بسم الله الرحمن الرحیم

ناخودآگاه-unconscious

روانشناسي


در افادات

بخشی از مقاله گردآوری «مثال دقیق سوال روان ابزاری برای ارائه مجردات به همگان»

منابعی برای کشف مثالِ منفصلِ قابل ارائه

حالا شما بیشتر تأمل بکنید، اگر توانستید موردی نشان دادنی به همه ما نشان بدهید که بگوید ببینید آن مثال، منفصل است؛ نه این‌که با یک دستور عقلانی در خیال متصل شما خلق شده باشد.

١.کتاب «انسان و سمبل هایش»

دکتر کارل یونگ[1]، دکتر روانشناس معروف از رفیق‌های حسابیِ فروید [2] و در عین حال جهت‌گیری‌اش ۱۸۰ درجه مقابل اوست که خیلی با هم اختلاف دارند.

سن من حدود ۲۲-۲۳ سالگی بود، که کتاب انسان و سمبل‌هایش [3] را خواندم. یادداشت‌هایی مختصر یادداشت کردم.من خیلی گله‌مند بودم از نوشتار او. چرا؟ چون می‌دیدم اصل جهت‌گیری او، جهت‌گیری خوبی است. جهت‌گیری به سوی معنویت و تدیّن است. اما دائما مطالب را مخلوط می‌کند، یک چیزهایی می‌گوید به حالت مبهم برگزار می‌کند، تا این که چند روز پیش، در همین شرح حالش در ویکی پدیا که دیدم نوشته بود که او در یک سخنرانی خودش گفته که من هر کجا می‌گفتم ناخودآگاه، به جایش خدا بگذارید[4]. گفته من برای پیشرفت پژوهش می‌گفتم ناخودآگاه .دیدم که او عمداً می‌خواسته یک لفظی به کار ببرد که حالتِ جبهه‌گیری و موضع‌گیری در آنها نباشد.

یونگ در این کتاب می‌گوید کسی بود خیلی بَحّاث بود. در جمعی که بودیم، زیر بار هیچ حرفی نمی‌رفت. حرف خودش را پافشاری می‌کرد روی نفهمیِ خودش، الی ان بلغ الغایه. ظاهراً اسمش را هم نبرده. می‌گوید این­طور کسی بود. می‌گوید هر چه نصیحتش می‌کردیم که این­طور دگم نباش، اصلاً حریف نشدیم که نشدیم که از این غرور خودش یک ذره پایین بیاید. می‌گوید: از عجایب این بود؛ یک خواب دید، این غرور شکست. می‌گوید چند روزی هم مقاومت کرد که این غرور را نگه دارد، اما نشد، بعد مدتی دیدیم این خواب،او را شکست، دیگر او، او نیست. می‌گوید خوابش چه بود؟ گفته بود خواب دیدم که رفتم یک ساختمان مجلّلی بود، وارد شدم مثل این‌که می‌خواهم آنجا یک میهمانی بروم. دم در کسی باز کرد گفت که خیلی خوش آمدید، خوش آمدید. آقایان منتظر شما هستند، تشریف بیاورید در جمعشان باشید؛همه خوشحال می‌شویم و آنجا در اتاق هم دیدم یک سالنی است که درش بسته است، معلوم است خیلی مهم است. رفتم با عجله که خودم را برسانم خودی داشته باشم. می‌گوید تا در را باز کردم، رفتم داخل ببینم این آقایان که منتظر من هستند چه کسانی هستند، دیدم همه گاو هستند. تا مدتی هم مقابل این خواب مقاومت کرد. بعد دیدیم او را شکست.این می‌خواهد بگوید بعضی وقت‌ها خود رؤیا و کارهای که ملکوت با افراد می‌کند، آنقدر کارد برّایی دارد که همه انسان‌ها جمع می‌شوند، از این غرورش پایینش بیاورند حریف نمی‌شوند، با یک خوابی که می‌رود گاوها را حاضر می‌بیند، همه چیز تمام می‌شود. این هم از این کتاب.

اینها را که گفتم، مقدمه­ی این کلمه بود. کهن الگو[5]، آرکی تایپ (archetype) از اصطلاحات این دکتر است و ۱۰۰ سال است که به کار می‌رود؛ دیدم در بخش شرح حال دکتر یونگ ، در ترجمه­ی archetype نوشته بود صورت مثالی. این را حالا فعلاً عرض کردم تحقیقش با شما. این کهن الگو، یا صورت مثالی که او گفته، رویش خیلی کار کرده است. اگر در بحث‌های او، مثال‌های خوبی پیدا بشود،برای این بحث نافع است؛ چون مثال و قضیه خیلی در آن کتاب است. خیلی روی تعبیر خواب و رویای آن کار کرده است.

 

[1] کارل گوستاو یونگ آلمانی : Carl Gustav Jung‎; زاده ۱۸۷۵ – درگذشته ۱۹۶۱ فیلسوف و روانپزشک اهل سوئیس بود که با فعالیتش در روانشناسی و ارائهٔ نظریاتی تحت عنوان روان‌شناسی تحلیلی شناخته می‌شود. به تعبیر «فریدا فوردهام» پژوهشگر آثار یونگ: هرچه فروید ناگفته گذاشته، یونگ تکمیل کرده‌است. یونگ بعضی از معروف‌ترین مفاهیم روانشناسی را ابداع کرده‌است مانند: ناخودآگاه جمعی، سایه‌ها، پرسونا ، عقده‌ها، آنیما و آنیموس ، برونگرایی و درونگرایی . از آثار مهم او می‌توان به روان‌شناسی ضمیر ناخودآگاه ، تحلیل رویا، سمینار یونگ درباره‌ی زرتشت نیچه ، انسان و سمبل‌هایش ، خود شناخته، انسان در جستجوی هویت خویشتن، روان‌شناسی و علوم غیبی، روح و زندگی، ناخودآگاه جمعی و کهن الگو ، روان‌شناسی و کیمیاگری، رویاها، زندگی‌نامه‌ من، کتاب قرمز ، راز گل رزین، ماهیت روان و انرژی اشاره کرد.(سایت ویکی پدیا)

[2] او در سال ۱۹۰۶ نسخه‌ای از نتایج کارهای خود را برای زیگموند فروید فرستاد. مکاتبه و دوستی آن دو تا سال ۱۹۱۳ ادامه یافت. اولین دیدار یونگ با فروید در وین اتفاق افتاد و آن دو ۱۳ ساعت تمام با هم حرف زدند. یونگ به زودی چهره‌ای درخشان در تحقیقات فروید شد. او اولین رئیس انجمن بین‌المللی روانکاوی شد و ویراستار گزارش سالانه این انجمن که اولین نشریه روانکاوی به‌شمار می‌رود، بود. ارتباط فروید با یونگ که زمانی او را وارث بدون معارض روانکاوی می‌دانست، در سال ۱۹۰۹ تیره شد. (همان)

[3] انسان و سمبول‌هایش نام کتابی فلسفی از کارل گوستاو یونگ می‌باشد که به زبان‌های بسیاری ترجمه شده‌است. یونگ در این کتاب به نقش فرهنگ و اساطیر هر ملت در شخصیت افراد تشکیل‌دهندهٔ آن جامعه می‌پردازد و مفهوم کهن‌الگو را مطرح می‌کند. پس از مرگش این کتاب در سال ۱۹۶۴ به چاپ رسید.(همان)

[4] یکی از موارد باعث اختلاف نظر میان یونگ و فروید، مبحث مربوط به ناخودآگاه می‌باشد. چرا که فروید ناخودآگاه را برآمده از خودآگاه و وابسته به آن می‌دانست در حالیکه یونگ معتقد بود، عرصه خودآگاه ذهن در انسان همانند یک جزیره کوچک در اقیانوسی از ناخودآگاه قرار دارد. یونگ ناخودآگاه را به دو بخش اصلی تقسیم نموده بود، یکی ناخودآگاه فردی که زمینه بروز انگیزه‌ها و امیال درونی است و به مضامین دوران کودکی ختم می‌شود و دیگری ناخودآگاه جمعی که ریشه در حیات اجدادی بشر دارد و شامل تجربه‌های گذشتگان است که در هاله‌ای از ابهام فرورفته‌است. او معتقد بود که ناخودآگاه از لحاظ دسترس‌پذیری به سه سطح قابل تقسیم است که عبارتند از :الف)سطح ناخودآگاه در دسترس.

ب)سطح ناخودآگاه که با اندیشه قابل دسترس است.

ج)سطح ناخودآگاه هسته که غیرقابل دسترس است.

یونگ در یکی از سخنرانی‌های خود عنوان می‌کند که، اصطلاح ناخودآگاه را به منظور پژوهش مطرح کرده‌است و به جای آن می‌توانسته از واژه «خدا» استفاده نماید. او همچنین عنوان می‌کند که هرجا به زبان اساطیر سخن گفته‌است، واژه‌های مانا، خدا و ناخودآگاه با یکدیگر مترادف بوده‌اند.(همان)

[5] در روان‌شناسی تحلیلی آن دسته از اشکال ادراک و دریافت را که به یک جمع به ارث رسیده‌است کهن‌الگو یا سَرنمون می‌خوانند. هر کهن‌الگو تمایل ساختاری نهفته‌ای است که بیانگر محتویات و فرایندهای پویای ناخودآگاه جمعی در سیمای تصاویر ابتدایی است. مانند اساسی‌ترین کنش‌های زیستی. کارل گوستاو یونگ معتقد است، برجسته‌ترین ویژگی مربوط به ناخودآگاه جمعی، نمادهای کهن و شگفت‌انگیزی هستند که آن‌ها را کهن الگو (آرکی تایپ) نامیده‌است.

یونگ در صفحه اول کتاب انسان و سمبل هایش چنین می گوید:دیدگاه های من در مورد "بقایای باستانی" ، که من آنها را "کهن الگوها" یا "تصاویر اولیه" می نامم ، توسط افرادی که شناخت کافی از روانشناسی رویاها و افسانه ها ندارند ، دائماً مورد انتقاد قرار گرفته است. اصطلاح "کهن الگو" غالباً به غلط به معنای برخی از تصاویر یا نقوش اسطوره ایِ مشخص تصور می شود ، اما اینها چیزی بیشتر از نمایش های آگاهانه نیست. چنین نمایش های متغیری را نمی توان به ارث برد. کهن الگو، تمایل به شکل گیری چنین بازنمایی هایی از یک نقوش است - نمایش هایی که می توانند جزئیات زیادی را از دست بدهند بدون اینکه الگوی اصلی خود را از دست بدهند.

یونگ خود اذعان کرده است که مفهوم سازی او از کهن الگو، تحت تأثیر مُثُل افلاطونی است ، که وی آن را به عنوان "معنای فرموله شده ای از یک تصویر اولیه که توسط آن به صورت نمادین نشان داده شده است" توصیف می کند. به گفته یونگ ، اصطلاح کهن الگو یک تفسیرِ توضیحی از مثل افلاطونی است. وی این گونه می گوید که کهن الگوهای افلاطونی ایده های متافیزیکی ، الگوها ها یا مدل هایی هستند و چیزهای واقعی، تنها کپی این ایده ها هستند. (سایت ویکی پدیا)

 

 

عبارت یونگ-ناخودآگاه و خدا

۴۳۸ ، یونگ، ص خاطرات رؤیاها اندیشه ها
God - Image تصویر ذهنی خدا.
اصطلاحی است مقتبس از آباء کلیسا، مبتنی بر عقیده آنها به آن که تصویر ذهنی خدا (image Dei در روح انسان نقش بسته است. از لحاظ روان شناسی، وقتی این تصویر به خودی خود در رؤیاها اوهام حالات رؤیایی و غیره پیدا می شود، مظهر
خویشتن یعنی مظهر تمامیت روانی است.
یونگ می گوید: تنها به واسطه روان است که میتوانیم بگوییم خدا بر ما عمل می کند؛ لیکن نمیتوانیم تشخیص دهیم که آیا این اعمال از خدا ناشی می شود یا از ناخودآگاه نمی توانیم بگوییم که خدا و ناخودآگاه دو جوهر متفاوتند. برای مفاهیم ماوراء حسی هر دوی آنها مفاهیم مرزی هستند. مع هذا از لحاظ تجربی می توان به احتمال زیاد گفت که در ناخودآگاه صورت مثالی تمامیت وجود دارد و خود را به خودی خود در رؤیاها و غیره متجلی میکند و نیز تمایلی مستقل از اراده آگاهانه وجود دارد که سایر صور مثالی را به این مرکز مربوط میسازد. در نتیجه، غیر محتمل نمی نماید که صورت مثالی کیفیتی نمادین را پدید آرد که همیشه خدا را بیان کرده است.
.... تصویر خدا با خود صورت مثالی تطبیق نمیکند؛ بلکه با محتوای بخصوصی از آن تطبیق میکند مثلاً با خویشتن مثالی این همان صورت مثالی است که دیگر نمی توانیم آن را به طور تجربی از تصویر ذهنی خدا تمیز دهیم.
(Psychology and Religion: West and East, CWII, PP. 4681.)
بنابراین می توان تصویر ذهنی خدا را ... به عنوان بازتاب خویشتن و یا بالعکس خویشتن را بازتاب imago Dei در انسان تعریف کرد.
(Ibid, P. 190)
ketabha.org



مقاله خدا در اندیشه یونگ


کتاب «روانشناسی ضمیر ناخودآگاه»- Psychology of the Unconscious

معرفی و دانلود در اینجا دکتر یونگ



ناخودآگاه-سایت ویکی پدیا

ذهن ناهوشیار (به انگلیسی: Unconscious)، دربرگیرندهٔ پدیده‌های روانی و فرایندهای خواب و رؤیا و بازیافتن داده‌ها یا یادمان‌های به شیوهٔ تکانشی (ناآگاهانه) یا بر اثر رویارویی‌هایی بیرونی است که شناسایی، دریافت‌نشده و بیرون از گسترهٔ آگاهی آدمی هستند. (ناخودآگاه به نوعی دارای شخصیت مستقل از شرایط حاکم بر جهان و جسم می‌باشد و سعی درکنترل شخصیتها دارد) ناخودآگاه، انباری است پر از تمایل‌ها، آرزوها و خاطرات خارج از دسترس که بر اندیشه‌ها و اعمال تأثیر دارند. این اصطلاح اولین بار توسط فردریش شلینگ فیلسوف رمانتیک آلمانی قرن هجدهم ابداع شد و بعدها توسط شاعر و مقاله‌نویس ساموئل تیلور کولریج به انگلیسی معرفی شد.[۱][۲] فروید نخستین کسی نبود که عوامل اثرگذار ذهنی را پیدا و کشف کرد، شکسپیر نیز در نمایشنامه‌های خویش، آن‌ها را عنوان می‌کرد؛ ولی کاری که فروید کرد این بود که برای عوامل اثرگذار ذهنی در زندگی روزمرهٔ انسان، اهمیت بسیاری قائل شد.[۳]

 

 

مفهوم ناهشیار (The unconscious) از مبانی نظریه روان‌کاوی است. هر چند فروید «کاشف» ناهشیار نبود، نخستین کسی بود که در قالب کاوشی نظام مند، تأثیر آن را در حیات ذهنی بهنجار و نابهنجار آدمی بررسی کرد. در روان‌کاوی معاصر، ناهشیار واجد چهار معنای عمده است.[۴]

ناهشیار به منزلهٔ «شیء فی نفسه»

فروید در وهلهٔ نخست ناهشیار را جزئی از «دستگاه روان» می‌دانست، نوعی مفهوم کانتی که مستقیماً ادراک پذیر نیست، اما به واسطهٔ آن می‌توان تبیینی علّی از پدیده‌های روانی غیرعقلانی مانند رؤیا، عارضه‌های نوروتیک و لغزش‌های زبانی به دست داد. او این فرض را پیش کشید که خاطرات، خیالات، آرزوها، افکار و ایده‌های ناپذیرفتنی و نامطلوب، و نیز وجوهی از رویدادهای دردناک به همراه هیجان‌های همایند با آن‌ها، از طریق سرکوبی به ناهشیار رانده می‌شوند. فروید در پروژه منتشر نشده‌اش ابراز امید می‌کند به شرحی نوروبیولوژیک از عملکرد ناهشیار دست یابد که اساس جریان پیوند و تخلیهٔ انرژی روانی، یا لیبیدو باشد. هر چند این مدل «هیدرولیک» عمدتاً کنار گذاشته شد، نوروسایکولوژی جدید، در قالب پدیده‌هایی مانند ادراک زیرآستانه‌ای و «پردازش پیش هشیار» این واقعیت را تأیید کرده‌است که بسیاری از جنبه‌های حیات ذهنی که برای بقاء ضروری است، خارج از حیطهٔ آگاهی روی می‌دهد.[۴]

ناهشیار به منزلهٔ «خزانه معانی نهفته»

هم جهت با دوره روان کاوی معاصر از مکانیزم و گرایش به معنا، «ناهشیار» نیز به استعاره‌ای بدل شد برای توصیف معانی عاطفی که از دسترس آگاهی بیمار به دورند و در رابطهٔ او با روان‌کاو ظاهر می‌شوند. به این معنا «ناهشیار» نه یک اسم، که صفت است: تعبیر «فرایندهای ناهشیار» جایگزین «ناهشیار» می‌شود. بدین ترتیب، روان‌کاوی با مفهوم «پست مدرنِ» چندمعنایی که از مشخصه‌های هر «متن» یا پدیدهٔ فرهنگی است پیوند می‌یابد. وظیفهٔ روان‌کاو، به جای کالبدشناسیِ دستگاه روان، همکاری با بیمار در کاوشِ این معانیِ نهفته‌است.[۴]

راز و رمز ناهشیار

کارل گوستاو یونگ (۱۹۳۴) بر وجه ناملموس و شبه اسرارآمیز ناهشیار تأکید داشت. او مشخصاً به جنبه‌های مذهبی و معنوی تجارب آدمی علاقه‌مند بود. یونگ مفهوم ناهشیار جمعی را ابداع کرد و آن را ذاتیِ آدمیان و در میانِ آن‌ها مشترک می‌دانست و بر آن بود که نسبت به ناهشیارِ شخصی توصیف شده از جانب فروید، در لایهٔ عمیق‌تری از ذهن آدمی وجود دارد. او دیدگاه خود را بر این یافته بنا کرده بود که باورها، نمادها و اسطوره شناسیِ مذاهب و فرهنگ‌های بسیار متفاوت در طی اعصار و در نقاط مختلف جهان، وجوه مشترک بسیاری دارند.[۴]

ناهشیار گذشته و ناهشیار حال

سندلر و سندلر (۱۹۸۴) میان «ناهشیار گذشته» و «ناهشیار حال» تمایزی قائل شده‌اند که به لحاظ بالینی سودمند است. ناهشیار گذشتهٔ فردِ بزرگسال «کودک درون» اوست، که بدون تغییر باقی مانده‌است و تأثیر بسیاری در تعیین پاسخ‌ها، آرزوها و نیازهای فرد بزرگسال دارد. چنان‌که گویی دوران کودکی همچنان ادامه دارد. از سوی دیگر، ناهشیارِ حال، که بی شباهت به مفهوم پیش هشیار نیست از طریق به‌کارگیری مکانیزم‌های دفاعی، در ناهشیار گذشته دخل و تصرف می‌کند و از این رهگذر به خیال‌پردازی‌های ناهشیار گذشته مجال بروز می‌دهد، البته در قالبی تضعیف (و تحریف) شده. سندلرها بر این باورند که روانکاو، در فرایند درمان، باید همواره از ناهشیار حال به ناهشیار گذشته گذر کند و پیش از اقدام به بازسازی رویدادهای آسیب‌زای گذشته بر تعامل روان‌کاوانه در این‌جا و اکنون متمرکز شود.[۴]

نظریه فروید

برای توضیح دادن ساختار ذهن از یک کوه یخی استفاده می‌شود.

مفهوم ناهشیار از قسمت‌های اصلی نظریهٔ فروید بود. با اینکه شعرا و اندیشمندان از زمان‌های بسیار قبل از وجود ناهشیار باخبر بودند، این فروید بود که به ناهشیار در محدودهٔ علم روان‌شناسی رسمیت بخشید.[۵] فروید مشخصا بیان می‌دارد که مفهوم ناهشیار بدان معنا که او در ابتدا آن را مشخص کرد، بر پایهٔ نظریهٔ سرکوب قرار دارد. او یک چرخه را در نظر گرفت که در آن ایده‌ها سرکوب می‌شوند، ولی در ذهن باقی می‌مانند، از من هشیار حذف می‌شوند ولی همچنان فعال باقی می‌مانند و تحت شرایط خاصی مجدداً به من آگاه بازمی‌گردند. این نظریه بر اساس مطالعهٔ موارد بیماری هیستریا انجام شد که معلوم کرد که بیماران از خود رفتاری بروز می‌دهند که نمی‌توان آنها را به هیچ وجه توجیه کرد بدون آنکه به ایده یا فکری که بیمار از آن کاملاً ناگاه است رجوع داد. و روانکاوی بیماران متعاقباً نشان داد که این افکار به سناریوهای جنسی سرکوب شده (واقعی یا تصوری) دوران کودکی آنها بازمی‌گردد. در بازبینی‌های آتی فروید از مقولهٔ سرکوب، در مقالهٔ سال ۱۹۱۵ او تحت عنوان سرکوب، فروید تفاوت سرکوب اولیه را که به تابوی جهانگیر میل جنسی به افراد خانواده بازمی‌گردد (که از بدو تولد به همراه دارد) و سرکوبی (پس از دریغ‌شدن) که ناشی از اتفاقات زندگی فرد است (که در طی شکل‌گیری ایگو رخ می‌دهد) که در آن چیزی که در ابتدا هشیار بود از هشیاری پس‌زده می‌شود.[۶]

در طی توسعه و اصلاح نظریهٔ فرایند ذهنی ناهشیار که فروید در مقالهٔ سال ۱۹۱۵ خود تحت عنوان «ناهشیار» نوشته بود، فروید به موضوع از سه دیدگاه نگاه می‌کند: پویا، مکان‌نگاری و اقتصادی.

دیدگاه پویا تشکیل شدن ناهشیار را ابتدا به واسطهٔ سرکوب و سپس طی فرایند «سانسور شدن» (که افکار ناخواسته و افکار اضطراب‌زا را به ناهشیار می‌فرستد) بررسی می‌کند.

دیدگاه اقتصادی تمرکز بر مسیر به وجود آمدن محتوای سرکوب شده «باقی‌مانده‌های انگیزش‌های جنسی» هنگامی که تحت تغییرهای پیچیده قرار می‌گیرند و تبدیل به نشانگان بیماری یا به افکار ناهشیار طبیعی مانند رؤیاها یا از زبان پریدن‌ها تبدیل می‌شوند. اینها موضوعاتی بودند که فروید مشروح آنها را در کتاب‌های تعبیر رؤیاها و آسیب‌شناسی روانی زندگی روزمرهٔ خود کاوش کرد.

هنگامی که هر دوی دیدگاه‌های فوق در مورد ناهشیار در حالی که قرار است وارد هشیاری شود تمرکز می‌کند، دیدگاه مکان‌نگاری تغییر دیدی ارائه می‌دهد که در آن خاصیت‌های نظام ناهشیار و فرآیندهای خاص خودش و شیوه‌های عملکردی‌اش مانند شماتت و سر دیگری خالی کردن بروز بیشتری دارد.

این «اولین مکان‌نگاری» یک مدل ساختار روانی ارائه می‌دهد که از سه نظام (سیستم) تشکیل می‌شود:

در اثر پسین خود «ایگو و اید (۱۹۲۳)» یک مکان‌شناسی ثانویه ارائه می‌شود که از سه بخش اید، ایگو و سوپر ایگو تشکیل می‌شود که روی مکان‌شناسی اولیه قرار می‌گیرد بدون آنکه جایگزین آن شود.[۷] در این طبقه‌بندی اخیر از ناهشیار، اید[۸] از یک مخزن غرایز و تمایلات تشکیل می‌شود که قسمتی از آن موروثی و فطری است و قسمتی دیگر سرکوب شده یا اکتسابی است. بدین سبب از دید اقتصادی اید منبع اصلی انرژی روانی و از دیدگاه پویا با ایگو و سوپرایگو در تضاد است که از دیدگاه ژنتیکی خود از محصولات اید هستند.

کوه یخ

معمولاً از تصویر کوه یخی شناور در آب برای توضیح نظریهٔ فروید استفاده می‌شود. قسمتی از کوه یخ که بیرون از آب قرار دارد، نشان دهندهٔ بخش هشیار ذهن است. بخش دیگری از این کوه یخ که در آب شناور است اما هنوز قابل مشاهده است، بخش نیمه هشیار ذهن است. قسمت عمدهٔ کوه یخ که زیر آب قرار می‌گیرد و قابل دیدن نیست، ناهشیار افراد را نشان می‌دهد. این تشبیه نشان می‌دهد که از نظر فروید بیشتر ذهن را قسمت ناهشیار تشکیل می‌دهد و تنها بخش کوچکی از آن هشیار است.[۹]

الگوهای کاربرد

ذهن ناهوشیار دارای سه الگوی کاربرد قابل تمیز به صورت‌های صفت و اسم است. دومین آن‌ها گسترده و غیر نظریه‌ای است. و سومین آن‌ها با دیدگاه خاصی در مورد نظریه‌های مربوط به شرایط انسان ارتباط دارد. اما هر سه این‌ها به نحوی به یک مفهوم کلی اشاره دارند و آن حالتی ذهنی است مبنی بر فقدان هوشیاری. به عبارت دیگر:

۱.(الف). اسم. حالتی که نشانه آن ناآگاهی و ناهشیاری است. ۱.(ب). صفت. مشخصه کسی که در چنین حالتی است. این معانی در متون فنی کم و بیش همان است که در زبان روزمره، یعنی به آن قطب پیوستار انگیختگی اشاره دارند که نشانه‌اش اغما، بیهوشی، خواب عمیق یا بی‌هوشی عمومی است.

۲.(الف). اسم. حالتی که نشانه‌اش فقدان آگاهی از فرایندهای جاری درونی است. ۲.(ب). صفت. به آن دسته از فرایندهای درونی گفته می‌شود که به نحوی نامحسوس و غیر هوشیارانه جریان دارند. این دو معنا اگر چه تمامی فرایندهایی را که خارج از آگاهی آدمی روی می‌دهد در برمی‌گیرند، با این حال معمولاً به فرایندهای شناختی، هیجانی یا انگیزش اشاره دارند. فرایندهای فیزیولوژیکی بیشتر بدون آگاهی تشخیص صورت می‌گیرند، اما به ندرت از سوی کاربران به معنای این اصطلاح به کار می‌رود.

۳.(الف). در روان‌شناسیهای ژرف‌نگر، به ویژه در روانکاوی، بر حوزه‌ای از روان گفته می‌شود که کارکردهای سرکوب شده نهاد، امیال و تکانه‌های ابتدایی، خاطرات، تصاویر ذهنی و آرزوهایی که بسیار اضطراب انگیزتر از آن هستند که بتوان آن‌ها را به هوشیاری راه داد. ۳.(ب). صفت. مشخصه همین تصاویر ذهنی، خاطرات و امیال سرکوب شده اولیه. توجه کنیم که فرض بر آن است که ناهوشیار (در معنای ۳ الف). دارای دو نوع ماهیت روانی است. ۱-یکی چیزهایی که قبلاً در هوشیاری بوده‌اند، اما از هوشیاری بیرون رانده شده‌اند، ۲-و دیگری چیزهایی که هرگز در هوشیاری نبوده‌اند.[۱۰]

«ناخودآگاه مثل کودکی است که اصل استفاده از حداقل انرژی را که در فیزیولوژی مطرح است محقق می‌سازد؛ یعنی کارهای تکراری از ضمیر ملتفت (به کسر فاء) به ضمیر غیر ملتفت (به فتح فاء) منتقل می‌شود؛ لذا می‌بینید اول کار رانندگی سخت است ولی بعدها ضمیر ناخودآگاه عنان کارهای روتین را به عهده می‌گیرد و ذهن آزاد می‌شود برای کارهای مهم‌تر و هراز گاهی التفات به کار روتین و تصحیحات آن، لذا در انرژی صرفه جویی می‌شود. و حتی نماز عادتی، بدون توجه خاصی با مدیریت داخلی ضمیر ناخودآگاه اداره و خوانده می‌شود و شما در آخر متوجه می‌شوی که نماز تمام شده‌است. مانند سوییچ اتومات در هواپیما که خلبان یا ضمیر خودآگاه را آزاد می‌کند. گویند اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک تحت مدیریت این ضمیرند.

ضمیر ناخودآگاه از زمان زیگموند فروید خیلی تئوریزه و باب شد و در بسیار موارد این تئوری به سوالات خوب جواب می‌دهد. هیپنوز با همین ضمیر سروکار دارد. این ضمیر مثل کودکی کارگر ساده است. اگر بگویید خسته نباشید نباشیدش را درک نمی‌کند، خسته را تحلیل می‌کند. در فیلم‌ها از همین طریق با فریم‌های مخفی دستورها و اطلاعاتی را که کمابیش مؤثر است به این ضمیر مخابره می‌کنند. در تبلیغات روی همین ضمیر هم کار می‌کنند. این ضمیر در شب یا غیر آن به تحلیل مسایل روز می‌پردازد تا مسایل منظم و مرتب و تا حد امکانش حل شوند؛ لذا می‌بینید مسائلی که دیروز فهم و حل نمی‌شدند فردا و بعد از خواب بهتر فهم و حل و هضم می‌شوند. می‌توان از این ضمیر نظرش را در خصوص مسائل مختلف جویا شد با روش وزنه و ریسمان و …. البته این بدان معنا نیست که این ضمیر معصوم است و همواره نظرات عالی می‌دهد. ضمیر ناخودآگاه مثل کودکی کارگر و حرف گوش کن است که کارهای تکراری را مدیریت نموده و بار ضمیر ملتفت (به کسر فاء) را کاهش می‌دهد.

ناخودآگاه مخزن احساسات، افکار، تمایلات و خاطراتی است که خارج از آگاهی هشیار ما قرار دارند. بیشتر محتویات ذهن ناهشیار ما غیرقابل پذیرش و ناخوشایند هستند، مثل احساس درد، اضطراب یا تعارض. به عقیده فروید، ذهن ناهشیار بر اثر گذاریش بر روی رفتار ما ادامه می‌دهد، هر چند ما از این تأثیرات نهفته و ناآشکار، آگاهی نداریم.[۱۱]

پانویس

  1.  

 

 

کارل گوستاو یونگ

کارل گوستاو یونگ در سال ۱۸۷۵ میلادی در دهکده‌ای واقع در شمال سوئیس به دنیا آمد. دوره کودکی‌اش با تنهایی، جدایی، و ناخرسندی همراه بود. پدرش کشیشی اغلب تندمزاج و مادرش از اختلال‌های هیجانی رنج می‌برد و رفتاری غیرقابل پیش‌بینی داشت. یونگ در سال‌های اولیه زندگی متوجه به دنیای درون شد؛ دنیای رؤیاها، ‌پنداره‌ها و خیال‌ها، یعنی دنیای ناهشیارش. او در ۱۹۰۰ از دانشگاه بیسل،‌ واقع در سوئیس، با درجه پزشکی فارغ‌التحصیل شد. به روان‌پزشکی علاقمند بود،‌ و نخستین انتصاب حرفه‌ایش در یک بیمارستان روانی زوریخ بود که اوگن بلولر،‌ روان‌پزشکی که به سبب پژوهش‌هایش درباره اسکیزوفرنی معروف بود، ریاست آن را بر عهده داشت.

یونگ در ۱۹۰۵ به سمت مدرس روان‌پزشکی در دانشگاه زوریخ منصوب شد، اما پس از چند سال کناره‌گیری کرد و تلاش‌هایش را در تحقیق، نوشتن و طبابت خصوصی ادامه داد. در ۱۹۴۴ یک کرسی روان‌شناسی پزشکی در دانشگاه بیسل سوئیس برای او ایجاد شد، اما به سبب بیماری نتوانست بیش از یک سال در این سمت باقی بماند. وی سرانجام در سال ۱۹۶۱ در زوریخ در ۸۶ سالگی از دنیا رفت. کتاب «روان‌شناسی و کیمیاگری» که در سال ۱۹۴۴ چاپ شد، یکی از بهترین نوشته‌های اوست.

کارل گوستاو یونگ

کارل گوستاو یونگ یکی از اولین حامی‌های فروید،‌ به دلیل علاقه‌ی مشترک آنها به ضمیر ناخودآگاه محسوب می‌شود. او یکی از اعضای فعال اجتماع روانکاری وین بود (که پیش از این با نام اجتماع روانکاوی چهارشنبه شناخته می‌شد). زمانی که انجمن روانکاری بین المللی در سال ۱۹۱۰ شکل گرفت، یونگ به درخواست فروید به عنوان رئیس این انجمن انتخاب شد.

اما در سال ۱۹۱۲، زمانی که کارل گوستاو یونگ در یک تور سخنرانی در آمریکا حضور داشت، در ملا عام نظریه‌ی عقده‌ی ادیپ فروید و تاکید او بر میل جنسی کودکان را مورد انتقاد قرار داد. همین مسئله در سال بعد منجر به جدایی بازگشت‌ناپذیر در بین آنها شد و یونگ تصمیم به توسعه‌ی یک نظریه روانکاری، از دیدگاه خود گرفت.

بیشتر فرضیه‌های کارل گوستاو یونگ در روانشناسی تحلیلی او، به بازتاب تفاوت‌های نظری او در مقایسه با فروید منجر شدند. به عنوان مثال، در حالی که یونگ در این زمینه با فروید موافق بود که گذشته یک فرد و تجربیات او در دوران کودکی میتواند به تعیین رفتار او در آینده بپردازد، اما او همچنین باور داشت که ما بر مبنای آینده‌ی خود (آرمان ها و آرزوها)، شکل می‌گیریم.

نظریه لیبیدو

کارل گوستاو یونگ (۱۹۴۸) در زمینه نقش میل جنسی با فروید مخالفت داشت. او معتقد بود که لیبیدو تنها یک انرژی جنسی نیست، بلکه در عوض، یک انرژی روانی تعمیم یافته است.

برای کارل گوستاو یونگ، هدف انرژی روانی، انگیزه بخشیدن به یک فرد به روش‌های متفاوت بود،‌ از جمله روش‌های معنوی، عقلانی و خلاقانه. همچنین این انرژی روانی، به عنوان منبع انگیزشی فرد برای جستجوی لذت و کاهش تعارض‌ها محسوب می‌شد.

نظریه ضمیر ناخودآگاه از دیدگاه یونگ (ذهن ناهشیار)

مانند فروید (و اریکسون)، کارل گوستاو یونگ، ذهن و روان را ساخته‌ی تعدادی از سیستم‌های جداگانه اما تعاملگر در نظر می‌گرفت. سه منبع اصلی از نظر او خود، ناخودآگاه شخصی و ناخودآگاه جمعی بودند.

طبق گفته‌های کارل گوستاو یونگ، خود نمادی از ذهن خودآگاه است که افکار،‌ خاطرات و احساساتی که فرد از آنها آگاهی دارد را در خود جای میدهد. خود، مسئولیت بسیار بزرگی در برابر احساساتی از جمله هویت و پیوستگی بر عهده دارد.

مانند فروید، یونگ (۱۹۳۳، ۱۹۲۱) بر روی اهمیت رابطه ناخودآگاه با شخصیت تاکید داشت. اگرچه، او پیشنهاد کرده بود که ناخودآگاه از دو لایه تشکیل شده است.

ناخودآگاه شخصی

اولین لایه ناخودآگاه شخصی نام دارد که در اصل با نسخه‌ی فروید در مورد ناخودآگاه یکسان است. ناخودآگاه شخصی شامل اطلاعات موقتا فراموش شده و همینطور خاطرات سرکوب شده است. یونگ (۱۹۳۳)، یک ویژگی بسیار مهم از ناخودآگاه شخصی را مورد توجه قرار داد که عقده ی روانی نام دارد. عقده‌ی روانی مجموعه‌ای از افکار، احساسات، نگرش‌ها و خاطراتی است که همگی بر روی یک مفهوم واحد تمرکز دارند.

هر چه عناصر بیشتری با عقده روانی همراه باشند، تاثیر آن بر روی فرد بیشتر خواهد بود. یونگ همچنین معتقد بود که ناخودآگاه شخصی، از آنچه که فروید باور داشت به سطح بسیار نزدیکتر است. و روانشناسی تحلیلی، کمتر با تجربیات سرکوب شده در دوران کودکی سر و کار دارد. این حال و آینده است که از نقطه نظر او می‌توانست کلید تحلیل روان‌نژندی‌ها و همینطور درمان آن باشد.

اگرچه تا کنون مهمترین تفاوت بین کارل گوستاو یونگ و فروید، تصور یونگ از ناخودآگاه جمعی (یا فراشخصی) بوده است اما این اصلی‌ترین و بحث برانگیزترین مشارکت در زمینه نظریه‌ی شخصیت محسوب می‌شود. این سطحی از ناخودآگاه است که در بین سایر اعضای گونه‌های انسانی نیز سهم دارد. که شامل خاطرات نهفته از گذشته‌ی تکامل یافته و موروثی ما است. «شکلی از جهان که در آن «فردی» که متولدمی‌شود پیش از این به‌صورت ذاتی متولد شده‌است، درست مانند یک تصویرمجازی». (یونگ، ۱۹۵۳، ص ۱۸۸).

طبق گفته‌های کارل گوستاو یونگ، ذهن انسان از خصوصیات ذاتی و درونی برخوردارست که در نتیجه‌ی تکامل رویش «حک» شده‌است. این استعدادها و زمینه‌های جهانی از گذشته‌ی موروثی ما نشات گرفته‌اند. ترس از تاریکی، یا مار و عنکبوت ممکن است نمونه‌هایی از آن باشند، و بسیار جالب است که این ایده اخیرا در نظریه‌ی شرطی شدن آماده،‌ مجددا از سر گرفته شده است. اگرچه، مهمتر از تمایلات ایزوله‌شده و سرکوب‌شده، جنبه‌هایی از ناخودآگاه جمعی هستند که در زیرسیستم‌های جداگانه‌ای از شخصیت،‌ توسعه پیداکرده‌اند. یونگ این خاطرات و تصاویر را نمونه‌ی اولیه یا پیش الگو می‌نامد.

آرکی تایپ ها

آرکی تایپ یا پیش الگو (یونگ، ۱۹۴۷) تصاویر و افکاری هستند که از مفاهیم جهانی در بین فرهنگ‌های مختلف برخودارند که ممکن است به شکل رویاها،‌ ادبیات، هنر یا مذهب ظاهر شوند.

کارل گوستاو یونگ معتقد است که نمادهایی که در فرهنگ‌های مختلف وجود دارند اغلب شباهت زیادی به یکدیگر دارند زیرا آنها از نمونه‌های اولیه‌ای پدیدار شده‌اند که توسط تمام نژادهای انسانی به اشتراک گذاشته شده‌اند. از نظر یونگ، گذشته ی ابتدایی ما، به پایه و اساس روان انسان تبدیل شده است که بر روی رفتار در حال حاضر ما تاثیر گذاشته و به آن جهت می‌دهد. یونگ مدعی بود که تعداد زیادی از آرکی تایپ را شناسایی کرده است. اما توجه ویژه‌ای به چهار نمونه‌ی اولیه یا آرکی تایپ داشته است.

پرسونا

پرسونا (یا نقاب)، چهره ی بیرونی ما است که آن را به جهان نشان میدهیم. پرسونا خود واقعی ما را پنهان میکند و یونگ آن را به عنوان آرکی تایپ یا نمونه ی اولیه ی “انطباق” توصیف میکند. این، چهره ی عمومی یا نقشی است که یک فرد در برابر دیگران به معرض نمایش میگذارد، آن هم به عنوان فردی متفاوت با آنچه که ما واقعا هستیم. (مثل یک بازیگر).

آنیما

یک  آرکی تایپ دیگر، آنیما / آنیموس است. «آنیما / آنیموس» تصویر جسنیت بیولوژیکی ما در آینه است که آن، سمت زنانه ناخودآگاه در مردان و تمایلات مردانه در زنان است. هر جنسیتی، باورها و نگرش‌های سمت دیگر را به وسیله فضیلت قرن‌ها زندگی در کنار یکدیگر آشکار کرده‌اند. روان یک زن از جنبه‌های مردانه برخوردارست (نمونه‌ی اولیه آنیموس)،‌ و روان یک مرد،‌ از جنبه‌های زنانه برخوردارست (آرکی‌تایپ آنیما).

سایه

مورد بعدی سایه است. این جنبه ی حیوانی شخصیت ما است (مانند نهاد در فروید). این منبع انرژی‌های خلاقانه و مخرب ما محسوب می‌شود. بر اساس نظریه‌ی تکاملی، ممکن است آرکی تایپ یونگ به بازتاب استعدادها و زمینه‌هایی پرداخته باشند که زمانی به عنوان ارزش‌هایی برای بقا محسوب می‌شدند.

خود

در نهایت یک خود وجود دارد که به ایجاد یک حس واحد در تجربه منجر می‌شود. برای یونگ، هدف نهایی هر فرد، رسیدن به حالت فردیت است. (شبیه به خودشکوفایی)،‌ و باتوجه به این موضوع، یونگ (مانند اریکسون) به‌سمت جهت‌گیری انسان‌گرایانه در حال حرکت است.

این بدون شک باور یونگ بود و در کتابش یعنی‌ «خود ناشناخته» او به بحث در این مورد می‌پردازد که بسیاری از مشکلات زندگی مدرن به دلیل «از خودبیگانگی پیش رونده‌ی مردان که از اساس غریزی آنها سرچشمه می‌گیرد» ایجاد شده است. یکی از جوانب آن،‌ دیدگاه‌های او در زمینه‌ی اهمیت آنیما و آنیموس است.

یونگ به‌بحث در این مورد می‌پردازد که آرکی‌تایپ‌ها محصول تجربه‌ی جمعی زنان و مردانی است که در کنار یکدیگر زندگی‌می‌کنند. اگرچه، در تمدن‌غربی مدرن، مردها از زندگی با سمت زنانه خود دلسرد شده‌اند و زن‌ها درحال بروز تمایلات مردانه‌شان هستند. برای یونگ، نتیجه این بود که توسعه روان‌شناختی کامل در هر دو جنسیت، تضعیف شده است.

در کنارهم و با چیره‌شدن فرهنگ پدرسالاری در تمدن غربی، این مسئله به کاهش ارزش تمام کیفیت‌های زنانه منجر شده. و برتری پرسونا (نقاب) به افزایش عدم صمیمیت در شکلی از زندگی انجامیده است. که توسط میلیون‌ها نفر در زندگی هر روزه‌ی آنها، نادیده گرفته می‌شود.

ارزیابی حیاتی

ایده‌های کارل گوستاو یونگ به اندازه ایده‌های فروید از محبوبیت برخوردار نیستند. دلیلش می‌تواند این باشد که او نظریه‌هایش را از دیدگاه غیرتخصصی نمی‌نوشت و همینطور ایده‌هایش به اندازه‌ی فروید منتشر نشده‌بودند. همچنین ایده‌های او کمی اسرارآمیز و مبهم بودند و کمتر به‌وضوح در موردشان توضیح داده‌می‌شد.

در تمام دنیای روانشناسی‌مدرن، با نظریه‌ی آرکی‌تایپ کارل گوستاو یونگ، به‌شکل محبت‌آمیزی برخورد نشده‌است. ارنست جونز (زندگی‌نامه‌نویس فروید) می‌گوید: یونگ به‌یک شبه-فلسفه رسیده‌بود که هیچ‌وقت نتوانست از آن پدیدار شود. و بسیاری از ایده‌هایش بیشتر به‌حدس و گمان‌های اسرارآمیز در عصر جدید شباهت‌داشتند تا مشارکت‌علمی در روانشناسی.

اگرچه، با وجود اینکه کارل یونگ به‌تحقیق در مورد افسانه‌ها و اسطوره‌های باستانی می‌پرداخت، اما علاقه‌اش به‌ستاره‌شناسی و شیفتگی‌اش به‌مذهب شرقی را نیز می‌توان از این منظر مشاهده‌کرد، همچنین باید این نکته ارزشمند را به‌یاد داشته‌باشیم که تصاویری‌که او درحال نوشتن در موردشان بود،‌ درحقیقت تاریخی،‌ نفوذی ماندگار در ذهن انسان به‌همراه داشته‌است.

به‌علاوه، کارل یونگ به‌بحث در این مورد می‌پردازد که تکرار مداوم نمادهایی از اسطوره‌شناسی در درمان فردی و توهمات روان‌پریشی،‌ از ایده‌ی ذاتی بقایای فرهنگی و جمعی حمایت‌می‌کند. همینطور در راستای نظریه‌ی تکاملی ممکن‌است اینگونه برداشت‌شود که نمونه‌های اولیه یونگ به‌بازتاب زمینه‌هایی می‌پردازند که زمانی از ارزش بقا برخوردار بودند.

اگرچه مشارکت فعالیت‌های کارل یونگ در مسیر اصلی روانشناسی، حداقل در یک زمینه قابل‌توجه به‌چشم می‌خورد. او اولین فردی بود که توانست دو گرایش یا نگرش اصلی شخصیت یعنی برونگرایی و درونگرایی را از یکدیگر تفکیک‌کند. او همچنین، چهار عملکرد اساسی (فکرکردن، احساس‌کردن، درک کردن و شهود) را شناسایی‌کرد. که در یک طبقه‌بندی متقابل،‌ به‌خلق هشت نوع شخصیت خالص منجرشد.

روانشناسانی مانند هانس ایسنک و ریموند کاتل،‌ متعاقبا کارش را بر این اساس پیش‌برده‌اند. همچنین یونگ به‌عنوان یک نماد فرهنگی، برای نسل دانشجویان روانشناسی محسوب‌می‌شود. به‌همین دلیل، ایده‌هایی‌که برای توسعه نظریه‌ی شخصیت مدرن از اهمیت برخوردارند را رو به‌جلو،‌ پیش‌می‌برد.

منبع:

https://simplypsychology.org

 

 

 

 

خودآگاه و ناخودآگاه

برای بررسی خودآگاه و ناخودآگاه با جمله ای از زیگموند فروید شروع کنیم و آن جمله این بود: “انسان در سرزمین خودش هم بیگانه است”!. او با این جمله، بخش بزرگی از روان بشر به نام ضمیرناخودآگاه را معرفی نمود. بخشی که در دسترس آگاهی ما نیست ولی اثر قدرتمندی بر زندگی و اعمال ما دارد.

اگرچه قبل از او، فلاسفه قرن نوزدهم کلمه‌ی ناخودآگاه را به اشکال مختلف استفاده کرده بودند اما هیچ یک از آن‌ها ناخودآگاه را مانند فروید معرفی نکرده بودند و در واقع او برای اولین‌ بار به ضمیر ناخودآگاه معنا و مفهوم بخشید و به این ترتیب روان انسان را به دو بخش کلی خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم نمود .

مثال معروف برای توضیح  خودآگاه و ناخودآگاه استعاره کوه یخ است، هرچند که فروید هیچ‌گاه از این استعاره استفاده نکرده است. کوه یخ شکل مشخصی دارد که فقط بخش کوچکی از آن قابل مشاهد است، اما در واقع بخش اصلی و بزرگ آن در زیر آب پنهان است. “خودآگاه” چیزی شبیه به آن بخش کوچک کوه یخ است که برای ما قابل مشاهده است و “ناخودآگاه” چیزی شبیه به بخش بزرگ آن است که زیر آب مانده و قابل مشاهده نیست.

همانطور که عظمت کوه یخ به بخش زیر آب وابسته است، تمام عظمت روان انسان نیز به نیروی ناخودآگاه و اثرگذاری آن بستگی دارد و روان انسان عمیقاً متأثر از ضمیر ناخودآگاه است، بخشی که ما اطلاع چندانی از آن نداریم و در دسترس آگاهی ما هم نیست، این است که در ما سرزمین خود غریبه هستیم.

فروید معتقد بود که ناخودآگاه انسان متشکل از احساسات، غرایز و عواطف سرکوب شده و تمام تجارب گذشته اوست که به محدوده‌ای خارج از آگاهی‌اش منتقل شده است. به باور او این احساسات و غرایز تهدید کننده‌اند و به همین دلیل سرکوب می‌شوند، اما گاهی اوقات خودشان را در رؤیاها و لغزش‌های کلامی نشان می‌دهند.

او همچنین بیان نمود که غرایز اصلی انسان هم در ضمیر ناخودآگاه قرار دارند، غرایزی مانند زندگی و مرگ. همه آن چیزهایی که سرکوب و وارد ناخودآگاه می‌شوند، اغلب از جانب ضمیرآگاه، غیر قابل پذیرش و غیر عقلانی محسوب می‌شوند و ممکن است تعادل ما را به هم بزنند. پس در واقع فروید ناخودآگاه را یک زیرزمین پر از آشغال می‌دانست که فرآیند سرکوب آن را ساخته است و منشا تمام مشکلات روانی بشر است.

آشوبی که نظریه فروید در مورد ناخودآگاه به پا کرد، باعث جذب افراد زیادی به این مفهوم روانشناسی شد و یکی از پیگیرترین این افراد کارل گوستاویونگ بود. او نیز ابتدا این تقسیم بندی فروید را پذیرفت اما در ادامه بیان نمود که درباره محتویات ناخودآگاه با نظر فروید کاملا موافق نیست.

این اختلاف یونگ با فروید درباره محتویات ناخودآگاه، که بعدها بسیار پر رنگ شد به این علت بود که در طول درمان بیمارانش متوجه شد که محتویات ناخودآگاه چیزی بیش از سرکوبهای شخصی فرد است، او این بخش دیگر از ناخودآگاه را ناخودآگاه جمعی نامید. در ادامه این مقاله به هریک از این مفاهیم به تفضیل پرداخته خواهد شد.

خودآگاهی چیست؟

در تعریفی ساده ضمیر(ذهن)‌آگاه انسان را میتوان شامل تمام افکار، خاطرات، احساسات و آرزوهایی دانست که انسان هر لحظه از آن‌ها آگاه است، جنبه‌ای از پردازش ذهنی‌ که می‌توان درباره آن منطقی فکر کرد و صحبت نمود.

اما واقعیت این است که ضمیرآگاه یکی از اجزای پیچیده روان انسان است که همچنان معماهای حل نشده و سوالات بی پاسخ زیادی را در خود دارد. فهم ضمیرآگاه به این دلیل مهم است که انسان بطور مداوم مجبور است حقایقی که یا تحریف شده‌اند و یا به درستی به تصویر کشیده نشده‌اند را بازبینی نماید.

اگر با دیدگاه نقادانه‏تر به آنچه که می‌دانیم (محتویات ضمیرآگاه) نگاه ‌کنیم، مشخص می‏شود که خیلی از چیزهایی که انسان شناخت خود یا حقیقت می‏داند، در واقعیت چیزی جز یک باور یا پیش‏داوری شخصی نیست که حتی آن هم حاصل ادراکات نادرست و تحریف شده، دلبستگی‌ها و تمایلات شخصی، شنیده‏ها و شایعات، خیالپردازی‏ها و یا حدسیات است.

در واقع گذر زمان باعث می‌شود بسیاری از باورهای انسان به یک امر بی چون و چرا و یا یک قطعیت معتبر و قابل اعتماد تبدیل شود و انسان دو دستی به آن بچسبد. به همین دلیل یونگ در جای عنوان کرده که بخش زیادی از ضمیر خودآگاه را پرسوناها (نقاب‌ها) تشکیل می‌دهند که معمولا از خود واقعی شخص فاصله زیادی دارد. در واقع، این “پرسونا” همان کاراکتری است که انسان دوست دارد از خودش نشان دهد. نقاب به انسان مدرن امنیت و تایید می‌دهد، به همین دلیل شناخت و کنار زدن آن کار آسانی نیست.

نه خودآگاه و نه ناخودآگاه

بخش نیمه‌خودآگاه روان شامل افکار و احساساتی است که یک شخص هم اکنون از آن آگاهی ندارد اما می‌تواند به راحتی آن را وارد بخش خودآگاه خود کند. این قسمت دقیقا زیر سطح خودآگاه و قبل از رسیدن به ذهن ناخودآگاه قرار گرفته است. بخش پیش خودآگاه مانند یک اتاق انتظار است که افکار در آن باقی می‌مانند تا بتوانند وارد بخش خودآگاه شوند، در واقع می‌توان آن را همان حافظه در دسترس هم نامید.

مثلاً ممکن است در حال حاضر در مورد شماره تلفن خود فکر نکنید اما اگر بخواهید، به راحتی می‌توانید آن را به خاطر آورید.  ابراز احساسات خیلی خفیف و ملایم هم معمولاً در پیش خودآگاه هستند اما ضربات و احساسات قوی و منفی معمولاً در قسمت پیش خودآگاه نیستند.

تئوری فروید به صورت مستقل به ضمیر نیمه هوشیار نگاه نکرده است و به نظر میرسد بیشتر نظریه‌های روانشناسی هم این بخش را هم جز ضمیر خودآگاه انسان می‌دانند. از این بخش از ذهن اغلب در اتاق درمان استفاده می‌شود به دلیل اینکه اطلاعات آن را راحت‌تر میتوان وارد خودآگاهی نمود.

آگاهی دقیقا به چه معناست؟

در تعریفی ساده می‏توان گفت آگاهی شامل: باخبری، بیداری و هوشیاری، وضعیت دیدن محیط اطراف و پدیده‌ها توسط هر انسان و ثبت اتفاقاتی که در درون و بیرون او در حال رخ دادن است، می‌باشد. معمولا رشد و تکامل آگاهی یک فرد به معنی اضافه شدن یک سری محتویات معین از محیط اطراف(مثلا کسب دانش) یا ناخودآگاه شخصی فرد (درک گذشته خود) و در موارد بسیار نادر از ناخودآگاه جمعی(اغلب به صورت کشف و شهود) به ضمیرآگاه او باشد.

بنابراین میزان درک هر شخص از روان خودش یا هر چیز دیگری کاملا به وضعیت آگاهی او نسبت به آن مساله بستگی دارد. در واقع آنچه آگاهی نامیده می‌شود،  اطلاع از محتویاتی است که در فضای آگاهی قرار دارند و خودِ آگاهی مانند یک فضایی خالی است که محتویات روانی به شکل گذرا در آن جای گرفته و از آن عبور می‌کنند.

من آگاه را بشناسیم

از دیدگاه فروید ایگو بخش تصمیم گیرنده روان انسان است و عملکرد آن می‌تواند به هر دو شکل خوداگاه و ناخوداگاه باشد، یعنی انسان تا حدودی میتواند بطور ارادی در تصمیم‌گیری‌های ایگو دخالت کند و همین ویژگی به ایگو حالتی پویا می‌دهد. پس ایگو ساختاری ثابت و از پیش تعیین شده نیست که انسان را به سمت و سویی مشخص سوق دهد و بین ناخوداگاهی و خودآگاهی شناور است.

یونگ ایگو(من) را مرکز آگاهی انسان و درگاه ورود هر چیزی به آن فضای درونی گسترده که به آن روان می‏گوییم، می‏داند و معتقد است این مرکز آگاهی از همان بدو تولد وجود دارد، یعنی نتیجه دسترنج و پرورش پدر و مادر و به عبارت دیگر دستاورد رشد و تکامل انسان نیست، بلکه یک چیز فطری و مادرزادی است، اگرچه می‏تواند در مواجه با واقعیات بیرونی رشد کند و نیرو بگیرد، اما هسته‏ی آن موهبتی است که با نوزاد سرشته شده است. از دید یونگ این ایگو است که تا اندازه زیادی تعیین می‌کند کدام محتوای روان در قلمرو آگاهی بماند و کدام به ته ناخودآگاه رانده شود. همچنین ایگو می‏تواند از اندوخته‏‎ی موجود در ناخودآگاه محتویاتی را برگرداند و بازیافت نماید به شرطی‌که:

الف: مسیر این محتویات بوسیله مکانیزمهای دفاعی مانند واپس زدن و سرکوب سد نشده باشد.

ب: پیوند بین این محتویات با ایگو به اندازه کافی استوار و آموخته شده باشد، تا ایگو بتواند تداعی آنها را درک کند.

ایگو با خوداگاهی تفاوتی دارد؟

اگرچه خودآگاهی انسان کاملا تحت نظارت ایگو است اما همان طور که در بالا گفته شد ایگو  فقط منحصر به خوداگاهی نیست. یونگ ایگو را به عنوان کانون آگاهی می‌دانست با این حال اعتقاد داشت ایگو از اساس با محتویات کسب شده توسط ضمیرآگاه شکل نمی‏‏گیرد و به واسطه آنها تعریف هم نمی‏شود (همانطور که در بالا توضیح داده شد از بدو تولد وجود داشته است)، بلکه مانند آهن ربایی است که این محتویات را در کانون هشیاری پابرجا نگه می‏دارد.

ایگو مرکز آگاهی و فاعل هر عمل آگاهانه‏ای  است که فرد انجام می‏دهد یعنی مرکز امیال، خواسته‌ها، اندیشه‌ها و تمام تجربه انسان از خودش و از آن به عنوان شخصیتی تجربی انسان یعنی همان تجربه‏ای که فرد بدون هیچ میانجی از خودش دارد، نام برده می‌شود. هر محتوای روانی برای به آگاهی درآمدن باید با ایگو رابطه برقرار کند، چون هیچ محتوایی نمی‏تواند به سطح آگاهی برسد، مگر آنکه به فاعل(ایگو) معرفی شود. ایگو مانند آینه‌ای است که روان خودش را در آن می‏بیند و به خودش آگاه می‏شود.

با این نگاه میزان ورود هر محتوای روانی (یک احساس، یک فکر، یک خیال و….) به حوزه آگاهی به شدت درگیر شدن آن با ایگو و اندازه بازتاب دادنش توسط ایگو بستگی دارد. اگر یک محتوا روانی یا به شکلی مبهم و گنگ یا فقط تنها گوشه و کناره‏های آن، به آگاهی درآمده باشد، به این معنی است که آن محتوا هنوز ادارک نشده و در برابر سطح بازتابنده‏ی ایگو قرار نگرفته است.

در کل ضمیرآگاه مقوله گسترده‏تری از ایگو است و چیزی‏های بسیار بیشتری از آن را شامل می‏شود. البته ایگو هم می‏تواند مانند آگاهی تعالی پیدا کند، و پایدارتر از محتویات خاصی شود که در یک لحظه معین فضای ضمیرآگاه را در دست می‌گیرند. ایده‌آل‌ترین چیزی‌که می‌تواند رخ دهد، تعادل بین ایگو و خویشتن حقیقی(سلف) است که منجر به تعادل روانی فرد می‌شود. اما مسئله اینجاست که حفظ این تعادل کار ساده‌ای نیست و نیاز به خودشناسی مستمر دارد.

جدایی آگاهی از محتویات آن

برخلاف برداشت شرقی‏ها، یونگ می‏گوید بدون ایگو در بودن آگاهی تردید وجود دارد و تنها بعضی از کارکردهای ایگو می‏تواند به حالت تعلیق درآید و یا ظاهرا ناپدید شود، بی‌آنکه هوشیاری بطور کامل از بین برود، یعنی در یک بازه زمانی کوتاه شکلی از آگاهی بدون ایگو پدیدار شود که نشانه چندانی از یک کانون اراده (ایگو) در آن دیده نمی‏شود (امکان ایجاد شکل خاصی از آگاهی بدون حضور ایگو)، اما این حالت نمی‌تواند دوام زیادی داشته باشد.

در واقع از جنبه‏ی نظری میتوان آگاهی انسان را از محتویات آن یعنی از هویت، اندیشه‏ها، خاطرات، تخیلات، احساسها، تصاویر ذهنی و کلمات که در فضای آن جای گرفته، جدا کرد، اما در عمل این کار کما بیش نشدنی است. برای اکثر افراد، آگاهی جدا شده از محتویاتش، پدیده‏ای بسیار گذرا، ناپایدار و لحظه‌ای خواهد بود، یعنی فضای بی‌ذهنی برای لحظه‌ای توسط فرد درک می‌شود.

در حقیقت گویا تنها استادان بسیار پیشرفته‏ی معنوی بتوانند به شکل قابل قبولی از پس این جداسازی بر آیند یعنی تنها یک فرزانه راستین می‏تواند آگاهی را از محتوای آن جدا کند و آن را جدا نگهدارد.

آنچه اساس و جوهره آگاهی را فراهم می‏کند و تا اندازه‏ای به ما احساس استواری و پیوستگی می‏بخشد، بیشتر به کمک گواه‌‏ها و درون مایه‏‌های با ثبات و پایداری مثل صورت‌های ذهنی، خاطرات و اندیشه‌ها به دست می‏آید. این‌ها تشکیل دهنده اساس پیوستگی آگاهی هستند، هرچند پژوهش‌‏ها نشان داده، محتویات و کارکردهای ایگویی آگاهی (مانند اندیشیدن، یادآوری، حرف زدن، شناخت تصاویر و چهره‏های آشنا)، در حقیقت شکننده‌‏تر از خود آگاهی هستند، مثل وقتی که شخص حافظه‌اش را از دست داده، اما همچنان هوشیار است.

ناخودآگاه را بشناسیم

در مقدمه کمی در مورد ناخودآگاه توضیح داده شد، در اینجا به ادامه آن ‌پرداخته می‌شود. اگر روان را یک فضای سه بعدی در نظر بگیریم، زمین ضمیرآگاه ماست و تمام اتمسفر اطراف آن را ناخودآگاه تشکیل می‏دهد. ناخودآگاه بزرگترین بخش روان انسان است یعنی تمام قلمرویی که از دسترس بخش آگاه یا هوشیار خارج است و همه آن چیزی است که ما نمی‏دانیم.

ذهن ناخودآگاه منبع اولیه رفتار انسان است و احساسات، انگیزه‌ها و تصمیمات او به طرز قدرتمندی توسط تجربه‌‌های گذشته و اطلاعات ذخیره شده در ذهن ناخودآگاه اداره می‌شوند. ناخودآگاه نه‌ تنها افکار منفی از تجربیات گذشته فرد و تمام نسل بشر را در بر دارد بلکه می‌تواند منبع عمیق‌ترین آرزو‌های او نیز باشد.

ناخودآگاه از نگاه یونگ

همانطور که پیشتر نیز گفته شد یونگ ناخودآگاه را به دو بخش تقسیم نمود:

 ناخودآگاه شخصی

همان طور که از نام آن مشخص است، به آن بخش از ناخودآگاه اشاره دارد که با تاریخچه زندگی شخص مرتبط است، و زمان تولد تا اکنون را در بر می‏گیرد، در این بخش یونگ با فروید اشتراک دارد. محتوای این بخش به سه دسته تقسیم می‏شود

الف) خاطرات و رویدادهایی که بخاطر کمرنگ بودن یا گذشت زمان فراموش شده‏اند و بعضی از آنها با کمی تلاش دوباره می‏توانند در دسترس خودآگاه قرار بگیرند.

ب) خاطرات و اتفاقات خیلی دردناک که دفن یا سرکوب شده‏اند. بخش بزرگی از این نوع خاطرات مربوط به دوران کودکی هستند، یعنی زمانی که فرد توانایی لازم برای رویارویی با رخدادهای ناگوار را ندارد و مکانیزم‌های دفاعی روان از راه  سرکوب این خاطرات امکان ادامه حیات و بقا را برای فرد فراهم می‏کند.

ج) جنبه هایی از فرد که از دید خودش و دیگران(فرهنگ خانواده و فرهنگ جاری در دنیای بیرون) پذیرفتی نیستند و برای همین در بخش تاریک ناخودآگاه (سایه) پنهان می‏شوند.

دو دسته آخر گره‏های نیرومندی را در ناخودآگاه تشکیل می‏دهند و بر تمام جنبه‌های زندگی فرد اثر می‏گذارند و این تاثیر بیرون از حوزه‏ی آگاهی او است.

ناخودآگاه جمعی

یونگ وقتی به رویاها و خیالپردازی‏های بیمارانش بیشتر توجه کرد، متوجه شد که محتویات ناخودآگاه بیش از عقده‏های شخصی فرد است. او ساختارهایی پیدا کرد که نه تنها در همه انسانها مشترک بود بلکه بسیار گسترده‏تر و عمیق‏تر از ناخودآگاه شخصی(تجربیات گذشته) بود. ساختارهایی که شاید بتوان گفت میراث روانی گونه‏ی بشر، قلمرو غرایز، تجربیات و کهن الگوهای مشترک بین انسانها است، حتی اگر آن بخش را شخصا تجربه نکرده باشند.

بطور مثال یکبار یکی از بیماران اروپایی‌اش نقاشی کشیده بود که تصویری از یک لوح شرقی بود و یونگ آن را قبلا در یکی از سفرهایش دیده بود و خود بیمار اصلا نمی‌دانست چه چیزی نقاشی کرده است!. این اتفاق و موارد مشابه و بسیاری اتفاقات دیگر توجه یونگ را به خود جلب نمود و مدتی او را در هاله‌ای از ابهام فرو برد و در نهایت باعث شد او این ژرفترین لایه روان را ناخودآگاه جمعی بنامد.

 محتویات ناخودآگاه فردی و جمعی

محتویات ناخودآگاه به سه دسته تقسیم می‏شود:

الف: محتویات زیر آستانه‏ای گذرا، یعنی محتویاتی که میتوان آنها را به شکل ارادی باز تولید کرد (حافظه یا همان بخش نیمه هوشیار که در بالا توضیح داده شد).

ب: محتویاتی که نمیتوان آنها را به شکل ارادی باز تولید کرد.

ج: این بخش که بیشتر مربوط به ناخودآگاه جمعی است شامل محتویاتی است که هرگز نمی‏توانند به آگاهی درآیند. این دسته، این تعریف از ناخودگاه که آن را بخشی از روان انسان می‌داند، اندکی مخدوش می‌کند و نشان می‏دهد ناخودآگاه به جایی می‌رسد که دیگر در زمره روان به شمار نمی‏آید و بخشی از آن در منطقه غیر روانی(شبه روانی) جای می‏گیرد، یعنی در جهانی فراسوی روان و اینجا محدوده رازهای بزرگی چون ادراکات برون روانی، همزمانی‏ها، شفای شگفت انگیز بدن و… می‏باشد. درباره این دسته در ادامه توضیحاتی داده خواهد شد.

قدرت ضمیر ناخودآگاه

بدون اغراق قدرت ضمیر ناخودآگاه ، فراتر از آن چیزی است که تصور شود و همیشه ذهن آگاه (ضمیر هوشیار) در برابر آن شکست خواهد خورد مگر زمانیکه خواسته خودآگاه و ناخودآگاه در یک جهت قرار بگیرد! اگر به رویدادهای زندگی خود دقت کنید به راحتی میتوانید این موضوع را ببنید. کودکی که مورد تجاوز قرار گرفته  است، در حالی که سال‌ها از این اتفاق گذشته و فرد اصلا این خاطره را به یاد نمی‌آورد، اما در بزرگسالی مشاهده می‌شود که در تله‌های رفتاری اثر این اتفاق به وضوح مشهود است، یا فردی که قصد دارد برای بار چندم، سیگار را ترک کند و در نهایت هم به سختی موفق می‌شود اعتیادش را ترک کند، اما در نهایت چند وقت بعد در حال سیگارکشیدن دیده می‌شود یا مورد بسیار شایع دیگر فردی که بارها رژیم گرفته و لاغر شده است اما در نهایت بعد از مدتی او در حال افراط در خوردن شیرینی مشاهده می‌شود! آیا همه اینها نشان نمی‌دهد که چیزی در ما وجود دارد که به مراتبط بسیار قویتر از اختیاره و اراده مان عمل می‌کند؟!.

چطور به ناخودآگاه دسترسی داشته باشیم؟

آزمون تداعی واژگان

یکی از ابزارهایی که در آغاز قرن بیستم برای دسترسی به ناخودآگاه ابداع شد آزمون تداعی واژگان بود که بعدها توسعه پیدا کرد. در این آزمون با گفتن کلمات محرک هیجانات عاطفی ایجاد شده در ضمیرآگاه شخص اندازه‏گیری و همراه با پاسخهای کلامی ثبت می‏شود. با این روش وجود عقده‏ها (خوشه‏های هیجانی) در ناخودآگاه فردی اثبات شد و مشخص گردید که آنها مانند ماهواره‏هایی که در اطراف زمین هستند، خودآگاه را احاطه کرده‏اند.

رویاها

از نظر یونگ رویاها به عنوان تجلی آشکار ناخودآگاه، شامل تحرکاتی ترکیب شده از نمادها هستندکه بیانگر حرکات، تضادها، تعاملات و گسترش سیستم‏های عظیم انرژی ناخودآگاه است. زبان ناخودآگاه نمادین است درست مثل آتش که ذاتا حرارت تولید میکند، ناخودآگاه ذاتا نماد تولید میکند. این تصاویر نمادین نباید بعنوان یک واقعیت قابل لمس در نظر گرفته شوند. اگر بتوان  این نمادها را معنی کرد می‌توان توانایی درک پیامهای ناخودآگاه را پیدا کرد. ناخودآگاه نه تنها در شب و در خواب بلکه در تمام ساعات بیداری هم در حال ارسال تصاویر و نماد است. این پیامها در بیداری به صورت یک جریان پیوسته از تکانه‏های انرژی که بشکل احساسات، خلقها و بیش از همه تصاویر تخیلی، و در خواب به صورت رویا راه خود را به ذهن آگاه باز می‏کنند.

لغزش‌های کلامی

براساس نظر فروید لغزش‌های کلامی یعنی اشتباه خواندن کلمه‌ای در متن، اشتباه شنیدن و فراموش کردن موقتی اسامی، تصادفی نیستند. بلکه از مقاصد ناخودآگاه ما نشأت می‌گیرند. این لغزش‌ها به قدری شایع هستند و در ناخودآگاه ما ریشه دارند که وقتی مرتکب آن می‌شویم، کاملاً آن را نادیده می‌گیریم و انکار می‌کنیم. معمولاً به آن توجه کمی داریم و قبول نمی‌کنیم که معنای نهفته‌ای در پس آن وجود داشته باشد. لغزش کلامی به صورت ناهشیار، به دغدغه و آشفتگی ذهنی درونی ما مربوط می‌شود.

به عنوان مثال، مردی که هنگام صدا زدن همسرش نام نامزد قبلی خود را اشتباهاً صدا می زند. برای فرد قابل پذیرش نیست که هنوز فرد دوست داشتنی قبلی را به یاد آورد اما در ناهشیارش با او خاطره دارد و ناگهان این ناخودآگاه به صورت لغزش کلامی وارد آگاهی می شود. درنتیجه، فرد قاطعانه بر معصومیت خود تأکید می‌کند. افراد اغلب این واقعیت را انکار می‌کنند و فروید برای انکار این واقعیت دلیل می‌آورد که لغزش‌ها کاملاً با تصورات ناهشیاری که باید از هشیاری فرد مخفی بمانند، ارتباط دارند.

بی زمانی ناخودآگاه

همانطور که زبان ناخودآگاه مانند خودآگاه نیست، زمان نیز در ناخودآگاه شبیه به زمان آگاهی نیست، برای همین است که رویدادی آسیب‌زا در ۳۰ سال زمان از آن گذشته است، همانقدر می‌تواند برای ناخودآگاه تازه و فعال باشد که طعم آلبالویی که ۳۰ ثانیه پیش خورده‌ شده است و در حافظه‌ی حسی‌ فرد باقی مانده است.

دسترسی به ناخودآگاه جمعی

در مورد دسترسی به ناخودآگاه جمعی اوضاع بسیار پیچیده‏تر است. یونگ معتقد بود این حوزه از روان، مرز بیرونی ندارد و کم‏کم کرانه‏های بیرونی آن در یک منطقه شبه روانی ناپدید می‏شود. او شبه روان را اصطلاحی برای فرآیندهایی می‏دانست که روان‏گونه هستند نه به راستی روانی، یعنی اطلاعاتی غیرقابل شناخت و غیرقابل کنترل(غیر روانی) که قابلیت روانی شدن دارند. غرایز و کهن‌الگوها از ساکنان اصلی ناخودآگاه جمعی هستند.

کهن الگوهای موجود در ناخودآگاه جمعی در طول زمان وجود داشته‏اند و انسانهایی که خیلی وقت پیش زندگی می‏کردند آنها را زیسته‏اند، هرگاه به این کهن الگوها انرژی داده شود، بیدار و فعال می‏شوند. ناخودآگاه جمعی حوزه استعدادها، توانایی‏های بالقوه و امکانات است و به عبارت دیگر هرآنچه ما برای “شدن” به آن نیاز داریم، در این قلمرو قرار دارد.

در تجربیات واقعی، غرایز و کهن‌الگوها همواره به شکل مخلوط و آمیخته به هم وجود دارند، از برخورد این دو در ناخودآگاه و ایجاد کشمکش بین آنها و در نهایت یکی شدنشان با یکدیگر، واحدهای انرژی و انگیزشی ایجاد می‏شوند که به شکل امیال، تلاش‏ها، اندیشه‏ها و.. در ضمیرآگاه پدیدار می‏شوند، یعنی آنچه ما در روان تجربه می‏کنیم، ابتدا در ضمیر ناخودآگاه روانی‌سازی و سپس بسته‌بندی می‏شود.

این محتویات ناخودآگاه در قالب شهود، تصورات، رویاها، ادراک سائق غرایز، هیجانات عاطفی و افکار به ضمیرآگاه رخنه می‏کنند. در این شرایط ایگو باید این انبوه فزاینده محتویات ناخودآگاه را سبک سنگین کند، ارزش آنها را بسنجد و تصمیم بگیرد که در مورد آنها عملی انجام بدهد یا ندهد، چون ناچار است با این تهاجم از سوی فضای درونی انسان، به گونه‌ای اخلاقی برخورد کند.

در نهایت همانطور که یونگ بارها اشاره کرد “ناخودآگاه” حقیقتا “ناخودآگاه” است و مسیر از ناخودآگاه به خودآگاه کاملا یک طرفه است، بنابراین تلاش بشر برای شناخت آن همچنان در محدوده فهم پیام‏هایی است که ناخودآگاه از راههایی که بیان شد، به شکل کاملا خودمختار به خودآگاه ارسال می‏کند.

او همچنین در جای دیگری گفته است: مهم نیست که خودآگاهی، چقدر وسیع باشد، همیشه مثل یک جزیره‌ کوچک که توسط دریای ناخودآگاه احاطه شده است باقی می‌ماند، ناخودآگاه درست مانند دریا با فراوانی بی پایانی موجودات زنده را عرضه می‌کند  و دوباره خود را از آن پر می‌کند، ثروتی فراتر از تصور ما.

 منابع: کتاب نقشه روح موری اشتاین، مقدمه‌ای بر روانشناسی فروید، تحلیل خواب و رویا رابرت جانسون
نویسنده: عاطفه قلمی

 

 

 

 

 

 








فایل قبلی که این فایل در ارتباط با آن توسط حسن خ ایجاد شده است