تنبیه دوم خیلی جالب است. از مرحوم اصفهانی و مرحوم … دو کلام میفرماید که کاملا متفاوت هستند.

یعنی انحلال

هذا هو البحث فی اصل الاطلاق و قرینه الحکمه. و تکمیلا لنظریه الاطلاق لا بدّ من الاشاره الى عده تنبیهات:

التنبیه الأوّل: إنّ اساس الدلاله على الاطلاق- کما عرفت- هو الظهور الحالی السیاقی، و هذا الظهور دلالته تصدیقیه. و من هنا کانت قرینه الحکمه الداله على الاطلاق ناظره الى المدلول التصدیقی للکلام ابتداء، و لا تدخل فی تکوین المدلول التصوری، خلافا لما اذا قیل بأن الدلاله على الاطلاق وضعیه، لأخذه قیدا فی المعنى الموضوع له، فانّها تدخل حینئذ فی تکوین المدلول التصوری.

التنبیه الثانی: إن الاطلاق تاره یکون شمولیا یستدعی تعدّد الحکم بتعدّد ما لطرفه من افراد، و اخرى بدلیا یستدعی وحده الحکم. فاذا

دروس فی علم الأصول ( طبع انتشارات اسلامى )، ج‏۲، ص: ۹۹

قیل: اکرم العالم، کان وجوب الاکرام متعددا بتعدد افراد العالم، و لکنه لا یتعدد فی کلّ عالم بتعدد افراد الاکرام.

و قد یقال: إن قرینه الحکمه تنتج تاره الاطلاق الشمولی، و اخرى الاطلاق البدلی؛ و یعترض على ذلک بأن قرینه الحکمه واحده، فکیف تنتج تاره الاطلاق الشمولی، و اخرى الاطلاق البدلی؟

و قد اجیب على هذا الاعتراض بعده وجوه:

الأول: ما ذکره السید الاستاذ «۱» من أن قرینه الحکمه لا تثبت الّا الاطلاق بمعنى عدم القید، و اما البدلیّه و الاستغراقیه فیثبت کل منهما بقرینه اضافیه. فالبدلیه فی الاطلاق فی متعلق الأمر مثلا، تثبت بقرینه اضافیه، و هی ان الشمولیه غیر معقوله، لأنّ ایجاد جمیع افراد الطبیعه غیر مقدور للمکلف عاده. و الشمولیه فی الاطلاق فی متعلق النهی مثلا، تثبت بقرینه اضافیه، و هى انّ البدلیّه غیر معقوله، لأنّ ترک أحد أفراد الطبیعه على البدل ثابت بدون حاجه الى النهی.

و لا یصلح هذا الجواب لحلّ المشکله، اذ توجد حالات یمکن فیها الاطلاق الشمولی و البدلی معا، و مع هذا یعیّن الشمولی بقرینه الحکمه، کما فی کلمه عالم فی قولنا: أکرم العالم، فلا بدّ إذن من اساس لتعیین الشمولیه أو البدلیه غیر مجرد کون بدیله مستحیلا.

بعد از این دو کلام و قول دیگر را هم مطرح می‌کند.

الثانی: ما ذکره المحقق العراقی رحمه اللّه «۲» من ان الأصل فی قرینه الحکمه انتاج الاطلاق البدلی، و الشمولیه عنایه اضافیه بحاجه الى قرینه، و ذلک لان هذه القرینه تثبت ان موضوع الحکم ذات الطبیعه بدون‏

__________________________________________________

(۱) المحاضرات: ج ۴ ص ۱۰۷٫

(۲) راجع: مقالات الاصول: ج ۱ ص ۱۶۹٫

دروس فی علم الأصول ( طبع انتشارات اسلامى )، ج‏۲، ص: ۱۰۰

قید، و الطبیعه بدون قید تنطبق على القلیل و الکثیر و على الواحد و المتعدد. فلو قیل: اکرم العالم و جرت قرینه الحکمه لاثبات الاطلاق، کفى فی الامتثال، إکرام الواحد، لانطباق الطبیعه علیه.

و هذا معنى کون الاطلاق من حیث الاساس بدلیا دائما، و أما الشمولیه فتحتاج الى ملاحظه الطبیعه ساریه فی جمیع افرادها، و هی مئونه زائده تحتاج الى قرینه.

الثالث (که قول مرحوم اصفهانی است): أن یقال- خلافا لذلک- انّ الماهیه عند ما تلحظ بدون قید و ینصبّ علیها حکم، انما ینصبّ علیها ذلک بما هی مرآه للخارج، فیسری الحکم نتیجه لذلک الى کل فرد خارجی تنطبق علیه تلک المرآه الذهنیه، و هذا معنى تعدّد الحکم و شمولیته.

و أمّا البدلیه، کما فی متعلّق الأمر، فهی التی تحتاج الى عنایه، و هی تقیید الماهیه بالوجود الأول. فقول (صلّ) یرجع الى الأمر بالوجود الأوّل، و من هنا لا یجب الوجود الثانی.

و على هذا فالأصل فی الاطلاق، الشمولیه، ما لم تقم قرینه على البدلیّه، و تحقیق الحال فی المسأله یوافیک فی بحث أعلى إن شاء اللّه تعالى.

شمولیت و بدلیلت یا به لحاظ حکم در نظر گرفته می‌شود یا به لحاظ امتثال.

دو استثنا زده‌اند. یک اینکه موضوع

اینها مقدمه بود. در چنین فضایی بزرگانی از فکر و تفکر در یک امر واحد ۱۸۰ درجه مخالف یکدیگر نظر می‌دهند. در این فضا اذهان فکر می‌کنند که چه می‌شود. بنده در این فضا نکاتی نوشته‌ام. ببینید:

  1. وقتی طبیعت را می‌گویید متعلق حکم است، یک معنایی دارد. بما لها من المعنی فقط به درد حمل اولی ذاتی می‌خورد. و گاهی ملاحظه می‌شود به لحاظ افرادش استغراقا به گونه ای که شمولش نسبت به افراد ذاتی است. مثل اینکه میگوید انسان قلب دارد. در اینجا کاری با طبیعت انسان ندارید. بلکه این جمله ناظر به افراد انسان می‌باشد. و گاهی مرتبط با خارج لحاظ می‌شود ولی حکم به طبیعت تعلق گرفته است. مثل اینکه الانسان نوع. در اینجا انسان مرآتی برای افرادش نیست و طبیعت محض هم نیست بلکه به لحاظ صدق آن نسبت به افرادش می‌باشد. و گاهی مرتبط با خارج است به گونه ای که حکم برای فرد خارجی است حکم برای تمام افراد نیست تا بگویید این همان قسم دوم شد. این خودش دو جور است. افراد تکوینی موجود است بالفعل و گاهی افراد آن مفروض است. آنجا که افراد تکوینی موجود است موضوع مثل الماشی کاتب

نه علتی است برای کتابت او و نه قیدی است برای کتابت او بلکه صرفا عنوان مشیر است. ولی در جایی که فرد مفروض است مثل «الرجل خیر من المرأه»، «العالم خیر من الجاهل» این به نحو این نیست که تمام افراد عالم از تمام افراد جاهل بهتر هستند و این را هم نمی‌خواهید بگویید که طبیعت عالم و جاهل را در نظر دارید. بلکه فرد را در منظر دارید ولی به این صورت که می‌گویید عالمیت اقتضای خیریت دارد. همه‌ی افراد به نحو اقتضاء خیریت دارند.

العالم خیر من الجاهل

العالمیه مقتضیه للخیریه علی الجاهل

سه اطلاق دیگر هم داریم. اطلاق افرادی مثل اکرام کن عالم را. اطلاق زمانی اطلاق کن زید را در هر زمانی. اطلاق احوالی. اطلاق صفاتی

و الاطلاق فی موضوع الحکم

شما گاهی می‌گوید اکرم العالم. واجب است اکرام عالم.

برای وجوب اکرام عالم

محور حکم به چه صورت اخذ شده است.

اگر مکلف خاص است با یک شرایط خاص شمول آن بدلی خواهد بود. مثلا اگر بگوییم اکرم العالم» در اینجا مکلف مطلق است. هر مکلفی باید عالم را اعکرام کند. طبیعی مکلم. طبیعی اکرام و طبیعی عالم که بین این سه ارتباط برقرار شده است. در اینجا اطلاق شمولی است. باید اکرامش کنی نسبت به هر فرد عالم.

اما اگر یک قید برای مکلف بیاید مثلا بگوید مکلفی که از زیارت برگشته، عالم را اکرام کن. در اینجا چون مکلف مطلق نیست، اطلاق بدلی است. اقتضای مکلف خاص با … بدلی بودن است.

این طبیت را به عنوان صرف الوجود انجام بده.

موضوع متعلق و متعلق المتعلق

اکرم مفاد هیئتش وجوب است.

وقتی مکلف در شرایط خاصی برای او تکلیفی بالفعل می‌شود،

هر جا شما