ربما یتوهم را خواندیم از اینکه مقصود ایشان چه بود؟

توضیحی خدمت شما دادم.

فقط مرحوم آقا ضیاء در رساله‌ی مشکوک عبارتی دارد که نزدیک به این مطلب است. نحوه‌ی عبارت ایشان به گونه‌ای است که قطع به اشاره به کلام ایشان ثابت نمی‌شود.

و ضعفه ظاهر، إذ وصف المأکول إذا أخذ منوطاً به الشرطیه کیف یکون موضوعاً لها؟ و ثبوت ذلک فی مثل: (أکرم العالم) و (أهن الفاسق) لیس مقتضى الترکیب اللغوی، بل هو مقتضى القرائن الخاصه، و لذا لا یلتزم به فی مثل: (أعتق رقبه مؤمنه) نعم قد تقوم القرینه على ذلک فی بعض الموارد، مثل: (أکرم العالم)

در اصول، کلمه‌ی موضوع سه استعمال رایج دارد. موضوع حکم یعنی چیزی که جنبه‌ی علیت برای حکم دارد. مکلف و مجموعه‌ی اموری که دست در دست هم می‌دهند تا حکم بر آن‌ها بار شود.

موضوع قضیه، مثلا وقتی گفته می‌شود الصلاه واجبه الصلاه موضوع قضیه می‌باشد.

موضوع یعنی امر خارجی و شخصیه مثل شبهه موضوعیه

حالا ایشان می‌فرماید موضوعا لها؟

مقصود ایشان همان چیزی است که نقش علیت در حکم را دارد. موضوع حکم وقتی می‌اید تازه حکم می‌آید ولی شرطیت وقتی حکم آمد تازه شرطیت را می‌آورد. وصف مأکولیتی که

شرط الواجب است که متأخر از حکم است.

اگر مقصود از موضوع امر خارجی خود مستشکل هم گفت امر خارجی است. اگر هم مرادشان موضوع حکم است، که ظاهرا همین مرادشان می‌باشد. شاهد ما هم این است که بحث امتناع را مطرح می‌کند و امتناع در این معنای موضوع قابل تصویر است.

بر فرض که این مقصود شما باشد، چگونه با وجود قرینه یک امر محال و ممتنع را تجویز و ممکن می‌کند؟

استحاله‌ی در ترکیب لغوی را اراده کرده‌اند؟ اگر این است باید معنا کرد که ترکیب لغوی مرادشان چیست؟

ترکیب لغوی صرفی است که مراد ایشان نیست قطعا و ترکیب نحوی ؛ نحو خالص، نحو با عنایت به کلام و رعایت تناسبات حکم و موضوع.

جای عناصر زبان حرف می‌گذارید. در این شرایط صرفا فرمول ساخت زبان صحیح است.

صرف نحو صوری را کار نداریم، بلکه تناسبات را مورد توجه قرار می‌دهیم.

ترکیب لغوی معنا دار شده مورد توجه قرار می‌گیرد.

این مقتضا چیست که اکرم العلماء با قرینه آن را ندارد؟

ایشان مقتضای ترکیب لغوی را عدم انحلال می‌دانند. مراد از ترکیب لغوی در کلام ایشان ترکیب لغوی صوری می‌باشد چون با وجود قرینه می‌توان خلاف آن استظهار کرد.

عناصر دخیل را کامل جدا کرد، نقش هر کدام مشخص بشود.

مروری بر استدلال: بدعوى أن مقتضى تعلق الشرط بأمر خارجی هو إناطه التقیید به بوجود ذلک الخارجی قیاساً على التکالیف النفسیه مثل: (أکرم العالم) و نحوه، فکما أنه ظاهر فی إناطه وجوب الإکرام بوجود العالم، کذلک فی المقام یکون التقیید باللبس منوطاً بوجود وصف المأکول، فمع الشک فیه یکون الشک فی الشرطیه، و الأصل البراءه

یکی دو مثال می‌زنم. در همین مثال اکرم العالم می‌گوید شما نباید عالم را خلق کنی، دنبالش بگردی بلکه اگر با عالم مواجه شدی، او را اکرام کن. مقنن او را مفروض الوجود دانسته است.

تصدق علی الفقیر در دو جا می‌آید: ۱٫ در جایی ۲٫ به فقیر صدقه بده به صورت ابتدایی. که این مفروض الوجود دانسته است

وجوب اکرام (حکم) منوط است به وجود عالم که این نکته مورد قبول هر دو طرف می‌باشد.

یک مثال عرفی ساده: اکرام کن عالم را به اینکه به او عبا بده. الان یک وجودی داریم (وجود عالم) در مرحله‌ی فعلیت حکم که عالم پیدا کردیم می‌ید به او عبا بده، در اینجا باید عبا را بیابد ولو اینکه شیء خارجی باشد. شیء خارجی وقتی از متعلقات حکم باشد، بعد از فعلیت حکم باید آن را بیابد.

حال اگر شیئی بود که

اکرام کن عالم را به اینکه به او عبا بده، و اگر از حیوان است حتما از پشم گوسفند باشد.

اکرام کن عالم را به اینکه به او عبای از پشم گوسفند بده.

قبول نمی‌کند چراکه اسا حرف ایشان این بود که

شک در اصل شرطیت است لذا باید برائت جاری کنی.

با این توضیح دقیقا

شیء خارجی است که من باید بدهم نه اینکه بر فرض وجود بر من لازم خواهد بود.

اکرام کن عالم را به اینکه به او عبا بده، و اگر از حیوان است حتما از پشم گوسفند باشد. در اینجا اگر عالمی یافتید و عبایی در کنار شما بود که از حیوان بودنش معلوم نباشد با اعطای آن تکلیف امتثال شده است چون برائت جاری می‌شود.

حال یک مثال در حکم وضعی:

بر میت نماز بخوان و مشروط است صحت نماز بر او بر اینکه تابوتش از آلومینیوم باشد. آیا بر میت بدون تابوت فاسد است؟ قطعا نه ولی اگر تابوت دارد باید تابوتش از جنس آلومینیوم باشد.

ولو شرط الواجب است ولی وجودش او را نمی‌آورد.

اگر تابوتی از آلومینیوم باشد،