عدم تفاوت ملکه عدالت با دیگر ملکات

سؤال: ملکه‌ی عدالت با دیگر ملکات متفاوت است؛ مثلا در ملکه‌ی رانندگی انسان به جایی می‌رسد که دیگر هیچ چیز توانایی معارضه با این ملکه را ندارد ولی در ملکه‌ی عدالت انسان همیشه با قوای دیگر وجودش درگیر است.

پاسخ استاد: آیا معصومین عادل هستند یا خیر؟ معلوم است که ایشان هم عادل هستند و در عین حال هیچ تعارضی در وجودشان وجود ندارد. توضیح اینکه گاهی انسان به معرفتی نائل می‌شود و گناه کردن برای او مانند خوردن فضولات می‌باشد یعنی همانگونه که اصلا تعارضی در وجود انسان در مورد خوردن یا نخوردن فضولات وجود ندارد، نسبت به ارتکاب گناه هم هیچ تعارضی در وجود او راه ندارد. این معرفت حتی در غیر معصومین از اولیاء هم قابل تحقق است؛ خیال نکنید که عدالت قوامش به کف نفس است و باید نفس بخواهد و انسان کف و خودداری کند، بلکه کف نفس از مراتب ضعیف عدالت است اگر چه به دلیل کثرت وجودی فرد ضعیف، اجلی می‌باشد.

عدم احتیاج عدالت به عدم تعارض درونی در شخص عادل

سؤال: در بین عرف چنین است که اگر در وجود انسان یک مسأله دائما رفت برگشت داشته باشد، معنایش این است که ملکه محقق نشده است پس گویا ملکه شدن یک مطلب، معنایش این است که دیگر در وجود انسان حالت رفت و برگشت و تعارض وجود نداشته باشد.

پاسخ استاد: شخص صاحب ملکه‌ی عدالت در حالت عادی درگیری درونی ندارد بلکه در مواقع خاص است که قوای دیگر سرکشی کرده و اتفاق خاصی می‌افتد که در درون انسان تعارض رخ می‌دهد.[۱]

تعبیر قهر و سلطان، حلّال سؤالات مربوط به عدالت

مرحوم شیخ در کتاب الصلاه بحث قهر و غلبه را که مطرح می‌کنند و با این بیان ایشان سؤالات مربوط به کلماتشان پاسخ داده می‌شود. پس این قسمت از کلام مرحوم شیخ مهم بوده و باید مد نظر قرار گیرد. ایشان قبل مطرح کردن بحث قهر و غلبه ابتدا مطلبی را از بعض المعاصرین نقل می‌کنند و سپس می‌فرمایند لزومی ندارد که مطلب ایشان را بپذییم و می‌توانیم بیان دیگری را داشته باشیم:

«و لا یخفى أنّ الفرار عن هذا یمکن على القول بالملکه بأن یقال: إنّ العداله هی الملکه الباعثه على ملازمه التقوى، فما دامت الملکه متّصفه بالبعث على التقوى و الزجر عن المعاصی فهی عداله، و إذا وقعت المعصیه فالملکه فی حال الوقوع غیر متّصفه بالزجر و البعث، فلذا یتّصف الفاعل بالفسق ثمّ لو تاب و ندم على ما فعل اتّصفت الملکه بالبعث و الزجر؛ إذ بواسطه اتّصافها بالصفه المذکوره ألزمت النفس بالتوبه و حصلت الندامه.و لا ینافی ذلک ما سنشیر إلیه من أنّ المراد بالملکه الحاله القاهره لقوّتی الشهوه و الغضب بالنسبه إلى جمیع المعاصی فی أغلب الأحوال بأن یقال: إنّ هذه الحاله موجوده فیه فی حال المعصیه؛ لأنّ المراد بهذا التفسیر هو أنّ هذه الحاله لا یجب أن تکون وظیفتها المنع فی جمیع الأحوال بحیث لا یوجد للإنسان حال یغلب فیه القوّتان على تلک الحاله القدسیه، بل یعتبر أن یکون من شأنها الغلبه على القوّتین فی الأغلب، لکن لا یکون عداله إلّا إذا اتّصفت بالغلبه و البعث» (تا این قسمت از عدالت هنوز حرف از باعثیت و… می‌زنند که سؤال ساز است که چگونه مثلا شخصی که خواب است متصف به عدالت می‌شود با اینکه اصلا زجر و بعث در موردش بی‌معنا است) ….[۲]

ایشان در ادامه تعبیر سلطان و سلطنت را به کار می‌برند که حلّال سؤالات و مشکلات کلماتی است که قبلا بیان کردند؛ چون سلطنت داشتن ملکه‌ی عدالت بر دیگر قوا لزوما متوقف بر تحقق زمینه گناه نیست. عبارت ایشان چنین است:

«و ممّا ذکرنا تبیّن أنّ هذه الحاله لا تزول بمجرّد إیقاع الکبیره، نعم یزول وصفها أعنی سلطانها على الهوى، و یبقى زائلا و الهوى غالبا بعد صدور المعصیه ما لم تحصل الندامه، فإذا حصلت الندامه رجع الهوی إلى مغلوبیّته و الحاله المذکوره إلى سلطنتها، فالعداله هی الحاله الباعثه الغالبه مع تلبّسها بوصف البعث و الغلبه، و لا ریب أنّ الإنسان إذا فعل کبیره و بقی غیر نادم علیها مع الالتفات إلیها فلیست الحاله الموجوده فیه غالبه على الهوى و إلّا لندم علیها قطعا؛ لأنّ من آثار غلبتها على الهوى هو الندم، کما هو مشاهد فی المخالفات العرفیّه.»[۳]

چیستی ملکه

همین که الآن یک داعی الهی در وجودش محقق است که یک الگوی رفتاری به قوه‌ی عمّاله می‌دهد تا تحریک عضلات بر اساس آن اتفاق بیافتد و و روح ملکه‌ی عدالت عبارت از همین معناست بدون اینکه تحقق زمینه‌ی گناه لازم باشد. توجه به این نکته لازم است که در نفس انسان یک کرسی فرماندهی وجود دارد و حتی انسان چند شخصیتی هم در هر لحظه تنها یک شخصیت بر آن‌ها حاکم است. همانطور در مورد قوای حاکم بر وجود انسان که در یک لحظه صرفا یک قوه می‌تواند بر کرسی فرماندهی بنشیند.

سؤال: حقیقت ملکه چیست که با تحقق چیرگی قوای شهویه و غضبیه که مزیل عدالت هستند، هنوز آن ملکه باقی است؟

پاسخ استاد: همانطور که پیش‌تر گفتیم اگر در وجود شخص داعی الاهی محور باشد و الگوی رفتاری‌ای که به قوه‌ی عماله داده می‌شود، بر اساس آن داعی و برای تأمین اهداف آن داعی باشد ولو در جایی از این الگو تخطی شود، هنوز آن داعی و الگو پابرجاست ولو مغلوب قوای دیگر شده است و مثلا در شئونات روحی با از کنار رفتن غضب باز هم این شخص همان شخص سابق با همان داعی می‌باشد؛ یعنی اگر بتوان درون شخص را دید در مغزش آن سلول‌هایی که حامل آن الگوی رفتاری و مسئول ساماندهی آن هستند هنوز وجود دارند و لکن فعالیتشان متوقف شده است.

سؤال: این چگونه قابل تشخیص است زیرا تا زمینه‌ی گناه وجود نداشته باشد، این داعلی الاهی حتی برای خود شخص کشف نمی‌شود چه رسد برای دیگران.

پاسخ استاد: این شخص با انتخاب خود داعی الاهی را انتخاب کرده و الگوی وجودش را بر اساس آن تنظیم کرده و در وجودش حاضر است اگر دستگاه تشخیص حالات روح را داشته باشیم، می‌توانیم ببینیم.

البته نمی‌خواهیم بگوییم همیشه یکی از قوا بر کرسی فرماندهی است بلکه برخی از روایات هست که می‌گوید گاهی قلب انسان خالی از هر گونه ایمان و کفر است؛ یعنی در وجودش هیچ سلطنتی وجود ندارد و جالب اینجاست که این را برای مؤمنین عادی می‌داند و روایت می‌گوید مراقب آن لحظه باشید که چه چیزی در قلب شما پرتاب می‌شود.

سؤال: غضب هم داعی داشته و جنودی دارد.

پاسخ استاد: اهل اخلاق می‌گویند به جای قوه‌ی شهویه بگویید جاذبه‌ی نفس و به جای قوه‌ی غضبیه بگویید دافعه‌ی نفس و عقل کنترل کننده‌ی جذب و دفع است. گاهی می‌شود کسی ملکه‌ی فسق پیدا کند و گاهی می‌شود هیچ ملکه‌ای نداشته باشد و گاهی می‌شود ملکه‌ی عدالت داشته باشد و در حالت عادی هم درگیری درونی نداشته باشد و تنها در مواضع خاص که قوای غضبیه، زمینه‌ی خاصی پیدا می‌کنند تعارض اتفاق می‌افند.

[۱] همانطور که در ملکات دیگر هم حالت عادی مهم است و الا حالات خاص در ملکات دیگر می‌تواند درگیری ایجاد کند مثلا یک راننده چندین ساله ممکن است در یک حادثه خاص حواسش پرت شود و بین گرفتن پدال گاز و ترمز مردد شود و گیج شود .(مقرر)

[۲] کتاب الصلاه (للشیخ الأنصاری)؛ ج‌۲، ص: ۲۵۵

[۳] کتاب الصلاه (للشیخ الأنصاری)؛ ج‌۲، ص: ۲۵۷