بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله درسگفتارهای شرح توحید شیخ صدوق در سال 1402 ش؛
جلسهی سیزدهم: 27/10/1402 ش.
در صفحهی هفتاد و سوم بودیم. حضرت علیه السلام فرمودند:
«شهادتان ترفعان القول ، وتضاعفان العمل ، خف ميزان ترفعان منه ، وثقل ميزان توضعان فيه»1.
جلسهی قبل راجع به لغت «ضَعف» و «ضِعف» صحبت شد.
شاگرد: نمیتوان «ضِعف» را به این صورت معنا کرد که ضعف روی ضعف است؟ همانطور که در تجمیع ظنون میگوییم: وقتی ظنون زیاد میشود؛ در اینجا هم بگوییم ضعف روی ضعف میشود که با تشدید ضعف رو به قوت حرکت میکنیم.
استاد: ضعف روی ضعف …
شاگرد: مثل ظن که وقتی جمع میشوند، زیاد میشود.
استاد: ببینید ظن یک امر مثبت است. تراکم ظنون، یعنی اجتماع چند چیزی که مثبت هستند، لذا بالا میرود و رکام و تراکم میشود: «ثُمَّ يَجۡعَلُهُۥ رُكَاما»2. اما همانطوری که عرض کردم، مادهی «ضَعف» پایین آمدن است. ساختمان ریختن و خراب شدن است، به ارض رسیدن است. اصلاً وضع آن، پایین آمدن است. خُب، حالا اگر دوباره پایینتر برود، ضعف روی ضعف یعنی منفی در منفی. نه منفی ضرب در منفی. البته در اینکه منفی در منفی مثبت میشود، حرف است. قبلاً صحبت شده است. در یک نگاه است که منفی در منفی مثبت میشود و الا روی نگاه دیگر، ما مثبت نداریم. در کتابهای ریاضی هم چقدر باید مثال بزنند و توضیح بدهند که چطور میشود منفی در منفی، مثبت میشود؟! این با یک نگاه است. شاید در خلاصة الحساب عرض کردم. به عبارت دیگر در یک نگاه عددی و در یک سیستم عددی، ضرب منفی در منفی مثبت میشود و الا با نگاه دیگری میتواند اینطور نباشد. مثل عدد موهومی؛ رادیکال منفی یک، که واحدش است را چطور تصور کردند؟ میگویند یک عددی در خودش ضرب شده و منفی شده است. خُب، اگر مثبت بود که مثبت میشد. اما اگر منفی در مثبت بود که در خودش ضرب نشده بود. حتماً باید یک عددی منفی باشد و در خودش ضرب شود، تا منفی در منفی باز هم منفی شود. معنای رادیکال منفی یک این است. لذا میگویند: این یک عدد موهومی است. آنجا عرض کردم که این موهومی نیست. چون در یک نظامی گفتهاند منفی در منفی مثبت میشود، این با آن جور نمیشود و میگویند موهومی است. درحالیکه موهومی نیست و لذا در اعداد مختلط از آن کار میآید و چقدر محاسبات انجام میدهد. خُب، چیزی که خیالی است، چطور این کارها را میکند. در آنجا صحبتش شد. منظور اینکه اینکه حتماً باید منفی در منفی مثبت شود، یک امر مسلمی نیست. آن بحث حسابی جای خودش.
فعلاً از نظر لغوی ضعف روی ضعف، قوت نمیشود. «روی» هم بهمعنای ضرب نیست. «روی» بهمعنای تجمیع است. تجمیع، منفی به اضافه منفی، منفی میشود.
از «عفو» هم صحبت شد. گفتم «عفو» بهمعنای زیادی میآید، بهمعنای «قلة» هم میآید. آیا ضدین هستند یا نیستند؟ بنده ملاحظاتی کردم، فعلاً بحث ما نیست که پی آن را بگیریم. دو آیهی شریفه بود: «وَيَسۡـَٔلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَۖ قُلِ ٱلۡعَفۡوَ»3، آیهی دیگر هم «خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ»4 است. «خذ العفو» یعنی چه؟؛ یعنی روش حسن خلق و گذشت از مردم را اتخاذ کن؟ یا این که «خذ العفو» یعنی زیادی از اموال مردم را بگیر؟ مفسرین [هر دو را] دارند. شاید مجمع البیان اولین معنا را گرفته باشند. «خذ العفو»، العفو از اموال ناس را اخذ کن.
راجع به جملهی قبلی که رد شدیم، یک نوشته بلند بالا و خوبی به من دادند. مطالب خوبی گفتهاند و از سایر روایات دستهبندی کردهاند. من خلاصهی آن را میگویم و اگر خواستید از آقا [یکی از حاضران] میگیرید.
ایشان فرمودهاند: این جملاتی که در اینجا خواندیم - «ونحمده بالحمد الذي ارتضاه لخلقه، وأوجب قبوله على نفسه» - مشابهاتی هم دارد. این تعابیر، بهصورت کلی، سه دسته هستند. یکی اینکه وصف خود حمد است. وصف آثاری است که بر حمد متفرع میشود. مثلاً «حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ مِنْ أَلِيمِ نَارِ اَللَّهِ إِلَى كَرِيمِ جِوَارِ اَللَّهِ»5، اثر این حمد این است. این هم قسم دوم که توصیف آثار حمد است. سوم هم اوصافی است که ناظر به موجِد حمد و حامد است. مثل « اَلْحَمْدُ لِلَّهِ بِكُلِّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَى مَلاَئِكَتِهِ إِلَيْهِ وَ أَكْرَمُ خَلِيقَتِهِ عَلَيْهِ وَ أَرْضَى فعلا حَامِدِيهِ لَدَيْهِ»6. پس حامد، حمد و آثاری که دارد، توصیفاتی است برای این سه تا. بعد سؤالاتی را مطرح کردهاند که آیا اینها حقیقی است؟ یا اینها در نفس الامر هم هست؟ تعلیمی است یا ارشادی است؟ چهار احتمال را مطرح کردهاند. اینکه تعلیم و آموزش باشد، یا به اندازهی معرفت خودش آن را ایجاد میکند، یا با این بیان انشای حمد میکند، یا اینکه جنبهی نفسالامری و واقعی دارد. جمعبندی بین این انواع صورت گرفته است. آیا به محمود هم میتوان وجهی اضافه کرد یا خیر؟ حمدی که مرتبط با حامد است، حمدی که مرتبط با آثار حمد است، حمدی که توصیف خودش را میکند، حمدی که مرتبط با محمود است. علی أیّ حال، آنچه که به نظر میرسد، این است که این چهار وجه مانعة الجمع نیستند. شاید خودشان در چهارمی اشاره کردهاند. «نحمده حمدا» چه کاره است؟ تعلیم است؟ یا انشاء است؟ یا واقعیت نفس الامری دارد؟ یک معنایی هم هست که شاید در بین اینها جنبهی حقیقی آن، ورای معرفت خود شخص باشد، بهصورت اشاره آن را عرض میکنم. اینکه ذهن ما سراغ آنچه که داریم، نمیآید. بلکه ذهن ما قدرت دارد اشاره کند، به آن چیز واقعی. بنابراین ما حمد میکنیم، آن حمدی را که اگر ما هم نبودیم، شانیت نفس الامری آن این بود. من آن را نشانه گرفتهام. حالا آن بتواند بکمالش در وجود من ظهور کند یا نتواند، ولی منافاتی ندارد اگر نتواند در وجود من ظهور کند، من به آن اشاره کنم. یعنی نهایت حمد من آن است. این هم فرمایش ایشان بود. اگر توضیحات بیشتری میخواهید بدهید، در خدمت شما هستم.
شاگرد: سؤال بنده این است که با گفتن این جمله، این حمد واقعاً تحقق پیدا میکند، یا من دارم طلب میکنم که چنین حمدی را دوست دارم؟
استاد: یعنی دعا هست یا انشاء است؟
شاگرد: بله.
استاد: خُب، خود دعا هم یک جور انشاء است، ولی مقصود شما از انشاء این است که من دارم این فرد را ایجاد میکنم، نه اینکه آن را طلب میکنم تا خداوند متعال بعداً آن را به من بدهد. این جور میشود. قبلاً بحثهایی داشتیم که استعمال لفظ در اکثر از یک معنا جایز است. مرحوم سید در عروة فرمودند در «ایاک نعبد و ایاک نستعین» باید قصد حکایت از کلام ملک وحی کنیم؟ یا خودتان به خداوند متعال عرض میکنید: «ایاک نعبد و ایاک نستعین»؟ ما در خانهی تو، محتاج هستیم؛«ایاک نستعین». ظاهراً سید فرموده بودند که مانعی ندارد؛ اما احوط این است که شما این کار را نکنید. چون اصل و آنچه که بر عبد واجب است، قصد حکایت است؛ قرائت قرآن است، نه انشاء. الآن عروة یادم نیست، ولی این طور در ذهنم هست که مطرح فرمودهاند. در این جور موارد هم ما میتوانیم قصد دعا و قصد انشاء کنیم یا خیر؟ برخی میگویند: نمیشود و تنها یکی از آنها را میتوان قصد کرد. ظاهر عرفی آن انشاء است، نه دعا. «احمده حمدا»، یعنی الآن من این جور انشاء میکنم. ظاهر عرفیاش این است، نه دعا. دعا، کمی پشتتر از این است و در گام دوم به ذهن میآید. اما اگر گفتیم جمع آن ممکن است، هیچ مانعی ندارد که به وسیلهی این، بالفعل دارد ایجاد حمد میکند و هم همین الآن دارد دعا میکند که مرتبهی بالاتر این را در آینده، خدای متعال به من بدهد. استعمال لفظ در اکثر از یک معنا با آن توسعهای که دارد، در خیلی از جاها راهگشا و کارگشاست.
حاج آقا مکرر میفرمودند که استاد ما [مرحوم آیت اللّه غروی اصفهانی] خودشان قائل بودند به اینکه استعمال لفظ در اکثر از یک معنا جایز نیست، در حاشیهی خودشان بر کفایه – نهایة الدرایة - هم فرمودهاند. بعد میگفتند با اینکه ایشان خودشان این جور بودند، در درس میفرمودند عدهای قصد انشاء کردند و به مقامات هم رسیدند، ما هنوز داریم بحث میکنیم که ممکن است یا محال است! علی أی حال، این یک چیزی است که ظاهراً استحالهی آن، از عجز ما ناشی شده است. استدلالات مرآة و فناء را هم دارند، آنها قابل جواب است. چند بار دیگر هم عرض کردهام. این حاصل عرض بنده است.
عبارت بعدی این بود: - عجب جملهای است! - «خف میزان ترفعان منه و ثقل میزان توضعان فیه»؛ چقدر سبک است و کم وزن است، آن ترازویی که شهادتان از آن بروند و چقدر پر بار و سنگین است، آن ترازویی که شهادتین در آن گذاشته شود. این ظاهر معنا است. در مقابل هم هستند؛ از رفع و وضع است. یا رفع و خفض. در آیات شریفه مقابله رفع و وضع در دو-سه جا آمده است. یکی در سورهی مبارکهی انشراح است: «وَوَضَعۡنَا عَنكَ وِزۡرَكَ، ٱلَّذِيٓ أَنقَضَ ظَهۡرَكَ، وَرَفَعۡنَا لَكَ ذِكۡرَكَ »7. در سورهی مبارکهی الرحمن هم هست.
شاگرد: واقعه.
استاد: در سورهی مبارکهی واقعه «خَافِضَة رَّافِعَةٌ»8 است. در سورهی مبارکه الرحمن، «وَٱلسَّمَآءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ ٱلۡمِيزَانَ»9 است. شاید از یکی از مهمترین آیات در تناسب همین آیه باشد. هر چه انسان در کلام الهی فکر کند جا دارد. «وَٱلسَّمَآءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ ٱلۡمِيزَانَ» یعنی چه؟ این وضع در مقابل رفع به چه معنا است؟ البته دو آیهی بعدش هم دارد: «وَٱلۡأَرۡضَ وَضَعَهَا لِلۡأَنَامِ»10.
چیزی که الآن میخواهیم آن را پی بگیریم کلمهی «میزان» است، تا بعد ببینیم ارتباط آیات به هم چیست. همه با «میزان» آشنا هستند، آن را به ترازو معنا میکنند. وزنش هم «موزان» است. موزان- میزان، یعنی اسم آلت است؛ وسیلهی وزن کردن. خُب، وزن چیست؟ تا آن جایی که بنده وزن را نگاه کردم، در کلمات سه معنا برای وزن گفتهاند. یکی وزن بهمعنای ثقل الشیء است. وزن چیست؟ سنگینی. دوم؛ وزن بهمعنای سنگینی نیست. بلکه بهمعنای تقدیر ثقل الشیء است؛ سنگینی چیزی را اندازهگیری کنیم.
در التحقیق از جاهای دیگر هم نقل میکنند:
«وزن
مقا- وزن: بناء يدل على تعديل و استقامة. و وزنت الشيء وزنا. و الزنة: قدر وزن الشيء، و الأصل وزنة. و يقال: قام ميزان النهار: إذا انتصف النهار. و هذا يوازن ذلك، أى هو يحاذيه. و وزين الرأي: معتدلة. و هو راجح الوزن، إذا نسبوه الى رجاحة الرأى و شدة العقل»11.
بعد از مصباح و از العین آوردهاند. بعد فرمودهاند:
«و التحقيقأن الأصل الواحد في المادة: هو تقدير ثقل الشيء و خفته و تعيين مقداره، ماديا أو معنويا»12.
«هو تقدير ثقل الشي»؛ اندازهگیری سنگینی شیء. ثقل شیء لشیء. العین هم دارد. اما آیا وزن بهمعنای سنگینی است؟ یا بهمعنای اندازهگیری سنگینی شیء است؟ یا اصلاً بهمعنای سنگینی نیست و سنگینی از لوازم آن است؟ «وزن» یک معنای دیگری دارد. برای بنده تعجب دارد؛ دو-سه بار هم برگشتم. اگر شما وجهی پیدا کردید به بنده هم بگویید. مرحوم آقای مصطفوی وزن را به تقدیر معنا میکنند و آن معنایی که ابنفارس گفته است را، اصلاً ایشان از آن بحث نمیکنند. در مقاییس گفته است: «وزن: بناء يدلّ على تعديل و استقامة»؛ برابری کردن و مستقیم بودن است. یکی از آیات بسیار مهم در مانحن فیه این آیهی سورهی مبارکهی حجر است: «وَٱلۡأَرۡضَ مَدَدۡنَٰهَا وَأَلۡقَيۡنَا فِيهَا رَوَٰسِيَ وَأَنۢبَتۡنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَيۡءٖ مَّوۡزُونٖ»13؛ ما در زمین هر چیز موزون را قرار دادیم و رویاندیم. موزون به چه معنا است؟ یعنی سنگین است؟! «انبتنا فیها من کل شئء مثقل» که خداوند به آن وزن داده است؟! «و انبتنا فیها من کل شیء موزون» یعنی در زمین هر چیزی که سنگینی دارد و تقدیر شده است؟ یعنی هر چیزی یک سنگینی اندازهگیری شده دارد. همه چیز به این صورت است؟ یا خیر؛ طبق ارتکازی که عرب دارد و شما دارید، وقتی این آیه را میخوانید، از «موزون» چه چیزی به ذهنتان میآید؟
شاگرد: متناسب.
استاد: متناسب. ببینید این لغت، ذهن ما را به اصل و روح معنای وزن خیلی نزدیک میکند. این آیه، حالت کلیدی دارد. یکی از جاهای خوب مجمع البحرین است که مرحوم طریحی فرمودهاند:
«قِيلَ مَعْنَاهُ أَنَّ الْوَزْنَ عِبَارَةٌ عَنِ الْعَدْلِ فِي الْآخِرَةِ وَ أَنَّهُ لَا ظُلْمَ فِيهَا. و قِيلَ: إِنَّ اللَّهَ يَنْصِبُ مِيزَاناً لَهُ لِسَانٌ وَ كِفَّتَانِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَيُوزَنُ بِهِ أَعْمَالُ الْعِبَادِ الْحَسَنَاتُ وَ السَّيِّئَاتُ.
ثم اختلفوا في كيفية الوزن، لأنّ الأعمال أعراض لا يجوز وزنها! فقيل: توزن صحائف الأعمال. و قيل تظهر علامات الحسنات و السيئات في الكفتين فيراها الإنسان. و قيل تظهر الحسنات في صورة حسنة، و السيئات في صورة سيئة. و قيل يوزن نفس المؤمن، و نفس الكافر. و قيل المراد بالوزن ظهور مقدار المؤمن في العظم، و مقدار الكافر في الذلة. قوله وَ وَضَعَ الْمِيزانَ هو ما يوزن به ليتوصل به إلى الإنصاف و أصله (موزان) قلبت الواو ياء لكسرة ما قبلها، و المراد به هنا ذو الكفتين، و قيل: العدل. وَ رُوِيَ" أَنَّ جَبْرَئِيلَ علیه السلام نَزَلَ بِالْمِيزَانِ، فَدَفَعَهُ إِلَى نُوحٍ علیه السلام وَ قَالَ: مُرْ قَوْمَكَ يَزِنُوا بِهِ". و جمع الميزان موازين، و منه قوله تعالى وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ. و قيل أراد الأنبياء و الأوصياء. قوله فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً. لا نزن لهم سعيهم مع كفرهم. قوله وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ. قيل أراد بِالْمَوْزُونِ المعتدل، أي أنبتنا فيها أنواعا من النبات، كل نوع معتدل باعتدال يختص به، بحيث لو تغير لبطل. و الْوَزْنُ عبارة عن اعتدال الأجزاء لا بمعنى تساويها، فإنه لم يوجد بل بإضافته إلى ذلك النوع، و ما يليق به. و أما اختلاف أنواع النبات فبحسب اختلاف أجزائها و كيفياتها»14.
«…قيل أراد بِالْمَوْزُونِ المعتدل»؛ «کل شیءموزون». موزون یعنی معتدل. «أي أنبتنا فيها أنواعا من النبات، كل نوع معتدل باعتدال يختص به، بحيث لو تغير لبطل. و الْوَزْنُ عبارة عن اعتدال الأجزاء لا بمعنى تساويها»؛ این عبارت را برای این «لا» خواندنم. خیلی وقتها این «لا» آوردن، بحث را جلو میبرد. فرمودند وزن، عبارت است از اعتدال اجزاء نه تساوی اجزاء. اگر همهی اجزاء با هم برابر باشند، به آن موزون نمیگویند. موزون آن چیزی است که اجزایی باشند متفاوت و غیر متساوی اما معتدل. اگر معمولا چیزهای متساوی باشد که نیازی به وزن ندارید. یک کیلو گندم دارید، یک کیلو دیگر. وقتی میخواهید وزن آن را به دست بیاورید یک فضا است، اما وقتی این طرف ترازو یک سنگ میگذارید و آن طرف ترازو هم گندم میگذارید، موازنه برای این است که از دو جنس هستند ولی شما میخواهید بین دو چیزی که در اوصاف با هم متساوی نیستند، ببینید در وزن باهم برابری دارند یا نه. اعتدال بهمعنای برابری است؛ لا تساوی.
شاگرد: اشکالی ندارد خداوند متعال برای هر چیزی در عالم وجود مقدار و میزانی مشخص کرده باشد؛ در مأموریتی که دارد، در آن زمانیکه میخواهد بماند، آن احتیاجاتی از بشر … .
استاد: بله، در اینکه هر چیزی یک اندازهگیری ای دارد که ما مشکلی نداریم.
شاگرد: چون خلقت بهمعنای اندازه است.
استاد: عرض بنده این است که در روح معنای وزن، اندازهگیری هست؟ یا نیست؟ اصل معنای آن اعتدال است، نه اندازهگیری. در این صحبت است.
شاگرد: یعنی هر چه به اندازهی خودش باشد، در نظام احسن عالم خلقت، به اعتدال خودش هم رسیده است. یعنی آن چیزی که خداوند خلق کرده به هر تقدیری هم باشد، آن معتدل است.
استاد: بله؛ همین چیزی که در آیهی شریفه هست. مثلاً اگر آیهی شریفه فرموده بود: «و انبتنا فیها من کل شیء موزونا»، این یک جور بود. اما «من کل شیء موزونٍ» است. این وصف توضیحی است یا احترازی است؟ یعنی «من کل شیء موزون انبتنا»، شاید هم «انبتنا من شیء غیر موزون». یا نه، این وصف توضیحی است؟ یعنی «انبتنا کل شیء و کل شیء انبتناه فهو موزون»؟ نه اینکه «من کل شیء موزون، انبتنا» و شاید هم بیشترش را انبات کردیم که آن غیر موزونها راهم انبات کردیم. وصف توضیحی است. هر چیزی.
شاگرد 2: آن چیزی که معمولاً استعمال میشود این است که میگوییم فلان چیز را میزان کرد. این به اصل معنای وزن نزدیکتر است. مثلاً فرمان را میزان کرد. اینجا دیگر ربطی به ثقل یا اندازهگیری ثقل ندارد.
استاد: تنظیم.
شاگرد: …
استاد: فعلاً ما به لغت برسیم تا به استعمال. استعمال بعد از لغت است. عرض من این است که روح معنای «وزن» چیست؟ لغاتش و حروف اصلی آن چیست؟ سبکهایی که قبلاً عرض کردم به این صورت بود که بهصورت ریاضی میتوانید واو، زاء و نون را تفحص کنید. مثلاً آقا حسن جبل میگوید: «ز اكتناز وازدحام»؛ یک چیزی را بهصورت ذخیره و جمع شده قرار بدهیم. «ن امتدادٌ لطيف في الباطن أو منه». خُب، آیا این معانی درست است یا نه، ایشان اصطیاد کرده است. در ذهن من چیزهای دیگری هم هست. نظیر آن چیزی که خود ایشان برای «ثب» و «بث» گفت، همین را در اینجا پیاده کنیم. «زنّ» و «نزّ». اگر به این صورت باشد بهعنوان ابداع احتمال دور نیست که مثل «ش» که در آن تفشی بود، در «ز» هم یک نحو حرکت است. حرکتی که میآید «ز» این کار را انجام میدهد. «ن» برعکس است. «ن» یک حالت به خودآمدگی و استقرار است. اسم آن هم نون است. در آیه «نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ وَمَا يَسۡطُرُونَ»15 مفسرین فرمودهاند یکی از معانی آن مرکب است؛ دوات است. این میتواند خصوصیت نون در کاربردهایش باشد. «م» و «ن»… . اگر به این صورت بگوییم «زنّ» یعنی یک حرکت هست که به سکون و آرامش میرسد. «نزّ» بر عکس است؛ یک سکونی است که سراغ حرکت میرود. «نزو» جهیدن و پریدن است. آرام است، اما یک دفعه شتاب میگیرد. «نزو» این است. به راه رفتن معمولی «نزو» نمیگویند. مثل گربه یا ملخ که میخواهد به جایی بپرد، خودش را آماده میکند وخیز میگیرد و میجهد. «ن» برای حال آرامش است. «ز» برای حرکت است. «ز» اینها را دارد. در آیات شریفه هم هست: «أَلَمۡ تَرَ أَنَّآ أَرۡسَلۡنَا ٱلشَّيَٰطِينَ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ تَؤُزُّهُمۡ أَزّا»16. «ازّ»، «وزّ»، «رزّ» را میتوان پیجویی کرد. شاید این یکی از محتملات باشد. «هزّ» این است که آن را تکان میدهند. «وَهُزِّيٓ إِلَيۡكِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ»17،«هزّ» به چه معنا است؟ درخت خرما را تکان بده. «نزّ» هم همینطور است. اما مقابلش «زنّ» است، «زنّ»حرکتی است که به سکون میرسد. تا شما در ترازو چیزی میگذارید، کفههای آن شروع میکند به حرکت کردن، آن را کم و زیاد میکنید تا به اعتدال برسد؛ یعنی حالا که ترازو ایستاد، میگویید برابر شد. برابری بعد از «ز»، «ن» میشود. چه زمانی میزان، میزان است؟ «وَزِنُواْ بِٱلۡقِسۡطَاسِ ٱلۡمُسۡتَقِيمِ»18 چه زمانی است؟ آن وقتی که برابر شوند. «وَيۡل لِّلۡمُطَفِّفِينَ»19، تطفیف المیزان چه زمانی است؟ آن وقتی است که این حرکت اعتدالی را ندارد.
شاگرد: در مقاییس دارد: «قام ميزان النهار: إذا انتصف النهار»20.
استاد: بله؛ میزان النهار یعنی به نصف النهار رسید.
علی أیّ حال، ما فعلاً بهدنبال لغت هستیم. ببینیم از سایر موارد چه چیزی به ذهن میآید.
شاگرد: این عبارتی که هست «ما جعل اللّه المشمشة بل اوجدها»، نشان از این دارد که آن چیزی که به وجود میآید در تقدیر و میزان خودش هست. نمیخواهد نسبت به عالم و چیزهای دیگر نگاه شود تا بتوان آن تعادل را برقرار کند. آن وقتی که ایجاد میشود در تعادل و در تقدیر خودش هست. میخواهم بگویم معنا را بالاتر ببریم، دیگر آن معنای وزن میشود. دیگر در مقام مقایسه نباشد.
استاد: یعنی میخواهید به آن نفسیت بدهید. البته آن جملهای که شما گفتید از شیخ الرئیس است، روایت نیست و مخدوش هم هست. قبلاً مباحثه کردهایم. یعنی «جعل اللّه المشمشة مشمشة» اما نه جعل بهمعنای «کن».
شاگرد: ما میخواهیم جهانی متعادل داشته باشیم، از کجا میفهمیم این جهان متعادل است؟ به وسیلهی وزن. بهعنوان یک ابزار آن را تعبیر کنیم. همانطوری که در فیزیک از آن تعبیر میکنیم.
استاد: یعنی خود وزن بهمعنای ابزاری باشد برای تشخیص اعتدال. «وَأَنۢبَتۡنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَيۡءٖ مَّوۡزُونٖ»، قبل از این آیه، آیات خیلی جالبی هست برای توضیح دادن این کلمه.
شاگرد: در روایات «فیها» را به جبال زدهاند.
استاد: مانعی ندارد. «من کل شیء موزون» یعنی آهن و رصاص و ذهب. اقوالی هست. باید ببینیم کدام یک از آنها مراد است. «موزون» یعنی چیزهای سنگین؟! پس چرا فرموده است: «انبتنا»؟! میگوییم هم حقیقت «انبتنا» ممکن است و هم مجاز آن. آیا میتوانیم بگوییم خداوند متعال طلا و مس را در دل زمین رویانده است؟ «اثقال و ثقل» سنگینی است. وزن هم میخواهد سنگینی را تشخیص بدهد. «وَأَخۡرَجَتِ ٱلۡأَرۡضُ أَثۡقَالَهَا»21، «اثقال» یعنی معدنهایی که در دل زمین است، بیرون میآید و همه آشکار میشود. لذا این معدنها در دل کوهها موزون هستند. من نمیخواهم آنها را رد کنم. اما وقتی عرف عرب، بچه، کبیر و صغیر این آیهی «أنبتنا فیها» را میشوند، چه چیزی به ذهنشان میآید؟ مکرر عرض کردهام وقتی میخواهیم برای این آیه معانی طولی در نظر بگیریم، چه رادعی داریم و چه ملزمی برای آنها هست تا از آن معنایی که بچههای عرب میفهمند فاصلهاش بدهیم؟ باید اول آن را بفهمیم و معنا کنیم و آن را سر برسانیم، بعد دهها مطلب بعد از آن داریم.
شاگرد: خُب، وقتی روایت داریم، چه کنیم؟
استاد: وقتی استعمال لفظ در اکثر از یک معنا جایز است و اگر معانی حقهای هستند و مستعمل هستند، خُب، روایات دارد یکی از آنها را میگویند. اثبات شیء که نفی ما عدا نمیکند. حضرت علیه السلام به ابوحنیفه چه گفتند؟ روایت خیلی جالبی است. بحث شد؛ شاید هم حضرت علیه السلام ابتدا از او پرسیدند22 که چرا نخاع حرام است؟ او گفت شما بفرمایید. حضرت علیه السلام فرمودند: چون نخاع مجرای منی است. او گفت: «ظفرت بک»؛ یعنی مچ شما را گرفتم. حضرت علیه السلام فرمودند: چرا؟؛ گفت: «وَ اَللَّهُ يَقُولُ يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ اَلصُّلْبِ وَ اَلتَّرٰائِبِ»، اینکه نخاع نیست. فوری اشکال کرد. حضرت علیه السلام جملهای را فرمودند: «فَهَلْ قَالَ لاَ يَخْرُجُ مِنْ غَيْرِ هَذَيْنِ اَلْمَوْضِعَيْنِ»؟! خدا فرموده است: از اینجا خارج شده است، اما آیا فرموده از نخاع خارج نشده که بگوییم آیه میگوید از نخاع خارج نشده است؟! قرآن یک بخشی از آن را میگوید. میگوید: «يَخۡرُجُ مِنۢ بَيۡنِ ٱلصُّلۡبِ وَٱلتَّرَآئِبِ»23. نگفته است: «لم یخرج من النخاع». آیهی شریفه دارد این بخش را میگوید، من هم دارم بخش دیگری از خروج و جریان آن را میگویم.
در اینجا هم همینطور است. یعنی وقتی امام علیهالسلام میگویند در اینجا یکی از معانی و حوزههای صدق آیهی شریفه این است که آن معادن در دل کوهها انبات میشود. به گمان من استعمال کلمهی «انبات» برای معدن، حقیقی میشود. هیچ مانعی ندارد. مثل «نما» است؛ «نبت» سر معدن میآید. شاید در این مباحثه بحث لغوی آن را کرده باشیم. خیلی لغت عالی ای است. مانعی ندارد. «وَٱللَّهُ أَنۢبَتَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ نَبَاتآ»24؛ شما را رویانیدیم. عرف سادهی عرب این کلمه را مجازی حمل میکند، ولی بعداً میتواند حقیقی هم شود.
شاگرد: مثلاً خود نبات به جهت اینکه رشد میکند، به آن نبات میگویند.
استاد: نبات فارسی را نمیدانم.
علی أی حال، در سورهی مبارکهی حجر، آیهی شریفه این است؛ چه آیات و چه مضامینی! «وَلَقَدۡ جَعَلۡنَا فِي ٱلسَّمَآءِ بُرُوجا وَزَيَّنَّـٰهَا لِلنَّـٰظِرِينَ»25، خود «زینت» در اشتقاق کبیر با «وزن» رفیق هستند. «زینت» چیست؟ یک چیز اضافه و اعتدالی مزید است. یعنی قشنگترش میکنند؛ آن اعتدالی که دارد بر آن افزوده میشود، تا زیبا جلوه کند. از اعتدال دور نیست. اعتدال افزوده است. آن هم که آقا فرمودند هرچیزی خودش موزون است، منافاتی ندارد با اینکه خود اعتدال درجات داشته باشد. خود اعتدال مراتب داشته باشد. حتی میگفتند هر چیزی یک فرکانس طبیعی دارد. اگر شما آن را تشخیص بدهید در دل او یک نظم عددی بالا میتوانید داشته باشید. امروزه یک لفظی هم برای آن به کار میبرند. قبلاً عرض کرده بودم؛ پلی بود که سی نفر سرباز روی یک پل بتون آرمه و بسیار محکم رژه رفتند، و پل ریخت.
شاگرد: تشدید یا رزونانس (Resonance) است.
استاد: بله؛ بهخاطر اینکه یک عدد طبیعی در دل آن بود، رژه آنها آن را تشدید کرد و لذا قدمهای بسیار سادهی این سربازها چنان تموجی در آن پل ایجاد کرد که چون مناسب با فرکانس طبیعی آن بود، انرژی بسیار بالایی ایجاد که بسیار قویتر از بمباران بود و باعث شد که آن پل فرو بریزد. به نظرم همان زمان بود که این کشف شد. در تاریخچهی کشفش این را میگویند. خیلی عجائب است! در دل هر چیزی خداوند یک عدد گذاشته است. آن عدد مخصوص آن است. اگر این عدد را بشناسید میتوانید چه کارهایی بکنید.
شاگرد: اصطلاحاً به آن نرمال مودز میگویند. مدهای طبیعی آن میتواند یک فرکانس باشد یا بیست فرکانس باشد. برای هر سیستمی مشخص است. اگر معادلهی آن را حل کنید، آن را برای هر سیستمی در نظر میگیرند.
استاد: منظور از سیستم هم سیستم شخصی است، نه سیستم نوعی.
شاگرد: مثلاً اگر نرمال مود کرهی زمین را بدانید، میتوانید در سیستم آن دست ببرید.
استاد: یعنی این تعداد، ذاتی آن شیء نیست، بلکه برایند مجموعهای از ذراتی است که در آن است.
شاگرد: بله؛ وقتی یک ذره هم باشد امکان دارد. اگر یک ذره در نوسان باشد، دارای فرکانس هست و یک تک فرکانس دارد.
استاد: نوسان بهمعنای ارتعاش مراد است؟ یا نوسان اسپین؟
شاگرد: آنها هم هست، ولی شروعش از همین ارتعاش است.
استاد: وقتی ارتعاشی با یک بسامد فلان درجه است، وقتی آن عدد را به دست میآورید شما میتوانید روی آن اثر بگذارید، کمش کنید، یا زیادش کنید و یا از آن برای جاهای دیگر استفاده کنید.
شاگرد: اگر من یک سیستم باشم، تنها میتوانم با چند صوت فرکانس مشخص با شما صحبت کنم. اگر شما آن فرکانسها را داشته باشید، میتوانید با من ارتباط برقرار کنید. اگر آن را نداشته باشید من صحبتهای شما را متوجه نخواهم شد.
استاد: متوجه نمیشوم یعنی دریافت نمیکنم.
شاگرد: بله؛ دریافت نمیکنم، یا اگر دریافت کنم نمیتوانم آنها را تحلیل کنم. چون با بسامد من همخوانی ندارد.
استاد: تحلیل به حوزهی معنا مربوط میشود. در اینجا باید ببینیم در فیزیک و ارتعاشهای طبیعی، گیرنده، توان درک معنا را دارد یا ندارد؟ میتواند پردازش کند یا خیر، فقط گیرندهای فیزیکی است؟ مثل رادیو که وقتی موجهای آن موافق شد، گیرنده را روی موج فرستنده تنظیم کرده است، آن موج را میگیرد، اما اینکه تنها دیافراگم رادیو تکان بخورد، بهمعنای پردازش نیست. این فقط دارد همان را منتقل میکند؛ آن امواج را به الکتریسیته تبدیل میکند و بعد از الکتریسیته به حرکت ارتعاشی فیزیکی تبدیل میکند. در اینجا دریافت بوده اما دریافتی از تحلیل نبوده است. تحلیل نکرده است؛ چون قدرت آن را ندارد. در مباحث فردا همین چیزها مطرح است. منظور اینکه گیرنده و دریافتکننده، در فضایی که صاحب درک معنا است، خیلی خوب است. یعنی وقتی گیرنده آن را میگیرد، شروع میکند روی آن چیزی را که او فرستاده است، تحلیل میکند. ولی به فرمایش شما گاهی فرستنده میفرستد و گیرنده هم دریافت میکند، اما چون ارتباط معنا را به توافق کامل با هم ندارند، نمیتواند تحلیلش کند.
شاگرد 2: فرمودید هر شیء خاصی، عددی دارد که در دلش نهفته است؟
استاد: مثلاً میگوییم انسان یک فرکانس طبیعی دارد. مقصود ایشان همین بود. بگویید آهن یک فرکانس طبیعی دارد. در یک محدودهای برای نوع آهن مانعی ندارد. اما الآن هر شخص سیستم فیزیکی که در خارج هست، او برای خودش عدد خاص خودش را دارد. منظور بنده این است.
شاگرد 2: دو وادی است.
استاد: بله؛ مثلاً این کتاب با این کتاب. ظاهرش عین هم است اما … .
شاگرد: تیرآهن یک متری با تیرآهن نیم متری فرق میکند.
استاد: بله؛ خصوصیات مجموع برآیند سیستم، خداوند متعال برای آن یک عدد میگذارد. اینها پویا است. یعنی یک سیستم در این ساعت فرکانس طبیعیاش این است، اگر در این سیستم تغییراتی داده شود، فرکانس طبیعی آن هم تغییر میکند.
شاگرد: عرض کردم نرمالمودز، ممکن است به مود بعدی برود و تغییر کند. بستگی به انرژیای دارد که داخل سیستم است.
استاد: یعنی حالتهایی که پی در پی میآید، متفرع یک مبادیای است که در آن صورت میگیرد. چه چیزی است که به این سیستم اجازه میدهد مود را عوض کند؟
شاگرد: انرژی است.
استاد: یکی از آنها انرژی است. شاید چیزهای دیگری هم باشد که باید بحث کنیم. آیا غیر آن هم میشود یا نه؟ مثلاً دخالت اطلاعات بدون واسطهی انرژی، ممکن است یا نه؟
خُب، در این چند دقیقه میخواستم چند آیه بگویم، تا برای جلسهی بعد به ذهنتان بسپارید.
اگر «وزن» بهمعنای ثقل یا تقدیر باشد، یک چیز است. اگر اصل معنای «وزن» این باشد که یک حرکتی به اعتدال برسد، در مسیر حرکت به تعادل میرسد، مثل ترازو که مدام بالا و پایین میرود تا زمانیکه میگویید حالا برابر شد، مدام باید از این بردارید، گندم را بریزید تا ترازویی که در حال حرکت بود، برابر هم شوند و بایستد، اگر اینطور معنا کردیم، «من کل شیء موزون» دیگر معنای راحتی دارد. «من کل شیء» سرا و پا نظم، وزانت، اعتدال که درهمریختگی در آن نیست. همه چیز آن، حساب شده است. حسابشده بهمعنای تقدیر است. نه به این معنا که اندازهگیری کنیم. یعنی تقدیری هست قبل الوضع و تقدیری هست بعد الوضع. اول خدای متعال تقدیر میکند و همهی اینها را در مسیر خودشان به اعتدال میرساند، شما کاری که خداوند متعال انجام داده است را محاسبه میکنید؛ تقدیر بهمعنای اندازهگیری ما. نه تقدیر فاعلی که مبدأ تقدیر باشد.
اگر «وزن» به این صورت باشد، حالا به معنویات بیایید. چیزهایی که آیهی شریفه میفرماید و در اینجا حضرت علیه السلام میفرمایند. اگر «وزن» به این معنا باشد، «میزان» چیست؟ «وَٱلۡوَزۡنُ يَوۡمَئِذٍ ٱلۡحَقُّ»26؛ یعنی روزی میآید که وزن، در آن حق است. یعنی خفت باطل است. چیزی که وزن دارد …؛ چرا ما به ثقیل، وزین میگوییم؟؛ چیزی که حالت اعتدال دارد، نمیافتد. اعتدال با استقرار همراه است. وقتی اعتدال با استقرار همراه است، با حقانیت همراه است. چون باطل، تذبذب دارد. «إِنَّ ٱلۡبَاطِلَ كَانَ زَهُوقآ»27؛ ریخت باطل این است که استحکام و استقرار ندارد. «كَذَٰلِكَ يَضۡرِبُ ٱللَّهُ ٱلۡحَقَّ وَٱلۡبَاطِلَۚ فَأَمَّا ٱلزَّبَدُ فَيَذۡهَبُ جُفَاء»28، این باطل میشود. این مطلب، از نظر لغوی هم خیلی مهم است.
بنابراین «وَٱلۡوَزۡنُ يَوۡمَئِذٍ ٱلۡحَقُّ»، روزی میآید که آن روز استقرار و اعتدال درست و حسابی دارد که برای حق است. «حقّ، أی ثبت». برای آن امری است که ثابت است. حالا سورهی مبارکهی کهف را ملاحظه بفرمایید. روی این آیات تأمل بفرمایید. مضمون آیهی شریفه خیلی عجیب است! میفرماید: «قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا»29، «خسران» از چیزهایی است که به ضررکردن و در ترازو کم آوردن مربوط میشود. واژههای زیبای ادبی و بلاغی را ببینید. اعمالی که به شما ضرر میزند و باعث خسران بر شما میشود، اخسرش هم هست. دیگر همه چیز شما را از شما میگیرد. هزینهای را بر شما تحمیل میکند که تمام سرمایهی شما را تباه میکند. آن چیست؟؛ به شما خبر بدهم؟ «ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا»30، همهی نگاهشان به این عالم فانی بود. همهی موجودیت و سرمایهی خودشان را صرف این عالم فانی کرده بودند. «ضلّ سعیهم»، از بین رفت و محو شد. «وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا»؛ تازه خیالش میرسد که دارد خیلی کار مهمی انجام میدهد. «أُوْلَـٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِـَٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ وَلِقَائِهِ»؛ که لقائش که آخرت و ابدیت و قرار و از بین نرفتن است، «فَحَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ»؛ این اعمالی که به خیالشان در دنیا خوب انجام میدهند، از بین میرود. «فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنآ»31؛ آنجا که میزان میآید، میگوییم یک عمل ماندگار بیاورید. «حق» یعنی ماندگار. «وزن» یعنی آنچه که قرار دارد. لذا میخواستم بگویم سنگینی هم لازمهی وزن است. چون وزن دارد، پس سنگین است و قرار دارد. چیزی که سنگین است را، نمیتوانید سریع تکانش بدهید. اما آنچه که مثل پر کاه میماند، وزن ندارد. یعنی قرار و استقراری که باید داشته باشد را، ندارد. «ذَٰلِكَ جَزَاؤُهُمۡ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُواْ وَٱتَّخَذُواْ ءَايَٰتِي وَرُسُلِي هُزُوًا»32؛ امروز که ثابت است، سرمایهی خودشان را هدر دادند. «انّ الانسان لفی خسر»؛ مرتب دارد از او خسران میآید.
«وَٱلۡوَزۡنُ يَوۡمَئِذٍ ٱلۡحَقُّ» را کنار این بگذارید، شما در آنجا به چه چیزی نیاز دارید که میزانتان سنگین شود؟ حق. حق چیست؟ امر ثابت ماندگار است. همیشه این حدیث یادم میآید، برای خودم که خیلی جالب است و همیشه هم میگویم. در بحارالانوار هست که حضرت عیسی علیهالسلام فرمودند: آیا میخواهید به شما خبر بدهم که وقتی یک متاع فاسدشدنی به دست شما آمد … . مثلاً کسی یک چیزی برای شما میآورد و زیاد است و فاسد میشود. میوهای یا … ؛ راحتترین مثالش این است که در تابستان یخچال نباشد و کسی برای شما یخ بیاورد. لحظه به لحظه دارد آب میشود. میگویند عمر مثل یخی است که دارد آب میشود. حضرت فرمودند: میخواهید شما را خبر بدهم به چیزی که اگر به دست شما رسید فاسد میشود و تباه میشود، دیگر برای شما نمیماند؛ میخواهید یک چیزی به شما نشان بدهم که در آنجا بگذارید که تا ابد سالم بماند؟ سالم و سرحال بماند! به تعبیر ما یک فریزری که تا ابد آن را برای شما فریز میکند. حضرت فرمودند تا یک چیزی را دیدید که خراب میشود و ماندگاری ندارد، آن را در راه خداوند متعال انفاق کنید! تا انفاق کردید و آن را در راه خدا دادید، آن را در یک جایی گذاشتهاید که تا خدا، خدا هست، آن هم هست. برای شما میماند.
شاگرد: اگر خراب نمیشد، دلش نمیآمد که آن را بدهد!
استاد: این هم نکتهای است. میگویند خُب، از این قصد قربت متمشی نمیشود. میگویند روغن ریخته را نذر امامزاده میکنید؟! ولی نکته این است که حضرت میفرمایند: بعضی از کارها هست که حسن فعلی در آنها به قدری قوی است که خداوند متعال میخواهد این حسن فعلی را مقدمه کند برای اینکه فاعل هم اقدام کند تا بعدش بیاید. یعنی میگوییم نگاه کن و ببین که از بین میرود؛ خُب خودِ کار به قدری خوب است که خدا میخواهد این کار بشود. الآن او گرسنه است، او باید سیر شود، تو میخواهی هر نیتی داشته باش [به او بده تا سیر شود]. آن کار به قدری خوب است که باید بشود. بعد میگوییم برای تو که خراب میشود. آن هم که نیاز دارد. این کار هم که حسن فعلی مطلق دارد، پس برو بده، این برای تو همیشه میماند. یعنی چه که میماند؟؛ یعنی شما بهعنوان انفاقکنندهای هستید که فوقش از نظر نیت پایین هستید. از نظر درجهی نیت، پایین هستید ولی حسن فعلی جایی نمیرود؛ یکی را سیر کردهاید و تو وسیلهی سیر کردن او شدهای. بعد از اینکه چند بار انجام دادی و ملکهی تو شد، بعداً و در سالهای بعد به آن آیه میرسید: «وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَة»33، میگویید اگر این میماند، چرا خودم بخورم؟! ببینید چقدر زیبا شد! حالا چرا خودم بخورم؟! اگر قرار است که برای همیشه بماند، وقتی خودم میخورم، محو میشود از بین میرود. دو ساعت بعدش دوباره گرسنه هستم، لذا به جای اینکه خودم بخورم، همین را به او میدهم. حضرت عیسی علیه السلام میفرمایند: تا ابد برای من ماند. همانی که از حضرت معروف است. خادم عرض کرد: یا رسول اللّه! از این گوسفندی که قربانی کردیم، تنها یک کتف برای خودمان ماند. حضرت صلّی اللّه علیه و آله فوری چه فرمودند؟ این جواب فوری دلالت دارد بر حضور ایمان در وجود شخص و نورانیت دائم. تا گفت فقط برای ما این مانده است، حضرت صلّی اللّه علیه و آله فرمودند: همین است که برای ما نمانده است. بقیه اش ماند و این رفت و لذا، حسن فعلی به این صورت است. علماء هم همینطور بودهاند. مثلاً در درس خواندن؛ طلبهای میآید و میگوید من هر چه میکنم هوای نفس نمیگذارد اخلاصم بیاید. علماء جواب دادهاند. فرمودهاند شما اصلاً کاری به اخلاص نداشته باش، درس را بخوان. خود علم بعداً اخلاص را میآورد. چرا؟؛ این حسن فاعلیای دارد که بعداً جلب میکند.
شاگرد: بعد از چند سال؟!
استاد: چه عرض کنم؟! بعضی از شوخیها بود؛ حاج آقا [مرحوم آیت اللّه بهجت] میفرمودند: آقایی که خودش روحانی نبود، میگفت: ما از شما روحانیون بهتر هستیم. ما جوانیمان را در عیش و نوش گذراندیم، وقتی سن بالا آمد، توبه و تسبیح و نماز میخوانیم. وقتی هم که داریم، میرویم به آن صورت میرویم. شما اول عمرتان سختی و گرسنگی و درس است، سن که بالا آمد تازه اول … . این را حاج آقا میفرمودند.
شاگرد: چطور است که خیلی ها بهدنبال علم میروند ولی در نهایت آن اخلاص برای آنها نمیآید؟
استاد: اینکه کسی درست درس بخواند…؛ «إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَـٰؤُاْۗ»34، حاج آقا میفرمودند: استاد ما میگفت: یعنی علم باللّه. درس خواندن مقدمه را فراهم میکند، اما بهعنوان معد، نه بهعنوان علت تامه. یعنی کسی که بهدنبال درس خواندن هست، اگر به دست خودش موانع بیرونی را فراهم نکند، این تحصیل علم، اقتضای بسیار قویای را در او ایجاد میکند برای اینکه این مسیر اخلاص را طی کند. علاوه اینکه آن اخلاصی که حضرت علیه السلام در ابتدای نهجالبلاغه فرمودند: «کمال الاخلاص»، یعنی گاهی همین کسی را که میگویید اخلاص ندارد، اگر مسیر را درست رفته باشد و اقتضاء را آورده باشد، میبینید ملائکه که به او نگاه میکنند، این جور نیست که در وجود او اخلاص نبینند، میگویند از او یک درجه از اخلاص توقع است که آن را ندارد. یعنی میبینید همین شخص با این درسی که خوانده است، سر جایش اخلاص را از او میبیند. موارد متعدد دارد. آنچه که برای خدا درست جلو آمده و مسیر را دفعتا یا با تدریجاً خودش با تعمد جدا نکرده است، حسن فعلی تحصیل علم، نفسش را نورانی میکند. وقتی نفس نورانی شد، دیگر کسبش میکند.
شاگرد: اینکه میفرمایند: «اعوذ باللّه من علم لاینفع» گاهی بهدنبال چیزی هستیم که اصلاً نفعی ندارد. یعنی اتفاقا آن علم منحرف میکند. یعنی اول علم باید نافع باشد تا بهدنبال آن برویم. مثلاً گاهی اساتید فقط بهدنبال چاپ مقاله هستند، اینکه علم نیست. آن فقط یک مقاله است که از آن پولی در میآید. آن ما را به هدف نمی رساند. چون از اول نیت علم نبوده است. یعنی ما یک علم داریم و یک شبه علم داریم، الآن شبه علم است که بهعنوان علم جا زده شده است.
استاد: اتفاقا همین کلمهای که میگویید شبه علم است، آنها یک حقایق واضحی را شبه علم گذاشتهاند! هر چه میخواهند ردش کنند، میگویند اینکه علم نیست، شبه علم است و حال اینکه در آن واضحاتی هست. اما آنها برای اینکه ردش کنند، میگویند شبه علم است. اما آنچه که شما میفرمایید، همین است. یعنی خیلی از چیزها هست که انباشتی از محفوظات است. اصلاً در آنها نورانیت نیست. در کافی شریف این روایت هست. پناه بر خدا! این جملهای که امام معصوم علیه السلام بفرمایند، آدم باید خیلی مراقب باشد. فرمودند:
«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ لَنَا ذَاتَ يَوْمٍ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يُخْطِئُ بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ خَطِيباً مِصْقَعاً وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ يُعَبِّرُ عَمَّا فِي قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَمَا يَزْهَرُ الْمِصْبَاحُ»35.
یعنی وقتی با او حرف میزنید و در کنار او مینشینید، میبینید چقدر نطاق است. چه زیبا صحبت میکند. همین محفوظاتی که الآن گفتید، از آسمان و زمین برای شما حرف میزند و به هم میبافد. «وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ»؛ ملائکه وقتی به قلب او نگاه میکنند، میبینند این قلب از پارهی شب ظلمانی، تاریکتر است.
شاگرد: بعضی از علوم هم هست که شیاطین از بالا دزدیدهاند و به آدمهایی که برای خودشان است، وحی میکنند و آنها به آن دسترسی پیدا میکنند … .
استاد: مانعی ندارد: «وَإِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰ أَوۡلِيَائِهِمۡ»36.
شاگرد: آن را که میگیرند، تاریکتر هم میشوند.
استاد: بله؛ در روایت بود: «وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ»، دومیِ آن، خیلی خوب است. مثل من که الآن خدمت شما پر حرفی کردم، حسابم را روشن کردند. آن طرفش خیلی عجیب است. حضرت علیه السلام فرمودند: گاهی مردی را میبینی که نمیتواند سادهترین مقصود خودش را به زبان تبدیل کند و برای تو بگوید: «تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يُخْطِئُ بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ»؛ یک ذره، جای لام و واو را عوض نمیکند. «خَطِيباً مِصْقَعاً وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ يُعَبِّرُ عَمَّا فِي قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ»؛ آنچه که در قلبش هست را نمیتواند به زبان بیاورد «وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَمَا يَزْهَرُ الْمِصْبَاحُ»؛ مثل مشعل نورانی که نور میدهد، قلب او هم نور میدهد. اما همین چیز سادهای که در دلش هست را نمیتواند، بگوید. این است که گاهی اسم علم را روی محفوظات میگذاریم. برای اینکه یک ساعت حرف بزند و محفوظاتش را ابراز کند. در عالم ملکوت ذرهای ارزش ندارد. «فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنا»37، چرا؟؛ چون «وَٱلۡوَزۡنُ يَوۡمَئِذٍ ٱلۡحَقُّۚ»38، حق چیزی است که مستقر است، ثابت است، «ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا»39 نیست.
و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
کلیدواژگان:
توحید، توحید شیخ صدوق، حسن فعلی، حسن فاعلی، فقه اللّغه، الوزن، المیزان، الحق، ثقیل، وزین، «وَٱلۡوَزۡنُ يَوۡمَئِذٍ ٱلۡحَقُّ»، اعداد موهومی، استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا، انبات، تشدید در فیزیک، علم، شبه علم، نرمالمودز، فرکانس طبیعی اشیاء.
37 الکهف ١٠۵
38 الاعراف ٨
39 الکهف ١٠۴