عبارت مستمسک در ج۵ ص۳۳۵ اصول عقلیه در لباس مشکوک

و أما الثانی: فلأنه مع الشک فی المأکولیه یکون الشک فی مانعیه ذلک اللباس، و الأصل البراءه.فإن قلت: هذا یتم لو کان موضوع المانعیه ملحوظاً بنحو الطبیعه الساریه بحیث یکون کل ما یفرض من الحیوان الذی لا یؤکل لحمه مانعاً مستقلا فی قبال غیره من الأفراد، إذ حینئذ یرجع جعل المانعیه إلى جعل مانعیات متعدده بتعدد أفراد الحیوانی المذکور، (به صورت انحلالی مطرح می‌کند. لذا نتیجه گرفتند که) فاذا عُلم بفردیه اللباس للحیوانی المذکور فقد علم بالمانعیه، و إذا شک فیها فقد شک فی أصل مانعیته،

رساله‌ای هم که در تقریر درس آیه الله بروجردی است همین را در ابتدای بحث مطرح می‌کند. این مطلب خیلی واضح است ولی از همین مطالب به راحتی نباید عبور کرد بلکه باید خوب آن‌ها را درک کرد.

فیرجع الى أصل البراءه کما یرجع الیه لو شک فی المانعیه للشبهه الحکمیه.

اگر این را بدانید که مانعیت غیرمأکول به صورت طبیعت ساریه نیست بلکه به صورت صرف الوجود است، در اینجا باید احتیاط را جاری کرد. اصل المانعیه معلوم است و الان شک دارید که اصل المانعیه با آوردن و پوشیدن این لباس محقق می‌شود یا خیر؟ در اینجا جای اجرای برائت نیست. اگر جچایی برای شما مجهول بود، برائت جاری کنید ولی در اینجا که مانعیت برای شما معلوم است. این فرض دوم بیان است. با این تقریری که عرض کردم جواب لازم دارد.

مبدا این شبهه‌ی موضوعیه این است که طبیعت به صورت صرف الوجود در نظر گرفته شده است، در نتیجه برائت جاری نمی‌شود.

ایشان می‌خواهد جهل ما نسبت به اصل المانعیه را منحرف کرده و اصل المانعیه را معلوم بداند.

أما لو کان ملحوظاً بنحو صرف الوجود فلا یکون شک فی المانعیه، إذ یعلم بجعل مانعیه واحده لصرف الوجود الصادق على القلیل و الکثیر، و إنما الشک فی انطباق المانع علیه، فلا مجال لأصل البراءه، لاختصاص مجراه بالشک بالتکلیف، و هو مفقود. و کما یفترق اللحاظان بما ذکر- أعنی: جواز الرجوع إلى البراءه فی الشک فی الأول و عدمه فی الثانی- یفترقان أیضاً فی أنه لو اضطر إلى ارتکاب بعض الأفراد یجب الاجتناب عن بقیه الأفراد على الأول، لأن ارتکاب ما عدا المقدار المضطر الیه ارتکاب للمانع بلا ضروره مسوغه، و لیس کذلک على الثانی، إذ لیس للمقدار الزائد على المضطر الیه منع غیر المنع الحاصل منه المفروض جوازه للضروره. هذا و حیث یدور الأمر بین اللحاظین فمقتضى الإطلاق هو الثانی لأن اسم الجنس موضوع لنفس الماهیه، فملاحظه خصوصیات حصص الأفراد بحیث یکون کل واحد منها ملحوظاً فی قبال غیره یحتاج إلى قرینه.

اسم جنس وضع شده برای نفس ماهیت. چون انسان بر آنها منطبق است نه اینکه چون انسان برای آن‌ها وضع شده است.

صرف الوجود در اتیان مطرح است.

حرف او این است که اسم جنس وضع شده برای ماهیت.

اگر افراد خارجی باشد می‌شود سریان.

مقتضای اطلاق در مقام ایجاد می‌شود صرف الوجود. اما در مقام … می‌شود سریان و انحلال

جواب آقای حکیم

ایشان دو جواب مطرح می‌کنند. جواب اول را بسیاری از فقها مطرح کرده اند.

قلت: أولا: أنه یمکن الرجوع إلى البراءه فیما لو کان الموضوع ملحوظاً على النحو الثانی أیضاً، لأن صرف الوجود الملحوظ موضوعاً للمانعیه لما کان یتحد مع تمام الأفراد (چیزی جز تمام افرادش نیست. طبیعی که لا موجود و لا معدومه که در فقه با آن کار نداریم پس طبیعت با لحاظ افراد خارجی مد نظر می‌باشد بنابراین با تمام افراد متحد خواهد بود. حالا فرد مشکوک چه کاری کرده است؟

مبنایی که رجل همدانی داشت این بود که خود کلی در خارج محقق می‌شود. ما نمی‌گوییم که خود کلی محقق می‌شود و سعه و ضیق پیدا می‌کند بلکه بالعرض وجود فرد کلی محقق می‌شود. پس حرف ایشان مبتنی بر پذیرش قبول حرف رجل همدانی نیست.

در ظرف خارج هر فردی که می‌آید،

طبیعت را ولو قبول کردیم ولی جون ناظر به طبیعت است پس انحلال فهمیده می‌شود.

وقتی ذهن ما با طبیعت سر و کار دارد نمی‌توان انحلال و صرف الوجود را به آن نسبت داد. آن مؤونه‌ی اضفه می‌خواهد.

اما مرحوم حکیم می‌فرماید

پس جهل من در سعه و ضیق اصل المانعیه می‌باشد لذا مجرای برائت می‌باشد.

لباس غیرمأکول

آنکه مانعیت را برای آن انشاء کرده است تمام افراد است. جنس و طبیعت می‌باشد.

)، فالفرد المشکوک على تقدیر فردیته یکون موضوع الانطباق، فیکون موضوع الانطباق موضوعاً للمانعیه، و على تقدیر عدمها (الفردیه) لا یکون کذلک، فالشک فی الفرد یستتبع الشک فی اتساع المانعیه بنحو تشمله، فیکون الشک فی التکلیف به (پس ما در سعه‌ی مانعیت جهل داریم و این مجرای برائت است). و العلم بوحده المانعیه لوحده موضوعها، لا یخرج المقام عن کونه من الشک فی التکلیف و عن کون العقاب علیه عقاباً بلا بیان، کما أشرنا إلى ذلک فی تعلیقتنا على الکفایه فی مبحث الشبهه الموضوعیه التحریمیه.

این هم استدلال خوبی است ولی برهانی نیست. مقتضای اطلاق ولو اینکه دومی است و اسم جنس محور کار است ولی

ولو اینکه مقتضای اطلاق اسم جنس باشد، ولی از آن فهمیده نمی‌شود که به صورت طبیعت سارریه می‌باشد یا به صورت صرف الوجود. چون اسم جنس با هر دو سازگار است.

و ثانیاً: أن مقتضى الإطلاق و إن کان هو الثانی، إلا أن الظاهر فی النواهی النفسیه و الغیریه هو الأول، لغلبه کون المفسده الباعثه علیها موجوده فی کل فرد لنفسه فی قبال غیره، و لذا بنی علیه فی عامه النواهی النفسیه، مثل: (لا تشرب الخمر) و (لا تأکل النجس) و (لا تکذب) .. إلى غیر ذلک من الموارد التی لا تدخل تحت الحصر، مع عدم البناء منهم على وجود قرینه خاصه، کما یظهر بأقل تأمل فی الموارد.

  1. آیا مقتضای اطلاق این است که مستدال می‌گفت؟
  2. اینکه هر فردی بار را می‌کشد و این هم غلبه دارد، آیا در محل بحث نافع هست یا نه؟