بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر سوره مباركة قاف-سال ۹۲

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای وافی در وبلاگ، در ذیل صفحه است
تقریر سابق آقای صراف، در ذیل صفحه است

تقریر جدید-فعلا نیست










****************
تقریر آقای وافی در وبلاگ:
از سایت انجمن علمی:
http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=253.0

دوشنبه ( 20 / 5 / 2013 )30/2/92ج288[/t]
سوال درباره روایت ( لا تدرکه العلماء بألبابها و لا اهل التفکیرِ بتفکیرهم إلا بالتحقیق ایقاناً بالغیب )
استاد: قید تحقیق شاید به هم علما بخورد هم به اهل تفکیر. علما کسانی هستند که در تفکر راسخ شده اند و صاحب لُبّ شده اند. لبّ یعنی مغز است در مقابل قشر. علما یعنی ملکه ی علمی پیدا کرده اند و مُلا هستند. آنهایی که صاحب لبّ هستند، نمی توانند خداوند را با عقلانیتی که دارند درک کنند. اهل تفکر در سیر هستند ( الفکرُ حرکةٌ ) کسانی هم که با تفکر خودشان به سوی معارف در حال سیر هستند، نمی توانند با این تفکراتشان به خدا برسند مگر بالتحقیق. یعنی اصل اینکه او حق و ثابت و محقق است را می فهمند. ( وجوده اثباته ). در اینجا به جای اینکه کلمه وجود را بیاورند، فرموده اند: الا بالتحقیق. یعنی یعرفون انه الحق و ینسبونه الی التحقّق و الحقّیة و الحقّانیة.(3) رأس قله ی این روایت، عبارتِ ( به توصف الصفات لا بها یوصف ) است. وقتی توصیف بإطلاقه کنار رفت، بالتحقیق جایش را می گیرد. ( وجود الایمان لا وجود صفة ) که قبلاً توضیح داده ایم. باید جهت اشاری و ایقانی اش را در نظر بگیریم نه جهت توصیفی اش و گر نه لازمه اش تحدید است.(7)
ادامه بحث دیروز ( قضیه صلح حدیبیه ):
یکی از شروح صحیح بخاری شرح ابن بطال ( متوفای 449 ) است. معاصر شیخ مفید و سید مرتضی بوده است. عبارات جالبی در شرح این قضیه دارد:
عبارت صحیح بخاری:« لَمَّا صَالَحَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - أَهْلَ الْحُدَيْبِيَةِ، كَتَبَ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ بَيْنَهُمْ كِتَابًا، فَكَتَبَ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، فَقَالَ الْمُشْرِكُونَ: لا تَكْتُبْ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، لَوْ كُنْتَ رَسُولا لَمْ نُقَاتِلْكَ، فَقَالَ لِعَلِىٍّ: امْحُهُ، فَقَالَ عَلِىٌّ: مَا أَنَا بِالَّذِى أَمْحَاهُ، فَمَحَاهُ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - بِيَدِهِ، وَصَالَحَهُمْ عَلَى أَنْ يَدْخُلَ هُوَ وَأَصْحَابُهُ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ، وَلا يَدْخُلُوهَا إِلا بِجُلُبَّانِ السِّلاحِ، فَسَأَلُوهُ: مَا جُلُبَّانُ السِّلاحِ؟ فَقَالَ: الْقِرَابُ بِمَا فِيهِ » .
عبارت ابن بطال در شرح این روایت:
وإباءة علىّ من محو « رسول الله - صلى الله عليه وسلم - » أدبٌ منه وإيمان وليس بعصيان فيما أمره به، [ بعد با تعبیری طنزگونه می گوید] : والعصيان هاهنا أبرُّ من الطاعة له وأجمل فى التأدب والإكرام.
دیروز هم عرض شد که عبارت صحیح بخاری خیلی دقیق و خوب است که به حضرت عرض کرد: ( ما انا بالذی امحاه ) که انا از سرِ تواضع و عدم لیاقت است نه از سرِ انانیّت. من این کار را نمی کنم دو جور است گاهی است که آن کار را اجل از شأن خودش می داند ولی گاهی است که خود را کمتر از انجام آن کار می داند.(13)
نووی هم در شرح صحیح مسلم می گوید:
و هذا الذی فعله علیّ من باب الادب المستحب لانه لم یفهم من النبی تحتیم محو علیّ بنفسه و لو حتم محوه بنفسه لم یجُز لعلیّ ترکُه و لما أقرّه النبی علی المخالفة. یعنی اگر عصیان بود پیامبر او را بر کارش تقریر می کنند و می گویند: بیاور تا خودم محو کنم.
ملا قاری که سلفی ها خیلی قبولش دارند در کتاب مرقاة المفاتیح می گوید:
قال العلماء وهذا الذي فعله علي من باب الأدب المستحب.
عرض من این است که در شرایط عادی ادب مستحب است ولی در آن شرائط این ادب واجب بود نه مستحب. چون همه مشرکین ایستاده اند و یک مشرک دارد بی ادبی می کند به اساس لقب پیامبر خدا که رسالت ایشان است و می گوید: باید محوش کنید. جلوی چشم مشرکین ادب کردن واجب بود نه مستحب. باید بگوید: این کلمه ای است که من لیاقت ندارم آن را پاک کنم. شما که پیامبر خدایید و به اذن خدا مأمور به مماشات با مشرکین هستید، این لقبی را مربوط به حق خودتان است محو کنید.
در همین شرائط خلیفه دوم در اصل به مصلحت بودن صلح حدیبیه تردید می کند. ( لمَ نُعطی الدنیّة فی دیننا ) ولی وقتی حضرت امیر گفتند ( ما انا بالذی امحاه ) تا حضرت فرمودند: بیار تا خودم محو کنم، بدون درنگ آوردند و نگفتند: صلاح نیست و جلوی اینها ما ذلیل می شویم و از این حرفها. معلوم می شود اینکه فرمودند من محو نمی کنم، از سرِ مصلحت اندیشی در مقابل دستور حضرت نبود. بلکه به خاطر این بود که من کی هستم کلمه مبارکه رسول الله را پاک کنم؟
سوال: اگر پاک نکردن بر حضرت واجب بود، چرا رسول خدا حضرت را امر به کار حرام کردند؟
استاد: پیامبر خدا می دانند که ادب در این شرایط واجب است اما امر مولی همیشه غرضش تحقق نفس مأمورٌ به نیست. به عبارت فنی همیشه مصلحت امر در نفس خود مأمورٌ به است. بلکه گاهی مصلحت در نفس امر کردن است. مثل امر حضرت ابراهیم به ذبح اسماعیل و سایر اوامر مقدمی و طریقی و امتحانی. و مانند دادن سوره برائت به ابوبکر برای ابلاغ به اهل مکه. که مصلحت در این بود که رجلٌ منّی کاملاً واضح شود.
ابن خلدون در تاریخش در حوادث رحلت می گوید: حضرت وصیت کرده بودند که رجلٌ من اهل بیتی باید مرا غسل دهد. چه کسی نماز خواند؟! هیچ کجا نقل نکرده اند که ابوبکر بر حضرت نماز خوانده باشد. چطور شما می گویید ابوبکر به امر حضرت در جای حضرت نماز خواند ولی نماز میت بر حضرت نخواند. کسی که چند روز در مسجد برای همه امامت کرده و حالا هم همه با او بیعت کرده اند، طبیعی ترین چیز این است که بر رسول خدا نماز بخواند. در حالی که چنین اتفاقی نیفتاد! (24)
مثال دیگر همان مثال دیروز که شخصی آب برداشته که بخورد یکدفعه می بیند رسول خدا پشت سر او هستند و می خواهند آب بردارند. فوری ادب می کند و آب را به حضرت می دهد. حضرت می گویند: اشربه. می گوید: لا والله لا اشربه. آیا این مخالفت با امر رسول خدا است؟ عصیان نیست بلکه من باب الادب المستحب است. امر حضرت هم از باب وجود مصلحت در مأمور به نیست که مصلحت این است که تو اول بخوری. بلکه از این باب است که فعلاً ظرف آب در دست توست بخور تا من بعد از تو بخورم. در قضیه حدیبیه هم لوح در دست حضرت امیر بود. حضرت می فرمایند: لوح دست توست پس محوش کن تا عهدنامه نوشته شود. عرض کرد من محو نمی کنم. فرمودند: خب بیاور جلو تا من محوش کنم و حضرت هم فوراً جلو آوردند.
حاجاقا می فرمودند: ذهبی می گوید: امر ایتونی امر وجوبی نبود و گرنه لطف اقتضا می کرد که تکرار کنند. حاجاقا می فرمودند: حضرت تکرار کردند ولی شما نفهمیدید! فرمودند: قوموا عنّی!
حضرت زهرا هم در بستر بیماری فرمودند: الیکم عنّی.
در مسند احمد علی شرط الشیخین است: غُمَّ رسولُ الله.
ابن حجر هم در شرح صحیح بخاری می گوید: آیه ( الیوم اکملت لکم دینکم ) نازل شده بود و حضرت می خواستند اصحابشان را محک بزنند. می خواستند ببینند صحابه به این فقاهت رسیده اند که: بعد از کمال دین نیازی به نوشتن چیزی نیست. این امر را فرمودند و معلوم شد فقاهت عمر از همه بیشتر بود!!!
لذا نووی در شرح مسلم می گوید: اتفق العلماء علی ان قول عمر حسبنا کتاب الله، کان من قوة فقهه و دقیق نظره !!! دلیلش هم جالب است: لانه خاف انه ربما امر بشیء عجزوا من اتیانه فوقعوا فی خلاف النص!!! و اراد ان لا ینسدّ باب الاجتهاد علی العلماء! آخه عاجز تکلیف دارد؟! [ یکی از حاضران: خالف النصّ خوفاً من مخالفة النصّ! ]
اینها می گویند: عمر در این مقام اجتهاد کرد و کان مُصیباً. مجتهد مصیب. حتی می گویند: گریه ی ابن عباس هم از عدم فقهش بود! اما باید از منصفین نظر خواهی کرد و پرسید: هل هو مصیب ام مخطئ؟ آیا یک اجر دارد یا دو اجر؟!؟
تازه این ها همه اش درباره ی حسبنا است. یهجر که دستگاه جداگانه ای دارد. ابن حجر گفته: یهجر را کسانی گفتند که تازه مسلمان بودند و پیامبر را نمی شناختند!
اول مظلوم پیامبر بودند نه حضرت امیر.
حسبنا کتاب الله را کسی گفته که رحلت پیامبر را انکار کرد و گفت هر کس بگوید حضرت وفات کرده، او را می کشم! و وقتی ابوبکر آیه ی ( انک میت ) را برایش خواند، گفت: کأنی لم یسمع بهذه الآیة! چطور می گویی حسبنا الله، و می خواهی آدم بکشی در حالی که از آیات قرآن بی خبری؟!
حسبنا الله را کسی می گوید که از آیه ( ان آتیتموهن قنطاراً فلا تأخذوا منهن قنطاراً ) بی خبر است و وقتی به او یادآوری می کنند، می گوید: کلّ الناس افقه من عمر !
نباید حرفهایی بزنیم که تحریک آمیز باشد بلکه باید جوری مطرح کنیم که ذهنهای عموم به واقعیت نزدیک شود.
باید نکاتی را پیدا کنیم که چاره ای از تصدیق نداشته باشند و قابل بحث و گفتگو و کش دادن نباشد.
برخی شان گفته اند: قال عمر کلمةً معناها غلبه الوجع!
ترکوک قائماً نقص خطبه بود یا نقص مسلمانان؟! یا ( والرسول یدعوکم فی اخراکم ) (50)
در کتاب سلیم دارد: معاویه می گفت: علی اسم فرزندانش را عمر و ابوبکر گذاشته که هر وقت می گوید: رحم الله عمر، فرزندش را قصد کرده باشد!
السلام علیک یا رسول الله
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم واهلک اعدائهم
استاد عزیز جزاک الله خیر
واحمد یاسر وافی جزاک الله خیراکه توفیق تایپ وزحمتش با شما بوده کلیه بحثهای تفسیری از ابتداء تا کنون








************
تقریر آقای صراف:
30/2/1392

· یکی از شروح قدیمی صحیح بخاری شرح ابن بطال است. وقتی می­خواهد فعل امیرالمؤمنین (ع) را توضیح دهد می­گوید که این کار از روی ادب بوده و نه عصیان باشد و اگر عصیان بوده عصیانی ابر من الطاعة بوده است.

· نووی هم در شرح صحیح مسلم دارد:

قَوْله : ( فَقَالَ النَّبِيّ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعَلِيٍّ : اُمْحُهُ فَقَالَ : مَا أَنَا بِاَلَّذِي أَمْحَاهُ )
هَكَذَا هُوَ فِي جَمِيع النُّسَخ ( بِاَلَّذِي أَمْحَاهُ ) وَهِيَ لُغَة فِي ( أَمْحُوهُ ) وَهَذَا الَّذِي فَعَلَهُ عَلِيّ - رَضِيَ اللَّه عَنْهُ - مِنْ بَاب الْأَدَب الْمُسْتَحَبّ ؛ لِأَنَّهُ لَمْ يَفْهَم مِنْ النَّبِيّ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تَحْتِيم مَحْو عَلِيّ بِنَفْسِهِ ، وَلِهَذَا لَمْ يُنْكِر وَلَوْ حَتَّمَ مَحْوه بِنَفْسِهِ لَمْ يَجُزْ لِعَلِيٍّ تَرْكه ، وَلَمَا أَقَرَّهُ النَّبِيّ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَى الْمُخَالَفَة .

· مرقاة المفاتیح هم دارد:

... فقال سهيل والله لو كنا نعلم أنك رسول الله أي حقا ما صددناك أي ما منعناك عن البيت أي عن طواف بيت الله للعمرة ولا قاتلناك أي أولا ولا هممنا بقتالك آخرا ولكن اكتب أي مر الكاتب أن يكتب محمد بن عبد الله بالنصب وفي نسخة بالرفع على الحكاية فإنه فاعل قاضى وصالح فقال النبي وفي نسخة رسول الله إني لرسول الله وإن كذبتموني اكتب أي يا علي محمد بن عبد الله فيه الوجهان قال صاحب المواهب وفي رواية للبخاري ومسلم فقال النبي لعلي امحه فقال ما أنا بالذي أمحاه وهي لغة في امحوه قال العلماء وهذا الذي فعله علي من باب الأدب المستحب لأنه لم يفهم من النبي تحتيم محو على نفسه ولهذا لم ينكره عليه ولو حتم محوه بنفسه لم يجز لعلي تركه اه ثم قال أرني مكانها فأراه مكانها فمحاه وكتب ابن عبد الله وفي رواية البخاري في المغازي فأخذ رسول الله الكتاب وليس يحسن يكتب فكتب هذا ما قاضى عليه محمد بن عبد الله ...

· گاهی مصلحت امر در اتیان مأموربه نیست بلکه امر ممهد است و خود امر مصلحت دارد.