عدالت به معنای اجتناب از کبائر

مرحوم شیخ در کتاب الصلاه از مرحوم صاحب جواهر نقل می‌کنند که ایشان قول به این که عدالت به معنای حسن ظاهر یا ملکه باشد را رد می‌کند و قائل می‌شود به اینکه عدالت نفس اجتناب الکبائر است؛ عبارت ایشان چنین است:

«ثمّ إنّه قد مال بعض المعاصرین إلى جعل العداله عباره عن نفس اجتناب الکبائر- کما یظهر من کلام ابن حمزه و ابن إدریس على ما تقدّم- و یکون حسن الظاهر طریقا إلیه»[۱]

ایشان در ادامه وجه این قول صاحب جواهر را بیان می‌کند. وجه قول ایشان عبارت است از اینکه مفروض و مسلم این است که اگر کسی دید که شخص در خفاء معصیت کرده است این شخص نمی‌تواند او را عادل بداند و حال آن که عاصی در خفاء، هم حسن ظاهر دارد و هم ملکه در او باقی است:

«و الظاهر من کلام المعاصر المذکور المائل إلى هذا الاحتمال أنّ الداعی إلى هذا دفع ما یورد على کلّ من القول بالملکه و القول بحسن الظاهر من أنّ المتستّر للعیوب الحسن الظاهر عند‌ عامّه الناس الواجد لملکه العداله الذی هو عدل واقعی عند أرباب القولین إذا اطّلع منه على معصیه خفیّه لم یتظاهر بها عند أحد فیجب «۱» أن یحکم بعدالته على القولین؛ إذ لم ترتفع عنه بمجرّد ذلک الملکه و لا حسن الظاهر، مع أنّه محکوم بعدم العداله عند من اطّلع على ذلک منه اتّفاقا على الظاهر.»[۲]

سؤال: اگر مراد از اجتناب کبائر نفس عدم صدور گناه باشد ولو به خاطر عدم ابتلاء، نتیجه‌اش این است که مثلا اگر شخصی تازه بالغ شده و مثلا در جایی زندانی شده و طبعا مبتلا به گناه نشده، چون هیچ گناهی از او صادر نشده است، او را عادل بدانیم ولو می‌دانیم اگر رها شود انواع گناهان را مرتکب خواهد شد. و اگر مراد از اجتناب کبائر این است که در معرض گناه قرار گیرد و اجتناب کند، شخصی که زمینه‌ی گناه نداشته را باید محکوم به عدالت بدانیم که این دو بعبید به ذهن می‌رسند.

پاسخ استاد: بعید نیست ایشان شق اول را اراده نکرده باشد یعنی نمی‌خواهد نفس عدم صدور گناه بدون پشتوانه‌ی روحی را بیان کند بله[۳] این سؤال از همان ابتداء مطرح بود که کسی که زمینه ندارد حکمش چیست.

اشکالات کلام مرحوم صاحب جواهر

بله یک اشکالی که هست این است که مرحوم صاحب جواهر مسلم گرفتند که این شخص دیگر عادل نیست و حال آن که این مطلب متفق علیه نیست؛ چون مثلا شهید ثانی موضوع را عدالت عند الناس دانسته و در شاهد بر طلاق فرمودند می‌تواند عاصی در خفاء را شاهد بگیرد و حتی برای خود شخص هم مشکل ندارد تا چه رسد به دیگران پس روی مبانی ایشان عدالت واقعی موضوع نیست، بلکه عدالت عند الناس مهم است. البته ایشان فرمودند علی ارباب القولین یعنی قول به حسن ظاهر و ملکه.

مرحوم شیخ در ادامه می‌فرماید برای فرار از اشکال مورد نظر صاحب جواهر می‌توان راه دیگری را ارائه داد:

«و أمّا لو جعلنا العداله عباره عن الاجتناب و جعل حسن الظاهر طریقا فلا یلزم إیراد؛ لأنّ الطریق إنّما یعتبر إذا لم ینکشف الواقع.

و لا یخفى أنّ الفرار عن هذا یمکن على القول بالملکه …»[۴]

مرحوم شیخ در ادامه به فرمایش صاحب جواهر اشکال می‌کند و می‌فرماید ملکه از صفات است و نه از افعال و حال آن که اجتناب از افعال است:

«و فیه: أوّلا أنّ العداله لیست نفس الاجتناب؛ لأنّ العداله من الصفات لا من الأفعال، مضافا إلى عدم مساعده عرف المتشرّعه علیه …»[۵]

سؤال: اجتناب را هم به لحاظ اینکه منتسب به این شخص است می‌توان از صفات وی دانست؛ یعنی این شخص یک وصفی در درون دارد که اجتناب می‌کند.

پاسخ استاد: اگر مقصودتان این است طوری معنا کنید که باز هم با ارتکاب گناه باقی بماند، اشکال صاحب جواهر هنوز باقی است ولی اگر مقصودتان این است که این صفت نفس مادامی که منع فعلی دارد متصف به عدالت است همان حرف شیخ است که در جلسات قبل اشاره کردیم.

بازگشتی به حقیقت ملکه عدالت

قبلا بحث شد که صفات نفس لزوما ملکه نیستند ولی آیا ملکه‌ی عدالت صفت نفس است؟ آنچه روشن است این است که در برخی از ملکات به روشنی با حوزه‌ی رفتار گره خورده است و اصلا مضاف الیه ملکه رفتار است، مثل ملکه‌ی رانندگی ولی در برخی امور مثل شجاعت امر قدری مخفی است که آیا محورش رفتاری است یا خیر، که به نظر می‌رسد در امثال شجاعت هم تا در رفتار شخص ابراز شجاعت نداشته باشد عرف به او شجاع نمی‌گوید ولو اگر زمینه پیش آید شجاعت به خرج می‌دهد و در امثال محبت نیز چندان روشن نیست که عرف محوریت را به قلب بدهد یا به ابراز؛ و من گمانم این است که تمام ملکات به حوزه‌ی رفتار مربوط هستند ولی به هر حال عدالت مربوط به رفتار است.[۶]

در توضیح ملکه‌ی عدالت ممکن است بگوییم دو شاخصه دارد یکی این که یک داعی مستمر الهی داشته باشد لذا اگر شخصی به داعی مردم داری تستر کند نه تنها عرف متشرعه او را عادل نمی‌داند بلکه او را فردی مدلّس می‌داند؛ و شاخصه‌ی دوم این که یک الگوی رفتاری متناسب با داعی الهی داشته باشد.

نمی‌خواهیم داعی الهی را لزوما به صفات نفس برگردانیم، بله در امثال رانندگی هم می‌توان یه یک معنا گفت در نفس صفتی ایجاد شده است که در حافظه‌ی شخص بدون امعان و لحظه به لحظه فعل خود را با الگوی مورد نظر تطبیق می‌کند.

سؤال: آیا نمی‌توان گفت همان تصمیم و عزم است؟

پاسخ استاد: تصمیم جزئی است و با هدف متفاوت است مثلا شما که تصمیم داری به خانه‌ی فلانی بروی با هدف و انگیزه متفاوت است.

سؤال: آیا مفروض این نیست که داعی الهی است؟

پاسخ استاد: اصلا در روایت تصریح بر خلافش دارد که می‌گوید اگر فی نفسه مذنب است نباید تفتیش و غیبتش را کرد.

سؤال: می‌توان ستر در مقابل مردم را به داعی الهی دانست تا روایت بر خلاف مطلب دوستمان نشود.

پاسخ استاد: اتفاقا مرحوم شیخ خودشان همین بیان را دارند و می‌فرمایند:

«و بهذا یظهر فساد أن یراد من العداله ملکه تعدیل الظاهر، و بعباره [أخرى] ملکه الستر، بأن تکون هیئه نفسانیه تبعثه على ستر عیوبه عن الناس و تعدیل ظاهره بینهم، مضافا إلى أنّ ملکه التدلیس على هذا تدخل‌ فی ملکه العداله. اللّهم إلّا أن یقال: إنّ العداله ملکه التستّر عن الناس من جهه الحیاء من اللّه فی التجاهر بمعصیته، و ملکه التدلیس هو ملکه التستّر حیاء من الناس لخوف سقوط محلّه عن القلوب أو لطمع میلها إلیه، لکن یشکل الأمر فی التمییز حینئذ.»[۷]

در واقع دو نوع حیاء از خدا داریم یکی این که از خدا بما هو مولا حیاء کنیم لذا در خلوت هم او را معصیت نکنیم و دیگر اینکه از خدا حیا کنیم که در ملأ عام نسبت به معصیت او تجاهر کنیم، که این هم خوب است؛ مانند کودکی که در خانه به والدین خود بی احترامی می‌کند ولی این قدر می‌فهمد که جلوی دیگران باید احترامشان را حفظ کند.

سؤال: اتفاقا روایتی در تأیید این بیان هست و آن اینکه «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ کَثِیرٍ الرَّقِّیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لِمَنْ‏ خافَ‏ مَقامَ‏ رَبِّهِ‏ جَنَّتانِ‏[۸] قَالَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَرَاهُ وَ یَسْمَعُ مَا یَقُولُهُ وَ یَفْعَلُهُ مِنْ خَیْرٍ أَوْ شَرٍّ فَیَحْجُزُهُ ذَلِکَ عَنِ الْقَبِیحِ مِنَ الْأَعْمَالِ فَذَلِکَ الَّذِی‏ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏.»[۹]

گام‌های شارع در مقام تشریع

اما توجه به این نکته مهم است که شارع مقدس در گام اول که داعی الهی و الگوی رفتاری را ملاک و میزان قرار می‌دهد در ادامه و در گام‌های بعد خودش می‌تواند در این دو شاخصه دخالت نموده و مثلا بگوید کسی که گناهش را ندیدی فهو من اهل العداله و الستر؛ پس ابتداء روی ثبوت شخص دست گذاشت و سپس اثبات را موضوع قرار دارد یعنی در زمینه‌های خاصی با اغراضی که دارد می‌گوید مثلا در جماعت عدالت عند المأموم موضوع است و این به معنای رفع ید از موضوع له نیست؛ از قضا در روایت ابن ابی یعفور شارع در همان مرحله‌ی داعی هم تصرف کرده و نفرموده داعی چه باشد بلکه همان نظم اجتماعی که گفته شد مد نظرش بوده

[۱] کتاب الصلاه (للشیخ الأنصاری)؛ ج‌۲، ص: ۲۵۳

[۲] کتاب الصلاه (للشیخ الأنصاری)؛ ج‌۲، ص: ۲۵۴

[۳] از قسمت «بله» به بعد فهم مقرر از بیان استاد است زیرا بیان استاد خیلی واضح نبود.

[۴][۴] کتاب الصلاه (للشیخ الأنصاری)؛ ج‌۲، ص: ۲۵۵

[۵] کتاب الصلاه (للشیخ الأنصاری)؛ ج‌۲، ص: ۲۵۳

[۶] در امثال محبت خیلی روشن است که محور قلب است و مثال واضحش کسی است که به خاطر شرائط تقیه نمی‌تواند حبّش به اهل بیت را ابراز کند، آیا «هل الدین الا الحب و البغض» شامل حال این فرد نمی‌شود؟ (مقرر)

[۷] کتاب الصلاه (للشیخ الأنصاری)؛ ج‌۲، ص: ۲۴۸

[۸] ( ۱) الرحمن: ۴۶٫ و قد مر الخبر فی باب الخوف و الرجاء.

[۹] الکافی (ط – الإسلامیه) ؛ ج‏۲ ؛ ص۸۰