استدراک مرحوم شیخ از عود تعبدی و قائل شدن به عود حقیقی
در جلسهی قبل گفته شد که مرحوم شیخ نباید عود عدالت را تعبدی میشمردند و لکن ایشان در ادامهی کلام خود با تعبیر «بل سیجیء» کلام خود را چنین ادامه میدهند:
«بل سیجیء أنّ الندم على المعصیه عقیب صدورها، یعید الحاله السابقه و هی الملکه المتّصفه بالمنع، إذ لا فرق حقیقه بین من تمنعه ملکته عن ارتکاب المعصیه و بین من توجب علیه تلک الملکه الندم على ما مضى منه، فحاله الندم بعینها هی الحاله المانعه فعلا، لأنّ الشخص حین الندم على المعصیه، من حیث إنّها معصیه- کما هو معنى التوبه- یمتنع صدور المعصیه منه، فالشخص النادم متّصف بالملکه المانعه فعلا، بخلاف من لم یندم، فتأمّل.»
ایشان در این کلام به این معنا اشاره میکنند که با پشیمانی همان منع فعلی که با ارتکاب گناه منتفی شده بود، باز میگردد و به عبارتی همان ملکهای که منع فعلی را ایجاد میکرد، بعد از ارتکاب گناه و زوال منع فعلی، ندم را ایجاد میکند و در ادامهی ندم، منع فعلی محقق شده عدالت موجود میشود.
مقصود از فتأمل
در اینکه مقصود از فتأمل چیست ممکن است اشاره به این باشد که ملکه، ندم را ایجاد میکند و اینگونه نیست که همان لحظه منع فعلی بیاید بلکه در ادامه میآید.[۱]
فرق بیان مرحوم شیخ با بیان ما
بیان ایشان با بیان دیروز ما متفاوت است؛ چون محور بیان دیروز ما روی مراد از منع فعلی بود که هر طور قبل از گناه معنا شود بعد از توبه هم معنا میشود، ولی بیان ایشان به این نحو نیست و لذا در نهایت میگویند فتأمل.
برسی ماهیت عدالت
مرحوم شیخ در بررسی ماهیت عدالت میفرماید: «بقی الکلام فی مستند القائل بالملکه، و قد عرفت أنّ ظاهر مرادهم بالملکه هی الحاله النفسانیه و إن عبّر بعضهم بالملکه ، و آخر بالهیئه الراسخه ، و ثالث بالکیفیه الراسخه إلّا أنّ الذی فهمه منه بعض الساده المعاصرین هی الحاله، و المراد منها الأعمّ ممّا یحصل بعد المزاوله و ممّا یحصل دفعه بإلقاء الخشیه فی قلبه کما قد یتّفق، فالمراد بها الحاله النفسانیه القاهره لسلطان الهوى، الآخذه بزمام قوّتی الشهوه و الغضب إلى ملازمه التقوى فی غالب الأحوال، و هذه حاله مبیّنه سهله الحصول تشاهد فی المطیعین من عبید سائر الموالی، و لا یقدح غلبه القوّتین علیها فی بعض الأحوال لتقوّیهما بالأمور الخارجه الاتّفاقیه فیقرب الشخص من الاضطرار، أو یموّهان الأمر على صاحبه فتقعد الحاله المذکوره عن المدافعه لضعف البصیره المحرّکه لها على الدفاع.»[۲]
ایشان میفرماید معانی مختلفی برای عدالت بیان شده است ولی بعض الساده[۳] آن را حالت دانستهاند و خود مرحوم شیخ هم به این معنا متمایل شدند و میگویند حالت اعم است از آن چیزی که بعد از تمرین و مزاوله و ریاضت نفس حاصل شود. ایشان در ادامه میفرماید این حالت از اموری است که کشفش سهل است چون در موالی عرفیه میتوان فهمید کدام عبد حالت اطاعت دارد و کدام ندارد.
باید دید بین ملکه و قوه و حالت و … چه فرقی وجود دارد و برای این مطلب باید ارتکاز خود را تحلیل کنیم. نفس انسان قوایی دارد. حال سؤال اول این است که آیا ملکه همان قوای نفس است؟ مثلا میگوییم ملکهی شجاعت و سخاوت و… حال آیا اینها قوای نفس هستند؟ به نظر میرسد قوای نفسانی ملکه نیستند زیرا میتوان گفت قوهی باصره ولی نمیتوان گفت ملکهی باصره و اینکه در امثال اجتهاد، هم قوهی اجتهاد و هم ملکهی اجتهاد استعمال میشود، در واقع قوه در اینجا به معنایی غیر از قوای نفسانی است که مد نظر است؛ پس میتوان گفت ظاهرا قوای نفس به امور گفته میشود که خود خداوند به نفس داده است بر خلاف ملکات نفسانی.
در گام دوم این سؤال پیش میآید که آیا ملکه، صفت نفس است؟ صفات نفس مانند علم و قدرت و حیات و نورانیت و… است که نمیتوان گفت ملکهی علم و قدرت و حیات پس ملکه از صفات محضه هم نیست.
ممکن است گفته شود ملکه، صفت راسخه است نه هر صفتی؛ که در جواب باید گفت اگر مثلا نورانیت که صفت نفس است، راسخه شود باز هم نمیتوان گفت ملکهی نورانیت؛ پس گام سوم این شد که صفت راسخه هم کافی نیست.
در گام بعد میگوییم به نظر میرسد که صفات نفسانیای را ملکه میگویند که مرتبط به رفتار است لذا به علم و حیات و نوراینت و … ملکه گفته نمیشود.
حال سؤال این است که دیدن با قوهی باصره هم رفتار است پس چرا به آن ملکه گفته نمیشود؟ در گام بعد در پاسخ میتوان گفت آن اموری که مربوط به رفتار است و به نحوی است که در روح انسان مدل رفتاری محسوب میشود، ملکه نام دارد ولی امثال دیدن با قوهی باصره یک مدل رفتاری در درون شخص محسوب نمیشود.
خلاصه اینکه ملکه چیزی است که در درون شخص به عنوان یک مدل رفتاری، اقتضای خروجی رفتار خاصی دارد و اگر احیانا گاهی از این مدل رفتاری تخطی شد معنایش رفع ید از مدل نیست؛ یعنی آن حالت روحی و مدلی که در کارخانهی نفس شخص وجود داشت هنوز هم در درون شخص موجود است و شخص از آن دست بر نداشته است ولی آن مدل که اقتضای رفتار و خروجی خاصی را داشت، اقتضایش بالفعل نشد ولی هنوز آن مدل وجود دارد. یعنی قوام ملکه به این است که توقع رفتار خاص از شخص برود ولو این توقع گاهی محقق نشود و اینکه حتما ناخودآگاه باشد یا نیمه آگاهانه باشد، در ملکه بودن دخالت ندارد بلکه اینها مراتب بالاتر از عدالت هستند؛ یعنی میشود گاهی آگاهانه و با امعان نفس کاری را انجام دهد و ملکه هم همچنان موچود باشد.[۴]
سؤال: اگر بخواهیم درجه بندی کنیم یعنی شخص آن حالت درونی اش مثلا ۸۰ درصد خوف از خدا را دارد حال اگر قوهی غضب ۸۵ در صد شود و بر او چیره شود معنایش این است که از همان ابتدا در موضع ۸۵ درصدی اصلا الگو نداشته و توقع ترک معصیت از او نمیرود.
پاسخ استاد: داعی و انگیزه نقش مهمی دارد زیرا امرش دائر بین وجود و عدم است و آن پشتوانهی روحی آن است که مشکک بوده و قابل درجه بندی است و این پشتوانهی روحی همان مزاوله است که باعث میشود شخص نیمه آگاهانه یا ناخودآگاه کار کند.[۵]
[۱] به نظر میرسد این بیان از فتامل نکتهی خاصی نباشد چون به نظر میرسد درستش این است که بگوییم ملکه، ندم را میآورد ولی همزمان با ندم، منع فعلی میآید یعنی تأخر صرفا رتبی است و خوب این چه تأملی دارد، بلکه تأمل مورد نظر که هم به کلام استاد وارد است و هم به کلام خود مرحوم شیخ این است که این ملکه بعد از ارتکاب گناه تضعیف شده و با ملکهای که قبل از گناه بوده است، فرق دارد و معلوم نیست بعد از گناه بتواند منع فعلی ایجاد کند؛ چون تضعیف شده و من هنا یظهر که استاد نباید اشکال میکردند منع فعلی را هر طور قبل از ارتکاب معنا میکنید بعد از توبه هم معنا کنید؛ چون قبل از ارتکاب ملکه بود و تضعیف نشده بود و مدتی هم منع فعلی داشت، حال که منع فعلی رفت باز برای اینکه ملکه احراز شود، باید مدتی صبر شود یعنی اصل ملکه مشکوک میشود. (مقرر)
[۲] کتاب الصلاه (للشیخ الأنصاری)؛ ج۲، ص: ۲۵۶
[۳] که ظاهرا اشاره به مرحوم حجت الاسلام شفتی است (مقرر)
[۴] به عنوان شاهد بر این حرف میتوان گفت اگر مجتهدی که ملکهی اجتهاد را دارد احیانا در جایی از ضوابط علمی غفلت نموده و تخطی کرد، نمیگویند ملکهی اجتهاد در او از بین رفت.
[۵] به نظر میرسد این فرمایش استاد به بیانات سابق همخوانی ندارد و در واقع باید به سؤال سائل این گونه پاسخ داد که این توقعی که شما میگویید همیشه ملازم با فعلیت است و حال آن که مراد از توقع آن چیزی است که گاهی بالفعل نمیشود اگرچه معولا بالفعل میشود.