پیامبر ص

حالا فعلاً معنای «صلّوا» در اینجا چه می‌شود؟ با این توضیحی که من عرض کردم، معنایش این می‌شود: خدا و ملائکه «یصلّون علی النبی»؛ یعنی خدا ملائکه دارند تدبیر می‌کنند، نه این‌که صرفاً یک رحمتی بر پیامبرش می‌فرستند، ایجاد الرحمة یعنی الآن رحمت بیاید. خب این مانعی ندارد که دعا برای ایجاد الرحمه باشد. خدای متعال بر پیامبرش ایجاد رحمت می‌کند و ملائکه هم دعا می‌کنند که خدا برای پیامبرش ایجاد رحمت کند. این معنای معروف در «انّ الله و ملائکته…» است. اما با این معنایی که من عرض کردم یک مطلب اضافی در آن وارد می‌شود؛ این‌که خدا و ملائکه دارند برای پیامبرشان یک مقام بالایی را تأمین آینده می‌کنند. نه این‌که الآن صرفاً ایجاد رحمت برای او کنند. صرف تحیت به این معنا نیست. بلکه خداوند و ملائکه تدبیری می‌کنند که پیامبر در آینده مقام بالا داشته باشد. لذا حضرت فرمودند: «إذا سألتم الله فسلوه الوسيلة لي‏»6؛ شما در پیشگاه خداوند مدام دعا کنید که فردای قیامت به من پیامبر مقام وسیله بدهد، که مقامی بالاتر از آن نیست. از روایتش هم بر می‌آید که مثل رأس مخروط می‌ماند؛ تنها یک نفر می‌تواند آن جا باشد. حضرت فرمودند الوسیله منبری است که روی علوّ آن منبر تنها یک نفر می‌تواند بشیند که آن من هستم. یا علی تو هم در پله بعدی هستی7. امیرالمؤمنین هم پله بعدی است. منبری است که مثل رأس مخروط تنها یک نفر می نشیند. یعنی مقام وسیله طوری است که دو بردار نیست. حالا به چه صورت است؟ بالای منبر دو نفر نمی­نشینند. گذاشته شده برای یک نفر. این هم به همین صورت است.

جمع بین تأمین آتیه در صلوات بر پیامبر و نیل به رحمت در صلوات فرستندگان

اگر به این صورت است، حالا که خداوند و ملائکه آن مقام را برای پیامبرشان تأمین می‌کنند شما هم همراهی کنید؛ «یا ایها الذین آمنوا صلّوا علیه». شما هم فکر تأمین آتیه برای پیامبر خدا باشید. نه صرفاً الآن درود بفرستید و سلام به‌معنای تحیت باشد. آن مانعی ندارد ولی بیش از آن مراد است. «و سلّموا تسلیما»؛ وقتی تأمین آتیه می‌کنید، تسلیم او باشید. ان شاء الله به سلام می‌رسیم. وقتی این فراهم شد، شما و ملائکه و خدای متعال همگی دست به دست هم داده‌اید تا یک آینده راقی برای پیامبر خدا برقرار کنید. خب این چطور می‌شود؟ شما برای پیامبر درود می‌فرستید که مقام ایشان بالا برود، اما حضرت قبل از آن فرمودند: «و بالصلاة ینالون الرحمة»؟! خود پیامبر به رحمت می‌رسد یا خودشان به رحمت می‌رسند؟! این چطور می‌شود که «بالصلاة ینالون الرحمة فاکثروا»؛ یعنی کاری کنید که با اکثار، شما به رحمت بیشتر برسید. اما اگر صلات به معنا تأمین آتیه باشید، شما «صلّوا علیه»، شما برای او تأمین آتیه کنید. اگر شما برای او تأمین آتیه می‌کنید پس چه چیزی گیر شما می‌آید؟! شما چرا به تأمین آتیه او نائل به رحمت می‌شوید؟! رابطه بین این‌ها چیست؟

نحوه ارتقاء مقام پیامبر با صلوات و جمع آن با فوق لایتناهی بودن مقام ایشان

توضیحی که در اینجا هست –علماء هم بیانات خوبی دارند- مطالب مختلفی گفته می‌شود، خلاصه اش، این است: اساس این رابطه که بسیار زیبا است…؛ نوعاً در اذهان می‌آید آیا وقتی ما صلوات می‌فرستیم مقام پیامبر خدا بالا می‌رود یا نمی‌رود؟ سؤال خیلی رایجی است. این رابطه متقابل در اینجا جواب آن است. مقام بالا می‌رود یا نه؟ با این توضیحی که الآن دادیم، هم مقام بالا می‌رود و هم نمی‌رود.چرا مقام بالا نمی‌رود؟ به‌خاطر این‌که خدای متعال وقتی می خواسته پیامبرش را پیامبر قرار بدهد، آن چه را که کافی برای اصل همه کمالات است، به اوداده است. تعبیر می‌کنند به خلاصه موجودات. خب این مقام چطور می‌خواهد بالا برود؟ از طرف دیگر عده‌ای می‌گویند –از وجهی هم درست هم هست- کمالات که نهایت ندارد، بی‌نهایت که حد ندارد. هر چه پیامبر خدا کمال داشته باشند، آخرش بی‌نهایت یعنی بالاتر از او هست. خب پس چون خدا بی‌نهایت است، ما دعا می‌کنیم که خدا بدهد. پس مقام هم بالا می‌رود. آیا به این صورت هست یا نیست؟

سؤال الآن من این است: آیا این مسلم است که چون کمالات بی‌نهایت است، پس هر مقامی را در نظر بگیرید می‌توان روی او گذاشت و او را بالاتر برد؟ آیا خود این حرف، مطلقاً حرف درستی است؟! اصل حرف که معلوم است درست است. به‌طور مطلق همین‌طور است یا نه؟

شاگرد: مقام وسیله را که فرمودید دو بردار نبود.

استاد: قبل از این‌که به این‌ها برسیم می‌خواهم مثال‌های ساده‌تری عرض کنم.

شاگرد2: خود خدای متعال.

استاد: بله، لایتناهی شدّتا عدّتا است. او فوق این است. درست است. مثال‌های ساده‌تری را می‌خواهم بگویم که وقتی همین‌طور مطرح شود می‌توان فهمید.

شاگرد: قبلاً مثال به کره بی‌نهایت می‌زدید. وقتی زمان اضافه شود دوباره بی‌نهایت می‌شود.

استاد: آن، مثال در فرض بود. مثال خیلی خوبی بود. کره در ابعاد ثلاثه بی‌نهایت می‌شود. چنین کره‌ای چندتا مفروض است؟ کره‌ای که از حیث محیطش بی‌نهایت برود، چندتا از این کره داریم؟! با محاسبه بعد چهارم، کره‌های متعددی داریم اما بدون محاسبه بعد چهارم چنین کره‌ای که از حیث ابعاد ثلاثه بی‌نهایت باشد یکی است. یعنی بی‌نهایت مساوق با وحدت است. اما وقتی بعد چهارم را می‌آورید، این‌طور نیست. یک کره‌ای در یک آن است و در آن دیگری کره دیگر اما بی‌نهایت می‌آید. این مطلب درستی است. اگر یادتان باشد در همین کره‌ها، طبایع بالاتری هم بود. چون در نهایت این کره‌ها فرد کره بودند. طبایع بالاتر از این‌ها هم بود. قبلاً مثال دیگری عرض کرده بودم که الآن می‌خواهم برای شاهد بیاورم.

تنظیر به مجموعه اعداد طبیعی

اگر یادتان باشد مثال مجموعه اعداد را عرض می‌کردم. مجموعه اعداد طبیعی؛ همه ما که به کلاس‌های دبستانی و … رفته‌ایم با این اسم آشنا هستیم. مجموعه اعداد طبیعی یعنی از صفر یا یک شروع کنید و تا بی‌نهایت بروید. خب کجا پایان اعداد است؟! پایان ندارد. مجموعه اعداد را هر چه جلو بروید و به آخرین عدد برسید، دوباره یکی روی آن می‌گذارید و جلو می‌رود. پایان ندارد.

حالا سؤال من این است: به این مجموعه توجه کنید؛ مجموعه بی‌نهایت اعداد طبیعی. می‌توانید مقام این مجموعه را بالاتر ببرید؟! هر چه عدد به آن اضافه کنید مقام این مجموعه بالاتر می‌رود؟! اعضاء آن را زیاد می‌کنید، اما آن مجموعه که یک رتبه ثابتی برای خودش دارد. مجموعه‌ای است که بی‌نهایت عضو دارد، مقصود من روشن است؟! البته از حیث ریاضی می‌توانید بگویید مجموعه اعداد صحیح مثبت و منفی. آن مقام را بالا برده‌اید ولی تعداد عضو را که زیاد نکرده‌اید. بله مجموعه را طوری تعریف کرده‌اید که مقامش بالا رفته. رتبه مجموعه اعداد صحیح از رتبه مجموعه اعداد طبیعی بالاتر است، اما با اضافه کردن بی‌نهایت عضو به مجموعه اعداد طبیعی، نمی‌توانید مقام خود آن را بالا ببرید. آن خودش یک مقام ثابتی دارد که بی‌نهایت عضو، به‌معنای بالا بردن رتبه او نیست. این مثال‌های ساده است. یعنی رتبه ماهوی برای مجموعه. یک مجموعه یک فرمول دارد. یک رتبه ماهوی دارد که این فرمول اجازه می‌دهد که یک، داخل آن بیاید و منفی یک داخل آن نیاید. منفی یک جزء آن نیست. این رتبه ماهوی و ذاتی که برای مجموعه قرار می‌دهید، این رتبه یک رتبه ثابت عقلانی است. این هم بالا نمی‌رود و همه اعضاء خودش را هم دارد. هر چه هم می‌خواهید به آن عضو اضافه کنید.

بنابراین با این مثال می‌خواهم این را عرض کنم: ممکن است خداوند به کسی مقامی بدهد که هر چه بسط ذیل او ادامه پیدا کند، اصل مقام او بالا نرود ولو سعه بسط افاضات او بیشتر شود.

شاگرد: اکملیت مقامات اهل البیت علیهم‌السلام تابع کم و کیف نیست. یعنی از خلقت نورانی چه از نظر کم و چه از نظر کیف، بی‌نهایت کمال را دارند. اگر بخواهد چیزی اضافه شود با این معنا خیلی جور در نمی‌آید. یعنی نبود آن‌ها یک نحو نقصان است.

استاد: نه، درست بر عکس این را می‌گویم.

شاگرد: شما می‌گویید یک عددی به آن مجموعه اضافه می‌شود. با این‌که آن مجموعه در کمال اکملیت هست ولی یک عدد را اضافه می‌کنید.

استاد: من به مجموعه مثال زدم. مجموعه را که نمی‌خواهم به آن جا ببرم. هنوز مانده آن جا را توضیح بدهم. فعلاً مثال زدم که ببینید ممکن است چیزی با این‌که اعدادش تا بی‌نهایت ادامه دارد اما آن چه که بر این بی‌نهایت سیطره دارد، مقامش ثابت است. فقط برای همین مثال زدم. اما برای مانحن فیه هنوز توضیح ندادم که منظورم چیست. آن چه که شما گفتید درست است، لذا اول عرض کردم که این مقام از یک حیث بالا نمی‌رود، از حیث دیگری بالا می‌رود. آن حیث نرفتنش را شما توضیح دادید و من هم عرض کردم. مقام نورانیت برای جایی است که وقتی خدا آن مقام را به آن‌ها بدهد، همه چیز را داده است؛ کم و کیف و در برخی از اصطلاحات وجود منبسط می‌گویند؛ از این حیث آن جا چیزی کمبود ندارد.

فوق لایتناهی بودن مقام پیامبر ص و ترفیع مقام الوسیله و افاضه ایشان با صلوات

خب چرا ما صلوات می‌فرستیم؟! چرا خداوند صلوات می‌فرستد؟! این را باید توضیح بدهیم. الآن می‌خواهم این را عرض کنم. ببینید با فرض این‌که مقامی است که ثابت است، اکثار صلوات که به خود ما بر می‌گردد، این است: چرا مقامی که منبر است و بالا گذاشته شده، مسمی شده به «وسیله»؟ همین‌طوری؟! یک مقامی است که اسمش وسیله است و شما دعا کنید؟! تسمیه مقام به یک اسم جزاف نیست؛ بدون حکمت و بدون ملاحظه نیست. خب چرا آن مقام وسیله است؟ وسیله به چه معنا است؟ وسیله به‌معنای وساطت است. وسیله، واسطه است. خود حضرت که دارند همه چیز را به عقلاء می‌گویند. آن مقامی که می‌گویم برای من دعا کنید، مقام من نیست، برای وسیله بودن من است. چقدر روشن می‌شود. حالا «فاکثروا». یعنی چه؟ یعنی مقامی که خدا به من داده؟ آن یک مقام ثابت است. چون اصلش و اندرونش بی‌نهایت است، بالاتر نمی‌رود. ولی هر چه شما خودتان را به من وصل کنید، سفره من برای افاضه گسترده‌تر می‌شود. سفره برای وسیله بودن گسترده‌تر می‌شود. پس در آتیه دارید مقام من را بالاتر می‌برید. دارید مقام سفره افاضه من را گسترده‌تر می‌کنید. «بالصلاة ینالون الرحمة»؛ هر چه صلوات بفرستید شما به رحمت می‌رسید. رحمتی که واسطه نزول آن رحمت، و ظهورآن رحمت در ظرف شما، مقام او است.

تنظیر به استاد و معلم

شاگرد: صلات خدا چه معنا می‌شود؟

استاد: صلات خداوند یعنی خدای متعال برای پیامبرش دارد کاری می‌کند که در آینده بسط مقام افاضه پیدا می‌کند. مثالش را در جلسه قبل گفتم. استادی هست که وقتی در یک ساعت درس می‌دهد، قرار نیست بیشتر یاد بگیرد. می‌گوییم استاد گرامی این مطلب فنی را در یک ساعت بیان کردی، چقدر بر علم تو افزوده شد؟ بر می‌گردد و می‌گوید بینی و بین الله هیچی؛ هر چه را می‌دانستم گفتم و بیشترهم نشد. اما همین استاد یک وقتی هست که مطالبی را می‌گوید و چیزی بر او افزوده نمی‌شود ولی یک شاگرد داشت. یک شاگرد نشسته بود و گوش داد و استفاده کرد و حرف‌های استاد را شنید. یک وقتی در کلاس او بیست نفر بودند. یک وقتی هم یک شبکه ماهواره‌ای بود و میلیون ها نفر استفاده کردند. استاد یکی، مطلب یکی، بالاتر هم نرفت اما وقتی میلیون­ها نفر از او استفاده می‌کنند، سفره افاده او بالاتر است. می‌گوییم وقتی میلیون ها نفر گوش می‌دهند، مقام استادی او بالا رفت. نه مقام علمی او، بلکه مقام استادی او در افاده. الآن عده زیادتری از او استفاده می‌کنند.

شاگرد: یعنی خداوندی که همه کمالات را داشته، دیگر نداشته بدهد؟ دراین‌صورت این نقصان خداوند می‌شود. یا این‌که ائمه قابلیت بیشتر نداشتند؟ این نقصان برای ائمه می‌شود.

استاد: این هم تشقیق خوبی است که عرض می‌کنم.

شاگرد2: در مقام بساطت، در نهایت آن‌ها خودشان را در معرض قرار می‌دهند. آن طرف را نبینیم، از این طرف ببینیم. بساطت سر جای خودش است. نه این‌که اگر اضافه شود این بساطت زیاد شود، آن بساطت در بی‌نهایت است، از این طرف هر چه خودمان را در معرض قرار بدهیم، معنای صلوات می‌شود.

فوق لایتناهی بودن مقام نورانیت پیامبر ص در مقام وحدت در کثرت، و ارتقاء مقام نورانی ایشان در مقام کثرت در وحدت

استاد: خب مقام افاده آن‌ها بالاتر می‌رود یا نه؟

شاگرد2: آن مقام نورانیت دارای حد و حدود نیست. آن خودش بی‌نهایت است. ما با صلوات فرستادن خودمان را در معرض آن افاضه ای که هست قرار می‌دهیم. ولی آن طرف همین بساطتی هم که می‌فرمایید نیست. آن جا همه چیز بی‌نهایت است.

استاد: اگر بخواهم به اصطلاحات کلاسیک عرض کنم، مقام نورانیت دو مقام دارد. یک مقام کثرت در وحدت دارد. و یک مقام وحدت در کثرت. این‌ها تفاوت می‌کند. این چیزی که الآن شما تأکید می‌کنید، فقط به مقام نورانیت نگاه می‌کنید که فقط در باب کثرت در وحدت است. و حال این‌که این‌طور نیست. آن یک مقام بساطتی دارد که شئونات متکثره بی‌نهایت هم در آن موجود است. اما یک مقام «انفسکم فی النفوس» و مقام سریان و مقام وحدت در کثرت دارد. یعنی الآن یک نفری که دارد صلوات می‌فرستد این‌طور نیست که هیچ ربطی به مقام نورانیت نداشته باشد. بلکه الآن دارد یک شأن فرقی برای مقام نورانیت احداث می‌کند. کسی که الآن صلوات می‌فرستد دارد یک شأن فرقی برای آن مقام ایجاد می‌کند. پس شأن جمعی آن مقام اضافه نمی‌شود چون خودش بی‌نهایت است. یعنی حتی فوق بی‌نهایت است. اما اینجا با نفس صلوات فرستادن، خودش دارد متنعم می‌شود به صلواتی که شأن فرقی او است. نمی‌دانم مقصودم را رساندم یا نه.

شاگرد: صلوات خداوند را دوباره می‌فرمایید؟ در ما سعه ایجاد می‌شود به‌خاطر این‌که در معرض این نور و افاضه قرار می‌گیریم. ولی خداوند به چه صورت این سعه را ایجاد می‌کند؟

استاد: دو آیه را در کنار هم بگذارید. «هُوَ ٱلَّذِي يُصَلِّي عَلَيۡكُمۡ وَمَلَـٰٓئِكَتُهُۥ لِيُخۡرِجَكُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ»8. این یک آیه است. آیه دیگر؛ «الٓرۚ كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ لِتُخۡرِجَ ٱلنَّاسَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِ رَبِّهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ»9. خداوند بر تو کتابی را نازل می‌کند تا بتوانی مردم را به‌سوی نور اخراج کنی. یعنی شما دارید برای آن‌ها تأمین آتیه می‌کنی، خدا هم کتاب را می‌آورد تا برای تو تأمین آتیه کند؛ که رسولی هستی که مخرج آن‌ها به‌سوی نور هستی. پس خداوند «یصلی علیک»؛ یعنی خداوند کاری می‌کند که در آینده مقام تو در افاده بالا می‌رود. مدام گسترش پیدا می‌کند.

شاگرد: «یصلی» را همان افاضه مقام وسیله گرفتید؟ یعنی «انّ الله یصلی» همان افاضه مقام وسیله است یا بعد از آن است؟

استاد: الآن مقام وسیله دوتا شد. یک مقام وسیله به‌معنای شأنیت، یک مقام وسیله به‌معنای بسط فعلیت افاضه.

شاگرد2: به تعبیر شما یک مقام وسیله، مقام طبیعت می‌شود و یک مقام وسیله مقام فرد می‌شد. اولی که خداوند داده طبیعت را داده و بعد هم فرد تشکیل می‌شود.

استاد: بله، به یک معنا نزدیک شدید. شما فرمایشتان را دوباره بفرمایید.

شاگرد: خداوند متعال اگر کمال بیش تری نداشته تا بدهد، این عجز برای خدا است. اگر ائمه علیهم‌السلام قابلیت نداشتند، این نقص برای اهل البیت است.

استاد: بعضی اصطلاحات کلاسیک که علماء در کتاب‌ها گفته اند، مطلب را زودتر می رساند. لذا طبق همان اصطلاحاتی که رایج است می‌گویم. آیا خدای متعال دیگر کمالات ندارد که بدهد؟ خدای متعال در مقام نورانیتی که به معصومین علیهم‌السلام داده، آن مقام طوری است که بالاتر ندارد. نه این‌که بالاتر دارد و خدا ندهد. یعنی به آن‌ها مقامی داده که بالاتر از آن نیست. و لذا اگر در کتاب‌ها نگاه کنید، می‌گویند وحدت خدای متعال که کمال مطلق است، وحدت حقه حقیقیه اصلیه ذاتیه است. اما برای حقیقت محمدیه صلی‌الله‌علیه‌وآله این تعبیر را دارند: وحدت حقه حقیقیه ظلیة. یعنی تفاوتش تنها به اصالت و ظلیت است. تفاوت همین است. ولذا فقط باید آن مقام را تصور کنیم. اگر مقام حقه حقیقیة ظلیة را تصور کردیم که به چه معنا است، می‌بینیم همین‌طوری که خداوند دو ندارد، آن هم دو ندارد. و لذا کمالات آن مقام فوق لایتناهی است. یعنی حتی برای «لایتناهی» هم تعبیر دقیق علمی نیست. لایتناهی نیست، همان وحدت ظلیه، فوق لایتناهی است. توضیح آن را قبلاً در همین جلسات داده‌ام. عرض کردم با این‌که مخلوق هستند اما از حیث کم و کیف کمالات، لایتناهی بلکه فوق لایتناهی است. همین کره‌ای که ایشان گفتند را به طبایع بردیم؛ مقام اصلی فوق طبایع است. یعنی حتی طبایع و اعیان ثابته، ظل آن هستند. اگر این را تصور کردید یک بخشی از فرمایش شما جواب داده می‌شود. خداوند به آن‌ها مقامی داده که این‌طور است. لذا حضرت فرمودند از هفتاد و سه حرف اسم اعظم، هفتاد و دوتا از آن نزد ما است. یک اسم است که «استأثره الله لنفسه». یک حرفش را برای خودش نگه داشته است. چندین بار عرض کردم که احتمالاً اسم مستأثر، باطن همین مقام است. اگر این را هم برویم، واجب الوجود می‌شود. اسم مستأثر تنها ما به التفاوت آن مقام با واجب الوجود است. اگر این اسم مستأثر را هم می‌خواست بدهد، واجب می‌شدند که نمی‌شود.

شاگرد: برخی از روایات مشعر به این است که همین اسم مستأثر را اهل البیت دارند ولی در جمله «لافرق بینک و بینهم الّا انهم عبادک» مقام ظلیت را می‌گوید.

مرز بین فهم علوّ مقامات اهل البیت با غلو

استاد: نگویید دارند. ما که می‌گوییم باطن این اسم است، یعنی دارند اما بطوناً. آن اسم حتی برای خودشان ظهور نمی‌کند. اگر بکند واجب الوجود می‌شوند. تفاوت بین «عبادک و خلقک» این است.

این شق اول فرمایش شما بود؛ بنابراین آن مقام به این صورت است. فقط باید تصور شود. تا مادامی هم که تصور نکرده‌ایم باید صبر کنیم. مکرر عرض کردم اهل البیت علیهم‌السلام همه ما را از غلو پرهیز داده‌اند. یعنی چه؟ یعنی مقام این مطالب به قدری بلند و دقیق و ظریف است که شخص به جای علوّ بلافاصله به غلو مبتلا می‌شود. فرقش چه بود؟ علو بلندی حقیقی است. غلو بلندی بی خودی و توهمی است. عالی عالی است، اما غالی…. تفاوت عین و غین است. بنابراین تا نفهمیدیم جلو نمی‌رویم. ولی اصل باید تصور شود.

تنظیر مقام فوق لایتناهی بودن اهل البیت ع به آیینه

شاگرد2: این فرمایشتان را می‌توان نسبت به خدای متعال آورد؟ خدای متعال کمالات محض است، تا خلق ایجاد نشود و به مرحله فعل نیاید و کمالات ظهور نکند، کمالی در این عالم محقق نشده. درعین‌حال وقتی کمالی به این عالم می‌آید چیزی به خداوند اضافه نشده.

استاد: بله، در مورد این فرمایش شما هم مفصل کتاب‌ها و رساله‌ها نوشته شده. «کنت کنزا مخفیاً فاحببت ان اعرف»، به این حبّ، حبّ استجلاء می‌گویند. «احببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف». همان شعر معروف؛ «من نکردم خلق تا سودی کنم*** بلکه تا بر بندگان جودی کنم». جود یعنی مقام بسط افاضه من صورت بگیرد. این‌ها مطالبی است که از حیث کلی معرفت به هم مربوط است.

شاگرد: عرض کردم اگر کمالات پایانی داشته باشد این عجز برای خدا است، اگر قابلیت قابل نباشد برای اهل البیت نقص است.

استاد: بنابراین کمالات خدا پایان ندارد و برای او عجزی نیست. مقام اصلی ای که به اهل البیت داده چون وحدت ظلیه است، فوق لایتناهی است. ببخشید حرف تو حرف می‌شود؛ ملائکه گفتند: «وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ»10، خدا رحمت کند آن آقا را! می‌گفت بعضی از علماء می‌گفتند خدا گفت «قَالَ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ»11؛ یعنی من عالم می‌خواهم، مقدس نمی‌خواهم! شاید یکی از علماء بزرگ تهران بودند. ولی من در یزد از ایشان شنیدم. آن عالم می گفته خداوند به این صورت جوابشان داد. «قَالَ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ»، آن وقت در ادامه دارد: «وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا»؛ بلا استثناء، «کلّها» خیلی تعبیر عجیبی است. یعنی یک مقامی است که مباحثش جای خودش است. این مقام علم شد. خدای متعال آن مقام را داده.

شاگرد: یعنی خداوند بیشتر ندارد؟

استاد: من این سؤال را از شما می‌پرسم، خدای متعال الآن کمالات دارد یا ندارد؟ از این کمالاتی که دارد بیشترش ممکن هست یا نه؟! می‌شود یا نمی‌شود؟ چرا نمی‌شود؟ کمالات که بی‌نهایت است؟!

شاگرد: در خدا بی‌نهایت است.

استاد: بسیار خب. در خدا بی‌نهایت است. حالا اگر آمدیم این کمالات بی‌نهایت را علی لانهایته در یک مرآتی انداخت، این مرآت چیزی کم دارد یا ندارد؟ صحبت سر همین است که خداوند یک مقامی به آن‌ها می‌دهد که مقام مرآتیت تامه است. «علّم الآدم الاسماء کلها». ولذا می‌گویند «نحن الاسماء العظام»، اسم اعظم. پس آن مقام طوری است که اگر تصورش کردیم، این اشکال نمی‌آید. ابوذر شنیده بود که اساس ایمان محقق نمی‌شود الّا به معرفت امیرالمؤمنین به نورانیت. ولی می‌دید چیزی از این بلد نیست. راه افتاد و آمد محضر رفیق شفیقش جناب سلمان سلام الله علیهما. گفت من شنیدم معرفت امیرالمؤمنین به نورانیت اصل و اساس ایمان است، شما می‌توانی کمکم کنی و من را جلو ببری؟! روایت در بحارالانوار هست. ایشان گفت خود حضرت هست، دوتایی با هم محضر خود ایشان می‌رویم. راه افتادند و رفتند. بعد چه شد؟ حضرت فرمودند «یا سلمان یا جندب». شروعش چیست؟ شروع کلام حضرت چه بود؟ «یا سلمان یا جندب! انّ معرفتی بالنورانیة معرفة الله عز و جلّ و معرفة الله عز و جل معرفتی بالنورانیة». حضرت با این شروع، روی دست همه حساب پاک ریختند؛ همینی که الآن عرض کردم. یعنی مرآتیت است، اگر اصل آن مقام را بخواهید این می‌شود.

شاگرد: از همین‌جا می‌توان این را برداشت کرد، مقام نورانیت فوق لایتناهی است. این سؤالات از عالم حد و حدود است. لذا حل نمی‌شود. وقتی به مقام نورانیت و لاحدیت رفتید، اصلاً این سؤالات مطرح نمی‌شود.

فوقیت مقام نورانی اهل البیت ع از اسفار اربعه

استاد:در مقام وحدت در کثرت به این صورت است. یعنی یک واحد است که در دل این واحد کثرات است. اما نه به نحو کثرت، به نحو سذاجت، به نحو بساطت، به نحو اندماج است. هر چه تعبیر دارد. اما این منافاتی ندارد… .

شاگرد2: طبق سفر اول پیامبر به تجلی ذاتی می‌رسند و سفر تمام می‌شود. ولی آقایان می‌گویند سفر دوم نهایت ندارد. و این غیر از بحث بسط سفره فیض است. خود پیامبر در سفر دوم، تا بی‌نهایت در اسماء سیر می‌کند. بنابراین دو مرحله می‌شود، یکی بسط سفره فیض است که تمام نمی‌شود به کمالات اضافه می‌شود، یکی هم سفر دوم است که واقعاً به کمالات اضافه می‌شود که مخصوص خود پیامبر است.

استاد: ببینید دقیقاً سیر من الحق فی الحق یا الی الحق که می‌فرمایید، غیر از مقام نورانیت است. الآن یک سالکی را در نظر گرفته‌ایم که «من الخلق الی الحق» رفته. آن جا دوباره دارد سیر می‌کند. این‌ها اعیان ثابته مقامات دون هر پیامبر و امامی است. مقام نورانیت که جمع همه این‌ها است، دارد کل این چهار سیر را مدیریت می‌کند. یعنی حتی سفر رابع را که بر می‌گردد و جمع الجمع برایش صورت می‌گیرد، مدیر اصلی همه این‌ها به مقام نورانیت بر می‌گردد. نباید این‌ها مخلوط شود. وقتی شما سالک را در نظر می‌گیرید یعنی از آن مقام بیرون آمده‌اید و دارید ظهور یک شأنی از آن‌که در عالم ناسوت هبوط کرده و دارد از عالم ظلمت و حجاب به‌سوی نور سیر می‌کند و بعداً در نور علی نور می‌رود، همه این‌ها را اگر جمع کنید تازه یکی از شئونات مقام اصلی نورانیت می‌شود. ولذا امیرالمؤمنین نسبت به هبوط جسمانی و مادی که همه مردم می‌دیدند با جایی که به تعبیر استاد در درس اسفار روی منبر نشسته اند اما در مقامی هستند که می‌گویند «انا نور، انا آدم الاول». سالکی که از اینجا می‌خواهد سیر کند که نمی‌تواند بگوید «انا آدم». آدم هم یکی از شئونات است. آن جا که «انا آدم» می‌گوید، آن جا مقام سریان خودش را در همه این‌ها دارد که آبش خورش از آن جا است.

شاگرد: مقام جمعی تمام اسفار اربعه را می‌فرمایید؟

استاد: بله، همه این‌ها برای همه مرسلین است، برای همه آن‌ها این‌ها به آن بر می‌گردد. لذا عرض کردم تا زمانی‌که درست تصور نکردیم عجله نکنیم. تصور آن بسیار مهم است.

معنای سلام بر پیامبر در روایت کافی

مطلبی را برای هفته دیگر عرض کنم. در کافی شریف یک روایت هست که بینی و بین الله اگر کسی تمام کره زمین ملکش باشد، به قیمت بالا و با خون دل هم خریده باشد، بعد بگویند این حدیث را با اموالت بخر، بینی و بین الله این روایت را به ثمن بخس خریده است. یعنی ارزش این روایت از این همه پولی که می‌خواهد به ازاء آن بدهد خیلی بالاتر است. چه آورده‌ای و چه می‌خواهی بخری؟! این حدیث در جلد اول کافی، صفحه چهارصد و پنجاه و یک است. به منزل رفتید نگاه کنید. کتاب الحجة، باب مولد النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله، حدیث سی و نهم.

عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ مَا مَعْنَى السَّلَامِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا خَلَقَ نَبِيَّهُ وَ وَصِيَّهُ وَ ابْنَتَهُ وَ ابْنَيْهِ وَ جَمِيعَ الْأَئِمَّةِ وَ خَلَقَ شِيعَتَهُمْ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ وَ أَنْ يَصْبِرُوا وَ يُصَابِرُوا وَ يُرَابِطُوا وَ أَنْ يَتَّقُوا اللَّهَ وَ وَعَدَهُمْ أَنْ يُسَلِّمَ لَهُمُ الْأَرْضَ الْمُبَارَكَةَ وَ الْحَرَمَ الْآمِنَ وَ أَنْ يُنَزِّلَ لَهُمُ الْبَيْتَ الْمَعْمُورَ وَ يُظْهِرَ لَهُمُ السَّقْفَ الْمَرْفُوعَ وَ يُرِيحَهُمْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ الْأَرْضِ الَّتِي يُبَدِّلُهَا اللَّهُ مِنَ السَّلَامِ وَ يُسَلِّمُ مَا فِيهَا لَهُمْ‌ لا شِيَةَ فِيها قَالَ لَا خُصُومَةَ فِيهَا لِعَدُوِّهِمْ وَ أَنْ يَكُونَ لَهُمْ فِيهَا مَا يُحِبُّونَ وَ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى جَمِيعِ الْأَئِمَّةِ وَ شِيعَتِهِمُ الْمِيثَاقَ بِذَلِكَ‌ وَ إِنَّمَا السَّلَامُ عَلَيْهِ تَذْكِرَةُ نَفْسِ الْمِيثَاقِ وَ تَجْدِيدٌ لَهُ عَلَى اللَّهِ لَعَلَّهُ أَنْ يُعَجِّلَهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ يُعَجِّلَ السَّلَامَ لَكُمْ بِجَمِيعِ مَا فِيهِ.12

در مرآة العقول هم جلد، پنجم، صفحه دویست و شصت و هشت. در وافی، جلد چهاردهم، صفحه هزار و سیصد و پنجاه و شش. مرحوم فیض و مرحوم مجلسی بیانات خوبی برای این حدیث دارند. این حدیث از آن‌هایی است که اگر سال‌ها و سال‌ها برگردید و دوباره مطالعه کنید، هفته ای نگاهش کنید، سالی نگاهش کنید، آن چه را که عرض کردم تأیید می‌کنید. حضرت در این حدیث خیلی مطلب گذاشته‌اند. معنای سلام چیست؟ حضرت چه کار کرده‌اند! رفتید منزل نگاه کنید. یک دم و دستگاهی دارد. «لا شِيَةَ فِيها» را چندین بار دیگر عرض کرده‌ام. در آخر کار می‌گویند اصل سلامی که می‌دهیم، «تَذْكِرَةُ نَفْسِ الْمِيثَاقِ». این روایت کاملاً به بحث ما مربوط است. چون آیه شریفه می‌فرماید: «و یسلموا تسلیما». غیر از تسلیم و اسلام، به‌معنای سلام دادن هم هست؛ «السلام علی رسول الله» هم هست. سفارش من این است؛ برای این بحث‌هایی که امروز شد تکرار پشت تکرار. اول تلاش کنید در تصور درستش. اگر آن مطلبی که عرض شد را انسان درست تصور نکند مضلّه است، می‌افتد و پرت می‌شود. پرت شدن های ناجور. تا تصور درست نکردید، عجله نکنید. تصور درست نیاز دارد. و الّا انسان خودش را از فیوضات بعدی محروم می‌کند و یا اگر محروم هم نشود خدایی نخواسته به اشتباه هایی می‌افتد که لایستدرک است.

والحمد لله رب العالمین

کلید: اسفار اربعه، مقام نورانیت، ماده صلو، صلات، صلی، مقام الوسیله، واسطه فیض، معنای صلوات، فقه اللغه، غلو،

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 73

2 التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏6، ص: 273

3 النساء 145

4 الواقعه 94

5 الحاقه 31

6 بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 416

7 البرهان في تفسير القرآن , جلد۲ , صفحه۲۹۲

8 الاحزاب 43

9 ابراهیم 1

10 البقره 30

11 همان

12 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 451